بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَه وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَه وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
فرارسیدن سالروز شهادت حضرت جواد الائمهصلواتاللهعلیهوعلیآبائهوأبنائهالمعصومین را به پیشگاه مقدس ولیعصرارواحنافداه و همه علاقهمندان به اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین مخصوصاً حضار محترم تسلیت عرض میکنم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که به برکت ولایت اهلبیت، همه ما را مشمول عنایت خاص خودش قرار دهد، آلودگیهایمان را پاک کند و بر نورانیتمان بیفزاید.
به نظر من رسید در چنین موقعیتهایی برای ما طلبهها بیشتر لازم باشد که وقتی را صرف شناختن ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین کنیم چون در ایام تحصیل، سنگینی درسها و امثال اینها فرصت اینگونه مطالعات و گفتوگوها را نمیدهد. در ایام تعطیل هم وظایف اجتماعی و تبلیغی و کارهای دیگری هست که باز کمتر به این مسائل میپردازیم.
آنچه در جامعه شیعی ما به طور سنتی معمول است این است که در ایام شادی ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین به مدح و اظهار شادی و در ایام عزاداری هم به سوگواری و اظهار حزن اکتفا میکنیم. بنده خیال میکنم این یک خسارت بزرگی است که ما در طول زندگیمان، بنده با خودم مقایسه میکنم که بیش از شصت سال است که در طلبگی هستم ولی آنچنان فرصتی پیدا نکردهام که یک برنامهای برای شناختن امام و اینها در نظر بگیرم و یک کار با برنامهای انجام بدهم و اعتراف میکنم که بعد از شصت سال سروکار داشتن با کتاب، سنت و علما و بزرگان، معرفت من از بسیاری از عوام ضعیفتر است. گاهی آرزو میکنم که ایکاش من به اندازه بعضی از عوام که شاید سواد خواندن و نوشتن هم ندارند این اندازه اهلبیت را میشناختم!
شاید شما به من بخندید ولی گاهی که یک پیرمرد یا پیرزن دهاتی را میبینم که وقتی نگاهش به گنبد حضرت معصومهسلاماللهعلیها میافتد دلش غنج میزند حسرت میخورم که ایکاش من هم چنین معرفتی داشتم که از دیدن یک اثری از آثار اهلبیت اینگونه شاد میشدم؛ یا کسانی که آرزو میکنند و مقدماتی ترتیب میدهند و زحماتی میکشند که مثلاً به زیارت حضرت رضاسلاماللهعلیه مشرف شوند و چند روزی در آنجا تشرف داشته باشند و عتبهبوسی کنند و این آرزویی برای زندگی آنها است و وقتی به آنجا میروند انگار دنیا را به آنها دادهاند؛ دنیا چه چیزی است؟! انگار بهشت را به آنها دادهاند! ما سرمان را زیر میاندازیم و آنجا میرویم و یک زیارت خشکوخالی میخوانیم و برمیگردیم و اصلاً نمیفهمیم کجا رفتهایم و با چه کسی مواجه بودهایم و چه شد؟! حالا هزاری اصطلاحات فلسفی و عرفانی و فقهی و اصولی هم بلد باشیم ولی بالاخره کجا آمدهایم؟! آنها چه کسانی بودهاند؟! چه کارهایی از آنها میآمد؟! و چه کارهایی که از آنها میآمد و در حق ما انجام دادهاند؟! با خودمان میگوییم خب زیارتنامه خواندیم، مستحب هم است که زیارتنامه بخوانند، ما هم خواندیم و دیگر چقدر هم ثواب دارد، همین زیارت بود دیگر و ثواب حج و عمره برای ما نوشتهاند و همین برای ما کافی است!
به نظر بنده اگر بشود یک فرصتهایی یک مقداری بیشتر درباره رشد معرفتمان کار کنیم؛ معرفت به خداوند متعال، به انبیا، به ملائکه و ائمه اطهار، به امامزادگان و به علمای بزرگ. حالا برای اینکه من حسرت خودم را گفته باشم عرض میکنم که ما خیلی وقتها درباره اینکه مثلاً آیا امام به مغیبات یا چیزهای ناپیدا علم دارد یا نه، کلی باید بحث و استدلال کنیم و با زحمت بسیاری اثبات کنیم که بله، امام چیزهایی را میبیند که ما نمیبینیم، چیزهایی را میداند که ما نمیدانیم یا کارهایی را میتواند بکند که از اسباب عادی ساخته نیست. اینگونه اعتقادات خیلی آسان به دست نمیآید. غالباً هم با یک شبههها و اماواگرهایی همراه است درحالیکه آدم میبیند که ما چیزهایی را درباره امام معصوم درست نمیدانیم که بعضی از علمای ما خودشان خیلی راحت اینها را داشتند؛ یعنی آنچه را که ما درباره استادِ استاد شک داریم، شاگردِ شاگرد بسیار راحت دارد از آن استفاده میکند!
من یک داستانی به نظرم آمد حالا از همینجا شروع میکنم. این داستان را من بلاواسطه از مرحوم آیتالله بهجترضواناللهعلیه شنیدم. ایشان فرمودند که پای مقبره میرزای قمیرضواناللهعلیه مدفن یک شخصی است که اهل آذربایجان بوده است. منظور ایشان، آذربایجان شوروی بود. یک داستانی دارد که این شخص چطور شده اینجا آمده و در اینجا دفن شده است. داستان از این قرار است که این شخص که اهل آذربایجان بوده با یک کاروان از شیعیان آذربایجان، عازم مکه میشوند و اعمالشان را انجام میدهند و بعد هم طبعاً یک سوغاتی چیزی میخرند. آنوقتها به جای چمدان و اینجور چیزها همیان بوده است. یکی از این آذربایجانیها یک همیانی داشته است که همه سوغاتیها و هر چه پول داشته که زیاد آمده بوده و میخواسته برای هزینه برگشت از سفر و بعد هم پذیرایی از مهمانها و ... استفاده کند همه اینها را در این همیان گذاشته بوده است.
آنوقتها اینگونه بوده است که بسیاری از حجاج یا شاید اکثریت حجاج به جدّه میآمدند و از جدّه سوار کشتی میشدند، با کشتی تا بنادر هندوستان یا خلیجفارس میآمدند و بعد از آنجا به شهرستانهای خودشان میرفتند. این آقا وقتی میآید سوار کشتی بشود این همیان در دریا میافتد و ایشان هر چه تلاش میکند که آن را بگیرند نمیتواند و آب، همیان را میبرد. بنده خدا هم از هستی ساقط میشود و حتی کرایه و پول برگشت را هم ندارد بدهد. یک سوغاتیهایی را هم برای زن و بچهاش خریده بوده و امید داشته برگردد. این است که مثلاً خیلی ناامید میشود و بعد میرود کربلا مشرف میشود و آنگونه که یادم میآید در نجف به امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه متوسل میشود که آقا! من همیانم را از شما میخواهم! از هستی افتادهام! با دست خالی و با کلی قرض دارم به شهرم میروم.
احتمالاً ایشان خواب میبیند، حالا شاید هم در بیداری شنیده باشد که به ایشان گفته میشود برو در قم، از میرزای قمی بگیر! اگر خواب بوده است وقتی بیدار میشود تعجب میکند که آخر من اینجا هستم، از امیرالمؤمنین میخواهم، حواله میدهند بروم قم از میرزای قمی بگیرم! میرزای قمی چه کار به دریا دارد؟! از همیان من چه خبر دارد؟! بالاخره این اتفاق دو مرتبه و سه مرتبه تکرار میشود و مطمئن میشود که این وظیفهاش است. این بود که از آنجا با قرض و اینها وسیلهای فراهم میکند و به قم مشرف میشود. بعد از زیارت حضرت معصومهسلاماللهعلیها میپرسد منزل میرزای قمی کجاست؟! و ایشان را راهنمایی میکنند.
حالا اینگونه که آقای بهجترضواناللهعلیه ترسیم میفرمودند درب خانههای قدیمی یک لنگهای بود که پشت آن یک کلون داشت، بالای آن هم یک چارچوبی بود و بالای آن باز بود. ایشان را راهنمایی میکنند که در یک بنبست، یک خانهای با این مشخصات هست، آنجا خانه میرزای قمی است. ایشان آنجا میرود و در میزند و با خودش میگوید من چه بگویم؟! هنوز چیزی نگفته میبیند خادم میرزا همیانش را از بالای در میاندازد و میگوید شما همیانت را بگیر و برو! ایشان هم نگاه میکند و همیان را باز میکند و میبیند بله، خودش است. بسیار خوشحال میشود و همیان را برمیدارد و خوشحال به طرف شهر خودشان میرود و مراسم پذیرایی و استقبال برگزار میشود.
دو، سه روز که میگذرد و از استقبال و اینها فارغ میشود یک روز جریان را برای خانوادهاش نقل میکند که در این سفر یک چیز عجیبی برای ما اتفاق افتاد؛ از مکه که میآمدیم همیان در دریا افتاد و گم شد تا بالاخره به حضرت امیرسلاماللهعلیه متوسل شدیم و ایشان ما را به قم حواله دادند و رفتیم آنجا از میرزای قمی گرفتیم. همسر ایشان گفت آخر چه جوری؟! ایشان هم گفت هیچی، رفتم پرسیدم که خانه میرزا کجاست؟ یک خانهای را نشان دادند، در زدم و بعد نوکر ایشان از بالای در این همیان را پایین انداخت. همسر ایشان گفت آخر نپرسید تو چه کسی هستی؟! این آقا هم مثل کسی که از خواب بیدار شده باشد گفت نه! همسر ایشان گفت تو نپرسیدی آخر همیان من چه جور به اینجا رسید؟! آن در دریا افتاده بود، حالا اینجا! گفت نه! گفت از تو نشانی نخواستند که تو همیانت چه جوری بود؟! گفت نه! گفت پس چطور...؟! گفت من آنجا رفتم، همیان را گرفتم، نپرسیدم که شما از کجا میدانید این همیان مال من است و همیان من اصلاً اینجا آمده بود چه کار کند؟!
درست مثل آدمی که از خواب بیدار میشود تازه متوجه شدم که کرامت عجیبی بوده است. فهمیدم که میرزا مقام بسیار بلندی دارد که همیان من از دریا به دست ایشان میرسد و حضرت امیر به من حواله میدهند که برو از آنجا بگیر، آن هم بدون اینکه از من بپرسند که تو چه کسی هستی؛ در زدم و اصلاً هم نگفتم که من چه کسی هستم، کسی هم از من نپرسید که تو آمدی چه کار داری!
از همینجا تصمیم میگیرد خدمت میرزا بیاید و اینجا مجاور بشود و خادم میرزا بشود. این است که حرکت میکند و به قم میآید ولی میرزای قمی از دنیا رفته بودند و روزی که ایشان وارد قم میشود روزی بوده که جنازه میرزا را تشییع میکردهاند و لذا ایشان میرود خادم مقبره میرزا میشود تا اینکه فوت میکند و ایشان را پای مقبره میرزا دفن میکنند.
این داستان را مرحوم آقای بهجترضواناللهعلیه نقل کردهاند. اگر اشتباه نکرده باشم و کموزیادی در آن نباشد دقیقاً چیزهایی است که ایشان میگفتهاند. حالا ما به عنوان یک طلبه خب راستی میرزای قمی از کجا میدانست این چه کسی است و چه کار دارد؟! این همیان که در دریا افتاده بود و نتوانستند بگیرند، چه کسی گرفت آورد اینجا؟! چه طور اینجا آوردند؟! وقتی در زد چه کسی فهمید اصلاً این صاحب همیان است؟! آخر آدم اگر لُقَطهای هم داشته باشد باید صاحبش را بشناسد و به آن برگرداند. آدم اگر چیزی پیدا کرده است همینطوری نمیشود هر کسی که آمد به او بدهد. تازه او هم نگفته بود که من برای چه کار آمدهام! این اطلاع از کجا پیدا شد؟! و این قدرت که این همیان را از دریا بگیرد از کجا پیدا شد؟! این فقط یکی از علمای تابع مکتب اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين بود که خدا چنین کراماتی به ایشان عنایت فرموده بود. حالا این یک داستانش بود که برای ما نقل شده است. شاید ایشان صدها و هزاران از این کرامات داشتهاند.
باز یکوقت به مناسبتی راجع به میرزای قمی صحبت شد. مرحوم آقای بهجترضواناللهعلیه میفرمودند که سؤال شده بود آیا حضرت معصومهسلاماللهعلیها فقط برای اهل قم شفاعت میکنند یا برای دیگران هم شفاعت میکنند؟! جواب داده شده بود که برای اهل قم، میرزای قمی کافی است؛ حضرت معصومهسلاماللهعليها برای همه شیعیان شفاعت میکنند!
این یک چیز عینی است که خدا به یکی از علما عنایت فرموده است. آن وقت ما این کرامات را درباره خود امام معصوم درست باورمان نیست و میگوییم آیا چنین چیزی میشود و اگر میشود آخر چگونه میشود!
حالا میرزای قمی افتخارش این بود که نوکری حضرت معصومهسلاماللهعلیها را داشته باشد. حضرت معصومهسلاماللهعلیها یکی از امامزادههایی بودهاند که نه امام بودهاند و نه مقام عصمتشان را بهآسانی میتوانیم اثبات کنیم. ما میگوییم چهارده معصوم. مقام عصمت کس دیگری را به این سادگیها نمیشود اثبات کرد که معصوم باشد. البته همه ما میدانیم که ایشان معصوم بودند و معصوم منحصر به این چهارده نفر نیستند. آن معصومانی که عصمتشان ضمانت شده است چهارده نفر هستند؛ یعنی به یک معنا نوکر نوکر امام معصوم چیزی را دارد که ما درباره خود امام معصوم درست باورمان نیست! و حالا ما تازه عالمان اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين هستیم، در بزرگترین حوزه علمیه شیعه درس خواندهایم، بزرگترین علمای عصر را زیارت کردهایم و افتخار ارادت به آنها داریم، آنوقت ما اینگونه هستیم! آیا ما نسبت به این قصورمان نباید شرمنده باشیم؟! چقدر تلاش کردیم برای اینکه پیغمبر و امام و مقاماتشان را بشناسیم؟! تا کجا میشود برای این کراماتی که متواتراً نقل شده است دلیل عقلی و نقلی آورد؟!
حالا این یک نقلی بود. در صدد باشیم آنهایی که متواتراً نقل شده است آنها را بشناسیم، یادداشت کنیم و برای دیگران نقل کنیم تا فراموش نشود و حالا همه ما میدانیم که گاهی کارایی نقل یک داستان از ده تا دلیل عقلی هم بیشتر است و نهتنها از دلیل عقلی بلکه از دلیل نقلی هم. چیزهای عینی و قضایای جزئی یک اثری در روح آدمیزاد دارد که دلایل کلی از مفاهیم کلی نمیتواند این اثر را دل آدم بگذارد.
حالا راستراستی اگر اینها راست باشد که هست، آیا حیف نیست که ما اینها را ندانیم و از آنها استفاده نکنیم؟! دانستن آن یک امر است، بعد که دانستیم و باور کردیم و قسم حضرت عباس خوردیم که اینها راست است خودمان چقدر استفاده میکنیم؟! یکی از چیزهایی که جا دارد درباره آن فکر کنیم که یک کلیدی برای ورود در این ساحت و در این دریا است، بالاخره همه ما کمیابیش معتقدیم که وقتی به زیارت ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین مشرف میشویم و بعد از آن، در توسلاتمان به وجود ولی عصرارواحنافداه به ایشان خطاب میکنیم، همه هم معتقدیم که ایشان میشنوند. وقتی هم که به حرم امام رضاسلاماللهعلیه میرویم میبینیم که هزاران نفر با زبانهای مختلف، فارس، ترک، عرب، عجم، کرد، ترکمان، چهبسا خارجیها، اردو زبانها، انگلیسیزبانها همه دارند داد میزنند و امام رضاسلاماللهعلیه را صدا میزنند. ما هم گاهی صدا میزنیم. آیا وقتی صدا میزنیم باورمان نیست که امام رضاسلاماللهعلیه میشوند؟! میگوییم همین آمدیم اینجا که داد بزنیم؟! یا نه، معتقدیم که یک مخاطبی هست که میشنود؟! اگر معتقدیم که مخاطبی هست که صدای دههزارم نفر را به صورت یکجا میشنود چگونه میشنود؟! مگر چند تا گوش دارد؟! این صداها قاطی که میشود، چگونه تشخیص میدهد کدام صدای چه کسی بود؟! چه جور میفهمد؟! خب این زبانهای مختلف، فارسی، عربی؛ حالا اگر عربی بفهمند خب زبان ایشان بوده است. فارسی هم لابد مدتی مرو بودهاند یاد گرفتهاند؛ ترکی، کردی، انگلیسی، فرانسوی و سایر زبانها را از کجا بلد هستند؟!
حالا تازه اینها سؤالهای اولیه است؛ بعد چگونه میفهمند این کسی که این سؤال را میکند و این حاجت را دارد مصلحتش چیست؟! و اگر مصلحتش این است که حاجتش برآورده شود راه آن چیست؟! چگونه باید حاجت او را برآورد کرد؟! در یک آن، دهها هزار سؤال و حوائج مختلف با دهها زبان مختلف را چه جور میشنوند؟! چگونه تشخیص میدهند؟! چگونه میدانند که باید چگونه جواب داد و راهش چیست؟! و در آخر چه قدرتی دارند که جواب هر کسی را آنگونه که مقتضی است و آنگونه که مصلحت است جوابش را بدهند؟!
یکی از دوستان ما، اگر اسم ایشان را بگویم شاید شما هم بشناسید، آقای سید اسحاق حسینی کوهساری که بچههای مؤسسه غالباً ایشان را میشناسند و ایشان از گروه تفسیر مؤسسه هستند، ایشان خودشان نقل میکردند، به نظرم یکبار ضبط هم کردیم و در صحبتهای ایشان در مؤسسه هست؛ ایشان میگفت ما سالهای قبل، شاید مال بیست سال قبل باشد، یک رفیقی داشتیم. یک وقت به فکر افتادیم که خوب است این معجزات و کراماتی که به ائمه نسبت میدهند ما یکی از آنها را ببینیم. اینکه میگویند فلان کس را شفا دادهاند ما هیچ کدام را از نزدیک ندیدهایم. تصمیم گرفتیم که یک سفر به مشهد برویم و حاجتمان این باشد که یکی از کرامات امام رضاسلاماللهعلیه را ببینیم.
ایشان استاد دانشگاه هستند و شاید الآن هم بحث داشته باشند. خود ایشان تعریف میکرد که بنا گذاشتیم و با این هم مباحثهمان به مشهد رفتیم. یکی از شبهایی که معروف بود که در این شب امام رضاسلاماللهعلیه زیاد شفا میدهند و حوایج را برآورده میکنند بنا گذاشتیم شب تا صبح برویم حرم بمانیم تا یک کرامت امام رضاسلاماللهعلیه را ببینیم. بالاخره خودمان را آماده کردیم و رفتیم حرم و آن شب غیر از کسانی که معمولاً در صحن، پای پنجره فولاد مینشینند، برای توسل زیاد آمده بودند. رفتیم بالای سر حرم و یک نفری که نابینا بود و اصلاً اندام چشم نداشت را نشان کردیم. حالا یک وقت یکی هست که چشم دارد منتها نمیبیند ولی آن شب یک نفر نابینا در حرم آورده بودند که اصلاً اندام چشم نداشت و به جای اندام چشم، پوست بود. این را آورده بودند آنجا خوابانده بودند و اطرافیانش متوسل شده بودند و ما هم پیش خودمان گفتیم اگر ببینیم که امام رضاسلاماللهعلیه به این چشم بدهند این دیگر قابل تشکیک نیست. این اصلاً عضو چشم ندارد و پوست است و أکمه است. گویا عربیاش اکمه است. در مقابل أعمی، به آن کسی که اصلاً اندام چشم ندارد أکمه میگویند که درباره عیسی بن مریمسلاماللهعلیه در قرآن آمده که وَأُبْرِىءُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ؛ یعنی حضرت چنین کسانی را شفا میداده است.
ایشان میگفت ما آنجا رفتیم و پهلوی این نشستیم تا ببینیم آیا شفا داده میشود یا نه؟ اوایل شب نشستیم مقداری دعا و زیارت خواندیم و بالاخره من تصمیم گرفتم که از این چشم برندارم و ببینم چه میشود. رفیق ما یک مقداری که دعا و زیارت خواند خسته شد و خوابش گرفت و گفت من که دیگر میروم؛ و رفت. من گفتم ما که برای همین آمدهایم، حالا میمانیم، حالا هر چه هست، بالاخره یا مشاهده این کرامت نصیبمان میشود یا کالاول میشود و یک شب هم همینطور در حرم احیا گرفتهایم. بالاخره همینطور ماندم و چشمانم را به این دوخته بودم و خوابم هم گرفته بود ولی تصمیم گرفتم ادامه بدهم.
اواخر شب و نزدیکهای سحر بود. من همینطور که به این آقا چشم دوخته بودم دیدم یک شکافی در اینجا پیدا شد و آرامآرام پلک و مژهها و عضو و اندام چشم ایجاد شد. من دیگر نتوانستم خودم را نگهدارم و جیغ کشیدم. مردم از جیغ کشیدن من متوجه من شدند و سراغ من آمدند تا ببینند من چه شدهام؟! حالا یادم نیست که گفت بیهوش شدم یا حالم خیلی تغییر کرد که دیگر نتوانستم خودم را نگه دارم و از دیدن این صحنه آنچنان متعجب شدم که دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و شروع کردم به داد زدن و گریه کردن. هم حاجت من برآورده شده بود که حالا رفته بودم زیارت و قصد و حاجتم همین بود و هم بر ایمانم افزوده شد که بله، امام رضاسلاماللهعلیه میتواند یک کارهایی بکنند و غیر از این اسباب ظاهری چیزهای دیگری هم هست که راست است.
حالا من میخواهم روی دیگر این سکه را فکر کنیم. حالا اینکه امام رضاسلاماللهعلیه اصلاً این را کجا میبینند، صدایش را کجا میشنوند، چه میدانند که این حاجتش چیست، چه طور میفهمند و بعد چگونه میتوانند این را شفا بدهند، اینکه اینها با چه بیان و با چه فرمول علمیای قابل تفسیر و تحلیل است حالا بحث تفسیر علمی و فلسفی آن سر جای خودش که بحثش باید در مدرسه مطرح شود. این هم مثل بحث استصحاب قهقرا، این هم یک بحثی است؛ اما اینکه آدم خودش از این وسیلهای که خدا قرار داده است استفاده کند آیا ایشان فقط همین بلد هستند کور شفا بدهند یا کارهای دیگری هم از ایشان میآید؟! کوردلی را هم میتوانند شفا بدهند، ضعف ایمان، ضعف معرفت و چیزهایی از این قبیل را هم میتوانند برطرف کنند چیزهایی که همه انبیا و اولیا برای آنها آمدهاند. آنها نیامدهاند که سردرد یا بیماری سرطان ما را معالجه کنند. آنها برای این کارها نیامدهاند. آنها آمدهاند تا دلها را معالجه کنند. آیا این کارها از آنها نمیآید؟! و اگر میآید چطور ما در زندگیمان توجه نداریم که یک چنین راهی هم، هم برای نیازهای مادی، هم اجتماعی و هم معنوی هست.
اینها راههایی است که خداوند متعال رحمت خودش را از این مجاری نشان میدهد. چون دیدن محسوسات در ایمان آدم بیشتر اثر میکند. همه ما میدانیم که خدا حیات میدهد اما هیچ وقت تعجب نمیکنیم که چطور از یک تخممرغ، جوجه بیرون میآید. اصلاً توجه نمیکنیم چون میگوییم راهش همین است دیگر. اینکه چطور یک نوزادی در شکم مادر شکل میگیرد، بعد متولد میشود، بعد کمکم رشد میکند، حرف میزند، اینکه چطور میشود اینها برای ما هیچ تعجبی ندارد؛ ولی خدا یک راههایی در یک چیزهایی قرار داده است که کمی توجه ما را هم جلب کند و همه اینها برای این است که ما خدا را بهتر بشناسیم.
خدا امام جواد و حضرت معصومه را هم قرار داده است برای اینکه ما او را بهتر بشناسیم. اینها راههایی است برای اینکه ما را به خدا نزدیک کند؛ آنوقت ما چقدر در این راه تلاش میکنیم؟! بنده اگر بنشینم حساب کنم که در طول این هفتادوشش، هفت سال عمرم، چقدرش صرف درس خواندن و نوشتن و بحث و کارهای طلبگی شده است، بعد چه امیدهایی از اینها داشتهام، انگیزهام از این کارها چه بوده است، اینقدری که درس خواندهام، آن وقتی که خواندهام یا درس گفتهام یا سر شما را درد آوردهام برای چه بوده است، من باورم نیست که بتوانم یک کاری را نشان بدهم، یک کار چند دقیقهای که بگویم این را دربست فقط برای خدا انجام دادهام؛ بسیار بعید میدانم که چنین چیزی در کل زندگی هفتاد، هشتادسالهام پیدا شود درصورتیکه میشد آدم یک بخشی از این عمر را صرف بندگی خدا کند چون خداست؛ بندگی کنم چون بندهام و او خداست. بنده باید بندگی کند و در آن کار هم جز رضای او چیزی نظر نداشته باشم. مثلاً در طول بیش از پنجاه سالی که من در قم هستم، پنجاه و چند سال است، حالا هر سالی هم که بگویید چند بار حرم مشرف شدهام بالاخره یک تعداد زیادی میشود، این همه حرم که ما مشرف شدهایم چند بار از آن را حرم رفتهایم چون حضرت معصومه حضرت معصومه است؟! چون بنده خداست؟! چون خدا او را دوست دارد؟! چند بار از این دفعاتی که به حرم مشرف شدهام را فقط برای همین رفتهام؟! نمیدانم در کل این عمر پنجاه و چند سالی که در قم هستم چند لحظهاش ممکن است پیدا شود درصورتیکه اگر آدم هر روز ده دقیقه وقتش را فقط برای همین صرف میکرد شاید یک میرزای قمی دیگری میشد.
آیا آنهایی که به یک جایی رسیدهاند جز از این راه بوده است که بندگی خدا کردهاند و آنجوری رفتار کردهاند که خدا دوست داشته و سعی کردهاند آن کاری که خدا دوست ندارد را انجام ندهند؟!
آیا این خسارت نیست که ما این همه وقت، صرف کارهایی بکنیم که شاید عمق آن این بوده است که یا من یک آیتالله باشم و مردم احترامم کنند و رسالهام را عمل کنند یا یک منبر خوبی داشته باشم و پول خوبی به من بدهند یا کتاب بنویسم و حقالتألیف خوبی دریافت کنم؟! اگر عمق همه این درس خواندنها و درس دادنها و اینها یک چنین چیزهایی باشد آنوقت چقدر خسارت دارد؟!
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛[1] خیال میکنیم هنر کردهایم که عالم دین هستیم اما پای حساب که میآید آنوقت معلوم میشود که چقدر برای دین کار کردهایم و چقدر برای دلمان؟! چقدر از آن برای این بوده است که مردم به ما احترام بگذارند؟! کی بوده است که یک کاری را برای رضای خدا انجام بدهیم و پشیمان بشویم و نتیجهاش را ندیده باشیم؟!
اگر امشب به حضرت جوادسلاماللهعلیه توسل پیدا کنیم و از ایشان بخواهیم که آقا! یک گوشه چشمی به مجلس ما بفرمایید! از خدا بخواهید به ما توفیق بدهد که هر روز چند دقیقه وقتمان را صرف راهی کنیم که شما میپسندید! خیال میکنم بهترین نتیجه را از این عبادتها و از این درس خواندنهایمان گرفته باشیم. آنها یک گوشه چشمی به ما بکنند و ما این توفیق را پیدا کنیم که هر روزی، لحظاتی از عمرمان را صرف خدا و بندگی خدا بکنیم یعنی هیچ انگیزه دیگری جز بندگی خدا نداشته باشیم.
[1] . کهف، 103 و 104.