غفلت؛ آفت جامعه اسلامی

در جمع طلاب برادر طرح ولایت-مشهد مقدس
تاریخ: 
چهارشنبه, 20 تير, 1397

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِی‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح مطهر امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا‌ می‌کنیم.

خداوند متعال را شكر می‌کنم كه در این ایام كه شاید واپسین روزهای زندگی ما باشد توفیق عنایت فرمود كه در جوار ملكوتی حضرت ثامن الحجج‌صلوات‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌علی‌‌آبائه‌‌و‌أبنائه‌‌المعصومین در چنین مجلس باشكوهی كه از طرف یاران و خدمتگزاران دستگاه ولایت و منتسبین به وجود مقدس ولی عصر‌ارواحنافداه فراهم شده شركت كنم و ناظر زحمات و تلاش‌های بی‌وقفه و قابل‌تحسین اساتید، دوستان و برگزارکنندگان دوره و همچنین كسانی كه افتخار خدمت كردن در این جریان را داشته‌اند باشم و برای انجام وظیفه، عرض تشكری از شما عزیزان داشته باشم و با زبان الكن خود دعا كنم كه خدا بر توفیقات شما بیفزاید، همه شما را مورد توجه خاص حضرت ولی عصر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف قرار دهد، زندگی شما را در بهترین وجهی كه خدا و اولیاء او می‌پسندند مقدّر بفرماید و ان‌شاءالله همه شما و شاید اگر خدا صلاح بداند ما هم بعد از ظهور آن بزرگوار به زیارت ایشان شرفیاب شویم.

چرا طلبگی؟!

به نظرم رسید به جای اینكه مطلب خیلی پیچیده‌ای مطرح كنم كه نه خودم بفهمم و نه شما حال شنیدن آن را داشته باشید، قصه بگویم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم، یكی بود، یكی نبود، غیر از خدا هیچ كس نبود. ما یك روزی به مدرسه می‌رفتیم، تقریباً در هشتاد سال پیش یا اندكی كمتر. در مدرسه از كلاس سوم، چهارم به بعد معمولاً‌ انشاء درس می‌دادند. یك موضوع خیلی ساده‌ای مطرح می‌کردند و به بچه‌ها می‌گفتند كه درباره آن انشاء بنویسید. چند موضوع رُند بود كه همه معلم‌ها در همه کلاس‌ها این‌ها را می‌گفتند که درباره آن انشاء بنویسید. یكی فضیلت علم بود. این دیگر نرخ شاه‌عباسی داشت. همه درباره فضیلت علم انشاء می‌نوشتند که بسی واضح و آشكار است و خیلی روشن است که علم، خوب است و باید علم آموخت و از این چیزها.

یكی دیگر از این موضوعات رندی كه مثلاً در سال‌های بالاتر از آن یعنی در کلاس چهارم، پنجم، ششم، چون کلاس‌های دوره ما شش ساله بود، مطرح می‌کردند این بود که می‌گفتند در آینده می‌خواهید چه كاره شوید؟ حالا به تعبیرات مختلفی ازجمله اینکه هدف شما چیست؟ می‌خواهید چه كاره شوید؟ می‌خواهید چه شغلی انتخاب كنید؟ مضمون همه این‌ها یكی است. فوایدی هم داشت ازجمله اینکه بچه‌ها با هم صحبت می‌کردند که چه بنویسیم یا از بزرگترهای خودشان می‌پرسیدند و ذهن آن‌ها فعال می‌شد و اصلاً به این فكر می‌افتادند كه در این باره فكر كنند كه در آینده چه کاره شوند. هركسی هم یك چیزی می‌گفت. از گفتگوهای دیگران هم استفاده می‌کردند. یكی می‌گفت می‌خواهم پزشك شوم، یكی می‌گفت می‌خواهم مهندس شوم، یكی می‌گفت می‌خواهم خلبان شوم، یكی می‌گفت می‌خواهم هنرپیشه شوم، یكی می‌گفت تاجر و الی‌آخر. شغل‌های برجسته‌ای كه معمولاً‌ زیاد طالب دارد. حالا اینکه علت آن چیست، می‌شود تحلیل‌هایی كرد. خود شما هم می‌توانید تحلیل کنید و دیگر من وقت شما را نگیرم. مناسبت‌هایی بود، یک چیزهایی دیده بودند، تعریف‌هایی شنیده بودند و آن را مطرح می‌كردند. من یادم نمی‌آید که در دوران چند سالی كه در مدرسه، انشاء می‌نوشتیم یك نفر نوشته باشد که من می‌خواهم طلبه شوم! یادم نمی‌آید. اولین بار یك تقدیراتی پیش آمد، خدا یك چیزهایی را جور می‌کند، من نوشتم می‌خواهم تحصیل علوم دینی بكنم. یادم است كلاس چهارم بودم که در این باره انشاء نوشتم.

جایگاه روحانیت و تحصیل علوم دینی در قبل از پیروزی انقلاب

حقیقت این است که آن‌وقت‌ها كسی رغبت نمی‌کرد طلبه شود برای اینكه آنچه از طلبگی دیده بودند یك روضه‌خوانی می‌دیدند و یك امام جماعتی. روضه‌خوان كار او این بود که برود روی منبر بنشیند و یك مقدمه‌ای بچیند. همه هم می‌دانستند که این مقدمه خیلی مطلب مهمی ندارد و زمینه‌ای برای روضه خواندن است؛ یا یك شعری بخواند، یك مطلبی، حدیثی بخواند و گریز به روضه بزند. روضه‌خوان خوب هم كسی بود كه خوب اشك بگیرد. این نتیجه آخوندی بود. آخوند یعنی این. چرا این كار را بكند؟ كاسبی است. هركسی كسبی دارد، كار او هم این است که برود روی منبر بنشیند و یك مقدار ناله كند و اداواطوار دربیاورد، بالاخره مردم را به گریه بیندازد و یك پولی بگیرد.

طبعاً‌ هیچ كسی این را انتخاب نمی‌کرد كه مثلاً این یك هدفی برای زندگی است. آخوندهای دیگری را هم كه می‌دیدند غالباً پیرمردهایی بودند که در مسجدهای كوچولو، گوشه و كنار شهر می‌رفتند، یك نمازی می‌خواندند و احیاناً بعضی‌ها نذر و نیازی، گاهی چیزی، روضه پنج تن، ختم صلواتی، ختم امن یجیب زیاد بود، یك چیزی به آقا می‌دادند و زندگی او می‌گردید. مثلاً یك موقوفاتی، یك مسجدی داشت و زندگی او هم از این راه تأمین می‌شد.

هركسی که این دو چیز را از آخوند می‌دید هیچ وقت تمایلی نداشت بیاید آخوند شود. نتیجه‌اش هم این بود که اولاً‌ غالب مدارس قدیمی كه گاهی مثلاً‌ ظرفیت 100 نفر طلبه را داشت، یك نفر طلبه هم در آن پیدا نمی‌شد! این‌هایی كه من عرض می‌کنم با این چشم‌ها دیده‌ام و خودم در آن زندگی کرده‌ام و فقط صرف شنیدن نیست. مدرسه خان یزد که شاید آقایان هم دیده باشند، سه بخش دارد؛ یك بخش را كه سیل برده بود و خراب شده بود. دو بخش دیگر داشت؛ مدرسه بزرگ و مدرسه كوچك. در این مدرسه یك مكبّر بود كه زن و بچه نداشت و در یك اتاق تنها زندگی می‌كرد. مرحوم آشیخ علی مكبّر. معروف هم بود. در یك حجره و یك اتاق آن هم یك نفر دیگر بود که اهل یک روستایی بود و گاهی به شهر می‌آمد و آن اتاق را گرفته بود و شب‌ها در آن می‌خوابید و استراحت می‌کرد. یادم است یك اتاقی هم بود که یك نفر درویش در آن زندگی می‌کرد که می‌رفت در روضه‌ها می‌ایستاد و مدح می‌خواند كه باز هم کاسبی‌ای بكند. این هم نابینا بود. این هم یك اتاق داشت. كل این مدرسه سه نفر ساكن داشت که این‌ها بودند. رسماً‌ نه درسی گفته می‌شد و نه طلبه‌ای بود. اتاق‌های مدرسه كوچك هم كه نزدیك بازار بود انباری بازاری‌ها بود و هركدام را یك بازاری گرفته بود. در آن وقت ما طلبه شدیم.

بعدها یك آقایی به نام مرحوم آقای وزیری که یک منبری بود - خدا ایشان را رحمت كند! - ایشان علاقه‌مند بود كه حوزه را احیاء كند. این بود که در روستاها می‌رفت و از هر روستایی یكی، دوتا از بچه‌های کوچکی كه درس فارسی خواندن هم بلد نبودند و هنوز خواندن و نوشتن را هم درست بلد نبود، با سخنرانی روی منبر به یك بهانه‌ای پدر و مادر آن‌ها را تشویق می‌كرد و آن‌ها را راضی می‌کرد که بچه‌هایشان را برای تحصیل به حوزه بفرستند. این‌ها غالباً هم كسانی بودند كه هیچ كار دیگری از آن‌ها برنمی‌آمد. این‌ها می‌آمدند طلبه می‌شدند. به‌این‌ترتیب کم‌کم چند نفری جمع شدند و یك حوزه كوچک چند نفری تشكیل شد.

تبلور غرب‌زدگی در زمان رژیم منحوس پهلوی

این‌ها را عرض كردم برای این‌که بدانید که اصلاً جایگاه روحانیت در آن دوران پهلوی ملعون به چه وضعی افتاده بود؛ یعنی در اثر تبلیغاتی كه كرده بودند دین به‌کلی از زندگی انسان‌ها كنار رفته بود، مگر همان آداب‌ورسوم خانوادگی‌ای كه بعضی‌ها داشتند وگرنه در زندگی اجتماعی، مدارس و سایر جاهای تبلیغاتی، هیچ زمینه‌ای برای تبلیغ دین نبود. هیچ جا هم صحبت نمی‌شد كه دین‌داری خوب است و مثلاً باید چنین كرد. آنچه تعریف می‌شد این بود كه ما باید مثل خارجی‌ها پیشرفت كنیم، ببینید آن‌ها چه چیزهایی ساخته‌اند! در آن زمان تازه خودرو درست كرده بودند و تک‌وتوک در هر شهری چند تا ماشین بود که ثروتمندان سوار می‌شدند. گاهی هم هواپیما از فضای شهر می‌گذشت. ما از نزدیك هواپیما ندیده بودیم. می‌دیدیم كه یك چیزی مثل یک پرنده، مثلاً مثل یك کبوتر از آن بالا رد می‌شود. همه می‌گفتند ببینید چه چیزی ساخته‌اند! این‌ها را خارجی‌ها می‌سازند! ما هم باید ترقی كنیم تا بتوانیم این کارها را بکنیم! آن‌ها كه الگو شدند بعد هم طبعاً‌ رفتار و سبك زندگی را هم باید از آن‌ها یاد بگیریم، لباس پوشیدنمان را هم باید از آن‌ها یاد بگیریم، رفتارمان با بچه‌های خودمان را هم باید از آن‌ها یاد بگیریم و الی‌آخر.

یكی از سیاست‌مداران معروف آن زمان یك جمله‌ای دارد كه همه ما شنیده‌ایم. شاید بارها مكرر گفته بود که ما از فرق سر تا ناخن پا باید فرنگی شویم. این جمله معروفی از تقی زاده است. این وضع فرهنگی كشور بود. آرزوی هر جوان این بود كه شبیه اروپایی‌ها شود، در لباسشان، در رفتارشان، در حرف زدنشان به همدیگر سلام نمی‌کردند و مثلاً مرسی می‌گفتند و چیزهایی از این قبیل. دیگر بقیه آن را خودتان بخوانید.

پیروزی انقلاب اسلامی؛ معجزه‌ای الهی

این جریان كم‌یابیش ادامه داشت تا اینکه خداوند متعال زمینه‌هایی فراهم كرد، زمینه‌هایی كه باز بازگو كردن آن و كیفیت رشد‌ آن طولانی است و داستان‌ها دارد. این كه نزدیك به زمان ما هست و همه شما یا لمس کرده‌اید و یا اخبار قطعی آن را شنیده‌اید این است که بعد از گذشت 1400 سال از تاریخ اسلام، خدا یك نفر را از خانواده پیغمبر با لباس روحانیت عَلَم كرد، كسی كه هیچ امتیاز مادی در زندگی ایشان نبود. به شما صادقانه بگویم که زندگی خانوادگی زاهدانه ایشان به‌زحمت اداره می‌شد! ایشان نه حزبی داشتند، نه جمعیتی داشتند، نه مریدی داشتند، نه پولی داشتند، نه ثروتی داشتند؛ یك آخوند ساده زاهد بودند ولی بسیار متین و عمیق فكر می‌کردند. رفتار و گفتار ایشان سرتاپا عقلانیت و تفكر بود. كمتر دیده می‌شد که ایشان مثلاً‌ بخندند یا شوخی كنند. کم دیده می‌شد. خیلی كه می‌خواستند بخندند مثلاً شب بعضی از اعیاد، نهایتش این بود که مثلاً یك لبخندی می‌زدند و شوخی مختصری می‌کردند وگرنه همیشه متفكر و با قیافه جدی بودند. حتی برخورد ایشان با بچه‌های خودشان هم برخورد عالمانه و حكیمانه بود.

با اینكه شرایط سخت بود ولی خدا یك زمینه‌ای فراهم كرد با یك مقدماتی كه هیچ كس فكر آن را نمی‌کرد. هیچ انسانی نمی‌توانست چنان نقشه‌ای بکشد که هیچ، اگر صدها هزار انسان هم جمع می‌شدند نمی‌توانستند نقشه آن را بكشند!

به همین مناسبت یادم آمد اشاره كنم که شروع حركت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه از روز بیست و پنجم شوال، روز وفات امام صادق‌علیه‌‌السلام بود. چون این روزها جای آن بود که این مطلب گفته شود اما نشنیدم که بگویند. مرحوم آقای سید محمدرضا گلپایگانی در مدرسه فیضیه مجلس عزایی گرفته بودند. مرحوم حاج‌آقای انصاری قمی هم آنجا منبر می‌رفتند. آن روز در صحبت‌هایشان خیلی در لفافه اشاراتی به اعتراض به دستگاه پهلوی کردند. این‌ها هم از قبل می‌دانستند كه چنین زمینه‌ای هست، این بود که عده‌ای از كماندوها را از تهران آورده بودند در مدرسه پخش كرده بودند. این‌ها یک‌دفعه شروع به شعار دادن كردند و بعد هم پاسبان‌ها گرفتند طلبه‌ها را زدند و حتی بعضی از طلبه‌ها را از طبقه دوم به زمین پرت كردند و دست و پای آن‌ها شكست! روز بیست و پنجم شوال روز وفات امام صادق‌علیه‌‌السلام بود كه این حركتی كه می‌بینید به پیروزی انقلاب انجامید از آن روز شروع شد.

امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه فقط در درس و سخنرانی خودشان به این موارد اشاراتی می‌کردند. تا اینکه روز دوازدهم محرم رسید و خود امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه به مدرسه فیضیه تشریف آوردند و سخنرانی مفصّلی كردند و دیگر انقلاب بُل گرفت. اینکه یادی کنیم از اینكه آغاز انقلاب از روز وفات امام صادق‌علیه‌‌السلام شروع شد، بی‌جا نیست.

در این مدت تحولاتی پیدا شد كه من بهترین تعبیرات را در این باره از زبان مقام معظم رهبری خدمت شما عرض می‌کنم. چند سال پیش در كنار مرقد حضرت رضا‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌ بنده و آقای طبسی بودیم که مقام معظم رهبری این جمله را فرمودند؛ ایشان فرمودند جریان انقلاب هر روز آن، معجزه بود! این جریانات آن‌قدر غیرعادی بود که كسی نمی‌توانست پیش‌بینی كند و به‌گونه‌ای پیش می‌آمد كه به نفع اسلام تمام می‌شد. این تعبیر ایشان از كسی است كه از همان زمان در جریان كارها بود ولو سن ایشان در آن زمان شاید كمتر از بیست سال بود و تا امروز همیشه در بطن جریانات و در بالاترین و حساس‌ترین مواضع قرار داشته‌اند. ایشان این تعبیر را می‌فرمودند كه دوران انقلاب هر روز آن معجزه بود. این معجزات متراكم شد و دوران سلطنت 2500 ساله به باد رفت.

اطاعت خدا، راه رسیدن به عزت

خداوند متعال از همان معجزات خودش، یك كسی را كه هیچ كس فكر نمی‌کرد این بتواند یك پست مهم سیاسی یا اداری را حتی در كشور عهده‌دار شود، یك آخوندی که می‌آمد درس می‌گفت و به‌خصوص اینكه از یك قشری بود كه بیش از پنجاه سال، نیروهای داخلی و خارجی تلاش كرده بودند كه این قشر را براندازند، لباس او قاچاق بود، مدرسه او قاچاق بود، درس آن رسمی نبود، كسی به این‌ها احترام نمی‌گذاشت و این‌ها را مثل یك گدا حساب می‌کردند. این یک واقعیت است که من به شما می‌گویم، یك روحانی را كه می‌دیدند مثل یك گدا به او نگاه می‌کردند منتهی یك گدایی که گدای محترمی است و لباس می‌پوشد. مردم هیچ موقعیتی برای آخوند قائل نبودند. از این قشر، یك چنین كسی كه باز در بین خود این‌ها زندگی عادی خود را به‌زحمت اداره می‌کرد، این بیاید در آن جایی قرار بگیرد كه به‌اصطلاح بالاترین قله قدرت در یك كشوری به شمار می‌رود! و خدا این كار را كرد و نشان داد كه أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.[1]

انقلاب اسلامی؛ نعمتی برای بشریت!

به‌هرحال در اینجاها صحبت بسیار زیاد است، خود شما هم شنیده‌اید، نوشته‌اید و بحث هم کرده‌اید. من نمی‌خواهم تكرار مكررات كنم. این نعمتی كه خدا به ما داد، این جریان نه‌تنها برای ما و كسانی كه نسل دوم و سوم این انقلاب حساب می‌شوند نعمتی بود بلکه یك نعمتی برای جهان بشریت بود. حوادثی كه در طول این مدت در گوشه و كنار دنیا اتفاق افتاد كم‌یابیش متأثر از این حادثه‌ای بود كه در ایران به دست یك روحانی انجام گرفت.

عزت روحانیت به برکت انقلاب اسلامی

حالا من از قول جوان‌ها صحبت می‌کنم؛ آن شخص كنار رفت، ما چشم باز كردیم، در یك جامعه‌ای زندگی می‌کنیم كه روحانیت عزت دارد، مدارس روحانیت از طلاب و دانش‌پژوهان پر شده و هر روز به جاهای جدیدتری احتیاج است و باید خانه‌هایی اجاره كنند و به آن ضمیمه كنند؛ علاوه بر مدارسی كه هم در قم و هم در شهرستان‌های دیگر ساخته می‌شود.

روحانیت و این لباس روحانیت، به قول خارجی‌ها لباس خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نه‌تنها در داخل كشور عزت پیدا كرده است بلکه در خارج از کشور هم این‌چنین است. بنده باز چیزهایی كه با این چشمان خودم دیده‌ام را برای شما عرض می‌کنم؛ ما یك سفر برای چند تا سخنرانی در چند تا دانشگاه به آمریکا دعوت شده بودیم. من چند سفر به آمریكا رفته‌ام ولی غالباً‌ فقط در خود نیویورك بوده و ارتباطاتی كه با سازمان ملل بوده است ولی این سفر چون خارج از نیویورك بود و از دانشگاهی دعوت كرده بودند آزاد بودیم و می‌توانستیم به شهرستان‌های دیگر هم برویم. یكی از كسانی كه الآن یكی از مهم‌ترین پست‌های بعد از ریاست جمهوری را در كشور دارند آن‌وقت در آمریكا دوره دكتری را می‌گذراند. ما با ایشان یك آشنایی داشتیم. ایشان همراه ما بود. گفتیم برویم كاخ سفید را تماشا كنیم و از دور ببینیم.

تا نزدیکی‌های آنجا با ماشین رفتیم و بعد پیاده شدیم و قدم می‌زدیم که آن ساختمانی كه آقایان در تلویزیون ملاحظه فرموده‌اند را ببینیم چیست و چگونه است. در بین راهی كه داشتیم می‌رفتیم یك ایرانی كه پیدا بود از منافقین بود، این سر راه ما آمد و گفت ها! آخوندها! اینجا آمده‌اید چه كار؟! آمده‌اید خانه شیطان بزرگ؟!

ما دیدیم که از پس این برنمی‌آییم که حرف بزنیم. دیدیم اگر بخواهیم حرف منطقی بزنیم این با این وضعی كه شروع كرده كلاه ما پس معركه است. این بود که ما خودمان را به كری زدیم و جوری به او نگاه کردیم که اصلاً‌ نمی‌فهمیم چه می‌گوید. این یك مقدار حرف زد و باز فحش داد. هیچ عکس‌العملی نمی‌شد نشان داد. این خسته شد و رفت. ما فكر كردیم رفت كه رفت، نگو كه این پیش پلیس رفته و به این‌ها گفته كه چند نفر آدم‌های خطرناك ایرانی آمده‌اند، این‌ها تروریست هستند و شما بیایید مواظب این‌ها باشید.

همین‌طور که داشتیم قدم می‌زدیم دوتا افسر پلیس نزدیك ما آمدند. یكی دست بالا زد و احترام كرد و گفت اجازه می‌دهید از شما یك سؤالی بكنم؟ گفتیم بفرمایید! گفت شما اهل كجا هستید؟ ممكن است پاسپورت شما را ببینم؟ پاسپورت خودمان را درآوردیم و نشان دادیم. گفت شما برای چه اینجا آمده‌اید؟ گفتیم ما یك دعوت سخنرانی برای دانشگاهی داشتیم، آمده‌ایم سخنرانی كنیم، فردا هم داریم می‌رویم. گفت این آقا كه پهلوی شما آمد را می‌شناختید؟ گفتم نه، آشنایی نداشتم. گفت این با شما نسبتی داشت که بدگویی می‌كرد؟ گفتم ما با او ارتباطی نداشتیم. خلاصه خیلی احترام كرد و خداحافظی كرد و گفت اگر كاری داشتید من در خدمت شما هستم. گفتیم کار خاصی نداریم، داشتیم تماشا می‌کردیم و دیگر داریم می‌رویم.

من فكر كردم كه این افسر پلیس با این سابقه‌ای كه آن آقا رفته بود به او داده كه این‌ها تروریست هستند این برای چه آمد احترام كرد؟! هیچ وجهی نداشت جز اینکه عمامه من شبیه عمامه خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بود. از قیافه من فقط یاد امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه افتاد. با همه دشمنی‌هایشان، احترامی كه برای امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه قائل بود و احساس عظمتی كه نسبت به شخص امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه می‌كرد باعث شد به من هم كه لباس من شبیه او بود و احتمال می‌داد که من هم با او یك ارتباطی داشته باشم رسماً احترام كند و بعد هم خیلی با احترام گفت که اگر كاری هم داشته باشید ما انجام می‌دهیم و خداحافظی كرد؛ یعنی احترامی كه این روحانی ساده زاهد در ایران، در منطقه و در كشورهای اسلامی پیدا كرد، این احترام در این چارچوبه محفوظ نماند و دایره آن تا كاخ سفید گسترش پیدا كرد!

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا؛[2] هر کسی که دلش اندکی پاک باشد و صفایی داشته باشد، حالا هر دین و هر مذهبی که داشته باشد، این بندگان شایسته خدا را که می‌بیند، از ته دل به آن‌ها احترام می‌گذارد، دوستشان می‌دارد، از آن‌ها خوششان می‌آید ولو با آن‌ها دشمنی هم بکند و کار به شهادت هم برسد اما این احساس جایی نمی‌رود. اگرچه این احساس را اظهار نمی‌کنند ولی این احساس در عمق دلشان هست و نسبت به این اشخاص احساس خضوع می‌کنند.

عزت روحانیت و وظیفه ما

امروز ما در زمانی زندگی می‌کنیم که بعد از آن دوران ذلت روحانیت - می‌بخشید که این تعبیر را می‌کنم ولی من این را لمس کرده‌ام- به این دورانی رسیده‌ایم که وقتی سخنرانی امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بود کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا، می‌گفت برنامه‌اش را قطع کنند و یک مترجم ترجمه کند که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه چه دارد می‌گوید؛ و امروز می‌بینید که تمام قدرت‌های دنیا پشت به پشت هم داده‌اند که این نظام را براندازند، سیبل‌شان هم رهبری این نظام است. ما باید چه کار کنیم؟!

چند چیز را من به ذهنم می‌آید که نباید فراموش کنیم؛ اول این آیه قرآن را؛ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ،[3] اگر کفران کردید، إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛ این نعمت را شما با کدام‌یک از نعمت‌های اجتماعی از صدر اسلام تابه‌حال، مقایسه می‌کنید که در ظرف چند سال، ورق ذلت به چنین عزتی تبدیل شود؟!

بعد از انقلاب، ما کسانی داشتیم که تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی بودند حتی با مدرک دکترا که به قم آمدند و طلبه شدند! بعضی‌هایشان حتی به شهادت رسیدند. الآن ما غالباً دانشجویانی داریم که داوطلب هستند به قم بیایند ولی ظرفیت پذیرش آن‌ها در قم وجود ندارد. این عزتی که خدا به روحانیت داد مصداق این آیه می‌شود که لَئِنْ شَكَرْتُمْ.

چه کسانی باید شکر کنند؟! همه کسانی که از این نعمت برخوردار هستند، چه خود روحانیانی که از آن ذلت درآمده‌اند و چه مردمی که حالا از نعمت وجود آن‌ها استفاده می‌کنند. منتها اینکه مصداق این شَكَرْتُمْ چیست را باید فکر کنیم تا یک‌خرده بهتر بشناسیم و پیدا کنیم، کمتر نق بزنیم، بیشتر فداکاری کنیم، کمتر دنبال منافع مادی‌مان باشیم، بیشتر دنبال اهداف معنوی باشیم، دنبال این باشیم که خدا از ما چه می‌خواهد.

عوامل مؤثر در انتخاب مسیر زندگی

آن‌وقت‌ها که غالباً بچه‌های 10، ۱۲ ساله بودیم وقتی موضوع انشاء به ما می‌دادند و می‌خواستیم فکر کنیم که چه شغلی می‌خواهیم انتخاب کنیم، این انتخاب چند تا مؤلفه داشت؛ یکی اینکه درآمد بیشتری داشته باشیم. خب می‌دانستیم که پول، حلّال مشکلات است و آدم باید پول داشته باشد تا بتواند زندگی کند، باید شغلی انتخاب کنیم که درآمد بیشتری داشته باشد.

یکی اینکه مردم بیشتر احترام بگذارند. ازجمله مؤلفه‌های دیگر هم این بود که ضمناً زحمت زیادی هم نداشته باشد، آدم راحت باشد، بیاید پشت میز بنشیند، دو تا امضا کند و سر ماه هم حقوقش را بگیرد تا اینکه بخواهد صبح پیش از طلوع آفتاب سر کار برود و تا شب جان بکند، کلنگ بزند، پیداست کسی آن را انتخاب نمی‌کند. این‌ها چیزهایی بود که فکر می‌کردیم.

ارزش فراگیری علوم دینی

اما راستش این است که آن وقت هیچ وقت فکر نمی‌کردیم که یک شغلی هم هست که باید دین را به مردم معرفی کرد و اصلاً نیازی به این هست؛ با خودمان می‌گفتیم چه نیازی هست؟! دو رکعت نمازی هست که می‌خوانیم، اینکه دیگر شغل نمی‌شود؛ اما امروز اگر باور داریم که دین، حق است و اصول دین ضروری است و زندگی منحصر به این زندگی نیست باید تجدیدنظری کنیم. آن مؤلفه‌ها دیگر کافی نیست. باید یک‌خرده عاقلانه‌تر فکر کنیم.

البته آن زمان‌ها یکی از مؤلفه‌هایی که یک‌خرده فرهیختگانمان، فرهیختگان بچه‌ها را میگویم، انتخاب می‌کردند این بود که بیشتر به جامعه خدمت کنیم. غالباً آن‌هایی که می‌گفتند پزشک بشویم می‌گفتند مریض‌ها را معالجه می‌کنیم و خدمت به جامعه است؛ اما خدمت به جامعه در همین حد بود که یا شکمی سیر شود و یا مریضی معالجه شود.

امروز اگر آن انگیزه که خدمت به جامعه هست در ما باشد، با توجه به معارف دینی، باید ببینیم که چه چیزی به همه زندگی انسان‌ها بیشتر خدمت می‌کند؛ چون حالا طبق این بینش، زندگی منحصر به هفتاد، هشتاد، صد سال نیست؛ زندگی بی‌نهایت ادامه دارد؛ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا.[4]

ارزشمندترین خدمت به جامعه

اگر فکر این هستیم که به جامعه خدمت کنیم باید یک خدمتی باشد که به درد زندگی ابدی‌شان بخورد. حالا چهار روز سیری یا گرسنگی می‌گذرد اما اگر بنا شد که  لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ * خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ؛[5]  بسیار خطرناک و بسیار مشکل است. حالا فرض این است که این‌ها راست است و ما این‌ها را باور کرده‌ایم. آن‌هایی که می‌گفتند این‌ها افسانه و اساطیرالاولین است دوران آن‌ها گذشت، ما الآن در دوران بعد از انقلاب هستیم و معتقد هستیم که این‌ها راست است.

اگر این‌گونه است باید فکر خودمان هم باشیم که آینده‌مان یک آینده‌ای باشد که برای همیشه توشه داشته باشیم نه‌فقط فکر آخر پیری‌مان و تا 20، 3۰ سال بعد و بعد هم حقوق بازنشستگی بخوریم باشیم و فکری کنیم برای وقتی که پیری و کوری هست؛ نه بابا! بعد از پیری و کوری، جوانی است، تولد است؛ یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی![6] آن صد سال، دویست سال که حیات نبود! یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی! وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ؛[7] اولاً برای خودمان. بعد هم اگر بخواهیم به دیگران خدمت کنیم باید این‌گونه باشیم.

یک سؤال اساسی

از این‌هایی که عرض کردم می‌خواهم نتیجه بگیرم؛ یک فرصتی بگذاریم؛ یک چند دقیقه‌ای. اگر کم آمد یک چند ساعتی؛ آیا واقعاً این سِیری که تابه‌حال داشته‌ایم، از دورانی که خودمان را شناخته‌ایم تابه‌حال، حالا هر کسی هر سنی دارد، من هم فکر کنم، شما هم فکر کنید؛ آیا واقعاً این راهی را که انتخاب کرده‌ایم و داریم می‌رویم و پیش‌بینی می‌کنیم، همان راهی است که سعادت ابدی را برای ما تأمین می‌کند یا نه، نتایج آن از همین زندگی فراتر نمی‌رود؟! تازه اگر تا آخر زندگی‌مان برسیم و بالاخره حقوق بازنشستگی و بیمه‌ها و امثال این‌ها بعد از کوری و پیری یک کاری برای ما صورت بدهد! دیگر بعدش کانه لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا![8] اگر بعدش خبری باشد چه باید بکنیم؟! آیا فکری کرده‌ایم؟! چقدر فکر کرده‌ایم؟!

برای ده سال آینده‌مان فکر کرده‌ایم؛ همه‌مان فکر کرده‌ایم. فکر نمی‌کنم کسی باشد که فکر نکرده باشد، نه شما و نه هیچ انسان عاقلی. همه می‌دانند که آدم فردا می‌خواهد زن بگیرد، بچه‌دار بشود، خانه می‌خواهد، زندگی می‌خواهد، خودرو می‌خواهد، احترام می‌خواهد. همه این فکرها را می‌کنند. دیگر هر کسی هر چه از دستش بربیاید؛ اما آیا یک صدمش را فکر کرده‌ایم برای آن وقتی که دیگر پایان ندارد و دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد؟! آن جا دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد! هر چه همین چند وقت موقتی در اینجا کرده نتیجه‌اش آن جا ظاهر می‌شود. آن جا از نو عبادتی که پاداش داشته باشد نخواهد بود مگر اینکه کسی خود عبادت را دوست داشته باشد و عبادت کند اما اینکه پاداشی، بهشتی، چیزی، برای مزد نمازی که بعد در بهشت خواندی بدهند این‌گونه نیست. تکلیف ما در همین عالم است. از اینجا که رفتیم دیگر تکلیف بسته می‌شود؛ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ.[9]

درخواست دوزخيان از مالك دوزخ

آیا ما برای آن زمان فکری کرده‌ایم؟! اول برای خودمان، بعد هم برای آن بیچاره‌هایی که بناست صدها هزار سال در جهنم به سخت‌ترین عذاب‌ها مبتلا باشند! بعد از اینکه سختی‌های فراوانی کشیدند، پیش مالک دوزخ جمع می‌شوند و التماس می‌کنند که به حرف ما گوش بده! خب چه می‌گویید؟! می‌گویند ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ![10] وقتی اول تقاضا می‌کنند که به آن‌ها می‌گویند اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ![11] بروید گم شوید! سکوت! فضولی نکنید! خیلی که خواهش و التماس کردند که حرف ما را گوش کنید، خب خواهشتان چیست؟! ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ! یک تخفیفی بدهید، یک روز در مقابل صدها هزار میلیارد روز، یک روز تخفیف بدهید! ولی پاسخ داده می‌شود که كَلَّا! گذشت. أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا؟![12] أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ؟![13]

آن‌هایی که می‌گویند این‌ها اساطیرالاولین است و شعر است و افسانه است، خب آن‌ها برای خودشان یک توجیهی دارند. وقتی گوش هم نمی‌دهند، عمل هم نمی‌کنند و خیلی نمی‌شود آن‌ها را مواخذه کرد. می‌گویند ما قبول نداریم؛ اما من و شما چه می‌گوییم؟! ما هم العیاذ بالله می‌گوییم قبول نداریم و شک داریم؟! در صورتی که حتی اگر شک هم داشته باشیم چون مُحتمَل بسیار قوی است شک آن هم مُنجِّز است، احتمال ضعیفش هم مُنجِّز است. حالا ما که مدعی یقین هستیم! چطور با اینکه یقین داریم فکری نمی‌کنیم که بعدش چه می‌شود؟! از ما سؤال خواهند کرد که هر نفسی که کشیدید در چه راهی کشیدید و برای چه؟!

حسابرسی‌های سخت پس از مرگ

مرحوم آقای طباطبایی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه داستانی از فرزند آسید عیسی جزایری نقل می‌کردند. داماد ایشان که مهندس هم بوده ایشان را پس از وفاتشان در خواب دیده بود و پرسیده بود بگو ببینم آن عالم چه خبر است؟! حساب چه جور است؟! سخت است؟! گفته بود ابوالقاسم! همین اندازه به تو بگویم مو را از ماست می‌کشند! گفته بود پس ائمه آنجا نمی‌آیند کمکی بکنند؟! گفت کار دست آن‌هاست! إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ! مو را از ماست می‌کشند! اگر بخششی هم هست با حساب است.

همان‌جایی هم که می‌گویند فوق حساب است و بی‌حساب می‌آیند، آن جا هم یک حساب فوقانی دارد وگرنه الکی نیست، هرج‌ومرج نیست، همه چیز مقررات دارد. هستند کسانی که خیلی سریع، انگار از آن‌ها حسابی نمی‌کشند و رد می‌شوند ولی آن‌ها مقدماتی فراهم کرده‌اند که می‌توانند از آن استفاده کنند. کلید همه این‌ها این است که هم خودمان بدانیم و هم به دیگران بشناسانیم که زندگی چیست؟! حقیقت کدام است؟! آیا زندگی همین است یا آن‌گونه که قرآن می‌فرماید زندگی بناست بعد شروع بشود و بعد از این دوران جنینی ۱۰۰ ساله که ما در آن هستیم، بناست در یک زندگی ابدی متولد بشویم؟!

اگر این‌گونه است چه باید بکنیم؟! اول اینکه خوب بفهمیم کجا هستیم و سروکارمان با کیست؛ الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.[14] در آن جا هیچ کسی کاره‌ای نیست. لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَٰنُ؛[15] پیغمبر و معصومین هم باید با اذن خدا صحبت کنند. امکان ندارد کسی بی اذن خدا بتواند حرفی بزند و کاری کند. نه اینکه به او گوش نمی‌دهند بلکه اصلاً امکان عمل نیست؛ وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.[16] اگر چنین کسی هست آیا می‌شود که ما او را نشناسیم و با او ارتباط برقرار نکنیم؟! اگر خودش وسایلی قرار داده است وسایلش را چگونه بشناسیم و چگونه با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم؟!

غفلت و فراموشی؛ بزرگ‌ترین آفت جامعه اسلامی

الحمدلله به لطف الهی، الطاف حضرات معصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين و خدماتی که پدران خوبمان برای ما انجام داده‌اند، بالاخره به هر وسیله‌ای که بوده ما را مسلمان بار آورده‌اند و به این‌ها معتقدیم و در این‌ها تردید نمی‌کنیم ولی فقط یادمان می‌رود! بزرگ‌ترین آفت جامعه اسلامی انکار نیست بلکه نسیان است؛ می‌فرماید إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ؛[17] نمی‌فرماید بما انکروا! می‌فرماید بِمَا نَسُوا؛ یادمان می‌رود.

شناخت مُنعِم؛ حقيقت شكر نعمت

می‌فرماید لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ؛[18] لَا تُلْهِكُمْ! این‌ها سرگرمتان نکند! به هوش باشید که کجا هستید و سروکار شما با چه کسی است! آیا این یعنی بروید در یک بیغوله یا در یک غاری زندگی کنید و یک علف بیابانی بخورید تا بمیرید؟! این یعنی این‌گونه زندگی کنید؟! هرگز چنین چیزی را نمی‌فرماید بلکه می‌فرماید بهترین نعمت‌ها مال شما، از آن استفاده کنید؛ اما حَلَالًا طَيِّبًا؛[19]

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛[20] ما این‌ها را برای شما آفریدیم که استفاده کنید ولی مراقب باشید که این‌ها گولتان نزند، فریبتان ندهد، شما را غافل نکند! بدانید این را چه کسی دارد به شما می‌دهد و برای چه دارد می‌دهد. از این نعمت‌ها استفاده کنید، از آن‌ها لذت ببرید و بهره‌مند شوید اما با این شرط که ارتباط این‌ها را با منعم یادتان بماند.

ارزش نعمت معرفت و شناخت

انگار که در همه ما، فطرت ما یک‌خرده اقتضا می‌کند که هر کسی که به ما خدمتی کرده از او قدردانی کنیم و یک تشکری کنیم. اول قدردان نعمت خدا باشیم، بعد نعمت انبیا، بعد ائمه معصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين، علما و مربیان، پدر و مادرمان، دوستان خوبمان، کسانی که فرهنگ اسلامی را در دسترس ما قرار دادند تا این زمان، شهدایی که جانشان را دادند تا من و شما امروز بتوانیم اینجا بنشینیم و این حرف‌ها را بزنیم. آیا فطرت انسان اقتضا نمی‌کند که ما شکرگزار این‌ها باشیم؟! اول یادمان نرود.

بعد راهش را پیدا کنیم که به چه شکلی انجام بدهیم که بهتر، مؤثرتر و مرغوب‌تر باشد. آن هم برمی‌گردد به اینکه آن راه‌هایی را هم که یاد داده‌اند راه‌هایش را هم یاد بگیریم و تنها به شناختن هدف اکتفا نکنیم یعنی دین را خوب یاد بگیریم؛ از اعتقاداتش گرفته تا ارزش‌هایش، تا عمل‌های فردی‌اش، اجتماعی‌اش، خانوادگی‌اش تا بین‌المللی‌اش تا رأی دادن برای مسئولان کشور. باید بدانیم و بفهمیم که خدا به چه کسی راضی است؟! از ما چه می‌خواهد؟! اگر چه کار کنیم می‌گوید بارک‌الله و اگر چه کار کنیم می‌گوید برو گم شو! چرا فکر نکردی؟! کلید همه این‌ها شناخت است؛ پس باید بفهمیم. بهترین راهش هم فهم دین از مبادی اولیه‌اش است، همین نعمتی که بر ما ارزانی داشته‌اند!

وصلَّی الله علی محمدٍ وآله الطاهرین

 

 


[1]. طلاق، 12.

[2]. مریم، 96.

[3]. ابراهیم، 7.

[4]. جن، 23.

[5]. هود، 106 و 107.

[6]. فجر، 24.

[7]. عنکبوت، 64.

[8]. انسان، 1.

[9]. نهج‌البلاغه، خطبه 42.

[10]. غافر، 49.

[11]. مؤمنون، 108.

[12]. انعام، 130.

[13]. ملک، 8.

[14]. حج، 56.

[15]. نبأ، 38.

[16]. انفطار، 19.

[17]. ص، 26.

[18]. منافقون، 9.

[19]. بقره، 168.

[20]. اعراف، 32.