بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین لاسِیَّما بَقِیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِین عَجَّلَ الله تَعَالَی فَرَجَه وَسَهَّلَ مَخْرَجَه وَ جَعَلَنَا مِنْ أعوَانِهِ وَ اَنْصَارِه
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَرَأْتُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّ اَللَّهَ لَمْ يَأْخُذْ عَلَى اَلْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ اَلْعِلْمِ حَتَّى أَخَذَ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ اَلْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ.[1]
نثار ارواح پاک شهدا صلواتی ختم بفرمایید.
از اینکه خداوند متعال توفیق مرحمت فرمود که در جمع شما علما، خطبا و روحانیون بزرگوار شرکت کردم خوشوقتم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که به همه ما توفیق بدهد که در این عصر نورانی حکومت اسلام، قدر نعمتهای عظیم او را بشناسیم و به وظایفمان عمل کنیم.
سخن گفتن مثل بندهای در حضور شما بزرگواران، زیره به کرمان بردن است ولی برای امتثال امر، با استفاده از روایات شریفه که انواری از علوم اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين است که به ما رسیده، ابتدا درباره اهمیت تبلیغ دین و ویژگیهای این وظیفه در زمان حاضر برای ما و سپس درباره اینکه ما نسبت به کدام قشر از جامعه باید بیشتر تلاش کنیم و در پایان درباره اینکه چگونه باید به مطالب مربوط به این امر اهتمام داشته باشیم، چند جملهای را به عرضتان میرسانم.
در خصوص مطلب نخست، به نظر میرسد نیازی به استناد به آیات و روایات وجود ندارد چون وقتی ما توجه کنیم به اینکه هدف خلقت الهی و همچنین هدف از بعثت انبیاصلواتاللهعليهماجمعين این بوده که انسانها راه تکاملشان را که از راه بندگی خداوند متعال و اطاعت از دستورات او حاصل میشود بپیمایند، با توجه به این غرض مولا، حتی اگر امری هم صادر نمیشد، بر ما تعیّن داشت که در راه تحقق بخشیدن به این غرض تلاش کنیم.
آقایان علما توجه دارند که در اصول، مبحثی هست که میفرمایند اگر عبد از غرض مولا اطلاع داشته باشد حتی اگر امری به او نرسد میبایست در راه تحقق آن غرض تلاش کند. معمولاً در اصول مثالهای متعارفی میزنند. بهعنوانمثال اگر عبدی بداند که مولا تشنه است ولو امری هم به او نرسیده باشد باید برای مولا آب بیاورد.
ما وقتی توجه داشته باشیم به اینکه هدف خلقت و هدف بعثت انبیا این بوده که انسانها راه سعادتشان را پیدا کنند، وقتی ببینیم کسانی به این هدف نرسیدهاند، گمراه هستند، توجه ندارند و عواملی باعث انحراف آنها شده، به دلیل عقلی صریح و قطعی و غیرقابل تشکیک، خودمان را موظف میدانیم که در این راه تلاش کنیم.
البته این وظیفهای است که همیشه بر عهده علما بوده و هست. مؤید آن هم این روایتی است که برای تیمّن و تبرّک تلاوت کردم. از حضرت صادقصلواتاللهعليه نقل شده است که ایشان فرمودند من این مطلب را در کتاب جدّم امیرالمؤمنین خواندم که خداوند متعال قبل از اینکه از جهّال پیمان بگیرد که تحصیل علم کنند، از علما پیمان گرفته که برای جهّال بذل علم کنند.
اگر علما موظف نبودند که مردم را ارشاد کنند، وظیفه جهّال برای کسب علم و شناختن حقایق تحقق پیدا نمیکرد. خدا اول از علما عهد و پیمان گرفته که جهّال را ارشاد کنند و بعد، از جهّال پیمان گرفته که سراغ علما بروند و از آنها تحصیل علم کنند. حالا اینکه آیا منظور از این عهد یک عهدی در یک عالمی قبل از عالم خلقت دنیوی است یا اینکه منظور عهدی است که از راه عقل و فطرت انسان گرفته شده، اینها بیاناتی است که در اطرافش میشود صحبت کرد.
بدون شک مفاد این روایت و دهها روایت امثال آن بر این دلالت دارد که علما موظف هستند مردم گمراه و منحرف را هدایت کنند. این وظیفه به قشر و جامعه خاصی اختصاص ندارد. حتی در اقصا بلاد عالم، هر جا جاهلی نسبت به اسلام، حقایق دین، هدف از آفرینش و هدف از بعثت انبیا وجود دارد ما موظف هستیم آنها را هم هدایت کنیم. این وظیفهای است که بر دوش ما نهاده شده است زیرا خداوند متعال نعمت علم و هدایت دین را به ما مرحمت فرموده و به حسب روایات زیادی، ما به عنوان وارثان و خلفای رسول خداصلیاللهعلیهوآله معرفی شدهایم؛ چنانکه آمده است اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِيَاءِ،[2] یا آن روایت معروفی که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله سه مرتبه فرمودند اَللَّهُمَّ اِرْحَمْ خُلَفَائِي[3] و در پاسخ به این سؤال که منظور از خلفاء چه کسانی هستند، فرمودند آن کسانی که سنّت من را بشناسند و آن را بین مردم نشر دهند.
دیگر نمیخواهم در این زمینه بیشتر صحبت کنم چون وقت گرفته میشود. حاصل مطلب اینکه ما، هم از راه عقل قطعی و هم از راه نقل معتبر، موظف هستیم که به هدایت گمراهان اهتمام داشته باشیم، منتها چون فعلاً دستمان نمیرسد که در همه اطراف دنیا این کار را انجام دهیم ناگزیر باید اصل «أهم فالأهم» را رعایت کنیم و اولویتها را در نظر بگیریم.
از اینجا به بخش دوم عرایضم منتقل میشوم و آن این است که ما از یک طرف موظف هستیم کسانی که هنوز با اسلام آشنا نشدهاند را به اسلام دعوت کنیم و آنچه هدف همه انبیا بوده را محقق سازیم، البته در حدّ مقدور. از طرف دیگر موظف هستیم مواظب باشیم آنهایی که راه حق را یافتهاند منحرف نشوند؛ و شاید اهمیت این وظیفه بیشتر باشد؛ چون اگر کسانی در اثر زحمات علمای سابق و بزرگان و الطاف الهی، راه حق را پیدا کرده باشند اما در معرض انحراف قرار گرفته باشند خسارت آن بسیار بیشتر از این است که ما نتوانسته باشیم کسانی را به اسلام، دعوت و به راه حق، هدایت کنیم. این است که باز در روایات زیادی از ائمه اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين تأکید شده که مواظب شیعهها باشید که اینها گمراه نشوند!
در روایات متعددی از علمای آخرالزمان مدح و ستایش شده که اینها متکفل ایتام آل محمدصلواتاللهعليهماجمعين هستند؛ یعنی شیعیان در زمانی که امام معصوم حضور نداشته باشد حکم یتیم را دارند و جامعهای بیسرپرست هستند که به پدر دسترسی ندارند. در چنین زمانی و در چنین محیطی، کسانی میبایست متکفل این یتیمان باشند و آنها را سرپرستی کنند و نگذارند که اینها از بین بروند. آنها جز علما کسان دیگری نخواهند بود؛ درنتیجه در دوران غیبت حضرت ولیعصرصلواتاللهعليه علما در حقیقت نقش سرپرستی یتیمان اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين را ایفا میکنند و همانگونه که ما موظف هستیم که در جهات مادی به ایتام مسلمین و ایتام شیعیان رسیدگی کنیم که به آنها ظلم نشود و خودشان و اموالشان تلف نشود، به طریق اُولی موظف هستیم که نسبت به دینشان هم رسیدگی کنیم.
باز درباره همین مطلب، روایات متعددی داریم که از ائمهصلواتاللهعليهماجمعين سؤال شده که آیا اهمیت خدمت کردن به جان و مال مردم بیشتر است یا خدمت کردن به دینشان؟! در یک روایتی هست که ظاهراً از امام باقرصلواتاللهعليه سؤال شد که اگر مسلمانی در جنگ با کفار اسیر شود یا در اثر هجوم آنها گرفتار گردد و فردی بتواند با تلاش خود او را از چنگال دولت کافر نجات دهد، آیا این عمل نزد خداوند ارزشمندتر است یا هدایت کردن یک فرد گمراه؟! حضرت فرمودند مثال این دو کار مانند آن است که کسی بخواهد یکی از برترین بندگان خدا را نجات دهد یا یک گنجشک را؛ اگر کسی یک گنجشک که در چنگال یک گربه گرفتار شده را نجات دهد پیش خدا عزیزتر است یا اینکه یکی از بندگان خاص خدا که گرفتار شده باشد را نجات دهد؟! به نظر شما کدامیک اهمیت و ارزش بیشتری دارد؟! بعد حضرت فرمودند آن اسیری که در دست کافری گرفتار است حداکثرش این است که به دست او کشته میشود و وقتی کشته شد به بهشت میرود و تنها چیزی که از دست او رفته چند روز زندگی دنیاست اما آن گمراهی که در دست گمراهکنندگان اسیر است و ممکن است دینش را از دست بدهد، چیزی که از دست او میرود سعادت ابدی است نه چند روز زندگی دنیا!
شما با خدمت به اسلام، دعوت مؤمنان و ارشاد آنها، دینشان را حفظ میکنید و این عمل، ضامن سعادت ابدی آنها خواهد بود اما زمانی که از مرزهای سرزمین اسلامی محافظت میکنید و اسرا را از چنگال کفار رهایی میبخشید، جان و زندگی دنیویشان را نجات میدهید.
سپس حضرت فرمودند: کسی که فردی گمراه را هدایت کند یا مانع گمراهی کسی شود، هزاران هزار برابر برتر از کسی است که در راه خدا با کفار و مشرکان بجنگد.
هدایت یک انسان، بهویژه اگر برای خدا و در مسیر الهی باشد - لله و فی سبیل الله باشد- و دارای اخلاص و مقبولیت باشد، بر جهادی که با کفار و مشرکان و برای حفظ مرزهای اسلام صورت میگیرد هزاران مرتبه برتری دارد؛ چراکه هدایت، موجب حفظ ثُغور[4] دین است، درحالیکه با جهاد، ثغور دنیا حفظ میشود. این مضمون از این روایت که در منابع فراوانی آمده گرفته شده است که عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي اَلثَّغْرِ اَلَّذِي يَلِي إِبْلِيسَ وَ عَفَارِيتَهُ؛[5] علماء شیعه ما درواقع مجاهدانی هستند که در جبهه مقابله با شیطان و عفریتهای او میجنگند؛ همانگونه که رزمندگان در میدان جنگ با دشمنان ظاهری، از جان و مال مسلمانان دفاع میکنند علما نیز از دین و ایمان آنها پاسداری مینمایند؛ بنابراین ثمره مجاهدت علما حفظ دین مسلمانان است و این به همان نسبت که دین از زندگی دنیا برتر است، از حفظ جان و مال مسلمانها هزاران بار باارزشتر است.
همه شما حتماً این روایت معروف را شنیدهاید و خواندهاید که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله زمانی که امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه را برای جنگ به یمن میفرستادند به ایشان فرمودند يَا عَلِيُّ لَأَنْ يَهْدِيَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلاً خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ اَلشَّمْسُ.[6] در برخی از روایات نیز آمده است که خَيْرٌ لَكَ مِنْ مِلْءِ الأَرْضِ ذَهَبًا تُنْفِقُهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. اینکه همه روی زمین پر از طلا باشد تصورش کار آسانی نیست که چقدر طلا میشود. حالا اگر کسی مالک همه این طلاها باشد و همه را در راه خدا انفاق کند چقدر پیش خدا ارزش دارد؟! آن هم اگر شخصی مثل امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه این همه اموال را در راه خدا انفاق کند!
پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه فرمودند اگر خدا یک نفر را به وسیله تو هدایت کند از چنین کاری افضل است که تمام اموال روی زمین مال تو باشد و همه را در راه خدا انفاق کنی!
علت آن هم روشن است؛ برای اینکه نتیجه انفاق، درنهایت به این میانجامد که شکم یک عده سیر میشود ولی ممکن است دینشان حفظ نشود؛ اما اگر تو یک نفر را هدایت کنی او را به خدا نزدیک کردهای و او را به سعادت ابدی رساندهای.
به همان اندازه که آخرت در مقایسه با دنیا، هم ارزشش بیشتر است و هم طولانیتر است و به تعبیر قرآن «خَيْرٌ وَ أَبْقَىٰ»[7] است، ارزش هدایت نیز در مقایسه با انفاق این اموال هنگفت، بهمراتب بیشتر است.
اما در زمانی که ما هستیم این وظیفه اهمیت فوقالعادهای پیدا کرده است. آنچه تاکنون عرض کردم و دهها برابر آن را خود آقایان مستحضر هستند، بهطورکلی راجع به اصل تبلیغ دین و ارشاد است؛ اما ما در یک زمان خاصی به سر میبریم که وظیفه مضاعفی به دوش ما آمده است. خداوند متعال بر ما منّت گذاشته و یکی از قدرتهای جهنمی بزرگ را مغلوب ما کرده و در دنیا به ما آبرو و عزت داده است.
همه برادران کموبیش زمان حدود سی سال پیش را به خاطر دارند. برخی جوانتر هستند، برخی هم از من مسنتر هستند اما اغلب، آن دوران را به خاطر دارند. در آن زمان، روحانی در جامعه جایگاهی شبیه عمله موتی،[8] درویش و یا حتی قاریِ سرِ قبر داشت! وجود روحانی در یک خانواده باعث سرشکستگی آن خانواده بود! در اغلب خانوادهها مخصوصاً در شهرستانها اگر یکی از اعضای خانواده، روحانی، طلبه و آخوند میشد باعث سرشکستگی خانواده بود! مردم به قیافه روحانی که نگاه میکردند نظیر این بود که به یک درویش یا به یک قاری سر قبر نگاه میکنند منتها یک درویشی که یک مقدار محترمانهتر است! آخوند را یک گدای محترم میدانستند و برای روحانی ارزشی بیش از این قائل نبودند!
امروز روحانی نهتنها در کشور خود ما بلکه در عالم بزرگترین عزت و احترام را دارد. در عصر ما و به گمان من حتی در اعصار گذشته، هیچ شخصیتی در جهان به اندازه رهبر کبیر انقلاب ازنظر ارزش و جایگاه از چنین ارزش و جایگاهی برخوردار نبوده است؛ یعنی دوست و دشمن با احترام و عظمت به ایشان نگاه کنند و ایشان سمبل روحانیت هستند و همه ما در سایه این عزّتی که خداوند متعال به این بنده صالحش مرحمت فرموده است در جامعه دارای احترام هستیم. این نعمت عظیمی است که خدا به ما عنایت فرموده است که ما را از آن ذلّت به این عزّت رسانده است و این قدرتها را در اختیار ما گذاشته است.
البته مشکلات، فراوان است و مسائل دیگری نیز وجود دارد و بنده نیز از آنها بیاطلاع نیستم اما بههرحال امروز قدرت کشور زیر عمامه روحانیت است و قدرت روحانیت بر سایر قدرتها حکمفرماست. اگرچه ممکن است در همه ارگانها و نهادها چنین نباشد اما درمجموع، این قدرت امام و یاران امام است که در کشور حکومت میکند و بلکه فراتر از آن، سایهاش بر سراسر جهان افکنده شده و بسیاری از کشورها را زیر سیطره خود گرفته است. این عزت، اندک نیست و این نعمت، ناچیز نیست.
نعمت هرچه بزرگتر باشد مسئولیت بهرهمندان از آن نیز سنگینتر خواهد بود. تکلیف به اندازه قدرت است. هرقدر خدا قدرت در اختیار ما بگذارد به همان اندازه از ما تکلیف میخواهد. آنوقتی که ما قدرتی نداشتیم تکلیف ما بسیار کمتر بود. امروز که خداوند متعال این عزت و احترام را به روحانیت بخشیده و این کرامت را به این صنف عطا فرموده، تکلیف ما چندین برابر شده است.
امروز ضربه خوردن روحانیت مساوی با ضربه خوردن اسلام است. اگر خداینکرده کمیها و کاستیهایی در ما وجود داشته باشد داریم به اسلام ضربه میزنیم. اگر خداینکرده رفتارهای ناشایستهای از بعضی از کسانی که به لباس روحانیت ملبّس هستند پدید بیاید اینها نهتنها یک گناه ساده شخصی میکنند بلکه اینها دارند آبروی اسلام را میریزند؛ یعنی دارند درست نقطه مقابل آن نعمت عظیمی که خداوند متعال به ما عنایت فرموده و از ما تکلیف میخواهد کار میکنند؛ بهعبارتدیگر دارند گور خودشان را میکنند! دارند کاری میکنند که مستوجب عذاب الهی و مستوجب سلب این نعمت عظیم شوند؛ و میدانید که خداوند متعال با هیچ کس رودربایستی ندارد. داستانهای اقوام گذشته، از آغاز خلقت تاکنون، در قرآن بیان شده است. هر جا مردمی به سوی خدا رفتند و وظیفهشان را انجام دادند خداوند به آنها کمک کرد و هر جا مردمی از ذکر خدا و آیات الهی رویگردان شدند و وظیفه خود را نشناختند، به بدبختی دچار شدند و مستحق عذاب گردیدند.
بنیاسرائیلی که خدا چندین بار این تعبیر را قرآن کریم درباره آنها به کار برده است که أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ[9] اما چون وظیفه خود را نشناختند و قدر نعمتهای الهی را ندانستند، به جایی رسیدند که غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ،[10] فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَىٰ غَضَبٍ![11]
آن وقتی که مستوجب عذاب شدند خداوند نفرمود اینها همان اولاد پیامبران بزرگ هستند که فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ. خدا با هیچکس رودربایستی ندارد. آنها دل، خوش کرده بودند و میگفتند: نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛[12] میگفتند ما «شَعب مختار»[13] هستیم و خدا ما را عذاب نمیکند و اگر عذابی هم بیاید، چند روزی بیشتر نخواهد بود؛ اما قرآن میفرماید: تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ![14] حساب خدا این است. حالا هر مردمی و هرکسی که میخواهد باشد.
خدا برای اینکه آب پاکی به دست همه ریخته باشد به پیغمبرش که عزیزترین مخلوقاتش است میفرماید لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ![15] دیگر بقیه حساب کار خودشان را بکنند. درست است که خدا این نعمت عظیم یعنی وجود امام و این عزّت و آبروی در دنیا را به ما مرحمت فرموده است ولی این نعمتها هیچ ضمانتی برای بقا ندارد مگر اینکه ما شکرگزار این نعمتها باشیم؛ یعنی وظیفهمان را درست انجام بدهیم و از این امکانات به نفع اسلام و به نفع نظام اسلامی استفاده کنیم. اگر این کار را انجام ندادیم باید منتظر سلب نعمت باشیم؛ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزيدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ![16] حتماً توجه دارید که در اینجا واژه کَفَرْتُمْ به معنای کفر در برابر اسلام نیست بلکه به معنای کفران نعمت، در برابر شکرگزاری است؛ میفرماید اگر کفران نعمت کردید مستحق عذاب خواهید بود.
بنابراین ما باید حواسمان را بسیار جمع کنیم. فکر نکنیم ارشاد جاهل یکی از مستحبات است و ما در خانهمان نشستهایم، اگر یک کسی آمد و مسئلهای پرسید جواب میدهیم، اگرنه چه کار داریم؟! ما دیگر وظیفهای نداریم! مسئله از این قبیل نیست. خود ارشاد جاهل در مورد مسائل مهم دین، در آنجایی که به عقاید اسلامی و احکام مهم اسلام مربوط میشود واجب است، چه رسد به این زمانی که همه دشمنان اسلام دست به یکی کردهاند برای اینکه ریشه اسلام را بکَنند! امروز دیگر برای هیچ شخص کمهوشی هم مخفی نیست که تمام قدرتهای دنیا با هم متحد شدهاند برای اینکه ریشه اسلام را بکَنند چراکه خطری که از ناحیه اسلام متوجهشان میشود را بهروشنی احساس کرده و آن را بهخوبی درک کردهاند.
آیا در چنین شرایطی درست است که تصور کنیم ارشاد جاهل تنها یک وظیفه مستحب است که اگر موفق شدیم، ثوابی بردهایم و اگر نشد، هیچ زیانی نکردهایم؟! چنین نیست. بزرگترین وظیفه واجبی که به دوش ما روحانیون هست این است که درصدد هدایت مردم و جلوگیری از انحرافات عقیدتی و فکری و عملی باشیم و این را یک جهاد واجب برای خودمان بدانیم.
حضرت فرمودند ارشاد جاهل برتر از آن جهادی است که موجب نجات یک اسیر از دست کافران شود؛ البته به شرط آنکه این ارشاد را بهعنوان جهاد تلقی کنیم. چراکه اگر این جهاد، لله و فی سبیل الله نباشد، در پیشگاه خداوند ارزشی نخواهد داشت. این کار عبادتی است که تنها با قصد قربت معنا و ارزش پیدا میکند. آن وقت چگونه ممکن است کاری که به قصد قربت و لله نباشد ارزشش از جهاد فی سبیل الله که انسان جان خودش را در راه خدا میدهد بیشتر باشد؟!
اینها که شوخی نکردهاند که این حرفها را زدهاند بلکه این حرفها مبانی قطعی عقلی و نقلی دارد. کار ما آن وقتی مقدس خواهد بود که به عنوان یک جهاد فرهنگی و دینی باشد یعنی به تعبیر امامسلاماللهعليه که فرمودند عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي اَلثَّغْرِ اَلَّذِي يَلِي إِبْلِيسَ وَ عَفَارِيتَهُ، خودمان را همچون سربازی در مقابل ابلیس و عفاریتش تصور کنیم، خودمان را در یک جبههای ببینیم که داریم با ابلیسیان و با کسانی که میخواهند مردم را از دینشان منحرف کنند میجنگیم و این دشمنان، تنها دشمنان خارجی نیستند. درست است که تمام دولتهای خارجی در این کار متفق شدهاند اما در داخل کشور خودمان هم عناصر و گروهکهایی هستند که از میدان سیاست رانده شدهاند و به کارهای فرهنگی زیرزمینی پرداختهاند. آن گروهکهایی که در اوایل انقلاب با نامها و عناوین مختلف بودند اینها نمردهاند و در دریا هم ریخته نشدهاند. درست است که گروهک منافقین تا حدود زیادی شکست خورده است مخصوصاً در این جریان اخیر اما همچنان تلاش میکند که با نفوذ به خانهها و با استفاده از راههایی ازجمله ارتشاء، دزدی و تخریب اموال عمومی، مردم را ناراضی کند.
آن عزیزانی که توسط بزرگانی صالح ازجمله شهید دکتر بهشتی، شهید مطهری و امثال آنها تربیت شده بودند، عمدتاً یا به دست منافقین به شهادت رسیدند و یا در جریان جنگ هشتساله، به صورتهای مختلف در سطوح و قشرهای گوناگون، آنها را از دست دادیم. میدانید که در این جنگ، بهترین فرزندان این مملکت شهید شدند؛ یعنی آن عناصری که میبایست سازنده ایران آینده باشند آنها در راه اسلام به شهادت رسیدند. البته خودشان ضرری نکردند، بلکه به سعادت کامل دست یافتند؛ اما این ما بودیم که با از دست دادن آنها ضرر کردیم. این خسارتی است که خواهناخواه به ما وارد شده است. جامعه ما دیگر آنها را در اختیار ندارد.
اگر فرماندهانی که در سالهای اول در سپاه بودند را ازلحاظ اخلاص، ازلحاظ تعهد و ازلحاظ آشنایی با اسلام با ردههای بعدی که پیدا شدند مقایسه کنید قابل مقایسه نیستند. همین نسل موجودی که الآن مسئولان کشور را تشکیل میدهند، از بالاترین ردهها تا ردههای متوسطی که مسئولیتهای مختلفی را به عهده دارند، حالا در اینها کمبودها، اشتباهات و کمتجربگیهایی هست، اینها سر جای خودش اما وقتی اینها بروند، چه کسانی جای اینها را خواهند گرفت؟! آیا اینها همیشه خواهند ماند؟! وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ؛[17] ما چه بخواهیم و چه نخواهیم اینها خواهند رفت و ما هم خواهیم رفت؛ جای اینها را چه کسانی خواهند گرفت؟!
آیا کسانی که امروز در دانشگاههای ما تربیت میشوند جای مطهریها، بهشتیها، رجائیها و باهنرها را خواهند گرفت؟! نمیدانم آشنایی آقایان با وضع دانشگاهها تا چه اندازه است. مردمی که در سطوح مختلف، در طول ده، پانزده سال انقلاب، با راهنماییهای امام و با تلاشها و فداکاریهایی که کردند و خوندلهایی که خوردند و پروریده شدند و برای جانبازی در راه اسلام آماده شدند، آنها که رفتند چه کسانی جای اینها را میگیرند؟! این بستگی دارد به اینکه من و شما چقدر کار کنیم.
اگر ما تعلیم و تربیت صحیحی ارائه دادیم و این را برای خودمان یک جهاد دانستیم و به هر جا که دستمان میرسد و به هر اندازهای که ممکن است هم ازنظر کمّیّت و هم ازنظر کیفیت، جهاد فرهنگی بهتر و بیشتری انجام دادیم میتوانیم امیدوار باشیم که نسل آینده، نسلی حافظ اسلام و ارزشهای اسلام و انقلاب باشند اما اگر نسبت به اینها مسامحه کردیم و فکر کردیم وظیفه ما دیگر تمام شده و وظیفه ما فقط این بود که سعی کنیم یک نظام اسلامی سر کار بیاید، آن هم سرکار آمد و دیگر بقیهاش به ما مربوط نیست و دیگر همه کارها مربوط به حکومت است؛ مگر حکومت از آسمان میآید؟! مگر متصدیان حکومت از عرش میآیند؟! همه اینها از میان ما برمیخیزند و به دست ما میبایست تربیت شوند؛ اگر ما جوانان صالح و متعهدی تربیت نکنیم، برای آینده انقلاب چه امیدی به بقای نظام باقی خواهد ماند؟!
بزرگان و مربیانی که قبلاً داشتیم اینها دیگر نیستند. آیا جای اینها پر شده است؟! امروز اگر مطهری و بهشتی هم حیات میداشتند برای جامعه خود ما هم کافی نبود چه برسد به آن رسالتی که ما نسبت به کل عالَم داریم و باید اسلام را به همه دنیا معرفی کنیم! حالا که دست ما از آنها هم کوتاه است هیچ چارهای جز این نداریم که احساس مسئولیت بیشتری کنیم، آستینها را بالا بزنیم و خودمان را در حال جنگ با شیطان و عفریتهای شیطان ببینیم.
سراسر زندگی ما واقعاً باید جهاد باشد و فقط به اندازهای که بتوانیم زنده باشیم و کار کنیم، به همین اندازه باید به زندگی دنیا اهمیت بدهیم؛ اما اگر فکر رفاه و توسعه زندگی باشیم نهتنها به وظیفه واجبمان عمل نکردهایم بلکه به خونهای شهدای عزیزمان خیانت کردهایم!
بقاء اسلام در گرو فعالیت اسلام شناسان و مربیان اسلام است. امروز خطرهای زیادی نسل آینده ما را تهدید میکند. همه شما کموبیش با این خطرها آشنا هستید و فرصتی نیست که من آنها را دستهبندی کنم و با تفصیل درباره آنها صحبت کنم. این خطرها از نواحی مختلف و با ابزارهای مختلفی است. آنچه با من و شما بیشتر ارتباط پیدا میکند آن خطرهایی است که با ابزارهای علمی و فکری به جنگ نسل جوان ما آمدهاند. خطرهای دیگر را نهادهای دیگر میبایست رفع کنند و کمیابیش هم مشغول هستند. خدا انشاءالله به همه کسانی که به اسلام و نظام اسلامی خدمت میکنند توفیق بیشتری مرحمت بفرماید و به ما هم توفیق مرحمت کند که اولاً وظیفه خودمان را درست بشناسیم و مسئولیت سنگینی که به دوش ما آمده را درک کنیم و ثانیاً بتوانیم این بار مسئولیت را به منزل برسانیم.
هرکسی باید کلاه خودش را قاضی کند و در درون خود، انگیزهها، تمایلات، افکار و اندیشههای خود را تفتیش کند. صبح که از خواب بلند میشویم ببینیم انگیزه حرکت ما چیست؟! چه فکرهایی به ذهن ما هجوم میآورد؟! آیا بیشتر فکر مشکلات زندگی خود و خانوادهمان به ذهنمان میآید یا بیشتر مشکلات اسلام و جامعه اسلامی به ذهن ما میآید؟! شب که میخوابیم با فکر درباره اینکه فردا چگونه به اسلام، بیشتر خدمت کنیم میخوابیم یا با فکر اینکه فردا از چه راهی درآمد و رفاه بیشتری پیدا کنیم و موقعیت اجتماعی بهتری کسب کنیم؟! این چیزی است که هرکسی خودش میداند؛ بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ.[18]
یک نگاهی به اندیشههای خودمان بکنیم، ببینیم در چه فکری و در چه کاری هستیم؟! آیا خودمان را رزمنده میبینیم یا یک آدم در حال صلح و رفاه؟! اگر ما معتقدیم که سپاهیان شیطان در مقابل ما صفآرایی کردهاند باید همیشه آمادهباش کامل باشیم. رزمندهای که در حال آمادهباش کامل است حتی فکر غذای ظهر و شام شب خود هم نمیتواند باشد و گاهی ممکن است چند روز گرسنه بماند. داستانهای رزمندگانمان را که فراموش نکردهایم. ما باید چنین حالی داشته باشیم و تنها به اندازهای که بتوانیم گامی برداریم، سخنی بگوییم و قلمی در دست بگیریم، تنها به این اندازه نیرو کسب کنیم.
موضوع دیگر این است که ما با کدام قشر باید بیشتر در تماس باشیم و روی چه قشری باید کار کنیم؟! ضمن عرایضم روشن شد که به نظر بنده به دلایل متعددی که باز وقت نیست عرض کنم باید روی قشر جوان کار کرد. مهمترین دلیلش را اشاره کردم که اینها آیندهسازان این کشور و حاملان امانت الهی در آینده هستند. مخصوصاً جوانانی که تحصیلات دانشگاهی دارند که طبعاً متصدیان امور کشور در آینده از این قشر خواهند بود. هرچه تلاش کنیم که این جوانها بهتر ساخته شوند و عقاید سالمتر، منش اسلامی بهتر و اخلاق پسندیدهتری داشته باشند به بقای اسلام کمک کردهایم؛ اما اگر خداینکرده یک روحانی برای تدریس دروس اسلامی به یک دانشگاه برود اما وضع و منش و معلومات او بهگونهای باشد که موجب بدبینی شود و رفتار او سر کلاس بهگونهای باشد که نهتنها کسی از او درس دین و اخلاق اسلامی نیاموزد بلکه بگویند اگر اسلام این است ما این اسلام را به خود شما بخشیدیم! اینجاست که میفهمیم حساسیت وظیفه ما بسیار بالاست.
ما باید سعی کنیم معلومات خود را دائماً افزایش دهیم و هیچگاه خود را از مطالعه و کسب دانش جدید بینیاز ندانیم. این غروری که انسان به آن مبتلا شود، خواهناخواه او را ساقط خواهد کرد. ما باید همیشه خود را محتاج علم بدانیم و عشق به مطالعه را در دل داشته باشیم. در هر جا و هر فرصتی، هرچند اگر در صف اتوبوس باشیم یا در ماشین نشسته باشیم، نباید فرصت مطالعه را از دست بدهیم. سلاح ما علم است و این علم در کتاب و در بحث یافت میشود. البته آن علم معنوی که الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء موضوعی دیگر است اما ابزاری که با آن میخواهیم با دشمن بجنگیم از راه کتاب، درس و بحث به دست میآید.
همانگونه که یک رزمنده در جبهه نمیتواند از سلاح خود غافل شود- وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ[19] - ما نیز باید همواره به سلاح خود بیندیشیم یعنی باید معلومات بیشتری کسب کنیم تا بتوانیم با این دانش در دلها نفوذ کنیم و آبروی اسلام و روحانیت را حفظ نماییم.
از سوی دیگر منش و رفتار ما نیز اهمیت فراوانی دارد. اگر ملکات فاضله در رفتار ما رسوخ نکرده باشد، خواهناخواه آثار منفی آن در رفتار ما ظاهر خواهد شد؛ چه متوجه باشیم و چه نباشیم. وقتی روح تکبر و غرور در وجود ما باشد آثار آن ناگزیر از لابهلای کلمات، از آهنگ سخن و از نحوه برخورد ما با دانشجویان یا دیگر اقشار جامعه نمایان خواهد شد و آنگاه که از یک روحانی تکبر و غرور بروز کند مردم هرگز دل به او نخواهند بست. بدتر از آن، اگر در اعمال ما گرایش به دنیا و زخارف آن آشکار شود، در چنین شرایطی نهتنها مردم از ما پیروی نخواهند کرد و به ما اعتنا نخواهند داشت بلکه با نگاه بدبینانه به ما خواهند نگریست و خواهند گفت: شما دین را وسیله رسیدن به دنیای خود قرار دادید! شما جامعه را با شعار دعوت به دین فریب دادید! هدف شما این بود که خودتان به دنیا برسید!
اگر چنین فکری در مردم پیدا شود، آینده اسلام چه خواهد شد؟! آیا جز این است که مردم باید دینشان را از روحانی و اسلامشناس یاد بگیرند؟! اگر اسلامشناس، دنیاپرست شود آیا جز این است که مردم از او بیزار میشوند؟! و اگر بیزار شدند آیا جز این است که گمراه خواهند شد؟! مسئولش چه کسانی خواهند بود؟! مسئولش بنده و جنابعالی هستیم که خیال کردهایم دیگر وظیفهای بر دوش ما نیست و وظیفهمان درنهایت این است که از حرام بیّن اجتناب کنیم، آن هم اگر موفق شویم!
اما امروز چنین نیست؛ امروز زهد برای روحانی واجب است، چون روحانیت نماد اسلام است. مردم میخواهند دینشان را از ما یاد بگیرند، پس باید به ما اعتماد داشته باشند. مردم وقتی به ما اعتماد میکنند که ما را دنیاپرست نبینند و نشناسند. اهمیت سادهزیستی، اخلاق و تواضع از نکاتی است که در روایات اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين فراوان آمده است؛ مانند این فرمایش که فرمودند: تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَ؛[20] یعنی در برابر شاگردانتان نیز متواضع باشید، چه برسد به اساتید.
این داستان، معروف است و روایت آن در اصول کافی آمده که حضرت عیسی بن مریمصلواتاللهعليه که ظاهراً امروز روز تولد ایشان است، روزی به حواریون فرمودند: من حاجتی از شما دارم. حواریون عرض کردند: یا روحالله! بفرمایید! هر حاجتی باشد که از ما بربیاید، با کمال افتخار انجام میدهیم. حضرت فرمودند: پاهایتان را دراز کنید، میخواهم آنها را بشویَم! گفتند: این چه حاجتی است؟! این چه جسارتی است؟! ما هرگز به خودمان اجازه چنین کاری نمیدهیم! حضرت فرمودند: من میخواهم به شما بیاموزم که معلم باید در برابر متعلِّم، متواضع باشد تا این رفتار برای آینده شما به یک سنت تبدیل شود و استاد پای شاگردش را بشوید.
ما اگر میخواهیم در دل مردم نفوذ کنیم، اگر میخواهیم اسلام را به آنها منتقل کنیم، این جز از راه ایجاد رابطه عاطفی ممکن نیست. رفتار ما باید بهگونهای باشد که در دل مردم جای بگیرد و این جز با تواضع در برابر دیگران، بیاعتنایی به دنیا و برخورداری از دانشی متناسب با درک و نیاز هر قشر از جامعه میسر نخواهد شد.
میدانید که امروز به دنبال جریاناتی که در کشور اتفاق افتاده بسیاری از امور دچار تغییر شده و هنوز به سامان مطلوب خود نرسیده است. پیش از انقلاب، وضعیت تبلیغ دینی بهگونهای نامطلوب بود که همه ما کموبیش با آن آشنایی داریم. منبر رفتن برای برخی به یک حرفه و راه درآمد تبدیل شده بود. البته انکار نمیکنم که در میان منبریها، افراد بسیار شریف و وارستهای هم حضور داشتند. خداوند آنهایی که رفتهاند را با اولیائش محشور کند و آنهایی که هنوز در میان ما هستند را سلامت بدارد و به ما نیز توفیق خدمت بیشتر عنایت بفرماید؛ اما باید بپذیریم که برای بسیاری، منبر تنها یک شغل بود و این نگاه حرفهای و مادی به تبلیغ، آثار نامطلوبی برجا گذاشت.
بدبینیهایی که بسیاری از جوانها نسبت به ما دارند به دلیل سوابقی است که از گذشته در اذهانشان هست. خیلی به این جوانها گله نکنید که چرا با آخوندها خوب نیستند. آنها تا حدی هم حق دارند چون از بعضی از روحانینماهای گذشته نمونههایی دیدهاند و خداینکرده حالا هم گاهی میبینند. درنتیجه یک قیاس نابجایی انجام میدهند و میگویند همه اینگونه هستند!
ما هم کموبیش از این قیاسها مبرّا نیستیم. ما هم در میان یک قشری، وقتی چند نفر افراد ناپاک را ببینیم میگوییم همه آنها همینگونه هستند؛ اگر چند تا بازاری گرانفروش را ببینیم میگوییم بازاریها گرانفروش هستند؛ اگر چند تا اداری رشوه بگیر را ببینیم میگوییم اداریها رشوه بگیر هستند؛ آنها هم وقتی چند تا آخوند فاسد را ببینند میگویند آخوندها فاسد هستند.
باید این سوءپیشینه را از اذهان جوانها درآورد. آنقدر باید پاکی و صداقت نشان داد تا ذهنیت آنها نسبت به روحانیت عوض شود. نه از آن جهت که ما یک قشری هستیم که باید موجودیت خودمان را حفظ کنیم و باید یک کاری کنیم که مردم به ما علاقهمند باشند؛ اینکه خودش نوعی شرک است؛ بلکه از آن جهتی که ما به حکم معلوماتی که کسب کردهایم پاسدار فرهنگ اسلام و عقاید اسلامی هستیم و بقاء اسلام منوط به فعالیت ماست. ما از این جهت باید خودمان و آبرویمان را حفظ کنیم نه از آن جهت که صنف خاصی هستیم و باید آبروی این صنف محفوظ باشد.
ما اگر علاقهمند هستیم که اسلام محفوظ باشد باید روحانیت در اجتماع، محترم باشد؛ اگر علاقهمند هستیم که روحانیت محترم باشد من و شما باید رفتارمان بهگونهای باشد که این احترامی که هست محفوظ بماند و بعد هم افزوده شود. پایهاش هم یکی علم است و یکی هم اخلاق؛ باید معلوماتمان را زیاد کنیم، اخلاقمان را بهتر کنیم، تقوایمان را بیشتر کنیم، باید بیاعتناییمان را نسبت به دنیا و زخارف دنیا بیشتر کنیم تا آبروی روحانیت محفوظ باشد و تا اسلام محفوظ بماند وگرنه اگر ما را بیسواد، کم معلومات و قشری متحجّر دانستند که یک سلسله محفوظاتی داریم و مدام همینها را تکرار میکنیم، مثل یک سبزی فروشی که هرروز سبزی میآورد میفروشد و بلکه بدتر، هرروز سبزیهای کهنه دیروزی را میآورد میفروشد، دیگر به ما اعتنایی نمیکنند.
ما باید سعی کنیم معلومات بیشتری کسب کنیم. علوم بسیاری در قرآن و در حدیث وجود دارد. همچنین علوم انسانیای که برای تبیین مطالب قرآنی و اسلامی لازم است حدّ و حصری ندارد. ما اگر همه عمرمان را، حتی اگر صد سال هم باشد، در آنچه میبایست تحصیل کنیم صرف کنیم باز هم به پایان آن نخواهیم رسید؛ آنوقت چگونه به یک اندوختهها و محفوظاتی که اینها را بیست سال پیشتر حفظ کردهایم اکتفا کنیم و بخواهیم همینها را تکرار کنیم و برای مردم بگوییم؟! طبعاً منزجر و مشمئز میشوند و این حرفها برای آنها خستهکنندهتر میشود، مثل بعضی از شعارهایی که دائماً تکرار میشود و گوش مردم دیگر از این حرفها پر شده است. ما هم در همین اجتماع هستیم و کموبیش میبینیم که در بعضی از مطالب، به محض اینکه گوینده میآید شروع کند یا پیچ صدای رادیو را میبندند یا تلویزیون را خاموش میکنند و میروند فیلم ورزشی یا سریال اوشین را تماشا میکنند و میگویند اینها را ده بار شنیدهایم! اما اگر مطالب علمیتر، دقیقتر، نوتر و جالبتری برای مردم داشته باشیم که عرضه کنیم، حتی اگر اکثریت مردم هم عاشق این معلومات نباشند اما حتماً یک اقلیت قابلتوجهی هستند که عطش شناخت دین را داشته باشند و همینها امید آینده ما هستند.
ما نباید انتظار داشته باشیم که همیشه اکثریت مردم عاشق دین و عاشق معنویات باشند. در هیچ جامعهای چنین نبوده است. حتی در زمان پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله هم اینگونه نبوده است؛ اما آن کسانی که با فطرت پاک، طالب دین هستند اگر ما بتوانیم نیازهای آنها را پاسخ بدهیم همینها عنصر فعال در جامعه ما خواهند بود.
ما باید در مدارس برویم و شاگردان ممتاز و پاکفطرت را شناسایی کنیم، با آنها تماس برقرار کنیم، به آنها مهربانی کنیم، به خانهشان سر بزنیم، مخصوصاً اگر فقیر هستند هدیهای برای آنها ببریم و آنها را به سوی روحانیت جذب کنیم.
همین جا این نکته را عرض کنم که ما برای تأمین نیازهای اسلامی جامعه خودمان نیروی روحانی کافی نداریم. میدانید که سال گذشته در حدود ششصد هزار داوطلب برای دانشگاه داشتیم. آیا میدانید چند نفر داوطلب برای حوزه علمیه قم داشتیم؟! در مقابل ششصد هزار داوطلب برای دانشگاه، ما چهارصد نفر داوطلب برای حوزه قم داشتیم آن هم غالباً از افراد وازدهای که هیچ امیدی به پذیرش در دانشگاه نداشتند! چرا؟! علل زیادی در این زمینه وجود دارد اما یکی هم این است که در طول این ده سال انقلاب، روحانیت نتوانسته است آنچنان در جامعه جلوه کند که مطلوبیت و آبروی خود را حفظ کند.
عرایض بنده در چهار محور خلاصه میشود؛
اول در اهمیت تبلیغ به عنوان یک وظیفه واجب عقلی و شرعی.
دوم؛ اهمیت این وظیفه در عصر ما به خاطر اینکه خداوند متعال نظام حکومت را به دست روحانیت سپرده است.
سوم؛ اهتمام داشتن به قشر جوان.
چهارم؛ بالا بردن سطح معلومات و تهذیب اخلاق و کسب سلاحهای مطلوبتر برای این جهاد فرهنگی در برابر جبهه ابلیسیان؛ به تعبیر امام باقرصلواتاللهعليه.
پروردگارا! تو را به عزت و جلال خودت و به حق مقامات اولیائت قسم میدهیم که دلهای همه ما را به نور معرفت و محبت خودت و اولیائت نورانی فرما!
محبت دنیا از دلهای ما بیرون فرما!
احساس مسئولیت را در ما تقویت فرما!
ما را به وظایفمان آشناتر فرما!
ما را در راه انجام وظایف، موفقتر بدار!
سایه امام امت را بر سر ما مستدام بدار!
به مسئولان و خدمتگزاران نظام اسلامی توفیق خدمت بیشتر و خالصانهتر عطا فرما!
در ظهور ولی عصرارواحنافداه تعجیل فرما!
همه ما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت محسوب فرما!
وَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ
[1]. الکافی، ج ۱، ص ۴۱.
[2]. الکافی، ج ۱، ص ۳۲.
[3]. بحار الأنوار، ج ۲، ص ۱۴۴.
[4]. واژه ثغور جمع واژه ثغر به معنای مرزها و سرحدات میباشد.
[5]. الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۷.
[6]. الکافی، ج ۵، ص ۳۶.
[7]. اعلی، 17.
[8]. افرادی که به امور مربوط به مردگان مشغول هستند.
[9]. بقره، 47 و 122.
[10]. ممتحنه، 13.
[11]. بقره، 90.
[12]. مائده، 18.
[13]. عبارت شَعب مختار به زبان عربی و در برخی متون دینی و تاریخی، به معنای قوم برگزیده یا ملت منتخب به کار میرود. این اصطلاح معمولاً در توصیف بنیاسرائیل به کار رفته است.
[14]. بقره، 111.
[15]. زمر، 65.
[16]. ابراهیم، 7.
[17]. انبیا، 34.
[18]. قیامة، 14.
[19]. نساء، 102.
[20]. مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، ج ۱، ص ۱۳۸.