«یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ لَمْ یَأْتِ یَوْمَ الْقِیامَةِ بِثَلاث فَقَدْ خَسِرَ. قُلْتُ: وَ مَا الثَّلاثُ؟ فِداكَ أَبى وَ أُمّى. قالَ: وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَیْهِ، وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ السَّفیهِ، وَ خُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاسَ.
یا اَباذَرٍّ؛ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَقْوى النّاسِ فَتَوَكَّلْ عَلىَ اللّهِ، وَ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَكْرَمَ النّاسِ فَاتَّقِ اللّهَ، وَ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَغْنَى النّاسِ فَكُنْ بِما فى یَدِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوْثَقَ مِنْكَ بِما فى یَدَیْكَ.
یا أَباذَرٍّ؛ لَوْ أنَّ النّاسَ كُلَّهُمْ أَخَذُوا بِهذِهِ الاْیَةِ لَكَفَتْهُمْ: «وَ مَنْ یَتَّقِاللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْء قَدْراً»(1)
جملاتى كه در جلسه قبل بررسى شد بر محور تقوا و ورع بود، در این بخش از روایت نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) علاوه بر ورع و خوددارى از گناه، از حلم و بردبارى و مقام توكل نیز یاد مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ: من لم یأت یوم القیامة بثلاث فقد خسر. فقلت و ما الثّلاث؟ فداك ابى و امّى. قال: ورعٌ یحجزه عمّا حرّم اللّه عزّ و جلّ علیه و حلمٌ یردّ به جهل السفیه و خلق یدارى به النّاس.»
اى ابوذر؛ هر كس در روز قیامت سه چیز همراه نداشته باشد زیانكار است. ابوذر
1. طلاق / 2 ـ 3.
مىگوید: پدر و مادرم فدایت باد آن سه چیز چیست؟ پیامبر در جواب مىفرمایند: 1. ورعى كه او را از محرّمات باز دارد 2. حلمى كه با آن با نادانى سفیهان مقابله كند. 3. اخلاق نیكو كه با آن با مردم مدارا كند.
اولین ویژگىاى كه اگر انسان به آن متصف نگردد در قیامت زیانكار مىگردد، ورع است. در جلسه قبل گفتیم كه ورع معمولا بر ملكه تقوا اطلاق مىگردد و نفس اجتناب از گناه را ورع نمىگویند، تعبیر حضرت در این بخش، آن تفسیر را تأیید مىكند و بوضوح بیان مىكند كه ورع بر ملكه نفسانى كه مانع از دست یازیدن به گناه مىشود اطلاق مىگردد؛ بنابراین خاصیت ورع این است كه انسان را از گناه باز مىدارد و طبیعى است كسى كه چنین ویژگىاى نداشته باشد، به گناهان آلوده مىگردد و در نتیجه زیان مىبیند و گرفتار جهنم مىشود.
دومین ویژگىاى كه اتصاف به آن، انسان را از خسران و زیان روز قیامت حفظ مىكند حلم و بردبارى است. در لغت آمده است كه حلم كنترل كردن نفس از برانگیخته شدن قوه غضب است. بىشك حلم و بردبارى از صفات پسندیده و ارزنده است و از لشگریان عقل بهشمار مىرود، چه اینكه غضب ـ كه در برابر حلم قرار دارد ـ از لشگریان جهل است. معروف است كه انسان در حال عصبانیت نه تصمیم بگیرد، نه تنبیه كند و نه اقدام كند كه بعداً پشیمان خواهد شد، زیرا آن سه در حال عصبانیت از كنترل عقل خارجند؛ چرا كه در آن حال عقل انسان درست كار نمىكند: در حدیثى آمده است كه قنبر از سوى نادانى مورد اهانت قرار گرفت و ناراحت شد و خواست جواب بدهد حضرت على(علیه السلام) فرمودند:
«مَهْلا یا قَنْبَرُ، دَعْ شاتِمَكَ مِهاناً تُرْضِى الرَّحْمنَ وَ تُسْخِطُ الشَّیطانَ و تُعاقِبَ عَدوَّكَ فَوَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسْمَةَ ما أَرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْلِ الْحِلْمِ وَ لا أَسْخَطَ
الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَ لا عُوقِبَ اْلأَحْمَقُ بِمِثْلِ السُّكُوتِ عَنْهُ»(1)
آهسته قنبر، دشنامدهنده خود را از روى بىاعتنایى رها كن تا خداوند رحمان را خشنود و شیطان را غضبناك كنى و دشمنت را عقوبت كنى (زیرا عقوبتى براى او بدتر از بىاعتنایى نیست.) قسم به خدایى كه دانه را شكافت و انسانها را خلق كرد، مؤمن به چیزى بیش از حلم و بردبارى پروردگارش را راضى نمىكند و به چیزى بیش از دم فروبستن شیطان را ناراحت نمىكند و به چیزى بیش از سكوت احمق را عقوبت نمىكند.
در جاى دیگر امام على(علیه السلام) فرمودند:
«لاشَرَفَ كَالْعِلْمِ وَ لا عِزَّ كَالْحِلْمِ...»(2)
هیچ شرافت و بزرگى به مانند دانش نیست و هیچ ارجمندى مانند بردبارى نیست.
نظر به والایى صفت حلم و بردبارى و نقش ارزنده آن در حفظ روابط صحیح اجتماعى و حفظ احترام متقابل انسانها، لازم است تكتك افراد جامعه به آن متصف گردند، بخصوص براى علماء كه نقش اصلاحى و تربیتى دارند: عالمى كه هدایتگر و اصلاحگر است اگر بخواهد در برابر رفتار ناشایست جاهلان مقابله به مثل كند برنامههاى اصلاحى او بىاثر مىماند. ازین جهت باید همواره علم خود را با حلم و بردبارى قرین سازد، تا به نتیجه درخور دست یابد. پس انسان باید در راه بیان حقایق دین و تبلیغ آن صبور و پرحوصله باشد و با توجه به این نكته كه كارایى علم و تربیت بدون حلم میسّر نیست، پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:
«وَالَّذى نَفْسى بِیَدِهِ ما جُمِعَ شَىْءٌ إِلى شَىْء أَفْضَلُ مِنْ حِلْم إِلى عِلْم»(3)
قسم به خدایى كه جانم در اختیار اوست، جمع و ضمیمه نشد چیزى با چیز دیگر بهتر از جمع شدن حلم با علم.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 424.
2. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 109، ص 1139.
3. بحارالانوار، ج 2، ص 46.
آرى حلم و بردبارى در زمره بالاترین كمالات نفسانى پس از علم است و چنانكه گفتیم علم بدون آن سود نمىبخشد. از اینرو در برخى موارد وقتى از علم ستایش مىشود، حلم نیز با آن ذكر مىشود و در واقع، حلم و علم به عنوان دو عنصر ارزشمندى كه قرین و مكمّل همند ذكر مىگردند، لذا پیامبر مىفرماید:
«اَللّهُمَّ أَغْنِنى بِالْعِلْمِ وَ زَیِّنّى بِالْحِلْمِ»(1)
خداوندا، مرا به سبب علم بىنیاز كن و با حلم زینتبخش.
مسلّماً كسى كه حلم و بردبارى را زینت خود قرار مىدهد، در مراحل بحرانى كه آتش كینه و عداوت از درون هر كسى شعله مىكشد، بهترین شیوه رحیمانه و رأفتآمیز را پیش مىگیرد و حلم و بردبارى او را از شعلهور ساختن آتش كین و غضب باز مىدارد و عنان اختیار را به دست هواى نفس نمىسپرد، بلكه او را به كنترل هواى نفس و نیز خاموش ساختن آتش غضب خود و دیگران وا مىدارد: در تاریخ مىنگریم كه با توجه به انواع آزارها و اذیّتهایى كه مشركان در حق پیامبر و یارانش روا داشتند، به هنگام فتح مكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نهایت بردبارى را از خود نشان داد و عفو، بخشش و ترحم را سرلوحه كار خود قرار داد. در آن هنگام دشمنان توقع داشتند كه پیامبر حمام خون راه اندازد و حتى برخى از پرچمداران سپاه اسلام كه در پى انتقام بودند، رو به ابوسفیان گفتند «أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَةِ» امروز روز نبرد سخت و انتقام است. اما پیامبر آن شعار انتقامجویانه را به شعار محبتآمیز مبدل كرد كه:
«أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ أَلْیَوْمَ أَعَزَّاللّهُ قُرَیْشاً»(2)
امروز روز رحمت و نیكنوازى است، امروز خداوند قریش را عزت بخشید.
بىشك انسان ناچار است كه در زندگى خویش با دیگران ارتباط داشته باشد. خداوند او را چنان آفریده كه ناگزیر از پذیرش زندگى اجتماعى است و اگر بخواهد تنها و به دور از
1. همان، ج 97، ص 368.
2. همان، ج 21، ص 109.
جمع زندگى كند از اكثر بركات این عالم محروم مىگردد و نمىتواند رو به تكامل رود و شاید نتواند به زندگى خود ادامه دهد. پس او براى ادامه حیات و نیز براى تكامل و ترقى ناچار به پذیرش زندگى اجتماعى و ارتباط با دیگران است. از طرف دیگر، مردم از نظر روحیهها، اخلاق و فهم و معرفت با یكدیگر تفاوتهاى فراوانى دارند و از اینرو انسان خواه ناخواه با كسانى سروكار پیدا مىكند كه رفتار غیرعاقلانه و نابخردانه دارند. گاهى با اشخاصى تماس پیدا مىكند و مواجه مىشود كه رفتار نسنجیدهشان موجب تحقیر و توهین به اوست.
همه انسانها از نظر كمال و معرفت انسانى به سرحد كمال نرسیدهاند و از چنان عقلى برخوردار نیستند كه آنها را به برخورد شایسته و مؤدبانه وادارد. از این جهت گاهى شخصى كه انسان با او تماس پیدا مىكند و یا همكار انسان و یا مسؤولى كه مردم به او مراجعه مىكنند، به جهت خود ساخته نبودن و كمى معرفت و یا به جهت گرفتارى و فشارهاى زندگى، رفتار كنترل نشده و پرخاشجویانه از خود نشان مىدهد و نمىتواند رعایت ادب را بكند و احترام دیگران را نگه دارد. طبیعى است كه اگر انسان در برابر این طیف از افراد برخورد مشابهى نشان دهد و زود عصبانى شود و بنابر پرخاش گذارد، اختلاف و درگیرى بالا مىگیرد و عواقب شومى را به بار مىآورد. وقت انسان هدر مىرود، آرامش و نشاط از او گرفته مىشود و نمىتواند به آرمانهاى زندگى خود برسد. پس براى اینكه انسان بتواند از اجتماع بهره شایان ببرد و از آفتهاى آن دور ماند باید حلم و روحیه بردبارى را در خود ایجاد كند كه در هنگام مواجه گشتن با چنین افرادى بتواند خود را كنترل كند.
علاوه بر اینكه انسان باید داراى ورعى باشد كه او را از گناه باز دارد، باید بردبار باشد تا از زندگى اجتماعى خویش بهره برد و خسران و زیان نبیند. چون اگر انسان از اجتماع فاصله بگیرد، از منافع آن محروم مىگردد؛ اما اگر بخواهد از منافع اجتماعى در جهت تأمین زندگى اخروى خویش استفاده برد، براى اینكه در مواجهه با انسانهاى كم خرد و بىعقل و پرخاشگر سالم بماند و با آنان درگیر نشود، باید خویشتندار باشد. باید تمرین بردبارى كند
تا در برابر صحنههاى تحقیرآمیز و اهانتآمیز، شنیدهها را نشنیده بگیرد و دیدهها را ندیده بگیرد تا بتواند به وظایفش عمل كند و از اجتماع بهره برد و آن رفتار ناشایست مانع تكامل او نشود و به تعبیر روایت «حلمى داشته باشد كه جهل نادانان را از خود دور سازد».
برخلاف تصور ما كه جهل را عدم علم تلقى مىكنیم و فقط آن را در برابر علم به كار مىبریم، جهل به معناى نابخردى هم هست و نظیر سفاهت و حماقت در مقابل عقل به كار مىرود. بنابراین جهل به معناى نشان دادن رفتار جاهلانه و نابخردانه است و در بیشتر آیات قرآن به همین معنى به كار رفته است؛ مثلا خداوند از قول حضرت یوسف مىفرماید:
«وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ(1)»
و اگر مكر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
مقصود این است كه اگر حیله زنان را از من دور نسازى كارى سفیهانه و نابخردانه از من سر مىزند. در اینگونه آیات حمل جهل بر عدم علم غلط است وانگهى عدم علم در بیشتر موارد عذر است، حال آنكه این كلمه بیشتر در مقام نكوهش و عدم عذر آمده است؛ چنانكه خداوند در مقام نكوهش برادران یوسف مىفرماید:
«هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»(2)
آیا دانستید با یوسف و برادرش چه كردید آنگاه كه جاهل بودید؟
مسلّم است كه برادران یوسف از كار و عمل خود بىخبر نبودند، آنان یوسف را مىشناختند و مىدانستند كارشان ناشایست است و در عین حال جاهل بودند و كارشان جاهلانه یعنى خلاف عقل و حق بود.
همچنین وقتى حضرت موسى(علیه السلام) به مردمش گفت كه خداوند به شما فرمان داده كه گاوى بكشید و آنان به او گفتند: آیا ما را به مسخره گرفتهاى؟، فرمود:
1. یوسف / 33.
2. همان / 89.
«... أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَالْجاهِلِینَ(1)» به خدا پناه مىبرم كه از نابخردان باشم.
در این آیه نیز جهل به معناى سفاهت است نه عدم علم و حضرت موسى از عدم علم به خدا پناه نمىبرد بلكه از بىعقلى و نابخردى و رفتار جاهلانه و خلاف عقل و حق به خدا پناه مىبرد. در اصول كافى كتابى به «علم» اختصاص داده شده است و كتاب دیگرى به «عقل و جهل» و این بدان جهت است كه جهل در آن كتاب در برابر عقل است و نه علم و چنانكه گفتیم: غالباً جهل و جهالت به نادانى و رفتار نابخردانه گفته مىشود و در مقابل عقل به كار مىرود نه در مقابل علم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پند و اندرز خود این نكته را گوشزد مىكنند كه انسان در زندگى خود گاهى بناچار با اشخاص كمعقل و كم خرد روبرو مىشود كه رفتار سفیهانه و جاهلانه دارند، بهترین رفتارى كه او مىتواند داشته باشد، تحمل بىادبى آنها و بردبارى نشان دادن است كه در این صورت هم از منافع اجتماع بهره برده است هم خود را با نادانان و سفیهان درگیر نساخته است و در برابر دشمنى آنان راه سلامت برگزیده و محبوب خداوند گردیده است:
قالَ رَسُولُاللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَیه و آله: إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْحَیِىَّ الْحَلیمَ الْعَفیفَ الْمُتَعَفِّفَ»(2)
خداوند شخص با حیاى خویشتندار پاكدامن و با مناعت را دوست دارد.
قرآن كریم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنین بیان كرده است:
«وَ لاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ إِدْفَعْ بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ. وَ مَا یُلَقَّیها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ مَا یُلَقَّیها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِیم وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلیمُ»(3)
هرگز نیكى و بدى در جهان یكسان نیست، همیشه رفتار ناشایست را با بهترین عمل
1. بقره / 67.
2. اصول كافى، ج 3، ص 174.
3. فصلت / 35.
پاسخ ده تا همان كس كه با تو سر دشمنى دارد دوست صمیمى تو گردد و به این مقام بلند كسى نمىرسد جز آنان كه صبر كردند و به این مقام نمىرسند جز آنان كه بهره بزرگى برده باشند. پس هرگاه از شیطان به تو وسوسهاى رسد به خداوند پناه ببر كه او (به دعاى خلق) شنوا و (به احوال همه) داناست.
این شیوهاى كه قرآن در برخورد با سركشان و نادانان معرفى مىكند، از ظریفترین و پربارترین روشهاى تربیتى است. چرا كه هر كس بدى مىكند، به حكم قانون مقابله به مثل انتظار دارد طرف نیز به او بدى كند، ولى وقتى برخلاف انتظار خود از طرف برخورد سالم و سازندهاى ببیند، دگرگون مىشود و طوفانى در درونش ایجاد مىگردد و در اثر فشار وجدان بیدار مىگردد و احساس حقارت كرده، شیوه برخورد ناسالم خویش را تغییر مىدهد. به این جهت است كه ما خیل مردمى را بر گرد وجود پیامبر مىبینیم كه بر اساس فرموده خداوند، صفت رحمت و بردبارى حضرت موجب جمع گشتن آنها شده بود:
«فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ...»(1)
مرحمت خداوند تو را با خلق مهربان و نیكخوى گرداند و اگر تندخو و سختدل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند (پس اگر مردم نادان به تو بد كنند) از آنان درگذر و از خداوند براى آنها آمرزش بخواه و با آنان مشورت كن.
و نیز قرآن درباره منطق رفتارى بندگان صالح خداوند مىفرماید:
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمْ الْجاهِلُونَ قَالُوا سَلاماً»(2)
و بندگان (خاص) خداوند رحمان كسانى هستند كه بر روى زمین با تواضع و فروتنى راه مىروند و هرگاه مردم نادان آنان را مخاطب قرار دهند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند.
1. آل عمران / 159.
2. فرقان / 63.
نقل كردهاند دوست حكیمى بر او وارد شد و حكیم غذایى مقابلش نهاد، همسر تندخوى حكیم آمد و آن غذا را از مقابل مهمان برداشت و به حكیم ناسزا گفت. آن مرد با ناراحتى از خانه حكیم خارج شد. حكیم به دنبالش رفت و وقتى به او رسید گفت: به یاد مىآورى روزى كه ما در منزلت مهمان بودیم و در هنگام تناول غذا مرغى به میان سفره غذا پرید و غذاها را خراب كرد و هیچ یك از ما ناراحت نشد. اكنون تو خیال كن همسر تندخوى من بهمانند آن مرغ است! آن مرد با شنیدن این سخن خشمش را فروخورد و گفت: راست گفت حكیم، حلم و بردبارى شفاى هر دردى است.
در احوالات امام حسن مجتبى(علیه السلام) است كه روزى مردى شامى ـ كه تحت تأثیر تبلیغات بنىامیه كینه اهلبیت را به دل داشت ـ در كوچهاى در مدینه به حضرت رسید و بدون تأمل شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت كرد. حضرت پس از بردبارى و سكوت فرمودند: من فكر مىكنم تو در این شهر غریبى و امر بر تو مشتبه گشته. اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به توست. اگر بدهكارى، من قبول مىكنم كه بدهى تو را بپردازم. اگر گرسنهاى، تو را سیر مىكنم. رفتار حضرت براى آن مرد غیرمنتظره بود و انقلابى در دل او ایجاد كرد و چنان مجذوب حضرت شد كه گفت: اى فرزند رسول خدا، اگر پیش از این ملاقات به من مىگفتند بدترین افراد زیر این آسمان كیست، تو و پدرت را معرفى مىكردم؛ ولى اكنون شما را به عنوان بهترین مردم مىشناسم.
آرى از انسان كاملى كه به بالاترین مراحل بندگى خداوند رسیده، جز این انتظار نمىرود و اگر آن انسانهاى وارسته، آنسان با جاهلان روبرو نمىشدند شایستگى خلافت و جانشینى خداوند را بر زمین نمىیافتند و سرآمد بندگان شایسته نمىشدند.
در احوالات خواجه نصیرالدین طوسى آوردهاند: شخصى نزد خواجه آمد و نوشتهاى را به او داد كه نویسنده در آن نوشته به خواجه ناسزا روا داشته، به او دشنام داده بود و او را كلببن كلب (سگ پسر سگ) خوانده بود! خواجه در برابر ناسزاهاى وى با زبان محبتآمیز چنین پاسخ گفت: اینكه مرا سگ خوانده است درست نیست، زیرا سگ از جمله چهارپایان
است و عوعو مىكند و پوستى پوشیده از پشم دارد و ناخنهایش دراز است و هیچ یك این خصوصیات در من نیست: قامت من راست است و تنم بىپشم و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم و خصوصیاتى كه من دارم سگ ندارد و آنچه در من است ادعاى نویسنده نامه را تصدیق نمىكند.
على(علیه السلام) در بیان یكى از بهرههاى اجتماعى حلم و خویشتندارى مىفرمایند:
«أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النّاسَ أَنْصارُهُ عَلىَ الْجاهِلِ»(1)
نخستین سود و بهره بردبار از بردباریش آن است كه مردم در برابر جاهل و نادان یاورانش مىگردند.
سعدى مىگوید:
از صدف یادگیر نكته حلم *** آنكه بُرّد سرت گهر بخشش
سومین ویژگى كه التفات به آن انسان را از زیان و خسران روز قیامت باز مىدارد، نرمش نشان دادن و مداراى با مردم است. «مدارا» از نظر معنا به «رفق» نزدیك است، زیرا مدارا به معناى نرمى، ملایمت در رفتار، حسن معاشرت با مردم و تحمل ناگوارى و آزار آنهاست. روایات فراوانى در ستایش مدارا و فواید دنیوى و اخروى آن رسیده است. از جمله فرموده پیامبر كه:
«أَلْمُداراةُ نِصْفُالاِْیْمانِ» مداراى با مردم نیمى از ایمان است.
و نیز فرمودند:
«ثَلاثٌ مَنْ لَمْ یَكُنْ فیهِ لَمْ یَتِمَّ لَهُ عَمَلٌ: وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِىاللّهِ وَ خُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاسَ وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ»(2)
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 197، ص 1179.
2. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 179.
سه چیز است كه اگر در كسى نباشد عملش تمام نگردد: ورعى كه وى را از گناه باز دارد و اخلاقى كه با مردم بسازد و مدارا كند و حلمى كه با آن نابخردى سبكسران را دفع كند.
در جاى دیگر مداراى با مردم را در ردیف انجام واجبات و تكالیف مىشمرند:
«إِنا مَعاشِرُ الاَْنبِیاءِ أُمِرْنا بِمُداراةِ النّاسِ كَما أُمِرْنا بِأَداءِ الْفَرائِضَ»(1)
ما پیامبران مأمور گشتهایم به مداراى با مردم چنانكه مأمور گشتهایم به انجام واجبات و تكالیف.
همواره انسان با اشخاصى مواجه مىشود كه از روى اغراض و انگیزههاى خاص رفتار ناشایستى از خود نشان مىدهند. گاهى حسادت و صفات زشت دیگر، آنان را وامىدارد كه در هنگام معاشرت با دیگران رفتارى را از خود نشان دهند كه به انسان زیان مىرساند. سخن در این است كه در مواجهه با این افراد، انسان چه رویهاى را پیش گیرد؟ اگر در برابر كسى كه در حق او دشمنى مىكند و یا در حق او كوتاهى و بىادبى مىكند، بخواهد همانند او رفتار كند، كار به درگیرى و برخورد مىانجامد و درست با مشكلى مواجه مىشود كه انسان در برخورد با نابخردان و نادانان با آن مواجه مىشود.
در چنین مواردى باید از برخورد و مقابله به مثل صرف نظر كند و خلق و خوى مدارا پیش گیرد. سعى كند با تمرین گذشت و چشمپوشى، با چنین افرادى مدارا كند و زود عكسالعمل نشان ندهد. در برخى موارد خود را به تغافل بزند كه گویى متوجه نشده دیگرى چه كرده یا چه گفته است. در برخى موارد انسان باید برخورد ناسالم دیگران را ندیده بگیرد و با اینكه در حق او دشمنى مىكنند نه تنها او دشمنى نكند، بلكه به آنها خدمت كند. كه اگر انسان در زندگى خویش از چنین خلق و خویى برخوردار بود كه در برابر غرضورزى و آزار و اذیّت دیگران مدارا كرد، مىتواند بارش را به منزل برساند. اما اگر بخواهد در برابر هر كسى كه در حق او كوتاهى و یا دشمنى مىكند، او نیز ستیزهجویى كند و
1. بحارالانوار، ج 75، ص 53.
بنا بر پرخاش گذارد نیروهاى انسان صرف درگیرى و پرخاشگرى مىشود و از سویى خاطرش آشفته مىشود و از سوى دیگر وقتش تلف مىشود و فرصتها را از دست مىدهد و بعلاوه بر كدورتها و دشمنىها نیز افزوده مىگردد. پس بهترین راه در مواجهه با این افراد مداراست، چرا كه مدارا و نرمش با دیگران شیوه عاقلان و خردمندان و كلید درستى و رستگارى است:
«عَلَیْكَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّهُ مِفْتاحُ الصَّوابِ وَ سَجِیَّةُ اُولِىاْلأَلْبابِ»(1)
بر تو باد نرمش و مداراى با دیگران زیرا آن كلید دوستى و روش خردمندان است.
مطلبى كه جا دارد به آن اشاره شود، این است كه گاهى مدارا با مداهنه اشتباه مىشود: مداهنه، سازش با منحرفان و مخالفان حق است، یعنى انسان در مقام بیان حقایق و تبلیغ و ترویج دین خداوند سستى كند و اگر انحرافى از دیگران مشاهده كرد، دم فرو بندد و اعتراض نكند. على(علیه السلام) مىفرمایند:
«وَ لَعَمْرى ما عَلَىَّ مِنْ قِتالِ مَنْ خالَفَ الْحَقَّ وَ خابَطَ الْغَىَّ مِنْ إِدْهان وَ لا إِیهان...»(2)
به جان خودم سوگند، در جنگیدن با كسى كه با حق مخالفت كرده، در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مسامحه و سستى نمىكنم.
در جاى دیگر در شكایت از سست عنصران زمان خویش كه سخن به حق نمىگفتند و راه عافیت پیش گرفته بودند مىفرمایند:
«وَاعْلَمُوا رَحِمَكُمُاللّهُ، أَنَّكُمْ فى زَمان الْقائِلُ فیهِ بِالْحَقِّ قَلیلٌ وَاللِّسانُ عَنِالصِّدْقِ كَلیلٌ وَاللاّزِمُ لِلْحَقِّ ذَلیلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلىَ الْعِصْیانِ مُصْطَلِحُونَ عَلىَ اْلإِدْهانِ...»(3)
خدا شما را بیامرزد، بدانید شما در زمانى زندگى مىكنید كه در آن گویاى به حق اندك و زبان در راستگویى كُند و حقجو خوار است. مردم بر نافرمانى آماده شدهاند و بر مماشات و سازگارى با هم یار و همراه گشتهاند.
1. غررالحكم (ترجمه محمدعلى انصارى) ص 479.
2. نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خ 24، ص 87.
3. همان، خ 224، ص 729.
چنانكه مىنگریم حضرت از سازش و سستى و مماشات با كسانى كه با حق به مخالفت برخاستهاند نكوهش مىكنند و مداهنه را خصلتى پست و مذموم و عامل تباهى جامعه و فروریختن اركان عزّت و شكوه آن مىدانند. بنابراین نباید آن را با مدارا و نرمش با دشمنان بمعناى گذشت از حقوق و منافع شخصى در جهت حفظ مصالح اجتماعى و احیاء دین خدا كه خصلتى شایسته و سازنده است اشتباه بگیریم.
در جامعه، انسانهاى خونسرد و بىرنگى هستند كه در برابر رخدادهاى پیرامون خود واكنشى نشان نمىدهند و در برابر مشكلات مردم و مشكلات دینى و فرهنگى كه براى خودشان و یا دیگران پیش مىآید بىاعتنایند. این قبیل افراد بىاحساس و بىحرارت از روحیه تنبلى، سستى و تنآسایى و راحت طلبى برخوردارند و به دنبال جایى هستند كه در آن لم بدهند و بىخبر از همه جا، سرخوش و راحت باشند. اگر گاه مبارزه فرا رسد كه باید از خود مایه بگذارند و به جهاد برخیزند، كنار مىكشند و جان به سلامت مىبرند. بالطبع این دسته براى كار خود توجیهى نیز دارند، چون هیچ كس حاضر نیست بگوید آدم بدى هستم و كار بد مىكنم، بلكه براى رفتار خود محمل خوش ظاهرى مىتراشد. معمولا توجیه آنان این است كه باید با دشمنان مدارا كرد و نباید سخت گرفت، چرا كه برخوردهاى تند بىنتیجه است و گاه به این شعر تمسك مىكنند:
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرف است *** با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
گاهى به احادیثى چنگ مىزنند كه عامل دستیابى به سعادت را مداراى با دیگران معرفى مىكند. اگر بنا باشد این روحیه و طرز فكر در جامعه گسترش یابد، هیچگاه مبارزهاى انجام نمىگیرد و هیچ نهضتى تحقق نمىیابد و راه جهاد مسدود مىگردد. چنانكه گفتیم، این نرمش و سستى در قبال حق مداهنه است و براى فرار از مسؤولیت، انسانهاى خودخواه و عافیتطلب آن را دستآویز خود ساخته، به آن صورت شرعى نیز مىبخشند، تا بهتر بتوانند شانه از زیر بار وظایف اجتماعى و جهاد و مبارزه با دشمنان خالى كنند و با دشمن درگیر نشوند. این رویه بسیار نامطلوب است و آثار ناشایستى در پى دارد و قرآن به صراحت از آن نكوهش مىكند.
در صدر اسلام كراراً كفار و مشركان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درخواست مىكردند كه در دین خود نرمش نشان دهد تا آنان نیز در رفتارشان نرمش نشان دهند. به واقع آنان درصدد بودند كه با دادن امتیازاتى به پیامبر، امتیازاتى از او بگیرند و پیامبر را به نرمش و انعطاف در برابر خود وادارند. از او مىخواستند كه به مانند رهبران دنیایى دست از سختگیرى در اجراى اهداف خود بردارد و با سازش و انعطاف نشان دادن، با مخالفان خود كنار آید. خداوند درباره درخواست آنان مىفرماید:
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ»(1)
كافران بسیار مایل بودند كه تو با آنها مداهنه و نرمش كنى تا آنان نیز با تو مدارا و مداهنه كنند.
مسلماً سازش و نرمش نشان دادن در برابر دشمن و كوتاه آمدن در قبال اجراى احكام خداوند و ترویج ارزشهاى الهى و مبارزه با فساد، مداراى مطلوب نیست و مداهنه است، از این جهت خداوند به شدّت از این كار نهى كرده است و از پیامبر مىخواهد به شدّت در پى اجراى احكام خداوند برآید:
«وَ أَنِ احْكُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لاَتَتَّبِعْ أَهْوَائَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یُفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ...»(2)
اى پیامبر، به آنچه خداوند بر تو فرستاده بین مردم حكم كن و از درخواستهاى آنان پیروى نكن و بپرهیز از اینكه تو را فریب دهند تا در برخى از احكامى كه خداوند به تو فرستاده تغییر ایجاد كنى. پس هرگاه از حكم خداوند روى برگرداندند، بدان كه خداوند مىخواهد آنها را به عقوبت برخى از گناهانشان گرفتار كند.
هر نوع سازش و نرمش مدارا نیست، مدارا در جایى است كه غرض عقلایى صحیح در پى آن باشد كه انسان براى رسیدن به آن غرض عقلایى و هدفهاى برتر، برخى از مشكلاتى
1. قلم / 9.
2. مائده / 49.
كه دیگران براى او پیش مىآورند تحمل مىكند. نه اینكه انسان در برابر هر كس و هر رفتارى از روى خونسردى عكسالعمل نشان ندهد و به اسم مدارا با دشمنان بسازد و سازش كند. باید بین مدارا و مداهنه تفاوت بگذاریم و بدانیم كه در قبال اهداف اسلامى و مسائل دین نباید گذشت داشت و كوتاه آمدن و انعطاف نشان دادن در مورد اصول فكرى و رفتارى امرى است ناپسند و نامطلوب. وقتى وظیفه الهى به انسان متوجه شد و شرایطش فراهم گشت، باید با قاطعیت تمام آن را انجام دهیم و در راه انجام آن با صلابت و استوار باشیم و از هر نوع مسامحه و سهلانگارى بپرهیزیم.
این روحیه مطلوبى نیست كه انسان همواره نرمش نشان دهد و با هر كسى كنار بیاید و حتى در قبال اهداف الهى سازش كند. انسان باید تا پاى جان در راه اجراى اهداف الهى بایستد و مقاومت كند و گذشت از خود نشان ندهد. وقتى به زمزمههاى تبلیغى دشمنان كه از بلندگوهاى آنان پخش مىشود مىنگریم، جملهاى كه جلب توجه مىكند عنوان اصولگراست كه به ما دادهاند. البته هدف آنان در به كارگیرى این عنوان تضعیف ملت ما و ارائه چهرهاى خشن و بىرحم از مردم ماست؛ اما وقتى به آن عنوان توجه مىكنیم پى مىبریم كه لقب بسیار بجا و مناسبى است و باید از آن استقبال كنیم. بله ما اصولگراییم و همواره اصولمان را حفظ مىكنیم و اعتقاد داریم كه نباید از اهداف و آرمانهاى اصلى گذشت و در قبال آنها معامله كرد. بله گاهى لازم است گذشتهاى مقطعى و تاكتیكى داشت و در قبال مسائلى كه جنبه حیاتى و آرمانى ندارند كوتاه آمد، اما هیچگاه نباید از اهداف و آرمانهاى اساسى گذشت.
در دوران سخت مكه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخت تحت فشار قریش بودند و خود و یارانشان از ناحیه مشركان و بتپرستان مورد آزار و شكنجه قرار مىگرفتند، تا آنجا كه محدودیت شدیدى در راه تبلیغ اسلام و ایفاى نقش رسالت پدید آمده بود هر از چندگاه پیروى از پیروان ایشان در راه آرمانهاى بلند الهى به مسلخ عشق مىرفت و جان بر سر هدف مىباخت و طبیعتاً در این گیرودار بزرگترین خواسته مسلمانان مظلوم و زیرشكنجه، رهایى
از آن فشارها و جلب حمایت كسانى بود كه آنان را در برابر قریش مجهز سازند و اسباب نجاتشان را فراهم آورند مورخان گفتهاند در آن هنگامه حساس اهل طایف به پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهاد یارى و حمایت دادند كه در جنگها و رویارویىها در كنار مسلمانان باشند و با جان و مال خویش از آنان دفاع كنند. به این شرط كه آنان موظف به انجام نماز نگردند. چون آنها در شأن خود نمىدیدند كه بر روى خاك بیفتند و سر بر زمین بگذارند؛ در واقع فرهنگشان چنین رفتارى را نمىپذیرفت.
این پیشنهاد وقتى به پیامبر داده شد كه در نهایت سختى و گرفتارى بودند و از هر سو دشمنان ایشان را تحت فشار قرار داده بودند. بالطبع اگر پیامبر بهمانند سایر رهبران اجتماعى مىبودند از چنین پیشنهادى استقبال مىكردند و فرصت را غنیمت مىشمردند و با عقد قرارداد، از هم پیمان خود نهایت استفاده را مىكردند و منتظر فرصت مناسبى مىماندند، تا رفتهرفته آنان را با نماز و عبادت و بندگى آشنا سازند و كار فرهنگى روى آنان انجام دهند. بنابر گفته برخى از مفسران در این رابطه این آیه(1) نازل شد:
«وَ لَوْلاَ أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلا»
اگر ما ترا ثابت قدم نمىگرداندیم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزدیك بود اندكى به مشركان تمایل و اعتماد پیدا كنى.
خداوند هشدار مىدهد كه نكند مسلمانان به خواسته مشركان تمایل نشان دهند و بر سر دین معامله كنند؟ همه برنامهها، جنگها و مبارزات بر سر دین است و براى این است كه مردم خداپرست شوند و با خداوند ارتباط پیدا كنند؛ پس چگونه مىتوان با آنان كنار آمد و معامله كرد تا با خداوند ارتباط پیدا نكنند! پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جواب پیشنهاد اهل طائف فرمود:
1. بنابر روایت ابن عباس این آیه و آیه 73 از سوره اسرا وقتى نازل شد كه امیةبن خلف و ابوجهل و گروهى از قریش نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آمدند و به او گفتند: تو به مانند ما دست به خدایان ما بكش تا ما به دین تو بگرویم. در آن هنگام براى پیامبر دورى قومش دشوار بود و مایل بود آنان اسلام بیاورند. (المیزان، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، ج 15، ص 177).
«لاخَیْرَ فى دین لا رُكُوعَ فیهِ وَ لا سُجُودَ»(1)
دینى كه در آن ركوع و سجود نباشد فایده ندارد.
آنان دوست مىداشتند پیامبر نرمش نشان دهد و از اصول خود منصرف گردد، تا در كنار او باشند، ولى نه خداوند چنین اجازهاى را مىداد و نه پیامبر چنین معاملهاى مىكرد؛ لذا به آنان فرمود: من بر سر دینى كه نماز در آن نباشد با شما معامله نمىكنم و حمایت شما را نمىخواهم. اصلا قوام دین من به نماز و ارتباط با خداوند است و هدف اصلى دین و رسالت من حاكمیت بخشیدن به اصل پرستش الهى است.
ضرورت پاسدارى از اصول و آرمانهاى اساسى در همه موارد ثابت شده است، از جمله در باب رهبرى و مدیریت كلان جامعه: رهبر باید در راستاى حفظ اصول و آرمانهاى اصلى قاطعیت داشته باشد و كوتاه نیاید، اما در امور فرعى، اگر ضرورت تشخیص داد، مىتواند گذشت و اغماض نشان دهد؛ چرا كه حفظ و صیانت اصول گاهى مىطلبد كه انسان در باب امور فرعى نرمش نشان دهد تا اصول ضربه نپذیرد. پس رهبران جامعه نیز گاهى باید قاطعیت نشان دهند و گاهى نرمش و گذشت. و چنانكه گفتیم محورى كه باید بر آن پاى فشرد و با قاطعیت از آن پاسدارى كرد، اصول و محورهاى اصلى دین و آرمانهاى والاى الهى است كه قابل گذشت و چشمپوشى نیستند؛ اما در باب مسائل جزئى گاه ممكن است كسى كوتاهى و تخلفى بكند و رهبر بر اساس مصلحت ندیده بگیرد و چشمپوشى كند.
آنچه بیان شد، براى توجه یافتن به این نكته است كه سعى كنیم مدارا را با مداهنه اشتباه نگیریم و مرز آن دو را تشخیص بدهیم. البته تشخیص مرز بین مداراى پسندیده با مداهنه مذموم بسیار مشكل است: انسان خیلى باید دقّت كند كه دریابد كجا باید مدارا كند و كجا نباید مدارا كند و چشمپوشى او مداهنه است. كجا سازش و كوتاه آمدن مصداق مداراست و كجا مصداق مداهنه. از جمله راههاى تشخیص مداهنه از مدارا این است كه اگر كوتاه آمدن و چشمپوشى موجب كنار نهادن مسائل اصلى و مهم مىشود، مصداق مداهنه است.
1. بحارالانوار، ج 21، ص 153.
اما اگر منافع شخصى انسان در خطر قرار گیرد و انسان براى اینكه به هدف بالاترى برسد از منفعت شخصى خود چشم مىپوشد و با دشمن خود بزرگوارانه برخورد مىكند، مدارا كرده است؛ البته باید توجه داشت كه موارد مشتبهى نیز وجود دارد كه تشخیص مدارا از مداهنه نیاز به دقّت فراوان دارد.
* * *
«یا اباذرّ؛ ان سرّك ان تكون اقوى النّاس فتوكّل علىاللّه و ان سرّك ان تكون اكرم النّاس فاتّق اللّه و ان سرّك ان تكون اغنى النّاس فكن بما فى یداللّه عزّ و جلّ اوثق منك بما فى یدیك»
اى ابوذر؛ اگر مىخواهى نیرومندترین مردم باشى بر خداوند توكّل كن، و اگر مىخواهى عزیزترین مردم باشى تقواى الهى داشته باش، و اگر مىخواهى داراترین مردم باشى به آنچه پیش خداست از آنچه دارى اطمینان بیشترى داشته باش.
باز در این بخش سخن از تقوا به میان آمده است و چنانكه ملاحظه مىگردد، ارتباطش با مطالب پیشین قطع نگردیده، گرچه مطالب دیگرى كه با تقوا هماهنگند نیز ذكر شده است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سخن خود سه نكته را یادآور مىشوند: نكته اول اینكه اگر مىخواهى قوىترین مردم باشى تا بهتر توان دستیابى به اهداف و مقاصدت را پیدا كنى و ضعیف نباشى كه زود شكست بخورى و ناتوان از رسیدن به هدفت گردى بر خداوند توكل كن. نكته دوم اینكه اگر مىخواهى عزیزترین و بزرگوارترین مردم در نزد خداوند باشى، تقوا پیشه كن؛ چنانكه خداوند در قرآن مىفرماید:
«... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقَیكُمْ...»(1)
گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزكارترین شماست.
نكته سوم اینكه اگر مىخواهى غنىترین و بىنیازترین مردم باشى، به آنچه نزد خداوند است بیش از آنچه خود دارى اعتماد داشته باش. هر كس تا حدى از نعمتهاى خداوند
1. حجرات / 13.
بهرهمند است و سرمایههایى را در اختیار دارد. گاهى از مال و پول كافى برخوردار است كه با داشتن آنها نیازى به دیگرى ندارد و براى تأمین پول به دیگرى روى نمىآورد. یا به مقدار كافى غذا و نان دارد كه مجبور نگردد از دیگران نان و غذا قرض بگیرد؛ این خود نوعى بىنیازى است. اما باید توجه داشته باشیم كه تا چه حد مىتوانیم به مال و ثروت خود دلخوش باشیم: پول انسان ممكن است گم شود و یا ممكن است دزد مال انسان را برباید و هر نعمتى ممكن است از بین برود و انسان فرصت استفاده از آن را نیابد. به وقت نیاز و احتیاج، ممكن است مال از دسترس انسان خارج شود و نتواند از آن استفاده كند و پولش گم شود، اما آنچه نزد خداوند است هیچگاه گم نمىشود و هیچگاه نعمتها از دسترس خداوند خارج نمىشوند. ممكن است مالى از دست ما خارج شود، ولى چیزى از خداوند گرفته نمىشود و چیزى از ملك او خارج نمىگردد. بنابراین با توجه به احاطه خداوند و قدرت او و مالكیت او بر همه اشیاء و موجودات و اینكه هر چه خداوند اراده كند تخلف نمىپذیرد، حتى اگر چیزى در كره مریخ باشد و خداوند اراده كند به من برسد ارادهاش تخلف نمىپذیرد، باید اعتقادمان به آنچه نزد خداوند است بیشتر از چیزى باشد كه نزد خودمان است؛ چرا كه به وقت حاجت چه بسا نتوانیم از آنچه داریم استفاده بریم و یا گم شود و یا آفتى و عارضهاى بر آن پیش آید كه ما را از منافع آن محروم سازد.
اگر ما به این معرفت برسیم كه همه هستى و همه قدرتهاى ظاهرى و باطنى را در قبضه قدرت خداوند ببینیم و باور كنیم كه چیزى از تحت قدرت او خارج نیست، به مالكیت و احاطه پروردگار بر همه چیز و حتى بر تدبیر انسان واقف گردیم، اعتمادمان به خداوند فزونى مىگیرد و به قدرت خداوند بیش از آنچه خود داریم مطمئن مىگردیم. طبیعى است كسى كه به قدرت خداوند اعتماد دارد غنىترین مردم است، چون هیچگاه اراده الهى تخلف نمىپذیرد و چیزى از قدرت او خارج نمىشود، نه آن كس كه به پول خود اعتماد و دلبستگى دارد؛ چون پول براى همیشه در اختیار انسان نیست و چه بسا قبل از بهره بردن از آن، از دسترس خارج گردد.
چنانكه ملاحظه شد حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) توكل بر خداوند را مایه قوّت و نیرو گرفتن مؤمن مىدانند و نظر به اهمیت مقام توكل و نقش آن در زندگى و مواجهه با خطرات و تنگناها و برداشتهاى غلطى كه از آن صورت گرفته است، لازم است بحث كوتاهى درباره توكل داشته باشیم:
توكل از ماده «وكالة» است و در فرهنگ اسلامى، یعنى انسان خداوند را تكیهگاهى مطمئن براى خود قرار دهد و همه امورش را به او واگذارد. در روایتى وارد شده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جبرئیل درباره توكل بر خداوند سؤال كرد، جبرئیل در جواب گفت:
«أَلْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لایُضِرُّ وَ لایَنْفَعُ وَ لایُعْطى وَ لایَمْنَعُ وَ اسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ، فَإِذا كانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ لَمْ یَعْمَلْ لاَِحَد سِوَى اللّهِ وَلَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَىاللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فى أَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ التَّوَكُّلُ»(1)
توكل آگاهى به این است كه آفریده زیان و نفعى به انسان نمىرساند و چیزى نمىبخشد و چیزى را باز نمىگیرد و نیز توكل در مأیوس گشتن از خلق است. پس آنگاه كه بنده به چنین معرفتى رسید، براى غیر خدا كار نمىكند و به غیر او امید نمىبندد و از غیر او نمىترسد و طمع در غیر خداوند ندارد؛ این معناى توكل بر خداوند است.
در قرآن كریم آیات فراوانى درباره توكل وجود دارد از جمله مىفرماید:
«وَ عَلىَ اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون»(2) و مؤمنان بر خداوند باید توكل كنند.
(در این آیه خداوند متعال توكل را لازمه جداناشدنى ایمان معرفى مىكند.)
همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنیوى براى خود وكیل مى گزیند و بسیارى از كارهاى خود را به او وامى گذارد، تا آثار و نتایج درخشان و سودمندى به دست آورد، شایسته است بنده خداوند نیز در همه امور به خداوند تكیه كند و او را وكیل خود قرار دهد؛
1. بحارالانوار، ج 71، ص 138.
2. آلعمران / 122.
تا خواستههایش بدون اضطراب و تشویش خاطر تأمین گردد. به دیگر سخن كسى كه درصدد است نیازمندىهاى خویش را برطرف سازد، سه راه در پیش دارد: به نیروى خویشتن اعتماد كند. به دیگران اعتماد كند و به یارى آنان چشم بدوزد و یا نقطه اتكاى خویش را خداوند قرار دهد و از غیر او چشم بپوشد.
در این بین اعتماد و توكل انسان بر خداوند، از معرفت او به ربوبیت خداوند ناشى مىگردد؛ چرا كه اگر انسان خداوند را به عنوان مالك و صاحب اختیار و كسى كه هستىاش در دست اوست بشناسد، دیگر نیازى نمىبیند سراغ دیگرى برود و دست نیاز به سوى او دراز كند. على(علیه السلام) در یكى از دعاهاى خویش مىفرمایند:
«أَللّهُمَّ إِنَّكَ انَسُ اْلانِسِینَ لاَِوْلِیائِكَ وَ احْضَرُهُمْ بِالْكِفایَةِ لِلْمُتَوَكِّلینَ تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَیْهِمْ فىِ ضَمائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ»
خداوندا، تو با دوستانت بیش از دیگران اُنس مىگیرى و براى اصلاح كار آنان كه به تو توكل مىكنند از خودشان حاضرترى (چون براى هر چیزى توانایى دارى و با ارادهات هر كارى انجام مىگیرد.) اسرار نهانشان را مىدانى و بر اندیشههایشان آگاهى و بر گستره بینش آنان دانایى.
در ادامه مىفرمایند:
رازهایشان نزد تو آشكار است و دلهایشان در حسرت دیدار تو داغدار. اگر تنهایى آنان را به وحشت اندازد، یاد تو آنان را آرام سازد و اگر مصیبتها بر آنان فرو بارد به تو پناه مىآورند و روى به درگاه تو دارند، چون مىدانند سر رشته كارها به دست توست.(1)
امام باقر(علیه السلام) در ثمره توكل بر خداوند مىفرمایند:
«مَنْ تَوَكَّلَ عَلىَاللّهِ لایُغْلَبُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ لایُهْزَمُ»(2)
كسى كه بر خداوند توكل كند مغلوب نمىگردد و هر كه به خداوند پناه آورد شكست نمىخورد.
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 218، ص 719.
2. بحارالانوار، ج 71، ص 151.
در سر لوحه دعوت بسیارى از پیامبران این پیام نقش بسته بود كه به خداوند ایمان آورید و بر او توكل كنید، از این رو یكى از نشانههاى ایمان به خداوند توكل بر اوست. اگر انسان به ربوبیت خداوند اعتقاد دارد و باور دارد كه مجموعه جهان هستى زیر سیطره حكومت و ربوبیت او قرار دارد و تنها معبود شایسته پرستش اوست، هرگز به خود اجازه نمىدهد به دنبال دیگرى برود و از او استمداد جوید؛ بلكه همواره به ذات اقدس حق اعتماد مىكند و فقط از او درخواست كمك مىكند.
توكل امرى است قلبى و از قبیل رفتار خارجى نیست، بنابراین توكل به این نیست كه انسان در مسجد معتكف شود و تنها به عبادت و رازونیاز با خداوند مشغول گردد و دست از كسبوكار بردارد، به آن امید كه خداوند خود روزى او را فراهم مىسازد. بىتردید این برداشت غلطى است و كسى كه این رویه را پیش گیرد، بیراهه رفته است و به معنا و مفهوم حقیقى توكّل دست نیافته؛ چنانكه در روایتى آمده است:
«رَاى رَسُولُاللّهِ، صَلىَاللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، قَوْماً لا یَزْرَعُونَ، قالَ: مَنْ أَنْتُمْ؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ. قالَ: بَلْ أَنْتُمْ الْمُتَّكِلُونَ»(1)
پیامبر مردمى را دیدند كه به كشت و زرع نمىپردازند و به آنها گفتند: شما كیانید؟ گفتند: ما توكلكنندگانیم. حضرت فرمود: نه بلكه شما سربار دیگران هستید.
آرى كسانى كه شناخت درستى از معارف الهى ندارند خیال مىكنند توكل به این است كه انسان از وسایل و امكانات مادى استفاده نبرد و اگر كسى از اسباب و وسایل مادى استفاده كرد توكل ندارد. نه هر كسى كه از اسباب مادى استفاده مىكند فاقد توكل است و نه هر كسى كه از اسباب بهره نمىبرد توكل دارد: هستند انسانهاى تنبل و بىحالى كه منتظر یك لقمه نانند تا بخورند و به همان قانعند و حال كار كردن ندارند. وقتى از آنها سؤال مىشود
1. مستدركالوسائل، ج 11، ص 217.
كه چرا كار نمىكنید و زحمت بر خود هموار نمىسازید، مىگویند: ما بر خداوند توكل داریم و روزى به دست اوست و او خود روزى ما را مىرساند! در واقع این توجیه، محمل و سرپوشى است بر روى كسالت و تنبلى خودشان والا آنان دروغ مىگویند و بر خداوند توكل ندارند. البته هستند كسانى كه واقعاً توكل دارند، اما به هر دلیل این برداشت غلطى است كه به بهانه توكل از اسباب سود نجویند.
چنانكه گفتیم توكل امرى است قلبى و به معناى اتكا داشتن به خداوند است كه انسان در دل به خداوند تكیه داشته باشد. بنابراین ممكن است انسان به عالىترین مراحل توكل دست یابد و در عین حال از اسباب و وسایل مادّى، براى انجام وظیفه و عمل به دستور خداوند، استفاده كند. ممكن است شخصى بیش از دیگران زحمت بكشد و یا در كار خود بیش از دیگران جدیت نشان دهد و به كار خود اعتماد نداشته باشد و تنها به خداوند اعتماد كند و چون خداوند از انسان بیكار و تنبل بیزار است و او را موظف به كار كرده است كار مىكند؛ چرا كه حكمت الهى ایجاب مىكند امور این عالم از راه اسباب پیش برود:
اساساً كسى كه به خداوند معرفت دارد مىداند كه به مقتضاى حكمت الهى امور به واسطه اسباب تحقق مىیابد. حكمت الهى ایجاب مىكند هر پدیدهاى از طریق اسباب خودش تحقق یابد. از اینرو علم و شناخت به خداوند و حكمت او موجب شناخت مقتضاى حكمتش ـ كه برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مىگردد و در نهایت، تكامل انسان به همین نظام بستگى دارد و به واسطه آن بشر در بوته آزمایش و امتحان قرار مىگیرد وگرنه انسان رو به تكامل نمىرود: تكامل انسان در گرو انجام وظایف بندگى است و آن نیز در گرو ارتباطات انسانى است و ارتباطات انسانى نیز در نظام اسباب و مسببات مندرج است. پس اگر انسان راه عافیت جوید و انزوا گزیند و به عبادت مشغول گردد و در زندگى روزمره تن به كار و تلاش نساید، برخلاف حكمت الهى عمل كرده است و در این صورت انتظار رسیدن روزى از جانب خداوند بىمورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توكل مىكنى در كار كن *** كشت كن پس تكیه بر جبار كن
بنابراین حكمت الهى ایجاب مىكند كه انسان در راستاى راهیابى به نیازها و خواستههایش، از اسباب بهره جوید. اگر بنا بود با درخواست روزى از خداوند روزى انسان فراهم شود، دیگر كسى به دنبال روزى نمىرفت و انسانها آزمایش نمىشدند. اگر گفته مىشود كه باید از اسباب براى رسیدن به اهداف بهره جست، بدان معنا نیست كه روزى دهنده تو زمین و كار و سایر اسباب است بلكه همه اینها از خدایند و تدبیرشان بهدست اوست، روزى نیز از اوست. تو وظیفه دارى به دنبال اسباب بروى تا هدفهاى الهى در نظام عالم تحقق یابد و آن هدفها در راستاى تكامل انسانهاست.
پس توكلكننده باید از كار و تلاش غفلت نكند، چنانكه كسانى كه اهل توكل نیستند چنینند، منتها فرق این دو دسته در رابطه قلبى آنهاست: توكلكننده به انگیزه اطاعت امر خداوند و با تكیه و امید به خداوند تلاش مىكند، اما انسان غیرموحد و غیرمتوكل، روزى خود را در كار و تلاش و یا در دست دیگران مىجوید. مؤمن به كسى جز خداوند امید ندارد و همه اسباب را از خداوند مىبیند و اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد، رخنهاى در امیدوارى او به خداوند پدید نمىآید؛ چون مىداند هر چه خداوند در حق بنده خود انجام دهد از روى حكمت و به صلاح اوست و او هیچگاه بنده خویش را از آنچه نفع و خیر او در آن است محروم نمىسازد:
پس از یك طرف نظام عالم بر اساس نظام اسباب و مسببات شكل گرفته است و در زنجیره آن نظام، انسان باید با كار و تلاش به خواستههایش دست یابد، از سوى دیگر كار و معاش و تعامل با دیگران براى این است كه زمینه امتحان و آزمایش انسان فراهم گردد؛ چون اگر انسان آزمایش نشود و در بوته امتحان نهاده نشود رو به تكامل نمىرود. باید كار و انجام وظیفه و رعایت ارتباط كارگر و كارفرما در بین باشد، تا در سایه رعایت حقوق یكدیگر و سعى و تلاش زمینه رشد و تكامل انسان فراهم آید. بنابراین انسان وظیفه دارد كار كند و زحمت بكشد و در عین حال باید معتقد باشد كه روزىاش را خداوند مىدهد و اتكائش به او باشد. حقیقت توكل این نیست كه انسان كار نكند، بلكه حقیقت توكل به این است كه دل
انسان با خدا باشد، روزىاش را از خدا ببیند نه از كارش كه در این صورت موفق مىگردد و در دشوارترین مراحل زندگى نیز از خطر مىرهد و بر مشكلات فایق مىآید؛ چون بر ذات لایزال خداوندى تكیه دارد.
نقل شده است حضرت موسى(علیه السلام) مریض شد و بنىاسرائیل به عیادت او آمدند و به او گفتند: اگر با فلان گیاه خود را معالجه كنى بهبود مىیابى. حضرت موسى گفت: من خود را مداوا نمىكنم تا خداوند مرا شفا دهد! مدتى از بیمارى حضرت موسى گذشت و اثر بهبودى در او ظاهر نگشت و از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفایت نمىدهم مگر آنكه خود را به وسیله همان دارویى كه بنىاسراییل گفتند معالجه كنى. موسى پس از آنكه از آن دارو استفاده كرد بهبودى یافت، اما از سخنى كه به بنىاسراییل گفته بود بیمناك بود. خطاب رسید: اى موسى، تو مىخواستى با توكل خود حكمت مرا باطل كنى؟ به جز من كیست كه در ریشه گیاهان آن فایدهها و اثر شفابخش را قرار داده است.
همچنین در حدیثى آمده است كه یكى از زهاد از شهر بیرون رفت و در دامنه كوهى منزل گرفت و مىگفت: من از هیچ كس درخواستى نمىكنم تا خداوند روزى مرا برساند! هفت شبانهروز بدین منوال گذشت و غذایى برایش نرسید، تا اینكه نزدیك بود مرگ او را از پاى درآورد؛ آنگاه عرض كرد: پروردگارا، روزى مرا برسان وگرنه جانم را بستان و راحتم كنم! خطاب رسید: به عزّت و جلالم سوگند، روزى تو را نمىدهم، مگر آنكه داخل اجتماع شوى و با مردم زندگى كنى. زاهد از كوه به زیر آمد و روانه شهر شد. وقتى به میان مردم رسید، یكى برایش آب مىآورد و دیگرى نان و غذا. آنگاه خداوند به او خطاب كرد: اى زاهد، تو مىخواستى با زهدت حكمت مرا باطل كنى، مگر نمىدانى فراهم ساختن روزى بندگانم به دست بندگان در نزد من محبوبتر است از آنكه بىواسطه اسباب روزىشان را برسانم.(1)
روزى تنها شامل روزى مادى و روزى شكم نمىشود، بلكه منافع و دریافتهاى معنوى
1. ملامهدى نراقى، جامعالسعادات، ج 3، ص 228 ـ 229.
از جمله علم نیز روزىاند. از اینرو ممكن است كسى از روى تنبلى و بىحالى، به دنبال تحصیل علم و مطالعه نرود و بهموقع سر درس حاضر نشود و بگوید من بر خداوند توكل مىكنم او خودش به من علم مرحمت مىكند؛ و این سخن معصوم را دستاویز قرار دهند كه مىفرماید:
«لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فى قَلْبِ مَنْ یُریدُاللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى أَنْ یَهْدیَهُ»(1)
علم به آموختن حاصل نمىگردد، بلكه علم نورى است كه در قلب هر كس خداوند بخواهد هدایتش كند قرار مىگیرد.
بله علم از خداوند است و او به هر كه بخواهد مىدهد، اما ما نیز وظیفه داریم درس بخوانیم و مطالعه كنیم و در راه تحصیل علم جدّیت نشان دهیم و از تمام فرصتها بهره جوییم و چنان نیست كه كسى بدون تلاش و كوشش و تحمل زحمت و دشوارىهاى فراگیرى علم عالم شود؛ چنانكه انسان بدون كار و تلاش و تن سپردن به زحمت و رنج به سرمایههاى دنیوى نمىرسد.
همه نعمتهایى كه انسان خواهان دریافت آنهاست در اختیار خداوند است و اسباب و وسائل، تعیینكننده اصلى نیستند، بلكه ابزارهایى هستند كه خداوند براى رسیدن به آن نعمتها قرار داده است و چون خداوند مىخواهد از طریق همین وسائل و اسباب به روزى و نعمتهاى مورد درخواست خود برسیم، وظیفه داریم از آنها استفاده كنیم؛ گرچه ممكن است بدون انجام كار و تلاش و یا وقتى كه از اسباب و وسائل كافى محروم ماندهایم، خداوند منافع و نعمتهایى را در اختیارمان قرار دهد كه اصلا تصورش را نمىكردیم. در مقابل ممكن است، بعد از كار و تلاش و بهرهجویى از اسباب و وسائل، به خواسته خود نرسیم و ناكام بمانیم، كه این گویاى این است كه به وسائل نباید دلخوش بود و انسان تنها باید امیدش و اعتمادش به خداوند باشد و در راستاى اعتماد بر او از اسباب بهره جوید و امیدوار باشد كه خداوند روزى او را مىرساند، با توجه به آنچه ذكر كردیم پیامبر
1. بحارالانوار، ج 1، ص 225.
مىفرمایند: اگر مىخواهى قوىترین مردم باشى بر خداوند توكل كن و ارتباط قلبىات را با او مستحكم كن، تا در سایه اعتماد به او و ارتباط با او اطمینان خاطر یابى و خود را متكى به قدرت لایزالى بیابى كه بر هر كارى قادر است و بهترین یاور انسان در سختىها و دشوارىهاست. كسى كه در هنگامه مبارزه با دشمن بازوان انسان را قدرت مىبخشد و انبوه لشگریان خصم را چون برگ خزان از برابر انسان مؤمن مىپراكند.
آرى با توجه به این اعتماد و ارتباط وثیق است كه مولاى متقیان، على(علیه السلام) ـ آن انسان كاملى كه در مقام بندگى خداوند و در هنگام عبادت و راز و نیاز به پیشگاه قادر متعال به خود مىلرزید و بیهوش بر زمین مىافتاد و از خوف خداوند بىتاب مىگشت. اما در مصاف با دشمن خم به ابرو نمىآورد و ترس را از پیرامون خود مىراند و دشمن چون مور و ملخ از برابرش مىگریختند و توان رویارویى با او را نداشتند؛ چون او از خداوند متعال و قدرت بىنهایت او الهام مىگرفت و پشتیبانى داشت كه هیچگاه ضعف و سستى به او راه نمىیافت و همه چیز با اراده او اداره مىشد. ـ در هنگامه جنگ جمل كه پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه مىسپارد به او مىفرماید:
«تَزُولُ الْجِبالُ وَ لاتَزُلُ عَضَّ عَلى ناجِذِكَ أَعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِىاْلأَرْضِ قَدَمَكَ إِرْمِ بِبَصَرِكَ اَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ»(1)
كوهها از جاى كنده شوند و تو از جاى خود حركت نكن (تو باید در میدان جنگ از كوهها استوارتر و محكمتر باشى) دندان روى دندان بفشار و كاسه سرت را به خداوند بسپار و پاى خود را چون میخ بر زمین بكوب (در میدان جنگ ثابت قدم باش و از فراوانى دشمن نهراس) چشم به انتهاى دشمن بدوز و بدان كه فتح و پیروزى از جانب خداوند سبحان است.
اگر انسان بر خداوند توكل نداشته باشد، همواره درونش آكنده از اضطراب، نگرانى و دلهره خواهد بود و زندگىاش با پریشانى و آشفتگى خاطر همراه خواهد بود و نفعى
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 11، ص 62.
عایدش نمىشود؛ چون از پشتیبان راستین و مطمئن غافل گردیده است و به تكیهگاههاى دروغین و لرزان اعتماد دارد. بنابراین براى اینكه قدرت یابیم باید بر خداوند توكل كنیم.
در ادامه حضرت مىفرمایند:
«یا أباذرٍّ؛ لو أنَّ النّاس كلَّهم أخذوا بهذه الایة لكفتهم: «و من یتّقاللّه یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوكَّل على اللّه فهو حسبه إن اللّه بالغ أمره قد جعل الله لكلِّ شىء قدراً»
اى ابوذر؛ اگر همه مردم به این آیه عمل مىكردند آنان را كفایت مىكرد: هر كس تقواى الهى پیشه كند خداوند براى او گشایش قرار مىدهد و از راهى كه گمان ندارد به او روزى مىبخشد و هر كسى بر خداوند توكل كند و كارهاى خود را به او واگذارد، او را كفایت مىكند و خداوند امر خود را بر وجه كامل به انجام مىرساند و براى هر چیزى قدر و اندازهاى مقرر داشته است.
(در آیه شریفه، تقوا و توكل هر دو ذكر شدهاند و این خود بیانگر این است كه بین آندو ارتباطى عمیق است و ممكن نیست از یكدیگر جدا شوند. شاید مقدم شدن تقوا به جهت این است كه تحصیل تقوا مقدمه رسیدن به توكل است و تا انسان متقى نگردد به حقیقت توكل بر خداوند نمىرسد.)
شكى نیست كه همه امور آسمانى و زمینى به دست خداوند است و هیچ قدرت دیگرى در برابر قدرت خداوند وجود ندارد و اوست كه با اراده خود جهان آفرینش را تدبیر مىكند و همه چیز بر طبق رأى و اراده او انجام مىگیرد. پس فقط باید به او اعتماد كنیم و دست نیاز به سوى او دراز كنیم و در خود احساس بىنیازى از غیر او را زنده كنیم. و چون خداوند به ما دستور داده است كه به دیگران احترام بگذاریم و در برابر خوبىهاى آنها تشكر كنیم، بر اساس وظیفه الهى به آنها احترام گذاریم؛ اما از تملق و تعریف بىجا، به این تصور كه
چیزى از ناحیه دیگرى به ما عاید شود، بپرهیزیم. كسى كه به خداوند اعتماد و توكل دارد روزى را از خدا مىداند، بنابراین نیازى نمىبیند تملق دیگران را بگوید و بىجهت در برابر آنان كرنش كند و سر خم كند، به این امید كه به او كمك كنند. تملق و چاپلوسى و خم شدن در برابر این و آن با عزّت نفس انسان منافات دارد.
بله خداوند متعال و اولیاى دین به ما فرمان دادهاند كه در برابر برخى از افراد كه حق عظیمى بر ما دارند، مثل پدر و مادر و استادان خاضع باشیم و همچنین سفارش كردهاند در برابر سادات و ذرارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) تواضع و خضوع نشان دهیم كه احترام به آنها به جهت انتسابشان به پیامبر و به انگیزه اطاعت خداوند و احترام به رسول خداست، نه از روى طمع دنیوى و مادى.
خداوند متعال نیكى به پدر و مادر و احترام به آنان و خضوع و تواضع در برابر آنان را پس از مرتبه عبادت و بندگى خود ذكر مىكند:
«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً، إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لاتَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلا كَرِیماً. وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِى صَغِیراً»(1)
و خداى تو حكم كرده است كه جز او هیچ كس را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید و اگر هر دو یا یكى از آندو پیر و سالخورده شوند، كلمهاى كه باعث رنجش خاطرشان شود به آنها نگو و كمترین آزارى به آنان نرسان و با اكرام و احترام با آنان سخن گو. همیشه با كمال مهربانى پر و بال تواضع و تكریم را نزدشان بگستران و بگو پروردگارا، چنانكه پدر و مادر از كودكى با مهربانى مرا پروردند تو در حق آنان رحمت و مهربانى فرما.
امام سجاد(علیه السلام) درباره حق استاد و معلم مىفرمایند:
«حَقُّ سائِسِكَ بِالْعِلْمِ التَّعْظیمُ لَهُ وَ التُّوقیرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الاِْسْتِماعِ إِلَیْهِ وَالاِْقْبالُ
1. اسراء / 23 ـ 24.
عَلَیْهِ وَ أَنْ لاتَرْفَعْ عَلَیْهِ صَوْتَكَ وَ لاتُجیبُ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَىْء حَتّى یَكُونَ هُوَ الَّذى یُجیبُ وَلاتُحَدِّثْ فى مَجْلِسِهِ أَحَداً وَلاتَغْتابْ عِنْدَهُ أَحَداً...»(1)
حق كسى كه به تو علم مىآموزد و جان تو را مىپروراند این است كه به او تعظیم كنى و مجلسش را بزرگ دارى و به نیكویى به سخنانش گوش دهى و به او روى آورى و نزدش بلند سخن نگویى و اگر كسى از او سؤال كرد در جواب بر او پیشى نگیرى تا او پاسخ گوید و در مجلس او با دیگرى سخن نگو و نزد او از دیگرى غیبت نكن.
اگر كسى به طمع دنیا و مادیات در برابر دیگرى خضوع كند چاپلوسى كرده است و باطن كارش شرك است و در واقع خداوند را ناتوان مىبیند كه به دیگران طمع مىورزد. كسى كه خداوند را بشناسد و معرفت او به خداوند كامل باشد و بر او توكل كند و به این گفته خداوند گوش جان سپارد كه فرمود: «أَلَیْسَ اللّهُ بِكَاف عَبْدَهُ»(2)[آیا خداوند براى بندهاش كفایت نمىكند] به دیگران امید نمىبندد تا در برابرشان كرنش كند. فقط به خداوند متعال توكل و اعتماد مىكند و در عین حال به وظیفه خود عمل مىكند. اگر وظیفه او كار كردن است، كار مىكند، اگر وظیفه دارد درس بخواند، درس مىخواند و اگر وظیفه او جهاد در راه خداوند است، جهاد مىكند و نتیجه را به خداوند متعال مىسپارد.
بارها امام راحل، رضوانالله تعالى علیه، مىفرمودند: ما وظیفه داریم مبارزه كنیم، اما اینكه پیروز مىشویم و یا نمىشویم با خداوند است؛ هر چه او بخواهد و صلاح بداند واقع مىشود.
1. بحارالانوار، ج 2، ص 42.
2. زمر / 36.