بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلوة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابیالقاسم محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در طول این دهه بحثهای زیادی پیرامون علوم انسانی اسلامی انجام گرفته است و هنوز هم بسیار نیازمند بحث، تحقیق، و تبادل نظر است. درباره این عنوان برداشتهای مختلفی میشود که جای تأمل دارد.
بعضی فکر میکنند که منظور از علوم انسانی اسلامی این است که برای اثبات و حل مسائل علمیِ مطرح در دنیا، به جای استفاده از روش تجربی، از متون دینی و دلایل تعبدی و نقلی بهره گرفته شود. به نظر ما، این برداشت صحیح نیست. شیوه تحقیقات علمای اسلام از زمانهای بسیار قدیم نشان میدهد که آنها از روش تجربی در علوم مربوط استفاده میکردند تا آنجا که برخی ادعا کردهاند: اروپاییها در آشنایی با روش تجربی، بیشتر از دانشمندان اسلامی و ایرانی بهره گرفتهاند. علاوه بر این، رسالت دین هدایت انسانها به سوی سعادت حقیقی است، و علوم و تکنولوژی ابزارهایی دائما در حال تغییر و تکامل هستند که دین نسبت به تعیین آنها رسالتی ندارد. بلکه دین نسبت به روش استفاده از این علوم به صورتی که موجب کمال انسانی باشد نظر میدهد و به عبارت دیگر، وظیفه دین هدایت انسانهاست، نه اینکه جواب سؤالات علمی و طبیعی را بدهد.
برداشت دیگر این است که مطرح کردن شعار علوم انسانی اسلامی در واقع یک پشتوانه سیاسی و یا احیانا پشتوانه ناسیونالیستی دارد و سیاستمداران این شعار را پس از پیدایش انقلاب اسلامی ایران و برای تحقق اهداف خودشان مطرح کردند؛ برای این کار انگیزه سیاسی داشتند و یا میخواستند از گرایشهای ناسیونالیستی مردم استفاده کنند و عواطف مردم را در مقابل کسانی که به آنها ظلم و ستم کرده بودند تحریک کنند تا بگویند ما به شما نیازی نداریم، خودمان علم داریم و باید علم بومی داشته باشیم. این برداشت هم صحیح نیست. گرایشهای ناسیونالیستی اگر در مواردی هم صحیح و کارآمد باشد. در مقام کشف حقیقت و پاسخ دادن به سؤالاتی که برای انسانها مطرح است، کارآیی ندارند و نباید در حل مسائل علمی و فلسفی دخالت داده شوند.
برای تبیین مقصود از علوم انسانی اسلامی و نیز مشخص کردن موضع خود در مقابل علوم به اصطلاح غربی، باید هم واژه علوم غربی یا غیراسلامی را در اینجا معنا کرده و منظورمان را بیان کنیم و هم اسلامی بودن علوم را توضیح بدهیم.
برای یک مسلمان، علم به معنای کشف حقیقت از هر جا، از هر منطقه، و از هر کس ناشی بشود-، دارای ارزش است، و بر اساس تعالیم اسلامی باید چنین علمی را در هر کشوری و از هر کسی باشد جستوجو و کسب کرد. بنابراین، اگر علم به معنای کشف حقیقت در اختیار کسانی باشد که با ما اختلاف نژادی دارند، یا در اقلیمهای دیگری زندگی میکنند، و یا تابع دین و مذهب دیگری هستند، هیچ از ارزش علمیشان نمیکاهد و ما به علم آنها احترام میگذاریم و سعی میکنیم از آن استفاده کنیم.
اگر ما در مقابل علوم غربی موضع میگیریم و میخواهیم دانشگاههای خودمان را از بعضی دادههای علوم غربی پاکسازی کنیم، به این دلیل است که نقصها، کمبودها، و احیانا اشتباهات و مغالطاتی در دادههای آنها مشاهده میشود و حس حقیقتجویی ما -علاوه بر وظیفه دینیمان- اقتضا میکند که با آن کاستیها و کژیها مبارزه کنیم تا بتوانیم حقایق را دقیقتر و واقعیتر به دست آوریم. به اعتقاد ما، آموزههای اسلامی دانشمند اسلامی را به گونهای تربیت میکند که میتواند از این کاستیها و کژیها دور و سالم بماند. از این جهت، روشی را که امروزه در دنیای غرب بیشتر غالب است و کمابیش به کشورهای دیگر هم سرایت کرده است، من حیث المجموع روش نادرستی تلقی میکنیم، هرچند عناصر درستی هم دارد. در مقابل آن، روشی را پیشنهاد میکنیم که بتواند جلوی آن آسیبها و آفتها را بگیرد و اسمش را به دلیلی که بعدا بیان میشود، «اسلامی» میگذاریم. تا اینجا عنوان علوم انسانی اسلامی به لحاظ تصور مفهومی توضیح داده شد.
حال، توضیحی درباره مبادی تصدیقی اثبات این مسأله علوم انسانی اسلامی میپردازیم. اثبات کاستیهای علوم غربی -یعنی آنچه فعلا در اکثر محافل علمی غربی رایج است و کمابیش در کشورهایی هم که از آنها متأثرند مشاهده میشود-، شناسایی انواع کاستیها، و تبیین چگونگی برخورد با آنها میتواند در فهم این نکته به ما کمک کند که چرا میگوییم باید تحولی در علوم پیدا شود؛ تحولی که اسمش را تحول اسلامی میگذاریم.
عمدهترین عامل کاستی در علوم غربی از وقتی پدید آمد که دانشمندان آمپریست، پوزیتویست، و سایر گرایشهای حسگرا مدعی شدند علم حقیقی چیزی است که فقط با روش تجربه حسی قابل اثبات باشد و بتوان نتایج تجربه را به دیگران ارائه داد. آنها اسم چنین دانشی را «science» گذاشتند و سایر معارف بشری از قبیل فلسفه، هنر، اخلاق، و به طور کلی متافیزیک را از حوزه علوم خارج دانستند و اعتقاد داشتند که نمیتوان درباره آنها نظر قطعی داد، زیرا این دسته از معارف بشری سلیقهای هستند، و هر کس هرجور دوست دارد میتواند یکی از آن نظریهها را انتخاب کند. به اعتقاد آنها، مسائلی قابل بحث هستند و باید در محافل علمی مورد مناقشه و تحقیق قرار بگیرند که در حوزه علوم تجربی قرار دارند. بنابراین، آنها اسم علم را به علوم تجربی اختصاص دادند و سایر معارف بشری را از حوزه علم خارج کردند.
در مقابل، ما معتقدیم که همه حوزههای معرفتیای که اشاره شد -چه آنچه در اصطلاح غربیها تحت عنوان «science» قرار میگیرد یا با عنوان «knowledge» و امثال اینها شناخته میشود- قابل تبیین و اثبات هستند و هر کدام متد خاص خودشان را دارند و در روش تجربی خلاصه نمیشوند، زیرا معنای روش تجربی این است که ما چیزهایی را با حواس ظاهری خود درک کنیم، احیانا موارد متعددش را بررسی کنیم، شرایط تحقق آن پدیدهها را ضبط کنیم، و نتیجه به دست آمده را تعمیم دهیم؛ در این صورت یک نظریه علمی مبتنی بر تجربه به دست آوردهایم. اگر تجربهگرایی براساس مبنای معرفتشناسانه همین دانشمندان مورد توجه قرار بگیرد، روشن میشود که این نظریه اعتباری ندارد، زیرا از یک طرف، مبنای این نظریه آن است که میتوان حقایق را به وسیله ادراکات حسی کشف کرد، در حالی که ادراکات حسی از نظر معرفتشناسی قابل مناقشهاند و به دست آوردن نتیجه قطعی از آنها بسیار به سختی امکانپذیر است. از طرف دیگر، این مسأله بر فرضهایی اثبات نشده مبتنی است، زیرا با تحقیق آزمایشگاهی درباره دو پدیدهای که هر دو را با حس درک میکنیم، شاهد این رابطه هستیم که هرگاه پدیده «الف» تحقق پیدا کرد، به دنبالش پدیده «ب» تحقق خواهد یافت و از این راه رابطه علیت بین دو پدیده را کشف میکنیم و اولی را سبب پیدایش دومی میدانیم. این در حالی است که اولاً، پذیرفتن رابطه علیت، مسألهای متافیزیکی و فلسفی است و به نظر خود این دانشمندان، نظریات متافیزیکی اعتبار علمی ندارند و از قبیل اموری هستند که قابلیت ابراز نظریات مختلف در آنها وجود دارد، در حالی که همه تجربیات به این اصل متافیزیکی نیازمند میباشند. ثانیاً، بعد از پذیرفتن اصل علیت، هنگامی میتوان این رابطه را بین دو پدیده کشف کرد که شرایط تحقق این دو پدیده کاملاً کنترل شود، یعنی این نکته باید اثبات شود که در محیط آزمایش هیچ عامل دیگری دخالت نداشته است، در حالی که چنین چیزی قابل اثبات نیست. کنترل کردن همه عوامل طبیعی، خارج از قدرت ما است و چه بسا عواملی وجود داشته باشند که برای ما شناخته شده نیستند، همچنان که امواج الکترومنیتیک مدتها پیش اصلا ناشناخته بود و کسی از وجود آنها خبر نداشت، و یا امواج رادیویی و الکترونیک، که در دنیای امروزه محور بسیاری از علوم و تکنولوژیها قرار گرفته است، قبلا ناشناخته بود و کسی باور نداشت که چنین چیزی وجود دارد. چه بسا امواج یا عوامل دیگری -که هنوز کشف نشده است- هم وجود داشته باشند که در تحقق یک پدیده دخالت داشته باشند. بنابراین، از آزمایشهای حسی نمیتوان نتیجه قطعی به دست آورد. نتیجه این که استفاده از روش تجربی هیچگاه نتیجه مطلق نمیدهد و از راه تجربه نمیتوان یک نظریه علمی کلی و مطلق را به دست آورد، و این خلاف چیزی است که آمپریستها، پوزیتویستها، و سایر حسگرایان ادعا میکنند.
علاوه بر این، بسیاری از مسائلی که به عنوان نظریات علمی در علوم مختلف و مشهور مطرح میشود و اعتبار جهانی پیدا میکند، بر یک اصل متافیزیکی نادرست مبتنی است، مثلا در کیهانشناسی، نظریه پیدایش تصادفی عالَم، شهرت جهانی دارد و بر اساس آن، اصل پیدایش جهان به این صورت تبیین میشود که در یک ماده متراکم انفجاری پیدا شده است و کهکشانها، منظومههای شمسی مختلف، اجرام سماوی، و ... بر اثر همین انفجار پدید آمدهاند. اگر از آنها سؤال شود که چرا در این ماده انفجار رخ داده است، میگویند تصادفا چنین اتفاقی افتاده است. معنای این پاسخ، پذیرش این نکته در متافیزیک است که ممکن است بعضی از پدیدهها بدون هیچ علتی به وجود آیند. تصادف به معنای پیدایش پدیدهای بدون علت است، در حالی که ما در متافیزیک به طور قطعی ثابت میکنیم که چنین چیزی محال است و هیچ پدیدهای بدون علت نمیتواند تحقق پیدا کند. پس بسیاری از نظریات علوم بر یک اصل متافیزیکی نادرست –مانند امکان تصادف- مبتنی است. حتی در فیزیک جدید نظریاتی مانند خروج تصادفی یک الکترون از مدار وجود دارد مبتنی که بر پذیرفتن اصل تصادف است. ما باید اول این مسأله را در الهیات و متافیزیک بررسی کنیم که آیا تصادف ممکن است یا خیر، و اگر ثابت کردیم که تصادف ممکن نیست، همه نظریاتِ مبتنی بر چنین فرضی ابطال میشوند.
بنابراین، یکی از اشکالات کلی بر علومی که امروزه به نام علوم غربی نامیده میشوند این است که بر یک سلسله اصول موضوعهای مبتنی هستند که باید در علومی دیگر، از جمله متافیزیک و معرفتشناسی اثبات شوند، ولی این دانشمندان مطالبی را میپذیرند که اصول موضوعهاش یا در جای خودش اثبات نشدهاند، یا ابطال شدهاند، و یا به فرض اینکه اثبات شده باشند، براساس نظر خودشان معتبر نیستند، زیرا آنها برای مسائل غیرتجربی اعتبار علمی قائل نیستند.
از آنجا که «انسان» موضوع علوم انسانی دستوری و مسائلی است که عمدتاً ارزشی هستند -مثل اخلاق، سیاست، اقتصاد عملی، و...- قضاوت قطعی درباره این احکام ارزشی مبتنی بر شناخت انسان با تمام ابعاد وجودیش است. این در حالی است که Science نمیتواند بیش از بعد مادی انسان را بررسی و اثبات کند، و به همین دلیل حتی ادعا میشود که انسان چیزی غیر از بدن نیست و روحی وجود ندارد، بلکه روح همان فعل و انفعالات مغز و سیستم اعصاب است. اگر حقیقت انسان فقط همین موجود مادی پنداشته شود که عمر کوتاهی دارد، نمیتوان ارزشهای معتبر اخلاقی و ارزش کلی و مطلق اخلاقی را برای او اثبات کرد. این در حالی است که اگر ثابت کردیم و فهمیدیم انسان غیر از این بدن مادی عنصر شریفتری به نام روح با احکامی مخصوص به خودش دارد، بین روح و بدن تعامل برقرار است و هم روح در بدن اثر میگذارد، و هم بدن در روح اثر میگذارد؛ نتیجه متفاوت میشود. اثبات قطعی هرگونه حکم ارزشی درباره چنین موجودی که دارای بعد غیر مادی است متوقف بر درک رابطه دو بعد بدن و روح، و نیز تأثیر رفتارها در زندگی بینهایت انسان است، در صورتی که علوم طبیعی با روشهای تجربی از اثبات چنین مطالبی عاجزند و باید به اصول متافیزیکی پناه ببرند، در حالی که برای آنها ارزشی قائل نیستند.
با توجه به نمونههایی از کاستیهای علوم غربی که اشاره شد، این نتیجه به دست میآید که پیشرفت علم و رسیدن به نتایج مطمئنتر و یقینیتر -به خصوص در علوم انسانی- مرهون این است که اولا، انسان را درست بشناسیم، ابعاد وجودیش را مورد توجه قرار دهیم، و تعامل و فعل و انفعالات میان بدن و روح را درست درک کنیم و مورد توجه قرار دهیم. ثانیا، برای اثبات بسیاری از مسائل مورد نیاز -از جمله همین که انسان غیر از بدن، عنصر دیگری هم دارد یا نه- به روشهایی غیر از روش تجربه حسی نیاز داریم. ما باید از روشهای تجربه روحی، استدلالهای عقلی، و شهودهای عرفانی استفاده کنیم تا بتوانیم وجود روح و ارتباطش با بدن را به درستی تبیین کنیم. بنابراین، قبل از انسانشناسی، باید یک هستیشناسی تحقیقی داشته باشیم و اصول مورد نیاز انسانشناسی و به طور کلی مسائل علوم انسانی -به خصوص مسائل ارزشی- را اثبات کنیم. نمونه بارزش اصل علیت و بطلان تصادف -به معنای تحقق معلول بی علت- است. بنابراین، غیر از ابزار حسی راههای دیگری برای کسب معرفت داریم که از طریق آنها اینگونه مسائل را کشف و اثبات میکنیم. حل این مسائل با روش تجربی ممکن نیست، زیرا روش تجربی فقط با حسیات سر و کار دارد، در حالی که بحث ما درباره ماورای حس است. از این رو، باید سراغ یک روش دیگر برویم تا آنها را اثبات کنیم. نتیجه آنکه غیر از روش تجربی، راه دیگری برای شناخت وجود دارد که حتی از راههای حسی و تجربی معتبرتر است. اثبات راه دیگری غیر از حس برای معرفت، ما را وارد حوزه مسائل معرفتشناسی میکند. در این علم باید بررسی شود که اصولا چند راه برای شناخت وجود دارد، اعتبار آنها در چه حدی است، حقیقت عقل چیست، ارزش ادراکات عقلی چه اندازه است، آیا ارزش ادراکات عقلی بیشتر است یا ارزش ادراکات حسی، شهود عرفانی چیست و چه مقدار قابل اعتماد است، آیا آنچه انبیا به عنوان وحی الهی ادعا کردهاند میتواند منبع شناخت باشد یا نه، و ...
نتیجه آنکه تحول در علوم – به خصوص علوم انسانی- ایجاب میکند که در مرحله اول حوزه معرفتشناسی را تقویت کنیم؛ راههای صحیح کشف واقعیت را اثبات کنیم و به این نتیجه برسیم که غیر از ادراکات حسی راههای دیگری نیز برای شناخت واقعیت وجود دارد که چه بسا اعتبارشان خیلی بیش از ادراکات حسی باشد. بعد از حل مسائل معرفتشناسی باید وارد حوزه متافیزیک و هستیشناسی شویم و اصولی عقلی را که در فلسفه اعتبار دارد و مورد احتیاج علوم است - مثل اصل علیت و مسائل مربوط به آن- تبیین و اثبات کنیم. در مرحله بعد باید وارد حوزه انسانشناسی شویم و حقیقت انسان را شناسایی کنیم. این سه رشته علمی به ترتیب بر تحقیق در علوم انسانی تقدم دارند؛ علوم انسانی که امروزه human science نامیده میشوند، رفتارها یا حالات انسانها را بررسی میکنند و براساس آنها علوم دستوری را به وجود میآورند و توصیههایی برای اخلاق، سیاست، اقتصاد، مسائل خانواده، و... ارائه میدهند. قبل از تحقیق در این دسته از علوم، باید آن سه رشته علمی تقویت شوند و سیر ترتیبی منطقی از معرفتشناسی به هستیشناسی، از هستیشناسی به انسانشناسی، و از انسانشناسی به ارزشهای انسانی در حوزههای مختلف خانواده، اقتصاد، اخلاق، سیاست، و ... طی شود.
تحول اساسی در علوم انسانی نیازمند چنین طرح جامع و گستردهای است، و پذیرفتن چنین طرحی با آموزههای اسلامی کاملا موافق است. ما در اسلام اثبات میکنیم که راههای کسب معرفت منحصر به حس نیست و از همه راههایی که انسانها در اختیار دارند –مانند عقل، شهود عرفانی انسانهای برجستهتر، و معارف وحیانی که انسانهای ممتازی به نام انبیا میتوانند مستقیماً از خدای متعال تلقی کنند- میتوان به معرفت دست یافت و حتی اعتبار بسیاری از اینها از ادراکات حسی -که منشأscience هستند- بیشتر میباشد.
ما اسم این طرح جامع برای تحول علوم را مطابق فرهنگ خودمان، «اسلامی کردن علوم» میگذاریم وگرنه تعصبی نسبت به دین خاص، مذهب خاص، قومیت خاص، زبان خاص، و یا نژاد خاصی نداریم. علمی که کاشف از حقیقت باشد -از غرب باشد یا از شرق، از مسلمان باشد یا از غیرمسلمان، از سفید باشد یا از سیاه- برای ما محترم است و ما آن را میپذیریم.
و صلّی الله علی محمد وآله الطاهرین
1 . بیانات آیتالله مصباح در کنگره بینالمللی علوم انسانی در تاریخ 1391/03/02