بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِیالْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنیم که نعمتهای بیشماری به ما عنایت فرمود تا امروز موفق شدیم که در این محفل نورانی، با عنایات وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه و عنایات حضرت معصومهسلاماللهعليها که ولینعمت حوزه، مردم قم و ایران هستند و همچنین با یاد شهدا و ادای احترام به کسانی که در برقراری نظام اسلامی سهمی داشتهاند و فداکاری کردهاند، سال جدید تحصیلی را شروع کنیم.
الحمدلله همه شما اهل فضل، آگاهی و بصیرت هستید؛ انتخاب این رشته تحصیلی و این مدرسه را میتوان نشانهای از بصیرت شما بهحساب آورد. در این فرصت چنددقیقهای که در خدمتتان هستم نمیخواهم بحثهای تکراری درباره اهمیت علم، تقوا، حوزه، روحانیت و... که معمولاً بهصورت تشریفاتی گفته میشود را مطرح کنم. شاید شما این چیزها را بیشتر و بهتر از من بدانید و بههرحال تکرار مکرراتی است که خیلی مطلوب نیست یا لااقل رجحان ندارد. من میخواهم موضوعی را مورد بحث قرار بدهم که هم مدتها برای خودم مورد سؤال بود و هم عزیزان طلبه و دانشجو، مکرر در این زمینه سؤالاتی کردهاند. به ذهنم آمد که این سؤال را در اینجا و در خدمت استادان محترم و شما عزیزان مطرح کنم تا انگیزهای شود که درباره آن بیشتر فکر کنید. بنده هم اگر چیزی به ذهنم آمده یا از دیگران استفاده کردهام در محضرتان عرضه میکنم.
منشأ این سؤال این است که انسان اشخاصی را میبیند که زندگیشان خیلی نوسان و زیروبم دارد؛ گاهی در یک مسیر، باسرعت پیش میروند و گاهی توقف یا حتی عقبگرد میکنند. اینها نوسانهای سادهای نیست که معمولاً در زندگی هرکسی پیش میآید بلکه به نقاط عطفی میرسد که تعیینکننده است. تغییر موقعیتها و مواقف، مسیر زندگی را صد و هشتاد درجه عوض میکند. نمونههای فراوانی دارد. فکر نمیکنم احتیاجی باشد که من نمونههای آن را برای شما عرض کنم. هم در میان اعضای خانواده و جامعه و بهطورکلی در میان مردم دنیا، افرادی را میبینیم که مسیر زندگیشان پرتلاطم است، نوسان و رفتوبرگشت زیادی دارد و هم در مسائل معنوی، روحی، الهی، اصلاحی و انقلابی کسانی هستند که مطالعه سرگذشت آنها نشان میدهد زندگی اجتماعی، پرنوسان بوده است. گاهی هم، هرچند کم، کسانی پیدا میشوند که خط مستقیمی را پیش میگیرند و تغییر چندانی ندارند. البته ممکن است خطی که انسان پیش میگیرد به طرف کفر و بطلان باشد ولی بههرحال نوسان، کمتر دیده میشود.
سرّ این مطلب چیست؟ چطور میشود که در زندگی و رفتار بعضی از انسانها تحولات زیادی دیده میشود و بعضی انسانها زندگی تقریباً یکنواختی دارند و مسیری که انتخاب میکنند رفتوبرگشت چندانی ندارد؟ آیا اصلاً چنین چیزی درست است یا نه و علتش چیست؟
اگر این مسئله را بهعنوان یک پدیده روانی در نظر بگیریم، باید علت رفتار افراد را براساس تجربیات روانشناسی و شناخت ویژگیهای روحی و تفاوتهای شخصیتی آنها تفسیر کرد؛ مثلاً اگر بگوییم محیط خانواده، پدر و مادر یا مربیان و معلمان و بهطورکلی شرایط زندگی بهگونهای بوده که این حالت در او پدید آمده و کمکم به ملکه و عادتی تبدیل شده است این تفسیری روانشناسانه از یک پدیده رفتاری است. یا بهعنوان یک پدیده اجتماعی به دنبال علل و عوامل اجتماعی رفتار باشیم. به این معنا که بررسی و تفسیر کنیم که چه علل و عوامل درونی یا بیرونی باعث میشود که در برخی جوامع، این تحولات زیاد رخ دهد و در برخی دیگر ثبات نسبی وجود داشته باشد. البته این ثبات، زمانی مطلوب است که در جهت منافع و مصالح جامعه باشد.
این مباحث، متخصصان خاص خود را میطلبد و ما در هیچکدام از این رشتهها تخصصی نداریم؛ نه روانشناس هستیم و نه جامعهشناس. در حد طلبهای که چندی در حوزه بوده، درس معقول و منقولی خوانده، با مسائل حوزوی قدری آشنا شده و میتواند تفسیر سادهای ارائه دهد که شروعی برای تفکر و تحقیق و تحلیل باشد، میتوانم مطالبی را عرض کنم؛ اما برای کار کارشناسی، تحقیق علمی و حل نهایی مسئله، نه بنده توان دارم و نه شرایط چنین اقتضایی دارد.
رفتارهای اختیاری انسان معلول دو دسته عوامل است. البته معدّات و کاتالیزورهایی هم در کنار اینها وجود دارد اما این دو عامل میتوانند تعیینکننده باشند. فرض ما این است که این رفتارها رفتارهای اختیاری هستند. معنای اختیاری این است که لااقل دو گزینه، پیش روی انسان باشد که یکی را بر دیگری ترجیح دهد.
در اینجا یک عامل مؤثر، عامل شناختی است. به این معنا که از طرق مختلف تجربی، عقلانی، دینی و وحیانی شناختی برای انسان حاصل شود و او بفهمد که فلان گزینه خیلی ترجیح دارد. این عامل میتواند مؤثر باشد در اینکه انسان آن گزینه را انتخاب و رفتارش را براساس آن تنظیم کند.
عامل مؤثر دیگر گرایشها و امیال (سائقها) است. روانشناسان اصطلاحات مختلفی در این زمینه به کار بردهاند. پیشازاین فقط اصطلاح غرائز به کار برده میشد. بعد اصطلاح سائق و اصطلاحات دیگری نظیر انگیزهها و... پیدا شد. بالاخره چیزی غیر از شناخت است. نوعی گرایش و کشش است. انسان از درون خودش نسبت به یک کار کششی دارد و خوشش میآید و آن را انجام دهد. این غیر از آن است که از طریق تجربه یا عقل یا وحی بفهمد کاری خوب است یا بد.
البته هردوی این عوامل، مراتب و شاخههای مختلفی دارد. کششها و غرائز، انواعی دارند و بحثهای زیادی درباره آنها مطرح شده است. الآن هم فکر میکنم یکی از مهمترین مباحثی که در روانشناسی نوین مطرح است همین بحث انگیزش است؛ اینکه چطور میشود انسان برای کاری برانگیخته میشود و چه عواملی در برانگیخته شدن او مؤثر است.
از کار خودمان مثال بزنم. آقایان انتخاب کردهاند که تحصیلات دینی را شروع کنند یا در این مقطع ادامه بدهند. وقتی این رفتار را تحلیل میکنیم به این نتیجه میرسیم که دو عامل نقش اساسی داشته است؛ عامل شناختی به معنای اعتقاد و باور به اینکه این کار رجحاندار و مطلوب است و بر کارهای دیگر ترجیح دارد. عامل دیگر هم تمایل و علاقه است. البته این دو عامل، رابطه بسیار نزدیکی با هم دارند ولی بههرحال میتوان آنها را دو عامل از دو مقوله به حساب آورد و به همه رفتارهای اختیاری تعمیم داد. هر کار اختیاری از یک عامل شناختی و یک عامل گرایش و میل سرچشمه میگیرد.
گاهی ممکن است بعد از اینکه رفتاری را اختیار کردیم عامل شناختی ما عوض شود. تابهحال چیزی را تشخیص میدادیم، فکر کرده بودیم و برایم ما ثابت شده بود که این ترجیح دارد، بعد در اثر عواملی نظیر مطالعه، تفکر، معاشرت و مشورت، شناخت و اعتقاد ما عوض شود. کم اتفاق نمیافتد که انسان ابتدا به چیزی علاقه دارد و آن را ترجیح میدهد یا تصور میکند که یک نفر آدم خیلی خوبی است، بعد میفهمد که آنگونه نبوده یا برعکس.
گاهی عامل شناختی به قوت خود باقی است ولی میل و علاقه انسان عوض میشود. فرد تصدیق میکند که این کار همان حُسنهای قبلی را دارد، اما قبلاً میل و علاقهاش به این کار، بیشتر بود و حالا کمتر شده یا میل و علاقه جدیدی نسبت به کار دیگری در او به وجود آمده است. تغییر میل و علاقه هم تابع عواملی است که اکنون وقت بیان آنها نیست.
بنابراین اگر کسی به خاطر اینکه دیگران با او صحبت کردهاند یا درباره اینکه تحصیلات دینی چقدر برای خودش و جامعه مفید است یا چقدر ثواب دارد مطالعاتی داشته یا میبیند اشخاصی که تحصیلات دینی دارند چه خدمات خوبی برای جامعه انجام دادهاند و به شهرت و محبوبیت پیدا رسیدهاند، تصمیم بگیرد طلبه شود، بعد چیزهایی ببیند و بفهمد که فکرش عوض شود و بگوید من فلان کار را بکنم بهتر از درس خواندن طلبگی است، درواقع عامل شناختی او تغییر کرده است.
اما فرض کنید طلبه در سن و سال نوجوانی باشد که هنوز تمایلات زندگی دنیا در او تقویت نشده است. بعد که چند سالی درس خواند و به سن جوانی رسید به فکر انتخاب همسر، تشکیل خانواده، انتخاب شغل، کسب درآمد و... میافتد و میبیند وضع طلبگی اینها را به بار نمیآورد. اینجا تمایلاتش عوض میشود. الآن هم معتقد است که طلبگی خیلی خوب است و فلان ثوابها را دارد اما میگوید من فکر میکردم با این شرایط میتوانم زندگی کنم، حالا میبینم نمیتوانم. همسری که میخواهم به طلبه نمیدهند، خانهای که برای زندگی میخواهم با این شهریه طلبگی پیدا نمیشود، عنوان و شهرتی که میخواهم در جامعه داشته باشم برای پزشک و مهندس و سیاستمدار بهتر از آخوند پیدا میشود. بههرحال تمایلاتش عوض میشود؛ بنابراین با یک تحلیل ساده میتوان نشان داد که تغییر رفتارها در اثر تغییر عوامل شناختی یا تغییر تمایلات فرد است. البته هرکدام از اینها معلول علل و عواملی است.
اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا واقعاً این کار، خوب است که انسان هر از چندی کاری را پیش بگیرد و مدتی ادامه دهد، بعد هم رها کند و سراغ کار دیگری برود؟ خود این تنوعی است. آیا خوب است انسان در همه امور زندگی تنوع داشته باشد؟! یا نه، مطلقاً بد است و انسان از ابتدا باید راهی را انتخاب کند و تا آخر هم همان را ادامه بدهد، بدون اینکه تغییری در او ایجاد شود؟ یا تفاوت میکند؛ بعضی جاها خوب است و بعضی جاها بد، باید تشخیص دهیم که کجا سعی کنیم ثبات داشته باشیم و تغییر موضع ندهیم و کجا فکر تنوع و تفنن باشیم؟
صرفنظر از بحثهای گسترده علمی و تخصصی، بنده تصور میکنم همه ما قبول داریم که اگر به دین حقی معتقد باشیم، تنوع و تغییر آن مطلوب نیست؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ؛[1] بعد از اینکه انسان دین حق و صحیحی را شناخت و انتخاب کرد و مدتی هم به آن معتقد بود، حالا بگوید چندی هم به دین دیگری بگرویم ببینیم چطور میشود؛ این تنوع، مطلوب نیست. اگر انسان بفهمد راهی که میرفته قطعاً غلط بوده، اینجا واجب است و باید تغییر مسیر بدهد اما اگر صرفاً برای اینکه تفننی بشود، بعد از اینکه مدتی مسلمان بود بگوید مدتی هم یهودی شویم و ببینیم یهودیت چطور است و برعکس، یا مدتی شیعه بود بعد بگوید مدتی هم سنی شویم ببینیم چطور میشود و برعکس، آیا این تفنن مطلوب است؟
با فرض اینکه ابتدا دین حق را با تحقیق شناختهایم، اگر به فکر این باشیم که به سایر ادیان هم سری بزنیم و ببینیم آنها چگونه هستند، این نهتنها وجه عقلایی ندارد بلکه احتمال خطر جدی دارد. فرض ما این است که ابتدا دین حق را شناختهایم، هنوز هم میدانیم که آن دین، درست است و معتقد به بطلان آن نیستیم، فقط میخواهیم ببینیم سایر ادیان چگونه هستند. این ممکن است خطر بسیار جدیای داشته باشد. شاید امروز که من از دینم دست برمیدارم و سراغ دین دیگری میروم اجل مهلتم ندهد و به آن کفر بمیرم، در این صورت به شقاوت ابدی مبتلا میشوم؛ بنابراین این کار جالبی نیست.
بحث را خیلی گسترده نکنم. فکر میکنم همه ما معتقد باشیم که دین اسلام دینی است که سعادت دنیا و آخرت ما را تضمین میکند و نباید در فکر تغییر دینمان باشیم. اینجا ثبات، مطلوب است و ما باید سعی کنیم پایههای اعتقادمان را تقویت کنیم و جای شک و تردید به آن راه ندهیم. اگر هم شبههای پیدا شد فوراً در صدد یافتن جواب آن برآییم و نگذاریم شبهه در ذهنمان رسوخ کند.
این را پیشفرض بحثمان حساب میکنیم که ما معتقدیم باید در اسلام پابرجا بمانیم و تفنن در این امر، مطلوب نیست. اگر هنوز شک داریم باید تحقیق کنیم. نمیتوانیم دین را شوخی بگیریم. باید سعی کنیم دلیل معتبر داشته باشیم؛ اما اینکه دینی را به نحو موروثی یا بر اساس دلایل سادهای بپذیریم و بعد از مدتی سراغ دین دیگری برویم، چنین چیزی مطلوب نیست. حالا که معتقدیم این دین، دین صحیح است فکر میکنم راه درست این باشد که سعی کنیم دلایل محکمتری برای صحت آن پیدا کنیم و اگر درباره آن شبهاتی وجود دارد آنها را رفع کنیم.
فرض ما در این جلسه این است که کسانی تشخیصشان این بوده که دین خیلی اهمیت دارد و همانگونه که عرض کردم، در یک کلمه، سعادت دنیا و آخرت در گرو دینداری است. مصداق این دین هم اسلام است نه هر دینی. به همین دلیل شما آموزشهای دینی و دینشناس شدن را انتخاب کردید تا هم پایههای دینی خودتان را تقویت کنید و هم بتوانید به دیگران آموزش و کمک بدهید تا آنها هم به سعادت دنیا و آخرت برسند.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که دینی که ما معتقدیم ضامن سعادت دنیا و آخرت ماست محتوایش چیست؟ چه چیزهایی هستند که اگر انسان آنها را داشته باشد دیندار است و اگر نداشته باشد بیدین؟
ممکن است در دلتان بفرمایید این حرفها چیست که من میزنم، هر بچهمکتبیای میداند که ما اصول دینی داریم که اگر به آنها معتقد باشیم دیندار و اگر انکار کنیم بیدین میشویم. جلسهای که یک قشر فرهیخته جامعه در آن حضور دارند جای طرح این سؤال نیست؛ اما حقیقت این است که حدود و مرزهای این تعریف آنقدر هم برای ما روشن نیست و به همین دلیل میبینیم در بسیاری از موارد در تشخیص مصادیق دینداری به شبهه میافتیم و شاید باورها و اعتقاداتی داشته باشیم و بعد بفهمیم که اشتباه کردهایم.
اکنون میخواهم اینگونه وارد بحث شوم که بنا بر فرض اگر ثبات در دین مطلوب است، چه کنیم که دینمان ثابت بماند، شک در آن راه پیدا نکند و به فکر تعویض آن نیفتیم؟ مخصوصاً وقتی میبینیم که بعضی افراد جامعه دچار تحولات عجیب و باورکردنیای شدهاند، بهگونهای که اگر آثار آن را نمیدیدیم و اعترافات خودشان را نمیشنیدیم باور نمیکردیم چنین چیزی اتفاق افتاده باشد.
چهل سال پیش در همین قم دانشجویی سر کلاس من شرکت میکرد که ازنظر استعداد بسیار ممتاز، ازنظر روابط عاطفی با استاد، مقید بود دست من را ببوسد و اگر نمیگذاشتم عبایم را میبوسید؛ ازنظر رعایت احکام شرعی هم به تقوا، درستی و پاکی مشهور بود و من اعتراف میکنم که در آن زمان هیچ نقطهضعف چشمگیری در زندگی او سراغ نداشتم. آدم سالمی بود و خانواده بسیار محترمی داشت. با پدر ایشان هم سالها آشنایی و رفاقت داشتیم و هنوز هم داریم. در کار کلاسداری هم به ما خیلی کمک میکرد. کار این آقا به جایی رسید که امروز در ضروریترین مسائل دین یا شک دارد یا منکِر است!
این سؤال برای آدم مطرح میشود که چرا آدمیزاد اینگونه میشود؟! چه شد که اینطور شد؟! البته تحول زیاد اتفاق میافتد اما در این حد که از آن پایه ایمان و تقوا به این درجه از کفر و ارتداد برسد شاید نظیر نداشته باشد. بالاخره در این چهل سال طلبگی و درس دادن، آن هم از قبل از انقلاب تاکنون که شرایط اجتماعی متغیر بوده، نمونههای فراوانی با درجات مختلف تحول بین این دو قطب (ایمان و کفر) را دیدهام اما این خیلی فوقالعاده بود. این است که انسان میگوید نکند برای ما هم چنین چیزی پیش بیاید. ما هم آدمیزاد هستیم، دوتا چشم داریم، دوتا گوش داریم، تافته جدا بافته که نیستیم، چه کنیم اینگونه نشویم؟!
براساس همان تحلیل که گفتم هرکار اختیاری بر دو پایه شناخت و گرایش مبتنی است، اگر بخواهیم برآیند دین، ثابت شود باید این دو عامل را تقویت کنیم؛ یعنی کاری کنیم که از یکسو اعتقاداتمان نسبت به دین تقویت شود و از سوی دیگر تمایلاتمان در این راه رشد کند. اجازه ندهیم تمایلات ضددینی در ما رشد کند و با تحتالشعاع قرار دادن تمایلات دینی انگیزه ما را عوض کند. این دینی که عرض کردم ضامن سعادت ماست چیست؟
یک چنین کسی میگوید بسیار ظالمانه است که مرد حق داشته باشد چند زن بگیرد اما زن حق نداشته باشد چند شوهر کند، این حرف بسیار ظالمانهای است. شاید هم چنین تعبیری را به کار برده که ظالمانهتر از این چه میتواند باشد که مرد حق دارد چند زن بگیرد اما زن حق ندارد چند شوهر کند. این آدم است آن هم آدم است، این غریزه جنسی دارد آن هم دارد. این شبهه حتی تا اعتقاد به توحید و صفات خدا میرود و باعث میشود اصل دین زیر سؤال برود تا بهتدریج کمرنگ شود و درنهایت از بین برود.
ما اگر بخواهیم اینگونه نشویم باید سعی کنیم پایههای فکری و اعتقادیمان را نسبت به دین تقویت کنیم. حالا که طلبه شدیم باید دغدغه این را داشته باشیم که چه کنیم، چه درسی بخوانیم، با چه کسی معاشرت کنیم و چه مطالعاتی داشته باشیم تا این پایهها تقویت و شناخت ما عمیقتر شود و در معرض این تحولات و تغیرات و آفتها قرار نگیرد و ثابت بماند. محکمتر کردن پایههای اعتقادی کاری است که به درس خواندن، تفکر، مطالعه، بحث و احیاناً مناظرات دستوری (تمرین مناظره) نیاز دارد. روی منابع شناختی (عقل و وحی) باید تمرکز کرد. وحی را باید فهمید و استدلالات عقلی را باید تقویت کرد. اینها مراحلی دارد که هرکس هراندازه برایش میسر است باید آنها را طی کند.
ولی این بهتنهایی کافی نیست؛ برای اینکه ما میبینیم در همین امور روزمره خودمان خیلی چیزها را میدانیم و یقین هم داریم اما عمل نمیکنیم.
بنابراین در اینجا عامل دوم مؤثر بود و عامل شناختی نقشی نداشت. شناخت ضررش قطعی و در همه مراحل ثابت بود، تمایل فرق میکرد. در اثر انس با بعضی افراد و گاهی تجربه کردن و مزمزه کردن کمکم به عادت تبدیل شد. این عادت، میل کاذبی را در انسان به وجود میآورد که اینگونه او را بدبخت میکند.
من اگر بخواهم اینگونه نشوم باید مواظب باشم این میل با عوامل کاذب تقویت نشود. بسیاری از این عوامل، تجربی و علمی است و کسانی تجربه کردهاند و میدانند. مربیان هم میتوانند راهنمایی کنند که مواظب باشید فلان کار را نکنید که به پیامدهای خطرناکی دچار میشوید. مربی در تقویت یا تضعیف امیال بسیار مؤثر است.
پس برای اینکه باورهای دینیمان محکمتر شود و شک و شبههای به آن راه پیدا نکند، غیر از تقویت عامل فکری باید میلها، انگیزهها و عوامل انگیزاننده خودمان را درجهت خیر و صلاح تقویت کنیم و مواظب باشیم عواملی موجب تقویت تمایلات، علاقهها، گرایشها و وابستگیهای مضرّ و خطرناک نشود. دانشمندان و روانشناسان هزاران سال در این زمینهها کار کرده و کتابها نوشتهاند. در حال حاضر نیز در محافل علمی دنیا یک بحث بسیار مهم همین بحثهای روانشناسی انگیزشی است.
مقصودم از طرح این مباحث این بود که بگویم اولین انگیزه شما برای تحصیل در این علوم باید تقویت عوامل شناختی برای باورهای دینی باشد. یکوقت این به ذهنتان نیاید که شاید منظور از آخرت یک عالم و زمان دیگری نیست؛ چنانکه بعضی از اسلامشناسان نوشته و بحث کردهاند که "دنیا و آخرت در فرهنگ دینی همان سود و ارزش در مفهوم اخلاقی است. در اخلاق این بحث مطرح میشود که باید دنبال سود باشیم یا دنبال ارزش. دین اسم این را دنیا و آخرت گذاشته و میگوید اگر دنبال سودتان باشید دنیاست و اگر دنبال ارزش باشید آخرت است. اینکه آخرت جای دیگر و زمان دیگری بعد از این دنیا باشد نقاشی و داستانسرایی است. اصلاً دنیا و آخرت یعنی دنبال سود و ارزش بودن؛ اگر دنبال سود باشید دنیاست و اگر دنبال ارزش باشید آخرت است. انسان وقتی مُرد دیگر تمام میشود و اینکه میگویند دوباره زنده میشود شوخی است. هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ یعنی کسی که دنبال ارزش باشد همیشگی است."
نکند در ذهن ما اینگونه باشد که اینها همه داستانسرایی است یا ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ،[2] اینها ـ العیاذ بالله ـ شعر است؛ یعنی خدا میآید برای انسانها هفتاد ذرع زنجیر درست میکند؟! که چه بشود؟! نکند روزی در ذهن ما هم همینها بیاید و بگوییم هرچه هست در همین دنیاست و بعد از آن دیگر خبری نیست، فقط خواستهاند بگویند دنبال ارزشها باشید و صرفاً فکر سود خودتان نباشید، اینها دیگر افسانه بافتن است إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ.[3] یا راجع به پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله میگویند جبرئیل از طرف خدا مأمور شد و از آسمان اول و دوم آمد تا بر قلب مبارک پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله نازل شد یا بهصورت دِحیَه کَلبی خدمت پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله آمد و نشست یا با هفتاد هزار مَلَک آمد و فلان سوره را بر پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله نازل کرد، اینها شعر است. مسئله این بود که یکدفعه مطلبی به ذهن پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله آمد، به قول عرفا مکاشفهای پیدا کرد و این مکاشفه بهصورت اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ[4] منعکس شد. مثل اینکه در خواب به انسان چیزی بگویند بیدار که میشود همان را تکرار کند، یک چنین چیزی بود. اینکه با هفتاد هزار ملک نازل شد و... دیگر نعناداغش است و واقعیت ندارد.
قضیه امامت هم از این قرار است که وقتی خدا علیعلیهالسلام را به ابوطالبعلیهالسلام داد ابوطالبعلیهالسلام عیالوار بود، به همین خاطر فرزندانش را به اقوامش سپرد تا بزرگ کنند. علیعلیهالسلام را هم به محمّدصلّیاللهعلیهوآله داد تا بزرگ کند. علیعلیهالسلام دستپرورده پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله بود و پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله او را دوست میداشت، به همین دلیل به مردم سفارش کرد که بعد از من این را انتخاب کنید؛ ولی باید خود مردم رأی میدادند و انتخاب میکردند، دموکراسی بود نه چیز دیگر. اینکه میگویند وحی شد که باید چنین کنی، اینها دیگر نقاشی است. این خبرها نبود. چون علیعلیهالسلام پسرخوانده پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله بود و پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله را دوست میداشت لذا به مردم گفت وقتی من مُردم او را جای من انتخاب کنید. مردم گوش نکردند و کس دیگری را انتخاب کردند. اولاً مردم حق و اختیار داشتند که علیعلیهالسلام را انتخاب کنند یا نکنند، بنابراین کار بدی نکردهاند. ثانیاً پیغمبر نگفت من علیعلیهالسلام را نصب میکنم و این جانشین من است، سفارش کرد که او را انتخاب کنید. مردم گوش نکردند و طوری هم نشد. این هم امامت است. امامت یعنی مردم هرکسی را که میخواهند انتخاب کنند. دموکراسی بوده و این افتخار اسلام است که از آن زمان دموکراسی را باب کرده است. اینکه میگویند آیه نازل شد و... نقاشی و داستانسرایی است، این خبرها نبود.
ابتدا آدم میگوید یکهزارم هم احتمال راست بودن این حرفها را نمیدهم. فردا میگوید شاید یکهزارم راست باشد، پسفردا میشود دوهزارم، دو سه نفر دیگر که با او بحث کنند کمکم میشود پنجهزارم. داستان، داستان آن عابد است؛ عابدی در دِیری تنها زندگی میکرد و مشغول عبادت بود. گوسفندی داشت که از شیرش استفاده میکرد. روزی گوسفند را برای چراندن برد. دو نفر دزد، گوسفند را دیدند و گفتند باید آن را از چنگ عابد درآوریم. با هم اندیشیدند که چگونه این را انجام دهند. یکی از آنها به دیگری گفت نگاه کن من چهکار میکنم تو هم بعد از من همان را تکرار کن!
جلو رفت و با عابد سلامعلیک کرد. بعد گفت من به شما بسیار ارادت دارم، اجازه بدهید دستتان را ببوسم، خدا چه توفیقی به شما داده که این عبادتها را میکنید، شهرت شما همه جا پیچیده و همه به شما ارادت دارند، ما همه عاشق شما هستیم، چه توفیقی بود که امروز خدمت شما رسیدم اما حقیقت این است که من از یک چیز تعجب کردهام و از شما سؤالی دارم. میخواهم بدانم که شما با این خوک چه سروکاری دارید؟! عابد گفت این خوک نیست، گوسفند است. دزد گفت نه، این خوک است و من تعجب میکنم که شما از این خوک نگهداری میکنید ولی اگر میگویید خوک نیست که دیگر هیچ. خداحافظی کرد و رفت.
عابد نگاهی به گوسفند کرد و با خودش گفت این خوک نیست، گوسفند است. من مدتهاست شیرش را میخورم. کمی بعد دزد دیگر آمد و بعد از سلامعلیک، همانگونه اظهار ارادت کرد. موقع خداحافظی گفت اگر اجازه بدهید سؤال کوچکی از شما بپرسم. حکمتش چیست که شما این خوک را دنبال خودتان میبرید؟! عابد گفت این خوک نیست. دزد گفت خوک است ولی هرچه شما میگویید. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
عابد با خودش گفت دو نفر که بیجهت نمیآیند بگویند این خوک است، حتماً من اشتباه میکنم. آن را رها کرد و رفت. دزدها آمدند و بدون هیچ زحمتی گوسفند را بردند!
بالاخره حرف، کمکم اثر میگذارد. ببینید قرآن چه میفرماید؛ خواهش میکنم به این آیه دقت داشته باشید و بعد از اتمام جلسه هم چند دقیقهای روی آن فکر کنید؛ در جایی خطاب به خود پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله میفرماید وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[5] و در جای دیگر خطاب به مؤمنان میفرماید وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا.[6] مضمون هردو آیه این است که اگر دیدید کسانی درباره آیات ما و درباره معارف و محتوای وحی تشکیک میکنند، نه اینکه به آنها گوش ندهید بلکه اصلاً پهلوی آنها ننشینید!
در آیه دوم در ابتدای آیه میفرماید "ما این را در قرآن نازل کردیم". خود این تعبیر هم بسیار جای تأمل دارد. با اینکه معلوم است آیه در قرآن نازل شده، باز تأکید میفرماید وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ ما این مطلب را در قرآن نازل کردیم که إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ. نمیفرماید فلاتستمعوا الیهم، میفرماید آنجایی که دارند این حرفها را میزنند اصلاً ننشینید! حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ. اگر نشستید إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ؛ شما هم مثل آنها خواهید شد! بعد هم میفرماید وقتی مثل آنها شدید إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا.
این همین داستان این عابدی است که یکی، دو نفر آمدند یک چیزی به او گفتند، کمکم درصد احتمال بالا رفت و از یکهزارم به نود و نه درصد رسید. گوسفند را رها کرد و گفت لابد من اشتباه میفهمم وگرنه اینها که اشتباه نکردند و غرضی نداشتند، من را نصیحت کردند.
سعی کنیم پایههای معرفتمان را تقویت کنیم و این دغدغه جدی ما باشد. ضعف پایههای معرفتی خطر دارد. طوری نباشد که یک عده اصلاً اعتقاد به آخرت را مسخره کنند و بگویند آنها که دغدغه آخرت دارند بیکار هستند. این بیکاری است؟! سعی کنیم اعتقاداتمان را تقویت کنیم و آنها را در عمل دخالت دهیم. بعد از اینکه فهمیدیم خدا هست و در عالم، همهکاره است، میفرماید وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ،[7] وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.[8] اگر راست میگویید ایمان دارید باید توکلتان بر خدا باشد؛ یعنی اگر توکلتان را بر خدا نکردید دروغ میگویید و ایمان ندارید! وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ.[9]
أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؟![10] این خدایی که میگویید همه عالم متعلق به او و در اختیار اوست، برای اینکه امور بندهاش را اداره کند کافی نیست؟! أَلَیسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؟! پاسخ ما یا مثبت است یا منفی. یا میگوییم خدا کافی نیست، ما به فلانی و فلانی (شرق و غرب و آمریکا و انگلیس) هم احتیاج داریم و باید آنها را هم برای خودمان داشته باشیم. در این صورت حسابمان معلوم است و درواقع داریم بر آنچه که خدا استفهام انکاری میکند تأکید میکنیم. یا میگوییم کافی است؛ اگر کافی است چرا دائماً دستمان پیش اینوآن دراز است؟! چرا احساس ضعف میکنیم و جز خدا به همه چیز متوسل میشویم؟! گویا مسئله دعا و توسل و نذرونیاز را شوخی میدانیم! تصور میکنیم شأن نزول وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى[11] اینجاست و منظور این است که خدا را کنار بگذار و خودت کار بکن! بالاخره این خدا چهکاره است؟!
وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَا خْشَوْنِ[12] از مردم نترسید! از من بترسید! ما خودمان را بیازماییم، ببینیم از مردم، بیشتر میترسیم یا از خدا؟! موارد دیگری هم در این زمینه وجود دارد.
اگر پایههای شناختی و ریشههای درخت ایمان ما تقویت و محکم شد این میوهها به بار میآید و انسان اینگونه مؤمنی میشود. من با این گوشهایم شنیدم که امامرضواناللهعلیه میفرمود والله من در عمرم از کسی نترسیدم! آنوقتی که من را گرفتند خود راننده و آن کسی که عامل گرفتن من بود میلرزید، من آرامش داشتم. خداشناسی این است.
پس به مسئله تقویت شناخت و تقویت انگیزه و اراده، اهتمام داشته باشیم. اینها همان تعلیموتربیت و آموزشوپرورش است. اگر آموزش ما صحیح و کامل باشد کافی نیست. شرط لازم است و شرط کافی آن تمرین عملی است که برنامه اجرایی میخواهد. يُعَلِّمُهُمُ و يُزَكِّيهِمْ و بعضی جاها میفرماید يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ. این دو را باید با هم دنبال کنیم تا انشاءالله به آن خواسته نهایی مان که سعادت دنیا و آخرت و قرب الهی است نائل شویم.
وفّقنا الله وایاکم انشاءالله
[1]. یونس، 32.
[2]. حاقه، 32.
[3]. مؤمنون، 83.
[4]. علق، 1.
[5]. انعام، 68.
[6]. نساء، 140.
[7]. تغابن، 13.
[8]. مائده، 23.
[9]. آل عمران، 173.
[10]. زمر، 36.
[11]. نجم، 39.
[12]. مائده، 44.