فهرست مطالب

جلسه بیستم: تصویرى نو از جایگاه قانون و حكومت

جلسه بیستم

تصویرى نو از جایگاه قانون و حكومت

1. نگرشى ارگانیكى به جامعه

در جلسات گذشته، عمده مباحث قانونگذارى در دستگاه سیاسى و حكومتى اسلام مطرح شد. حال براى این كه ما جایگاه ارگانهاى سیاسى و حكومتى را در جامعه، بخصوص از دیدگاه اسلامى، بشناسیم به ذكر مقایسه و تشبیهى مى‌پردازیم، تا بتوانیم اصل موضوع را بهتر درك كنیم.

    از دیر باز، اندیشمندان جامعه را به پیكر انسان تشبیه كرده‌اند و گفته‌اند: همان طور كه بدن انسان از اجزاء، اندامهاى گوناگون و سلولهاى فراوان تشكیل شده است، جامعه نیز از نهادها و مؤسسات گوناگون به وجود مى‌آید كه هر كدام داراى قسمت‌هاى متعدّدى مى‌باشد و هر بخشى از عده‌اى از افراد تشكیل شده كه هر فرد حكم یك سلول را در بدن انسان دارد. البته گاهى در این تشبیه افراط و تفریط صورت مى‌گیرد و استفاده درستى از آن نمى‌شود.

    معمولاً در كارها و فعالیت‌هاى علمى و عملى افراط و تفریط انجام مى‌گیرد و تشخیص حدّ اعتدال و راه صحیح دشوار است. بر این اساس، برخى درباره تشبیه مذكور گفته‌اند: همان طور كه بدن انسان از اندامهاى متفاوتى تشكیل مى‌شود و به حسب تكوین و ساختار طبیعى با هم فرق دارند و هر كدام فقط مى‌تواند وظیفه خاصى را عهده‌دار شود، اعضاى جامعه هم در اصل تكوین با هم مختلف هستند. هر بخشى از افراد جامعه براى كار معیّنى ساخته شده‌اند، كه فقط باید همان كار را انجام بدهند و نباید از آن مرز تجاوز كنند. به عنوان مثال، مى‌دانیم كه همه سلولهاى بدن انسان ابتدا از یك سلول به وجود مى‌آید و از تقسیم آن سلول واحد است كه انواع سلولهاى سازنده بدن ما به وجود مى‌آید. بعضى از سلولها داراى ساختار ظریف و لطیفى هستند كه اندامى چون چشم و یا مغز را شكل مى‌دهند و بعضى داراى ساختارهاى محكمى هستند و مثلاً استخوان را تشكیل مى‌دهند. هیچ وقت نمى‌شود سلول اندام استخوان را به جاى

سلول چشم به كار برد، یا وظیفه و كاربرد چشم را از استخوان خواست. با این كه همه آنها از یك سلول مادر به وجود آمده‌اند، هنگام تقسیم این سلولها، چنان با هم تفاوت پیدا مى‌كنند كه هر دسته از آنها بطور طبیعى فقط از عهده كارى معیّن برمى‌آیند؛ لذا نمى‌شود آنها را جابجا كرد.

    مى‌گویند افراد جامعه نیز به طور طبیعى متفاوت آفریده مى‌شوند و براى افراد مختلف كارهاى گوناگونى تعیین شده است كه هر كس از عهده كار دیگرى برنمى‌آید. از دیرباز، دانشمندان و فیلسوفانى كه معتقد بودند نژادها و طبقات جامعه مرزهاى مشخصى دارند و هر كدام براى كارى آفریده شده‌اند ـ مثلاً نژاد سیاه براى كارهاى بدنى سنگین آفریده شده‌اند و نژاد سفید یا نژاد زرد براى كارهاى فكرى آفریده شده‌اند ـ از همین تشبیه استفاده مى‌كردند. آنها تصور مى‌كردند كه اختلاف رنگها، اختلاف نژادها و اختلاف خون انسانها باعث مى‌شود كه هر دسته‌اى از انسانها وظیفه خاصى داشته باشند. این تشبیه و مقایسه افراطى است و نه علم و فلسفه و نه دین این نظریه را تأیید نمى‌كنند.

 

2. رهیافت اسلام به نگرش ارگانیكى جامعه

از دیدگاه اسلامى، همه انسانها از لحاظ ساختار بدنى و روحى قابلیت دارند كه كارهاى متفاوتى را در جامعه عهده‌دار شوند. البته استعدادها و قابلیت‌ها تفاوت دارند و در یك سطح نیستند، اما چنان نیست كه بین دو نژاد مرزى كشیده شده باشد كه هیچ كدام نتوانند از این مرز عبور كنند. سیاه پوست نتواند كار سفید پوست را انجام بدهد، یا سفید پوست نتواند كار سیاه پوست را انجام بدهد. از دیدگاه اسلامى، گر چه شباهت‌هایى بین جامعه و پیكره انسان وجود دارد كه براى تبیین موقعیت‌هاى گروهها و افراد مى‌توان از تشبیه آن دو استفاده كرد، اما تشبیه جامعه به اعضاى بدن كه ساختارهاى طبیعىِ متفاوتى دارند، براى استنتاج تفاوت‌هاى طبیعى و ساختارىِ افراد جامعه با یكدیگر صحیح نیست. در بین جامعه‌شناسان جدید هم كسانى هستند كه مى‌گویند جامعه نیز یك ارگانیزم است و قشرها و گروههاى مختلف جامعه عینا ارگانهاى یك پیكر را تشكیل مى‌دهند و رابطه‌اى طبیعى، مثل رابطه‌اى كه اندامهاى بدن با یكدیگر دارند، افراد را به هم پیوند مى‌دهد. به نظر مى‌رسد كه این هم یك نظریه افراطى است. آیا رابطه افراد یك جامعه عینا مثل رابطه سلولهایى است كه بافت یك اندام را، در یك پیكر واحد، تشكیل مى‌دهند یا نه، چنین رابطه حقیقى بین سلولها و افراد جامعه نیست؟

اثبات این كه جامعه چنین ارتباطى دارد بسیار كار مشكلى است؛ رابطه‌اى كه به عنوان نمونه سلولهاى چشم با هم دارند كه عضو واحدى را تشكیل مى‌دهند كه از مشخصات و خصوصیات ویژه‌اى برخوردار است و با هماهنگى و همكارى طبیعى با سایر اعضاء پیكر و بدن واحدى را تشكیل مى‌دهد. ولى چنانكه گفتیم، شباهت‌هایى بین جامعه و فرد وجود دارد كه از این شباهت‌ها مى‌توان براى شناخت موقعیت‌هاى اجتماعى افراد استفاده كرد، كه سعدى این شباهت را در شعر معروف خود چنین ترسیم كرده است:

بنى آدم اعضاى یكدیگرند

كه در آفرینش ز یك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

    بى‌تردید این تشبیه كه لزوم همكارى بین افراد جامعه را اثبات مى‌كند، یك احساس عاطفى در انسان پدید مى‌آورد تا سعى كند رابطه‌اش را با افراد دیگر تقویت و با آنها همدردى و همكارى كند و همین طور از منافعى كه ممكن است از دیگران ببرد، محروم نماند. این تشبیه معقول كه استفاده‌هاى زیادى از آن مى‌توان داشت، ریشه در روایتى دارد كه از رسول اكرم (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله) و همچنین از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است. روایت امام صادق (علیه السلام) چنین است:

«المؤمِنونَ فى تَبارِّهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ كَمِثْلِ الجَسَدِ اِذا اشْتَكى تَداعى لَهُ سایِرُهبِالسَهَرِ وَ الْحُمّى.»(1)

مؤمنان در نیكى كردن به همدیگر و همدردى و مهرورزى به مانند یك پیكرند كهوقتى (عضوى از) آن به درد مى‌آید، بقیه اعضاء با بى‌خوابى در شب و تب آن راهمراهى مى‌كنند.

البته چنانكه مى‌نگرید، حضرتْ جامعه اسلامى و مؤمنان را به مثابه یك پیكر معرفى مى‌كنند و سعدى آن را تعمیم داده است و جامعه انسانى را به مثابه یك پیكر تصویر مى‌كند.

    باید توجه داشت كه كار تشبیه این است كه یك جهت خاص را كه بین دو موجود مشترك است و در یكى برجسته‌تر و شناخته شده‌تر است مورد توجه قرار مى‌دهد، تا آن جهت خاص كه در موجود دیگر به قدر كافى شناخته شده نیست، به كمك تشبیه شناخته و برجسته گردد. بنابراین، نباید همه صفات و ویژگى‌هاى «مشبّه به» را به «مشبّه» سرایت داد. مثلاً اگر فرد شجاعى را گفتیم كه چون شیر است، منظور ما این است كه صفت شجاعت او را برجسته


1. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 424.

كنیم، نه این كه اگر شیر یال دارد، او نیز یال دارد و یا اگر شیر با دستان و پاهاى خود راه مى‌رود، او نیز با دستان و پاهاى خود راه مى‌رود!

 

3. وجوه تشابه جامعه و پیكر انسان

از جمله تشبیهاتى كه در مورد جامعه و فرد مى‌توان ذكر كرد، این است كه پیكر انسان داراى سیستم‌ها و جهازهاى گوناگونى است كه با هم همكارى دارند و در ادامه حیات و رشد انسان مؤثرند. جامعه نیز داراى نهادهاى گوناگونى است كه این نهادها در مؤسسات و سازمانهاى گوناگونى تبلور پیدا مى‌كند و در كلْ روند حركت حیات جامعه را تسهیل مى‌كنند. به عنوان مثال، در بدن دستگاهى وجود دارد به نام دستگاه گردش خون، كه خون را در بدن به گردش در مى‌آورد و مركز آن قلب است. قلب خونهایى را كه با فعالیت و هماهنگى دستگاه گوارش و معده و كبد تولید شده است به گردش در مى‌آورد و در نتیجه، خون از طریق شاهرگها و رگها و در نهایت از طریق مویرگها به سلولها مى‌رسد و تداوم حیات آنها را ممكن مى‌سازد.

    دستگاه گردش خون داراى اندامهاى پیوسته‌اى است كه عبارت است از قلب كه به پمپاژ خون مى‌پردازد و دیگرى رگها و عروق كه خون را به سراسر بدن منتقل مى‌كنند. همچنین برخى از دستگاهها و اندامها وابسته به دستگاه گردش خون هستند: خونى كه در رگها جریان مى‌یابد باید حاوى اكسیژن باشد تا حیات سلولهاى بدن تضمین گردد، از این‌رو ریه و دستگاه تنفس اكسیژن بدن را تأمین مى‌كند و آن اكسیژن همراه با خون به سراسر بدن منتقل مى‌گردد. همچنین مواد غذایى نیز همراه با خون در بدن پخش مى‌شود و آن مواد غذایى توسط دستگاه گوارش تولید مى‌شود. پس سه دستگاه گردش خون، دستگاه تنفس و دستگاه گوارش با هماهنگى و ارتباطى كه با یكدیگر دارند، تداوم حیات ما را ممكن مى‌سازند. علاوه بر دستگاههاى فوق، در بدن دستگاههاى دیگرى نیز وجود دارد كه به هدایت، تنظیم فعالیت‌ها و نیز كنترل فراوردهاى دستگاه گوارش مى‌پردازند. مثلاً در بدن سلسله غدد كارویژه و فعالیت خاصّ خود را دارند و سلسله اعصاب تحت فرمان مغز فعالیت مى‌كند و اندامها را به حركت در مى‌آورد كه از جمله، معده و سایر اندامها به كمك دستگاه عصبى حركت و فعالیت دارند.

    چنانكه مى‌نگرید نظام استوارى، قوام و حیات بدن وابسته است به فعالیت سیستم‌هاى گوناگون بدن كه با نظم و انسجامى‌خاص به فعالیت ویژه خود مى‌پردازند و در عین حال

هماهنگ با همدیگر عمل مى‌كنند. ما مى‌توانیم نهادها و ارگانهاى گوناگون جامعه را به دستگاهها و اندامهاى گوناگون بدن تشبیه كنیم و براى هر یك از آنها مشابه و نمونه‌اى در جامعه تصویر كنیم: مثلاً وقتى كه به سلسله فعالیت‌هاى دستگاه گوارش و نیز دستگاهى كه غذا را به سراسر بدن منتقل مى‌كند نظر مى‌كنیم؛ یعنى، فرایند ساخت و تولید غذا و توزیع آن در بدن را مى‌نگریم و سپس نظرى به جامعه مى‌افكنیم، مشابه آن عملكرد را در نهاد اقتصادى جامعه مى‌یابیم: كارویژه نهاد اقتصادى این است كه مواد مورد نیاز جامعه را تولید و سپس به وسیله دستگاههاى توزیع كننده در جامعه پخش كند. درست به مانند خونى كه در بدن ساخته مى‌شود و سپس به وسیله قلب و رگها به اندامها مى‌رسد.

    اگر در دستگاه گردش خون اختلالى پیدا شود و مثلاً با انسداد بعضى از رگها خون در آنها درست جریان پیدا نكند، باعث بیمارى بدن مى‌شود. گاهى عضوى كه از غذا محروم مى‌شود، فاسد مى‌گردد و از بین مى‌رود و چه بسا باید آن را از بدن جدا ساخت و چه بسا اختلال در گردش خون باعث مرگ بدن مى‌شود. پس براى حفظ سلامتى و حیات بدن، باید خون به سادگى و براحتى در رگها جریان یابد. همچنین در جامعه نیز باید اموال و مواد مورد نیاز دایما در جریان باشد. اگر آن اموال در مكانى حبس و احتكار شود و راه جریانش مسدود شود و اگر دستگاه اقتصاد ـ كه شامل تولید و توزیع فراورده‌هاى كشاورزى و صنعتى و خدمات ادارى است ـ دچار اختلال شود، به گونه‌اى كه مواد مورد احتیاج جامعه براحتى در عروق جامعه جریان پیدا نكند، خواه ناخواه این جامعه بیمار خواهد شد. این تشبیه درست و صحیحى است كه در آن نهاد اقتصاد جامعه به دستگاه گردش خون در بدن تشبیه شده است.

    همچنین مى‌توان نهاد حكومت جامعه را به دستگاه عصبى بدن تشبیه كرد كه در واقع فرمانرواى بدن است و از دو بخش اعصاب حسى و حركتى تشكیل مى‌شود. در نتیجه این تشبیه، دستگاه حكومت به مثابه سیستم عصبى جامعه است. جامعه چون بدن احتیاج به مغزى دارد كه تصمیم بگیرد و فرمان بدهد و نیز نیاز به كارگزارانى دارد كه آن فرمان را در اندامهاى جامعه جارى سازند و آنها را به حركت درآورند. از این جهت، دستگاه حكومتى از دو بخش اساسى تشكیل مى‌شود: 1ـ بخش قانونگذارى كه پس از تشخیص مصالح جامعه و راههاى تأمین آنها مقرراتى را وضع مى‌كند. 2ـ بخش اجرایى كه مقررات و قوانین را به اجرا در مى‌آورد.

اعضاء و اعصاب حسى ما زمینه شناخت، و اعصاب حركتى ما زمینه اجرا را در بدن ما فراهم مى‌كند. مقدّمات حس را اعصاب حسى فراهم مى‌كند و مغز ابزار اندیشیدن و تفكر است. البته روح انسان حقیقت تفكر را دارد، ولى ابزارش مغز است: با مغز عملیات تفكر صورت مى‌پذیرد و بعد دستورات حركتى به وسیله اعصاب حركتى اجرا مى‌شود. یكى قوه عالمه نفس انسانى است كه به كسب علم و شناخت مى‌پردازد و اعصاب حركتى قوه عامله نفس است. فعالیت یكى تلاش براى تحصیل علم و شناخت است و كار دیگرى حركت است و این دو تحت فرماندهى مغز قرار دارند. این سیستمى كه اندامهاى بدن را زیر نظر دارد و شناخت‌هاى لازم را كسب مى‌كند و دستورات لازم را صادر و به وسیله اندامهاى عصبى به اجرا در مى‌آورد، به عنوان دستگاه و سیستمْ مغز و اعصاب شناخته مى‌شود كه با تشبیه دستگاه حكومت به این سیستم مى‌توان جایگاه و نقش حكومت در جامعه را شناخت.

 

4. تبیین جایگاه حكومت با نگرش ارگانیكى به جامعه

وقتى ما به اندام بدن خود و فعالیت‌ها و هماهنگى‌هاى منظم آنها نظر مى‌افكنیم، بوضوح در مى‌یابیم كه ما در ساختن آن اندام و تنظیم فعالیت‌هاى آنها دخالت نداریم و به زبان علمى، طبیعت آنها را درست كرده است و آنها را به حركت و فعالیت وا مى‌دارد. اما به زبان دینى، خواهیم گفت كه خداوند است كه آن اندامها را با ویژگى‌ها، قابلیت‌ها، استعدادهاى خاص و توانایى‌هاى ویژه‌اى آفریده است. او شایستگى پدید آوردنِ پیكره‌اى با این عظمت، پیچیدگى و ظرافت را دارد. تازه بالاتر از آن، ساختار روح ما به مراتب پیچیده‌تر و عظیم‌تر و گسترده‌تر از ساختار بدن ماست.

    وقتى خداوند این بدن و اندامها را در اختیار ما نهاده است، ما باید راه به كارگیرى درست آنها را بشناسیم و به گونه‌اى از اندامهاى خود استفاده كنیم كه از عمرى طولانى توأم با سلامتى و شادكامى برخوردار شویم؛ نه این كه به هر قِسم كه خواستیم از آنها بهره جوییم. آیا اگر هر چه به دستمان رسید خوردیم و آشامیدیم و هر كارى كه هوس كردیم انجام دادیم. غذاهاى نامناسب خوردیم و خداى ناكرده از نوشیدن مسكرات و استعمال مواد مخدّر پرهیز نداشتیم، آیا مى‌توانیم امیدوار باشیم كه بدن ما سالم خواهد ماند و هدف ما كه داشتن عمر طولانىِ توأم با سلامتى و كامیابى است، تأمین خواهد شد؟ طبیعى است كه جواب منفى است. بى‌تردید بدون

رعایت دستورات بهداشتى، ما نمى‌توانیم عمرى طولانى همراه با سلامتى داشته باشیم. یعنى باید آن آزادى در عمل را كه دلخواهمان هست محدود كنیم و هر چه هوس كردیم نخوریم. هم باید كیفیّت غذا را مورد توجه قرار دهیم و هم مقدار و كمیّت آن را. در انتخاب نوع غذا و تعیین وقت آن نیز باید تابع مقررات بهداشتى باشیم؛ چون اگر این مقررات را رعایت نكنیم، مثلاً غذاهاى غیر بهداشتى بخوریم، بیمار و مسموم مى‌شویم و چه بسا جانمان در خطر جدّى قرار مى‌گیرد.

    قوانین و مقررات بهداشتى، واقعى و طبیعى هستند كه طبیعت و ساختمان بدن ما اقتضاء و درخواست آنها را دارد و با تلاش و زحمات ممتدّ دانشمندان و متخصصانْ آن قوانین شناسایى و كشف شده، در اختیار دیگران نهاده شده‌اند تا با عمل به آنها از زندگى طولانى توأم با نشاط و سلامتى برخوردار شوند.

    با توجه به آنچه درباره نظام قانونمند ساختمان بدن و لزوم پایبندى به رعایت مقررات بهداشتى عرض كردیم، اگر پزشكى یا متخصص بهداشتى به ما بگوید فلان غذا را نخورید، از مسكرات و مخدّرات استفاده نكنید، زیرا دستگاه عصبى شما را مختل مى‌كند و براى ریه، كلیه و كبد شما ضرر دارد، ما در مقابلش چه عكس‌العملى باید داشته باشیم؟! آیا باید از او تشكر كنیم، زیرا ما را راهنمایى كرده است و راه سلامتى را به ما نشان داده است، یا به او اعتراض كنیم كه به شما چه ارتباطى دارد؟ آن كسى كه مقررات بهداشتى را در اختیار ما قرار مى‌دهد، خدمت بسیار بزرگى مى‌كند و به ما راه كامیابى و سلامتى را نشان مى‌دهد؛ پس ما باید دستانش را ببوسیم.

    وقتى ما بیمار مى‌شویم، از چند روز قبل براى معاینه وقت مى‌گیریم و با خواهش و تمنا از پزشك مى‌خواهیم كه ما را معاینه كند. بعد هم كه پزشك نسخه‌اى به ما مى‌دهد، مدّتى در شهر مى‌گردیم تا دارو تهیه كنیم. تحمل این زحمات براى آن است كه سالم بمانیم؛ چون ما در زندگى هدفى داریم و مى‌خواهیم رفتار ما موجب دوام زندگى و سلامتى و كامیابى‌مان باشد و براى رسیدن به چنین هدفى، باید ضوابط و قوانین بهداشتى را رعایت كنیم و در عمل آزادى‌هایمان را محدود كنیم و به هر صورت كه مى‌خواهیم عمل نكنیم. شكى نیست كه تن دادن به این محدودیت‌ها و تمهیداتْ تضمین كننده سلامتى ماست، نه مانع خوشىِ ما و باید از كسانى كه راه سلامتى را به ما معرفى مى‌كنند و با ارائه مقررات و توصیه‌هاى بهداشتى ادامه

زندگى ما را ممكن مى‌سازند، سپاس گذار باشیم. آیا عقلاى عالم دستورات بهداشتى را دخالت بیجا در زندگى افراد مى‌دانند، یا این كه آن را بهترین خدمت براى جامعه به شمار مى آورند؟

    آنچه گفته شد در ارتباط با زندگى شخصى و فردى بود، در ارتباط با جامعه نیز عینا همین مسأله وجود دارد. اگر كسى بگوید من اصلاً معناى زندگى را درك نمى‌كنم و نمى‌خواهم زنده باشم و براى من فرق نمى‌كند كه زنده باشم یا بمیرم! مسلما كسى او را عاقل نمى‌داند. او اگر نخواست قوانین را رعایت كند، مسلما در این صورت، بر طبق نظام اسباب و مسببات و قوانین طبیعى هر اتفاقى كه لازم بود رخ مى‌دهد و قانون طبیعى كه انسان در آن هیچ تأثیرى ندارد، تأثیر خود را مى‌بخشد و در نتیجه كار او یا به بیمارى منتهى مى‌شود و یا به مرگ. اگر كسى در زندگى هدف نداشت، باید خود را به دست حوادث بسپارد و هر چه خواست بخورد و هر كار خواست انجام دهد، تا آنچه باید انجام گیرد و یا به بیمارى مبتلا گردد و سرانجام او مرگ باشد. اما كسى كه هدف دارد و مى‌خواهد عمر طولانى داشته باشد و سلامتى‌اش محفوظ بماند و از این سلامتى بهره كافى ببرد تا رشد تكاملى و رشد معنوى داشته باشد، نمى‌تواند نسبت به مقررات بهداشتى بى‌تفاوت باشد؛ یعنى باید بر طبق مقرراتى كه كارشناسان دیكته مى‌كنند، آزادى‌هاى خود را محدود كند.

    اگر جامعه را مانند آن فرد بى‌هدف فرض كنیم كه مرگ و زندگى برایش مساوى است، نه بقا و نه شرف خود را مى‌خواهد، نه عزّت و نه استقلال خود را مى‌خواهد و نه هویّت و عزّتى، و نه آخرت و معنویّتى براى خود قائل است، مسلما چنین جامعه‌اى هر كارى مى‌خواهد بكند آزادى كامل دارد و لازم نیست هیچ مقرراتى را رعایت كند؛ مانند آن فردى كه مرگ و زندگى برایش یكسان است.

    تنها وقتى انسان احتیاج به مقررات محدود كننده آزادى‌ها ندارد كه مرگ و حیات برایش یكسان باشد. یعنى حتّى اگر مرگ را هم نخواهد و زنده یا مرده بودن برایش فرقى نكند، به هیچ مقرراتى نباید تن دهد و الا اگر مرگ را هم انتخاب كند، باید مقررات آن را رعایت كند و باید بداند چه كارى باید انجام شود تا بمیرد. پس هیچ كار هدفمندى بدون مقررات امكان‌پذیر نیست و رسیدن به هر هدفى با آزادى مطلق امكان‌پذیر نیست. اگر هدفى در كار است، باید محدودیّتى هم باشد و مقدّمات هر كار باید طبق قوانین و ضوابط خاصى انجام بگیرد؛ حتّى اگر هدف مرگ باشد.

جامعه اگر هدفى دارد باید مقرّرات را رعایت كند، یعنى باید از آزادى‌هاى خود بكاهد و از خواسته‌اى خود صرف‌نظر كند. اگر هر چه خواست انجام بدهد، هیچ وقت به هدف نخواهد رسید. بله اگر هیچ هدفى نداشته باشد، به هیچ مقرراتى نیز نیاز ندارد و چنین جامعه‌اى مانند همان فرد بى‌هدف است كه پس از زمان كوتاهى ناخواسته محكوم به مرگ مى‌شود. بنابراین، اگر جامعه‌اى بخواهد دوام داشته باشد و رشد و ترقى كند و از عزّت و سعادت ابدى برخوردار گردد، باید مقرّرات دقیقى داشته باشد.

    كلام در این است كه این مقرّرات چگونه باید وضع شود؟ چه كسى باید آنها را وضع كند؟ آیا این مقرّرات یك سلسله امور واقعى است كه باید كشف شود؟ یا صرفا یك سرى امور اعتبارى است كه باید وضع و اعتبار شود؟ این مسأله بسیار مهمّى در فلسفه حكومت است.

    ما در طبیعت و در زندگى فردى، یك سرى مقرّرات واقعى داریم كه دانشمندان آنها را كشف مى‌كنند. یعنى این كه فلان میكروب موجب پیدایش فلان بیمارى مى‌شود، براساس یك رابطه واقعى است كه بین علّت و معلول حقیقى و در طبیعت وجود دارد و دانشمندان با تجربه‌هاى خودشان این واقعیّت را كشف مى‌كنند و به صورت یك قانون بهداشتى در اختیار دیگران قرار مى‌دهند: براى این كه از فلان بیمارى مصون بمانید، باید از فلان میكروب پرهیز كنید. اگر فلان بیمارى شایع شد، باید افراد واكسن بزنند تا از آن بیمارى مصونیّت پیدا كنند. جامعه نیز اگر بخواهد سالم زندگى كند، ناچار مقرراتى مى‌خواهد. آیا آن مقررات واقعا در طبیعت وجود دارد و كسانى باید كشف كنند؟ یا نه، امورى اعتبارى و قراردادى و یا فرضى است و براى جلب رضایت مردم مى‌توان آن مقررات را هر از چند گاه عوض كرد؟ چون آن مقررات تابع خواست اكثریت مردم است. این مسأله بسیار اساسى و ریشه‌اى است و یك بُعد آن به فلسفه مربوط مى‌شود و یك بُعد آن به انسان‌شناسى مربوط مى‌شود و یك بُعدش نیز به معرفت‌شناسى برمى‌گردد و همه اینها راهكارهاى پیچیده خود را دارد كه باید در دانشگاهها و رشته‌هاى خاصى آنها را دنبال كرد و طبیعى است كه امكان و مجال طرح همه آن مسائل براى ما وجود ندارد و بناچار ما چكیده‌اى از آن مباحث را انتخاب و طرح مى‌كنیم، تا براى همگان سودمند افتد.

 

5. مصالح و مفاسد واقعى، پشتوانه قانون

آیا واقعا رابطه‌اى بین امنیّت و جلوگیرى از دزدى وجود دارد؟ یعنى اگر بخواهیم امنیّت داشته

باشیم، واقعا نباید دزدى بشود؟ یا نه یك رابطه قراردادى بین آن دو وجود دارد و مى‌شود هم امنیّت حفظ شود و هم دزدى صورت گیرد. آیا جواز آدم كشى واقعا با ناامنى رابطه‌اى دارد؟ یعنى اگر كسى حق داشته باشد هر كسى را كه دلش خواست بكشد، واقعا موجب ناامنى مى‌شود، یا این رابطه قراردادى است؟ آیا واقعا ایمان به خدا موجب آرامش دل مى‌شود، یا این امر هم قراردادى است؟ آیا آزادى جنسى واقعا باعث متلاشى شدن خانواده‌ها مى‌شود؟ یا نه، این یك امر قراردادى است. یك روز در جامعه‌اى مى‌گویند روابط جنسى آزاد است، چون مردم آن را مى‌پسندند. یك روز هم مى‌گویند محدود است، چون عده‌اى و یا اكثریّت آن را نمى‌پسندند. پس آیا وضع این قانون كه آزادى جنسى وجود داشته باشد یا نداشته باشد، صرفا مبتنى بر یك امر قراردادى است؟ یعنى یك امر سلیقه‌اى است كه مردم خوششان مى‌آید یا بدشان مى‌آید و باید طبق دلخواه آنها قانون وضع شود؟ یا نه، مبتنى بر یك رابطه واقعى است؛ و آن این كه اگر آزادى‌هاى جنسى وجود داشته باشد، بیمارى‌هاى جسمى و روانى شایع مى‌شود و اساس خانواده‌ها متلاشى مى‌گردد، بیمارى‌هاى روانى در مرد و زن شایع مى‌شود، بچه‌هاى بى‌تربیت، انگل، مفسد و تبهكار به وجود مى‌آیند.

    كسانى معتقدند كه مقررات اجتماعى تابع مصالح و مفاسد واقعى است، چنین نیست كه آنها مبتنى بر دلخواه مردم و تابع سلیقه‌هاى آنها باشد. همان طور كه اگر استفاده از مسكرات رایج شود، بیمارى‌هاى عصبى و بیمارى‌هاى عروق و قلب افزایش مى‌یابد، و یا اگر استعمال دخانیات رواج یابد، بیمارى‌هاى مربوط به آن هم زیاد مى‌شود؛ مسائل اجتماعى نیز همین طور است: اگر روابط مرد و زن به صورت آزاد و بدون قید و شرط و بدون محدودیّت باشد، عواقب وخیمى براى جامعه خواهد داشت كه نمونه‌هاى فراوانى از آن در كشورهاى غربى ـ كه روابط نامشروع در سطحى گسترده وجود دارد ـ مشاهده مى‌شود.

    پس در مقام وضع قانون، باید به نتایج و آثار واقعى آن توجه كنیم، نه این كه به خواسته مردم عمل كنیم و ببینیم كه اكثریّت مردم آزادى جنسى را مى‌پذیرند، یا نمى‌پذیرند. یا اكثریّت رأى مى‌دهند كه مواد مخدّر آزاد باشد یا نباشد؟ آیا باید بدین صورت قانون را وضع كرد، یا باید در پى كشف آن باشیم كه واقعا مواد مخدّر چه ضررهایى براى انسان دارد؛ ولو اكثریّت مردم هم موافقِ مصرف آن باشند؟ به نظر شما كدام راه صحیح است؟ این كه قوانین اجتماعى براساس رأى اكثریّت مردم باشد و مبناى واقعى و حقیقى نداشته باشد، یا این كه از زیر بناى

حقیقى و واقعى برخوردار باشد؟ یعنى آیا مصالح و مفاسد اجتماعى امورى حقیقى و واقعى هستند و یا صرفا امورى اعتبارى و سلیقه‌اى هستند؟

    از زمان هیوم به بعد، در مغرب زمین، در معرفت‌شناسى این مبحث را طرح كردند كه بایدها و نبایدها و مفاهیم ارزشى واقعیّت خارجى ندارند و امور عقلانى و استدلال بردار نیستند. «خوب و بد» مثل همان سلیقه‌هایى است كه مردم در مورد رنگها دارند، اگر كسى مثلاً از «رنگ صورتى» خوشش مى‌آید، نمى‌شود گفت به چه دلیل از آن رنگ خوشش مى‌آید، چون یكى از این رنگ خوشش مى‌آید و دیگرى از آن رنگ. آیا مسائل اجتماعى به مانند انتخاب رنگها سلیقه‌اى است؟ یا نه احكام اجتماعى تابع مصالح و مفاسد واقعى است؟ بین رفتار انسانها و تأثیرى كه در زندگى فردى، اجتماعى، مادّى و معنوى‌شان دارد، رابطه حقیقى وجود دارد و در واقع آنها علّت و معلول هستند. رفتار انسانها، در زمینه فردى و اجتماعى، موجب سعادت و یا شقاوت مى‌شود؛ و بر این اساس باید دید چه كارى موجب سعادت مى‌شود تا جایز شود و چه كارى موجب شقاوت و بدبختى مى‌شود تا ممنوع گردد. حال كه بین رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان و سعادت و شقاوت رابطه واقعى و حقیقى وجود دارد، باید سعى كرد این روابط را شناخت و بر اساس آن روابطْ قانون وضع كرد. آن وقت سؤال مى‌شود كه چه كسى مصالح و مفاسد واقعى را بهتر مى‌شناسد؟ ما مسلمانان معتقدیم كه خدا بهتر مى‌شناسد.

    بنابراین، در بُعد قانون گذارى نظر اسلام این است كه میان رفتارهاى انسانها، در زمینه فردى و اجتماعى، با نتایجى كه در سعادت و شقاوت آنها در دنیا و آخرت دارد، رابطه علّى و معلولى برقرار است كه به عنوان مصلحت و مفسده شناخته مى‌شود. باید این مصلحت‌ها و مفسده‌ها را شناخت و براساس آنها قانون وضع كرد، نه این كه قانون را بر اساس هوسهاى اكثریّت مردم وضع كرد.

بعض الأسئلة

كیف یمكن الحصول على ملكة التقوى و ما هی السبل العملیة للحصول علیها؟
اقرأ أكثر...
لا زال بعض المؤمنین یرى فی الأخباریة منهجاً فكریاً أصیلاً ومغایراً عن المنهجیة الأُصولیة، ویقول: «إنه لا یمتلك القناعة والحجة التامة بینه وبین الله عزّوجلّ فی سلامة وحجیة الاستنباط الأُصولی». ویفند رأی أحد الفقهاء العظام: «الأُصولیة المعاصرة أُصولیة نظریة فقط، ولكنها عملیاً...
اقرأ أكثر...
بعد سیاحة ممتعة فی رحاب رسائل بعض علمائنا الأعلام المتعلقة بتاثیر الزمان والمكان على الأحكام الشرعیة... اتسائل هل یسمى هذا التاثیر المطروح تاثیرا حقیقیا على الاحكام ام انه كنائی؟ واذا كان كنائیانخلص بذلك الى نتیجة واضحة هی أن ما كان كنائیا وعلى سبیل المجاز فهو لیس بحقیقی.. فما أطلق علیه تأثیر هو فی...
اقرأ أكثر...
السلام علیكم ورحمة الله وبركاته ما رأی سماحتكم بوجوب تقلید الأعلم ؟ وماالدلیل ؟ الرجاء التوضیح بشیء من التفصیل ﻋلاء حسن الجامعة العالمیة للعلوم الإسلامیة
اقرأ أكثر...
سماحة آیة الله مصباح الیزدی دام ظله الوارف السلام علیكم ورحمة الله وبركاته . السؤال: البعض یدعو إلی ترك ممارسة التطبیر بصورة علنیة أمام مرأی العالم لا لأنهم یعارضون حكم الفقیه ولكن من باب أن التطبیر لا یصلح أن یكون وسیلة دعویة إلی الإمام الحسین وإلی مذهب الحق . لذلك ینبغی علی من یمارس التطبیر...
اقرأ أكثر...
هل یقول سماحتكم دام ظلكم بإجتهاد السید علی الخامنئی دام ظله ؟
اقرأ أكثر...