بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِیالْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
قبل از هر چیز ایام سوگواری حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهراصلواتاللهعلیها و مصیبت عظیم جسارت به بارگاه ملکوتی حضرت هادی و حضرت عسکریصلواتاللهعلیهما را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه و همه دوستداران اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين تسلیت عرض میکنیم. امیدواریم خداوند متعال دست ما را در دنیا و آخرت از دامان اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين کوتاه نفرماید.
أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ * أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ. فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ.[1]
چند دقیقه قبل از اینکه خدمت شما بزرگواران و سروران شرفیاب شوم یادم آمد که حدود بیست سال، اندکی بیشتر، وقتی بعد از آموزش دوره عمومی مؤسسه در راه حق، دورههای تخصصی را شروع کردیم و از همان وقت بنیاد باقرالعلوم[2] تأسیس شد، سر کوچهای که مؤسسه در راه حق در آن بود، دو اتاق بالاخانه اجاره و برنامه را در آنجا شروع کردیم. آن روز من این آیه را خواندم. حالا بعد از بیست سال یادم آمد که امروز هم توجه به مضمون این آیه شریفه برای ما بسیار ضرورت دارد.
توضیح اجمالی آیه این است که خدا برای حق و باطل، مثالی میزند. باطل مثل کف روی آب یا روی فلز و طلای آبشده است. این کف از بین میرود. سیل که میآید کفی را همراه خودش میآورد. بعد از مدتی که آب سیل در زمین فروکش کرد کفها هم خشک میشوند و از بین میروند. میفرماید: کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ؛ حق و باطل در عالم، اینچنین هستند. باطل مثل کف روی آب، جلوهای دارد که روی حق را میپوشاند، زرقوبرقی هم دارد که برای مدتی توجهات را به خود جلب میکند اما طولی نمیکشد که میخشکد و از بین میرود. آنچه باقی میماند همان است که خداوند متعال میفرماید: أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ. این را خدا برای حق و باطل مثال میزند.
حق و باطل از واژههای کلیدی بهکاررفته در قرآن کریم است. حق با اندکی از مشتقاتش بیش از دویست و پنجاه مرتبه در قرآن به کار رفته است. مخصوصاً آنجا که صحبت ارزیابی است، قرآن این دو واژه را در مقابل هم قرار میدهد؛ هم در امور نظری و بهاصطلاح هستها و هم در امور عملی و بایدها؛ هم اعتقادات حقی داریم که در مقابل اعتقادات باطل قرار میگیرند و هم ارزشهایی داریم که بعضی حق هستند و بعضی باطل. در همه این موارد قرآن روی واژه حق و باطل تکیه میکند.
از این آیه شریفه شاید بتوان استفاده کرد که اصلاً سنت الهی در آفرینش این عالم این است که حق و باطل، تکویناً با هم آمیخته میشود و شاید حق صِرف و باطل صِرف مصداق نداشته باشد. اینکه میگویم «شاید» به خاطر این است که در برخی موارد، امر مشتبه است و اگر حق و باطل، خلط شده باشد احتیاج به توضیح دارد؛ وگرنه مثلاً وجود انبیا و حضرات معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین انوار پاک خالص هستند؛ اما قاعده کلی در این عالم این است که حق و باطل به نحو تکوینی با هم آمیخته است.
خدا جریانی را در این عالم راه میاندازد که در هر لحظه و هر مقطع آن، عناصری از حق وجود دارد و عناصری از باطل با آن آمیخته است. گاهی عناصر اصلی، باطل هستند و برای اینکه در جامعه مورد قبول قرار گیرند پوششی از حق روی آنها کشیده میشود؛ مثل زمانی که بخواهند کسی را فریب داده و ماده زهرآگینی را به او بدهند، روی آن ماده شیرینی قرار میدهند تا او به تصور اینکه آبنبات یا شکلات است جذب شیرینی آن شود اما سم مهلکی در باطن آن هست که او را میکشد. در این دنیا عناصر اصلی، باطل است و روی آن پوششی زدهاند. اگر این پوشش نبود کسی دنبال آنها نمیرفت. مردم به دنبال شیرینی هستند. این است که تلخی را در پوشش شیرینی پنهان میکنند تا یکدیگر را فریب دهند.
گاهی عناصر اصلی، حق است اما به خاطر عوامل مختلف، تدبیر حکیمانه الهی اقتضا کرده که آمیزههایی از باطل روی آنها کشیده شود. این یک تدبیر تکوینی است که خداوند متعال در این عالم دارد. چنانکه خودش هم میفرماید: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً؛ خدا آب پاک را از آسمان نازل میکند اما وقتی در این عالم جاری میشود کفی را روی خودش حمل میکند؛ فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً. این کف یعنی همان کف باطل، از فیض پاک الهی نیست بلکه لازمه این جهان است؛ اما آنچه نازل میشود ماء است که حقیقتاً فیض الهی است اما به خاطر عواملی با چیزهای باطلی آمیخته میشود.[3] این آمیختگی، در تکوین اتفاق میافتد؛ یعنی اینگونه نیست که اراده اختیاری انسانها اقتضا کند که حق و باطل به نحو تکوینی با هم آمیخته شوند.
اما در عالم اختیار و زندگی انسانی که آن هم تابع عوامل اختیاری است نیز گاهی با اراده انسانها حق و باطل خلط میشوند. حتی آنجا که حق صریح و روشنی وجود دارد، کسانی تلاش میکنند آمیزههایی از باطل به آن بزنند. یا آنجا که با بیانات انبیای الهی یا راهنماییهای عقل، معلوم میشود که امر جلوهگرشده در اثر وسوسههای شیطان، باطل است اما شیاطینی از انس و جن تلاش میکنند به آن باطل، لباس حق بپوشانند تا دیگران به وسیله آن فریب بخورند. این از خاصیت زندگی انسانی است. آدمیزاد موجودی است که در جنس آن شیاطین الإنس هم پیدا میشود. گو اینکه خود این امر هم از تقدیر الهی است؛ وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ.[4]
به همین مناسبت آن فرمایش امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه جای خودش را خیلی باز میکند. حضرت میفرمایند: فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ، وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ، فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ؛[5] مردم به فطرت خودشان، طالب حق هستند؛ اما وقتی حق با باطل آمیخته میشود، کسانی نسبت به حق هم زباندرازی میکنند. حقیقتاً حق است اما زبانها به طرف آن دراز میشود و مردم از اموری که عنصر اصلی آنها حق است خردهگیری و عیبجویی میکنند. این به خاطر آن است که آنها لَبس باطل دارند؛ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ؛ اگر حق صریح بود و جاذبه فطری خودش را داشت معاندین نمیتوانستند خردهگیری کنند؛ کما اینکه لَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ. کسانی که طالب حق هستند و بهاشتباه سراغ باطل میروند به خاطر این است که آن باطل، آمیزه حقی دارد و پوششی از حق روی آن است. عدهای فریب پوشش و لباس آن را میخورند و به سراغ آن میروند؛ اما اگر آن پوشش را نداشت لَمْ يَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ؛ آنهایی که طالب حق هستند باطل برای آنها مخفی نمیماند و از آن فرار میکردند؛ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ.
با دقت در بیان آیه شریفه، معلوم میشود که قرآن چقدر به این مسئله اهمیت داده است؛ چراکه آن را در قالب تمثیلی مفصل آورده است. فقط هم نمیفرماید وقتی سیل جاری میشود کفی روی آن است بلکه در ادامه میفرماید طلاسازان و فلزکاران هم وقتی فلز را ذوب میکنند کفی روی آن ظاهر میشود؛ فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ. بهاینترتیب بیان خود را تفصیل داده، مثال دیگری را به سیل ضمیمه میکند و میفرماید آنهایی که فلزات را آب میکنند تا متاع یا زیوری بسازند، وقتی فلز را آب میکنند روی آن هم کفی میآید. وقتی طلا را آب میکنند تا طلای خالص و ناب پیدا شود، مس و عناصر دیگر مخلوط با آن، مثل کف روی آن میآیند؛ أَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً.
بههرحال اهتمام به پروراندن این مَثَل که هم آب سیل را مثال میزند و هم فلزی را که آب میشود و میفرماید اینها زَبَدی دارند و تأکید بر اینکه أَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما ینْفَعُ النّاسَ فَیمْکثُ فِی الْأَرْضِ، نشان میدهد که قرآن این مطلب را بسیار مهم میداند و ما را به آن توجه میدهد؛ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ.
بنابراین عوامل طبیعی و تکوینی، موجب ایجاد اختلاطهایی در این عالم میشوند. حتی از یک نگاه، نطفههای متعدد که به حسب تعبیر روایات از خلط بین ماء عَذب و ماء مِلح[6] حاصل میشود و افرادی که از آنها به وجود میآیند که هم اعمال صالح دارند و هم اعمال غیرصالح، هم عناصر شیطانی در وجودشان هست و هم عناصر الهی و ملکوتی، همه تقدیرات خداوند است و این عالم باید اینگونه شود تا موجودات مختلف با زمینهها و استعدادهای گوناگون پدید آیند. بحث ما در تکوین نیست و اساساً این بحث به جایی هم نمیرسد چون بالاخره تدبیر الهی است و عالم همین است. آنچه باید بیشتر مورد توجه قرار دهیم و در زندگیمان از آن درس و عبرت بگیریم مسئله اختلاط حق و باطل در آنجایی است که دست انسان دخالت دارد.
کسانی حق و باطل را با هم خلط میکنند و باعث بروز اشتباه میشوند. وقتی این اختلاطها پدید آمد، حتی آنجایی که عنصر حقیقی حق است، لکههایی از باطل به آن میچسبانند و اگر خود آن هم هیچگونه باطلی نداشته باشد به او تهمت و انگهای باطل میزنند. از انبیا که کسی بالاتر نیست. کدام پیغمبری بود که به او تهمت نزدند؟! یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبادِ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤنَ؛[7] خدا هر پیغمبری را که فرستاد مردم گفتند: شاعرٌ أو مجنونٌ. علاوهبراین، گاهی تهمتهای زشتی هم به بعضی از انبیا میزدند که باز در قرآن اشاره شده است. میفرماید: لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قَالُوا.[8] به پیغمبران اولوالعزم هم تهمتهای اخلاقی میزدند تا آنها را در جامعه لکهدار کنند و همین امر باعث میشد که کسانی فریب بخورند. بالاخره آدمهای ساده همه جا پیدا میشوند.
شخصیتهای بزرگ دینی نظیر مصلحان و اولیای خدا را هم که میبینیم، میبینیم کسانی نسبت به آنها هم زباندرازیهایی کردهاند؛ لَمْ تنْقَطِعْ عَنْهم أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ؛ معاندین درباره آنها خردهگیریهایی میکردند. اگر ضعفها یا اشتباههایی که لازمه این عالم بوده داشتهاند یا جایی در اثر غفلت و سهو، کلمهای از دهانشان در رفته و مرتکب رفتاری خلاف عرف شدهاند یا مثلاً ترک اولایی از آنها سر زده، معاندین آنها را زیر ذرهبین میگذارند و بزرگ میکنند. اگر پاک و خالص هم باشند به آنها لکههایی میچسبانند و تهمت و افترا میزنند برای اینکه آنها را در جامعه بدنام کنند. به اصطلاح امروزی ترور شخصیت میکنند.
عالم صحنه نمایش اختلاط حق و باطل است، ما خودمان را کنار میکشیم و تماشاگر میشویم. البته از یک نظر خود ما هم بازیگر هستیم. وقتی در مقام تماشاگر به این عالم که صحنه اختلاط حق و باطل است نگاه میکنیم باید چهکار کنیم؟!
کسانی که فریب این شیطنتها را میخورند و حق برای آنها روشن نمیشود یا باطل به صورت حق برای آنها جلوه میکند اولین عاملی که باعث فریفتنشان میشود جهل و ضعف معرفت است؛ لَمْ يَعْرِفِ الْحَقَّ فَيَتَّبِعَهُ. وقتی حق را نمیشناسند اگر چیزی برای آنها حاصل شود که پوشش و امتزاج باطل دارد، توجهشان به همان معطوف میشود و عنصر اصلی را فراموش میکنند. به خاطر همان نقطهضعفی که یا واقعاً داشته یا شیاطین به او چسباندهاند از او کنارهگیری میکنند و بهره نمیبرند.
اولین کاری که ما باید بکنیم این است که سعی کنیم برای تشخیص حق و تشخیص باطل، معیارهایی داشته باشیم و حق و باطل را واقعاً بشناسیم. این کاری است که انبیای عظامصلواتاللهعلیهماجمعین و اولیا و اوصیای آنها عهدهدار شدهاند. آنها سعی کردهاند حق را برای مردم معرفی کنند و معیارهایی برای تمییز حق و باطل در اختیار انسانها قرار دهند که اگر انسانها آن معیارها و مقیاسها را بهدرستی بشناسند، در دست بگیرند و امور را با آنها بسنجند، میتوانند حق و باطل را تشخیص دهند.
ابتدا باید این معرفت را تکمیل کرد. باید دنبال علم رفت؛ علمی که بتواند معیارهای حق و باطل را معرفی کند، همان علومی که آنها را علوم دینی مینامیم. سایر علوم، جنبه ابزاری و مقدماتی دارند. آنچه واقعاً حق و باطل را برای ما تشخیص میدهد دین است. البته عقل هم حجت و نبی باطنی است که خدا آن را قرار داده و تا جایی که راه داشته باشد باید از آن هم استفاده کرد؛ اما آنچه عملاً کارآیی بیشتری دارد چیزهایی است که از منابع وحی به ما میرسد و بهخصوص در جزئیات، میتواند ما را راهنمایی کند تا حق و باطل را از هم تمییز دهیم.
هر انسانی اگر بخواهد معیارهای حق و باطل را کاملاً بهدرستی بشناسد و مهارت داشته باشد که این معیارها را به کار بگیرد، همه انسانها باید عمرشان را برای همین کار صرف کنند. چون دایره حق و باطل آنقدر گسترده، معیارها آنقدر دقیق و اختلاط حق و باطل در عالم آنقدر زیاد است که به این آسانیها نمیشود موارد را شناخت.
به عنوان نمونه، در فقه اگر بخواهیم احکام شرعی واقعی را که حق هستند از اوهام و تصورات و برداشتهای نادرست تشخیص دهیم، فقیه چقدر باید زحمت بکشد؟ فقهای عظام ـ کثّر الله امثالهم و شکر الله مساعیهم ـ که در طول تاریخ اسلام و تشیع میراث گرانبهای فقه اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین را برای ما حفظ کردهاند، چقدر زحمت کشیدهاند؟ همه ما کم یا بیش میدانیم اما از رنجهایی که فقها و بزرگان کشیدهاند تا این میراث فقه را برای ما حفظ کنند اطلاع بسیار کمی داریم. چه رسد به سایر مسائل نظری و آنچه مربوط به عقاید و سایر موارد حق و باطل است و یا موارد جزئی که غیر از احکام کلی فقه، موضوعات را هم باید شناخت تا بتوان احکام کلی را بر آنها تطبیق داد. اینها را اگر ضمیمه کنیم واقعاً انبوهی از مسائل علمی از علوم مختلف پیش میآید که شاید هیچ انسانی نباشد که بتواند بر همه آنها احاطه پیدا کند. اگر هم همه مردم به دنبال این علوم بروند عالَم به هرجومرج کشیده میشود و اصلاً زندگیای برای مردم باقی نمیماند.
وقتی همه نمیتوانند این کار را بکنند ناچار کسانی باید عهدهدار این زحمت شوند و حاصل کارشان را برای دیگران معرفی کنند. این همان کاری است که همه عقلای عالم انجام دادهاند و قرآن کریم هم بهخصوص بر آن تأکید فرموده است: فَلَوْ لَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیَنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ.[9] ما راهی غیر از این نداریم. وقتی همه نمیتوانند، لااقل از هر مجموعهای یک گروهی ممتاز باید این کار را عهدهدار شوند، زحمت آن را بکشند و نتیجه را به دیگران تحویل دهند.
اما مشکل به اینجا ختم نمیشود. اگر تنها با شناختن، تحصیل علم، یادگرفتن مفاهیم و اجرای قواعد کلی بر موارد خاص، مسئله حل و حق و باطل کاملاً از هم تفکیک میشد، باز کار آسان بود. آنچه بر مشکلیِ مشکل میافزاید این است که تنها جهل نیست که موجب خلط حق و باطل میشود. در اینجا آنچه شاید عامل مؤثرتری باشد این است که کسانی دلشان میخواهد که حق و باطل با هم خلط شود. در ابتدای همان قسمت از نهجالبلاغه که تلاوت کردم آمده است: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ آراءٌ [طبق بعضی از نقلها و نسخهها أَحْکامٌ] تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّی عَلَیهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ.[10] آنچه موجب اختلاط بیشتر حق و باطل میشود و به تعبیر امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه فتنهها[11] را برپا میکند تنها جهل نیست. اصلیترین عامل، دلخواه و هوسهاست؛ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ؛ کسانی دلشان میخواهد که باطل را به جای حق جلوه دهند، نه اینکه چون نمیدانند، مرتکب این اشتباه میشوند. در بین انسانها چنین افرادی هم پیدا میشوند.
ما وارد تحلیلهای روانشناختی در باب چرایی این مسئله نمیشویم. این بحثها نتیجهای هم ندارد. بالاخره واقعیت این است که اینگونه افراد همیشه بوده و هستند، تا روزی که سیطره دولت حق برقرار شود و اینها دیگر عرصهای برای عرضاندام نداشته باشند، وگرنه عالم همین است و اینها همیشه بودهاند؛ وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ. جالب است که خدا کار اصلی شیاطین انس و جن را هم معرفی میفرماید: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. کار این شیاطین این است که سخنان زیبا و فریبنده را به دوستان و اولیای خودشان الهام میکنند؛ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.
همانگونه که گفتم عالم همین است و ما در مقابل تقدیر الهی نمیتوانیم کاری بکنیم. خداوند بر این مطلب صحه گذاشته و میفرماید: وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ؛[12] خیال نکنید اینها بر خدا غالب شدهاند یا از دست خدا در رفته و این شیاطین دارند برخلاف اراده الهی در حکومت خدا تصرفات بیجا میکنند؛ نه، خدا خواسته زمینه برای این فعالیتها باز باشد؛ وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ؛ وَ لِتَصْغَی إِلَیهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ.[13]
این واقعیتها در جای خود وجود دارد و ما نمیتوانیم تغییر چندانی در آنها ایجاد کنیم. کلام در این است که ما به عنوان تماشاگرانی که این صحنه را میبینیم چه کنیم؟! دو کار باید کرد. ابتدا سعی کنیم معیارهای حق و باطل را بشناسیم و با آنها امور را محک بزنیم. بالاترین معیار هم کتاب و سنت است. این کاری است که علما در طول تاریخ کرده و میکنند. راجع به تحصیل و تعلیم و مذاکره علم تعریفهای زیادی گفته شده است؛ ازجمله اینکه اَلْجُلُوسُ سَاعَةً عِنْدَ مُذَاكَرَةِ اَلْعِلْمِ أَحَبُّ إِلَى اَللَّهِ مِنْ قِرَاءَةِ اَلْقُرْآنِ كُلِّهِ اِثْنَا عَشَرَ أَلْفَ مَرَّةٍ؛[14] ثواب یک ساعت نشستن پای مذاکره علم، از ثواب دوازدههزار ختم قرآن بیشتر است. اینهمه تعریف و تأکیدی که درباره تحصیل علم وجود دارد برای این است که این کار کلید حل مشکلات است.
ما اگر بخواهیم با شیاطین مبارزه کنیم، خودمان در دام آنها نیفتیم و نگذاریم دیگران را در دام بیندازند اولین وظیفهمان این است که تحصیل علم صحیح بکنیم؛ اما اینکه ما چه اندازه واقعاً به علم اهمیت میدهیم و علم را برای علم و برای معرفت حق میآموزیم، جای سؤال و تأمل دارد. انشاءالله از کسانی باشیم که خالصاً لوجه الله تحصیل علم میکنیم برای اینکه حقیقت را بشناسیم و به دیگران معرفی کنیم. خدا توفیق بدهد که در این راه قدمی برداریم.
اما تحصیل علم صحیح، کافی نیست. مشکل این است که در درون ما عاملی وجود دارد که نمیگذارد اولاً دنبال علم صحیح برویم و ثانیاً ما را وادار میکند که عمداً حق را با باطل خلط کنیم و باطل را لباس حق بپوشانیم. یک عامل درونی وجود دارد: أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ. در فرمایش امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه اول تکیه روی همین است: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ. این را چهکار کنیم؟! آیا این یک عامل جبری در وجود ماست و ما راهی برای نجات یافتن از آن نداریم؟! اگر اینگونه باشد که فَقَدْ بَطَلَتِ الشَّرَائِعُ؛ دستگاه انبیا بر باد است. پس آنها آمدند چه کسی را تربیت کنند؟! قطعاً ما یک عامل جبری نداریم برای اینکه تابع هوای نفس شویم، بلکه به دلخواه خودمان است؛ یعنی کس دیگری ما را مجبور نمیکند، دلمان میخواهد. بههمیندلیل از همان آغاز تحصیل علم باید بر مبارزه با دلخواه و هوای نفس اهتمام داشته باشیم.
اگر این دو عامل یعنی تحصیل علم صحیح و تهذیب نفس از هوی و هوسهای شیطانی و غیرالهی را در کنار هم به دست آوردیم، میتوانیم خودمان را نجات دهیم و برای نجات دیگران هم قدمی برداریم. این مطالب مثل آب زلال، صاف و پاک و مثل آفتاب، روشن است و کلیات آن هیچ جای ابهامی ندارد. گمان نمیکنم در این عالم، کسی باشد که کلیات این حقایق را انکار کند یا در آن شکی داشته باشد.
منشأ همه فسادها این است که یا نمیدانیم یا نمیخواهیم. آیا چیز دیگری هم هست؟! بله، بعد از اینکه دانستیم و خواستیم، ممکن است کسانی در عمل جلوی ما را بگیرند اما آن از تکلیف ما خارج است. آن چه تکلیف ماست و باعث میشود که معاقَب باشیم این است که یا تحصیل علم صحیح نکردهایم یا تسلیم هوای نفس شده و با آن مبارزه نکردهایم.
این دو مطلب با اینکه مثل آفتاب، روشن است، در طول تاریخ، اکثریتقریببهاتفاق انسانها را گرفتار کرده است. برای آنها مثل آفتاب، روشن بود که باید اینگونه عمل کنند؛ اما نکردند! یا درصدد تحصیل علم صحیح برنیامدند و به جای طلب علم از سرچشمه آن، اِقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ،[15] از جهال خوشهچینی کردند. حرفهای نامربوطی را از این فیلسوف، آن عالم، فلان گوینده و... جمع و مجموعهای از اباطیل را مونتاژ کردند. یا بعد از اینکه مطلب برای آنها روشن شد و چهبسا در مقام تعلیم، تدریس، تحقیق، نوشتن کتاب و... هم خیلی خوب موشکافی کردند و داد سخن دادند اما در عمل میلنگند؛ چون هوای نفس بر آنها تسلط دارد و این هوای نفس، زمینه را برای تسلط شیطان فراهم کرده است؛ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ.[16]
ما برای نجات خودمان باید دنبال این دو راهکار برویم؛ اما موارد آنها آنقدر زیاد و بهخصوص مبارزه با هوای نفس، آنقدر مشکل و پیچیده است که مدعیانش بیش از کسانی است که به واقعیات آن رسیدهاند. بزرگترین فتنه در عالم اسلام فتنهای است که از روز رحلت پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله ظهور پیدا کرد. البته مقدمات آن قبلاً فراهم شده بود. عهد و پیمانهایی بسته و حتی تلاشهایی کرده بودند برای اینکه پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله را ترور کنند؛ اما اینها به نتیجه نرسید و آنچه ظهور پیدا کرد بعد از رحلت آن حضرت، در سقیفه بود. بعد از آن هم فتنههای دیگر که نمونه بارز آن در کربلا بود. سایر ائمه اطهار هم یا در زندان یا در تبعید یا تحت نظر بودند و زمینه کافی برای فعالیتشان فراهم نشد. همه این موارد را بررسی کنید و ببینید آیا غیر از این دو عامل، چیزی در آنها پیدا میشود؟! یا حقیقت برای آنها مجهول بود یا با اینکه میدانستند نخواستند.
برای من و شما هم هر روز مصادیقی از اختلاط حق و باطل پیش میآید؛ بهخصوص در مسائل اجتماعی. فکر نکنید قرنی یکبار امتحانی واقع میشود. ما هر روز در جریان امتحان و در معرض فسادهایی هستیم که از ناحیه اختلاط حق و باطل یا در اثر اتباع هوای نفس پیش میآید. منتها از بس موارد آن زیاد است خودمان نمیخواهیم به روی مبارکمان بیاوریم که خیلی چیزها را نمیدانیم و خیلی جاها تابع هوای نفس شدهایم. آدمیزاد دوست ندارد خودش را محکوم کند. اگر دقت کنیم این جریانها هر روز برای ما پیش میآید. البته امتحانات، ریز و درشت دارند. هر چند سال یا هر چند ماه، یک امتحان روشن و بزرگ هم پیش میآید که لغزشش خطرناک و جبرانش بسیار مشکل است.
گاهی انسان در اثر ابتلا به هوای نفس، ترک اولی یا خداینکرده صغیره یا العیاذ بالله کبیرهای را مرتکب میشود. جبران اینها خیلی مشکل نیست و با پشیمانی و استغفار حل میشود؛ اَلتَّائِبُ مِنَ اَلذَّنْبِ كَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ؛[17] اما مسائل اجتماعی إثم است و عواقب دارد. در مسائل اجتماعی وقتی انسان مرتکب خطایی شد جامعه و نسلی را به فساد کشانده و اینگونه نیست که با یک توبه، قضیه تمام شود. گاهی هوای نفس در یک لحظه و با یک امضا موجب میشود تا هزاران سال، میلیونها انسان مبتلا به گناه و عذاب شوند و او در همه آنها شریک باشد.
اینگونه مسائل، بیشتر برای من و شما پیش میآید نه برای بقال و عطار و قصاب و نانوا. کدام قصاب و عطار و بقال و نانوایی گناهی را مرتکب میشوند که عواقب آن تا هزاران سال مدام در نامه اعمالشان نوشته شود و هرکس آن عمل را انجام دهد آنها هم در آن شریک باشند؟! در اینگونه مشاغل چنین گناهانی وجود ندارد. اگر کمفروشی کنند برای یک یا چند نفر است و با راضی کردن آنها تمام میشود؛ اما اگر عالمی فتوایی را از روی هوای نفس بدهد و کسانی به آن عمل کنند یا دچار شبهه شوند، ضعف ایمان پیدا کنند، نسبت به مسائل دینی سست شوند، دین را شل بگیرند و درنهایت سنت سیئهای گذاشته شود كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ.[18]
اینها مسائل و امور خیالی نیستند. اگر دقت کنیم در همین زندگی خودمان سراغ داریم. اگر چشممان را قدری باز کنیم کسانی را میبینیم که با یک کار ساده، مرتکب گناهانی شدهاند که إلی یوم القیامه هر روز در نامه اعمالشان نوشته میشود. عجیب اینکه وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً![19] آنها خیال میکنند طرفدار دین هستند و دارند به آن خدمت میکنند!
میفرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً.[20] عزیزان من! این الأَخْسَرِینَ أَعْمالاً عطار و بقال و نانوا و قصاب نیستند. نهایت خیانت نانوا این است که آرد ذرت یا جو قاطی نان کند یا به جای خمیرمایه جوششیرین به نان بزند. نهایتش این است که به خاطر مجموع سودی که در اینجا کرده از کسانی که از او نان خریدهاند حلالیت بطلبد و پولشان را پس بدهد. دیگر إلی یوم القیامه که برای او گناه نمینویسند؛ اما من و شما هستیم که اگر کتابی بنویسیم یا فتوایی بدهیم یا سنتی را در جامعه ترویج کنیم که مرضی خدا و اولیای خدا نباشد، مادامی که به آن عمل میشود هر روز در نامه اعمال ما گناه مینویسند.
نتیجهای که میخواهم بگیریم این است که اولاً به تحصیل علم باید اهمیت بیشتری بدهیم. درس خواندن را یکدستی نگیریم. فقاهت و اظهارنظر در مسائل اعتقادی چیز سادهای نیست. آنهایی که این زحمتها را کشیدند و خون دلها خوردند تا مجتهد و فقیه شدند و توانستند درباره حلال و حرام الهی اظهارنظر کنند و فتوا بدهند، الأقوی و الأحوط را با دست لرزان مینویسند. در همین روزگار بزرگانی بودند که از فتوا دادن احتراز میکردند.
خدا درجات مرحوم آقا شیخ موسی حائری را عالیتر بفرماید! من مدتی خدمت ایشان تلمذ کردهام. خدا بهترین جزای استادی را به ایشان مرحمت کند! از ایشان مسئلهای پرسیدم، ایشان فرمودند من فتوا نمیدهم اما وجهش این است. میتوان اینگونه گفت اما من فتوا نمیدهم. ایشان احتراز داشتند از اینکه فتوا بدهند. کسی که استاد مجتهدین بودند و مقام معظم رهبری یکی از شاگردان و از ثمرات جلسات درس ایشان بودند و عنایت خاصی هم به ایشان داشتند. چنین کسی با اینهمه مقام علمی، اواخر عمرشان هم بود که مسئلهای از ایشان پرسیدم، گفتند من فتوا نمیدهم اما به عنوان طلبگی میگویم وجه این مسئله این است. آن وقت میبینیم کسی که شاید هنوز نتواند آیات و روایات را درست بخواند و درست معنا کند، فتوا میدهد و رساله مینویسد! تعجب نکنید! متأسفانه ادبیات حوزویان ما خیلی ضعیف است. بزرگانی را دیدهام که در خواندن عبارات نهجالبلاغه یا روایات و... مشکل دارند و طبعاً اشتباه هم معنی میکنند.
حواسمان جمع باشد که فقاهت و فتوا دادن کار آسانی نیست! درس را باید جدی بخوانیم! داستانی را که مرحوم صاحب جواهر در کتاب جواهرشان نوشتهاند را فراموش نکنید! ایشان فرزندی داشتند که جوانمرگ شد. جنازهاش را گذاشته بودند تا صبح روز بعد تشییع کنند. ایشان میگویند من فکر کردم امشب که پسرم به کمک احتیاج دارد، من، به عنوان پدر، چه کمکی میتوانم به او بکنم؟! برای او نماز بخوانم؟! قرآن بخوانم؟! عبادت کنم؟! چهکار کنم که موجب شادی روحش شود؟! دیدم هیچ چیز بهتر از این نیست که امشب را سر جنازه او بنشینم، جواهر را بنویسم و ثواب آن را به روح پسرم اهدا کنم. ایشان آن شب را تا صبح بالای سر پسرشان به نوشتن کتاب جواهر ادامه دادند و ثواب نوشتن آن شب را به روح فرزندشان اهدا کردند. اعتبار و عبادت بودن درس خواندن برای آنها اینگونه بیّن بود. آیا ما هم درس خواندن را همینگونه حساب میکنیم؟!
مهمتر از درس خواندن، مسئله تهذیب نفس و اخلاق است که متأسفانه در حوزههای علمیه که پایگاه معنویت و اخلاق است، آنگونه که بایدوشاید به آن پرداخته نمیشود. خدا بر ما منت گذاشت که دولت فاسق و فاجر و وابسته به بیگانگان از عرصه این کشور امامزمانعجلاللهفرجهالشریف رخت بربست و نظام اسلامی برپا شد. در رأس این نظام از بزرگترین فقها و کسانی حضور دارند که صلاحیت علمی، تقوا و مدیریتشان از همه ارجح است. در پستهای مختلف، بهخصوص در این زمانهای اخیر، مسئولانی هستند که به ارزشهای اسلامی اهتمام دارند و شعارهای اوایل انقلاب کمیابیش دارد مطرح و زنده میشود. برای ما فرصت مغتنمی است که هم برای تحصیل علم، بیشتر تلاش کنیم و هم برای تهذیب اخلاق. فتنههای اجتماعیای که مسلمانان به آنها مبتلا هستند را بشناسیم. البته فتنههای اجتماعی، اختصاصی به مسلمانان ندارد اما اهمیت آن برای ما از این جهت است که انتظار داریم از نور اسلام بیشتر بهرهمند شویم.
امروز فتنههایی عالم اسلام را فرا گرفته و اکثریت قاطع مسلمانان در عقاید و رفتارشان مبتلا به فتنههایی شدهاند. البته اینها با انسجام اسلامی منافات ندارد اما ما تا این واقعیتها را نشناسیم یاد نمیگیریم که چگونه برای انسجام اسلامی و تقریب مذاهب تلاش کنیم.
یکی از دلایل پیدایش فتنهها این است که گروهی به خاطر حسن ظن به سَلَف و بزرگان، برای شناخت حق تلاش کافی نکردند. کسانی از اهل تسنن هستند که من با آنها معاشرت داشتهام، آنها را آزمودهام، به صفای باطن و حسن نیتشان ایمان دارم و میدانم که اگر حقیقت را میشناختند قطعاً میپذیرفتند؛ اما باور نمیکنند که اینهمه بزرگان، علما و اکثریت اصحاب پیغمبر، همه گرفتار هوای نفس شده باشند و اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین را عالماً و عامداً مظلوم قرار داده باشند.
اجازه بدهید بگویم ما هم کمیابیش به این خوشبینیها مبتلا هستیم! ما هم باور نمیکنیم بعضی با ویژگیهای خاصی که دارند ضررهایی به اسلام، به ارزشهای اسلامی و به انقلاب اسلامی بزنند! اما تجربه تاریخی برای ما اثبات کرده که چشم و گوشمان را باید کمی باز کنیم و قدری واقعبینتر باشیم. ببینیم خطرها از کجا ناشی میشود و چه علائم و آثاری دارد. محکها را در دست بگیریم و اشخاص و رفتارها را با آنها بیازماییم. با سطحینگری و سادهدلی درباره همه کس قضاوت نکنیم.
آنجا که مربوط به شخص خودمان است باید با حسن ظن برخورد کنیم و بیجهت نسبت به کسی سوءظن نداشته باشیم؛ اما اگر کسی میخواهد بر سرنوشت یک کشور و مملکت حاکم شود، باید خیلی دقت و وسواس داشته باشیم. آنجا به حسن ظاهر نمیشود اکتفا کرد. این تجربه تلخی است که هزار و چهارصد سال است ما با آن درگیر هستیم. در سقیفه اکتفای به حسن ظاهر دو نفر که پدرزن پیغمبر بودند باعث شد مسیر صحیح اسلام تا سالها منحرف شود. گفتند مگر میشود اینها به اسلام خیانت کنند؟!
محکها را به دست بگیریم! در جنگ جمل شخصی خدمت امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه آمد و عرض کرد آقا! من میدانم که شما از اصحاب پیغمبر و پسرعموی ایشان هستید و پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله درباره شما خیلی سفارش کرد؛ اما طرف شما هم آدمهای کوچکی نیستند. دو نفر از اصحاب بزرگ پیغمبر هستند؛ یکی زبیر، پسرعمه پیغمبر، دیگری طلحه از اصحاب بزرگ ایشان و یکی هم همسر پیغمبر است. یک طرف شما یک نفر هستید، طرف دیگر سه نفر هستند. من از کجا بفهمم حق با کدامتان است؟!
حضرت فرمودند: اِعْرِفِ اَلْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ.[21] معیار را دست بگیر! معیار حق چیست؟! آیا معیار حق، خویش و قومی پیغمبر است؟! آیا همسری پیغمبر است؟! اگر اینها معیار است به طرف آنها برو! اگر معیار اکثریت است، آنها اکثریت را دارند؛ اما اگر معیار چیز دیگری است، دیگر نباید به این چیزها نگاه کنیم. این تجربه تاریخی است که در اسلام، گذشته و مسلمانان فریب همینها را خوردند و خودشان و ما را به این روز مبتلا کردند. حق را بشناسید تا اهلش را بشناسید! این درس خواندن و فراست میخواهد. با خوشباوری و حمل بر صحت، کار درست نمیشود.
مسئله دوم مسئله تهذیب نفس است. بسیاری از موارد پیش میآید که زیرکترین افراد که سالها ریاضت کشیدهاند و تهذیب نفس کردهاند دچار هوای نفس هستند و خودشان نمیفهمند. از شخص یا کاری طرفداری میکنند اما نمیفهمند چه عاملی آنها را به این طرفداری وادار میکند. حیلههای نفس آنقدر خفی است که خودشان هم نمیفهمند. با بهانههایی میگویند به این دلایل ما فلان کس را تأیید میکنیم؛ اما ته دلشان چیز دیگری است؛ ته دلشان این است که فکر میکنند اگر چنین شود من چقدر میتوانم از آن استفاده کنم. هوای نفس است اما زیر چند لایه مخفی است. این خطرها برای من و شما هم هست، هر روز هم هست. یک روزی ما را وا میدارند و از جزئیات اینها از ما سؤال میکنند.
گفتند بعد از رحلت امامرضواناللهعلیه، ایشان را در خواب دیدند و پرسیدند با شما چگونه رفتار کردند؟! ایشان فرمودند از اینکه دستم را تکان میدادم پرسیدند برای چه دستت را اینگونه تکان میدادی؟! من باید جواب بدهم کجاها دست تکان دادم، چه اندازه و برای چه!
از مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه داستان مفصلی را نقل کردهاند که ایشان یکی از خوبان سادات را بعد از وفاتش در خواب دید و از او پرسید: با شما چگونه معامله کردند؟! گفت: همین اندازه به شما بگویم که مو را از ماست میکشند! گفتم: اهلبیت، پیغمبر اکرم و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین با شما چه معاملهای کردند؟! گفت: کار دست آنهاست؛ آنها این حسابها را از ما میکشند! إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ.[22]
مسائل دینی و مسئولیتهای شرعی را یکدستی نگیریم. اگر یک نیش قلم روی کاغذ بیاوریم یا حرفی درباره دین بزنیم از ما میپرسند و جوابش را خواهیم داد. درباره اشخاص هم از ما میپرسند و باید پاسخگوی حرف زدن، سکوت، طرفداری و مخالفتمان باشیم. نمیشود خودمان را کنار بکشیم و بگوییم نه این، نه آن. همان سکوت را هم باید جواب بدهیم. امتحان، سخت است و این آش کشک خاله است که برای همه ما هست و نمیتوان از آن فرار کرد. امتحاناتی است که هر روز برای ما پیش میآید و هر روز باید برای آنها جواب تهیه کنیم. چیزی که میتواند ما را نجات بدهد تحصیل علم صحیح و تحصیل تقواست.
وَفَّقَنَا اللهُ وَإِيَّاكُم إِنْ شَاءَ اللهُ
وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ
[1]. رعد، 17.
[2]. چون آغاز آن برنامه روز ميلاد حضرت باقرصلواتاللهعليه بود آنجا را بنياد باقرالعلوم ناميدیم.
[3]. البته این آیه تفسیر فلسفی و عرفانی هم دارد که من در مقام بیان آن نیستم.
[4]. انعام، 112.
[5]. نهجالبلاغه، خطبه 50.
[6]. آب شیرین و آب شور.
[7]. یس، 23.
[8]. احزاب، 69.
[9]. توبه، 122.
[10]. نهجالبلاغه، خطبه 50.
[11]. منظور از فتنه همین اختلاطها و اشتباههایی است که منشأ آثار ناهنجار اجتماعی میشود و به فرموده قرآن وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ؛ بقره، 191.
[12]. انعام، 112.
[13]. انعام، 112.
[14]. بحار الأنوار، ج ۱، ص ۲۰۳.
[15]. نهجالبلاغه، خطبه 87.
[16]. نحل، 100.
[17]. الکافی، ج ۲، ص ۴۳۵.
[18]. الفصول المختارة، ج ۱، ص ۱۳۶.
[19]. کهف، 104.
[20]. کهف، 103.
[21]. روضة الواعظین، ج ۱، ص ۳۱.
[22]. غاشیه، 25-26.