بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِیالْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا بفرمایید.
خدا را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود در جمع دانشگاهیان عزیز حضور پیدا کردم و آماده هستم که به سؤالاتی که داشته باشند، در حد توان و در حد ظرفیت وقت پاسخ بدهم. برای اینکه از وقت، بیشتر استفاده کنیم بدون مقدمه به پاسخ سؤالات میپردازم.
مجری: مدتی است که در سطح جامعه بحث دیدگاه سکولاریزم دین مطرح است. سؤال ما این است که برداشت شما از وضعیت امروز جامعه و اینکه دانشگاهیان باید در این زمینه هوشیار باشند چیست؟
آیتالله مصباح: مسئلهای که اشاره فرمودید مسئله روز کشور ماست. بهخصوص در سالهای اخیر کسانی که ما از انگیزههای آنها بهدرستی اطلاع نداریم درصدد هستند که مسئله تفکیک دین از سیاست را ترویج کنند. این امر در چند قرن گذشته در اروپا اتفاق افتاد؛ از بعد از رنسانس بهتدریج شروع شد و در قرنهای اخیر تقریباً به حد کمال رسید. چندی است که موج تفکیک دین از سیاست به کشور ما هم سرایت کرده و کسانی در مقالات، سخنرانیها و بحثهایشان تأکید میکنند که دین باید از سیاست تفکیک شود.
البته این مسئله مربوط به این چند سال اخیر نیست. بنده یادم هست که قبل از پیروزی انقلاب و در دوران نهضت، بعضی از کسانی که آن روز از سردمداران مبارزه علیه رژیم بودند و از نیروهای دینی هم به حساب میآمدند، معتقد بودند که باید مرز دین را از سیاست جدا کرد و تحت همین عنوانِ مرز دین و سیاست، سخنرانی داشتند و از سخنرانیهای آنها جزوات زیادی تکثیر شده بود که شاید الآن هم در کتابخانهها باشد.
ما معتقد هستیم که مسئله تفکیک دین از سیاست اگر در مسیحیت صحیح باشد که در آن هم تردید داریم، در اسلام بههیچوجه امکان ندارد. یا باید دین را با ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن پذیرفت و یا باید از همه دین استعفا کرد. اینکه بخواهیم عمده عناصر ترکیبشده و درهمتنیده یک مجموعه را از هم تفکیک و آن مجموعه را در یک بُعد، محدود و به عناصر بسیار ضعیف، محصور کنیم، درواقع به معنای از دست دادن آن شیء مرکَّب است.
ادعای ما این است که دین ما یعنی اسلام که کتاب اصلی آن قرآن کریم است، سراسر از ابعاد مختلف زندگی انسان پر است؛ از ابعاد فردی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، بینالمللی و قوانین تجارت گرفته تا رابطه بین ملت و دولت، حق دولت بر مردم، حق مردم بر دولت، حق کشورها نسبت به همدیگر، مسائل صلح و جنگ و... همه در قرآن آمده است. اگر بگوییم قرآن فقط برای تنظیم رابطه انسان با خدا آمده، طبعاً به نماز و روزه و حج منحصر میشود و سایر مطالب آن را باید حذف کرد. در این صورت این قرآن دیگر کتاب مسلمانان نخواهد بود.
بنابراین از دیدگاه ما تفکیک دین از ابعاد مختلف زندگی اجتماعی انسان درواقع به معنای حذف دین است و آنچه در اروپا درباره مسیحیت اتفاق افتاده، به فرض صحیح بودن آن، نسبت به دین اسلام که کتاب آن این قرآن است قابل پذیرش نیست.
مجری: اخیراً جنابعالی فرمودهاید مردم حق ندارند بگویند به هرکسی که دوست داریم رأی میدهیم. لطفاً در این زمینه توضیح دهید.
آیتالله مصباح: متأسفانه در نقل عبارتها یک مقدار مسامحه میشود. شاید سوءنیتی هم در کار نباشد. بههرحال وقتی میخواهند تیتر بزنند یک جمله کامل را که نمیتوانند تیتر کنند، یک عبارت را انتخاب میکنند که ممکن است معنای دیگری از آن استفاده شود.
بنده عرض کردهام کسی نمیتواند بگوید این رأی، مال خودم است و به هرکسی که دلم میخواهد رأی میدهم و دیگر هیچ مسئولیتی ندارم. درباره پول میتواند بگوید پولی را که در جیبم است به هرکسی که بخواهم میدهم یا دور میریزم، کسی هم نمیتواند بگوید با پولت چهکار کردی و چرا این کار را کردی؛ چون درباره پول فقط مسئله حق، مطرح است اما رأی دادن، تنها حق نیست بلکه توأم با تکلیف است. من، هم حق دارم رأی بدهم و هم تکلیف دارم. تکلیف دارم به کسی رأی بدهم که برای کشور شایستهتر است؛ بنابراین هم باید برای رأی دادن و شناخت فرد اصلح و شایستهتر اقدام کنم و هم باید به کسی رأی بدهم که شایستهتر است. اینگونه نیست که بگویم حق دارم رأی بدهم، بخواهم میدهم، نخواهم نمیدهم و به هرکسی که دلم خواست، شایسته باشد یا نباشد، رأی میدهم! عرض بنده این بود، منتها از تیتری که زدهاند بهگونهای دیگر استفاده میشود.
مجری: زمانی در جامعه مردمسالاری مطرح شد و بعد به مردمسالاری دینی تبدیل شد. لطفاً مردمسالاری دینی را تعریف کنید.
آیتالله مصباح: مردمسالاری در ترجمه دموکراسی به کار میرود و معنایی که از آن اراده میکنند همان معنای دموکراسی است. همانگونه که میدانید دموکراسی اصطلاحات متعددی دارد و حداقل به چهار معنا به کار میرود. یک معنا همان تئوری اولیهای است که در یونان باستان و در زمان ارسطو مطرح شد که عبارت بود از دخالت مستقیم افراد در تصمیمگیریها برای اداره شهر خودشان. به همین منظور مردم یکی، دو روز در هفته در میدان بزرگی جمع میشدند و برای کارهای شهرشان تصمیم میگرفتند. این نوع دموکراسی بعد از اینکه شهرها بزرگ شد دیگر میسر نبود. علاوه بر اینکه در همان شهرهای کوچک هم گرفتاریهای زیادی به وجود میآورد. به همین دلیل فیلسوفان آن زمان نظیر افلاطون و ارسطو با این تئوری، سخت مخالفت کردند و تعبیرات زشتی درباره آن به کار بردند؛ ازجمله اینکه آن را حکومت نادانان، حکومت اوباش و حکومت غوغاسالاران نامیدند.
بعد از قرون وسطی و در عهد رنسانس مسئله دموکراسی به صورت دیگری مطرح شد و آن اینکه مردم نمایندگانی تعیین کنند که آنها تصمیم بگیرند. مشکل این جریان این بود که نمایندگان در همه امور نمیتوانستند توافق کنند و همه تصمیم بگیرند که به یک گونه رفتار کنند و درنتیجه اختلاف میشد.
بعد این تئوری را تکمیل کردند و گفتند هر تصمیمی که اکثریت نمایندگان گرفتند دیگران هم باید عمل کنند. این تئوری به این صورت تکمیل شد که مردم نمایندگانی را انتخاب کنند، نمایندگان در مجلسی جمع شوند و با هم مشورت کنند و آنچه اکثریت تصمیم گرفتند دیگران هم بپذیرند. در اینجا این سؤال مطرح میشد که آیا فوق تصمیم این نمایندگان مردم، حقوق مسلمی هست که حتی نمایندگان هم حق نداشته باشند آنها را تغییر دهند یا نه؟! گرایش غالب این بود که ما یک سلسله حقوق طبیعی داریم که حتی نمایندگان مجلس حق ندارند آنها را تغییر دهند. حقوق طبیعی فوق قانون هستند. در کنار این، کسانی گفتند نهتنها حقوق طبیعی فوق قانون است بلکه یک سلسله حقوق الهی هم داریم که خدا آنها را تعیین کرده است. نمایندگان مردم همانگونه که حق ندارند حقوق طبیعی نظیر حق حیات، حق آزادی و حق مالکیت را تغییر دهند، حق تغییر حقوقی را هم که خدا برای انسانها تعیین کرده است را ندارند.
بر این اساس، این تئوری دو شقّ پیدا کرد؛ یکی دموکراسی مطلق که هیچ قید و شرط و پیشفرضی ندارد و نمایندگان مردم هر تصمیمی گرفتند، ولو خلاف حقوق طبیعی هم باشد، معتبر خواهد بود. در مقابل، کسانی گفتند یک سلسله امور به عنوان حقوق طبیعی و حقوق الهی داریم که فوق قانونهای وضعی است و پیشاپیش تثبیت شده است.
این سه تئوری درباره دموکراسی مطرح شده بود. اخیراً کسانی گفتهاند ما دموکراسی را به عنوان راهکاری برای مشکلات اجتماعی مطرح میکنیم نه بهعنوان یک تئوری در فلسفه سیاست. این افراد دموکراسی را مکانیسمی برای تصمیمگیری دانستهاند و آن را به فراتر از مسائل سیاسی توسعه دادهاند. مثلاً در یک کارخانه که هیئتمدیره دارد، در آن مسائل اقتصادی مطرح است نه سیاست. هیئتمدیره مینشینند بحث میکنند، اکثریتشان هر تصمیمی گرفتند آن را عمل خواهند کرد و این روش دموکراتیک میشود؛ بنابراین ازاینبهبعد مردمسالاری یا دموکراسی نه به عنوان یک تئوری فلسفه سیاست بلکه بهعنوان روشی در حل مشکلات اجتماعی، اعم از سیاسی و غیرسیاسی است. دموکراسی به این معنا با اسلام و هیچ دین دیگری منافات ندارد و این همان چیزی است که الآن در کشور ما رایج است. مردم در انتخابات نمایندگان مجلس، نمایندگان خبرگان و ریاست جمهوری شرکت میکنند، نمایندگان در مجلس شورا مینشینند و بحث میکنند، هرچه اکثریت تصمیم گرفتند به عنوان قانون اعلام میشود و مورد اعتبار همه دستگاهها قرار میگیرد و به آن عمل میشود و الیآخر. این دموکراسیای است که در حال حاضر در ایران هم به آن عمل میشود.
پس اگر دموکراسی به عنوان راهکاری برای حل مشکلات اجتماعی باشد، در کشور ما اجرا میشود. اگر دموکراسی به معنای این باشد که نمایندگان مردم هر تصمیمی گرفتند معتبر است اما در کنار آن یک سلسله حقوق فوق قانون، مثل حقوق طبیعی و حقوق الهی هم داریم باید به این صورت بگوییم که آنجایی که خدا حکم قطعی فرموده قابل تغییر نیست اما آنجایی که حکم قطعی نفرموده مردم میتوانند تصمیمگیری کنند. اگر این را بپذیریم و دموکراسی را اینگونه معنا کنیم که مردم در چهارچوب آنچه خدا جایز دانسته میتوانند تصمیم بگیرند و نه فوق آن که حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کنند، این دموکراسیِ دینی میشود.
در دموکراسی غربی حقوق طبیعی را فوق قوانین وضعی میدانند و میگویند هیچکس حق ندارد حقوق طبیعی را تغییر دهد یا امروز در دنیا پذیرفته شده که اعلامیه حقوق بشر فوق قوانین وضعی است و هیچکس حق ندارد برخلاف مواد اعلامیه حقوق بشر قانون وضع کند. این به معنای آن است که اینها مقدم بر قوانین و فوق آنهاست.
همانگونه که حقوق طبیعی یا اعلامیه حقوق بشر در بسیاری از محافل فلسفی و سیاسی دنیا فوق قانون تلقی میشود، اگر احکام قطعی اسلام را هم فوق قوانین وضعی بدانیم، نمیتوانیم آنها را تغییر دهیم اما در مواردی نظیر مقررات راهنمایی، مقررات بینالمللی، کنوانسیونهای مورد تأیید کشورها، حقوق دریا، حقوق هوا، فلات قاره و ... که اسلام حکم قطعی درباره آنها نداده است، نمایندگان مردم میتوانند روی آنها تصمیم بگیرند و قانون وضع کنند اما آنجا که خدا حکم قطعی کرده، آن حکم قطعی الهی مانند حقوق طبیعی یا مواد اعلامیه حقوق بشر فوق قوانین وضعی است. این همان دموکراسی دینی است که در آن یک سلسله احکام قطعی فوق مصوبات مردم وجود دارد که نباید دست بخورد.
پس تعریف دموکراسی دینی این است که همانگونه که در دموکراسی غربی، اعلامیه حقوق بشر و حقوق طبیعی، فوق قوانین وضعی است و نمایندگان مجلس حق ندارند آنها را تغییر دهند، در نظام دینی و اسلامی هم آنچه که خدا به طور قطعی تعیین فرموده فوق قوانین وضعی است و نمایندگان مردم حق ندارند آنها را تغییر دهند اما سایر امور را میتوان تغییر داد که نمونه آن بیش از بیست سال است در کشور ما جریان دارد.
مجری: یکی از ایرادهایی که به نظام میگیرند بحث ولایت مطلقه فقیه است. اشکالی که میگیرند این است که ولایت مطلقه فقیه نوعی از استبداد است. در این مورد توضیح دهید.
آیتالله مصباح: به گمان بنده این اشکال یا از سوءبرداشت از اصطلاح ولایت مطلقه ناشی میشود یا بعضی از روی اشتباه یا خداینکرده از روی عمد، تعریف غلطی برای ولایت مطلقه کردهاند که منشأ این سوءبرداشت شده است. اجازه بدهید من به عنوان کسی که با فقه اسلام آشنا هستم، ولایت مطلقه را که یک اصطلاح فقهی است برای شما تعریف کنم، آنوقت ببینید که آیا ولایت مطلقه فقیه با استبداد یکی است و یک نظام فاشیستی و دیکتاتوری است یا به فرمایش امامرضواناللهعلیه مترقیترین نظام انسانی است؟!
پیش از پیروزی انقلاب و قبل از اینکه یک نظام اسلامی سر کار بیاید، کسانی که مقید به احکام شرعی بودند و قوانین جاری کشور بر ضد آنها بود سعی میکردند یک فقیه جامعالشرایط پیدا کنند تا در موارد خاصی از او اجازه بگیرند. مثلاً آموزگاران آن زمان، از یک طرف احساس میکردند که واجب است در مدارس حضور یابند و بچهها را تعلیم و تربیت بدهند اما از طرف دیگر دولت پهلوی را دولتی غاصب و اموالی را که در اختیارش بود غصبی و حرام میدانستند؛ چون مالیات مشروبات، قمارخانهها و حتی مالیات روسپیها و... هم در اموال دولت بود. این آموزگاران وقتی میخواستند از دولت حقوق بگیرند به مجتهد جامعالشرایط شهرشان مراجعه میکردند و از او اجازه میگرفتند.
این اجازه گرفتن به چه معناست، چون کسی درباره مال دیگران که نمیتواند اجازه بدهد؟! این اجازه گرفتن به معنای این است که فقیه اصالتاً مالک این اموال است. آنچه به دست دولت آمده غصبی است و کسی حق تصرف در این اموال را دارد که فقیه جامعالشرایط باشد. آن زمان میرفتند از او اجازه میگرفتند تا پولی که از دولت میگیرند برای آنها حلال باشد. وظیفه واجبی را در جهت خدمت به جامعه انجام میدادند و برای دریافت مابهازای آن از فقیه اجازه میگرفتند. این را ولایت مقید میگفتند؛ یعنی در محدودهای که مردم نیاز دارند و اضطراری است یا به قول آقایان امور حسبیه است به ولایت فقیه مراجعه میکردند برای اینکه مالی که میخورند حلال باشد و زمینی که در آن تصرف میکنند غصبی نباشد و نمازشان درست باشد.
این درواقع نوعی دولت در دولت است و مربوط به زمانی است که فقیه، مبسوطالید نباشد و قدرت حکومت نداشته باشد. زمانی که حکومت و بیتالمال در دست خاندان پهلوی بود مسلمانان متدین و مقید به احکام شرعی، در موارد محدودی از روی اضطرار میرفتند از فقیه اجازه میگرفتند. اجازه فقیه به معنای اِعمال ولایت بود؛ یعنی من والی هستم و به شما اجازه میدهم که این کار را بکنید. این ولایت مقید بود که چون عملاً تضادی با دستگاه حکومت نداشت حکومت هم حساسیتی روی آن نشان نمیداد.
بعد بزرگانی این مسئله را مطرح کردند که اگر روزی قدرت حکومت در دست یک فقیه جامعالشرایط قرار گرفت آیا باز هم اختیارات فقیه، منحصر به همان موارد اضطرار و امور حسبیه است یا همه کارهای حکومتی را میتواند عهدهدار شود؟! پیشتر هم امثال محقق کرکی، مرحوم نراقی، شیخ جعفر کاشفالغطا، میرزای قمی و دیگران به خاطر شرایطی که پیش آمده بود به این بحث پرداخته بودند. چون در زمان صفویه و قاجاریه هم گاهی چنین مواردی پیش آمده بود.
در این زمان تا جایی که به خاطر دارم، این بحث از مرحوم آقای بروجردیرضواناللهعلیه شروع شد. حضرت امامرضواناللهعلیه، مرحوم آیتالله گلپایگانیرضواناللهعلیه و همه فقهایی که امروز در مسند مرجعیت هستند قائل به این هستند که اگر قدرت در دست فقیه قرار گرفت، اِعمال ولایت، منحصر به موارد اضطراری و امور حسبیه نیست و اجرای همه کارهای حکومتی به دست او خواهد بود. منتها اینکه راهکار اعمال ولایت چیست و فقیه با چه مکانیسمی در امور دخالت میکند، بر اساس قانون اساسی تعیین میشود. قوای سهگانه همچون یک هرم سهرویه است که در یک طرف آن قوه مقننه و در دو طرف دیگر قوای قضائیه و مجریه قرار دارند. اینها توسط مردم انتخاب میشوند ولی کل این هرم، مشروعیت و اعتبار خود را از رأس قله میگیرند و اجازه او به همه اینها مشروعیت میبخشد. این را ولایت مطلقه مینامیم.
بنابراین شرط ولایت مطلقه این است که آن کسی که در رأس این هرم قرار میگیرد سر سوزنی از قانون تخطی نکند. اگر آن شخصی که در رأس هرم هست یک مورد خلاف قانون خدا رفتار کند، مثلاً مرتکب گناهی شود، خودبهخود از حکومت میافتد. در فرمایش امامرضواناللهعلیه بهصراحت آمده که اگر ولی فقیه مرتکب گناهی شود از عدالت ساقط میشود. وقتی از عدالت ساقط شد دیگر شرط ولایت را نخواهد داشت و خودبهخود عزل میشود.
این نظام، عاقلانهتر و مردمیتر است یا نظامی که ثابت میشود رئیسجمهور آن چقدر تخلف و سوءاستفاده مالی کرده و مرتکب جنایت شده است که مشمول قوانین کیفری میشود و باید محاکمه شود ولی میگویند اجازه بدهید دوره ریاستجمهوریاش تمام شود بعد محاکمهاش میکنیم؟! به نظر شما کدامیک از این دو نظام عاقلانهتر است؟!
ولایت فقیه میگوید فقیه نه اینکه میتواند به حق کسی تجاوز کند بلکه اگر نماز خودش را غلط بخواند یا یک گناه شخصی انجام دهد از ولایت میافتد و لازم نیست او را عزل کنند بلکه خودبهخود معزول میشود؛ اما پرونده رئیسجمهور قبلی آمریکا را همه میدانید که چه شد! چند نفر از رؤسای جمهور ایتالیا نیز همین جریان را داشتند. در کره جنوبی و بعضی کشورهای دیگر هم مواردی بود که رؤسای جمهور مرتکب جنایاتی شدند و باید در دادگاه محاکمه میشدند و مدت طولانی زندان میکشیدند ولی میگفتند اجازه بدهید دوره ریاستجمهوریشان تمام شود بعد محاکمه کنیم. به نظر شما کدامیک از این نظامها عاقلانهتر و قانونمدارتر است؟!
ولایت مطلقه را بعضی عمداً و بعضی از روی نادانی، تفسیر غلط کرده و گفتهاند منظور این است که فقیه هرچه میلش است دستور میدهد و همه باید عمل کنند! چه کسی چنین چیزی را گفته است؟! فقیه نهتنها حق ندارد قانونی را به میل خود وضع کند بلکه اگر در احکام شرعی شخصی خودش که به مسائل اجتماعی هم هیچ ربطی ندارد مرتکب گناهی شود، خودبهخود از ولایت عزل میشود. این است که امامرضواناللهعلیه فرمود ولایت مطلقه مترقیترین نظامی است که امکان تحققش برای انسان وجود دارد. ابداً نه استبدادی است، نه دیکتاتوری و نه فاشیستی.
مجری: به نظر شما قانون اساسی تا چه اندازه نیاز به تغییر دارد و آیا با انتخابات جدید این تغییر عملی میشود؟
آیتالله مصباح: اگر قانون اساسی را معتبر بدانیم خودش راه تغییرش را پیشبینی کرده است. اگر معتبر ندانیم دیگر نباید دم از قانونمداری بزنیم و مدام بگوییم قانون اساسی خونبهای ملت و میثاق ملی است و الیآخر. اگر واقعاً خونبهای انقلابیون و میثاق ملی است و اعتبار دارد، هرجا نیاز به تغییر دارد باید بر اساس همان روشی باشد که در خود قانون پیشبینی شده است.
بههرحال چون قانون اساسی یک کار انسانی و محصول اندیشه خبرگانی است، گرچه برای تدوین آن زحمات زیادی کشیدهاند ولی ممکن است در مواردی نقصهایی هم داشته باشد. خود تدوینکنندگان هم توجه داشتهاند که ممکن است جایی بین دو ماده قانون، اختلاف پیش بیاید یا نقصی داشته باشد که باید تکمیل شود. به همین دلیل خودشان پیشبینی کردهاند که با این مکانیسم، قابل تغییر و اصلاح است و در غیر این صورت از اعتبار میافتد.
پس اگر قانون اساسی را قبول داریم و سؤال میکنیم، پاسخ این است که روش تغییر و اصلاح، در خود قانون اساسی تعیین شده است. اگر این را قبول نداریم، باید بحث جدیدی بکنیم که اصلاً آیا این نظام، مشروع است و این قانون اساسی، اعتبار دارد یا نه و دیگر نمیتوانیم از حمایت قانون دم بزنیم و بگوییم ما قانونمدار و تابع این قانون هستیم.
مجری: میگویند شما تئوریسین خشونت هستید. نظر خود شما چیست؟ آزادی را از دیدگاه اسلام چه میدانید؟
آیتالله مصباح: خوشبختانه در این زمینه زیاد بحث شده است. هم زیاد سخنرانی کردهایم که در قالب کتاب منتشر شده است و هم چهار جلسه مناظره تلویزیونی با جناب آقای حجتی داشتهایم که موضوع آن همین مسائل بود.
این هم یا سوءبرداشت از بعضی از عرایض بنده بوده یا عمداً تهمت زدهاند. بنده غیر از احکام قطعی ضروری اسلام که مورد اتفاق شیعه و سنّی است هیچ عرضی نکردهام. آنچه در این زمینه گفتهام که ما را به تئوریزه کردن خشونت متهم کردهاند، غیر از بیان احکام قطعی یقینی مورد اتفاق شیعه و سنّی نبوده است. ما در اسلام یک سلسله احکام جزایی داریم که طبق فرهنگ غربی، خشونتآمیز است؛ مثل حکم اعدام. در اعلامیه حقوق بشر اشاره شده که مجازاتهای خشونتآمیز مثل اعدام باید بهتدریج لغو شود. بسیاری از کشورها و ازجمله اسرائیل، قانون اعدام را لغو کردهاند ولی در کشورهایی مثل آمریکا هنوز قانون اعدام اجرا میشود. اینگونه احکام که موجب مرگ یا جراحت بدن یا قطع عضو میشود را احکام خشونتآمیز مینامند. فرهنگ حاکم غربی با این احکام و قوانین کیفری مخالف است و میگوید اینها باید برداشته شود، مجازاتها باید به زندان و جریمه مالی محدود شود و اعدام و چیزهایی شبیه آن بهطورکلی از قوانین کیفری حذف شود.
ما عرض کردیم در اسلام قوانینی داریم که دیگران آن را خشونتآمیز میدانند. اعدام، قطع ید برای سارق، در مواردی تازیانه زدن و... احکامی است که غربیها آنها را خشونتآمیز میدانند. بعد از مدتی هم اگر یادتان باشد مقام معظم رهبری فرمودند ما یک خشونت قانونی داریم که همین احکامی است که خود قانون تجویز کرده و یک خشونت غیرقانونی داریم که قانون میگوید آنها را مرتکب نشوید. رفتارهای کلامی نظیر فحش دادن، تندی کردن و بیاحترامی کردن یا برخوردهای فیزیکی نظیر کتک زدن در غیر مواردی که در خود قانون تجویز شده خشونتهای غیرقانونی، ممنوع و به لحاظ شرعی حرام است و هیچ مسلمانی آنها را تجویز نمیکند؛ اما برخی احکام جزایی که غربیها آنها را خشونتآمیز میدانند در قوانین ما وجود دارد. به نظر ما اینگونه خشونتها خشونتهایی قانونی است که ضرورت دارد و باید باشد.
تمام علمای شیعه و سنّی بر این مطلب اتفاق دارند و حتی یک نفر از علمای سرشناس هم مخالف این حرف نیست. بله، کسانی که خودشان را به عنوان روشنفکران مذهبی معرفی میکنند اخیراً گفتهاند این قوانین متعلق به 1400 سال پیش است، تاریخمصرفشان گذشته و دیگر به درد امروز نمیخورد و درنتیجه باید تغییر کند! ولی ما معتقد هستیم که احکام اسلام، بهخصوص قطعیاتی که در خود قرآن و حدیث آمده، تاریخمصرف ندارد و تا روز قیامت باید اجرا شود؛ حَلاَلُ مُحَمَّدٍ حَلاَلٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَحَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ.[1] پس این احکامی که به نظر غربیها احکام خشونتآمیز است را ما در قوانین کیفری داریم و لازمالاجرا است.
این یک بحث بسیار گسترده و پردامنه است که دهها کتاب و جزوه درباره آن نوشته شده است و خود بنده هم چندین سخنرانی در این زمینه داشتهام ازجمله مجموعه سخنرانیهایی که در قالب کتاب نظریه سیاسی اسلام منتشر شده است؛ اما به طور خلاصه عرض میکنم که اصولاً هر قانونی به معنای محدود کردن آزادی است. فرض کنید مقررات راهنمایی و رانندگی که میگوید راننده باید از طرف راست حرکت کند یعنی آزاد نیست که از طرف چپ برود. وضع قانون به معنای محدود کردن آزادی است. کلام در این است که چه کسی این آزادیها را محدود میکند؟ آیا خدا هم حق دارد آزادیهای انسان را محدود کند یا فقط خود انسانها حق دارند که با مقررات مجلس شورا، مصوبات دولت و... آزادیشان را محدود کنند؟
اگر کسی دین را قبول داشته باشد میگوید همانگونه که خود مردم میتوانند بعضی از آزادیهایشان را محدود کنند خدا هم میتواند. اینکه خدا میگوید گوشت خوک نخورید، به معنای محدود کردن آزادی است. در امور حکومتی هم وقتی میگوید دزدی نکنید، رشوه نخورید، تبعیض قائل نشوید و... به معنای محدود کردن آزادیهاست.
بنابراین بهطورکلی یکی از عواملی که آزادیهای افراد را محدود میکند قوانینی است که خدا وضع فرموده است. اگر کسی دین داشته باشد ناچار باید این قوانین را بپذیرد و اگر نداشته باشد اصلاً مسئله نسبت دین با آزادی برای او مطرح نیست چون دینی را قبول ندارد که از تقدم دین یا آزادی سؤال کند. پس حاصل کلام اینکه هر قانونی به معنای محدود کردن آزادی است و اگر قوانین دینی را بپذیریم یعنی دین هم میتواند آزادیهای انسان را محدود کند.
مجری: آیا سنّتی فکر کردن با متمدن شدن منافات دارد؟
آیتالله مصباح: اجازه بدهید مقدمه کوتاهی را عرض کنم که غیر از این سؤال در جاهای دیگر هم کاربرد دارد. یک سلسله واژگان نظیر آزادی، دموکراسی، جامعه مدنی و... هستند که در فلسفه، سیاست، حقوق و بهطورکلی در علوم انسانی و علوم اجتماعی به کار میروند اما تعریف مشخصی ندارند که مصادیق آنها را کاملاً معین کند. یکی از آنها هم همین موضوع بحث ما یعنی سنّت است. سنت یعنی چه؟ سنتی بودن، سنتی فکر کردن، سنتی عمل کردن یعنی چه؟
سنت واژهای است که تعریفی ندارد و هرکسی آن را به دلخواه خودش تفسیر میکند. همین امر سبب بروز درگیری و سنّتی و مدرن خواندن طرفین بحث میشود. آنوقت این بحث به وجود میآید که آیا جایی هست که سنت، مقدّم بر مدرنیته باشد؟ بحثهای زیادی در این زمینه واقع شده و کتابها و مقالات متعددی منتشر شده است. فرض کنید سنت را یک نُرم و هنجار پذیرفتهشده در جامعه بدانیم، در این صورت میتواند امری معقول و صحیح یا نامعقول و غلط باشد.
در جوامع قبلی و فعلی بسیاری از امور به عنوان سنت، پذیرفته شدهاند بدون اینکه هیچ دلیل عقلیای داشته باشند. حتی گاهی اسباب زحمت میشوند و مشکلاتی هم ایجاد میکنند. پس اینکه امری سنت نامیده میشود اشاره دارد به اینکه یک روش و هنجار مورد قبول مردم است و دیرزمانی است که در یک جامعه پذیرفته شده است اعم از اینکه آن سنت، صحیح یا غلط باشد.
ملاک صحیح بودن سنت دو چیز است: تأیید عقل و تأیید دین یا همان تأیید خدا. اگر چنین سنتی داشتیم معنایش این است که حق نداریم آن را تغییر دهیم؛ چون هم عقل میگوید کار خوبی است و هم دین و دلیلی ندارد با چیزی که هم عقل و هم شرع تأیید میکند مبارزه کنیم. چنین سنتی اگر در یک منطقه مخالف با مدرنیزم باشد، وقتی عقل آن را ترجیح میدهد باز هم بر تجدّد مقدّم است؛ اما اگر سنتی هیچ دلیل عقلیای ندارد و صِرف این است که بگوییم إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ،[2] دیدیم پدرانمان چنین میکردند ما هم چنین میکنیم، باید با آن مبارزه کرد. مثلاً چهارشنبهسوری، چه دلیلی دارد که انسان وسط خیابان آتش درست کند که از روی آن بپرند؟! چقدر مشکلات ایجاد میکند، چقدر خطرها به وجود میآورد، چقدر اموال از بین میرود، همانگونه که هر سال واقع میشود. بگوییم چون سنت است باید عمل کرد؟! نه، هیچ دلیلی نداریم. وقتی دیدیم چیز نامطلوبی است و نه عقل تأیید میکند و نه دین، باید با آن مبارزه کرد و آن را برانداخت.
پس اینگونه نیست که هرچه سنت شد حتماً باید بماند یا حتماً باید بربیفتد بلکه باید ببینیم حق چیست و عقل چه میگوید. هرچه دلیل صحیح عقلی دارد یا آنجا که عقل نمیرسد دین بیان دارد، چه سنت باشد و چه خلاف آن، صحیح است و باید به آن عمل کرد. صرف اینکه سنت است و دیگران به آن عمل کردهاند دلیل نمیشود که ما آن را حفظ کنیم و هیچ تغییری در آن ایجاد نکنیم.
مجری: چندی پیش، رهبری شما را "مطهری زمان" خواندند. نظر شما راجع به این تشبیه چیست؟
آیتالله مصباح: بنده هیچوقت به خودم اجازه نمیدهم که چنین تعبیری یا حتی نازلتر از آن را درباره خودم به کار ببرم ولی بزرگان دأبشان این است که کوچکترها را تشویق کنند برای اینکه مثلاً در یک مسیر بهتر پیش بروند. شما هم ممکن است گاهی به فرزند یا برادر کوچکتان بگویید "تو افلاطون هستی" یا "تو انیشتین هستی" تا او را تشویق کنید که بهتر و بیشتر کار کند. شاید فرمایش مقام معظم رهبری هم چنین مضمون و هدفی داشته است.
مجری: نظر شما راجع به تشکیل جامعه پلورالیستی چیست؟
آیتالله مصباح: مسئله کثرتگرایی یا پلورالیزم که چندی است در ادبیات سیاسی و اجتماعی ما وارد شده است تاریخی طولانی در مغربزمین دارد. پلورال به معنای جمع در مقابل مفرد و پلورالیزم به معنای کثرتگرایی در مقابل مفردگرایی است. پلورالیزم در چند عرصه مطرح میشود که عمده آن عرصه سیاست و اقتصاد بوده و بعد به عرصه فرهنگ و دین توسعه یافته است. کثرتگرایی در اقتصاد به معنای مبارزه با انحصارگرایی است. روشهای کنونی سرمایهداری در دنیا موجب میشود که سرمایهها بهتدریج در دست عدهای معدود متراکم شود و درنهایت در اختیار یک شخص یا یک کمپانی قرار گیرد. در مقابل، کسانی که طرفدار کثرتگرایی در اقتصاد هستند میگویند سرمایه نباید اینچنین متراکم شود و مراکز ثروت باید متعدد باشند. کثرتگرایی در اقتصاد چندان مهم نیست، چون عملاً هنوز به جایی نرسیدهایم که ثروتهای دنیا فقط در دست یک گروه، متمرکز شود؛ گرچه که این گرایش وجود دارد و کمپانیهای کوچک روزبهروز ورشکست میشوند.
در عرصه سیاست، پلورالیزم به معنای این است که احزاب متعددی وجود داشته باشند، هرکدام برنامه خاص خودشان را ارائه دهند، عضوگیری و فعالیت کنند، هر حزبی که اکثریت داشت یا با تألیف با حزب دیگری مجموعاً توانستند اکثریت را به دست آورند حکومت کنند ولی حق فعالیت سیاسی برای سایر احزاب محفوظ باشد. پلورالیزم سیاسی هم قابل توجیه است. بههرحال در هر کشور با حفظ نظام ارزشی آن کشور، ممکن است گروههای متعددی با سلیقههای مختلف مطرح باشند و فعالیت کنند. در کشور ما هم احزاب متعددی وجود دارند؛ حتی در بین روحانیون، مجمع روحانیون و جامعه روحانیت به عنوان دو حزب مستقل فعالیت میکنند. این تکثرگرایی سیاسی است.
آنچه برای ما مهم است و روی آن حساسیت داریم تکثرگرایی دینی است؛ به این معنا که آیا میتوان گفت در یک زمان چند دین با هم مساوی باشند و هیچ فرقی نداشته باشند یعنی یهودیت، مسیحیت، اسلام، بودیزم، هندوئیزم را مساوی بدانیم و بگوییم فرقی نمیکند هر دینی را که دلتان میخواهد انتخاب کنید، همه ادیان صراط مستقیم هستند چه آن که میگوید گاو را بپرستید، چه آن که میگوید بت را بپرستید، چه آن که میگوید خدای یگانه را بپرستید و چه آن که میگوید خدای سهگانه را بپرستید؟
بنابراین پلورالیزم دینی یعنی چند دین در عرض هم معتبر باشند و هیچیک بر دیگری ترجیح نداشته باشد. این مسئلهای است که چندی است در کشور ما مطرح شده و همانگونه که میدانید برخی تحت عنوان صراطهای مستقیم مقالاتی نوشته و سخنرانیهایی کردهاند؛ یعنی به جای یک راه صحیح، راههای صحیح متعدد وجود دارد که هرکدام را برویم ما را به مقصد میرساند.
پلورالیزم دینی در اروپا به عنوان یک مکتب مطرح شده و کسانی در این زمینه نظریاتی ارائه کرده و کتابهایی نوشتهاند. جان هیک آمریکایی معروفترین شخصیتی است که امروز در این زمینه نظریهپردازی میکند و کتابها و مقالات متعددی نوشته که ترجمه شده و در دسترس است. ایشان سعی میکند بگوید همه ادیان معتبر هستند و هرکدام بخشی از حقیقت را دارند. البته تعابیر مختلفی دارد که فعلاً نمیخواهیم درباره آن بحث کنیم.
از نظر ما این مطلب نمیتواند صحیح باشد. اگر بتوان فرض کرد که هم خدای یگانه درست است، هم خدای سهگانه و هم بیخدایی، این تناقض است. مثل این است که بگوییم در یک نقطه و یک زمان، هم روز است و هم شب یا بگوییم یک نفر هم ریش پرپشتی دارد و هم کوسه است.
قرآن اینهمه با بتپرستی و تثلیث مبارزه کرده است. قرآن درباره اعتقاد مسیحیت به خدای سهگانه این تعبیر را بیان میفرماید که تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا؛[3] میفرماید اینها حرفی زدند که جا دارد عالم از هم بپاشد! اعتقاد به فرزند برای خدا آنقدر زشت و خطرناک است که جا دارد عالم از هم بپاشد، آسمانها بشکافد، زمین حذف شود و کوهها فروبپاشد. اینها تعبیر قرآن است؛ تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ؛ زمین منشق شود. وَتَخِرُّ الْجِبَالُ؛ کوهها فروبریزد. قرآن این همه با فرزند دار بودن خدا برخورد میکند، آنوقت گفته شود که فرزند قائل شدن برای خدا هم اشکالی ندارد! قرآن میگوید جا دارد عالم به خاطر چنین اعتقادی متلاشی شود اما بگویند فرزند داشتن هم حق است، آن هم یک صراط مستقیم است! آیا میتوان چنین ادعایی را پذیرفت؟!
بنابراین پلورالیزم دینی بهخصوص در زمینه عقاید اصلیه موجب تناقض است و هیچ وجه معقولی ندارد. پشت این اندیشه فقط اهداف سیاسی وجود دارد. اگر خیلی خوشبین باشیم میتوانیم بگوییم که این اندیشه با اهداف خیرخواهانه اجتماعی و برای جلوگیری از جنگهای مذهبی مطرح شده است؛ چون در گذشته جنگهای مذهبی زیاد اتفاق میافتاد،[4] برای برطرف کردن آنها برخی پیشنهادشان این بود که بگوییم سخن هر دو طرف درست است و آنها را با هم آشتی دهیم. این بهترین توجیهی است که میتوان برای پلورالیزم دینی مطرح کرد.
اما این پلورالیزم در مقام عمل است نه در مقام اعتقاد. چون آنها میگفتند با هم نجنگید و درگیری فیزیکی نداشته باشید نه اینکه معنایش این باشد که هم پروتستانها درست میگویند و هم کاتولیکها. بالاخره یا این درست است یا آن، یا توحید درست است یا تثلیث. یک وقت میگوییم با کسانی که قائل به سه خدا هستند نجنگید و بهطور مسالمتآمیز در کنار هم زندگی کنید کما اینکه در کشور خودمان هم عده زیادی مسیحی هستند و ما برادروار با آنها زندگی میکنیم. حتی گاهی روابط مسلمان و مسیحی از روابط دو مسلمان صمیمیتر است. من سراغ دارم.
بنابراین پلورالیزم در عمل هیچ اشکالی ندارد. کلام در این است که بگوییم هم اسلام و هم مسیحیت هیچ فرقی ندارند و هر دو درست هستند، شما دلتان خواست امروز مسلمان باشید و فردا مسیحی، دوباره هم خواستید تغییر دین بدهید اشکالی ندارد، فرقی نمیکند، همه ادیان صراط مستقیم هستند؛ ما چنین چیزی را معقول نمیدانیم اما پلورالیزم سیاسی و اقتصادی و پلورالیزم در مقام عمل یعنی زندگی مسالمتآمیز ادیان مختلف، قابل قبول است.
مجری: در دین مبین اسلام در کنار تمامی تراحم و رأفتهای موجود، در برخی موارد اشدّاء هم داریم و لازم است سخت گرفته شود. با این پیشمقدمه عنایت کنید نظر خود را در این خصوص بیان فرمایید. در زمانی که از سوی خبرگان دینی احساس شود که وجود شخص یا جریانی برای اجتماع مسلمین و جامعه اسلامی مضر است و از طرفی دستاندرکاران قانون و حتی قانون رسمی کشور با تساهل و تسامح با آن روبهرو میشوند وظیفه این خبرگان دینی و همراهان آنان چیست؟ بهعنوان مثال ترورها و قتلهای زنجیرهای که با این نیت انجام گرفت.
آیتالله مصباح: در یک جمله، وقتی قانونی را معتبر میدانیم معتقدیم تخلف از آن جایز نیست. وقتی امامرضواناللهعلیه و مقام معظم رهبری قانون اساسی کشور را تأیید کردهاند، ما هم که ولایت فقیه را بر خودمان لازم میدانیم، دستکم به خاطر تأیید رهبر باید قانون اساسی را بپذیریم و معتبر بدانیم؛ بنابراین هرگونه رفتاری که خلاف این قانون اساسی باشد مورد قبول ما نیست.
مجری: چرا حاضر نشدید با بعضی از افرادی که به شما پیشنهاد مناظره دادند مناظره کنید؟
آیتالله مصباح: این سؤال را تقریباً همهجا از من پرسیدهاند و از دروغهای واضح است. بنده خودم در بعضی موارد مشخص، بیش از ده سال است که پیشنهاد دادهام، بارها تکرار کردهام و برای مناظره اصرار دارم ولی آنها حاضر نمیشوند! آنوقت با تهمت و افترا در روزنامهها مینویسند که من طفره میروم!
بیش از ده سال پیش در دانشگاه اصفهان یکی از روشنفکران معروف کشور که شما هم او را میشناسید را به مناظره تلویزیونی دعوت کردم. مدتی هیچ جوابی نداد. بعد دانشجویان سراغ من آمدند و پرسیدند چرا مناظره نمیکنید؟! گفتم من حاضرم ولی ایشان نمیآید! سراغ او رفتند و همین سؤال را پرسیدند. ایشان یکبار گفته بود فلانی باید در آن موضوعی که میخواهد مناظره کند یک کتاب بنویسد که من آن را بخوانم و اگر دلم خواست با او مناظره کنم! من عرض کردم فکر نمیکنم این توجیه صحیحی باشد چون اولاً بنده و ایشان در اوایل انقلاب در یک جناح با مارکسیستها مناظره کردهایم. یک طرف بنده و ایشان بودیم و طرف دیگر طبری و فرخ نگهدار بودند. آیا وقتی ما گفتیم میخواهیم با شما مناظره کنیم آنها گفتند اول یک کتاب بنویسید بعد مناظره میکنیم؟! کجای دنیا مرسوم است که وقتی دو نفر میخواهند در زمینهای مناظره کنند هرکدام باید یک کتاب در آن زمینه بنویسند؟! ثانیاً ما میخواهیم درباره دین مناظره کنیم. بنده حداقل سی، چهل جلد کتاب درباره دین دارم و بر اساس همینها میخواهم مناظره کنم!
مدتی گذشت. دانشجویان دوباره سراغ ایشان رفتند و گفتند چه لزومی دارد که طرف مقابل کتاب بنویسد؟! ایشان گفته بود فلانی سردرد دارد و دکتر گفته باید کمتر بحث و مطالعه کند، به همین دلیل من مناظره با ایشان را صحیح نمیدانم چون میترسم با او بحث کنم و سردردش شدت پیدا کند! من از محبت ایشان تشکر کردم و گفتم ولی من و آقای حجتی چند جلسه با هم بحث و مناظره کردیم یا جاهای دیگر اینقدر بحث و سخنرانی دارم، اینها موجب سردرد نشده بلکه الحمدلله سردرد ما خوب شده است! اگر ایشان تشریف بیاورند و مناظره کنیم آن مقدار که باقی مانده است هم انشاءالله رفع خواهد شد!
باز مدتی گذشت تا اینکه جریان حمله به کوی دانشگاه پیش آمد. ایشان فرصت را غنیمت شمردند و گفتند فلانی باید نظرش را راجع به حمله کوی دانشگاه ابراز و آن را محکوم کند تا من با او مناظره کنم! بنده عرض کردم جای طرح این قضیه در دادگاه است و قاضی باید درباره آن قضاوت کند، من چهکاره هستم که نظر بدهم؟! من نه از اسناد و مدارک آن خبر دارم و نه میدانم که جریان چه بوده و به چه دلیل واقع شده است. چیزهایی معروف است ولی مگر میتوان بر اساس آنچه میگویند و در روزنامهها مینویسند قضاوت کرد؟! مملکت دادگاه دارد. قضیه در دادگاه مطرح میشود و آنها نظر خواهند داد. اصلاً این چه ربطی به مناظره دارد؟!
بههرحال همین بهانههایی که عرض کردم را چندین مرتبه بهصراحت در روزنامهها نوشتند. درواقع ایشان از مناظره طفره میرود اما شهرت میدهند که بنده حاضر نمیشوم! من دیگر نمیدانم باید چهکار کنم تا معلوم شود که حاضر به مناظره هستم؟!
مجری: نظر شما درباره جناحبندیهایی که امروز در سطح جامعه وجود دارد چیست؟ آیا مثل همه کشورها و ملل متمدن دنیا جناحها و قشرهای جامعه نباید در جهت پیشرفت و حفظ منافع ملی تلاش کنند؟ چرا اینگونه نیست؟
آیتالله مصباح: وجود سلیقهها و تشخیصهای مختلف طبیعی است. افزون بر این، اغراض شخصی و گروهی به عاملی برای شکلگیری جناحبندیهای جدید در جهت منافع مادی تبدیل میشود؛ بنابراین جناحبندیها در درجه اول به دلیل اختلاف در تشخیص است. فرض بفرمایید در حال حاضر مسائلی نظیر تورم و بیکاری مطرح است. با چه مکانیسمی باید با تورم مبارزه کرد؟ سیاست قبض را باید در پیش بگیریم یا سیاست بسط را؟ نرخ بهره را باید افزایش دهیم یا کاهش؟ سیاستها و نظریات مختلفی در میان اقتصاددانان وجود دارد. این اختلافات طبیعی است و اگر جناحبندیها بر اساس اینگونه نظریات شکل بگیرد هیچ اشکالی ندارد. این همان پلورالیزم سیاسی است که عرض کردم.
ولی گاهی جناحبندیها بر اساس منافع شخصی است. به این معنا که وقتی یک گروهی سر کار میآید سعی میکند هر جا هر پست کلیدیای وجود دارد از دیگران بگیرد و به طرفداران خودش بدهد. هر وزیری سر کار میآید تمام رؤسای دانشگاهها و استانداران و فرمانداران را عوض میکند. رئیس دانشگاه که عوض شد تمام کارمندان دانشگاه حتی آبدارچی را عوض میکند. وزیر آموزشوپرورش عوض میشود کلیه مدیران کل ادارات آموزشوپرورش هم عوض میشوند؛ این کار صحیحی نیست. هیچ عاقلی در هیچ جای دنیا این کار را نمیکند. در اکثر کشورها غالب پستها تثبیت شده است. ممکن است کسی بیست سال معاون یک وزارتخانه باشد. وزیر عوض میشود ولی معاون سر جای خودش هست و کار اجراییاش را انجام میدهد؛ اما متأسفانه در ایران، وزیر که عوض میشود کلیه معاونان و مدیران کل هم عوض میشوند؛ آن هم نه به خاطر اینکه افراد شایستهتر جایگزین شوند. در بعضی موارد پستی را که به مدرک دکتری نیاز دارد به کسی میدهند که دیپلم دارد! من دانشجویی سراغ دارم که به خاطر مشروط شدن و فساد اخلاقی، از دانشگاه یک شهر اخراج شده، رفته اسمش را در یک دفتر که نام دفتر را نمیگویم ثبت کرده و معاون سیاسی استاندار شده است! یک دانشجوی اخراجی میرود اسمش را در یک دفتر مینویسد و معاون سیاسی استاندار میشود! این کار درستی نیست. هیچ جای دنیا این کارها را نمیکنند. اگر میکنند آنها هم مثل ما هستند.
مجری: لطفاً راجع به مسئله آزادی اندیشه و حدود آن در جامعه امروز ما توضیح دهید.
آیتالله مصباح: این هم مسئله بسیار گستردهای است که در دو، سه جمله نمیتوان بیان کرد. آزادی اندیشه را اگر به معنای صحیح کلمه در نظر بگیریم هیچ قیدی ندارد و فرد میتواند درباره یک موضوع، هرگونه که دلش میخواهد فکر کند. آزادی اندیشه به این معنا، هیچ ارتباطی با حقوق ندارد و نمیتوان درباره صحت و جواز آن صحبت کرد؛ چون همانگونه که میدانید جایگاه حقوق، رفتارهای اجتماعی انسانهاست و رفتار شخصی تا آنجا که هیچ ظهور و تأثیری در اجتماع ندارد از موضوع حقوق، خارج است. وقتی میگویند فرد حق دارد یا حق ندارد که این کارها را بکند، فقط ناظر به رفتارهای اجتماعی صحبت میکنند. فرد در زندگی شخصی خودش، مشروط به اینکه کسی خبر نداشته باشد و در جایی اثر نگذارد، هرگونه دلش بخواهد رفتار میکند و هیچ قانونی هم نمیتواند جلوی او را بگیرد چه رسد به فکر که متعلق به ذهن انسان است و اصلاً از ذهن، خارج نمیشود. فرد در درون ذهنش هرگونه که دلش بخواهد فکر میکند و هیچ قانونی نمیتواند جلوی او را بگیرد.
ولی غالباً وقتی از آزادی فکر و اندیشه، سخن به میان میآید بیشتر ناظر به آزادی بیان اندیشههاست. این بیان دو گونه است؛ گاهی بهعنوان سؤال یا پیشنهاد یا طرح مطرح میشود. فرض بفرمایید کسی درباره وجود خدا که از ضرورتیترین عقاید است، سؤالی برای او به وجود میآید و دلیلی که تابهحال شنیده برای او قانعکننده نبوده و شک میکند. سر کلاس به استاد میگوید یا نزد یک روحانی میرود و میگوید من راجع به این مسئله شک دارم، شما با دلیل برای من اثبات کنید تا قانع شوم. یا میگوید من اصلاً دلیل میآورم که ـ العیاذ بالله ـ دروغ است، شما دلیل من را رد کنید تا بفهمم اشتباه میکنم. این کار علمی است و هیچ اشکالی ندارد. نهتنها اشکالی ندارد بلکه در اسلام تضمین شده است.
این مطلب را بارها گفتهام و موجب تعجب افراد شده، اجازه بدهید برای شما هم عرض کنم. ما در قرآن در این زمینه یک حکم صریح داریم. فرض کنید مشرکان به مسلمانان حمله کردهاند تا با آنها بجنگند و مسلمانان هم در مقابل آنان صفآرایی کردهاند. یک نفر مشرک از میان لشکر شرک، یک پرچم سفید بلند کند و بگوید من سؤال دارم، الآن نمیخواهم بجنگم، سؤال من را جواب بدهید. مسلمانان موظف هستند بروند از آن فرد محافظت کنند، او را بیاورند، با او بحث کنند و سؤال او را جواب بدهند و اگر قانع شد یا نشد او را با محافظ به جای خودش برگرداند؛ وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛[5] اگر یکی از مشرکان سؤال داشت شما باید جواب او را بدهید، قانع شد یا نشد باید او را به جای امن خودش برگردانید. از این بهتر برای آزادی بیان چه میخواهید؟!
اما گاهی کسانی شبههانگیزی میکنند تا نوجوانان یا افراد بیاطلاع را گمراه کنند و ایمان آنان را از بین ببرند. سؤالشان را در یک میزگرد، در یک مجمع علمی و یا در تلویزیون از یک عالم نمیپرسند، میروند در گوشهوکنار شبهههایی را به افرادی که وارد نیستند القا میکنند تا دین آنان را بدزدند. نظامی که بر اساس دین بر سر کار آمده نمیتواند این را تجویز کند. نظامهای لائیک که یا ضددین هستند یا بیدین، میگویند بودونبود دین مهم نیست و اگر یک عده دین دیگران را گرفتند اشکالی ندارد اما نظامی که دینی است و صدها هزار شهید داده تا دین در جامعه به وجود آید، میتواند بنشیند تماشا کند که بیایند دین مردم را بدزدند؟! این مثل این است که کسی بیاید میکروب ایدز را در جامعه تزریق کند، ما هم بگوییم چون آزادی هست بنشینیم تماشا کنیم ببینیم چه میشود!
اگر پذیرفتیم که نظامی بر اساس دین و نظام حق است باید به آن حق بدهیم که از نظام ارزشی خود دفاع کند و اجازه ندهد که کسانی بدون منطق بیایند مردم را گمراه کنند. درعینحال حق سؤال و بحث، همیشه محفوظ است منتها به شرط اینکه طرف بحثش همتای خودش باشد. مثل اینکه اگر بخواهند کُشتی بگیرند باید هموزن باشند، نه اینکه مثلاً یک بچه ده ساله بخواهد با یک جهانپهلوان کُشتی بگیرد. اگر دو نفر که ازنظر مطالعات و موقعیت علمی، مساوی هستند در یک میزگرد تلویزیونی با هم بحث کنند هیچ اشکالی ندارد. در ضروریترین مسائل، حتی در وجود خدا هم بیایند بحث کنند هیچ اشکالی ندارد. فقط به شرط اینکه طرف مقابل، همتا باشد و بتواند جواب بدهد. پس سؤال هیچ اشکالی ندارد اما تخریب دیگران و توطئه علیه دین و ارزشها برای یک نظام دینی قابل قبول نیست.
مجری: نظر شما در مورد ورود روحانیت به وادی قدرت چیست؟ اگر یک روحانی در پست بالای مملکت لغزش کند آیا به ضرر همان دینی نیست که شما از عشق به آن دم میزنید؟ آیا وظیفه اصلی یک روحانی تبلیغ دین نیست؟
آیتالله مصباح: اگر به جای روحانی، پزشک و مهندس بگذاریم و بگوییم آیا بهتر نیست پزشک به جای اینکه وارد سیاست شود در مطبش بنشیند و به بیماران رسیدگی کند، شما چه جواب میدهید؟! میگویید پزشک از آن جهت که پزشک است جایش در مطب است اما منافاتی ندارد که نماینده مجلس هم بشود. کسی که پزشک است ممکن است قاضی هم بشود؛ یک دکترا از پزشکی دارد و یک دکترا هم از حقوق دارد. یک پزشک ممکن است وزیر خارجه کشور هم بشود. 16 سال و در بحرانیترین شرایط، یک پزشک وزیر امور خارجه ما بود. الآن یک پزشک وزیر علوم، تحقیقات و فناوری است. یا پزشک اطفال است یا پزشک جراح، درعینحال یک وزارتخانه را هم اداره میکند. آیا اشکالی دارد؟! آیا فقط وقتی یک روحانی متصدی شد اشکال پیدا میکند؟!
روحانی از آن جهت که روحانی است مثل یک پزشک است از آن جهت که پزشک است، جایش مسجد و مدرسه، منبر و بحث و اینها است. ولی آیا اشکالی دارد کسی که روحانی است دکترای پزشکی یا علوم سیاسی هم داشته باشد؟! یا در کارهای سیاسی تجربه داشته باشد؟! بنابراین روحانی از آن جهت که سیاستمدار است کار سیاسی میکند نه از آن جهت که روحانی است.
سؤال دیگر این است که آیا اگر یک روحانی باشد و یک نفر دیگر که در آن رشته تخصص دارد، آیا بهتر نیست که روحانی کار سیاسی نکند تا لکهدار نشود و مردم به او بدبین نشوند؟! اگر روحانی به خاطر انجام وظیفهاش مورد اتهام قرار بگیرد، این خودش یک جهاد است. وارد معرکهای میشود که مردم او را متهم میکنند و به او فحش میدهند اما به خاطر انجام وظیفهاش فحشها را به جان میخرد تا به جامعه خدمت کند. آیا به خاطر این کار باید به او احترام گذاشت و به او مدال داد یا به او توهین کرد؟!
پس روحانی از آن جهت که روحانی است مثل پزشک و مهندس است از آن جهت که پزشک و مهندس هستند و باید کار حرفهای خودش را انجام دهد ولی ممکن است غیر از حیثیت روحانیت حیثیت دیگری هم داشته باشد، یا تجربه و تحصیلاتی در یک رشته داشته باشد و به حسب آن تجربه و تخصصش بتواند نقش دیگری هم ایفا کند.
مجری: با توجه به اینکه جدایی دین از سیاست امری محال است، چرا در سالهای اخیر مراجع عظام از دخالت در مسائل سیاسی خودداری کردهاند؟!
آیتالله مصباح: هردو مقدمه جای تأمل دارد. اینکه گفتهاند تفکیک سیاست از دین محال است، منظورشان در مقام نظر است یا در مقام عمل؟ دین اسلام چون دارای سیاست است نمیتوان در مقام نظر، آن را از سیاست جدا کرد. سیاست ما عین دیانت ماست، دیانت ما عین سیاست ماست؛ ولی در مقام عمل چنین چیزی ممکن است. در گوشهوکنار دنیا کمیابیش کشورهای اسلامیای هستند که عملاً لائیک هستند.
در حال حاضر بیش از 90 درصد مردم ترکیه مسلمانان هستند، آن هم مسلمان معتقد و عامل به احکام شرعی، ولی حکومتشان لائیک است، با زور سرنیزه و قدرت ارتش. بنده خودم به ترکیه رفتهام و در بازار استانبول از فروشنده خانم جنس خریدهام، زن مسلمانی که تمام احکام شرعیاش را از دلوجان عمل میکند، یک تار مویاش پیدا نیست و وقتی از او جنس میخرید به چشمت نگاه نمیکند. همین خانم حق ندارد با روسری وارد دانشگاه شود! اگر معلم باشد حق ندارد با روسری سر کلاس برود، اصلاً حق ندارد وارد محیط مدرسه بشود! این تفکیک دین از سیاست است. حُجّاجی هم که از ترکیه مشرَّف میشوند تعدادشان زیاد است. بسیار هم منظم و مؤدب هستند ولی حکومتشان لائیک است؛ بنابراین تفکیک دین از سیاست در عمل محال نیست. مردم متدینی هستند ولی به زور سرنیزه باید احکام دینشان را ندیده بگیرند.
حالا فرض میکنیم منظور این است که در مقام نظر قابل تفکیک نیست. بعد گفتهاند که چرا مراجع در سیاست دخالت نمیکنند؟! آیا هر مسلمان یا هر عالمی باید در هر امر سیاسیای دخالت کند؟! ما عرض کردیم که روحانی اگر در رشته دیگری تخصص داشته باشد میتواند در آن رشته هم دخالت کند. اگر روحانیای در مسائل سیاسی تخصص داشته باشد، مثلاً درس سیاست خوانده و مدرک علوم سیاسی دارد یا لااقل تجربهای در امور سیاسی دارد، اشکالی ندارد که در امور سیاسی هم دخالت کند اما اگر کسی نه تجربه دارد و نه درسش را خوانده است چه لزومی دارد در امور سیاسی دخالت کند؟! چنین کسی ممکن است ضرر هم بزند. وقتی هیچ تخصص و تجربهای ندارد دخالت کردن در امور سیاسی چه فایدهای برای او دارد؟!
عرض ما این بود که دخالت روحانیت در سیاست اشکالی ندارد، نه اینکه لازم است هر روحانیای در هر کار سیاسیای دخالت کند. بله، بعضی امور وظیفه همه مسلمانان است و بهعنوان شهروند کشور اسلامی باید آنها را انجام بدهند، مثل مشارکت در انتخابات. این کار سیاسی را مراجع هم انجام میدهند اما اگر بخواهند بهعنوان یک متخصص در امور سیاسی دخالت کنند، موقوف بر این است که یا تحصیلات تخصصی داشته باشد یا تجربه خاصی.
مجری: حضرت علیعلیهالسّلام فرمودهاند حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الْایمانِ. لطفاً تفسیر خود را از این روایت بفرمایید. آیا با نظر شما که فرمودهاید وطنپرستی خصلت حیوان است تناقض ندارد؟
آیتالله مصباح: در هر دو مقدمه جای تأمل است.
حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الْایمانِ کلام صحیحی است ولی ما سندی پیدا نکردیم که حدیث صحیح و منقول از امام باشد. فرض میکنیم که صحیح است. مطلب درستی است و من در مضمون آن تشکیک نمیکنم؛ اما بنده کِی و کجا گفتهام که وطنپرستی کار حیوانی است؟! بنده عرض کردهام حتی حیوانات هم از وطن خودشان حمایت میکنند. انسانی که از وطن خودش حمایت نکند از حیوانات هم پستتر است. منتها گفتهام شرف این نیست که انسان فقط از آبوخاکش حمایت کند بلکه شرف این است که از ارزشهایش حمایت کند. دفاع از ارزشها بالاتر است. کسی که از شرف و ارزشها دفاع میکند با کسی که از آبوخاک دفاع میکند قابل مقایسه نیست. دفاع از آبوخاک و وطن را حیوانات هم دارند، ما اگر نداشته باشیم از حیوان هم پستتر هستیم. من نگفتهام این کار حیوان است و انسانها نباید انجام دهند. اگر کسی در یک نوشته یا سخنرانی چنین حرفی از بنده سراغ دارد بفرماید تا خودم هم بدانم کجا چنین چیزی را گفتهام!
ببینید در نقل مطالب چقدر بیانصافی و تحریف میشود و آنوقت چه نتایجی از آنها میگیرند! این به نفع کیست؟! به نفع ارتقای فرهنگ جامعه است؟! به نفع وحدت حوزه و دانشگاه است؟! به نفع همدلی برای ترقی جامعه است؟! از این دروغ و تهمت بستن و تحریف کردن چه نتیجهای عاید افراد میشود؟!
بههرحال من چنین چیزی نگفتهام. آنچه گفتهام این است که انسان اقلاً باید مثل حیوانات از وطنش دفاع کند ولی این حدِ کافی نیست. دفاع بالاتر از این برای انسان مطرح است و آن دفاع از ارزشها، باورها، شرف و حیثیت انسانی انسانهاست.
مجری: با توجه به دینگریزی شدیدی که در میان جوانان وجود دارد و اینکه این نتیجه نگاه افراطی گروهی به دین است، نظر شما درباره راهکارهای رفع مشکل چیست؟ در مورد قرائت جدید از دین و دلایل مخالفت خودتان با آن هم توضیح بفرمایید.
آیتالله مصباح: این دو سؤال است. سؤال اول هردو مقدمهاش جای تأمل دارد. اینکه فرمودهاند جوانان ما همه دینگریز هستند من دوست دارم آن کسی که این سؤال را نوشته، لااقل در ایام عزاداری و اعتکاف یک سری به مساجد بزند و ببیند چه خبر است؟! ببیند آیا جوانان از دین فرار کردهاند یا روزبهروز گرایششان به دین بیشتر میشود؟!
بنده اینجا نبودهام ولی در تهران، در ایام اعتکاف، دانشجویان چندین مسجد را پر میکنند و جا کم میآورند! در مواردی من خودم دیدهام که خواهران دانشجو میخواستهاند شرکت کنند ولی جا نبوده است و شروع کردهاند به گریه کردن که ما هر مسجدی که سر زدیم جا نبود! هزاران دانشجو در ایام اعتکاف در مسجد اعتکاف میکنند. این دینگریزی است؟! اینهمه جلسات بحث و عزاداری و نماز جمعه و چیزهای دیگر هم هست که خود دانشجویان شرکت میکنند.
بله، گروهی هستند، حالا من آمار ندارم و فکر نمیکنم آمار صحیحی هم وجود داشته باشد که در باور به ارزشهای دینی ضعف دارند و شاید در این سالهای اخیر ضعفشان بیشتر هم شده باشد. اینکه چه عواملی موجب شده بعضی از جوانان ما دینگریز شوند یک مسئله اجتماعی است و به آسیبشناسی اجتماعی نیاز دارد ولی واقعیت این است که بعضی از جوانان ما و حتی بعضی از دانشجویان ما به این آسیب مبتلا هستند.
مطلب دومی که ذکر کردهاند این است که این در اثر افراط دینداران بوده است. این واقعاً یک مسئله اجتماعی است و بنده اینجا قضاوتی نمیکنم. ممکن است کسانی افراطی باشند و کارهایی بکنند که موجب نفرت دیگران شود اما تنها عاملی که موجب دینگریزی بوده فقط افراط دینداران است؟ اینهمه تبلیغاتی که حتی در آدامس، کفش، لباس، شورت و... برای فرهنگ الحادی و غربی میشود هیچ اثری نداشته و فقط نمازخواندن، سینه زدن و زیارت عاشورا خواندن موجب دینگریزی شده است؟! باز من انکار نمیکنم که بعضی از رفتارهای افراطی افراد موجب میشود که کسانی نسبت به دین بدبین شوند اما این یک عامل در یک فرمولِ حداقل ده عضوی است. دهها عامل دیگر هم در کنار این عامل وجود دارد و ما نباید نگاه انحصاری داشته باشیم.
بنابراین به طرفداران دین باید توصیه کرد که رفتار معتدل، حسابشده و سنجیده داشته باشند. بنده غالباً به دوستان عزیز دانشجو عرض میکنم که این مراسم عزاداری و سینهزنی باید نمکی در آش باشد. متأسفانه بعضیها فکر میکنند برای اینکه آش بینمک نباشد باید یک قاشق آش را در یک کاسه نمک بریزند و تناول کنند! این کار درستی نیست که ما وقتی میخواهیم مراسم مذهبی داشته باشیم دانشجویان را در مسجد دانشگاه جمع کنیم که شب تا صبح سینه بزنند؛ که چه بشود؟! شما یک جلسه دوساعته بگذارید، یک ساعت و نیم، دو ساعت بحث دینی داشته باشید، پرسشوپاسخ داشته باشید، کنفرانس بدهید، ده دقیقه آخر جلسه را هم بهعنوان نمک آش ذکر مصیبت کنید.
بله، کارهای افراطی گاهی اثر منفی دارد ولی عامل دینگریزی، بیشتر ترویج فرهنگ تساهل و تسامح و توزیع فیلمهای ویدیویی مبتذل است. متأسفانه بعضی از انجمنهای اسلامی دانشگاهها عامل تکثیر و فروش مبتذلترین فیلمهای ویدیویی هستند! اینها را ندیده بگیریم و بگوییم فقط افراط بعضی از متدینان باعث بیدین مردم شده است؟! اینها را باید در نظر بگیریم، به شبهاتی که در اذهان القا میشود اهمیت بدهیم و برای پاسخ دادن به آنها مجالس بحث سالم ترتیب دهیم. آنوقت خواهید دید که اکثریتقریببهاتفاق مردم ما، از جوان و پیر، دیندوست هستند نه دینگریز.
[1]. کلینی، الکافی، ج 1، ص 58.
[2]. زخرف، 22.
[3]. مریم، 90-91.
[4]. هنوز هم در ایرلند پروتستانها و کاتولیکها هر سال درگیریهایی دارند.
[5]. توبه، 6.