بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا بفرمایید.
أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ * أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَابِیا وَمِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ یضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْكُثُ فِی الْأَرْضِ كَذَلِكَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ.[1]
خداوند متعال را شكر مىكنیم كه حیات ما را در زمانى قرار داد كه تحقق حكومت اسلامى كه نمونه و پیش درآمدى براى حكومت عدل مطلق ولىّ أعظم حق است را درك كردیم و بسیارى از حقایق و معارف قرآنى و وعدههاى الهى را در زندگى تجربه كردیم. اینها نعمتهای بسیار بزرگى است كه خداوند متعال به نسل معاصر ما عنایت فرموده است. باید قدر این نعمتها را بدانیم و هم براى زندگى آینده خودمان و هم آیندگان از آنها استفاده كنیم.
یكى از معارفى كه قرآن كریم اهتمام دارد كه این مطلب را تبیین كند و حتى با تمثیل، با مثال آوردن و با تشبیه كردن، در اذهان بگنجاند و بباوراند یك حقیقتى است كه در مكاتب بشرى، مورد غفلت و حتى مورد انكار است. مكاتب فلسفى بشر هرقدر از دین و وحى بیشتر دور بیفتد، در زمینه معرفتشناسى به شكّگرایى و در زمینه هستىشناسى به پوچگرایى، بیشتر مبتلا مىشود.
امروز مكاتب فلسفیای كه در دنیا رواج دارد و بعضى از نوشتههایشان به صورت حسابشده و با دستور، ترجمه و پخش مىشود نشانهاى از فرورفتن بشرِ به خود وانهاده شده، در منجلاب شكّ، جهل و گمراهى است و براى اینكه این آلودگى، این فساد، این سقوط و این ذلّت خودشان را مخفى كنند به یك تزى متوسل شدهاند كه اصولاً سرآمد همه علوم، شكّ است و انسان ممكن نیست به معرفت یقینى دست پیدا كند! آنها چون جز جهل و شك به نتیجهای نرسیدهاند ادعا کردهاند كه این نهایت كمال است و اصلاً هیچ راهى براى معرفت یقینى وجود ندارد و آن كسانى كه درصدد كسب معرفت یقینى هستند درصدد رسیدن به یك سراب بى واقعیتى هستند و اصلاً چنین چیزى وجود ندارد! این نتیجه پیشرفت فلسفه بشرى در قرن بیستم بود كه حالا نتایج عالىتر آن را در دوران پستمدرنیست، در قرن بیست و یكم شاهد خواهیم بود.
در زمینه هستىشناسى و انسانشناسى هم به مكاتبى رسیدهاند كه بعضىهایشان مثل نهیلیستها صریحاً پوچ انگار شدهاند و بعضى كمیابیش همین گرایشهای انحرافى را پیدا کردهاند که عالم، سراسر تصادفاتى بىهدف است، گو اینكه صریحاً ابراز نمىكنند. شاید یكى از نوشتههاى مارتین لوتر ایران را اخیراً خوانده باشید كه ایشان صریحاً نوشته است كه آنچه در عالم اتفاق مىافتد جز تصادفات بىهدف چیزى نیست! این یک تعبیرى است كه در بطن خودش انكار خدا و انكار تدبیر و ربوبیت الهى را در بر دارد. بههرحال این نتیجه تفكر الحادیای است كه بشرِ امروز به طرف آن دارد حركت مىكند و کموبیش در این منجلاب فرو رفته است.
از چنین كسانى هر چه سؤال شود جواب دادن برای آنها راحت است چون جوابش این است كه اینها تصادفات است، هدفى ندارد، تدبیرى ندارد، نقشهاى در كار نیست، طرحى نیست. به قول همین نویسنده، اصلاً حیات به صورت تصادفی در اثر پیدایش یك سلول زندهاى در روى زمین پدید آمد و بهتدریج و به صورت تصادفی تكامل پیدا كرد تا به پیدایش انسان انجامید و روزى هم ممكن است همه انسانها به صورت تصادفی از بین بروند!
اما اسلام از طرف آن خدایى نازل شده است كه آغاز و انجام هستى را به صورت یكجا مىداند و گذشته و آینده براى او تفاوتى ندارد و علمش به همه چیز و همه جا و همه زمانها محیط است، او مىدانست كه بشر در این جاهلیت قرن بیستم و بیست و یكم به چنین گمراهىهایى مبتلا خواهد شد. این بود كه از چهارده قرن پیش، مطالبى را در قرآن آورده كه كسانى كه طالب هدایت باشند بتوانند از آنها كسب نور كنند و ابتدا راه زندگى خودشان روشن شود و بعد دست دیگران را بگیرند؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ؛[2] خدا در سایه استفاده از دستاوردهاى انبیا و رسالتهای الهى یك نورانیتى براى شما قرار خواهد داد كه راه زندگیتان را روشن كند و در سایه آن نورانیت بتوانید پیش بروید، ترقّى كنید و زندگیتان را روشن كنید.
یكى از این حقایق نابى كه در قرآن بیان شده و مورد تأكید است که از یك طرف بسیارى از حوادث عالم را تفسیر مىكند و از طرف دیگر در انسانها نور امید مىتاباند، حقیقتى است كه در این آیه شریفهاى كه تلاوت كردم بیان شده است؛ مىفرماید خدا یك مثالى مىزند. مثال زدن، تشبیه و تمثیل از شیوههاى آموزش قرآن است چون قرآن كه فقط براى انبیا، براى اولیا، برای ائمه اطهار و برای كسانى كه در سطح عالى معرفت هستند نازل نشده است بلکه همه باید استفاده كنند. این است که قرآن از شیوههاى مختلفى براى هدایت کردن بهره مىگیرد ازجمله از شیوه استفاده از تمثیلات.
قرآن کریم یك مقدمهاى ذكر مىفرماید؛ مىفرماید خداوند متعال آبى از آسمان نازل كرد. این آب در روى زمین به صورت سیلابهایی جریان پیدا كرد. جریان این آب روى زمین از یك طرف گودالها، درّهها و خلأها را پوشاند و پر كرد و هر آبگیرى به هر اندازهاى كه ظرفیت داشت از این آب استفاده كرد و پر شد. این یك نكته که اگر بپرسند در فلان سرزمینى چرا فلان دریاچهاى با فلان وسعت وجود دارد، در فلان جا بزرگتر و در فلان جا كوچكتر؟! جوابش این است كه ظرفیت آن بیشتر نبوده است. حالا خود اینکه آن ظرفیتها چگونه به وجود آمده است خودش یك سؤال دیگرى دارد كه معلول علل و عوامل قبلى است. حالا مثال قرآن را دارم بیان مىكنم. بههرحال خدا آبى نازل كرده، سیلابى راه افتاده و در روى زمین هر جا گودالهایی بوده اینها را پر كرده است.
شما وقتی به این آبى كه به صورت سیلاب خروشانى در حركت است نگاه مىكنید فقط کفهای روى این سیلاب را مىبینید؛ فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَابِیا. زبَد یعنى كف. رابى یعنى بالا آمده. زَبَدًا رَابِیا یعنی كفی که روى آب آمده است. این سیلابى كه همه گودالها را پر مىكند و هر جا به اندازه ظرفیت خودش از آن استفاده کرده است، شما روی آن را که نگاه مىكنید كفآلود است و یك كف غلیظى روی آن را فرا گرفته است. كسانى كه ناآگاه هستند وقتى كه از دور نگاه مىكنند مىگویند عالم پر از كف است چون چیز دیگری نمىبینند. یك كفى را میبینند که صحنه زمین را فرا گرفته ولى آبهای زیر آن پیدا نیست.
قرآن در همینجا یک مثال دیگرى به این مثال عطف مىفرماید. خود آن هم یك نكته لطیف دیگرى دارد. مىفرماید آن كسانى كه فلزات را ذوب مىكنند، مثلاً طلا را آب مىكنند، نقره را آب مىكنند یا در صنعت ذوب فلزات كار مىكنند، آنها هم وقتى فلزات را آب مىكنند این فلزات هم وقتی که آب مىشود روی آن یك كفى واقع مىشود؛ وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ؛ آنهایی كه فلزات را روى آتش ذوب مىكنند فلز وقتی كه ذوب مىشود روی آن یك كفى دارد.
پس اصل مثال این است كه یك حقیقت پرمنفعتی به نام آب وجود دارد كه هر گودال و هر ظرفى را به اندازه ظرفیت خودش مىپوشاند و پر مىكند اما روى این حقیقت مفید كه مایه حیات همه چیزهاست را یك كفى پوشانده كه كسانى كه از دور نگاه مىكنند و ظاهر را مىبینند فقط همان كف را مىبینند غافل از اینكه این كف خواهد خشكید و نابود خواهد شد؛ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفَاءً؛ این کفهای روى این سیلاب با آن همه وسعتى كه دارد اینها خشك و نابود خواهد شد.
أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیمْكُثُ فِی الْأَرْضِ؛ اما آنچه براى انسانها نافع خواهد بود همان آبى است كه در زمین فرو مىرود به صورت دریاچهها و آبگیرها باقى مىماند تا در فرصت كوتاهى حیوانات و انسانها از آن استفاده كند و یا در زمین فرو مىرود و بعد به صورت چشمهسارهایی ظاهر مىشود. این چیزى كه براى مردم نافع است در آن منظرهِ سیلاب پیدا نیست ولى آن وجود دارد و همه این جریانات هم به خاطر همان آب است. كف، هدف نبود. كف یك پدیده عارضى است كه در این شرایط خاص پدید آمده و خواهد هم رفت. أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ؛ آن حقیقتى كه مایه حیات و مایه رشد است و به درد انسانها مىخورد و براى مردم نفع دارد آن مكث مىكند و باقى خواهد ماند؛ فَیَمْكُثُ فِی الْأَرْضِ. بعد مىفرماید كه خدا حق و باطل را اینگونه مَثَل مىزند.
آدمهای كوتاهنظر، ظاهربین، سادهانگار و سطحىنگر فقط كفى كه بالا آمده را مىبینند و آن آبهایی كه در اعماق فرو رفته را نمىبینند اما آنهایی كه ژرفنگر و واقعبین هستند فقط به سطح نگاه نمىكنند، کمحوصله نیستند كه فقط یك لحظاتی را نگاه كنند بلکه دوراندیش هستند و عاقبت را نگاه مىكنند. آنها مىدانند كه این کفها از بین خواهد رفت و حقیقت باقى خواهد ماند.
این مثال، مثال بسیار زیبا و عمیقى است. مفسّران درباره این مَثَل داد سخنها دادهاند. حالا اگر یك وقت فرصت داشتید به تفسیر المیزان یا تفسیر نمونه یا تفسیرهاى دیگری که بهخصوص در این زمانها نوشته شده است بیشتر مراجعه بفرمایید و از اساتیدتان هم بیشتر استفاده كنید. مثال، مثال بسیار عالیای است. من از این مثال مىخواهم براى شرایط زندگى خودمان استفاده كنم.
ما در واحدهایى كه در زندگیمان به كار میبریم مقیاس زمانىمان روز است و بعد هم آن را به ساعت و دقیقه و ثانیه و بعد هم كسرهاى ثانیه تقسیم مىكنیم. گاهى تا یك صدم ثانیه هم در ورزش مورد استفاده قرار مىگیرد. وقتى مىخواهیم یك واحدهاى خیلى بزرگى از زمان را نشان بدهیم مىگوییم یك ماه یا یك سال. خیلى خیلى كه بخواهیم زمان بزرگی را نشان بدهیم مىگوییم یك قرن؛ مثلاً قرن بیستم. این دیگر بزرگترین واحدی است كه ما در زندگى به كار مىبریم. درست است كه اخترشناسان و فضاشناسان یك واحدهاى بزرگتری هم به كار مىبرند اما آن مورد استفاده عموم نیست. اصلاً وسعت شناخت آنها درست هم در ذهنها نمىگنجد.
آن واحدی كه در زندگى ما به كار مىرود همین لحظات است، یك روز، یك ماه، یك ساعت، دو ساعت و بر همین مقیاس زمانى هم حوادث را اندازهگیرى و قضاوت مىكنیم. اگر میگوییم یك كسى در یك كُشتى پیروز شد منظور در یك كشتى چند دقیقهاى است. اگر در یك مسابقه فوتبال پیروز شد یعنى اینها در نود دقیقه پیروز شدند. معیار همینهاست.
در زندگى خودمان هم وقتى مثلاً وارد مسائل سیاسى و امثال اینها مىشویم دیگر غالباً حالا بهخصوص در اكثر زمانها مقیاس دو سال است تا چهار سال. این مقیاسی است كه حالا یا كسى پیروز مىشود و یا شكست مىخورد. این به خاطر این است كه اصلاً زندگى ما محدود است. کل زندگی ما شصت، هفتاد سال است و مقیاسى كه مىخواهیم با آن اندازهگیرى كنیم و با آن گز كنیم در همین حدود است. مثل یك توپ پارچه مىماند كه هفتاد متر است و مقیاسش را متر قرار مىدهیم.
اما یك كسى كه دیدگاهش از ازل تا ابد است، یعنى از زمان حال را كه شما حساب كنید، در گذشته تا منهاى بىنهایت پیش رفته و در آینده تا بعلاوه بىنهایت پیش خواهد رفت، دیدگاه او یك چنین فضایى است. مقیاس او یك روز و یك ساعت و امثال اینها نیست. کوچکترین مقیاس او هزار سال است! إِنَّ یوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.[3] شما مقیاستان روز و شبانهروز است. خدا به جاى این مقیاس، كوچكترین مقیاسى که به کار میبرد و آن را هم براى تشبیه به ما گفته، هزار سال است! یوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ! یك روز پیش خدا مثل هزار سالى است كه براى شما مىگذرد!
حالا اگر ما بخواهیم قضاوتهایمان را در مقیاس الهى اندازهگیرى كنیم آنوقت شكستها و پیروزىها چگونه مقایسه مىشود؟! اگر بخواهیم بگوییم امام حسینعلیهالسلام در داستان كربلا پیروز شد یا شكست خورد، با آن مقیاس عادى انسانى محدودمان، خب شكست خورد! از بین رفت! خودش از بین رفت! بچههایش را كشتند! تا طفل شیرخوارش را هم كشتند! دیگر هیچی نماند و نابود شد! اما وقتى حضرت زینبسلاماللهعلیها در مقابل ابن زیاد و در مقابل یزید سخن مىگوید، مىگوید ما غیر از پیروزى، غیر از زیبایى، غیر از ترقّى، غیر از رشد و غیر از كمال چیزى ندیدیم؛ ما چه شكستى خوردیم؟! شما خودتان را رسوا كردید و الیالابد گرفتار لعن و نفرین خواهید شد! دودمانتان بر باد خواهد رفت! انسانهای عاقل و خردمند و فهمیده، الیالابد به شما لعن و نفرین خواهند كرد! ما چه شكستى خوردیم؟! اینکه آدم یك لحظه یا یك مقدار از نفس كشیدن در این فضا را از دست بدهد اینکه شكست نیست؛ ما براى همیشه زنده شدهایم. او با یك مقیاسی نگاه مىكند ولی سطحىنگران و دنیازدگان با یك مقیاسی دیگر.
ما از اینجا یك درس باید بگیریم و آن این است كه چرا بعضى از حوادث تلخ و ناهنجار و چیزهایى كه در جهت رشد انسانها نیست واقع مىشود؟! چرا باید جریاناتى پیش بیاید كه عدّهاى این موفقیت را پیدا كنند که گمراه بشوند، منحرف بشوند، به فساد كشیده بشوند؟! چرا باید اینگونه بشود؟! یعنى ته دلمان یك سؤالى پیش مىآید. حالا معمولاً به خاطر ادب اظهار نمىكنیم ولى ته دلمان گاهى مىگوییم که خدایا! آخر اینهایی كه اهل فسق و فجور هستند چرا همیشه اینها باید پیروز بشوند؟! این خانوادههاى شهدا، این کسانی كه جان خودشان و عزیزانشان را در راه اسلام دادهاند چرا اینها باید مورد بىمهرى قرار بگیرند؟! چرا اهدافشان باید شكست بخورد؟! چرا ارزشها باید كمرنگ بشود؟! ته دلمان این سؤالها را مىكنیم که چرا باید اینگونه بشود؟!
جوابش این است كه اصلاً این عالم آفریده شده تا اختلاط بین حق و باطل برقرار شود تا زمینه آزمایش براى انسانها فراهم شود. اگر دو تا مسیرِ كاملاً مشخص بود که هیچ ارتباطى با هم نداشت و هیچ اختلاطى نبود، اگر همه چیز معلوم بود، این طرف همه چیزش درست و حق و سعادت و كمال بود و آن طرف هم بدبختى و ذلّت و شقاوت دنیا و آخرت، هیچ كسى به آن طرف نمىرفت و این امتحان نمىشد. انسانیت انسان به این است كه آزادانه بتواند در بین دو مسیر انتخاب كند و این وقتى مىشود كه هر دو طرف كشش داشته باشد. اگر فقط یك طرف كشش داشته باشد و یك طرف نفرت باشد آدم هیچ وقت به آن طرفى كه نفرت دارد نمىرود و امتحانى هم حاصل نمىشود.
بنابراین در این عالم، حق و باطل باید آمیخته باشد؛ باید زمینه اشتباه، غفلت، اشتباهکاری، تبلیغات سوء و گمراه كردن دیگران فراهم باشد. اگر این زمینهها فراهم نبود اصلاً جایى براى فعالیت شیطان فراهم نمىشد. مگر كار شیطان چیست؟ كار شیطان فقط گمراه كردن است؛ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ.[4] گمراه كردن یعنى چه؟ یعنى بهگونهای وانمود مىكند كه این كار به خیر و به صلاح است؛ اما در باطن ضرر دارد؛ زَینَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ،[5] زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیطَانُ،[6] شیطان كارهاى بد را زینت مىدهد، وانمود میکند كه كار قشنگ و زیبایى است تا كسانى به دام بیفتند و گمراه شوند. پس باید چنین زمینهاى باشد كه بتوان باطل را حق و زشت را زیبا نمایش داد.
البته كسانى كه بخواهند حقیقت را بشناسند باید با استفاده از عقلشان و با استفاده از هدایتهای الهى دامهای شیطان را پاره كنند و مغالطات آن را حل كنند؛ هم براى خودشان كه در دام نیفتند بفهمند که اینها اشتباه و مغالطه است، دارند دیگران را گول مىزنند و واقعیت چیز دیگرى است و هم سعى كنند دیگران را از این گمراهىها دربیاورند.
برای آن هم باید هر دوی اینها وجود داشته باشد و كار خدا همین است؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[7] براى انسان آنچه در این عالم است دیگر یا مرگ است یا زندگى؛ میفرماید مجموع مرگ و زندگى براى آزمایش است؛ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ براى اینكه شما را بیازماید كه كدام نیكوكارتر هستید.
باز در اینجا یك نكته لطیفى هست و آن این است که نمیفرماید كدامتان بیشتر كار مىكنید. اینجا كمیت ملاك نیست بلکه كیفیت ملاك است. میفرماید کدامیک از شما كارتان بهتر است نه بیشتر. كار باید ارزش بیشترى داشته باشد. این ارزشهای بیشتر ممكن است ازنظر كمیت و از تعداد، لااقل در یك برههاى از تاریخ، زیاد نباشد.
باز قرآن را كه ملاحظه مىفرمایید داستانهای گذشتگان را كه نقل مىكند غالباً مىفرماید: كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِینَ.[8] من هیچ جایى یادم نمىآید كه قرآن راجع به یك اكثریتى صحبت كرده باشد و از آنها ستایش كرده باشد. من یادم نمىآید، حالا نمىگویم اصلاً نیست، من احاطه كامل بر قرآن ندارم. تا جایی که یادم مىآید هر جا که قرآن راجع به اكثریت صحبت كرده توأم با نكوهش بوده است؛ أَكْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ،[9] وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا یَشْكُرُونَ،[10] كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِینَ، وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.
سوره شعرا را ببینید؛ شاید در بیست مورد داستانهایی را نقل مىكند و بعد میفرماید وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. پس معلوم مىشود که هدف، كمیت نبوده است. خود قرآن هم مىفرماید لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. نمىفرماید تا بیازماییم كدام گروهى جمعیتشان بیشتر است. این هدف نیست بلکه هدف این است كه كدام بهتر ارزش مىآفرینید.
با این اصل هستىشناسانه قرآن بسیارى از مشكلات در تفسیر حوادث عالم براى ما حل مىشود که چرا چنین و چنان شد؟! چرا بعد از رحلت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله هنوز جنازه پیغمبر دفن نشده بود همه سفارشهای پیغمبر فراموش شد؟! چرا كسى را كه هفتاد روز پیش به عنوان جانشین خودش تعیین كرده بود همه او را فراموش كردند، چرا؟! جواب این است که همه اینها آزمایش است. آیا اینها را نشنیدهاید؟!
امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه بعد از اینكه جسد مقدس پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله را غسل دادند و دفن كردند، داشتند با بیل، خاك مىریختند. خبر دادند كه مؤمنان! مسلمانها! اصحاب بدر و حنین! مهاجرین و انصار! نه كفّار و مشركین؛ دقت مىفرمایید؟! مهاجرین و انصار جمع شدند و براى پیغمبر جانشین تعیین كردند و با او بیعت هم كردند و دیگر كار تمام شد. امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه همان بیلى كه در دستشان بود كه داشتند خاکها را روى جسد مقدس پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله مىریختند و قبر پیغمبر را صاف مىكرد، بیل را به زمین زدند و این آیه شریفه را تلاوت فرمودند: الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ؟![11] یعنی آیا مردم خیال مىكنند همین كه گفتند ایمان آوردیم دیگر تمام شد و بعد دیگر امتحان و فتنهاى در كار نیست؟! یعنى این اولین فتنهاى است كه در امت آخرالزمان پدید آمد و مردم مورد آزمایش بسیار عظیمى واقع شدند. این یك اصلى است كه ما براى تفسیر حوادث تاریخى با بینش قرآنى میتوانیم از آن استفاده كنیم.
آن كه در عمل براى ما مهمتر است این دومى است و آن این است كه درست است كه این حق و باطل، آمیخته مىشود و غالباً باطل مىآید جولان مىدهد، روى آب بالا مىآید، رقص مىكند، دستافشانی مىكند، پایکوبی مىكند ولى غافل نباشیم از اینكه اینها موقّت است و این کفها خواهد خشكید؛ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً؛ یعنى خیلى نگران نباشید! اینها موقّت است، این شبپرهها چند لحظهاى خودنمایى مىكنند و خورشید كه طلوع كرد همه آنها در یك جایى مىخزند؛ و چنین خورشیدى طلوع خواهد كرد.
آنچه براى ما آموزنده و مایه دلگرمى است این است كه در این فراز و نشیبهای تاریخ، خودمان را نبازیم، ناامید نشویم و آموختههایى كه از قرآن یاد گرفتهایم را به فراموشى نسپاریم. آن درس انسانساز و سرنوشتسازى كه قرآن به ما داده و همه انبیا روى آن تأكید کردهاند و بهخصوص، هم در قرآن كریم و هم در بیانات ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین بسیار مورد تأکید واقع شده و باز از افتخاراتى است كه ما از اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین فراگرفتهایم و آن بالاترین عبادتهای ماست چیست؟ انتظار الفرج.
آنهایی كه با اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین زیاد سروکار نداشتهاند از این درسِ آنها محروم ماندهاند اما پیروان اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین یكى از بزرگترین عبادتهای خودشان را این مىدانند كه هیچ وقت ناامید نمىشوند و همیشه یک حالت امیدى دارند و این امید به آنها گرمى و انرژى مىبخشد. آنهای دیگر خواهناخواه یكى پس از دیگرى ناامید خواهند شد، مثل گرگ به جان همدیگر خواهند افتاد و همدیگر را خواهند درید ولى آنچه باقى مىماند حق است؛ وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیمْكُثُ فِی الْأَرْضِ. ممكن است چند روزى دوام داشته باشد، البته با مقیاسهاى ما ممكن است طولانى هم به نظر بیاید ولى در مقیاس الهى اینها یك چشم به هم زدن است و طولى نمىكشد.
حكومت پهلوى چقدر طول كشید؟! به نظر ما یك عمر بود ولى به نظر خدا یك لحظه بود. وقتى بنا شد یك روز خدا هزار سال باشد، پنجاه، شصت سال دوران زندگى پهلوى كه چیزى نیست. این زمان چه نسبتى با هزار سال دارد؟! یکبیستم مىشود. یکبیستم روز چقدر است؟! یك ساعت. یعنى دوران پهلوى در مقیاس الهى یك ساعت است! این یك ساعت كه روی آن حسابى نمىشود كرد که بگوییم پهلوى چقدر در اینجا حكومت كرد! چه حكومتى؟! یك ساعت كه حكومتى نیست! اگر پنجاه، شصت سالش حكومتى نباشد، آن وقت چهار سالش خیلى حكومت است؟! اینها که قابل اعتناء نیست!
ما باید حقیقت را بشناسیم و به پیروزى حق امیدوار باشیم. آنچه مهم است این است كه وظیفه ما در این جریان چیست؟ ما هم در این دستگاه بىنهایت آفرینش یك مهرههاى كوچكى هستیم ولى اگر كارى را براى خدا انجام دادیم، خدا آنچنان به آن كار عظمت مىبخشد كه بااینکه عمر آن كار چند دقیقه یا چند روز بیشتر نبوده اما خدا آن ارزش بىنهایت و ابدى را به آن میبخشد. این معجزه خداست.
بسیارى از عزیزان ما بودهاند که به جبهه رفتهاند و همان روز اول شهید شدهاند. فعالیتى کردهاند که بیست و چهار ساعت یا بگویید پنج روز، ده روز طول كشید، حالا با مجموع آموزشهایی كه دیدهاند و رفتهاند چهل و پنج روز تا پنجاه روز شده است؛ پنجاه روز تلاش کردهاند اما نتیجه كارشان بىنهایت ابدى شده است! من و شما كه الآن نمىبینیم براى این است كه چشممان در این دنیا بسته است. انشاءالله در روز قیامت آثار كار شهدا و نورهایى كه در ابدیت مىبخشد و هیچ وقت خاموش نخواهد شد را خواهیم دید.
پس با این آیه قرآن، از یك طرف ما یك تفسیرى از حوادث تاریخ خواهیم داشت، یعنى یك فلسفه تاریخ اسلامى كه با همه فلسفههاى تاریخى عالم تفاوت دارد؛ و دوم اینکه در عمل درس میگیریم که هیچ وقت از فراز و نشیبهای تاریخ ناامید نشویم و همواره انتظار فرج و انتظار پیروزى را بالاترین عبادت براى خودمان بدانیم. البته اگر این انتظار، صادقانه باشد تلاشى درخور را مىطلبد. كسى كه انتظار دارد باید در آن جایى كه مىتواند، آنچه در توان دارد را براى تحقق آن آرزویى كه انتظارش را مىكشد به كار بگیرد. تنبلى در اینجا معنایى ندارد.
نتیجهاى كه مىخواهم بگیرم این است كه عزیزان من! اولاً ما باید به لطف خدا امیدوار باشیم و مطمئن باشیم كه حق، پیروز است. ثانیاً باید فرصت را غنیمت بشماریم و در سایه این نعمتهایی كه خدا به ما داده و خیلىها از آن محروم هستند ازجمله معرفت، ایمان، ولایت اهلبیت، ولایتفقیه كه به دنباله آن است، اینها نعمتهایى است كه خدا به ما داده و خیلىها محروم هستند، خدا را بر این نعمتها شكر كنیم و سوم اینكه ببینیم وظیفه ما در مقابل این نعمتهای عظیم الهى چیست؟
بههرحال مهمترین وظیفهاى كه بنده براى امثال شما دانشجویان و سایر قشرهاى جوان متعهد فرهیخته تصور مىكنم كه مثل حضور در جبهه دفاع مقدس که واجبِ اجتنابناپذیر بود، امروز هم یك واجبِ اجتنابناپذیر و بدیلناپذیر متعیّنى است كه بر دوش شما قرار گرفته است یك جهاد فرهنگى است كه باید راهكارش را یاد بگیرید.
ما بحمدالله در زیر این آسمان و روى این زمین، در این كشور امام زمانعجلاللهفرجهالشریف نیروى مخلِص كم نداریم. بگذرید از چهار تا شارلاتان غوغاسالارى كه یك شلوغیای مىكنند و یك سروصدایی راه مىاندازند. در مقیاس الهى اصلاً روی اینها حسابى نمىشود. اینها یك وزوزى است كه پشهها گاهى در بعضى از شبهای تابستانى راه مىاندازند. باور كنید اینها پیش ملائكه به اندازه وزوز پشهها ارزش ندارد چون آنها حقیقت را مىبینند.
خدا به بنده توفیق داد که در سال گذشته خیلى زیاد به دانشگاهها و جاهاى دیگر سفر داشتم. عزیزان دانشجو لطف و اصرار مىكردند، ما هم ناچار بودیم اقلاً از هر دعوتى یكى را بپذیریم. صادقانه به شما عرض مىكنم، هیچوقت باور نمىكردم که در میان جوانان دانشجو و فرهنگى، یکدهم این جمعیتِ متعهد وجود داشته باشند؛ و هر روز هر جا كه مىبینم، مىبینم بسیار بیشتر از آن چیزى است كه من خیال مىكردم، آن هم نیروهاى مخلِص فداكار.
آنهایی كه مىبینید براى پول كار مىكنند، حالا فرض كنید چند میلیون مىگیرند براى ایام انتخابات، بالاخره چهار روز است، این چند میلیون هم تمام مىشود. اینها براى خدا كه كار نمىكنند. دلشان هم نه براى آن شخصى كه برای او رأى جمع مىكنند سوخته و نه براى چیز دیگرى. اینها دلشان فقط براى جیب هوس خودشان سوخته است. اینها كه ارزشى ندارد؛ اما آن كسى كه از جانش، از مالش، از حیاتش، از قلبش، از روحش و از عشقش بدون هیچ چشمداشتی مایه مىگذارد آن است كه یك لحظهاش به دنیایى مىارزد؛ و بحمدالله ما از اینگونه نیروها كم نداریم. پس چه كنیم؟! چه كم داریم؟!
آنچه ما كم داریم و خود شما هم بهتر مىدانید طرح و سازماندهى است. ما نیرو فراوان داریم اما همسایه از همسایهاش درست خبر ندارد! یك روز بیست و سه تیرى باید پیدا بشود كه این نیروها به صورت خودجوش ظهور كنند آن وقت ببینیم که چه قیامتى است! اینها همه نیروهای انقلاب هستند. اینها را كسى دعوت نكرده، چیزى هم به آنها نمىدهد، مانع هم سر راهشان ایجاد كردند، اجازه هم ندادند كه تظاهرات كنند، در ده تا استان استانداران براى اینكه بیست و سوم تیر تظاهرات بشود اجازه ندادند ولی همان مردم، مرد و زن و پیر و جوان كفن پوشیدند! از این تظاهرات به آنها چه مىدادند؟! آیا بن كتاب مىدادند؟! آیا اسمشان را در بعضى از جاها كه راهشان نمىدادند ثبت مىكردند؟! آیا در جلسات شبنشینى راهشان مىدادند؟! آیا فیلمهاى ویدئویى را به آنها مجانى مىدادند؟! به آنها چه مىدادند؟!
آنها جز از روى عشق به خدا و حقیقت چنین تلاشى را نكردند. خیلى جاها در مرز خطر بودند، اینگونه نبود كه خاطرجمع باشند که سالم به خانه برمىگردند چون چند روز قبل دیده بودند که چه بساطى در كشور راه افتاده بود و از قرار نقلهایى كه شده تمام وزارتخانهها به كارمندانشان گفته بودند که از خانهها بیرون نیایند! یادم نمىآید در بین همه شخصیتهای مهم كشور، چند نفر در این تظاهرات پیدایشان شد، یادم نمىآید. اگر هم بودند بسیار نادر بود؛ اما توده مردم اینها بودند دیگر. یك میتینگ میلیونى كه در تاریخ ایران کمسابقه بود. ما یك چنین جمعیتى را جز براى استقبال از امامرضواناللهعلیه به خاطر نمىآوریم. پس ما نیرو كم نداریم. آنچه كم داریم ارتباط، سازماندهى، برنامه، پشتكار است. متأسفانه در اینها ضعیف هستیم. نمىدانیم چطور كار كنیم، چه جورى ارتباط برقرار كنیم. یك كارى را که شروع كردیم با ادنی مانعى سرد مىشویم و بعد یواشیواش رها و تعطیل مىشود اما متأسفانه دشمنان اینگونه نیستند. این چیزى است كه سابقه دارد. اینکه چه سرّى در این كار هست را نمىدانم.
بعد از آن بیعت عظیم بیسابقهای که براى علىعلیهالسلام حاصل شد كه نزدیك بود فرزندان ایشان زیر دستوپا له بشوند، حضرت با چنین مردمى مىفرمایند كه من حاضر هستم معاویه بیاید با من معامله كند، آنگونه معاملهاى كه صرافها بین طلا و نقره مىكنند، یك دینار طلا مىدهند و بیست درهم نقره مىگیرند؛ ایکاش معاویه حاضر بود با من معامله كند، یكى از اصحاب خودش را مىداد و بیست تا از شماها را میگرفت! چرا؟! براى اینكه آنها در باطل خودشان جدّى هستند ولی شما در حق خودتان سست!
این مشكل امروز ماست؛ ما كسانى كه معرفت دارند، حق را مىشناسند و آن را دوست دارند كم نداریم اما براى اینكه در راه حقشان فعالیت كنند، جدى باشند، همدیگر را داشته باشند، وحدت داشته باشند، انسجام داشته باشند، ارتباط داشته باشند متأسفانه خیلى ضعیف هستیم!
تأکید عرض بنده روى این جمله است كه سعى كنید ارتباطتان را با دوستان همفكر تقویت كنید و با فكر خودتان و با ابتكارتان كه الحمدلله همه شما داراى استعدادهاى سرشارى هستید، ابتكار دارید، خلاقیت دارید، البته با استفاده از تجاربى كه دیگران در راههای خودشان كردند شما از آن تجربهها هم استفاده كنید و براى تقویت رابطه بین خودتان فكرى كنید. سطح معلومات دینى خودتان را بالا ببرید. معرفتهای خودتان را بهروز كنید تا بتوانید در مقابل شبهات پاسخگو باشید و بتوانید شعبدهبازیهای سیاستمداران را افشاء كنید. اینها افسونگر هستند، چشمبندى مىكنند و حق و باطل را زیرورو مىكنند. دیگر چشمبندى از این بالاتر كه روز را شب نشان مىدهند و شب را روز؟!
شما توان این را داشته باشید که در مقابل اینها عرض اندام كنید و اینها را رسوا كنید. اگر این كار را نكنیم باز هم توسری خواهیم خورد؛ باز هم شبپرهها بازیگر میدان خواهند شد؛ اینکه چقدر طول بكشد بستگى دارد به اینكه باز حركتى در مردم پیش بیاید، آن حركتى كه روزگارى امامرضواناللهعلیه به وجود آورد و دنیا را حیرتزده كرد؛ اما تاریخش معلوم نیست كه دیگر چه زمانی این اتفاق بیفتد. ما باید از ادامه آن حركتى كه امامرضواناللهعلیه آفرید بهره بگیریم، آن را ادامه بدهیم، آن را تقویت كنیم، آن را بارور كنیم، نتیجههای آن را به خاطر داشته باشیم، فرمایشات امامرضواناللهعلیه را آویزه گوشمان کنیم و اقلاً روزى یك صفحه از وصیتنامه امامرضواناللهعلیه را بخوانیم؛ این خیلى مؤونه دارد؟!
بنده عقیدهام این است که گاهى ثوابِ خواندن یك صفحه از وصیتنامه امامرضواناللهعلیه براى بعضى از ما از ثواب قرائت قرآن بیشتر باشد؛ براى اینكه خیلى از ما وقتى كه قرآن مىخوانیم به معانىاش درست توجه نمىكنیم و استفاده چندانی از آن نمىكنیم اما سفارشها و وصیت امامرضواناللهعلیه عصاره همان مفاهیم قرآن است كه پیاده شده و به درد زندگى امروز ما مىخورد. سعى كنیم با این وصیتنامه امامرضواناللهعلیه بیشتر انس داشته باشیم و همینطور با سایر فرمایشات ایشان. سعى كنیم ارتباطمان را با هم تقویت كنیم. سعى كنیم معلومات دینى و سیاسى خودمان را افزایش بدهیم و انشاءالله با توسل به ائمه اطهار و وجود مقدس ولى عصرارواحنافداه در پیروى از نائب بر حق او از هیچ چیز مضایقه نكنیم.
وفقناالله و ایاكم انشاءالله
والسلام علیكم ورحمة الله
این یك ربع را ما خدمت آقایان هستیم، اگر سؤالاتى باشد.
ـ سؤال اول این است که با بعضى از دوستان نزدیك خود در دانشگاهها كه تبلیغات دشمن در آنها تأثیر كرده چگونه برخورد كنیم كه هم ناراحت نشوند و هم بتوانیم مقصود خودمان را به آنها بفهمانیم؟!
ـ این سؤال، سؤالى است كه جنبه كاربردى دارد اما جوابش هم خیلى راحت نیست. كلىاش این است كه تأثیرگذاری در دوستان، همانگونه كه خودتان بارها در زندگى تجربه کردهاید، هم تأثیری كه بر دیگران گذاشتهاید و هم تأثیری كه از دیگران پذیرفتهاید، یك شرایط روانى خاصى را ایجاب مىكند.
مهمترین تأثیری كه شما مىتوانید در كسى بگذارید آن وقتى است كه اعتمادش را به خودتان جلب كنید یعنى باور كند كه شما طالب حق هستید و خیرش را مىخواهید. این كار با برخورد یکروزه با یك نفر پیدا نمىشود اما براى همکلاسیتان یا دوستانى كه مدتها با هم ارتباط دارید ممكن است چنین شرایطى پیش آمده باشد. اگر تابهحال هم قوى نبوده اول سعى كنید این را تقویت كنید. روابط شما با دوستانتان بهگونهای باشد كه آنچه از دست شما برمىآید بدون چشمداشت به آنها خدمت كنید. این کار زمینه را فراهم مىكند كه شما را خیرخواه خودشان بدانند، فكر این نباشند كه بگویند شما مىخواهید ما را به دام بیندازید و به دنبال خودتان بكشید.
اگر یك جایى یك وقت اشتباهى كردید بپذیرید و بگویید بله، من اینجا اشتباه كرده بودم، حق با شماست، آن وقت به حرف شما بیشتر اعتماد مىكنند و آنجایى كه جدّیت به خرج بدهید و بر روی یك حرف حقى پافشارى مىكنید مىگویند این غرض مرضى ندارد؛ اما اگر یک جایی در یك بحثى شما یك اشتباهى كردید، طرف هم فهمید که اشتباه كردید، بعد خواستید ماستمالى كنید این دیگر به شما اعتمادى نمىكند، مىگوید فهمیده اشتباه مىكند ولى قبول نمىكند.
اینها عواملى است كه باعث این مىشود كه شما بتوانید در دیگران بیشتر اثر بگذارید؛ اول اثبات خیرخواهى، در عمل انتقاد بپذیرید، آنجایى كه انتقاد حقى هست قبول كنید، آن وقت مىتوانید در دیگران بهراحتی اثر بگذارید اما اگر آدم رفتارش بهگونهای باشد كه طرف خیال كند منطق ندارد و مىخواهد حرفش را تحمیل كند، خب حرفش را نمىپذیرد. فكر میکند شما مىخواهید تبلیغات حزبى كنید و مىخواهید او را به یك دستهاى بكشانید و به یك جناحى ملحق كنید. البته همه تبلیغاتى كه اهل حق مىكنند همینگونه است.
مىدانید كه در طول این چند سال گذشته چقدر اصرار كردند كه ما را مثلاً طرفدار یك گروهى معرفى كنند كه تهمت بزرگى بود و الحمدلله نتیجهاى هم نداشت ولى بههرحال تلاششان همین است. شما به محض اینكه یك حرف حقى بزنید آن افراد منحرف، شما را به راست و چپ و میانه و بالا و پایین منتسب مىكنند تا حرفتان رنگ شخصى و گروهى پیدا كند. سعى كنید حرف منطقى بزنید و تعصّب بىجا نسبت به شخصى یا گروهى نداشته باشید، آن وقت مىتوانید در دیگران اثر بگذارید.
ـ گفتهاند شما به عنوان جانشین مرحوم شهید مطهرى، براى روشن كردن اذهان عمومى، علىالخصوص جوانان چه كردهاید؟
ـ اولاً بنده هیچوقت خودم را لایق چنین مقامى نمىدانم. اگر كسانى از حُسن نظر خودشان چیزى فرموده باشند بنده مسئول این نیستم. من یك طلبه كوچكى هستم، خاك پاى اساتید و بزرگان. از كسانى هستم كه از فرمایشات و کتابهای مرحوم مطهرى هم استفادههای زیادى کردهام. من یك طلبه كوچکی هستم، هیچ ادعایى هم ندارم اما كارهایى كه کردهام همین كارهاى طلبگى است؛ یك چیزهایى نوشتهایم، یك چیزهایى بحث کردهایم، یك دوستانى سالیانى در خدمتشان بودهایم، كار ما همینهاست.
یك مجموعه بحثهایى است كه به عنوان درس بوده، اینها پیاده و چاپ شده و به صورت كتابى در آمده است. مجموعه معارف قرآن تقریباً ده، یازده جلد است که شاید چاپ شده شامل خداشناسى، جهانشناسى، انسانشناسى، راهشناسى، راهنماشناسى، قرآنشناسى، جامعه و تاریخ در قرآن، حقوق و سیاست در قرآن. اخلاق در قرآن هم سه جلد است. اینها یك سرى از كارهاست.
بعضى از کتابها هم هست كه به قلم خودم است مثل آموزش فلسفه، آموزش عقاید، یا عربى است مثل تعلیقه نهایه مرحوم علامه طباطبایى. البته آنهایی كه به قلم خودم است زیاد نیست. بههرحال از همین كارهاست و عمدهاش هم وقتى بوده كه در خدمت عزیزانمان در مؤسسه بودهایم که دیگر نزدیك چهل سال است که در خدمت آقایان بودهایم. كار ما همینها بوده است. اگر خدا قبول كند یكى از اینها هم باعث نجات ما خواهد شد اگرنه كه خَسِرَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةَ.[12]
- یك سؤال عجیبى کردهاند که نظر شما درباره ترور شخصیتیای كه در مورد شما صورت گرفته است چیست؟
ـ خب این كار همه شیطانصفتان است. این چیزى است كه اهل باطل نسبت به همه انبیا انجام مىدادهاند. حالا من که مىگویم معنایش این نیست كه مىخواهم خودم را به آنها ملحق كنم ولى بههرحال عكسالعملى كه اهل باطل نسبت به همه انبیا انجام مىدادهاند اول ترور شخصیت بوده است. قرآن مىفرماید ما هیچ پیغمبرى را نفرستادیم - هیچ پیغمبرى را! - مگر اینكه مردم گفتند دیوانه است! سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ؛[13] ترور شخصیت از این بالاتر هم مىشود؟! این اولین راهى است كه نسبت به هر كسى انجام مىدهند. حالا اگر تابهحال درباره ما دیوانه نگفته باشند خیلى هم ممنون باید باشیم! بههرحال این چیزى است كه شِنْشنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أَخْزَمِ؛ این دأب همه اهل باطل است. ما هم هیچ نگرانى نداریم، افتخار مىكنیم كه راهى را برویم كه همه انبیا و اولیا رفتند و به همه آن تهمتها هم مبتلا شدند.
ـ البته. جاى هیچ تردیدى نیست. از كسانى كه همه جامعه مدرسین آنها را براى صلاحیت مرجعیت تأیید کردهاند یكى هم مقام معظم رهبرى بودند.
- نوشتهاند كه آیا اكثریت همیشه در جهت باطل قرار مىگیرند؟
ـ نه، من عرض نكردم معیار این است. گفتم من در قرآن جایى سراغ ندارم كه توأم با ستایش، ذكرى از اكثریت شده باشد ولى هیچ دلیل این نیست كه اكثریت همیشه در باطل هستند. انشاءالله در زمان ظهور آقا امام زمانعجلاللهفرجهالشریف اكثریت طرفدار حق خواهند بود و انشاءالله ما هم جزو آن اكثریت باشیم.
- سؤال کردهاند كه اگر مردم روزى اكثریتشان یا همهشان اسلام یا بعضى از احكام اسلام را نخواستند چه باید كرد؟
ـ خب اگر اسلام را نخواستند، مثل همه اقوامى كه پیغمبرشان را نخواستند، آن پیغمبرشان دست از راهنمایى برنمیدارد؛ مىزنند، مىبندند، بیرون مىكنند، تبعید مىكنند و آخرش مىكشند. آن كسانى كه وظیفه دارند حق را بیان كنند، ممكن است مراحلى باشد كه تا اینجا موظف باشند پایدارى كنند تا سرِ دار، چنانكه بعضى از علما و بزرگان ما این افتخار را داشتند.
یك بار یك نكتهاى را من عرض كردم، براى دانشجویان خیلى جالب بود. شما مىدانید ما طلبهها یك كتاب درسى داریم كه خیلى معروف است، كتاب شرح لمعه. حتماً اسمش را شنیدهاید. این كتاب، متن و شرح است یعنى متنش را یك استاد نوشته، شرحش را یك كس دیگری. هر دوی اینها شهید هستند. متنش براى شهید اول، شرحش براى شهید ثانى. كتاب درسى همه طلبهها. از این چه استفادهای مىشود؟ ما كتاب درسیمان را دو تا شهید نوشتهاند. یك كتاب درسى دو تا شهید دارد. راه ما راه شهادت است. این است كه ما باید آماده باشیم براى اینكه در راه بیان حقایقمان از چیزى ابا نداشته باشیم؛ مگر این جان براى چه مىارزد؟! امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه مىفرمایند: این جانى كه در بستر بیمارى از بدن جدا شود بهتر است یا در راه اعلاى كلمه خدا و ترویج دین خدا و هدایت مردم؟!
- توصیههایى در زمینه خودسازى و تهذیب نفس بفرمایید.
ـ من اگر چیزى هم بلد باشم در ظرف این دو دقیقه كه نمىتوانم عرض كنم. كلىاش پیروى از سیره اهل بیتسلاماللهعلیهماجمعین است.
دیگر اجازه بدهید كه بحث را تمام كنیم. براى شادى روح شهدا صلواتى بفرستید.
والسلام علیكم و رحمة الله
[1]. رعد، 17.
[2]. حدید، 28.
[3]. حج، 47.
[4]. ص، 82.
[5]. نمل، 4.
[6]. انفال، 48.
[7]. ملک، 2.
[8]. روم، 42.
[9]. حجرات، 4.
[10]. نمل، 73.
[11]. عنکبوت، 1 و 2.
[12]. حج،11.
[13]. ذاریات، 39.