قرائت در لغت به معناى «خواندن» و در اصطلاح به معناى نحوه خواندن الفاظ آیات قرآن كریم است و به عنوان دانشى مستقل در زمره علوم قرآنى پدید آمده و دهها جلد كتاب در باره آن ازسوى عالمان و قرآنپژوهان نگاشته شده است. برخى از این كتابها به بیان قرائتهاى مختلف از برخى آیات پرداختهاند(1) و برخى دیگر به دلیل هر قرائت اختصاص دارد.(2) در بسیارى از این قرائات بدون آن كه حرفى از كلمات آیه كم یا زیاد شود، به گونههاى مختلفى خوانده مىشود؛ مانند قرائت به تخفیف همزه یا نَبْر آن و یاقرائت كلمه به روم یا اشمام یا اماله یا به تشدید و تخفیف.(3) مثلاً«یَطْهُرْن» در آیه 222 سوره بقره «یَطَّهَرْنَ» نیز خوانده شده است. اختلاف قرائت گاهى نیز به كم یا زیاد شدن حرفى در كلمه است؛ مانند «مالك یوم الدین» در سوره حمد كه «مَلِك» نیز خوانده شده و مىشود.
قرائت را اینك در معناى جدیدى نیز به كار مىبرند كه ارتباطى با چگونه
1. برخى از مؤلفان همه موارد اختلاف قرائت آیات قرآن از قاریان مشهور را گردآورى كردهاند؛ مانند: «معجم القرائات القرآنیة» نوشته احمد مختار عمر و عبدالعال سالم مكرّم.
2. مانند: «الحجة فى علل القرائات السبع» نوشته ابوعلى حسن بن احمد فارسى.
3. براى آگاهى از این اصطلاحات به كتابهاى تجوید قرآن مراجعه كنید.
خواندن الفاظ و عبارات ندارد بلكه در باره چگونه معنا كردن آنها است. قرائت در این كاربرد، با قرائتهاى مختلف قرآن كه از دیر زمان در میان مسلمانان به عنوان «فن» و دانش خاصى مطرح بوده هیچ مناسبت و پیوندى ندارد، بلكه خاستگاه دیگرى دارد كه در آینده بدان مىپردازیم. مراد از تعدّد یا تكثّر قرائت در این كاربرد جدید، امكان برداشتهاى مختلف و گاه متضاد از یك عبارت یا متن است كه همه آنها صحیح و مقبول بوده و نمىتوان هیچ یك از آنها را باطل شمرد.
تكثر قرائت متون، به ویژه متون دینى، عبارت است از پذیرفتن چند معناى مختلف و غیر قابل جمع براى یك متن. این معانى گرچه فى حد نفسه قابل جمع نیستند ولى قابل جمع تلقى مىشوند. تلقى قابل جمع بودن معانى متعدد به دو صورت توجیه شده است: یكى این كه لفظى دو یا چند معناى متضاد داشته و همه آنها نیز درست باشد؛ و دوم این كه این معانى در مقام عمل هیچیك بر دیگرى برترى و رجحانى ندارد و هركدام را كه بپذیریم صحیح است گرچه ندانیم كه كدام یك مطابق با واقع است.
زادگاه و بستر طرح مسئله تعدد قرائات، مغرب زمین است. بنابراین براى بحث و بررسى این شبهه نخست لازم است عوامل مهم پیدایش آن را در غرب بررسى كنیم. به نظر مىرسد دو عامل بسیار مهم انگیزه طرح این نظریه شده است كه در این جا به توضیح آنها مىپردازیم.
دیر زمانى بود كه كلیسا بر بخشهایى از اروپا حاكمیت داشت. حكومت پاپها گاهى مستقل و گاهى با كمك حاكمان دستنشانده و یا همپیمان خود بود. دوران حاكمیت كلیسا مشكلات اقتصادى، سیاسى و اجتماعى فراوانى براى جامعه اروپا پدید آورد و جنگهاى بسیار طولانى به دنبال داشت. این دوران به قرون وسطا یا قرون تاریك معروف است كه تا قرن شانزدهم ادامه داشت. از این قرن به بعد، تحول همه جانبهاى در اروپا آغاز و به تدریج فراگیر شد و همه عرصههاى اجتماعى را در برگرفت. دین، فلسفه، اقتصاد، سیاست، حقوق و غیره، همه متحول شد. مبدأ این حركت به نام «رنسانس»(1) یا نوزایى معروف است؛ یعنى جامعه اروپایى كه عمرى تحت سیطره كلیسا و مسیحیت به سر برده بود (كه در این دوران ـ به گفته آنان ـ خدا حاكم بوده است) از نو متولد مىشود. این تحول در واقع عكسالعملى نسبت به دوران قرون وسطا به حساب مىآید. در این دوران جدید انسان به جاى خدا مىنشیند، كه در ادبیات فلسفى به نام «اومانیسم» یا «هیومنیزم»(2) تعبیر شده و به معناى انسانمدارى است. مراد از انسانمدارى آن است كه پیشتر خدا، محور افكار و اندیشهها و همه چیز بود و از این پس انسان، محور است. از جمله پىآمدهاى این تفكر آن است كه به جاى آنكه به دنبال تكلیف خود در برابر خدا باشیم، باید به دنبال حقوق خود برآییم و دغدغه تكلیف را كنار بگذاریم.
زمینه پیدایش این نهضت آن بود كه اكتشافات علمى با محتواى كتاب مقدس سازگار نبود و اندكاندك روشن شد كه نمىتوان «مطالب علمى» و «مفاد
Renaissance
Humanism
متون دینى» را در كنار هم پذیرفت. داستان كشف حركت زمین به دور خورشید نمونه معروف این ناسازگارى است. پیش از این كشف علمى، عالمان كلیسایى معتقد بودند كه زمین مركز عالم است و خورشید به دور آن مىچرخد، ولى پس از تلاشهاى علمىِ دانشمندانى مانند كپرنیك، كپلر ، گالیله و دیگران معلوم شد كه زمین و دیگر سیارات منظومه شمسى به دور خورشید مىچرخند. این مسئله نوعى تضاد و ناسازگارى میان علم و دین تلقى شد و كمكم سایر مطالبى كه در این متون دینىِ تحریف شده وجود داشت نیز به چالش كشیده شد و به این نتیجه رسیدند كه یا باید علم و عقل را پذیرفت و دین را به كنارى نهاد و یا این كه دین را پذیرفت و از علم و عقل چشمپوشى كرد. با ظهور این گرایش، برخى از افرادِ آگاه از فواید دین دارى (از قبیل رشد اخلاقى مردم و كنترل رفتار انسانها) كه با از بین بردن دینْ مخالف بودند در پى آشتى دادن علم و دینِ مورد قبول كلیسا برآمدند. آنان در این صدد راههاى مختلفى پیمودند كه منشأ تحولاتى در فلسفه و كلام و شاخههاى دیگرى از علوم انسانى شد. در پى این تحولات، امروزه شاخهاى به نام «فلسفه دین» پدید آمده و مباحث مختلفى مانند: كثرتگرایى در دین، زبان دین و ... در آن مطرح شده است.
در بحث «زبان دین» سؤال اصلى این است كه آیا زبان دین، زبان واقع نما است؟ آیا زبانى كه در متون دینى استفاده شده، همان زبان عرفى و زبانى است كه در محاورات مردم به كار مىرود و واقعیتى را به مخاطب القا مىكند؟ یا آن كه زبان دیگرى است كه به روش متعارف، محتواى كلام را به مخاطب القا نمىكند؟(1)
1. در مبحث زبان دین انواع مختلف زبانها، نظیر: زبان عرفى، زبان علمى (دقیق)، زبان شعر، زبان رمزى و سمبلیك و... مورد بحث قرار مىگیرد. به هر حال در اجتماع انسانى، غیر از زبان عرفى و رایج، زبانهاى دیگرى نیز پذیرفته شده است؛ مانند زبان شعر. دیوان شاعرى مانند حافظ اگرچه فارسى است و ما با واژههاى آن آشناییم، اما بسیارى از دانشمندان به ویژه عارفان و ادیبان بزرگ ما معتقدند آن معانى كه عرف مردم از كتاب حافظ مىفهمند مراد او نبوده است؛ مثلا آنجا كه از «مى» سخن مىگوید منظور وى همین مى مستىآور نیست بلكه معناى دیگرى است كه در كتابهاى بیانگر اصطلاحات عارفان آمده است. همچنین زبانهاى سمبلیك كه رمزى است و ظاهر كلام گوینده با آنچه اراده كرده تفاوت دارد و فقط كسى كه با آن رمز آشنا است از محتواى آن آگاه مىشود.
آشتىدهندگان علم و دین گفتهاند كه زبان دین، زبانى دیگر است. راز ناسازگار انگاشتن مطالب كتاب مقدس با اكتشافات كپرنیك و سایر دانشمندان نیز در این است كه زبان تورات را واقعنما فرض كردهاند؛ اما اگر آن را زبانى رمزى و خاص دانستیم (چنانكه در كلام شاعران «مى» و «ساغر» و مانند آنها معنایى خاص دارد) مشكل ناسازگارى برطرف مىشود. بنابراین انگیزه طرح مسئله زبان دین در كلام جدید و در فلسفه دین این بود كه راهى براى برطرف كردن ناسازگارى متون دینى (تورات و انجیل) با اكتشافات علمى بگشایند.
حادثه دیگرى كه پس از دوران رنسانس در اروپا پدید آمد اختلافات و برخوردهاى مذهبى بود.(1) این مسئله پس از آن بود كه مارتین لوتر و كالوین و دیگران مذهب جدیدى به نام «پروتستان» در برابر كلیساى كاتولیك بنیان نهادند. آنان تفسیر ویژهاى از كتاب مقدس ارایه داده و طرفدارانى در
1. امروزه در حدود هزار فرقه مسیحى (علاوه بر مذاهب كاتولیك، پروتستان و ارتدكس) در جهان شناخته شده است. فقط پروتستانها بیش از پانصد فرقهاند!
كشورهاى اروپایى ـ به ویژه شمال اروپا ـ پیدا كردند و فرقه بزرگ پروتستان شكل گرفت و به دنبال آن سالهاى طولانى میان آنان و كاتولیكها جنگهاى خونینى در گرفت. هنوز هم در برخى از كشورهاى اروپایى، مانند ایرلند، نمونهاى از این درگیرىها وجود دارد. مصلحان جامعه براى از میان برداشتن درگیرىهاى مذهبى، به تئورىسازى روى آوردند و پلورالیسم دینى و پذیرفتن قرائتهاى متعدد را مطرح كردند. آنان گفتند همه دینها درست است و بر این اساس نه كاتولیكها بر خطا هستند و نه پروتستانها بدعتگذارند و نه ادیان دیگر باطلند؛ زیرا متون مقدس بیش از یك معنا دارد و این معانى نیز در عرض یكدیگر هستند و هیچیك بر دیگرى برترى ندارد.
بنا بر آنچه گفتیم، انگیزه طرح پلورالیسم و تعدد قرائتها از دین(1) در دو عامل خلاصه مىشود: یكى عامل فكرى (سازگار كردن مفاد كتاب مقدس با دادههاى علوم تجربى) و دوم عامل سیاسى اجتماعى (خاتمه دادن به جنگهاى مذهبى).
هیچیك از دو زمینه پیشگفته در مورد مغرب زمین، در ایران وجود ندارد. دستكم از صدها سال پیش تا كنون ـ كه تاریخ مدوّن و مشخص در دست داریم ـ جنگى در میان اقلیتها و مسلمانان یا در میان مذاهب مختلف
1. چنانكه در آینده خواهیم گفت، نتیجه این نظریه آن است كه هیچیك از ادیان و مذاهب واقعیتى ندارند؛ چرا كه اگر همه واقعیت داشته و صحیح باشند نتیجه آن، جمع میان نقیضین است كه محال مىباشد.
اسلامى روى نداده است تا براى رفع آن به تعدد قرائتها پناه ببریم و بگوییم كه مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و زرتشتیان همه درست مىگویند و بدین وسیله به جنگ و خونریزى خاتمه دهیم!
انگیزه دوم غربیان ـ تضاد علم و دین ـ نیز در ایران مطرح نیست؛ زیرا در دین اسلام و منابع اصیل اسلامى (قرآن و سنّت قطعى) مطالب ناسازگار با قطعیات علوم وجود ندارد.(1)
با نفى دو احتمال پیشگفته، مىتوان حدس قوى زد كه انگیزه طرح بحث قرائتها در ایران، سیاسى است. احتمال بسیار خوشبینانه آن است كه بگوییم، افرادى از روى حسن نیت و آیندهنگرى، و براى پرهیز از پدید آمدن اختلاف در صفوف مسلمانان انقلابى، از هماكنون با روا دانستن و صحیح انگاشتن دو یا چند برداشت از متون دینى، مىكوشند وحدت جامعه را تضمین كنند.
اما ظن قوى در این باره همان انگیزه سیاسى است. استعمار گران و كسانى كه در پى جهانىسازى فرهنگ غربى هستند به ایادى خود در كشورهاى مختلف سفارش كردهاند تا زمینه فرهنگى این امر را فراهم آورند. یكى از آن زمینهها این است كه مردم را براى پذیرفتن افكار و آراى متضاد آماده كنند؛ زیرا تا زمانى كه دیگران، مثلاً مسلمانان، بر حقانیت عقیده خود اصرار داشته باشند زمینه جهانى شدن فرهنگ امریكایى فراهم نخواهد شد. بدین منظور باید مردم را اندكاندك به تساهل و تسامح و پذیرش افكار دیگران
1. البته در مطالب مظنون و غیرقطعىِ دینى - كه یا سند و یا دلالت آنها قطعى نیست ـ اختلافهایى وجود دارد، كه این امر نیز چیز جدیدى نیست و افزون از هزار سال پیش تا كنون چنین بوده است و اساساً در هیچ آیین و مذهبى بلكه در هیچ مجموعهاى از افكار و آراء نظرى (غیربدیهى) گریز و گزیرى از آنها نیست.
و تعصب نداشتن نسبت به عقاید دینى خود، عادت داد. مثلا خاتم بودن پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) یا حضرت موسى(علیه السلام) براى آنان تفاوتى نكند. به ویژه اگر قرار باشد كه به هیچیك از ادیان عمل نشود و تاریخ مصرف آنها را تمام شده تلقى كنند، انگیزهاى براى اثبات حقانیت اسلام نخواهد بود. در این میان ممكن است برخى از خواص نیز شك كنند كه آیا احكام اولیه اسلام هم ابدى و جاودانى است یا آن كه قابل نسخ و تغییر است؟ اینها برخى از آثار زیانبار گفتار و نوشتار مبلّغان پلورالیسم دینى است كه براى از میان بردن اسلام كمر بستهاند و متأسفانه در برخى از كشورهاى اسلامى، در حكومت هم نفوذ كردهاند.
پس براى اینكه زمینه رواج فرهنگ غربى و فرهنگ جهانى (یعنى فرهنگ امریكایى) در كشورهاى اسلامى فراهم شود باید عقاید اسلامى سست شود. راه سست شدن آن نیز بدین صورت است كه بگوییم معنایى كه تا كنون از متون دینى فهمیدهاید مربوط به گذشته بوده و تاریخ مصرف آن تمام شده است! ضرورت زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین احكامى را اقتضا كرده است اما در این زمان كاربردى ندارد! و اصلا از كجا مىگویید كه قرآن كلام خدا است؟! قرآن كلام پیامبر است و پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم یك انسان است و انسان نیز در معرض اشتباه قرار دارد، پس ممكن است احكام و مطالب قرآن اشتباه باشد! به دنبال آن نیز نظریه نقدپذیرى قرآن مطرح مىشود. نقد پذیرى قرآن در واقع به معناى دروغ بودن برخى از مطالب آن است! اما از آنجا كه قایلان به نقدپذیرى قرآن، جرأت دروغ خواندن قرآن را ندارند این مطلب را در قالب دیگرى بیان مىكنند. آنان مىگویند مراد ما از نقدپذیرى، فهم رایج از قرآن است، كه آن را فهم یا قرائت «سنّتى» نام نهادهاند. آنان ادعا مىكنند كه حقیقت قرآن چیزى است كه تنها در پیشگاه خدا است و هیچكس ـ حتى
پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ از آن با خبر نیست! پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم اگر مطلبى به عنوان قرآن فرموده باشد تلقى و برداشت شخصى وى بوده است كه چون امكان اشتباه در آن مىرود قابل نقد است!
اكنون اگر از این افراد بپرسید كه با چه معیارى به نقد قرائت سنّتى از قرآن مىپردازید، خواهند گفت كه با محك علوم بشرى. معناى این سخن آن است كه اصالت با نظریات علمى است كه دانشمندان علوم بشرى عرضه كردهاند، و به طور طبیعى متغیّر است، و قرآن را باید با این دیدگاهها سنجید. آنان تصریح مىكنند كه دین احكام اجتماعى ندارد، عقایدش نیز نظریهها و برداشتهاى شخصى است كه متكى بر تجربه شخصى افراد است و از این رو از نظر علمى ارزشى ندارد. سرانجام نیز كار بدانجا مىرسد كه مىگویند اصولاً وجود خدا نیز قابل اثبات نیست و برهانهاى فلسفى كه بر اثبات وجود خدا اقامه شده، همگى مخدوش است!
با چنین دیدگاه و مطالبى، طبیعى است كه دیگر معنایى براى دین تصور نمىشود. اما این كج اندیشان چون جرأت ندارند این مطلب را به صراحت بیان كنند آن را در پوشش قرائتهاى جدید مطرح مىكنند. گزاف نیست اگر بگوییم این عامل خطرناكترین و شیطانىترین حیلهاى است كه تا كنون براى نابودى و امحاى دین و دین دارى اندیشیده شده است.
علاوه بر عامل پیش گفته، در مورد برخى نیز نوعى ضعف نفس و غربزدگى باعث شده تا به بحث تعدد قرائتها روى آورند. این افراد در برابر جهان متمدنى كه پیشرفتهاى صنعتى و اقتصادى نسبتاً خوب و چشمگیرى داشته
است مرعوب شدهاند، به گونهاى كه سایر دیدگاههاى آنان را نیز پذیرفتهاند؛ مانند كسانى كه به نظریه یك ستاره سینما یا یك قهرمان ورزشى در باره مسایل سیاسى استناد مىكنند، به خیال آنكه نظریات چنین فردى در زمینه مسایل سیاسى نیز معتبر است. این امر در مورد كسانى اتفاق مىافتد كه اعتماد به نفس و شخصیت قویّى ندارند. از این رو مىتوان این عامل را عامل روانى در روى آوردن به نظریه تعدد قرائتها به حساب آورد. در این میان برخى نیز انگیزه خیرخواهانه دارند و مىخواهند مردم به ویژه جوانان را به دین جذب كنند. آنان به این منظور به طرح تعدد قرائات متون مىپردازند تا متون دینى با نظریات رایج علمى منافاتى پیدا نكند.
مسأله تعدد قرائتها سوابقى فرهنگى در جامعه ما دارد و همین امر موجب رواج سریع آن در كشور ما گردیده است. در اینجا این سوابق را مرور مىكنیم.
یكى از سوابق آشنایى ما با قرائتهاى مختلف «قرائتهاى مختلف قرآن» است. از صدر اسلام در باره برخى آیات قرآن، قرائتهاى مختلفى مطرح بوده و گاهى یك آیه به دو یا چند شكل خوانده مىشده است؛ مانند «مالك یوم الدین»(1) كه «مَلِك» نیز قرائت شده و مىشود. این زمینه سبب مىشود كه تعدد قرائت «الفاظ» آیات به موارد دیگرى نیز تعمیم داده شود؛ زیرا در برخى
1. حمد(1)، 4.
از این موارد به طور طبیعى، تعدد قرائت به تعدد «معنا» مىانجامد كه همه آن معانى نیز محتمل و مقبول است. این تعمیم هم چنان ادامه مىیابد تا آن كه به مسایلى كه دلایل عقلى (غیرلفظى) دارد كشیده مىشود و از تعدد آرا (آرایى كه ترجیحى بر یكدیگر ندارند) در چنین مسایلى نیز به تعدد قرائت تعبیر مىكنند. هم چنین از آن جهت كه دین داراى بخشهاى مختلفى است و در مهمترین تقسیم به «اصول» و «فروع» تقسیم مىشود، این تعدد قرائت در آنها نیز مطرح مىشود. تعدد آرا و اختلاف در فروع و احكام عملى به طور نسبى بیش از اختلاف در اصول دین است. نمونه آن در زمان غیبت امام معصوم(علیه السلام)، اختلاف نظر مجتهدان در باره مسایل و احكام شرعى است. تعدد قرائات در اصول و اعتقادات دینى نیز در مواردى، هرچند اندك، قابل تصور است؛ مانند اختلاف نظر در باره چگونگى سؤال در شب اول قبر. اصل سؤال از میّت در شب اول قبر مطلبى اجماعى بهشمار مىرود و جاى بحث ندارد، اما چگونگى آن مورد اختلاف است. یك احتمال این است كه روح دوباره به بدن برمىگردد و بدنى كه در قبر است زنده مىشود. احتمال دیگر این است كه فقط از روح سؤال مىشود و بدن در آن نقشى ندارد. راه سومى نیز وجود دارد و آن این كه روح به بدن برزخى تعلق مىگیرد و سؤال و جواب به این بدن مربوط است. البته در اینجا قصد داورى در این مسأله را نداریم و فقط خواستیم مصداقى از اختلاف نظر در باره مسایل اصولى و اعتقادى را یادآور شویم.
در آینده خواهیم گفت كه وجود اینگونه اختلافنظرها به صورت «موجبه جزئیه» مورد قبول است (یعنى گاهى از این قبیل اختلافات اتفاق مىافتد) ولى اعتقادات و احكام بنیادى اسلام مورد اتفاق و اجماع است و اختلاف قرائات در الفاظ و معانى قرآن و حدیث، شامل آنها نمىشود.
با توضیحى كه بیان كردیم «تعدّد قرائتها» معناى وسیعترى پیدا كرد؛ اول اختصاص به قرائت لفظ داشت، سپس تعدد معنا و در مرحله سوم تعدد فتوا در احكام فقهى و در مرحله چهارم اختلاف نظر در مسایل عقیدتى و كلامى را هم دربرگرفت. نظیر این سیر تحول در واژه «قرائتها» بیش از چهارصد سال است كه در اروپا نیز تحقق پیدا كرده است. اخیراً نیز نظریه جدیدى به عنوان نظریهاى فلسفى در بین فیلسوفان معاصر اروپایى و سپس كل جهان غرب، پدید آمده است كه تعدد قرائتها را ویژه متون یعنى نوشتهها و خواندنىها نمىدانند. بر اساس این نظریه، كلام اشخاص و حتى بالاتر از آن، هر گزاره قابل تصورى كه در ذهن انسان منعكس شود، مىتواند معانى متعددى داشته باشد. این نظریه به نام «هرمنوتیك فلسفى» مطرح است.
در هر حال، مقصود این است كه بدانیم «قرائتهاى متعدد» از كجا آمده و شكل گرفته و چگونه با فرهنگ ما آشتى داده شده و وارد آن گردیده است؛ اصطلاحى كه در گذشته ـ حتّى پنجاه سال پیش ـ در كتابهاى اسلامى، به معنایى كه امروز استعمال مىشود وجود نداشته است.
خداى متعال بنا به مصالحى، برخى از آیات قرآن كریم را به صورت متشابه بیان فرموده است. آیات متشابه به آیاتى اطلاق مىشود كه داراى احتمالات متعددى بوده و تفسیرهاى گوناگونى را بر مىتابد. از این رو تفسیر آنها دقت و تأمل بیشترى مىطلبد و در نهایت ممكن است مفسران دو یا چند تفسیر از آن آیه ارایه كنند كه اثبات رجحان یكى از آنها آسان نباشد و همه آنها قابل قبول تلقى شود. وجود این تفسیرهاى متعدد نیز مىتواند زمینهاى براى پذیرش تعدد قرائات و پلورالیسم دینى باشد.
در كنار مفهومِ مقبولِ «تفسیرهاى متعدد»اصطلاح دیگرى به نام «تفسیر به رأى» داریم كه بار ارزشى منفى دارد و آگاهان به فرهنگ قرآنى با آن آشنایند. «تفسیر به رأى» از روشهاى ناپسند و نكوهیده در تفسیر قرآن یا روایات است. تفسیر به رأى آن است كه كسى براساس دلخواه خود معنایى براى آیه و روایتى بیان كند بدون آنكه قواعد و ضوابط فهم كلام و اصول محاوره عقلایى آن را تأیید كند؛ همین امر نیز نشان دهنده آن است كه این نوع تفسیر، پذیرفتنى نیست. به هر حال وجود این نوع تفسیرها نیز زمینه طرح تعدد قرائتها را پدید مىآورد.
در آینده خواهیم گفت كه وجود قرائت هاى مختلف ـ با اصطلاحات گوناگون آن ـ بدین معنا نیست كه همه آیات تفسیرهاى متعددى دارند، یا به فرض داشتن تفسیرهاى متعدد، مىتوان به دلخواه و بدون ضابطه یكى را گزینش كرد. تفسیر هر متنى قطعاً باید بر اساس قواعد عرفى و اصول محاوره عقلایى باشد.
واژه «تأویل» گاهى به معناى تفسیر به كار مىرود، ولى گاهى مراد از آن، حقایقى غیر مادى است كه آیات بدان اشاره دارند و از محدوده درك ما خارجند. قرآن كریم خود به وجود تأویل براى قرآن تصریح فرموده است: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ؛(1) اما آنها كه در دل كژى ـ و انحرافى ـ دارند متشابهات را پى مىگیرند تا فتنه جویى كنند و به تأویل آن دست یابند و حال آن كه تأویل آن را جز خدا نمى داند.
1. آل عمران(3)، 7.
در این آیه افزون بر پذیرش تأویل براى همه آیات، به تلاش كژدلان براى پىجویى تأویل قرآن با بهرهگیرى از آیات متشابه اشاره شده است. واژه «تأویل» با آنچه امروزه در غرب به نام «هرمنوتیك» مطرح شده مناسبت دارد؛ زیرا هرمنوتیك به حسب اصل واژه، معنایى شبیه به تأویل دارد. وجود تأویل در ادبیات قرآنى ما، زمینهاى براى طرح مباحث هرمنوتیكى است. كسانى در این صدد با استفاده از افكار هایدگر و گادامر و دیگران تلاش مىكنند همین مباحث را در باره قرآن طرح كرده نتایج دلخواه خود را از آن بگیرند.
برخى از آیات قرآن كریم ـ هرچند اندك شمار ـ داراى تفاسیر متعددى است و مفسران در ذیل آنها وجوه و معانى متعددى ذكر مىكنند و گاهى ترجیحى نیز براى هیچیك به اثبات نمىرسد. این نكته زمینه تعمیم تعدد قرائات به موارد دیگر را فراهم كرده است و برخى با تكیه بر این موارد اندك، در پى درست پنداشتن همه تفسیرهاى متعدد و بىضابطه از كل مفاهیم دینى برآمدهاند!
در روایات متعددى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) به باطن داشتن آیات قرآن و در برخى از آنها به وجود هفت معناى باطنى براى آیات قرآن، تصریح شده است.(1) بر اساس این روایات، افزون بر معناى ظاهر قرآن، مىتوان به یك یا چند معناى باطنى براى آن نیز معتقد بود.
1. فیض كاشانى، محمد، تفسیر صافى، ج 1، ص 39 و نیز ر.ك: مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج92، باب8، روایت37.
مدعیان تعدد قرائات با سوء استفاده از این زمینه فرهنگى نیز در پى طرح افكار فاسد خود به عنوان قرائت نو از متون دینى هستند. گاهى هنگامى كه از دلیل و شاهد تفسیر یا قرائتشان سؤال مىشود، پاسخ مىدهند كه متون دینى، بواطن و معانى تو در تو دارد كه همه نیز در عرض یكدیگر صحیح هستند و این سخن ما نیز بخشى از این معانى است!
شاید بتوان گفت كه مهمترین شبهه براى دینزدایى و دور كردن مردم از هدایت الهى و تعالیم انبیا(علیهم السلام) همین شبهه تعدد قرائات است. از روزى كه خداى متعال آدم را آفرید و شیطان براى گمراه كردن او با شیوههاى گوناگون همت گماشت هیچ خطرى به اندازه شبهه تعدد قرائات، دین را تهدید نكرده و به عقاید و باورهاى مردم ضربه نزده است! اهمیت این خطر به اندازهاى است كه تمام اهداف انبیا(علیهم السلام) و كتابهاى آسمانى را به سادگى از بین مىبرد؛ زیرا این شبهه اختصاصى به یك دین یا یك كتاب آسمانى ندارد. اگر كسى در پى فهم تورات فعلى (كه برخى از مطالب درست نیز در آن باقى مانده است) برآید خواهند گفت كه این قرائت شما است و ما قرائت دیگرى داریم. بر این اساس حتى اگر این دو قرائت ضدّ یكدیگر باشد باز هم هر دو قابل پذیرش است. اكنون در كشور ما نیز نمونههایى از این قرائتها وجود دارد. اگر به عیان نمىدیدیم، شاید باور نمىكردیم كه انسان عاقلى فرضیهاى را بپذیرد كه بر اساس آن، یك متن مىتواند دو معناى متضاد داشته باشد و هر دو نیز صحیح شمرده شود! امروزه كار این مدعیان بدانجا رسیده كه نیازى به توجیه ادبى تفسیرهاى خود نمىبینند و در این زمینه به هیچ قاعده و قانونى ملتزم
نیستند! آنها معتقدند كه قواعد ادبى و واژهشناسى و اصول محاوره عقلایى هیچ یك در فهم متون دینى معتبر نیست و آنچه ملاك است ذهنیت خود مخاطب است و فهمى كه به مقتضاى موقعیت خود از این متن دارد.از این رو آنان هیچ ابایى ندارند كه براى یك آیه یا روایت، معنایى را برخلاف قواعد ادبیات عربى و فهم عرفى بیان كنند! و از این بالاتر، آنان براى كل اسلام ـ صرف نظر از آیات و روایات و ادله عقلى ـ قرائت جدیدى مطرح مىكنند و برداشت مسلمانان را از صدر اسلام تاكنون قرائت سنّتى مىنامند. آنان مىگویند: «خداوند كه مبدأ و مبدع جهان و انسان است انسان و تمدنسازى او را قبول دارد و او را به گونهاى آفریده است كه با احساسات و عقل و منطق، مشكلات زندگىاش را حل مىكند.... تدبیر براى اداره زندگى كه اسم آن را تمدن و فرهنگ مىگذاریم به عهده خود انسان است.»(1) بر این اساس كل آنچه تحت مقوله فرهنگ و تمدن قرار مىگیرد، و از آن جمله، احكام حقوقى، جزایى و روابط بینالملل، مسایل اعتقادى، ارزشهاى اخلاقى و... همه به عهده خود انسان است! معناى این سخن آن است كه خداوند نه حكمى براى زن و مرد تعیین كرده و نه شیوهاى براى زندگى زناشویى و غیر آن. بلكه هرچه انسان خود بخواهد همان درست است و چون انسانها در كشورهاى مختلف، فرهنگها و خواستهاى متفاوت و چه بسا متضادى دارند، همه برداشتها باید درست باشد.
از این بالاتر، گفتهاند: مسأله این است كه در حال حاضر واقعاً اثبات قطعى حقانیت یا بطلان یك دین غیر ممكن شده است و هیچ راهى نیست كه
1. ن.ك: مجتهد شبسترى، محمد، نقد قرائت رسمى از دین، ص 499 و نیز ص 103 و 104.
بگوییم اسلام حق است یا باطل! از این رو بین اسلام با دیگر ادیان و مذاهب فرقى نیست!
در پاسخ این افراد باید گفت، اگر خداوند تمدنسازى انسان را به این معنا و با این لوازم قبول دارد، پس بعثت این همه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نزول كتابهاى آسمانى براى چه بوده است؟ اگر اثبات بطلان یا حقانیت مكتبى ممكن نباشد، بنابراین تلاش همه انبیا: بیهوده بوده است؛ زیرا هرچه آنان بیاورند قابل تفسیرهاى متضاد است به گونهاى كه نقطه مقابل هدف آنان نیز صحیح خواهد بود! اهمیت این شبهه تا بدانجا است كه در زمان ظهور حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) نیز گروهى با این حربه در برابر ایشان صفآرایى فرهنگى مىكنند. آنان چنان كار را بر ایشان دشوار مىكنند كه بر اساس برخى روایات، دشوراى و رنج ایشان در عصر فرانوگرایى و شكوفایى تمدن مادّى بشر، از رنج پیامبر(صلى الله علیه وآله) در هدایت عربهاى جاهلى بیشتر خواهد بود! با آنكه بر اساس روایت نبوى معروف كه شیعه و سنى نقل كردهاند، رنج پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از مردم زمان خود فراتر از رنج همه انبیا(علیهم السلام) بوده است،(1) با این حال رنج امام زمان(علیه السلام) بر اساس روایات از رنج جدّ بزرگوارشان نیز بیشتر است! فضیل بن یسار كه یكى از یاران امام صادق(علیه السلام) است، این حدیث را از آن حضرت نقل كرده است:
اِنَّ قائمَنا اِذا قامَ اِسْتَقْبَلَ مِنْ جَهَلَةِ الناسِ اَشَدَّ مِمّا اسْتَقْبَلَهُ رسولُ اللّهِ مِنْ جُهّالِ الجاهِلیّة. قُلْتُ: وَ كیفَ ذلك؟ قال: اِنّ رسولَ اللّه(صلى الله علیه وآله)اَتَى النّاسَ وَ هُمْ یَعْبُدُونَ الْحِجارَةَ وَ الصُّخورَ وَ الْعیدانَ وَ الْخَشَبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ اِنّ قائمنَا اِذا قامَ اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ یَتَأَوَّلُ عَلَیْهِ كِتابَ اللّهِ یَحْتَجُّ عَلَیهِ بِهِ....(2)
1. ما اُوذىَ نبىٌّ مثلَ ما اُوذیتُ؛ هیچ پیامبرى به اندازه من آزار ندیده است. (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 39، باب 73، روایت 15.)
2. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، باب 27، روایت 131. در پایانِ روایت دیگرى به همین مضمون (بحارالأنوار ج52، باب27، روایت 133) به جنگ آنان بر علیه حضرت تصریح شده است:... و ان القائم یخرجون علیه فیتأوّلون علیه كتاب اللّه و یقاتلونه علیه؛ یعنى راز فزونى رنج و زحمت امام زمان(علیه السلام) از جدّش پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آن است كه كسانى كه خود را پیرو قرآن مىدانند با تأویل قرآن بر علیه آن حضرت به نبرد مىپردازند.
امام صادق(علیه السلام) مىفرماید، زمانى كه قائم ما قیام كند از سوى مردم نادان عصر خود با سختىها و مشكلاتى مواجه مىشود سختتر از آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جاهلان دوران جاهلیّت دید! فضیل بن یسار با تعجب از امام مىپرسد چگونه چنین مىشود؟ حضرت مىفرمایند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى مردمى مبعوث شد كه سنگها و صخرهها و چوبهاى تراشیده مىپرستیدند، اما قائم ما كه قیام كند به سوى مردمى خواهد آمد كه همگى با تأویل كردن قرآن برعلیه او استدلال مىكنند؛ یعنى مىگویند قرائت ما از قرآن درست است و حرف شما باطل است! و بدینترتیب خون دلى كه امام زمان(علیه السلام) از عالِمنماهاى زمان خود مىخورد بیش از خون دلى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در راه هدایت مردم دوران جاهلیت خورد.
پیشینه تعدد قرائتهاى متون اسلامى به صدر اسلام بازمىگردد، با این تفاوت كه نام این كار در آن هنگام «تفسیر به رأى» بود. هم چنین در آن زمان، صاحب هر رأى ـ یا قرائت ـ دیدگاه دیگران را نادرست مىدانست، اما مفسران نوین، شگرد بهترى یافتهاند و همه تفسیرها و برداشتها را در عرض یكدیگر صحیح مىدانند، گرچه هیچ وجه جمعى میان آنها نباشد و كاملا بر ضد یكدیگر باشند!
بنابراین براى بررسى تاریخى و ریشهیابى این بحث باید به بیان مسأله «تفسیر به رأى» بپردازیم. البته سخن در این باره فراوان است، ولى براى رعایت اختصار، ما تنها به نقل بخشى از روایات بسنده مىكنیم:
1. قال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) قال اللّه ـ جَلَّ جلالُه ـ ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ كَلامى؛(1)پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: خداى متعال فرموده است: «كسى كه سخن مرا بر اساس رأى خود تفسیر كند به من ایمان نیاورده است.
از این روایت معلوم مىشود كه مقتضاى ایمان به خدا آن است كه مفسّر همان معنایى را بپذیرد كه عرف محاوره از كلام مىفهمد و مورد تأیید پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و عالمان اسلامى است. اگر او معناى مطابق با قواعد و اصول تفاهم را بىهیچ دلیلى قبول نكند، این در واقع بازى با الفاظ است. اگر در ظاهر بگوید، آیه را قبول دارم، اما معناى دیگرى براى آن بیان كند كه نه خدا و نه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نه هیچ امام یا عالِمى گفته است، چنین مفسّرى در واقع به خدا ایمان نیاورده، بلكه هوس خود را حاكم كرده است. ایمان به خدا مستلزم این است كه قرآن را همانگونه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) و عالمان راستین معنا كردهاند، بپذیرد. جعل معنایى جدید با این ادعا كه برداشت و قرائت تازهاى است، ایمان به هوس و دلخواه خود است نه ایمان به خدا.
2. مَنْ فَسّرَ القرآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ؛(2) كسى كه قرآن را به رأى خود تفسیر كند بر خداوند دروغ بسته است.
راز یكى بودن تفسیر به رأى با دروغ بستن بر خدا در این است كه مفسّر
1. صدوق، محمد، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 107.
2. همان.
مىداند كه معناى مراد خداوند را قبول ندارد و به جاى آن، مطلب دیگرى ارائه مىكند. پس با این كار، دروغى بر خداوند مىبندد.
3. مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِن النّار؛(1) كسى كه قرآن را به رأى خود تفسیر كند، پس باید جایگاه خود را در آتش (جهنم) فراهم كند.
از این روایت نیز معلوم مىشود كه پایان راه كسانى كه با آیات خدا بازى كرده و به دلخواه خود چیزى را به خداوند نسبت دهند، جایى جز جهنم نخواهد بود.
4. در نهجالبلاغه نیز نكاتى در باب تفسیر به رأى وجود دارد؛ از جمله، در فرازى از خطبهاى چنین مىخوانیم:
وَ آخَرُ قَد تُسَمّى عالِماً وَ لَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال وَ اَضالیلَ مِنْ ضُلاّل وَ نَصَبَ لِلنّاسِ اَشْراكاً مِنْ حَبائِلِ غُرور وَ قَوْلِ زور، قَدْ حَمَلَ الْكتابَ عَلى آرائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلى اَهْوائِهِ... فَالصُّورَةُ صُورةُ اِنْسان وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حیوان، لا یَعْرِفُ بابَ الْهُدى فَیَتَّبِعَهُ و لا بابَ الْعَمى فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِكَ مَیِّتُ الاْحْیاءِ؛(2) و فرد دیگرى است كه خود را عالم نامیده ولى (واقعاً) عالم نیست، مطالب جاهلانه و شبهه هایى را از نادانان و گمراهان اقتباس كرده و دام هایى از فریب و سخنان باطل براى (فریب دادن) مردم گسترده است، قرآن را بر آرا (و افكار) خود حمل (و تفسیر) كرده و حق را به هوس هاى خود متمایل مى كند... صورت او صورت انسان و قلب او قلب جانور است، نه راه هدایت را مى شناسد تا از آن پیروى كند و نه راه كورى (و گمراهى) را تا (دیگران را) از آن باز دارد، و این مرده اى است در میان زندگان.
1. فیض كاشانى، محمد، تفسیر صافى، ج 1، ص 35.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 86.
ویژگى عالِمنُمایى كه مطالب جاهلانهاى را از افراد نادان دیگرى گرفته و گاهى نیز به نام خود عرضه مىكند آن است كه قرآن را بر طبق آرا و دیدگاههاى خود تفسیر مىكند و همان را مراد خدا مىداند. او آن جا كه باید حق را از آمیزه باطل جدا نماید، به جاى آن كه حق را كاملا آشكار و شفاف كند تا به باطل نیامیزد، آن را به هوسهاى خود متمایل مىكند؛ یعنى به گونهاى بیان مىدارد كه بتواند در جهت خواستهاى خود از آن بهرهبردارى كند. براى اینگونه مفسّران در این كلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) دو لقب مطرح شده است: یكى این كه اینان «آدمنماهاى حیوان صفت»اند و با آن كه در ظاهر، صورت انسانى دارند سیرتشان حیوانى است؛ و دیگرى آن كه «مردهاى در میان زندگان»اند.
عالمنُمایان عصر ما نیز نمىتوانند حق را بشناسند و جالب آن كه خود نیز به این ناتوانى و نادانى معترفند. آنان معتقدند كه نه تنها ما از شناخت حق و واقعیت ناتوانیم بلكه دیگران هم نمىتوانند به علم و یقین دست یابند. از نظر آنان ادعاى علم و یقین و معرفت واقعى، ادعایى پوچ و گزاف است كه نادانان دارند! آنان مىگویند، ما كه در دانشگاههاى معتبر اروپا و امریكا درس خواندهایم، مىفهمیم كه اساساً علمى وجود ندارد؛ راه كسب علم واقعى و معرفت یقینى مسدود است و آدمى نباید طمعى در آن داشته باشد!
نتیجه این حالت، خروج از سیرت انسانى و ورود به عالم حیوانى است كه یكى از ویژگىهاى آن، سلب قدرت فهم از انسان است. قرآن كریم در چند آیه، كیفر برخى از گمراهان را این مىداند كه قدرت درك حقیقت را از آنان سلب مىكند: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.(1) آنان به
1. بقره،(2)، 7.
كیفر كجروىهایشان به حالى مبتلا شدهاند كه قدرت شناخت حقیقت را ندارند و هدایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز در آنان تأثیرى نخواهد داشت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون.(1)
این سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، در زمانى بیان گردیده كه بسیارى از صحابیان پیامبر(صلى الله علیه وآله) حضور داشتند و سخنان آن حضرت هنوز در گوششان طنینانداز بود و على(علیه السلام) باب شهر علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز در میان مردم بود. با این حال، آن حضرت از گروه تفسیركنندگانِ به رأى مىنالد كه چگونه كلام خدا را تحریف معنوى كرده و مردم را از شناخت حقایق قرآن بازمىدارند.(2)
1. همان، 6.
2. در این باره موارد دیگرى نیز از پیشوایان دینى نقل شده كه بخشى از آن در جلد 92 كتاب بحارالانوار آمده است؛ مانند روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه در باب 10، روایت 20 چنین نقل شده است: اكثر ما اخاف على امّتى من بعدى رجل یناول القرآن یضعه على غیر مواضعه؛ بیشترین نگرانى من در باره امتم پس از خود، فردى است كه با قرآن سر و كار داشته و آن را در جایگاهى جز جایگاههاى ویژه خود قرار مىدهد. مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) تحریفگران معنوى آیات قرآن هستند كه آیات را به دلخواه خود معنا كرده و به خداوند نسبت مىدهند.