پرورش فکری و اعتقادی نخبگان؛ ضرورتی برای آینده‌ای روشن

در دیدار اعضای شورای مرکزی هیأت حزب مؤتلفه اسلامی
تاریخ: 
دوشنبه, 26 خرداد, 1393

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ‌صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ‌عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ‌فِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَ‌حَافِظاً وَ‌قَائِداً وَ‌نَاصِراً وَ‌دَلِیلاً وَ‌عَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ‌تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خداوند متعال را شکر می‌کنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که در چنین ایامی در خدمت دوستانی که قریب نیم قرن با آن‌ها آشنایی و ارادت داشتم حضور پیدا ‌کنم و از تجارب‌شان، از نظریات‌شان، از پیشنهادهایشان و از افکارشان استفاده کنم. تشریف‌فرمایی آقایان را که می‌دانم با زحماتی توأم بوده، به سهم خودم تقدیر می‌کنم و امیدوارم که خداوند متعال از خزانه کَرَم خودش به همه شما و دوستان و یاران‌تان، از گذشتگان و حاضران در این عصر، پاداشی در خور کرم خودش عنایت بفرماید.

مشکلات موجود و دشواری شناخت وظیفه

به بخشی از مشکلاتی که در کشور ما وجود دارد و کسانی که احساس مسئولیت می‌کنند نسبت به آن‌ها دغدغه دارند و فکر می‌کنند که باید کاری انجام بدهند و وظیفه‌ای دارند که باید عهده‌دار شوند، اشاره فرمودید. این احساس، احساس مقدسی است و امیدواریم همه مؤمنان در آن شریک باشند و ما هم به سهم خودمان در این احساس شریک شویم؛ اما در این‌که آدم به صورت فردی، گروهی، حزبی یا به صورت ائتلاف با گروه‌های مختلف، در مقابل این خطرها، در مقابل این تهدیدها، این اشکالات، این معضلات و این کج‌روی‌ها و کج‌اندیشی‌ها چه باید بکند این‌ها جای سؤالاتی دارد که ما یک آیه‌ خاصی در این زمینه نداریم و روایت متواتری هم نداریم که امروز چه باید بکنیم.

به‌طورکلی نگاه به این مشکلات و این‌که آدم بخواهد یک وظیفه‌ای را در مقابل این‌ها انجام بدهد را در یک تقسیم کلی می‌شود به دو قسم تقسیم کرد؛ یک نگاه جزء‌نگر و یک نگاه فراگیر و کل‌نگر.

نگاه جزء‌نگر به مشکلات و موانع موجود

فرض بفرمایید که ما طلبه‌ها که طبعاً بیشتر با مسائل شرعی و احکام فقهی سر و کار داریم توجهمان به مشکلاتی جلب شود که مربوط به خلاف احکام شرعی است. یک طلبه وقتی در جامعه در فکر این باشد که وظیفه‌اش چیست، حالا تحت عنوان امر به معروف یا عناوین دیگر، اولین چیزی که توجهش را جلب می‌کند این است که چه خلاف شرع‌هایی دارد انجام می‌گیرد و این‌ها را باید ببیند. اقتضای شغلش، مطالعاتش، ذهنیتش و محیطی که در آن کار می‌کند همین است.

در مقابل وقتی یک ارتشی به این مسائل نگاه می‌کند او از یک زاویه دیگری نگاه می‌کند؛ فکر می‌کند چه خطرهای نظامی‌ای متوجه کشور هست. فرض بفرمایید در این مسئله که آیا گروه داعش برای ما هم بناست خطری ایجاد کند یا نه، مثلاً در مقابل این بحران سوریه، بحران عراق فعلی یا افغانستان و امثال این‌ها ما چه وظیفه‌ای داریم، چون او تخصصش مسائل نظامی است طبعاً آن‌ها را مهم‌تر می‌داند و توجهش به آن‌ها جلب می‌شود و درباره آن‌ها فکر می‌کند.

یک اقتصاددان وقتی با مشکلات و مسائل مواجه می‌شود بیشتر مشکلات اقتصادی توجه او را جلب می‌کند؛ گرانی، تورم، بیکاری و چیزهایی از این قبیل. همین‌گونه هم سایر قسمت‌ها؛ هنرمندان به هنرها توجه می‌کنند. کسانی که بیشتر در مسائل بین‌المللی کار می‌کنند و با وزارت خارجه ارتباط دارند یا در آن تیپ قرار می‌گیرند آن‌ها بیشتر به مسائل بین‌المللی فکر می‌کنند و اینکه روابطمان را باید با کشورهای دیگر چگونه تنظیم کنیم؟ آیا آشتی ملی کنیم؟ آشتی کلی کنیم یا مبارزه کنیم؟ چه موضعی بگیریم؟ چگونه؟

این مسائل، طبیعی هم هست و هیچ کس را نمی‌شود مؤاخذه کرد که آقای آخوند! تو چرا درباره مسائل ارتشی فکر نمی‌کنی؟! خب او کارش نیست. اگر هم بخواهد فکر کند باید از متخصصان سؤال کند و به آن‌ها باید مراجعه کند. عکسش هم صحیح است؛ از یک شخصی که در نیروهای مسلح کار می‌کند توقع این‌که بیاید حساسیت خاصی نسبت به حجاب و امثال این‌ها داشته باشد خیلی به جا نیست؛ او بیشتر به مسائل امنیتی توجه دارد و آن‌ها برای او مهم است و تخصصش هم همان است. اگر کاری هم بخواهد بکند در همان زمینه است.

بازخورد نگاه جزءنگر به مشکلات

به حسب این نظر جزء‌نگر، یک کسی که حالا به تکلیف می‌رسد، فرض کنید بنده یک نوجوانی هستم که امروز به تکلیف رسیده‌ام و می‌خواهم وظیفه‌ام را انجام بدهم؛ آنچه وظیفه من را تعیین می‌کند، محیطی که در آن زندگی کرده‌ام، خانواده و تحصیلاتم و کسانی که با آن‌ها مربوط بوده‌ام این ذهنیت را برای من ایجاد کرده که چه چیزی مهم‌تر است و طبعاً دنبال همان می‌روم و شاید ازنظر شرعی هم این ممنوع نباشد و کار به طور طبیعی انجام بگیرد. فرض کنید اگر ثروتمند است مسائلی که مربوط به فقر و طبقات محروم است این‌ها بیشتر توجهش را جلب می‌کند، دختر و پسرها را عروس و داماد کند، هزینه‌شان را بدهد، برای آن‌ها کار تولید کند. این یک نگاه جزءنگر است و طبیعی هم هست و اشکالی هم ندارد.

کافی نبودن نگاه جزءنگر برای اصلاح جامعه

اما این نگاه جزءنگر برای اصلاح جامعه کافی نیست. این‌ها یک بخش‌های مختلفی است که به یک نظر استقلال هم دارند و اصلاً ربطی به هم ندارند؛ مثلاً کشاورزی ربطی به مسائل حجاب یا مسائل بین‌المللی ندارد. کشاورز باید برود کار کشاورزی‌اش را انجام دهد. صنعت‌گر باید دنبال خودروسازی برود و الی‌آخر؛ اما از آن جهت که جامعه، یک واحدی است که مثل پیکره انسان می‌ماند و دارای اندام‌های مختلف است این‌ها با همدیگر ارتباط دارند. درست است که کار چشم غیر از کار گوش است اما بالاخره همه این‌ها اندام‌های یک پیکر هستند و یک دستگاهی باید کل این فعالیت‌ها را کنترل کند. آن کار بسیار سختی است و با این‌که در همه کشورهای دنیا چنین چیزی وجود دارد اما یک سیستم جاافتاده پذیرفته‌شده‌ای بین همه عقلا وجود ندارد. ما حالا عنوان این را می‌گذاریم کسانی که در مسائل سیاسی کار می‌کنند. مسائل سیاسی یعنی تدبیر امور جامعه، هماهنگ‌کردن بخش‌های مختلف، تنظیم برنامه‌های آن‌ها، نظارت بر این‌که ارتباطات به صورت صحیح انجام بگیرد و در کل، به نفع این پیکر جامعه تمام شود. ممکن است یک جا هم کم بیاورد، یک جا هم اضافه بیاورد، یک جا هم باید ببرند، یک جا هم باید... اما بالاخره همه این‌ها در راه این است که پیکر، سالم بماند و رشد کند.

ائتلاف اجتماعی لازمه حل مشکلات کشور

الآن که ما در خدمت شما هستیم می‌توانیم با همان نگاه اول به مسائل نگاه کنیم و یک لیستی از مشکلاتی که در کشور وجود دارد را تهیه کنیم و بگوییم چه کار کنیم؛ مسائل اقتصادی هست، مسائل سیاسی هست، بین‌المللی هست، فرهنگی هست، هنری هست. این کاری است که همیشه داشته‌ایم. هر کسی که یک بهایی برای انقلاب قائل بوده از اول دغدغه‌ای نسبت به این مسائل داشته و هر کاری هم که از دستش برآمده انجام داده است. آیا منظور ما این است که همین مشی را ادامه بدهیم؟! یعنی بنده آخوند فقط فکر کارهای آخوندی‌ام باشم، بازرگان فکر کارهای اقتصادی باشد، ارتشی هم که دیگر به فکر کارهای نظامی خودش باشد و هر کسی ببیند در هر گوشه‌ای چه کار می‌شود کرد؟! این درواقع ولو این‌که به یک معنا بالاخره دخالت در امور سیاسی کشور است اما به معنای خاص کلمه، این سیاسی نیست. این یک خدمت اجتماعی است، انجام وظیفه اجتماعی است. سیاست به معنی تدبیر امور جامعه و هماهنگ کردن همه بخش‌ها و برنامه دادن برای کل بخش‌های کشور، این نیست. گو این‌که وقتی آن سیاست باشد و آن کار تدبیر کلی وجود داشته باشد همه این‌ها باید کار خودشان را بکنند منتها با یک اِشرافی که از بالا هست و یک برنامه‌ای که کسان دیگری که کل‌نگر هستند آن برنامه را القا و تبیین می‌کنند. این‌ها در جای خودشان، هر کسی باید کار خودش را بکند.

بالاخره فرض کنید وقتی افرادی عضو فلان حزبی می‌شوند آن کسی که کشاورز است که نمی‌آید برود خلبان بشود؛ کشاورز، کشاورز است؛ بازرگان و تاجر بازار هم تاجر است دیگر، منتها سعی می‌کند این تجارت و کارش در قالبی انجام بگیرد که از طرف یک نهاد مُشرفی بر کارها تأیید می‌شود و جایگاه این را تعیین می‌کند که در جامعه، جای تو کجاست و چگونه باید کار کنی و به کار او جهت می‌دهد.

همه‌جایی بودن مشکلات اقتصادی

مسئله گرانی در تمام کشورهای دنیا مطرح است. الآن بیشترین درگیری‌های مسائل اقتصادی در اروپاست. ملاحظه می‌فرمایید که حالا اخبارش در همه دنیا پخش می‌شود و چیز مکتومی نیست. حالا بگذریم از خود آمریکا که آن پنهان است؛ خسارت‌های اقتصادی خود آمریکا، دلارهای بی‌پشتوانه‌ای که مدام دارد چاپ می‌شود و بدهکاری‌هایی که دولت نسبت به بانک مرکزی، به جاهای دیگر و به کل دنیا دارد. اسمش هم این است که بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی جهان است! بالاخره در اروپا بسیار روشن است، اسپانیا، ایتالیا، پرتغال، یونان، چشم به هم بزنید فرانسه، بعد هم درنهایت آلمان. همه درگیر هستند.

ما بیاییم بگوییم در کشورمان بزرگ‌ترین معضل‌مان معضل اقتصادی است؛ خب این‌که همه جا هست، چه این کشور، اسلامی باشد یا غیر اسلامی و ضد اسلامی. این مشکلات همه جا وجود دارد. همه هم دارند برای حل مشکلات‌شان تلاش می‌کنند. حالا نمونه‌اش را در همین برزیل و جام جهانی مشاهده فرمودید. میلیون‌ها مردم فقیر زاغه‌نشین می‌روند تظاهرات می‌کنند و وضع را به هم می‌زنند. حتی می‌خواهند در میدان مسابقه بریزند و به هم بزنند! این نشانه این است که این مشکل، جهانی است و تنها اختصاص به ما ندارد. هر دولتی هم که سر کار بیاید دلش می‌خواهد این مسائل اقتصادی را سروسامان بدهد. البته بعضی‌ها هستند که اول فکر جیب خودشان هستند بعد جیب مردم! بعضی‌ها هم نه، با همدیگر؛ نه سیخ بسوزد نه کباب! ولی بالاخره همه می‌خواهند وانمود کنند که ما داریم روی اقتصاد مردم کار می‌کنیم؛ مدام برنامه می‌دهند، مدام چنین می‌کنند، مصوبه دولت، مصوبه مجلس. زیرورو همین است که ملاحظه می‌فرمایید. همه جا همین‌گونه است. هر دولت دیگری هم که بود همین کار را می‌کرد؛ یعنی فعالیت برای بهبود وضع اقتصادی نه اختصاص به این دولت دارد، نه به دولت قبلی و نه اختصاص به دولت بعدی خواهد داشت. این یک نیاز ضروری همه آدم‌هاست؛ هر دینی داشته باشند، از هر قومیتی باشند، از هر نژادی باشند شکم‌شان را باید تأمین کنند؛ بنابراین ما وقتی از دید اسلامی نگاه می‌کنیم این مسئله برای ما اولویت اول نیست.

تفاوت نگاه جزءنگر و کل‌نگر به مشکلات

درست است که این مسئله‌ ضرورتی است و باید هم به آن پرداخت اما این معضل اصلی ما نیست. این مشکل در زمان شاه هم بود. شاید اگر دستگاه شاه باقی می‌ماند بعضی از این مشکلات ما کمتر بود. در بُعد نظامی، ما چه قدر فانتوم از آمریکا طلبکار بودیم؟! معامله کرده بودیم و پولش را داده بودیم. خب به ما ندادند. خب اگر شاه بود به او می‌دادند. در انرژی هسته‌ای، در نیروگاه هسته‌ای، خب اگر زمان شاه بود، تا حالا خیلی زودتر از این‌ها ساخته شده بود. مشغول بودند و مقدماتش فراهم شده بود و آلمان بنا بود بسازد. خب بعد که انقلاب شد این‌ها به تأخیر افتاد. چه قدر زحمت کشیدیم تا روس‌ها با چه دنگ و فنگی آمدند ساختند. اگر مسئله اصلی ما اقتصاد بود خوب بود که همان رژیم سابق را ادامه می‌داد؛ هم تکنولوژی در اختیار ما می‌گذاشتند و هم تحریم‌ها را برمی‌داشتند! اصلاً تحریمی نمی‌کردند؛ تحریم نبود؛ تحریم، بعد از انقلاب پیدا شد. اگر ما بیاییم روی این تکیه کنیم که این معضل اصلی ماست در آن نگاه کل‌نگر اشتباه کرده‌ایم.

در نگاه جزء‌نگر یک واقعیتی هست و مشکلات مردم را باید رسیدگی کرد و جواب مردم را یک طوری باید داد. به فرمایش آقا این رخنه را باید با سبد کالایی پر کرد و نمی‌شود ندیده گرفت؛ اما آیا این مسئله اصلی ماست؟! همان است که به خاطرش انقلاب کردیم و چند صد هزار شهید دادیم؟!

مسائل دیگر را هم کم‌یابیش با این محک می‌شود سنجید که کدام مسئله، مسئله اصلی ماست. اصلاً چرا ما انقلاب کردیم؟! چرا می‌خواهیم انقلاب‌مان ادامه داشته باشد؟! برای بقای این انقلاب چه شرایطی لازم است؟! مسائل فراوانی هست که کم‌یابیش هم برای ما حل شده است و می‌دانیم ولی به‌هرحال این‌ها هم جزو چیزهای تطفلی‌اش است. بله، انقلاب که می‌شود باید یک نظامی باشد که نیازهای مردم را هم تأمین کند، فرهنگ، بهداشت، اقتصاد، کشاورزی، صنعت، تکنولوژی، علم، نرم‌افزار، همه این‌ها باید باشد؛ اما مشکل اصلی ما کجاست؟!

انقلاب اسلامی؛ انقلابی فرهنگی

به نظر بنده ما اگر با یک نظر کل‌نگر بخواهیم به مسائل کشور نگاه کنیم و با این فرض که ما سعادت دنیا و آخرت بشر را در اسلام می‌دانیم و این‌ را باور داشته باشیم و نه‌فقط شعارش را بدهیم، باید ببینیم اصلاً اساس اسلام چیست؟ در یک کلمه به فرهنگ اسلام برمی‌گردد. فرهنگ به آن معنای صحیح کلمه که اساسش باورها و ارزش‌هاست نه آداب‌ورسوم عملی و محلی و قومی و از این حرف‌ها. از این دیدگاه می‌شود گفت اصلاً خود اسلام یک مقوله فرهنگی است. اسلام یک سلسله باورهایی است؛ اعتقاد به خدا و قیامت و وحی و این حرف‌ها این جزو باورهاست. اینکه دولت و مردم چه ارزش‌هایی را باید رعایت کنند و رابطه بین مردم و دولت چیست آن‌ها هم ارزش‌هاست. مجموع این باورها و ارزش‌ها می‌شود اسلام. پس اصل انقلاب اسلامی ما یک کار فرهنگی بود. بقای آن هم در گرو فرهنگ است. هر آسیبی هم که تابه‌حال به ما خورده برای این‌ بوده که به فرهنگ اسلامی لطمه خورده است و این فرهنگ را فراموش کرده‌ایم.

اگر در اوایل انقلاب و در چنین روزی کسانی، چنین جوان‌های پاکی، دسته‌گل‌هایی به شهادت رسیدند برای آن زحماتی بود که روی کار فرهنگی کشیده شده بود. خدا درجات مرحوم آقا صادق امانی را عالی‌تر کند. چند تا جوان بازاری را با درس اصول کافی و فرهنگ شیعه تربیت کرد. اگر کارهای ایشان نبود این‌ها پرورش پیدا نمی‌کردند و اگر این‌ها نبودند چنین انقلابی تحقق پیدا نمی‌کرد.

تفاوت مسیر امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و مدعیان دروغین پیروی از خط امام!

اساس کار ما فرهنگ است. امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه از روز اول که نهضتشان را شروع کردند و سخنرانی کردند و بیانیه دادند تکیه‌کلامشان اسلام بود. هر وقت خیلی می‌خواستند تند صحبت کنند می‌فرمودند من برای اسلام احساس خطر می‌کنم. تا لحظه آخر هم که از دنیا رفتند تکیه‌کلام ایشان همین بود؛ ولی ما پیروان خط امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه این‌ها را فراموش کردیم! اصلاً اسلام برای ما یک چیز تشریفاتی شده است!

به آن وزیر اسبق گفته بودند که آخر این عنوان وزارتخانه شما ارشاد اسلامی است، شما برای اسلام چه کار کردید؟! گفته بود اولاً این یک پسوند تشریفاتی است، مثل انجمن‌های اسلامی که در هر جایی تشکیل می‌شود و صحبتی از اسلام هم نیست، این هم یک پسوند تشریفاتی است! کار ما همان کار وزارت فرهنگ و هنر زمان شاه است! ثانیاً ما خدمتی که برای این نظام کردیم این است که به مردم آزادی دادیم! این بالاترین ارزش است؛ چه ارزشی بالاتر از آزادی؟! پس ما از جهتی که آزادی را ترویج می‌کنیم داریم به فرهنگ خدمت می‌کنیم!

سکولاریسم؛ شاکله و شاخصه فکری اصلاحات

این جان‌مایه فکر آن وزیر اسبق بود که نمونه‌هایش را در وزیر معاصرمان و همکارانش هم ملاحظه می‌فرمایید! این‌ها همان‌هاست یعنی فراموش کردن فرهنگ اسلام؛ به‌عبارت‌دیگر یعنی سکولاریسم؛ همان چیزی که دولت اصلاح‌طلبان روی آن تئوری ساختند، کتاب نوشتند، بحث کردند، همه جا در محافل علمی، انجمن‌ها و حلقه‌های فرهنگی‌شان به صورت رسمی گفتند، تئوریسین‌شان به صورت رسمی درباره سکولاریسم کتاب نوشت و تا آخر هم می‌گفتند، حالا هم می‌گویند و این چیزهایی که بعضی دولتمردان فعلی می‌گویند بازگو کردن همان‌هاست! حالا اگر تعبیر زشتی نباشد نشخوار کردن همان‌هاست!

دور شدن از فرهنگ اسلامی؛ ریشه همه مفاسد

فساد از این است که ما فرهنگ اسلامی را یادمان رفته است. اگر ما این تحلیل را بپذیریم که دوای درد همه جوامع و عامل سعادت همه انسان‌ها اسلام است، حقیقت و محتوای اسلام یک محتوای فرهنگی است یعنی باید در فکر مردم اثر گذاشت. با شعار و امثال این‌ها ماهیت، تغییری نمی‌کند. اینکه کسانی صاف بیایند صد بار بگویند جان ما فدای مقام معظم رهبری و در عمل با ایشان مخالفت کنند خب چه شد؟! با لفظ که کاری درست نمی‌شود؛ برای این‌که اصل ولایت‌فقیه را باورش نیست و ته دلی معلوم نیست که قبول داشته باشد. نه اینکه معلوم نیست، برای ما معلوم است که قبول ندارد که ولایت‌فقیه چیست؛ ته دلشان این است که  آخوندها یک چیزی درآوردند، امام یک چیزی گفت و دیگر حالا بُل گرفت و برای این آخوندها نانی درست کرد؛ ولایت‌فقیه چیست؟! دموکراسی، دموکراسی لیبرال؛ همه دنیا دارند به این طرف می‌روند. تنها راه نجات بشر، ایدئولوژی لیبرالیسم و حکومت دموکراسی است و هیچ راه دیگری هم ندارد. حالا برای سرگرم کردن مردم این حرف‌ها را می‌زنیم که ما دغدغه دین مردم را داریم ولی بالاخره مسئله این‌هاست؛ بله، شما بروید نمازتان را بخوانید، سینه‌تان را بزنید، زنجیر بزنید، هر کاری می‌خواهید بکنید، دین‌تان را هم داشته باشید.

اگر این‌گونه است این‌ها در زمان شاه که خیلی بیشتر بود؛ خود شاه عمره می‌رفت، لباس احرام می‌پوشید، در وزارتخانه‌ها و اداره‌ها عکسش را با لباس احرام نصب می‌کردند، روضه مستقیماً از خود کاخ پخش می‌شد، منبرهای کاخ مستقیماً پخش می‌شد، منبری‌های شناخته‌شده‌ای هم بودند؛ آقای بهبهانی بود؛ آقای مهاجرانی بود و این‌ها مستقیماً پخش ‌می‌شد، قرآن چاپ می‌کردند، قرآن با خط نیریزی چاپ کرده بود، اذان‌ها گفته می‌شد حتی خیلی بیشتر از حالا. سحرهای ماه رمضان اصلاً شهرها پر از دعا و ... بود ولی حالا اجازه نمی‌دهند و می‌گویند برای همسایه‌ها مزاحمت ایجاد می‌شود! زمان شاه که این‌ها خیلی بیشتر بود؛ پس چه دغدغه دینی؟!

علت احساس خطر امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نسبت به اسلام

امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه چه احساس خطری برای اسلام می‌کرد؟! اگر اسلام این است و دین همین، آن‌ها که خیلی بهتر بود. ما انقلاب کردیم و این‌ها را کم کردیم! این چه انقلاب اسلامی است؟! دیگر مردم چه دغدغه‌ای نسبت به این‌ها دارند؟! پس معلوم است که فکر ما با فکر آن‌ها متفاوت است. آن اسلامی که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه می‌فهمید غیر از این اسلامی است که آقایان می‌فهمند. این‌که خودشان هم می‌گویند این‌ها دین را نمی‌دانند یعنی چه، ریشه‌اش همین است؛ برای این‌که آن دینی که شما می‌دانید و از فرهنگ غربی گرفته‌اید آن‌ غیر از این دینی است که این‌ها می‌گویند. شما هم اگر می‌گویید دین یعنی چه؟ یعنی دینی که ما می‌دانیم و به آن معنایی که ما می‌گوییم شما نمی‌گویید. بله، ما دین به یک معنی دیگری می‌گوییم، به همه چیز بشر کار دارد. مهم‌ترین ویژگی دینی که ما می‌گوییم این است که به سیاست و دولت سر و کار دارد وگرنه مردم خیال می‌کنند دین یعنی سینه زدن. به آن معنا حق با شماست. ما به آن معنا دین نمی‌شناسیم. آن معنایی که ما می‌شناسیم آن معنایی است که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه به ما یاد داد و فضیلت‌های همه این‌ها اصلش برای امام است. خدا ساعت‌به‌ساعت بر علو درجات ایشان بیفزاید. اگر هشدارها و روشنگری‌های امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نبود ما هم در همان افکار مندمج، مبهم و تقلیدی مانده بودیم و باز هم می‌گفتیم دین چه ربطی به سیاست دارد؟!

لزوم شناخت اسلام و تلاش برای اجرای آن در جامعه

اگر کسی امروز این فکر را دارد که ما باید با یک نگاه کل‌نگر جامعه را ببینیم، باید ببینیم چیست که به اساس این نگاه لطمه می‌زند، چه باید بکنیم؟ جوابش در یک کلمه و یک جمله این است که باید اسلام را خوب بشناسد و در راه پیاده کردن اسلام تلاش کند. خب می‌گویند مگر ما اسلام را نشناخته‌ایم؟! خب همه ما اسلام را می‌شناسیم، خدا یکی است، پیغمبر فلان بود، نماز و روزه و همه را می‌دانیم، اسلام است. این همان اسلامی است که گفته می‌شود مردم دین را نمی‌شناسند و اصلاً نمی‌دانند چیست! این اسلامی است که امام برای آن احساس خطر می‌کرد. این‌ها که احساس خطری نداشت؛ این‌که بود؛ روضه‌اش از کاخ شاه پخش می‌شد، خود شاه هم عمره می‌رفت، قرآن هم چاپ می‌کرد؛ خب این‌ها که بود. امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه چه احساس خطری برای اسلام می‌کرد؟! آیا آن خطر الآن نیست یا شدیدتر شده است؟!

یکی از گزینه‌هایی که این‌جا مطرح می‌شود این است که ازنظر تئوری و نقشه کار، باید ثقل کار را روی کار فرهنگی قرار داد؛ باید فرهنگ اسلام را در جامعه زنده کرد. حالا به عنوان یک هدف کلی. اینکه راه‌های آن چیست و چگونه، همه این‌ها جای بحث‌ دارد.

وظیفه روحانیت و دین‌شناسان واقعی

عملاً این کار به عهده آن کسانی می‌آید که در نگاه جزء‌نگر، کارشان کار دینی بود یعنی روحانیت. اصل این وظیفه در درجه اول روی دوش این‌ها می‌آید چون بنا شد کار فرهنگی باشد. فرهنگ یعنی شناخت اسلام. شناخت اسلام را از چه کسی می‌خواهیم؟ حالا البته هر صنفی ممکن است افراد تقلبی هم داشته باشند ولی خب دین‌شناس واقعی را باید پیدا کرد؛ اما بالاخره کسی که دین‌شناس و آگاه به علوم دینی است می‌تواند حقیقت دین را بشناسد و معرفی کند. البته آدم‌های عوضی هم همه جا پیدا می‌شود. آن‌وقت این نگاه جزءنگر با نتیجه نگاه کل‌نگر منطبق می‌شود.

ما اگر بخواهیم کل جامعه را اصلاح کنیم معضلاتش به احیای اسلام برمی‌گردد که کار این گروه این خاص است. دیگران هر کدام که می‌توانند باید کمک کنند تا این پیش برود و نقایصش برطرف شود. حالا نیازهای مادی دارد، امکانات قانونی دارد، تسهیلات مادی دارد، فضا می‌خواهد، ابزار می‌خواهد، هر چه هست ولی اصل، این است و اگر گفته می‌شود یا برای شما افتخاری است که از اول دغدغه ما دین بود و راهمان را تبعیت از روحانیت می‌دانستیم شاید تفسیر صحیح همین باشد؛ این‌که ما نگران دین هستیم دین را باید از دین‌شناس یاد گرفت منتها باید سعی کرد دین‌شناس واقعی را پیدا کرد نه قلابی.

لزوم آسیب‌شناسی فرهنگی توسط گروه‌های پویا و زنده

اگر از این گذشتیم و هدف مشخص شد که برای یک فرد یا یک گروه چند میلیونی فرق نمی‌‌کند، بنا شد هر کسی می‌خواهد حرکت کند در این جهت حرکت کند یعنی شناخت بهتر اسلام و پیاده کردن مکتب اسلام؛ خب این چگونه می‌شود؟ بالاخره سی و پنج، شش سال از انقلاب ما می‌گذرد. کسانی که خودشان جزو مروّجان این انقلاب بودند، منبر می‌رفتند، سخنرانی می‌کردند، مقاله می‌نوشتند، خب بالاخره ما یادمان نرفته، بعضی از همین شخصیت‌ها پیش از انقلاب سخنرانی‌های خوبی می‌کردند، در جهت انقلاب کارهای خوبی می‌کردند، بعضی‌هایشان زندان رفتند، شکنجه شدند، حالا یک‌کمی وضع‌شان عوض شده وگرنه آن‌وقت‌ها خیلی آدم‌های حسابی‌ای بودند. خب چه طور بعد از سی و پنج، شش سال نه‌تنها پیشرفتی نکردند این‌ها عقب‌گرد هم کردند؟! چرا؟! من الآن چند نفر در ذهنم هست که از اولین کسانی بودند که در سخنرانی‌ها و منبرها، حتی در همین مسجد اعظم قم و جاهای دیگری در تهران عنوان امام را برای امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه خیلی ترویج می‌کردند و برای این کار خیلی تلاش می‌کردند و به این آیه استدلال می‌کردند که وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا. یا از همین دولتمردان و مسئولان فعلی کشورمان که الآن هستند یادم هست که در اوایل انقلاب و بعد از پیروزی خیلی برای مسئله جهاد کار می‌کردند و برای ترویج شهادت و ... سخنرانی‌های حاد ایراد می‌فرمودند ولی حالا بعد از سی سال کار تحقیقاتی در محافل استراتژیک، حالا عقب‌گرد شده و به دوران جاهلیت اولی برگشته‌ایم! چرا این‌گونه شده است؟!

به نظر بنده یکی از فعالیت‌های اولیه‌ای که برای یک گروه زنده لازم است، آسیب‌شناسی این مسئله است که چه طور شد که این‌گونه شد؟ به دنبالش پیشنهاد برای این‌که چه کنیم که دوباره نشود و سوم این‌که چه کنیم که به راه صحیح برگردد و نقص‌هایی که هست جبران بشود؟! تا اول نفهمیم که اشکال از کجاست درصدد رفعش برنمی‌آییم. کلی‌گویی‌هایی می‌کنیم؛ ما می‌گوییم فرهنگ اسلامی، خب آن هم می‌رود تار و تنبور می‌آورد و می‌گوید این فرهنگ است و کار فرهنگ را باید به دست فرهنگیان داد! فرهنگیان چه کسانی هستند؟ همین هنرمندان. برای پیشرفت هنر چه کار باید کرد؟ همان کاری که دیگران کردند، ما هم باید یک کاری کنیم که در جشنواره کن جایزه بگیریم! چه کار کنیم؟! بالاخره باید فیلم‌هایی بسازیم که آن‌ها بپسندند؛ چه کسی بسازد؟! خب هنرمندان باید بسازند؛ این‌ها چه کسانی هستند؟! این‌ها طرفدار شاه بودند، ضدانقلاب بودند؛ خب باشند، کار هنری را باید به دست هنرمند داد!

آمریکا؛ آرمان برخی از دولتمردان از طرح توسعه!

همه این‌ها برای این‌ است که فراموش کرده‌ایم اصل هدف، فرهنگ اسلام بود. می‌گوییم پیشرفت، از پیشرفت چه استفاده‌ای می‌کنند؟ یعنی یک نمونه کوچکی از یکی از ایالات آمریکا بشویم. در مغز همه این سیاست‌مداران، حالا همه یک‌کمی حرف مبالغه‌آمیزی است، من یکی‌یکی‌شان را نرفته‌ام حساب کنم اما حدسم این است که بیش از نود درصدشان وقتی می‌گویند توسعه، فوراً یک الگویی از یکی از ایالت‌های آمریکا به ذهنشان می‌آید آن هم پست‌ترین‌شان؛ آریزونا یا نمی‌دانم می‌سی‌سی‌پی که بیاییم شبیه آن‌ها بشویم! اگر می‌شد که ایران یکی از ایالت‌های آمریکا بشود یک قانونی می‌گذراندند که آمریکا چند تا ایالت در خاورمیانه هم دارد، این‌ها افتخار می‌کردند که ما باشیم یعنی اسرائیل دوم بشویم! این آرزویشان است که ما بتوانیم از امکانات و تکنولوژی آن‌ها استفاده کنیم و ما را جزو خودشان حساب کنند. این افتخارشان است. توسعه هم یعنی همین؛ ره چنان رو که رهروان رفتند! اگر توسعه می‌خواهید برویم ببینیم آمریکا چه کار کرد، شما هم بکن. خب با این فکر، رفتارها همین خواهد بود که می‌بینید. دیگر تعجبی ندارد.

می‌گویند ما دنبال پیشرفت هستیم؛ پیشرفت یعنی چه؟ یعنی همین‌که مثل آمریکا بشویم. آخر آمریکا آن طرف دنیاست ما این طرف! می‌گویند اسرائیل چه طور در خاورمیانه هست و انگار جزو آمریکاست، ما هم می‌شود بشویم!

لزوم هوشیاری نسبت به خطر لیبرالیسم

اگر بخواهیم این فکر را عوض کنیم چه باید کرد؟! چه طوری می‌شود عوض کنیم؟! اگر سخنرانی امام کافی بود خب امام این همه سخنرانی کرد، نامه‌ها و بیانیه‌های امام هم که هست، وصیت‌نامه امام هست، این‌ها دارند زیرآب همان‌ها را می‌زنند! اجمالاً می‌گویند بعضی کارها در اول انقلاب انجام شد که بی‌جا بود! بعد یکی‌یکی شامل همه این‌ها هم می‌شود؛ چرا سفارت آمریکا را گرفتید؟! این یکی‌اش. می‌گویند انقلابی بودن به معنی از دیوار بالا رفتن نیست؛ یعنی اینکه کسانی که از دیوار بالا رفتند و سفارت را گرفتند بیجا کردند! باید می‌نشستند و مذاکره می‌کردند و با دیپلماسی حل می‌کردند؛ یعنی کارهایی که امام کرد و یاران امام کردند یکی‌یکی دارد زیرآبش زده می‌شود. این فکر نویی است؛ چیست؟ لیبرالیست. گفته می‌شود آقا! فرهنگ! می‌گویند شما چرا تعجب می‌کنید؟! فرهنگ یعنی همان کاری که مردم می‌خواهند دیگر.

این همه اهمیت دادن به این‌که سال فرهنگ و فرهنگ‌، مهم‌تر است؛ این حرف‌ها چیست؟! آن که مردم می‌خواهند که دارند عمل می‌کنند، شما هم کمک‌شان کنید، این‌که می‌خواهید می‌شود، فرهنگ یعنی همین؛ چرا؟! چون فکر این‌گونه است. بنده معتقد نیستم که بعضی از دولتمردان ما مثلاً از آمریکا پول گرفته‌اند که این حرف‌ها را بزنند. نه، فکر آن‌ها را پذیرفته‌اند. آن‌ها هم دیده‌اند که این مایه‌ها و زمینه‌ها در این‌ها هست، روی این‌ها کار کرده‌اند، در مسافرت‌ها در برخی روابط دیگر، در رفت‌وآمدها به آن‌ها القا و توصیه کرده‌اند که فلان کتاب‌ها را مطالعه کنید، در فلان کنفرانس‌ها شرکت کنید، خصوصی، سرّی محرمانه تا بالاخره این‌ها را ساخته‌اند. این‌ها دشمن قسم‌خورده اسلام نیستند، فکر می‌کنند ما اشتباه کردیم، ارتجاعی فکر می‌کردیم حالا می‌خواهیم اسلام را عمل کنیم، اسلام همین است؛ مگر اسلام مخالف پیشرفت است؟! همان آقای وزیر اسبق گفت ما داریم آزادی به مردم می‌دهیم، مگر اسلام مخالف آزادی است؟!

در کمیسیون اسلامی شدن شورای انقلاب فرهنگی، با وزیر وقت بحث‌مان شد؛ گفتم که آقا! شما دارید می‌گویید که دانشگاه اسلامی باید چه باشد، دانشگاه اسلامی باید فضای مناسبی داشته باشد، آب آشامیدنی داشته باشد، استادها باید وقت کافی برای مطالعه داشته باشند، زندگی‌شان باید تأمین باشد که نیاز به کار نداشته باشند تا وقت برای تحقیق داشته باشند. بعد از این‌که چند جلسه صحبت شد گفتم آقای وزیر! لطفاً یک کلمه اسلام را هم یک جایی‌اش بنویسید! بالاخره ما کمیسیون اسلامی شدن را داریم، این‌ها را که همه دنیا می‌گویند؛ مگر مارکسیست‌ها نمی‌گویند دانشگاه باید این‌گونه باشد؟! آمریکایی‌ها هم می‌گویند دانشگاه باید همین‌طوری باشد، انگلیسی‌ها هم همین را می‌گویند. شما برای اسلامی کردن چه آورده‌اید؟! یک جایی‌اش یک کلمه اسلام را هم بنویسید. می‌گویند مگر اسلام مخالف این‌هاست؟! نه، اسلام مخالف این‌ها نیست اما اسلامی کردن، این نیست. آن‌‌هایی‌شان که مغالطه می‌کنند می‌گویند مگر اسلام مخالف آزادی است؟! ما هم می‌خواهیم به مردم آزادی بدهیم! به‌زور که نمی‌شود مردم را به بهشت ببرند؛ باید آزاد بگذاریم تا هر کس که دلش می‌خواهد برود. خب ما هم داریم آزادی می‌دهیم. مگر اسلام با آزادی مخالف است؟! آن‌هایی که تابه‌حال غیر از این کردند آن‌ها اشتباه بود. خب این یک طرز فکر است. حالا قالبش را بخواهیم بگوییم فکر سکولاریسم است. ما در مقابلش فکر ارتجاعی، کهنه، قدیمی، نمی‌دانم چه، فکر اسلامی داریم، حالا هر چه هست و هر چه اسمش را بگذارند و آقایان بپذیرند. بالاخره آن که ما می‌گوییم این نیست. بله، آن دینی که ما می‌گوییم غیر از آن دینی است که شما می‌گویید. آن که امام می‌گفت این‌هاست. شما دارید حرف‌های امام را یکی‌یکی زیروزبرش را می‌زنید!

اینجا چه باید کرد؟! بنشینیم یک فکری بکنیم که حالا اگر امروز نه، فردا نه، اقلاً در یک فرصت معقولی، زمینه رشد این فرهنگ در جامعه ما و به‌خصوص در مسئولان پیدا شود، آقایی که تحصیلاتش، تحصیلات فوق‌لیسانسش را، دکتری‌اش را در انگلستان یا در فرانسه یا در آمریکا گذرانده، با چند تا جمله من و شما و یک سخنرانی فکرش عوض نمی‌شود. او درسش را در حوزه خوانده بود و فکری گرفته بود، فکر انقلابی و طرفداری انقلاب اما چند سال رفت انگلستان و فکرش عوض شد. ما با این چند تا جمله سخنرانی نمی‌توانیم آن را دوباره برگردانیم. این، این است دیگر.

یکی اینکه برای شرایط فعلی‌مان باید سعی کنیم کسی را انتخاب کنیم که نسبت به دیگران اسلامی‌تر باشد اما تکیه‌مان بر روی اسلامی‌شدن او باشد نه آن چیزهایی که همه می‌گویند. این را همه می‌گویند، کفار هم می‌گویند، مشرکان هم می‌گویند، بی‌دین‌ها هم می‌گویند. آخر این‌که نشد اسلامی. اقلاً یک کسی بیاید که خراب‌ترش نکند و همینی که داریم را از دست‌مان نگیرد. برای آینده باید نیرو بسازیم، باید کادر بسازیم، حتی خودمان هم کمبود داریم. فکر اساسی این است که ما برای نسل آینده چه برنامه‌ای می‌توانیم داشته باشیم که این اشکال یک‌کمی کم شود و به اسلام نزدیک‌تر شود. این کار شدنی است یا نه؟! البته که شدنی است اما راه می‌خواهد، گذشت می‌خواهد، اخلاص می‌خواهد، گذشتن از من و ما می‌خواهد، دل به اسلام بدهیم و ببینیم مصلحت اسلام چیست. اینکه ما چنین هستیم، گذشته‌مان چنین بوده، آینده‌مان چنین است این‌ها مشکلی را حل نمی‌کند. الآن اسلام اگر بخواهد باقی بماند و رشد کند چه چیزهایی احتیاج دارد و چه کاری باید کرد؟! راه آن را پیدا کنیم.

پروش فکری و اعتقادی نخبگان؛ ضرورتی برای آینده‌ای روشن

من آخر کلامم یک داستانی از مرحوم دکتر بهشتی نقل کنم و همه را به خدا بسپارم. مرحوم آقای دکتر بهشتی بعد از این‌که از آلمان برگشته بود، ما سابقه رفاقت‌مان خیلی پیش از این‌هاست؛ وقتی که ایشان مدیر دبیرستان دین و دانش بود ما حتی‌ آن‌جا می‌رفتیم و در خود دبیرستان با ایشان بحث‌های فلسفی داشتیم. متقابلاً هم ایشان یک کلاسی درست کرده بود که از فضلای حوزه که الآن دوتایشان از مراجع هستند در آن کلاس شرکت می‌کردند که زبان انگلیسی و بعضی علوم جدید و این‌ها تدریس می‌شد. آقای دکتر بهشتی درس می‌داد. در همین دبیرستان دین و دانش که در باجک هست. دو تا از آن‌ها الآن جزو مراجع هستند.

ایشان چند سالی در همان جریان، خود شما بهتر می‌دانید با تأکید مرحوم آقای میلانی و آقای خوانساری، ایشان به آلمان رفت و چهار، پنج سالی آلمان بود تا برگشت. آقای شیخ غلامرضا دانش آشتیانی را هم که می‌شناختید که در هفت تیر شهید شد. ایشان هم از آن سال اولی که قم آمدیم با هم رفیق بودیم و رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. این‌ها در خیابان دلگشا در تهران می‌نشستند. بعد به خاطر یک شرایطی محل سکونتشان را عوض کردند و رفتند یک خانه‌ای در قیطریه ساختند. آقای دانش آشتیانی به مناسبتی که آقای بهشتی هم از آلمان برگشته بود یک مهمانی خصوصی چند نفری در خانه‌شان ترتیب داد و ما هم در قیطریه در خدمت‌شان بودیم. ساختمان جدیدی که جزئیاتش را هم یادم هست. آن‌جا ما فرصت را غنیمت شمردیم و خدمت آقای دکتر بهشتی گفتیم که شما آینده را چگونه می‌بینید و چه باید کرد؟ ما وظیفه‌مان چیست چه کار باید بکنیم؟ آیا طرح یا نقشه‌ای برای آینده دارید؟ گفت بله، من طرح دارم. گفتیم فردا که می‌خواهیم کار را شروع کنیم از کجا شروع کنیم؟ ایشان می‌دانست که ما در جریان انتشار نشریه انتقام هستیم و آشنا بود. ایشان پیشنهاد کرد که به جای اسم انتقام، خروش بگذارید. این از پیشنهاد‌های آقای بهشتی بود اما دیگر چاپ شده بود و گذشته بود. منظورم این است که ایشان از همان وقت در جریان این کارها بود. گفت طرح من این است؛ بگردیم هشتاد نفر دانش‌آموز سال‌های آخر دبیرستان را از دبیرستان‌های تهران و احیاناً شهرستان‌ها پیدا کنیم که استعداد خوب داشته باشند، اصالت خانوادگی داشته باشند و گرایش منفی نسبت به انقلاب و اسلام و این‌ها نداشته باشند. آن که برای من جالب بود انتخاب هشتاد بود. با این‌که هشتاد با صد خیلی فاصله ندارد، خب می‌توانست بگوید صد نفر. می‌خواست بگوید من دقیقاً حساب کرده‌ام، کمترین کاری که باید انجام بدهیم این است. کمتر از هشتاد نفر به درد نمی‌خورد و کار با مشکل مواجه می‌شود. اگر بیشتر باشد بهتر. می‌خواست بگوید یعنی من دقیقاً روی تعدادش هم حساب کرده‌ام؛ هشتادتا دانش‌آموز دبیرستانی که مثلاً سال آینده یا سال بعد باید دانشگاه بروند، این‌ها را انتخاب کنند با این شرایطی که گفتم و روی این‌ها کار بکنیم تا دانشگاه بروند، در آن رشته‌‌هایی که اگر انقلاب پیروز شد ما احتیاج داریم. آن‌ها را راهنمایی کنید که در آن رشته‌‌ها کار کنند، از آن‌ها حمایت مادی و معنوی کنیم تا فارغ‌التحصیل بشوند، با آن‌ها ارتباط تربیتی داشته باشیم که ما بعد از چند سال، هشتاد تا نیروی کارآمد تربیت‌شده داشته باشیم. این‌ها می‌توانند روی نخبگان اثر بگذارند و اگر انقلاب پیروز شد می‌شود کارهای کلیدی را دست بگیرند اما اگر کار پراکنده باشد، منتظر باشیم که یک جایی یک فردی پیدا شود، معلوم نیست که هم‌فکر ما باشد، تضاد بین افکار به وجود می‌آید، اختلاف به وجود می‌آید، زمینه فکری‌شان آن‌گونه که باید ساخته نشده، تربیت اخلاقی و دینی پیدا نکرده‌اند. گرایش به دنیا و به فسادهای اخلاقی، چیزهایی که مانع از این‌ چیزها می‌شود که دیگران را درگیر کرده، این‌ها از همین قبیل است. این‌ها را از همان اول ما، اگر جلوتر از دوران دبیرستان خب خیلی وقت می‌گیرد اما سالی که بخواهند بعدش بروند دانشگاه، این‌ها را انتخاب کنیم و روی آن‌ها کار کنیم، یک دوره دانشگاهی. این‌ها ازلحاظ فکری دینی و سیاسی و تربیت اخلاقی ساخته بشوند. این طرح من است. یادم نیست در همان جلسه یا یک جلسه مشابه دیگرش بود که گفتم شما پیش‌بینی می‌کنید چه وقت این انقلاب پیروز شود؟ ‌ایشان گفت البته زمان می‌برد شاید بیست سال طول بکشد.

از جمله کارهایی که ایشان قبل از رفتن به آلمان شروع کرد عنوان بحث ولایت بود یعنی بحث حکومت اسلامی بود، اسمش را ولایت گذاشتند که دولت روی آن حساسیت پیدا نکند. از جمله کسانی که آن‌وقت در جلسات همکاری می‌‌کردند آقای امینی اصفهانی بودند، آقای هاشمی رفسنجانی و آقا شیخ حسین قربانی بودند. چند نفر دیگر هم بودند. حالا برجسته‌تر‌هایشان این‌ها بودند که بعد که به آلمان رفتند دیگر آن افراد از هم پاشیدند و دیگر هم‌مباحثه‌ای‌‌های خودمان، آقای محمدی گیلانی و آقای یزدی و آقای مظاهری بحث و کارها را ادامه می‌دادند. شاید حدود یک میلیون فیش درباره مصالح حکومت تهیه کرده بودیم که ایشان وقتی از آلمان برگشت همه این‌ها را گرفت و برای ادامه بحث یک دفتری در تهران تشکیل داد و آقای سید جعفر شبیری را مسئول آن دفتر کرد. ایشان دیگر ساکن تهران شد و از همان وقت ایشان به فکر این بود که یک کار تحقیقی برای اصل حکومت اسلامی داشته باشد و طرح مسائلش را هم به خط خودش نوشت، سرفصل‌هایی که باید روی آن کار شود و شاید در نوشته‌های من هم هنوز یک نسخه‌ای از آن باشد. خدا ان‌شاءالله درجات ایشان را عالی‌تر کند. نظیر ایشان را نداشتیم و نداریم.

اجمالاً عرض کردم توقع این‌که ما چند نفر یا حزب موتلفه یا همه گروه‌های اصولگرا بتوانند همه مسائل مملکت را حل کنند توقع به‌جایی نیست. این عالم این‌گونه ساخته نشده که من و شما بنشینیم و کلش را درست کنیم. آنچه مهم است این است که بهترین کسی که می‌تواند ما را در این مسائل راهنمایی کند مقام معظم رهبری است. فرمایشات ایشان، فرمایشاتی کلیدی و تعیین‌کننده است؛ هم ازلحاظ علوم اسلامی، هم ازلحاظ تقوا، نورانیت معنوی، هم ازلحاظ تجربه کاری. کدام شخصیتی داریم که به اندازه ایشان تجربه کار سیاسی، اجرایی، نظامی و حتی کار هنری داشته باشند؟! واقعاً یک موقعیت بسیار ممتازی است که خدا مرحمت فرموده و هیچ کدام قدرش را نمی‌دانیم. ایشان بارها راهنمایی‌هایی به علما کردند، به جامعه مدرسین، هم به سیاسیون، هم به دوستان ولی ما حالا من نسبت به خودم عرض می‌کنم آن نقطه کلیدی‌ای که باید بگیریم را نگرفتیم یا آن را طبق دلخواه خودمان تفسیر کردیم؛ مثلاً دیروز یک شخصیت بزرگواری این‌جا بودند و فرمودند من یک وقت صحبت شد که آقا فرمودند ما عزت و حکمت و مصلحت را، می‌گفت با یک شخصیت مسئول درجه بالایی صحبت شد که این عزت یعنی چه؟ اینکه ما عزت اسلامی را رعایت کنیم یعنی چه؟ گفت یعنی ما مثلاً سفارت‌خانه‌‌‌هایمان در خارج باعث عزت باشد، ساختمانش خوب باشد! این عزت است؟! ایشان آن نقطه کلیدی را می‌گوید ولی ما نمی‌گیریم چون دلمان نمی‌خواهد! این اختلافاتی که هست یک مقداری‌اش مال کم‌کاری علمی است. بالاخره هیچ کدام از ما در همه علوم اسلامی، درجه اول نیستیم. همه‌مان کمبودهایی داریم ولی ‌مهم‌ترش این است که بعضی‌ها دلمان نمی‌خواهد، می‌دانیم؛ حالش را نداریم، منفعت ما اقتضا نمی‌کند؛ یا منفعت فردی‌مان یا گروهی‌مان. این دو تا را باید علاج کرد. این همان تعلیم و تزکیه است.

یک گروهی باید تلاش کنند مسائل فکری و نظری را درست تبیین کنند. این یک بُعد کار است ولی این کافی نیست؛ باید طرحی برای تربیت افراد صالح داشته باشیم. تنها این نیست که ما یک مفاهیمی القا کنیم، درسی بدهیم، بعد هم از آن‌ها نمره بگیریم. این کافی نیست. این‌که آقای بهشتی می‌فرمود از این سن ما باید با آن‌ها ارتباط تربیتی داشته باشیم، دائماً در کارهایشان کمک‌شان کنیم که منحرف نشوند، با تربیت اسلامی بار بیایند، خود ما یک تربیت‌های غلطی از جاهای مختلفی داریم، از محیط خانواده گرفته تا محیط اجتماعی تا مدرسه، در آن‌ها اثر می‌گذاریم و متوجه نیستیم؛ یک حرفی می‌زنیم، یک کاری می‌کنیم، ریشه‌ آن یک نقص است.

خدا درجات امام را عالی‌تر کند؛ می‌فرمودند هر چه فساد است مال نفس است. این آخرش می‌گوید من، من این‌طوری کردم، ما این‌طور می‌کنیم. این‌ها را باید حذف کنیم و خدا را به جای آن بگذاریم. اگر این کار را کردیم پیش می‌رویم وگرنه ما هم گروهی هستیم مثل آن‌های دیگر. انما الاختلاف فی الشبکات. این یک گروهی است به این اسم، آن هم یک گروه به اسم دیگری؛ مقصود دنیاست، مقصود پست است، مقامات است، این‌ است که خدا هم وامی‌گذارد و می‌گوید خب به جان هم بیفتید! او وقتی کمک می‌کند که ما برای خدا کار کنیم و این نمی‌شود مگر این‌که تربیت الهی داشته باشیم.

حاصل این می‌شود که باید برای تربیت جوان‌ها بر اساس فکر صحیح اسلام فکری کرد. هم باید مبانی فکری صحیحی تهیه کرد؛ این خیلی مشکل نیست چون بیش از سی سال است روی آن کار شده و هم باید کیفیت ارتباط با جوان‌هایی که بخواهند کادر آینده کشور بشوند، رئیس‌جمهور از این‌ها درمی‌آید، وزیر از این‌ها درمی‌آید، نماینده مجلس از این‌ها درمی‌آید، روی آن‌ها باید کار کرد وگرنه توده مردم، بقال، امروز یک چیزی می‌گوید فردا یک چیز دیگری. این‌ها ریشه ندارد اما کسی که اهل فکر است، اهل منطق است، دانشگاهی است، نخبه کشور است، وقتی فکرش ساخته شد در همه شئونش اثر می‌گذارد، استقامت می‌کند، از موضعش دفاع می‌کند، تابع این نیست که امروز این طرف برود، فردا آن طرف. مردم کوچه و بازار امروز این طرف هستند، فردا آن طرف. روی نخبه‌ها باید کار کرد. باید فکرشان را ساخت. اولاً فکر اسلامی صحیح بعد هم دلشان بخواهد که راه خدا بروند و فکر منفعت شخصی و درآمد و پست نباشند.

وصلّی ‌الله علی محمد وآله ‌الطاهرین

برای خواندن گزارش خبری این جلسه اینجا را کلیک کنید!