درس نهم:مـعـاد

 

درس نهم:

مـعـاد

 

از دانشجو انتظار مى‌رود با فراگیرى این درس:

1. قلمرو بحث معاد در قرآن را فرا گیرد؛

2. نسبت میان اعتقاد به معاد و حقیقت انسان را بتواند تبیین كند؛

3. با حقیقت و ویژگى روح بیشتر آشنا شود؛

4. عنصر اساسى وجود انسان را بازشناخته، بتواند بقاى انسان را تبیین كند؛

5. با توجه به آیات قرآنى بقا و تجرد روح را اثبات كند.

 

پس از شناخت مبدأ و مسائل مربوط به آن (خداشناسی) كه در ایدئولوژی مؤثر است، دو بحث مهم باقی است:

1. بررسی مسائل مربوط به معاد، از این جهت كه انسان موجودی دارای حیات جاودانه است.(1)

2. تبیین رابطة این زندگی موجود با آن زندگانی جاودانه. زیرا اگر فرض شود كه آدمی دارای دو نوع زندگی است كه هیچ ربطی با هم ندارند، اعتقاد به زندگی دوم نمی‌تواند نقشی در جهت دادن به زندگی اول داشته باشد. مثل كسی كه در شهری شهرت، اعتبار، خویشان، سرمایه و خانه‌ای دارد و به شهری دوردست می‌رود كه در آنجا فاقد همة آنهاست و در آنجا باید از نو برای تأمین نیازمندی‌هایش بكوشد. پس وقتی باور به معاد می‌تواند نقش دقیق خود را در تعیین مسیر زندگی بازی كند كه بدانیم این زندگی با زندگی آخرت، رابطة دقیق و صحیحی دارد و می‌توان برای آنجا، در همین جا كاری كرد و به قول سعدی، برگی از پیش فرستاد.

برگ سبزی به گور خویش فرست                          كس نیارد ز پس، تـو پیش فرست

باری، برای ما اثبات دو چیز مهم است:

یكی، بقای آدمی در دنیای پس از مرگ؛ دیگری رابطة علّی و معلولی بین این دو زندگی.

 

معاد

بحث معاد در قرآن بسیار گسترده است؛ چنان‌كه می‌توان ادعا كرد یك‌سوم قرآن در این


1. ر.ك: عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، ص 92.

باره است.(1) با این حال ما به موضوعاتی می‌پردازیم كه به آنها در بحث انسان‌شناسی بیشتر نیاز است.

اصولاً باور به معاد مبتنی است بر اینكه در انسان حقیقتی وجود دارد كه با متلاشی شدن و فنای بدن از بین نمی‌رود؛ زیرا معنای معاد این است كه هر فردی كه در این عالم به وجود می‌آید، در رستاخیز زنده می‌شود و تا ابد زنده خواهد بود. پس بین این انسان و انسانی كه در آخرت زنده می‌شود «هوهویّت» و «این‌همانی» برقرار است.(2)

چرا و به چه لحاظ می‌گوییم این همان است؟ چون در صورتی می‌توانیم وحدت بین این موجود و آن موجود را تعقل كنیم كه عنصر اساسیِ مشتركی بین این دو وجود داشته باشد. این عنصر اساسی به این معناست كه شخصیت هر انسانی، وابسته به اوست، وگرنه در همین عالم نیز موادی به مواد دیگر تبدیل می‌شوند و جهت یا جهات مشتركی هم بین آنها هست؛ اما در همان حال، «هوهوّیت» یا «این‌همانی»، در آنها محفوظ و صادق نیست. روی خاك باغچه كود و آب می‌دهیم و دانة گل می‌كاریم. گلی می‌روید، گرچه به یك معنا می‌توان گفت كه همان كود، خاك و آب به گُل تبدیل شده است؛ اما آیا این شخصیت گل، همان شخصیت كود است؟ می‌دانیم كه اینجا دو هویّت موجود است و هیچ‌گاه نمی‌توان گفت گل همان كود است. خواص كود در آن نیست، چنان‌كه خواص گل هم در كود نیست.

آیا اگر انسان به همین گونه به انسان دیگری تبدیل شود، بمیرد، بپوسد، اجزای بدنش به مواد شیمیایی دیگری تبدیل شوند و جذب مواد گیاهی گردند و سپس آن گیاه به صورت غذایی درآید و انسانی دیگر آن ‌را بخورد و نطفة انسانی دیگر از آن منعقد شود، آیا می‌توان گفت این انسان جدید، همان انسان هزار سال پیش است؟ نه، نمی‌توان گفت؛ زیرا خصوصیات این انسان غیر از دیگری است. شخصیت، هویّت، شعور، احساسات و اعتقادات هریك ویژة خود او بوده است. پس اگر قرار باشد انسان


1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 3، ص 35.

2. ر.ك: غلامحسین ابراهیمی دینانی، معاد از دیدگاه حكیم مدرس زنوزی، ص 43.

پس از متلاشی شدن بدنش، دوباره به همان صورت كه بوده است زنده شود و همو باشد، چیزی بیشتر از اشتراك مادّه لازم است. چه وقت می‌توان گفت انسان شخصاً دوباره زنده شده است؟ وقتی كه روح باقی باشد و هنگام زنده شدن همان شخص، روح به بدن تعلق بگیرد. حال اینكه چقدر لازم است اجزای آن بدن قبلی باقی باشد، مسئلة دیگری است. در همین دنیا هم سلول‌های بدن ما پیوسته می‌میرند و سلول‌های جدیدی جای آن را می‌گیرند. حتی سلول‌های مغز هم كه می‌گویند عوض نمی‌شوند، با تغذیه، مادّة آنها دگرگون می‌شود.

به هر حال در طول چند سال، تمام اجزای بدن عوض می‌شود؛ ولی شخصیت همچنان محفوظ است. پس قوام مسئلة معاد و ایستایی آن به این است كه ثابت شود در انسان چیزی بجز بدن نیز هست كه فناناپذیر است و «عندالله» و «فی خزائن الله» باقی می‌ماند. برخی بدون توجه دقیق، بر آن‌اند كه اگر بگوییم روح نیز فانی است و خدا دوباره آن‌ را می‌آفریند، این نیز «معاد» محسوب می‌شود. اینان به برخی از روایات كه می‌گوید پیش از رستاخیز همه چیز نابود می‌شود و خدا همه چیز را از نو می‌آفریند، استناد می‌کنند. ولی حقیقت این است كه چنین چیزی دیگر معاد نیست؛ زیرا معاد، عود و بازگشت شیء موجود است. پس اگر چیزی نابود گردد و موجود جدیدی (هرچند شبیه آن و درست مانند آن) آفریده شود، همان اولی نخواهد بود و دیگر وحدت باقی نیست.

معاد وقتی معنا می‌یابد كه انسان روحی داشته باشد كه مستقل از بدن باقی بماند و دوباره به بدن بازگردد. پس اگر بگوییم اصلاً روحی در بین نیست، یا اگر هست مستقل از بدن باقی نمی‌ماند و با فنای جسم از بین می‌رود، یا حتی اگر بگوییم پس از مدتی از بین می‌رود، در همة این احوال، «معاد» دیگر معنای حقیقی پیدا نمی‌کند.

اگر ظاهر برخی آیات یا روایات برحسب نظر نخستین، شامل همه چیز شود، ادلّة عقلی و نقلی موجود است كه مراد همة اشیای مادی است؛ اما چیزهایی كه نزد خداست، از بین رفتنی نیست.

مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ؛(1)«آنچه نزد شماست فانی می‌شود، اما آنچه نزد خداست باقی است».

 

برای تحقق معاد سه چیز لازم است: یكی آنكه اثبات كنیم در انسان چیزی غیر از بدن وجود دارد. دو دیگر آنكه آن چیز مستقل از بدن، می‌تواند باقی بماند. سوم اینكه انسانیت انسان به همین روح اوست. یعنی علاوه بر اینكه باید روح و نیز بقای آن ثابت شود، باید ثابت گردد كه تمام فعلیت انسان، همین روح است و كافی نیست كه بگوییم یك جزء انسان تا ابد باقی می‌ماند. بنابراین، وقتی می‌توانیم عقلاً به بقای انسان و معاد معتقد باشیم كه این سه چیز را دربارة روح بپذیریم.

 

وجود و بقای روح(2)

شكی نیست كه انسانِ زنده با موجود بی‌جان، فرق می‌کند؛ یعنی چیزی اضافه دارد. آدمی كه می‌میرد، یك لحظه پس از مرگ با لحظه‌ای پیش از آن، چیزی كمتر دارد. هیچ انسان عوام یا حتی كودنی نمی‌گوید كه روح اصلاً وجود ندارد. حتی متعصب‌ترین ماتریالیست‌ها نیز به طور كلی منكر روح نیستند؛ یعنی نمی‌گویند كه بین موجود جاندار و بی‌جان فرقی نیست؛ بلكه آنها روح را به گونه‌ای تفسیر می‌کنند كه خطاست. اینان می‌گویند روح از خواص مادّه یا مغز است. لذا با فساد مادّه، روح هم فاسد می‌شود. اما نظر صحیح آن است كه روح جوهری است كه می‌تواند مستقل از مادّه باقی بماند.


1. نحل (16)، 96.

2. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 3، ص 17؛ جعفر سبحانی، اصالت روح از نظر قرآن، ص 9 ـ 50؛ امیر دیوانی، حیات جاودانه، ص 101.

انسانیت انسان به روح اوست؟(1)

شكی نیست كه قرآن انسان را مركّب از روح و بدن می‌داند. روشن‌ترین آیات در این زمینه، آیات خلقت نخستین انسان است كه در آنها تعبیر «نفخ روح» به كار رفته است:

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ؛(2)و (3)«پس چون او را موزون كردم و در او از روح خود دمیدم، برای او سجده کنید!»

از این آیات می‌خواهیم استفاده كنیم كه حقیقت روح، چیزی غیر از بدن است و تا آن نباشد انسان به وجود نمی‌آید. كرامتی كه خدا به انسان مرحمت فرمود و مظهر آن، امر به سجدة فرشتگان در برابر اوست، در نكتة «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» نهفته است وگرنه بدنِ تنها لیاقت آن سجده را ندارد.

 

دو نكته

1. اگر روح مثل بدن دارای احكام مادّه باشد، زوال‌پذیر است و برای اعتقاد به معاد كافی نیست.

2. اگر روح را عنصر اساسی در وجود انسان ندانیم كه با بقای آن، انسانیت انسان باقی باشد و تأثیر آن را در تحقق انسان، همسنگ بدن بشماریم، باید با متلاشی شدن بدن، هویّت انسانیِ شخص نابود شود؛ زیرا هر چیزی كه مركّب از دو جزء باشد و شیئیّت آن، وابسته به هر دوی آنها باشد، با نابود شدن یكی از آنها «كل» نابود می‌شود: «الكلّ ینتفى بانتفاء بعض اجزائه». چنان‌كه


1. ر.ك: جعفر سبحانی، همان، ص 25.

2. ر.ك: ابوجعفر محمد الطوسی، التبیان، ج 6، ص 322؛ ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، ج 2، ص 335.

3. حجر (15)، 29؛ ص (38)، 72.

آب با نابود شدن یكی از اجزای آن (اكسیژن یا هیدروژن) نابود می‌شود و دیگر چیزی به نام آب نخواهیم داشت. در صورتی كه اولاً، در این دنیا هم اجزای بدن به تدریج از بین می‌رود و پس از چند سال هیچ‌یك از سلول‌های گذشته عیناً باقی نمی‌ماند، بدون اینكه ضرری به بقای انسان با هویّت انسانی‌اش بزند؛ ثانیاً، با مرگ و متلاشی شدن بدن هم هویّت انسانیِ شخص از بین نمی‌رود و پیش از قیامت و بازگشت روح به بدن هم محفوظ است و آثار و لوازم خودش را خواهد داشت.

از اینجا نیز می‌توان فهمید كه وجود روح از سنخ وجود بدن نیست و تركیب انسان از روح و بدن مانند تركیب چیزی از دو عنصر مادی نیست.

 

اثبات وجود روح(1)

در قرآن كریم آیات بسیاری وجود دارد كه بر وجود روح دلالت می‌کند. از روشن‌ترین آنها آیه‌ای است كه از قول منكران معاد، شبهه‌ای را ذكر می‌فرماید و به آن پاسخ می‌دهد:

وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الأَرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ؛(2)«و گفتند: زمانی كه ما در زمین گم شدیم، هر آینه (بار دیگر) در آفرینشی نو درآییم؟»

سپس می‌فرماید:

قُلْ یَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ؛(3) «(در پاسخ


1. ر.ك: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 657، 729؛ همو، معاد، ص 129.

2. سجده (32)، 10.

3. سجده (32)، 11.

آنها) بگو: فرشتة مرگ كه بر شما گمارده شده است، (جان) شما را به تمام و کمال می‌گیرد و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید».

پیداست كه منكران معاد ـ دست‌كم آنان كه در این آیه به آنها اشاره شده است ـ معتقد بودند كه انسان همین بدن است و چون مُرد و بدنش متلاشی شد، دیگر گم می‌شود و زنده نخواهد شد. اما اینكه آیا به اشكال عقلیِ مسئله توجه داشته‌اند یا تنها از روی بعید شمردنْ چنین می‌گفته‌اند، ظاهراً متفاوت بوده‌اند. افراد دقیق و عمیق‌تر شبهة عقلی داشته‌اند، اما عموم مردم تنها از جهت بعید بودن چنان اظهار می‌كرده‌اند.

اما شبهة عقلیِ مسئله، چیزی شبیه مسئلة «محال بودن اعادة معدوم» است.(1) وقتی معدوم شدیم و بدنمان متلاشی شد، دیگر نیستیم. چگونه دوباره زنده می‌شویم؟

به هر حال خداوند در پاسخ این شبهه می‌فرماید: گُم و فانی نمی‌شوید، فرشتة مرگ شما را می‌گیرد و نزد او محفوظید. بنابراین، شما باز هم وجود دارید و خدا شما را برمی‌گرداند و زنده می‌کند. این آیه به روشنی دلالت دارد بر اینكه در انسان غیر از بدن چیزی وجود دارد كه فرشتة مرگ آن‌ را دریافت می‌کند (توفّی به معنای گرفتن و دریافت كردن است). پس چیزی در انسان هست كه فرشته آن را دریافت می‌کند. همان چیزی كه به آن می‌توان «شما» (= كُم) گفت. یعنی علاوه بر اثبات وجود روح و بقای آن، اثبات می‌كند كه هویّت و شخصیت به همان روحی است كه نزد فرشتة مرگ می‌ماند.

آیات دیگری نیز وجود دارد كه در آنها لفظ «توفّی» به كار رفته است؛ ولی برخی به ملك‌الموت یا ملائكة ‌الله یا رسل‌الله نسبت داده شده است و برخی به خود خدا. پیش‌تر گفتیم كه نسبت دادن فعل به چند فاعل هنگامی كه در طول هم باشند، اشكالی ندارد. پس روح را، هم خدا دریافت (= توفّی) می‌کند (در یك مرحلة عالی‌تر)، و هم ملك‌الموت و هم رسل كه اعوان ملك‌الموت‌اند:


1. ر.ك: مرتضی مطهری، معاد، ص 20؛ محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 3، ص 51؛ عبدالله جوادی آملی، معاد در قرآن، ص 109؛ جعفر سبحانی، معادشناسی در پرتو كتاب، سنت و عقل، ص 29 ـ 40.

اللَّهُ یَتَوَفَّى الأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِكُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى؛(1)«خدا روح افراد را هنگام مرگ می‌گیرد و نیز كسانی كه نمرده‌اند، هنگام خواب. پس آن‌ را كه مرگش فرا رسیده، نگه می‌دارد و دیگری را تا سرآمد معیّنی رها می‌کند (یا به بدن می‌فرستد)».

از این آیه استفاده می‌شود كه گرفتن جان، دو نوع است: یكی در حال مرگ كه موجب انقطاع كامل روح از بدن می‌شود، و دیگری در حال خواب كه انقطاع ناقصی حاصل می‌شود. در هر دو حال، خداست كه آنچه را شخصیت و نفسیّتِ انسان‌ها به آن است، می‌گیرد و تعبیر «یمسك» صراحت دارد در اینكه چیزی هست كه آن را نگه می‌دارد.

آیة دیگر:

إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا...؛(2)«آنان كه بر خود ستم ورزیدند و از حق منحرف شدند، هنگامی كه فرشتگانِ مرگ به سراغشان می‌آیند و به آنها می‌گویند: در چه حالی بودید؟ می‌گویند: ما را در این سرزمین، «ضعیف نگه داشته» بودیم (یعنی تحت نفوذ دیگران بودیم و آنان مانع از اجرای وظایفمان می‌شدند). فرشتگان جواب می‌دهند: مگر زمین خدا گسترده نبود که هجرت کنید (چرا هجرت نكردید)؟»

ظاهر آن است كه اینان از این عالم رفته‌اند و این گفت‌وگوی پس از مرگ است. اگر انسانی پس از مرگ باقی نباشد، فرشتگان با كه سخن می‌گویند؟ پس چیزی هست كه انسانیت انسان به همان است و مورد مكالمه و خطاب قرار می‌گیرد.


1. زمر (39)، 42.

2. نساء (4)، 97.

آیة دیگر:

الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُاْ السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَى إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * فَادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ...؛(1)و (2)«کسانی فرشتگان (جان) آنان را ـ در حالی که بر خویش ستمکار بوده‌اند ـ به تمام و کمال می‌گیرند، پس سر تسلیم فرود آرند (و گویند) هیچ کار بدی نکردیم. آری خدا به آنچه می‌کردید بسیار داناست، پس به درهای دوزخ درآیید...».

كسانی كه به خود ستم كردند (با تكبر به حق كه از ذیل آیة فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِینَ برمی‌آید)، وقتی جانشان را می‌گیرند، از درِ صلح درمی‌آیند و می‌گویند: ما كار بدی نكرده‌ایم. خدا جواب می‌دهد: آری، خدا می‌داند كه شما چه كارهایی كرده‌اید. و سپس ادامه می‌دهد: فَادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ حال به كیفر اعمالتان در آستانة دوزخ درآیید.

جملة «به ابواب دوزخ درآیید» شاید اشاره است به اینكه پس از مرگ بی‌درنگ وارد دوزخ نمی‌شوند، بلكه در آستانة دوزخ می‌مانند تا در رستاخیز وارد دوزخ شوند. این نظر، با آیات دیگری تأیید می‌شود. در روایات هم آمده است كه در عالم برزخ، دری از جهنم به روی آنان گشوده می‌شود تا لهیب آن به آنها عرضه شود؛ چنان‌كه به روی آنان كه اهل بهشت‌اند، دری از بهشت باز می‌شود. بنابراین اگر گاهی در مورد برزخ هم بهشت و جهنم اطلاق شده، بهشت و جهنم دیگری غیر از بهشت و جهنم ابدی است.

برخی نیز گفته‌اند كه «جنّتان» (دو بهشت) كه در سورة الرّحمن آمده، اشاره به همین دوگونه بهشت است كه یكی در عالم برزخ و دیگری در عالم قیامت می‌باشد.(3) باری، شاهد ما گفت‌وگوی خدا با چیزی است كه پس از مرگ می‌ماند و بدن نیست؛ زیرا


1. ر.ك: ابوعلی الفضل بن حسن الطبرسی، مجمع البیان، ج 3، ص 356؛ ابوجعفر محمد الطوسی، التبیان، ج 6، ص 375؛ ملافتح‌الله كاشانی، منهج الصادقین، ج 5، ص 189.

2. نحل (16)، 28، 29.

3. ر.ك: ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، همان، ج 5، ص 207؛ و محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 19، ص 127.

بدن مرده، قدرت تكلم ندارد، پس باید چیزی باشد كه مورد خطاب قرار می‌گیرد. پس، هم اثبات می‌شود روحی هست و هم پس از مرگ باقی است و هم انسانیت انسان به آن است.

آیة دیگر:

الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْكُمُ ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛(1)«آنان كه فرشتگان روحشان را در حالی كه پاك و پاكیزه‌اند می‌گیرند، به آنان می‌گویند: سلام بر شما، وارد بهشت شوید به پاس اعمالی كه انجام می‌دادید».

در مقابلِ ستمگران به خویش، طیّبین قرار دارند كه چون فرشتگان جان آنان را می‌گیرند به آنها می‌گویند: سلامٌ علیكم. روشن است كه این گفت‌وگو هم با بدن نیست.

قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ؛(2)«به او گفته شد: وارد بهشت شو. گفت: ای كاش قوم من می‌دانستند كه پروردگارم مرا آمرزید و از گرامی‌داشتگان قرار داد».

آیة فوق از مؤمنی یاد می‌کند كه در دنیا مردم را به خدا فرا می‌خواند ولی آنان نمی‌پذیرفتند و استهزا می‌كردند تا اینكه مرگش درمی‌رسد و به او گفته می‌شود: به بهشت درآی. او می‌گوید: كاش مردم می‌دانستند كه سرانجام من به كجا كشید. اگر آنان نیز از من پیروی می‌كردند به همین فرجام نیك می‌رسیدند.

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی؛(3)«ای نفس آرامش‌یافته، به سوی خدایت بازگرد؛


1. نحل (16)، 32.

2. یس (36)، 26، 27.

3. فجر (89)، 27 ـ 30.

در حالی که تو از او خشنودی، او از تو خشنود است. پس در بندگانم درآی و به بهشتم وارد شو».

این آیه به روشنی دلالت دارد بر اینكه شخصیت نفس پس از مرگ باقی است و مورد خطاب محبت‌آمیز الاهی قرار می‌گیرد.

وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِكَةُ بَاسِطُواْ أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ؛(1)و (2)«و اگر ستمگران آن هنگام را ببینی که در سكرات مرگ‌اند و فرشتگان دست‌ها را گشوده‌ و بر سرشان ایستاده‌اند (و به آنان می‌گویند:) جان بكنید! عذاب خواركننده‌ای خواهید داشت برای آنچه نادرست دربارة خدا می‌گفتید و در برابر آیات او تكبّر می‌ورزیدید».

در این آیه می‌فرماید: خودتان را خارج كنید. پس به حكم این تعبیر، انسانیت آدمی به چیزی جز بدن اوست كه می‌گوید آن ‌را خارج كنید.

إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنتُمْ تُوعَدُونَ؛(3)«آنان که گفتند پروردگار ما خداست و پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود آیند که نترسید و اندوهگین نباشید و شما را مژده باد به بهشتی که نوید داده می‌شدید».

از ذیل آیه برمی‌آید كه مربوط به هنگام مرگ است. می‌فرماید: آنان‌ كه گفتند پروردگار ما «الله» است و پای آن ایستادند، به هنگام مرگ فرشتگان بر آنان فرود آیند و گویند: نهراسید و غمگین مباشید. بشارت باد شما را به بهشتی كه از پیش به شما وعده داده شده بود.


1. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، همان، ج 7، ص 300.

2. انعام (6)، 93.

3. فصلت (41)، 30.

كاربرد ماضی بعید (كُنتُمْ تُوعَدُونَ) دلالت دارد بر اینكه آیه، مربوط به مرگ است؛ زیرا می‌گوید «وعده داده می‌شدید» و اگر مربوط به دنیا بود، ماضی بعید مناسبتی نداشت. بر این نكته در روایات نیز تأكید شده است.

حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛(1)«چون یكی از آنان (كافران) را مرگ دررسد می‌گوید: پروردگارا مرا بازگردان شاید كارهای گذشته را با كردار نیك جبران بكنم. هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است (در این آرزو خواهد ماند) و از پسِ آنان برزخی است تا روز رستاخیز».

از این عبارت معلوم می‌گردد كه از مرحله و نشئه‌ای گذشته و وارد مرحلة دیگر شده است؛ زیرا می‌گوید: مرا برگردان این آیه كه بر وجود برزخ دلالت دارد و نیز گفت‌وگوی انسان را پس از مرگ ذكر می‌کند، شاهد بر این است كه انسان پس از مرگ باقی است، آرزو دارد، فكر می‌کند، حرف می‌زند و جواب می‌شنود. پس شخصیت انسان به همان چیزی است كه پس از مرگ باقی است.

وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ * النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ...؛(2)«و عذاب بد و ناگوار فرعونیان را فرا گرفت، آتش که صبح و شب بر آن عرضه می‌شود و چون رستاخیز برپا شود (خطاب پروردگار رسد که) فرعونیان را به عذاب سخت‌تر (و نهایی) وارد کنید».

آیاتی كه بر زنده بودن شهیدان دلالت دارند نیز از جملة این آیات‌اند:

وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ؛(3)


1. مؤمنون (23)، 99، 100.

2. مؤمن (40)، 45، 46.

3. بقره (2)، 154.

«و به آنان كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده مگویید كه زنده‌اند؛ ولی شما نمی‌فهمید».

آیة دیگر در همین زمینه روشن‌تر است:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ؛(1)«آنان را كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده مپندارید، كه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌برند و از آنچه خدا بدیشان از فضل خویش مرحمت فرموده است، شادمان‌اند. و به كسانی كه هنوز به آنها ملحق نشده‌ و در پی‌اند بشارت می‌دهند كه بیمی برایشان نخواهد بود و اندوهگین نخواهند شد».

روشن است كه زندگی پس از مرگ برای شهیدان زندگی ویژه و بسیار مطلوبی است و تعبیر قرآن كه می‌فرماید «نزد پروردگارشان روزی می‌برند» به این نكته اشاره دارد.

 

تجرد روح(2)

تا اینجا از چند دسته آیات بهره بردیم كه جزئی از وجود انسان پس از مرگ باقی می‌ماند، مستقل از بدن است و قوام انسانیت به همان است و آن روح می‌باشد. اینك، تنها این موضوع باقی مانده است كه از آیات برآید این جزء روحانی انسان، یعنی روح، مجرد از مادّه است.

با آنكه از همة آیات مربوط به روح به ضمیمة برخی مقدمات عقلی می‌توان برهانی بر تجرد روح به دست آورد؛ ما در پی آیاتی هستیم كه به طور شفاف بتوانیم با آنها


1. آل عمران (3)، 169، 170.

2. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 3، ص 25؛ جعفر سبحانی، اصالت روح از نظر قرآن، ص 43؛ امیر دیوانی، حیات جاودانه، ص 63.

تجرد نفس را اثبات كنیم. می‌دانیم كه «تجرد» تعبیری فلسفی و در لغت به معنای برهنگی است. اگر در قرآن این كلمه وجود می‌داشت، آنان كه با اصطلاح فلسفیِ آن آشنا نبودند آن را بر مادیات حمل می‌كردند. نباید توقع داشته باشیم كه در آیات، لفظ «مجرد» به كار رفته باشد و اگر هم می‌بود، صریحاً مقصود ما را بیان نمی‌كرد. اصولا ًدر قرآن، هرچه مربوط به ماورای طبیعت است، همیشه با الفاظ متشابه ذكر می‌شود. الفاظ، نخست برای امور حسی وضع شده و سپس توسعه یافته و در غیرمحسوس نیز به كار رفته است. حتی اوصاف خداوند متعال نیز برای معانی حسی وضع شده و بعد، از خصوصیات جسمانی مجرد گشته و به معنای لطیفی ‌رسیده كه بر غیرجسم نیز اطلاق می‌شود.

«علوّ»، «عظمت» و «كبر» از صفات مادیات است؛ اما «علی»، «عظیم» و «كبیر» در مقام صفات الاهی به كار می‌رود. پس الفاظی كه دربارة ماورای طبیعت به كار می‌رود، همین الفاظ است؛ جز اینكه باید نخست تجرید شوند. چنان‌كه وقتی دانستیم خدا جسم ندارد، خواهیم دانست كه در آیة «وَجَاء رَبُّكَ...» آمدن با پا منظور نیست و نیز چون دانستیم كه روح مجرد است، می‌فهمیم كه «نفخ» در آیة «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی» به معنایِ «فوت كردن» نیست.

باری از دو آیه می‌توان تجرد روح را استفاده كرد:

وَیَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی...؛(1)«از تو دربارة روح می‌پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است».

در این آیه ـ چنان‌كه پیش‌تر گفته‌ایم ـ احتمالاتی هست؛ زیرا موارد استعمال كلمة روح، اعم از حقیقی یا مجازی، در قرآن بسیار است. یكی از احتمالات این است كه منظور از روح، روح انسان باشد. اكنون ببینیم بنابر این احتمال، منظور از «أَمْرِ رَبِّی» در آیه چیست؟

برخی گفته‌اند: این، پاسخی كامل است؛ یعنی در جواب سؤال‌كنندگان می‌گوید:


1. اسراء (17)، 85.

روح حقیقتی است كه تنها از طریق امر خدا به وجود می‌آید. یعنی وجودی است كه متوقف بر مادّه و مادیات نیست و از سنخ دیگری است كه فقط با امر الاهی موجود می‌گردد. پس طبق این احتمال، تجرد روح از نظر قرآن ثابت می‌شود.(1)

اینك آیة دیگری كه شاید از آیة اول روشن‌تر ‌باشد:

ولَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِّن طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً... ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ؛(2)«ما انسان را از سلالة خاك آفریدیم. آنگاه او را نطفه كردیم... سپس او را در آفرینشی دیگر پدید آوردیم».

اگر منظور از «آفرینش دیگر»، مرحلة دیگری از خلق مادی باشد ـ مثلاً زندگی در دنیا ـ می‌بایست می‌فرمود: او را در دنیا متولد كردیم، از كودكی، تا به پیری برسد. چنان‌كه در برخی آیات ذكر شده است، مثل: «ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً»(3) یا: «مِنكُم مَّن یُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ».(4)

و نیز نفرموده است: خلقنا النطفة خلقاً آخر؛ بلكه پس از بیان مراحل مختلف فرموده است: ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ كه ضمیر آن به «انسان» برمی‌گردد.

از نظر بلاغت، اقتضای این تغییر لحن و بیان، آن است كه باید این مرحله با مراحل پیش ـ كه مراحل مادی خلقت انسان بود ـ فرق داشته باشد؛ زیرا این نامحسوس است و قابل شناخت متعارف نیست. این مرحله را مانند مراحل پیش با لفظی خاص نمی‌توان معرفی كرد؛ به همین روی، اجمالاً می‌فرماید پس از آن مراحل، آفرینش جدید دیگری به او دادیم. پس همین اختلاف تعبیر، خود شاهد است كه این «خلق آخر» از سنخ دیگر است و مادی نیست.


1. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 13، ص 208.

2. مؤمنون (23)، 12ـ14.

3. حج (22)، 5.

4. حج (22)، 5.

خلاصه

* بحث معاد در قرآن بسیار گسترده است و می‌توان گفت كه یك‌سوم قرآن دربارة معاد است.

* اصولاً باور به معاد مبتنی بر این است كه در انسان حقیقتی وجود دارد كه با متلاشی شدن و فنای بدن از بین نمی‌رود؛ زیرا معنای معاد این است كه هر فردی كه در این عالم به وجود می‌آید همین فرد در رستاخیز زنده می‌شود و تا ابد زنده خواهد بود. پس بین این انسان و انسانی كه در آخرت زنده می‌شود «هوهویّت» و «این‌همانی» برقرار است.

* معاد وقتی معنا می‌یابد كه انسان روحی داشته باشد كه مستقل از بدن باقی بماند و دوباره به بدن بازگردد.

* روح، جوهری غیرمادی است؛ زیرا اگر مادی باشد، خواص ماده از جمله زوال‌پذیری را خواهد داشت و برای اعتقاد به معاد كافی نیست.

* عنصر اساسی در وجود انسان روح است كه با بقای آن،‌ انسانیت انسان باقی می‌ماند.

* آیات بسیاری از قرآن كریم بر وجود روح و بقای آن پس از مرگ تأكید دارند.

* آیاتی نظیر آیة 85 سورة اسراء (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی) و آیة 14 سورة مؤمنون (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) بر تجرد روح دلالت دارند.

 

پرسش

1. معاد چیست و اعتقاد به معاد در چه صورت معنا پیدا می‌کند؟

2. ویژگی‌هاى روح را تبیین كنید.

3. عنصر اساسى و باقى در وجود انسان چیست؟ چرا؟

4. بر اساس آیات قرآن، بقا و تجرد روح را اثبات كنید.