بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
فرارسیدن این عید سعید که عیدالله الأکبر نامیده شده را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه و همه دوستداران و خدمتگزاران آستان آن حضرت تبریک و تهنیت عرض میکنیم و انتظار داریم که به احترام این روز و صاحب این روز، گوشه چشمی به همه ما بفرمایند، نگاهی که ما را از آلودگیها پاک کند، بر نورانیت ما بیفزاید و چراغ راهمان برای رسیدن به سعادت ابدی باشد.
مناسبتهای بسیاری وجود دارد که میتوان آنها را سوژه بحث و گفتگو قرار داد اما عظمت و جایگاه این عید چنان فراگیر است که فرصتی برای بحثهای دیگر باقی نمیگذارد مگر آنکه آن بحثها هم در پرتو برکات همین روز مبارک باشند.
در فرهنگ ما شیعهها این عید بسیار عظمت دارد و این نگرش، ناشی از روایاتی است که درباره فضیلت این روز وارد شده است. سیره علما و بزرگان و صلحا هم از دیرباز بر تعظیم این روز بوده است. در جامعه ما این عید آن قدر جایگاه رفیعی دارد که حتی اعیادی مثل عید فطر و عید أضحی یا همان عید قربان که بزرگترین اعیاد اسلامی هستند تحتالشعاع این عید قرار گرفته است. البته خوب است که ما به این عیدها و سایر اعیاد اسلامی هم اهتمام کافی داشته باشیم که از طرف بعضی از برادران مسلمان دیگرمان متهم نشویم ولی بههرحال خدا را شکر میکنیم که میراثی از گذشتگانمان، از پدران و مادران و علمای گذشته برای ما مانده که نسبت به این عید احترام خاصی قائل باشیم.
همانگونه که میدانیم ویژگی این عید این است که به ولایت شناخته میشود و گاهی هم به نام عید ولایت نامیده میشود؛ الْحَمْدُللهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أمِیرِالْمِؤمِنِینَ وَ الأَئِمَّةِ الْمَعْصِومِینَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین؛ اما ما آنگونه که بایدوشاید درباره حقیقت ولایت و لوازم آن کمتر بحث میکنیم و کمتر توجه داریم!
ما معمولاً معنایی که از ولایت در ذهنمان هست یکی محبت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين است و یکی هم همینکه وقتی بپرسند امام اول شما چه کسی است بگوییم علی بن ابیطالبعلیهالسلام؛ درصورتیکه حقیقت ولایت بسیار فراتر از اینهاست. نهتنها فراتر از این الفاظ و مفاهیم ساده است بلکه حتی فراتر از فهم انسانهای ژرفاندیش و نابغه نیز هست. ولایت چنان معنای دقیق، عمیق و رفیعی دارد که حتی بزرگان ما امثال حضرت امامرضواناللهعلیه در شناخت حقیقت آن اظهار عجز میکردند! تکلیف ما که دیگر روشن است؛ این است که بیمناسبت نیست چند جملهای، هر قدر هم که ناقص باشد، درباره حقیقت ولایت اشارهای کنم، انشاءالله که هم گوینده و هم شنوندگان عزیز بهره مطلوبی از این حقیقت ببرند و همت بیشتری برای رسیدن به قله آن پیدا کنند.
تا جایی که اطلاعات و معلومات بنده اجازه میدهد ما در زبان فارسی واژهای که درست معادل ولایت باشد نداریم و همین نبودن واژهای که کاملاً مرادف این واژه عربی باشد یک مقدار باعث ابهام در درک صحیح این مفهوم میشود و باعث میشود که ما نتوانیم حقیقت آن را درست بفهمیم. علاوه بر نبود معادل دقیق برای واژه ولایت در زبان فارسی، حتی در خود زبان عربی نیز عربیدانان و ادیبان عرب در تبیین مفهوم و حقیقت ولایت، کوتاهیها و نقصهایی دارند که خود همین هم از عظمت این مقام ولایت ناشی میشود که گویندگان و نویسندگان، توان تبیین حقیقت آن را ندارند.
بههرحال مفهوم ولایت در اصل لغت، گویا چیزی شبیه معنای پیوند را دارد؛ یعنی یک چیزی آنچنان به یک شیء دیگر اتصال پیدا کند که یک رابطه وجودی بینشان برقرار شود و در همدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند. به نظر میرسد که ما در زبان فارسی واژهای بهتر از واژه پیوند که بتواند این مفهوم را افاده کند نداریم ولی از آنجایی که گاهی ولایت ماهیت طرفینی دارد لذا واژههایی از قبیل ارتباط، وابستگی و احیاناً همبستگی هم کمیابیش میتواند این معنا را برساند.
بههرحال منظور از ولایت در معنای عام این است که ما یک رابطه وجودی با طرفی که ولایتش را داریم پیدا کنیم. آن طرف گاهی خداوند متعال است، گاهی اولیای خدا و حضرات معصومین هستند و گاهی هم سایر مؤمنین هستند. مصادیق همه اینها در قرآن ذکر شده است.
از سوی دیگر گاهی ولایت، به خداوند نسبت به مردم نسبت داده شده است؛ اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ؛[1] أَلا إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ؛[2] هم انسانها ولیّ خدا میشوند و هم خدا ولی انسانهاست؛ إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ.[3] این باز همان معنایی که وقتی پیوند حاصل شد طرفین با هم اتصال پیدا میکنند و در همدیگر تأثیر و تأثر میگذارند را میرساند منتها وقتی به خداوند متعال نسبت داده میشود اینکه ما بتوانیم در خدا تأثیری بگذاریم معقول نیست. تأثیر حقیقی همیشه از ناحیه خدا بر دیگران است. او تحت تأثیر چیزی واقع نمیشود و انفعال پیدا نمیکند ولی در مفاهیم عرفی گاهی چنین تعبیراتی حتی درباره خدا هم گفته میشود؛ مثلاً میگوییم خدا را راضی کردم، یا این کار را انجام دادم برای اینکه موجب رضای خدا شود، پس این کار در اینکه خدا راضی شود تأثیر میکند. یا از آن طرف گاهی بعضی کارها موجب غضب خدا میشود. این هم یک نوع تأثیر است اما اینها معانی مجازی است. حقیقتش آن چیزی است که در دعای عرفه میخوانیم که إلَهى تَقَدَّسَ رِضاكَ أنْ تَكونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ، فَكَيْفَ تَكونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى! رضایت تو معلول چیزی نیست و بالاتر از این است که حتی خودت علتی برای او داشته باشی چه رسد به اینکه من بخواهم کاری کنم که رضایت در تو به وجود بیاید؛ حتی خودت هم برای رضایت خودت علتی ایجاد نمیکنی. این عبارت مانند سایر فقرات دعای عرفه، مفهوم بسیار بلندی است. این از همان مطالبی است که امامرضواناللهعلیه میفرمایند که در دعاهای ما مطالبی هست که نه معرفت عرفا و نه اوهام حکما به آن میرسد. یکی از آن مطالب هم همین است.
بههرحال این ولایتی که ما نسبت به مولا امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه و سایر ائمه معصومین داریم که در مراتب بالاتر، ولایت رسولاللهصلیاللهعلیهوآله و بالاتر از آن، ولایت خداوند متعال است، منظور این است که ما باید ارتباط خودمان را با خدا و اولیای خدا که واسطهای میان ما و خدا هستند تقویت کنیم.
ما یک رابطه تکوینی داریم که چه بخواهیم و چه نخواهیم مخلوق خدا هستیم؛ وجودمان، حیاتمان و هستیمان به دست او و تابع اراده اوست. این یک رابطه ضروری است و قابل کموزیاد کردن هم نیست؛ اما یک رابطهای هم هست که با اختیار حاصل میشود، با فکر و اراده ما ارتباط دارد، باید دلمان بخواهد که با خدا ارتباط پیدا کنیم.
برای برقراری ولایت و ارتباط ما با خداوند، دو راه اصلی وجود دارد؛ علم و محبت. ما هر چه خدا را بهتر بشناسیم و او را بیشتر دوست بداریم رابطهمان با او بیشتر تقویت میشود. نتیجه این علم و این محبت، در عمل ما یعنی همان اطاعت و عبادت ما ظاهر میشود. این سه مفهوم یعنی علم، محبت و اطاعت از مُقوِّمات ولایت است.
کسی که ولایت دارد، یعنی طرف مقابل را بهخوبی میشناسد؛ اما اینجا ولایتِ مورد بحث، جنبه تکوینی آن نیست بلکه ولایتی است که مختص به مؤمنان است؛ اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ. کفار این ولایت را ندارند؛ وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.[4] تعبیر مولا هم از همین مفهوم گرفته شده است؛ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ.[5] این ولایت باید از ما شروع شود؛ یعنی خدا را بشناسیم، خدا را دوست بداریم و در مقام اطاعت او بربیاییم تا ولایت او را پیدا کنیم. این سه تا مفهوم، مراتب بسیار زیادی دارد و طیف وسیعی را در برمیگیرد.
پایینترین مرتبه ولایت همان است که ما داریم که میدانیم خداوند متعال کسی است که عالم را آفریده چون خدای خوبی است برای اینکه به ما نعمت و روزی میدهد و گناهانمان را میآمرزد، این است که او را دوست داریم و از او اطاعت هم میکنیم. بالاخره ما مسلمان هستیم و قول دادهایم که از خدا اطاعت کنیم. این پایینترین مرتبه ولایت خداوند متعال است.
یکی از مراتب بلند ولایت هم همان معرفتی است که امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه داشتند. اگر ما علیعلیهالسلام را بهدرستی میشناختیم، شناخت ما از خداوند متعال نیز عمیقتر میشد. این حقیقت در شعر استاد شهریار نیز جلوه یافته است؛ به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را؛ و ما اعتراف میکنیم بعد از هفت، هشت دهه عمری که از خدا گرفتهایم هنوز یک قطره از دریای وجود علیعلیهالسلام را نشناختهایم چه رسد به معرفت خداوند متعال!
بههرحال بنا را بر این میگذاریم که ولایت یعنی ارتباطی که مُقوِّمش این سه چیز است؛ شناخت، محبت و اطاعت. مرتبه نازله این ولایت، ولایتی است که ما نسبت به اولیای خدا داریم اما کاملترین مرتبه ولایت، ولایت نسبت به خداوند متعال است که در قرآن کریم چنین توصیف شده است: أَلا إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.
جلوهای از آن ولایت الهی به کاملترین انسانها و عزیزترین بندگان خدا که وجود مقدس پیغمبراکرمصلیاللهعلیهوآله است منتقل میگردد و بعد به کسی که به منزله جان پیغمبر است چنانکه در آیه وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ[6] اشاره شده و پس از آن به سایر ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين که همه نور واحد هستند؛ کُلُّهُم نورٌ واحدٌ.
ما اگر بخواهیم ببینیم که چه اندازه ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين را داریم باید این سه چیز را بیازماییم، شاخص ولایت اهلبیت این سه چیز است؛ اولاً اینکه چه اندازه آنها را میشناسیم و به آنها معرفت داریم؟ دوم اینکه چه اندازه آنها را دوست داریم؟ و سوم اینکه چه اندازه از آنها اطاعت میکنیم؟ این سه اصل هر چه قویتر باشد ولایت نیز قویتر خواهد شد و رابطه وجودی ما با آن طرف ولایت، عمیقتر وثیقتر و محکمتر خواهد بود. برعکس هر چه اینها ضعیفتر باشد نشانه این است که ارتباط ضعیف است.
حالا چه طور بفهمیم که محبت ما نسبت به اولیای خدا کم است یا زیاد؟! معمولاً اینگونه چیزها را باید با مقایسه شناخت. ما انسانها بهگونهای خلق شدهایم که غالباً شناخت و توجهمان به اشیا از طریق مقایسه صورت میگیرد. همانگونه که در محسوسات، بزرگی و کوچکی را با مقایسه میسنجیم یعنی مثلاً یک چیز بزرگ را در کنار یک چیز کوچکتر قرار میدهیم و نتیجهگیری میکنیم که این کوچک است و آن بزرگ است، در علم و معرفت نیز همین قاعده برقرار است. وقتی میخواهیم میزان علم و دانش فردی را بسنجیم، او را با جاهل مقایسه میکنیم و میگوییم این میداند و آن نمیداند، پس یکی عالم است و دیگری جاهل.
همه ما درک روشنی از علم، محبت و اطاعت داریم و در زندگی، مصادیق فراوانی از این مفاهیم را تجربه کردهایم، چه در شناخت افراد، چه در ارتباط با دوستان و آشنایان و چه در محبتهایی که نسبت به نزدیکان خود داریم. اگر انسان یک کسی را دوست داشته باشد علامتش چیست؟ علامت محبت حقیقی این است که اولاً دلش همیشه به یاد محبوب است. اولین چیزی که صبح، هنگام بیداری به ذهن او میآید و آخرین چیزی هم که شب، پیش از خواب از ذهن او عبور میکند، محبوبش است. آیا اینگونه نیست؟! آیا تجربه نکردهاید؟! حالا آیا این دوست را بیشتر دوست داریم یا علیعلیهالسلام را؟! یا امام زمانصلواتاللهعليه را؟!
اگر دوست ما از ما چیزی بخواهد یا خواهشی بکند، دوستهای عادی هم وقتی خواهشی بکنند طبیعی است که آدم روی آنها را روی زمین نمیاندازد. اگر این دوستی قویتر باشد که این میگردد ببیند او چه دوست دارد و نگفته عمل کند. آیا اینگونه نیست؟!
یک جمله از آقای سید حسن نصراللهحفظهاللهتعالی یادم آمد. ایشان میفرمودند ما اینگونه نیستیم که منتظر باشیم آقا امر کنند و ما اطاعت کنیم - مقام معظم رهبری را میفرمودند- ما همینکه بدانیم که ایشان چه دوست دارند خودمان را موظف میدانیم که آن کار را انجام بدهیم! اگر متوجه بشویم که دل ایشان میخواهد که اینگونه بشود تلاش خودمان را میکنیم و منتظر امر ایشان نیستیم.
دوستی همین است. حالا اگر یک جایی امام امر اکید بکنند که حتماً این کار را باید انجام بدهید، آیا میشود آدم او را دوست داشته باشد و مخالفت کند؟! چنین دوستیای باید بسیار کمرنگ باشد. حالا به جای اینکه ما برویم تحقیق کنیم که چه را دوست دارند و نگفته عمل کنیم، آن جاهایی که اکیداً امر کردهاند که حتماً این کار را بکنید و مبادا ترک کنید، اگر آدم محبت داشته باشد تخلف نمیکند. این همان شاخص سوم است که در اطاعت روشن میشود.
ما هر قدر بخواهیم ولایت حقیقی امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه را داشته باشیم باید همیشه به دنبال این سه اصل باشیم؛ ببینیم هر روز معرفت ما نسبت به علیعلیهالسلام بیشتر شده یا گاهی دچار تردید میشویم؟! آیا ایشان را بهعنوان یک انسان عادی مثل خودمان میشناسیم که نهایتش این است که حدیث بیشتری از پیغمبر شنیده بوده و علمش بیشتر بوده یا اینکه به مقام و منزلت حقیقی ایشان معرفت داریم؟! چه اندازه در زندگی خود سعی میکنیم به علیعلیهالسلام شباهت پیدا کنیم و از ایشان اطاعت کنیم؟!
من یک جمله درباره ملاک ولایت عرض کنم که خود امام صادقصلواتاللهعلیه به یکی از اصحاب خاصشان فرمودند. ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین مربیان حقیقی جامعه هستند و با هر کسی به اندازه فهم او و به زبان خود او صحبت میکنند. شما وقتی میخواهید با یک بچه صحبت کنید به یک صورتی حرف میزنید، وقتی میخواهید با یک جوان بزرگتر صحبت کنید به یک صورت دیگر و با یک مفاهیم دقیقتر و الفاظ حسابشدهتر صحبت میکنید اما با بچه به زبان کودکانه صحبت میکنید.
بسیاری از ما ازجمله خود گوینده، در پیشگاه ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين از اطفال هم کمتر هستیم. ما نسبت به آنها چیزی حساب نمیشویم، این است که آنها با ما با زبان کودکانه صحبت میکنند؛ اما بعضی از اصحابشان بودهاند که گاهی یک صحبتهای خصوصی با آنها میکردهاند و البته آنها حق نداشتهاند که آنها را نقل کنند و فقط بعضیها از آنها را با اجازه نقل میکردهاند.
یکی از اصحاب سرّ امام باقر و امام صادقصلواتاللهعليهماجمعين جابر بن یزید جُعفی است که همه شما اسم ایشان را شنیدهاید. ایشان میفرمودند من پنجاه هزار حدیث از امام باقرعلیهالسلام شنیدهام که حتی یکی از آنها را برای کسی نقل نکردهام. آنهایی که نقل شده غیر از آن پنجاه هزار حدیث است.
ایشان روزی دلش گرفته بود و احساس سنگینی میکرد. به امام عرض کرد که آقا! این مطالب سرّی که به من فرمودهاید، گاهی سینهام را تنگ میکند و میخواهم فریاد بزنم، نمیتوانم آنها را نگه دارم، چه کنم؟! امام فرمودند: به بیابان برو، گودالی حفر کن، سرت را داخل آن ببر و بگو: قال جعفر بن محمد یا قال محمد بن علی. اگر اینگونه تخلیه کنی، آرامتر خواهی شد.
یکی از حدیثهایی که ایشان برای ما نقل کردهاند درباره ولایت و معرفی ولایت است و اینکه ولایت یعنی چه؛ حضرت به ایشان فرمودند وَاعْلَمْ بِاَنَّكَ لاتَكوُنُ لَنا وَلِيّاً حَتّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْكَ اَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا اِنَّكَ رَجُلٌ سوءٌ لَمْ يَحْزُنْكَ ذلِكَ وَ لَوْ قالوا اِنَّكَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْ يَسُرَّكَ ذلِكَ وَلكِنْ اِعْرِضْ نَفْسَكَ عَلى كِتابِ اللّهِ؛[7] یعنی ای جابر! تو به این سادگی اهل ولایت ما نمیشوی، تو اگر میخواهی ولیّ ما باشی علامتش این است، هر وقت اینگونه شدی اهل ولایت ما هستی. علامت آن چیست؟ علامت ولایت ما این است که اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و میتینگ بدهند، تظاهرات کنند و همه به تو فحش بدهند، به زبان خودمان بگویند مرده باد جابر! هیچ ناراحت نشوی! لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْكَ اَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا اِنَّكَ رَجُلٌ سوءٌ لَمْ يَحْزُنْكَ؛ و اگر فردا همه اهل شهر جمع شدند و گفتند زنده باد جابر! هیچ خوشحال نشوی؛ وَ لَوْ قالوا اِنَّكَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْ يَسُرَّكَ ذلِكَ.
جا داشت که جابر بپرسد آخر چه وقت من از چه خوشحال بشوم و از چه ناراحت بشوم؟! حضرت در ادامه فرمودند وَلكِنْ اِعْرِضْ نَفْسَكَ عَلى كِتابِ اللّهِ؛ رفتارت را با قرآن بسنج! اگر رفتار تو موافق با قرآن بود خوشحال باش و خدا را شکر کن! این ملاک این است که باید خوشحال باشی، حالا مردم هرچه میخواهند بگویند؛ و اگر رفتار تو مخالف قرآن بود آنوقت ناراحت شو!
آقای شبزندهدار نقل میکردند که روزی آقا مصطفی، در کودکی، با حالتی پریشان وارد مدرسه شد. از او پرسیدم چرا امروز اینگونه ناراحت هستی؟! پاسخ داد: آقایم، امام، امروز صبح گریه میکرد! پرسیدم مگر چه شده؟! گفت: دیشب خوابشان برده بود و نماز شبشان را نخوانده بودند! یک شب مشکلی پیش آمد و نماز شب ایشان قضا شد. ایشان آنقدر گریه میکرد که من از ناراحتی ایشان پریشان شدم و حتی معاشران ایشان هم متوجه تغییر حال ایشان شدند.
حضرت فرمودند اِعْرِضْ نَفْسَكَ عَلى كِتابِ اللّهِ؛ رفتار خودت را بر قرآن عرضه کن! ببین آیا رفتار تو قرآنی است یا نه؟! اگر رفتار تو قرآنپسند است خوشحال باش و خدا را شکر کن! اگر رفتار تو قرآنپسند نیست آنوقت نگران باش! نه اینکه چون مردم بگویند اِنَّكَ رَجُلٌ سوءٌ ناراحت شوی. ملاک، قرآن است نه حرف مردم. ملاک حرف خداست نه خلق خدا.
پس ولایت دارای مراتب مختلفی است و برخی از این مراتب، ویژگیهای خاصی دارد. حضرت به جابر بن یزید جعفی که از اصحاب سرّ بود فرمودند: شرط ورود به ولایت ما این است که اینگونه باشی.
البته ولایت، مراتب ضعیفی هم دارد که ما نباید ناامید باشیم منتها باید سعی کنیم از این پله پایین یک پله بالاتر برویم، یک قدم جلوتر برویم نه اینکه خداینکرده از آن جایی که هستیم عقبگرد هم بکنیم!
باز لازمه ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين این است که زندگی ما پویا باشد، پیشرو باشد، در حال ترقی باشد؛ مَنِ استَوى يَوماهُ فهُو مَغبونٌ و مَن كانَ آخِرُ يَومَيهِ شَرَّهُما فهُو مَلعونٌ؛[8] اگر دیروزمان بهتر از امروز باشد مورد لعنت هستیم و اگر دو روزمان مثل هم باشد مغبون هستیم، زیان کردهایم، کاری نکردهایم و پیش نرفتهایم.
مؤمن باید همواره در حال پیشرفت باشد و هر روزش بهتر از روز گذشتهاش باشد؛ اما بهتری را چگونه میتوان سنجید؟ با این علامت؛ ببیند محبتش به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين بیشتر شده یا محبتش به خلق خدا و به دنیا بیشتر شده است؟! البته خلقی که محبتشان شعاع محبت خدا باشد آن جزو محبت خدا حساب میشود. محبت پیغمبر اکرم و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین با محبت خدا منافات ندارد و در طول آن است اما آن جایی که محبت دنیاست، آدم به خاطر لذایذ دنیا یک کسی را دوست بدارد، این جا را آدم ببیند که این محبتهای دنیوی بیشتر است یا محبتی که نسبت به اولیای خدا دارد؟! اگر دید اینها دارد میچربد بداند که زنگ خطر به صدا درآمده و باید حواسش را جمع کند که چرا اینگونه شده است؟!
پس حقیقت ولایت، ارتباط وجودی ما با خداوند و اولیای الهی است که در سه بُعد ظهور پیدا میکند: معرفت، محبت و اطاعت.
در زیارت عاشورا میخوانیم فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ. خدا وقتی بندهای را دوست داشته باشد اولیای خودش را به او معرفی میکند. آدم به نورانیتی که خدا به او میدهد دوستان خدا میشناسد را و محبتش نسبت به آنها به خاطر انتسابشان به خدا زیاد میشود.
ما باید بر این نعمتهایی که خدا به ما میدهد که اولیائش را میشناسیم خدا را بسیار شکر کنیم. خود این نعمت یک نعمت دیگری است. همه اینگونه نیستند. ما بیش از یک میلیارد مسلمان در دنیا داریم. میگویند قریب یک میلیارد و نیم. حالا آمار دقیقی در دست نیست اما قطعاً بیش از یک میلیارد مسلمان یعنی بیش از هزار میلیون مسلمان در دنیا داریم اما شاید کمتر از یکپنجمشان ائمه اثنی عشر را بشناسند. از عجایب روزگار این است که در شهر زادگاه همه ائمه معصومین، مردم اسم آنها را هم بلد نیستند! اهل مدینه، غیر از شیعیانشان که عده معدودی هستند، اصلاً نمیدانند که امام زینالعابدین چه کسی است و امام باقر چه کسی است! در شهر زادگاهشان! و این در حالی است که هزاران فرسخ دورتر از آن جا، مردم عاشق اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين هستند و خدا معرفت اهلبیت را به آنها داده است اما در زادگاه خود اهلبیت، مردم آنها را نمیشناسند!
خدا به هر کسی هر نعمتی را نمیدهد. لیاقت میخواهد. پس از نعمت محبت که أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ، مرحله بعدی نعمت شناخت اولیای الهی یعنی مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ است. آیا آن عشقی که شما به مقام معظم رهبری دارید و مردم قم در این سفر نشان دادند، در میان همه مسلمانان دنیا وجود دارد؟ آیا همه مردم ایران چنین محبت و معرفتی دارند؟ قطعاً اقلیتی ندارند اما اکثریت، این معرفت را دارا هستند. اگرچه تفاوت مراتب وجود دارد اما اصل آن عمومیت دارد.
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند لا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ ولا يُبغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ.[9] این حقیقت درباره تمام اولیای الهی نیز صادق است که لَا يُحِبُّهُمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضُهُمْ إِلَّا مُنَافِقٌ. بر اساس این محبت و معرفتی که خدا به ما داده باید سعی کنیم هر چه بیشتر به آنها تشبه پیدا کنیم و از آنها بیشتر اطاعت کنیم.
أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ؛[10] خود امیرالمومنینصلواتاللهعليه میفرمایند، همان علیای که ما داریم به عشق ولایت ایشان جشن میگیریم، میفرمایند شما که میگویید ما اماممان علی است بدانید که لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ؛ امام یعنی کسی که انسان از او تبعیت میکند. ولایت که فقط به لفظ نیست، همینکه بگویند امام تو چه کسی است؟ بگویم امام اولم علی است، اینکه چیزی نشد. این تنها یادگرفتن یک لفظ است. بلکه امام، کسی است که باید به او اقتدا کرد.
بعد میفرماید امام شما در خوراکش به نان جویی و در پوشاکش به لباس خشنی اکتفا کرد. تأکید هم فرمودند که من نمیگویم شما هم مانند من باشید، زیرا نمیتوانید اما مرا با ورع و تلاش یاری دهید؛ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ.[11]
سعی کنید شبیه علیعلیهالسلام بشوید. ما اگر مدام از علیعلیهالسلام دور بشویم حقیقت ولایت را از دست خواهیم داد. حالا یک مثال عرض میکنم؛ من بعد از اینکه ازدواج کرده بودم در دلم آرزو داشتم یک چهاردیواری ۵۰ متری برای زندگی داشته باشم. خدا امتحان کرد و پس از مدتی، خانهای به ما مرحمت شد؛ اما بعد از مدتی، احساس کردم که این خانه نقصهایی دارد و آرزو داشتم خانهای بزرگتر و محکمتر داشته باشم. همینطور هر مرحلهای که میگذشت علاقه به یک مرتبه کاملتر پیدا میشد. این یعنی چه؟
این یعنی حب دنیا دارد افزایش مییابد؛ اما اگر حب علیعلیهالسلام رشد کرده بود، بیشتر به فکر کمک به دیگران میافتادم که همینی هم که دارم به آنهایی که ندارند کمک کنم نه اینکه مدام به دنبال تکامل ظاهری دنیا باشم.
ما اگر واقعاً بخواهیم طرفدار علیعلیهالسلام باشیم باید سعی کنیم هر روز یک قدم، هرچند کوچک، به سمت شباهت به ایشان برداریم؛ عبادتمان بیشتر شود؛ اهتماممان به نماز اول وقت و به نوافل بیشتر شود؛ اهتماممان به رسیدگی به فقرا بیشتر شود و دلمان برای محرومان بیشتر بسوزد؛ اهتماممان به رعایت عدالت و رفع تبعیض بیشتر شود؛ اهتماممان به مبارزه با ظلم بیشتر شود.
ولایت حقیقی باید در عمل ظهور پیدا کند. تنها گفتن یا علی! قربانت بروم! علی! یا علی! مولا علی! این کافی نیست. ما خودمان هم این را میدانیم که کافی نیست اما گاهی خودمان را گول میزنیم!
وقت شما را بیشتر نگیرم؛ پروردگارا! تو را به حق امیرالمومنینصلواتاللهعليه قسم میدهیم، حقیقت ولایت را به همه ما عنایت بفرما!
ما را از دوستان و پیروان واقعی امیرالمومنینصلواتاللهعليه قرار ده!
به ما توفیق بده که علیعلیهالسلام را هر روز بهتر بشناسیم و بیشتر از ایشان تبعیت کنیم!
در ظهور فرزند علیعلیهالسلام تعجیل فرما!
همه ما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت محسوب فرما!
وَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ
[1]. بقره، 257.
[2]. یونس، 62.
[3]. مائده، 55.
[4]. بقره، 257.
[5]. محمد، 11.
[6]. آلعمران، 61.
[7]. تحف العقول، ص 284.
[8]. بحارالانوار، ج 78، ص 327.
[9]. الصراط المستقيم إلی مستحقی التقديم، ج ۱، ص ۲۴۷.
[10]. نهج البلاغه، نامه 45.
[11]. همان.