صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه سیزدهم؛ نقد و بررسی مکاتب مختلف اخلاقی

تاریخ: 
چهارشنبه, 7 دى, 1390

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/10/07 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

نقد و بررسی مکاتب مختلف اخلاقی

مقدمه

در جلسات گذشته به گرایش‌های مختلفی اشاره کردیم که در بین اندیشمندان جهان درباره مبنای خوبی و بدی وجود دارد. اگر خدای متعال توفیق دهددر این جسله نقد کوتاهی هم درباره این گرایش‌ها داشته باشیم. طبعا با توجه به اقتضای چنین جلسه‌ای بیان این نقد، مجمل و کوتاه خواهد بود و همه جوانب بحث را روشن نمی‌کند، اما می‌تواند انگیز‌ه‌ای برای کسانی ایجاد کند که به تحقیق و توسعه مطالعه در این زمینه علاقه‌مند هستند.

نقدمکتب قراردادگرایی

مکتب قراردادگرایی معتقد است که خوبی و بدی امور، قراردادی است و مردم هر زمان و هر مکان خاص طبق شرایط خاصی به تدریج امری را می‌پسندند و آن را خوب تلقی می‌کنند یا نمی‌پسندند و آن را بد تلقی می‌نمایند. ممکن است اموری وجود داشته باشد که تقریبا همه مردم در جوامع مختلف، خوبی یا بدی آن‌ها پذیرفته باشند، ولی بالاخره خوبی یا بدی آن‌ها هم به خاطر پسند یا عدم پسند مردم است.
معنای این گرایش در واقع نفی اصالت اخلاق است، به این معنا که خوبی و بدی واقعی وجود ندارد. اما اگر اخلاق صرف قرارداد باشدمعنای آن این است که عده دیگری هم می‌توانند تلاش کنند رأی دیگری را جایگزین رأی فعلی کنند. این حرف یعنی بی‌اخلاقی که اصلا ارزش بحث کردن ندارد. البته در همین زمینه کتاب‌ها نوشته شده و بحث‌های فراوانی در نقد آن شده است که در جای خود و برای متخصصان امر ارزش دارد.

نقد مکتب اصالت لذت

گرایش دیگری که به آن اشاره کرده بودیم معتقد بود اصل خوبی‌ها لذت است وهر کاری که باعث لذت می‌شود خوب است، اما از آن‌جا که اگر هر کسی بخواهد به دوست‌داشتنی‌ها و لذات خود عمل کند هرج و مرج پیش می‌آید لازم است محدودیت‌هایی اعمال شود وگرنه اصل، خوب بودن تمام لذایذ است. گرایش فوق را با اندکی تعدیل این‌گونه بیان می‌کنند که کارهای لذت‌بخش باید با رعایت اعتدال انجام گیرند و در آن‌ها افراط و تفریط نشود.
باید از صاحبان این نظریه سؤال کرد که: این سفارش شما که آن را به عنوان اخلاق مطرح می‌کنید با سفارش پزشک چه فرقی دارد؟ پزشک هم می‌گوید: از غذاهای خوب استفاده کنید تا بدن شما انرژی داشته باشد، اما افراط و تفریط نکنید. رعایت این توصیه‌ها ارزش اخلاقی تولید نمی‌کند. ارزش اخلاقی چیزی فراتر از این‌گونه توصیه‌هاست.

نقد اخلاق قدرت

اخلاق قدرت که مبتکر آن نیچه آلمانی است می‌گوید: اصل خوبی‌ها قدرت‌مند شدن انسان و تسلط او بر دیگران است. انسان باید سعی کند قوی شود تا بتواند دیگران را له کند. در نقد این سخن باید گفت: این اخلاق سبعیت، درنده‌خویی و در حقیقت اخلاق جنگل است. حیوانات درنده‌ای همچون کفتار، پلنگ و ... هم همین طور هستند. آیا می‌توان نام چنین رفتاری را اخلاق گذاشت؟ بهتر است بگوییم: این رفتار ضد ارزش، ضد اخلاق، درنده‌خویی و ددمنشی است. می‌توان این نظریه را تعدیل و توجیه کرد، اما بالاخره ریشه آن به تقویت خوی برتری‌طلبی و غلبه بر دیگران برمی‌گردد.

دقتی تطبیقی درحوزه اخلاق

در این‌جا لازم به نظر می‌رسد که بحثی تطبیقی بین این نظریه‌ها با نظریاتی داشته باشیم که در کتاب‌های اخلاقی ما آمده است. در کتاب‌های اخلاقی ما که متأثر از نظریه ارسطو هستند آمده است که: در وجود انسان سه گونه قوه وجود دارد: شهوت، غضب و عقل. کسانی که لذت را ملاک خوبی می‌دانند در واقع بر روی قوه شهوت تکیه می‌کنند و کسانی که غلبه و قوت را ملاک خوبی‌ها می‌دانند بر روی قوه غضب تأکید دارند. در واقع هر یک از این مکتب‌ها که بسیاری از اندیشمندان غربی از آن‌ها طرفداری می‌کنند به یکی از آن شاخه‌هایی برمی‌گردد که ارسطو ترسیم کرده بود. اشکال کلی کار آن‌ها این است که تنها به یک بخش از وجود انسان توجه کرده‌اند. در این میان برخی از فیلسوفان پیشین بر روی قوه سوم تکیه داشته‌اند و گفته‌اند: شهوت و غضب بین انسان و حیوان مشترک‌اند و نمی‌توانند ملاک خوبی و ارزش اخلاقی باشند، اما قوه عقلْ مخصوص انسان است. پس اصل ارزش اخلاقی به قوه عقل مربوط می‌شود. این نظریه را به سقراط نسبت می‌دهند که به آن هم خواهیم پرداخت.

نقد نظریه کانت

در عصر جدید و در دوران فلسفه مدرن، نظریه کانت و نئوکانتی‌ها شبیه به این نظریه است که اصل ارزش‌ها از آنِ قوه عقل است. وی می‌گوید: اصل ارزش‌ها اطاعت از عقل عملی است. در این‌جا مناقشات ظریفی وجود دارد که ورود مفصل به آن برای این جلسه خسته‌کننده خواهد بود، ولی برای کسانی که اهل تحقیق در این مسایل هستند اشاره‌ای می‌کنم تا بتوانند آن را دنبال کنند. سؤال ما از صاحبان این نظریه این است که: آیا برای این حکم عقلی دلیلی وجود دارد؟ در مناقشات دقیق فلسفی درباره این نظریه به این‌جا می‌رسیم که این احکام، بدیهی اولی نیستند و برای آن‌ها استدلال اقامه می‌شود و آن استدلال‌ها به احکام نظری عقلی برمی‌گردند و در نهایت به این‌جا می‌رسیم که ما کمال مطلوبی داریم و آن مطلوبْ بدیهی است و همه امور دیگر اگر به آن کمال بدیهی برگردند ارزش پیدا می‌کنند.

نقد نظریه ارسطو و متأثران از این نظریه

از زمانی که علمای ما همچون خواجه طوسی یا کسانی که پیش از ایشان بودند یا بعد از ایشان همچون مرحوم نراقی اقدام به نوشتن کتاب‌های اخلاقی کردند تقریبا همه در این امر مشترک‌اند که فی‌الجمله نظریه اعتدال ارسطویی را پذیرفته‌اند که نفس انسانی دارای سه قوه است و باید بین آن‌ها اعتدال برقرار کرد. معمولا این کتاب‌ها صفات خوبی را مطرح کرده و دو صفت بد در دو طرف آن‌ها به عنوان افراط و تفریط ذکر کرده‌اند. من ندیده‌ام که در بین فیلسوفان اسلامی نقدی جدّی و مناقشه‌ای عمیق در این نظریه شده باشد. غالبا این نظریه را تلقی به قبول کرده‌اند و سعی کرده‌اند آن را به صورت‌هایی تکمیل کنند.
یکی از اشکالات اساسی این نظریه، وجود یک پیش فرض غلط برای آن است. وقتی گفته شود: باید بین قوه شهوت، غضب و عقل اعتدال برقرار کرد پیش‌فرض آن این است که این سه قوه در عرض یکدیگرند و برای استفاده صحیح از هر کدام و جلوگیری از تزاحم بین آن‌ها باید حد اعتدال هر یک را رعایت کرد و حق هر یک را به طور مساوی ادا کرد. لذا جای این سؤال وجود دارد که: آیا واقعا قوه شهوت که بین انسان و حیوان مشترک است با قوه عقل که افتخار انسان است در یک ردیف هستند و به یک صورت باید ارضا شوند؟! دست‌کم می‌توان گفت: این پیش‌فرض بدیهی نیست و نیاز به استدلال دارد. اما طرف‌داران این نظریه هیچ دلیلی برای آن ندارند، بلکه می‌توان گفت: ما دلیل برخلاف آن داریم و آن این است که: آن دو قوه‌ای که شما نام آن‌ها را قوه شهوت و غضب گذاشته‌اید در واقع خادم قوه عقل هستند. آن‌دو مربوط به بدن و قوای حیوانی ما هستند و وجود آن‌ها به خاطر این است که ما بتوانیم به حیات خود ادامه دهیم تا با استفاده از عقل خود پیشرفت عقلانی و انسانی پیدا کنیم. چگونه می‌توان این‌ سه قوه را در عرض هم قرار داد؟! به همین دلیل سقراط گفت: اصل خوبی‌ها به علم برمی‌گردد که مربوط به قوه عقل است.
اشکال دیگر نظریه ارسطو این است که محور این سه قوه ‌را همین زندگی دنیا می‌داند. تا آن‌جا که بنده آشنا هستم ندیده‌ام که ارسطو در جایی صحبت از زندگی بعد از مرگ و رابطه آن با زندگی دنیا داشته باشد. دست‌کم در مباحث اخلاقی و سیاسی خود چنین بحثی نکرده است. در نهایت صحبت را متوجه بحث سعادت می‌کند و می‌گوید: سعادت انسان در این است که هر سه قوه‌ او در حد اعتدال ارضا شوند. در نظریه ارسطو زهد، پارسایی و ... جایگاه روشنی ندارند. ما قبول داریم که انسان باید از شهوت به نحو اعتدال استفاده کند، اما وی ملاک را اعتدال بین قوا می‌داند که این سخن اشکال دارد. اشکال اساسی ‌دیگر این نظریه محدودیت دامنه دید آن است. چرا وی تنها برای جزء کوچکی از زندگی انسان حساب باز کرده است؟! اگر واقعا زندگی ‌ابدی باشد و بتوانیم راجع به لذات آن‌جا اطلاعاتی به دست آوریم آیا نباید آنها را در ارزش‌های اخلاقی دخیل بدانیم؟! البته علمای اخلاق اسلامی بحث را منحصر به حیات دنیا نکردند و همان‌طور که عرض کردم ایشان آن حرف‌ها را تکمیل کردند، اما مایه ‌سخنانشان همان سخن ارسطو است.

نقد نظریه سقراط

سقراط اصل خوبی‌ها را علم و حکمت می‌داند ومعتقد است که اگر کسی عالم و حکیم شد همه خوبی‌ها را دارد و اگر علم و حکمت نداشت گرچه سایر قوای او تعدیل شده باشد بهره‌ای از خوبی‌ها ندارد. اما نظریه سقراط هم اشکالات متعددی دارد. یکی از اشکالات آن محدودنگر بودن است. دامنه نظریه وی تنها علم حصولی را در برمی‌گیرد. اما انسان از گونه دیگری از علم هم بهرمند است و آن علم حضوری است که هم در حیات دنیوی و هم به نحو شدیدتر و وسیع‌تر در عالم ابدی از آن بهره‌مند است. در این نظریه حسابی برای این علم باز نشده است. بازگشت حکمت نظری و عملی به قوه‌ای است که ابزارش مفاهیم ذهنی است. آیا اگر کسی علم حضوری به افعال الهی، صفات الهی و به حقایق ماورای این عالم پیدا کرد هیچ ارزشی ندارد؟! در این نظریه سه قوه تعریف شده است که در بین آن‌ها جایی برای علم حضوری وجود ندارد. سروکار عقل با مفاهیم عقلی است، اما حقایق دیگری هم وجود دارند که برای انسان قابل دست‌رسی است. انسی که اولیای خدا در عبادات نیمه‌شب با خدا پیدا می‌کنند با کدام عقل قابل درک است؟ لذتی که او می‌برد باهیچ لذتی قابل مقایسه نیست. شاید داستان‌هایی که در توصیف اولیای الهی نقل شده برای برخی اغراق‌آمیز به نظر آید، اماقرآن که منزه از هر نقصی است می‌فرماید: تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ *ف فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ؛ کسی که نیمه‌ شب برای راز و نیاز با خداوند به پا می‌خیزد هیچ کس نمی‌داند که خدا چه نور چشمی برای او ذخیره کرده است. برای او لذتی است که قرآن نام آن را چشم روشنی می‌گذارد. این مقام چه قدر ارزش داردو در علم اخلاق چه جایگاهی دارد؟ این مقام نه مربوط به قوه شهوت، نه مربوط به قوه غضب و نه مربوط به قوه عقل است. این واقعیت مربوط به دل است و جوهر انسانیت انسان به همین واقعیت است. اگر سؤال شود که انسان برای چه آفریده شده، پاسخ آن این است که برای رسیدن و چشیدن همین مقام آفریده شده است. چنین مقامی در این تئوری‌ها هیچ جایگاهی ندارد!

نقد مکتب زیبایی‌شناختی و دیگرگرایی

نظریه دیگری در باب اخلاق معروف است که سخنش را با اشکالی بر نظریه ارسطو آغاز می‌کند. می‌گوید: توصیه به تعدیل قوای سه‌گانه شبیه نسخه‌هایی است که پزشک برای سلامتی و راحتی انسان‌ها توصیه می‌کند. با این وصف، این نظریه چه ارتباطی با اخلاق پیدا می‌کند؟ ارزش‌های اخلاقی که ما وجدانا و فطرتا درک می‌کنیم از این مقولات نیست. به عنوان نمونه وقتی داستان دهقان فداکار و مانند آن را می‌خوانیم یا می‌شنویم گرچه هیچ ربطی هم به ما نداشته باشد در دل به آن‌ها آفرین می‌گوییم و در مقابل آن خضوع می‌کنیم. چنین رفتارهایی چیزی غیر از رعایت اعتدال در خوردن است. آنچه که ما از ارزش‌های اخلاقی درک می‌کنیم توأم با یک نوع زیبایی خاصی است. اصلا در رفتارهای اخلاقی حقیقتی نهفته است که موجب می‌شود انسان از شنیدن، دیدن و ابتلاء به آن لذت ببرد. علاقه‌ای که برخی کفار و غیر مسلمانان به علی علیه‌السلام دارند از کجا ناشی می‌شود؟ آیا به خاطر این است که علی علیه‌السلام در خوراکش اعتدال را رعایت می‌کرد؟! انسان نوعی زیبایی در رفتار علی علیه‌السلام می‌بیند که او را وادار به خضوع می‌کند. از این‌رو برخی در باب اخلاق گفته‌اند: اخلاق نوعی زیباشناسی است. در برخی از رفتار‌ها نوع خاصی از زیبایی وجود دارد که تحسین انسان را برمی‌انگیزد. رسالت اخلاق این است که آن زیبایی‌های رفتار را شناسایی کند و به دیگران معرفی کند. با این توصیف، اخلاق شعبه‌ای از زیباشناسی و علم الجمال می‌شود.
عده دیگری معتقد شده‌اند که اصل اخلاق و خوبی‌ها دیگرخواهی است. انسان تا آن‌جا که به دنبال منافع شخصی خودش است کار او ارزش اخلاقی نخواهد داشت. وقتی کار انسان ارزش اخلاقی پیدا می‌کند که به خاطر دیگران از منافع خود بگذرد. امروزه این مکتب طرفداران زیادی دارد.
در نقد این نظریه یک سؤال کلی می‌توان مطرح کرد و آن این است که وقتی می‌گویید اخلاق یعنی دیگرخواهی، مقصودتان از «دیگر» چه کسی است؟ آیا اگر انسان هر انسانِ دیگری را دوست بدارد و به خاطر او رفتاری از او سر بزند کار او ارزش اخلاقی دارد؟ برخی از انسان‌ها برای دیگری کار می‌کنند، اما گاه ریشه این رفتار مسائل جنسی است یا گاه مسائل عاطفی است. مادر به خاطر فرزندش نیمه‌شب بیدار می‌شود به او رسیدگی می‌کند تا راحت بخوابد. این یک نیاز عاطفی مادر است که با نوازش کردن کودکش ارضا می‌شود. آیا این اخلاق است؟ اگر مقصود از «دیگران»، خدمت به همه انسان‌هاست سؤال می‌کنیم که چگونه می‌توان به همه انسان‌ها خدمت کرد؟ اگر مقصود از دیگران، برخی از انسان‌هاست سؤال می‌کنیم: این بعض چه کسانی هستند و با چه ملاکی از دیگران جدا شده‌اند؟دلیل منطقی این نظریه چیست؟ ‌نهایت دلیلی که برای این نظریه آورده می‌شود با زیبا‌شناسی ارتباط پیدا می‌کند. مدافعان این نظریه می‌گویند: وقتی کسی ایثار می‌کند این رفتار وی زیبایی خاصی دارد و هر بیننده عاقلی را به تحسین وامی‌دارد.
اساسی‌ترین اشکالی که بر این نظریه وارد است این است که دایره اخلاق بسیار وسیع‌‌تر از این‌ اموری است که این نظریه بیان می‌کند. اگر جامعه‌ای یافت شد که اصلا فقیر و ضعیفی در آن وجود نداشت آیا دیگر اخلاق معنا ندارد؟! آیا رابطه انسان با خدا جایگاهی در اخلاق ندارد؟ در ارتباط با خدا چه کاری انجام دهیم تا خوب شمرده شود؟ اگر معنای اخلاق تنها برطرف کردن نیاز دیگران است خدا که نیازی به ما ندارد تا نیاز او را بر طرف کنیم و این ما هستیم که نیازمند به اوییم.
در تمام مبانی این مکاتب اخلاقی نقطه‌ضعف‌هایی جدّی وجود دارد، اما با استفاده از معارف اسلامی می‌توان نظریه‌ای را عرضه کرد که این نقطه‌ضعف‌ها را نداشته باشد. اگر خدا توفیق داد در جلسه آینده سعی می‌کنیم این نظریه را براساس مبانی اسلامی مطرح کنیم.

وفقنالله وایاکم ان‌شاءالله