مصاحبه حضرت آیتالله مصباح یزدی با هفتهنامه نه دی به مناسبت یومالله نهم دیماه
بسم الله الرحمن الرحیم
من ابتدا تشکر میکنم از اینکه حضرتعالی براساس سنت دو سال قبل، امسال هم این توفیق را نصیب دوستان هفته نامه 9 دی کردید تا هم برای گفتوگو خدمت شما برسیم و هم همکاران تحریریه این هفته نامه دیداری داشته باشند. واقعا دوستان ما منتظر این دیدار سالانه هستند که در کنار گفتوگو، بهره اخلاقی هم از این جلسه و دیدار ببرند. البته این توجه شما به هفته نامه 9 دی، هم برای ما توفیق است و هم مسئولیت آور. خدا را شکر میکنیم که حضرتعالی را در صحت و سلامت میبینیم. مدتی بود که کسالتی بر شما عارض شده بود و برخی از دوستان وقتی حضور شما در برخی از جلسات را روی ویلچر میدیدند، ناراحت بودند، ما هم وقتی این صحنه را میدیدیم خیلی اذیت میشدیم، الحمدلله الان که صحت و سلامتی را در شما میبینیم خدا را شاکریم. امیدواریم سایه حضورتان همواره برای خدمت به اسلام و کمک به مقام معظم رهبری مثل همه سالهای گذشته مستدام باشد. اگر اجازه بدهید از همین جا وارد بحث شویم و این قصه "فحش درمانی" را از شما بپرسیم. به یاد داریم که تا قبل از دوره اصلاحات به دلیل بیماری میگرن شدیدی که شما داشتید، کمتر تدریس، سخنرانی و فعالیتهای سیاسی به این شکل علنی داشتید، ولی در ایام تحرک اصلاح طلبان آمریکایی، گاهی اوقات در یک روز پنج تا شش سخنرانی داشتید؛ همان ایام در خاطرهای، موضوع "فحش درمانی" را مطرح کردید. قصه این "فحش درمانی" چه بود؟ میخواهیم از زبان خودتان بشنویم.
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
بنده به نوبه خودم از تلاشهای مخلصانه جنابعالی و همکارانتان در نشریه 9 دی صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم خدمات شما مورد قبول حضرت صاحب الامر(عج) قرار بگیرد و به برکت دعای ایشان از اشتباهات و لغزشها مصون بمانیم.
درباره این مطلب آنچه که بنده یادم میآید این است که بعد از مدتی کسالت یکبار که خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شده بودم، ایشان احوالپرسی کردند، بنده عرض کردم که برای درمانم یک کشف جدیدی کردهام. ایشان تعجب کردند و پرسیدند چه راه درمانی پیدا کردهاید؟ گفتم من تا به حال آب درمانی، طب سوزنی و مواردی شبیه به آن را شنیده بودم ولی مدتی است که داروی جدیدی کشف کردهام و در خودم تجربه کردم، دیدم مؤثر است. ایشان گفتند این داروی جدید چی هست؟ گفتم فحش درمانی؛ هر چه در این روزنامههای زنجیرهای بیشتر به ما فحش میدهند حالمان بهتر میشود. ایشان خندیدند و دعا کردند. بله بحمدالله ما از این نعمت در آن زمان بخصوص، خیلی بهرهمند بودیم و خدای متعال هم لطف میفرمود آسیب قابل توجهی به ما نخورد.
البته استاد فکر کنم هنوز از این داروی درمانی استفاده میکنید! چون مدتی است که ما یک هجمه مجددی را از طرف برخی رسانهها و برخی چهرهها نسبت به شما میبینیم.
بله، (با خنده) استمرار درمان در این سن شرط است، وقتی عوامل بیماری موجود هست، استمرار درمان هم باید باشد. بالاخره ما بر اساس تکلیفمان مجبوریم گاهی در صحنه حاضر باشیم و برخی خوششان نمیآید.
خدا ان شاءالله به شما صحت و سلامتی بدهد و البته از خدا میخواهیم که ما را هم دچار این فحش درمانی بکند که در راه خدا یک مقدار فحش بخوریم بلکه حالمان بهتر شود...
(با تبسم و خنده): البته معلوم نیست این دارو به همه مزاجها بسازد!
نزدیک یوم الله 9 دی هستیم، خب این روز هم در تاریخ انقلاب اسلامی واقعا یک روز بزرگ بود، اهمیتش را در مواضع مقام معظم رهبری نسبت به این روز میبینم؛ ایشان معمولا ملاقات خصوصی با ستادهای بزرگداشت چنین روزهایی ندارند ولی در 9دی سال گذشته با ستاد بزرگداشت یوم الله 9 دی دیدار داشتند که تذکرات جدی هم آنجا فرمودند و تصریح کردند با این روز "شعاری" برخورد نکنید و تعبیرشان این بود که این روز در تاریخ انقلاب ماندگار شد، حتی فرمودند که بعد از ارتحال حضرت امام و تشییع جنازه حضرت امام (قدس سره)، تا امروز چنین تجمع مردمیای نبوده الا 9 دی که در دفاع از حقیقت انقلاب اسلامی بود. ولی به هر حال بعضیها نمیخواهند این روز یادآوری شود، نمیخواهند این روز بزرگ داشته شود، نمیخواهند این روز به یاد مردم بیاید، بعضی وقتها هم رسانهها دچار این غفلت میشوند و خیلی ظاهری با این روز برخورد میکنند، اینکه چرا بعضیها نمیخواهند یادآوری شود، ریشهاش چیست؟
اگر ما تحلیل روشنی از جریان 9 دی داشته باشیم، خواهیم فهمید که چرا مقام معظم رهبری عنایت خاصی به این روز دارند و تا آنجایی که بنده اطلاع دارم، هیچ کس به اندازه ایشان اهمیت این روز را درک نکرده است. اما اینکه چرا کسانی از این روز و حوادثاش و یادآوری و بزرگداشتاش خوششان نمیآید، بدیهی است؛ این روز در واقع خنثی کننده نقشهای بود که شاید حدود دو دهه استکبار جهانی با کمک مزدوران داخلیاش آن را طراحی کرده بود و آنقدر سد ثغور کرده بودند و مقدماتش را فراهم کرده بودند که مطمئن بودند به نتیجه قطعی میرسند. طیفهای مختلفی از سیاسیون داخلی و خارجی در اجرای این نقشه سهیم بودند، میشود گفت مثل جنگ احزاب یک ائتلافی بود از کفر و نفاق و دنیاپرستان و فرصتطلبان و بعضی افرادی که بیبصیرت بودند، هرچند سوء نیتی نداشتند؛ خب طبعا وقتی با آن نقشههای پیچیده و پر هزینه و طراحی شده وارد کار شدند و در مقابل با روشنگری مقام معظم رهبری و تبعیت مردم از ایشان مواجه شدند، با آن فراست خدادادی که مردم حزب اللهی و علاقه مندان به انقلاب دارند، همه آن نقشهها را نقش بر آب کردند. طبعا برای دشمنان این مهم مصیبت بزرگی بود و یادآوری مصیبت هیچ وقت خوشایند نیست...
خب ما میبینیم در کنار دشمنان خارجی و برخی از فتنه گران که همسو با دشمن عمل کردند، برخی از خواصی که به تعبیر شما سوءنیت نداشتند هم از یادآوری این روز خوششان نمیآید، اینها چرا از یادآوری 9 دی ناراحتند.
طبیعی است، حتی آنهایی که غرضی نداشتند و در اثر بیبصیرتی و جهالت، کم و بیش حمایتهایی هم کرده بودند و بعد هم پشیمان شدند؛ از اینکه کاری که موجب پشیمانی شان شده دوباره یادآوری و احیا شود خیلی خرسند نمیشوند. آدم یک اشتباهی کرده و فهمیده اشتباه کرده و پشیمان هم شده اما دلش نمیخواهد دوباره بازگو بشود؛ اما اکثریت قریب به اتفاق جامعه اسلامی ما با اختلاف مراتبی که در معرفت و بصیرت دارند اهمیت این روز را به خوبی درک کردند و از یادآوری و بزرگداشتش خرسند میشوند و این را وظیفه دینی و ملی و انقلابی خودشان میدانند؛ اما حالا بحث ما در رابطه با تحلیل این داستان نیست که این رشته سر دراز دارد ولی همه ما میدانیم که یوم الله 9 دی در واقع یک تولد جدیدی برای انقلاب بود و اگر چنین حادثهای اتفاق نیفتاده بود، خطرهای بزرگی انقلاب ما را تهدید میکرد که خدای متعال به برکت توجهات ولیعصر ارواحنا فداه و روشنگریهای مقام معظم رهبری خطرها را رفع کرد و بار دیگر این انقلاب بیمه شد و قدم بلندی برای استحکام و پابرجایی خودش برداشت.
در لابه لای سخنانتان فرمودید که ما وظیفه بازگویی داریم، بالاخره بعضیها در آن دوره عملکردشان به هر دلیلی عملکرد درستی نبود ولی آدم نمیتواند اینها را در صف فتنه گران بداند، آن مقطع اشتباه کردند، بازخوانی این موضوع، الان طبیعتا یادآوری رفتار برخیها در آن دوره میشود، آیا واقعا با این حساب ما وظیفه نداریم برای جلوگیری از تکرار فتنه، آن ایام را بازخوانی کنیم؟ بویژه که برخی از همان فتنه گران طلبکار هم شدهاند.
الحمدلله یک قواعد کلی عقلی و شرعی داریم که با توجه به آنها عمده مسائل سیاسی و اجتماعی مان را میتوانیم حل کنیم. یک حادثهای اتفاق افتاد که طیفهای مختلفی در آن شرکت داشتند و بطور کلی میشود اینطور تقسیمبندی کرد؛ بعضیها آگاهانه و از روی عناد و به قصد براندازی نظام اقدام کردند، بعضی دیگر به قول طلبهها به قصد ضروری، یعنی با اینکه اصالتا قصدشان براندازی نبود ولی ابایی هم نداشتند. یعنی با اینکه میدانستند اگر این حرکت فتنه انگیز انجام بگیرد، نظام اسلامی از بین خواهد رفت ولی از این کار ابایی نداشتند. خب اینها مراتب شناخت شان و انگیزه هایشان متفاوت بود.
اگر کسانی عملکردشان از روی عناد بوده و همچنان بر آن باقی هستند و آنهایی که معاند هستند، قاعدتا به این زودی برنمی گردند، یا آن کسانی که قصد ضروری نسبت به براندازی داشتند یعنی میدانستند اگر این حرکت ادامه پیدا کند، انقلاب از بین میرود و ابایی نداشتند، اینها هم وجودشان همچنان مایه خطر است و قطعا اینها را باید معرفی کرد، و باید از برنامههایشان و از فعالیت هایشان جلوگیری کرد. یعنی باید با این دسته مبارزه کرد، همانطور که در صدر اسلام با کفار و منافقین و کسانی که بطانه آنها و کسانی که با دشمنان خارج از مرزها ارتباط داشتند میبایست مبارزه کرد، امروز هم همین طور است. اگر حفظ این نظام واجب است، دفع دشمنان هم واجب است.
اگر کسانی در حادثه به این مهمی سکوت کرده باشند و بعدا هم دائما کارشان را توجیه کنند، چه طور باید با آنها برخورد کرد؟
بله اگر کسانی غفلتی کردند یا واقعا امر به آنها مشتبه شده بود و از روی بیبصیرتی کاری انجام داده بودند یا سکوت کرده بودند و حالا واقعا پشیمان شدهاند، باید پذیرفت. البته علامت پشیمانیشان هم این است که به نحوی از فتنهگران تبرّی بجویند و الا نمیشود فردی در کاری که چنین خطری برای انقلاب بوجود میآورد، یا مشارکت داشته باشد یا سکوت کرده باشد بعد هم هیچ اظهار تبرّی هم نکند! معنای این رفتار این است که چنین شخصی باز هم راضی است و اگر باز هم چنین اتفاقی بیفتد، آن کار را انجام خواهد داد.
یک قاعده کلی داریم که در نهج البلاغه به آن تصریح شده است: امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند که ناقه ثمود را یک نفر پی کرد، ولی خدای متعال کل قوم ثمود را هلاک کرد. خب با اینکه آنها عملا شرکتی در پی کردن ناقه نداشتند، بخاطر اینکه به این کار راضی بودند، خداوند عقابشان کرد. رضایت به کار کسانی که خیانت به اسلام میکنند و قصد براندازی دارند و یا با دشمنان اسلام همکاری میکنند، سبب میشود تا این شخص راضی در صف عاملین خیانت قرار بگیرد. اگر کسانی راضی باشند مثل قوم ثمود هستند که مستحق هلاکتاند. فقط بعد از اینکه تبری بجویند و توبه کنند، (و اصلحوا و بینوا) یعنی هم خودشان را اصلاح کنند و هم برای دیگران تبیین کنند، آنوقت است که میشود آنها را پذیرفت و الا صرف اینکه سکوت کنند و به سکوتشان ادامه بدهند، صرف یک اظهار مخالفت، کافی نیست. کسانی که در فتنه سهیم بودند و با حمایت یا با سکوت به کار آنان رضایت دادند، راه نجاتشان تبرّی از جریان فتنه و آن رفتارهاست.
یک تعبیری را سران جریان فتنه یا ساکتین یا بعضی مطرودین اخیرا به کار میبرند و میگویند همانطوری که یک جناح در قصه فتنه باید عذرخواهی کند، طیف دیگر هم باید در ماجرای انحراف عذرخواهی کند، این را چطور میبینید؟ این پروژه ابعاد و ماهیتاش چیست و چطور باید به این شبهه پاسخ داد؟
ظاهرا این سؤال منحل به چند سؤال میشود، یکی اینکه آیا خطر فقط از ناحیه فتنه گران است یا خطر دیگری هم وجود دارد که خطر حلقه انحراف است؟ بله جواب این سؤال مثبت است. خطر هیچ وقت منحصر به آنها نیست و انحراف هم خطر بسیار مهمی است که نباید از آن غفلت کرد. منتها در ارزیابی خطر و موقعی که باید روی یک خطری تکیه شود و برجسته شود، شرایط فرق میکند...
بعضی تأکید دارند شما هم باید عذرخواهی کنید حتی در لفافه گاهی مخاطب سخنشان را مقام معظم رهبری قرار میدهند...
بله اگر مسأله این است که خطر دیگری هم هست حق دارید. اما اینکه آن خطر از ناحیه چه کسانی است و چه کسانی باید عذرخواهی کنند، خب ما بهترین راه برای اینکه حوادث جزئی را بتوانیم درک کنیم و صرفا به کلی گویی اکتفا نکنیم، مقایسه آن با حوادث صدر اسلام است. ما در صدر اسلام، خطر اولین فتنه در زمان امیرالمؤمنین سلام الله علیه را داشتیم که به وسیله چند صحابه بزرگ و همسر پیغمبر کلید خورد، آیا میشود گفت که پیغمبر اشتباه کرد که اصلا این همسر را گرفت؟ یا طلاقش نداد یا اینکه طلحه و زبیر که از اصحاب پیغمبر بودند و آنقدر شخصیت برجسته سیاسی به شمار میرفتند که خلیفه دوم آنها را اعضای شورای شش نفره قرار داد که رأی آنها در تعیین خلیفه سوم نافذ بوده، اینها آدمهای سادهای نبودند، کسانی بودند که مقبولیت اجتماعی داشتد، مردم نظر اینها را مهم میشمردند؛ و خود پیغمبر اکرم(ص) در مورد بعضی از اینها دعا کردند، شیعه و سنی نقل کردهاند که پیغمبر(ص) در مورد زبیر دعا فرمود، خب حالا باید بگوییم که پیغمبر باید عذرخواهی کند و بگوید که من اشتباه کردم به زبیر دعا کردم؟
برخی میخواهند از این رهگذر، بدنه حزب اللهی جامعه و نیروهای تأثیرگذار را به وادی پشیمانی بکشانند که چون شما به ما رأی ندادید، مسبب برخی از اتفاقاتی هستید که بعدا رخ داده. بنابر این باید از آن مسیری که در سوم تیر 84 انتخاب کردید، اظهار پشیمانی کنید.
ما معتقدیم که آدمی قابل تغییر است، یک وقتی در مسیر خوبی حرکت میکند باید تأییدش کرد، یک وقت منحرف میشود باید به او تذکر داد، نصیحتش کرد. اگر لجبازی کرد باید با او مخالفت کرد. اگر انسان از کسی در یک زمانی حمایت کرد، معنایش این نیست که همیشه باید حمایت کند. ما در زمان خود حضرت امام دیدیم که ایشان از کسانی حمایت قاطع میکردند ولی بعدا به دستور خود ایشان بساط آنها را به هم زدند. امام در ابتدای انقلاب از حزب جمهوری اسلامی حمایت میکردند، بعد خودشان دستور دادند که باید تعطیل شود. آیا امام باید عذرخواهی کند که حمایت کرده است؟
پس تحولاتی که پیدا میشود دلیل این نیست که از اول خراب بوده یا آن رفتاری که انجام گرفته نادرست بوده؛ این یک مسأله کلی است که اگر از فردی در یک زمانی انحرافی دیدیم این معنایش این نیست که از اول منحرف بوده یا اینکه در آن زمانی که انحرافی در او ظهور نداشته، کسانی که حمایت کردند اینها اشتباه کردند. پس قیاس این دو مطلب به هیچ وجه قیاس صحیحی نیست و از قیاسات شیطانی است.
شما بعد از قضایای فتنه فرموده بودید که یک فتنه بزرگ تری در راه است، آیا الان همان شرایط واقعا وجود دارد یا تغییر کرده؟ آیا آگاهی جامعه یا عواملی که در منطقه و کشور ما بوده تغییر کرده؟ تحلیل حضرتعالی از یک فتنه بزرگتر یا فتنه قریب به فتنه قبلی که در کشور ما تجربه شد و تلخ هم بود - هر چند بصیرتهایی هم برای جامعه آورد- چیست؟
البته میدانید که بنده علم غیب ندارم، ادعای علم غیبی هم هیچ وقت نکردم؛ از علوم غریبه هم بهرهای نبردهام. اگر چیزی گفتهام طبق مطالبی است که یا از کتاب و سنت استفاده کردهام و یا یک قرائن و شواهدی موجب حدس قوی شده است. اصل این قضیه را من بر اساس آموزههای دینی پیشبینی میکنم. وقتی ما این را پذیرفتیم که اساسا زندگی انسان در این عالم براساس آزمایش است، و این را براساس دهها آیه که در قرآن کریم هست و صدها روایت، پذیرفتیم؛ خب این را باید بدانیم که دائما همه اقوام در مراحل مختلفی مورد آزمایش قرار میگیرند، آیا برای هر کسی یک آزمایش وجود دارد؟ آیا هر جمعیتی، هر قومی، هر کشوری، هر جامعهای فقط یک آزمایش دارد؟ ظاهراً جوابش این است که آزمایش مستمر است، دائما آزمایش تکرار میشود.
اگر پذیرفتیم ما دائما در حال آزمایش هستیم، آیا هر آزمایش بعدی، آسانتر از آزمایش قبلی است؟ یعنی مثلا کسی که میرود مدرسه درس بخواند، امتحان سال دوم از سال اول آسانتر است؟ امتحان دبیرستان از دوره ابتدایی آسانتر است؟ امتحان دانشگاه از دبیرستان آسانتر است یا برعکس است؟ امتحانات دائماً مشکلتر میشود. برای هر نسلی و برای هر جامعهای اگر امتحانات متعددی وجود دارد، هر امتحان بعدی سختتر از قبلش خواهد بود، این یک قاعده کلی است. هم عقلایی است که هر امتحان بعدی قویتر و مشکلتر و پیچیدهتر است و هم شواهد تاریخی از صدر اسلام تا به حال این قاعده را نشان میدهد.
خب شیطانی که طراح این فتنهها هست هم هر روز استادتر میشود و از تجربیات دیگران هم استفاده میکند، تجربیات خودش هم انباشته میشود، طرحها پیچیدهتر میشود. بنابراین طبیعی است که هر امتحان بعدی سختتر باشد و فتنههای بعدی پیچیدهتر از فتنههای قبل باشد.
غیر از این قاعده کلی که فرمودید، از نظر مصداقی چطور؟ آیا میتوانید مواردی را معرفی کنید؟
اما از لحاظ مصادیق، نظر شخصیای دارم و اصراری ندارم که همه آن را بپذیرند. بنده در فتنههایی که مربوط به جامعه اسلامی است از آن جهت که یک جامعه ایدئولوژیک و فرهنگی و فکری است؛ بیشترین خطرها را خطری میدانم که متوجه اساس فکری و فرهنگی آن جامعه باشد. خطرهای نظامی خطرهای سیاسی، خطرهای اقتصادی همه اینها خطر هست و همه اینها فتنه مربوط به خودش را دارد؛ فتنههای اقتصادی را ما در چند سال اخیر شاهدش هستیم، اختلاسها و چیزهای دیگری که با آن مواجه هستیم و همچنین سوء استفادهها، همه اینها یک جور فتنه است، فتنههای نظامی، جنگهایی که تحمیل شد چند سال و فعالیتهای گروهکهای تروریست در اوائل انقلاب و گهگاهی هم هنوز در گوشه و کنار کشور در مرزها نوعی فتنه است، ولی به نظرم فتنهای که فکر افراد و جامعه را منحرف کند، مهمتر از فتنههای سیاسی، اقتصادی و نظامی است.
به نظرم هر فتنهای که اساس بینش جامعه را تهدید کند. مخصوصا اینکه ظاهر فریبندهای داشته باشد و اشخاص با ویژگیهای جذابی بتوانند به آنها دامن بزنند، طرفداران خوشنامی داشته باشند، چنین فتنههایی خطرش بیشتر از موارد دیگر خواهد بود...
آیا این موارد نمونه خارجی هم داشته؟ یعنی میتوانیم نمونههایی را ذکر کنیم؟
بله! از نظر تجربی هم میتوانیم حوادث تلخی که بعد از انقلاب برای ما اتفاق افتاد را بررسی کنیم، خواهید دید آنهایی که حوادث سخت و کم و بیش سرنوشت سازی بوده، همگی از مایههای فکری نشأت گرفته است. حوادثی که در زمان خود امام اتفاق افتاد و به انعزال بعضی از وکلای امام انجامید، براساس یک انحراف فکری بود که در یک طلبهای بوده. شهادت مرحوم آقای مطهری در اثر انحراف فکریای بود که یک طلبهای داشت، قاتل ایشان یک طلبه بود، انحرافش هم از ناحیه فکری بود.
حتی آن افراد سران مجاهدین خلق بر اساس آنچه شنیدهام - چون من با هیچکدام از نزدیک تماس نداشتم ولی خب دوستانی که ارتباط داشتند، میگفتند سران اولیه مجاهدین آدمهای متدینی بودند - علاقهمند به اساس اسلام بودند، خودشان اهل عبادت و زهد بودند، شرح حال بعضیهایشان را که برای ما نقل کردند بعدها که وارد ماجراهای سیاسی و رقابتها شدند کمکم در دام آمریکا افتادند و کارشان به اینجا رسید. اوائل کار بعضی از اینها با بعضی علمای مجاهد ارتباط داشتند، آن علما هم نسبت به اینها علاقه داشتند، من اشخاصش را میدانم، تمایل ندارم اسم ببرم، مهم این است که عمده مسأله انحراف فکری بود. همان وقتها اینها میگفتند که رساله نمیتواند جامعه را اداره کند، بلکه ما باید مسائل اجتماعی را براساس اصول مارکسیسم حل کنیم، رساله برای مسائل فردی است؛ خودشان هم اهل نماز بودند، روزه میگرفتند حتی خانمهایشان حجاب داشتند، فکر اینطور منحرف شده بود، و بالاخره تا برسد به مسائل ولایتفقیه و همه اینها به مراتب مختلفی از معرفت و ایمان هر فرد مربوط است، هنوز هم آن طور که باید و شاید در سیاستمداران ما این مسأله جای خودش را باز نکرده، بیشتر با نگاه سیاسی به مسأله نگاه میکنند.
به هر حال به نظر بنده، فتنهای که میشود پیشبینی کرد، فتنهای است که بر اساس انحرافات فکری در مسائل بنیادی اسلام است که خطرناکتر از فتنههای دیگر به نظر میرسد.
یک بار حضرتعالی فرموده بودید که همه مشکل ما از اینجاست که بسیاری از مسئولین کشور ما با عمق وجودشان به ولایتفقیه اعتقاد پیدا نکردهاند و در حقیقت برخیها جایگاه ولایتفقیه را یک جایگاه اداری میبینند نه جایگاه نائب امام عصر. حتی میبینیم که دو نگاه درباره ولایتفقیه هست، یک نگاه در عین حال که ولیفقیه را معصوم نمیداند اما بر اساس قاعده عقلیاش سعی میکند نه تنها در احکام صریح حکومتی بلکه در امور دیگر هم، رفتارهای خودش را با جهت گیریهای رهبری هماهنگ کند، یعنی در نظرات غیرحکومتی هم وقتی رهبری به سمتی میرود آنجا که احساس میکند جهت گیریاش با جهت گیری رهبری مخالف است، اگر دستش برسد نظرش را غیرعلنی به اطلاع رهبری میرساند اما وقتی دید علی رغم استدلال او باز رهبری جامعه به جهت دیگری تمایل دارد، این هم جهتش را به همان سو تغییر میدهد. اما دسته دیگری میگویند که ما فقط در احکام حکومتی موظف به تبعیت هستیم و در غیر احکام حکومتی حتی اگر بدانیم که نظر رهبری جامعه و نایب امام بر خلاف نظرمان هست، نه تنها نظرمان را علنی ابراز میکنیم بلکه به آنچه میپسنیدیم عمل میکنیم. من اگر بخواهم برای دسته اول مثالی بزنم به سید حسن نصرالله اشاره میکنم که میگفت: "من افتخار خودم میبینم که بر اساس میل ولیفقیه و رهبری عمل کنم" و حتی ایشان گفتند که "رهبر انقلاب در ایران جزء مظلومترین چهرهها هستند". این را لطفا کمی تبیین بفرمایید.
این فرمایش شما هم به چند مسأله منحل میشود که باید جدا در مورد هر کدام صحبت کرد. اصل اینکه مراتب معرفت و شناخت و ایمان به طور کلی متفاوت است. یک اصل قطعی داریم که هم در قرآن تصریح شده، هم تجربه خارجی نشان میدهد و هم ادله عقلی دارد.
ما در قرآن آیهای داریم که میفرماید "و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون" این آیه میفرماید اکثر کسانی که ایمان دارند مشرکند! خب اینکه آنهایی که اصلا ایمان ندارند شرکشان روشن است، اما آیه با نفی و اثبات میفرماید: "الا و هم مشرکون" در همان حال ایمانشان، مشرکند. علما بحث کردند که چطور ایمان با شرک میسازد؟ جواب سادهای که میشود داد این است که این شرک و ایمان مانند دو مثلثی میمانند که در کنار هم یک مستطیل را تشکیل میدهند، قاعده یکی با رأس مثلث دیگری همراه و رأس یکی با قاعده دیگری همراه است، یعنی اگر ما مستطیلی را با رسم کردن قطری دو نیمهاش کنیم این دو با هم متقارن میشوند. یعنی هر قدر ایمان قویتر باشد شرک ضعیفتر است، در نقطه رأس یکی فقط ایمان است و شرکی نیست. در نقطه دیگری هم فقط شرک است و ایمانی نیست؛ در بین اینها، مراتبی است و هر کسی از هر یک، مقداری دارد، آن وسط هم مساوی است. نصفش ایمان است و نصفش شرک، بنابراین نباید انتظار داشت که یک کسی وقتی ایمان دارد، هیچ شائبهای از شرک در او نباشد، اینطور نیست. ایمان امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه با ایمان بنده قابل مقایسه نیست، من اگر راست بگویم یک سر سوزن ایمان داشته باشم قطرهای از یک دریایی است، او یک اقیانوس بود. هر یک از متعلقات ایمان هم همین مسأله در آن جاری است.
یک کسانی هستند واقعا تأثیر خدا را در همه حوادث معتقدند و درک میکنند بدون اینکه موجب جبر و عقاید فاسد شود و کسانی هستند که کار خدا را تشریفاتی میدانند که یک خدایی هست؛ انگار با وقتی که نیست خیلی فرقی ندارد! در تشریعات هم همینطور، خب در صدر اسلام هم میدانید همان کسانی که در جهادها شرکت میکردند، خودشان را در معرض قتل قرار میدادند، همانها همه اوامر پیغمبر را به راحتی نمیپذیرفتند و بالاخره اصل انشعاب و انشقاق که در اسلام پیدا شد در زمان رحلت پیغمبر اکرم(ص) در واقع همین بود که آیا پیغمبر همانطور که برای ابلاغ رسالتش مصونیت دارد و اطاعتش واجب هست، در امور دنیایی هم مصونیت دارد و اطاعتش واجب است یا نه؟ به زبان امروز اگر بخواهیم صحبت کنیم باید بگوییم که هسته سکولاریزم از آنجا شکل گرفت. گفتند دین، نماز و روزه و غیره جای خودش اما مسأله حکومت و مملکتداری، ربطی به دین ندارد. باید مردم خودشان بنشینند خلیفه تعیین کنند، بعدها حتی خلفای راشدین هم انکار نمیکردند که در علم و تقوا و در مسائل دینی احتیاج به حضرت علی دارند، بارها از خود خلیفه دوم نقل شده و خود اهل تسنن این را نقل کرده اند «لو لا علی لهلک عمر»، اینها را قبول داشتند، وقتی مشکلی پیش میآمد میفرستادند دنبال علیعلیه السلام، ولی میگفتند مسأله حکومت چیز دیگری است.
عین همین مسأله را شما امروز در مسأله ولیفقیه میبینید، بعضی از شخصیتهای اول سیاسی کشور در یک همایشی در همین مؤسسه سخنرانی کردند و گفتند که ما ولایتفقیه را از آن جهت قبول داریم که در قانون اساسی آمده است! این حرف را کسانی دیگر هم میزنند، یا تلویحاً میگویند که اصل، قانون اساسی است، چون در قانون اساسی ولایتفقیه آمده ما آن را رد نمیکنیم، وقتی میپرسیم که قانون اساسی حجیتش به چیست؟ میگویند به رأی مردم، خب رأی مردم که در آن همه نوع آدم هست، یهودی هست، ارمنی هست، لائیک هست، منکر خدا هم هست، سلطنتطلب هست و بالاخره قانون اساسی هم قابل تغییر است، هیچ کس هم نگفته که قابل تغییر نیست یعنی احتمال دارد یک روزی این اصلش حذف شود.
خب این یک جور اعتقاد به ولایتفقیه است و یکی هم آن است که امام با صراحت – چنانچه در صحیفه نور و صحیفه امام آمده است - میفرماید که رئیسجمهور منتخب مردم اگر از طرف ولیفقیه نصب نشود طاغوت است و اطاعتش حرام. دقت کنید بعد از اینکه مردم رأی دادند، اگر ولیفقیه او را نصب کرد، مشروع است و اگر نصب نکرد، طاغوت است و اطاعتش حرام! این هم یک جور نگاه به ولایتفقیه است؛ پس وجود این اختلافها و مراتب ایمان به ولایتفقیه مثل ایمان به اصل اسلام است که مراتب دارد.
مطلب دیگر این است که بسیاری از عقاید و افکار هم در معرض افراط و تفریط است، خب میدانید درباره حضرت علی(ع) با اینکه ایشان را در سقیفه به خلافت نپذیرفتند، بعد از چندی کسانی قائل به الوهیت علی شدند که ایشان آتشی را فراهم کرد و آنها را در آنجا سوزاند. نه این افراط درست است و نه آن تفریط، ما باید آنچه حق است بگیریم و چیزی را بپذیریم که مبنای صحیحی داشته باشد؛ احساسات تعیین کننده حق نیست، دلیل عقلی و شرعی تعیین کننده است. خب اگر کسی گفت که ولیفقیه – خواه از طرف خبرگان و خواه با اکثریت مردم انتخاب شد - این دیگر معصوم است و هیچ خطایی نمیکند! این افراط است. چون ما معصومین را چهارده تن میدانیم و پانزدهمی هم ندارد. در خصوص بقیه هر کسی باشد امکان اشتباه دارد. حالا اگر کسانی بخواهند در مقابل منکرین ولایتفقیه بگویند ولیفقیه معصوم است، این اشتباه است، باید جلویش را گرفت. همانطور که جلوی آنهایی که اعتبار ولیفقیه را از قانون اساسی میدانند باید گرفت.
در چنین مواقعی شبهه دیگری را مطرح میکنند و آن اینکه اگر ولیفقیه معصوم نیست پس چه حجیتی در تبعیت از ایشان حتی در احکام حکومتی داریم. در پاسخ به این شبهه چه باید گفت؟
بله شاید گفته شود که اگر میگویید ولیفقیه اشتباه میکند پس به چه دلیلی باید از او اطاعت کنیم؟ میگوییم مثل اینکه شما پزشک را میگویید اطاعتش واجب است، چنانکه فقها هم میگویند اگر پزشک گفت روزه بر تو حرام است باید ترک کنی با اینکه یک موقع هم پزشک اشتباه میکند. امام فرمود حکم دولت اسلامی شرعا اطاعتش واجب است، خب حکم دولت اسلامی مگر از جانب معصوم است؟ این وجوبی است که منافاتی با مخالفت با حکم واقعی ندارد، این وجوب در اصطلاح اصولی، ظاهری است.
بنابراین ولیفقیه کسی است که قانونا اطاعتش در حکم ولایتی واجب است و یا استفاده از اختیاراتی که بر حسب قانون اساسی - که به امضای خود ولیفقیه است – هر جا اعمال کند، اطاعتش واجب است، اما ورای اینها قانوناً و به عنوان حکم شرعی، وجوب ندارد. اما ممکن است کسانی با قرائنی آنقدر شواهد و تجاربی در ولیفقیه زمان خود دیده اند یا رفتارهای صحیح و آراء صائبی از او دیده اند که بیش از هر کس اطمینان به صائب بودن رأی ایشان دارند، مثل اینکه فرض کنید در شهرتان دکتری هست که در 50 سال طبابت، یک مورد خلاف را از او ندیدهاید. به یک چنین کسی نگاه دیگری میشود، مخصوصا اگر مراتب تقوا و ایمان به شرایط علمی او ضمیمه شود و مطمئن بشود که خدا در چنین شرایط با این همه دشمن چنین فردی را تنها نمیگذارد، اینها باعث میشود تا آدمی اطمینان شخصی پیدا کند که حتی در آنجایی که حکم ولایتی نیست، تلاش کند تا نظر خودش را با نظر ولیفقیه تنظیم کند. "ذلک فضل الله یوتیه من یشاء" این مسأله قانونی نیست، مسأله تفضلی است که خدا به کسی لطف کند و معرفتی به او بدهد و از شواهد عقلایی، مطمئن شود که این فرد اشتباهش بسیار نادر بلکه کالعدم است، بله این ممکن است. اما اینکه ما بگوییم قانونا یا شرعا هر چه موافق میل ولیفقیه باشد، مخالفتش حرام است، چنین چیزی نیست.
بحث بر سر این است که این عده، چنین روحیه و اخلاقی را که شما آن را تفضل الهی فرمودید، تقبیح میکنند و این را رفتار غیرعقلانی میدانند و میگویند که اگر ما در غیر احکام حکومتی هم نظر خودمان را با نظر ولیفقیه تطبیق دهیم، این در حقیقت تعطیل کردن عقل است. درحالی که عقل میگوید وقتی فقیه جامع الشرایط با تقوا و زاهد و مدیر و منصفی به یک سمتی حرکت کرد، هر چند بر تو حکم نکرده ولی عقل میگوید که تو هم در همان مسیر حرکت کن...
البته بعضی از افراد بسیاری از مسائل دینی را هم میگویند خرافات است، مگر در همین کسانی که به اصطلاح شیعه هم هستند زیارت ائمه و خواندن زیارت جامعه و زیارت عاشورا و امثال اینها را نمیگویند خرافات است؟ یا استقبال از ضریح امام حسین و تبرک جستن به آن را میگویند خرافات است، اینها جای تعجب نیست.
خب ما قصد ورود به یک بحث دیگر را داریم، علی رغم صراحت مواضعی که حضرتعالی در خصوص برخورد با حلقه انحرافی و حوادثی که در سالهای گذشته پیش آمد، داشتید ولی متاسفانه ما میبینیم که برخی از سیاسیون برای اینکه جریانی مثل جبهه پایداری را که با تلاش و سرپرستی شما و برخی علمای دیگر نسبت به جریانات مختلف خودش را بیشتر محافظت کرده منکوب کنند، دائما میگویند ما در مورد نسبت جبهه پایداری با حلقه انحرافی علامت سؤال داریم، یا مدعی میشوند که عقبه پایداری به انحراف میرسد. این اتهامات که در انتخابات مجلس به اوجش رسیده بود الان دوباره نزدیک انتخابات ریاست جمهوری شروع شده؛ چرا این اتهام را علیرغم اینکه مواضع شفاف و روحیه شما را میدانند، باز مطرح میکنند، شما علتش را در چه میبینید؟ آیا کسی در جبهه پایداری موضعی میگیرد که آنها را به این اشتباه میاندازد؟ یا نه اصلا این حرفها نیست بلکه اینها تعمد در اتخاذ چنین مواضعی دارند.
عرض کنم که اگر ما فرض را بر این بگذاریم که یک گروهی خط مشی صحیحی را اتخاذ کردند و در موضعگیریها و در شیوه کارشان ارزشهای اسلامی را رعایت میکنند ولی دیگران اینها را متهم میکنند، این کار از دو حال خارج نیست: یا آنها خیلی آدمهای پرتی هستند که اطلاعی از این جمع ندارند و آنها را نمیشناسند و یک سوءظنهای جاهلانه دارند، خب اینها را باید روشن شان کرد. هیچ کسی خود به خود از همه چیز آگاهی ندارد، خیلیها ممکن است به خاطر اینکه برایشان موضوعی درست تبیین نشده باشد، از حقایقی غافل و جاهل باشند.
ولی اگر کسانی اینها را میشناسند و سوابقشان را میدانند و این افراد مخصوصا در باغ مسائل سیاسی هستند و اینطور نیست که در یک گوشهای باشند و اشخاص و جریانات را نشناسند ولی درعین حال این ادعاها را مطرح میکنند، این معنایش این است که اینها برای سرکوب رقیبشان تعمد دارند. ملاکش هم همان اصل ماکیاولی است که هدف وسیله را توجیه میکند. این افراد برای رسیدن به مقاصد خودشان که پیروزی در انتخابات است هر نوع کاری را تجویز میکنند، هر دروغی، هر اتهامی را منتشر میکنند و البته این چیز جدیدی نیست و از قدیم الایام حتی در تاریخ انبیا هست که این شگرد در میان اهل باطل وجود داشته که دیگران را به چیزهایی متهم میکردند که اصلا تناسبی با طرف نداشته است.
حتی در خود قرآن تصریح شده "یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَکَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا" (احزاب/69) پیغمبری مثل حضرت موسی خدمتی به بنی اسرائیل کرد و آنها را از چنگال فرعونیان نجات داد و به آنها عزت رساند ولی بنی اسرائیل ایشان را مورد اتهام قرار دادند. قرآن صریحا به ما به اصحاب پیامبر، به مسلمانها میگوید که شما مثل آنهایی نباشید که حضرت موسی را اذیت کردند و مورد اتهام قرار دادند، " فبرّاه الله مما قالوا" پیداست که چه اذیتی بوده، پس تهمت زدن یکی از شگردهای شناخته شده شیطانی است و چیز عجیبی نیست.
ما در دوران پیش از انقلاب و به خصوص بعد از انقلاب در دورانی که لیبرالها فعال بودند از این اتهامات زیاد دیدیم و شنیدیم و یکی از کسانی که بیشترین اتهامات به او وارد شد مرحوم دکتر بهشتی بود، که امام آن جمله را در موردش فرمودند که غیر از اینکه ایشان شهید شد، ایشان بالاترین مظلومیت را داشت. من یادم هست روی در و دیوار کوچههای قم تا بعد از سالها هنوز شعارهایی علیه شهید بهشتی دیده میشد. اینها چیز تازهای نیست، از این چیزها نباید تعجب کرد و آنچه مایه امید هست این است که خدای متعال درباره کسانی که با سوءنیت مکر میکنند میفرماید که مکر آنها، خودشان را رسوا میکند و در این باره هم باز در قرآن داریم که "وَلَا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ "(فاطر/43)
یکی از امتیازات جبهه پایداری این است که در رأس این تشکل یک شورای فقهی قرار دارد که چهرههای امتحان پس دادهای مثل حضرتعالی و آیتالله خوشوقت در رأساش هستند و همین سبب اطمینان خواص و گروههای مرجع و توده مردم به این جبهه شده که ما نتیجه این اعتماد را در بزنگاههای مختلف دیدهایم، ولی یک سؤالی هست که آیا این شورای فقهی بر جهت گیریهای کلی جبهه پایداری نظارت میکند یا هر اقدام جزیی هم به اطلاع و تصمیم این شورا میرسد، حتی تصمیمات اجراییاش. به عبارت دیگر اگر بخواهیم مثال بزنیم نقش این شورا مثل نقش شورای نگهبان است که نهایتا از انحرافات مجلس جلوگیری میکند که مصوبهای بر خلاف قانون اساسی و شرع نباشد، اما وجود شورای نگهبان به این معنا نیست که تمام اقدامات جزیی مجلس را هم تأیید یا رد کند، حتی شاید اگر به شورای نگهبان باشد مصوبه قویتر درباره یک موضع به تصویب میرساند اما نقش شورا تطبیق مصوبات با شرع و قانون اساسی است. میخواهیم بدانیم این نقش چطور است؟ برای خیلیها این سؤال است.
بله، دیگران که از شکل گیری این جبهه اطلاعی ندارند، تقریبا این سؤالات برایشان مطرح است و حق هم دارند اما خود شما که از اول بودید و از جریان کارهای جبهه پایداری خبر دارید، میدانید وقتی میخواستند اساسنامه جبهه را بنویسند در اینکه چه ارکانی را پیشبینی کنند و چه مسئولیتهایی را در نظر بگیرند، آمدند یک الگویی از نظام اسلامی گرفتند که به فرمان امام و در خبرگان قانون اساسی تدوین شده است و ویژگی این نظام بر سایر نظامهای دموکراتیک در همین نکته است و آن اینکه مقید هستند که مصوباتشان بر خلاف اسلام نباشد؛ برای تضمین اینکه مصوبات این نظام اسلامی باشد شورای نگهبانی قرار دادند.
البته قبلاً در زمان مرحوم مدرس این طور پیشبینی شده که پنج نفر از علمای طراز اول در مجلس حضور داشته باشند و خود مرحوم مدرس هم یکی از همین پنج علمایی بود که در مجلس به عنوان علمای طراز اول حضور داشت ولی عملا آن طرح جواب نداد چون حضور پنج نفر در مقابل 100- 150 نفر اثری نداشت...
البته یک اشکال هم این بود که اینها هم چون از میان نمایندگان بودند، به مرور زمان در انتخابات بعدی تعداد فقهای انتخاب شده کمتر از این تعداد هم شد...
بله انتخاب نشدند ولی مقصود من از نظر تئوری است، فرض کنید انتخاب هم میشدند آخرش هم پنج نفر بودند بلا تأثیر، یعنی ضمانت اجرایی نداشت. اما در نظام اسلامی آمدند یک نهادی را طراحی کردند که این حق دخالت و نظارت داشته باشد، کسانی که بتوانند احکام و مقررات مجلس را بررسی کنند و اگر جایی بر خلاف شرع است نظر اینها بر نظر دیگران حاکم باشد که شد شورای نگهبان. اگر میخواستند بگویند که هر تصمیم اجرایی که گرفته میشود باید شورای نگهبان تأیید کند، عملی نبود و اصلا کار دولت و کار هیچ قوهای پیش نمیرفت.
این بود که فقط مصوبات مجلس بعد از اینکه چکش کاری شد و مخالف و موافق صحبت کردند، آن را میفرستند شورای نگهبان که مخالفتی با اسلام یا قانون اساسی نداشته باشد. این راهکاری بود تا به اصطلاح ضمانت اجرایی داشته باشد. در موضوع پایداری هم خود کسانی که اساسنامه آن را نوشتند، آمدند گفتند که ما میخواهیم در جبهه پایداری چنین نهادی را در نظر بگیرم تا این کار عملی شود.
البته شکل گرفتن جبههای بزرگ با نوپاییاش و با مشکلاتی که دارد، به یک باره حاصل نمیشود و زمان میبرد. مخصوصاً اینکه فرض کنید اگر اعضای این شورا در یک شهر زندگی نکنند تا بتوانند با هم جلساتی تشکیل بدهند و مشورت کنند، این همیشه میسر نیست. بله فرض ایده آل این است که یک شورایی باشد از فقهایی که به مسائل سیاسی و اجتماعی آگاه باشند و بتوانند در همه مسائل حضور داشته باشند، اما چنین چیزی که در همه امور نظارت کنند، آسان نیست. پس اصل این تئوری که در ساختار این جبهه چنین مقامی در نظر گرفته شود که از لحاظ دینی نظارت داشته باشد بر مصوبات، این مأخوذ از نظام اسلامی است و عقلایی هم هست و در همین چارچوب هم قابل اجرا است. یعنی نظارت این شورا در همان تصمیمات کلی و اساسی است، نه در تصمیمات روزمره اجرایی، چرا که آن عملی نیست.
این خیلی خوب است، یک اطمینان خاطری نسبت به تصمیمات کلی و مهم پایداری به جامعه میدهد مثل وجود شورای نگهبان. یعنی ما میتوانیم این طور بگوییم که تا قبل از تأیید شورای نگهبان نقد ممکن است، محکمترین نقدها را میشود کرد ولی وقتی شورای نگهبان یک مصوبهای را تأیید میکند، همه باید بپذیرند تا کار جمعی پیش برود.
بنده به عنوان توضیح دهنده این طرح عرض کردم، پس کسانی که عضویت را میپذیرند، طبعا لازمه پذیرفتن این عضویت برای اینها این است که یک نوع تعهد اخلاقی و حتی شرعی داشته باشند که وقتی ما عضویت مجموعهای را پذیرفتیم، طبق اساسنامه این مجموعه عمل کنیم. معنایش این است که وقتی این شورای فقها موافقت یا عدم موافقت خودشان با مصوبات را اعلام کردند، این را باید اعضا بپذیرند مثل هر اجتماعی و هر کار جمعی دیگر و الا غیر از این عملی نیست و کار جمعی پیش نمیرود و زود انشعاب پیدا میکند و منحل میشود.
عینا مثل همین روش که در مجلس عمل میشود، خب آنجایی که اکثریت نصف به علاوه یک یا رأی دو سوم تحقق یافت و شورای نگهبان تأیید کرد، همه باید اطاعت کنند حتی آنهایی که مخالفت داشتند، تصویب که شد دیگر برای همه حجت است. پس مقتضای پذیرفتن این اساسنامه و مقتضای پذیرفتن عضویت در این جبهه، این است که هر جا طبق اساسنامه عمل شد، همه اعضا باید بپذیرند.
یعنی عضویت در جبهه مستلزم ثبت نام است یا همراهی با شعارها و جهت گیریها؟
این دیگر بستگی دارد به تشکل که چه ساز و کاری را برای خود و اعضایش تعریف میکند.
خب یک سؤال دیگر که خیلی مهم است این است که در خصوص انتخاباتها مثلا در انتخابات مجلس جریانات کنار هم مینشینند و در انتخابات ریاست جمهوری، کاندیداها کنار هم مینشینند به یک توافقی میرسند که تا یک مقطع زمانی فعالیت کنند و هر کدام اقبال بیشتری داشتند، در رقابت بمانند و بقیه به نفع او بروند کنار کمک کنند. این شیوه را از نظر مبانی دینی و انقلابی، شیوه درستی برای انتخاب اصلح میدانید؟ و آیا جامعه باید به چنین تعهدات محفلی تن بدهد، یعنی ما به عنوان کسی که در این جامعه سیاسی زندگی میکنیم واقعا اگر چنین چیزی را دیدیم، بپذیریم یا وظیفه داریم ببینیم اصلح کیست؟
مسأله تئوری با عمل همیشه همسو و همگام نیست، خیلی چیزها از لحاظ تئوری خوب است اشکالی ندارد اما در عمل تحقق پیدا نمیکند. مثلا در مسائلی مردم توقع دارند پیشنهاد هم میکنند که مراجع با هم جلساتی داشته باشند و در احکام با هم بحث کنند، و حتی المقدور نظراتشان را با هم یکی کنند یا برای موارد اختلافی راه حلی ارائه دهند؛ این تئوری خوبی است که مراجع با هم بنشینند مسائل را بحث کنند شاید در برخی موارد اختلاف در فتوا هم کم شود، ولی این کار میسر نیست، امکان عملی هم ندارد، چون گرفتاریهای مراجع به حدی است که حتی معلوم نیست در ظرف سال بتوانند چند بار همدیگر را ببینند، چه برسد به اینکه بخواهند در همه مسائل با هم تبادل نظر و بحث کنند. البته معمولا مراجع با اصحاب استفتاء و علمایی که در بحثهایشان شرکت دارند مشورت میکنند ولی بحث با سایر مراجع و ارائه نظر واحد، میسر نیست. پس این ایده شدنی نیست؛ در بعضی موارد هم که شدنی است، انگیزه کافی برای افراد نیست که آن کار را انجام دهند، در مقام تئوری میپذیرند ولی در مقام عمل الزامی برای خودشان نمیبینند که پایبند باشند.
فکر نمیکنم این طرح که چند کاندیدا جلسه بگیرند تا یکی به میدان بیاید فی نفسه اشکال شرعی و قانونی داشته باشد، حتی اشکال عقلایی هم ندارد و طرح خوبی به نظر میرسد اما عملا تجربه نشان داده است که به آن عمل نخواهد شد؛ حالا گاهی انگیزههای شخصی مانع میشود از اینکه این عمل ادامه پیدا کند و گاهی هم به خاطر اختلاف سلیقههایی که در رفتار دارند، نمیتوانند با هم کار کنند. در حقیقت اینها مثلا دو آدم خیلی خوب متدین، انقلابی و پایبند به ارزشهای انقلاب هستند که سلیقههای مختلفی در عمل دارند این چیز عجیبی نیست؛ ما در سطوح مختلفی از مقدسترین مقامات هم اختلاف سلیقهها را داریم؛ طبیعی است که هر کس سعی میکند کسی را برای همکاری یا معاونت خود انتخاب کند که بیشتر با خودش همفکر باشد، اگر غیر از این باشد باید در هر مسألهای بنشینند و مشاجره کنند، آخرش هم به نتیجهای نمیرسند و کار پیش نمیرود. این است که اگر کسانی از روی اخلاص بیایند چنین کاری کنند و پیشبینی هم کنند که میتوانند با هم همکاری کنند؛ به نظر من کار خوبی است، اما تجربه نشان داده که نه انگیزهها برای همه در این کار قوی هست و نه امکان همکاری بین افرادی که سلیقههای مختلفی دارند میسر میشود، عملا این طرح به جایی نمیرسد.
شاید ریشه این بحث برمی گردد به این موضوع که میگویند صالح مقبول بر اصلح نامقبول ترجیح دارد و این را یک امر عقلی میدانند. بعد هم وقتی سؤال میکنیم که خب از کجا بفهمیم چه کسی مقبول است چه کسی نا مقبول، هنوز که در جامعه اینها در مظان انتخاب مردم قرار نگرفتهاند، میگویند خب به نظرسنجیها مراجعه میکنیم. سؤال این است که این ایده ترجیح صالح مقبول بر اصلح در مواقع انتخاباتها درست است؟ البته بعضی در اشکال به این نوع نگاه میگویند این همان چیزی است که در سقیفه هم اتفاق افتاد، میگفتند امیرالمؤمنین علی(ع) اصلح است ولی فلانی صالح مقبول است چون با او بیعت کردند...
البته من این تعبیر آخری را که شما گفتید نشنیده بودم حالا دارم از شما میشنوم...
اصل این قضیه و نگاه، درست است یا چند وجهی است؟
عرض کنم ما یک قواعد عقلی و شرعی داریم که اینها خیلی روشن و راهگشاست. اصل اولیه این است که هر جا ما حق انتخاب داریم، باید اصلح را انتخاب کنیم، ولی یک فرض استثنایی هم در کنار این داریم و آن اینکه اگر ما شخصی را شناسایی کردیم که صد در صد اصلح است و دیگران غیر اصلح اند ولی مطمئن هستیم که این اصلح رأی نمیآورد – البته اثبات این احتمال که این فرد رأی نمیآورد یک عرض عریضی دارد - حالا قرائن و شواهدی هست، مثلا من که یک آدم کودنی نیستم، یک چیزی از مسائل اجتماعی و سیاسی سر در میآورم، یقین صد در صد دارم که این گزینه رأی نمیآورد، حالا من اگر از این اصلح ترویج کنم و در عین حال بدانم که هیچ اثری ندارد، بدیهی است که این کار لغوی است؛ در امر به معروف هم میگویند اگر میدانید و یقین دارید که امر یا نهی شما هیچ اثری ندارد، تکلیف به آن تعلق نمیگیرد.
اما کلام در این است که غالبا با این یقین، عدم رأی آوری را افراد القا میکنند در حالی که واقعی نیست، غالبا این رأیها و اقبال عمومی یا کم و زیاد شدنش بستگی به تبلیغات و تلاش دارد. گاهی تبلیغات حقی است، گاهی تبلیغاتی با انگیزهها و ابزارهای دیگری.
در همین انتخابات چند سال اخیر یک موردش را دیدیم، بهترین کسانی که سابقهای در امور سیاسی داشتند به طور قطع میگفتند این شخص رأی نمیآورد. یکی از کاندیداهای مهمی در همان سال آمد همین جا و درباره رقیب دیگرش گفت این شخص حداکثر 500 هزار رأی خواهد داشت. ولی بعد دیدیم که همان فردی که میگفتند رأی ندارد، چند میلیون رأی آورد. این را کسی میگفت که واقعا بیشترین سابقه در فعالیتهای سیاسی کشور را داشت، آدم سالمی هم به نظر میرسید، تصورش این بود. حالا صرف اینکه چنین کسی با این سوابق میگوید این فرد رأی نمیآورد مانع میشود از اینکه من به او رأی بدهم؟ شما باید کار و فعالیت خودتان را بکنید و آن کسی که تشخیص دادید بینکم و بین الله اصلح است، از او ترویج کنید، مگر اینکه یقین داشته باشید که حمایت از این فرد هیچ اثری ندارد، در این صورت حمایت از او کار لغوی خواهد بود.
اما حرف این است که چه موقع ما چنین یقینی داریم، شواهد و قرائن عینی و تجربی نشان میدهد که اینطور نیست، مخصوصا کسانی که با اخلاص کار و فعالیت میکنند، خدا به ایشان کمک میکند و حتی ممکن است همان اصلح، مقبول جامعه هم بشود. بنابراین فقط در جایی میشود گفت که صالح به جای اصلح تبلیغ شود و انتخاب شود که یقین داشته باشیم گزینه اصلح رأی نمیآورد ولی چنین یقینی بسیار نادر است.
یک بحث زودرسی شروع شده روی افراد و نامزدها، حضرت آقا هم نهی کردند چون آسیب هم دارد، یکی از آسیبهای جدیاش این است که بحث شاخصها و گفتمان را به حاشیه میبرد. سال 84 آن گفتمان اصولگرایی عدالت طلبانه و حرف صریح از اسلام زدن مورد اقبال مردم قرار گرفت و اصلح مقبول در آن مقطع زمانی شد یکی اما گفتمان پیش برنده ما در انتخابات سال 92 چیست؟ الان در فضای سیاسی، دانشگاهی، رسانهای و فکری خیلی از حرفها ارتجاعی است، بازگشت به گذشته است...
ما هم از همان ارتجاعیها هستیم (با لبخند و شوخی) ما معتقدیم ارزشها تغییر نمیکند، ما فقط اسلام را میشناسیم. مصادیقش هم همانهایی است که مقام معظم رهبری روی آن تکیه میکند...
بله استاد، ولی آن نقطه کانونی که در انتخابات 92 باید روی آن بایستیم، تبلیغش کنیم، ترویجش کنیم کدام است...
در این باره اگر چیزی لازم باشد خود رهبر معظم انقلاب باید تعیین کنند، "لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون". ما نباید از ایشان پیشی بگیریم. صبر کنید ایشان شاخصها را تبیین خواهند کرد.
این پروژه وحدت ملی که برخی مطرح میکنند آنها هم به نوعی ارتجاعی هستند...
(با تبسم و خنده) البته ارتجاع آنها با ارتجاع ما خیلی فرق میکند...
خب اینها دنبال برگرداندن فضا به قبل هستند و ما دنبال ارتجاع پیشروانه به اصل هستیم. سؤال این است که اصلا این وحدت ملی فرضش چیست؟ چطور تحقق پیدا میکند؟ آیا با توافق گروهها روی یک گزینه در انتخاباتها وحدت ملی تحقق مییابد؟
بله باز هم یک مطلبی است که قرنها تجربه شده است و مصادیق متعددی دارد و ما هم این را میدانیم. گاهی مطالب حقی است، شعارهای حقی است که با انگیزه غیر حق مطرح میشود. آن کسانی که به فرمایش مقام معظم رهبری ناآگاه هستند و بصیرت ندارند، فریب شعار را میخورند ولی آنهایی که بصیرت دارند، پشت این شعارها را نگاه میکنند که انگیزه طرف از طرح این مباحث چیست و دنبال چه میگردد؛ مصداق بارزش شعاری است که خوارج میدادند «إن الحکم الا لله»؛ خب این آیه قرآن است «إن الحکم الا لله»؛ این شعار غلطی نیست، وقتی امیرالمؤمنین این کلمه را از خوارج شنیدند فرمودند «کلمه حق یراد بها الباطل»، کلمه حقی است، اما منظور چیز دیگری است.
این را ما باید همیشه یادمان باشد؛ نباید با صرف طرح یک شعار ولو با ظاهری مقبول، عقل پسند، شرع پسند، فریب ظاهر را بخوریم بلکه باید ببینیم چه کسی این شعار را مطرح میکند، زندگی کسی که این شعار را میدهد نشان میدهد که او دنبال چیست، انگیزه و هدف و خط مشی این آدم چیست، آن وقت بفهمیم این فرد این شعار را چرا مطرح کرده است.
به طور طبیعی در هر جامعهای یک گروهی وقتی ورشکسته شد حالا در مسائل سیاسی باشد، اقتصادی باشد یا هر جای دیگری باشد، میخواهد به هر بهانهای شده خودش را برگرداند به معرکه، خب چه کند که راهش بدهند، اینها طردش کرده اند، ورشکست شده، آبرویش رفته، دیگر چیزی ندارد، با چه بهانهای میتواند باز خودش را وارد کند؟ تنها چیزی که میتواند بگوید شعار وحدت و جلوگیری از اختلاف و از این حرفهاست. بگوید خدا فرموده، پیغمبر فرموده، امام فرموده، عقل میگوید، همه میگویند وحدت! خب حالا وحدت داشته باشیم اما چه وحدتی؟ میگویند خب ما هم باید بیاییم در صحنه تا وحدت بشود. بنابراین وحدت امر بسیار خوبی است ولی چه کسی میگوید و برای چه میگوید؟ این مهم است.
یک سؤال دیگر هم هست و آن اینکه یک جریانی به نام اصلاح طلبان - که البته با توجه به عملکردشان مشهور شدهاند به اصلاح طلبان آمریکایی - تبلیغ میکنند و میگویند ما در بدنه جامعه رأی داریم و نظام به رأی ما نیاز دارد تا مقبولیت خودش – البته از نظر آنها مشروعیتش – را حفظ کند، بنابر این مجبور است در برابر ما کوتاه بیاید. برای همین میبینیم طلبکار هم شده اند. حتی حمله میکنند به چهرهایی مثل حضرت آیتالله جنتی که این فشارها باعث شود تا ایشان را خسته کنند؛ این را چقدر واقعی میبینید؟ البته گاهی هم بعضی دلسوزان دچار شبهه میشوند و میگویند بگذارید اینها بیایند تا آرای صندوقها بیاید بالا و مقبولیت نظام بیشتر شود.
بله، دوای این مسأله هم همان بصیرتی است که مقام معظم رهبری فرمودند، و الا اینها از همان شگردهایی است که شیاطین میتوانند از آن سوءاستفاده کنند. اولا مقبولیت صد در صد در هیچ جای عالم پیدا نشده، در همه جای دنیا در دموکراتیکترین جاهای دنیا همین نصف به علاوه یک اعتبار دارد، حال، اقلیتی که امتحان خودشان را دادهاند و البته جایگاهی در بین مردم ندارند و در جریان یوم الله 9 دی مردم آنها را محاکمه کردند و رسوایی اینها معلوم شد، اینها ادعا کنند که نظام به رأی آنها احتیاج دارد، این امر مضحکی است، نظام اسلامی و مردم چه احتیاجی به شما دارند؟ مردم اینها را به مفتضحترین وضعی طرد کردند، آبرویی برای آنها نگذاشتند، حتی کسانی که در مقابل اینها ساکت ماندند مجبور شدند از منصبهای خودشان کناره گیری کنند. بعضیها از منصبهای مقدس دینیشان کنار رفتند چون دیگر آبرویشان رفت، بخاطر اینکه سکوت کردند حالا طرفداری که هیچ؛ این فتنه گران چه جایگاهی دارند، چه عددی هستند که به آنها اعتنایی کنیم، بر فرض که شما پنج درصدی ده درصدی در جامعه رأی داشته باشید، بالاخره رأی با اکثریت جامعه است. همه عالم با اکثریت میچرخد، گاهی با یک نفر یا درصد ناچیزی اعتبار پیدا میکند، با این فرض چه احتیاجی به اینهاست؟
علاوه بر این وقتی ثابت شده که برخی به براندازی نظام راضی بودند، یا عامل بودند برای براندازی یا دست کم راضی بودند، اینها مثل قوم ثمود هستند که راضی بودند به پی کردن ناقه ثمود، "فدمدم علیهم ربهم بذنبهم فسواها" همه آنها جزء قاتلین بودند با اینکه یک نفر پی کرد، همه کسانی که راضی بودند اینها جزء براندازان نظام هستند، مردم چه اعتباری برای این اصلاح طلبان قائل هستند؟ نه نظام احتیاج به اینها دارد و نه رأی دادن به اینها ارزشی به انتخابات میبخشد، بلکه مایه وهن کسانی میشود که اینها را تأیید میکنند. خب برای پیشگیری، اینها میخواهند آن مقام تعیین کننده را تخریب کنند و این همان کاری است که همه دنیاپرستان انجام میدهند و توقع دیگری هم از آنها نیست.
خب حضرت استاد! خیلی وقت شریفتان را گرفتیم. از اینکه چنین فرصتی را به ما دادید متشکریم.
خدا انشاءالله شما را برای خدمت به اسلام و انقلاب موفق بدارد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.