راز موفقیت شهید مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

در مدرسه شهید صدوقی
تاریخ: 
دوشنبه, 12 ارديبهشت, 1379

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌‌‌‌‌‌‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام، مخصوصاً این شهید بزرگوار، استادِ علامه، آیت‏الله مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه صلواتی اهدا بفرمائید.

هوا گرم است و جا تنگ و عزیزان، هم وقتشان زیاد صرف شده و هم شب تحصیلی است و باید به مطالعه‌شان برسند. این است که روا نیست که من وقت شما را زیاد بگیرم و لذا بی‌مقدمه شروع می‏کنم؛ برگزاری این مراسم، یکی از نتایج نقدی که دارد و ما باید بیش از هر چیز به آن اهتمام بورزیم این است که از این فرصت‌ها درسی برای آینده خودمان بگیریم تا با استفاده از تجارب گذشتگان و رهنمودهای بزرگان بتوانیم خدمت بهتر و بیشتری به اسلام انجام بدهیم و قدم بلندتری در راه سعادت خودمان و جامعه‏مان برداریم.

راز موفقیت انسان‌های بزرگ

یکی از سؤالاتی که شما جوان‌ها از اساتید و امثال این‌ها می‏کنید و ما زیاد شنیده‌ایم، خود ما هم وقتی مثل شما بودیم از این سؤال‌ها زیاد می‏کردیم این است که جوان‌ها وقتی یک شخصیت نسبتاً موفقی را می‏بینند، می‏پرسند راز موفقیت شما چه بوده است؟! سؤال بسیار به‌جایی هم است. آدم اول زندگی‌اش است و می‏خواهد راه صحیحی را انتخاب کند، اگر موفقیت‌ها یک راز مؤثری داشته باشد و آدم آن را یاد بگیرد نفع زیادی می‏تواند بدهد. به همین مناسبت، من می‏خواهم به یکی از رازهای موفقیت استاد، مرحوم علامه شهید آیت‏الله مطهری‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه اشاره کنم و از آن برای زندگی خودمان درسی بگیریم.

آن مطلبی که من می‏خواهم بگویم یک چیزی نیست که از یک سخنرانی ایشان یا یک عبارتی در کتاب ایشان به دست بیاید بلکه یک مطلبی است که از تأمل و تحلیل در رفتار ایشان به دست می‏آید. این است که من ابتدا مقدمات آن تحلیل را برای شما عرض می‏کنم تا خودتان نتیجه بگیرید.

از آرمان‌های بزرگ تا خدمت به جامعه؛ روایت زندگی شهید مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

اجمالاً همه ما می‏دانیم که مرحوم آقای مطهری از همان آغاز جوانی آثار نبوغ در ایشان ظاهر بود و استعداد بسیار فوق‏العاده‏ای داشت و همه می‏دانیم که ایشان برای پیشرفت در راه تحصیل زحمت‌های زیادی کشید، مسافرت‌ها کرد، مهاجرت‌ها کرد و سختی‌هایی را تحمل کرد.

در آن زمان یکی از کسانی که هم در حوزه‏های فقه، هم در اصول، هم در منطق، هم در فلسفه، هم در تفسیر و هم در سایر رشته‏های علوم الهی و اسلامی و انسانی برجستگی خاصی در حوزه داشت و مشارٌالیه بِالبَنان بود - البته شما این‌ها را ندیده‏اید ولی حتماً زیاد شنیده‏اید- و از استادان بسیار موفق حوزه بود که جوان‌های بانشاط، پرشور و جستجوگر همیشه در خدمت او بودند و دور او پروانه‏وار پرواز می‏کردند ایشان بود. ایشان اگر می‏خواست یک مرجع تقلید با آوازه بلند در جهان بشود این کار برای ایشان میسر بود؛ اگر می‏خواست یک نویسنده توانای حرفه‏ای بشود و از این راه، ارتزاق کند و منافع کلانی به دست بیاورد برای ایشان میسر بود؛ و همین‌طور بسیاری از کارهای دیگر، کارهایی که هر کدام از آن‏ها می‏تواند یک آرمانی برای جوان‌های پراستعداد باشد؛ ولی ایشان هیچ کدام از این کارها را انجام نداد. گو اینکه در کنار کارهایی که انجام داد همه این خدمات به نحوی انجام گرفت اما ایشان رفت و تدریس در بعضی از رشته‏هایی که چندان طالبی نداشت را قبول کرد.

اگر ایشان تدریس در فقه یا اصول را در حوزه عهده‏دار می‏شد قطعاً یکی از حوزه‏های پررونق را می‏توانست اداره کند و درنهایت هم به عالی‌ترین مقامات اجتهاد و مرجعیت برسد. ایشان در زمینه نویسندگی، یک خط مشی‌ای که به طرف یک هدف مشخصی منتهی شود را انتخاب نکرد. نوشته‏های ایشان در فنون مختلف است، از کتاب داستان گرفته، داستانِ راستان، تا عالی‌ترین سطح‌های مسائل فلسفی مثل پاورقی‏های روش رئالیسم، دروس شرح منظومه، شرح مبسوط، همه این‌ها را تشکیل می‏دهد.

سخنرانی‌هایی که ایشان ایراد می‏کرد، هم برای گروه انجمن پزشکان آن زمان و انجمن مهندسان و اساتید دانشگاه جلساتی داشت که طبعاً جلسات محدودی بود و افراد معدودی در آن جلسات شرکت می‏کردند و هم در مساجد معروف مثل یک منبریِ متوسط، منبر می‏رفت. گاهی بعضی از مساجدی که ایشان در تهران منبر می‏رفت، شاید مثلاً حضار در آن جلسه صد نفر نبودند ولی ایشان منبرش را ترک نمی‏کرد و در آنجا انجام می‏داد. ایشان تدریس دانشگاه هم داشت، تدریس حوزه هم داشت. ایشان در مدرسه مروی تدریس فلسفه می‏کرد.

استاد شهید مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه؛ تجلی مسئولیت‌پذیری و انجام وظیفه

اگر آدم مطالعه کند که چرا ایشان این مشی را اتخاذ کرد یعنی با اینکه می‏توانست یک مرجع تقلید برجسته بشود، چرا مثلاً منبر رفتن در مسجد پاچنار تهران را قبول می‏کرد؟! مثلاً یک جلسه‏ای برای چند تا دانشجو را قبول می‏کرد؟! چرا کتاب داستان راستان را نوشت؟! کسی که می‏توانست عمیق‌ترین تحقیقات فلسفی را انجام بدهد؛ بنده یک جواب دارم، حالا اگر شما جواب بهتری دارید بعد استفاده می‏کنیم. بنده هیچ دلیلی برای این کار نمی‏بینم جز اینکه ایشان تشخیص می‏داد که آن کار در آن شرایط، مهم‌ترین خدمتی است که می‏تواند انجام بدهد؛ یعنی مجموعه شرایط را بررسی می‏کرد و می‏گفت در این شرایط، من چه کاری انجام بدهم که برای اسلام مفیدتر باشد؟! اگر کارش را فقط روی منبر می‏گذاشت قطعاً به این هدف نمی‏رسید. اگر کارش را فقط تدریس فلسفه می‏گذاشت قطعاً به این نتیجه نمی‏رسید؛ و همین‌طور هر یک از رشته‏های دیگر.

از این نمی‏خواهم نتیجه بگیرم که آدم نباید یک هدف خاصی را در زندگی دنبال کند بلکه می‏خواهم این نتیجه را بگیرم که آدم باید فکر این باشد که در هر زمانی چه وظیفه‏ای دارد و چه خدمت بهتری از دستش برمی‏آید و باید انجام بدهد. اگر شرایط به‌گونه‌ای بود که تدریس فلسفه برای ایشان مهم‌ترین خدمت به اسلام بود، بدون شک تمام وقتش را صرف همان کار می‏کرد و بالعکس، اگر شرایط به‌گونه‌ای بود که باید همه وقتش را صرف منبر بکند همان کار را می‏کرد. ایشان شرایط و نیازهای جامعه را بررسی کرد، دید در هر زمانی چه کاری اگر انجام بدهد پیش خدا سرفرازتر و روسفیدتر است و اگر خدمت امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف شرف‏یاب شود به او می‏فرمایند بارک‌الله! احسنت!

من تفسیر و تبیینم از این رفتار ایشان این است که ایشان دنبال انجام وظیفه بود. وقتی وظیفه‏اش اقتضاء می‏کرد که در مسائل سیاسی مشارکت داشته باشد، به همان اندازه‏ای که تشخیص می‏داد عمل می‏کرد. در نحوه انجام فعالیت‌های علمی، تبیین معارف اسلامی، مبارزه با افکار انحرافی، در همه جا همین‌گونه بود. آنچه را تشخیص می‏داد با تمام جدیت دنبال می‏کرد و هیچ چیز نمی‏توانست ایشان را از انجام وظیفه‏اش باز بدارد.

شجاعت شهید مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در مسیر حقیقت به‌رغم مخالفت‌ها

یکی از چیزهایی که کمتر گفته می‏شود و من مقید هستم که هر جا راجع به این استاد بزرگوار موفق می‏شوم صحبتی کنم روی این نکته تأکید کنم این است که بعضی از فعالیت‌هایی که ایشان انجام داد و به قیمت جان ایشان تمام شد مورد سرزنش نزدیک‌ترین دوستان ایشان بود! یعنی گاهی اتفاق می‏افتاد کاری که ایشان می‏کرد، موضع‌گیری‌ای که ایشان می‏کرد، سخنرانی‌ای که می‏کرد یا مقاله‏ای که می‏نوشت یا بحثی که می‏کرد، در بین دوستان ایشان هیچ کس با ایشان موافق نبود و نه‌تنها موافق نبودند بلکه ایشان را سرزنش و ملامت هم می‏کردند! ولی ایشان آن‌قدر فکر کرده بود و تشخیصش را قاطع داده بود که هیچ چیز نمی‏توانست ایشان را از انجام وظیفه باز بدارد.

اخلاص در انجام وظیفه؛ رمز موفقیت شهید مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

این روحیه را که البته تفاسیر مختلفی دارد و آدم عناوین مختلفی را می‏تواند برای آن قائل شود، یک بُعد آن هم، یک معنای آن هم، یک تفسیر آن هم این است که ایشان در زندگی و در رفتارشان اخلاص داشت. وقتی دنبال این بود که وظیفه‌اش را ببیند چیست یعنی دنبال این بود که برای خدا کار کند.

پس آن نکته‏ای را که من خواستم به عنوان رمزی از رموز موفقیت ایشان به شما عرض کنم این است که یکی از رموز موفقیت ایشان اخلاص ایشان بود. از همین جا می‏خواهم درس بگیرم و به زندگی خودمان کانال بزنم.

گام‌ عملی برای کسب اخلاص

شما اول زندگی‌تان است و هنوز نسبت به ما بسیار جوان هستید و از حالا می‏توانید تصمیم بگیرید که کارهایتان را برای خدا انجام بدهید. گفتنش خیلی آسان است اما عملش بسیار مشکل است؛ ولی اگر از امروز تصمیم نگیرید، فردا دیرتر شده است! اگر همین امشب تصمیم بگیرید و فردا هم به دنبالش حرکت کنید آثارش زودتر برای شما ظاهر خواهد شد اما اگر بگوئید حالا این کار دیگر را انجام بدهیم، امسال را هم بگذرانیم، این شش ماه را هم بگذرانیم بعد فکری می‏کنیم که چگونه کسب اخلاص بکنیم، این‌ها دام‌های شیطان است.

اگر هم خواستیم واقعاً اخلاص داشته باشیم، در تحصیل چه طور اخلاص داشته باشیم؟! ممکن است در ابتدا به ذهن ما بیاید که ما اگر اخلاص نداشتیم برای چه می‏آمدیم طلبه بشویم؟! این همه کار در دنیا هست، پست‌های حساس هست، پول در آن درمی‏آید، احترام در آن درمی‏آید، اینکه می‏آییم طلبه می‏شویم لابد به خاطر خدا بوده که آمده‌ایم! همین‌طور هم هست، ما هم حسن ظنمان نسبت به همه دوستان همین است اما جا دارد که آدم یک مقداری نفس خودش را تخطئه کند چون نفس حیله‏های عجیبی دارد.

مبارزه با حیله‌های نفس، مسیر پیروزی اخلاقی

امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه در نهج‏البلاغه می‏فرمایند که أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُمْسِي وَ لَا يُصْبِحُ یا لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ؛[1] از ویژگی‌های مؤمن این است که صبح و شام، خودش را متهم می‏کند، نفسش پیش خودش متهم است یعنی به نفس خودش اعتماد نمی‏کند و می‏گوید این نفس دارد من را گول می‏زند.

اگر آدم این‌گونه باشد، تا حدی به یاری خدا می‏تواند بر حیله‏های نفس پیروز بشود اما اگر خیلی به خودش حسن ظن داشته باشد، مطمئن باشید که شکست می‏خورد و شیطان و نفس غالب می‏شوند.

اگر بنا گذاشتیم که یک مقداری ذهن و نیات خودمان را واکاوی کنیم و ببینیم واقعاً چه اندازه اخلاص داریم؟ آیا درسی که می‏خوانیم برای خداست یا نه؟ آیا مباحثه‏ای که می‏کنیم برای خداست یا نه؟ آیا مطالعه‏ای که می‏کنیم برای خداست یا نه؟ آیا چیز که می‏نویسیم برای خداست یا نه؟ آیا تبلیغ که می‏رویم برای خداست یا نه؟ این‌ها آثاری دارد.

راه سنجش میزان اخلاص

برای اینکه ما در این راه موفق بشویم، در هر مرحله‏ای می‏توانیم آزمون‌هایی را برای خودمان بگذاریم. از موارد بسیار روشن که همه می‏توانند خودشان را زود بیازمایند در بحث و کلاس و درس است. آدم در بحث با رفیقش از او اشکال می‏گیرد یا اشکال او را جواب می‏دهد. خودمان را بیازماییم، ببینیم اگر طرف یک اشکال حقیقی و واردی مطرح می‏کند آیا ما حاضریم بپذیریم یا سعی می‏کنیم سر طرف، شیره بمالیم و بگوییم که نه، حق به جانب من است؟! این یکی از نمونه‏هایش. فرض بفرمایید داریم بحث می‏کنیم، من ته دل فهمیده‌ام که حق با طرف مقابل است اما برای اینکه خودم را از تک‌وتو نیندازم می‏گویم، نه، همین است که من گفتم و سعی می‏کنم اشتباهات خودم را رفو کنم.

در جلسه درس، در صحبت‌های استاد یک اشکالی به نظرم می‏رسد و می‏خواهم اشکال را مطرح کنم؛ آیا سعی می‏کنم که یک وقتی از استاد سؤال کنم که وقت دیگران گرفته نشود، خودنمایی در آن نباشد، ادب را نسبت به استاد رعایت کرده باشم یا نه، می‏خواهم سر جلسه، یک چیزی بگویم که توجهات همه را به خودم جلب کنم و خودم را مطرح کنم؟! ما راحت می‏توانیم خودمان را آزمایش کنیم.

فرض بفرمایید سؤالی به ذهنم رسیده است. ممکن است بعد از درس خدمت استاد بروم و با ادب بگویم آقا! چنین مطلبی به نظر من رسیده است، اگر کسی این‌گونه بگوید و چنین شبهه‏ای داشته باشد به نظر شما خوب است چه جور جواب او را بدهیم؟! ممکن هم هست که یک‌جوری سر درس بگویم که معنی‏اش این است که تو نفهمیدی و من بهتر از تو می‏فهمم! هم وقت دیگران را بگیرم، هم ادب را رعایت نکنم و هم اتفاقاً حالا اگر استاد اشتباه کرده، بالاخره معصوم که نیست، استاد هم یک وقت ممکن است اشتباه بگوید، او را جلوی شاگردان خجالت بدهم که من بهتر از تو فهمیده‌ام! این نشانه این است که اخلاص هست یا نیست.

یا مثلاً وقتی یک رشته تحصیلی را می‏خواهم انتخاب کنم، خب ممکن است آدم به صورت‌های مختلفی در یک مسیری بیافتد. ممکن است، حالا من نمی‏گویم در بین شما کسی این‌گونه هست اما ممکن است یک کسی اصلاً ناخواسته به طلبگی افتاده باشد، یک شرایطی پیش آمده که به نحوی مجبور شده بیاید، انتخاب آگاهانه‏ای نداشته، اشتیاقی نداشته، یک جوری شده، بالاخره با کراهت آمده طلبه شده است. آیا این درس خواندن را می‏شود بگویند برای خداست؟! یا فرض بفرمائید مثلاً یک شرایطی پیش آمده که برای معافیت سربازی یا برای یک مشکل دیگری یا برای اینکه مثلاً پدرش اهل علم بوده و حالا در محل، این‌گونه توقعی از او داشته‌اند، به خاطر چنین چیزهایی این رشته را انتخاب کرده است. این را که نمی‏شود گفت که انتخاب رشته به خاطر خداست.

گاهی ممکن است انتخاب رشته به خاطر این باشد که آدم مجموعاً حساب می‏کند که حالا که ما طلبه شدیم، به‌هرحال به هر دلیلی بوده، اگر این رشته را انتخاب کنیم زندگی‌مان در آینده بهتر می‏شود، احتمال اینکه قرض‌وقوله‌هایمان را ادا کنیم و یک زندگی نسبتاً مرفه و آبرومندی داشته باشیم در این رشته بیشتر است اما اگر فلان رشته‌ای را انتخاب کنیم معلوم نیست چیزی گیرمان بیاید و باید با همین فقر و تهیدستی ادامه بدهیم. اگر انگیزه ما برای انتخاب رشته، آن رفاه باشد، آن رفاه خیالی، حالا بشود یا نشود معلوم نیست، آیا می‏شود گفت که این انتخاب رشته برای خدا بوده است؟! حتی اگر انتخاب رشته صرفاً به خاطر ذوق و علاقه شخصی باشد، البته که این ‏انگیزه از آن‌های دیگر خیلی بهتر است. مثلاً آدم یک رشته‏ای را دوست دارد، یک سلسله مباحثی را دوست دارد، از یک سنخ مسائل خوشش می‏آید، خیلی‏ها هستند که می‌گویند ما از درس فقه خیلی لذت می‏بریم، یکی می‏گوید نه، از درس اصول خیلی لذت می‏برم، یکی می‏گوید از فلسفه خیلی لذت می‏برم. حالا اینکه واقعاً استعدادها چه اندازه فرق می‏کند و تا چه اندازه این‌ها را می‏شود پایه اصل استعداد ذاتی افراد گذاشت جای سخن زیاد است ولی حالا به‌هرحال، اگر کسی از یک رشته علمی بیشتر خوشش آمد، علاقه دارد، ذوق دارد، یا فکر می‏کند استعدادش در این رشته بیشتر است و به همین دلیل انتخاب کرد، این نسبت به آن دو انگیزه سابق خیلی بهتر است اما باز این اخلاص نیست.

اخلاص یعنی خالص برای خدا. آن‌وقتی است که من در کنار اینکه استعدادهای خودم را می‏سنجم، یک عامل دیگری را درست مورد توجه قرار دهم و آن این است که این درس خواندن من چقدر برای خودم، برای تقربم به خدا و بعد برای خدمت به جامعه مؤثرتر است؛ یا به‌عبارت‌دیگر جامعه ما به کدام رشته، بیشتر احتیاج دارد و در آن رشته کمبود هست تا من با این تحصیل خودم بتوانم به اندازه وسع خودم آن کمبود را رفع کنم.

البته اگر کسی اصلاً استعداد در آن رشته نداشته باشد پیشرفتی نمی‏کند. این کار عاقلانه‏ای نیست که آدم در یک رشته‏ای که اصلاً هیچ ذوق و استعدادی ندارد و آن رشته را دوست ندارد، بی‏خودی وقتش را صرف کند؛ اما این عامل دوم است. اول باید بگردم ببینم خدا از من بیشتر چه می‏خواهد.

راه شناخت وظیفه الهی

چه طور بفهمم که خدا از من بیشتر چه می‏خواهد؟ باید ببینم جامعه ما به چه علمی و به چه معلوماتی بیشتر نیاز دارد که اگر آن معلومات را داشته باشد به خدا بیشتر نزدیک می‏شود. از کجا بفهمم که خدا از من بیشتر چه می‏خواهد؟ از همین راه. خدا ما را آفریده برای اینکه به او نزدیک بشویم. پس اگر یک رشته معلوماتی در جامعه باشد که کمبودش مانع از تقرب الی ‏الله می‏شود، مانع می‏شود از اینکه مردم، خداشناس بشوند، خداپرست بشوند، در اعتقاداتشان شبهه پیش می‏آید، در رفتارشان کجی‌ها و ناهنجاری‌ها پیش می‏آید، مسائل اعتقادی، مسائل اخلاقی، در عین حال که می‏بینم این نیازها هست، من هم استعدادش را دارم ولی می‏ترسم پول در آن درنیاید، به خاطر همین رها کنم و بروم سراغ یک چیز دیگری که ظنم این است که آنجا درآمدش بهتر است، فرض کنید اصل تحصیل ما هم برای خدا بوده اما انتخاب این رشته برای خدا نخواهد بود.

یا مثلاً شرایط تبلیغ پیش می‏آید. به‌هرحال بنا گذاشته‌ام که به تبلیغ بروم. خب همه ما هم نسبت به مسائل مادی احتیاج داریم. ما با هم رودربایستی نداریم، همه هم همدیگر را می‏شناسیم. مسائل زندگی سخت است، گرانی، تورم، مسکن. همه این‌ها را می‏دانیم اما آن‌وقتی که من می‏خواهم موضوع خاصی برای تبلیغ، جای خاصی برای تبلیغ یا روش خاصی برای تبلیغ انتخاب کنم اگر فکر این باشم که درآمدم بیشتر باشد این یک‌خرده نیت من را سست می‏کند و یک نوع شرکی در نیت پدید می‏آید یعنی می‏خواهم به اسلام خدمت کنم و بعلاوه اینکه منافع خودم را هم در نظر بگیرم!

دام پنهان شیطان در مسیر روحانیت!

اینجا یک نکته‏ای بین پرانتز عرض کنم. بعضی‏ها آن‌قدر سخت‏گیری می‏کنند که می‏گویند اگر آدم در دلش این باشد که وقتی به تبلیغ رفت اگر یک کمکی هم به او کردند و یک درآمدی هم داشت اگر بپذیرد این درست نیست و نباید به چنین تبلیغی رفت! این درست نیست، این‌ها یک افراط‌هایی است و یک دام‌های دیگری است که شیطان از یک راه دیگر، برای آدم سر باز می‏کند.

یک مسئله این است که توکل و اعتماد آدم بر خدا باشد. یک مسئله این است که آبروی روحانیت را حفظ کند و رفتارش به‌گونه‌ای نباشد که دیگران نسبت به روحانیت بدبین بشوند. این‌ها هرکدامشان باید سر جای خودش رعایت شود اما حالا اگر درآمدی هم داشت، حالا اگر از حوزه به من دادند یا از جای دیگر، نگیرم برای اینکه به اخلاصم لطمه می‌خورد، این را من توصیه نمی‌کنم و این زمینه‌ای است برای اینکه شیطان از یک راه دیگری آدم را فریب بدهد.

من می‏شناسم و می‏شناختم کسانی را که برای بعضی از مصارف شخصی‌شان سهم امام مصرف نمی‏کردند و احتیاط می‏کردند و همین باعث این شد که اصلاً از طلبگی بگذارند بروند! شخصی بود که احتیاط می‏کرد و از سهم امام برای مصارف زندگی یا برای غیر مصارف ضروری‌اش صرف نمی‏کرد. بعد این باعث این شد که دید درآمدش از زندگی طلبگی تأمین نمی‏شود. این بود که مجبور شد یک کسبی هم در کنارش قرار بدهد و یک تجارتی هم بکند. کم‌کم آن تجارت، او را به سمت خودش کشید و اصلاً باعث خروج از روحانیت و خروج از لباس و رها کردن همه چیز شد!

گاهی هم نه‌تنها او را از روحانیت خارج می‌کند بلکه در ایمان و رفتارش هم آثار سوء می‌گذارد. در ابتدا هم از اینجا شروع شده که خواسته احتیاط کند و سهم امام را کمتر مصرف کند. خب سهم امام راهی است که خدا برای کسانی که راه دیگری برای تأمین زندگی‌شان ندارند ولی در مقام خدمت به اسلام هستند قرار داده است. این افراط‌ها را نباید بکنیم که گاهی آثار بدتری بر آن مترتب می‏شود؛ ولی ته دلمان این نباشد که من این را انتخاب می‏کنم چون احتمال می‏دهم پول بیشتری در آن دربیاید. این به اخلاص لطمه می‏خورد.

توکل و استقامت؛ کلید موفقیت در مسیر معنویت

ما باید سعی کنیم توکلمان را بر خدا زیاد کنیم. ممکن است یک آزمایش‌هایی هم از ما بشود و یک مقداری در سختی و تنگنا قرار بگیریم ولی این‌ها کوتاه است و می‏گذرد. وقتی دوران آزمایش داده شد و ما ثابت کردیم که با سختی‌ها هم در راه خدا می‏سازیم، خدا فرج می‏رساند.

اولش باید آزمایش خودمان را بدهیم؛ عشق از اول سرکش و خونی بود، تا گریزد هر که بیرونی بود. این راه، راه عشق به خداست، عشق به امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف است، عشق به دین است، عشق به حقیقت است. اولش سختی دارد، خون دل دارد، ملامت دوستان و خویشاوندان دارد، گاهی طرد شدن از طرف فامیل و از طرف دوستان دارد، فقر دارد، گرفتاری دارد، بیماری دارد؛ این‌ها آزمایش است؛ عشق از اول سرکش و خونی بود، تا گریزد هر که بیرونی بود؛ تا آن‌هایی که طاقتش را ندارند بگذار بروند. کسانی باید بمانند که مرد باشند. کسانی باید باشند که امتحان خودشان را بدهند و استقامت داشته باشند. این استقامت یک‌دفعه پیدا نمی‏شود. این‌گونه نیست که آدم دست در آستینش بکند و استقامت دربیاورد بلکه تمرین می‏خواهد. آدم به‌تدریج باید به خودش تلقین کند، تصمیم جدی بگیرد، در رفتارش مقاومت به خرج بدهد تا به‌تدریج ملکه استقامت در او پیدا شود.

کسب فضائل معنوی؛ مسیری که با زحمت همراه است!

نمی‏شود توقع داشت که آدم شب بخوابد و صبح که بلند می‏شود یک آدمی باشد که از لحاظ معرفت به مراتب عالی رسیده، توکلش خیلی قوی است و صبرش در مقابل مشکلات، خیلی زیاد است. این‌ها یک‌شبه، یک‌روزه، یک‌ماهه و حتی یک‌ساله هم پیدا نمی‏شود. این‌ها چیزی است که آدم در طول عمرش باید دائماً زحمت بکشد تا به دست بیاورد و بعد زحمت بکشد که نگه دارد.

حب دنیا و پیروی از هواهای نفس؛ تهدیدی برای مقامات معنوی

این‌قدر کسانی بوده‌اند که زحمت‌ها کشیده‌اند و به مقام‌هایی رسیده‌اند ولی بعد از دست داده‌اند؛ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ؛[2] بلعم باعور به درجاتی رسید که قرآن می‏فرماید آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا! کراماتی به او داده شده بود. در روایات هست که مستجاب‌الدعوه بود. همه شنیده‏اید؛ ولی بعد نتوانست نگه دارد چون اولاً علاقه به دنیا پیدا کرد، أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ، زمینی شد، سرش روی مادیات آمد و توجهش به لذایذ مادی شد و ثانیاً وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ آن‌وقت به‌گونه‌ای شد که قرآن درباره این شخص مَثلی را به کار می‌برد که چنین مثلی را جز درباره این شخص در مورد هیچ کس به کار نبرده است! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ!

نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست!

به‌هرحال راه، راه سختی است. اول آدم باید با زحمت، به‌تدریج کمالاتی را پیدا کند. بعد هم خون دل بخورد تا آن کمالات را نگه دارد تا از دستش نرود. آن کسانی که نازپرورده هستند و حال تحمل سختی‏ها را ندارند آن‌ها باید بگذراند بروند؛ تا گریزد هر که بیرونی بود! نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست، عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد. برای این کار باید تمرین کرد و زحمت کشید.

تواضع بی‌نظیر شهید مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در مسیر علم و معنویت

مطهری یکی از نمونه‏های برجسته‏ای بود که در این راه عمری تلاش کرد. او تنها به درس خواندن اکتفا نمی‏کرد. با اینکه استادانی مثل حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و مثل علامه طباطبائی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه داشت که هم در علم و هم در عمل نمونه بودند اما وقتی می‏شنید که یک شخص برجسته اخلاقی در اصفهان هست، بلند می‏شد مهاجرت می‏کرد و به آنجا می‏رفت و خدمت آن بزرگوار را عهده‌دار می‌شد برای اینکه از معنویات او هم استفاده کند. ایشان با آن مقام علمی‌ای که داشت که در فقه مجتهد بود و در فلسفه فیلسوف بود گاهی پهلوی اشخاصی می‏رفت که اصلاً در سِلک روحانیت نبودند. این‌ها شوخی و تعارف نیست. ایشان علیرغم دارا بودن مقام جامعیت بین اجتهادِ در فقه و اصول و صاحب‌نظرِ در تفسیر در حدیث و تاریخ و درعین‌حال یک فیلسوفِ توانا آن هم در جامعِ بین فلسفه قدیم و جدید، یک چنین شخصیتی پا می‏شد و می‏رفت پیش یک آهنگر زانو می‏زد و آنجا می‏نشست تا از کمالات معنوی او استفاده کند. نه اینکه این مال جوانی ایشان باشد بلکه این مال سال‌های آخر عمر ایشان بود.

عزت شهید مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در سایه بندگی خالصانه

اگر آدم بخواهد راه مردان خدا را برود و چنین آبرویی پیدا کند که بعد از بیست سال، من و شما و هزاران امثال من و شما ریزه‏خوار خان مطهری باشیم - شما خیال نکنید که به‌راحتی موفق شده‌اید اینجا در این جلسه بنشینید و مثلاً اسم و یادی از خدا و دین و این حرف‌ها به گوشتان برسد. البته این‌ها همیشه هست اما به‌هرحال در این جلسه خاص، مهمان مطهری هستید. ایشان اگر آن روز به شهادت نمی‏رسید و اگر مجاهدت‌های ایشان و امثال ایشان نبود که با شهادتش، رنگ ابدیت گرفت این مجلس تشکیل نمی‏شد و شاید شما اصلاً طلبه نبودید و شاید ما هم گذاشته بودیم و رفته بودیم!‌ چه کسی می‏داند؟! - این عزت را که خدا به ایشان داد مفت نبود. ایشان در راه بندگی خدا تلاش کرد. با خدا عهد بسته بود که بنده او باشد؛ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ![3] چه عهدی با خدا بستند؟ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ؛[4] کسانی که به این عهد وفا کردند مرد هستند و وفا کردند؛ مردانگی می‏خواهد؛ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ.

اهمیت استقامت در مسیر حق

این مسئله تصحیح نیت، اخلاص در عمل و سعی در استقامت مسئله بسیار مهمی است. همه شما می‏دانید و حتماً شنیده‏اید که حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه قبل از اینکه مسائل سیاسی و امثال این‌ها مطرح بشود سالی یکی، دو مرتبه در درس‌هایشان نصیحت عمومی می‏کردند. البته خیلی سال‌های پیش که من هنوز قم نبودم، ایشان روزهای پنجشنبه در مدرسه فیضیه یک درس اخلاق داشتند که جلسات بسیار با معنویتی بوده و متأسفانه من آن‌وقت‌ها اینجا نبودم و محروم بودم اما غیر از آن، ایشان در درس فقه و اصولشان، سالی یکی، دو مرتبه، به‌خصوص روزهای آخر سال که حوزه تعطیل می‏شد نصیحت می‏کردند. همین‌طور در آغاز نهضت روحانیت که ایشان جلسات تشکیل می‏دادند، ابتدا طلبه‏ها را و بعد سایر مردم را هدایت می‏کردند و به حرکت تشویق می‏کردند. محور بحث‌های ایشان این چند تا آیه بود که من بارها از ایشان شنیده‌ام. در میان همه این آیات، دو تا آیه را شاید من بارهای متعدد از ایشان شنیده‏ام. یکی این آیه بود که قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ.[5] این آیه را خیلی می‏خواندند چه در نصیحت‌هایی که در طول سال برای شاگردانشان می‏کردند و چه در مناسبت‌هایی که سخنرانی‌هایی پیش می‏آمد و ایشان سخنرانی می‌کردند. حتی بعد از پیروزی انقلاب هم گاهی در سخنرانی‌هایشان، در ایام موعظه و نصیحتی که بود یا در وقت‌هایی که روحانیون یا اقشار دیگری که توقعشان بیشتر این بود که ایشان موعظه کنند تا اینکه مسائل را سیاسی مطرح کنند خدمت ایشان می‏رفتند بارها این آیه را ذکر می‏کردند.

کسانی سال‌ها قبل از ایشان خواسته بودند که یک یادداشت، به‌اصطلاح یک یادگاری برایشان بنویسند. ایشان همین آیه را نوشته بودند. البته یک آیه دیگر هم دیده بودم که برای بعضی‏ها نوشته بودند؛ مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا.[6] به‌هرحال یکی از آیه‏هایی که ایشان زیاد تلاوت می‏کردند و روی آن بحث می‏کردند این بود.

یک آیه دیگر هم بود که هم در سخنرانی‌های سیاسی‏شان روی آن تأکید می‏کردند و هم در مباحث اخلاقی‌شان. آن آیه شریفه این بود که إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ.[7] ایشان این آیه را توضیح می‏دادند و روی کلمه ثُمَّ اسْتَقَامُوا تأکید می‏کردند. آدم وقتی راه صحیح را انتخاب کرد، خداشناس شد و با خدا عهد بست که بندگی او را بکند، آنچه مهم است این است که استقامت داشته باشد و بر این عهدش پایدار باشد. تحصیل این استقامت بسیار مشکل است و باز خود ایشان می‏فرمودند که پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله طبق روایتی که به سندهای متعدد نقل شده فرمودند شَیَّبَتْنی سُورَةُ هُود؛ سوره هود من را پیر کرد! بعد فرمودند لِمَکانِ هذِهِ الْآیَة‌ِ: فَاسْتَقِمْ کما اُمِرَتْ وَ مَنْ تابَ مَعَک! حضرت فرمودند این امر من را پیر کرد!

فرصتی شد که در سایه برکات علامه شهید‌رضوان‌‌الله‌‌علیه ما یادی از این ویژگی اخلاقی ایشان بکنیم. بعد یادی از استاد ایشان و یادی از خدای ایشان و سعی کنیم از اینجا درسی برای زندگی خودمان بگیریم و راز موفقیت بزرگانی امثال ایشان و استادان ایشان را بشناسیم. دعا می‏کنیم که خداوند متعال به ما توفیق بدهد که بر ایمان و یقینمان افزوده شود و توفیق استقامت در عمل، بیشتر داشته باشیم.

پروردگارا! تو را به عزت و جلالت، تو را به مقام انبیا و اولیا و دوستانت قسم می‏دهیم قلب‌های ما را جایگاه علم و معرفت و ایمان و محبت خودت قرار بده!

معرفت و محبت ما را نسبت به اولیاء خودت زیادتر بفرما!

توفیق عمل به وظایفمان را بیشتر مرحمت بفرما!

در این دورانی که فتنه‏های فکری و دینی، جامعه اسلامی را منحرف کرده، توفیق بده که ما دین و ایمانمان را سالم به گور ببریم!

به ما توفیق بده که در راه هدایت دیگران قدم برداریم!

روح امام راحل، روح علامه شهید مطهری و سایر شهدای اسلام و انقلاب را با انبیا و اولیا محشور فرما!

سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

علما، اساتید، مراجع تقلید، بزرگان، خدمتگزاران به اسلام را موفق بدار!

وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ


[1]. نهج‌البلاغه، خطبه 176.

[2]. اعراف، 175 و 176.

[3]. احزاب، 23.

[4]. یس، 60.

[5]. سبأ، 46.

[6]. شوری، 20.

[7]. فصلت، 30 و 31.