بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
شهادت حضرت اباعبدالله جعفربن محمد الصادقصلواتاللهعلیهوعلیآبائهوأبنائهالمعصومین را به پیشگاه مقدس ولىعصرارواحنا فداه تسلیت عرض مىكنیم و امیدواریم که به بركت راه آن حضرت، همه ما از شیعیان واقعى آن خاندان محسوب شویم.
این ایام و لیالى، بهانهای است براى اینكه مقداری درباره شخصیت ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین و اهدافشان و وظیفهاى كه ما نسبت به آن بزرگواران داریم، بحث کنیم؛ مطالبى كه در فرصتهای دیگر و در ایام عادى كمتر مطرح مىشود و كمتر فرصت مىكنیم به آنها بپردازیم.
در میان ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین امام صادقعلیهالسلام موقعیت خاصى بهخصوص براى ما طلبهها دارند چون بیشتر معارف اهلبیت توسط ایشان انتشار پیدا كرد و اصولاً مذهب شیعه را که به نام مذهب جعفرى مىنامند به خاطر این است كه در زمانى كه مذاهب متعدد رسمى در عالم اسلام پیدا شده بود، گسترش و رشد این مذهب از زمان ایشان به بعد صورت پذیرفت. قبل از آنها مذاهب مشخص شناخته شدهاى وجود نداشت. در آن زمان در مدینه یك مكتب فقهى وجود داشت كه شخصیت بارزش مالك بود و ایشان را فقیه مدینه مىگفتند. شخصیت بارز دیگر، ابوحنیفه بود كه در عراق زندگى مىكرد و او را فقیه العراق مىگفتند اما شافعى و بعد هم احمدبنحنبل، اینها متأخر هستند.
در آن زمان وقتى مىخواستند مكتب اهلبیت را در مقابل مكتب مالك و ابوحنیفه معرفى كنند مىگفتند مكتب جعفرى. خود این عنوان در كلمات اهلبیت هم آمده است. وقتى سفارش مىفرمایند كه بهگونهای رفتار كنید كه باعث زینت ما باشید، مىفرمایند اگر شما رعایت صدق الحدیث، اداء الامانة و رعایت دستورات شرعى را نكنید مىگویند این جعفری است و ما را بدنام مىكنید! این است که انتساب به امام صادق حتى در كلمات خود آن بزرگواران هم هست. بههرحال، عمده معارف و روایاتی كه ما داریم اعم از فقه و مسائل اعتقادى و اخلاقى، از این بزرگوار به ما رسیده كه هر جملهاى از آنها ارزش همه اموال عالم را دارد؛ اگر قدر بدانیم!
من در این فرصت مىخواهم براى شما عزیزان روی دو تا مطلب تأكید كنم که كمابیش مورد حاجت است و مورد بحث واقع مىشود. یكى درباره مقامات ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین است كه معمولاً مثل همه مطالب افراطوتفریطهایى در آن وجود دارد و این افراطوتفریطها زمان و سابقه بسیار طولانى دارد؛ جوانهاش از زمان پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله شروع شد و بعد در زمان امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه شكوفه داد و در زمان امام صادقعلیهالسلام بهصورت یك گرایش افراطى و غلوآمیز درآمد. حاصلش این بود كه یك نوع یا یک مرتبهاى از الوهیت را برای ائمه قائل مىشدند. این گرایش بعدها هم تا زمان غیبت ادامه پیدا كرد و الآن هم گوشه و كنار هستند. اگرچه تعداد کمی هستند ولی بههرحال یك مكتب افراطى است. در مقابلش هم مراتبى از تفریط وجود دارد. حالا غیر از آن تفریطیهایى كه ناصبیها و امثال آنها نسبت به اهلبیت روا میداشتند و با ایشان دشمنى هم داشتند، از آنها گذشته، در بین شیعیان هم تفریطهایى وجود دارد! یك مقدار هم طبیعى است؛ بالاخره مراتب فهم و معرفت آدمیزادها متفاوت است. مگر همه خدا را یکجور مىشناسند؟! آنچه مربوط به عالم ربوبى و الهیات مىشود در آنها هم اختلافاتى در فهم و معرفت هست.
ما باید سعى كنیم معرفتمان را نسبت به این بزرگواران، به اندازه توان و فهممان افزایش بدهیم و مطمئن باشیم كه هرقدر ذهن ما اوج بگیرد و قدرت پیدا كنیم كه مقام یك انسانى را بلند فرض كنیم و كمالاتى را برای او اثبات كنیم، هرقدر هم ذهن ما توسعه پیدا كند ولی یك هزارم آنچه مقامات آنهاست را درك نخواهیم كرد؛ اما بااینوجود، این بزرگواران عبد هستند و از خودشان هیچ ندارند، هر چه هست افاضه الهى است و اگر خدا یك لحظه از آنها بگیرد هیچ چیز ندارند؛ ولی با اعطای او همه چیز را دارند، همه چیزى كه ما درست نمىتوانیم بفهمیم كه همه چیز یعنى چه؟!
آنچه همه عوام مىفهمند و بنده هم بهعنوان یك عامى مىخواهم عرض كنم این است كه یك ذره خاكى كه منسوب به قبر سیدالشهداصلواتاللهعلیه است، معلوم نیست كه این خاكى كه ما بهعنوان تربت خالص به دستمان مىرسد، بعد از هزار و چند صد سال، این واقعاً چه اندازه خاك واقعى قبر سیدالشهدا است؛ اما یك ذره از چنین خاكى مىتواند بیمارانى را شفا بدهد كه هیچ امیدى به علاجشان نیست! ممکن است بر این یك ذره خاك بركاتى مترتب شود كه بر هیچ گوهرى در این عالم مترتب نمىشود! این یك خاكى است كه نسبتى سیدالشهدا، آنهم به قبر سیدالشهدا دارد! این است كه ما هرچه فكر كنیم كه خدا به اینها چه داده و اینها چه ظرفیتى داشتند باز هم كم است.
اگر خدا به ما عنایت و لطفى كند و نورانیت و قدرت فهمى دهد که قطرهاى از دریاى معرفت اینها را درك كنیم، همان هم افتخار بسیار بزرگى است ولى نباید غلوّ كرد. بالاخره این بزرگوران، بنده هستند و از خودشان هیچ ندارند و كمال افتخارشان این است كه بنده باشند.
گاهى بعضى از كسانى كه در بحثهای عقلى و اینها كار مىكنند و مراتب وجود و اینها را تصور مىكنند خیال مىكنند مثلاً بین کسانیکه مىگوییم در عالیترین مرتبه امكان هستند، با مرتبه واجب، یك درجه فاصله است؛ یعنى از مقام پیغمبرصلیاللهعلیهوآله اندكى كه بالاتر برویم دیگر خداست، غافل از اینكه مقام الهى فوق مالایتناهى بمالایتناهى است یعنى همان مرز امكان و وجوب، فاصلهاش فاصلهاى نیست كه بشود با یك عدد و رقم سنجید. وجودِ ممكن هرقدر عالى باشد نسبت به واجب، در حكم عدم است؛ خودش چیزى ندارد، هر چه هست از خداست. این است كه باید در این چیزها هم دقت كنیم. در هنگام استفاده از این تعبیرات مراتب وجود و تشكیك در وجود و امثال آن، خیال نكنیم حالا وقتیکه مىگوییم مقامات آنها خیلى بالاست، یعنی با خدا یك پله فرق مىكند؛ اصلاً آن حساب دیگری است، قابل مقایسه نیست، آن لایتناهای مرتبه وجود غیر از لایتناهای زمانى و سایر شئون وجودی است. به یك معنا همه انسانها وجودشان نامتناهى است براى اینكه خالدین إما فى الجنه و إما فى النار- العیاذبالله- زمانش محدود نیست. پس نامتناهى هستند اما این نامتناهى در یك بُعد است، در یك بُعد زمانى است. نامتناهى مرتبه وجود و فوق مالایتناهى بودن، چیزی است كه به عقل ما درست درك نمىشود.
بههرحال، امروز هم گاهى گوشه و كنار چیزهایى در دو طرف افراطوتفریط دیده مىشود كه عزیزانى كه بیشتر اهل تحقیق در مسائل معرفتى و معارف دینى هستند باید به آن توجه داشته باشند كه اگر ما گفتیم از مرتبه واجب پایینتر هستند معنایش یك پله پایینتر نیست؛ اصلاً وجود مخلوق با وجود خالق قابل مقایسه نیست. البته با اینکه ایشان نسبت به واجب، قابل مقایسه نیستند، ولی نسبت به ما چیزى شبیه این تفاوت را دارند؛ یعنى آنقدر از فهم ما بالاتر هستند كه گویى فاصلهشان با ما نامتناهى است! و لذا یكى از دعاهایى كه همیشه باید بكنیم و باید از خدا بهصورت جدى بخواهیم این است كه خدا توفیق دهد که ما هم به اندازه ظرفیت وجودمان مقامات ائمه اطهار را بشناسیم. اگر شناختیم، به هر اندازهاى که بشناسیم به دنبالش محبت هم خواهد بود. اگر محبتمان كم است مال این است كه نمىشناسیم. آدم هر چیز خوبى را كه باور كند خوب است، دوست دارد. اگر یك چیز خوبى را دوست نمىدارد مال این است كه باورش نیست كه چقدر خوب است.
یك توصیه كلى براى عزیزانى كه اهل تحقیق و اهل دقت هستند این است که توجه داشته باشند كه ما نه مبتلا به غلو شویم و نه مبتلا به جهل و تقصیر درباره شناختن مقامات اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین . اگر وجود مقدس ولى عصرارواحنا فداه یك گوشه چشمى به این مجلس ما بیندازد، كار همه ما سامان مىگیرد! البته اگر لیاقتى باشد. آخر این یعنى چه؟! این چه اثرى است؟! این چه قدرتى است؟! ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ؛[1] خدا خواسته و به آنها داده، اما خدا داده و آنها از خودشان هیچ ندارند. ما اگر معرفتمان خیلى بالا برود و هزارمین مرتبه خاك پاى آنها را درك كنیم، چه مىتوانیم بفهمیم؟! چه مىتوانیم؟! افسوس که با اینكه اینهمه معارف اهلبیت به زحمت علما و بزرگان در طول تاریخ تشیع به ما رسیده ولی ما قدرش را نمىدانیم! حتى آنقدر همت نمىكنیم كه درباره همین روایاتى كه درباره مقامات اهلبیت است یك مطالعه و مرور سطحى بكنیم! حالا تعمق درباره همه این مطالب و درك واقعیاتش پیشکش، اما روى روایاتى كه درباره اهلبیت است اقلاً یك مرور داشته باشیم.
خداوند متعال میلیاردها انسان را آفریده است که در مقابل مخلوقات دیگر او چون قطرهاى در اقیانوس هستند. در این قطره اقیانوس، میلیاردها انسان را در یك زمان آفریده است. حالا گذشتهها چقدر بوده و بعدها چقدر خواهد بود آن را هم نمىدانیم. امروز، در یك زمان، بیش از شش میلیارد انسان روى زمین زندگى مىكنند. در میان اینها، به یك عده معدودى که نسبت كمى از این شش میلیارد را شامل میشوند، معرفت و ولایت اهلبیت را عنایت فرموده است. آنهای دیگر یا اصلاً نشناختند و زمینه شناخت برایشان فراهم نبوده و یا خدایى نكرده با اینكه مىتوانستند بشناسند كوتاهى كردند. بههرحال خداوند متعال این افتخار را به ما داده و این معرفت را مفت به دست آوریدهایم که اجمالاً با درجات مختلف هم نسبت به اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین شناخت داریم و هم به اندازه ظرفیت و صفاى قلبمان به اهلبیت عشق میورزیم؛ اما راجع به همین مسئله ولایت اهلبیت، خیلى جاى سؤال است كه حقیقتش چیست؟ چگونه به دست مىآید؟ چقدر ارزش دارد؟ آیا صرف محبت به اهلبیت، ولایت است یا بیش از این است؟ اگر بیش از این است چیست؟ آیا یك مرز مشخصى دارد یا یك امر ذومراتبى است؟
جا دارد كه عزیزان انشاءالله فرصت كنند و این موضوع بهعنوان یك موضوع تحقیق جدى قرار بگیرد كه اصلاً ولایت اهلبیت یعنى چه؟ البته در این زمینهها كم كار نشده است، خیلى كتاب و مقاله نوشته شده و بحثهای زیادی صورت گرفته اما هنوز هم جاى بحث و تحقیق در آن بسیار زیاد است.
اجمالاً اصل محبت اهلبیت آن ولایتى نیست كه ما مىگوییم؛ دایره محبت اهلبیت خیلى وسیع است. كفارى هستند كه نسبت به اهلبیت علاقهمند هستند و شاید محبتشان از بعضى از ما كمتر نباشد. كافر است، حتى خدا را هم قبول ندارد اما على را دوست دارد. آیا یك انسان عاقلى پیدا مىشود كه على را دوست نداشته باشد؟! اصلاً دوست داشتن یعنى چه؟ اگر كسى على را دوست ندارد بیاید دوست داشتن را براى ما معنى كند! اگر كسى چیزى از معنى دوست داشتن را درك مىكند مىتواند على را دوست نداشته باشد؟! روشن است که این محبت، آن ولایتى نیست كه مخصوص شیعیان است. لوازم ولایت یك خورده از دوستى بیشتر است. در خود روایات هم در اینباره روایاتى داریم كه ولایت ما چیست؟ چگونه پیدا مىشود؟ شرایطش چیست؟ چه كسانى ولایت ما را دارند؟ اگر كسانى مىخواهند ولایت داشته باشند باید چه كار كنند؟ كسانى كه ولایت دارند به چه شناخته مىشوند؟ ما روایات زیادى در این باره داریم. من در این فرصت یك جمله از یك روایتى كه از خود امام صادقصلواتاللهعلیه نقل شده است را برایتان عرض میکنم، انشاءالله كه از نورانیت این كلام، دلهای همه ما از ظلمتها و آلودگیها پاك شود. كلمات اهلبیت مىتواند چنین معجزهاى داشته باشد كه همینکه به دل بنشیند همه آلودگیها را پاك كند! مىتواند، اگر ما لیاقتش را داشته باشیم.
در یك روایت، امام صادقصلواتاللهعلیه به یكى از اصحاب خاصشان فرمودند كه بَلِّغْ مَعاشِرَ شیعَتِنا؛ این پیام را به همه شیعیان ما برسان! از اینگونه چیزها در فرمایشات امام صادق زیاد است. زمان امام صادق فرصت زیادترى بوده كه به شیعیانشان برسند و برای آنها پیامهایى بفرستند و نامههایى بنویسند. زمان سایر ائمه اینگونه فرصتها پیدا نمىشده است. حتى در زمان امام باقرسلاماللهعليه هم اینقدر فرصت نبوده است.
بَلِّغْ مَعاشِرَ شیعَتِنا وقُل لَهُم لا تَذهَبَنَّ بِكُمُ المَذاهِبُ؛ عین ترجمه این تعبیر را ما در فارسى نداریم. اگر بخواهم خودمانى معنا كنم یعنى اینقدر این در و آن در نزنید! مثل یك آدمى كه گمشدهاى دارد، دائم میآید و میرود، مىگوید این است، آن است، امروز این حرف را قبول كند و فردا یك حرف دیگرى را قبول كند؛ میفرمایند اینقدر این در و آن در نزنید!
... لا تَذهَبَنَّ بِكُمُ المَذاهِبُ فَواللّهِ لا تُنالُ وِلایَتُنا اِلّا بِالوَرَعِ وَالاِجتِهاد فى الدّنیا وَمُواساةِ الاِخْوان فِى اللّه؛ یعنى فریب نخورید! اگر كسانى مىگویند که اگر چه كار كنید ولى اهلبیت هستید و ولایت را خواهید داشت به این حرفها گوش ندهید! مطلب این است كه من مىگویم، قسم هم مىخورد كه غیر از این نیست؛ فَواللّهِ لا تُنالُ وِلایَتُنا اِلّا بِالوَرَعِ وَالاِجتِهاد فى الدّنیا وَمُواساةِ الاِخْوان فِى اللّه؛ ولایت ما جز با این سه چیز پیدا نمىشود؛ اول؛ وَرَع. ورع مثل تقوا دو تا معناى عام و خاص دارد. ورع وقتى در مقابل اجتهاد به كار مىرود بیشتر معناى سلبیاش مقدم است. بِالوَرَعِ یعنى بِالوَرَعِ عَن مَحارِمِ اللّه. ولایت ما جز با اجتناب از گناه پیدا نمىشود. شرط اولش اجتناب از گناه است.
شرط دوم؛ وَالاِجتِهاد. منظور از اجتهاد، این اجتهاد مصطلح ما نیست. اجتهاد یعنى كوشش كردن در انجام یك كار. در مقابل ورع که اجتناب است این کوشش و فعالیت ایجابى است، یعنى تلاش براى انجام وظایف. قدر متیقنش انجام واجبات است. سوم؛ وَ مُواساةِ الاِخْوان فِى اللّه؛ همدردى و همكارى با برادران دینى؛ فكر دیگران باشید!
در میان روایاتى كه از اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین نقل شده و همهاش نور است و هیچ تضاد و تنافیاى با هم ندارند، ویژگیهایی كه در روایات امام صادق و در رفتار خود آن حضرت است، اهتمام خاصى است كه به شیعیان دارند. امام صادقعلیهالسلام آنقدر به صورتهای مختلف تلاش میکردند كه شیعهها فكر همدیگر باشند، همدیگر را دوست بدارند، فكر سختىها و گرفتاریهای همدیگر باشند، با هم همدردى كنند، همه عالَم شیعه را جزو یك پیكر بدانند. حتى امام اموالى را قرار دادند براى اینكه اگر بین دو تا شیعه، سر یك قضیه مالى اختلافى شد از این مال صرف كنند براى اینكه اختلاف آنها حل شود.
حتماً این روایت را دیده، شنیده و شاید هم بیش از من خوانده و بیان کردهاید! دو تا از شیعیان سر یك قضیه مالى با هم اختلاف پیدا كردند، بگو، مگو پیش آمد و بالاخره كارشان به كشمكش و مشاجره افتاد و نتوانستند با هم كنار بیایند. یكى از شیعیان رسید و آن كسى كه خودش را طلبكار مىدانست و علیه آن طرف، ادعا مىكرد و بهاصطلاح مىخواست حقش را بگیرد را به منزل برد و به اندازه مالى كه از طرف مقابل مىخواست پول درآورد و جلوی او گذاشت و گفت شما این را بگیر و از برادرت راضى شو! خوب نیست شما با هم اختلاف داشته باشید. به این شخص برخورد و گفت: من گدا نیستم كه تو به من مال مىدهى، من مىخواستم حق خودم را بگیرم. گفت این پول را امام صادق به من داده و فرموده اگر بین دو تا شیعه اختلاف شد با این پول اختلافشان را حل كن! گویا آن طرف به گریه افتاد و عذرخواهى كرد و گفت من از او راضى شدم. رفتند و روبوسى كردند و با هم آشتى كردند.
ببینید که تا كجا فكر شیعیانشان هستند که اگر سر مسئلهاى اختلاف كردند و نتوانستند اثبات كنند که حق با چه کسی است و بالاخره اختلافشان باقى ماند، حضرت پیش وكیلشان پول گذاشتهاند كه تو برو به آن طرف بده و او را راضى كن، نگذار بین دو تا شیعه، اختلاف بماند!
اینگونه تعبیرات كه این پیام را به شیعیان ما برسانید در كلمات امام صادق زیاد است. در كتاب تحف العقول نامهاى از امام صادقصلواتاللهعليه هست که براى شیعیانشان نوشتهاند و رسم شده بود كه شیعیانى كه طبعاً در هر شهری یا در هر جایی اقلیت بودند، روزهاى جمعه در منزل یكى از دوستان دور هم جمع مىشدند و جلسه و گعدهاى داشتند و هر هفته آن را مىخواندند. امام صادق پیامى را برای شیعیان داده بودند، شیعیان در سراسر كشور اسلامى، روز جمعه در خانهها جمع مىشدند و آن نامه امام صادق را مىخواندند و عجیب این است كه قسمت عمده این نامه براى وحدت بین شیعه و سنى است كه با سنّىها خوشرفتارى كنید؛ اگر مریض مىشوند به عیادتشان بروید، اگر از دنیا مىروند آنها را تشییعجنازه كنید، در مساجدشان شركت كنید و در صف اول نمازشان حضور پیدا كنید، اگر به شما جفا مىكنند تحمل كنید و در مقام قصاص و اینها برنیایید؛ تَحَمَّلُوا اَلضَّیمَ مِنْهُمْ، بهگونهای رفتار كنید كه مردم افتخار كنند و بگویند خوش به حال جعفر كه یك همچون شاگردانى دارد و اتفاقاً همینطور هم شده بود. كسانى در بین شیعیان بودند كه وقتى سنىها مىخواستند امانتى به كسى بسپارند مىآمدند به آنها مىدادند و مىگفتند این امین است، این درستكار است، این شاگرد جعفر است. امانت خودشان را به شیعه مىسپردند! این تربیت امام صادق است.
در زمینه اینکه ولایت اهلبیت چیست، اینجا هم افراطوتفریطهایی وجود دارد؛ بعضى خیال مىكنند همینکه آدم اظهار محبت كند و احیاناً در سال، روز عاشورا یک اشكى بریزد و یك سینهاى بزند این شد ولایت و دیگر همه گناهان آمرزیده مىشود و همه مشكلات حل مىشود. در مقابلش هم كسانى میگویند هیچ فرقى ندارد، چه تابع امام صادق باشید و چه تابع ابوحنیفه، هیچ فرقى نمىكند، او یك مجتهد بود این هم یك مجتهد است؛ اما ببینید خود امام صادق چه مىفرمایند؛ این روایت را از امام صادق نقل کردهاند، نظیر این روایت و قریب به این مضمون از امام باقرصلواتاللهعليه هم نقل شده است. مضمون روایت این است؛ لَیسَ بَینَ اَللَّهِ وَبَینَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ؛ خدا با هیچ كس خویش و قومى ندارد؛ مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا وَلِی، وَمَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ. البته یكى از اطاعتها هم این است كه أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ،[2] یكى از اطاعتهای خدا هم این است كه قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى،[3] كسانى كه اینها را رعایت نكنند خب اطاعت خدا نکردهاند؛ اما همهاش این نیست؛ مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا وَلِی، وَمَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ؛ اصلاً شأن آنها چیست؟ براى چه آمدهاند؟ پیغمبرصلیاللهعلیهوآله براى چه آمده است؟ ائمه اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين برای چه آمدهاند؟ براى چه این همه فداكارى کردهاند؟ به شهادت رسیدهاند، سختىها و زندانها را تحمل کردهاند كه چه شود؟ همه اینها برای این بوده است که من و شما خداشناس و خداپرست شویم. مگر غیر از این است؟! آنوقت مىشود که آدم با عصیان عمدى نسبت به خداوند متعال، ولى اهلبیت شود؟! این معنایش این است که اصلاً دارد نقض غرض وجود اینها را مىگوید و با فلسفه وجودى اینها مخالف است. آنها آمدهاند كه ما را با خدا آشنا كنند، دین خدا را به ما معرفى كنند، بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا، در سایه ولایت شماست كه ما دینمان را یاد گرفتیم؛ شأن آنها همین است كه دین را به ما معرفى كنند. خواسته آنها هم این است كه ما اطاعت خدا كنیم.
و بالاخره آخرین وصیتى كه امام صادق فرمودند مطلبى است كه همه شما بارها شنیدهاید و خواندهاید و احیاناً نوشتهاید؛ حضرت در هنگام جاندادن همه خویش و قومها و همه بنىهاشم كه در آن روز ممکن بود را دعوت کردند و همه را جمع كردند. بعد فرمودند این را به مردم برسانید كه إِنَّ شَفَاعَتَنَا لاَ تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاَةِ؛[4] اینكه امید همه شما به شفاعت ما است، بدانید، شفاعت ما به كسىکه نماز را سبك بشمارد، شفاعت نخواهد رسید! نمىفرماید نخواند یا مثلاً غلط بخواند، میفرماید: اگر كسى نماز را سبك بشمارد. بنابراین باید مواظب باشیم كه شیطان ما را فریب ندهد و بگوید خب ما ولایت اهلبیت را داریم و دیگر كارمان درست است، هر چه گناه كنیم با یك قطره اشكى كه مىریزیم یا نمىدانم چه مىكنیم دیگر همه چیز تمام است؛ معنای این حرف این است كه اصلاً هدف از تشریع و ارسال رسل و انزال كتب، همه اینها باطل باشد. این همه تأكیدات نسبته به واجبات، جهاد فى سبیل الله، امر به معروف و نهى از منكر و سایر واجبات، برای چه بود؟! خب یك كلمه مىگفتند آقا! تمام عمرتان یك قطره اشك بریزید همه چیز تمام مىشود و دیگر هیچ چیز لازم نیست! مگر چنین چیزى مىشود؟! كدام عقلى است كه حتی احتمال چنین چیزى را بدهد؟! بله، اگر كسى گناه عالَمین را انجام داد و در آخر عمرش به بركت نام سیدالشهدا به خدا توجه پیدا كرد، در مصیبت سیدالشهدا گریه كرد و این گریه باعث شد كه از گذشتههایش پشیمان شود، همین قطره اشك مىتواند همه آنها را بشوید.
مگر اصحاب عمرسعد در روز عاشورا گریه نكردند؟! خود عمر سعد گریه كرد! معاویه بارها براى على گریه کرد! اگر این گریه و قطره اشك كارساز بود كه خب همه اینها بهشتى مىشدند! معاویه بعد از اینكه دیگر خرش از پُل گذشته بود و به قدرت رسیده بود روى آن سیاستى كه داشت مىخواست یك خورده مردمداری كند. مىخواست از اینهایی كه خونهایشان را ریخته و برایشان مشكلات فراهم كرده دلجویى كند و دستی به سروگوششان بكشد. معمول است دیگر، هر كسى وقتى در یك جنگى پیروز مىشود براى اینكه مردمداری بكند دستى به سروگوش مردم مىكشد، تقسیمى مىكند، جایزهاى مىدهد. بالاخره وقتى حكومت، حكومت معاویه بود آنها حاكم بودند دیگر. بههرحال مردم هم به خاطر اموالشان و چیزهاى دیگر به كارهاى حكومت احتیاج داشتند و ناچار بودند گاهى با معاویه و دستگاه معاویه هم ارتباط برقرار كنند. بالاخره اصحاب حضرت علىعلیهالسلام هم گاهى سروكارشان به دستگاه معاویه مىافتاد. معاویه هم فرصت را غنیمت مىشمارد، هم براى اینكه از اینها دلجویى شود و هم اینكه احیاناً اگر بتواند یك پارازیتى بیندازد و عملاً به رخ اینها بكشد که شمایى كه اینقدر دوست على بودید مجبور شدید و در خانه من آمدید! حالا اگر در ظاهر، مثلاً اظهار محبت مىكرد اما قصد اصلى این بود كه بگوید دیدید؟! آها! آخرش شما بعد از آنهمه علاقهتان به على و فلان و اینها شكست خوردید و مجبور شدید بیایید پیش من زانو بزنید!
به یكى از اصحاب امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه گفت: از ابوتراب براى ما تعریف كن، بگو على چگونه بود؟ عشق على در دل او شعلهور شد. گفت معاویه! برای تو چه بگویم؟! نیمه شبى بود، آنقدر تاریك بود كه چشم، چشم را نمىدید. پردههاى سیاهى شب آویزان شده بود یعنى هوا آنقدر تاریك بود که مثل یك اتاقى بود كه پردههاى سیاه دور آن كشیده باشند. على را دیدم و او را شناختم. محاسنش را گرفته بود و زارزار گریه مىكرد. اول گفت یا دُنْیا... غُرِّی غَیرِی؛ ... قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا؛[5] بعد هم با دست محاسنش را گرفت و بلندبلند گریه كرد؛ گفت: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَطُولِ الطَّرِیقِ، وَبُعْدِ السَّفَرِ... آنچنان گریه مىكرد كه دل آدم را آتش مىزد. اینها را آنچنان بیان كرد كه معاویه به گریه افتاد! گفت صَدَّقتَ، هكَذَا كانَ أَبوتُراب.
آنها آمدهاند و با گفتار و رفتارشان این راه را به ما نشان دادهاند تا ما هم یك شباهتى به اینها داشته باشیم. چگونه ممكن است مسیر ما با اینها درست 180درجه تفاوت داشته باشد و آنوقت ما اهل ولایت شویم؟!
لا تَذهَبَنَّ بِكُمُ المَذاهِبُ فَواللّهِ لا تُنالُ وِلایَتُنا اِلّا بِالوَرَعِ وَالاِجتِهاد فى الدّنیا وَمُواساةِ الاِخْوان. باز یك چیزى است كه بهخصوص در این زمان براى خیلىها مورد غفلت قرار مىگیرد. در دوران انقلاب و در اوایل جنگ مدتى این سنتها زنده شده بود. پیش از پیروزى انقلاب، جوانهایی که وقتى نفت گیر نمىآمد و مواد غذایى كم بود فكر زنها و همسایهها و اینها بودند زیاد بودند. در دوران جنگ مشكلاتى بود، خیلىها حس همدردى داشتند؛ اما بعد از اینكه رفاه پیدا شد و الحمدلله اوضاع خوب شد و در بازار و جاهاى دیگر جنس فراوان شد، کمکم یادمان رفت. گاهى كار به جایى مىكشد كه آدم نسبت به برادر تنى خودش هم بخل مىورزد! امام صادق قسم خورد كه به ولایت ما نخواهید رسید جز اینكه با برادران دینىتان مواسات داشته باشید یعنى همانگونه كه فكر خودتان هستید فكر آنها هم باشید.
داستان بحرالعلوم را که صاحب مفتاح الكرامه نقل فرموده اند را همه شما شنیده اید؛ المِسکُ کلّما کرّرته یتضوَّع. گفت مرحوم بحرالعلوم استاد ما بود و یك شب ما را به منزلشان دعوت كرد. رفتم آنجا و دیدم کمی گرفته است. فرمود که شنیدهام فلان شخص در همسایگى شماست و گرفتارى مالى دارد؛ چرا به او رسیدگى نكردى؟! گفتم آقا! من خبر نداشتم، اطلاع نداشتم، الآن دارم از شما مىشنوم! فرمود: اگر اطلاع داشتى و رسیدگى نمىكردى كه كافر شده بودى! من مىگویم چرا نباید خبر داشته باشى؟! بعد یك مجمع غذا و یك مقدار پول تهیه كرده بود و گفت این را خودت بردار ببر و آنجا بنشین تا از این غذا تناول كند.
نتیجه اینكه فكر دیگران باشیم، فكر دوستان باشیم، اگر مشكلى داشته باشند آن را مشكل خودمان بدانیم، سعى كنیم براى حل مشكلشان قدمى برداریم، اقلاً زبان خوشى به كار ببریم، هیچ کاری که نمیکنیم اقلاً دلسوزى كنیم، اظهار محبتى كنیم. گاهى همین گفتههاى زبانى هم آثار خوبى دارد. وقتى آنها بدانند که آدم صادقانه دلش مىسوزد و مىخواهد كارى كند ولو كارى هم از دستش برنیاید، همین هم مایه آرامش آنها مىشود.
بههرحال امیدواریم كه خداوند متعال به بركت اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین به همه ما توفیق شناخت بهتر نسبت به طریقه اهلبیت و عمل كردن به دستوراتشان را مرحمت بفرماید.
وصلّی الله علی محمد وآله الطاهرین
[1]. جمعه، 4.
[2]. نساء، 59.
[3]. شوری، 23.
[4]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص۲۰۶.
[5]. نهج البلاغه، حکمت 77.