بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
ايام محرم كه به بركت خون سيدالشهدا علیهالسلام مبارك شده و بركت آن از زمان شهادت آن بزرگوار تا امروز همچنان براى امت اسلامى ادامه دارد، ايامى است كه بايد فرصت را مغتنم بشماريم و از سويى معرفت خود را نسبت به اهل بيتعليهمالسلام و مخصوصاً سيدالشهداعلیهالسلام زياد كنيم و از سوى ديگر درسهاى لازم را از حوادث صدر اسلام بهخصوص حوادث مربوط به داستان تلخ كربلا بياموزيم و از آنها در جامعه خود استفاده كنيم.
هرچند عزادارى، گريه كردن، سينه زدن و همه مراسمهایی كه به عنوان اظهار ارادت به پيشگاه سيدالشهداعلیهالسلام انجام مىشود بهتنهایی مطلوبيت ذاتى دارد ولى بركات سيدالشهداعلیهالسلام به اندازهاى زياد است كه ما نبايد به این مقدار اكتفا كنيم. بركات فراوان ديگرى در معرفت آن حضرت و تأمل در كلمات و سيره آن حضرت نصيب جامعه اسلامى مىشود كه اين بركات نسبت به آنها بسیار ناچيز به شمار مىرود.
اگر هيچ مسئله ديگرى غير از بركاتى كه از عزادارى نصيب مسلمانان مىشود نبود، همين مقدار براى آنها كافى بود ولى بركات سيدالشهداعلیهالسلام به اندازهاى زياد است كه اين مسائل در مقابل آن بركات عظيم، چندان به حساب نمىآيد. ما بايد سعى كنيم معرفت خود را نسبت به سيدالشهداعلیهالسلام بيشتر كنيم، اهداف آن حضرت را بهتر ياد بگيريم و از درسهاى عملى آن حضرت براى زندگى امروز خود استفاده كنيم.
من از زمان نوجوانى به خاطر دارم که زمانى كه در مجالس عزادارى شركت مىكردم، از گويندگان و وعاظ – انشاءالله خدا همه ايشان را حفظ كند و دستشان را از دامان ابیعبدالله كوتاه نفرماید و ما را هم خدمتگزار وعاظ و مرثيهخوانان به شمار آورد - مىشنيدم كه مىگفتند اگر شهادت امام حسينعلیهالسلام نبود دين از بين رفته بود. ما با حسن ظنى كه نسبت به فرمايشات وعاظ داشتيم با خود مىگفتيم اين مطلب درست است، هرچند شايد ما علت آن را نمىفهميم؛ اما دائماً اين سؤال در ذهنم بود كه چگونه ممكن است كه به وسيله شهادت سيدالشهداعلیهالسلام و عدهاى از اصحاب آن حضرت، دين حفظ شود و اگر جريان كربلا واقع نشده بود و امام حسينعلیهالسلام كشته نمىشد، چگونه دين از بين مىرفت؟!
تصور مىكنم امروزه اینگونه سؤالات در ذهن نوجوانان و جوانان ما بیشازپیش مطرح مىشود. جوانان ما پرسشگرتر شدهاند و سطح فكر و كنجكاوى آنها افزايش يافته است و امثال بنده هم بايد سعى كنيم به اين نياز جوانان عزيزمان كه يافتن پاسخهاى روشن و مستدل به سؤالاتى از اين قبيل است توجه كنيم و بحثها را بهگونهای مطرح كنيم كه در كنار ساير مسائل به چنين پرسشهایی نيز پاسخ داده شود.
بحث من با همين پرسش شروع مىشود كه چگونه سيدالشهداعلیهالسلام با شهادت خودشان اسلام را حفظ كردند و چرا وضع بهگونهای بود كه بدون شهادت امام حسينعلیهالسلام دين در خطر بود و از بين مىرفت؟!
همچنان که مىدانيد پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در شرايط نابسامان اجتماعى به رسالت مبعوث شدند و 13 سال در مكه و 10 سال در مدينه تلاش فراوانى انجام دادند تا كشور اسلامىِ رو به رشد و مترقى را در سرزمينى كه از عوامل تمدن محروم بود به وجود آوردند. البته افرادى نيز طى اين مدت تربيت شدند كه گاهى اميرالمؤمنينعلیهالسلام در نهجالبلاغه از آنها ياد مىكنند و نقل مىكنند که در زمان پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله مردم چگونه براى دين خود فداكارى مىكردند و حتى براى حفظ اسلام، با پدران، فرزندان و خويشان خود مىجنگيدند، چه مقدار از اموال خود را در اين راه صرف كردند، چه سختىهايى را در شعب ابىطالب تحمل كردند و چه مشقتهايى را در هجرت به حبشه و مدينه تحمل كردند. مسلمانان تمام اين سختیها را به جان خريدند تا اسلام حفظ شود. طى 10 سال حضور پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در مدينه 72 غزوه و سريه اتفاق افتاد كه همان مسلمانان اين جنگها را اداره كردند.
مسلمانانى كه تا اين اندازه فداكارى كردند، در جنگ بدر، احد، حنين و جنگهاى ديگر بسيارى از ايشان كشته و زخمى شدند، در زمان سيدالشهداعليهالسلام هنوز بسيارى از كسانى كه در اين جنگها معلول يا زخمى شده بودند حضور داشتند، هنوز بعضى از اصحاب پيغمبرصلیاللهعلیهوآله در قيد حيات بودند، فرزندان پيغمبرصلیاللهعلیهوآله در ميان مردم زندگى مىكردند، خود امام حسينعليهالسلام هم در ميان مردم شناختهشده بودند؛ چگونه همرزمان و اصحاب پيامبرصلیاللهعلیهوآله اجازه مىدادند اسلام از بين برود و چگونه خون سيدالشهداعليهالسلام از نابود شدن اسلام جلوگيرى كرد؟!
در ابتدا بعيد به نظر مىرسد كه درحالیکه هنوز بيش از 60 سال از هجرت پيغمبرصلیاللهعلیهوآله به مدينه نگذشته است، اسلام در معرض نابودى باشد. خودِ اين مسئله ادعاى عجيبى به نظر مىرسد. همچنين اين ادعا هم عجيب است كه قيام سيدالشهداعليهالسلام با 70 نفر، اسلام را كه در معرض خطر قرار گرفته است، نجات دهد.
براى روشن شدن پاسخ اين سؤال، مناسب است مقدارى در وضع مسلمانان صدر اسلام، همان كسانى كه ايمان آوردند و در سلك پيروان پيغمبرصلیاللهعلیهوآله قرار گرفتند تأمل كنيم. بايد توجه كنيم كه اين افراد، يكسان نبودند. مگر امروز همه كسانى كه در جمهورى اسلامى هستند، مانند هم هستند؟! مگر همه ايشان همانند اين شهدا هستند؟! اگرچه اكثر مردم، مسلمان هستند و نماز مىخوانند و روزه مىگيرند اما تفاوتهاى زيادى نيز بين همين مردم وجود دارد.
مردم آن زمان هم با يكديگر تفاوت داشتند اما اختلافهاى موجود ميان دستههای مسلمانان در صدر اسلام، بيّن و روشن بود و ازنظر مرتبه ايمان يا اظهار اسلام و ايمان، بين مسلمانان صدر اسلام فاصله زيادى وجود داشت. اصولاً گروهى از ايشان ذاتاً خبيث بودند. گرچه اين تعبير صحيح نيست اما آنها به اندازهاى ناپاك بودند كه در وجودشان اثرى از نورانيت نبود. سراسر زندگى و وجود آنها آلودگى و ظلمت محض بود. اين گروه همان طائفه بنىاميه بودند كه در آن زمان شخصيت بارز و مشهورترين چهره ايشان ابوسفيان بود. خباثت اين گروه به اندازهاى بود كه حتى در زيارت عاشورا همه بنیامیه مورد لعن قرار مىگيرند و میگوییم وَلَعَنَ اللّٰهُ بَنِي أُمَيَّةَ قاطِبَةً.
البته ممكن است تعداد انگشتشمارى مانند عمر بن عبدالعزيز يا كسان ديگرى از اين گروه استثنا شوند، لكن اين گروه، طائفه خبيثى بودند. در روايات اینگونه نقل شده است كه منظور از الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ[1] در قرآن، طائفه بنىاميه است.
اين گروه از اوایل آشكار شدن دعوت پيغمبرصلیاللهعلیهوآله بناى مخالفت با آن حضرت را داشتند. البته آنها سابقه اختلاف قومى هم با بنىهاشم داشتند. بنىاميه و بنىهاشم دو تيره از قريش و بنى عبدمناف بودند كه پيش از اسلام هم با يكديگر اختلاف خانوادگى داشتند ولى از زمانى که پيغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله از ميان بنىهاشم به رسالت مبعوث شدند، دشمنى بنىاميه با بنىهاشم افزايش پيدا كرد. آنها تا جايى كه در توان داشتند مسلمانان و پيغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله را در مكه اذيت كردند.
پس از اين كه مسلمانان به مدينه مهاجرت كردند و یک دولت تشكيل دادند اين امكان براى آنها ايجاد شد كه بتوانند بعضى از حقوق خود را از بنیامیه و ساير مشركان بگيرند. زمانى كه كاروان ابوسفيان در مسير شام بود، مسلمانان براى استرداد بعضى از اموالشان به اين كاروان حمله كردند كه به جنگ بدر انجاميد. همچنان که مىدانيد جنگ و نزاع بين مسلمانان و قريش تا فتح مكه ادامه پيدا كرد. هنگامیکه مسلمانان، مكه را فتح كردند و مشركان شكست خوردند و ابوسفيان هم با طرفدارانش مغلوب شد، پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله خانه ابوسفيان را پناهگاه قرار دادند و فرمودند هر كس به خانه ابوسفيان پناه ببرد، در امان است. آن حضرت خواستند به اين واسطه قلوب ايشان را به مسلمانان نزديك كنند و از فساد و خرابكارى آنها جلوگيرى كنند. به همين مناسبت به كسانى مانند ابوسفيان كه در آن روز پناه داده شدند طُلقا گفته شد يعنى آزادشدگان پيامبرصلیاللهعلیهوآله.
حضرت زينبعليهاالسلام در خطبه خودشان خطاب به بنىاميه به همين مطلب اشاره كرده و مىفرمايند يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ![2] اما باوجوداینکه بنىاميه در پناه اسلام قرار گرفتند و در ظاهر، مسلمان شدند و امان گرفتند اما هیچگاه قلباً از دشمنى ايشان نسبت به بنىهاشم و شخص پيغمبرصلیاللهعلیهوآله كاسته نشد و هرگز ايمان واقعى در قلب آنها راه نيافت. هرچند براى حفظ مصالح خود تظاهر به اسلام مىكردند، نماز مىخواندند و در اجتماعات مسلمانان شركت مىكردند، لكن ايمان قلبی نداشتند. در ادامه عرايضم شواهد اين ادعا را عرض خواهم كرد.
تا رحلت پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله ماجرا به همين صورت ادامه پيدا كرد. همچنان که مىدانيد روز اول رحلت پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله هنوز جنازه آن حضرت دفن نشده بود كه بعضى از مسلمانان به دلایلی در سقيفه جمع شدند و ابوبكر را به عنوان جانشين پيغمبرصلیاللهعلیهوآله معرفى كرده و با او بيعت كردند. ابوبكر از طايفه قريش نبود. به دليل تعصبات قبيلهاى، تحمل اين مسئله براى خيلى از اعراب مخصوصاً تيرههاى مختلف قريش ازجمله بنىهاشم و بنىاميه سنگين بود. در اين هنگام ابوسفيان فرصت را غنيمت شمرد. در شرايطى كه پيغمبرصلیاللهعلیهوآله رحلت كرده بودند و مردم با پدرزن ایشان به عنوان جانشين آن حضرت بيعت كرده بودند، درحالیکه 70 روز قبل از آن، پيغمبرصلیاللهعلیهوآله علىعليهالسلام را به عنوان جانشين خود تعيين فرموده بود، ابوسفيان كه قلباً با اسلام و مسلمانان دشمنى داشت فرصت را براى ايجاد اختلاف غنيمت شمرد. به همين دليل نزد عباس، عموى پيامبرصلیاللهعلیهوآله رفت.
عباس اگرچه يكى از عموهاى پيغمبرصلیاللهعلیهوآله بود ولى نسبت به مسائل، معرفت كافى و عميق نداشت. ابوسفيان مسئله را با عباس به اين صورت مطرح كرد كه چرا نشستهاى؟! ما، بنى عبدمناف، كنار زده شديم! على كه از طرف پيامبر به خلافت تعيين شده بود، كنار زده شد و يك نفر از طايفه تِيم جانشين پيغمبر شد! اين چه مصيبتى است؟! ابوسفيان فرياد زد که اى فرزندان عبدمناف! حق خود را بگيريد! إِنِّي لَأَرَى عَجَاجَةً لَا يُطْفِئُهَا إِلَّا الدَّمُ![3] من طوفانى مىبينم كه چيزى جز خون، آن را فرونمىنشاند! كنايه از اين است كه امروز زمانى است كه بايد خونريزى شود. بعد از آن با عباس نزد اميرالمؤمنينعليهالسلام آمدند و به آن حضرت گفتند ما با ابوبكر بيعت نمىكنيم، ما آمادهايم كه با شما بيعت كنيم.
اميرالمؤمنينعليهالسلام كه مصلحت اسلام را بر همه چيز مقدم مىدانستند فرمودند: أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ؛[4] از اين كلام فهميده مىشود كه آنها چه منطقى داشتند؛ آنها افتخار مىكردند كه ما از قريش و از بزرگان مكه هستيم و اين افتخارات را به رخ يكديگر مىكشيدند و مىگفتند ما تحت سلطه طايفه تِيم نمىرويم و اجازه نمىدهيم آنها بر ما حكومت كنند! اميرالمؤمنينعليهالسلام آنها را نصيحت كردند و فرمودند: اين امواج فتنه را با كشتىهاى نجات بشكنيد و دست از اين فخرفروشىها برداريد! امروز زمان مطرح كردن اين مسائل و فدا كردن مصالح اسلامى در راه اختلافات طایفهای نيست!
آن حضرت در ادامه فرمودند: مُجْتَنِي الَّثمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ؛ اگر من امروز براى رسيدن به خلافت اقدامى انجام دهم، مانند كسى هستم كه ميوه نارسى را بچيند و چنين كارى مانند زراعت در زمين ديگرى است. امروز زمان چنين كارهايى نيست و مصالح اسلام اقتضا مىكند كه آرامش خودتان را حفظ كنيد و اجازه ندهيد بين مسلمانها اختلاف ايجاد شود. ابوسفيان گفته بود لَا يُطْفِئُهَا إِلَّا الدَّمُ، او به فكر خونريزى بود. حضرت اميرعليهالسلام هم او را بهخوبی مىشناخت و مىدانست اگر مجالى پيدا كند، قصد دارد انتقام خون كشتهشدگان بدر را از مسلمانان بگيرد.
بههرحال حضرت اميرعليهالسلام در همين خطبه فرمودند: فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ. حضرت علىعليهالسلام به درد دلهاى خود اشاره كردند و فرمودند: اگر حرف بزنم و بگويم كه خلافت حق من است و مسلمانان بىجهت با ديگرى بيعت كردهاند، مرا متهم مىكنند كه در پى مقام هستم و اگر حرف نزنم و سكوت كنم، مىگويند على از مرگ هراس دارد و مىترسد كه اگر در مورد حكومت سخنى بگويد، جنگ دربگيرد و كشته شود! هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ. حضرت اميرعليهالسلام فرمودند من از مرگ نمىترسم. اگر من در مقام گرفتن خلافت از دست غاصبان برنمیآیم و با آنها جنگ نمىكنم، به خاطر ترس از مرگ نيست. آيا كسى كه عمرى را در جهاد گذرانده و در ميدانهاى نبرد با قهرمانان عرب و مشركان مبارزه كرده است، از مرگ مىترسد؟! به خدا قسم انس من به مرگ از انس طفل شيرخوار به سينه مادر بيشتر است! علت اين كه من در اين جهت اقدامی نمىكنم، اسرارى است كه از آينده مىدانم و اگر آن اسرار را براى شما افشا كنم، همچنان که طنابى كه در چاهى گود رها شود، در مسير خود با اضطراب به ديوارهاى چاه برخورد مىكند، شما هم مضطرب خواهيد شد و تحمل شنيدن آن اسرار را نخواهيد داشت! من رازهايى را مىدانم كه بايد لب فروبندم و آنها را اظهار نكنم. سكوت من به خاطر اسرارى كه مربوط به حفظ مصالح جامعه اسلامى است. اگر بگويم چه توطئههايى در كار است و چه نقشههايى براى نابودى اسلام طراحى شده و چه حوادثى اتفاق خواهد افتاد و اين جامعه نوپا آبستن چه حوادث تلخى است شما طاقت نمىآوريد و مضطرب مىشويد؛ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ.
علىعليهالسلام فرمودند من در اين زمان براى خلافت قيام نمىكنم چون امروز مصلحت اسلام اقتضا مىكند كه اين حكومت را بپذيريد و مصالح اسلام را حفظ كنيد. حضرت امير در اين خطبه به اين نكته اشاره دارند كه زمانى خواهد آمد كه ميوه خلافت رسيده باشد و من آن ميوه را بچينم؛ چون مىفرمايند كسى كه ميوه نارس را بچيند مانند كسى است كه در زمين ديگرى زراعت كند؛ لذا فهميده مىشود اين ميوه روزى خواهد رسيد. اين كلام اميرالمؤمنينعليهالسلام اشاره به زمانى دارد كه مردم براى بيعت با علىعليهالسلام هجوم بياورند؛ آن زمان ميوه، رسيده و آماده است و من خلافت را خواهم پذيرفت اما امروز زمان اقدام براى كسب مقام خلافت نيست.
اين داستان ادامه پيدا كرد و ابوسفيان در فاصله زمانى خلافت ابوبكر و عمر دائماً مترصد فرصتى براى به دست آوردن حكومت بود. او گاهى اشکالتراشی مىكرد؛ گاهى با ابوبكر و عمر درگير مىشد و مشاجره لفظى مىكرد؛ حتى گاهى اين مشاجرات به حرفهای زشت و تند منجر مىشد ولى بههرحال فرصت مناسبى پيدا نكرد. درنهایت اینگونه مصلحت ديد كه به سرزمينى دور از حجاز برود و فعاليت خود را براى فراهم كردن زمينههاى تشكيل حكومتى به نام اسلام ادامه دهد. به همين منظور با توطئههايى، خليفه دوم را قانع ساخت كه معاويه را به عنوان والى به شام بفرستد. شايد خليفه دوم هم از توطئهچينىهاى بنىاميه به ستوه آمده بود و براى دور كردن آنها از مركز خلافت، حكومت شام را به معاويه واگذار كرد. اين امر، ابوسفيان را به رخنه در آينده كشور اسلامى اميدوار كرد.
زمانى كه عمر از دنيا رفت و طبق نقشه از پيش طراحیشدهای كه بنىاميه نيز در آن سهيم بودند، مردم با عثمان بيعت كردند، پس از اين جريان، اميدهاى ابوسفيان شكوفا شد؛ چون عثمان با بنىاميه خويشاوندى داشت. با انتخاب عثمان به خلافت، ابوسفيان اقوام و فاميل خود را در خانه عثمان جمع كرد و در يك سخنرانى به آنها گفت: يَا بَنِي أُمَيَّةَ، تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، فَوَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أَبُو سُفْيَانَ، مَا مِنْ عَذَابٍ وَلَا حِسَابٍ، وَلَا جَنَّةٍ وَلَا نَارٍ، وَلَا بَعْثٍ وَلَا قِيَامَةٍ![5] خلافت را مانند توپى در هوا برباييد! حال كه خلافت به چنگ شما افتاده است آن را محكم نگهدارید؛ تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ؛ همچنان که توپ را از هوا مىگيرند، خلافت را بگيريد! فَوَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أَبُو سُفْيَانَ، مَا مِنْ عَذَابٍ وَلَا حِسَابٍ، وَلَا جَنَّةٍ وَلَا نَارٍ، وَلَا بَعْثٍ وَلَا قِيَامَةٍ؛ سوگند به كسى كه ابوسفيان به او قسم ياد مىكند! - نگفت واللّه يا وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، بلكه گفت فَوَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أَبُو سُفْيَانَ! - اى خويشاوندانِ من! بدانيد نه بهشتى در كار است و نه دوزخى بلكه بحث حكومت مطرح است! تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ! اميدوارم اين خلافت به ميراث در خانواده ما باقى بماند.
ابوسفيان هنگام سوگند چنین مىگويد: سوگند به كسى كه ابوسفيان به او سوگند ياد مىكند! او چه كسى است؟! آيا ابوسفيان به لات سوگند ياد مىكند يا به عزّى؟! او با سوگند مىگويد نه بهشتى وجود دارد و نه دوزخى؛ جدال ما بر سر حكومت و رياست است؛ تابهحال بنىهاشم رياست كردهاند، از اين به بعد نوبت بنىاميه است؛ امروز كه حكومت در اختيار بنىاميه قرار گرفته است، آن را باقدرت نگهدارید! حكومت بايد به صورت یک ميراث در خانواده ما باقى بماند. اين كلام ابوسفيان شاهدى بر اين مطلب است كه او از ابتداى امر ايمان نداشت.
اما مگر مسلمانان سادهدل مىدانستند كه ابوسفيان ايمان ندارد؟! امثال و نظایر او در ميان مسلمانان كم نبودند. ابوسفيان گاهى در رفتار و گفتار، خود را رسوا كرده است كه مواردى از آن در تاريخ ثبت شده است و امروز ما با استفاده از آنها میتوانیم استدلال كنيم كه او از ابتدا ايمان نداشته است؛ اما اشخاص ديگرى هم بودهاند كه از ابوسفيان زيركتر بودهاند و تا آخر كار هم ردپايى از خود به جا نگذاشتهاند!
شايد اين داستان را شنيده باشيد كه شبى مغيره نزد معاويه آمد. در همان وقت صداى اذان برخاست. معاويه با شنيدن شهادت به رسالت پيامبرصلیاللهعلیهوآله چنان ناراحت شد كه گفت: ببين محمد چه كرده است؟! نام خود را كنار نام خدا گذاشته است!
آيا كسى كه ايمان به خدا، اسلام و رسالت دارد، اینچنین سخن مىگويد؟! گرچه معاويه به اين مسئله تصريح نكرد اما پدرش صراحتاً گفت كه بهشت و دوزخى وجود ندارد! پسرش، يزيد هم درحالیکه مست بود آنچه در دل داشت را صراحتاً به زبان آورد و گفت: لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ، فَلَا خَبَرٌ جَاءَ، وَلَا وَحْيٌ نَزَلَ؛ بنیهاشم مدتى با سلطنت بازى كردند وگرنه نه وحیای نازل شده بود و نه خبرى از آسمان آمده بود!
از ديدگاه بنىاميه رقيبان ايشان سلطنت را ربوده و بنىاميه را از ميدان به در كرده بودند. آنها هم مغلوب حريف شده بودند و بايد روزى اين مغلوبيت و شكست را جبران میکردند. عدهای از همين مسلمانان نمازخوان چنين تفكرى داشتند و حتى گاهى بعضى از ايشان در جامعه به مقامات عالى هم رسيدند. كسانى كه در روايات در مورد آنها گفته شده است که لَمْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ! آنها حتى لحظهاى به خدا ايمان نياورده بودند؛ اما عمرى مردم را با تظاهر فريب مىدادند!
البته شياطينى كه بتوانند به عنوان مغز متفكر، چنين توطئههاى عظيمى را طراحى كنند و در فرصت مناسب اين فتنههاى بزرگ را بر پا كنند زياد نيستند ولى سرچشمه تمام فتنهها همين مغزهاى متفكر هستند. عده ديگرى نيز فريب ايشان را خورده و بازيچه دست آنها مىشوند و تحت تأثير آنها قرار گرفته و به اميد اينكه در سايه حمايت از ايشان به نوايى برسند از آنها حمايت مىكنند. مخصوصاً زمانى كه اين شياطين از قدرت و سرمايه برخوردار باشند، زمينه مناسبترى را براى فريب ديگران در اختيار دارند. فراموش نكنيد كه ابوسفيان هم يكى از ثروتمندهاى عرب بود. گرچه عدهاى از مردم سادهدل فريب سادگى خود را خورده و نوكر بىجيره و مواجب بودند اما هواداران بنىاميه به طمع مال يا مقام، تابع فرامين آنها بودند.
زمانى كه بنىاميه از تمكن مالى برخوردار بودند، عده زيادى به طمع سكههاى طلا از آنها حمايت مىكردند و زمانى كه بنىاميه صاحب قدرت شدند، به اميد كسب پست و مقام تابع ايشان بودند. حتى زمانى كه بنىاميه به قدرت نرسيده بودند، بعضى افراد حمايت از ايشان را مشروط به گرفتن پست و مقام از آنها مىكردند! آنها هم در آن روزگار با يكديگر ائتلاف مىكردند كه هر زمان به مقامى رسيدند به فكر يكديگر باشند؛ اما اكثريت كسانى كه دنبالهرو آنها بودند، مردم سادهدلى بودند كه با تبليغات، تهديد يا تطميع مختصرى، فريفته ايشان شده و بدون مزد و پاداش براى آنها كار مىكردند!
بنابراين گروه اول تعداد اندكى از افرادى مانند ابوسفيان، مغيره، ابوعبيده جراح و بعضى ديگر بودند كه شياطين طراح و مغزهاى متفكر فتنه را تشكيل مىدادند. عده ديگرى هم به واسطه وابستگى قبيلگى يا به طمع مال و مقام در پى گروه اول به راه مىافتادند؛ اما گروه سوم كه اكثريت را تشكيل مىدادند تنها به واسطه سادهدلی دنبالهرو اين جريان بودند.
اگر گفته شود بزرگترين عامل انحراف اسلام از مسير صحيح خود، سادگى توده مردم بوده است سخن گزافى نيست. البته نقش شيطانهايى كه فتنهها را طراحى مىكردند قابلانکار نيست چون آنها نقش اصلى را بازى مىكردند؛ اما اگر توده مردم از آنها تبعيت نمىكردند، آنها هم كارى از پيش نمىبردند. اگر سادگى مردم نبود، آن شياطين نمىتوانستند نقشههاى خود را پياده كنند.
پس از استقرار معاويه در شام، بنىاميه به صورتهای مختلف مردم را فريب دادند تا به جنگ با علىعليهالسلام كشاندند و جريانات ديگرى كه همه شما كمیابيش از آن اطلاع داريد. بهعنوانمثال در ماجراى قتل عثمان، برخى از ايشان بيشترين نقش را در كشته شدن عثمان داشتند. در كتب معتبر تاريخ نقل شده است كه عايشه از كسانى بود كه مردم را به كشتن عثمان تحريك مىكرد و مىگفت اقْتُلُوا نَعْثَلًا.[6] عايشه عثمان را نعثل مىناميد. همچنين معاويه از كسانى بود كه علاقه فراوانى به كشته شدن عثمان داشت تا بلكه خودش به نوايى برسد چون مىدانست تا زمانى كه عثمان زنده است نوبت به خلافت او نمىرسد. معاويه مىتوانست از قتل عثمان جلوگيرى كند ولى هيچ عكسالعملى نشان نداد اما همين كسانى كه بيشترين نقش را در قتل عثمان داشتند، زمانى كه عثمان كشته شد، فرياد وا عثمانا سردادند و پيراهن عثمان را عَلَم كردند تا به اين بهانه با علىعليهالسلام بجنگند با وجود اين كه حضرت علىعليهالسلام هيچ نقشى در كشته شدن عثمان نداشتند. حتى زمانى كه عثمان در محاصره بود و آب را به روى او بسته بودند، اميرالمؤمنينعليهالسلام توسط امام حسنعليهالسلام براى او آب فرستادند. بااینحال اين شياطين به علىعليهالسلام گفتند تو قاتل عثمان هستى! تبليغات، غير از نيست.
به اندازهاى بر عليه اميرالمؤمنينعليهالسلام تبليغات منفى انجام دادند كه مردم شام كه سادهلوحتر از ديگران بودند، باور نمىكردند كه اصلاً علىعليهالسلام مؤمن و نمازخوان باشد! حتى زمانى كه گفته شد على عليهالسلام در مسجد كوفه در حال نماز كشته شده است آنها گفتند مگر على نماز مىخواند؟!
از سادهلوحى مردم شام داستانهای فراوانى در تاريخ نقل شده است. يكی از آنها اين داستان است كه شايد شما هم آن را شنيده باشيد. بعد از جنگ صفين، سربازان معاويه، شتر يكى از ياران حضرت اميرعليهالسلام را غصب كرده بودند. او براى باز پس گرفتن شترش نزد معاويه آمد. معاويه از او خواست كه براى اثبات ادعاى خود شاهدى بياورد اما كسى در شام او را نمىشناخت و لذا نتوانست ادعاى خود را ثابت كند؛ اما كسى كه شتر او را غصب كرده بود، دو نفر شاهد آورد كه به نفع او شهادت دادند و گفتند: «اين شتر ماده متعلق به فلان شخص است». معاويه هم بر اساس شهادت آن دو نفر گفت شتر از آن همان شخص شامى است. صاحب اصلى شتر در اعتراض به قضاوت گفت: شتر من شتر نر است، چگونه اين دو نفر شهادت دادند كه اين شتر ماده متعلق به اين فرد شامى است و تو هم بر اساس گفته آنها قضاوت كردى؟! معاويه در جواب گفت: برو به على بگو معاويه صدها هزار سرباز دارد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمىدهند! من با چنين سربازانى به جنگ با على مىآيم!
بههرحال عوامل مختلفى كه دست به دست هم داد تا اسلام در معرض خطر قرار گيرد عواملى بود كه چنين كسانى را به جاى پيامبرصلیاللهعلیهوآله نشاند. كسانى كه بايد حافظ دين اسلام و احكام و ارزشهای آن باشند كسانى هستند كه لَمْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ؛ حتى براى لحظهاى به خدا ايمان نياورده بودند. چنين كسانى بر مسند حكومت مسلمين نشستند و هر گروهى از مردم را به صورتى تسليم خود كردند؛ عدهاى را با جوايز و هدايا، عده ديگرى را با تهديد و گروهى را با تبليغات فريب دادند. بنىامیه براى فريب مردم حديث جعل مىكردند و مىگفتند پيغمبرصلیاللهعلیهوآله فرمود هر كس حكومت كند اطاعت او بر مردم واجب است؛ و بر اساس همين حديث جعلى، مىگفتند چون حكومت در اختيار معاويه است اطاعت او بر همه مردم واجب است! آنها همچنين عدهاى از مردم را كه به هيچ صورت حاضر به تبعيت از ايشان نبودند با ترور از صحنه خارج كردند.
عوامل گوناگون طى نيم قرن پس از رحلت پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله تا زمان واقعه كربلا دست به دست هم داد تا زمينه دين در جامعه تضعيف شد و تعداد افراد دینباور و آماده مبارزه و جانبازى در راه دين در سطح جامعه كاهش يافت. كار به جايى رسيد كه سيدالشهداعليهالسلام فرمودند: النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ؛[7] توده مردم، كسانى كه با بادى مىآيند و با بادى مىروند، امروز مرده باد مىگويند و فردا زنده باد مىگويند و امروز بدون تحقيق و انگيزه به كسى رأى مىدهند و فردا ديگرى را انتخاب مىكنند، اینچنین مردمى بردگان دنيا و دنياپرست هستند و دين مانند ليسهاى بر زبانشان است؛ وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ. گرچه از دين دم مىزنند، نمازى مىخوانند و روزهاى مىگيرند اما مانند كسى كه با ليسیدن ظرف، بهره اندكى از محتواى آن مىبرد، ايشان هم به اندازه ليسهاى از دين بهره بردهاند.
يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ؛ چنين كسانى تا زمانى كه معيشتشان فراهم باشد نام دين را بر زبان دارند و از آن دم مىزنند. به تعبير ديگر اگر دين به دنيايشان كمك كند و در سايه دين به لذتهاى دنيا برسند اين ليسه را بر زبان نگه مىدارند اما اگر براى ديندارى در مقام امتحان قرار گيرند و ضرورت، اینگونه اقتضا كند كه از جان و مال خود در راه دين بگذرند، در چنين شرايطى دينداران كم هستند؛ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ؛ مدعيان ديندارى فراوان هستند اما تنها تا زمانى بر ادعاى خود باقى هستند كه دين به دنيايشان صدمهاى وارد نسازد؛ اما اگر امر بين دين و دنيا داير شود و شرايطى پيش آيد كه با حفظ دين، دنيا از دست برود، دينداران كم خواهند بود. اگر كار به جايى برسد كه با رأى دادن به كسى جلوى رشوهخواری و سوءاستفاده گرفته شود، پست و مقام از دست برود و امكان بیبندوباری نباشد، در چنين شرايطى از شمار دينداران كاسته مىشود.
تا زمانى كه با حمايت از اسلام و نظام و حكومت اسلامى هوا و تمايلات نفسانى ارضا مىشود، فرهنگستانها و خانههاى جوانان داير است و زمينههاى عيش و عشرت فراهم است، دم زدن از نظام اسلامى براى همه آسان است اما اگر شرايطى پيش آمد كه بايد از اين امور دست كشيد، براى حفظ دين باید از پست و مقام چشم پوشيد، منافع اقتصادى كم شود و از هوسبازىها جلوگيرى شود، آيا در چنين شرايطى هم ما ديندار و طرفدار نظام اسلامى باقى خواهيم ماند يا اينكه خواهيم گفت كه اگر ما جمهورى اسلامى را نخواستيم، چه بايد بكنيم؟! آيا خواهيم گفت که ما از اين نظام، بخش جمهورى را مىپذيريم ولى اسلام را نمىخواهيم؟!
اكثريتى كه اسلام را به نابودى مىكشاندند اين اكثريت ضعيفالايمانى بودند كه همراه با يك باد مىآمدند و با باد ديگرى مىرفتند. ايشان بودند كه مغزهاى متفكرى مثل ابوسفيان مىتوانستند برای آنها نقشه بكشند و زمينه بىدينى را برای آنها فراهم كنند. بهگونهای كه احكام اسلام را بهصراحت تحريف كنند و كسى به آنها اعتراض نكند! همين اكثريتى كه با كسى كه معروف به شرابخواری و كارهاى ناپسند ديگر بود، به عنوان جانشين پيغمبرصلیاللهعلیهوآله بيعت كردند! جانشين پيغمبرصلیاللهعلیهوآله بايد احكام اسلام را حفظ كند و او بايد شرابخوار را تازيانه بزند. حال، كسى كه خود او هر روز شرب خمر مىكند و به شرابخواری عادت دارد، چگونه مىتواند اسلام را حفظ كند؟! اما مسلمانان با چنين كسى بيعت كردند و به او رأى دادند!
نقل اين داستانها براى ما چه سودى دارد؟! در گذشتههاى دور، بنىاميه چنين بلاهايى را بر سر مسلمانان آوردند اما امروز الحمدللّه نه ما از بنىاميه هستيم و نه حاكمان ما بنىاميه هستند. آيا امروز از جنگ كربلا خبرى نيست؟! كسى كه گفت كُلُّ يَوْمٍ عَاشُورَاءُ، وَكُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلَاءُ بدون دليل اين سخن را نگفت. جريانات تاريخى هر روز تكرار مىشود. درست است كه روشها، تاكتيكها و شعارها تغيير مىكند اما جنگ حق و باطل هميشه خواهد بود. هميشه كسانى هستند كه به نام طرفدارى از اسلام قصد ريشهكن كردن اسلام را دارند؛ روزى به نام انقلابى، روزى به نام مجاهد و روز ديگرى با اسم و عنوانى ديگر.
همين افراد هستند كه با معاويه و با يزيد بيعت كردند. مگر مسئله عجيبى است؟! لازم نيست حتماً كسى باشد كه بگويد لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ. اگر گفته شد «تاریخمصرف احكام اسلام گذشته است» اين تعبير ديگرى از لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ است. آن زمان گفتند بنیهاشم با سلطنت بازى كردند، امروز مىگويند آخوندها مردم را به بازى گرفتهاند! اگر احكام 1400 سال پیش امروز كاربرد ندارد و تاریخمصرف آن گذشته است يعنى العياذ بالله بايد آنها را به مزبله ريخت - مگر با داروها و مواد غذايى كه تاریخمصرف آنها گذشته است چه مىكنند؟! آنها را مىسوزانند يا در مزبله مىريزند- امروز مىگويند تاریخمصرف احكام اسلام گذشته است. باوجوداینکه عدهاى چنين سخنانى مىگويند، بعضی از مردم مجدداً به همين افراد رأى مىدهند!
ما بايد اين جريانات را تحليل كنيم تا متوجه شويم كه ما در چنين شرايطى چگونه عمل خواهيم كرد. حوادث تاريخى هر روز به شكلى تكرار مىشود. من و شما هم امروز در صحنهاى هستيم كه در يك طرف آن حسينعليهالسلام و در طرف ديگر يزيد قرار گفته است. تعجب نكنيد! حق و باطل هميشه در مقابل هم هستند؛ كسانى كه مىخواهند دين بماند، در مقابل كسانى كه قصد براندازى دين را دارند. مگر براندازى دين غير از اين است؟! مگر نگفتند اسلام مشكل حاكم شدن دموكراسى است؟! مگر نگفتند تاریخمصرف احكام اسلام گذشته است؟! مگر نگفتند آزادى، با اسلام نمىسازد؟! مگر نگفتند مشكل ما براى احياء دموكراسى، اسلام است كه بهزودی حل خواهد شد؟! اين سخنان يعنى چه؟! آيا حتماً بايد كسى كه نامش يزيد است چنين سخنانى را بگويد تا يزيد باشد؟! متأسفانه كسانى كه از ايشان انتظار نمىرفت هم از چنين افرادى حمايت مىكنند!
امروز هم براى من و شما عاشورا است. امروز هم در صحنه، حسينى هست و در مقابل او يزيدى. اگر كسانى نقاب بر چهره زدهاند من و شما بايد بافراست، آنها را بشناسيم. بايد بررسى كنيم و ببينيم چه كسى درد دين دارد و چه كسى براى احكام اسلام دل سوزى مىكند. در مقابل دين امور زيادى را مىتوان مطرح كرد مانند مليت! نياكان! تخت جمشيد! اين امور چه ارتباطى با اسلام دارد؟! آيا ما انقلاب كرديم تا تخت جمشيد زنده شود؟! آيا انقلاب ما براى احياء چهارشنبهسوری بود؟! آيا مردم ما براى ترويج فحشا و منكر بين جوانان و آزاد شدن اختلاط دختر و پسر انقلاب كردند؟! آيا شهداى ما براى اين كه شخصيتهايى از مسئولان كشور در مجالس عيش و عشرت و مشروبخوارى و قماربازى شركت كنند جان خود را فدا كردند؟! آيا شرايط امروز با شرايط زمان واقعه كربلا تفاوتى دارد؟! مگر در دربار يزيد چه مىگذشت؟! اگر قيام سيدالشهداعليهالسلام نبود، امروز من و شما چيزى از اسلام نمىدانستيم و اين مسائل بهتدریج براى مردم عادى شده بود. بحث جلسه آينده اين است كه شهادت امام حسينعليهالسلام چگونه اسلام را نجات داد؟!
وَ صَلَّى ٱللَّهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ
[1]. اسراء، 60.
[2]. بحارالانوار، ج 45، ص 133.
[3]. بحارالانوار، ج 28، ص 328.
[4]. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، كتابخانه آیتالله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 1 ص 213.
[5]. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 53.
[6]. بحارالانوار، ج 31، ص 296.
[7]. بحارالانوار، ج 44، ص 382.