بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّاهِرِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا بفرمایید.
موضوع بحث امروز ما آسیبشناسى انقلاب است. در این زمینه جاى سخن بسیار هست و انواع آسیبهایى كه متوجه انقلاب است، فراوان و داراى انواع مختلف است. در بین آنها سعى مىكنیم به نكتههایى كه توجه به آنها بیشتر لازم است یا درباره آنها بیشتر سؤال مىشود و ما باید آنها را بیشتر مد نظر قرار بدهیم به آنها بپردازیم چون بررسى همه آنها در یك جلسه و براى چنین فرصتى، بههیچوجه كافى نیست.
بخشى از این آسیبهایى كه متوجه انقلاب شده یا امكان توجهش هست به یك حالات روانى تقریباً عمومى مربوط مىشود که نه اختصاص به انقلاب ما دارد و نه اختصاص به صنف یا گروه خاصى از مردم ما دارد. تقریباً مىشود گفت که این آفت، عمومى است و کموبیش براى همه انقلابها پیش مىآید. این آفت به یك خاصیت روانى و یک نقطهضعف روانى كه اکثریتقریببهاتفاق انسانها آن ضعف را دارند برمىگردد. كسانى كه این نقطهضعف را نداشته باشند بسیار كم هستند و آن این است كه انسان وقتى یك هدفى داشت و براى آن مدتى زحمت كشید و تلاش كرد و احساس كرد که به هدف رسیده و موفق شده است دیگر نیروهایش از فعالیت مىافتد، دیگر پایش پیش نمىرود، دیگر دنبال كار نمىرود و میگوید دیگر به هدف رسیدهایم. مخصوصاً اگر كارى بوده كه زحمتهاى طولانى برای آن كشیده شده و با محرومیتهاى طولانیای هم توأم بوده است. وقتى انسان به موفقیت رسید مىگوید حالا ما دیگر كارمان را كردیم، نوبت ما تمام شد و دیگر نوبت دیگران است.
این را انسان در كارهاى روزمره خودش هم مىتواند آزمایش كند که چنین ویژگیای کمیابیش در روح همه ما هست که وقتى خودمان را براى یك كارى آماده مىكنیم و زحمتی مىكشیم، وقتی که به نزدیکیهای نتیجه و حداكثر به اولین مراحل نتیجه که رسید دیگر وامیرویم و از آن تلاش و جدّیت و كوشش دست برمىداریم و حالمان بهگونهای میشود كه آن را تمامشده تلقى مىكنیم و مىخواهیم دیگر اصلاً از آن فضا خارج بشویم و وارد یک فضا و كار دیگرى بشویم.
حالا من همین جا به یك نكته آموزندهاى كه براى مسائل اخلاقى خودمان هم قابلتوجه است اشاره مىكنم. همه ما این تجربه را داریم. اینکه مىگویم همه، از باب قیاس به نفس است. حالا شاید شما اینگونه نباشید؛ ما در شبانهروز باید 17 ركعت نماز بخوانیم. خود این 17 ركعت شاید 17 دقیقه هم بیشتر طول نكشد. حالا با مقدمات و مؤخراتش و وضو و این حرفها شاید یك ساعت طول بكشد. دیگر مقدماتش خیلى که طول بكشد، مثلاً یك ساعت و نیم طول میکشد؛ كل نمازهایى كه ما باید بخوانیم.
حالا براى نماز صبح از خواب بلند شدهایم و آن بستر گرمونرم را كنار گذاشتهایم و رفتهایم وضو گرفتهایم و دو دقیقه نماز صبح خواندهایم. اولاً اینکه در این دو دقیقه چه اندازه مىتوانیم ذهن خودمان را متمركز كنیم و حضور قلب داشته باشیم اینها بماند. حالا دو دقیقه نماز خواندهایم، نماز كه تمام شد و اَلسَّلامُ عَلَیکمْ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَکاتُهُ كه گفتیم، فوراً به این طرف و آن طرف نگاه مىكنیم که چه خبر بود؟ چه کسی آمد؟ چه کسی رفت؟ چه شد؟ مثل مرغى كه مىخواهد از قفس، پرواز كند. كأنّه در این دو دقیقه، ما در زندان و در قفس بودیم و وقتى که اَلسَّلامُ عَلَیکمْ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَکاتُهُ گفتیم درِ قفس باز شده است و مىخواهیم بپریم! حالا چه خبرى هست؟! هیچ خبرى هم نیست اما انسان در این دو دقیقه، احساس مىكند كه در زندان و در قفس است. وقتى تمام شد دیگر رها مىكنیم. بعد هم زود بلند میشویم؛ اگر در مسجد بودیم كفشهایمان را زود برمىداریم و دنبال كارمان مىرویم و اگر جای دیگری باشیم به كارهای دیگرمان مىپردازیم. اگر انسان بخواهد بعد از نماز بماند و تعقیبى بخواند و یك مقدار بیشتر تمركز داشته باشد و نگاهش را به این طرف و آن طرف نكند بسیار سخت است؛ طبع اولیه آدمیزاد این است كه كارش كه تمام شد رها كند و برود. میگوید نمازمان را هم كه خواندیم و تمام شد!
این را همه ما روزانه کموبیش به آن مبتلا هستیم. كارهاى دیگرمان هم کموبیش همینگونه است. حالا اگر یك برنامهاى بود كه به جاى دو دقیقه، دو سال وقت صرف كرده بودیم و گاهى به جاى دو سال، هشت سال وقت صرف كرده بودیم، سختىهایی تحمل كرده بودیم، آموزشهایی دیده بودیم، گرسنگىها، تشنگىها، بىخوابىها، مواجهشدن با بمبارانها، موشکبارانها، تیربارانها، دائماً در حال خطر بودنها؛ این شوخى نیست. صحبت دو دقیقه نماز صبح نیست؛ چند سال! دورى از خانواده؛ بچهها چه شدند، به چه سختیهایی مبتلا شدند و ما اینها را تحمل كردیم و حالا فهمیدیم که تمام شد. دیگر هشت سال هر چه بود تمام شد و دیگر ما نیستیم. نوبتى هم که باشد نوبت ما تمام شده است. انسان به طور طبیعى دلش مىخواهد در یك فضاى آزادِ راحتِ آسودهاى برود كه دیگر مزدش را بگیرد. حالا ما هشت سال تلاش کردیم، دیگر بس است. آنهایی كه در این صحنه نبودهاند حالا آنها بیایند. حالا كه جنگى هم نیست اما اگر بنا هم باشد که باید فعالیتى كرد دیگران بكنند. این بخشش سهم ما بود. این حالت طبیعی انسان است.
انقلاب را 60 میلیون انسان که نكردند. البته جمعیت ایران در آن وقت 35 میلیون بود ولى 35 میلیون هم انقلاب نكردند. آنهایی كه عامل فعال انقلاب بودند یك نخبههایى بودند. آنهایی كه در صحنه بودند و كار مىكردند شاید مجموعشان به بیشتر از یكى، دو میلیون هم نمیرسید. آنهای دیگر آفرین مىگفتند، تحسین مىكردند، زندهباد مىگفتند، دعا مىكردند. آنهایی كه خودشان در صحنه انقلاب بودند و چرخ انقلاب را به حركت درمیآوردند و ادامه مىدادند، همه كه نبودند. اینها مدتى زحمت كشیدند، هر كسى به یك صورتى؛ از شخص حضرت امام گرفته که مدتها در زندان و تبعید بودند تا علما و وعاظی که بعضىهایشان را در تبعید و بعضىهایشان را در زندان به شهادت رساندند امثال آیتالله سعیدى، آیتالله غفارى و دیگران. كسانى چه شكنجههاى عجیبى به آنها داده بودند كه بعد از گذشت سى سال، بعضى از این بزرگان که ما سالها همدرس بودیم، در طول این مدت، براى ما كه تماس روزانه داشتند این شكنجههایشان را نقل نكرده بودند.
من در همین سفرى که چند روز گذشته در كرمانشاه بودم یك برادرى كه در نیروى انتظامى بود ایشان برای من نقل كرد که من با فلان شخصیت روحانى با هم دستگیر شدیم و ما را شكنجه دادند و چه بلاهایى بر سر ما آوردند! چیزهایى مىگفت كه باور کنید من نمیتوانم نقل كنم! یكى از چیزهایى كه حالا مىشود تا حدى نقل كرد این است که ایشان گفت دست من را با این عالم بزرگوار با هم بسته بودند و در خیابان حركت مىدادند! بلاتشبیه مثل دو تا دزد که برای بازجویی میبرند! آن عالم بزرگوار كه البته بعد از انقلاب به مقامات خیلى عالیای هم رسیدند اینها زحمات بسیار زیادى كشیدند. ایشان میگفت دست من را با او قفل كرده بودند و مىبردند. مردم مىپرسیدند که اینها چه كار كردند؟! جواب مىدادند که اینها فلان عمل زشتى را انجام دادند! یک عالمِ مجتهد را با یک فرد عادی با هم نشان میدادند و در بین مردم مىگرداندند و متهم مىكردند به اینکه فلان عمل زشتى را انجام دادند! و این چقدر نامردى و چقدر شكنجه روحی است که یك مجتهدى را با یك فرد عادى در خیابان ببرند و آنها را متّهم كنند به اینكه فلان عملی كه حدّش قتل است را انجام دادهاند! هیچى هم نمىتوانند بگوید؛ خب چه بگویند؟! و شكنجههاى دیگرى كه عرض كردم که من طاقت گفتنش را ندارم. ما چندین سال با این بزرگوار هممباحثه بودیم و روزانه با هم بحث داشتیم. ایشان یك بار هم براى ما نگفت كه این بلاها را به سر ما آوردند. اینها این سختىها را تحمل كردند تا انقلاب به پیروزى رسید.
به طور طبیعى وقتى انسان دید که خورشید انقلاب طلوع كرد، نظام اسلامى برقرار شد، 98 درصد مردم به انقلاب رأى دادند و مثل امامى در رأس این انقلاب هست، دیگر احساس راحتى مىكند و با خودش میگوید که یک خورده رفع خستگی کنیم. افراد نادرى پیدا مىشوند كه در دستگاه اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین و در تربیت اسلامى، خوب تربیت شدهاند. آنها تا آخرین لحظه هم دست از كارشان برنمىدارند براى اینكه میبینند هر لحظهاى عمر جدیدى است با امتحان و تكلیف جدیدى. اینها معتقد هستند که اگر ما موفق شدیم که هشت سال در جبههها حضور پیدا كنیم، بنده كه یك روز هم موفق نبودم كه عملیات نظامى انجام بدهم اما آنهایی كه بودند، خب این تكلیفِ آن هشت سال گذشته بود. امروز روز دیگرى است و تكلیف دیگرى است. امروز باید ببینم که خدا از من چه مىخواهد؟ امروز كه روز پاداش نیست؛ پاداش در قیامت است؛ الْیوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلَ؛[1] این دنیا جاى كار است و جاى مزد نیست؛ آن عالم، عالم مزد است و جاى كار نیست. آن جا دیگر نمىشود كار جدیدی كرد. ما اینجا نباید انتظار داشته باشیم که دیگر تكلیف تمام شد و برویم راحت بخوابیم. هر روزى كه زندهایم روز جدیدى است و تكلیف جدیدى.
ولى كسانى كه این بینش را داشته باشند و اینگونه تربیت شده باشند بسیار نادر هستند. اکثریتقریببهاتفاق انسانها به طور طبیعى وقتى یك كار سنگینى را به پایان میرسانند و سامان میدهند دیگر دلشان مىخواهد یك مدتى بروند استراحت كنند. حالا وقتى این روحیه را در سطح ملت در نظر بگیرید - بالاخره افراد عادی هم در انقلاب نقش داشتهاند. آنهایی که گفتیم آنها استثنائى هستند- وقتى مردمى عمرى را، سالیان درازى را؛ انقلاب ما از اوایل نهضت تا روز پیروزى، 16 ـ 15 سال طول كشید؛ مردمى كه 16 ـ 15 سال، هر قشرى به یك صورتى مبارزه كردند، آنهایی كه مرد میدان مبارزه بودند در خط اول مبارزه جهاد بودند، آنهای دیگر هم كمكهایى مىكردند، حالا مالى، روانى، تشویق مىكردند، تائید میکردند، بعضىهایشان هم اصلاً در این خطها نبودند، دیگر هر چه بود حالا تمام شد؛ یك حالت عمومى در مردم ایجاد میشود كه حالا که دیگر دولت اسلامى تشكیل شد و ما دیگر تكلیفى نداریم. البته همه یكسان نیستند ولى بهطورکلی حالت عمومى چنین مردمى، بعد از انقلاب این است. توقّعات فقط متوجه دولت است که حالا ما زحمت كشیدیم و شما را سركار آوردیم، دیگر شما باید اداره کنید. ما چه كاره هستیم؟! ما که دیگر زحمت خودمان را كشیدیم، دور ما گذشت؛ دور مجنون گذشت و حالا نوبت شماست.
این روحیه، خطرناك است. وقتى این احساس پیدا شد كه ما دیگر تكلیف نداریم و آن حالت مقاومت و دفاع و حضور در جبهه و امثال اینها را دیگر از دست دادیم و به استراحت و مرخصى رفتیم آن وقت است كه دشمن، آماده است كه فوراً یقه ما را بگیرد. اگر در یك جبهه، یك ستونى، یك گردانى، یك لشكرى، یکدفعه همه مرخصى بروند چه مىشود؟ پیداست كه دشمن حمله مىكند و قال قضیه را مىكند. همه كه یکدفعه نمىتوانند به مرخصى بروند. مردم بعد از انقلاب یك حالى شبیه این را دارند كه یك لشكرى بعد از رزم و پیروزى، حالا همه یکدفعه به مرخصى رفتهاند. دشمن هم فرصت را غنیمت مىشمارد و انواع حیلهها و شیطنتهایى كه دارد را اِعمال مىكند. این است كه در دستورات دینى، این نكته روانى بسیار دقیق ملاحظه شده است.
براى اینكه آدمیزاد به این حالت مبتلا نشود كه بعد از تكلیف، احساس آرامش، فراغت و بىخیالى نكند تمهیداتى در دین هست؛ مىگویند بعد از نماز واجبتان چند دقیقه بنشینید و اذكار مستحبى بگوئید و تعقیب بخوانید. این براى همین است که فكر نكنید كه آن روحیه نماز، قفسى بود و پرواز كردید و حالا هر جا مىخواهید بروید؛ نه، این را باید ادامه بدهید. حالا خدا واجب نكرده و از روى لطف و تفضّل بوده اما یادآورى و سفارش فرموده كه دنباله نماز را رها نكنید. اول که اصلاً لحظاتى هم به این طرف و آن طرف نگاه نكنید. میگویند در موقع خواندن تسبیحات حضرت زهراسلاماللهعلیها همان حالت نماز را حفظ كنید. حتی پایتان را هم نگردانید. از آداب تسبیحات حضرت زهراسلاماللهعلیها بعد از نماز این است که آدم تا زمانى كه در حالت نماز هست این تسبیح را بخواند. پایش را هم نگرداند. این سرّش همین است. درست است كه تكلیف واجب، تمام شد و كسى هم اگر بلند شود مؤاخذهاش نمىكنند ولى خدا دوست دارد كه آن حالت در شكل یك عبادت مستحبى ادامه داشته باشد.
یك نمونه بارز دیگرش در حج است. حج بهخصوص در آن زمانها عمل سختى بوده و با مشكلات بسیاری انجام مىگرفته است. مخصوصاً که اصلاً آب در شهر مكه پیدا نمىشده است. در منا و عرفات كسانى میبایست اصلاً از چند روز قبل میرفتند از جاهاى دوردست، مشکهای آب را پر میکردند و براى حاجیان میآوردند. سقایةالحاج اصلاً یك مأموریتى بوده است. كار یك عدهاى این بوده كه فقط به مردم آب مىدادند چون آن حولوحوش، آب پیدا نمىشد.
در این شرایط، كسانى از راه دور آمدهاند، چهبسا سفرشان یك سال طول كشیده است- معمولاً بسیاری از كسانى كه از ایران مىخواستند به حج بروند، بعد از ایام حج، براى حج سال آینده با شتر به راه مىافتادند و آرامآرام حرکت میکردند تا به آنجا بروند و آن سختىها را تحمل میکردند- حالا یك سفرى كه با مقدماتش یك سال طول كشیده و زحماتش انجام گرفته، روز آخرى كه از احرام بیرون آمدند و حج تمام شد، آن وقت یك نفس راحت مىكشند. شیطان هم همان جا یقه انسان را مىگیرد.
یكى از جاهایى كه شیطان زود بر انسان مسلط مىشود بعد از پایان یافتن اعمال حج است. انسان براى انجام آنچه در حال احرام نمىشد انجام داد یك عطشى دارد و این خیلى براى انسان خطر است؛ قرآن میفرماید فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا؛[2] میفرماید وقتى مناسك حج تمام شد كار را رها نكنید و تازه مشغول ذكر خدا بشوید، آن هم به شدیدترین و عمیقترین وجه؛ فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا.
بعد از انجام مناسک حج، یك اعمال مستحبیای هست به خاطر همینکه این روحیه عبادت و سر در پیشگاه الهى آوردن و احساس مسئولیت كردن، این یکدفعه پرواز نكند و ادامه داشته باشد.
در انقلاب هم حقش این است كه بعد از اینکه انقلاب به پیروزى رسید، انقلابیون، آنهایی كه دستاندركار بودند، فكر مرخصى نباشند. اگر مرخصىهایى هم هست، خیلى كوتاه و موقت و در حد رسیدگى به كارهاى ضرورى و این حرفها باشد. روحیه انقلابىگرى را همچنان ادامه بدهند یعنى در زندگیشان بسیجى باشند.
اما همه كه اینگونه نیستند. بسیارى از مشكلاتى كه ما بعد از انقلاب تحمل كردیم و ضربههایى كه خوردیم براى این بود كه مردم ما بعد از انقلاب، خسته شده بودند، احساس مىكردند بارشان به منزل رسیده و دیگر تكلیفى ندارند و اگر تكلیفى هم هست، دیگر همین مسئولان دولت عمل مىكنند؛ دولت اسلامى است دیگر. غافل از اینكه یكى از مسئولیتهاى مردم، نظارت بر كار دولت اسلامى است. آنها هم بشر هستند. حداكثر سعى شده آن كسى كه در رأس هرم قدرت هست، تالی تِلو عصمت باشد اما همه كه دیگر اینگونه نیستند. كارگزاران نظام هم امثال من و شما هستند و مبتلا به هوسها و مبتلا به آرزوهاى دنیا مىشوند. اگر نظارتى در كارشان نباشد شیطان خیلى زود فریبشان مىدهد؛ ولى ما این روحیه را نتوانستیم حفظ كنیم. نه در مسئولیتها مشاركت كردیم و آن حالت انقلابىگرى را حفظ كردیم و نه بعد، در نظارت بر امور كارگزاران و نصیحت ائمةالمسلمین، امر به معروف و نهى از منكر و سایر وظایف، جدیت نكردیم. این یكى از آفتهاى انقلاب است. البته تقریباً همه انقلابها در این جهت شبیه به هم هستند.
هر وقت افراد برجسته ما، همه دستاندركاران انقلاب، مثل آن آقایى شدند كه ده سال بعد از انقلاب هم هیچ ذكرى از شکنجههایش نكند، هیچ جا نگوید که ما در دوران انقلاب چقدر شكنجه شدیم، از همان روزى هم كه انقلاب پیروز مىشود آستینهایش را بالا بزند، كمرش را هم براى كار، سفتتر ببندد انقلاب پایدار میماند؛ اما از اینگونه انسانها چند تا سراغ دارید؟! آن دولت حقّهای كه پایدار مىماند و شكست نمىخورد براى این است كه به قدر كافى از اینگونه نیروها دارد كه در رأسشان 313 از برترین انسانها حضور دارند. هر كدام آنها هزاران نفر در مرتبه پایینتر از خودشان در اختیار دارند. این است كه مىتوانند اوضاع را كنترل كنند و به وظایفشان ادامه بدهند؛ آن روحیه انقلابیگرى و احساس مسئولیت برای آنها زنده باشد، خسته نشوند، دنبال استراحت و مرخصى نباشند، همیشه در كار و همیشه در عرصه انقلاب باشند.
بههرحال آنچه براى بسیارى از انقلابهای دیگر پیش آمد براى ما هم پیش آمد. خیلى هم خلاف انتظار نبود و از كسى هم نمىشود گلهاى كرد. بالاخره مردم ما كه انقلاب كردند فرشته که نشدند، بعضى از وظایفشان را بهتر عمل مىكردند وگرنه آدمها همان آدمها هستند. بنده همان آدمى هستم كه قبل بودم، شما هم همینگونه هستید. هر كسى به اندازه ظرفیت خودش اندكى از این انقلاب، از دستورات امامرضواناللهعلیه و از راهنماییها و رهبرىهاى ایشان اثر پذیرفت. آن هم یکی بود و بعد هم گذشت. از این به بعد باید سعى كنیم که حتىالمقدور این روحیه استمرارِ در عمل انقلابى را در خودمان حفظ كنیم و به خودمان تلقین كنیم كه همیشه باید در حال انقلاب باشیم و همیشه آن روحیه بسیجى و انقلابیگرى را حفظ كنیم. حالا یك وقت خیلى شدید است مثل خط مقدم جبهه؛ یك وقت در حالت عادىتر است و گاهى مرخصى دارد؛ یك وقت هم كاملاً در حالت صلح و آرامش است و مرخصىهاى بیشترى دارد اما نه مرخصى مطلق! آن آسیبش، این هم چارهاش. نه آن آسیبش خیلى خلاف انتظار بود و نه چارهاش به این راحتى حاصل مىشود. این خودسازىِ طولانى مىخواهد.
طبعاً یك آسیبهاى دیگرى هم از ناحیه دشمنان خارجى است. بسیار طبیعى بود که این انقلابى كه براى همه قدرتهاى بزرگ عالم، مخصوصاً شیطان بزرگ، حكم شکستن شیشه عمرش را داشت - قدیمیها در داستانهایشان مىگفتند که دیو، شیشه عمر دارد و وقتى بشكند دیگر عمرش سر مىآید- این انقلاب، شیشه عمر شیطان بزرگ و دیو بزرگ جهان را شكست. هیچ كس باور نمىكرد كه چنین پیروزیای براى مردم ایران و چنین شكستى براى شیطان بزرگ پیدا شود و طبعاً یك احساس كینه عمیقى در دل آنها به وجود آورد كه به این زودىها بیرونرفتنى نخواهد بود و آنها تا آنجایى كه بتوانند درصدد انتقامگیرى برمىآیند و چیزى هم فروگذار نکردهاند و هر كارى هم که از دستشان برآمد انجام دادهاند. اگر یك كارى هم نکردهاند، نتوانستهاند بكنند وگرنه از هیچ چیز فروگذار نکردهاند. هر نوع شیطنت و هر نوع طرح و نقشهاى که داشتهاند را به كار گرفتهاند. خداوند متعال بود كه اراده فرموده بود که این انقلاب به این زودىها شكست نخورد و امیدواریم که انشاءالله هیچ وقت شكست نخورد.
مسئله دوم این است كه دشمن و حیلهها و نقشههاى او را براى به زانو درآوردن این انقلاب و براندازى این نظام بشناسیم و باور كنیم و خود را براى مقابله با آنها آماده كنیم. خود شناختن شیوههاى دشمنى و راهكارهایى كه دشمن براى براندازى نظام در نظر گرفته، خود همین داستان مفصّلى دارد. تا همین اواخر، همین یكى، دو ماه اخیر، بسیارى از سیاستمداران و آشنایان با مسائل سیاسى باور نمىكردند كه چه طرحهایی براى براندازى این نظام كشیده شده است!
هنوز هم كسانى هستند كه مىگویند مخالفت آمریكا با ما براى این است كه منافعش به خطر افتاده است، اگر ما بتوانیم منافع آمریكا را به یك صورتى تضمین كنیم و یك مقدار تعدیلش كنیم و با هم زندگى مىكنیم دیگر مشكلى نیست. او نفت مىخواهد، خب ما هم نفتمان را به آمریكا میدهیم! او مىخواهد ارزانتر بخرد خب ارزانتر مىدهیم! بهتر از این است كه این همه جنگ و خونریزى به پا شود و شهرهایمان خراب شود. اگرچه پولى به دست میآوریم ولی باید صرف ترمیم اینها كنیم. خب از اول با قیمت كمتر به آنها مىدهیم؛ فرض كنید ما باید سالى ده میلیارد دلار از آمریكا بگیریم، حالا اگر نفت را به او ندهیم و او ده میلیارد دلار از ما استفاده نكند جنگ راه مىاندازد و بیست میلیارد دلار بر ما تحمیل مىكند. خب براى اینكه بیست میلیارد دلار ویرانىهاى جنگ به ما تحمیل نشود از همان ده میلیارد دلار اول صرفنظر كنیم!
طبعاً محاسبه اقتصادى قابل قبولى است. مىگویند شما حساب كنید که در این دوران بعد از انقلاب، آمریكا چقدر ضرر اقتصادى به شما زد؟ چه در اثر محاصره اقتصادى، چه در اثر تحمیل جنگ و چه در اثر ایجاد اغتشاشات داخلى و كمك به گروهكهاى تروریست. مجموع اینها را كه بسنجید یك مبلغ بسیار كلانى مىشود. اگر ما از روز اول نفت را به آمریكا داده بودیم و اصلاً از سود نفت چشمپوشى كرده بودیم، اینهمه ضرر را تحمل نمىكردیم. حالا هم ماهى را هر وقت از آب بگیرید تازه است. دستها را در مقابل آمریكا بلند کنیم و بگوییم بفرمائید! اسمش را هم مىگذاریم مذاكره و سازش؛ و آمریكا دوباره تشریف بیاورد و خانه، خانه خودش است و ما هم نوكرش هستیم! او بیاید دست از سر ما بكشد و دیگر اینقدر جنگ و خونریزى بر ما تحمیل نكند، ما هم این منافع را نخواستیم. ته دل سازشكاران این است.
براى این مطلب هم استدلال اقتصادى دارند و محاسبات آماری جلوى شما مىگذارند كه ما در اثر مخالفت با آمریكا اینهمه ضرر را تحمل كردیم. اگر از روز اول مخالفت نمىكردیم نباید اینهمه تاوانش را بپردازیم. حالا هم بیایید همین كارها را بكنیم، آرامآرام راه مذاكره را باز كنیم و بگوییم اشتباه كردیم. حالا صریحاً نگوییم ولی معنایش همین است که ما غلط كردیم که به شما جسارت كردیم! خانه، خانه خود شماست، ما هم نوكر شما! منافع هم براى شما باشد، فقط جنگ را به ما تحمیل نكنید و ما را نكشید و بگذارید آرام زندگى كنیم! منطق اصلى این است. گاهى یك استدلال دیگرى هم كه باز از سنخ استدلالهای اقتصادى است به آن زمینه مىكنند.
اینها خوابوخیال نیست. اینها محاسباتش انجام گرفته و كارهایش شده است. یكى از شخصیتهاى متدین دانشگاهى كه در آن زمانها، در اوایل انقلاب، ما از این افراد واقعاً بسیار كم داشتیم، استاد دانشگاه و اینقدر، هم انقلابى و هم علاقهمند به اسلام و احكام اسلامى و معارف اسلامى، ما سالها با هم رفاقت صمیمى و همكارى داشتیم و او را براى تدریس بحثهاى اقتصادى و امثال اینها دعوت مىكردیم. ایشان براى یك جریانى به خارج از كشور، به یكى از كشورهاى اروپایى منتقل شد. چندى پیش براى ما سفرى پیش آمد و براى سخنرانى و مباحث علمى به آنجا دعوتى داشتیم. آنجا سراغ آن آقا را گرفتیم كه ایشان كجاست؟ توقع داشتیم که مثلاً با سابقه رفاقتی که داشتیم به محض اینكه بفهمد ما به آنجا رفتهایم برای دیدن ما و اظهار محبتى بیاید. گفتیم شاید ایشان متوجه نشده، این بود که ما دنبال ایشان فرستادیم.
بالاخره روى سابقه رفاقت، ما را به منزلش دعوت كرد و یك ناهار به آنجا رفتیم و نشستیم به صحبت كردن راجع به مسائل انقلاب و امثال اینها. ایشان شروع كرد. ایشان به خاطر مسئله خاصى، مدتى در آن كشور اروپایى زندگى مىكرد. كارشناس مسائل اقتصادى و استاد اقتصاد هم بود. سر سفره ناهار و بعد از آن بهتدریج براى ما اثبات كرد كه ما اگر بخواهیم در دنیا یك كشور زندهاى باشیم و از تكنولوژىهاى پیشرفته استفاده كنیم و از قافله تمدن امروز، خیلى عقب نمانیم هیچ چارهاى جز سازش با آمریكا نداریم. با یك منطق قویای هم استدلال میکرد که حالا من اگر بخواهم همه خصوصیاتش را عرض كنم نه درست یادم است و نه بلد هستم که آن اصطلاحات را به كار ببرم. حاصلش این بود كه امروز پیشرفت تكنولوژى، جهشى است یعنى قدمهایى كه در ظرف یك ماه برداشته مىشود قدمى است كه در سابق، صد سال طول مىكشید تا برداشته شود. مىبینید که تكنولوژىها چگونه لحظهبهلحظه پیشرفت مىكند و عوض مىشود. این تحولات و این پیشرفتهاى تكنولوژى را كسانى مىتوانند داشته باشند كه قدمهای سابقش را محكم برداشته باشند. كسى كه به این حد از تكنولوژى امروزى رسیده باشد مىتواند قدمهای بعدى را جهشى بردارد. كسى كه به اینجا نرسیده باشد همان جا، ته قافله مىماند و اصلاً هیچ وقت نمىتواند به اینها حتی نزدیك شود. اینها دائماً قدمهای یك كیلومترى برمىدارند، ما هم مثل مورچه، قدمبهقدم و یك متر یك متر مىخواهیم جلو برویم! چه زمانی به آنها میرسیم؟! پس ما براى اینكه خیلى از آنها دور نمانیم - هرگز که به آنها كه نخواهیم رسید- براى اینكه خیلى از آنها دور نمانیم و اقلاً از تكنولوژىهاى آنها بتوانیم استفاده كنیم، بتوانیم بخریم و به كار بگیریم، چارهاى نداریم جز اینکه تكنولوژى فعلى را از آنها دریافت كنیم؛ ولى آنها به همه نمىدهند. ما كه دائماً مرگ بر آمریكا میگوییم آمریكا نمىآید تكنولوژى پیشرفته را در اختیار ما بگذارد. پس ما اگر اینها را بخواهیم باید از این حركات، دست برداریم؛ برویم با آمریكا رفیق بشویم و همان كه عرض كردم، دستها بالا! تسلیم! نوكر شما هستیم! آمریكا هم از صدقه سرى از این تكنولوژىهاى پیشرفته به ما هم بدهد و استفاده کنیم. آن وقت هر اندازه که همتمان باشد ادامهاش را خودمان با هوش و ذکاوت و تلاش خودمان پیش ببریم. با توجه به استعداد سرشار ایرانى و با همت بلند، اگر آن مایههایش به دستمان بیاید آنها را دیگر خودمان پیش مىبریم، نظیر كارهایى كه الحمدلله بعد از جنگ در صنایع نظامى داشتهایم؛ فوتوفنش را كه یاد گرفتیم قدمهای بلندی برمىداریم.
این منطق، بسیار قوى است؛ خب راستراستی ما تا مقدماتش را در اختیار نداشته باشیم چه جور مىتوانیم جهش كنیم؟! پیداست که جوابش هم حرف منطقیای است؛ آنها كه نمىآیند به دشمن خودشان چیزى بدهند كه بلاى جانشان بشود. اقلاً باید احساس رفاقت و صمیمیتی كنند تا تكنولوژىهاى پیشرفته را به آنها بدهند، همانگونه كه به اسرائیل مىدهند، همانگونه که به تركیه مىدهند. ما هم مثل زمان شاه، كه ایران اسرائیل دومى براى آمریكا بود، درواقع یك اسرائیل دیگرى بشویم وگرنه همیشه از قافله صنعت و تكنولوژى پیشرفته، عقب خواهیم ماند و هیچ راهى هم ندارد.
اینها را یك كارشناس كه سالها در ایران استاد اقتصاد بود و بعد هم ادامه كارهاى تحقیقاتیاش را در خارج از ایران و در اروپا انجام مىداد براى من توضیح مىداد. خب من كه نمىتوانستم در مقابل استدلالهاى علمی او استدلال قانعكنندهاى براى او داشته باشم چون اینها تخصص او بود و من در مورد رشته تخصصی او چه مىتوانستم بگویم. مثلاً مىتوانستم بگویم که ما خیلى از تكنولوژىها را علىرغم خواست آمریكا، از جاهاى دیگر فراهم کردهایم. مثلاً آمریكا هرگز نمىخواست که ما در صنایع نظامى پیش برویم اما علىرغم خواست آمریكا، بالاخره از جاهاى دیگر استفاده کردهایم و مردم خودمان هم همت کردهاند و الآن به جاهایى رسیدهایم كه آمریكا بههیچوجه راضى نیست. در سایر قسمتها هم مىشود. این اندازهها را مىتوانستم بگویم ولى اینها بحث علمى نبود و نمىتوانستم ایشان را قانع كنم. این بود که ما از یك راه دیگرى وارد شدیم، از راه اینكه ایشان پیش از انقلاب یك شخصیت مذهبىِ علاقهمند به اسلام و انقلاب بودند.
به ایشان گفتم آقاى فلانى! پس مسئله دین و ارزشهای اسلامى و انقلابى و اینها چه مىشود؟! یعنى ما به خاطر اینكه به تكنولوژى پیشرفته برسیم، از اهداف اسلام و انقلاب و خونهای صدها هزار شهید دست بكشیم تا اقتصادمان پیش برود؟! البته ایشان صریحاً نمىتوانست بگوید بله، چون رویش نمىشد، شاید هم باورش این نبود. این بود که ایشان گفت بالاخره ما بعد از پیشرفتهاى اقتصادى، آن وقت مىتوانیم به اینها هم بپردازیم - وعدههاى سر خرمنى كه بعضى از مسئولان خودمان هم گاهى مىدادند و مىدهند که فعلاً اقتصادمان را پیش ببریم، بعد به مسائل فرهنگى و ارزشى و این حرفها مىرسیم- ایشان هم همین منطق را مىگفت که ما فعلاً چارهاى نداریم، باید با آمریكا بسازیم تا از تكنولوژى پیشرفته استفاده كنیم، بعد كه بار خودمان را بستیم آن وقت سراغ دین میآییم؛ وعده سر خرمن؛ بُزَك نمیر، بهار مىآید! دیگر حالا بقیه داستان را نگویم که به كجا انجامید و چه كسى آنجا حاضر بود و چه گفت.
منظورم این بود كه خواستم یك نمونه عینى را بگویم كه این روشنفكرها، دانشگاهیها، خارجرفتهها، تحصیلكردهها، متدینترینشان اینگونه فكر مىكنند. آنهایی كه صرفاً خودباخته مال و ثروت و شهوت و پول و مقام و ریاست هستند که دیگر حسابشان پاك است! اینهاییشان كه مسلمان و انقلابى و علاقهمند به اسلام و ارزشهای اسلامى بودهاند، تحت تأثیر افكار غربى و تبلیغات آنها اینگونه شدهاند. این معنایش این است كه یكى از آسیبهاى بزرگ هر حركتى- این حتى در حركتهاى فردى هم هست اما فعلاً بحث ما در حركتهاى اجتماعى و انقلابى است- فراموش كردن هدف است.
مثالش را در امور عادى عرض كنم؛ فرض كنید شما در مشهد هستید و تصمیم گرفتهاید كه براى انجام یك مأموریتى از مشهد به مرز بروید، مثلاً به سرخس یا به یكى دیگر از مرزهاى شرقى. طبعاً طرحى زمانبندیشده و برنامهریزیشده داشتهاید و مشخص بوده که چه زمانی باید حركت كنید و كجا بروید. در بین راه، یك مقدارى كه رانندگى كردید احساس خستگى کردهاید و دیدهاید که یك جایى چشمه آب و درخت و سبزهاى هست، گفتهاید اینجا یك استراحتى بكنیم و یك مقدار انرژى كسب كنیم و بعد حركت كنیم. وقتى تشریف بردهاید دیدهاید که عجب جاى باصفایى است! عجب هواى خوبى! در این گرماى مرداد، هوا در اینجا مثل بهار به این خنكى است، سرزمین سبز و خرّم و گلها و در این فصل مرداد هنوز صداى بلبل از لای درختان میآید! عجب! آرامآرام خواستهاید که این توقفتان را دائماً ادامه بدهید. یک ساعت، دو ساعت شد؛ دو ساعت، سه ساعت شد؛ کمکم شب شد؛ گفتهاید شب را هم اینجا بمانیم و فردا صبح حرکت میکنیم؛ یعنی سرگرمی به شادیها و خوشیها و راحتیها باعث شد که اصلاً یادتان برود که کجا میرفتهاید؟ برای چه بیرون آمده بودهاید؟ چه زمانی باید کجا برسید؟ چه عملیاتی باید انجام بدهید؟ یعنی فراموش کردن هدف.
در فعالیتهای اجتماعی هم گاهی این مسائل پیدا میشود؛ گاهی نه و بسیاری از اوقات. حالا حضرت امامرضواناللهعلیه نهضت اسلامی را شروع کردند. چه شعارهایی را مطرح کردند؟! آیا فرمودند مردم، گرسنه هستند و برای نانشان فکری بکنید؟! ممکن است در بین سخنرانیها یک جایی هم اشاره کرده باشند به اینکه این دولتِ دستنشانده خارجی، مردم را گرسنه نگه داشته و کشاورزی ما را تباه کرده است؛ اما آیا امامرضواناللهعلیه جایی فرمودهاند که ما قیام میکنیم برای اینکه نان مردم را تأمین کنیم و برای اینکه اقتصاد پیشرفت کند؟! آیا هیچ جا چنین هدفی را برای انقلاب معرفی کردهاند؟! ایشان از روز اول، مسئلهای را که مطرح کردند این بود که اسلام در خطر است. تا آخرین نفس هم، تا زبان ایشان حرکت میکرد و دست ایشان مینوشت، سفارش ایشان حفظ اسلام بود. آن سخنرانىهای ایشان، این بیانیههای ایشان، این وصیتنامههای ایشان و این منشورهای ایشان؛ همه موجود است. به قول معروف آبونان از دهان ایشان مىافتاد ولی اسلام و قرآن از دهان امامرضواناللهعلیه نمىافتاد.
ما با این شعارى كه از امامرضواناللهعلیه دریافت كردیم و این هدفى كه ایشان براى ما ترسیم كردند و براى این هدف، ما را به حركت درآوردند نهضت را شروع كردیم و سالها آن را ادامه دادیم تا به پیروزى انقلاب رسید. حالا كه انقلاب پیروز شده است آیا هدف را درست حفظ کردهایم؟! آیا حالا مىدانیم که به دنبال چه مىگردیم؟!
ولی در كنار آن هدف اصلی، هدفهای جنبى مطرح شد. خب آنها هم صحیح بود؛ در سایه این هدف عالی، آنها هم مىبایست بهتدریج تأمین شود اما بسیار فرق هست بین اینکه انسان هدف اصلى را یك چیزى قرار دهد و مسائل دیگر جنبه فرعی و ثانوى داشته باشد که درصورتیکه هدف اصلى تهیه شد اینها هم رشد كند و به نتیجه برسد تا اینكه هدف اصلى فراموش شود و یكى از هدفهای دست سومی، به عنوان هدف اصلى مطرح شود و در خلال اینکه توجهات به آن هدف دست سومی معطوف شد، کمکم هدف دست دومى فراموش شود. درنهایت هم هدف دست اولى فراموش شود و كار به جایى برسد كه انقلابیون بگویند اگر مردم اسلام را نخواستند باید چه كسى را ببینند؟!
هدف، اسلام بود. حالا به آنجا رسیده كه كارگزار و وزیر مملكت مىگوید این اسم اسلامى که در وزارتخانه ما هست یک تشریفات است! ارشاد اسلامى كه میگوییم ما كه اصلاً اینجا سروكارى با دین نداریم! وظیفه وزارتخانه ما حفظ زبان فارسى، هنرهاى باستانى، آواز و موسیقى است. كارمان همین است. میگوییم پس این ارشاد اسلامى یعنى چه؟! اسم وزارتخانه، وزارتخانه ارشاد است؛ اینها كه ارشاد نیست! اسلامى باید باشد! مىگوید اینها اسمهای تشریفاتى است. در اول انقلاب همه چیز را اسلامی كردند؛ انجمنهاى اسلامى، شوراى اسلامى، مجلس شوراى اسلامى، اینها همه تعارفاتى بود وگرنه وزارتخانه ما اصلاً هیچ كار و هیچ وظیفهاش ربطی به اسلام ندارد! وزیر مملكت در جمهورى اسلامى صاف این حرف را میزند و مىگوید آقا! كار ما موسیقى باستانى، رقص باستانى و زبان فارسى است، كار ما این است، همان كارى كه کار وزارت فرهنگ و هنر زمان شاه هم بود، همین، ما كار دیگرى نداریم.
هدف اصلی از انقلاب، اسلام بود. امروز وزیر مملكت مىگوید ما كارى با اسلام نداریم! این یعنى چه؟! یعنى گم كردن هدف و فراموش كردن هدف در بین راه. حالا كه راه افتادهایم نمىدانیم که كجا میخواستهایم برویم! جاى سبز و خرمى بود، جا خوش كردیم، چندى آن جا اتراق كردیم و یادمان رفت که كجا مىخواستیم برویم! این یکی از آسیبهاى بزرگ هر حركتى است، بهخصوص حركتهاى اجتماعى، بهخصوص حركتهاى انقلابى و بهخصوص انقلاب اسلامى كه اساس آن و بزرگترین انگیزه فعالیت و مشاركت در آن، حفظ اسلام و ارزشهای اسلامى بود. به جایى برسد كه اصلاً اینها فراموش شود و كسانى جرئت كنند بگویند مردم حق دارند علیه خدا هم تظاهرات كنند! یكى از كسانى كه حالا جزو اعضاى انجمن شهر تهران است در یكى از سخنرانىهایش در دانشگاه شهید چمران گفته بود که ما براى آزادى انقلاب كردیم، مردم آزاد هستند که هر شعارى که مىخواهند بدهند و هر كارى که مىخواهند بكنند. حتى مردم آزاد هستند علیه خدا تظاهرات كنند! عجب انقلاب اسلامیای میشود!
این آفت دوم بود که فراموش كردن هدف بود. در كنار آن، ناآگاهى نسبت به دشمنان. دشمنانی كه قسم خوردهاند براى اینكه این نظام را براندازند طبعاً صاف نمىآیند بگویند ما دشمن شما هستیم. الآن که آنقدر گستاخ شدهاند كه صاف مىگویند ولى اوایل انقلاب كه نمىگفتند؛ آنها مىگفتند بله، ما مىخواهیم به شما كمك كنیم، برای شما كارشناس بفرستیم، كمكهاى اقتصادى و همكارىهاى نظامى و چیزهایى از این قبیل به شما بکنیم و در سایه این شعارهاى فریبنده و اظهارات بىاساس، یك عدهاى را فریب دادند و توانستند در داخل كشور یك گروهكهایى را به عنوان ستونِ پنجم و به عنوان مزدوران خودشان بسازند. اینها در ابتدا شاید باور نمىكردند كه دارند به اسلام خیانت مىكنند، لااقل بعضىهایشان شاید باور نمىكردند اما وقتى در جریان افتادند و در یك مسیرى پیش رفتند که پولى بود و تشویقى بود و وعدههاى مقامى بود، کمکم وقتى فهمیدند که دشمن درصدد چه خیانتى است گفتند دیگر تحمل مىكنیم!
باز انسان مىتواند این را در زندگى فردى و روزمره خودش هم بیازماید. همه اینها ریشههاى روانشناسانه در رفتارهاى روزمره ما دارد؛ فرض كنید که به یك مسئولى مأموریت داده شود که بیاید فلان اداره یا فلان نهادى را در یک شهرى اداره كند. در ابتدا یك سلیقههایى روى خیرخواهى دارد و مىخواهد که آنها را اِعمال كند. حالا شاید تجربهاى هم نداشته باشد مثل بسیاری از كارگزاران اوایل انقلاب که تازهكار بودند و تجربهاى نداشتند.
شما شنیدهاید، به نظرم من این را در تلویزیون از آقاى هاشمى شنیدم كه ایشان فرمودند وقتى من وزیر كشور شدم، روز اولى كه در وزارتخانه رفتم و پشت میز نشستم معاون ما آمد كه آقا! این نامه را پاراف كنید! ایشان گفتند من نمىدانستم که پاراف یعنى چه! گفتم خیلى خب، حالا شما برو، چند دقیقه دیگر بیا! رفتم كتاب لغت را برداشتم تا ببینم پاراف یعنى چه؟ وزیر كشور مملكت، با آن سوابق، پاراف كردن را نمىدانست یعنى چه! این را خود ایشان در یک مصاحبه مىگفت. بالاخره با قرائن و زرنگىهایى فهمیدیم كه منظور از پاراف كردن چیست. ایشان مىخواست بگوید ما اول كه سركار آمدیم این چیزهاى اولیه را بلد نبودیم و مىخواستیم مملكت انقلابى را اداره كنیم و در اندك مدتى توانستیم. منظور ایشان این جهتش بود که با این همه ضعفى كه داشتیم اما وقتى همت داشتیم، ایمان داشتیم، وظیفه داشتیم، زود یاد گرفتیم که كارها را سروسامان بدهیم.
حالا یك چنین كسى با این بىتجربگى سر یک كارى مىآید و در یك اداره یا در یك نهادى یك طرحى مىدهد و مىگوید این كارها باید بشود. طبیعتاً یك جای آن هم اشتباه درمیآید. اشخاصى كه تجربه سالیانی طولانى دارند اشتباه مىكنند، كسى كه تازهکار است و اصلاً در كارهاى ابتداییاش هم وارد نیست بسیار بدیهی است که اشتباه مىكند.
چندی بعد مسئول این شهر عوض مىشود و پستش را به كس دیگرى مىدهد. آن مىآید روى اشتباهات آن مسئول قبلى دست مىگذارد و مىگوید اینجا اشتباه كرد، آنجا اشتباه كرد، آن هم كارمندش بود، آن هم معاونش بود، آن هم مشاورش بود، پس این تیم باید بروند. مسئولى مىآید با یک تیم جدید و همه چیز عوض مىشود و روز از نو و روزى از نو. باز این هم تجربهاى ندارد و سوابقى در اختیارش نیست، این است که باز از همین ندانمکاریها شروع مىشود. اینجاست كه شیطان مىآید آنچنان را آنچنانتر مىكند یعنى ندانمکاری خود ما یك طرف، غرور اینكه ما هستیم که اشتباهات دیگران را گرفتیم این هم به آن اضافه مىشود؛ یك غرورى پیدا مىكنیم كه ما این كار را بهتر از دیگرى انجام دادیم پس حرف ما درست است، پس ما باید سر این پست باشیم و دیگران را اینجا راه ندهیم وگرنه آنها مىآیند اشتباه مىكنند.
همه اینها استدلالهاى غلطى است. اینها مغالطه است. درست است که دیگران یك جایى اشتباه كردند ولی شاید شما دو جا اشتباه كنید. اگر آنها ده جا اشتباه كردند، ممكن است شما بیست جا اشتباه كنید. یكى دیگر هم ممكن است بیاید اشتباهات شما را بگیرد اما چون من اشتباهات آنها را گرفتهام خودم را مطلق مىكنم و مىگویم نه، من اشتباه نمىكنم! دلیلش هم این است که مسئول پیشین اینقدر اشتباه كرده و من دیگر این اشتباهات را ندارم.
این حالت بىاحتیاطى، به خود بالیدن و مغرور شدن كه در اثر نوعى بىتقوایى در انسان پیدا مىشود چه عواقب بدى به وجود میآورد! همه تجربههاى گذشته بر باد مىرود، افراد شایستهاى كه سركار بودهاند همه اینها بیكار مىشوند و باید دنبال یك كار دیگرى بروند، از وجودشان استفاده نمىشود، آنها به نوبه خود یك كینهاى علیه اینها در دلشان به وجود مىآید، یك جناحبندیای مىشود، این جناح اینجوری، آن جناح آنجوری، این تیم اینجوری، آن تیم آنجوری، منشأ اختلاف و بدبینى میشود و بعدش هزاران آفت در گوشه و كنار كشور پدید مىآید.
اینها خیالبافی نیست. هر كدام از شما که هر پست كوچكى داشتهاید اگر دقت كرده باشید این تجربهها برای شما هم بوده است. حالا اینکه چه اندازه توانستهاید با هوسهای نفسانى، با غرور، با تكبر و با خودخواهى مبارزه كنید دیگر آن به تربیتهاى دینى و عقلانیتان بستگى داشته وگرنه طبع كار این است. آدم در آنجا كه كار درست انجام داده مبتلا به غرور مىشود، آنجایى هم كه اشتباه مىكند خودخواهى مانع مىشود از اینكه به اشتباه خودش اعتراف كند.
میگویید نه؛ شما در زندگیتان، در همین دوران بیست و چند سال بعد از انقلاب، حتماً با مسئولان مختلفى یك نحو برخوردى داشتهاید و كارشان را دیدهاید. حالا چه در ارتباط با كار و مسئولیت خودتان و چه در نهادهاى دیگر. من یك سؤال مىكنم، پیش خودتان جواب بدهید؛ چند دفعه شده که خود شما یك مسئولیتى داشته باشید و اشتباه كنید و اعتراف كنید كه من اینجا اشتباه کردهام؟! چند تا مسئول را دیدهاید كه در كارشان اشتباه كرده باشند و بعد اعتراف كنند كه من اینجا اشتباه کردهام؟! چند تا؟! شما خیال مىكنید که اینها در جامعه اثر ندارد؟! وقتى من به اشتباه خودم اعتراف نمىكنم، مجبور هستم آن را رفو كنم؛ مجبور هستم چهار تا دروغ دیگر هم روی آن بگذارم، چند تا اشتباه دیگر به آن ضمیمه كنم كه معلوم نشود من اشتباه کردهام. آن یكى هم وقتى اصرار دارد كه رفتار من بوده، آن هم مجبور است كار خودش را توجیه كند. این است که دائماً نفرتها، اختلافات و بدبینىها نسبت به همدیگر بیشتر مىشود؛ این مىفهمد او دارد شیطنت مىكند و كار غلط خودش را بىخود توجیه مىكند؛ آن هم مىفهمد كه این یكى دارد این كارها را مىكند و بهاینترتیب به جاى همدلى، صمیمیت، كمك كردن براى اینكه یك اشتباهى شناخته شود و در رفع آن تلاش بشود، خودخواهىها جای اینها را مىگیرد كه هر كسى كار غلط خودش را توجیه كند. نتیجهاش چه مىشود؟ ضرر براى مردم. اینکه هر كدام از مسئولان كار خودشان را توجیه كنند و خودخواهیشان مانع شود از اینكه انتقادپذیر باشند، ضررشان به جان مردم مىخورد.
خب مردم هم یك روز، دو روز، یك ماه، شش ماه، یک سال، دو سال تحمل مىكنند. وقتیکه دیدند این مسئله، عالمگیر است و به هر ادارهاى که مىروند همین است، کمکم رشوهخواری، فساد و سوءاستفادهها رواج پیدا مىكند و آنچنان مىشود كه شده است و اگر ادامه پیدا كند بدتر هم خواهد شد!
علاجش چیست؟ علاجش این است که مسئولان سعى كنند اشكالات خودشان را بشناسند و تلاش كنند كه آنها را رفع كنند. وقتى هم اشتباه كردند اعتراف كنند که ما اشتباه كردیم، حالا هم درصدد جبرانش هستیم. خب این روش عقلایى شناختهشدهای است و همه مردم مىدانند که كار با همین است.
حالا نوبت به فاز دوم قضیه میرسد؛ یك عده سیاستمدار یا بفرمائید سیاستباز، مىفهمند كه راه اینكه در دل مردم جا پیدا كنند این است كه مردم آنها را به عنوان كسانى كه انتقادپذیر هستند، به عنوان كسانى كه اهل مذاكره و گفتگو هستند، به عنوان كسانى كه حاضر هستند درصدد شناختن عیبهایشان باشند و به عنوان كسانى كه حاضر هستند پاسخگوى مردم باشند بشناسند و وقتى اینها را فهمیدند همینها را براى شعار انتخابات انتخاب مىكنند. وقتى براى انتخابات، كاندیدا مىشوند مىگویند ما اگر سر كار بیاییم از خودمان انتقاد مىكنیم، میگوییم حق با دشمن است، میگوییم حق با مخالف است. اینها همه را جذب مىكند؛ آدمى كه مىگوید حق با مخالف است، دیگر بهخودیخود نمىآید خودمحور باشد و از خودش دفاع كند و حق را زیر پا بگذارد. او اصلاً مىگوید حق با توست، تویى كه مخالف من هستى! مىگویند ما اگر سر كار بیاییم پاسخگوى مردم خواهیم بود و هر اشكالى که داشته باشند مىنشینیم جواب مىدهیم؛ از این شعارهایی که کموبیش در پشت كوه قاف مىدهند و شاید به گوش شما هم خورده باشد.
اینها وقتى سر كار آمدند و انتخاب شدند و بر خر مراد سوار شدند این شعارها یكى پس از دیگرى فراموش مىشود. چندین سال مىگذرد، حتى در یك جلسه هم حاضر نمىشوند که به سؤالات پاسخ بدهند. همانهایی كه مىگفتند كه اگر ما سركار بیاییم به همه سؤالات مردم پاسخ مىدهیم و اگر جایى هم اشتباه كرده باشیم اعتراف مىكنیم اما سالها مىگذرد و یك مورد هم پیدا نمىشود. هر چه هم به مذاكره و پاسخگویى دعوت میشوند طفره مىروند.
یك وقتهایی در همه جاى دنیا رسم بود كه هر دولتى یک سخنگو داشت ولی آن دولت پاسخگو، چند سال از عمر حكومتش مىگذرد، حتى دولتش یک سخنگو هم ندارد که اقلاً مردم یك چیزى از آن بپرسند! این حیله و خیانت، طبع بشر است و از آن خطاى اول صد برابر بدتر است. آن مىگفت من حاضر نیستم انتقاد گوش كنم و به نقص خودش اعتراف نمىكرد. این از اول مردم را فریب مىدهد كه من بناست انتقاد بپذیرم و مردم را جذب كنم، آن وقت درست نقطه مقابلش را عمل میکند! این طبیعت آدمیزاد است، آدمیزادى كه تربیت دینى نشده، تعهد اخلاقى ندارد، روحیه اسلامى و انقلابى ندارد یا كم دارد. به دنبالش هم همه این آسیبها وجود خواهد داشت؛ بدبینى مردم، بىتفاوتی آنها نسبت به مسئولان و دیگر قطع امید كردن. از آن طرف هم مردم وقتى مىبینند که مسئولان، خودشان رانتخوار هستند، خودشان از موقعیتها سوءاستفاده مىكنند و به دنبال ثروتهاى كلان، سپردهها در بانكهاى خارجى و سوءاستفادههای میلیاردى هستند آنها مىگویند خب چرا ما نكنیم؟!
اگر ز باغِ رعیّت، مَلِک خورد سیبی برآورند غلامانِ او درخت از بیخ
این هم نوعى از آسیبهایى است كه در بسیارى از انقلابها، بلكه در هرگونه فعالیتهاى اجتماعى پیش مىآید و متأسفانه نمونههایى از آن در جمهورى اسلامى ایران هم پیش آمده كه امیدواریم که با آگاهی و بیدارى مردم، به نحو احسن جلوى اینها گرفته شود، بدون اینكه تنشى ایجاد شود و بدون اینكه در مقابل كشورهاى بیگانه، آبروریزى شود. با اجازهتان بحثم را در اینجا پایان مىدهم.
والسلام علیكم و رحمة الله
-سؤالى کردهاند، ظاهراً ما نمونهاش را دیروز هم داشتیم؛ یك سؤال خیلى مهم و اساسى كه در ذهن همه مردم و عوام النّاس و خواص النّاس هم پیش آمده این است كه چرا ولایتفقیه و دستگاههای اسلامى، با مجرمان، چه سیاسى و چه اقتصادى، برخورد قاطع نمىكنند و عدالت علوى را اجرا نمىكنند؟!
دیروز هم نظیر این سؤال مطرح شد. ظاهراً همین جا بود. من عرض كردم که با كدام قدرت؟! به وسیله چه كسانى؟! آیا قضیه را بازتر كنم؟! بیشتر پردهبرداری كنم؟! دیگر زشت است. امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه در نهجالبلاغه بعد از اینکه درد دل میفرمایند و از یاران خودشان مىنالند، بعد مىفرمایند به من مىگویند چرا چنین و چنان نمىكنى اما لَا رَأْی لِمَنْ لَا یُطَاع؛[3] وقتى حرفم را گوش نمىكنند چه كنم؟!
مىگویند چرا برخورد قاطعانه نمىكنند؟! چه كسى؟! فقط یك نفر؟! فقط او باید برخورد قاطعانه بكند؟! چه جور برخوردى؟! گوش هر كسى را بگیرد و او را بیرون بیندازد؟! به دست خودش؟! یا او ارشاد كند، راهنمایی كند، دستور بدهد و دیگران عمل كنند؟! وقتى عمل نمىكنند چه كار كند؟! گفت:
گر حکم شود که مست گیرند
در شهر هر آنچه هست گیرند!
حالا این شعر است و عیناً تطبیق نمىكند ولی اگر بنا باشد که تسویه كنند و گوش هر كسى را بگیرند و او را بیرون بیندازند على مىماند و حوضش!
قصه على مىماند و حوضش را كه شنیدهاید؟! روزی عالمی روی منبر میگفت که در عالم قیامت، حوض كوثر در دست امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه است. كسانى كه چنین و چنان باشند وارد مىشوند و از این حوض استفاده مىكنند اما اگر كسى چنین گناهى كرده باشد نه، چنین گناهى كرده باشد نه و الیآخر. یك كسى بلند شد و گفت اگر اینجور باشد که على مىماند و حوضش! دیگر كسى از آن حوض استفاده نخواهد كرد! حالا هم اگر بنا باشد که با مجرمان برخورد قاطع كنند على مىماند و حوضش!
-مطلبى را ذكر فرمودهاند كه مشروعیت مسئولان به امضاى رهبرى است و نقل کردهاند كه امامرضواناللهعلیه فرمودهاند بنده به بنىصدر رأى ندادهام و این مثلاً به معنا یا مبیّن عدم مشروعیت او بوده است.
بله، امامرضواناللهعلیه فرمودند من به بنىصدر رأى ندادم اما این جمله كه این مبیّن عدم مشروعیت او بوده این را امامرضواناللهعلیه فرمودند یا شما استفاده كردید؟! امامرضواناللهعلیه این را نفرمودند. بههرحال امام در آن روزگار، مصلحت را در این دیدند كه چون مردم، ناآگاه بودند و تبلیغات آنچنان بود كه اكثریت مردم رأى دادند، دیگر چه كار كنند؟! و شاید ندانید كه بسیارى از مروّجان بنىصدر از نزدیكترین افراد سببى و نسبى به امامرضواناللهعلیه بودند! مىفهمید چه مىگویم؟! امامرضواناللهعلیه چه كار كنند؟! حكمت امام و تدبیر ایشان اقتضا كرد كه بگذارد تا خود مردم بفهمند که این چه كاره است. اگر روز اول مىگفت که من حكم ریاست جمهوری او را امضا نمىكنم مردم نمىپذیرفتند. میگفتند آقا! اول انقلاب است و دیكتاتورى! ولی امام گذاشت تا ماهیت او خوب روشن شود، مردم او را بشناسند و بالاخره این در مجراى قانونی عوض شود.
این جمله كه مىفرمایید مبیّن مشروعیتش است، نه، امامرضواناللهعلیه فرمود من خودم شخصاً بنیصدر را مىشناختم و مىدانستم که این، صلاحیت ندارد. میفرماید من رأى ندادم ولى امام رأى مردم را تنفیذ كردند و آن وقت مصلحت غیر از این نبود و بالاخره این دنیا دار امتحان است و باید شرایطى پیش بیاید كه من و شما هم امتحان خودمان را بدهیم. امروز هم شاید چیزى شبیه به آن روزگاران وجود داشته باشد؛ شاید.
-نوشتهاند که حكومت عدل الهى درست ولى باید اقتصاد مملكت را پیش برد. مردم واقعاً با مشكلات بسیارى روبرو شدهاند!
این هم كاملاً صحیح. مقام معظم رهبرى هم بارها روى این تأكید كردند و فرمودند که اگر مىخواهید اصلاحات بكنید، اصلاحات در اینجاها ضرورت و اولویت دارد؛ فقر، مبارزه با تبعیض، مبارزه با بیكارى.
كلام در این است كه چگونه باید اینها را تأمین كرد؟ آیا مسئله با سازش آمریكا حل و تمام مىشود؟! اینگونه فكر مىكنید؟! بسمالله! نگاه كنید! این همسایه ما، دولت لائیك تركیه، رفیق آمریكا، جانشین شاه، نگهبان اسناد نظامى آمریكا و سلاحهاى مدرن آمریكا. پایگاه آمریکا در منطقه در تركیه است. آنچه هم که در ایران بود به آنجا منتقل شد. در این مدتى كه مثل یك سگ دستآموز نسبت به آمریكا عمل كردند، آمریكا چه گلى به سر اینها زده است؟! اقتصاد اینها چقدر پیشرفت كرده است؟! صنایع نظامیشان چقدر پیشرفت كرده است؟! اینها تورمشان به چند هزار درصد رسیده است! دولت تركیه درواقع ورشكسته است آن هم به بركت كمكهاى اقتصادى آمریكا! پیشرفت صنایعش به آنجا رسیده كه تانكهایى كه آمریكا به آن داده است باید برود به اسرائیل التماس كند كه او بیاید تعمیر و بازسازى كند! اسرائیل كه یك نقطهاى در جغرافیاى كشورهای منطقه است، با این جمعیت محدودش، با این وضع متشنّج و ناامنش، سر تركیهاى كه بزرگترین كشور منطقه است و در زمان امپراتورى عثمانى بزرگترین كشور جهان بوده است، منت مىگذارد! همه اینها به بركت این است كه لائیك شد! به بركت این است كه با آمریكا اقتصاد پیدا كرد! پیشرفت صنایع نظامیاش به آنجا رسیده كه تانكهایش را باید اسرائیل تعمیر كند! یعنى فكر مىكنید که اگر ما با آمریكا سازش كنیم وضعمان از تركیه بهتر مىشود؟! دیگر مشكلات اقتصادیمان حل مىشود؟! اگر راه حلى هم باشد باز هم در عمل به دستورات اسلام است. ممكن است كه ما بهزودی كاخهاى صد طبقه نسازیم و سفرهاى فضایى نتوانیم داشته باشیم ولى مىتوانیم زندگى مردم خودمان را به صورت آبرومندى اداره كنیم، اینهمه اختلافات طبقاتى وجود نداشته باشد، اینهمه دزدىها و رشوهخواریها نباشد. آن را مىتوانیم در سایه اسلام تأمین كنیم و اگر اینگونه شد آیا فكر مىكنید مردم ما خیلى ناراضى خواهند بود؟! مردم ما الآن در سختترین شرایط فقرى كه به سر مىبرند اگر احساس تبعیض و ظلم نكنند باز هم صبر مىكنند. آنچه مردم را رنج مىدهد این است كه مىبینند حقوقشان را دیگران به ظلم مىبرند. اختلاف طبقاتى. دیگر بعضى چیزها را نمىشود گفت. نمونهاش را به نظرم باز دیروز عرض كردم كه یک عده در یک فاصله كوتاهى، چند صد میلیارد تومان در یك معامله استفاده مىكنند ولی یک عده در عرض عمرشان به اندازه خرج یك سفر مشهد نمىتوانند پسانداز كنند! ما خانوادههایى سراغ داریم که عمرى زندگى کردهاند و چند تا بچه دارند ولی هنوز نتوانستهاند یك سفر زیارتى مشهد بروند! آن وقت یك نفر در یك معامله، دویست میلیارد تومان استفاده مىكند! اینها مردم را اذیت مىكند.
آنچه دواى درد ماست باز هم برگشت به اسلام و عمل به دستورات اسلام و رعایت ارزشهای اسلامى است. آمریكا گُلى به سر ما نخواهد زد. وقت تمام است. انشاءالله اگر فرصتى بود بقیه سؤالات را در جلسه بعد مطرح مىكنم.
وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین