جلسه چهارم؛ نبوت فراگیر و گستره دین

پیامبر اعظم (‌‌‌‌‌‌‌صلی‌الله‌علیه‌وآله) در آینه نهج‌البلاغه
تاریخ: 
چهارشنبه, 19 مهر, 1385

بسم الله الرحمن الرحیم

آن‌چه پیش رو دارید گزیده‌‌‌‌‌‌‌ای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شب 18 ماه مبارك رمضان 1427 ایراد فرموده‌‌‌‌‌‌‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

نبوت فراگیر و گستره دین

جرعه‌‌‌‌‌‌‌ای از كلام علی‌علیه‌‌السلام

علی‌علیه‌‌السلام در خطبه‌‌‌‌‌‌‌ای اشاره می‌‌‌‌‌‌‌فرماید به هبوط حضرت آدم. وقتی ایشان در زمین مستقر شدند خدا مقام نبوت هم به ایشان داد تا فرزندانشان را هدایت كنند. بعد می‌‌‌‌‌‌‌فرماید «وَ لَمْ یخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَه» بعد از اینكه حضرت آدم قبض روح شد، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت «مِمَّا یؤَكِّدُ عَلَیهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِیتِهِ وَ یصِلُ بَینَهُمْ وَ بَینَ مَعْرِفَتِهِ»1 این رهبر، واسطه‌‌‌‌‌‌‌ای است بین مردم و بین معرفت خدا. تا وقتی آدم بود، این واسطه‌گری را انجام می‌‌‌‌‌‌‌داد یعنی مردم را با خدا آشنا می‌‌‌‌‌‌‌كرد «بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَی أَلْسُنِ الْخِیرَةِ مِنْ أَنْبِیائِهِ وَ مُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِه» خدا آن‌ها را رها نكرد بلكه پیامبرانی پی‌درپی مبعوث فرمود تا همان نقش را برای معرفت مردم نسبت به خدای متعال ایفا كنند «حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِینَا مُحَمَّدٍ (صلی الله وعلیه وآله) حُجَّتُه» تا نوبت به پیامبر عظیم‌الشأن اسلام رسید كه حجت الهی دیگر بر مردم كاملاً تمام شد. چگونه شد كه در این زمان تمام شد؟ «وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُه» كار انبیاء اتمام حجت بود و بیان راه هدایت و سعادت. تبشیر و انذارها ادامه یافت تا زمان پیغمبر اكرم كه دیگر نیازی به تبشیر و انذار مجدد نبود. نكته‌‌‌‌‌‌‌ای كه در نهج‌البلاغه روی آن تكیه شده این است كه سلسله انبیاء از یك شجره واحدی است. همه پدران انبیاء، اصلاب و ارحامشان پاك بودند «فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَع» آن‌ها را در بهترین جایگاه به امانت گذاشت «وَ أَقَرَّهُمْ فِی خَیرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَاب» صلب‌‌‌‌‌‌‌های بزرگوار آن‌ها را یكی پس از دیگری منتقل كردند. پدران انبیاء همه از بزرگواران بودند «إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَام» از صلب پدر به رحم‌‌‌‌‌‌‌های مطهر مادران منتقل می‌‌‌‌‌‌‌شد «كُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَف» هر یك از انبیاء كه از دنیا می‌‌‌‌‌‌‌رفتند پیامبر دیگری جای آن‌ها را می‌‌‌‌‌‌‌گرفت «حَتَّی أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ(صلی الله وعلیه وآله)» تا این موهبت الهی منتهی شد به پیغمبر اكرم كه آخرین حلقه سلسله انبیاء است «رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِینَ لَهُم»2 گاهی یك پیامبر در میان صدها هزار انسان و صاحبان قدرت مبعوث می‌‌‌‌‌‌‌شد. عددشان كم بود ولی هیچ‌‌‌‌‌‌‌گاه كمبود عدد و كثرت دشمنانشان موجب نشد شانه از زیر بار تكلیف خالی كنند «سُمِّی لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَه» هر پیغمبر پیشینی پیغمبر بعدی را معرفی می‌‌‌‌‌‌‌كرد، می‌‌‌‌‌‌‌گفت بعد از من پیغمبری با چه خصوصیاتی خواهد آمد.

«عَلَی ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء» این سنت همچنان ادامه داشت. پدران می‌‌‌‌‌‌‌رفتند و جایشان را به فرزندانشان می‌‌‌‌‌‌‌دادند. خدا پیغمبران را می‌‌‌‌‌‌‌فرستاد تا مردم را هدایت كنند. پیغمبر اسلام وقتی از دنیا رفت چه شد؟ نبوت هم ختم شد؛ اما آیا كار مردم به خودشان واگذار شد؟ خطبه اول نهج‌‌‌‌‌‌‌البلاغه در موضوع پیغمبر اكرم می‌‌‌‌‌‌‌فرماید «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ ص لِقَاءَه» پیغمبر اكرم مردم را كه از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا لقاء خودش را برای او انتخاب كرد «وَ رَضِی لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیا» دیگر این دنیا را برای او زیبا و مناسب ندانست «فَقَبَضَهُ إِلَیهِ كَرِیما» او را بزرگوارانه به سوی خود برد «وَ خَلَّفَ فِیكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیاءُ فِی أُمَمِهَا» ولی چنان نبود كه دیگر بساط هدایت برچیده شود. همان‌طور كه انبیاء سابق، اوصیائی داشتند و نقششان را به اوصیاء بعدی می‌‌‌‌‌‌‌سپردند؛ پیغمبر اكرم هم وقتی از دنیا رفت همان كار را انجام دادند «إِذْ لَمْ یتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَیرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِم» مردم را بدون اینكه راه راستی را پیش روی آن‌ها باز كند مهمل نگذاشت و رها نكرد. در بخش دیگر می‌‌‌‌‌‌‌فرماید «وَ عَمَّرَ فِیكُمْ نَبِیهُ أَزْمَاناً حَتَّی أَكْمَلَ لَهُ وَ لَكُمْ فِیما أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِینَهُ الَّذِی رَضِی لِنَفْسِه»3 آنقدر به پیغمبر عمر داد كه آن دینی را كه خدا برای مردم بیان كرده، كامل كند می‌‌‌‌‌‌‌دانید دین كی كامل شد؟ «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُم». «وَ أَنْهَی إِلَیكُمْ عَلَی لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ وَ نَوَاهِیهُ وَ أَوَامِرَهُ»4 خدا هر چه را دوست می‌‌‌‌‌‌‌داشت یا مكروه می‌‌‌‌‌‌‌داشت آن‌ها را به‌وسیله پیغمبر به مردم تعلیم داد.

ضرورت بعثت انبیا برای هدایت بشر به‌‌‌‌‌‌‌طور عادی‌‌‌‌‌‌‌

سابقاً انسان‌‌‌‌‌‌‌هایی كه در اطراف زمین زندگی می‌‌‌‌‌‌‌كردند هیچ خبری از یكدیگر نداشتند؛ چه رسد به اینكه چه دین و مذهبی دارند. این برهانی كه شما اقامه می‌‌‌‌‌‌‌كنید كه برای هدایت بشر، وجود انبیاء ضرورت دارد؛ چه اندازه كشش دارد؟ یعنی اگر یك پیغمبر مبعوث بشود برای همه این انسان‌‌‌‌‌‌‌های پراكنده، كافی است؟! مقتضای این برهان چه هست؟ ابتدا تمثیلی عرض كنم. خداوند به همه انسان‌‌‌‌‌‌‌ها نعمت‌هایی مانند چشم و گوش و احساس و... داده است، در این مقام اگر كسی بگوید: من یك آدمی دیدم كه نابینا بود یا فلج بود یا دیوانه، این بیان را نقض می‌‌‌‌‌‌‌كند؟ یا نه آن‌ها یك استثنائاتی است كه لازمه زندگی این عالم مادی است. این جایی نیست كه آدم به یك استثنائاتی بپردازد بگوید: بله، بعضی‌‌‌‌‌‌‌ها خدا به آن‌ها چشم نداده است! این‌ها استثنائاتی است كه باید دنبال علل و عواملش گشت. جواب كلی به این سؤال كه چرا بعضی انسان‌‌‌‌‌‌‌ها هدایت نشدند این است كه این‌ها در اثر ظلم بعضی از انسان‌‌‌‌‌‌‌های دیگر پیدا شده است اگر همه آن راهی را كه خدا به‌وسیله انبیاء از همان اول فرستاده شد درست عمل می‌‌‌‌‌‌‌كردند؛ این مشكلات، گمراهی‌‌‌‌‌‌‌ها و پرستش‌‌‌‌‌‌‌های معبودهای قلابی پیش نمی‌‌‌‌‌‌‌آمد. اگر كسانی منحرف شدند یا از جایگاه صحیح دور افتادند استثنائاتی است كه در اثر عوامل خارجی پیش آمده والا سنت الهی اقتضاء می‌‌‌‌‌‌‌كرد كه وقتی خدا انسان را می‌‌‌‌‌‌‌آفریند به‌وسیله پیامبران هدایت كند و لذا اولین انسان را پیامبر قرار داد تا هم خود او هدایت شود و هم بتواند دیگران را هدایت كند «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِیها نَذِیر»5 هیچ امتی نیست مگر اینكه پیامبری در میان آن‌ها وجود داشته است. پس جواب كلی قرآن این است كه هر امتی در هر جای زمین زندگی می‌‌‌‌‌‌‌كرد خدا پیغمبری برایشان می‌‌‌‌‌‌‌فرستاد. ما همه‌شان را نمی‌‌‌‌‌‌‌شناسیم. خبر نداریم همه پیغمبران كه و كجاها بودند. فرض كنید در آمریكای جنوبی یا در استرالیا یا در ژاپن. این دلیل نبودن نیست پس چرا بعضی جاها هدایت انبیاء نرسید؟ جوابش این است كه این‌ها استثنائاتی است كه در اثر تزاحمات و ظلم انسان‌‌‌‌‌‌‌های دیگر به وجود آمده است. از طرف دیگر ما می‌‌‌‌‌‌‌بینیم وقتی تعالیم انبیاء به‌وسیله خود مسئولین دینی آن مردم تحریف می‌‌‌‌‌‌‌شد «وَ مَا إخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ‌‌‌‌‌‌‌بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُم»6 خدا باز پیغمبری می‌‌‌‌‌‌‌فرستاد تا تحریفات گذشتگان را تصحیح كند. خب اگر در اقوام و امت‌های گذشته پیغمبرانی بودند و این‌ها تعالیمشان تحریف شد، چه زمانی باید پیغمبر دیگری بیاید؟ به محض اینكه از دنیا رفت؟ باید راه دیگری غیر از عقل برای هدایت مردم وجود داشته باشد؛ اما این راه، به‌وسیله چند نفر و به چه كیفیتی و با چه فاصله زمانی ایجاد شود؛ عقل ما این چیزها را نمی‌‌‌‌‌‌‌فهمد. طوری هم نیست كه ما بتوانیم تضمین كنیم هر انسانی هر جای دنیا زندگی می‌‌‌‌‌‌‌كند حتماً باید هدایت پیغمبران به طور صحیح به او برسد. این مانند امور تكوینی است مثل اینكه خدا روزی همه انسان‌‌‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌‌‌دهد اما خب گاهی یك انسانی در یك جایی از گرسنگی می‌‌‌‌‌‌‌میرد یا به دست كسی محبوس می‌‌‌‌‌‌‌شود؛ این چیزها كه در تكوین هست، در تشریع هم هست؛ این‌گونه استثنائاتی كه در اثر عوامل مزاحم در این عالم طبیعت پیش می‌‌‌‌‌‌‌آید در این بیانات ملحوظ نیست. این بیانات ناظر به روال عادی است كه غالباً اكثریت مردم از آن استفاده می‌‌‌‌‌‌‌كنند. پس اقتضای این برهان این نیست كه هر انسانی هر جا هست، حتماً باید دعوت انبیاء به او برسد.

دین كامل چه قدر است؟

خدای متعال آن‌قدر عمر به پیغمبر داد كه دین خدا را به طول كامل برای مردم بیان كرد. آیا اگر پیغمبر می‌‌‌‌‌‌‌مانْد احكام دیگر بیان نمی‌‌‌‌‌‌‌شد؟ گفته‌‌‌‌‌‌‌اند این قرآنی كه شما می‌‌‌‌‌‌‌گویید كامل هست، مثلاً اگر ده سال دیگر پیغمبر زنده می‌‌‌‌‌‌‌ماند دیگر آیه‌‌‌‌‌‌‌ای بر او نازل نمی‌‌‌‌‌‌‌شد؟ اگر حكمی نازل می‌‌‌‌‌‌‌شد كامل‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌شد. پس چطور می‌‌‌‌‌‌‌گویید این كامل‌‌‌‌‌‌‌ترین است؟ جوابش این است كه خداوند علیم و حكیم آن مقدار از احكامی كه عموم مردم به طور طبیعی و از راه اسباب عادی، باید یاد بگیرند، بیان كرد. اگر در تفسیر و توضیحش كمبودهایی هست؛ برای آن هم یك راهی وجود دارد و همان راهی است كه انبیاء سابق هم، بعد از رحلت خودشان كارشان به‌وسیله اوصیائشان دنبال می‌‌‌‌‌‌‌شد. خدا تدبیرهایی به كار برده كه آن چه نیاز ضروری سعادت انسان‌ها در دنیا و آخرت است به‌وسیله پیغمبر بیان شده و تا روز قیامت باقی خواهد ماند. چون می‌‌‌‌‌‌‌دانیم اگر چیز دیگری لازم بود و پیغمبر نفرموده بود، كار خدا ناقص بود و نقض غرض می‌‌‌‌‌‌‌شد. مگر خدا انسان را نیافریده بود كه راه سعادتش را بشناسد و بپیماید؟ حالا نمی‌‌‌‌‌‌‌تواند بشناسد؛ همان برهان نبوت اقتضا می‌‌‌‌‌‌‌كند این پیغمبری كه می‌‌‌‌‌‌‌آید آن‌قدر باید عمر كند كه بتواند همه آن چه برای بشر ضرورت دارد، بیان كند. چون بعد از او پیغمبری نخواهد آمد. وقتی ما می‌‌‌‌‌‌‌گوییم آن چه برای سعادت بشر لازم بود پیغمبران بیان فرمودند؛ اگر مثلاً كسی بپرسد: دیه یك انگشت را - اگر ببرد - حتماً باید پیغمبر بگوید؟ حالا اگر خود مردم توافق كردند چه اشكالی دارد؟ جوابش این است كه اگر از عقل من می‌‌‌‌‌‌‌پرسید؛ من نمی‌‌‌‌‌‌‌دانم. نمی‌‌‌‌‌‌‌دانم چه چیزهایی ضرورت دارد؛ اما بعد از اینكه خدا پیغمبر را فرستاد و این‌ها را بیان فرمود می‌‌‌‌‌‌‌فهمم كه این‌ها ضرورت داشته و مخالفتش جایز نیست. چه‌بسا اگر ضرورت نداشت، نفرموده بود و چندان ضرر اساسی به سعادت دنیا و آخرت ما وارد نمی‌‌‌‌‌‌‌شد؛ اما حالا كه بیان شده، اگر انكار كند كافر است؛ بنابراین ما نمی‌‌‌‌‌‌‌توانیم محدوده دین را از طرف خودمان تعیین كنیم.

مغالطه دین اقلی و اكثری، مبنای سكولاریزم‌‌‌‌‌‌‌

دین باید حداقلی باشد یا حداكثری؟ این را به‌صورت مغالطه‌‌‌‌‌‌‌ای مطرح می‌‌‌‌‌‌‌كنند. می‌‌‌‌‌‌‌گویند: اگر بگویید دین همه آن چه را بشر نیاز دارد بیان كرده، دوای سرطان را دین چگونه بیان كرده است؟ بشر به معالجه سرطان نیاز ندارد؟ حالا دین بگوید نماز صبح را دو ركعت بخوان یا سه ركعت؛ این كار دین است؛ چون عقلمان نمی‌‌‌‌‌‌‌رسد؛ اما در اقتصاد و سیاست كه عقل ما می‌‌‌‌‌‌‌رسد. این‌همه آدم در دنیا دارند اقتصادشان را اداره می‌‌‌‌‌‌‌كنند، خیلی هم از ما بهترند؛ پس ما چه احتیاجی داریم به دین، چه لزومی دارد سیاست دینی را مطرح كنیم؟ سؤال را از این جا مطرح می‌‌‌‌‌‌‌كنند كه وظیفه دین حداقل نیازهای بشر است. بیان حداكثر هم كه نیست، برای اینكه می‌‌‌‌‌‌‌بینیم دین، نه ساختمان‌سازی یاد ما می‌‌‌‌‌‌‌دهد نه موشک‌سازی. پس ناچار حداقل است! حداقل كه شد یعنی چه؟ یعنی آن جایی كه هیچ راهی برای شناختش وجود ندارد. راه‌‌‌‌‌‌‌هایی كه ما داریم علم و عقل و فلسفه و هنر و... است. این بیانی است كه امروز خیلی شایع است. این مبنای سكولاریزم است یعنی جدا كردن دین از مسائل جدی زندگی. کتاب‌های بسیاری در این زمینه نوشتند؛ نه خارجی‌‌‌‌‌‌‌ها بلكه تئوریسین‌‌‌‌‌‌‌های مسلمان و مدافع اسلام می‌‌‌‌‌‌‌گویند! البته این‌ها را جاهای دیگر بحث كردیم. منظورم ارتباطی بود كه با این بحث می‌‌‌‌‌‌‌تواند داشته باشد كه خدا آن‌‌‌‌‌‌‌قدر به پیغمبر عمر داد تا دینش را كامل كند و دینش را كامل كرد با ولایت علی‌علیه‌‌السلام، با یك مسئله حكومتی و سیاسی. این كه ربطی به نماز و روزه نداشت. پس جواب این سؤال كه دین حداقلی است یا حداكثری چیست؟ اولاً امر دایر بین دو شقّ نیست كه یا حداقل است یا اكثر، و نه شقّ ثالثی. این استدلال، مغالطی است؛ و اما اینكه شما از ما می‌‌‌‌‌‌‌پرسید پس چه چیزهایی را باید بیان كند؟ می‌‌‌‌‌‌‌گوییم ما از خودمان نمی‌‌‌‌‌‌‌دانیم. چون نمی‌‌‌‌‌‌‌دانیم چه چیزهایی در سعادت و شقاوت ابدی ما مؤثر است. آن‌هایی را كه بیان نكرده است، می‌‌‌‌‌‌‌دانیم دخالت اساسی ندارند. با هواپیماسازی نه كسی به خدا می‌‌‌‌‌‌‌رسد نه از خدا دور می‌‌‌‌‌‌‌شود، كافر و مؤمن هر دو می‌‌‌‌‌‌‌توانند بهره‌‌‌‌‌‌‌مند شوند؛ اما ربا حرام است یا حلال، این كار دین است. هر چه عقلای عالم بگویند بدون ربا اقتصاد ما نمی‌‌‌‌‌‌‌چرخد، قرآن می‌‌‌‌‌‌‌گوید دروغ می‌‌‌‌‌‌‌گویید اگر دست بر ندارید اعلان جنگ با خدا داده‌‌‌‌‌‌‌اید. اگر نفرموده بود، ما نمی‌‌‌‌‌‌‌دانستیم مسئله رباخواری این‌قدر مهم است. ما پیشاپیش نمی‌‌‌‌‌‌‌توانستیم محدوده دین را تعیین كنیم تا پیغمبر كه می‌‌‌‌‌‌‌آید، بدانیم چه چیزهایی را باید بگوید. به همین دلیل است كه ما احتیاج به پیامبر داریم.

آیا در این زمان وجود پیامبر یا حضور امام لازم نیست؟

پیغمبر اسلام آمد و همه حقایق را بیان فرمود. ولی می‌‌‌‌‌‌‌بینیم مسلمان‌‌‌‌‌‌‌ها در همین تعالیم پیغمبر خیلی اختلاف دارند. مگر قرآن نفرمود «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْكُمَ بَینَ النَّاسِ فِیما اخْتَلَفُوا فِیه»7 خدا پیغمبران را فرستاد تا در امور دینی مردم رفع اختلاف كنند. آیا باز خدا باید پیغمبری را بفرستد یا نه؟ جوابش این است كه اگر این اختلافات و شبهات به حدی برسد كه برای انسان بی‌غرض به طور عادی راه كشف حقیقت مسدود باشد، لازم است پیغمبری یا امام معصومی حتماً در كنار مردم باشد. ولی تدبیرهای الهی به‌گونه‌ای است كه نصّ كتاب هدایت و سعادت بشر - قرآن - بدون کم‌وزیاد برای مردم باقی است. خدا برای هیچ كتاب آسمانی دیگری چنین ضمانتی نكرده است. هم‌‌‌‌‌‌‌چنین نصوص فراوانی در حد تواتر یا قریب به تواتر با قرائن قطعیه از پیغمبر اكرم رسیده است؛ كسانی كه غرض و مرض نداشته باشند می‌‌‌‌‌‌‌توانند مراجعه كنند و حقیقت را بفهمند. بسیاری از این اختلاف‌‌‌‌‌‌‌ها برای این است كه درصدد تحقیق برنمی‌آیند. ممكن است كسی اصلاً درصدد تحقیق برنیاید و خدا را هم انكار كند، چه رسد به اصل دین. اگر پیغمبر هم بیاید، كاری با او نمی‌‌‌‌‌‌‌تواند بكند. با همین بیان می‌‌‌‌‌‌‌شود درباره ائمه طاهرین هم گفت كه خدا به یازده امام هم آن‌قدر عمر داد كه حقایق دین را، آن‌‌‌‌‌‌‌چه احتیاج به تبیین و تفسیر داشت بیان كنند. امروز بسیاری از معارفی كه در دست اهل تسنن هست حتی بسیاری از مسائل فقهی‌شان به خاطر بركات اهل بیت است. آن چه لازم بود برای سعادت انسان‌‌‌‌‌‌‌ها به بركت قرآن كریم و بیانات پیغمبر اكرم و اهل بیت‌صلوات‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين در میان مردم ماند. حجت بر مردم تمام است. اگر كمبودهایی هست به گونه‌‌‌‌‌‌‌ای نیست كه به اساس سعادت دنیا و آخرت انسان‌ها لطمه بزند. البته اگر مردم ظلم نكرده بودند و ائمه اطهار حضور داشتند، عالم پر از بركات می‌‌‌‌‌‌‌شد. دیگر نه شبهه‌‌‌‌‌‌‌ای باقی می‌‌‌‌‌‌‌ماند نه اشتباهی و نه ظلمی. كاری است كه خود ما مسلمان‌ها كردیم و این باعث شد كه امام دوازدهم غایب شوند ولی این غیبت به‌گونه‌ای نیست كه اساس دین به خطر بیفتد و راه برای كشف حقیقت مسدود باشد. آن محرومیت‌ها مال خود ماست.


1. نهج‌‌‌‌‌‌‌البلاغه، نسخه صبحی صالح، خطبه 91، ص 131.

2. نهج‌‌‌‌‌‌‌البلاغه، خطبه 1، ص 43.

3. نهج‌‌‌‌‌‌‌البلاغه، خطبه 86، ص 116.

4. مائده، 3.

5. فاطر، 24.

6. بقره، 213.

7. بقره، 213.