صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه هشتم؛ سیمای شیعیان (7)

تاریخ: 
چهارشنبه, 9 بهمن, 1387

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1387/11/09 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

سیمای شیعیان (7)

در جلسات پیشین چند روایت در وصف و معرفی شیعه بیان شد. اما در مواردی با همان مضامین روایاتی در وصف متقین آمده است. ؛ روایتی را نوف بِكالی نقل کرده که مضمونش شبیه خطبه متقین است كه حضرت علی(ع) در نهج البلاغه برای همام بیان فرموده است.
نوف بكالی یكی از اصحاب خاص و حاجب امیرالمؤمنین(ع) است. هر كسی که با حضرت علی (ع) كاری داشت، نوف بکالی حرفش را به ایشان می‏رساند و اجازه ملاقات می‏گرفت. نوف بکالی کسی بود که بیشتر وقت‌ها در كنار امیرالمؤمنین نیز استراحت می‏كرد.

سرشت پاک شیعه

وی نقل می‌کند در یكی از شب‌ها که روی پشت بام در كنار امیرالمؤمنین(ع) خوابیده بودم، حضرت فرمودند: یَا نَوْفُ، خُلِقْنَا مِنْ طِینَةٍ طَیِّبَةٍ1؛ ما اهل‌بیت(ع) از یك گل و سرشت پاك آفریده شده‏ایم. وَ خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ طِینَتِنَا؛ شیعیان ما هم از همان گل آفریده شده‏اند. گفتنی است روایات بسیاری در باب طینت هست که در مجلداتی از «بحار»؛ مفصل آن‌‏ها را نقل كرده‏اند و ؛ تفسیرهای مختلفی برای آن ذكر شده است. سؤالاتی هم در این باره مطرح است که آیا این طینت مادی است یا غیر مادی و چه نقشی در افعال، سرنوشت و سعادت انسان دارد؟ كسانی تصور كرده‏اند كه این منشأ جبر می‏شود، به این معنا که آن‏هایی‏كه از طینت پاك بوده‏اند، طبعاً كارهای خوب خواهند كرد و ؛ بهشتی می‏شوند و آن‏هایی نیز كه از طینت ناپاك بوده‏اند، جهنمی می‏شوند. از این بحث‏های كلامی در ذیل روایات طینت مطرح شده است که در این جلسه مقتضای چنین بحثی فراهم نیست. ؛ اما اجمالاً برای پاسخ به برخی از شبهات، گفته‏اند: این طینتی كه انسان از آن آفریده شده است، همانند یک گلدان است. هر گلی را در هر گلدانی نمی‏گذارند. خداوند چون می‏دانست این فرد بناست با اختیار خودش خدا را اطاعت كند و ؛ از اولیای خدا شود، او را از گِل زیبای خوش‌بویی آفرید و گلدان خاصی برایش خلق كرد. كسی را كه می‏دانست بناست اهل معصیت و كفر باشد از یك سفال و گِل پستی آفرید. این مسأله تأثیر قطعی در سعادت و شقاوت افراد ندارد. بلكه طینت حكم ظرف را دارد. مطلبی که بیان شد، یکی از پاسخ‌هایی است که به سؤالات مربوط به طینت داده‌اند. بنابراین ما این اندازه می‏دانیم كه منشأ پیدایش همه انسان‏ها یك طور نبوده است.
پس، بر اساس این روایت که می‏فرماید: شیعیان ما از طینت خود ما خلق شده‏اند؛ یعنی آنان با ما سنخیتی دارند و نورانیتی در وجود آن‏ها هست. فَإِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا؛ روز قیامت آن‏ها به ما ملحق می‏شوند. حضرت به گونه‌ای مباحث را مطرح می‌کند که برای نوف سؤال ایجاد شود. قَالَ نَوْفٌ فَقُلْتُ: صِفْ لِی شِیعَتَكَ یَا أَمِیرَ الْمُومِنِینَ؛ وی می‌پرسد: اوصاف این شیعیانی كه می‏گویی از طینت شما هستند و به شما ملحق می‏شوند چیست؟ فَبَكَی لِذِكْرِی شِیعَتَهُ؛ همین كه صحبت از شیعیان شد حضرت گریست. قالَ یَا نَوْفُ شِیعَتِی وَ اللَّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِینِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ؛ ؛ حضرت اوصافی را برای شیعیان ذكر می‏كند، که لازم است برای هر کدام توضیح مختصری داده شود:

شیعه در کلام مولا (ع)

حضرت ابتدا می‏فرماید: الْحُلَمَاءُ؛ شعیان مردمی بردبار هستند. توجه کنیم: هر روایت از هر معصوم اوصاف خاصی را ذکر می‌کند. به نظر می‌آید: آن اوصافی كه در هر روایتی انتخاب شده، به اقتضای موقعیت شنونده و گوینده بوده است. یعنی لازم بوده نكته‏های مغفول مانده را به آن شنونده تذكر دهند. همان‌طور که می دانیم، در زمان حضرت علی (ع) مسلمانان با هم تفاوت‌های بسیاری داشتند. ؛ در این شرایط، شیعیانی چون سلمان و ابوذر و مقداد و ... می‌بایست در برابر فشار افكار عمومی، تحمل و مقاومت ویژه‌ای داشته باشند. برای این‏كه انسان بتواند ثابت قدم بماند و این شرایط سخت را تحمل كند، از جامعه طرد نشود و در عین حال را خود را هم حفظ كند، می‌بایست خیلی صبور باشد ؛ چرا که به هر حال جامعه فكر این‏ها را نمی‏پسندد و مقاومت بسیار سخت است. شاید نكته‏ای كه در اینجا ابتدا حلم را ذكر كرده‏اند، برای این‏؛ بود كه آنان بتوانند در مذهب حق و راه صحیح‏شان، ثابت قدم بمانند.
نكته دوم: الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِینِه؛ آنان كسانی هستند كه هم خدا و هم دین خدا را خوب می‌شناسند. سوم: الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ أَمْرِهِ؛ غیر از آن مسأله اول كه علم بود، حالا مسأله دیگر عمل است. آنان علاوه بر این‏كه دین را خوب می‏شناسند، خوب هم عمل می‏كنند. نکته چهارم: ؛ الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ. ؛ این مسأله در قرآن نیز آمده است: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ2؛ خدا را دوست دارند و خداوند نیز آنان را دوست دارد. همه راه محبت خدا را نمی‏شناسند و درك نمی‏كنند و به آن نمی‌رسند. حتی بسیاری از كسانی كه وجه ‏های علمی هم دارند، می‌گویند: ؛ اصلاً محبت خدا معنی ندارد؛ معنی محبت خدا یعنی دوست داشتن رحمت خدا! آیا این‌که می‌فرماید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ3، یعنی رحمت خدا را خیلی دوست دارند؟! ؛ این مسأله خلاف ظاهر است.
امیرالمؤمنین(ع) می‏فرمایند: شیعیان ما كسانی هستند كه ؛ به حب خدا راه یافته‏اند. محبت خدا در دسترس همه قرار نمی‏گیرد. توجه داشته باشیم: وقتی می‌گوییم برای مثال: حضرت عباس(ع) را دوست داریم، قابل فهم است. حضرت عباس(ع) با آن همه فداكاری، واقعاً دوست داشتنی است، ؛ اما دوست داشتن خدا یعنی ‏چه؟ چگونه می‏شود آدم خدا را دوست بدارد؟ آن قدر مقام الهی بلند و دور از ذهن و فكر ما است که نمی‌توانیم تصور صحیحی از دوست داشتن خدا داشته باشیم. ما امیرالمؤمنین(ع) را دوست می‏داریم و یكی از ویژگی‏های ممتاز ایشان این بود كه خدا را دوست می‏داشت. حال این‌که چقدر خدا را دوست می‏داشت و چگونه دوست می‏داشت، عقلمان نمی‏رسد. اما یكی از علل دوست داشتن پیغمبر(ص) و امام (ع) این است كه آن‌ها خدا را دوست می‏داشتند. اما خود ما آن‌طور كه باید می‌دانیم خدا را باید چگونه دوست داشت؟ به همین منظور یک حدیث قدسی را یادآور می‏شوم. در حدیث قدسی آمده كه خدای متعال به حضرت موسی(ع) فرمود: یا موسی حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی4؛ ای موسی! كاری كن مردم مرا دوست بدارند و من را برای مردم محبوب قرار بده. حضرت موسی گفت: خدایا! چه كار كنم كه مردم تو را دوست بدارند؟ به او دستور داد كه نعمت‏های من را برای مردم بگو تا بفهمند من چقدر به آن‏ها نعمت داده‏ام. فطرت آدمیزاد به گونه‌ای است كه اگر كسی به او خدمت كند، او را دوست می‏دارد. ؛ یعنی، وقتی نعمت‏ها و احسان‏های من را برای مردم بگویی، آن‌وقت من را دوست می‏دارند. از این جا آدم می‌فهمد که چگونه قلبش شایستگی می‌یابد جایگاه محبت خدا شود.

قلب المؤمن عرش الرحمن

آنچه مسلم است بین ما و آنهایی كه خدا را دوست می‌دارند، فاصله بسیاری هست. ما یك مشت سنگ و آهن‏پاره را دوست می‏داریم. قرآن هم می‏فرماید: زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ5؛ این آدمیزادها اسب‏های قشنگ، ماشین‌های لوکس، جواهرات قیمتی و ساختمان‌های آن چنانی را دوست می‏دارند.آیا ارزش قلب ما به اندازه یك پاركینگ است؟ به راستی دل ما جایگاه چیست؟ یك ماشین لوكس و چیزهایی از این قبیل؟ گاهی دل ما همانند یك طویله است؛ در آن گاو و اسب می‏چرد! لایَسَعُنی أَرْضی وَ لا سَمائی وَ لكِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدی الْمُؤمِِن6. آسمان و زمین گنجایش من را ندارند؛ اما قلب مؤمن گنجایش من را دارد. اکنون قضاوت کنید: میان گاراژ ، طویله و عرش الهی چقدر فاصله است. قَلْبَ الْمُومِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ7؛ باور ؛ این اصل که دل انسان می‌تواند عرش الهی باشد، خود یك كمال است. سپس، با قدری همت و زحمت، این دل آماده می‌شود تا عرش خدا در آن قرار بگیرد.
بنابراین، این‌جا است که می‌فرماید: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ، كسانی كه رهنمون به حب خدا شده‌اند و دلشان جای محبت خدا است. أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ؛ یعنی در اثر عبادت بدنشان لاغر شده است. أَحْلَاسُ زَهَادَةٍ؛ و به واسطه زهدی كه دارند پیوسته در خانه خودشان هستند و همه جا نمی‌روند و به تعبیری پلاس خانه خودشان هستند! صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ؛ آن قدر تهجد و شب زنده‏داری كرده‏اند که صورت‏هایشان زرد رنگ شده است. عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ آن قدر گریه كرده‏اند ـ ؛ یا از خوف خدا، یا به شوق لقاء الهی ـ ؛ که چشمهایشان «مؤوف»؛ شده است. «عمش»؛ یك نوع بیماری و آفتی برای چشم ؛ است که در اثر گریه بسیار ؛ پیدا می‏شود. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ؛ از آن‌جا که لبهایشان دائما به ذكر خدا مشغول است، خشكیده است. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَی؛ شكم‏هایشان در اثر گرسنگی فرو رفته است. تَعْرِفُ (یا تُعْرَفُ) الرَّبَّانِیَّةُ فِی وُجُوهِهِمْ؛ برای آن‏هایی كه چشم دلشان باز است، با نظر به چهره شیعیان، جلوه‏های خدایی دیده می‌شود وَ الرَّهْبَانِیَّةُ فِی سَمْتِهِمْ؛ رفتار این‏ها به رفتار راهبان و تاركان دنیا می‏ماند؛ هیچ تعلقی به لذت‏های دنیا و زخارف ندارند. مَصَابِیحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ؛ آنان در هر تاریكی و تیرگی هم‌چون چراغ می‏درخشند. رَیْحَانُ كُلِّ قَبِیلٍ؛ همان‌طور كه در هر مجلسی گل عزیز است، این‏ها نیز در هر جمعی واقع شوند چون گل عزیز هستند.

تقلید از گذشتگان

لَا یُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَفاً وَ لَا یَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً. این اوصاف از آن ویژگی‌هایی است که متناسب مخاطبین و شرایط آن زمان بوده است. همان‌طور ؛ که می‏دانید شرایط فرهنگی جامعه در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اكرم (ص) و به خصوص بعد از این‏كه پدرزن‏های پیغمبر یكی پس از دیگری به خلافت منصوب شدند، به گونه‌ای شده بود که وقتی مردم می‏خواستند با امیرالمؤمنین(ع) بیعت كنند، ‏گفتند: ؛ به شرط این‌که تو رفتار پیشینیان را داشته باشی؛ یعنی رفتار خلیفه اول و دوم برای مردم حجت شده بود. حضرت علی(ع) ؛ قبول نكرد و فرمود: ؛ من بر اساس كتاب و سنت عمل می‏كنم. من هر چه را حق می‏دانم عمل می‏كنم. چنین شرایط فرهنگی نشان می‏دهد كه تربیت مردم به گونه‌ای شده بود که آنان برای پیرمردهایی كه بعد از پیغمبر(ص) به مقام رسیدند و جای پیغمبر(ص) نشستند، قداستی‏؛ قائل بودند. اساس این مذهب جدیدی كه رواج پیدا كرده است، یعنی مذهب سلفی، این است كه ما بر اساس طریقه سلف، طریقه گذشتگان رفتار می‏كنیم؛ خود رفتار گذشتگان برایشان حجت است.
امیرالمؤمنین(ع) می‏فرمایند: شیعیان ما كسانی هستند كه خیلی درباره گذشتگان افراط نمی‏كنند، و قداستی برای سلف قائل نیستند. لَا یُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَفاً؛ این هشداری است به این‏كه گاهی رفتار سلف اشتباه است و درست نیست. سپس حضرت می‌فرمایند: لَا یَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً؛ مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این عبارت گفته‌اند: شیعیان ما كاری به اعتقادات سلفی و عیب‌جویی‌های آن‌ها ندارند، ملاكشان حق و كتاب و سنت است. شیعیان نه کسی را که سلف است ستایشش می‏كنند، نه كسی‏؛ را که خلف است؛ آنان این مسأله را باعث نقیصه می‏دانند و می‏گویند ما تابع كتاب و سنت هستیم. هر چه خدا گفته باید آن گونه عمل كنیم. حال قدیمی باشد یا جدید، پیر باشد یا جوان.
شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ؛ (البته بعضی نسخه‏ها مَأمُونَةٌ آمده است) یعنی مردم از شر آن‏ها در امان هستند. وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ؛ (این تعبیر جای بحث دارد.) در روایات زیادی این تعبیر به كار رفته است كه مؤمن همیشه محزون است. در ؛ این سخن با حرف‏های روان‏شناسان امروز نوعی تقابل دیده می‏شود. مستحضر هستید که هدف روان‏شناسی امروز این است كه آدم‌های شاد و با نشاط پرورش دهد. و این‏كه آدم محزون باشد را یك نوع حالت غیر طبیعی می‏دانند. آنان این حزن را سبب افسردگی و بیماری می‌دانند. هم‌چنین آدم سالم باید شاد باشد و ؛ به دنبال آن، رفتارهایی را هم در جامعه تجویز می‏كنند و تشویق می‏كنند. می‌گویند موسیقی، رقص و ... برای این است كه آن شادی و نشاط ایجاد شود. اما در تعابیر دینی بسیار محاسن حزن آمده است و از آن تعریف شده است. البته تأكید در این روایت بر مکنون بودن حزن است. یعنی حزن شیعیان در دلشان است و آن را اظهار نمی‏كنند. در روایاتی توضیح داده شده است كه این حزن، به هیچ وجه حزن از امور دنیا نیست. شیعیان از این‏كه یك نعمت دنیا از دستشان برود و مصیبتی به آن‏ها برسد هیچ گونه حزنی ندارند، بلکه حزن آنان از كوتاهی‏هایی است كه در امر آخرتشان كرده‏اند و یا فراغی است كه از رحمت و لقای الهی دارند. وَ هَبْنی صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلی كَرامَتِك؛ این حزن شیعیان است، این حزن به خاطر عقب ماندگی‏؛ آنان در مسیر سعادت و در مسیر قرب خدا است و این حزن، حزن فعال و حزن مثبت است؛ یعنی حزنی است كه آدم را به كار وا می‏دارد. اگر آدم غصه نداشته باشد كه چرا من عقب مانده‌ام، دیگر تلاش نمی‏كند. هر گاه انسان از موقعیت خود راضی بود، دیگر تلاشی نمی‌کند. وقتی انسان یك قدم بردارد كه از وضع خودش ناراضی‏باشد. یعنی ؛ بگوید این‏كه دارم، كم است و به واسطه این‏؛ كاستی، ناراحت و محزون است. این حزن لازمه ایمان مؤمنی است كه به ترقی در راه عبادت و بندگی خدا علاقه دارد؛ ولی آن را برای دیگران اظهار نمی‏كند. چرا که او اهل خودنمایی نیست و سعی می‏كند حزنش در دلش باشد. اما در ظاهر، لبش خندان است و با مردم و مؤمنین دیگر به نیکویی برخورد می‌کند تا آن‌جا که كسی متوجه نمی‏شود كه محزون است.

عفت نفس

أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ؛ منظور از این عفت تنها عفت در مسائل جنسی نیست. «عفیفه»، یعنی این‏كه انسان عزت نفس داشته باشد، قانع باشد، دنبال شهوات دنیوی‏؛ نرود. معنای دنبال شهوات نرفتن، یعنی به عنوان یك هدف و یک مطلوب آن‌ها را نمی پندارد که باید آن‌ها را به دست آورد. عفیف هستند؛ یعنی احكام الهی را رعایت می‏كنند، عزت نفس دارند، چه در مسائل جنسی و چه در مسائل مالی و عرضی به مال دیگران تجاوز نمی‏كنند، به ناموس مردم چشم بد ندارند. حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ؛ زندگی‏شان خیلی ساده است؛ با یك لقمه نان و با سادگی هر چه تمام‌؛ زندگی‏شان می‏گذرد. این گونه نیست كه باید یك زندگی مرفهی داشته باشند، فرش آن چنانی، ماشین لوکس و خانه بزرگ. بلکه به اندازه‌ای ضروری كه زندگی‌شان بگذرد قانع هستند.
أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِی رَاحَةٍ؛ بر خودشان سخت می‏گیرند تا مردم راحت باشند. این مطلب از دو تا طلبه كه در یك حجره هستند مصداق پیدا می‏كند تا آن كسانی كه در عالی‏ترین مقامات دنیوی و مدیریتی كشور هستند. حضرت می‏فرماید: شیعیان ما خودشان را به زحمت می‏اندازند تا دیگران راحت باشند: أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِی رَاحَةٍ.
فَهُمُ الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ تصور نشود آن‌ها آدم‏های ساده‏ای هستند كه كلاه سرشان می‏رود. بعضی‏؛ می پندارند که وقتی كسی حاضر می‏شود تا ؛ زحمت‏ها را به دوش بکشد،‌؛ كلاه سرش گذاشته‏اند، در صورتی که وی بسیار عاقل است. او به خاطر این‏كه خدا از او راضی باشد این كارها را تحمل می‏كند. حضرت می‏فرماید: این‏ها كیِّس و لبیب هستند: الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ نه این‏كه ساده هستند و دیگران سر آن‏ها كلاه می‏گذارند.
وَ الْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ؛ آدم هایی هستند پاك و ناب؛ هیچ ناخالصی‌ای ندارند. با همه صداقت دارند؛ همانی که هستند، هستند. مردمی هستند نجیب، شریف، بزرگوار؛ نه این‏كه ساده‏لوح باشند و گول بخورند و تحت تأثیر دیگران واقع بشوند. فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِینِهِمْ؛ آنان گاهی برای این‌که بتوانند دینشان را حفظ کنند از جامعه كنار می‏كشند و جدا می‏شوند.
إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا؛ ؛ دل همه ما كم و بیش می‏خواهد، در جمعی مورد توجه قرار بگیریم. حتی خردسالان هم همیشه سعی می‏كنند خودشان را مطرح كنند؛ برای همین گاهی داد می‏زنند و گاهی نیز خرابكاری می‌كند. بنابراین، این‏كه آدم می‏خواهد مطرح شود، غریزه‏ای است كه از طفولیت در انسان وجود دارد. آدمی می‏خواهد بیش از همه شناخته شود، عكس او را به در و دیوار بزنند و از او تعریف كنند. این روحیه در آدمیزاد هست؛ اما كسی كه تربیت دینی شده است و در مكتب اهل‏بیت(ع) پرورش پیدا كرده، ابتدا در هر حركتی رضایت خداوند را می‌طلبد. اگر یك جایی مصلحتی نبود كه خودش را مطرح كند، لزومی نمی‌بیند مطرح شود.

گناهان بی‌ادعا

در احوالات یكی از علما گفته‏اند: وی به شهری مهاجرت كرده بود و مدت‏ها آنجا زندگی می‏كرد. اهل فضل آن‌جا نمی‏دانستند كه این فرد یک عالم است. مدتی بعد، یكی از علمای آن شهر، به شهر دیگری رفته بود و احوال آن عالم را از او پرسیده بودند و گفته بودند شما از ایشان استفاده علمی می‏كنید؟ آن عالم گفته بود مگر ایشان سواد هم دارد؟ توجه کنید: شخصی مدت‏ها در یك شهری زندگی كرده، و حتی اظهار نكرده بود كه عالم هستم. اما به عکس کسانی هم هستند که ندانسته‏ها را می‏خواهد به جای دانسته‏ها قالب بزند. بنابراین حضرت می‌فرماید: شیعیان ما این‌گونه نیستند كه در بند شهرت و معروفیت باشند. اگر در یك جمعی مردم آن‏ها را نشناسند، بسیار راحت‌تر هستند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا؛ اگر در یك جمعی حاضر شوند كسی‏آن‏ها را نمی‏شناسد. إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا؛ یك روز نیامدند كسی احوال آن‏ها را نمی‏پرسد. چون اهمیتی به آن‏ها نمی‏دهند. چرا که این‏ها در صدد این نبودند كه موقعیت اجتماعی‌ای برای خودشان درست كنند و خود را مطرح كنند. بلکه شیعیان در بند این‏ها نیستند: إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا.
من كسانی را دیده‏ام در حدی از مقام علمیت بودند كه اگر در حوزه علمیه قم پنج نفر را می‏خواستند در قله بشمارند، آن شخص یكی از ؛ آن‏ها بود. ولی انسان وقتی ظاهر آن‏ها را می‏دید، می‌پنداشت تازه از دهات آمده‌اند. علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) یکی از آن‌ها بود. اولین باری که ما ایشان را می‌دیدیم خیال می‏كردیم ؛ وی یك آخوند دهاتی است. ایشان یك عمامه كوچك سرش بود و آرام راه می‌رفت؛ نه سری، نه صدایی، نه كسی صلواتی برایش می‏فرستاد. آرام می‏رفت یك گوشه‏ای، خیلی صدایش هم آرام بود.
حضرت(ع) سپس می‏فرماید:؛ أُولَئِكَ شِیعَتِیَ الْأَطْیَبُونَ؛ این‏ها پاك‏ترین شیعیان من هستند. وَ إِخْوَانِیَ الْأَكْرَمُونَ؛ عزیزترین برادران من هستند. سپس حضرت ادامه می‌دهد: أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَیْهِمْ؛ یك نفس بلندی كشید و اظهار اشتیاق به این‏ها كرد. أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَیْهِمْ؛ چقدر من مشتاق دیدار اینها هستند.
در این جا نكته‏ای به نظر می‌رسد که خوب است بیان شود. بعضی اوصافی را كه حضرات معصومین(ع) ذكر می‏کنند به خاطر شرایط خاص زمان و شرایط خاص مستمع بوده كه برای آن‏ها ضرورت داشته است. گاهی آن اوصاف آن قدر از اذهان دور است که مردم به آن‌ها توجه ندارند و تصور هم نمی‌کنند که فضیلتی باشد؛ بلکه آن اوصاف را نقص هم می شمارند! این‌که حضرت روی آن اوصاف تكیه می‏كنند به این معنا نیست كه همه باید این طوری باشند. فرض كنید حضرت آیت‏الله بروجردی ـ رضوان الله علیه ـ ایشان در همه دنیا شناخته می‏شد، مردم برای او احترام قائل بودند، دست و پای او را می‏بوسیدند، جا داشت خاك پایش را هم برای تبرك بردارند؛ این روایت به معنای آن نیست كه ایشان می‌بایست به گونه‌ای باشند كه مردم او را نشناسند. مهم این بود که ایشان در بند این نبود كه شهرت پیدا كند. من در درس از زبان خود ایشان شنیدم که فرمودند: من تا به حال به فكر ریاست نیفتاده‏ام، در صدد ریاست كردن و مرجع شدن نبودم، بر من تحمیل شد؛ یعنی برای من اثبات تكلیف كردند و ؛ مجبور شدم که قبول كنم. توجه کنیم: این شهرتی كه همه انسان رابشناسند و احترام ‏بگذارند، عیب نیست. عیبب آن است که آدم خود ؛ در صدد این باشد كه خودش را مشهور كند و مطرح كند و برای این‏؛ كه در بین مردم شهرت پیدا كند از هیچ تلاشی فروگذار نکند.


1. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب صفات الشیعة و أصنافهم.

2. مائده، 54.

3. بقره، 65.

4. بحارالأنوار، ج 2، ص 4، باب ثواب الهدایة و التعلیم.

5. آل‏عمران، 14.

6. عوالی‏اللئالی، ج 4، ص 7.

7. بحارالأنوار، ج 55، ص 39، باب العرش و الكرسی.