بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله نشستهای تبیین علمی ولایتفقیه ـقم ـ؛ مدرسه علمیه فیضیه ـ 1389/01/23
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذهالساعه و فی کل ساعه ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیتتان بهره ببرم. بحث ولایتفقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است و تحقیق درباره آن ارزش فوقالعادهای دارد بهویژه اینکه اگر اینگونه بحثها نباشد تصور میشود که اسلام در بُعد مسایل اجتماعی و سیاسی و اداره جامعه حکمی ندارد. اثبات مسأله ولایتفقیه و اینکه یک حکم اسلامی است میتواند جوابگوی این شبههها باشد که الحمدلله این مسأله به برکت اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین برای ما ثابت شده است و در دسترس دیگران نیز قرار گرفته است. افزون بر همه اینها نکته دیگری هم که دوست دارم توجه عزیزان به آن جلب شود، این است که امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هست حتی به عنوان جمهوری اسلامی چند کشور دیگر هم هستند مثل جمهوری اسلامی پاکستان، جمهوری اسلامی موریتانی، اما آنکه واقعا نظام اسلامی باشد و اقرب به اسلام، فقط ایران است، و این موهبتی است که خداوند متعال در این دوران به برکت خون صدها هزار شهید و مجاهدات هزاران مجاهد فی سبیلالله نصیب این مردم کرده است و اهمیت و عظمت و برکات آن برای کسی مخفی نیست. این نظام با این عظمتی که دارد و با این برکاتی که خدای متعال در آن قرار داده است با مسأله ولایتفقیه گره خورده است. دنیا هم این نظام را به عنوان نظام ولایتفقیه میشناسد و همه هم میدانیم که اگر ولایتفقیه از این نظام و از این قانون اساسی حذف شود چیزی به نام نظام اسلامی باقی نخواهد ماند؛ بنابراین، دوست دارم این جمله را به خاطر بسپارید که تلاش برای تبیین مسأله ولایتفقیه و تقویت عملی آن، در واقع خدمت به حفظ و بقای اسلام در عالم است، و متقابلا هرگونه تلاشی که به هر دلیلی انجام بگیرد تا در نظریة ولایتفقیه خدشه کند یا عملا موجب تضعیف آن شود چنین کاری در حقیقت مثل تیشه زدن به پایههای بنای اسلام در این عالم است. این مسأله با دیگر مسایل تفاوت بسیار دارد؛ از همینرو خدا را شکر میکنم که توفیقم داد به اندازه ظرفیت ناچیز خودم آبی بر آتش این فتنهها بریزم؛ البته خدا خود حافظ این نظام و ارزشهای اسلام و انقلاب خواهد بود و طبعا بحث مستوفی درباره این موضوع کار یکی دو جلسه نیست.
بحثی که خود امام رضواناللهعلیه در نجف درباره ولایتفقیه داشتند، مدتها مطرح بود با اینکه به همه جوانب بحث هم نپرداختند و امروز مسایل زیادی درباره ولایتفقیه و شئون و مقدمات و ارتباطش با مردم و خبرگان و سایر چیزها مطرح است که آن وقتها هنوز این بحثها و سؤالها مطرح نبود. طبعا بحث اشباعکننده در این زمینهها زمان متناسب خودش را میطلبد که علاوه بر اینکه بنده ـ با توجه به وضع مزاجم ـ انتظاری ندارم موفق بشوم، شرایط دیگر هم ایجاب نمیکند. بههرحال در این یکی دو جلسه ـ اگر خدا حیاتی بدهد و توفیقی ـ سعی میکنم بحثهای سادهای که به قول جناب آقای قرائتی حفظهالله جنبه ساندویچی دارد و عملا در بحثهای عمومی کاربرد دارد، مطرح کنم والا بحثهای عمیق فقهی و پرداختن به همه جوانب دیگر، کار بزرگانی است که امیدواریم امثال حضرت آیتالله مومن و دیگران به آن بپردازند و انشاءالله ما هم توفیق داشته باشیم که از آن استفاده کنیم.
بنده معمولا در مباحثی که دارم ابتدا درباره خود واژههایی که در عبارت آن به کار رفته است، بحث میکنم. ولایتفقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، اول این سوال را طرح میکنم که ولایت یعنیچه، و ثانیا اینکه میگوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟
کمابیش معنای آن روشن است اما در بحثهای علمی، سؤالات دقیقی مطرح میشود که قبلا به ذهن نمیآمد. ولایت، یک کلمه عربی است و باید معنایش را از کتب لغت عربی پیدا کرد، اما همانطور که میدانید کتابهای لغت معمولا موارد استعمال را ذکر میکنند و نمیگویند که این معنای حقیقیاش چیست، معنای مجازیاش چیست، مشترک لفظی است یا مشترک معنوی، منقول است یا مرتجل. این مباحث معمولا در کتابهای لغت بیان نمیشود. وقتی هم یک لفظ چند تا کاربرد دارد آن را مثل مشترک لفظی بیان میکنند که این چند تا معنا دارد. درباره ولایت هم در کتابهای لغت چند معنا ذکر شده است. کاربردهایش هم در قرآن کریم و در روایات بسیار متفاوت است. شما اگر آیاتی را ببینید که کلمه ولایت و مشتقات آن مثل ولی، اولیاء، مولی و والی در آن هست، پیدا کردن یک معنای جامع بین همة؛ آنها کار مشکلی است. برخورد ادبا نیز با این موارد که برای یک واژه چند معنا در کتابهای لغت آمده، متفاوت است. بعضیها دوست دارند همه این معانی را تا آنجا که ممکن است، به یک معنا برگردانند. میگویند همة اینها از یک ریشه و یک معناست و مصادیق متفاوتی دارد. این یک نوع نگرش است. کتاب «مقاییس»؛ معمولا این کار را میکند یا حتی کتاب «التحقیق»؛ مرحوم حاج حسن آقای مصطفوی رضواناللهتعالیعلیه، ایشان هم بیشتر موارد استعمال را به یک اصل برمیگردانند، اما بعضی دیگر، معانی متعدد را مثل مشترکات لفظی تلقی میکنند مثل اینکه اینها اصلاً چند معنای متباین است.
هر کدام از نگرشها حسنی دارد و احیانا ضعفهایی. حُسن برگرداندن همه واژهها به یک معنا این است که غالبا این معانی یک نوع تحولاتی در طول زمان داشته است یعنی ابتدا بر یک معنایی وضع شده است بعد کمکم به مناسبتی در معنایی نزدیک به آن به کار رفته است؛ اخص از آن،؛ اعم از آن،؛ به اضافة؛ یک قیدی، که اگر آدم بتواند ریشه را بیابد، میتواند مناسبت بین این معانی را هم کشف کند و به آن نکتة اصلی که در همه اینها پنهان شده، پی ببرد، اما در بعضی موارد این کار باعث میشود که خصوصیات معنا ـ که در بعضی موارد به آن تکیه شده و مورد توجه گوینده بوده مغفولعنه بماند. یعنی توجه روی جهت مشترک متمرکز بشود و آن خصوصیت مورد توجه در یک واژه مغفولعنه قرار گیرد. شاید راه جمع این باشد که هم به آن جهت مشترک بین معانی توجه شود و هم به اینکه این معانی متعدد گاهی در طول زمان به یک وضع جدید درآمده و حکم مشترک لفظی را پیدا کرده است. یک مثال ساده میزنم: همة ما با واژة تقیة آشنا هستیم؛ «التَّقِیَّةُ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی...».1؛ تقیه از چیزهایی است که شیعه خیلی به آن اهمیت میدهد. تقیه به این معنا است که آدم مذهب خودش را مخفی کند یا برخلاف آن عمل کند تا جان و؛ مالش محفوظ بماند یا به او ضرری نرسد. دو عنصر در تقیه لحاظ میکنند؛ یکی مخفی کردن مذهب، یکی هم هدف آن است که محفوظ ماندن از خطرهاست. رکن تقیه همین پنهان کردن مذهب است یعنی طرف نفهمد که او عقیده و مذهبش چیست؛ آن جایی که اگر بفهمد ممکن است خطری به شخص برسد. این تقریبا معنای حقیقی متبادر از کلمة؛ تقیه است، اما شما وقتی به لغت مراجعه میکنید تقیه با «تقوی»، «تقاه»؛ و با «اتّقاء»؛ که مصدر آنهاست یک معنا دارد. اتقی، تقیة، تقوی و تقاة همه اینها یک معنا دارد. یعنی وقتی میگوییم تقیه مثل این است که تقوا بگوییم. در لغت هیچ فرقی نمیکند، ولی در موارد استعمال آن متفاوت است.
کمکم شرایط طوری شده است که به خصوص در عصر صادقین سلاماللهعلیهما این واژه یک معنای جدیدی پیدا کرده است. شما حتی در نهجالبلاغه میبینید تقیه به معنای تقوا استفاده شده است: «اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَن»2؛ به عنوان مصدر نوعی برای اتقاء به کار رفته است در قرآن نیز تقاة به این معنا به کار رفته است: «؛ ...اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ...»3؛ اما در «...إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً...»4؛ یعنی تقیه به همان معنایی که ما میگوییم. در «اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ»؛ یعنی حق تقواه، کلمه تقیه هم عینا همین معنا را دارد. حالا اگر ما بگوییم که اتقا و تقیة از «وقایه»؛ است وقایة هم یعنی حفظ کردن، چیزی دستگیر ما نمیشود و ارتباطی با تقیه به عنوان یک امر مصطلح نزد شیعه پیدا نمیکند. هرچه درباره اصل کلمه تحقیق کنیم در جای خودش ارزش خواهد داشت اما الان در کتابهای فقهی وقتی میخواهیم بگوییم تقیه چیست باید بگوییم اینکه آدم مذهب خودش را در عمل مخفی کند تا از خطرها محفوظ بماند. اکنون اخفای مذهب جزء؛ معنای تقیه؛ شده است در صورتی که در لغت یعنی نگهداری و؛ حفظ کردن، و اصلا اخفاء در آن نیست؛ بنابراین اگر در تقیه بگوییم فقط به همین معنایی است که علمای لغت گفتهاند، و تقیه و تقوی و تقاه یک معنا دارد، دیگر آن معنایی که امروز مورد نیاز ماست و در تمام روایات شیعه وقتی این واژه گفته میشود آن معنا به ذهن میآید، مغفولعنه میماند و معلوم نمیشود در چه موردی به کار رفته است. پس اگر ما بخواهیم تقیه؛ را معنا کنیم باید بگوییم الان تقیه در عرف ما این معنا را دارد و اخفاء دین و مذهب و عقیده فقهی و عقیده کلامی جزو معنای این کلمه شده است؛ اگرچه در اصل لغت جزو؛ معنای آن نبوده است. اول بهصورت اشراب و تضمین بوده ولی حالا جزو معنای حقیقی کلمه شده است. ریشة آن هم از وقایه است که مشترک بین تقوی، اتقاء و تقاه؛ است. آن تحقیقات هم سر جای خودش ارزش خواهد داشت ولی مناسب این کلمه نیست یعنی «التَّقِیَّةُ دِینِی»؛ به معنای «الوقایة دینی»؛ یا «الاتقاء دینی»؛ نیست؛ البته ممکن است کسانی بگویند در نهایت، منظور تقوا است؛ التقوی دینی و دین آبایی. چون معنایش یکی است. با اینکه آنچه اینجا منظور است مطلق تقوا نیست و یک عمل خاص است.
این مثال را عرض کردم برای اینکه توجه داشته باشید در بسیاری از واژهها اگر ما بخواهیم معنای حقیقی مورد استعمال را درست بفهمیم، کافی نیست که ریشة لغت را بررسی کنیم و بگوییم همة؛ اینها به یک چیز برمیگردد و اصل کلمه این بوده است، پس یک مشترک معنوی است. همان اصل، معناست و اینها دیگر خصوصیت مورد است و جزو معنا نیست. با این شیوه مشکل حل نمیشود و حتی خیلیجاها به اشتباه میافتیم و روایت را اشتباه معنا میکنیم یا آیه قرآن را غلط میفهمیم.
بحث ما سر کلمه ولایت بود. ولایت یعنیچه؟ موارد استعمال را که شما در کتاب لغت میبینید پنج یا شش معنا و گاهی بیشتر ذکر شده است:
1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت؛ در دعاها و زیارتها این دو واژه در مقابل هم به کار رفته است «...اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...»5؛ پیداست این «موالاة»؛ مقابل «معاداة»؛ است؛ «وَلِیٌّ لِمَنْ وَالَاكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُم»؛ دوست در برابر دشمن، این ولایت به معنای محبت است.
2. در بعضی جاها گفتهاند «ولی»؛ به معنای ناصر است. بهویژه در جاهایی که عقد ولایت با قومی میبندند که اگر جنگی رخ داد، کمکشان کنند و آنها ولی این قوم میشوند یعنی باید نصرتشان کنند.
3. در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار میرود.
موارد زیاد دیگری هم هست که من الان نمیخواهم همهاش را بگویم. لزومی هم نداشت همه را نام ببریم. فقط باید بدانیم که ولایت، معانی متعددی دارد. درباره این واژه یک کار این است که بگوییم همه اینها به یک اصل برمیگردد و آن اصل ولِی، ماده واو، لام و یاء است بدین معنا که دو چیز چنان در کنار هم و نزدیک هم قرار بگیرند که چیز اجنبیای بین آنها حایل نباشد. «ولی، یلی»؛ هم که به کار میبریم «هذا یلی ذلک»؛ یعنی این بلافاصله پشتسر آن واقع میشود. میگویند این وارد شد و «ولیه فلان»؛ یا «یلیه فلان»؛ یعنی بلافاصله بعدش آن یکی میآید. «موالاه»؛ هم از همین معناست. موالات که در عبادات شرط است و گفتهاند اجزای وضو باید موالات داشته باشد یعنی اینکه پشت سر هم بیاید و چیزی بین آنها فاصله نشود. گفتهاند اصل واژه ولایت به این معناست. دو نفر هم که خیلی با هم دوست هستند، خیلی به هم نزدیک میشوند، این همان نزدیک بودن است که چیزی بینشان فاصله نمیاندازد. کسی هم که دیگری را نصرت میکند همینطور. بعضی سعی کردهاند که همة؛ این واژهها را برگردانند به یک معنا؛ یعنی دو چیز با هم نزدیک باشند، پشتسر هم قرار بگیرند، و چیزی بینشان حایل نشود. در تفسیر المیزان هم مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه در مواردی روی همین مطلب تکیه کرده است که اصل ولایت یعنی اتصال دو شیء به صورتی که اجنبی بینشان قرار نگیرد. این کار ادیبانه و لغتشناسانهای است که بسیار هم ارزشمند است، اما آیا این معنا میتواند به ما بگوید وقتی میگویند «ولایتنا اهلالبیت»؛ بفهمیم یعنیچه؟ یعنی ما با اهلبیت آنچنان کنار هم قرار بگیریم که بین ما حایلی نباشد! همهجا همینگونه است؟ مثلا در قرآن کلمه «وال»؛ از مشتقات همین ماده والی و ولیّ است. آیا «وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ»6؛ یعنی کسی ندارند که به او بچسبند و بینشان فاصلهای نباشد؟! اینجا که میگوید «وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ»؛ مقصود از این وال چیست؟
ولایت گاهی یک طرفی است؛ میگوید: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ...»7، گاهی هم میگوییم انسانهایی ولی خدا هستند؛ «أشهد أن علیا ولیالله». گاهی خدا ولی انسان است، گاهی انسان ولی خداست. این یک معناست یا دو معناست یا به همان معنای نزدیکی است؟ وقتی دو چیز نزدیک هم هستند هم این نزدیک آن است هم آن نزدیک این است. این یعنیچه؟ در کتابهای رجال مثلا درباره فلان کس میگویند «مولی بنیفلان»؛ این مولی یعنیچه؟ در قرآن آمده «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ»8. این مولی یعنیچه؟ یعنی خدا دوست مؤمنان است و کافران دوستی ندارند؟ مولی یعنی دوست یا به معنای دیگری است؟ خدا مولای انسان است یا انسان مولای خداست؟ هر دو را میشود گفت یا نه؟ اگر هر دو را گفتیم به یک معناست یا دو معنای متباین است؟ این خصوصیات را با آن ریشة؛ واحد کلمات نمیشود حل کرد. تقریبا حکم مشترک لفظی را پیدا میکند. یعنی همینطور که در مشترک لفظی قرینه معینه میخواهیم که اینجا کدام یک از معانی اراده شده است در اینجا هم این خصوصیات را باید کشف کنیم. قرینهای باید باشد تا بفهمیم این کلمة؛ ولایتی که در آیه «هُنَالِكَ الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ...»9؛ آمده به چه معناست. برای فهم این معنا کافی نیست که بگوییم ولایت یعنی نزدیک بودن، یعنی چیزی فاصله نشود. دوباره تأکید میکنم که نمیخواهیم بگوییم آن تحقیقات واژهشناسی و؛ لغتشناسی ارزش ندارد. آنها سر جای خودش بسیار ارزشمند است اما همه جا مشکل ما را حل نمیکند. نه تنها حل نمیکند که گاهی حتی بدآموزی هم دارد و آدم را به اشتباه میاندازد. ازجمله در همین حدیث معروف که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»؛ میدانید که گاهی بعضی از شیعهها هم روی جهاتی گفتهاند که مولا یعنی دوست. حالا واقعا این «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ»؛ در آن موقعیت غدیر، یعنی اینکه پیغمبر اکرم (ص) فرمود: علی را دوست بدارید، با او رفیق باشید. فقط همین؟! یا به این معناست که علی با شما نزدیک است و بین شما و علی فاصلهای نیست؟ چه چیزی با این اثبات میشود؟ در اینباره باید خصوصیت مورد را کشف کرد که این «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ»؛ این مولا یعنیچه؟ چه خصوصیتی در این واژه و در این مورد لحاظ شده است؟ این از موارد استعمال و قرائن به دست میآید. صرف همین که چند تا معنی دارد یا اصل آن یک معنای مشترکی است و یک نقطة؛ مشترک بین آنها وجود دارد، مسأله را حل نمیکند.
درباره مسأله ولایتفقیه نیز وقتی که میخواهیم ولایت را معنا کنیم آیا باید این راههای پر پیچ و خم را طی کنیم تا بفهمیم کلمة ولایت در اینجا یعنیچه یا راه دیگری وجود دارد؟ همه این مشکلات برای کشف معنا در جایی است که ما از خود معنا آگاه نباشیم و فقط بخواهیم از راه لفظ معنای آن را بدانیم، اما اگر عکس آن باشد که معنا را میفهمیم؛ ولی میخواهیم ببینیم به کارگیری این لفظ در این معنا به چه عنایتی بوده؛ است؟ اگر این دلیل و این عنایت را کشف هم نکردیم هیچ مشکلی پدید نمیآید چون میدانیم معنا و منظور چیست. بنده این «میکروفن»؛ را مثال میزنم. وقتی میپرسم «میکروفن»؛ یعنیچه؟ اصل آن چه بوده است؟ کلمه میکرو اینجا چه معنایی دارد؟ فن یعنیچه؟ این ترکیب چه معنایی را میرساند؟ اما وقتی معنی میکروفن را میدانم، دیگر آنچنان لزومی ندارد که درباره لفظ آن تحقیق کنم. معنای ولایتفقیه را همة؛ ما میدانیم یعنیچه. در ولایتفقیه نه صحبت از محبت است و اینکه فقیه را باید دوست داشت و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت میکند، در آیه «مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ»10؛ میتوان گفت ولی یعنی محب یا ناصر؟ آیا تحقیق در اصل این واژه مشکلی را برای ما حل میکند؟
یک موضوع پیش همة اقوام و عقلای عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن اینکه وقتی جامعه تشکیل شد، مردمی دور هم زندگی کردند، نیازی ایجاد میشود که یک نهادی باید آن را برطرف کند. شخص یا اشخاص و یا هیئتی باید باشد که این نیازها را برطرف کند. انسانها وقتی تنها زندگی میکنند این نیازها را ندارند. اگر بنا بود یک انسان باشد؛ یک انسان غارنشین که احتیاجی به تشکیل حکومت، دستگاه قضایی و دستگاه مقننه و مجری احکام و این حرفها نداشت. این یک نفر، حداکثر باید ببیند خدا چه گفته است. حتی راست و دروغ گفتن برایش مطرح نیست. یکی نیست با او حرف بزند تا راست بگوید یا دروغ بگوید. کسی نیست به او ظلم کند یا او به آن فرد ظلم کند؛ زندگی فردی است، اما وقتی چند نفر با هم زندگی میکنند روابطی میان اینها به وجود میآید که این روابط، نیازهایی را ایجاب میکند. این نیازها غیر از خوردن و آشامیدن فردی یا غیر از آن نیازی است که انسان به خدا دارد و یا باید خدا را عبادت کند. در زندگی اجتماعی نیازهای دیگری بین انسانها با همدیگر پدید میآید و تزاحماتی برایشان اتفاق میافتد، حتی در اینکه میوهای را از درختی بخورند؛ این میخواهد بگیرد آن هم میخواهد بگیرد، دعوا بینشان اتفاق میافتد. زمینی را کسی تصرف کرده و در آن نشسته، دیگری میگوید بلند شو من میخواهم بنشینم. این برای یک زندگی دو نفره است چه برسد به روابط پیچیدهای که امروز میبینید. هر روز هم یک نوع رابطة؛ جدیدی پدید میآید، قرارداد میشود و قانون برایش جعل میکنند، کنوانسیون درست میکنند. این در روابط اجتماعی و لازمة زندگی اجتماعی است. این روابط، نیازهایی را ایجاب میکند؛ پس غیر از خود افراد ـ از آن جهتی که یک فرد است ـ باید کسی باشد که این نیاز را تأمین کند. اول اینکه اگر اختلافی بین اینها پیدا شد بتواند حل کند. بدین معنا که هرچه این گفت برای هر دو اعتبار داشته باشد؛ مقید باشند که قضاوت او را بپذیرند. مقرراتی برای زندگیشان لازم است. اینکه دو نفر را میگوییم، دو نفر فرضی است والا اجتماعات، معمولا از میلیون هم تجاوز میکند. میلیونها انسان وقتی با هم زندگی میکنند طبعا اختلافاتی میانشان پدید میآید. هیچ جامعهای نیست که اختلافی بینشان نباشد. چنین جامعهای در عالم وجود نداشته است و نمیشود پیشبینی کرد که روزی هم چنین جامعهای به وجود بیاید. انشاءالله همه ما زنده باشیم و زمان ظهور حضرت ولیعصر عجلاللهفرجهالشریف را ببینیم؛ چون بیتردید زمان حکومت ایشان حق کسی پایمال نمیشود. اگر کسی ظلم کرد مجازاتش میکنند، اما اینکه اصلا هیچ ظلمی به هیچکس نشود، هیچ اختلافی بین دو نفر پیدا نشود چنین چیزی معلوم نیست در این عالم اتفاق بیفتد. اصلاً زندگی آدمیزاد همین است. این تزاحمات هست و ناچار منشأ اختلافاتی میشود.
برای اینکه این نیاز برطرف بشود دو چیز لازم است: اول اینکه مقرراتی باشد که برای رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند، ولی وجود خود این مقررات همیشه کارساز نیست؛ فرض کنید اگر اموالتان با هم مخلوط شد و نمیدانید چه قدر مال این بود و چه قدر مال آن، مثلا قرعه بیندازند. این قانون، اما عملا ممکن است که طرفین راضی نشوند و حتی با اینکه قانون را قبول دارند خودشان به آن عمل نکنند. نباید آدم به همسایهاش تجاوز کند، اما در عمل با اینکه این قانون را هم پذیرفته است، چنین میکند. غیر از کسی که این قانون و مقررات را وضع میکند کسی هم نیاز است که آن قانون را تحمیل کند یعنی متخلف را وادار کند که بپذیرد؛ والا مشکل حل نمیشود. شما یک کتاب قانون بزرگ بنویسید همه جزئیات هم در آن باشد، اما کسانی عمل نمیکنند. تجربه نشان داده است که همیشه عمل به قانون نخواهد شد؛ پس برای اینکه در جامعه نظم باشد، هرج و مرج نشود و فساد پدید نیاید و به تعبیر خودمان، اختلال نظام لازم نیاید، لازم است غیر از قانون، یک مجری قانون با قدرت اجرایی هم وجود داشته باشد. اسم این حکومت است؛ چیزی که دو عنصر در آن باشد یکی وضع قانون یکی اجرای قانون. این را امروز در فرهنگ عمومی ما حکومت میگویند. در کتابهای فلسفه سیاست و کتابهای سیاست هم اسم آن را حکومت میگویند؛ مثلا میگویند حکومت یا جمهوری است یا مثلا سلطنتی. اما در زمانهای مختلف، جاهای مختلف، واژههای متفاوتی در اینباره به کار رفته است. گاهی کلمه «مُلک»؛ به کار رفته است «وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا...»11؛ یا؛ «... أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ...»12. گاهی هم کلمة؛ سلطان به کار رفته است. در کتابهای فقهی ما «سلطان عادل»؛ آمده است. کلمه حاکم هم ذکر شده است. اصلاً واژه «حاکم شرع»؛ از مسائل ارتکازی همة ما ایرانیهاست. کلمه حاکم که از حکومت است. مُلک که مَلِک از آن گرفته میشود و جمع آن ملوک است. در روایات «سلطان حق»؛ و «سلطان جائر»؛ داریم؛ «من رأی سلطانا جائرا»؛ یعنی همین، یعنی حاکم جائر. واژه ولی و والی هم به کار رفته است.
در فرهنگ شیعی آن چه در کلمات اهلبیت شایعتر است این ماده ولایت است. چرا این واژه را انتخاب کردهاند؟ گفتهاند نکتههایی در خود این مفهوم هست که این واژه را مناسبتر قرار داده است. بعضی گفتهاند برای اینکه لازمهاش یک نوع محبت است یعنی میخواهد بگوید حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت. این نکته اگرچه نادرست نیست اما معنای ولایت یعنی حکومت، همین. در موارد دیگر هم به کار رفته، معانی دیگر هم دارد اما اینجا و در بحثهای سیاسی و کتابهای فقهی وقتی از «ولایة الفقیه»؛ سخن میگوییم یعنی حکومت. عینا یعنی حکومت، و معانی دیگری که دارد در این کاربرد مورد توجه نیست. مثلاً ما در فرهنگ دینیمان واژه «ولایت تکوینی»؛ داریم. آیا ولایت تکوینی یعنی حکومت؟! خیر، هیچ ربطی به حکومت ندارد؛ قدرت تصرف تکوینی در امور عالم بر خلاف مجاری طبیعی آن را ولایت تکوینی میگویند. چیزی که لازمهاش کرامت و معجزات و این دست امور است. پس ولایت به این معنا هم هست اما این محل بحث ما نیست. در بحثهای سیاسی، اجتماعی و فقهی منظور ما نیست. ولایت تکوینی یک مسألهای است تقریبا عرفانی. نه جای بحث آن در فقه است و نه با این بحثها ارتباطی دارد. ولایة الفقیه یعنی حکومة الفقیه. ولایت در موارد دیگری که استعمال میشود و به هر معنایی که بیاید، ارتباطی با این بحث ندارد، اما کسانی که میخواهند مغالطه کنند یا به هرحال قصور دارند یا معلوماتشان کم است، قاطی میکنند. میگویند وقتی شما میگویید فقیه ولایت دارد یعنی ولایت تکوینی دارد؛ در حالی که ولایت تکوینی یک قدرت نفسانی روحانی است و اصلا ربطی به تشریعیات و به قانون ندارد. حکومت یعنی چه کسی حق قانونگذاری و حق اجرای قانون دارد و رأی چه کسی قانونا معتبر است. حالا یک نفر باشد یا یک نهاد هزار نفری یا میلیونی باشد. بحث ما در اصل واژة؛ ولایت است؛ بنابراین شبهههایی که دارند درباره اینکه شما وقتی میگویید هر چه امام معصوم دارد ولیفقیه هم دارد،؛ پس یعنی فقیه ولایت تکوینی هم دارد، اصلا مسأله تکوینیات در اینجا مطرح نیست؛ فضای تشریع و اعتباریات است. یعنی چه کسی قانونا حق دارد فرمان بدهد و قانونا مردم باید فرمان او را اطاعت کنند. صحبت مسایل تکوینی نیست. هر معنای دیگری هم ولایت داشته باشد، ربطی به این معنا ندارد.
فرض کنید یکی از معانی ولایت اهلبیت، محبت است، آیا عشق به رهبر نیز واجب شرعی است؟ اینکه باید او را به عنوان یک مؤمن یا افضل مؤمنین دوست بداریم، حرف دیگری است و ربطی به ولایتفقیه که در فقه و مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح میشود، ندارد. بله او را باید دوست بداریم چون افضل مومنین است و بیشترین حق را بر همة؛ مومنین دارد. درست است اما این مسأله، مسأله اخلاقی است.
ولایة الفقیه یعنی فقیه این حق را دارد که حکم حکومتی صادر کند، حکم ولایی صادر کند و اطاعت آن حکمش برای مردم واجب است. حالا دلیلش چیست؟ علت اینکه این حق برای او و این تکلیف بر مردم ثابت میشود، چیست؟ آن را بعد باید بحث بکنیم که منشأ ولایتفقیه از کجاست و اعتبارش از کجاست و چه لوازمی دارد. پس نکتة اول این است که ولایت یعنی حکومت. حکومت یعنیچه؟ یعنی همان نهادی که برای زندگی اجتماعی و برای پرهیز از هرج و مرج و حفظ امنیت جامعه لازم است. به کسی هم که متصدی این نهاد باشد ولی میگوییم. «اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ»، «إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ»؛ البته من نمیخواهم بگویم این ولی حتما به همین معناست و موردش این است. «اولیالامر»؛ که در قرآن اطلاق شده است یکی از اصطلاحات است. سلطان هم هست. ملک هم هست و استعمال اینها در اینباره هیچگونه اشکال شرعی و قانونی ندارد. در قرآن آمده است: «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَینَاهُم مُّلْکا عَظِیمًا»13؛ مَلِک یعنی «من له المُلک». مالک یعنی «من له المِلک»؛ هیچ اشکالی در به کار بردن اینها نیست، ولی واژهای که در فرهنگ دینی ما به جای حاکم شایع شده است، ولی است. ولایت یعنی حکومت.
«فقیه»؛ یعنیچه؟ منظور از فقاهت این است که کسی در فهم مسایل شرعی و احکام الهی تخصص داشته باشد. این را از کجا میفهمیم؟ غیر از همه جهات دیگر، واژه مشبهه که در اینجا دلالت بر ثبوت میکند این معنا را میرساند، ولی صرفاً یک اصطلاح است مثل اینکه ما به کسی طبیب میگوییم که تخصص در طبابت دارد. به کسی مهندس میگوییم که تخصص در مسایل هندسه دارد، و همه اوصاف دیگری را که میگوییم مشتقاتی است که در کفایه و اصول فقه هم مطرح شده است که گاهی مشتقات را درباره حرفه و ملکه به کار میبریم. یکی از مواردش هم همین جاست. فقیه یعنی «من له ملکة الفقاهة»؛ فقاهت هم یعنی درک مسایل شرعی از راه ادلة؛ معتبر آن.
اما اینکه فقیه، ولایت دارد یعنیچه؟ آیا این مسأله در اسلام به عنوان یک حکم اصلی مثل وجوب نماز و سایر مسایل یا؛ احکام عبادی یا احکام غیرعبادی آمده است و ما چیزی هم به نام ولایة الفقیه داریم یا نه؟ آیا معنایش این است که هر فقیهی ولایت دارد؟ آیا بدین معنا است که فقاهت شرط لازم است و معنایش این نیست که شرط کافی هم باشد؟ یعنی غیر از فقیه کسی ولایت ندارد؟ این سئوالات وقتی پاسخ داده میشود که ما لسان روایات را درباره ولایتفقیه و از آنچه دلالت اعتباریه میکنند مثل مقبولة عمربن حنظله و مرفوعة ابوخدیجه و امثال اینها را بررسی کنیم آن وقت میتوانیم بفهمیم که این یعنیچه. اجمالا به عنوان مصادره و به عنوان یک تعریف ابتدایی مطرح میکنیم تا بعد انشاءالله اثباتش کنیم.
ولایتفقیه یعنی اینکه در شرایطی که حکومت امام معصوم عملاً میسر نیست و مردم دسترسی به امام معصوم ندارند و نمیتوانند نیازهای حکومتیشان را به وسیلة او مرتفع کنند خدا یک بدلی برایش قرار داده است. اگر اشکالی به نظر نرسد بگویید بدل اضطراری. منتها بدلی که خود شارع تعیین کرده است. مثل اینکه فرموده است وضو و غسل بر شما لازم است اما اگر نتوانستید، تیمم کنید. تیمم، حکم شرعی است اما بدل از یک حکم اصلی دیگر است. آنچه از اول شارع مقدس برای حفظ نظام تشریع فرموده، جلوگیری از اختلال نظام، جلوگیری از هرج و مرج، و سایر مسایلی است که بر حکومتِ حق مترتب میشود. اما خداوند متعال میدانسته است که انسانها همیشه تن به حکومت معصوم نمیدهند. همانهایی که سالها پای منبر پیغمبر بودند با اینکه هفتاد روز قبل از وفاتش جانشیناش را معین کرد و فرمود: «هذا علی مولاه»؛ بعد از هفتاد روز یادشان رفت. حالا یا ذهنا یادشان رفت یا عملا یادشان رفت و به فراموشی سپردند. چه کسانی؟ همین اصحاب بدر و حنین، نه کفار. آدمیزاد اینگونه است. خدا میدانست بناست اینگونه بشود. با اینکه دوازده معصومی که یک موی سر هر کدامشان به عالمی میارزد خدا اینها را برای حکومت مردم تعیین کرد، اما میدانست که مردم زیر بار نمیروند. حالا که اینچنین میشود، قهر کند و بفرماید من چند سالی برایتان، حکومت علی را قرار دادم بعدش دیگر هیچ! ول کنید بروید گم شوید؟ این از رحمت خدا به دور است؛ البته من در مقام اثبات نیستم و فقط میخواهم آن تعریف را اجمالا عرض کنم. اینها زمینه است برای بیان این تعریف.
ولایتفقیه یعنی یک حکم دست دوم؛ بدل اضطراری از حکم دیگری که شارع آن را ابتدا برای تنظیم امور جامعه و حفظ نظام جامعه و تأمین مصالح اجتماعی تعیین فرموده بود. تکوینا هم مصداق آن را خلق کرده بود تا دوازده نفر پشت سر هم یکی پس از دیگری بتوانند متصدی این حکومت بشوند. اینها را آفریده بود. حکم شرعیاش را هم تعیین کرده بود اما میدانست که عمل نمیشود. باز هم خدای متعال از فضل و رحمت خودش آمد یک حکم بدلی هم قرار داد. فرمود حالا که معصوم زندانی میشود تبعید میشود یا در حالت تقیه است، مردم نمیتوانند از او استفاده کنند. میدانید بهترین زمانهایی که مردم از ائمه استفاده کردند زمان امام باقر و امام صادق سلاماللهعلیهما بود، اما میدانید چهطور بود؟ بسیاری از اوقات شیعهها وقتی میخواستند سئوالی از امام بپرسند باید به عنوان یک دستفروش بروند در کوچه داد بزنند. به بهانة؛ تخممرغ فروختن، سبزی فروختن، خیار فروختن بروند در خانه امام صادق (ع) و از ایشان مسأله بپرسند. تازه عصر این دو امام بهترین زمانها بود. حتی در چنین زمانی که؛ امام زنده است، ظاهرا زندان هم نیست، کرسی درس هم دارد و هزاران نفر از شهرهای اطراف میآیند از محضرش استفاده میکنند، آن کسی که در شهرهای دور زندگی میکند، فرض کنید در خراسان آن روز، فاصله را نسبت به مدینه حساب کنید که باید با شتر این مسافت را طی کنند شاید یک سال طول میکشید که از خراسان به مدینه بروند. برای این فرد اگر مشکلی پیش میآمد باید چه کار کند؟ مسائل اجتماعی، سیاسی را که ایجاب میکرد به حکومت مراجعه کند نزد چه کسی برود؟ در میان مردم اگر اختلافی پیدا شد چه کنند؟ اینجا فرمودند ولایتفقیه معتبر است؛ یعنی کسی که جای امام باشد به عنوان یک بدل اضطراری. چنین فردی همه مصالح امام را نمیتواند تأمین کند چون امام معصوم است و اشتباه نمیکند، از چیزی غفلت نمیکند؛ او نباید بگوید فیه تردد،؛ الاشبه کذا، الاقوی کذا؛ او حکم واقعی خدا را میداند. تحت تاثیر عوامل دیگری هم واقع نمیشود، اما همه مردم که به او دسترسی ندارند و نمیتوانند نیازشان را به وسیلة او تأمین کنند. پس اسلام دست از حکومتش بکشد؟! یعنی این شأن از زندگی اجتماعی مردم را که شاید بدون شبهه بشود گفت قویترین بعد زندگی انسان است، رها بشود؟ چون اگر زندگی اجتماعی نباشد معلوم نیست انسان به چه معنای دیگری وجود دارد. یک موجود فردی که در جنگل یا غاری زندگی میکند دیگر تحصیل علم یا تعلیم و تعلم، نماز جماعت،؛ جهاد یا... هیچکدام از اینها موضوع پیدا نمیکند. همه اینها به برکت زندگی اجتماعی است و زندگی اجتماعی نیاز به حکومت دارد. آیا امکان دارد شارع بگوید حالا که شما امام معصوم را نپذیرفتید پس رهایتان میکنم تا هر کاری که خودتان میخواهید، انجام دهید؟ امام فرمود این جور نیست. حتی در زمان حضور امام معصوم اگر دسترسی به امام معصوم نداشتید به فقیه مراجعه کنید. فقیه، بدل اضطراری ماست؛ «والرد علیه کالرد علینا»؛ بعد از آن هم یک جملهای دارد که خیلی تکاندهنده است: «و هو علی حد الشرک بالله»؛ ببین چهقدر برای امام معصوم مسألة وجود حکومت اهمیت دارد که این قدر پایة ولایتفقیه را محکم میکند و نمیگوید انکارش، میگوید ردش -که ظاهرا رد عملی منظور است «والرد علیه کالرد علینا و هو علی حد الشرک بالله». ولایتفقیه یعنی این. اما آیا غیر از فقاهت شرط دیگری هم دارد یا نه؟ این مسألهای است که بعدا باید به ادلة آن مراجعه کنیم. ببینیم آن ادلهای که چنین ولایتی را اثبات میکند آیا شرط دیگری هم دارد یا نه، این بستگی به آن ادله دارد.
ادلة تعبدی این موضوع را بزرگانی مثل امام رضواناللهعلیه و سایر بزرگان زیاد بحث کردهاند. همینطور که عزیز ما هم اشاره فرمودند بنده در یکی دو جلسه ـ اگر حیاتی باشد و موفق بشوم ـ بیشتر آن را که جنبه عرفی دارد و به اصطلاح دلیل عقلی مسأله است و بیشتر در بحثهای با جوانان کاربرد دارد آن را عرض خواهم کرد و خواهیم گفت که غیر از فقاهت آیا چیز دیگری هم در آن اعتبار دارد یا ندارد.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین.
جناب استاد! بسیار جالب، بحث معنا و چیستی و بعضی از سؤالها و پرسشهایی را که عزیزان داشتند، پاسخ فرمودید. بعضی از عزیزان فکر میکنند که ولایت مطلقه فقیه از متفردات حضرت امام رحمهاللهعلیه است و ایشان به وجود آوردند حال آنکه این طور نیست. به سلیقة؛ خودتان در این فرصت اگر ممکن است صحبت بفرمایید همچنین در خصوص تاریخ یا جنبة؛ معنا و چیستی ولایت مطلقه بفرمایید و اینکه آیا میشود آن را فقط به حضرت امام نسبت داد یا کسان دیگری هم به این امر واقف و قائل هستند؟
مسأله ولایتمطلقه، یکی از شبهات شایعی است که در این چند دهه مطرح شده است. شاید کسانی از روی اشتباه تردید کرده باشند یا انکار، اما قطعا کسانی از روی غرض و در واقع برای سست کردن پایه ولایتفقیه این شبهات را مطرح میکنند، ولی ما به انگیزههای افراد کاری نداریم. برای ولایتمطلقه دستکم سه جور معنا تصور میشود تنها تصور هم نیست کسانی هم گفتند، اما معنای صحیح این کلمه و علت این که بزرگانی امثال حضرت امام آن را مطرح کردند یک اختلافی است که بین بعضی از فقهای بزرگ در مقام بحث پدید آمده است. این نکته را هم اینجا عرض کنم که دأب بزرگان ما این بوده که در مقام بحث فقهی، کاملا طرفین بحث را تا آن جا که میشده تقویت کنند در مقام بحث، به شبهه خیلی میدان میدادند و همچنین به نظر مخالف، هرچند که خودشان خیلی در عمل معتقد به این حرف نبودند. من این چند سالی که خدا توفیق داد درسهای بزرگانی امثال مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی و حضرت امام و بعضی دیگر از بزرگان را درک کردم با مصادیقی مواجه بودم که در مقام بحث یک چیزهایی را میفرمودند، تقویت میکردند، ولی فتوایشان این نبود. اخیرا هم در خدمت یکی از اعاظم بودم. مطلبی را گفتند. من سوال کردم که آقا فتوایتان هم همین است؟ ایشان فرمودند نه. دأب بزرگان این است که مسألهای را بحث میکنند برای این که خوب حلاجی بشود.
از طرف دیگر گاهی در یک زمان یک نظری دارند و در یک زمان دیگری آن را تغییر میدهند. بیشتر که تحقیق میکنند نظرشان تغییر میکند. همه اینها در این جا در باب ولایتفقیه مصداق دارد. منتها حالا من خیلی دوست ندارم وارد بحث اشخاص بشوم و لزومی هم ندارد. اجمالا یک بحثی است که در ظاهر از کلمات شیخ انصاری رضواناللهتعالیعلیه در مکاسب استفاده میشود. ایشان برای مسأله ولایتفقیه بالاترین دلیل را این میداند که ما علم داریم که بعضی از احکام شرعی را شارع راضی نیست که بر زمین بماند. قطع داریم که شارع میخواهد اینها اجرا بشود. اجرای اینها هم یا باید به وسیله فقیه باشد یا غیر فقیه. اگر غیرفقیه باشد ما ایمن نیستیم که اشتباه کند. عادتا احتمال خطایش زیاد است، پس باید متصدی آن فقیه باشد؛ البته علاوه بر تفقه باید تقوا هم داشته باشد تا اطمینان بیابیم همانطور که میفهمد همان طور هم عمل میکند. بههرحال، نتیجه گرفته است که این ولایتی که ما برای فقیه اثبات میکنیم در همان چیزهایی است که یقین داریم که شارع به ترک آن راضی نیست. حالا این را بنده اضافه میکنم چیزی که در اصطلاح ما مرسوم است میگوییم امورحسبیه . امور حسبیه چیزهایی است که میدانیم شارع راضی نیست ترک بشود یعنی راضی نیست که مثلا ایتام بیسرپرست بمانند. یک کسی را حتما شارع میخواهد که به امور اینها رسیدگی کند یا اموال مسلمینی که سرپرست ندارد اگر رها شود. کسی است وارثی ندارد اموال فراوانی هم دارد که اگر کسی متصدی این اموال نشود این اموال کمکم تلف میشود از بین میرود. قطع داریم شارع راضی نیست اینگونه بشود. میگوییم این جا فقیه باید متصدی این امور بشود و این اموال را مدیریت بکند و امثال این مسایل. لازمهاش این است که فقط ولایت برای فقیه در آن اموری باشد که قطع داریم که شارع مقدس به ترکش راضی نیست، اما در مواردی که شک داشته باشیم مثلا فرض کنید در امور حکومتی که در جوامع فعلی محل بحث ماست مثلا میگویند یک جایی را برای فضای سبز بگذارند. شهرداریها تأکید میکنند میدانی باشد خیابانها توسعه پیدا کند، گاهی برای ضرورت است گاهی هم برای زیبایی شهر، برای این که شهر اسلامی مرکز اسلامی دنیا، قم فرض کنید، زیبا باشد و دیگرانی که میآیند اینجا از دیدنش بدشان نیاید خوب است که میدانهای زیبا داشته باشد. لازمه این کار این است که گاهی در اموال مردم تصرف شود یا جلوگیری شود از اینکه در آنجا بنایی بسازند، ولی اگر گفت نمیخواهم بفروشم، چه کار کنیم؟ اتفاقا اطراف حرم را که میخواستند بسازند این مسأله پدید آمد و اشخاصی مایل نبودند بفروشند اما به هر حال حکومتها در این مسایل دخالت میکنند و میگویند اینجا چیزهایی هست که برای شهر لازم است هرچند طرف هم راضی نباشد. حالا سوال این است که آیا در یک چنین جایی فقیه میتواند بگوید چند تا خانه را خراب کنید تا برای زیبایی شهر فضای سبز ساخته شود؟ این اندازه هم ولایت دارد فقیه یا خیر؟ در جایی که ضرورتی هست مثلاً اگر کوچههای باریکی که ممکن است برای رفت وآمد ماشین یا بردن مریض به بیمارستان باید جاده وسیعتر باشد آن جا را بگویند خراب کنید، یک مسأله است؛ اما اگر فقط برای زیبایی شهر باشد، آیا فقیه میتواند این کاری را که سایر حکومتها میکنند انجام بدهد؟ آیا ولایت دارد یا ندارد؟ ولایت مطلقه میگوید بله. هرکاری شأن حاکم است و حاکم این کار را برای شهر لازم میداند، فقیه هم حق دارد در آن جا دخالت کند حتی اگر برخلاف رضایت صاحبش هم باشد میتواند این کار را انجام بدهد. اگر شهرهای اسلامی زیبا نباشند ما در مقابل کشورهای کفر سرشکسته هستیم این باعث وهن اسلام میشود. میگویند مسلمانان این قدر کثیفند، این قدر آلودهاند، شهر خودشان را هم بلد نیستند اداره کنند. چون شأن حاکم این است که این کار را بکند، فقیه ولایت دارد که در اینجا هم دستور بدهد خانهها را خراب کنید و فضای سبز ایجاد کنید. این معنای ولایت مطلقه است. در مقابل آن، ولایت مقید یعنی فقط در جایی که ما یقین داریم شارع به ضرورت لازم میداند این کار را و به ترکش راضی نیست. این یک اختلافی است ظاهر فرمایش شیخ انصاری در مکاسب این حرف است با اینکه ادعا کردند ایشان بعدا از این نظرشان برگشتند. ظاهر آن چه از مکاسب استفاده میشود این است که ولایتفقیه در همان حدی است که ما یقین داریم که شارع راضی است و در امور مشکوک جاری نیست، اما آن کسی که قائل به ولایت مطلقه است میگوید: در آنچه عقلاً شأن حکومت است و حاکم حق دخالت دارد، فقیه حق دارد در آنجا حکم کند. این معنای ولایتمطلقه در مقابل ولایت مقیده است. یعنی مقید به موارد اضطرار و ضرورت. ولایتمطلقه این قید را ندارد؛ هر جا شأن حاکم است فقیه حق تصرف دارد.
بعضی آمدهاند از این مسأله دو تفسیر غلط ارائه دادهاند. از اول کسانی که نه علاقهای به مسائل اسلامی داشتند و نه به حکومت اسلامی، گفتند این مسأله ولایتفقیه دیکتاتوری است ولایتفقیه یعنی هر چه فقیه میگوید بیچون چرا باید قبول کرد و این معنایش دیکتاتوری است. این جا بود که اگر یادتان باشد امام فرمود اگر ولایتفقیه نباشد دیکتاتوری میشود. ولیفقیه همیشه احکام اسلام را رعایت میکند مصالح مسلمین را رعایت میکند نه منافع شخصی خودش را. دیکتاتور کسی است که به دلخواه خودش دستور بدهد. فقیه اگر به دلخواه خودش دستور بدهد و خلاف حکم شرعی باشد با همان دستورش از ولایت ساقط میشود. معنایش دیکتاتوری نیست فقیه حتما باید احکام شرعی را طبق فقاهتی که دارد عمل کند؛ پس این معنای ولایتفقیه به معنای دیکتاتوری غلط است. یک معنای جدید و رسواتر از این هم مطرح کردهاند. بنده این را چند سال پیش خودم از بعضی مسئولان وقت کشور شنیدم؛ آن هم به عنوان تمجید از امام، گفتند ما در سابق یک ولایت عامه داشتیم و یک ولایت خاصه، در کتابهای فقهی اهلسنت هم مطرح میشد که حاکم اسلامی بر عامه امور مسلمین ولایت دارد. یعنی همین چیزهایی که در حوزه حکومت قرار می گیرد این ولایت عامه است نه مطلقه. این بحث بود که آیا فقیه در عموم موارد حکومت دخالت می کند یا نه تنها موارد خاصی است، اما ولایتمطلقه از ابتکارات امام است یا به تعبیر دیگری امام درست کرده است؛ البته آنها تعبیر مؤدبانه به کار میبردند و به خاطر مقاصد خودشان میگفتند این چیزی است که امام آورده، این از افتخارات امام است. معنای این جمله این است که احکامی که ولی فقیه صادر میکند مقید به اسلامی بودن نیست؛ ولیفقیه میتواند حکمی برخلاف اسلام صادر کند و این را دستاویز قرار دادند برای این که خودشان هر جوری میخواهند با احکام اسلام بازی کنند. این از اکاذیب عالم است و خلاف نصوص فرمایشات امام است. این چیزی است که اینها درست کردند برای اینکه اسلام را از بین ببرند چون خودشان معتقد به احکام اسلام نبودند همانطور که الان هم کسانی همینگونهاند اما جرأت ابراز آن را ندارند. من این را خودم از زبان یکی از مسئولان عالیرتبه کشور در مجلسی که به یادبود مرحوم حاجاحمدآقا در دانشگاه تهران برقرار شده بود شنیدم و همانجا بعدش نوبت سخنرانی من بود رفتم این حرف را رد کردم. به هر حال این هم معنایی بود که اینها ارائه میکردند که ولایتمطلقه یعنی مطلق از موافقت با اسلام، شرط این ولایت هم این نیست که حکمش حکم اسلامی باشد، ضد اسلام هم که باشد این ولایتش معتبر است! یعنی اسلام آمده تجویز کرده حکم ضد اسلام را. این از اکاذیب عالم است و از القائات شیطان برای نابود کردن اسلام و ولایتفقیه است. اینها همهاش غلط است. ولایت مطلقه در مقابل آن ولایت مقیده است. اولا در مسائل سیاسی اجتماعی جاری است نه مسائل تکوینی و ربطی به تکوینیات ندارد یعنی همان ولایت شرعی اعتباری قانونی است که برای فقیه ثابت است، و مقید به موارد اضطرار نیست، و در سایر مواردی هم که شأن حاکم دخالت در آن است میتواند دخالت بکند هرچند ضرورتی نباشد. این معنای مطلق بودن است و آن دو معنای دیگر غلط است و از القائات شیاطین است، لعنهمالله.
والسلام علیکم و رحمت الله
1؛ . بحارالأنوار، ج63، ص49.
2؛ . نهج البلاغه، ص506.
3؛ . آل عمران، 102.
4؛ . همان، 28.
5؛ . الکافی، ج1،؛ ص293.
6؛ . رعد، 11.
7؛ . بقره، 257.
8؛ . محمد،11.
9؛ . کهف، 44.
10؛ . عنکبوت، 22.
11؛ . مائده،20.
12؛ . بقره، 258.
13؛ . نساء، 54.