موقعیت ممتاز تاریخی و مسئولیت ما در شکل‌دهی سرنوشت جامعه اسلامی

در جمع پاسداران، ‌اساتید، مربیان، معلمان و پژوهشگران در عرصه‌های عقیدتی و سیاسی سپاه
تاریخ: 
شنبه, 11 ارديبهشت, 1395

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ‌تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم.

حقیر هم به نوبه خودم شهادت علامه بزرگوار، مرحوم آیت‌الله مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه تسلیت عرض می‌کنم و از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که درجات ایشان را عالی‌تر بفرماید و در جامعه ما جای خالی را ایشان با کسانی که می‌پسندد پر بفرماید.

خدا را شکر می‌کنم که در این فرصت، در این محفل نورانی توفیق شرفیابی برای من حاصل شد و اجازه فرمودند که چند لحظه‌ای مزاحم اوقات شریف عزیزان، سروران و بزرگواران باشم. طبعاً در این فرصت مطالب بسیار متنوعی قابل بحث و گفتگوست اما مطلبی به نظرم رسید که فکر می‌کنم روح مرحوم آقای مطهری‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه هم از مطرح‌شدن این مطلب در چنین محفلی شاد شود و از همین‌جا از پیشگاه الهی درخواست می‌کنم که اگر این مزاحمت بنده در اراده الهی ثوابی داشته باشد ثوابش را به روح مرحوم استاد آیت‌الله مطهری‌‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه اهدا ‌کنیم؛ آن مطلب را با یک مقدمه کوتاه شروع می‌کنم؛

نگاهی به منشأ ارتباطات انسانی

ارتباطاتی که بین انسان‌ها برقرار می‌شود گاهی یک منشأ طبیعی دارد و گاهی یک منشأ روحی دارد. ارتباطات برجسته‌ای که منشأ طبیعی دارد مثل ارتباط پدر و مادر با فرزند و بالعکس؛ وجود فرزند از وجود پدر و مادر است. این رابطه به طور طبیعی وجود دارد و قابل رفع هم نیست. بخشی از وجود پدر و مادر است که در فرزند تبلور پیدا کرده و او را ساخته است. این ارتباط قابل قطع کردن نیست.

به دنبال این ارتباط طبیعی یک روابط احساسی عاطفی هم بین پدر و مادر و فرزند به وجود می‌آید. البته این‌ها طبق تدبیر الهی است و حکمت الهی اقتضا کرده است. ما در آنچه واقع شده و نتیجه این تدبیر حکیمانه الهی است داریم بحث می‌کنیم. به طور طبیعی پدر و مادر نسبت به فرزند علاقه و احساس خاصی دارند. مادر از حرکات بچه‌اش لذت می‌برد، از رشدش، از سخن گفتنش، از راه رفتنش، از حرکاتش تا برسد به مقامات عالی‌ای که انتظار دارد.

تقویت روابط تکوینی در پرتو دستورات تشریعی الهی

خداوند متعال هم این رابطه را که خودش برقرار کرده دستور فرموده که این رابطه به صورت تشریعی تقویت شود. همه شما می‌دانید اما شاید در این باره دقت کافی نکرده باشید. خداوند متعال می‌فرماید وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا؛[1] خدا تکلیفی که برای انسان‌ها تعیین کرده اول پرستش خودش است و بعد احسان به والدین؛ أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیكَ؛[2] همان‌گونه که شکر خدا واجب است شکر پدر و مادر هم واجب است.

آقایانی که با ادبیات عرب آشنا هستند ملاحظه می‌فرمایند که خداوند متعال نفرموده است که أَنِ اشْكُرْ لِی وَ اشْكُرْ لِوَالِدَیكَ؛ بلکه با یک و اشْكُرْ فرموده است اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیكَ؛ یعنی این رابطه طبیعی یک رابطه حکیمانه‌ای است که باید برقرار باشد و باید تقویت شود. طبعاً دوری فرزند برای پدر و مادر سخت است. من گاهی یک صحنه‌هایی دیده‌ام که پسری مثلاً مدتی به مسافرت رفته، وقتی برگشته همین‌که چشم مادر به فرزندش افتاده، غش کرده است! این احساس و عاطفه‌ای است که خدا بین پدر و مادر با فرزند برقرار می‌کند.

گسسته شدن پیوندهای دنیوی در عالم آخرت

در عین حال که چنین رابطه قوی‌ای بین پدر و مادر و فرزند برقرار است، بعد از این عالم ممکن است یک شرایطی پیش بیاید که آدم از بچه‌های خودش هم فرار کند! یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ![3] علی‌رغم این رابطه قلبی تکوینی و ذاتی که بین انسان با بچه‌اش برقرار است و عاشق بچه‌اش است، در عالم ابدیت گاهی برای کسانی یک شرایطی پیش می‌آید که حتی از بچه‌های خودشان فرار می‌کنند! یعنی همه این روابطی که در این عالم هست، عیناً در عالم ابدی برقرار نمی‌ماند.

بعضی از روابط هست که در اینجا خیلی قوی در طول عمر ادامه دارد اما در آن عالم که منعکس می‌شود یک طور دیگری می‌شود و تغییر می‌کند؛ فَلَا أَنسَابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذٍ؛[4] حتی نسب‌ها هم قطع می‌شود! در آن عالم رابطه پدر فرزندی و مادر فرزندی برای بعضی‌ها از بین می‌رود. حالا اینکه چه طور می‌شود نه بنده خیلی خوب بلد هستم بیان کنم و نه مجلس و شرایط اقتضا دارد. اجمالاً این را می‌دانید.

رابطه‌ای فراتر از زمان و مکان!

اما یک طور رابطه‌ای هست که نه‌تنها در این عالم پایدار می‌ماند بلکه الی‌الأبد هم پایدار است و در آن جا هم این رابطه موجب سعادت و لذت برای طرفین است. این یک رابطه روحی است که بین انسان‌هایی با بعضی انسان‌های دیگر برقرار می‌شود که هم این زندگی دنیایشان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و حاضر می‌شوند همه چیزشان را فدای آن دیگری کنند و بهترین لذت‌هایشان از دیدن آن طرف و انس گرفتن با او حاصل می‌شود و هم از این عالم که می‌روند از روزی که روح از بدن‌شان پرواز می‌کند در طول عالم برزخ و بعد در قیامت، تمام توجه‌شان به این رابطه است که این رابطه چگونه تقویت شود، باقی بماند و ارضا شود. این همین تعبیر عامیانه‌ای است که در همه فرهنگ‌ها هست و می‌گویند عشق. این یک رابطه طبیعی نیست. ممکن است دو نفر پیدا شوند که در بسیاری از جهات با هم تفاوت دارند، هیچ نسبت خانوادگی‌ای ندارند، اهل یک شهر نیستند، حتی اهل یک کشور نیستند ولی چنین رابطه‌ای بین‌شان برقراری می‌شود و بالاترین لذت دنیایشان را تأمین کند و در آخرت هم الی‌الأبد باقی بماند. این هم یک نوع رابطه است. این رابطه، بدنی و جسمانی نیست بلکه این یک رابطه روحی است.

نمونه بارزش رابطه‌ای است که بعضی از مؤمنین با انبیا، اولیا و ائمه اطهار‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین برقرار کرده‌اند. این رابطه نمونه‌های عجیبی دارد که همه ما کم‌یابیش شنیده‌ایم اما امثال بنده خیلی آمادگی نداریم که در این باره‌ها فکر کنیم چون گرفتاری‌های زندگی دنیا و امور حسی و بدنی آن‌چنان ما را مشغول می‌کند که نمی‌رسیم اصلاً درباره این‌ها فکر کنیم، مطالعه کنیم تا به اسرارش برسیم؛ ولی این‌ها هست. گوشه و کنار هم خدا یک بنده‌هایی دارد که آن‌ها را برای همین کارها ساخته است. آن‌ها به چیزهایی که ما خیلی علاقه داریم علاقه‌ای ندارند اما برای این‌گونه چیزها بسیار علاقه دارند.

ارتباط عاشقانه با اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

حتماً شنیده‌اید که پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله یک غلامی داشتند و ایشان را اهدا کرده بودند. اسم این غلام، ثوبان بود. ایشان پیغمبر اکرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله را بسیار دوست می‌داشت. گاهی ایشان شروع می‌کرد به گریه کردن. پیغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله می‌فرمود چرا گریه می‌کنی؟! عرض می‌کرد آقا! من فکر می‌کنم من از این دنیا که رفتم آیا ارتباطم با شما محفوظ است؟! آیا باز هم می‌توانم شما را در طول عالم برزخ یا در قیامت ببینم یا برای من فراغ حاصل می‌شود و دیگر شما را نمی‌بینم؟! این جا هر روز در خدمت شما هستم و از حضورتان بهره‌مند می‌شوم اما فکر بعد از مرگ هستم که چه خواهد شد؟!

این یک رابطه‌ای است که آدم نمی‌تواند درست فکر کند که یعنی چه. شاید در بین مؤمنینی که به حرم حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها می‌آیند و زیارت می‌کنند، در بین همین روستایی‌هایی که به زیارت می‌آیند، در بین این‌ها کسانی هم پیدا بشوند که اهتمام‌شان به این باشد که کاری کنند که بعد از مرگ هم رابطه‌شان با حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها و اهل‌بیت‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین برقرار بماند. شاید اصلاً این مسائل به ذهن ما هم نمی‌آید که آیا چنین چیزی هم در عالم هست که آدم، نگران این باشد که آیا بعد از مرگ دستم به حرم حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها می‌رسد یا نه؟! شاید خدا گوشه و کنار چنین بنده‌هایی هم داشته باشد. اینکه این روابط چه آثاری در دل افراد دارد و چه آثاری در زندگی افراد می‌گذارد و نتایجش چه اندازه به اجتماع سرایت می‌کند، این‌ها عرصه‌های مختلفی برای بحث و تحقیق دارد. در اینجا فقط اشاره‌ای کردم، شاید کسانی باشند که از این مقولات خوششان بیاید و تحقیق و مطالعه کنند. این‌ها یادآوری است. بد نیست که آدم در این زمینه‌ها هم گاهی یک مطالعاتی، فکری، تحقیقی و توسلی داشته باشد.

این رابطه از نظر انبیا بسیار مهم است. آیات زیاد، روایات فراوان و سیره بزرگان دین آن‌قدر از این جهت غنی است که اگر کسی بخواهد مجموعه‌ کتاب‌هایی درباره مسائلی که مربوط به محبت الهی و عشق پاک به خدا و اولیای خدا هست بنویسد کتاب‌ها فراهم می‌شود. حالا اگر ما موفق نشده‌ایم این معنایش این نیست که جایش نبوده است. شاید دلیلش این است که ما تنبل و کم‌همت هستیم. این مسئله محبت و عشق به خدا و اولیای خدا و امثال این‌ها، هم در قرآن، هم در روایات و هم در مناجات‌ها از قبیل مناجات محبین، مناجات مریدین یا دعای عرفه اشاره شده است. تعبیرات عجیبی که شاید کمتر به آن توجه کرده باشیم. این‌ها چیزهای عجیبی است. حیف است که ما عمری را به پیروی از مکتب اهل‌بیت‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین گذرانده باشیم و بهره‌ای از این مقولات نبرده باشیم.

اشک شوق مسیحیان در مواجهه با آموزه‌های ناب اسلامی

من برای این‌که یک مقداری یک مقداری غیرت شما را تحریک کنم- خیلی معذرت می‌خواهم، جسارت می‌کنم- به شما عرض کنم که ما یک سفری به آمریکای جنوبی رفته بودیم. ده، پانزده، شانزده سال پیش و شاید هم بیشتر؛ نزدیک بیست سال می‌شود. در چند تا از کشورهای آن جا در دانشگاه‌ها و کلیساها و با علما و پاپ و اسقف‌ها و کاردینال‌ها و ... برنامه‌هایی داشتیم. یکی از این‌ها در شهر ریودوژانیرو بود که معروف‌ترین شهر برزیل است و دانشگاه بسیار مهمی دارد. از طرف آن دانشگاه، ما را دعوت کرده بودند که آن جا برویم سخنرانی کنیم. معاون دانشگاه در فرودگاه به استقبال ما آمد که ما را به منزل خودش ببرد و بعد هم جلسه‌ای بود که در کلیسایی جنب دانشگاه ریودوژانیرو برقرار شده بود. در آن کلیسا اهل مجلس یا اسقف بودند، یا کاردینال بودند، یا کشیش بودند و یا راهبه‌ها بودند. مجلس بزرگی بود و همه از این دسته افراد بودند. در صف جلو پیرمردهای ریش‌سفیدی نشسته بودند که این‌ها همه‌شان اسقف و کاردینال بودند. صف‌های بعدی کشیش‌ها بودند و عقب هم راهبه‌ها بودند. موضوعی که خودشان تعیین کرده بودند که ما درباره‌اش صحبت کنیم دعا از نظر اسلام و مسیحیت بود. با توجه به این موضوع بحث، به مناسبتی یک جمله‌هایی از دعای عرفه امام حسین‌علیه‌‌السلام را آن جا خواندم و به اندازه وسع و بضاعت علمی خودم اندکی توضیحاتی گفتم. خدا می‌داند من دیدم این پیرمردهای اسقفی که نشسته بودند همین‌طور اشک از چشم‌هایشان می‌ریخت! یاد این آیه شریفه افتادم که وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَكْبِرُونَ * وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ.[5] حالا شما این را که بنده عرض می‌کنم تصور کنید که یک طلبه‌ای رفته در یک جلسه‌ای مربوط به دانشگاه ریودوژانیرو صحبت می‌کند و اسقف‌ها نشسته‌اند. مشابه‌اش را تصور کنید که این جا چه طور می‌شود؛ مثل این می‌ماند که کشیشی را دعوت کنند مثلاً حالا از برزیل، آرژانتین، ایتالیا یا از روم یک کشیشی را دعوت کنند که بیاید برای علما و امثال این‌ها در مدرسه فیضیه سخنرانی کند. واقعاً اصلاً کسی انگیزه‌ای دارد برود در این جلسه که یک کشیشی آمده در مدرسه فیضیه برای علما صحبت می‌کند شرکت کند؟! صحبت کردن مثل بنده‌ای در آن جا برای این‌ها شبیه این بود که یک کشیشی از اسلام رفته آن جا برای علمای آن جا، برای اسقف‌ها، کشیش‌ها و امثال این‌ها سخنرانی می‌‌کند. من اصلاً توقع این‌که این‌ها بیایند این جا گوش کنند را نداشتم. حالا دعوت کرده بودند و ما رفتیم یک چیزی بگوییم. آن‌وقت من درباره متونی از دین اسلام صحبت کنم و آن‌ها از مضمون این دعا که نشانه محبت به خدا و معنویات است شروع کنند به اشک ریختن! حالا اینکه آیا او معذور است یا نیست، حق برای او ثابت شده یا نه، قاصر است یا مقصر حسابش با خداست اما آن که من دیدم این بود که پیرمرد اسقف ریش‌سفیدی در کنار دانشگاه ریودوژانیرو در برزیل، من درباره دعا صحبت می‌کردم و او اشک می‌ریخت! این اشک ریختن معنایش این نیست که خیلی غمگین بود؛ این اشک حزن نبود، این اشک شوق بود. او قطعاً از این اشک ریختن خودش خیلی لذت می‌برد. این نبود که از غم و غصه شروع کرده باشد به گریه کردن. از این‌که نام خدا برده می‌شد و صفات خدا و مناجات با خدا این در دلش احساس رابطه معنوی با خدا می‌کرد و اشک شوق می‌ریخت. جایی که یک مسیحی در برزیل از امام حسین ما این‌گونه استفاده کند آن‌وقت جفا نیست که ما محروم باشیم؟! امام حسینی که ما هر چه در دنیا و آخرت داریم از برکت ایشان داریم.

هدف نهایی از عشق به خدا و اولیای الهی

به‌هرحال می‌خواستم اشاره کنم که این یک رابطه خاصی است. این به خاطر این نیست که فرضاً یک نسبتی وجود داشته باشد. آن چه نسبتی با امام حسین داشت؟! او از آمریکای لاتین، فرض کنید از نژاد سرخ‌پوست آمریکا بود. آن‌چنان علاقه‌ای هم به دین اسلام نداشت چرا که اگر علاقه‌ای داشت مسلمان می‌شد. او دین خودش را خیلی دوست می‌داشت و پایبند هم بود اما از آن جایی که آن فطرت حقیقت‌جوی انسانی‌اش هنوز باقی بود وقتی نسیم حقیقت به مشامش می‌رسید او را این‌گونه منقلب می‌کرد.

در ما هم چنین فطرت، چنین استعداد و چنین زمینه‌ای وجود دارد به شرط این‌که این را درست پرورش بدهیم و مربیان ما این استعدادها را درست پرورش بدهند. نتیجه‌اش این می‌شود که زندگی‌مان هم سراسر شادی و شوق و نشاط می‌شود. باز تأکید می‌کنم این گریه‌ها از روی غم نیست. گریه عاشق در پیشگاه معشوق برای غصه نیست بلکه از شوق دیدارش و از شوق انس گرفتن با اوست. هم شادی این زندگی را خواهیم داشت و هم این در مراحل دیگر برای زندگی‌مان الگو می‌شود. آن‌وقت از فداکاری‌های سیدالشهدا برای دین هم بهتر می‌توانیم استفاده کنیم و یاد بگیریم و بعد آن را به دیگران منتقل کنیم و یک فرهنگی برای جامعه بشود که الحمدلله در طول 1400 سال این کارها انجام گرفته است منتها مراتبی از آن هست. شاید اگر درست برنامه‌ریزی کنیم مراتب قوی‌تری هم ممکن باشد و بتوانیم از آن استفاده کنیم.

به یک معنا - حالا فرصت نیست که باز همه مقدمات را درست توضیح بدهم- به یک معنا می‌شود گفت خدا پیغمبران را فرستاده تا آدمیزادها را به کمک هم در اثر ارتباط با همدیگر در چنین صحنه‌ای وارد کند تا این‌ها هم یک جامعه دینی اسلامی تابع اهل‌بیت تشکیل بدهند و ارتباط قلبی خودشان را با امام حسین‌علیه‌‌السلام تقویت کنند و به واسطه ایشان رابطه خودشان را با خدا تقویت کنند. اگر بگوییم هدف از فرستادن انبیا چنین چیزی هست خیلی بی‌راه نرفته‌ایم. حالا نمی‌گویم هدف فقط این است اما این هم می‌تواند یکی از اهداف باشد. شاید بالاترین کمالات انسانی در سایه همین ارتباط حاصل می‌شود و اگر این ارتباط نباشد انسان‌‌ها به اوج کمال‌شان نمی‌رسند. پس اگر بگوییم هدف همین بود که چنین ارتباطاتی برقرار شود و چنین تکاملاتی برای انسان‌ها در سایه عشق به خدا و اولیای خدا پیش بیاید خیلی بی‌راه نرفته‌ایم.

فلسفه وجود کشش‌های متضاد در مسیر تعالی انسان

اگر چنین جامعه‌ای بخواهد تشکیل شود چه لوازمی دارد؟ در میان انسان‌ها درست است که یک عامل فطری برای این کشش و برای این توجه به معنویات و کمالات وجود دارد اما بالاخره همه می‌دانیم یک کشش‌های دیگری هم بر ضد آن هست؛ کشش‌های شیطانی، حیوانی و هوس‌های نفسانی. این‌ها نقطه‌های مقابلش است و ویژگی‌ انسان این است که دائماً بین این کشش‌ها قرار می‌گیرد تا انتخاب کند؛ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[6] باید این کشش‌های متضاد وجود داشته باشد تا انسانیت انسان تحقق پیدا کند. اگر راه فقط یک‌طرفه بود انسان‌ها مثل فرشتگان می‌شدند و خلیفة‌الله نمی‌شدند. انسان باید به‌گونه‌ای باشد که دو تا کشش متضاد داشته باشد و در بین این‌ها جوهر وجود خودش را نشان بدهد؛ روی کشش‌های نفسانی و شیطانی پا بگذارد و خودش را به کشش‌های الهی و معنوی بسپارد تا اوج بگیرد و به جایی برسد که عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ![7] ولی در هر صورت این‌ها هست.

لزوم حفظ تعادل میان خیر و شر در جامعه

در جامعه وقتی چنین کشش‌های شیطانی‌ای وجود دارد آثاری هم در رفتار افراد جامعه خواهد داشت. این جنگ‌هایی که واقع می‌شود ازجمله جنگی که ما هشت سال در مقابل صدامیان داشتیم در اثر چه بود؟ همین کشش‌های حیوانی بود که در سر صدام و اطرافیانش بود و این بلاها را برای ما درست کرد. الآن این جنگ و این آتشی که در عالم به دست آمریکا و صهیونیسم برافروخته شده است در اثر چیست؟ برای همین کشش‌های سلطه‌جویانه‌ای است که در سر این‌ها وجود دارد و می‌خواهند بر همه عالم تسلط پیدا کنند و چون رقیب اصلی‌شان را اسلام می‌دانند می‌خواهند اسلام را نابود کنند. پس این چیزها هست. در نقشه تدبیر عالم و ایجاد عالم وجود این کشش‌ها ملحوظ است و باید باشد تا این تضاد دائماً برقرار باشد و آدم انتخاب کند؛ ولی شرایط باید به‌گونه‌ای باشد که این کشش‌ها غالب نباشد و آن‌وقت دیگر هدف اصلی از بین برود.

خدا این عالم را خلق کرده برای این‌که انسان‌ها تکامل پیدا کنند و به آن مقامی برسند که فرشتگان هم نمی‌رسند. آن‌وقت اگر بنا باشد که فساد غالب شود و همه جا را فرابگیرد و راهی برای حرکت الی الله باقی نماند این نقض غرض است و این خلقت، عبث می‌شود؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا؟![8] این کار وقتی حکیمانه است که این بالانس برقرار باشد یعنی کشش‌های مادی با کشش‌های الهی و عامل خیر با عامل شر کم‌یابیش با همدیگر بالانس داشته باشند و میان‌شان تعادل برقرار باشد وگرنه اگر قرار باشد یکی غالب شود و آن دیگری را به‌کلی از بین ببرد زمینه انتخاب از بین می‌رود.

شناخت دین؛ گام نخست در مسیر تحقق جامعه آرمانی

برای این‌که زمینه انتخاب برقرار شود باید مقرراتی وجود داشته باشد که رفتار این انسان‌هایی که با هم زندگی می‌کنند و بناست یک جامعه ایده‌آل بسازند این رفتارها تنظیم شود و بر اساس یک قواعدی شکل بگیرد. آن‌ها احکام دین شریعت می‌شود.

برای این‌که این مقررات رعایت شود چه باید کرد؟ اولش این است که باید این‌ها را شناخت، باید بدانیم باید چه کار کرد و خدا برای این‌که یک جامعه آرمانی شکل بگیرد چه مقرراتی وضع کرده است؛ یعنی اول باید دین را بشناسیم. تا دین را نشناسیم نوبت به عمل نمی‌رسد. باید بدانیم که خدا چه گفته تا اگر خواستیم و انتخاب کردیم عمل کنیم. پس اولین وظیفه‌ای که انبیا و پیروان واقعی آن‌ها دارند این است که اولاً خودشان دین را خوب بشناسند و بعد به دیگران خوب معرفی کنند چون اگر این نباشد اصل خلقت انسان و وجودش لغو خواهد شد، فساد و باطل غالب خواهد شد، زمینه‌ای برای رشد و تکامل باقی نخواهد ماند مثل این‌که اصلاً خدا پیغمبری نفرستاده و بشر را هدایت نکرده است! وقتی مردم ندانند که خدا توسط پیغمبر چه فرستاده است مثل این است که اصلاً چیزی نفرستاده است. پس قدم اول این است که در جامعه، نهادی باشد، کسانی باشند که متصدی شناخت دین و تبیین دین برای دیگران باشند.

تربیت و پروش اخلاقی؛ ضرورتی برای تحقق رفتارهای سالم در جامعه

اما اگر دین شناخته شد آیا دیگر مسئله تمام است؟! آیا آدم هر چه را شناخت که خوب است، آیا حتماً عمل می‌کند؟! یک مثال ساده‌اش این است که در جامعه بعد از این‌که این همه علیه دخانیات و مسکرات مبارزه شده، هنوز گوشه و کنار کسانی را می‌بینید که پول‌هایشان را می‌دهند دود می‌کنند و هوا می‌دهند، هم هوا را کثیف می‌کنند، هم خودشان را مریض می‌کنند و هم پول‌شان را حرام می‌کنند. آیا این‌ها نمی‌دانند که این کارها بد است؟! می‌دانند ولی عادت کرده‌اند و هوسی است.

اگر صرفاً بیایند به مردم بگویند که استعمال دخانیات ضرر دارد، اگر تنها فقط دانشش باشد مشکل را حل نمی‌کند. یک وسایل تربیتی‌ای هم باید باشد که مردم بر اساس این دانش‌ها و معرفت‌ها تربیت شوند. از اول در خانواده پدر و مادر باید به بچه تلقین کنند که این کار زشتی است، کار بدی است، بوی دود کثیف می‌آید. برخوردشان اصلاً به‌گونه‌ای باشد که بچه دو، سه ساله بفهمد که این چیز بد کثیفی است. اگر از این جا شروع شود پایه خوبی گذاشته می‌شود برای این‌که یک وقت اول جوانی‌اش هم اصلاً بدش بیاید لب به سیگار بزند اما وقتی در خانه، خود پدر و مادر سیگار می‌کشند و فردا به بچه‌شان بگویند سیگار نکش! ضرر دارد! اگر خیلی هم باادب باشد به آن‌ها چیزی نمی‌گوید اما در دلش می‌گوید اگر بد است پس چرا خودت می‌کشی؟! این عامل دوم غیر از فقط آموختن است.

 یک وقت آدم در کتاب می‌نویسد دخانیات این ضررها را دارد، این می‌شود آموزش؛ اما یک وسایلی باید فراهم کرد، یک رفتارهایی در کنار این‌ها باید باشد که آن کسی که در کتاب می‌خواند که دخانیات ضرر دارد عملاً هم منزجر و متنفر شود. این را تربیت می‌گویند. آموزش و پرورش که می‌گویند این همان است که قرآن می‌فرماید یُعَلِّمُهُمُ و یُزَکّیهِم. انبیا اول باید به مردم آموزش بدهند و بعد مردم را تربیت کنند یعنی وسایلی را فراهم کنند، رفتارهایی با مردم انجام بدهند که آن‌ها رغبت پیدا کنند و کار خوب انجام بدهند و کار بد انجام ندهند.

ضرورت وجود قوه قهریه در تأمین نظم جامعه بر اساس ارزش‌های اخلاقی

آیا با این پرورش اخلاقی مسئله حل می‌شود؟! هم تاریخ نشان داده، هم تجربه‌های شخصی ما و هم همین چند ساله بعد از انقلاب که با همه تلاش‌هایی که برای آموزش و پرورش می‌شود درعین‌حال کسانی پیدا می‌شوند که عالماً عامداً تخلف می‌کنند و گوششان به این حرف‌ها بدهکار نیست. تربیت‌ها هم در آن‌ها اثری ندارد. با این‌ها چه باید کرد؟ این جا باید قانون با استفاده از قوه قهریه، نظم جامعه را بر اساس این پایه‌های ارزشی تأمین کند. به آن جایی می‌رسد که آن چیزهایی که برای جامعه بسیار ضرر دارد با قوه قهریه جلوی آن را بگیرند. حتی اگر به دزدی رسید دستش را ببرند؛ وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیدِیهُمَا.[9] این از قبیل تربیت نیست. این اجرای حدود و حقوق و انضباط‌های عملی جامعه است که عنوان کلی‌اش مدیریت است یا بفرمایید سیاست. این کار یک قوه دیگری است که بعد از آموزش دادن و تربیت کردن در مدارس و در مراکز تربیتی و پرورشی، غیر از این‌ها باید جلوی آن چیزهایی که برای جامعه ضرر دارد بایستد و با سلاح مقاومت کند.

این‌ها وسایلی است که باعث می‌شود جامعه‌ای تشکیل شود که متوجه یک آرمان مقدسی باشد و در این راه، موفقیت‌هایی نصیبش شود. البته معنایش این نیست که همه از اولیای خدا بشوند چون آدمیزاد این‌گونه نیست. انسان بالاخره مختار است. آخرش هم کسانی پیدا می‌شوند که با وجود همه این‌ها، با وجود یک قوه قاهره هم مخفیانه می‌روند گناه می‌کنند، آن جایی که دست پلیس هم به آن‌ها نمی‌رسد. این‌ها هم هست ولی تدبیر صحیح برای جامعه این است که این وسایل فراهم شود؛ هم نهاد آموزش در کشور تقویت شود، هم نهاد پرورش و هم نهاد مدیریت جامعه. هر کدام از این‌ها که سستی پیدا کند به آن هدف اصلی ضربه می‌زند.

هدف اصلی از آفرینش انسان

اینکه هدف اصلی چیست ما الحمدلله احتیاج نداریم برایمان بیان کنند اما برای سایر فِرَق دنیا باید با زحمت به آن‌ها حالی کرد که هدف فقط هوس‌های مادی و ارضای خواسته‌های دنیوی نیست. هدف فراتر از زندگی دنیاست.

الحمدلله همه ما حتی پیش افتاده‌ها و بچه مکتبی‌هایمان هم این را می‌دانند که اصول دین چیست و انسان برای چه خلق شده و کجا خواهد رفت ولی دیگرانی هستند که این را باور ندارند که بعد از مرگ خبری باشد. این‌ها معتقد هستند هدف همین‌جاست. برای آن‌ها هدف، آرامش و آسایش دنیاست، همین، بیش از این نیست. آن‌ها دنبال چنین هدفی می‌گردند؛ در حالی که هدف ما فراتر از این است.

ما اگر آرامش و آسایش هم می‌خواهیم برای این است که زمینه آن تکامل را فراهم کنیم تا به قرب خدا برسیم، چیزی که مفهومی از آن داریم و حقیقتش را نمی‌توانیم دریابیم که قرب خدا یعنی چه.

مقام حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌عليها؛ راهی برای درک مفهوم قرب به خداوند متعال

یک نمونه کوچکش این است که یکی از بندگان خدا که سنش حتی به بیست سالگی هم نرسیده بود، یک دختر جوان، در راه سفر در شهر قم از دنیا می‌رود و ایشان را این جا دفن می‌کنند و صدها سال است که هزارها و میلیون‌ها انسان می‌آیند با عرض ادب و با توسل به ایشان مشکلات دنیا و آخرت‌شان را حل می‌کنند. به برکت بارگاه و مقبره ایشان و به برکت جایی که ایشان دفن هستند این همه برکت برای میلیون‌ها انسان حاصل می‌شود؛ چرا؟ چون ایشان بندگی خدا کرده است، چون قرب به خدا پیدا کرده است. انسان‌ها با یک تعظیمی که به ایشان می‌کنند و عرض حاجتی که می‌کنند این همه برکات نصیبشان می‌شود. آن اندازه‌ای که ما می‌توانیم بفهمیم از همین چیزهاست وگرنه اینکه حقیقت قرب خدا یعنی چه، بنده هر چه بنده به مغزم فشار بیاورم نمی‌فهمم یعنی چه؛ آن مقام مقام بسیار بالایی است ولی همین جنس دو پا با همه ویژگی‌های مادی‌ای که دارد می‌تواند به آن جا برسد و اصلاً ساخته شده برای این‌که به آن جا برسد.

نقشه راه جامعه آرمانی اسلامی

خلاصه بحث این شد که هدف از آفرینش انسان این است که یک جامعه ایده‌آلی تشکیل شود که در آن باورهای اسلامی آموزش داده شود، ارزش‌های اسلامی مورد تربیت، پرورش و دلبستگی قرار بگیرد، اجرای احکامش برای متخلفان حتی به زور قوه قهریه هم شده تضمین شود، حکومت ضمانت کند که آن ارزش‌های مهم و آن احکام واجب حتماً اجرا شود. این برنامه، برنامه یک جامعه ایده‌آل و آرمانی است که خدا برای ما تنظیم فرموده است.

ارتباط با خدا؛ هدف نهایی جامعه آرمانی اسلامی

شواهدش هم این همه قرآن و روایات و کلمات و نمونه عینی‌اش امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه است و حالا اگر کسی امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه را ندیده باشد نسخه کامل امام را در وجود مبارک مقام معظم رهبری می‌تواند مشاهده کند؛ چه نوری، چه عزتی، چه صفایی، چه عطوفتی، چه محبتی، چه خیرخواهی‌ای، چه دلسوزی‌ای، چه گذشتی، چه حلمی، چه سعه‌صدری! این نمونه‌اش است. خدا چنین چیزی می‌خواهد. می‌خواهد دیگران هم یاد بگیرند و هر کسی به اندازه وسع خودش این‌گونه بشود. هدف همه این‌ها هم این است که همه به یک نقطه ارتباط پیدا کنند. آن نقطه کجاست؟ آنچه اصل هستی و اصل همه ارزش‌هاست یعنی ارتباط با خدا.

اگر ما این مطلب را همیشه در نظر داشته باشیم در مراحل زندگی‌مان دائماً نمی‌پرسیم آقا! وظیفه چیست؟! امروز چه باید کرد؟! فردا چه می‌شود؟! کدام مهم‌تر است؟! کدام چنین است؟! کدام چنان است؟! کدام نهادی وظیفه‌اش چیست و چه کار باید بکند؟! همه می‌فهمیم که یک نقشه کلی و یک پازلی هست که هر کسی بخشی از این را تشکیل می‌دهد و وقتی کار او ارزش دارد که در ارتباط با مجموعه این پازل باشد.

نقاشی که یک گلی را نقاشی می‌کند یک جای آن قرمز است، یک جای آن برگ سبزی هست، یک جایش یک شکل خار هم دارد. گل رز و گل محمدی خار هم دارد. دیگر گل نماد زیبایی است اما یک نقاش اگر بخواهد یک گل زیبایی هم نقاشی کند کنار آن دو تا خار هم ترسیم می‌شود. طبیعت این‌گونه است. هر بخشی از این تابلوی نقاشی کار خودش را باید انجام بدهد اما در ارتباط با آن جز دیگر. اگر اجزا پراکنده باشد و هر کدام یک جزیره‌ای برای خودش باشد این هیچ وقت یک تابلوی زیبا نخواهد شد. یک تابلوی زیبا وقتی است که درست است رنگ‌های گوناگون و شکل‌های مختلف هست که بعضی رنگ‌هایش هم فی حد نفسه خیلی رنگ قشنگ دلنشینی هم نیست، یک جایش هم یک رنگ سیاهی هست، یک رنگ سورمه‌ای هست، یک قهوه‌ای سوخته مثلاً، خودش فی حد نفسه خیلی هم جاذبه ندارد اما در این مجموعه که قرار می‌گیرد بسیار زیبا می‌شود.

نقش‌آفرینی آگاهانه؛ گامی به سوی تحقق جامعه ایده‌آل اسلامی

ما باید ببینیم این پازلی که خدا درست کرده به نام جامعه ایده‌آل اسلامی، ما کجای این جامعه هستیم، چه نقشی را بر عهده گرفته‌ایم و این نقش چه ارتباطی با نقش‌های مجاور و سایر اجزای این تابلو دارد؟! اگر این را درست درک کنیم و درست انجام بدهیم یک تابلوی بسیار قیمتی، گرانبها و چشم‌نواز خواهد شد وگرنه هر گوشه‌اش یک سازی می‌زند و برای خودش یک عیبی دارد؛ این جایش چنین و آن جایش چنان است؛ او می‌آید از این جایش اشکال می‌کند، راست هم می‌گویند، قصد همه هم این است که بگویند این تناسب انسجام رعایت نشده، اگر انسجام باشد رنگ سیاه هم با سفید باید کنار هم قرار بگیرد، هر دوی آن‌ها هم در زیبایی مؤثر است اما وقتی پراکنده و بی‌ارتباط باشد هر کدامی ساز خودش را می‌زند و ارتباط بین این‌ها حاصل نمی‌شود و نتیجه‌ای که باید از آن گرفته شود گرفته نمی‌شود و گاهی ضرر هم خواهد داشت.

پس بر این اساس باید هر گروهی از جامعه موقعیت خودش را تشخیص بدهد؛ من با این ویژگی‌هایی که دارم که در اثر تقدیرات خدا برای من حاصل شده، استعداد شخصی، ذوقم، علاقه‌ام، مسائل خانوادگی‌ام، تربیت خانوادگی‌ام، زبانم، نژادم و همه خصوصیاتی که هر کسی دارد تا آن مجموعه‌ای که در آن مجموعه هستم و یک نهادی را تشکیل می‌دهیم و مشابه من افراد دیگری هم هستند که عضو آن نهادند، خود آن نهاد در کل این نهادها چه جایگاهی دارد؟

جایگاه شُرور در نظام احسن

البته اگر ما دقت کنیم و حوصله داشته باشیم و ذهن‌مان ظرفیت داشته باشد و خودمان همت داشته باشیم کم‌کم این پازل آن قدر گسترش پیدا می‌کند و این تابلو آن قدر وسیع می‌شود که همه عالم یک تابلویی از ازل تا ابد می‌شود که همه به هم مربوط هستیم و هر کدام هر جا واقع شدند می‌توانند یک نقشی در تتمیم این پازل بی‌نهایت ایفا کنند. این همان است که اهل معقول می‌گویند نظام احسن. نظام احسن یعنی تابلوی کل، تابلویی که همه عالم را در یک تابلو نشان می‌دهد، از آن روزی که حضرت آدم خلق شده، تا آن روزی که پیغمبر اسلام مبعوث شد، تا آن روزی که مهدی صاحب‌الزمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف همه این‌ها مقدم و مؤخر یک نقشه هستند. یک دست این‌ها را با کمال حکمت آفریده و تنظیم کرده است؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ.[10]

این نظام بسیار زیباست و هیچ نقص ندارد. ما چون نمی‌فهمیم می‌گوییم چرا این رنگش این جا سیاه است؟! این تابلوی نقاشی، رنگ سیاه هم می‌خواهد. یک گل زیبا را که می‌خواهید نقش بکنید باید خارش را هم ترسیم کنید، آن بر زیبایی آن تابلو می‌افزاید.

اگر داستان کربلا نبود و اگر شمر و یزیدی وجود نداشت آیا زیبایی‌ها امام حسین‌علیه‌‌السلام دیده می‌شد؟! آیا ایشان شناخته می‌شد؟! آیا هدف ایشان تحقق پیدا می‌کرد؟! این‌که طفل شیرخواره‌اش را بیاورد سر دست در پیشگاه الهی و بگوید آنچه برای من آسان است این است که تو می‌بینی دارم برای تو چه می‌کنم یعنی دارد با خدا عشق‌بازی می‌کند. اگر بنا نبود صحرای کربلایی باشد آیا این تحقق پیدا می‌کرد؟! هیچ وقت! پس وجود شمر و یزید هم بر حسن این پازل می‌افزاید. این تابلو باید نقطه‌های سیاه یزید را هم داشته باشد. البته نه اینکه ما سیاهش کنیم، ما حق نداریم. آن کسی که آفریده بلد است کجا را رنگ سیاه بزند. ما مسئول وجود یزید نیستیم. نمی‌گویند چرا یزید خلق نکردی و چرا خودتان یزید نشدید؟! ما مسئول هستیم وظیفه خودمان را عمل کنیم اما آن کسی که عالم را آفریده، می‌دانسته که در این جا یزیدی هم به وجود خواهد آمد و آن‌وقت جمال عبودیت سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه یعنی بهترین تابلوی عبودیت در عالم آفرینش شکل خواهد گرفت. اگر حرمله نبود این صحنه زیبا تحقق پیدا نمی‌کرد. این بود که حضرت زینب فرمود مَا رَأَیتُ إِلَّا الجمیل یا إِلَّا جَمِیلاً.

موقعیت ممتاز تاریخی و مسئولیت ما در شکل‌دهی سرنوشت جامعه اسلامی

این‌ها را برای چه عرض کردم؟ این‌ها را عرض کردم برای اینکه توجه داشته باشیم ما در یک موقعیت بسیار ممتاز از تاریخ واقع شده‌ایم. مقدمات تاریخ از هزاران سال به‌تدریج فراهم شده برای این که مایی به وجود بیاییم، این افکار مطرح شود، کسانی حاضر باشند بشنوند و کسانی از هزاران فرسخ مسافرت کنند و عاشقانه بیایند این‌ها را یاد بگیرند. ما و شما درست خبر نداریم. من مسلمانانی را از بلژیک می‌شناسم که سال‌های پیش، شاید حدود سی سال پیش، آرزو می‌کردند که بچه‌شان بیاید در حوزه قم درس بخواند اما در شهر ما شاید کسانی باشند که نوجوانی که می‌خواهد درس بخواند را تشویق نمی‌کنند بلکه می‌گویند نه بابا! برو تجارت بکن! درآمد داشته باش! زندگی‌ات را بکن! اما آن بنده خدا مسلمانی بود اهل شمال آفریقا که در بلژیک زندگی می‌کرد. در جلسه‌ای که ما را برای سخنرانی دعوت کرده بودند چیزی نمانده بود که اشک بریزد که یک کاری کنید پسر و دختر من بیایند قم درس بخوانند!

حالا باز یک نمونه‌ دیگر هم عرض کنم. بنده چند شب در آرژانتین سخنرانی می‌کردم. یک کشیشی بود که می‌آمد در جلسه سخنرانی ما شرکت می‌کرد. ایشان دائماً سراغ می‌گرفت که جلسه بعد کجاست و ما چه وقت دیگر می‌توانیم شرکت کنیم! یک کشیش مسیحی!

در آن جا، این آقای ربانی خراسانی هستند، نمی‌دانم شاید بعضی از آقایان ایشان را بشناسند، ایشان می‌فرمود در آن جا مردمی می‌خواهند اسلام را یاد بگیرند ولی معلم ندارند. یک یهودی آمده کلاس اسلام‌شناسی باز کرده، از مسیحیان پول می‌گیرد که اسلام را به آن‌ها یاد بدهد! خود آقای ربانی خراسانی هستند و می‌توانید از ایشان بپرسید. ایشان مجله کوثر را به زبان اسپانیایی منتشر می‌کنند. ایشان خودشان و خانواده‌شان ده، پانزده سال آرژانتین بوده‌اند. الآن هم ارتباط دارند ولی حالا مجله آرژانتینی به زبان اسپانیایی منتشر می‌کنند. ایشان به من می‌گفتند که یک یهودی آمده کلاس اسلام‌شناسی باز کرده و اسلام درس می‌دهد! یهودی به مسیحی، اسلام درس می‌دهد، از او پول می‌گیرد که به او اسلام یاد بدهد!

یک چنین علاقه‌ای در مردم برای کسب معنویت به وجود آمده است. حالا وظیفه من و شما چیست؟! جواب خدا را چه بدهیم؟! بگویم من دلم می‌خواست، مثلاً زحمتی کشیدم، چند سال در جبهه جانم در خطر بوده، مجروح هم شده‌ام، حالا دیگر نوبت ماست که بالاخره ما یک هفت، هشت، ده میلیونی استفاده داشته باشیم و زندگی‌مان را بچرخانیم؟! این‌گونه فکر کردن خیلی خوب است؟! اگر به آن جایی برسد که قاچاق‌فروشی هم بکند، بعد از برگشتن از جبهه قاچاق‌فروشی هم بکند، چه قدر زشت است؟! و اگر ما برای این‌که خودمان یا نهادمان یا مجموعه‌مان را بر دیگران امتیاز بدهیم سعی کنیم آن‌ها را تضعیف کنیم و علیه آن‌ها تبلیغ کنیم و اگر دست‌مان می‌رسد نگذاریم بودجه آن جا برود تا این طرف یعنی خودمان بهتر استفاده کنیم، آن از هزار فرسخ می‌آید این جا اسلام را یاد بگیرد، ما در اسلام بزرگ شده‌ایم و هنوز داریم دنباله‌رویی از یک آمریکایی می‌کنیم برای این‌که چگونه پول به دست بیاوریم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! من جنس دو پا در این شرایطم می‌توانم به کجا اوج بگیرم و می‌توانم چه قدر تنزل کنم و پست بشوم و از خون شهدا استفاده کنم و بروم جیب خودم را پر کنم! استغفرالله! العیاذبالله!

پروردگارا! تو را به برکت خون‌های شهدا قسم می‌دهیم دل‌های ما را از آلودگی به دنیازدگی پاک بفرما!

محبت خودت و اولیای خودت را در دل‌های ما جایگزین بفرما!

روح امام را با انبیا و اولیا محشور بفرما!

مقام معظم رهبری را در سایه عنایات ولی‌عصر از همه آفات و بلیات محفوظ بدار!

به ما توفیق قدردانی و اطاعت از این بزرگوار مرحمت بفرما!

دشمنان اسلام اگر قابل هدایت هستند هدایت وگرنه نابود بفرما!

عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما!

وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ


[1]. اسراء، 23.

[2]. لقمان، 14.

[3]. عبس، 34 و 36.

[4]. مؤمنون، 101.

[5]. مائده، 83 و 82.

[6]. ملک، 2.

[7]. قمر، 55.

[8]. مؤمنون، 115.

[9]. مائده، 38.