فهرست مطالب

درس سیزدهم: اقسام شناخت

 

‌‌‌‌‌‌درس سیزدهم‌‌

 

‌‌‌‌‌‌اقسام شناخت

 

 

شامل:

—  در جست‌وجوی سنگ بنای شناخت

—  نخستین تقسیم علم

—  علم حضوری

—  راز خطاناپذیری علم حضوری

—  همراهی علم حصولی با علم حضوری

—  مراتب علم حضوری

 

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌در جست‌وجوی سنگ بنای شناخت

در درس گذشته اشاره شد که بعضی از شناخت‌ها و ادراکات به‌هیچ‌وجه قابل شک و تردید نیست و حتی دلیلی که شک‌گرایان برای توجیه نظریهٔ انحرافی خودشان مبنی بر انکار مطلق علم بیان کرده بودند، متضمن و مستلزم چندین علم بود.

از سوی دیگر می‌دانیم که همه شناخت‌ها و اعتقادات ما هم درست و مطابق با واقع نیست و حتی در بسیاری از موارد، خودمان به خطا بودن بعضی از آنها پی‌می‌بریم.

با توجه به این دو مطلب، طبعاً چنین سؤالی پیش می‌آید که چه فرق اساسی بین انواع ادراکات انسان وجود دارد، به‌طوری که بعضی از آنها خطاناپذیر و غیرقابل‌تشکیک هستند و بعضی خطابردار و قابل شک و تردید؟ و چگونه باید این دو نوع را از یکدیگر تشخیص داد؟

در درس دوم اشاره کردیم که دکارت برای مبارزه با شک‌گرایی، در مقام پی‌ریزی فلسفه تزلزل‌ناپذیری برآمد و سنگ بنای آن را شک‌ناپذیری خود شک قرار داد، و حتی وجود «منِ» شک‌کننده و اندیشنده را نیز متفرع بر آن ساخت؛ ‌سپس ملاک شک‌ناپذیری آن را «وضوح و تمایز» معرفی کرد و آن را معیاری برای بازشناسی اندیشه‌های درست از نادرست قرار داد و درصدد برآمد که روش ریاضی را در فلسفه به‌کار گیرد و در واقع، منطق جدیدی را ارائه دهد. ما اکنون در مقام ارزیابی فلسفه دکارت و بررسی درجهٔ موفقیت وی در کاری که به عهده گرفته بود نیستیم. تنها این نکته را خاطرنشان می‌کنیم که آغاز کردن از شک به عنوان نقطهٔ شروعی برای جدال با شک‌گرایان موجّه است، چنان‌که

در درس سابق ملاحظه شد. ولی اگر کسی گمان کند که وجود هیچ چیزی به این اندازه روشن و یقینی نیست و حتی وجودِ خود شک‌کننده هم می‌بایست از راه وجود شک معلوم شود، صحیح نیست، بلکه وجود «منِ» آگاه و اندیشنده، دست‌کم به اندازهٔ وجود شک که یکی از حالات او می‌باشد، روشن و غیرقابل‌تردید است.

همچنین «وضوح و تمایز» را نمی‌توان معیار اصلی بازشناسی اندیشه‌های درست از نادرست قرار داد؛ زیرا علاوه بر اینکه خود این معیار به‌قدر کافی «واضح و متمایز» و غیرخالی از ابهام نیست و محک قاطع و تعیین‌کننده‌ای به‌شمار نمی‌رود، نمی‌تواند راز خطاناپذیری نوع خاصی از ادراکات را آشکار سازد. البته سایر سخنان وی نیز جای بحث‌های فراوانی دارد که در اینجا مجال بررسی آنها نیست.

اما شک‌ناپذیری شک و شک‌کننده و چیزهای دیگری از این قبیل، رازی دارد که برای پرده‌داری از آن بایستی به بررسی انواع علم و ادراک پرداخت.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نخستین تقسیم علم

نخستین تقسیمی که می‌توان برای علم و شناخت در نظر گرفت، این است که علم یا بدون واسطه به ذات معلوم تعلق می‌گیرد و وجود واقعی و عینی معلوم برای عالم و شخص درک‌کننده منکشف می‌گردد، و یا وجود خارجی آن مورد شهود و آگاهی عالم قرار نمی‌گیرد، بلکه شخص از راه چیزی که نمایانگر معلوم می‌باشد و اصطلاحاً صورت یا مفهوم ذهنی نامیده می‌شود از آن آگاه می‌گردد. قسم اول را «علم حضوری» و قسم دوم را «علم حصولی» می‌نامیم.

تقسیم علم به این دو قسم، یک تقسیم عقلی و دایر بین نفی و اثبات است و به همین جهت، ‌حالت‌ سومی را در عرض این دو قسم نمی‌توان برای علم فرض کرد، یعنی علم از این دو قسم خارج نیست‌: یا واسطه‌ای بین شخص عالم و ذات معلوم وجود دارد که آگاهی به وسیله آن حاصل می‌شود، که در این صورت علم حصولی نامیده می‌گردد، و  

یا چنین واسطه‌ای وجود ندارد و در این صورت علم حضوری خواهد بود. اما وجود این دو قسم در انسان احتیاج به توضیح دارد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علم حضوری

علم و آگاهی هرکسی از خودش به عنوان یک موجود درک‌کننده، علمی است غیرقابل‌انکار، و حتی سوفیست‌هایی که مقیاس هر چیزی را انسان دانسته‌اند، وجود خود انسان را انکار نکرده‌اند و منکر آگاهی وی از خودش نشده‌اند.

البته منظور از خود انسان همان «من» درک‌کننده و اندیشنده است که با شهود درونی از خودش آگاه است، نه اینکه از راه حس و تجربه و به‌واسطهٔ صور و مفاهیم ذهنی آگاهی پیدا کند؛ به دیگر سخن خودش عین علم است و در این علم و آگاهی، تعدد و تغایری بین علم و عالم و معلوم وجود ندارد، و چنان‌که قبلاً اشاره شد «وحدت عالم و معلوم» کامل‌ترین مصداق «حضور معلوم نزد عالم» است، اما آگاهی انسان از رنگ و شکل و سایر ویژگی‌های بدن، چنین نیست بلکه از راه دیدن و لمس کردن و سایر حواس و با وساطت صورت‌های ذهنی حاصل می‌شود. در درون بدن، اعضا و احشای زیادی هست که از آنها آگاه نیستیم مگر اینکه از راه علایم و آثار به ‌وجود آنها پی‌ببریم یا به‌وسیله آموختن علم تشریح و فیزیولوژی و دیگر علوم زیستی از آنها آگاه شویم.

همچنین منظور از این آگاهی، همان یافت بسیط و تجزیه‌ناپذیر است، نه این قضیه که «من هستم» یا «خودم وجود دارم» که مرکب از چند مفهوم است. پس منظور از «علم به نفس» همان آگاهی شهودی بسیط و بی‌واسطه از روح خودمان است و این علم و آگاهی، ویژگی ذاتی آن می‌باشد. در جای خودش ثابت شده که روح، مجرد و غیرمادی است و هر جوهر مجردی از خودش آگاه است و این مسائل، مربوط به هستی‌شناسی و روان‌شناسی فلسفی است و فعلاً جای بحث دربارهٔ آنها نیست.

نیز آگاهی ما از حالات روانی و احساسات و عواطف خودمان، علمی است بی‌واسطه

و حضوری. هنگامی که دچار «ترس» می‌شویم، این حالت روانی را مستقیماً و بدون واسطه می‌یابیم نه اینکه به‌وسیله صورت یا مفهوم ذهنی آن را بشناسیم، یا هنگامی که نسبت به کسی یا چیزی «محبت» پیدا می‌کنیم، این جذب و انجذاب درونی را در خودمان می‌یابیم، یا هنگامی که تصمیم بر کاری می‌گیریم، از تصمیم و اراده خودمان بی‌واسطه آگاه هستیم و معنا ندارد که کسی بترسد یا چیزی را دوست بدارد یا تصمیم بر کاری بگیرد، ولی از ترس یا محبت ‌یا اراده خودش آگاه نباشد!

و به همین دلیل است که وجود شک و گمان خودمان، قابل انکار نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که از شک خودش آگاه نیست و در وجود شکش هم شک دارد!

یکی دیگر از مصادیق علم حضوری، علم نفس به نیروهای ادراکی و تحریکی خودش می‌باشد. آگاهی نفس از نیروی تفکر یا تخیل یا نیروی به‌کارگیرندهٔ اعضا و جوارح بدن، علمی است حضوری و مستقیم، نه اینکه آنها را از راه صورت یا مفهوم ذهنی بشناسد. به همین دلیل است که هیچ‌گاه در به‌کارگیری آنها اشتباه نمی‌کند و مثلاً نیروی ادراکی را به‌جای نیروی تحریکی به‌کار نمی‌گیرد و به‌جای اینکه دربارهٔ چیزی بیندیشد به انجام حرکات بدنی نمی‌پردازد.

ازجمله چیزهایی که با علم حضوری درک می‌شود، خود صورت‌ها و مفاهیم ذهنی است که آگاهی نفس از آنها به‌وسیله صورت یا مفهوم دیگری حاصل نمی‌شود و اگر لازم بود که علم به هر چیزی از راه حصول صورت یا مفهوم ذهنی حاصل شود، می‌بایست علم به هر صورت ذهنی، به‌وسیله صورت دیگری تحقق یابد و علم به آن صورت هم از راه صورت دیگری. بدین‌ترتیب می‌بایستی در مورد یک علم، بی‌نهایت علم‌ها و صورت‌های ذهنی تحقق یابد!

در اینجا ممکن است اشکال شود که اگر علم حضوری عین معلوم است، لازم می‌آید که صورت‌های ذهنی هم علم حصولی باشند و هم علم حضوری؛ زیرا این صورت‌ها از آن جهت که با علم حضوری درک می‌شوند، خودشان عین علم حضوری هستند و از

سوی دیگر فرض این است که آنها علم حصولی به اشیاء خارجی هستند، پس چگونه ممکن است که یک علم هم علم حصولی باشد و هم علم حضوری؟

جواب این است که صورت‌ها و مفاهیم ذهنی، خاصیت مرآتیت و بیرون‌نمایی و حکایت از اشیاء خارجی را دارند و از آن جهت که وسیله و ابزاری برای شناختن خارجیات هستند، علم حصولی به‌شمار می‌روند، ولی از آن جهت که خودشان نزد نفس حاضر هستند و نفس مستقیماً از آنها آگاه می‌شود، علم حضوری محسوب می‌شوند و این دو حیثیت با یکدیگر فرق دارد: حیثیت ‌حضوری بودن آنها آگاهی بی‌واسطهٔ نفس از خود آنهاست، و حیثیت حصولی بودن آنها نشانگری آنها از اشیاء خارجی است.

برای توضیح بیشتر به مثال «آینه» توجه می‌کنیم. ما می‌توانیم آینه را به دو صورت بنگریم و به آن نظر بیفکنیم: یکی نظر استقلالی، مثل هنگامی که می‌خواهیم آینه بخریم و پشت و روی آن را نگاه می‌کنیم که شکسته و موج‌دار نباشد، دیگری نظر آلی و ابزاری، مثل هنگامی که می‌خواهیم صورت خود را در آن ببینیم که در این حالت گرچه به آینه نگاه می‌کنیم، ولی توجه اصلی ما معطوف به‌صورت خودمان است نه به آینه. صورت‌های ذهنی هم می‌توانند مورد توجه استقلالی نفس قرار بگیرند، و در این حالت است که می‌گوییم با علم حضوری درک می‌شوند و می‌توانند وسیله و ابزاری برای شناختن اشیاء یا اشخاص خارجی قرار بگیرند، و در این حال است که می‌گوییم علم حصولی هستند. البته توجه داشته باشید که منظور از این بیان، تفکیک دو حالت از نظر زمانی نیست، بلکه منظور تفکیک دو حیثیت است و لازمه‌اش این نیست که صورت ذهنی در حالی که علم حصولی برای اشیاء خارجی است، برای نفس معلوم نباشد و حیثیت حضوری بودن را نداشته باشد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌راز خطا‌ناپذیری علم حضوری

با توجه به توضیحی که دربارهٔ علم حضوری و علم حصولی و فرق آنها داده شد، معلوم

می‌شود که چرا علم به نفس و علم به حالات نفسانی و همچنین سایر علـوم حضوری، اساساً خطاناپذیرند؛ زیرا در این موارد، خود واقعیت عینی مورد شهود قرار می‌گیرد، به‌خلاف موارد علم حصولی که صورت‌ها و مفاهیم ذهنی، نقش میانجی را ایفا می‌کنند و ممکن است مطابقت کامل با اشیاء و اشخاص خارجی نداشته باشند.

به دیگر سخن خطای در ادراک در صورتی قابل تصور است که بین شخص درک‌کننده و ذات درک‌شونده واسطه‌ای در کار باشد و آگاهی به‌وسیله آن تحقق یابد. در چنین صورتی جای این سؤال هست که این صورت یا مفهومی که بین درک‌کننده و درک‌شونده واسطه شده و نقش نمایانگری از درک‌شونده را ایفا می‌کند، آیا دقیقاً درک‌شونده را نشان می‌دهد و کاملاً با آن مطابقت دارد یا نه؟ و تا ثابت نشود که این صورت و مفهوم دقیقاً مطابق با ذات درک‌شونده هست، یقین به صحت ادراک حاصل نمی‌شود. اما در صورتی که شی‌ء یا شخص درک‌شونده با وجود عینی خودش و بدون هیچ واسطه‌ای نزد درک‌کننده حاضر باشد، و یا با آن وحدت یا اتحادی داشته باشد، دیگر جای فرض خطا نیست و نمی‌توان سؤال کرد که آیا علم با معلوم مطابقت دارد یا نه؟ زیرا در این صورت، علم عین معلوم است.

ضمناً معنای صحت و حقیقت بودن، و متقابلاً معنای خطا بودن ادراک روشن شد؛ یعنی حقیقت عبارت است از ادراکی که مطابق با واقع باشد و کاملاً آن را منکشف سازد، و خطا عبارت است از اعتقادی که مطابق با واقع نباشد. ‌‌‌‌‌

‌‌‌همراهی علم حصولی با علم حضوری

در اینجا لازم است نکته مهمی را خاطر‌نشان کنیم و آن این است که ذهن همواره مانند دستگاه خودکاری از یافته‌های حضوری عکس‌برداری می‌کند و صورت‌ها یا مفاهیم خاصی را از آنها می‌گیرد، سپس به تجزیه و تحلیل‌ها و تعبیر و تفسیرهایی دربارهٔ آنها می‌پردازد؛ مثلاً هنگامی که دچار ترس می‌شویم، ذهن ما از حالت ترس عکسی می‌گیرد

که بعد از رفع شدن آن حالت می‌تواند آن را به‌خاطر بیاورد. همچنین مفهوم کلی آن را درک می‌کند و با ضمیمه کردن مفاهیم دیگری آن را به‌صورت جمله «من می‌ترسم» یا «من ترس دارم» یا «ترس در من وجود دارد» منعکس می‌سازد. نیز با سرعت عجیبی پدید آمدن این حالت روانی را براساس دانسته‌های پیشین تفسیر می‌کند و علت پیدایش آن را تشخیص می‌دهد.

همه این فعل و انفعالات ذهنی که سریعاً انجام می‌گیرد، غیر از یافتن حالت ترس و علم حضوری به آن است، ولی مقارنت و هم‌زمانی آنها با علم حضوری در بسیاری از اوقات موجب اشتباه می‌شود و شخص می‌پندارد همان‌گونه که خود ترس را با علم حضوری یافته، علت آن را هم با علم حضوری شناخته است، در صورتی که آنچه با علم حضوری درک شده یک امر بسیط و عاری از هرگونه صورت و مفهوم و همچنین خالی از هرگونه تعبیر و تفسیر بوده و به همین جهت، جای خطایی در آن وجود نداشته است، در صورتی که تفسیر مقارن آن از قبیل ادراکات حصولی بوده که خودبه‌خود ضمانتی برای صحت و مطابقت با واقع ندارند.

با این توضیح روشن می‌شود که چرا و چگونه در مورد پاره‌ای از علوم حضوری خطاهایی پدید می‌آید؛ مثلاً گاهی انسان احساس گرسنگی می‌کند و می‌پندارد که نیاز به غذا دارد، در صورتی که اشتهای کاذبی است و در آن حال نیازی به غذا ندارد. سرّ مطلب این است که آنچه با علم حضوری خطاناپذیر درک شده، همان احساس خاص بوده است، ولی همراه آن احساس، تفسیری به‌وسیله ذهن براساس مقایسهٔ آن با سایر احساس‌های قبلی انجام گرفته که علت این احساس، نیاز به غذاست، اما این مقایسه صحیح نبوده و بدین‌وسیله خطایی در تشخیص علت و تفسیر ذهنی پدید آمده است‌. خطاهایی که در مکاشفات عرفانی پدید می‌آید نیز از همین قبیل است. بنابراین لازم است در تشخیص علم حضوری کاملاً دقت کنیم و آن را از تفسیرهای ذهنی مقارن آن جدا کنیم تا دچار لغزش‌ها و انحرافات ناشی از این‌گونه خلط‌ها نشویم.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مراتب علم حضوری

نکته دیگر شایان توجه این است که همه علم‌های حضوری از نظر شدت و ضعف یک‌سان نیستند، بلکه گاهی علم حضوری از قوت و شدت کافی برخوردار است و به‌صورت آگاهانه تحقق می‌یابد، ولی گاهی هم به‌صورت ضعیف و کم‌رنگی حاصل می‌شود و به‌صورت نیمه‌آگاهانه و حتی ناآگاهانه درمی‌آید.

اختلاف مراتب علم حضوری گاهی معلول اختلاف مراتب وجود شخص درک‌کننده است؛ یعنی هرقدر نفس از نظر مرتبه وجودی ضعیف‌تر باشد، علوم حضوری‌اش ضعیف‌تر و کم‌رنگ‌تر است، و هرقدر مرتبه وجودی‌اش کامل‌تر شود، علوم حضوری آن کامل‌تر و آگاهانه‌تر می‌گردد. تبیین این مطلب متوقف بر بیان مراتب وجود و همچنین مراتب تکاملی نفس است که باید در سایر علوم فلسفی اثبات شود، و در اینجا می‌توانیم براساس این دو اصل موضوع، امکان شدت و ضعف در علوم حضوری را بپذیریم.

علم حضوری به حالات روانی نیز به‌صورت دیگری قابل شدت و ضعف است؛ مثلاً بیماری که از درد، رنج می‌برد و درد خود را با علم حضوری می‌یابد، هنگامی که دوست عزیزی را می‌بیند و توجهش به‌سوی او معطوف می‌شود، دیگر شدت درد را درک نمی‌کند. علت ضعف این ادراک، ضعف توجه است. برعکس، موقع تنهایی و به‌خصوص در شب تاریک که توجهی به سایر امور ندارد، درد خود را با شدت بیشتری درک می‌کند که علت آن، شدت توجه است. اختلاف مراتب علم حضوری می‌تواند در تفسیرهای ذهنی آنها مؤثر باشد؛ مثلاً نفس در مراحل اولیه با اینکه علم حضوری به خویشتن دارد، ممکن است در اثر ضعف این علم، ارتباط خود را با بدن به‌صورت «رابطه عینیت» تصور کند و در نتیجه بپندارد که حقیقت نفس همین بدن مادی یا پدیده‌های مربوط به آن است، ولی هنگامی که مراتب کامل‌تری از علم حضوری برایش حاصل شد، و به عبارت دیگر هنگامی که جوهر نفس تکامل یافت، دیگر چنین اشتباهی رخ نمی‌دهد.

همچنین در جای خودش ثابت شده که انسان نسبت به آفریدگار خویش علم حضوری

دارد، ولی در اثر ضعف مرتبه وجودی و نیز در اثر توجه به بدن و امور مادی، این علم به‌صورت ناآگاهانه درمی‌آید، اما با تکامل نفس و کاهش توجه به بدن و امور مادی و تقویت توجهات قلبی نسبت به خداوند متعالی، همان علم به مراتبی از وضوح و آگاهی می‌رسد تا آنجا که می‌گوید: «اَیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؟»‌‌‌‌‌(1)

‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. دکارت، سنگ بنای شناخت یقینی را علم به ‌وجود شک قرار داد و خواست از این راه، وجود شک‌کننده (روح انسان) را اثبات کند. سپس وضوح و تمایز را به عنوان معیاری برای بازشناسی اندیشه‌های درست از نادرست معرفی کرد.

2. آغاز کردن از شک برای شروع بحث با شک‌گرایان صحیح است، ولی نمی‌توان آن را مقدم بر علم به نفس و دلیل وجود آن قرار داد. چنان‌که نمی‌توان وضوح و تمایز را به عنوان معیار شناخت ‌حقیقت پذیرفت.

3. در علم حصولی، شخص به‌وسیله صورت یا مفهوم ذهنی، از شی‌ء یا شخص درک‌شونده آگاه می‌شود، ولی در علم حضوری چنین واسطه‌ای وجود ندارد.

4. علم هرکس به ‌وجود خودش و به قوای نفسانی و احساسات و عواطف و سایر حالات روانی و به فعلی که بی‌واسطه از نفس صادر می‌شود، مانند تصمیم و اراده حضوری است.

5. صورت‌ها و مفاهیم ذهنی نسبت به اشیاء یا اشخاصی که از آنها حکایت می‌کنند، علم حصولی هستند ولی نفس، خود آنها را حضوراً می‌یابد.

6. خطا که عبارت است از عدم مطابقت ادراک با ادراک‌شونده، در جایی امکان تحقق دارد که ادراک با واسطه انجام گیرد؛ زیرا در چنین موردی جای این احتمال هست که صورت ادراکی مطابق با واقعیت معلوم نباشد، اما در علم حضوری که ذات معلوم مورد شهود عالم قرار می‌گیرد، جای چنین احتمالی نیست و همین است راز خطاناپذیری علم حضوری.

7. علم حضوری یک شهود بسیط است و در آن نه موضوع و محمولی وجود دارد و نه تحلیل و تفسیری؛ ولی همراه آن یک یا چند علم حصولی تحقق می‌یابد که ممکن است بعضی از آنها خطا باشد، مانند اشتهای کاذب و مکاشفاتی که همراه با تفسیرهای ذهنیِ غلط است.

8. علم حضوری دارای مراتب مختلفی است و ممکن است بعضی از آنها آگاهانه نباشد، مانند علم حضوری اغلب مردم به خدای متعالی.

9. علت اختلاف مراتب علم حضوری یا تفاوت درجات وجودی، ذات عالم است، مانند اختلاف علم نفس به خودش در مراتب مختلفی که از تجرد پیدا می‌کند، و یا تفاوت مراتب توجه نفس است مانند اختلاف احساس درد در اثر شدت و ضعف توجه.

10. ضعف علم حضوری ممکن است موجب تفسیر ذهنی غلط شود، چنان‌که کسانی می‌پندارند روحشان با بدنشان یکی است با اینکه علم حضوری به آن دارند.

 

پی نوشت ها

1. ر.ک: دعای حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)در روز عرفه.