بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام، مخصوصاً این شهید بزرگوار، علامه عالیقدر، آیتالله مطهرىرضواناللهعلیه صلواتى اهدا بفرمایید.
خدا را شكر مىكنم كه توفیق عنایت فرمود در شهر دارالایمان كرمان، در جمع نورانى شما برادران و خواهران مؤمن و متعهد حضور پیدا كردم و اجازه فرمودید كه لحظاتى را به گفتگو درباره مسائلى كه براى همه ما ارزنده است و به مناسبت این ایام، محورش را شهادت این بزرگوار تشكیل مىدهد عرایضى را به عرضتان برسانم.
من از همه كسانى كه در فراهم كردن این مجلس و سایر برنامهها زحمت کشیدهاند صمیمانه تشكر مىكنم. امیدوارم كه خداوند متعال چیزى به زبان ما بیاورد كه در این جمعی كه شما نشستهاید و وقتى را مىگذرانید وقتتان تلف نشود و باعث خسران گوینده هم نشود.
ایام عزادارى سیدالشهداصلواتاللهعلیه از یك طرف و بیستمین سالگرد شهادت این عزیز از طرف دیگر، ما را به مسئلهاى متوجه مىكند كه در طول تاریخ تشیع به بهترین وجه مطرح شده و امروز یكى از مشخصات مذهب شیعه به شمار مىرود یعنی مسئله علاقه به شهادت و جانبازى در راه خدا.
در جامعه تشیع و بهخصوص شهر مذهبى كرمان، مردم از کودکی با امام حسینسلاماللهعلیه و اهداف، رفتار، سیره و سنت ایشان آشنا هستند. بنده اگر بخواهم در این جمع و در این وقت محدود چیزى را بگویم كه همه شما بارها شنیدهاید و چهبسا از گوینده هم بهتر مىدانید، دور از انصاف است؛ اما ممكن است گاهى یك نكتههایى باشد كه كمتر به آن توجه مىشود ولو به صورت ارتکازی در ذهنها هست اما آدم آگاهانه به آنها توجه ندارد.
من خودم را یك نوجوانى فرض مىكنم كه تازه وارد اجتماع مسلمانها و شیعیان مىشود و با این شور و هیجانى كه در ایام محرم هست مواجه مىشود. مىپرسد چه خبر است؟! مىگویند ایام شهادت امام حسینسلاماللهعلیه است. مىگوید چطور شد كه امام حسین شهید شد؟! براى چه شهید شد؟! یك جوابى که همه ما عادت کردهایم بدهیم و تا حدی هم درست است این است که مىگوییم ایشان شهید شدند تا دین خدا زنده بماند یا مشابه آن را مىگوییم كه ایشان شهید شدند تا مردم از شهادت ایشان فیض ببرند و هدایت شوند و راه نجات را پیدا كنند. این حدیث معروفی هم كه از پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نقل شده است كه مکتوبٌ عَن یمینِ العَرشِ: إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاةِ،[1] مضمونش همین است كه حسینسلاماللهعلیه چراغ هدایت است یعنى راه را نشان مىدهد تا مردم گم نشوند و كشتى نجات است كه مردم را از غرقاب و امواج خروشان دریا و طوفانها نجات میدهد تا به ساحل امن برسند.
این یك جواب اجمالى است و درست هم است اما آیا واقعاً براى كسى كه تازه مىخواهد با فرهنگ اسلام و تشیع آشنا شود این جواب چقدر قانعکننده است؟! مىگوید چطور شد که براى هدایت مردم، راهى جز این نبود كه باید امام حسین كشته شود؟! چرا مثلاً امام حسین نیامد مثل انبیا، مردم را دعوت كند، برای آنها سخنرانى كند، آنها را هدایت کند و درس بگوید تا مردم هدایت شوند؟! این یعنى چه كه باید كشته شود تا مردم هدایت شوند؟!
عرض كردم كسانى كه در مكتب حسینی تربیت شدهاند این چیزها را به صورت ارتكازى مىدانند اما چهبسا جواب روشن و آمادهاى نداشته باشند. نوجوانها و جوانهای ما هم به این جواب اجمالى نمىتوانند قانع شوند؛ مىگویند یعنى چه كه امام حسین كشته شد تا ما نجات پیدا كنیم؟! و اتفاقاً همین ابهامى كه در این جواب هست زمینه را براى یك نوع کجاندیشی درباره این مسئله فراهم كرده و كسانى به عنوان روشنفکر دینى آمدهاند گفتهاند که اصلاً این حرفها حرف نادرستى است! اینها یك حرفهای اساطیرى است كه اصلش هم از مسیحیت گرفته شده است! مسیحیان معتقدند كه عیسى كه به قول آنها همان خداست كه نازل شده و به شكل عیسى از شكم مادر متولد شده، به دار آویخته شد تا اینكه مردم اهل نجات شوند. این عقیده مسیحیها است و این دیگر نرخ شاهعباسی دارد. هر کسی كه مسیحیت را بشناسد مىداند که این عقیده در بین آنها رایج است كه مسیح یعنی همان خدا و برای مسیح با خدا العیاذباللّه یك نوع اتحاد قائل هستند که او آمد به صورت انسان ظاهر شد و چندى در میان مردم زندگى كرد تا او را به دار بزنند و این دار زدن او باعث این بشود كه مردم نجات پیدا كنند و بهشتى شوند! این عقیده غلط در میان مسیحیان وجود دارد و هیچ توجیه منطقیای ندارد كه حضرت عیسى به دار آویخته شود و این گناهکاران به بهشت بروند! چه رابطهاى بین اینها هست؟!
بعضى از روشنفكران خیال کردهاند كه این عقیدهاى كه شیعیان درباره سیدالشهداصلواتاللهعلیه دارند كه مىگویند سیدالشهداصلواتاللهعلیه كشته شد تا مردم نجات پیدا كنند، خیال کردهاند که این را از مسیحیان گرفتهاند و این عقیده، اساسى ندارد. آن وقت رفتهاند یك توجیهات دیگرى براى فلسفه شهادت امام حسینسلاماللهعلیه درست کردهاند. حالا واقع مطلب چیست؟!
ما خودمان را به جای یك جوان نواندیش بگذاریم كه مىخواهد این مسئله را درك و هضم کند. جواب او را چگونه بدهیم كه یک جواب منطقى، دلنشین و قانعکننده باشد؟! آیا واقعاً امام حسینسلاماللهعلیه كشته شد تا مردم به بهشت بروند یا نه؟! اگر اینگونه است آخر چه رابطهاى هست بین اینكه عزیزان خدا در صحراى كربلا كشته شوند و كسانى بعد از هزاران سال زندگی مىكنند و به بهشت مىروند؟! چه ارتباطى بین اینها هست؟!
ما وقتى مىتوانیم این قضیه را درست تحلیل كنیم كه با اصول و مبانی فرهنگ اسلامى آشنایى كافى داشته باشیم. اصولاً ببینیم خدا انسان را براى چه آفریده است؟! پیغمبران را براى چه مبعوث كرده است؟! بعد از پیغمبران، امام را براى چه قرار داده است؟! امام چه وظیفهاى دارد؟! چطور شد كه این امام باید شهید شود؟!
باز در اینجا همه ما یك جوابهای اجمالى داریم که خدا انسان را آفرید تا راه سعادت را با اختیار خودش برگزیند و به كمال نهایى و رحمت بىپایان ابدى نائل شود. گاهى بهاختصار مىگوییم خدا انسان را براى تكامل آفرید. این مختصر همان بیانی است كه قبلاً عرض كردیم؛ یعنى رحمت خدا اقتضا مىكرد كه بعد از اینكه فرشتگان آفریده شدند كه آنها یك راه واحدى دارند، نمىتوانند تنزل كنند، نمىتوانند معصیت كنند، البته فرشتگان مقرب، حالا اینکه آیا نوعى فرشته هم هست كه ممكن است معصیت از آن صادر بشود یا نه، اگر چیزى هم هست آن یك استثنائی است و یك نوع خاصى از فرشتگان است وگرنه فرشتگان مقرب از اول كه آفریده مىشوند آنچه لیاقتش را دارند خدا به آنها مىدهد. جبرئیل از اول جبرئیل است، تا آخر هم جبرئیل است. میكائیل از اول میكائیل آفریده میشود و تا آخر هم همان میكائیل است؛ و سایر فرشتگان. قرآن هم مىفرماید وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ.[2] بعد از همه اینها جاى یك موجودى خالى بود كه با انتخاب خودش به مقام فرشتگان و یا بالاتر از آن برسد. این موجود آنقدر استعداد، ظرفیت و گنجایش تكامل دارد كه این را مىتوانیم به عنوان نماینده خدا معرفى كنیم. ویژگى اصلى آن هم همین است كه مىتواند به آن مقام فرشتگان و شاید به مقام بالاتر از آن هم برسد اما با انتخاب خودش.
براى اینكه زمینه این انتخاب برای انسان فراهم شود باید هر دو راه خوب و بد را بشناسد و امكان پیمودن هر دو راه هم برای او وجود داشته باشد وگرنه انتخاب عملاً مفهومی پیدا نمیکند. خداوند متعال از یك طرف به خود انسان عقلى داد كه تا حدودى خوب و بدها و حق و باطلها را مىتواند شناسایى كند ولى همه ما مىدانیم كه با این عقلى كه از آن بهرهمند هستیم، همه حق و باطلها و همه خوب و بدها را نمىتوانیم بشناسیم و با وجود اینکه این عقل را داریم و انبیا هم آمدهاند ولی باز هم در تکلیفها گیر مىكنیم. اگر انبیا نیامده بودند که ابهامها بسیار بیشتر بود.
خدا براى اینكه راه هدایت انسان كاملاً مشخص شود و انسان بداند چه كار باید بكند كه به آن مقام عالیای كه هدف آفرینش است برسد انبیا را فرستاد. انبیا وظایفى دارند که در میان جامعه ایفا مىكنند ولى وجود آنها كه ابدى نیست؛ إِنَّكَ مَیتٌ وَإِنَّهُمْ مَیتُونَ.[3] روزگارى در میان مردم زندگى مىكنند، بعد هم از دنیا مىروند. آنها هم انسانى هستند مثل انسانهای دیگر. اگر عمر طبیعى داشته باشند، مثل سایر انسانها صد سال، دویست سال، کمتر، بیشتر زندگى مىكنند و مثل سایرین هم از دنیا مىروند. بگذریم از اینكه غالب انبیا اگر نگوییم اكثریت قریب به اتفاقشان به شهادت رسیدند؛ حالا یا با مرگ طبیعى و یا با شهادت از دنیا رفتهاند ولى بههرحال انبیا همیشگى نیستند.
خدا اراده فرموده كه انبیا، اوصیا و جانشینانى داشته باشند كه بعد از رحلت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله راهنماى انسانها باشند. ما شیعیان معتقد هستیم كه بعد از رسول خداصلیاللهعلیهوآله دوازده انسان ممتاز كه مقامشان شبیه مقام انبیا است و گاهى مقامشان از بعضی از انبیای گذشته هم بالاتر است چنین كسانى باید در امت اسلامى وجود داشته باشند كه بعد از پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله یكى پس از دیگرى نقش پیغمبر را منهای دریافت وحى نبوت ایفا و مردم را هدایت كنند.
إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ.[4] خود پیغمبر، انذاركننده بود اما هر قوم و جمعیتى و حتى آن اقوامى كه بعد از وفات پیغمبر زندگى مىكنند هادى مىخواهند؛ پس باید یک هدایتکنندهای بعد از وفات پیغمبر هم باشد تا راه، مشتبه نشود؛ حجت بر مردم تمام شود و انسانها بفهمند که راه حق كدام است و راه باطل كدام.
ابزار طبیعى براى نشان دادن راه حق و باطل و هدایت كردن انسانها زبان است. جانشین زبان هم رفتارى است كه جاى زبان و گفتار را بگیرد ولى طبیعىترین راه براى راهنمایى دیگران، سخن گفتن است. نوشتن هم مىتواند جانشین آن شود، عمل هم مىتواند در مراحلى جاى گفتار را بگیرد. بالاخره ابزارهای هدایت از این مقوله هستند؛ گفتن و بیان كردن است، بعدش هم نوشتن است و نشان دادن نمونههاى عملى كه به تعبیر فُقها به نام سیره نامیده مىشود یعنی روش عملیای كه پیغمبر و امامصلواتاللهعلیهماجمعین دارند.
گاهى در اجتماع یك شرایط استثنایى پیش مىآید كه این ابزارهاى طبیعى كه نقش اول را در هدایت انسانها بازى مىكند از کارایی میافتد؛ یا نمىگذارند كسى حرف بزند و یا با حرف زدن نمىشود مطلب و مرز حق و باطل را درست روشن كرد. اذهان آنقدر آشفته است و شبهات آنقدر جَوّ اذهان و افکار را تیرهوتار كرده است كه بیانهای محدود نمىتواند این ابرهاى تیرهوتار را از فضاى اذهان مردم بزداید.
عمل گاهى گویاتر از زبان است اما هر عملى هم باز نمىتواند همه مشكلات را حل كند. گاهى پیچیدگیها، ابهامها و ظلمتهای مشكلات اجتماعى به قدرى متراكم مىشود و جَوّ جامعه را فرامیگیرد و این تیرگیها در درون اذهان مردم انباشته مىشود كه عقل هم دیگر در میان این ابرهاى تیره، سوسو مىزند و نمىتواند خودش را نشان دهد و بیانات انبیا و اولیای خدا هم كارایى خودش را از دست مىدهد. فقط یك فطرت خدادادى مىماند كه در دلهای همه انسانها هست. آن فطرت، تنها با یك ابزارهاى بسیار بُرنده و كارآمد بیدار مىشود وگرنه به خاطر این شبهات زیادى كه فضاى اذهان را گرفته و ذهنها را مشغول ساخته است با زبان هم نمىتوان آن فطرت را بیدار كرد. اگر حرف بزنی او چیز دیگرى مىفهمد، تكذیب مىكند، مىگوید دروغ مىگویى! و راه براى اثباتش مشكل است.
حالا اگر بخواهیم مسئله را مقدارى بیشتر محسوس کنیم كه چطور مىشود که اینگونه مىشود یك مثال از تاریخ گذشته صدر اسلام مىزنم كه همه شما مىدانید، جزو یقینیات تاریخ شیعه و سنى است و همه مورخان گفتهاند و در آن هیچ جاى تشكیک نیست.
مىدانید كه مولا امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه در شب نوزدهم ماه رمضان در مسجد كوفه، در حال نماز صبح به شهادت رسیدند. تمام مورخانى كه متعرض شهادت امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه شدهاند همین را گفتهاند. الآن هم هنوز در مسجد كوفه، محرابى كه امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه در آن به شهادت رسیدهاند محفوظ است و جای آن مشخص است كه حضرت علیعلیهالسلام كجا ضربت خوردند و به شهادت رسیدند. این علیای بود كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در آخرین روزهاى زندگیشان در داستان غدیر، ایشان را رو به روى هفتاد هزار نفر حاجى سر دست بلند كردند. هفتاد هزار نفر حاجى را با حاجیهای این زمان مقایسه نكنید. در آن موقع همه جمعیت مسلمانها را ببینید که چقدر بوده است. شاید كل جمعیت مسلمانان به دویست هزار نفر هم نمىرسیده است. هفتاد هزار حاجى جمعیت، یك جمعیت بسیار عجیبى بود كه آن روز جمع شده بودند. همه آنها به حجةالوداع آمده بودند که آخرین مناسك حج را از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله یاد بگیرند. پیغمبرصلیاللهعلیهوآله همه اینها را در یك فضاى بازى در غدیر خم جمع كردند و فرمودند یك پیام الهى هست که باید به شما برسانم. ایشان علیعلیهالسلام را سر دست بلند كردند و فرمودند این جانشین من است.
فضائل علیعلیهالسلام، عبادات علیعلیهالسلام، نمازهاى علیعلیهالسلام، انفاقها و رسیدگى به فقرا و عدل علیعلیهالسلام اینها چیزهایى نبود كه بر كسى مخفى باشد. امروز هم كسانى كه مسلمان نیستند، حتى بعضى از آنهایی كه اعتقاد به خدا هم ندارند، امام علیعلیهالسلام را مىشناساند و به ایشان عشق مىورزند. ویژگیهای علیعلیهالسلام بر کسی مخفى نیست. هر كسی که علیعلیهالسلام را مىشناسد ایشان را به عنوان سمبل عدالت مىشناسد. اسم علیعلیهالسلام با عدالت توأم است مگر اینکه كسى اسم علیعلیهالسلام را نشنیده باشد.
هر کسی كه اسم علیعلیهالسلام را بشناسد با عبادت ایشان توأم است. حالا ما معتقدیم که ایشان شبى پانصد رکعت و گاهی هزار ركعت نماز مىخواندند. آنهای دیگر را نمىدانند اما در اینكه ایشان اهل عبادت بود كسى شك نمىكند؛ اما در همان زمانى كه علیعلیهالسلام به شهادت رسیدند، در شام، مسلمانهایی كه معتقد بودند که پیرو پیغمبر هستند و جانشین پیغمبر یعنى معاویه را مىشناسند وقتى به آنها گفتند كه على در مسجد كوفه در حال نماز به شهادت رسید گفتند مگر على نماز هم مىخواند؟! حالا با چه بیانى باید به اینها گفت كه علیعلیهالسلام هم نماز مىخوانده است؟! با چه بیانى مىشود به اینها حالى كرد كه علیعلیهالسلام براى جانشینى پیغمبرصلیاللهعلیهوآله از معاویه سزاوارتر است؟! با چه بیانى مىتوان گفت كه علیعلیهالسلام طرفدار محروم و مظلوم است؟!
در زمان امام حسینعلیهالسلام هم تبلیغات آنچنان فضا را مسموم كرده بود كه بیان، دیگر كارایى نداشت و هر چه مىگفتى را به گونه دیگرى معنى مىكردند؛ چه كار مىشد كرد؟! حضرت اگر میخواستند با رفتار خودشان عدالت را نشان بدهند مگر به ایشان مجال مىدادن که رفتارى انجام بدهند؟! ایشان تحت نظر بودند، دستور هم از خلیفه وقت، یزد ابن معاویه، رسیده بود كه باید بیعت كنى وگرنه به قتل مىرسى! حضرت چه رفتارى نشان بدهند كه مردم دنیا بفهمند ایشان جانشین پیغمبرصلیاللهعلیهوآله هستند و دین را باید از ایشان یاد گرفت نه از كسى كه شبانهروز مشغول سگ بازى و میمون بازى و مشروبات حرام و عشق و عاشقى است؟! چگونه باید به مردم حالى كرد كه بابا! دین پیغمبر كه هنوز 60 سال بیشتر از آن نگذشته است را باید از حسین یاد گرفت نه از یزید؟! حسینعلیهالسلام چه كار كند كه به این مردمی كه زیر دست معاویه و درباریانش به این صورت تربیت شدهاند بفهماند كه این راه خطاست، این اسلام نیست، اسلام را جدّ من به من آموخت، من معصوم هستم و از طرف او باید اسلام را به شما بیاموزم؟!
اگر از هر راهى مىخواست وارد شود همان دستگاه تبلیغاتیای كه به مردم معرفى كرده بود كه علىعلیهالسلام اصلاً نماز نمىخواند حسینعلیهالسلام را هم بدنام كرده بود. مگر براى بدنام كردن حسینعلیهالسلام چه كم داشتند؟! علىعلیهالسلام را آن روزى بدنام كردند كه خود علىعلیهالسلام بود و بیش از نصف كشورهاى اسلامى یعنی بصره، كوفه، حجاز، مدینه، مكه و تمام شهرهاى حجاز در اختیار علىعلیهالسلام بود. در چنین شرایطى، در شامات اینچنین وانمود كردند كه علىعلیهالسلام اصلاً نماز نمىخوانَد!
بعد از اینكه یزید به حكومت رسید و رفت بصره، كوفه و حجاز را بگیرد، آیا دامنه تبلیغات وسیعتر مىشود یا محدودتر؟! در آنجا هم هر چه مىخواهند تبلیغات را پخش میکنند مخصوصاً با آن فتنههایى كه انگیختند و در تاریخ ثبت شد که ریختند مردم مسلمان مدینه را قتلعام كردند! -زبان من بریده باد! –به زنان و دخترانشان تجاوز كردند! كسانى كه مدعى جانشینى پیغمبر بودند! وقتى چنین محیطى را درست مىكنند که حاكمى كه از طرف خلیفه وقت تعیین شده مىآید علناً دستور مىدهد كه به زنهای مسلمان تجاوز كنید، دیگر آن وقت جا نیست برای اینکه حسینعلیهالسلام را بدنام كنند؟! طولى نمىكشید که دستگاه تبلیغات بنیامیه چیزى را از اسلام باقى نمىگذاشت و راهى نبود براى اینكه مردم را با حقایق دین آشنا كنند؛ در چنین شرایطی چه كار مىشود كرد؟!
در چنین شرایطی یك كارى باید كرد كه فطرت هر انسانى را بیدار كند و لو ذهنش مشوب به شبهات است اما حق و باطل آنچنان بیّن باشد و در یك نقطهاى مشخص شود كه دیگر هیچ تبلیغاتى در آنجا نتواند كارى كند. امام حسینعلیهالسلام صحنهاى به وجود آورد كه تا روز قیامت هركسی که بشنود، در اینكه موضع حق كدام بوده و موضع باطل كدام، نتواند شك كند. هیچ قدرت تبلیغاتیای نتواند اثبات كند كه امام حسینعلیهالسلام در روز عاشورا باطل بود، ظالم بود، ستمگر بود، ناحق بود. اگر كسى داستان كربلا را بشنود بلافاصله قضاوت خواهد كرد؛ مسلمان باشد یا نباشد.
در همان چند روز بعد از شهادت امام حسینعلیهالسلام مسیحیانى كه در دربار بنیامیه در شام بودند آنها هم اعتراض كردند. حتی همسر خود یزید اعتراض كرد. فطرتها آنچنان بیدار شد كه دیگر جایى برای تبلیغات مسموم باقى نگذاشت. فرستادگان دولتهای مسیحی كه در دربار معاویه و در دربار یزید بودند وقتى داستان عاشورا و شهادت امام حسینعلیهالسلام را شنیدند اینها هم اعتراض كردند که این چه كار وحشیانهاى است؟! و تا امروز هر جاى دنیا هر انسانى بشنود كه چنین داستانى اتفاق افتاد که 72 نفر را به این وضع فجیعى كه فجیعتر از این ممكن نیست به شهادت رساندند فطرتش بیدار مىشود و مىفهمد كه حق با چه كسى بوده است. چرا امام حسینعلیهالسلام راهی جز این راه نداشت؟! چون به خاطر تبلیغات مسموم و غالب دستگاه حاکم، امر مشتبه میشد.
در طول تاریخ مىتوانید این جریانات را پیگیرى كنید. نمونههاى آن فراوان هست. در زمان خود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله هم بود، بعد از آن هم بود، امروز هم هست، فردا هم خواهد بود. بالاخره آدمیزاد است و ذهنیاتش. وقتى در گوشش چیزى مىخوانند و به یك بیان زیبایى ادا مىكنند، کمکم تحت تأثیر واقع مىشود. اگر روز اول و دوم نپذیرد، کمکم میگوید شاید اینها درست باشد. بعد شایدش تبدیل به یقین مىشود. به همین علت بوده که در طول تاریخ، تعالیم انبیا تحریف مىشد و دین تبدیل به ضد دین مىشد! نمونههایش را ببینید. حالا ما به مدارك تاریخى دیگر یقینی نداریم كه به آن استناد كنیم اما چون خودمان مسلمان هستیم و قرآن را قبول داریم، دیگر در این قرائتی كه ما از قرآن داریم و مطالبی كه بیان مىكند ظاهراً جاى تردیدی نیست مگر اینکه بعضىها قرائت دیگرى از قرآن داشته باشند!
قرآن مىفرماید بنیاسرائیل در مصر در حكم برده فرعونیان بودند. تعبیر استعباد[5] در مورد آنها است؛ یعنى فرعون بنیاسرائیل را به عبدیت و بردگى گرفته بود. بیش از چهار صد سال فرزندان ابراهیم و یعقوب و سایر انبیای بنیاسرائیل در زیر یوغ فرعونیان، بدترین ستمها را تحمل كردند. آنقدر دعا و توسل كردند تا خداوند منجیای براى آنها بفرستد. درنهایت هم خدا حضرت موسىعلیهالسلام را فرستاد. حالا داستان آن را همه شما مىدانید.
بعد از اینكه فرعون در دریا غرق شد و بنیاسرائیل نجات پیدا كردند، آمدند و به یك جایى رسیدند كه یک بتكده زیبا روى یک تپه سبز و خرّم بود. وقتیکه رفتند تماشا كنند، دیدند که آنجا بتهای خیلى قشنگى ساختهاند و فضاى زیبایى هست. خیلى خوششان آمد و پیش موسى آمدند و گفتند كه یا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ![6] اینها از قرآن است، تاریخ نیست كه بگویید سند آن ضعیف است. البته شما كه نمىگویید، آن كسانى كه شیطانصفت هستند و مىخواهند اذهان را مُشوَّش كنند مىگویند!
بنیاسرائیل بعد از نجات از چنگال فرعونیان، بعد از دیدن آن همه معجزاتى كه حضرت موسى اظهار كرد و فرعونیان را مغلوب كرد، حالا آمدهاند به حضرت موسى پیشنهاد مىكنند که اجْعَلْ لَنَا إِلَٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ! براى ما هم یك خدایى مثل این خداها درست كن! دلمان مىخواهد یك خداى قشنگی باشد که او را ببینیم و به سروصورت او دست بكشیم و در مقابل او هم به خاك بیفتیم؛ ما اینگونه خدایی مىخواهیم! آن خدایى كه تو مىگویى، دیدنى نیست و چنین و چنان است، ما از این خوشمان نمىآید؛ اجْعَلْ لَنَا؛ براى ما یك خدایى مثل این خداهایی كه این بتپرستها دارند قرار بده! یك خداى خوشگل، قشنگ و طلایى که او را ببینیم و در مقابلش به خاك بیفتیم! این داستان گذشت. موسى آنها را نصیحت كرد و به آنها گفت از خدا بترسید! این چه حرفى است كه شما مىزنید؟! تا بالاخره آنها را آرام كرد و از این پیشنهاد صرفنظر كردند.
اینها آمدند تا به صحراى سینا رسیدند. حضرت موسى براى مناجات در كوه طور رفت و وعده داد كه خداوند به من وعده داده که قانونی براى اداره جامعه بر من نازل كند، الواحى نازل كند كه در آن الواح، قانون اجتماعى نوشته شده است، آنها را براى شما بیاورم، بعد شما بیایید با تمدن الهى یك جامعه تشكیل بدهید و آن قانون شما بشود تا جامعه خودتان را اداره كنید.
بنیاسرائیل گفتند کِی مىآیى؟! حضرت موسی گفت یك ماه دیگر. بعد از یك ماه، به حضرت موسى خطاب شد كه ده شب دیگر اینجا بمان! وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِینَ لَیلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ.[7] در این فاصله ده روز بنیاسرائیل گفتند موسى نیامد! وعدهخلافی كرده است!
یك شخصى که ظاهرش انسان و باطنش شیطان بود و اسمش سامری بود، اسمش هم در قرآن آمده، به بنیاسرائیل گفت موسى رفت، بیایید من براى شما یك خدایى درست میکنم که همینجا او را پرستش كنید، همان خدایى كه موسى مىگفت را من براى شما مىسازم! گفتند چه كار كنیم؟! گفت طلاهایى كه از فرعونیان برداشتهاید را بیاورید من آب كنم و براى شما یك خداى قشنگ طلایى درست كنم. طلاها را آوردند و او طلاها را آب كرد و یك گوساله درست كرد؛ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ.[8]
حالا اینها هیچ، عرض بنده روی این جمله است، خواهش مىكنم روى این جمله دقت كنید، بعد هم بروید خوب فكر كنید؛ حضرت موسى آمده اینها را از آن قدرت و عظمت فرعونیان و از بردگى نجات داده است و آقا كرده است، به آنها استقلال و عزت بخشیده است، حالا رفته براى آنها قانون بیاورد تا جامعه خودشان را اداره كنند. سامرى آمد این گوساله را براى آنها درست كرد و گفت هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ! گفت این گوساله، خداى شماست، خداى موسى هم همین است! همینی كه من براى شما درست كردم، دیدید که طلاها را آب كردم و به این صورت درآوردم، این خداى شما هست كه هیچ، خداى موسى هم همین است؛ هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ؛ یعنى موسى هم اگر برگردد باید در مقابل همین گوساله سجده كند!
بنیاسرائیل چه گفتند؟ گفتند اهلاً و سهلاً! بهبه! همان كه مىخواستیم شد. ما آن وقت هم به موسى گفتیم که اجْعَلْ لَنَا إِلَٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ولی او گوش نكرد. حالا به زبان بنده، گفتند خدا پدرت را بیامرزد كه تو این كار را كردی! از جناب سامرى خیلى هم متشكر شدند كه براى آنها خدا درست كرده است و این همان خداى موسى است؛ نکته جالبش این است که گفت این همان خدای موسی است!
در صدر اسلام هنوز بدن پیغمبرصلیاللهعلیهوآله دفن نشده بود و بیشتر از هفتاد روز هم از جریان غدیر نگذشته بود که كسانى جمع شدند و گفتند مىخواهیم براى پیغمبر جانشین تعیین كنیم! اینها چه كسانى بودند؟! كفار بودند؟! مشركان بودند؟! مسیحیان بودند؟! یهودیان بودند؟! نه، همان كسانى بودند كه اصحاب بدر و حنین و خیبر و اُحد بودند! همان كسانى بودند كه در جبهههاى جهاد شركت كرده بودند! همان كسانى بودند كه هفتاد روز پیش، علىعلیهالسلام را سر دست پیغمبرصلیاللهعلیهوآله دیده بودند! و همان كسانى بودند كه در طول بیست سال، دهها بار از پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله شنیده بودند كه على جانشین من است! دشمنیای هم با اسلام نداشتند. اگر دشمنى داشتند كه در جنگ بدر و حنین شركت نمىكردند. اینها همینها بودند، آنهایی بودند كه مانده بودند و شهید نشده بودند. بسیارى از آنها هنوز جراحت جنگى بر پیكر آنها بود. اینها جمع شدند و گفتند مىخواهیم براى پیغمبر جانشین درست كنیم، آن كسى را كه ما تعیین مىكنیم او جاى پیغمبر است!
خب پیغمبر از طرف خدا آمده بود، این را که شما دارید تعیین مىكنید! این چطور جاى او مىنشیند؟! هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ! گفتند نهتنها ما او را تعیین مىكنیم بلکه اصلاً خلیفه پیامبر هم همین است! همانگونه که سامری گفت نهتنها این خدایی است كه من براى شما درست كردهام بلکه خداى موسى هم همین است!
باز همین اصحاب بدر و حنین بیعت كردند! در این جمعیت، شاید حتی یك نفر، حالا من تاریخ را درست یادم نیست، شاید در مجموع اصحابى كه در سقیفه جمع شده بودند حتی یك نفر هم نگفت که هفتاد روز پیشتر پیغمبر چه گفت؟! بعضىها گفتند بیایید دو تا جانشین براى پیغمبر درست كنیم؛ مِنَّا أمِیرٌ ومِنكُم أمِیرٌ! حالا البته آن وقت نگفتند جانشین. آنهایی كه گفتند، گفتند دو تا امیر، دو تا فرمانروا. باز هم خدا پدرشان را بیامرزد که نگفتند دو تا خلیفه رسولالله! گفتند دو تا امیر داشته باشیم، یكى از مهاجرین و یكى از انصار.
مهاجرین گفتند نه، جانشین پیغمبر حتماً باید از ما باشد. یك عده از انصار گفتند نه، حتماً باید از ما باشد. انصار هم دو طایفه بودند؛ اوس و خزرج. اوسیان مىگفتند از ما باشد، خزرجیان مىگفتند از ما باشد. بحث كردند و گفتگوهایی شد تا بالاخره حدیثى جعل كردند و خوانده شد و خلیفه دوم كه بعداً خلیفه دوم شد دستش را به طرف ابوبكر دراز كرد و گفت من كه با او بیعت مىكنم، این پدرزن بزرگ پیغمبر است، این از ما اُولى است. او كه بیعت كرد دیگران هم به دنبال او بیعت كردند و جانشین پیغمبر درست شد! اینها جمع شدند و جانشین پیغمبر درست كردند؛ هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ.
این جریان ادامه پیدا كرد. در یك دورانى یكى از این خلفا صریحاً گفت مُتْعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا أُحَرِّمُهُمَا؛[9] گفت دو چیز بود كه در زمان پیامبر حلال بود و پیغمبر حلال كرده بود، من آنها را حرام مىكنم! یکی نبود که بگوید اگر شما جانشین پیغمبر هستید خب باید همان حكم پیامبر را بیان كنید! آیا شما یك پیغمبر دیگرى هستید؟! مردم هم گفتند بسیار خوب! هر چه كه شما مىفرمایید! هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ. حكمى كه من حرام مىكنم مىشود حكم خدا! خدا حلال كرده، پیغمبر او هم حلال كرده، من حرام مىكنم آن وقت مىشود حکم خدا! هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ. سامری گفت من گوسالهای درست میکنم که خداى موسى هم همین میشود؛ او هم گفت من دستور میدهم، حکم خدا مىشود! رگ رگ است این آب شیرین و آب شور، در خـــــــلایق میرود تا نفخ صـــــــور.
پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند آنچه در میان بنیاسرائیل واقع شده در میان شما امت من هم واقع خواهد شد؛ حتَّى لو دخلوا جُحرَ ضَبٍّ لَدخلتُموه؛[10] حتی اگر بنیاسرائیل وارد لانه سوسمارى شده باشند شما هم وارد خواهید شد! حوادث تاریخ تكرار مىشود. امتحاناتى كه براى بنیاسرائیل بود براى شما هم خواهد بود؛ خودتان را براى این امتحانات آماده كنید!
بنیاسرائیل رفتند گوسالهپرست شدند؛ آیا امت اسلام هم بناست گوسالهپرست شوند؟! مسیر و روح مطلب همان است، پرستشها فرق مىكند؛ هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ. هذا حکم الله و حکم خدا! من حكم مىكنم اما حكم خداست! ما براى پیغمبر جانشین درست مىكنیم! ما خلیفه تعیین مىكنیم و همان خلیفه رسولالله مىشود؛ و الیآخر.
چه چیز منشأ این کجرویها و کجاندیشیها در میان مردم شد؟! اینكه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله فرمودند هر چه كه بر بنىاسرائیل واقع شده برای شما هم واقع مىشود یعنى دیگر بروید بخوابید و این آش كشك خاله است یا براى این فرمودند كه من و شما عبرت بگیریم و به هوش باشیم و گول شیاطین سامرىمانند را نخوریم؟! امتحانات همان امتحانات است اما معنى آن این نیست كه ما هم باید حتماً تسلیم بشویم. این جریانات تكرار مىشود تا ما عبرت بگیریم؛ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ؛[11] چشم داشته باش، ببین و عبرت بگیر تا تو دیگر به دام نیفتى وگرنه این حوادث تاریخى با روح واحد اما با اشكال مختلف در طول تاریخ جریان پیدا خواهد كرد، هر روز به یك شكلى امتحان هست و همه در این راه باید امتحان بشویم.
براى فراهم شدن امتحان هم یک ابهامهایی باید پیش بیاید. دانش آموزان وقتى سر كلاس امتحان مىشوند، اگر بدانند که سؤال امتحانى چیست، آیا این امتحان مىشود؟! امتحان باید ابهام داشته باشد و ندانند چیست. اگر ما بدانیم فردا بناست چه شبههاى براى ما مطرح شود خب از اول مىدانیم که این راه خطاست و گول آن را نمىخوریم. امتحان باید ابهام داشته باشد. باید یك لباس حقى بر باطل پوشانده شود تا مردم فریب بخورند.
امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه در نهجالبلاغه مىفرمایند: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ؛[12] مىفرمایند حق و باطل را با هم قاطی مىكنند، مثل یك خوشهاى، مثل یک دسته گلى كه از گلهای مطبوع و از گلهای مسموم، با هم قاطی مىكنند. وقتى آدم نگاه مىكند مىبینید یك دسته گل است، ظاهر آن خوشرنگ و فریبنده است اما توجه نمىكند كه بعضى از این گلها سمی است و آدم وقتى بو مىكند مسموم مىشود و اگر تناول كند مىمیرد. ظاهرش را كه نگاه مىكند مىبیند كه دیگر همه گل است، خوشرنگ است، یكى سبز است و یك سرخ است. این بیان از من است اما عبارتش از امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه است که يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ؛[13] ضِغث یعنى یك شاخهاى كه از یك گیاه یا از یك گل مىبُرند. حضرت مىفرمایند یك شاخه از حق و یك شاخه از باطل را مىبُرند و با هم قاطى مىكنند و دسته درست مىكنند، آن وقت کسانی که عمق معرفت ندارند و سطحینگر هستند خیال مىكنند همه آنها حق است و فریب مىخورند.
بعد خود حضرت مىفرمایند که اگر فقط باطلها را جمع مىكردند كسى فریبش را نمىخورد. اگر همه آنچه یكجا جمع مىشد حق بود كسى علیه حق اعتراضى نمىكرد اما وقتى حق و باطل آمیخته مىشود، آنهایی که به باطلش نگاه میکنند و عیبهایش را مىبینند مجموعه را سرزنش مىكنند. آنهایی هم كه رنگهای زیبایش را میبینند خیال مىكنند همه آنها جالب است و همه پذیرفتنى است. اینجاست كه مردم به هلاكت مىافتند و گمراه مىشوند؛ اینها بیانات علىعلیهالسلام است.
امام حسینعلیهالسلام كشته شد تا آن دستهای كه از گلهای مسموم و گلهای مطلوب، قاطی شده بود را جدا كند و خط روشن شود، معلوم شود که خط باطل كدام است و خط حق كدام است. ایشان تا كشته نمىشدند این روشن نمىشد. تبلیغات و شبهات آنقدر فراوان بود كه اهل دانش و بصیرت را هم فریب داده بود چه رسد به افراد سادهلوح و كممعرفت!
پس امام حسینعلیهالسلام چرا كشته شد؟! برای اینکه حق از باطل جدا شود. وقتى حق از باطل جدا شد آن وقت ما چه مىشویم؟! ما هدایت مىشویم؛ پس امام حسینعلیهالسلام كشته شد تا ما هدایت شویم. ما هدایت شویم تا چه شود؟! تا خدا پرستش شود و اهداف الهى در عالم تحقق پیدا كند. پس امام حسینعلیهالسلام كشته شد تا دین خدا باقی بماند.
چه رابطهاى هست بین اینكه امام حسینعلیهالسلام كشته شود و ما هدایت شویم یا به بهشت برویم؟! براى اینكه وقتى حق و باطل روشن شد ما مىتوانیم حق را بشناسیم، آن وقت اگر دلمان خواست تبعیت مىكنیم و اگر تبعیت كردیم به بهشت مىرویم. آنهایی كه به بهشت مىروند سببش چه بود؟! سبب رفتن آنها به بهشت این بود كه توانستند حق را بشناسند. چه كسى به آنها شناساند؟! حسین ابن علىعلیهالسلام؛ پس ایشان بود كه آنها را نجات داد.
اگر سؤال كنند که چه رابطهاى بین كشته شدن امام حسینعلیهالسلام با بهشت رفتن من و شما هست، جوابش این نیست كه فقط گریه مىكنى و اشك مىریزى و به بهشت مىروی. این یكى از راههای ساده عادیاش است. راه اصلى بسیار فراتر از این است. این براى این است كه عواطف تو را تحریك كند، فطرت تو را بیدار كند تا وارد جرگه حق شوى. این تازه اول كار است. با این همه چیز تمام نمیشود؛ تازه حق را شناختهای براى اینكه عمل كنى. با یك قطره اشك كه همه مسئلهها حل نمىشود.
ما یك عالمى در یزد داشتیم که شاید شما هم اسم ایشان را شنیده باشید؛ مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانىرضواناللهعلیه. خدا ایشان را رحمت كند! من وقتى که بچه بودم ایشان پیرمرد 80 سالهاى بودند. ایشان با اینكه مجتهد بودند منبر مىرفتند. ایشان مرد بسیار شریف و بزرگوارى بودند ولى مقید بودند كه منبر بروند حتى در روستا. هر روز به یكى از روستاهاى اطراف یزد میرفتند و در آنجا منبر مىرفتند. ایشان میفرمودند كه اگر هر گریهاى موجب نجات است ابن زیاد هم گریه كرد. عمر سعد هم براى امام حسینعلیهالسلام گریه كرد. ما نباید فكر كنیم كه هر یك قطره اشكى كه ریختیم دیگر همه چیز تمام است! این اشك از کجا مىآید؟! بر اساس چه انگیزهاى؟! و به دنبال خودش چه آثارى دارد؟!
از ارزش اشك ریختن براى امام حسینعلیهالسلام نباید كاست؛ اگر این اشکها نبود، امروز من و شما از اسلام خبرى نداشتیم. از ارزش این عزادارىها نباید كاست. من معتقد هستم اگر این دستهها، همین عزاداریهای سنتى، اگر همین دستههاى عزادارى نبود من هم معلوم نبود که مسلمان باشم! من آدم بیمطالعهای نیستم، لااقل 50 سال در حوزههاى علمیه درس خواندهام، سالها درس امامرضواناللهعلیه را درك كردهام، این را كه عرض میکنم از روى بصیرت عرض مىكنم. ارزش اینها را نباید كم كرد اما نباید هم فكر کنیم كه همین بود و تمام شد؛ در عرض سال هر كارى كه مىخواهیم بكنیم، ایام عاشورا مىرویم و گریهاى مىكنیم و سینهای مىزنیم و دیگر همه چیز درست مىشود، دیگر امام حسینعلیهالسلام كشته شد براى اینكه ما به بهشت برویم!
امام حسینعلیهالسلام كشته شد تا حق شناخته شود، تا من و شما حق را بشناسیم، تا به آن عمل كنیم. یكى از اعمال مستحبى آن هم گریه کردن براى سیدالشهداصلواتاللهعليه است. اعمال واجب هم هست؛ نماز خواندش، روزه گرفتنش، امر به معروفش، نهى از منكرش. امام حسینعلیهالسلام براى امر به معروف و نهى از منكر كشته شد، آن وقت من و شما امر به معروف و نهى از منكر واجبمان را نكنیم و بگوییم كه پیرو امام حسینعلیهالسلام هستیم؟! و امروز روزی است که همانگونه که خود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند، امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه هم فرمودند، امام حسینعلیهالسلام هم فرمودند، فرمودند روزى مىآید كه نهتنها شما امر به معروف و نهى از منكر نمىكنید بلکه امر به منكر و نهى از معروف مىكنید! بدآموزیها، تبلیغات و شبهات كار آدم را به اینجا مىكشاند.
من یك سؤال مىكنم، شما بروید شب در خانه و در رختخواب به این سؤال فکر كنید و جوابش را به خودتان بگویید؛ امروز در جامعه اسلامى ما كه به بركت خون شهدا 20 سال است كه نظام اسلامى برقرار شده است آیا امر به منكر وجود ندارد؟! نه اینکه گوشه و كنار، یك نفری، یک جایى، یك چیزى بگوید بلکه علنى باشد، رسمیت داشته باشد، بگویند بروید چهارشنبهسوری بكنید! بروید در تخت جمشید جشن بگیرید! از بودجه خانواده شهدا، از نانوآب بچههاى یتیم بگیرند و جشن تخت جمشید راه بیندازند؛ و چیزهایى از این قبیل! آیا اینها مال اسلام است؟! آیا امام حسینعلیهالسلام آمده بود براى همینها كشته شده بود؟! براى اینكه بعد از 1400 سال، سنت زرتشتى گرى را ترویج کنند؟! و بعد بگویند اسلام همین است! ایکاش این دیگر داخل آن نبود! بعد بگویند اسلام هم اینها را مىخواهد؛ هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ؛ بگویند خط امام هم همین بود، امام هم همین را میگفت، دستور خدا هم همین است که تساهل و تسامح داشته باشید، فرهنگ ملّى خود را زنده كنید، اینها را اسلام گفته است!
كدام آیهاى؟! كدام حدیثى؟! كدام پیغمبرى؟! كدام امامى؟! كدام یزیدى؟! كدام شمرى؟! چه كسى گفته است که به نام اسلام، از بودجه دولت جمهورى اسلامى، از خون شهیدان، از شكم بیوهزنان و یتیمان براى احیاى سنت كفر استفاده شود؟! مگر بودجه دولت اسلامىمان مال چه كسى است؟! امام حسینعلیهالسلام براى چه كشته شد؟! براى اینكه معروف از منكر جدا شود؛ حق از باطل شناخته شود؛ تا من و شمایى كه عشق به امام حسینعلیهالسلام داریم حواسمان جمع باشد و به دنبال دشمنان امام حسینعلیهالسلام نرویم. فكر نكنید که یک روزى یک كسى بیاید و بگوید آقا! دشمن امام حسین باشید! اینگونه نیست بلکه مىگویند این همان دوستى حسین است! هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ؛ مىگویند خود حسین هم اگر بود مىرفت جشن تخت جمشید مىگرفت! اصلاً حسین براى همین كشته شد!
آخر عرایضم از استاد شهید مطهرىرضواناللهعلیه یادى كنیم؛ ایشان پای خودش را جاى پای امام حسینعلیهالسلام گذاشت و براى همینکه حق را از باطل جدا كند كشته شد اما امروز متأسفانه كسانى به عنوان بزرگداشت شهید مطهرىرضواناللهعلیه، سخنان ایشان را هم وارونه میکنند! همان چیزهایى را كه شهید مطهرىرضواناللهعلیه به خاطر آن كشته شد مىگویند اصلاً مطهرى یعنى همین، هدف مطهرى همین بود كه من مىگویم!
هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ؛ این جمله از من به عنوان امانت و یادگار پیش شما باشد؛ مواظب باشید گوساله سامرى را به نام خداى موسى به شما قالب نكنند!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
تو را به خون حسین بن علیعلیهالسلام قسم میدهیم ما را به حقیقت اسلام آشناتر بفرما!
همه ما و فرزندانمان را تا روز قیامت از عاشقان و شیفتگان حسین بن علیعلیهالسلام و از عزاداران ایشان قرار ده!
پروردگارا! در ظهور ولی عصرارواحنافداه تعجیل فرما!
امام راحل را با سیدالشهداصلواتاللهعليه محشور فرما!
شهدای انقلاب، شهدای جنگ تحمیلی، شهدای این نهضت و همه کسانی را که در راه خدا شهید شدهاند همه را با شهدای کربلا محشور فرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
[1]. مدينة المعاجز، السيد هاشم البحرانی، ج 4، ص 52؛
[2]. صافات، 104.
[3]. زمر، 30.
[4]. رعد، 7.
[5]. اشاره به آیه وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ؛ شعراء، 22.
[6]. اعراف، 138.
[7]. اعراف، 142.
[8]. طه، 88.
[9]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج30، ص 637.
[10]. بحار الأنوار، ج 51، ص 128.
[11]. نور، 44.
[12]. نهجالبلاغه، خطبه 50.
[13]. همان.