درس‌دهم:تربیت

 

درس دهم

 

 

تربیت

 

 

 

پندهاى نانوشته

توجه به توان مخاطب

مغتنم شمردن فرصت

اصلاح قبل از بروز انحراف

ابعاد تربیتى قلب

ویژگى‌هاى قلب آلوده

قلب صاف، ظرف معرفت

سود بى‌رنج

 

 

 

 

تربیت

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

یا بُنَىَّ اِنِّى لَمّا رَأَیْتُكَ(1) قَدْ بَلَغْتَ سِنّاً ورَأَیْتُنِى اَزْدادُ وَهْناً بادَرْتُ بِوَصِیَّتِى اِلَیْكَ لِخِصَال؛ مِنْهَا اَنْ یَعْجَلَ بِى اَجَلى دَوْنَ أَنْ اُفْضِىَ اِلَیكَ بِمَا فِى نَفْسِى، اَوْ اَنْقُصَ فِى رَأْیِى كَمَا نَقَصْتُ فِى جِسْمِى، اَوْ أَنْ یَسْبِقَنِى اِلَیْكَ بَعْضُ غَلَباتِ الْهَوى و فِتَنِ الدُّنْیَا وَ تَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ وَاِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاَْرْضِ الخَالِیَةِ، مَا اُلْقِىَ فیِهَا مِنْ شَیْىء الاّ قَبِلَتْهُ، فَبادِرْ(2) بِالاَْدَبِ قَبْلَ أن یَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ یَشْتَغِلَ لُبُّكَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِكَ مِنَ الأَمْرِ ما قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكوُنَ قَدْ كُفیتَ مَؤُونَةَ الطَّلَبِ، وَ عُوفیتَ مِنْ عِلاجِ التَجْرِبَةِ، فَأَتَاكَ مِنْ ذلِكَ مَا كُنَّا نَأْتیهِ، وَ اسْتَبَانَ لَكَ مِنْهَا مَا رُبَّما أَظْلَمَ عَلَیْنا فِیهِ.

اى پسرم! از آن‌جا كه مشاهده نمودم تو به سنّى (سنّ رشد) رسیده‌اى و دریافتم سستى و ضعف خودم رو به فزونى گذارده است، [لذا] به منظور اهدافى، اقدام به وصیّت براى تو نمودم: از آن جمله این‌كه [مبادا] قبل از بیان آنچه در دل دارم، اجل من فرا رسد و فكرم همانند بدنم دچار نقص و كاستى گردد و پیش از [وصیت] من، تمایلات نفسانى بر تو مسلّط شوند و فتنه‌هاى دنیا پیش‌دستى نمایند و تو را مانند شتر گریزپاى درآورند. همانا قلب نوجوان همچون زمین بكر و ناكِشته مى‌ماند كه با چیزى مواجه نگردد، مگر این كه آن را بپذیرد. از این روى قبل از آن‌كه دلت سخت و عقلت مشغول گردد، به ادب بپرداز! تا با جدیّت تمام و اراده قاطع از آن‌چه


1. در برخى نسخ به جاى عبارت «لَمَّا رَاَیْتُكَ قَدْ بَلَغْتَ»، تعبیر «لَمَّا رَاَیْتَنِى قَدْ بَلَغْتُ ...» آمده كه در این صورت معنا چنین مى‌شود: «از آن‌جا كه مشاهده مى‌كنم سنى از من گذشته»؛ یعنى حضرت(علیه السلام) حال خودشان راتوصیف مى‌فرمایند نه این‌كه وضعیّت امام حسن(علیه السلام) را بیان كنند.

2. در برخى نسخه‌ها به جاى «فَبَادِرْ»، «فَبَادَرْتُكَ» آمده است كه در این صورت معنا چنین مى‌شود: «پس به تربیت و تأدیب تو مبادرت كردم».

پیشینیان رنج تحصیل و تعب آزمودنش را به دوش كشیده‌اند، استقبال كنى. پس با این حال تو از زحمت تحصیل آن آسوده و از رنج آزمودن آنها معاف شده‌اى. بنابراین آن‌چه ما به دنبالش مى‌گشتیم، اینك خودش به سراغ تو آمده و چه بسا آن‌چه براى ما مبهم بود، اینك براى تو واضح و روشن گشته است.

 

بخش اوّل وصیّت‌نامه، مواعظ اساسى و كلى حضرت(علیه السلام) بود كه آن را به طور اجمال و فشرده بیان نمودند و گویا اینك از این فراز، بخش تفصیلى این وصیّت را شروع مى‌فرمایند. همان‌طور كه در آغاز این وصیّت گذشت، كیفیت بیان مطالب به گونه‌اى است كه پدرى در سنین سالخوردگىِ خود، براى فرزند دلبند جوانش وصایایى را بیان مى‌نماید و تمام تجارب عمرش را یك‌جا به وى مى‌سپارد و تحویل مى‌دهد. لذا به معصوم بودن و مقام عصمت وصیّت‌كننده و وصیّت‌شونده عنایتى ندارد كه آیا احتیاج به این وصیّت و سفارش‌ها دارد یا نه؟ چون مقصود اصلى، و مقصد اساسى این است كه دیگران از این وصیّت استفاده كنند. اگر در ظاهر و نگاه اوّل، وصیّت‌كننده امام معصوم و مخاطب آن نیز فرزند معصوم اوست، اما كیفیت سخن به گونه‌اى است كه هر پدر و فرزندى مى‌تواند از این وصیّت استفاده كند. لذا ایراد تعابیرى كه چندان با مقام عصمت مناسبت ندارد، با صدور این كلام از شخص معصوم و براى مخاطب معصوم منافات ندارد. در واقع وصیّت‌كننده نوعى براى وصیّت‌شونده نوعى وصیّت نموده است. در واقع حضرت در این‌جا در نقش پدرى پیر، براى فرزند جوان خود سفارش‌هایى را ایراد مى‌كند و مى‌فرماید: یَا بُنَىَّ اِنِّى لَمَّا رَأَیْتُكَ قَدْ بَلَغْتَ سِنّاً ...؛ اگر من اقدام به موعظه مى‌نمایم، از این روست كه از یك طرف مشاهده مى‌كنم تو به سنّى رسیده‌اى كه به این مواعظ احتیاج دارى و موقع آن فرارسیده است كه این مطالب را براى تو بیان كنم و از جانب دیگر خودم نیز به خط پایان عمر نزدیك شده و به سنّى رسیده‌ام كه به قول معروف آفتاب لب بام هستم. لذا فرصت را غنیمت شمرده و این وصایا را براى تو بیان مى‌كنم.

 

پندهاى نانوشته

قبل از شرح و تفسیر مفاد این فراز از پندنامه آسمانى لازم است به توضیح و تبیین چند نكته

نهفته در كیفیت بیان این وصیّت بپردازیم. علاوه بر محتواى الفاظ و معناى كلمات، در كیفیت بیان این وصیّت‌نامه گران‌سنگ و به خصوص این بخش از وصیت‌نامه نكته‌هاى ظریف و بسیار ارزنده‌اى نهفته است كه حتى برخى دیده‌هاى تیزبین و اندیشه‌هاى پر فروغ، از رعایت آنها عاجز و از پى بردن به آنها فرو مى‌مانند و تنها افراد بهره‌مند از تأییدات الهى و علم آسمانى قادر به رعایت آنها هستند كه اینك در حد توان و فرصت به بعضى از آنها نكات نغز و لطیف و دقیق اشاره مى‌كنیم.

 

توجّه به توان مخاطب

اگر چه حضرت(علیه السلام) هنوز به بیان تفصیلى وصیّت‌نامه خویش نپرداخته‌اند و سفارش‌هاى خود را بیان نفرموده‌اند، امّا در پرتو این كیفیت خاص از ایراد سخن به طور غیر مستقیم نكات مهم و مواعظى را گوشزد مى‌نمایند و مخاطب را متوجه نكاتى ظریف مى‌فرمایند كه معمولا مورد غفلت واقع مى‌شوند؛ نكته‌هایى كه عادتاً مورد غفلت قرار مى‌گیرند، مانند این اصل اساسى كه گوینده در بیان مطالب خود باید موقعیت شنونده و میزان آمادگى وى را در شنیدن كلام و فهمیدن آن مطالب و استفاده از آن در نظر بگیرد و همیشه آن را مدّ نظر داشته باشد. به عنوان مثال، یك بچه پنج ساله به طور متعارف آمادگى گوش‌دادن و فهمیدن برخى مطالب را ندارد و در دلش آنها را به بازى مى‌گیرد، ولى یك جوان از همان مطالب بهترین بهره‌بردارى را مى‌نماید. از همین‌رو معلمان و مربیان باید میزان فهم و درك و سطح معلومات و ظرفیت‌هاى احساسى و ادراكى و عاطفى و شناختى مخاطب خود را در نظر بگیرند كه آیا مفاد سخنان آنها براى شنونده مفید است یا نه؟ مثلا بعضى از مواعظى كه براى جوان مفید است، براى كودك یا سالمند چندان فایده‌اى ندارد و بر عكس. لذا باید تمام ابعاد ظرفیت شنونده را در نظر گرفت. گویا حضرت على(علیه السلام)در راستاى رعایت همین نكته دقیق و ظریف است كه مى‌فرماید: قَدْ بَلَغْتَ سِنّاً...؛ یعنى از آن‌جا كه دوران طفولیّت و بچه‌گى را پشت سر گذارده‌اى و به سنّى رسیده‌اى كه استعداد فهم این مطالب را كسب نموده‌اى، این مطالب را براى تو بیان مى‌كنم. آرى، حضرت(علیه السلام) موقعیت شنونده را در نظر گرفته، به طور دقیق و در زمان كاملا مناسب و

مطابق با ظرفیت مخاطب، وصیّت خود را ایراد مى‌كنند تا براى وى قابل فهم و مفید باشد و الاّ اگر این نكته رعایت نشود، بیان هر سخنى بیهوده و لغو خواهد بود.

 

مغتنم شمردن فرصت

به آن روى دیگر این سخنان گهربار كه بنگریم مى‌بینیم حضرت(علیه السلام) به توصیف موقعیت خود پرداخته، مى‌فرماید: وَرَأَیْتُنِى اَزْدادُ وَهْناً بادَرْتُ بِوَصِیَّتِى اِلَیْكَ لِخِصال؛ از جانب دیگر وقتى حال خود را بررسى مى‌كنم، مى‌بینم كه روز به روز ضعیف‌تر مى‌شوم و بر ضعف و سستى و ناتوانى جسمانى من افزوده مى‌شود. لذا به بیان این وصیّت مبادرت نمودم كه مبادا قبل از این‌كه این مطالب را براى تو بیان كنم، اجل من فرا برسد و این مطالب را ناگفته باقى گذارم. این كلام امیر كلام، خود درس بسیار مهم دیگرى را به ما مى‌آموزد كه اگر براى كسى زمینه كار خیرى فراهم شد و وقت انجام آن نیز فرا رسید، مسامحه نكند؛ چرا كه فِى التَّأْخِیرِ آفَات، از كجا معلوم است در آینده زنده باشیم و امكان انجام این كار فراهم باشد تا این كار را انجام بدهیم؟ اگر الان زمینه كار خیرى فراهم شده است و مى‌توان آن را انجام داد، نباید تأخیر بیندازیم و سستى و مسامحه كنیم. شاید در آینده نباشیم و یا اگر زنده هم باشیم، چه بسا كه توان انجام این كار را نداشته باشیم. مثلا ممكن است زنده باشیم، اما بیمارى و ناتوانى و یا هزاران مانع و آفات در زندگى پیش آید كه دیگر قادر به انجام آن عمل خیر و كار نیك و پسندیده و آن مسؤولیت خطیر نباشیم. پس وقتى زمینه انحام كار خیر و پسندیده‌اى فراهم شد، باید فرصت را غنیمت شمرده، هرچه زودتر آن را انجام دهیم. لذا حضرت هم مى‌فرماید: به وصیّت مبادرت كردم چون نگران بودم كه اجل من فرا برسد و این مطالب، ناگفته باقى بماند. بنابراین یكى از علل مبادرت به این وصیّت این نگرانى است كه: أَنْ یَعْجَلَ بى اَجَلى دَوْنَ أَنْ اُفْضِىَ اِلَیْكَ مَا فِى نَفْسى؛ قبل از بیان آنچه در دل دارم اجل من فرا برسد. از این روى شتاب كردم كه مبادا این كار را انجام نداده از دنیا بروم. و نیز از این‌رو اقدام به وصیّت نمودم كه مشاهده كردم فكر من همانند بدنم در حال پیرشدن است؛ اَوْاَنْقَصَ فِى رَأْیِى كَمَا نَقَصْتُ فِى جِسْمِى. شاید این مطالبى را كه امروز، به این صورت در ذهن خود دارم و مى‌توانم بیان كنم، در آینده نتوانم اینها را به این صورت ارائه كنم و رأى و فكر من نیز مانند بدنم ضعف پیدا كند.

توجه داریم كه در جواب این اشكال كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) امام معصوم هستند و پیرى در وجود امام معصوم موجب ضعف نمى‌شود، همان سخنان قبلى كافى است كه حضرت(علیه السلام) این وصیّت را به عنوان یك امام معصوم بیان نمى‌كنند، بلكه به عنوان پدرى كه به پیرى رسیده و كوله‌بارى از تجارب را به همراه دارد، این سخنان را بیان مى‌فرمایند و نكته‌اى مهم و درسى دیگر را به ما مى‌آموزد كه اگر امروز سلامت فكرى و بدنى دارید و مى‌توانید كار عملى و علمى انجام بدهید، آن را انجام دهید و به تأخیر بیندازید. گمان مبرید این توان، همیشه و تا آخر عمر براى شما محفوظ خواهد ماند. وقتى انسان پیر شود، دیگر نمى‌تواند خیلى كارهاى عملى و علمى را انجام دهد؛ مثلا نمى‌تواند درست تحقیق و مطالعه و یا عبادت كند. پس این سخن حضرت(علیه السلام) خود، یك موعظه غیر مستقیم است كه اگر امكان انجام كار خیر براى شما فراهم است این فرصت را غنیمت بشمارید؛ چرا كه معلوم نیست در آینده این زمینه فراهم باشد.

به بیان دیگر حضرت(علیه السلام) در این بخش ما را از وجود چند مانع اساسى در مسیر انجام كار خیر آگاه مى‌فرمایند. آن موانع عبارتند از:

1. فرا رسیدن اجل و به پایان رسیدن حیات

2. از دست دادن سلامت و قوت فكر و رأى

3. از بین رفتن زمینه مناسب.

قبل از به وجودآمدن این موانع باید كار نیك را انجام داد و به آینده حواله ننمود. گویا از همین روست كه حضرت(علیه السلام) به بیان این وصیّت ثمین و گران‌سنگ پرداخته‌اند؛ چرا كه خود مى‌فرمایند: قبل از فرارسیدن مرگ و نقص جسم و فكرم و پیش از غلبه تمایلات شیطانى بر تو و از كف دادن آمادگى لازم این وصیّت را بیان مى‌كنم.

 

اصلاح قبل از بروز انحراف

اگر نیك بنگریم این سخنان حضرت یك پند غیرمستقیم دیگر نیز در بر دارد و آن سفارش، این است كه اى انسانها! تا آلوده نشده‌اید قدر خودتان را بدانید و اگر آلودگى شما اندك است، مواظب باشید گسترش نیابد كه در این صورت دیگر موعظه در قلب شما اثر نكرده، براى شما

فایده‌اى نخواهد داشت. فرصت را غنمیت شمارید و تا آلودگى‌ها قلب شما را تسخیر نكرده‌اند، آن را به صیقل موعظه بسپارید. همان‌گونه كه موعظه‌كنندگان نیز باید فرصت را مغتنم دانسته و قبل از مكدّر شدن قلب، آن را نورانى و زنده سازند.

نكته جالب توجه دیگر در این سفارش حضرت، رعایت ادب و اهتمام وافر در كسب اعتماد مخاطب است. از همین رو حضرت(علیه السلام) نفرمودند: چون ترس و واهمه دارم شما زنده نباشید، این وصیّت را بیان مى‌كنم؛ چون این‌گونه سخن گفتن نه تنها براى مخاطب جالب و منقول نیست، بلكه به زبان آوردن این نوع سخنان نسبت به شخص دیگر، به خصوص جوانى كه در پى جلب رضایت او و به دست آوردن قلب او هستیم تا به حرف‌هاى ما گوش دهد پسندیده نیست؛ نه تنها خوب نیست و خلاف ادب است، بلكه انزجار و روى گرداندن وى را نیز به دنبال دارد. وقتى سخن، باعث انزجار و نفرت مخاطب شود، دیگر نه تنها در وى مؤثر واقع نمى‌شود بلكه موجب بروز عكس‌العمل از طرف مخاطب نیز مى‌گردد. لذا حضرت به بیان این سخن در مورد خودشان كه مى‌فرمایند: «شاید اجل من فرا برسد...»، اكتفا نموده و عنایت دارند كه مخاطب، خود پى خواهد برد كه شاید مرگ وى نیز به زودى فرا رسد؛ چون روى پیشانى كسى نوشته نشده كه تا چه زمانى زنده مى‌ماند. چه بسیار جوان هایى كه قبل از سن پیرى از دنیا رفتند و حال آن كه هرگز تصور نمى‌كردند در این سنین، مرگ به سراغ آنها بیاید.

پس علت دیگر مبادرت به وصیّت، این است كه قبل از تسخیر دل شنونده توسط جنود شیطان و مؤثر واقع نشدن موعظه و از بین رفتن شرایط اثرپذیرى دل و غالب شدن هواى نفس بر آن و آلوده شدنش فرصت را مغتنم بشماریم و قلب او را به وسیله موعظه، نورانى و زنده نماییم. دلى كه آماده شنیدن وصیّت و موعظه نباشد همانند شتر و مركب چموشى است كه همیشه فرارى است و رَم مى‌كند و نه تنها به این وصایا و پندها گوش نمى‌دهد، بلكه از آنها گریزان و فرارى است. افزون بر این حضرت(علیه السلام) هشدار مى‌دهند كه از ابتلاى به گناهان و پیروى از هواى نفس بپرهیزید كه گناه و پیروى از هواى نفس، انسان را آن چنان گمراه مى‌سازد كه هرگز كلام حق در او مؤثر واقع نمى‌شود و هدایت نمودن وى دشوار مى‌گردد. از همین رو

مى‌فرماید: اَوْ أَنْ یَسْبِقَنى اِلَیْكَ بَعْضُ غَلَباتِ الْهَوى وَفِتَنِ الدُّنْیا وَ تَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ؛ به این منظور اقدام به وصیّت نمودم كه مبادا پیش از بیان این وصیّت، تمایلات نفسانى بر تو مسلط شوند و فتنه‌هاى دنیا پیش‌دستى نمایند و تو را همانند شتر گریزپاى از شنیدن مواعظ گریزان سازند. این تعبیر حضرت(علیه السلام) بسیار ادبى و جالب و شیرین است كه مى‌فرماید علت دیگر مبادرت به وصیّت این بود كه ترسیدم: یَسْبِقَنِى اِلَیْكَ غَلَباتِ الْهَوى؛ قبل از این‌كه وصیّت من به تو برسد، غلبه هوا سبقت بگیرد و به تو برسد. وقتى هواى نفس بر تو عارض شد و فتنه‌هاى دنیا تو را فرا گرفتند، دیگر نه تنها آمادگى شنیدن مواعظ را نخواهى داشت بلكه مثل مركبى چموش كه هرگز تن به سوارى نمى‌دهد و سوار شدن بر آن دشوار است، از مواعظ مى‌گریزى؛ تَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُور. لذا پیش از آن‌كه هواى نفس به تو روى آورد و بر تو غالب شودو آمادگى پذیرش موعظه را از تو سلب كند، مبادرت به این وصیّت كردم و آن را براى تو نوشتم؛ چرا كه اِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاْرْضِ الْخالِیَةِ، ما اُلْقِىَ فیها مِنْ شَىْء اِلاّ قَبِلَتْةُ ...؛ قلب نوجوانان همانند زمین بكر و كاشته نشده مى‌ماند كه با هرچه مواجه شود آن را مى‌پذیرد. اگر من قلب تو را به انوار موعظه و سفارش‌هاى خود تربیت نكنم به انحراف نفسانى و اعوجاج فكرى مبتلا مى‌گردد.

 

ابعاد تربیتى قلب

سنین جوانى زمان مناسبى براى موعظه است؛ چون دل جوان مثل زمین بكر و كاشته نشده‌اى است كه هنوز بذرى در آن نپاشیده‌اند و آمادگى كِشتن را دارد. زمینى كه آماده كشت باشد، هر بذرى كه در آن بپاشند، سبز مى‌شود و رشد مى‌كند. اما اگر علف‌هاى هرزه در آن روییده باشد و یا قبلا بذر دیگرى در آن كاشته باشند، كشت بذر جدید در آن بسیار دشوار است و هرگز مثل حالت قبل سریع و كم زحمت رشد و نمو نمى‌كند. قلب جوان نیز چنین حالتى دارد و صاف و پاك است و افكار و عقاید نادرست در آن رسوخ نكرده است. ملكات نفسانى مذمومه هنوز در قلب جوان جوانه نزده و یا اگر هم آلودگى دارد خیلى سطحى است و زود مى‌آید و زود هم برطرف مى‌شود؛ یعنى گناه و افكار غلط ملكه او نشده و در نفس وى رسوخ و ثبات پیدا نكرده است. لذا قلب او براى تعلیم و تربیت آماده است و هر بذر علمى و تربیتى كه در آن كاشته شود

با كمترین زحمت و در كوتاه‌ترین زمان ممكن به شكلى مطلوب رشد مى‌كند. اما وقتى انسان پا به سن گذاشت، چون حالات نفسانى در او ملكه شده و ثبات پیدا نموده و در جان و نفس او راسخ شده است، ایجاد تغییر در آن خیلى مشكل مى‌شود. مثل زمینى كه علف‌هاى هرزه در آن روییده و بذرهاى مختلفى در آن كاشته‌اند، و از انواع علف‌هاى هرزه و نباتات و گیاهان پر شده است. وقتى در آن زمین بذر گل بكارند، زود رشد نمى‌كند و چه بسا بقایاى علف‌ها و نباتات قبلى مانع رشد مطلوب آن مى‌شوند. از همین‌رو حضرت مى‌فرمایند: چون دل جوان از هر آلودگى پاك و خالى است و به زمین آماده‌اى مى‌ماند كه هنوز چیزى در آن كاشته نشده است و هر بذرى كه در آن بپاشند، مى‌پذیرد و هر نهالى كه در آن غرس كند چند روزه مى‌بالد و رشد مى‌كند، پس فَبادِرْ بِالاَْدَبِ قَبْلَ اَنْ یَقْسُوَ قَلْبُكَ وَیَشْتَغِلَ لُبُّكَ؛ قبل از آن‌كه قلب تو سخت و عقلت به امور دیگر مشغول گردد، به تربیت خود اقدام كن! گویا تعبیر «قَبْلَ اَنْ یَقْسُوَ قَلْبُكَ» به جنبه عملى قلب نظر دارد و عبارت «یَشْتَغِلَ لُبُّك» به جنبه علمى آن اشاره دارد. لذا مى‌توان گفت دل جوان از دو جهت آماده تعلیم و تربیت مى‌باشد.

وقتى دل انسان به افكار پراكنده و مختلف و مطالب متناقض و گاه آلوده و باطل مشغول شد، در واقع از جنبه نظرى دچار انحراف شده است و اندك اندك استقامت خود را از دست مى‌دهد، به گونه‌اى كه حتى در مطالب بسیار روشن و واضح نیز تردید روا مى‌دارد. واضح است كه اگر قلب انسان از نظر علمى دچار اعوجاج شود، به هر چیزى با شك و تردید نگاه مى‌كند. به علاوه وقتى مفاهیم مختلف و مطالب پراكنده ذهن او را پر كرد، دیگر مفهوم جدید و حق را به آسانى نمى‌پذیرد و گاه امتناع مىورزد. در مقابل، وقتى ظرف ذهن خالى باشد هرچه در آن بریزند جاى مى‌دهد و مى‌پذیرد. مشكل اساسى این‌جاست كه وقتى سنّ آدمى بالا رفت، ذهنش از مفاهیم و افكار مختلف و احیاناً متناقض پر مى‌شود و دیگر آمادگى پذیرش مطلب حق و جدید را ندارد.

توصیف جنبه عملى دل نیز به همین ترتیب است كه وقتى دل به اخلاق ناپسند و زشت آلوده شد، قساوت پیدا مى‌كند و دیگر موعظه در آن اثر نمى‌كند و تربیت نمودن آن مشكل مى‌شود. در پرتو تشبیه معقول به محسوس مى‌توان مطلب را این‌گونه تبین نمود: لیوانى را در

نظر بگیرید كه به روغن و یا گریس آلوده شده است حال اگر بخواهید آن را تمیز كنید و از آن استفاده نمایید باید خیلى زحمت بكشید و تلاش كنید تا تمیز شود. امّا اگر این لیوان آلوده نشده باشد، كاملا تمیز و شفاف بوده و مى‌درخشد و هیچ مشكلى براى استفاده از آن ندارید و به آسانى مى‌توانید از آن استفاده كنید. دل انسان نیز چنین حالتى دارد؛ مادامى كه آلودگى‌هاى اخلاقى در آن رسوخ نكرده و وارد قلب او نشده، صاف و شفاف است و تربیت آن خیلى راحت است. اما وقتى به گناهان و معاصى آلوده شد و صفات مذموم در آن رسوخ كرد، تمیز نمودن آن مشكل مى‌شود و به راحتى نمى‌توان آن را تربیت نمود و به آداب سالم و صحیح آراست و چه بسا تمیزنمودن آن و زدودن خصال ناپسند غیر ممكن مى‌شود.

پس این نكته بسیار مهم و درخور تأمل را نباید فراموش نمود كه اگر دل به افكار غلط و یا اخلاق و اعمال نكوهیده آلوده شد، اول باید با زحمت فراوان آن آلودگى‌ها را زدود و بیرون ریخت و دل را تمیز نمود تا براى دریافت معارف صحیح و حق و صفات پسندیده آمادگى پیدا كند و آنها را پذیرا شود. دل و قلب آلوده به معاصى و رذایل اخلاقى و انحرافات فكرى، همچون ظرف آلوده، هرگز قابلیت پذیرش معرفت حق و آداب پسندیده را ندارد.

 

ویژگى‌هاى قلب آلوده

حضرت على(علیه السلام) با بیان این فراز از پندنامه، به فرزندشان امام حسن(علیه السلام) هشدار مى‌دهند كه قدر خود را بداند و توجه داشته باشد كه در چه دورانى قرار گرفته و در چه وضعیتى به سر مى‌برد. جوانى و آن صفاى دل و باطن را كه هنوز آلوده نشده و پلیدى‌ها در آن رسوخ نكرده ارج نهد. و این فرصت را غنیمت بشمارد و بداند چنین سرمایه‌اى همیشه نقد نمى‌شود و ممكن است روزى قلب او را قساوت بگیرد كه در این صورت راه تحصیل تمام مراتب كمال و تعالى به روى وى سدّ خواهد شد؛ چرا كه از چیزى متأثر نمى‌شود و قلبى كه سخت شود و متأثر نگردد، راه سعادت را به روى صاحب خود مى‌بندد. به‌طور طبیعى قلب انسان باید متأثر شود و رقّت پیدا كند و اشكى بریزد نه این‌كه آنقدر بى‌تفاوت باشد كه عالى‌ترین مواعظ و كوبنده‌ترین مطالب تأثیرى در آن پدید نیاورد. قرآن مجید بر این مطلب بسیار تكیه كرده و

اهل كتاب و به ویژه یهود را به خاطر این صفت خیلى مذمت مى‌كند: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ بَعْدَ ذلِكَ فَهِى كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاْنْهارُ ...(1)؛ آن‌گاه دل‌هاى شما همچون سنگ و یا بدتر از سنگ سخت شد؛ چرا كه برخى از سنگ‌ها شكافته مى‌شوند و نهرهاى آب از آنها جارى مى‌گردد. امّا دل‌هاى شما از یك قطره اشك هم مضایقه مى‌نماید. یا در آیه دیگرى مى‌فرماید: اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ امَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم لِذِكْرِ اللّهِ وَما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلا تَكُونُوا كَالذَّینَ اُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُم(2)؛ آیا هنوز وقت آن فرا نرسیده كه دلتان نرم بشود و خشوع پیدا كند و در برابر ذكر خدا و كلام حق خاشع گردد و قلبتان بشكند؟ مثل كسانى كه قبلا به آنها كتاب داده شد نباشید؛ همانند یهود نباشید كه زمانى دراز بر ایشان گذشت و دلهایشان سخت گردید و قساوت پیدا كرد. وقتى انسان مطلب حقى را بشنود ولى پشت گوش بیندازد و اعتنا نكند، بعد از مدتى كم‌كم به‌طور كلى آمادگى تأثر از حق را از دست مى‌دهد. چه بسا كه اگر از همان اول بى‌اعتنایى نمى‌كرد، تحت تأثیر واقع مى‌شد و آمادگى پذیرش حق را از دست نمى‌داد ولى افسوس كه فَطالَ عَلَیْهِمْ الاَْمَدُ؛ زمانى مدید و طولانى بر آنها گذشت و بسیار گناه كردند تا آن‌گاه كه فَقَسَتْ قُلُوبُهُم؛ قلبشان سخت شد.

در این‌جا نیز حضرت(علیه السلام) هشدار مى‌دهند كه مبادا شما هم این‌گونه شوید كه وقتى موعظه‌اى را مى‌شنوید بى‌تفاوت از كنار آن بگذرید. اگر بى‌تفاوت از كنار آن گذشتید، ضررش از عمل نكردن به آن موعظه بیشتر خواهد بود. چون اگر با بى‌تفاوتى برخورد كنید به تدریج روحیه پذیرش حق در شما از بین مى‌رود. پس دقت كنید به آن ترتیب اثر دهید و قبل از آن‌كه قلب شما را قساوت بگیرد و امور دیگرى ذهن شما را مشغول سازد، به تهذیب اخلاق و اصلاح خود بپردازید. به یقین وقتى دل قساوت مبتلا شد، دیگر هیچ یك از این انفعالات در آن پدیدار نمى‌شود و هیچ تأثیرى در آن رخ نمى‌دهد و هرگز رقّت نخواهد یافت. همان‌گونه كه ذهن انسان این چنین است اگر از مفاهیم مختلف پر شد و به افكار پلید مشغول گردید، دیگر به مطالب حق و افكار صواب اعتنا نمى‌كند و جایى براى مطالب صحیح باقى نمى‌ماند، قلب هم اگر پر شد و مشغول گردید دیگر از آنها متأثر نمى‌گردد. این سخن حقیقتى است كه هر یك


1. بقره/ 74.

2. حدید/ 16.

از ما مى‌توانیم آن را تجربه و آزمایش كنیم؛ مثلا آن روزى كه از صبح تا شب گپ مى‌زنید و از این طرف و آن طرف سخن مى‌گویید و ذهنتان را به این مطالب مشغول مى‌سازید، هرگز به هنگام مطالعه و دریافت سخن مفید تمركز حواس نخواهید داشت؛ چراكه دل‌مشغولى شما باعث گردیده كه ذهن از افكار مختلف پر شودو دیگر جایى براى فكر جدید باقى نماند. به یقین چنین حالتى را در مورد قلب و محتویات آن بارها تجربه نموده‌اید؛ مثلا روزى كه دل‌مشغولى شما به امور دنیوى زیاد است، حضور قلب شما در نماز دشوار و یا كمتر مى‌گردد چرا كه قلب سرگرم دنیا و مشحون از انفعالات دنیوى گشته است.

 

قلب صاف، ظرف معرفت

قلب آدمى، دمادم و پیوسته در تیررس افكار پلید و تمایلات نفسانى و فتنه‌ها قرار دارد و لازم است انسان تدبیرى بیندیشد كه از حمله انبوه تیرهاى پلیدى و انحراف و آلودگى مصونیت یابد.لذا باید قبل از این‌كه افكار پراكنده و ناصواب به ذهن هجوم آورند و آن را فرا بگیرند و پلیدى‌ها در دل لانه كنند و جاخوش نمایند و محلى براى فكر و معرفت مفید باقى نگذارند، مواعظ حق و صحیح و افكار درست را بیاموزد و خود را اصلاح كند. اگر این فرصت را مغتنم بشمارد و قبل از سخت شدن دل و مشغول شدن ذهن در صدد اصلاح خود برآید، در تربیت فكرى و قلبى خود موفق‌تر خواهد بود و از جانب دیگر سریع‌تر به اهداف خود خواهد رسید. چون از طرفى هنوز آلودگى در ذهن و قلب او بروز نكرده است تا مانع پیشرفت او گردد و از طرف دیگر چون آمادگى پذیرش را از كف نداده است مى‌تواند از تجارب دیگران بهره بگیرد و از نتیجه یك عمر تلاش دیگران یكجا استفاده كند و آنچه را دیگران با یك عمر تلاش و زحمت به دست آورده‌اند، یكجا در كف بگیرد. همان‌گونه كه حضرت(علیه السلام) مى‌فرماید: این مواعظى كه من بیان مى‌كنم محصول یك عمر تلاش و زحمت است. شصت سال تجربه كرده‌ام تا اینها را به دست آورده‌ام و اینك محصول یك تجربه شصت ساله را، كه یك عمر پرتلاش و زحمت در نقد آن هزینه شده است، یكجا در اختیار تو قرار مى‌دهم. پس در مصونیت خویش بكوش و قبل از حمله افكار پلید و وساوس شیطانى خود را آماده ساز، كه معرفت و حكمت تنها در دل پاك حلول مى‌كند و بس.

سود بى‌رنج

آموزشگاه زندگى، درس تجربه مى‌آموزد و آن‌كه با درایت و دقت لازم به آموختن بپردازد، از دو نوع سود بهره خواهد برد. از این دو، یكى نقد است و آن دیگرى تلاش آگاهانه را مى‌طلبد. آنچه نقد است، تجربه شاگردان پیشین این آموزشگاه است كه اینك حاضر و آماده و بدون دردسر و زحمت در اختیار انسان قرار مى‌گیرد و مى‌تواند از تجارب تمام انسانهایى كه قبلا پا به عرصه زندگى گذارده‌اند بهره بگیرد و استفاده كند. حضرت در این مورد مى‌فرمایند: لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِكَ مِنَ الاْمْرِ ما قَدْ كَفاكَ اَهْلُ الْتِّجارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ؛ این وصیت را به تو مى‌كنم تا با دقت و جدیت از تجاربى كه پیشینیان زحمت تجربه نمودن آن را متحمل شده‌اند استقبال كنى، كه: فَتَكُونَ قَدْ كُفیتَ مَؤُونَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِیتَ مِنْ عِلاجِ التَّجْرِبَهْ؛ مؤونه و زحمت تحصیل و طلب نمودن آنها را از دوش شما برداشته‌اند؛ چرا كه آنها زحمت این كار را به دوش كشیده‌اند، و اینك نتیجه‌اش را به شما تحویل داده‌اند. فَأَتاكَ مِنْ ذَلِكَ ما كُنّا نَأْتیه؛ چیزى كه ما قبلا به سراغش مى‌رفتیم و در تمام عمر زحمت به‌دست‌آوردن آن را مى‌كشیدیم، اینك حاضر و آماده به سراغ شما مى‌آید و به جاى این‌كه شما به سراغ او بروید، او خود نزد شما آمده است و حتى بهتر از خود ما كه زحمت این تجارب را متحمّل شده‌ایم، از این تجارت متحمّل مى‌شوید. وَ اسْتَبانَ لَكَ مِنْها ما رُبَّمَا اَظْلَمَ عَلَیْنا فِیه؛ سود دیگر آن است كه اگر برخى از نكات آن براى ما مخفى و مبهم باقى مانده باشد، وقتى آن تجربه در اختیار تو قرار مى‌گیرد، با فكر خود نكات مبهم آن را برطرف مى‌سازى و چون این تجارب را با فكر خود توأم كنى، آن نقطه‌هاى مبهم روشن خواهد شد و از آن تجربه بهتر بهره‌مند مى‌گردى. پس در كنار آن تجربه، خود نیز باید تلاش كنیم تا به تجارب جدید و تكمیل تجارب قدیم موفق شویم.