بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِیالْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود تا بار دیگر در جمع نورانی عزیزان شرکت کنم و انشاءالله از فیوضاتشان بهرهمند شویم و این حضور، تجدید عهدی باشد برای آنکه انشاءالله به وظایفمان بهتر توجه کنیم و به آنها بهتر عمل کنیم.
آنطور که مطلع شدم موضوع این همایش، مسئله جنگ نرم است. برای خالی نبودن عریضه، چند دقیقهای مزاحم شما میشوم و مقدمهای در همین زمینه عرض میکنم و سپس رفع زحمت مینمایم.
اراده الهی بر این تعلق گرفته که انسان را بهگونهای بیافریند که دارای خواستههای متنوعی باشد؛ خواستههایی که در مقام عمل، با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند. هر فردی در درون خود تجربه میکند که خواستههای فراوانی دارد که در هر زمان و هر عصر، برخی از آنها بیشتر ظهور پیدا میکند اما در مقام عمل، امکان ارضای همه آن خواستهها وجود ندارد و تزاحم پیدا میشود و ناگزیر باید انتخاب کرد.
همانگونه که بین خواستههای یک فرد تزاحم وجود دارد، بین خواستههای افراد مختلف در جامعه نیز تزاحم پدید میآید. حالا یک فرد برای خود انتخابی کرده، فرد دیگری نیز خواستههایی دارد و باید انتخاب کند که کدام خواستهاش را ارضا کند. آنجا که ارتباط بین این دو فرد شکل میگیرد، مانند درون خانواده و میان دو همسر، زمینه تعارض فراهم میشود و باید مشترکاً تصمیم بگیرند که کدام خواسته را عملی کنند، چراکه تحقق هر دو خواسته ممکن نیست. فرض کنید یکی از همسران تصمیم گرفته به سفر برود اما همسر دیگر مانعی دارد یا مثلاً دوستان و بستگانش خواسته دیگری دارند که با سفر سازگار نیست. حالا باید تصمیم بگیرند که با هم سفر بروند یا نروند؟ اینجا نیز تزاحم شکل میگیرد و نیاز دارد که دو نفری تصمیم بگیرند و توافق کنند.
این تزاحم همینطور تا سطح جامعه گسترش مییابد. گاهی گروهی در جامعه، خواستهای مشترک دارند و آن را انتخاب کردهاند و در پی تحقق آن هستند اما گروه دیگری خواستهای متفاوت دارد که با خواسته گروه اول تزاحم پیدا میکند. این تزاحم در ارضای خواستهها، زمینه برخورد و جنگ را فراهم میسازد. حالا اسمش را جنگ بگذاریم یا تعارض یا هر مفهوم مشابهی؛ درهرحال، زمانی که یک طرف میخواهد ارادهاش را بر دیگری تحمیل کند و توافق حاصل نمیشود، زمینه جنگ پدید میآید.
گاهی این تعارض بین دو نفر است و منجر به درگیری میشود؛ اما آیا به کشت و کشتار هم میانجامد؟! در همان آغاز پیدایش انسان بر روی زمین، چنین اتفاقی افتاد. دو فرزند بلاواسطه حضرت آدم، یعنی هابیل و قابیل، دچار تعارض شدند و یکی دیگری را کشت تا خواستهاش را تحمیل کند. دید نمیتواند او را تسلیم خواسته خود کند، چون او طور دیگری بود. اگر این جریان بین دو گروه رخ دهد، به جنگ رسمی میانجامد؛ تا سطح دو کشور یا مجموعهای از کشورها، مانند جنگهای جهانی.
چه چیزی باعث این برخوردها و درنهایت جنگ و خونریزی میشود؟! اصرار یک طرف بر تحقق خواستههای خود و مقاومت طرف مقابل، زمینه این برخورد را فراهم میکند. این تعارض و تزاحم، کاملاً قابل پیشبینی بود؛ وقتی انسانها اینگونه آفریده شدند که حتی در درون خودشان تعارض بین خواستهها وجود دارد، طبیعی است که بین افراد، گروهها و کشورها نیز چنین تعارضی رخ دهد. شاید از همینجا بود که ملائکه گفتند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ؟![1]
به یاد دارم حدود چهل، پنجاه سال پیش، مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه میفرمودند این سؤال ملائکه، مبتنی بر نحوه خلقت انسان بود؛ آدمیزادی که اینگونه آفریده شده است، کار او به جنگ خواهد کشید. برخی گفتهاند پیشتر انسانهای دیگری یا موجوداتی به نام نسناس بودهاند که ملائکه از آنها چنین چیزی دیده بودند؛ اما ایشان میفرمودند این احتمال تقویت میشود که ملائکه از نحوه وجود انسانها، پی بردند که کارشان به جنگ خواهد کشید: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ؟!
بنابراین، وقوع جنگ، کاملاً قابل پیشبینی بود و به یک معنا، البته با مسامحه میتوان گفت در زندگی انسان وقوع جنگ امری طبیعی است. همانگونه که عرض شد، علت این جنگ، علاقه شدید یکطرف به تحقق خواستههای خود و عدم پذیرش طرف مقابل است.
در مراحل اولیه زندگی بشر، یعنی زمانی که انسان، تازه پا به عرصه وجود گذاشته بود، چه فرزندان حضرت آدم و چه آنگونه که جامعهشناسان میگویند، انسانهایی که در جنگلها و غارها زندگی میکردند و هنوز تمدن و مقرراتی شکل نگرفته بود، طبیعتاً این تعارضها به برخورد فیزیکی منجر میشد. وقتی یکی حرف دیگری را نمیپذیرفت، او را میزد و درنهایت میکشت. لازمه تزاحم خواستهها و اصرار بر تحقق آنها، در شرایطی که طرف مقابل زیر بار نمیرود، درگیری و کتککاری است. حتی در خانه، بچهها وقتی حرفشان شنیده نمیشود، دست به کار میشوند.
این نوع برخورد در مراحل اولیه زندگی بشر، طبیعی تلقی میشود و عمدتاً به صورت فیزیکی بوده است. البته در مراحل بعدی نیز ادامه دارد؛ اما بشر کمکم متوجه میشود که راههای دیگری نیز برای تحقق خواستهها یا تحمیل آنها بر دیگران وجود دارد. لزومی ندارد که همیشه برخورد فیزیکی کند، بهویژه که این نوع برخورد برای هر دو طرف مشکلاتی ایجاد میکند؛ در جنگ که نان و حلوا تقسیم نمیکنند؛ هر دو طرف ضرر میکنند.
در اینجا انسان از یک عامل بیرونی درس میگیرد: تلاش برای فریب دادن طرف مقابل، بهگونهای که بدون آنکه متوجه شود، خواستهاش بر او تحمیل شود. استفاده از فریب، جایگزین برخورد فیزیکی میشود؛ هزینهاش کمتر است، مؤونهاش کمتر است و گاهی نتیجهاش هم بهتر است.
آدمیزاد این درس را از ابلیس گرفت. پیش از آنکه زندگی انسان روی زمین مستقر شود، ابلیس این روش را تجربه کرد. وقتی حضرت آدم و حضرت حوّا مأمور شدند در بهشتی که قرآن به آن اشاره کرده که حقیقت و مکان آن برای ما روشن نیست سکونت یابند و از خوردن شجره مَنهیّه نهی شدند، شیطان فرصت را غنیمت شمرد و گفت: میدانید چرا خدا گفته از این درخت نخورید؟! گفتند نه، فقط خدا گفته نخوریم. گفت: سرّی دارد. سرّش این است که اگر از این درخت بخورید تبدیل به فرشته میشوید و زندگیتان ابدی میشود؛ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ.[2]
قسم هم خورد که من خیرخواه شما هستم؛ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ؛[3] اگر میخواهید زندگی همیشگی داشته باشید و اگر میخواهید در عداد فرشتگان باشید از این درخت بخورید.
در روایات آمده که حضرت آدم و حوّا باور نمیکردند کسی به خدا قسم بخورد و دروغ بگوید. همین شد که فریب شیطان را خوردند. شیطان ارادهاش را بر آنها تحمیل کرد، نه بازور، بلکه با فریب؛ در فکر و شناختشان اثر گذاشت. نیامد آن درخت را بهزور به آنها بخوراند یا تهدیدشان کند که اگر نخورید شما را میکشم! ابزار شیطان استفاده از قوای فیزیکی نبود بلکه تأثیرش از راه فکر بود؛ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیطَانُ. ابزار کار او هم دروغ و فریب بود.
انسانها این درس را از شیطان گرفتند و دیدند میتوان به جای زور، از ابزار فکری استفاده کرد؛ افکار دیگران را تغییر داد؛ آنها را به سمت باطل سوق داد؛ وانمود کرد که ما خیر و مصلحت شما را میخواهیم اما در باطن میخواهند دشمنی کنند، میخواهند آنها را برده خودشان کنند و از آنها سوءاستفاده کنند. هزینه برخورد فیزیکی سنگین است، مشکلاتی دارد، موفقیتش کم است اما این روش، آرامتر و ظاهراً بیدردسر است؛ البته در ظاهر، وگرنه زحمت و هزینه دارد اما بیشتر فکری است. این شد جنگ نرم.
اساس جنگ نرم، غلبه بر خصم از راه تصرف در قوای روانی او ازجمله در درک، احساسات و عواطف اوست؛ شستوشوی مغزی، فریب دادن از راههای مختلف؛ گاهی با دروغ صریح، گاهی با شایعهپراکنی و گاهی هم با اتهامزنی. این روش در طول تاریخ، جریان داشته و چیز تازهای نیست. همانگونه که جنگهای فیزیکی از هابیل و قابیل آغاز شد و به بمبارانهای اتمی رسید، جنگ نرم نیز از همان زمان آغاز شد: فریب دادن، دروغ گفتن، متهم کردن، تخریب شخصیت. این همان کاری است که با همه انبیا کردند.
قرآن صریحاً در چندین آیه میفرماید: ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آنکه او را به جنون، گزافهگویی، شاعری و دروغپردازی متهم کردند. حتی به انبیا اتهامات ناموسی نسبت میدادند و آنها را به جنایتهای جنسی متهم میکردند! چنانکه در آیه آمده است: لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا.[4]
امروز نیز اکثریت پیروان عهدین یعنی پیروان تورات و انجیل معتقدند که حضرت داوودعلینبیناوآلهوعلیهالسلام به زن دیگری نظر داشته و توطئه کرده تا او را به ازدواج خود درآورد! یا حضرت لوطعلینبیناوآلهوعلیهالسلام- اعاذناالله- با دختران خود همبستر شده است! اینها در متن تورات فعلی آمده است. اینها به این چیزها معتقد و هستند و فقط یک اتهام نیست. وقتی پیروانشان چنین باورهایی دارند، ببینید دشمنان چه کار میکردند!
بنابراین اصل مسئله جنگ نرم، از تعالیم ابلیس نشأت گرفته است؛ انسانها، یعنی شیاطین انس، بهخوبی از استادشان درس گرفتند و گاهی حتی در برخی موارد، بهتر از او عمل کردند. امروز کار به جایی رسیده که در کشورهای پیشرفته دنیا، دانشکدههای متعددی برای آموزش جنگ نرم، جنگ روانی، اشاعه اکاذیب و عملیات شناختی تأسیس شدهاند و به طور رسمی افرادی را برای این مأموریتها تربیت میکنند.
کشور ما نیز از حضور این تعلیمدیدگان بینصیب نیست. شخصیتهای بسیار معروفی را میشناسیم که در همین دانشگاهها، بهویژه در انگلستان، تحصیل کردهاند و مدرک تخصصی در جنگ روانی دارند. این یک هنر و مهارت است، با مقدمات و مبانی علمی که از اصول روانشناسی بهره میبرد. توجیه اصلی آن هم این است که به جای جنگ فیزیکی و کشتار، از ابزارهای نرم استفاده شود. همانگونه که جنگ اتمی را تجویز میکنند، این را هم تجویز میکنند و چون ضررش کمتر است هیچ ابایی هم ندارند.
آنچه برای ما اهمیت دارد، نخست این است که خودمان در دام اینها نیفتیم و ناخودآگاه تحت وساوسشان قرار نگیریم و فریب اینها را نخوریم. این مسئله، بسیار مهم و پیچیده است. روشهای جنگ نرم آنقدر پیچیدهاند که قرنها روی آن کار شده، تئوریهای علمی تدوین شده، با اصول روانشناختی تقویت شده و تجربههای کلان و مکرر بر آن افزوده شده و به این سادگیها نمیتوان آن را کشف کرد؛ حیلههایی در کار است که از راههایی آدمها را به کاری وادار میکنند که نه بویی از آن به مشامشان خورده و نه هرگز باور داشتهاند روزی به آنجا برسند؛ کاری که هیچگاه تصور نمیکردند آن را انجام دهند. مقدمات چنان فراهم میشود، ابزارها از گروههای مختلف و مسیرهای متفاوت به هم میرسند و مانند قطعات پازل، پدیدهای را شکل میدهند. شیاطین انس چه هنری دارند! ابلیس چه شاگردانی تربیت کرده است! واقعاً از اعاجیب خلقت هستند! جلَّالخالق! خدا به آدمیزاد چنین استعدادهایی داده که در مسیر شیطنت، حتی از ابلیس هم جلو میزند! البته افتخار اولیه برای ابلیس است؛ الْفَضْلُ لِمَنْ سَبَقَ؛ اما اینها شاگردان ممتازی هستند که دست استاد را از پشت میبندند!
هم عقل، هم شرع، هم سیره انبیا و ائمه اطهار و هم مصلحان و بزرگان بشری دائماً هشدار دادهاند که فریب اینها را نخورید! در سورهای از قرآن، سه نام بزرگ خداوند به صورت جداجدا، هر نام در یک آیه ذکر شده است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ* مَلِكِ النَّاسِ* إِلَٰهِ النَّاسِ؛ برای چه؟! مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ* الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ.
روح جنگ نرم همین است: تأثیرگذاری بر شناختها، احساسات و عواطف انسانها. همان چیزی که قرآن آن را «وسوسه در سینهها» مینامد؛ يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ. قهرمان این میدان در درجه اول ابلیس است و در درجه دوم شاگردان و تربیتشدگان مکتب او که قرآن از آنها به شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ[5] تعبیر میفرماید.
این مقدمهای بود برای اینکه اصلاً جنگ نرم چیست؟! چرا به وجود میآید؟! ماهیت آن چیست؟! قوام آن به چیست؟! در یک کلمه، قوام آن به دروغ، وسوسه و فریب است؛ هدف این است که شناخت انسان تغییر کند، احساساتش بیجا تحریک شود، عواطفش منفی شود و ساختار روانیاش تحت تأثیر قرار گیرد.
در جنگ رسمی، تأثیر فیزیکی بر بدن است؛ مشت است و شمشیر و گلوله؛ اما هدف نهایی، تسخیر اراده طرف مقابل است. میخواهند کاری بکند که آنها میخواهند. اگر خودش تسلیم نشود، یاران یا منابعش را هدف قرار میدهند تا منفعتی از او ببرند. وقتی تسلیم نمیشود و منافعشان تأمین نمیشود به سلاح متوسل میشوند؛ اما جنگ نرم بسیار راحت است و مستقیماً سراغ روح انسان میرود، ارادهاش را تسخیر میکند، شناختش را تغییر میدهد و او را شستوشوی مغزی میدهد. این خیلی عاقلانهتر و پیچیدهتر است.
آن انسانهای ابتدایی با سنگ و چوب میزدند یکی را میکشتند اما امروز چندین علم در خدمت جنگ نرم قرار گرفتهاند، با دانشگاههای متعدد، بودجههای کلان و صرفه اقتصادی بالا. هزینههای جنگ نرم نسبت به جنگ نظامی بسیار کمتر و موفقیتش بسیار بیشتر است.
ما هستیم و این عالم، این آفرینش انسان، این اختلافات طبیعی، این پیشرفتهای تمدنی و علمی و از سوی دیگر، مسئولیتی که در برابر خدا داریم؛ خدا ما را برای چه آفریده و مسئولیتی که در قبال دیگر انسانها بر عهده ما گذاشته شده است. ما باید ببینیم چه باید بکنیم.
اگر تنها مصونیت از ضررهای مادی مطرح بود، چنانکه در جنگ نظامی چنین است - در جنگ سخت، آسیبهایی که انسان متحمل میشود، مانند تخریب خانه، ویرانی شهر، جراحت یا کشته شدن، قابل درک است- در چنین شرایطی اگر کسی فرار کند و در غاری پناه بگیرد یا سنگری بتنی بسازد تا در برابر سلاحها مقاومت کند، مصون میماند؛ اما آنجا که جنگ در فکر انسان اثر میگذارد، چگونه باید سنگری ساخت تا وسوسههای دیگران و ابزارهای شیطانیِ جنگ نرم در ما اثر نکند؟! این، مرحله اول است.
مرحله دوم آن است که وقتی اهل حق، طرفداران خدا و حقیقت، مورد حمله جنگ نرم قرار میگیرند، ما چگونه باید به یاری جنگزدگان بشتابیم؟! چگونه باید به مستضعفان، آسیبپذیران و آسیبدیدگان کمک کنیم؟! این مسئولیت بزرگی است که بر دوش بندگان شایسته خدا نهاده شده است، کسانی که در آزمون بزرگ انتخاب حق و باطل، راه حق را برگزیدهاند. اینها باید اولاً خود را سالم نگه دارند و در دام شیطان نیفتند؛ و ثانیاً دست دیگران را بگیرند و نگذارند سقوط کنند.
همانگونه که ما باید جان خود را حفظ کنیم، قرآن مؤاخذه میکند که وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ؛[6] إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا.[7] وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ؟! قرآن نمیگوید چرا جان خودتان را حفظ نمیکنید، بلکه میفرماید چرا به کمک مستضعفین نمیروید؟! إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ.
ما چنین وظیفه سنگینی داریم. اسلام ما را اینگونه تربیت میکند که تنها به فکر خود نباشید، به دیگرانی که در معرض ظلم هستند نیز کمک کنید و با ظالمان ستیز نمایید. این در جنگ نظامی است؛ اما در جنگ نرم یعنی جنگ فکر، عقیده، تشخیص، افکار و اندیشهها، مسئولیت ما بسیار سنگینتر است. نخست باید خود را حفظ کنیم تا دینمان فاسد نشود، ایمانمان آسیب نبیند، تشخیصمان اشتباه نشود و آب به آسیاب دشمن نریزیم. خیال نکنیم کار خوبی میکنیم، در حالیکه داریم به دشمن کمک میکنیم! وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.[8] اول باید مراقب باشیم خودمان ابزار دست شیاطین نشویم؛ سپس بتوانیم آن کسانی که در معرض آسیب دیدن هستند را نجات دهیم. این، مسئولیت ما در برابر جنگ نرم است.
خب، چه باید کرد؟! بسیاری از کارهایی که برای حفاظت از زیانهای جنگ لازم است، در حالت صلح نیز باید وجود داشته باشد. مثلاً در جنگهای ابتدایی، آنهایی که با شمشیر و نیزه میجنگیدند، برای آمادگی چه میکردند؟! سعی میکردند قوی شوند. ورزشکاران برای همین به وجود آمدند، بهویژه ورزشهای رزمی. تیراندازی، شنا و کشتی در اسلام نیز مورد تشویق قرار گرفتهاند. درست است که بدن قوی، بازوهای ستبر و عضلات ورزیده در جنگ مفید هستند اما در صلح نیز موجب حفظ سلامتی میشود و انسان میتواند در مقابل مزاحمتها از حق خود دفاع کند.
برخی امور میان جنگ و صلح مشترک هستند؛ ازجمله کسب افکار و اندیشههای صحیح. انسان باید نسبت به عقاید دینیاش شناخت صحیح داشته باشد؛ نسبت به جهان و انسانهای دیگر نیز باید شناخت درستی پیدا کند تا بداند چگونه رفتار کند. این فی حد نفسه مطلوب است اما در برابر دشمن، مطلوبیتش چند برابر میشود.
انسان حتی اگر دشمنی نداشته باشد، در حالت صلح هم باید مردم را بشناسد، جهان را بشناسد و بداند کجا زندگی میکند تا بفهمد موقعیتش چیست و چه وظیفهای دارد که باید انجام دهد؛ اما وقتی بداند دشمنانی هستند که میخواهند فریبش دهند، میخواهند او را به زانو دربیاورند، استعمارش کنند، استحمارش کنند، کسب بصیرت و معلومات صحیح، وجوب مضاعف پیدا میکند؛ هم برای تأمین زندگی و هم برای مقاومت در برابر دشمن.
سرّ تأکید مقام معظم رهبریأیّدهاللهتعالی بر کسب بصیرت همین است که ما در برابر دشمنان کارکشتهای قرار داریم که تشنه خون ما هستند و از راههای مختلف میخواهند فریبمان دهند. این، بسیار آسانتر از جنگ نظامی است. هشت سال جنگ نظامی را بر ما تحمیل کردند اما چندان سودی نبردند؛ شاید سودش برای ما بیشتر بود؛ اما در جنگ نرم، هر اندازه موفقیت داشته باشند، موفقیت نقد است و خسارتشان هم بسیار کم است.
گروههای مختلف، همه در این جهت مشترک و موافق هستند که اندیشههای حق، افکار صحیح، حقطلبانه، مدافعین حق، کسانی که از مظلومان از محرومان دفاع میکنند را بکوبند. خیال نکنید اگر سرمایهداران را کنار زدیم، سوسیالیستها که سر کار میآیند، حتماً از ما حمایت خواهند کرد. اینها فرقی نمیکنند: الکُفرُ مِلَّةٌ وَاحِدَةٌ!
ما باید خدا را هزاران بار شکر کنیم که راه حق، دین حق، طریقه حق و مذهب حق را شناختیم؛ و امروز، روش صحیح زندگی اجتماعی را از امامرضواناللهعلیه آموختیم. خدا ساعتبهساعت بر علو درجات ایشان بیفزاید. خداوند چه نعمت بزرگی به جامعه ما، به عصر ما و به زمان ما عطا فرمود؛ وجود این مرد الهی که نمونهای از انبیا و اولیاست. شاگرد برجسته این مکتب بود. الگوی عملی این مکتب را به ما نشان داد.
در زمانهای گذشته، چنین الگوهایی وجود نداشت و جوامع خیلی عقب و محروم بودند. امروز نیز بسیاری از کشورهایی که در پی احقاق حقوق خود هستند، فاقد چنین الگو و فاقد چنین رهبری هستند و همین است که با مشکلات عدیدهای مواجه هستند. بسیاری از کشورهای اسلامی که اکنون به پا خاستهاند، مشکل اصلیشان این است که رهبری مانند امامرضواناللهعلیه ندارند. این بزرگترین خلأ آنهاست؛ خلأیی که هیچ راهی برای پر کردنش نیست.
وقتی این مقایسه را انجام دهیم، تازه میفهمیم که خداوند چه نعمتی به ما عطا کرده بود و چقدر ارزشمند بود. جلوی بسیاری از مفاسد گرفته شد، انحرافها مهار شد، فسادها کاهش یافت، خونریزیها کم شد و درنهایت، نظام اسلامی با همه عیوب و نقایصی که هنوز دارد و امیدواریم که انشاءالله بهتدریج رفع شود، برپا شد.
این مسئله را باید با دیدی باز، همتی بلند و بینشی وسیع و دوراندیشانه بررسی کرد. ما در یک چارچوب بسته یا پیلهای محدود زندگی نمیکنیم؛ بلکه در جهانی زندگی میکنیم که حکم یک خانواده یا یک دهکده جهانی را دارد. ارتباطات انسانی امروز، شبیه ارتباطات افراد یک روستا شده است. شما اکنون میتوانید با فردی در آن سوی کره زمین یا حتی در قطب جنوب، راحتتر ارتباط برقرار کنید تا با کسی که صد سال پیش در یک دهکده زندگی میکرد. تبادلنظر، بهرهگیری از افکار، کمک متقابل و حتی فراتر از آن، همه در این جهان، ممکن شده است. همه اینها با اراده خداوند پدید آمدهاند و در طرح آفرینش الهی منظور بودهاند. خدا جاهل نبوده که چه خواهد شد. تورات میگوید خدا پس از خلقت آدم پشیمان شد! اما قرآن میفرماید خدا هرگز پشیمان نمیشود؛ نه چیزی بر او مجهول بوده، نه پشیمان شده و نه پشیمان خواهد شد.
فیلسوفان اسلامی نیز معتقدند که نظام عالم، نظام احسن است؛ نهفقط خوب و مطلوب است بلکه از این بهتر ممکن نیست. با این دید باید به عالم نگاه کرد و دید در برابر عوامل فساد و قدرتهایی که دنیا را احاطه کردهاند، ما چه موقعیتی داریم و چه باید بکنیم.
من دیگر وقت شما را زیاد نمیگیرم؛ فقط طرح مسئله کردم. ما هم دیگر پیر شدهایم و «چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو!» باید جا را به جوانها داد اما بد نیست که انسان از تجربه پیرها بیاطلاع نماند. حتی اگر نخواست تبعیت کند، آگاهی ضرری ندارد. تجربه کسانی که عمری پیش از ما زیستهاند، سرد و گرم دنیا را چشیدهاند، تحولات افراد و جوامع را دیدهاند میتواند چراغ راه باشد. البته، بیش از همه، آنچه قابل تأمل است، بیانات قرآن کریم است. قرآن نمونههای این تجربهها را برای ما بیان فرموده است.
قرآن به ما خطاب میفرماید: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ؛[9] یعنی شما باید آماده باشید؛ بدون تحمل سختیها و خوشیها، به جایی نمیرسید. اگر میخواهید به سعادت برسید و اگر میخواهید به کمال انسانی برسید باید آماده باشید سختیها و خوشیها را با هم تحمل کنید. خودتان را برای بَأْسَاء و ضرَّاء آماده کنید. بدون اینها به جایی نمیرسید. زندگی آرام و بیدغدغه، آهسته برو که گربه شاخت نزند، انسان را به جایی نمیرساند. باید وارد میدان شد، با دشمن کشتی گرفت و دستوپنجه نرم کرد و حتی اگر لازم شد جان داد؛ مگر سیدالشهدا نداد؟!
باید برای تهمت، افترا، تخریب شخصیت، فحش، بدگویی، انتقادهای بجا و نابجا و حتی ملامت دوستان آماده بود. قرآن هشدار میدهد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ؛[10] اگر کسی از دین برگردد، به خدا ضرری نمیزند. خیال نکنید خدا شکست خورده است؛ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ؛[11] بلکه: فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ.[12] نمیفرماید در معبد مشغول ذکر و ورد میشوند؛ بلکه میفرماید در راه خدا جهاد میکنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمیهراسند. این، مهمتر از همه است.
بصیرت انسان آنقدر باید کامل باشد که اگر همه اهل عالم برخلاف نظر او سخن بگویند او به نظر خود یقین داشته باشد. خداوند نمونهاش را در این زمان به ما نشان داد. مواردی پیش آمد که تمام دوستان و یاران امامرضواناللهعلیه با ایشان موافق نبودند؛ همه گفتند: «آقا! تنها میمانی! شکست میخوری! اینها چنین و چنان هستند، نقشههایی دارند، کسانی که در ظاهر با شما هستند دلشان با شما نیست، دارند علیه شما توطئه میکنند!» امامرضواناللهعلیه همه این حرفها را میشنید اما درنهایت میفرمود: «اگر همه عالم یکطرف باشند و من یکطرف، من وظیفه خودم میدانم که یکتنه در مقابلشان بایستم.»
این بصیرت است؛ أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي.[13] شکی نیست که ایشان این درس را از امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه گرفته بودند. البته چنین بصیرتی نصیب همه نمیشود؛ دل پاک میخواهد، مناجاتهای شبانه میخواهد، سوز و گداز میخواهد، سپردن دل به خدا میخواهد. به هر کسی نمیدهند؛ اما اگر دادند، اعجاز میکند. باید بدانیم راه همین است؛ راهی که علیعلیهالسلام در برابر مخالفان رفت و راهی که امامرضواناللهعلیه در میان دوستانی که با ایشان مخالف بودند رفت.
شما جوان هستید و اکثرتان جریانات مبارزه و اوایل نهضت را و اینکه اقران چگونه با ایشان برخورد میکردند را یادتان نیست. شاید هم درست نشنیده باشید؛ اما امامرضواناللهعلیه از همان آغاز مثل کوه ایستاده بودند؛ هیچ حرفی در ایشان تأثیر نمیکرد؛ با دیگران برخورد نمیکردند، احترام میگذاشتند، فکر و حرفشان را با سماحت میشنیدند اما آنجا که وظیفهشان را تشخیص میدادند، هیچکس نمیتوانست ایشان را از مسیرشان بازگرداند.
یک داستانی هست که شاید بارها نقل کرده باشم اما بد نیست اینجا هم برای شما بگویم. میخواهم بگویم اینها خیالبافی نیست یا نقل قول از دیگران نیست بلکه نمونههای عینی دارد؛ اوایل نهضت، یکی از بزرگان قم مشی خاصی داشتند. فکر میکردند شاید بتوان با دولت کنار آمد، خدماتی برای حوزه گرفت و کار به قیام ۱۵ خرداد نکشد. حتی نگران بودند که مبادا اصل تنها کشور شیعه جهان به خطر بیفتد. بالأخره فکری داشتند. لااقل توجیهش اینهایی بود که من عرض کردم و علیرغم اینکه در اوایل کار با امامرضواناللهعلیه هماهنگ بودند اما بعد از دستگیری امامرضواناللهعلیه در ۱۵ خرداد و مدتی که در قیطریه بودند، بهتدریج فاصلهای در فکرشان ایجاد شد.
در آن زمان، بسیاری از فضلای مبارز قم در تبعید و زندان بودند. یکی از دوستانی که اگر من اسم ببرم همه شما ایشان را خوب میشناسید، تازه از زندان آزاد شده بود. ما هم برای دیدن ایشان به منزلشان رفتیم. جمعی از بزرگان نیز حضور داشتند. برخی از آنها امروز درگذشتهاند یا شهید شدهاند ازجمله مرحوم آقای ربانی شیرازی، مرحوم دکتر باهنر، دکتر مفتح و برخی از مراجع فعلی. بعد از صحبتهای آن بزرگوار، پرسیدند: «بیرون زندان چه خبر؟! شماها چه میکنید؟! اوضاع چگونه است؟!» موضوع روز، اختلافی بود که بین امامرضواناللهعلیه و یکی دیگر از شخصیتهای قم شکل گرفته بود. ما نگرانیمان را مطرح کردیم که مبادا این اختلاف به روحانیت و سران نهضت سرایت کند و به ضرر اسلام تمام شود.
در اطراف مسئله بررسی شد و جمع تصمیم گرفتند که از حضرت امامرضواناللهعلیه و از آن شخصیت دیگر وقت بگیرند و خصوصی با هر دو دیدار کنند. ابتدا بنا شد با آن شخصیت دیگر که از مراجع فعلی است و ارتباطاتی با ایشان داشتند ملاقات کنیم. ایشان بیمار بودند، گویا کسالت قلبی داشتند اما با زحمت بلند شدند و نشستند. عرض کردیم که ما امروز به مناسبت آزادی فلان آقا از زندان، در منزل ایشان بودیم و این حرفها مطرح شد. واقعیت این است که ما نگران این جریان هستیم و خدمت شما آمدهایم تا ببینیم نظر شما چیست.
من خلاصهاش را عرض میکنم؛ جزئیاتش نکات آموزنده فراوانی دارد. ایشان فرمودند: «مبارزهای که آغاز شده، کار یک روز و دو روز نیست. این یک جریان است که ادامه خواهد یافت و مسائل مهمی در پیش خواهد بود. چنین حرکتی با تصمیم یک نفر اداره نمیشود؛ باید مجموعهای باشند که با هم مشورت کنند، تصمیم جمعی بگیرند، همه موافقت کنند و عمل شود. اینکه یک نفر تصمیم بگیرد و همه از او پیروی کنند، عملی نیست و ادامه پیدا نمیکند.»
گفتیم مثلاً تابهحال تصمیمها جمعی بوده، اعلامیههای مشترک صادر شده، حرکتهای گروهی انجام گرفته است. پاسخ داده شد که اینطور ادامه پیدا نمیکند؛ باید جمعی وسیعتر شکل بگیرد، درباره مسائل مشورت کنند، تصمیم بگیرند و همه طبق آن تصمیم، عمل کنند.
دوستان به همین پاسخ بسنده کردند و بنا شد بلافاصله خدمت حضرت امامرضواناللهعلیه برسیم. در آن جمع، بنده شاید از همه جوانتر بودم. خدمت آن آقا عرض کردم: «آقا! خوب است چند نفر را نام ببرید که اگر امام هم با تشکیل چنین شورایی موافقت کردند، اعضای شورا مشخص باشند و دیگر مزاحم شما نشویم. پیشنهاد شما چیست؟! چه کسانی باشند؟!»
ایشان ده، دوازده نفر را نام بردند که سه، چهار نفر از مراجع بودند و باقی هم مثلاً از فضلای شناختهشده. این پیشنهاد را برداشتیم و خدمت حضرت امامرضواناللهعلیه رفتیم. ایشان در حیاط، روی تخت نشسته بودند. همان آقایی که از مراجع فعلی هستند، مطلب را خدمت امام عرض کردند و گفتند: «ما خدمت آن آقا رفتیم، این مطالب گفته شد و ایشان چنین طرحی داشتند.»
همه اینها را عرض کردم برای آن جمله کلیدی امامرضواناللهعلیه که فرمودند: «اگر منظور این است که جمعی تصمیم بگیرند که آیا مبارزه با شاه انجام شود یا نه، اگر همه عالم جمع شوند و بگویند نه، من وظیفه شخصی خودم میدانم که مبارزه کنم. رأی دیگران هیچ تأثیری در این تصمیم من ندارد. قاطعم که اگر تنها هم باشم، باید مبارزه کنم؛ اما اگر بحث در کیفیت مبارزه است - لحن کلام، نوع برخورد، اقدامات اجرایی- من حاضرم هر چه اکثریت گفتند عمل کنم.»
پاسخ امامرضواناللهعلیه کاملاً روشن بود و نسبتش با آن طرح پیشنهادی مشخص شد. امام با قاطعیت فرمودند که اصل مبارزه، خط قرمز است و هیچ رأیی نمیتواند آن را تغییر دهد؛ اما در شیوهها حاضر هستند با جمع همراهی کنند، چون نتیجهاش بهتر و سریعتر خواهد بود؛ به شرط آنکه اصل مبارزه زیر سؤال نرود. گویا در کلام آن آقا، اصل مبارزه هم محل سؤال بود؛ امامرضواناللهعلیه روی همین نکته تأکید داشتند.
بههرحال ما در برابر جنگ نرم با سلسلهای از مسائل مواجه هستیم که میتوان آنها را ردهبندی کرد. برخی مسائل در اولویت اول قرار دارند و باید نسبت به آنها حساس بود؛ اینها خط قرمزهایی هستند که بههیچوجه نباید شکسته شوند. پسازآن، مسائل دسته دوم و سوم مطرح میشوند که درجات مختلفی دارند.
چون این نوع فعالیتها، بهویژه آنهایی که جنبه جهانی دارند، با یک حرکت کوچک یا یک اقدام چندروزه پایان نمیپذیرند و بلکه روزبهروز گسترش مییابند بنابراین ما باید بدانیم اولین مسائلی که باید با آنها برخورد کنیم، کدام مسائل هستند؛ مسائلی که باید محکم بگیریم و بههیچوجه در برابر آنها کوتاه نیاییم. برای مقابله با جنگ نرم، ابتدا باید خطرها را بشناسیم، بهویژه خطرهای نخستین و سپس آنها را به ترتیب اولویت بررسی کنیم.
دشمن روی محورهایی تمرکز دارد و میخواهد آنها را به اشکال مختلف در هم بشکند. باید این محورها را بشناسیم. بفهمیم نقشههای متعدد دشمن که گاه از گروههای متضاد اما با هدفی واحد و با رهبریای که از جای دیگر میشود هماهنگ میشوند در کدام جهت حرکت میکنند؟ هدف آنها چیست؟ دشمن میخواهد چه چیزی را نابود کند؟ آن کانون خطر که برای دشمن، تهدید است و برای ما سعادتآفرین، مطلوب و ایدهآل است، باید شناخته شود و در درجه اول باید تمام توانمان را برای حفظ آن به کار بگیریم؛ چون اگر ضربه بخورد، چیزی جایگزین آن نمیشود.
بصیرت یعنی همین که بفهمیم نقطه اصلی کجاست. سپس هرچه توان بیشتر داریم، در درجات بعدی به کار بگیریم تا برسد به مسائل روزمره؛ اما اگر مسائل جزئی و روزمره ازجمله اختلافات شخصی، حرفهای پراکنده و اقدامات نهادها یا مسئولان، ما را از اصل موضوع غافل کند و از دشمنی اصلی با اسلام منحرف کند، این همان دامی است که شیطان برای اهل حق گسترده است.
جنگ نرم همینگونه عمل میکند و پیروزیاش در همین است؛ یعنی غافل کردن افراد از مسائل اصلی و مشغول کردنشان به سرگرمیهایی که به اهداف اصلی دشمن آسیبی نمیزند؛ بلکه در سایه همین غفلت، آن اهداف محفوظ میمانند. ما در این جهات باید کار کنیم.
آخرین کلام اینکه فراموش نکنیم که ما صاحب داریم. فوق همه عواملی که میشناسیم، یک عامل دیگر وجود دارد؛ عاملی بسیار قویتر و جامعتر. از این عامل میتوان بهره برد، اگر بخواهیم، اگر باور داشته باشیم و اگر شیطان ما را از آن غافل نکند.
اگر من و شما که گوشت و پوستمان از نان امام زمانعجلاللهفرجهالشریف روییده است، برای مشکلاتمان و بهویژه مشکلات اجتماعی که سرنوشت اسلام را رقم میزند، دست به دامن صاحبمان نشویم، پس چه کسی باید برود؟! عوامی از بندر گناوه و بندر دیلم، شبهای جمعه بلند میشوند و به مسجد جمکران میآیند. من و شما سالی چند بار میرویم؟! چند بار امام زمانعجلاللهفرجهالشریف توسل داریم؟! یعنی اینها دروغ است؟ خبری نیست؟!
اما میدانیم آن کسی که بصیرتش از ما بیشتر است، نیمهشب به مسجد جمکران میآید، ساعتها راز و نیاز میکند و اشک میریزد. او خوب میداند کجا باید برود تا بصیرت کسب کند. ما نباید از اسباب عادی غافل شویم؛ همه این اسباب را خدا آفریده تا از آنها استفاده کنیم. اینها امتحانهای ما هستند: دنبال چه میرویم؟! از کجا اثر میپذیریم؟! چه راهی را انتخاب میکنیم؟! به چه کسی اعتماد میکنیم؟! چرا؟! انگیزه ما برای انتخاب یک فرد، یک حرکت یا یک جریان چیست؟! آیا چون رفیق است؟! آیا چون احتمال میدهیم که اگر به جایی رسید، هوای ما را خواهد داشت؟! یا چون میدانیم در دین، استوارتر و پابرجاتر است؟!
امروز هم روز جمعه است؛ روز حضرت صاحبالزمانعلیهالسلام؛ پروردگارا! تو را به حق امام زمان قسم میدهیم قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما!
ما را مشمول دعاهای آن حضرت قرار بده!
به ما توفیق بده که راه ایشان را بهتر بشناسیم و در انجام آن، موفقتر باشیم!
وَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ
[1]. بقره، 30.
[2]. اعراف، 20.
[3]. اعراف، 21.
[4]. احزاب، 69.
[5]. انعام، 112.
[6]. نساء، 75.
[7]. نساء، 98.
[8]. کهف، 104.
[9]. بقره، 214.
[10]. مائده، 54.
[11]. یوسف، 21.
[12]. مائده، 54.