کج‌فهمی مفهوم انتظار؛ آسیب فکری منتظران

سخنرانی به مناسبت ایام ولادت امام زمان(عج)
تاریخ: 
يكشنبه, 7 ارديبهشت, 1365

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِین لاسِیَّما بَقِیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِین عَجَّلَ الله تَعَالَی فَرَجَه وَسَهَّلَ مَخْرَجَه وَ جَعَلَنَا مِنْ أعوَانِهِ وَ اَنْصَارِه

قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِی کِتابِه: يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ* هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.[1]

هدف خداوند متعال از بعثت انبیا

خداوند متعال برای تحقق بخشیدن به هدف از آفرینش انسان، راه سعادت انسان را به وسیله انبیا روشن فرمود ولی در این مسیر عواملی موجب این شد که این هدایت الهی به طور صحیح و کامل به دست همه مردم نرسد و یکی از حکمت‌های اینکه خداوند متعال انبیاء متعددی را در طول قرن‌ها مبعوث می‌فرمود همین بود که تعالیم انبیای سابق دچار تحریف‌ها و انحراف‌هایی می‌شد و هدف اصلی فراموش می‌شد و نیاز به این بود که باز پیامبر جدیدی مبعوث شود و حقایق دین را به مردم بفهماند.

پیغمبر اکرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله؛ آخرین فرستاده خدا

تا اینکه اراده الهی بر بعثت پیامبر عظیم‌الشأن اسلام قرار گرفت و ضمانت فرمود که این دین، پایدار بماند و حقایق این دین دچار تحریف نشود و این رسالت الهی همواره در میان بشر از تصرّفات و تحریفات محفوظ باقی بماند؛ ولی ازآنجایی‌که بشر احتیاج به فهمیدن کلام خدا، تفسیر این کلام و بیان تفاصیل احکام دارد می‌بایست بعد از پیامبر اسلام هم کسانی در میان مردم باشند که کلام خدا را برای مردم تفسیر و تبیین کنند و تفاصیل احکام را بیان کنند تا هدف بعثت انبیا که متمّم هدف خلقت است به صورت کامل‌تری در طول اعقاب و قرون باقی بماند و این بود که اراده الهی بر وصایت ائمه اثنی عشر‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين قرار گرفت.

امامان معصوم‌‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين؛ ادامه‌دهندگان راه نبوت

خداوند متعال ائمه معصوم‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را جانشین پیغمبر اسلام‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله فرمود که آن‌ها حقایق دین را برای مردم تبیین کنند؛ ولی به‌هرحال سروکار بشر با الفاظ و مفاهیم است و بسیاری از الفاظ هست که درعین‌حال که از وضوح و روشنی کافی برخوردار است ولی درعین‌حال وقتی به دست مردم دیگری، مخصوصاً در نسل‌های بعد، می‌رسد برای آن‌ها ابهام‌هایی پیدا می‌شود.

علت پیدایش ابهام و اشتباه در فهم روایات و احکام فقهی

از جمله عواملی که موجب این ابهام‌ها می‌شود این است که در عصر نزول وحی یا در عصر صدور کلام معصوم، قرائن حالیه و مقامیه‌ای هست که به کمک آن‌ها مقصود گوینده درست روشن می‌شود ولی بعد از گذشتن قرن‌ها، آن قرائن حالیه، مخفی می‌شود و کلامی که در عصر صدور، برای شنونده کاملاً روشن بوده بعدها مفهومش ابهام پیدا می‌کند.

ما حتی در روایات فقهی موارد زیادی داریم که در ابتدا وقتی آدم به روایت مراجعه می‌کند مفهوم روشن آن به دست نمی‌آید و نوعی تشابه و اجمال در آن دیده می‌شود ولی همین روایات وقتی به دست اساتید فنّ می‌افتد که احاطه بر سایر کلمات گوینده و شرایط صدور و قرائن حالیه آن روایت دارند مفهومش بسیار روشن می‌شود.

بسیاری از تعبیرات هست که ما وقتی در روایات به آن‌ها برمی‌خوریم درست نمی‌فهمیم که مقصود از بیان این تعبیر چه بوده ولی اگر به سایر روایات، قرائن مشابه آن و به قرائن تاریخی‌ای که از مدارک معتبر به دست می‌آید مراجعه کنیم مفهوم آن‌ها بسیار روشن می‌شود؛ تعبیراتی است که برای ما نامأنوس است ولی با توجه به آن قرائن، مفهومش آشکار می‌شود.

این خودش یک عاملی است برای اینکه مردم در اثر دور شدن و دور بودن از امام معصوم از مقاصد اصلی کلمات پیغمبر اکرم و ائمه اطهار‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين محروم بمانند و در بسیاری از موارد دچار ابهام و اشتباه شوند.

نمونه بارز آن در فقه خودمان هست که اختلاف فتاوا در مسائل فقهی بسیار فراوان است و یکی از عللش همین اختلاف استظهارات و برداشت‌هایی است که از روایات می‌شود. البته علل دیگری هم دارد که مستحضر هستید و احتیاج به بیانش نیست. حتی ما در محاورات عرفی خودمان موارد زیادی اتفاق می‌افتد که چند نفر شنونده، کلامی را از گوینده‌ای می‌شنوند و هرکدام برداشت خاصی از این کلام می‌کنند یعنی فکر می‌کنند که منظور گوینده، فلان مطلبی بوده و دیگری برداشت دیگری می‌کند. چه رسد به اینکه مدت‌ها فاصله شود و اسلوب و لحن کلام، کم‌کم تغییر کند و اصطلاحات جدیدی پدید بیاید که با معانی لغوی و عرفی سابق تفاوت داشته باشد که در این صورت‌ها اشتباه در فهم روایات، بسیار زیاد واقع می‌شود.

برداشت نادرست از روایات، مهم‌ترین آسیب مباحث مهدویت

این مقدمه را عرض کردم برای اینکه ما در مورد وجود مقدس ولی عصر‌ارواحنا‌فداه روایات فراوانی داریم که صرف‌نظر از اختلافی که در اسنادش هست و اختلافی که در مضامین آن‌ها وجود دارد، حتی آن‌هایی که ازنظر سند هم معتبر است و ازنظر مضمون هم اختلافی در متن آن نیست، درعین‌حال در مقام فهم معنای آن کلام دچار ابهام می‌شویم.

این ابهام‌ها گاهی در مسائل شخصی و وظایف ساده فقهی هست. این‌ها چندان مشکلی ایجاد نمی‌کند. نهایتش این است که کسی از حکم واقعی محروم می‌شود و فقط باید به وظیفه ظاهری‌اش عمل کند؛ اما گاهی هست که اختلاف فهم روایات و برداشت غلط از روایات، با سرنوشت یک جامعه‌ای و بلکه با سرنوشت مسلمین ارتباط پیدا می‌کند و اگر معنای درست آن روایات فهمیده نشود گاهی ممکن است انسان اقداماتی را انجام دهد و یا اقداماتی که می‌بایست انجام بدهد را انجام ندهد و این‌ها تأثیر عظیمی در سرنوشت امتی داشته باشد. متأسفانه چنین برداشت‌های نادرستی در اطراف روایاتی که در حول‌وحوش مسائل مربوط به ولی عصر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف و غیبت آن حضرت‌ وارد شده انجام گرفته است.

البته بررسی موارد جزئی این روایات و بحث در مورد هر یک از آن‌ها به صورت جداگانه، کار یک جلسه و آن هم بدون مطالعه و تحقیق قبلی نیست و جا دارد که کسانی درصدد بربیایند و این روایات را، هم ازنظر سند و هم ازنظر دلالت، مورد دقت شایان قرار دهند. باز باید به این واقعیت تلخ اعتراف کنیم که همه ما با اینکه اعتقاد به وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه داریم و همه مدعی انتظار ظهور آن حضرت هستیم و بلکه بالاتر، مدعی سربازی آن حضرت هستیم ولی تلاش کافی برای بررسی این روایات را انجام نداده‌ایم!

مصادیق برداشت‌های نادرست از روایات مربوط به مهدویت

آنی که مورد توجه است که یک مقداری در اطرافش صحبت شود برداشت‌هایی است که بعضی در زمینه روایات مربوط به غیبت و انتظار ظهور آن حضرت کرده‌اند. همه ما به خاطر داریم که بچه بودیم و در مجالس مذهبی کم‌وبیش مطالبی از گویندگان و خطبا در این زمینه‌ها شنیده‌ایم و یا احیاناً در کتاب‌هایی خوانده‌ایم. ابتدا که این مطالب به گوش ما می‌خورد یا در کتابی به آن برخورد می‌کردیم با آن ذهن صاف فطری خودمان، کأنه یک نوع مطلب تعجب‌آوری را شنیده بودیم.

این مطلب در زمینه تاریخ ائمه اطهار و مراثی سیدالشهدا‌سلام‌‌الله‌‌عليه و چیزهایی از این قبیل هم صادق است. این مصیبت‌هایی که مکرر از مرثیه‌خوان‌ها می‌شنیدیم و احیاناً حالی پیدا می‌کردیم و گریه و توسلی هم می‌کردیم ولی در بسیاری از موارد برای ما یک سؤالاتی در اطراف این‌ها مطرح می‌شد که به خودمان اجازه نمی‌دادیم که در مقابل آن خطیب یا آن مرثیه‌خوان این سؤال را مطرح کنیم ولی واقعاً این سؤال برای ما وجود داشت که مثلاً حضرت سیدالشهدا‌سلام‌‌الله‌‌عليه قیام کردند برای اینکه کشته شوند تا اینکه شفیع مذنبین باشند! این‌گونه تعبیرات را زیاد می‌شنیدیم. این سؤال به ذهن می‌آمد که چرا یک امام معصومی، چنین بنده شایسته خدایی باید کشته شود تا شفیع دیگران شود؟! و یا اینکه در گفتگوهایی که بین ائمه و اصحابشان در شب عاشورا و در وقت‌های دیگری واقع شده، در اطرافش از این‌گونه سؤالات، زیاد مطرح می‌شد که آدم جواب روشنی برای آن پیدا نمی‌کرد ولی تعبّداً قبول می‌کردیم و گاهی هم خودمان نقل می‌کردیم.

بحمدالله بسیاری از این مطالب در طول زمان با افزایش معلوماتمان و در برخورد با علما و بزرگان حل شده است؛ بعضی‌هایش را فهمیده‌ایم که در نقل‌ها دقت کافی نشده بوده است. بعضی‌هایش را هم فهمیده‌ایم که تعبیرات، نارسا بوده و یک معانی دقیق‌تری داشته که یا گوینده، توجه به آن معنا نداشته یا مناسب با مقام مرثیه‌خوانی و روضه‌خوانی نبوده است. حالا من در این بحث نمی‌خواهم وارد شوم. آن که محل حاجت است روایاتی است که راجع به غیبت ولی عصر‌سلام‌‌الله‌‌عليه شنیده‌ایم و در کتاب‌ها خوانده‌ایم و وظایفی که مؤمنان در عصر غیبت دارند و همین‌طور تا برسد به روایاتی که مربوط به ظهور حضرت است. در همه این زمینه‌ها نقطه‌های ابهامی وجود دارد که واقعاً سرّ غیبت حضرت چه بوده است؟ این‌ها را کم‌وبیش شنیده‌ایم ولی کسانی که معلوماتشان در حدّ بنده باشد، لااقل باید بگویم که این مسائل برای ما درست حل‌شده نیست و برای این‌ها بحث کافی علمی و تبیین روشن منطقی نکرده‌ایم.

آن‌وقت وظیفه مردم در زمان غیبت چیست؟! احیاناً به یک روایاتی برمی‌خوریم یا برای ما نقل کرده‌اند، روایاتی که در باب آخرالزمان است که در آخرالزمان باید چنین باشید. مثلاً در بعضی از روایات هست که كُونُوا أَحْلاَسَ بُيُوتِكُمْ؛[2] مثل پِلاسِ خانه باشید! آیا هیچ‌وقت شده که پلاس خانه از خانه دربیاید و در کوچه راه بیفتد؟! شما هم مثل یک پلاس که گوشه اتاق افتاده است شما هم این‌گونه باشید و از خانه درنیایید و اصلاً سروکاری با جامعه نداشته باشید و گوشه خانه‌هایتان بروید. یک چنین روایتی نقل می‌شد.

یا روایات دیگری که جبّاران و کافران و ظالمان بر مردم مسلط می‌شوند و چقدر فساد می‌کنند. حتی در بعضی از روایات نقل شده، البته من سند این‌ها را بررسی نکرده‌ام و به عنوان نقلِ مَرضی نیست، می‌خواهم اشاره کنم که ما با چگونه مطالبی سروکار داشتیم و این‌ها فرهنگ ما را تشکیل می‌داد؛ روایتی هست که در آخرالزمان، آن‌گونه که نقل شده، اگر زن‌ها مار بزایند بهتر از این است که فرزند به دنیا بیاورند! یا روایتی هست که در آخرالزمان حَلَّتِ العُزوبَة، عزوبت حلال می‌شود، زن نگیرید، برای اینکه وقتی بچه‌دار می‌شوید بچه‌هایتان دشمن دین هستند و فساد می‌کنند و عواقب بد آن برای شما می‌ماند! از این‌گونه مطالب در روایات هست. حالا یک مسئله‌این است که آیا این‌ها سندش ضعیف است یا نه و به فرض اینکه سندش صحیح باشد در مقام بیان چه مطلبی است؟ آیا این‌ها یک دستورات شرعی تعبّدی است یا یک مطالب ارشادی است؟ آیا این مربوط به تمام اعصار آخرالزمان است - آخرالزمان از زمان غیبت، تا الی یوم القیامة صادق است، همه آخرالزمان است بلکه حتی عصر حضور پیغمبر و امام معصوم هم به یک معنا جزو آخرالزمان بوده است به عنوان اینکه آخر الأُمم هستند- آیا در طول همه این قرن‌ها و در همه مکان‌هایی که مسلمین زندگی می‌کنند این مطالب، صادق است یا نه، احیاناً ممکن است گاهی چنین چیزی هم پیش بیاید که مثلاً عُزوبت، حلال باشد یا لااقل مکروه نباشد و یا ترک ازدواج، حرام نباشد؟! این چه دستوری است؟! و واقعاً آیا در آخرالزمان نباید بچه‌دار شد؟! مؤمنان بچه‌دار نشوند! کفار که گوششان به این حرف‌ها بدهکار نیست. کفار و فسّاق، بچه‌دار شوند، مؤمنان بچه‌دار نشوند؛ نتیجه‌اش چه خواهد شد؟! یک نسل که می‌گذرد کل عالم را کافر و فاسق فرامی‌گیرد. جایی که بناست بچه‌های مؤمنان، دشمن دین شوند کفار به طریق اولی بناست که بشوند. مؤمنان که بچه‌دار نشوند. کفار و فسّاق هم که دیگر پیداست. آن‌وقت نتیجه این چه می‌شود؟! آیا مؤمنی در عالم باقی می‌ماند؟! آیا واقعاً این‌ها یک روایاتی است که به فرض صدور، اطلاق عموم دارد و می‌شود به این‌ها تمسک کرد؟! یا این‌ها به فرض اینکه صادر هم شده باشد، یک قضایای مُهمَله‌ای است که احیاناً گاهی ممکن است چنین چیزی اتفاق بیفتد و به آن عمومیتی که برای ازدواج در زمان حکومت حق یا زمان پیغمبر و امام هست به آن عموم، باقی نیست و قابل استثناء خواهد بود؛ یک چنین معانی‌ای منظور است یا اینکه نه، اطلاق عموم دارد؟!

فراموش کردن محکمات و استناد به متشابهات!

من خودم یادم است که یکی از دوستان ما که الآن هم حیات دارند و خدا ان‌شاءالله عاقبت خیر به ایشان بدهد که مردی بسیار فاضل، تحصیل‌کرده فقه و اصول و فلسفه و اخلاق بود در همه چیز خوب بود و هست و مرد ملّای جامعی بود، ایشان این روایت را به‌گونه‌ای مطرح می‌کرد که باید مورد عمل قرار بگیرد و واقعاً ناراحت بود از اینکه بچه‌دار شود! می‌گفت این روایت گفته که در آخرالزمان اگر زن‌ها مار بزایند بهتر از این است که بچه‌دار شوند! حالا البته ایشان بی بچه هم نماند ولی به‌هرحال خیلی با ترس‌ولرز که مبادا ما خلاف این روایت عمل کرده باشیم!

صرف‌نظر از اینکه یک سلسله روایات به ما نرسیده یا روایات دروغی که جعل شده و داخل روایاتِ صحیح شده و صرف‌نظر از جعل‌های عمدی‌ای که کسانی کرده‌اند، تازه اگر روایت صحیحی هم به دست ما برسد ما مبتلا به این آفت‌ها می‌شویم که منظور گوینده در اینجا چیست و ما چه اندازه می‌توانیم به این عموم و اطلاقاتش تمسک کنیم و متأسفانه گاهی کار به جایی می‌رسد که همین روایاتِ آحادِ غیرمعتبرِ با این مضامین عجیب‌وغریب، بر محکمات کتاب و سنت، حاکم می‌شود و آن‌چنان در بین مردم شایع می‌شود و نفوذ پیدا می‌کند که گویی اصلاً آن محکمات، فراموش شده یا اصلاً وجود ندارد و اصلاً ملاک، همین‌هاست! یک یا چند تا روایتی که چه‌بسا سند معتبری هم ندارد و در مضمونش هم اختلاف هست و معنایش هم درست روشن نیست اما اطلاق عموم یک چنین روایاتی، ملاک عمل ما قرار می‌گیرد و محکمات کتاب و سنت را فراموش می‌کنیم و به این‌ها استناد می‌کنیم!

حالا اگر این کار در مسائل شخصی باشد چندان مهم نیست؛ فرض کنید ما در انفعال ماء قلیل به یک چنین روایتی تمسک کردیم و یا اینکه در استنجاء باید سه تا سنگ علیحده باشد یا با یک سنگ ذاتِ اطراف ثلاثه هم تطهیر حاصل می‌شود، حالا در اینجا یک کسی به چنین روایتی هم عمل کرد به جایی ضرر نمی‌خورد. یا فرض بفرمایید شک بین سه و چهار و چیزهایی از این قبیل؛ اما یک وقت مسئله‌ای است که با سرنوشت جامعه اسلامی و حقوق و حیات میلیون‌ها مسلمان سروکار دارد که اگر به یک دسته از روایات یا مضامین آیات عمل شود جامعه ما یک شکلی خواهد داشت و اگر به بعضی از این‌ها عمل شود اصلاً حقیقت جامعه عوض می‌شود و ماهیت آن تغییر می‌کند و اصل زندگی مردم، جور دیگری می‌شود و سرنوشت دیگری پیدا می‌کنند.

مهدویت و عقل‌گرایی

حالا شما فرض کنید که ما اگر بخواهیم به این روایت عمل کنیم که مثلاً در آخرالزمان، عُزوبت، حلال است و مسلمانان بچه‌دار نشوند؛ واقعاً چه خواهد شد؟! نتیجه این خواهد شد که دیگر مسلمانی باقی نمی‌ماند مگر اینکه از نسل یک کافری یک مسلمانی اتفاقاً يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ[3] شود. حالا اگر یک کسی بگوید خب مسلمانی نماند! به ما چه؟! خدا خودش هست! آیا در وجود ما آدمیزادها یک چیز دیگری غیر از این لفظ و این مفهومی که در مقابل این لفظ، با قرارداد می‌فهمیم وجود ندارد که بفهمیم مقصود خدا این نیست و اصلاً یک چنین معنایی با غرض از آفرینش عالم سازگار نیست؟! آیا آن عقلی که ما با آن وجود خدا را شناختیم، آن عقلی که ما با آن وجوب بعثت انبیا را شناختیم، به اینجا که می‌رسد بیل به کمرش می‌خورد و دیگر هیچی نمی‌فهمد؟! ما باید باشیم و یک معنای خشکی که از یک لفظی بفهمیم، آن هم یک لفظی که معلوم نیست که واقعاً از امام صادر شده یا نشده است؟! چه‌بسا ما در فقه‌مان به همین روایت نتوانیم تمسک کنیم.

اهمیت توجه به سرنوشت جامعه اسلامی

ما در فقه، روایات صحیح السند اعلایی داریم که فقها به آن عمل نمی‌کنند! مگر کم داریم؟! روایتی داریم که بهترین سندها را دارد ولی فقها یا می‌فرمایند که خلاف عمل مشهور است، یا خلاف عمل طایفه است و یا خلاف یک دلیل معتبر دیگری است، خلاف ظاهر قرآن کریم است و چیزهایی از این قبیل و آن را رد می‌کنند. آن‌وقت در مسائلی که با سرنوشت جامعه اسلامی سروکار دارد ما بیاییم به یک روایتی عمل کنیم که در شناختن حکم سنگ استنجاء به آن تمسک نمی‌کنیم و در آن حدّ هم آن را معتبر نمی‌دانیم، آن‌وقت برای سرنوشت جامعه اسلامی بیاییم به چنین روایاتی تمسک کنیم؟!

تخریب باورهای اعتقادی جامعه؛ آفت مرثیه‌خوانی

آن‌وقت چه کسانی گردانندگان این ماجرا هستند؟! آن مرثیه‌خوانی که برای مقدمه روضه‌اش، برای اینکه یک زمینه‌ای برای گریز مصیبتی پیدا شود یک روایتی را روی منبر می‌خواند! غالب این مقدماتی که برای مرثیه‌ها خوانده می‌شود اصالت ندارد. هدف این است که یک چیزی گفته شود که بعد بشود یک گریزی به صحرای کربلا بزنند و گریه‌ای از مستمعین بگیرند. این‌ها سازنده فرهنگ ما می‌شوند! مردم ما را این‌گونه می‌سازند که به این چیزها معتقد باشند و به این چیزها عمل کنند که كُونُوا أَحْلاَسَ بُيُوتِكُمْ و حَلَّتِ العُزوبَة و امثال این‌ها! آن‌وقت ببینید سرنوشت چنین مردمی به دست چه کسانی می‌افتد و چه چیزهایی به بار می‌آورد! و گاهی کار آن‌قدر بالا می‌گیرد که اتَّسعِ الخَرقُ على الراقِع؛ دیگر کار از دست رفوگر هم خارج می‌شود و خود رفوگر هم مبتلا می‌شود و خیاط هم در کوزه می‌افتد! آن کسانی که می‌بایست بیایند این روایات را برای مردم، تصحیح و تبیین کنند خودشان هم به همین دام می‌افتند و این حرف‌ها ناخودآگاه از بچگی در ذهنشان می‌رود و می‌ماسد و به این‌ها معتقد می‌شوند و مبنای زندگی‌شان قرار می‌گیرد و آن‌وقتی هم که فقیه و مجتهد می‌شوند کأنّه دیگر وظیفه‌ای برای بررسی این روایات ندارند، این است، مسئله تمام است و حل شده است و این وضع سرنوشت یک جامعه‌ای می‌شود!

نقشه‌های شیطانی برای تغییر سرنوشت جامعه اسلامی!

آیا راه ساده‌تری برای شیطان وجود دارد که اهداف انبیا را این‌گونه از بین ببرد؟! چه کاری از این ساده‌تر؟! آن هدفی که انبیاء عظام برای آن کشته شدند، نفی بلد شدند، زندانی شدند، عزیزان خدا در راه آن کشته شدند، این‌همه تلاش شد برای اینکه آن هدف‌ها به جامعه برسد و مردم بفهمند و راه زندگی‌شان را بیابند، این‌ها با همین چیزها اصلاً به‌کلی فراموش و تعطیل شود و دیگر باید آن را کنار بگذارید؛ بچه‌دار که نشوید، زن‌هایتان هم که درس نخوانند، فقط غَزل و امثال این‌ها یادشان بدهید، پنبه رشتن. به زن باید فقط همین را یاد داد که پنبه بریسد. مردها هم که كُونُوا أَحْلاَسَ بُيُوتِكُمْ؛ مردها هم در خانه بنشینند و پا بیرون نگذارند. بچه‌دار هم که نشوید. با مسائل اجتماعی هم که ابداً، شما نباید در این کارها دخالت کنید! آخرالزمان است، دیگر همین. آیا شیطان کاری بهتر از این می‌تواند انجام دهد که هدف تکوین و تشریع بر باد برود؟!

حالا یک وقت است که به دست کفار و معاندین می‌آیند این کارها را می‌کنند، فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ،[4] این‌ها را زود می‌شود شناخت. آخوندهای درباری و بادمجان دور قاب چین‌ها و جیره‌خوارهای سلاطین را می‌شود زود شناخت و کسانی که بخواهند دنبال حق باشند این‌ها را زود می‌شناسند و به حرفشان گوش نمی‌دهند اما وقتی بنا شد که این مطلب به دست اتقیاء و به دست زهّاد انجام بگیرد که نه کسی می‌تواند بگوید این‌ها درباری هستند، نه می‌تواند بگوید این‌ها برای پول این کار را کردند، نه می‌تواند بگوید این‌ها برای مقام این کار را کردند، حتی در مورد بسیاری از این‌ها نمی‌شود گفت که تنبلی موجب این شده است چون آدم می‌بیند که این‌ها چه ریاضت‌هایی می‌کشند و تنبل هم نیستند؛ اما برداشت و فکرشان این‌گونه شده است.

حالا اگر آدم بنشیند با بعضی از این آقایان صحبت کند که آقا! واقعاً آن روایتی که شما در استنجاء و انفعال ماء قلیل به آن تمسک می‌کنید، در این باب، به این حدّ روایت دارید؟! چند تا روایت معتبر دارید؟! تازه به فرض اینکه ما صحیحه اعلایی هم در این زمینه داشته باشیم باید طرد کرد. اگر عقل ما این چیزها را نفهمد خدا را هم نمی‌تواند بشناسد. ما با آن عقلی که خدا را شناختیم و وجوب بعثت انبیا را فهمیدیم می‌فهمیم که این حرف‌ها غلط است و این‌ها نمی‌تواند عموم و اطلاق داشته باشد. استثنائاً در یک جایی، یک موردی ممکن است مصداق پیدا کند. نمی‌شود این را به عنوان یک دستور شرعی تعبّدی برای کل جامعه اسلامی در آخرالزمان تلقی کرد که نه بچه‌دار شوید، نه از خانه‌تان بیرون بیایید و نه زنتان درس بخواند. وقتی آدم از خانه‌اش بیرون نیامد عملاً درس هم نمی‌تواند بخواند. در کارهای اجتماعی هم دخالت نکنید، فقط یک گوشه‌ای بنشیند و ذکر بگوید و انتظار فرج داشته باشد تا اینکه امام زمان ظهور بفرمایند، وظیفه شما همین است و هیچ کار دیگری ندارید!

جایگاه عقل در فقاهت

اگر ما در این خصوص چند صحیحه اعلایی هم می‌داشتیم باید طرد می‌کردیم؛ مگر چنین چیزی ممکن است؟! مگر اینکه ما معتقد شویم که اصلاً دستورات شرع، ابداً تابع مصالح و مفاسد واقعی نیست و ما هیچی نمی‌فهمیم و نباید هم بفهمیم. درست وقتی به شرع رسیدیم باید عقل را به‌کلی تعطیل کنیم و کنار بگذاریم؟ اگر این‌گونه است بیاییم سراغ کتاب‌های فقهی ما، ببینیم با این تعطیلی عقل، آن‌وقت ما چند تا مسئله فقهی را می‌توانیم اثبات کنیم؟! بسیاری از مسائل ما هست که هم فقها به آن استدلال کرده‌اند و هم اگر تصریح هم نکرده‌اند آدم در ضمن کلام می‌فهمد که استنادی به اصول عقلی در آن هست. مکاسب شیخ را جلوی خودتان بگذارید و ببینید که از ابواب مختلف در آن هست. کتاب اصول که الی‌ماشاءالله. می‌بینید که فقها در مواردی به دلیل عقل تمسک کرده‌اند که حالا زبانم لال، خیلی جاها قریب به قیاس می‌شود یعنی همان قیاسی که در مذهب ما باطل است. بسیاری از مطالب هست که می‌بینید عملاً اسمش تنقیح مناط و وجوب فهم عرفی و این چیزهاست ولی اگر ما عقل را کنار بگذاریم هیچ فرقی با مسئله ... ندارد. ما اسمش را فهم عرفی می‌گذاریم، یکی دیگر هم می‌گوید استحسان و مصالح مرسله و قیاس. سرّش این است که ما در اینجا مطالب عقلی متقن داریم. نمی‌شود عقل را کنار گذاشت و بگوییم ما هیچی نمی‌فهمیم.

در جایی که دستور شرعی هست و ما اسرارش را نمی‌توانیم بفهمیم، البته آنجا حق نداریم با عقلمان کار کنیم. در جایی که حکم شرعی داریم و نمی‌توانیم به حکم عقلمان، با آن مخالفت کنیم.

جایی که ما یقین داریم که این خلاف هدف تکوین و هدف تشریع جمیع انبیا و رسل است آیا می‌توانیم عقلمان را کنار بگذاریم و بگوییم ما هیچ حق نداریم در این زمینه فکر کنیم؟! به ما این‌گونه گفته‌اند؛ به ما گفته‌اند که از خانه بیرون نیایید! كُونُوا أَحْلاَسَ بُيُوتِكُمْ؛ به ما چه؟! خدا خودش می‌داند که دین خودش را هر کاری که می‌خواهد بکند! اگر این‌گونه هست، یک روایت، مخصِّص و مقیِّد جمیع اطلاقات آیات و روایات مستفیضه می‌شود!

برداشت‌های غلط از انتظار فرج

مگر ما چقدر آیات و روایات در زمینه امر به معروف و نهی از منکر داریم؟! آن‌همه تأکیداتی که راجع به امر به معروف هست که اگر این تعطیل شود بلا بر مردم نازل می‌شود، چنین می‌شود، دین از بین می‌رود، اگر این نباشد دیگر نماز و روزه‌ای هم باقی نمی‌ماند، تعبیرات عجیب‌وغریبی که داریم، آیات فراوانی که در قرآن داریم و این روایات قاطع و متواتری که درباره امر به معروف و نهی از منکر داریم، از همه این‌ها باید دست برداریم! چرا؟! چون فرموده‌اند که در آخرالزمان كُونُوا أَحْلاَسَ بُيُوتِكُمْ! به من چه؟! در دین خودتان است!

اگر امر به معروف و نهی از منکر نبود دینی به دست من نمی‌رسید تا آن را نگه دارم! اگر تعلیم و ارشاد و اصلاح کار اجتماع نبود دینی باقی نمی‌ماند، جامعه اسلامی‌ای باقی نمی‌ماند تا من مسلمان بشوم و دینی به دستم بیاید! آیا می‌شود همین‌طور به چنین روایتی تمسک کرد و آن‌وقت زندگی مردم و حیات و سرنوشت میلیون‌ها مسلمان را با همین چیزها درست کرد؟! بله، به ما مربوط نیست، ان‌شاءالله خود حضرت تشریف می‌آورد و اصلاح می‌کند! ما فقط وظیفه‌مان این است که انتظار داشته باشیم و این بالاترین عبادت است! أفضلُ العبادةِ انتظارُ الفَرَجِ؛[5] لفظ هم هست، لفظ هم همین است که أفضلُ العبادةِ انتظارُ الفَرَجِ، چیز دیگری که ندارد. من هم اینجا بنشینم و بگویم آقاجان! عزیزم! مهدی جان! کی میایی؟! أفضلُ العبادةِ انتظارُ الفَرَجِ، همین‌که اینجا بنشینم و انتظار بکشم ثوابش از نمازخواندن، از روزه گرفتن، از جهاد در راه خدا، ثوابش از همه این‌ها بیشتر است!

این هم برای این است که ما در فهم این‌گونه روایات، یا کوتاهی می‌کنیم و یا قصور داریم؛ یا عقلمان نمی‌رسد و یا اینکه آن دقت کافی که می‌بایست کرد و آیات و روایات دیگر را ملاحظه کرد و قرائنی به دست آورد که اصلاً این در چه مقامی و به چه کسی گفته شده، این دقت را نمی‌کنیم.

امید؛ نتیجه تربیتی انتظار فرج

چه‌بسا وقتی تحقیق کنیم به این نتیجه برسیم که این در مقام این است که خواسته‌اند مردم، مأیوس نشوند؛ وقتی این‌همه ظلم‌ها را می‌بینند نگویند دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد؛ می‌گوید نه آقا! منتظر فرج باشید! خدا فرج می‌رساند، شما تلاش خودتان را بکنید!

می‌فرماید أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ،[6] یا در آیه دیگری می‌فرماید که حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا؛[7] شما خیال می‌کنید بهشتی می‌شوید قبل از اینکه این وضع برای شما پیش بیاید؟! این چیزی بوده که در همه امم سابق بوده و برای شما هم خواهد بود. آن‌قدر به سختی‌ها مبتلا می‌شوید که حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ! مشرف به یأس می‌شوید!

تعبیر روایت با صد و هشتاد درجه اختلاف در معنا!

این روایت می‌خواهد بگوید مشرف به یأس نشو و انتظار فرج داشته باش! وقتی انتظار فرج داری فعالیت می‌کنی. وقتی آدم، مأیوس شد دیگر کاری از دستش برنمی‌آید، خیالش راحت است و تن به مرگ می‌دهد. کسی فعالیت می‌کند که انتظار فرج داشته باشد. چه‌بسا روایت در این مقام وارد شده است و ما صد و هشتاد درجه این روایت را برعکس معنا می‌کنیم! روایت می‌گوید انتظار فرج داشته باش تا از کار کردن و فعالیت مأیوس نشوی؛ ما می‌گوییم نه، یعنی هیچ کاری نکن! فقط اینجا بنشین و بگو انتظار فرج دارم!

محکمات را فدای متشابهات نکنیم!

یک باب این است که ما اولاً برویم این روایات را ازنظر سند بررسی کنیم که اصلاً پدر و مادری دارد یا ندارد. دوم اینکه قرائنش را ازنظر دلالت بررسی کنیم و ببینیم در چه مقامی وارد شده، صدر و ذیلش چیست، اگر مشابه آن در یک مقام دیگری وارد شده با آن تطبیق کنیم. این هم یک کار؛ ولی مهم‌تر از همه این است که محکمات را فدای متشابهات نکنیم.

ما یک سلسله محکمات در دین داریم، چه آن‌هایی که با عقل می‌فهمیم، همان عقلی که خدا و پیغمبر را اثبات می‌کند خیلی چیزهای دیگر را هم اثبات می‌کند؛ و چه آن‌هایی که از نصوص قطعی می‌فهمیم، از نص قرآن، از نص کتاب، سنت، روایات متواتر، روایات صحیح السند معتبر و این‌ها برای ما محکمات است. اول باید آن‌ها را حل کنیم و بعد با توجه به آن‌ها به سراغ متشابهات برویم.

کدام آیه‌ای، کدام روایتی و کدام دلیل عقلی‌ای، برای مسلمانی که می‌بیند مسلمانان دیگری دارند ظلم می‌کشند و ستم می‌بینند، تجویز می‌کند و به او می‌گوید که تو کاری نداشته باش؟! آیا چنین آیه و روایتی را می‌توانیم پیدا کنیم؟! چقدر روایات درباره این است که کوچک‌ترین خدمتی که به یک مسلمان و به یک مؤمنی بکنی و حاجتش را رفع کنی چقدر ثواب دارد؛ اما اینجا می‌بینی دارد کشته می‌شود، به ناموسش تجاوز می‌شود و تو کاری نداشته باش! كُونُوا أَحْلاَسَ بُيُوتِكُمْ! این محکم است یا آن؟! این را باید ملاک تفسیر قرار داد یا آن یکی را ملاک این؟! این است که باید بیشتر به محکمات، تمسک کرد.

کج‌فهمی؛ بلای جامعه اسلامی

ما باید اصول مسائل اسلام را بهتر بفهمیم و باور کنیم که این‌ها اصل است و دین بر پایه این‌ها مبتنی شده و اصلاً برای تحقق بخشیدن به این‌ها به وجود آمده است. هرچه بیشتر در این باره فکر کنیم آن‌وقت بهتر می‌توانیم فروع و مسائل جزئی را درک کنیم اما وقتی شیپور را برعکس می‌زنیم و می‌خواهیم از سر گشادش بزنیم، محکمات را رها کنیم و سراغ جزئیات متشابه برویم و از این‌ها برگردیم و محکمات را تفسیر کنیم، دیگر همین‌جور می‌شود.

بنده خیال می‌کنم یکی از بزرگترین بلاهایی که یک جامعه‌ای ممکن است مبتلا شود این سوء فهمی است که در مردم پیدا شود و خدایی نکرده در علمایشان؛ و بهترین راه است برای اینکه شیطان بر مردم مسلط شود و بدون هیچ زحمتی به اهدافش برسد؛ دیگر نه جنگ و جدالی می‌خواهد نه خون و خونریزی‌ای؛ هیچ؛ کما اینکه بهترین دام برای شیاطین انس است.

نقشه‌های شوم استعمار برای تسلط بر جوامع اسلامی

دشمنان اسلام وقتی می‌خواهند بر مسلمانان مسلط شوند چه راهی از این‌ها بهتر می‌توانند پیدا کنند؟ خودشان بلد هستند و با هزار و یک واسطه، همین‌ها را در بین مردم ترویج می‌کنند و شصت کسی هم خبردار نمی‌شود. دیگر احتیاج ندارد به اینکه بیایند جنگ صدام راه بیندازند؛ یکی اعتقاد به قضا و جبر است که در سنّی‌ها رواج داده‌اند و نتیجه‌های خوبی هم از آن گرفته‌اند و یکی هم اعتقاد به اطاعت از سلطان. این‌ها جزو اعتقادشان هست که هرکس سلطان باشد اطاعتش واجب است. حتی تصریح می‌کنند که اگر یک سلطانی علیه سلطان عادلی قیام کند در اول، قیامش گناه است و باید جلوی او را بگیرند و حتی باید او را بکشند اما اگر مسلط شد اطاعتش واجب می‌شود! در کتاب‌هایشان تصریح دارند؛ فعلاً این سلطان است و اطاعت این، واجب است. اگر یک کسی علیه این کودتا کند اگر بتوانند پدر او را دربیاورند باید بیرونش کنند اما اگر مسلط شد او سلطان می‌شود و اطاعت دومی واجب می‌شود. همان کسی که تا دیروز قتل او واجب بود امروز اطاعت او واجب می‌شود!

این هم بهترین راه است. وقتی یک چنین اعتقادی را در عوام رواج دادند فقط یک سلطان را باید بخرند و بقیه قضیه، دیگر حل است. خریدن سلاطین هم می‌بینید که چه قدر برای آن‌ها راحت است. یک پِخشان که می‌کنی می‌ترسند. می‌گویند بمب باران می‌کنیم و همه جا را می‌زنیم؛ آن‌ها می‌ترسند. پای آن‌ها به جایی بند نیست. آن مردم هم که اطاعت این سلطان را واجب می‌دانند.

این دوتا را در سنّی‌ها خوب پیاده کرده‌اند و از آن خوب نتیجه گرفته‌اند؛ اما در شیعه‌ها، حالا ان‌شاءالله از سوء فهم خودمان بوده اما اگر دست استعمار بخواهد کاری کند راهی بهتر از این پیدا نمی‌کند که صلحا و مؤمنان بچه‌دار نشوند، در اجتماع نیایند، یک گوشه‌ای بنشینند و کار به کارهای اجتماعی نداشته باشند و منتظر باشند! بهترین عبادت هم این است که آنجا بنشینند و منتظر باشند و ببینند حضرت چه زمانی ظهور می‌کند! درنتیجه نسل آینده، همه بچه‌های کافر و فاسق خواهند بود، از تعالیم و معارف دینی هم محروم هستند و هیچ عاملی هم برای مقاومت در جامعه وجود نخواهد داشت و به‌این‌ترتیب هر کاری که می‌خواهند می‌کنند. از این بهتر چه راهی می‌شود پیدا کرد؟!

نقش شیطان در انحرافات مهدویت

آیا جای سوءظن نیست که شاید همین رواج این‌گونه مطالب در بین ما، به دست دشمنان اسلام بوده است؟! حالا نگوییم به دست انگلیس و آمریکا بوده؛ بابای همه این‌ها ابلیس است. او که جایی نرفته است. او همیشه بوده و تا پایان این دنیا هم خواهد بود. او که هست. آیا جای این احتمال نیست که یا اصل این روایات به وسیله شیاطین جعل شده و اصلش هیچ پایه‌ای ندارد و اگر هم وارد شده باشد، در یک مورد خاصی و به یک معنای موقتی و به صورت اِهمال بوده برای اینکه گاهی ممکن است چنین چیزهایی هم برای بعضی از افراد جایز شود، به صورت قضیه مُهمَله، موجبه جزئیه و به این صورت‌ها بوده، نه اینکه یک دستور تعبّدی شرعی باشد که اصلاً نظام زندگی شما مبتنی بر همین‌ها شود؟!

اهمیت فهم مسائل اصولی

از اینجا نتیجه می‌گیرم که ما طلبه‌ها باید در فهمیدن مسائل اصولی بیشتر سعی کنیم. اول مسائل اعتقادی که طبعاً به مسائل هدف خلقت و هدف تشریع و این‌ها ارتباط پیدا می‌کند و بعد هم به مسائلی که نسبت به زندگی انسان، اعم از فردی و اجتماعی، جنبه اصولی دارد. به جای اینکه این‌همه نیروها، وقت‌ها و عمرها صرف بررسی بعضی از مسائلی شود که یا اصلاً در زندگی مورد حاجت واقع نمی‌شود و یا راه احتیاط خیلی ساده‌ای دارد و این‌همه احتیاج به الأحوط و الأقوی و الأظهر ندارد، تا آن مسائل اصلی را حل نکرده‌ایم به این‌ها نپردازیم. ان‌شاءالله آن‌ها که حل شد و وقت فراغتی داشتیم، به این‌ها هم می‌رسیم. حالا اگر من نتوانستم اثبات کنم که تسبیحات اربعه، یک مرتبه در نماز کافی است یا سه مرتبه، خیلی دچار اشکالی نمی‌شویم اما اگر این مسئله را عوضی بفهمم که آیا باید در مقابل ظلم، مقاومت کرد یا نه؟! آیا باید ترویج اسلام کرد یا نه؟! آیا ما در مقابل این فسادهایی که در عالم از طرف مفسدان و جبّاران می‌شود مسئولیتی داریم یا نداریم؟! اگر این را درست نفهمیم آن‌وقت می‌فهمیم که چه بلایی به سرمان می‌آید؟! و اگر خدایی نکرده یک فقیهی در فهم این معنا کوتاهی کند، می‌گویم کوتاهی، نمی‌گویم تقصیر، البته بالاخره پَر تقصیر او را می‌گیرد ولو در اثر غفلت باشد، اگر درباره اهمیت این مسائل فکر نکند و با همین چیزها، مسئله را برگزار کند و این مؤثر شود در اینکه خون‌هایی از مؤمنان ریخته شود و به نوامیسی از مؤمنان تجاوز شود، آیا او مسئول نخواهد بود؟! آیا او در این‌ها شریک نخواهد بود؟!

کج‌فهمی یا خیانت؟!

ما امروز با مسئله جنگ مواجه هستیم، جنگی که هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردیم که با این طول و عرض واقع شود و شاید اگر از اوایل انقلاب و از اوایل وقوع این جنگ، احتمال می‌دادیم که این جنگ بناست شش سال طول بکشد کسانی که می‌پذیرفتند بسیار کم بودند. شاید اکثراً خیال می‌کردند که حداکثر یک سال الی دو سال طول بکشد. دیگر شش سال را نمی‌دانم چند درصد از مردم، احتمالش را می‌دادند، چه رسد به مسئولان؛ نمی‌دانم؛ ولی به‌هرحال واقع شد و ما الآن درگیر آن هستیم. مشکلات فراوانی به بار آورده که بر هیچ‌کس هم مخفی نیست؛ اما حالا در مقابل این چه باید کرد؟ گاهی هم در گوشه و کنار شنیده می‌شود که افرادی که افراد صالح و متقی‌ای هم هستند اما از باب دلسوزی، مثلاً اظهار می‌کنند که این‌همه جوان‌ها کشته می‌شوند یا این‌همه ضررها می‌رسد!

حالا بنشینیم فکر کنیم که اگر امروز این جنگ تمام شد و صلح کردیم و رفتیم تسلیم شدیم و دست صدام را هم بوسیدیم و گفتیم خیلی خوش آمدی! یا به یک صورت دیگری، به‌هرحال صلحی شد و عراق هم سر جای خودش نشست و ما هم سر جای خودمان نشستیم، بعد فکر می‌کنید چه می‌شود؟! خب خیلی راحت است که بگوییم نمی‌دانیم چه می‌شود. راست هم هست، نمی‌دانیم؛ اما این عقل کار بدی دست آدم می‌دهد. آدمیزاد اگر عقل نداشت خیلی راحت بود اما خدا این را به آدم داده که بگوید بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعاقِبُ! نمی‌شود این عقل را کنار گذاشت.

هر عاقلی که بنشیند و فکر کند می‌تواند بفهمد که اگر ما صلح کردیم و ارتشمان را کنار کشیدیم و مردم هم رفتند، خب شش سال جنگ کردند و این‌همه کشته دادند، فردا دیگر این‌ها جنگ بکن نیستند و مرد جنگ نیستند. شور و هیجان و احساسات مردم، حالا زنده است. دو، سه سال که گذشت و جنگ تمام شد، دیگر جنگ برای آن‌ها افسانه می‌شود. مثل قبل از جنگ، ما خودمان این‌گونه بودیم که تعریف می‌کردیم که بله، یک زمانی بود و یک جنگی بود و هواپیماها می‌آمدند و چه جور می‌شد. برای مردم داستان تعریف می‌کردیم. دشمن‌های ما چطور؟ آیا دشمن ما فقط مسئله صدام است؟ همه حرف‌ها سر این است که اسلام در ایران زنده شده و یک قدرتی در مقابل ابرقدرت‌ها پیدا شده که می‌آید آن‌ها را به خاطر مبارزه با اسلام با هم متحد می‌کند. این را هم نمی‌فهمیم؟! بگوییم نه آقا! این‌ها تبلیغات می‌کنند! این را نمی‌فهمیم که چرا آمریکا و شوروی با این‌همه اختلافاتشان، می‌آیند سر مسئله ایران با هم توافق می‌کنند؟! نمی‌فهمیم چرا؟! نمی‌فهمیم که در خاک شوروی، پنجاه میلیون مسلمان هستند که آماده هستند شرایطی پیش بیاید که انقلاب کنند؟! حالا به فرض اینکه یک چنین شرایطی پیش آمد و جنگ تمام شد، آیا این‌ها ما را راحت می‌گذارند و دیگر به ما کاری ندارند یا به‌تدریج مردم ما را خام می‌کنند؟! البته اگر مردمی مثل این‌گونه افرادِ ناآگاه باشند وگرنه بحمدالله اکثریت‌قریب‌به‌اتفاق مردم ما این مسائل را خوب درک می‌کنند. این یک مقدمه‌ای می‌شود برای اینکه آن‌ها تجدیدقوا کنند و خط‌ونشان‌های بسیار بهتری بکشند؛ اگر امروز حمله به لیبی را آزمایش کردند، فردا راه‌های گسترشش را پیدا کنند و با طرح و توافق‌های قبلی، حمله چندجانبه بکنند و به خیال خودشان قضیه را تمام کنند.

ترس دنیای استکبار از اسلام واقعی

البته خدا نخواهد گذاشت؛ مَا هَكَذَا الظَّنُّ بِكَ.[8] در مقابل این خون‌های پاکی که مردم برای اسلام دادند خدا هیچ‌وقت نخواهد گذاشت که چنین چیزی شود اما روی حساب عادی داریم می‌گوییم، شما که می‌گویید بیایید صلح بکنیم، خب صلح بکنیم چطور می‌شود؟! آیا دشمنی کفار با مسلمان‌ها و با ایران تمام می‌شود؟! یا آن‌ها ترسشان از این است که ما در این جنگ پیروز شویم و با یک قدرت دیگری در دنیا معرفی بشویم که جاذبه بیشتری داشته باشد و دنیا بیشتر روی ما حساب کند؟! آن‌ها ترسشان از همین است.

آسیب‌های ناشی از عدم فهم صحیح از دین

امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بارها اشاره فرمودند که مسلمان‌ها در جنگ صفین، صد هزار نفر کشته دادند. گاهی بعضی‌ها می‌گویند این جنگ ما بیش از آن، هم کشته داد و هم طول کشید؛ آن هجده ماه طول کشید اما فراموش می‌کنند که اصلاً همه جمعیت مسلمان‌ها در آن زمان چقدر بود؟! کل جمعیت لشکر امیرالمؤمنین‌سلام‌‌الله‌‌عليه و لشکر معاویه چقدر بودند؟! و اصلاً جمعیت مسلمان‌ها روی زمین چقدر بوده است؟! ما این نسبت را نباید فراموش کنیم. آن جنگ برای چه بود؟! اگر این صلحی را که آخر با شیطنت عمروعاص کردند از اول می‌کردند آیا این‌همه خون‌ها ریخته می‌شد؟!

اتفاقاً آن سنّی‌هایی که پررو هستند همین اشکال را به حضرت علی‌علیه‌‌السلام می‌کنند و می‌گویند سیاست علی‌علیه‌‌السلام خوب نبود! هجده ماه جنگ کرد، آن‌قدر هم کشته داد، آخرش هم مجبور شد صلح کند آن هم یک صلح فضاحت باری که نماینده خود علی آمد و علی را از خلافت عزل کرد! شما که می‌خواستی این کار را بکنی خب از اول جنگ نمی‌کردی! چقدر علی را نصیحت کردند و گفتند با معاویه درنیفت! مصلحتت نیست! بگذار این باشد! عزلش نکن! به قول خودمان بگذار پیاز، بیخ بکُند آن‌وقت بعدش هر کار خواستی بکن! ولی او همان روزی که به خلافت رسید دستور عزل معاویه را داد و این پنج سال حکومت امیرالمؤمنین‌سلام‌‌الله‌‌عليه به جنگ جمل و صفین و نهروان و جنگ‌های دیگر گذشت.

واقعاً اگر ما در آن زمان بودیم چه می‌گفتیم و چه عقیده‌ای نسبت به این موضوع داشتیم؟! غیر از این است که می‌گفتیم بابا! بگذار معاویه هر غلطی می‌خواهد بکند! آخرش هم که همان شد! پس چرا از اول نکردی؟! این‌ها همان فکرهای راحت‌طلبانه‌ای است که ما داریم. سنّی‌ها هم که اعتقادی به عصمت ندارند گاهی هم به زبان می‌آورند و می‌گویند. ما هم فقط معتقد به عصمت هستیم و می‌گوییم امام معصوم بوده و درست انجام داده ولی حقیقت این است که مسئله برای ما هم درست حل‌شده نیست. خیلی که مسلمان خوبی باشیم تعبّداً قبول می‌کنیم اما باید این فهم را بالا آورد. این مسئله‌ای نیست که چهار نفر اینجا راحت باشند یا نباشند. مسئله این است که اسلام باید گسترش پیدا کند، حکومت حق باید برقرار شود و مردم باید ببینند که حکومت حقی در جهان وجود دارد تا حجت بر آن‌ها تمام شود و گرایش پیدا کنند. صحبت اینکه من و شما چهار روز خوش بگذرانیم یا بد بگذرانیم نیست.

در چنین مسائلی که اصل بینش اسلامی درباره جنگ و جهاد و توسعه اسلامی باید خوب برای ما هضم شود تا بتوانیم مسائل را در پرتو آن حل کنیم آن‌وقت کار ما به جایی رسیده که با یک روایت بی سندی که كُونُوا أَحْلاَسَ بُيُوتِكُمْ می‌خواهیم همه این‌ها حل شود! چه ضررهایی که ما از نداشتن فهم صحیح و دقت کافی در مسائل دینی کرده‌ایم! ضررهایی که خودمان به خودمان زده‌ایم کمتر از ضررهایی که دشمنان به ما زده‌اند نبوده است!

پروردگارا! تو را به حق این مولود عظیم‌الشأن قسم می‌دهیم که دل‌های ما را به ایمان و معرفت خودت روشن بفرما!

عقل ما را زیاد کن!

ما را به وظایفمان آشنا بفرما!

ما را در راه انجام وظایفمان موفق بدار!

توفیق قدردانی از نعمت‌هایی که به ما داده‌ای را به ما مرحمت بفرما!

سایه امام را از سر ما کم مفرما!

وجود ایشان را تا ظهور ولی عصرارواحنافداه برای اسلام و مسلمین حفظ بفرما!

والسلام علیكم و رحمه‌‌الله


[1]. صف، 8 و 9.

[2]. الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۱۹۶.

[3]. روم، 19.

[4]. جاثیه، 17.

[5]. کمال الدين و تمام النعمة، ج ۱، ص ۲۸۷.

[6]. بقره، 214.

[7]. یوسف، 110.

[8]. فرازی از دعای کمیل.