بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام، مخصوصاً این شهید بزرگوار، استادِ علامه، آیتالله مطهریرضواناللهعلیه صلواتی اهدا بفرمائید.
هوا گرم است و جا تنگ و عزیزان، هم وقتشان زیاد صرف شده و هم شب تحصیلی است و باید به مطالعهشان برسند. این است که روا نیست که من وقت شما را زیاد بگیرم و لذا بیمقدمه شروع میکنم؛ برگزاری این مراسم، یکی از نتایج نقدی که دارد و ما باید بیش از هر چیز به آن اهتمام بورزیم این است که از این فرصتها درسی برای آینده خودمان بگیریم تا با استفاده از تجارب گذشتگان و رهنمودهای بزرگان بتوانیم خدمت بهتر و بیشتری به اسلام انجام بدهیم و قدم بلندتری در راه سعادت خودمان و جامعهمان برداریم.
یکی از سؤالاتی که شما جوانها از اساتید و امثال اینها میکنید و ما زیاد شنیدهایم، خود ما هم وقتی مثل شما بودیم از این سؤالها زیاد میکردیم این است که جوانها وقتی یک شخصیت نسبتاً موفقی را میبینند، میپرسند راز موفقیت شما چه بوده است؟! سؤال بسیار بهجایی هم است. آدم اول زندگیاش است و میخواهد راه صحیحی را انتخاب کند، اگر موفقیتها یک راز مؤثری داشته باشد و آدم آن را یاد بگیرد نفع زیادی میتواند بدهد. به همین مناسبت، من میخواهم به یکی از رازهای موفقیت استاد، مرحوم علامه شهید آیتالله مطهریرضواناللهعلیه اشاره کنم و از آن برای زندگی خودمان درسی بگیریم.
آن مطلبی که من میخواهم بگویم یک چیزی نیست که از یک سخنرانی ایشان یا یک عبارتی در کتاب ایشان به دست بیاید بلکه یک مطلبی است که از تأمل و تحلیل در رفتار ایشان به دست میآید. این است که من ابتدا مقدمات آن تحلیل را برای شما عرض میکنم تا خودتان نتیجه بگیرید.
اجمالاً همه ما میدانیم که مرحوم آقای مطهری از همان آغاز جوانی آثار نبوغ در ایشان ظاهر بود و استعداد بسیار فوقالعادهای داشت و همه میدانیم که ایشان برای پیشرفت در راه تحصیل زحمتهای زیادی کشید، مسافرتها کرد، مهاجرتها کرد و سختیهایی را تحمل کرد.
در آن زمان یکی از کسانی که هم در حوزههای فقه، هم در اصول، هم در منطق، هم در فلسفه، هم در تفسیر و هم در سایر رشتههای علوم الهی و اسلامی و انسانی برجستگی خاصی در حوزه داشت و مشارٌالیه بِالبَنان بود - البته شما اینها را ندیدهاید ولی حتماً زیاد شنیدهاید- و از استادان بسیار موفق حوزه بود که جوانهای بانشاط، پرشور و جستجوگر همیشه در خدمت او بودند و دور او پروانهوار پرواز میکردند ایشان بود. ایشان اگر میخواست یک مرجع تقلید با آوازه بلند در جهان بشود این کار برای ایشان میسر بود؛ اگر میخواست یک نویسنده توانای حرفهای بشود و از این راه، ارتزاق کند و منافع کلانی به دست بیاورد برای ایشان میسر بود؛ و همینطور بسیاری از کارهای دیگر، کارهایی که هر کدام از آنها میتواند یک آرمانی برای جوانهای پراستعداد باشد؛ ولی ایشان هیچ کدام از این کارها را انجام نداد. گو اینکه در کنار کارهایی که انجام داد همه این خدمات به نحوی انجام گرفت اما ایشان رفت و تدریس در بعضی از رشتههایی که چندان طالبی نداشت را قبول کرد.
اگر ایشان تدریس در فقه یا اصول را در حوزه عهدهدار میشد قطعاً یکی از حوزههای پررونق را میتوانست اداره کند و درنهایت هم به عالیترین مقامات اجتهاد و مرجعیت برسد. ایشان در زمینه نویسندگی، یک خط مشیای که به طرف یک هدف مشخصی منتهی شود را انتخاب نکرد. نوشتههای ایشان در فنون مختلف است، از کتاب داستان گرفته، داستانِ راستان، تا عالیترین سطحهای مسائل فلسفی مثل پاورقیهای روش رئالیسم، دروس شرح منظومه، شرح مبسوط، همه اینها را تشکیل میدهد.
سخنرانیهایی که ایشان ایراد میکرد، هم برای گروه انجمن پزشکان آن زمان و انجمن مهندسان و اساتید دانشگاه جلساتی داشت که طبعاً جلسات محدودی بود و افراد معدودی در آن جلسات شرکت میکردند و هم در مساجد معروف مثل یک منبریِ متوسط، منبر میرفت. گاهی بعضی از مساجدی که ایشان در تهران منبر میرفت، شاید مثلاً حضار در آن جلسه صد نفر نبودند ولی ایشان منبرش را ترک نمیکرد و در آنجا انجام میداد. ایشان تدریس دانشگاه هم داشت، تدریس حوزه هم داشت. ایشان در مدرسه مروی تدریس فلسفه میکرد.
اگر آدم مطالعه کند که چرا ایشان این مشی را اتخاذ کرد یعنی با اینکه میتوانست یک مرجع تقلید برجسته بشود، چرا مثلاً منبر رفتن در مسجد پاچنار تهران را قبول میکرد؟! مثلاً یک جلسهای برای چند تا دانشجو را قبول میکرد؟! چرا کتاب داستان راستان را نوشت؟! کسی که میتوانست عمیقترین تحقیقات فلسفی را انجام بدهد؛ بنده یک جواب دارم، حالا اگر شما جواب بهتری دارید بعد استفاده میکنیم. بنده هیچ دلیلی برای این کار نمیبینم جز اینکه ایشان تشخیص میداد که آن کار در آن شرایط، مهمترین خدمتی است که میتواند انجام بدهد؛ یعنی مجموعه شرایط را بررسی میکرد و میگفت در این شرایط، من چه کاری انجام بدهم که برای اسلام مفیدتر باشد؟! اگر کارش را فقط روی منبر میگذاشت قطعاً به این هدف نمیرسید. اگر کارش را فقط تدریس فلسفه میگذاشت قطعاً به این نتیجه نمیرسید؛ و همینطور هر یک از رشتههای دیگر.
از این نمیخواهم نتیجه بگیرم که آدم نباید یک هدف خاصی را در زندگی دنبال کند بلکه میخواهم این نتیجه را بگیرم که آدم باید فکر این باشد که در هر زمانی چه وظیفهای دارد و چه خدمت بهتری از دستش برمیآید و باید انجام بدهد. اگر شرایط بهگونهای بود که تدریس فلسفه برای ایشان مهمترین خدمت به اسلام بود، بدون شک تمام وقتش را صرف همان کار میکرد و بالعکس، اگر شرایط بهگونهای بود که باید همه وقتش را صرف منبر بکند همان کار را میکرد. ایشان شرایط و نیازهای جامعه را بررسی کرد، دید در هر زمانی چه کاری اگر انجام بدهد پیش خدا سرفرازتر و روسفیدتر است و اگر خدمت امام زمانعجلاللهفرجهالشریف شرفیاب شود به او میفرمایند بارکالله! احسنت!
من تفسیر و تبیینم از این رفتار ایشان این است که ایشان دنبال انجام وظیفه بود. وقتی وظیفهاش اقتضاء میکرد که در مسائل سیاسی مشارکت داشته باشد، به همان اندازهای که تشخیص میداد عمل میکرد. در نحوه انجام فعالیتهای علمی، تبیین معارف اسلامی، مبارزه با افکار انحرافی، در همه جا همینگونه بود. آنچه را تشخیص میداد با تمام جدیت دنبال میکرد و هیچ چیز نمیتوانست ایشان را از انجام وظیفهاش باز بدارد.
یکی از چیزهایی که کمتر گفته میشود و من مقید هستم که هر جا راجع به این استاد بزرگوار موفق میشوم صحبتی کنم روی این نکته تأکید کنم این است که بعضی از فعالیتهایی که ایشان انجام داد و به قیمت جان ایشان تمام شد مورد سرزنش نزدیکترین دوستان ایشان بود! یعنی گاهی اتفاق میافتاد کاری که ایشان میکرد، موضعگیریای که ایشان میکرد، سخنرانیای که میکرد یا مقالهای که مینوشت یا بحثی که میکرد، در بین دوستان ایشان هیچ کس با ایشان موافق نبود و نهتنها موافق نبودند بلکه ایشان را سرزنش و ملامت هم میکردند! ولی ایشان آنقدر فکر کرده بود و تشخیصش را قاطع داده بود که هیچ چیز نمیتوانست ایشان را از انجام وظیفه باز بدارد.
این روحیه را که البته تفاسیر مختلفی دارد و آدم عناوین مختلفی را میتواند برای آن قائل شود، یک بُعد آن هم، یک معنای آن هم، یک تفسیر آن هم این است که ایشان در زندگی و در رفتارشان اخلاص داشت. وقتی دنبال این بود که وظیفهاش را ببیند چیست یعنی دنبال این بود که برای خدا کار کند.
پس آن نکتهای را که من خواستم به عنوان رمزی از رموز موفقیت ایشان به شما عرض کنم این است که یکی از رموز موفقیت ایشان اخلاص ایشان بود. از همین جا میخواهم درس بگیرم و به زندگی خودمان کانال بزنم.
شما اول زندگیتان است و هنوز نسبت به ما بسیار جوان هستید و از حالا میتوانید تصمیم بگیرید که کارهایتان را برای خدا انجام بدهید. گفتنش خیلی آسان است اما عملش بسیار مشکل است؛ ولی اگر از امروز تصمیم نگیرید، فردا دیرتر شده است! اگر همین امشب تصمیم بگیرید و فردا هم به دنبالش حرکت کنید آثارش زودتر برای شما ظاهر خواهد شد اما اگر بگوئید حالا این کار دیگر را انجام بدهیم، امسال را هم بگذرانیم، این شش ماه را هم بگذرانیم بعد فکری میکنیم که چگونه کسب اخلاص بکنیم، اینها دامهای شیطان است.
اگر هم خواستیم واقعاً اخلاص داشته باشیم، در تحصیل چه طور اخلاص داشته باشیم؟! ممکن است در ابتدا به ذهن ما بیاید که ما اگر اخلاص نداشتیم برای چه میآمدیم طلبه بشویم؟! این همه کار در دنیا هست، پستهای حساس هست، پول در آن درمیآید، احترام در آن درمیآید، اینکه میآییم طلبه میشویم لابد به خاطر خدا بوده که آمدهایم! همینطور هم هست، ما هم حسن ظنمان نسبت به همه دوستان همین است اما جا دارد که آدم یک مقداری نفس خودش را تخطئه کند چون نفس حیلههای عجیبی دارد.
امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه در نهجالبلاغه میفرمایند که أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُمْسِي وَ لَا يُصْبِحُ یا لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ؛[1] از ویژگیهای مؤمن این است که صبح و شام، خودش را متهم میکند، نفسش پیش خودش متهم است یعنی به نفس خودش اعتماد نمیکند و میگوید این نفس دارد من را گول میزند.
اگر آدم اینگونه باشد، تا حدی به یاری خدا میتواند بر حیلههای نفس پیروز بشود اما اگر خیلی به خودش حسن ظن داشته باشد، مطمئن باشید که شکست میخورد و شیطان و نفس غالب میشوند.
اگر بنا گذاشتیم که یک مقداری ذهن و نیات خودمان را واکاوی کنیم و ببینیم واقعاً چه اندازه اخلاص داریم؟ آیا درسی که میخوانیم برای خداست یا نه؟ آیا مباحثهای که میکنیم برای خداست یا نه؟ آیا مطالعهای که میکنیم برای خداست یا نه؟ آیا چیز که مینویسیم برای خداست یا نه؟ آیا تبلیغ که میرویم برای خداست یا نه؟ اینها آثاری دارد.
برای اینکه ما در این راه موفق بشویم، در هر مرحلهای میتوانیم آزمونهایی را برای خودمان بگذاریم. از موارد بسیار روشن که همه میتوانند خودشان را زود بیازمایند در بحث و کلاس و درس است. آدم در بحث با رفیقش از او اشکال میگیرد یا اشکال او را جواب میدهد. خودمان را بیازماییم، ببینیم اگر طرف یک اشکال حقیقی و واردی مطرح میکند آیا ما حاضریم بپذیریم یا سعی میکنیم سر طرف، شیره بمالیم و بگوییم که نه، حق به جانب من است؟! این یکی از نمونههایش. فرض بفرمایید داریم بحث میکنیم، من ته دل فهمیدهام که حق با طرف مقابل است اما برای اینکه خودم را از تکوتو نیندازم میگویم، نه، همین است که من گفتم و سعی میکنم اشتباهات خودم را رفو کنم.
در جلسه درس، در صحبتهای استاد یک اشکالی به نظرم میرسد و میخواهم اشکال را مطرح کنم؛ آیا سعی میکنم که یک وقتی از استاد سؤال کنم که وقت دیگران گرفته نشود، خودنمایی در آن نباشد، ادب را نسبت به استاد رعایت کرده باشم یا نه، میخواهم سر جلسه، یک چیزی بگویم که توجهات همه را به خودم جلب کنم و خودم را مطرح کنم؟! ما راحت میتوانیم خودمان را آزمایش کنیم.
فرض بفرمایید سؤالی به ذهنم رسیده است. ممکن است بعد از درس خدمت استاد بروم و با ادب بگویم آقا! چنین مطلبی به نظر من رسیده است، اگر کسی اینگونه بگوید و چنین شبههای داشته باشد به نظر شما خوب است چه جور جواب او را بدهیم؟! ممکن هم هست که یکجوری سر درس بگویم که معنیاش این است که تو نفهمیدی و من بهتر از تو میفهمم! هم وقت دیگران را بگیرم، هم ادب را رعایت نکنم و هم اتفاقاً حالا اگر استاد اشتباه کرده، بالاخره معصوم که نیست، استاد هم یک وقت ممکن است اشتباه بگوید، او را جلوی شاگردان خجالت بدهم که من بهتر از تو فهمیدهام! این نشانه این است که اخلاص هست یا نیست.
یا مثلاً وقتی یک رشته تحصیلی را میخواهم انتخاب کنم، خب ممکن است آدم به صورتهای مختلفی در یک مسیری بیافتد. ممکن است، حالا من نمیگویم در بین شما کسی اینگونه هست اما ممکن است یک کسی اصلاً ناخواسته به طلبگی افتاده باشد، یک شرایطی پیش آمده که به نحوی مجبور شده بیاید، انتخاب آگاهانهای نداشته، اشتیاقی نداشته، یک جوری شده، بالاخره با کراهت آمده طلبه شده است. آیا این درس خواندن را میشود بگویند برای خداست؟! یا فرض بفرمائید مثلاً یک شرایطی پیش آمده که برای معافیت سربازی یا برای یک مشکل دیگری یا برای اینکه مثلاً پدرش اهل علم بوده و حالا در محل، اینگونه توقعی از او داشتهاند، به خاطر چنین چیزهایی این رشته را انتخاب کرده است. این را که نمیشود گفت که انتخاب رشته به خاطر خداست.
گاهی ممکن است انتخاب رشته به خاطر این باشد که آدم مجموعاً حساب میکند که حالا که ما طلبه شدیم، بههرحال به هر دلیلی بوده، اگر این رشته را انتخاب کنیم زندگیمان در آینده بهتر میشود، احتمال اینکه قرضوقولههایمان را ادا کنیم و یک زندگی نسبتاً مرفه و آبرومندی داشته باشیم در این رشته بیشتر است اما اگر فلان رشتهای را انتخاب کنیم معلوم نیست چیزی گیرمان بیاید و باید با همین فقر و تهیدستی ادامه بدهیم. اگر انگیزه ما برای انتخاب رشته، آن رفاه باشد، آن رفاه خیالی، حالا بشود یا نشود معلوم نیست، آیا میشود گفت که این انتخاب رشته برای خدا بوده است؟! حتی اگر انتخاب رشته صرفاً به خاطر ذوق و علاقه شخصی باشد، البته که این انگیزه از آنهای دیگر خیلی بهتر است. مثلاً آدم یک رشتهای را دوست دارد، یک سلسله مباحثی را دوست دارد، از یک سنخ مسائل خوشش میآید، خیلیها هستند که میگویند ما از درس فقه خیلی لذت میبریم، یکی میگوید نه، از درس اصول خیلی لذت میبرم، یکی میگوید از فلسفه خیلی لذت میبرم. حالا اینکه واقعاً استعدادها چه اندازه فرق میکند و تا چه اندازه اینها را میشود پایه اصل استعداد ذاتی افراد گذاشت جای سخن زیاد است ولی حالا بههرحال، اگر کسی از یک رشته علمی بیشتر خوشش آمد، علاقه دارد، ذوق دارد، یا فکر میکند استعدادش در این رشته بیشتر است و به همین دلیل انتخاب کرد، این نسبت به آن دو انگیزه سابق خیلی بهتر است اما باز این اخلاص نیست.
اخلاص یعنی خالص برای خدا. آنوقتی است که من در کنار اینکه استعدادهای خودم را میسنجم، یک عامل دیگری را درست مورد توجه قرار دهم و آن این است که این درس خواندن من چقدر برای خودم، برای تقربم به خدا و بعد برای خدمت به جامعه مؤثرتر است؛ یا بهعبارتدیگر جامعه ما به کدام رشته، بیشتر احتیاج دارد و در آن رشته کمبود هست تا من با این تحصیل خودم بتوانم به اندازه وسع خودم آن کمبود را رفع کنم.
البته اگر کسی اصلاً استعداد در آن رشته نداشته باشد پیشرفتی نمیکند. این کار عاقلانهای نیست که آدم در یک رشتهای که اصلاً هیچ ذوق و استعدادی ندارد و آن رشته را دوست ندارد، بیخودی وقتش را صرف کند؛ اما این عامل دوم است. اول باید بگردم ببینم خدا از من بیشتر چه میخواهد.
چه طور بفهمم که خدا از من بیشتر چه میخواهد؟ باید ببینم جامعه ما به چه علمی و به چه معلوماتی بیشتر نیاز دارد که اگر آن معلومات را داشته باشد به خدا بیشتر نزدیک میشود. از کجا بفهمم که خدا از من بیشتر چه میخواهد؟ از همین راه. خدا ما را آفریده برای اینکه به او نزدیک بشویم. پس اگر یک رشته معلوماتی در جامعه باشد که کمبودش مانع از تقرب الی الله میشود، مانع میشود از اینکه مردم، خداشناس بشوند، خداپرست بشوند، در اعتقاداتشان شبهه پیش میآید، در رفتارشان کجیها و ناهنجاریها پیش میآید، مسائل اعتقادی، مسائل اخلاقی، در عین حال که میبینم این نیازها هست، من هم استعدادش را دارم ولی میترسم پول در آن درنیاید، به خاطر همین رها کنم و بروم سراغ یک چیز دیگری که ظنم این است که آنجا درآمدش بهتر است، فرض کنید اصل تحصیل ما هم برای خدا بوده اما انتخاب این رشته برای خدا نخواهد بود.
یا مثلاً شرایط تبلیغ پیش میآید. بههرحال بنا گذاشتهام که به تبلیغ بروم. خب همه ما هم نسبت به مسائل مادی احتیاج داریم. ما با هم رودربایستی نداریم، همه هم همدیگر را میشناسیم. مسائل زندگی سخت است، گرانی، تورم، مسکن. همه اینها را میدانیم اما آنوقتی که من میخواهم موضوع خاصی برای تبلیغ، جای خاصی برای تبلیغ یا روش خاصی برای تبلیغ انتخاب کنم اگر فکر این باشم که درآمدم بیشتر باشد این یکخرده نیت من را سست میکند و یک نوع شرکی در نیت پدید میآید یعنی میخواهم به اسلام خدمت کنم و بعلاوه اینکه منافع خودم را هم در نظر بگیرم!
اینجا یک نکتهای بین پرانتز عرض کنم. بعضیها آنقدر سختگیری میکنند که میگویند اگر آدم در دلش این باشد که وقتی به تبلیغ رفت اگر یک کمکی هم به او کردند و یک درآمدی هم داشت اگر بپذیرد این درست نیست و نباید به چنین تبلیغی رفت! این درست نیست، اینها یک افراطهایی است و یک دامهای دیگری است که شیطان از یک راه دیگر، برای آدم سر باز میکند.
یک مسئله این است که توکل و اعتماد آدم بر خدا باشد. یک مسئله این است که آبروی روحانیت را حفظ کند و رفتارش بهگونهای نباشد که دیگران نسبت به روحانیت بدبین بشوند. اینها هرکدامشان باید سر جای خودش رعایت شود اما حالا اگر درآمدی هم داشت، حالا اگر از حوزه به من دادند یا از جای دیگر، نگیرم برای اینکه به اخلاصم لطمه میخورد، این را من توصیه نمیکنم و این زمینهای است برای اینکه شیطان از یک راه دیگری آدم را فریب بدهد.
من میشناسم و میشناختم کسانی را که برای بعضی از مصارف شخصیشان سهم امام مصرف نمیکردند و احتیاط میکردند و همین باعث این شد که اصلاً از طلبگی بگذارند بروند! شخصی بود که احتیاط میکرد و از سهم امام برای مصارف زندگی یا برای غیر مصارف ضروریاش صرف نمیکرد. بعد این باعث این شد که دید درآمدش از زندگی طلبگی تأمین نمیشود. این بود که مجبور شد یک کسبی هم در کنارش قرار بدهد و یک تجارتی هم بکند. کمکم آن تجارت، او را به سمت خودش کشید و اصلاً باعث خروج از روحانیت و خروج از لباس و رها کردن همه چیز شد!
گاهی هم نهتنها او را از روحانیت خارج میکند بلکه در ایمان و رفتارش هم آثار سوء میگذارد. در ابتدا هم از اینجا شروع شده که خواسته احتیاط کند و سهم امام را کمتر مصرف کند. خب سهم امام راهی است که خدا برای کسانی که راه دیگری برای تأمین زندگیشان ندارند ولی در مقام خدمت به اسلام هستند قرار داده است. این افراطها را نباید بکنیم که گاهی آثار بدتری بر آن مترتب میشود؛ ولی ته دلمان این نباشد که من این را انتخاب میکنم چون احتمال میدهم پول بیشتری در آن دربیاید. این به اخلاص لطمه میخورد.
ما باید سعی کنیم توکلمان را بر خدا زیاد کنیم. ممکن است یک آزمایشهایی هم از ما بشود و یک مقداری در سختی و تنگنا قرار بگیریم ولی اینها کوتاه است و میگذرد. وقتی دوران آزمایش داده شد و ما ثابت کردیم که با سختیها هم در راه خدا میسازیم، خدا فرج میرساند.
اولش باید آزمایش خودمان را بدهیم؛ عشق از اول سرکش و خونی بود، تا گریزد هر که بیرونی بود. این راه، راه عشق به خداست، عشق به امام زمانعجلاللهفرجهالشریف است، عشق به دین است، عشق به حقیقت است. اولش سختی دارد، خون دل دارد، ملامت دوستان و خویشاوندان دارد، گاهی طرد شدن از طرف فامیل و از طرف دوستان دارد، فقر دارد، گرفتاری دارد، بیماری دارد؛ اینها آزمایش است؛ عشق از اول سرکش و خونی بود، تا گریزد هر که بیرونی بود؛ تا آنهایی که طاقتش را ندارند بگذار بروند. کسانی باید بمانند که مرد باشند. کسانی باید باشند که امتحان خودشان را بدهند و استقامت داشته باشند. این استقامت یکدفعه پیدا نمیشود. اینگونه نیست که آدم دست در آستینش بکند و استقامت دربیاورد بلکه تمرین میخواهد. آدم بهتدریج باید به خودش تلقین کند، تصمیم جدی بگیرد، در رفتارش مقاومت به خرج بدهد تا بهتدریج ملکه استقامت در او پیدا شود.
نمیشود توقع داشت که آدم شب بخوابد و صبح که بلند میشود یک آدمی باشد که از لحاظ معرفت به مراتب عالی رسیده، توکلش خیلی قوی است و صبرش در مقابل مشکلات، خیلی زیاد است. اینها یکشبه، یکروزه، یکماهه و حتی یکساله هم پیدا نمیشود. اینها چیزی است که آدم در طول عمرش باید دائماً زحمت بکشد تا به دست بیاورد و بعد زحمت بکشد که نگه دارد.
اینقدر کسانی بودهاند که زحمتها کشیدهاند و به مقامهایی رسیدهاند ولی بعد از دست دادهاند؛ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ؛[2] بلعم باعور به درجاتی رسید که قرآن میفرماید آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا! کراماتی به او داده شده بود. در روایات هست که مستجابالدعوه بود. همه شنیدهاید؛ ولی بعد نتوانست نگه دارد چون اولاً علاقه به دنیا پیدا کرد، أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ، زمینی شد، سرش روی مادیات آمد و توجهش به لذایذ مادی شد و ثانیاً وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ آنوقت بهگونهای شد که قرآن درباره این شخص مَثلی را به کار میبرد که چنین مثلی را جز درباره این شخص در مورد هیچ کس به کار نبرده است! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ!
بههرحال راه، راه سختی است. اول آدم باید با زحمت، بهتدریج کمالاتی را پیدا کند. بعد هم خون دل بخورد تا آن کمالات را نگه دارد تا از دستش نرود. آن کسانی که نازپرورده هستند و حال تحمل سختیها را ندارند آنها باید بگذراند بروند؛ تا گریزد هر که بیرونی بود! نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست، عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد. برای این کار باید تمرین کرد و زحمت کشید.
مطهری یکی از نمونههای برجستهای بود که در این راه عمری تلاش کرد. او تنها به درس خواندن اکتفا نمیکرد. با اینکه استادانی مثل حضرت امامرضواناللهعلیه و مثل علامه طباطبائیرضواناللهعلیه داشت که هم در علم و هم در عمل نمونه بودند اما وقتی میشنید که یک شخص برجسته اخلاقی در اصفهان هست، بلند میشد مهاجرت میکرد و به آنجا میرفت و خدمت آن بزرگوار را عهدهدار میشد برای اینکه از معنویات او هم استفاده کند. ایشان با آن مقام علمیای که داشت که در فقه مجتهد بود و در فلسفه فیلسوف بود گاهی پهلوی اشخاصی میرفت که اصلاً در سِلک روحانیت نبودند. اینها شوخی و تعارف نیست. ایشان علیرغم دارا بودن مقام جامعیت بین اجتهادِ در فقه و اصول و صاحبنظرِ در تفسیر در حدیث و تاریخ و درعینحال یک فیلسوفِ توانا آن هم در جامعِ بین فلسفه قدیم و جدید، یک چنین شخصیتی پا میشد و میرفت پیش یک آهنگر زانو میزد و آنجا مینشست تا از کمالات معنوی او استفاده کند. نه اینکه این مال جوانی ایشان باشد بلکه این مال سالهای آخر عمر ایشان بود.
اگر آدم بخواهد راه مردان خدا را برود و چنین آبرویی پیدا کند که بعد از بیست سال، من و شما و هزاران امثال من و شما ریزهخوار خان مطهری باشیم - شما خیال نکنید که بهراحتی موفق شدهاید اینجا در این جلسه بنشینید و مثلاً اسم و یادی از خدا و دین و این حرفها به گوشتان برسد. البته اینها همیشه هست اما بههرحال در این جلسه خاص، مهمان مطهری هستید. ایشان اگر آن روز به شهادت نمیرسید و اگر مجاهدتهای ایشان و امثال ایشان نبود که با شهادتش، رنگ ابدیت گرفت این مجلس تشکیل نمیشد و شاید شما اصلاً طلبه نبودید و شاید ما هم گذاشته بودیم و رفته بودیم! چه کسی میداند؟! - این عزت را که خدا به ایشان داد مفت نبود. ایشان در راه بندگی خدا تلاش کرد. با خدا عهد بسته بود که بنده او باشد؛ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ![3] چه عهدی با خدا بستند؟ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ؛[4] کسانی که به این عهد وفا کردند مرد هستند و وفا کردند؛ مردانگی میخواهد؛ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ.
این مسئله تصحیح نیت، اخلاص در عمل و سعی در استقامت مسئله بسیار مهمی است. همه شما میدانید و حتماً شنیدهاید که حضرت امامرضواناللهعلیه قبل از اینکه مسائل سیاسی و امثال اینها مطرح بشود سالی یکی، دو مرتبه در درسهایشان نصیحت عمومی میکردند. البته خیلی سالهای پیش که من هنوز قم نبودم، ایشان روزهای پنجشنبه در مدرسه فیضیه یک درس اخلاق داشتند که جلسات بسیار با معنویتی بوده و متأسفانه من آنوقتها اینجا نبودم و محروم بودم اما غیر از آن، ایشان در درس فقه و اصولشان، سالی یکی، دو مرتبه، بهخصوص روزهای آخر سال که حوزه تعطیل میشد نصیحت میکردند. همینطور در آغاز نهضت روحانیت که ایشان جلسات تشکیل میدادند، ابتدا طلبهها را و بعد سایر مردم را هدایت میکردند و به حرکت تشویق میکردند. محور بحثهای ایشان این چند تا آیه بود که من بارها از ایشان شنیدهام. در میان همه این آیات، دو تا آیه را شاید من بارهای متعدد از ایشان شنیدهام. یکی این آیه بود که قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ.[5] این آیه را خیلی میخواندند چه در نصیحتهایی که در طول سال برای شاگردانشان میکردند و چه در مناسبتهایی که سخنرانیهایی پیش میآمد و ایشان سخنرانی میکردند. حتی بعد از پیروزی انقلاب هم گاهی در سخنرانیهایشان، در ایام موعظه و نصیحتی که بود یا در وقتهایی که روحانیون یا اقشار دیگری که توقعشان بیشتر این بود که ایشان موعظه کنند تا اینکه مسائل را سیاسی مطرح کنند خدمت ایشان میرفتند بارها این آیه را ذکر میکردند.
کسانی سالها قبل از ایشان خواسته بودند که یک یادداشت، بهاصطلاح یک یادگاری برایشان بنویسند. ایشان همین آیه را نوشته بودند. البته یک آیه دیگر هم دیده بودم که برای بعضیها نوشته بودند؛ مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا.[6] بههرحال یکی از آیههایی که ایشان زیاد تلاوت میکردند و روی آن بحث میکردند این بود.
یک آیه دیگر هم بود که هم در سخنرانیهای سیاسیشان روی آن تأکید میکردند و هم در مباحث اخلاقیشان. آن آیه شریفه این بود که إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ.[7] ایشان این آیه را توضیح میدادند و روی کلمه ثُمَّ اسْتَقَامُوا تأکید میکردند. آدم وقتی راه صحیح را انتخاب کرد، خداشناس شد و با خدا عهد بست که بندگی او را بکند، آنچه مهم است این است که استقامت داشته باشد و بر این عهدش پایدار باشد. تحصیل این استقامت بسیار مشکل است و باز خود ایشان میفرمودند که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله طبق روایتی که به سندهای متعدد نقل شده فرمودند شَیَّبَتْنی سُورَةُ هُود؛ سوره هود من را پیر کرد! بعد فرمودند لِمَکانِ هذِهِ الْآیَةِ: فَاسْتَقِمْ کما اُمِرَتْ وَ مَنْ تابَ مَعَک! حضرت فرمودند این امر من را پیر کرد!
فرصتی شد که در سایه برکات علامه شهیدرضواناللهعلیه ما یادی از این ویژگی اخلاقی ایشان بکنیم. بعد یادی از استاد ایشان و یادی از خدای ایشان و سعی کنیم از اینجا درسی برای زندگی خودمان بگیریم و راز موفقیت بزرگانی امثال ایشان و استادان ایشان را بشناسیم. دعا میکنیم که خداوند متعال به ما توفیق بدهد که بر ایمان و یقینمان افزوده شود و توفیق استقامت در عمل، بیشتر داشته باشیم.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت، تو را به مقام انبیا و اولیا و دوستانت قسم میدهیم قلبهای ما را جایگاه علم و معرفت و ایمان و محبت خودت قرار بده!
معرفت و محبت ما را نسبت به اولیاء خودت زیادتر بفرما!
توفیق عمل به وظایفمان را بیشتر مرحمت بفرما!
در این دورانی که فتنههای فکری و دینی، جامعه اسلامی را منحرف کرده، توفیق بده که ما دین و ایمانمان را سالم به گور ببریم!
به ما توفیق بده که در راه هدایت دیگران قدم برداریم!
روح امام راحل، روح علامه شهید مطهری و سایر شهدای اسلام و انقلاب را با انبیا و اولیا محشور فرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
علما، اساتید، مراجع تقلید، بزرگان، خدمتگزاران به اسلام را موفق بدار!
وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ
[1]. نهجالبلاغه، خطبه 176.
[2]. اعراف، 175 و 176.
[3]. احزاب، 23.
[4]. یس، 60.
[5]. سبأ، 46.
[6]. شوری، 20.
[7]. فصلت، 30 و 31.