بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّاهِرِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
خدا را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که بتوانم چهرههای نورانی شما را از نزدیک زیارت کنم و انشاءالله این دیدار باعث شود که یادتان بماند آنجا که مشرّف میشوید برای پیرمردهای گناهکار هم دعا کنید. انشاءالله خداوند متعال همه ما را از صدقهسر خادمها و غلامسیاههای امام حسینعلیهالسلام لایق ورود در بهشت جاودانی و زیارت دوستانش کند. اگر به بنده بگویند که تو را به صدقهسر غلام سیاه، جَون، آزاد کردیم و بخشیدیم کلاه خودم را به عرش میاندازم؛ یعنی الحمدلله دستگاه امام حسینعلیهالسلام آنقدر وسیع و پربرکت است که جا ندارد هیچکس ناامید شود. به همین دلیل بنده هم با همه بدیها باز هم ناامید نیستم، مخصوصاً که اگر شما برای من دعا کنید دیگر امید من خیلی بیشتر میشود.
اجمالاً همه ما میدانیم که خدا برای اولیای خودش مقاماتی قرار داده است. حالا اینکه اسم آن را مقامات میگذارم شاید خیلی گویا نباشد؛ خدا برای اولیای خودش یک سرنوشت ابدیای مقرر فرموده که امثال بنده اگر صد سال هم فکر کنیم یکهزارم حقیقتش را هم نمیتوانیم درک کنیم. شاید بگویید مگر چنین چیزی میشود؟! من عرض میکنم که مگر غیر از این هم میشود؟! مگر خدا این همه رحمت که میفرستد چیزی از خزانه او کم میآید؟! افاضه رحمت او همینقدر که بهگونهای باشد که خلاف حکمت نباشد و خوب و بد یکسان نباشند وگرنه اگر بگوید همه خلائق را به سیدالشهداصلواتاللهعليه بخشیدم چیزی از او کم میآید؟!
اما در بین انسانها کسانی هستند که اصلاً ایمانی ندارند و اگر از دستشان بربیاید برای مکتب سیدالشهداصلواتاللهعليه کارشکنی هم میکنند. خدا اینها را نمیآمرزد. انشاءالله که ما آنگونه نیستیم و این امید را داریم که روزی، همه ما را به هر بهانهای که هست ولو به خاطر یک قطره اشکی که با اخلاص برای سیدالشهداصلواتاللهعليه ریخته باشیم ببخشند.
رفتن به این سفر و پیاده رفتن - به قول ما طلبهها - چه صیغهای است؟ اگر من بخشی از راز آن را فهمیده باشم بیان کردن آن برای من آسان نیست. این است که هرچه بگویم شما فکر نکنید که دیگر بهتر از این نمیشود گفت.
رشدِ تقرّب و نزدیک شدن ما به خداوند متعال یک سیر تدریجی دارد. آدم از روز اولی که متولد میشود یا به تکلیف میرسد، با روز آخری که مثلاً پنجاه سال عبادت کرده باشد و به شهادت رسیده باشد یکسان نیست؛ میشود یکسان باشد؟! این یک سیر تدریجی است. این سیر تدریجی یک روح دارد که دارد در درون این قالبها رشد میکند. حالا اسم روح و اینها هم تعبیرات ادبی است؛ میخواهم بگویم که اصل تقرّب ما به خدا بهواسطه ایمان است. هرچه ایمان ما رشد کند به خدا نزدیکتر میشویم. اگر یک جایی گناه باعث این میشود که آدم، معذب شود برای این است که گناه، ایمان را مخدوش میکند، لکهدار میکند، تاریک میکند، سیاه میکند وگرنه مادامی که ایمان دارد رشد میکند، تقرّب انسان هم به خدا بیشتر میشود، مقامات او هم عالیتر میشود، خدا هم او را بیشتر دوست میدارد، اولیای خدا هم او را بیشتر دوست میدارند، امام حسینعلیهالسلام هم او را بیشتر دوست میدارد.
آنگونه که بنده میفهمم این ایمان دو رکن یا دو پایه دارد. اگر این دو پایه، محکم باشد ایمان، محکم است؛ اگر این دو پایه بهتدریج قوی شود ایمان هم قوی میشود؛ اگر یکی از این پایهها سست شود ایمان هم سست میشود؛ اگر خدایی نکرده این پایه بشکند ایمان هم از بین میرود؛ مگر چنین چیزی میشود؟! میشود که آدم، مؤمن باشد، ایمان داشته باشد و آیات الهی را هم تکذیب کند؟! ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ؛[1] یعنی عاقبت گناه اگر متراکم شد، کمکم ایمان آدم را از بین میبرد. میشود توضیح داد که ایمان آدم چگونه ضعیف میشود ولی دیگر نمیخواهم شما را خیلی معطل کنم.
بالاخره یک رکن این ایمان، به شناخت و معرفت برمیگردد. آدم چیزهایی را که دوست میدارد هرقدر خود آن چیزها و خوبیهای آنها را بهتر بشناسد آنها را بیشتر دوست میدارد. اینگونه نیست؟ آدم به آن چیزی هم که ایمان دارد که اصل آن خداوند متعال است، هرقدر خدا را بهتر بشناسد زمینه این پیدا میشود که خدا را بیشتر دوست بدارد و بر ایمان او افزوده شود.
این تا آنجایی که مربوط به مسئله شناخت است، حالا چه شناخت حضوری و چه شناخت حصولی. بههرحال شناخت کشف یک واقعیتی است، حالا با مفهوم یا به یک صورت دیگر. آیا صرف اینکه یک واقعیتی برای انسان، مکشوف باشد برای اینکه ایمان به او محکم شود کافی است؟ شواهد زیادی، هم از آیات و روایات و هم از تجربههای عینی هست که خیلیها بودهاند که خیلی چیزها را میدانستند اما آن ایمانی که باید به آن داشته باشند را نداشتند؛ بهعنوانمثال حضرت موسی وقتی برای هدایت فرعون و فرعونیان مبعوث شد فرعون از او نشانهای خواست. او معجزه آورد، عصای خودش را انداخت و عصا تبدیل به اژدها شد، دست خودش را داخل لباس برد و ید بیضاء شد. سرانجام، فرعون به مردم گفت: مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي؛[2] اینها سحر و جادو است، من که برای شما هیچ خدای دیگری غیر از خودم سراغ ندارم. حضرت موسی به او فرمود: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.[3] در این آیه دوتا از ادات تأکید به کار رفته است؛ لَ قَدْ عَلِمْتَ؛ یعنی تو مؤکداً و قطعاً میدانی که این معجزات را غیر از خدای آسمان و زمین کس دیگری نازل نکرده است؛ یعنی قطعاً میدانی خدایی هست، من هم فرستاده او هستم، اینها هم معجزاتی است که خدا به دست من اجرا کرده است ولی نمیخواهی قبول کنی! پس آدم میتواند مصداق لَقَدْ عَلِمْتَ باشد؛ بداند اما ایمان نداشته باشد. پس غیر از علم یک چیز دیگر هم میخواهد؛ یعنی اجمالاً باید یک نوع گرایش، یک نوع محبت، یک نوع علاقه هم در آن باشد تا ایمان شود؛ یعنی یک شناخت است که خود واقعیت را کشف میکند، یک جاذبهای هم میخواهد که انسان را بهطرف او بکشاند؛ هم ببیند و هم جاذبه داشته باشد. انسان خوشش بیاید که به او نزدیک شود، به او تسلیم شود و حرف او را قبول کند. به بیان سادهتر، معرفت و محبت دو رکن ایمان است.
همه ما به صورتهای مختلف، یکبار، دوبار، شاید هم بیش از اینها و بعضیها هم صدبار آزمودهایم که انسان وقتی به چیزی علاقه دارد، هرقدر بیشتر در آن تأمل کند و در مقام رفتار مناسب با او بربیاید بر محبت او افزوده میشود. هرقدر وسیلهای فراهم شود که آدم او را فراموش کند، او را نبیند، درباره او فکر نکند، کمکم این محبت کمرنگ میشود. این یک مسئله روانی است که همه تجربه کردهایم.
ما وقتی سیدالشهداصلواتاللهعليه را دوست داریم، اگر ما ساکن کربلا باشیم مثل اینجا که ساکن قم و در جوار حرم حضرت معصومهسلاماللهعلیها هستیم محبت ما آنچنان رشدی نمیکند؛ آیا هفتهای یکبار به حرم مشرف بشویم یا نه، برویم یک زیارتی هم بخوانیم یا نه؛ اما اگر بنا باشد که یک فرسخ راه را پیاده بیاییم تا به حرم برویم و برگردیم، قدم قدم که برمیداریم محبت ما دارد افزوده میشود؛ آدم تمرکز پیدا میکند و توجه او بیشتر میشود و لذا این محبت افزوده میشود و ثابتتر میماند.
اگر ما اهل کربلا بودیم و هر روز هم به زیارت میرفتیم آن فایده و اثری که این سفر پیاده دارد که آدم از اینجا راه بیفتد و حالا هرکسی به هر اندازه که برای او میسر باشد پیادهروی کند، این اثر را نداشت. اگر انسان هر روز هم به حرم برود فایده این سفر که قدمبهقدم برود، با توجه برود که نزدیک شدیم یا نه، چقدر مانده، آدم خسته میشود، باز دوباره راه میافتد را ندارد. این رفتاری ناشی از معرفت و محبت است. این رفتار چون با تمرکز توأم است لذا باعث میشود که آن ایمان، آن معرفت و آن محبت افزایش پیدا کند.
حالا من نمیخواهم همه عوامل و موانع آن را بررسی کنم. اجمالاً میخواهم عرض کنم که وقتی آدم چند روز وقت خودش را فقط برای یک کار میگذارد، کأنه دیگر همه چیز را فراموش کرده، این چند روز من هستم و سیدالشهداصلواتاللهعليه؛ آقا! قربانت بروم، دارم میآیم تو را ببینم؛ تو را که چه عرض کنم؛ در و دیوار صحن تو را. پدر، مادر، دوست، آشنا، درس، بحث، همه چیزهایی که انسان میتواند دوست داشته باشد همه را رها کردم و فقط دارم میآیم ضریح تو را ببینم، در و دیوار صحن تو را ببینم.
این چند روز، آگاهانه و ناآگاهانه ته دل آدم همین است. این بهترین وسیله برای تمرکز فکر و توجه انسان در آن مورد محبت و معرفت آن است. این تمرکز باعث این میشود که نتیجه معرفت و محبت که ایمان، قرب و تقرّب است افزایش پیدا کند و عمیقتر شود. این باعث میشود که محبت در اثر موانع، زود از بین نرود. وقتی محبت ضعیف است اگر آدم یک مقدار ناراحتی ببیند و از یک رفتاری خوشش نیاید محبت میپرد اما اگر محبت عمیق باشد، هزار جور سختی هم ببیند، اهانت هم ببیند به این زودیها دست برنمیدارد؛ اگر هم بخواهد دست بردارد نمیتواند.
پس اینکه ما راه بیفتیم و بگوییم میخواهیم به زیارت امام حسینعلیهالسلام برویم، با اینکه در خانهمان بنشینیم و یک زیارت عاشورا بخوانیم و عوض صد لعن و سلام، دویست تا هم بفرستیم آن اثر و خاصیت را ندارد. آدم قدم قدم که برمیدارد، توجه او متمرکز در سیدالشهداصلواتاللهعليه است، سختیها را تحمل میکند، هر قدمی که برمیدارد آن علاقه و ایمان آدم و ارتباط قلبی او محکمتر میشود. این است که اگر کسی بگوید یک زائر اگر این سفر را چند روز برود و برگردد ارتباط او با سیدالشهداصلواتاللهعليه چندین برابر افزوده میشود خیلی حرف گزافی نیست. آنوقت آیا احتمال دارد که سیدالشهداصلواتاللهعليه این را ندیده بگیرد، بگوید میخواستی نیایی! به من چه! میشود؟! یک سلام خشکوخالی بکنی و بگویی اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ جوابت را میدهد و بیجواب نمیگذارد، آنوقت آدم چند روز همه فکر و توجه خودش را در یک نقطه متمرکز کند، او بیتوجهی کند و بگوید میخواستی نکنی! به من چه؛ حاشا و کلا!
خداوند به برکت این ارتباط قلبی که انسان با سیدالشهداصلواتاللهعليه پیدا میکند به او نوری میدهد که او را از گناه دور میکند و از بلاها مصون میدارد. چهبسا کسانی شک و شبههای داشتهاند، یک زیارت سیدالشهداصلواتاللهعليه رفتهاند و برگشتهاند و شک آنها پریده و دیگر اصلاً موضوع آن نمانده است. مبتلا به یک آفتی بودهاند حالا آفت مادی یا معنوی، یک زیارت صادقانه با توجه کامل کردهاند آن آفت رفع شده است.
مراتبی از آن نسبت به حضرت معصومهسلاماللهعليها هم صادق است ولی ما نسبت به این ولینعمتمان که اینجا حاضر هستند خیلی جفاکار هستیم! اینها از یک تیره و از یک درخت هستند، اینها هم شاخ و برگ درخت ولایت هستند. اینجا هم اگر ما برای همین یک زیارتی که برویم تا حرم و برگردیم سعی کنیم با توجه برویم، اینطرف و آنطرف را کمتر نگاه کنیم، آنجا هم که میرویم زیارتمان را با توجه و با حضور قلب بخوانیم، شاید نتیجه آن را حس کنیم و آثار آن را هم بیشتر ببینیم؛ اما زیارت سیدالشهداصلواتاللهعليه چیز دیگری است! خدا خواسته که آنقدر جاذبه داشته باشد که حتی کافری که معتقد به خدا نیست به سیدالشهداصلواتاللهعليه علاقه پیدا میکند!
ما چند سال پیش یک سفر به هندوستان رفتیم. میدانید که هندوئیسم یک مذهب طبقاتی است یعنی اصلاً جزو اعتقادات آنها این است که انسانها چند طبقه هستند، اینگونه متولد میشوند و تا آخر هم همینگونه هستند؛ یک طبقه عالی، یک طبقه متوسط و یک طبقه پایین. اینها به طبقه پایین میگویند نجسها. اکثر هندوها جزو همین طبقه نجسها هستند. عالیترین آنها برهمنها هستند. کسی که از طبقه برهمن است اصلاً برهمن متولد میشود و ارثی است. یک آقایی در آنجا برای ما تعریف میکرد که در بین این برهمنهای هندی که بتپرست هستند طایفهای به نام حسینیبرهمن هستند؛ هندوی بتپرست هستند اما به سیدالشهداصلواتاللهعليه علاقه دارند و یک فرقهای به نام حسینیبرهمن درست کردهاند و اینها معمولاً روز تاسوعا میآیند عزاداری میکنند، درختهایی از جنگل را میبُرند و میآیند در یک میدان، پهن میکنند و اینها را آتش میزنند، درختها میسوزد و شعلههای آن خاموش میشود و کمکم آتشِ سرخ میشود مثل آتشی که در منقل میریزند، آنوقت دم میگیرند و پابرهنه روی این آتشها میروند و برمیگردند. شیعههای آنجا معمولاً روز عاشورا این کارها را میکنند و این هندوها هم یاد گرفتهاند و روز تاسوعا همین کارها را میکنند. این حسینیبرهمنها عاشق سیدالشهداصلواتاللهعليه هستند؛ منظور من این است که خدا اراده فرموده که یک باب رحمت بازی داشته باشد که حتی کافرها هم علاقه داشته باشند از آن باب وارد شوند و این کار را کرده، حالا چگونه با اینها رفتار کند چهبسا آنهایی که صادق باشند موقع قبض روحشان حقیقت را ببینند و با ایمان از دنیا بروند؛ بعید نیست، خدا از این کارها هم میکند، ما از کارهای خدا سر در نمیآوریم؛ خدا گاهی مقدماتی فراهم میکند، کسی که یک عمر گناه کرده اما یک صفت خوب داشته، مثلاً همیشه به پدر و مادر خودش احترام میگذاشته یا به همسایههای فقیرش بهصورت مخفیانه کمک میکرده است، یک صفت خوب برجستهای داشته، خدا مقدماتی فراهم میکند که موقع قبض روحش، مثلاً یک روز قبل از مردنش، حقیقت را میبیند و ایمان میآورد و با ایمان از دنیا میرود. حالا با اینها چه کار میکند او خودش میداند، ما نمیدانیم؛ اما آنهایی که میبینیم این است که اینها به زیارت میآیند، دسته میگیرند، پابرهنه روی آتش میروند و نوحه میخوانند و سینه میزنند، اسم خودشان را هم حسینیبرهمن گذاشتهاند. این از یکطرف دلیلی است که خدا چقدر به بندگانش لطف دارد که از هر راهی که شده آنها را نجات دهد.
بهترین راهی که میشود کسی را از یک مسیری به مسیر دیگر کشاند محبت است. خدا یک راهی باز کرد که اینها بنده صالح خدا را دوست بدارند. اگر صادقانه این دوستی را داشته باشند این دوستی آنها را میکشاند؛ وقتی آدم دوستی دارد دلش میخواهد مثل محبوبش بشود، میخواهد راه او را برود، میخواهد از او جدا نشود. خدا این راه را باز کرده و بالاخره برای بسیاری از کسان دیگر هم این راه باز است. همین امروز یک آقایی یک عکس و یک نامه آورد که یک شخص روسی مسیحی، مسلمان شیعه شده و به قم آمده، میخواسته بیاید مثلاً ما هم ایشان را زیارت کنیم که موفق نشدیم. کسانی که عرض کردم اصلاً به خدا و به دینی معتقد نیستند!
حالا نمونه عینی آنکه همه آقایان هم میتوانند ببینند این آقای لگنهاوزن هستند که استاد مؤسسه هستند. ایشان در آمریکا استاد دانشگاه بودهاند. یک دانشجوی ایرانی داشتهاند که با ایشان رابطه دوستانهای داشته و کمکم کتابهایی ازجمله نهجالبلاغه را به ایشان داده و ایشان مطالعه کرده و به اهلبیت علاقهمند شده است. این باعث شده که یک استاد دانشگاه مسیحی که در اواخر نسبت به مسیحیت هم چندان اعتمادی نداشته و دیگر کأنه به هیچ دینی معتقد نبوده، ایشان به شیعه علاقهمند میشود و میآید مسلمان میشود و چندین سال است که اینجا مانده، اینجا زن گرفته، بچه دارد و الآن پسر ایشان دانشگاه میرود. این آقای لگنهاوزن اسم خودش را محمد گذاشت. آمریکایی هم است و شناسنامه آمریکایی دارد اما علاقه ایشان به اهلبیت و به مقدّسات اسلام از خیلی از ما مسلمانهای پدر و مادری بیشتر است.
خدا هر جا که کسی صالح باشد و لیاقتی داشته باشد او را رها نمیکند و کسانی که از راه سیدالشهداصلواتاللهعليه با خدا مرتبط شدهاند کم نیستند. شاید انشاءالله اگر ما اهل بهشت بودیم آنجا ببینیم که چه کسانی فقط به خاطر عشق به سیدالشهداصلواتاللهعليه مسلمان شدهاند، شیعه شدهاند، هدایت شدهاند، دست از گناه برداشتهاند، از اصحاب خاص شدهاند و خود آنها باعث هدایت دیگران شدهاند. اگر آنها شدهاند من و شما نمیشویم؟! میشویم؟!
من تصور میکنم که اگر ما همین الآن، صادقانه از ته دل با سیدالشهداصلواتاللهعليه یک قراری بگذاریم، هیچ کسی هم نمیخواهد بداند، جایی هم نمیخواهد در دفتر اسناد رسمی ثبت شود، ته دل ما باشد، من میدانم و امام حسینعلیهالسلام! بگویم آقا! اگر بدانم شما از چیزی ناراحت میشوید دیگر آن را انجام نمیدهم، همین. حالا اگر خدایی نکرده ندانم نمیتوانم ضمانت کنم، اما اگر بدانم که شما یک چیزی را دوست ندارید دیگر آن را انجام نمیدهم. اگر این قول را به سیدالشهداصلواتاللهعليه بدهید آنچنان شما را پرواز میدهد که به جایی میرسید که عقل انسان به این سادگیها نمیتواند درک کند که اینجا کجاست؟ چه لوازمی دارد؟ مؤونه زیادی هم ندارد؛ آدم نمیشود که با یک دوستی قرار بگذارد که من دیگر آن کاری که تو دوست نداری را انجام نمیدهم؟! خیلی مشکل است؟! همین اندازه آدم قرار بگذارد و برای اینکه این قرار از یادش نرود، هر روز بعد از نمازش بگوید اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ، همین؛ یادمان نرود که من سر قول و قرار خودم ایستادهام.
اگر کسی صادقانه این عهد و پیمان را با سیدالشهداصلواتاللهعليه ببندد گمان میکنم هر قدمی که برمیدارد ثواب یک زیارت سیدالشهداصلواتاللهعليه را دارد! تعجب نکنید! آنها صدق و راستی میخواهند، بازی نباشد، کلک در آن نباشد، هرچه مَردش هستی بگو! بگو من این هستم و تا این اندازه میتوانم. بعد هم میگویی آمدهام از خودتان کمک بخواهم برای اینکه این کاملتر شود و پابرجا بمانم و رشد پیدا کنم.
اگر شما این مقدمه را پذیرفتید که این ایمان و تقرّب، دو پایه به نام معرفت و محبت دارد، مسلماً ما هرچه قرآن را بهتر بفهمیم، کلمات اهلبیت را بهتر بفهمیم، معارف دین را ازنظر عقلی بهتر بفهمیم بر معرفت ما افزوده میشود. اینگونه نیست؟! این یک پایه میشود. گفتیم که ایمان، دو پایه دارد؛ یک پایه ایمان، شناخت است؛ شناختش با درس خواندن خوب، آنهم در موادی که در این معرفت مؤثر باشد تأمین میشود. همه ما به این عادت داریم، دوست هم داریم که خوب درس بخوانیم و خوب چیز یاد بگیریم.
ایمان یک رکن دیگر هم داشت و آن رکن، گرایش، کشش و محبت بود. این را هم باید بهگونهای تقویت کنیم. آن با همین عزاداریها، یادها، سلامها و زیارتها پیدا میشود. مثالی زدم که آدم وقتی کسی را دوست دارد هرچه بیشتر به او توجه کند و بیشتر به یاد او باشد دوستی او بیشتر میشود. اینگونه نیست؟! همه ما کموبیش تجربه کردهایم. برعکس، وقتی آدم کسی را فراموش کند، مدتی او را نبیند، خبری از او نداشته باشد کمکم محبت ضعیف میشود و یکوقت هم محبت میپرد. پس از یکطرف، ما یقین داریم چیزی که آنها دوست دارند این است که ما معرفتمان را نسبت به خدا، نسبت به دین خدا، نسبت به مکتب تشیع، نسبت به احکام خدا و نسبت به ارزشهای الهی بیشتر کنیم، بیشتر بتوانیم اثبات کنیم، بیشتر بتوانیم دفاع کنیم و شبهات آن را جواب بدهیم. این قطعاً چیزی است که آنها دوست دارند و دوم اینکه سعی کنیم این را در عمل فراموش نکنیم.
همیشه مقامات سیدالشهداصلواتاللهعليه را به خاطر داشته باشیم. هر اندازه میسر است ایشان را زیارت کنیم؛ اگر کار ما زیاد است به یک سلام، مقید باشیم. بعد از هر نماز یک اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ بگوییم، اگر بیشتر شد که چهبهتر. من بزرگانی را دیدهام که تا آنجایی که من دیدم و با آنها آشنا بودم زیارت عاشورای هر روز آنها ترک نمیشده است. مثلاً وقتی در راه داشتند راه میرفتند زیارت را هم میخواندند. وقت اضافی که بخواهند کار دیگر خودشان را تعطیل کنند نبوده اما مقید بودهاند که زیارت عاشورای آنها ترک نشود؛ چرا؟ برای اینکه این عشق، پایدار بماند و تقویت شود. این ارتباط است. این ارتباط که تقویت شد آدم را به ارتباط با خدا میرساند. هرچه میتوانیم این رابطه را در عمل تقویت کنیم.
یکی هم همین توفیقی است که الحمدلله بهخصوص بیشتر در چند سال اخیر نصیب ما شیعهها و بهخصوص طلبهها شده که این ایام اربعین که یک نسیم خاصی میوزد و ما خیلی نمیتوانیم آن را درست توجیه کنیم، امکان زیارت و پیادهروی اربعین فراهم شده است. این را غنیمت بشماریم. همینجا عرض میکنم که سعی کنید اگر بعضی از درسهایتان تعطیل میشود برای آن جبرانی بگذارید چون امام حسینعلیهالسلام دوست دارد که معرفت شما به دین بیشتر شود. اگر درس دینی شما ترک شود هیچ وقت خوشش نمیآید.
راه جمع دارد؛ بالاخره در ایام سال، تعطیلیهایی هست. آدم بهگونهای برنامهریزی کند که این چند روزی که بناست درس او تعطیل شود، شاید سه چهار روز تعطیل شود، این را جبرانی بگذارد و مقید باشد درس خودش را بخواند. بگوید یا سیدالشهدا! من به خاطر اینکه شما دوست داری مقید هستم که این چند روز را جدیتر درس بخوانم.
آن مطلبی که بنده خواستم بیشتر تأکید کنم این است که صِرف اینکه آدم لفظ را بخواند و اذکار را بگوید خوب است اما این خیلی مهم نیست؛ عمده، توجه دل است. فرض کنید اگر کسی بیاید پشت سر هم به شما بگوید سلام، سلام، سلام؛ شما خیلی به این اهمیت میدهید؟ اما اگر بدانید امروز محبت او در مقایسه با دیروز یکذره بیشتر شده است، علاقه او به اینکه شما را ببیند، با شما صحبت کند و انس بگیرد یکذره بیشتر شده است، آن برای شما ارزش دارد. البته اگر چیز دیگری از دست ما برنیاید صرف همین گفتن هم خیلی خوب است اما اصل همان توجه قلبی است. البته جمع آن هم ممکن است که هم لفظ باشد و هم توجه قلبی داشته باشد. سعی کنید این توجه قلبی را فراموش نکنید. همهجا هم میسر است. شاید آدم در ابتدا یک مقدار عادت نداشته باشد و مشکل باشد اما کمکم بهگونهای میشود که ملکه او میشود و چهبهتر که آدم، دل خود را با دل امام حسینعلیهالسلام وصل کند. خدا این راه را باز کرده، خود سیدالشهداصلواتاللهعليه هم این راه را به ما نشان داده و این کار، شدنی است. تا جوان هستید قدر این جوانی را بدانید، بدانید خدا چه کیمیایی در وجود شما قرار داده که به سادگی چه کارهایی بتوانید بکنید!
گاهی آدم برای یکی از خواستههای دنیای خودش حاضر است چند سال زحمت بکشد، چقدر روز و شب تلاش کند تا پول پسانداز کند و آن را به کار بگیرد که مثلاً یک خانه خوب بخرد. اینگونه نیست؟ مردم اینگونه نیستند؟ آنوقت آدم بتواند با یک توجه قلبی ارتباطش را با سیدالشهداصلواتاللهعليه زیاد کند؛ دیگر از این آسانتر؟! آنهم توجه به محبوب که خود همین توجه، شیرین است و لذت دارد. سعی کنید این را تقویت کنید و انشاءالله آثار آن را میبینید.
شاید دیگر احتیاج به تکرار نباشد که اولیای خدا و از میان آنها، صحبت از سیدالشهداصلواتاللهعليه است، بیش از هر چیز از شما از این شاد میشوند یعنی شما را بیشتر دوست خواهند داشت که بیشتر به یاد خدا باشید. اصلاً ارزش دوست داشتن آنها به این است که آنها بنده شایسته خدا هستند. آنها اصلاً کارشان همین است که بیایند دیگران را به این راه دعوت کنند، کاری کنند که مردم با خدا ارتباط پیدا کنند.
شما در سنی هستید که نه اشتغالات زیادی دارید، نه مسئولیتهای اداره خانواده و زن و بچه دارید، نه الآن مشکلات جهاد دارید - الآن حضور در جبههها و جنگیدن، وظیفه واجب عینی نیست - و لذا چهبهتر که از این فرصتها استفاده کنید. با همین توجهات قلبی خودتان ارتباط خودتان را تقویت کنید. برکات آن در دنیا هم برای شما ظاهر خواهد شد؛ حوائجی که دارید برآورده میشود و بلاها از شما دفع میشود. یک عیب آن این است که آدم نمیفهمد چه بلایی سر راه بوده و دفع شده است! و بالاخره آدم وقتی یک کسی را دوست میدارد دلش میخواهد او هم او را دوست بدارد. اینگونه نیست؟! اگر ما امام حسینعلیهالسلام را دوست داریم دلمان میخواهد او هم ما را دوست بدارد. سعی کنیم بهگونهای رفتار کنیم که ایشان خوشحال شوند تا ایشان هم ما را دوست بدارند و در آخرت شفاعت کنند و ما را از بدبختی ابدی نجات دهند.
پروردگارا! تو را به مقام سیدالشهداصلواتاللهعليه و به مقام اولیای خودت قسم میدهیم دلهای ما را از آلودگیها پاک بفرما!
جهل و نادانی و غفلت را از ما زایل بفرما!
معرفت ما را نسبت به خودت و اولیای خودت زیاد بفرما!
محبت و دلبستگی ما را به آن کسانی که تو دوست داری بیشتر بفرما!
در ظهور ولی عصرارواحنا فداه تعجیل بفرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر همه ما مستدام بدار!
توفیق قدردانی از همه نعمتهایت و ازجمله این نعمت عظیم را به همه ما مرحمت بفرما!
در ظهور ولی عصرارواحنا فداه تعجیل بفرما!
ما را مشمول دعاهای آن حضرت قرار بده!
ما را از یاران و مستشهدین در رکاب آن حضرت مقرر بفرما!
وَصَلّیَ الله عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین