نتیجه فصل گذشته این شد كه قرآن كتاب هدایت الهى است و همه ما موظفیم بدان ایمان بیاوریم و با به كار بستن دستورات و احكام آن در زندگى فردى و اجتماعى و الگو قرار دادن آن، زندگى و جامعه خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن اداره كنیم تا در دنیا و آخرت سعادتمند شویم. اكنون مىخواهیم این پرسش را مطرح كنیم كه چرا با اینكه قرآن، این نسخه شفابخشِ دردهاى فردى و اجتماعى، در جوامع مسلمین و از جمله در جامعه انقلابى و اسلامى ما وجود دارد در عین حال ما همچنان از بعضى مشكلات به خصوص مشكلات فرهنگى رنج مىبریم؟
احتمالا با استفاده از مطالب گذشته در پاسخ خواهید گفت چون آن طور كه مىباید به قرآن و دستورات نجاتبخش آن عمل نمىشود. این پاسخ هر چند صحیح تلقى مىشود ولى به نظر مىرسد سؤال اساسىترى مطرح مىشود چرا آن طور كه مىباید به قرآن عمل نمىشود؟ در واقع چه عواملى باعث مىشود حضور قرآن در جامعه كمرنگ گردد و به تدریج مردم از قرآن و فرهنگ دینى و ارزشهاى الهى جدا شوند؟
چون موضوع بحث، قرآن از دیدگاه نهجالبلاغه است، سؤال مذكور را مىتوانیم به این شكل مطرح كنیم كه حضرت على(علیه السلام) مشكل اصلى جامعه ما را در چه مىداند و براى حل آن چه راهى فراروى ما مىگشاید؟ براى پاسخ این سؤال و توضیح فرمایش حضرت على(علیه السلام) در این زمینه، ابتدا مقدمهاى بیان مىكنیم و آنگاه به بحث اصلى مىپردازیم.
چنانكه در فصل پیش بیان شد ایمان به خدا و دستورات الهى و تسلیم در مقابل اوامر خدا از اصلىترین شروط هدایت و بهرهمندى از راهنمایىهاى قرآن كریم است. ایمان و تسلیمى ابراهیمگونه و باورى با جان عجین مىباید تا بتوان از دامهاى شیطان در امان ماند. در مشعر معرفت، سنگریزههایى مىباید جمع آورى نمود تا در هنگام مراجعه به قرآن كریم، شیطانِ نفس امّاره را با آن سنگریزهها رَمْى كرد. باید در مقابل هواهاى نفسانى ایستاد و سخن خدا را بر تمایلات نفسانى مقدّم داشت و نفس را از پیشداورى در فهم قرآن كریم منع نمود تا درهنگام مراجعه به آیات الهى و فهم قرآن كریم دچار اشتباه نشد؛ زیرا چنین نیست كه هر كس با هر نیتى و با هر روشى سراغ قرآن آمد بتواند درست از آن استفاده كند. در یك جمله، اگر ما بندگى خدا را پذیرفتهایم باید خودمان را كاملا تسلیم او كنیم و دل را در گرو اراده و خواست خدا قرار دهیم و با تمام وجود باور داشته باشیم كه خدا بهتر از بندگانش مصالح آنها را مىداند و جز به صلاح و نفع بندگانش امر و نهى نمىكند. تنها با چنین اعتقاد و ایمانى است كه امكان فهم درست از این كتاب الهى و بهرهمندى از راهنمایىهاى حیاتبخش آن براى انسانها میسّر مىشود.
بنابراین اولین و اساسىترین شرط بهرهمندى از هدایت الهى، داشتن روحیه تسلیم و پرهیز از هر گونه پیشداورى و خودمحورى است. پزشك حاذق، در نسخهاى كه براى بیمار خود، مىنویسد، مصرف داروهایى را الزام و خوردن غذاهایى را تجویز مىكند و از خوردن دارو و غذاهایى كه درمان و معالجه را به تأخیر مىاندازد یا امكان آن را منتفى مىسازد منع مىكند. امّا آیا همه دستورهاى پزشك با خواستهها و تمایلات بیمار مطابقت دارد؟ ممكن است بیمار، برخى داروهاى تجویز شده را با كمال میل مصرف كند و از بعضى غذاهاى منع شده از روى رغبت پرهیز نماید؛ لكن اغلب تمایلات مریض با دستورات پزشك همخوانى ندارد. گاه مریض تمایل شدید به خوردن ترشى دارد ولى پزشك مصرف ترشى را براى مریض سمّ كشنده مىداند. در این موارد ممكن است مریض در اثر اشتیاق شدید به آن چیز، در تشخیص پزشك شك كند و براى خوردن آن توجیهاتى از پیش خود دست و پا كند. البته انسان در مورد امراض جسمى به لحاظ علاقه
شدید به سلامتى خود كمتر حاضر است از دستورهاى پزشك تخلف نماید و غالباً سعى مىكند آنها را بر تمایلات شخصى خود ترجیح دهد و به دستورات پزشك معالج به طور كامل عمل كند؛ لكن در مورد امراض روحى كم نیستند انسانهایى كه تمایلات نفسانى خود را ملاك قضاوت قرار مىدهند و بر اساس پیشداورىهاى باطل و ذهنیتهاى نادرست و هوسهاى نابجا در مقام تفسیر دین و احكام الهى برمىآیند.
بدیهى است با چنین روحیهاى امكان فهم صحیح از قرآن و دین منتفى است. حتى اگر فرض بر این باشد كه فرد واقعاً در صدد فهم درست از دین و قرآن باشد و قصد هرگونه فریب و اغواى دیگران درباره او ممتنع باشد، چون با پیشداورى و ذهنیت نادرست خواسته است قرآن و دین را فهم كند، نمىتوان تأثیر پیشداورى و ذهنیتهاى مشوب و خواستههاى نفسانى را در برداشت و فهم اواز آیات و روایات كاملا منتفى دانست. البته داستان افرادى كه دانسته و با علم و آگاهى براى فریب مردم و تخریب فرهنگ دینى جامعه و به نام قرائتهاى مختلف دست به تحریف احكام و دستورات دینى مىزنند داستان جداگانهاى است كه در جاى خود بدان خواهیم پرداخت و علل و انگیزه این تفكر ضد دینى را از دیدگاه نهجالبلاغه به اختصار بررسى خواهیم كرد. اكنون ببینیم راه صحیح مراجعه به قرآن و فهم احكام و دستورات آن از دیدگاه حضرت على(علیه السلام) چیست؟
امام(علیه السلام)، پس از آن بیان نورانى مبنى بر خبردادن از عالم قیامت و روز واپسین و رضایت پیروان قرآن از اعمال و گذشته خویش و گرفتار بودن متخلفین از قرآن در آن روز، به مردم چنین توصیه مى كنند: فَكُوْنُوا مِنْ حَرَثَةِ الْقُرْآنِ وَ اَتْباعِه(1)؛ از پیروان قرآن باشید، وَاسْتَدِلُّوهُ عَلى رَبِّكُم؛ قرآن را دلیل و گواه بر پروردگار خویش قرار دهید. خدا را از كلام خودش بشناسید، اوصاف پروردگار را به وسیله قرآن بشناسید. قرآن راهنمایى است كه شما را به
1. نهجالبلاغه، خطبه 175.
سوى خدا راهنمایى مىكند. از این راهنماى الهى براى شناخت فرستنده آن استفاده كنید و به خدایى كه قرآن معرفى مىكند ایمان بیاورید. وَاستَنْصِحُوه عَلَى اَنْفُسِكُم؛ شما انسانها به كسى كه خیرخواه و دلسوز شما باشد نیاز دارید تا در مواقع لازم شما را نصیحت و خیرخواهى كند. قرآن را ناصح خود قرار دهید و به نصیحتهاى خیرخواهانهاش عمل كنید؛ زیرا قرآن نصیحتگر دلسوزى است كه هرگز به شما خیانت نمىكند و شما را به نیكوترین وجه به صراط مستقیم هدایت مىكند.
بنابراین حضرت على(علیه السلام) به مسلمانان و مشتاقان سعادت دنیا و آخرت توصیه مىكند كه قرآن را راهنماى خود قرار دهند و به نصیحتهاى دلسوزانه آن گوش فرا دهند؛ زیرا اِنَّ هذَا الْقُرآنَ یَهْدِى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤمِنینَ اَلَّذینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْراً كَبیرا(1)؛ قطعاً این قرآن به [آیینى] كه استوارتر و پایدارتر است راه مىنماید، و به آن مؤمنانى كه كارهاى شایسته مىكنند، مژده مىدهد كه پاداشى بزرگ بر ایشان خواهد بود.
نكتهاى كه در این قسمت از بحث مورد تأكید است لزوم اعتقاد و باورى با روح و جان عجین، نسبت به مضمون این آیه شریفه است؛ زیرا تا چنین اعتقاد و باورى درباره قرآن، بر روحیه انسان حاكم نباشد و تا انسان خود را به طور كامل در اختیار خدا قرار ندهد و خود را از پیش داورىها و هوسهاى نفسانى تخلیه نكند هر لحظه ممكن است در دام وسوسههاى شیطان افتد و گمراه شود. آن گاه كه به قرآن مراجعه كند ناخواسته در قرآن نیز به دنبال مطالب و آیاتى مىگردد كه با خواستههاى نفسانى او موافق به نظر آید.
بدیهى است كه همه دستورات و احكام قرآن با خواستههاى نفسانى و امیال حیوانى انسان موافق نیست. انسان به حسب طبیعتش هوسها و خواستههایى دارد و دوست دارد كه قرآن نیز به میل او سخن بگوید. بنابراین طبیعى است آنجا كه قرآن بر خلاف امیال حیوانى و نفسانى انسان سخن بگوید انسان چندان روى خوش به آن نشان ندهد و آنجا كه آیات موافق با امیال نفسانى او باشد با گشاده رویى استقبال كند. البته همه این فعل و انفعالات، پنهانى و در درون انجام مىگیرد ولى آثارش در اعمال و رفتار انسان
1. اسراء، 9.
ظاهر مىگردد؛ لذا عقل ایجاب مىكند كه قبل از مراجعه به قرآن، انسان ذهن خود را از هر گونه پیشداورى تخلیه كند و از همه هوسها و خواستههاى نفسانىِ خود صرف نظر كند تا با روحیه خدا محورى به مكتب قرآن پا گذارد. در این صورت است كه انسان زانوى ادب مىزند و با كمال میل پذیراى معارف الهى مىشود.
بدیهى است دست برداشتن از هوسها و خواستههاى نفسانى و تسلیم شدنِ محض در برابر دستورات و احكام الهى و معارف قرآنى، كار چندان آسانى نیست و براى كسانى كه از روحیه بندگى و عبودیتِ چندان قویى برخوردار نیستند چشمپوشى از امیال و خواهشهاى نفسانى كارى بسیار مشكل است؛ به همین خاطر نیز آن را جهاد اكبر نام نهادهاند.
به نظر مىرسد زمینه روحى و روانى تفسیر به رأى از این جا ناشى مىشود كه از یك طرف انسان به خاطر ضعف روحیه بندگى نمىتواند از هوسها و خواستههاى نفسانى خود بگذرد و از طرف دیگر شیطان از این زمینه مناسب استفاده مىكند و با القائات شیطانى سعى مىكند فكر و ذهن چنین انسانى را در برداشت انحرافى و غلط از قرآن و دین جهت دهد و او را گمراه كند. به خصوص اگر این شخص از نظر موقعیتهاى اجتماعى داراى موقعیت فرهنگى باشد، فعالیت و وسوسه شیطان و طمع این دشمن قسمخورده در منحرف كردن چنین انسانى صدچندان مىشود؛ زیرا شیطان مىداند با منحرف كردن چنین انسانى جمعى و گروهى را كه ممكن است از این انسان حرف شنوى داشته باشند از دین منحرف مىكند. كم نبودند و نیستند كسانى كه بدون تهذیب نفس، با پیشداورى و قبل از رجوع به قرآن بر طبق میل خودشان فتوا صادر مىكنند و بدون این كه كمترین شایستگى و صلاحیت علمى و تخصّصى لازم را داشته باشند اظهار نظر مىكنند و مىگویند قرآن نیز همان نظر ما را دارد. طبیعى است كه چنین انسانهایى براى آن كه به نظرات و خواستههاى نفسانى خود رنگ دینى و قرآنى بزنند به آیاتى مجمل و به حسب ظاهر
مبهم تمسّك مىجویند. بدیهى است با چنین زمینه روحى و پیشداورى قبلى نهتنها ضمانتى براى فهم درست و صحیح از قرآن وجود ندارد، بلكه به طور طبیعى سوء برداشت و انحراف از حق را در پى خواهد داشت.
این نوع برداشت و تفسیر از قرآن در فرهنگ دینى به «تفسیر به رأى» تعبیر مىشود و بدترین نوع مواجهه با دین و قرآن محسوب مىگردد. قرآن این نوع برخورد با دین و آیات الهى را استهزا خوانده و صریحاً آن را نهى فرموده است: وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِاللهِ هُزُواً وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَیْكُمْ وَ ما اَنْزَلَ عَلَیْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ یَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ بِكُلِّ شَىء عَلیم(1)؛ آیات و احكام الهى را به استهزا نگیرید و نعمت خداى را بر خود یاد كنید، و آنچه از كتاب و حكمت؛ یعنى احكام و حكمتها بر شما نازل شده است، یادآور باشید. از معصیت خدا بپرهیزید و بدانید خدا به هر چیز آگاه است.
چنان كه قبلا اشاره شد كسانى از هدایت قرآن بهرهمند مىشوند كه بدان باور و ایمان داشته باشند، و كسانى كه با سوابق ذهنى و پیشداورى در صدد برمىآیند كه براى خواستهها و هواهاى نفسانى خود توجیه دینى و قرآنى دست و پا كنند و به رأى خویش كلام خدا را تفسیر و توجیه نمایند، از ایمان به خدا بىبهرهاند. در اینجا مناسب است به چند روایت در این زمینه توجه كنیم: قالَ رَسُوْلُ الله قالَ اللهُ جَلَّ جَلالُهُ ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیهِ كَلامى(2)؛ پیامبر از قول خداى متعال نقل مىكند كه خدا مىفرماید هرگز به من ایمان نیاورده است كسى كه با رأى خویش كلام من را تفسیر كند.
در بیان دیگرى از پیامبر نقل شده است كه حضرتش فرمودند: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللهِ الْكَذِب(3)؛ كسى كه قرآن را به رأى و نظر خویش تفسیر كند هر آینه به خداوند دروغ نسبت داده است. این تعبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آن روست كه كسى كه با پیشداورى در صدد برمىآید تا آیات را به نفع خود به نحوى توجیه كند و آن را تفسیر
1. بقره، 231.
2. توحید صدوق، ص 68.
3. بحار: ج 36، 227.
قرآن و كلام الهى بنمایاند، در واقع نظر خود را ملاك قرار داده، آن را به خداى متعال نسبت مىدهد. این نوع مراجعه به قرآن و برداشت از كلام الهى به قدرى مذموم و خطرناك است و آنچنان موجب ضلالت گمراهى مىشود كه مرتكبان چنین گناهى در قیامت به سختترین عذابها مبتلا مىشوند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این زمینه نیز مىفرمایند: مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَأْ مَقْعَدَهُ فى النّار(1)؛ كسى كه قرآن را به رأى خویش تفسیر كند جایگاهش در قیامت در آتش است.
بنابراین براى در امان ماندن از بدترین عذابها و پرهیز از افترا به خداى متعال و دورى جستن از سقوط در سراشیبى ضلال باید هواهاى نفسانى را كنار گذاشت و به ذات اقدسش كه خیر محض است و جز خیر براى انسان نمىخواهد ایمان داشت واز خودمحورى پرهیز نمود و خدامحورى را در عمق وجود خود حاكم گردانید و خود را تسلیم او نمود.
چنان كه قبلا اشاره شد انسان خواستهها و ذهنیتهایى دارد كه گاه با نظر قرآن موافق نیست و به حسب طبیعت انسانى خود دوست مىدارد قرآن نیز با نظر و خواسته او موافق باشد و گاه حتى به طور ناخودآگاه ممكن است آن ذهنیتها و پیشداورىها در برداشت و فهم او از قرآن تاثیر بگذارد. چون چنین خطرى، هر انسانى را در مقام تفسیر قرآن تهدید مىكند و شیطان نیز هر لحظه در پى فرصت است تا با فریب دادن چهرههاى فرهنگى، كه داعیه فهم دین را نیز دارند، جمعى را از راه حق منحرف كند بسیار بجا و شایسته است به این قسمت از فرمایش حضرت على(علیه السلام) توجهى ویژه داشته باشیم.
حضرت براى در امان ماندن از كجفهمى و پرهیز از انحراف احتمالى مىفرماید: وَاتَّهِمُوا عَلَیهِ آرائَكُم(2)؛ آنگاه كه در مقام فهم و تفسیر قرآن برمىآیید، پیشداورىها و
1. عوالى اللعالى: ج 4، ص 104.
2. نهجالبلاغه، خطبه 175.
سوابق ذهنى و امیال و آراى خود را در مقابل قرآن تخطئه كنید و آراى شخصى و هواهاى نفسانى خود را كنار بگذارید و به تعبیر حضرت، خود را در مقابل قرآن متهم و تخطئه كنید.
گفتنى است تعبیر مذكور لزوم نهایت احتیاط و رعایت امانت و تقوا را در فهم و برداشت از قرآن كریم مىرساند؛ زیرا حضرت مىفرماید آراى خود را در مقابل قرآن نادرست تلقى كنید و با این ذهنیت، كه من هیچ نمىدانم و آنچه قرآن مىگوید حق است، با قرآن روبهرو شوید و در صدد فهم و تفسیر قرآن برآیید: وَاسْتَغِشُّوا فیهِ اَهْوَائَكُمْ؛ هوسهاى خود را نابجا و نادرست بدانید تا بتوانید از قرآن درست استفاده كنید، و گرنه همواره در معرض خطا و انحراف هستید.
بنابراین، جوهره دین كه همان تسلیم بودن در مقابل خداست، اقتضا مىكند انسان مطیع محض خداى متعال باشد و در مقابل احكام خدا و دستورات قرآن كریم، رأى و نظر و پیشداورى خود را محكوم به بطلان بداند. وقتى چنین روحیهاى بر انسان حاكم باشد بدیهى است قرآن و احكام و دستورات و معارف الهى را بهتر درك مىكند و آن گاه كه بنا بر تسلیم داشته باشد آنها را با جان و دل پذیرا مىباشد.
در برخورد با معارف دینى و قرآن كریم دو نوع تفكر متفاوت وجود دارد:
1. نگرش و تفكرى كه مبتنى بر روحیه تسلیم و بندگى و خدامحورى است؛
2. نگرش و روحیهاى كه اصل را بر خواستههاى نفسانى انسان قرار مىدهد و سعى مىكند متون دینى و معارف قرآن را بر طبق خواستههاى نفسانى خود تفسیر و توجیه كند؛ چنانكه به اصطلاحِ رایجِ امروز «اومانیسم»، یعنى انسانمحورى را در مقابل خدامحورى مطرح مىكند.
به نظر مىرسد تقسیمبندى مذكور فراتر از مباحث و مطالب گذشته است؛ زیرا تا كنون فرض بر این بود كه دو نوع برداشت از قرآن ممكن است صورت بگیرد كه یكى
مبتنى بر روحیه تسلیم و بندگى است ودیگرى برداشتى كه ممكن است متأثر از خواستههاى نفسانى باشد. بر این اساس، براى آنكه در برداشت و فهم قرآن از تفسیر به رأى پرهیز شود و قرآن همانگونه كه هست فهم گردد توصیه حضرت على(علیه السلام) در این زمینه مبنى بر لزوم پرهیز از پیشداورى و تخلیه ذهن از هواهاى نفسانى را توضیح دادیم. در این نگرش، هر دو گروهِ مخاطبانِ كلام حضرت را مسلمان مىدانستیم و براى پرهیز از انحراف در دین و سقوط در ورطه تفسیر به رأى، به رعایت تقوا و دورى از هواى نفس و پیشداورى توصیه مىكردیم. اكنون كه مسأله را عمیقتر بررسى مىكنیم به نكات دقیقترى مىرسیم و به اعجاز كلام على(علیه السلام) در تقسیم انسانها در باب بندگى به دو گروه عمده پى مىبریم و به روانشناسى حضرتش نسبت به روحیات انسانها در مقابل دین و دستورات الهى بیش از پیش آگاه مىشویم.
امام على(علیه السلام) با بیان دو شاخص عمده انسانها را بر اساس آنها به دو گروه اصلى تقسیم مىكنند و با بیان ویژگىهایى براى هر گروه، آن دو را معرفى مىكنند كه ذیلا به آنها اشاره مىكنیم:
1. گروهى كه با تمام وجود بندگى خدا را پذیرفتهاند و در صددند تا با هواهاى نفسانى خویش مبارزه كنند و خواست و اراده خدا را بر خواست و تمایلات نفسانى خود مقدم مىدارند. طبیعى است كه چنین انسانهایى قرآن، این كتاب آسمانى را از صمیم قلب مىپذیرند و دستورات و معارف آن را به جان و دل خریدارند و در مقام عمل آن را الگو قرار داده، در راه برپایى شعایر آن كوشا هستند.
حضرت على(علیه السلام) در وصف این گروه مىفرمایند: اِنَّ مِنْ اَحَبِّ عِبادِ اللهِ عَبْدٌ اَعانَهُ اللهُ عَلَى نَفْسِه(1)؛ محبوبترین بندگان خدا در پیشگاه او بندهاى است كه خدا او را در مبارزه با خواستههاى نفسانىاش یارى كند. آن گاه بعد از بیان اوصاف گروه مذكور به بیان جایگاه قرآن در بین چنین انسانهایى پرداخته، مىفرمایند: قَدْ اَمْكَنَ الْكِتابَ مِنْ زَمامِهِ فَهُوَ قائِدُهُ وَ اِمامُهُ، یَحِلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كانَ مَنْزِلُه؛ این گروه، كه همان گروه مؤمنان هستند،
1. نهجالبلاغه، خطبه 86.
كسانىاند كه زمام خود را به دست قرآن كریم سپردهاند، پس قرآن جلودار و امام و رهبر آنهاست، هر جا قرآن بار مىاندازد و فرمانِ ایست مىدهد، آنها نیز توقف مىكنند و مىایستند. توقف و حركت آنها تابع قرآن است. این گروه، قرآن و حقایق دین را به عنوان یك سلسله واقعیتهاى عینى پذیرفتهاند و به آنها باور دارند. اینان احكام و دستورات دین و قرآن كریم را حاكى از واقعیتهایى عینى، كه رعایت آنها با سعادت انسان رابطه مستقیم دارد، مىدانند و عدم رعایت آنها را موجب بازماندن از سعادت دنیا و آخرت مىشمارند.
از آنجا كه چنین انسانهایى از پیش خود رأى و نظرى ندارند و براى دین و كتب آسمانى و آموزهها و دستورات الهى واقعیت عینى قایلند و معتقد به وجود رابطه علّى و معلولى بین آنها و مصالح انسان هستند، تمام سعى خود را در فهم درست از قرآن به كار مىگیرند تا همان كه قرآن دستور مىدهد بفهمند و بدان عمل كنند.
2. درست در نقطه مقابل دیدگاه گروه اول، كسانى چنین مىپندارند كه قرآن یا هر متن دینى و كتاب آسمانى دیگر، تابع ذهنیتهاى خود افراد است نه اینكه خود گویاى مطالب قطعى و مشخصى باشد؛ یعنى قرآن یا هر متن دینى دیگر بدون معنا و محتواست و هیچ هدفى در باب آن منظور نیست؛ لكن از آنجا كه هر انسانى داراى ذهنیتهاى خاصى است كه این ذهنیتها برآمده از زمینههاى تربیتى، خانوادگى، اجتماعى و غیره مىباشد آن گاه كه با قرآن مواجه مىشود بر اساس ذهنیتهاى خود مطالبى را از قرآن برداشت مىكند، نه اینكه قرآن آن مطالب را بگوید؛ بلكه این فهم اوست كه در قالب قرآن مطرح مىشود. بدیهى است با چنین نگرش و اعتقادى، دین و قرآن و آیات و احكام آن الفاظ و قالبهایى تلقى مىشوند كه از هر گونه محتوایى تهىاند و این ذهنیتهاى انسان است كه به این الفاظ معنا و مفهوم مىبخشد. بر اساس پندار مذكور چنین اظهار مىشود كه قرآن و یا هر متن دینى دیگر، سخنى براى گفتن ندارد؛ بلكه هر كسى بر اساس ذهنیت خودش از قرآن و متون دینى مطالبى را برداشت مىكند. بدیهى است كه این نوع نگرش هر چند به ظاهر از دین و قرآن و آموزهها و معارف دینى سخن به میان مىآورد؛ ولى در واقع در صدد به بازى گرفتن و تمسخر دین و متدینان است.
به نظر مىرسد آنچه امروزه در جامعه ما قرائتهاى مختلف از دین معرفى مىشود از دیدگاه گروه دوم سرچشمه مىگیرد. گرچه عنوان مذكور از سوى روشنفكرانِ به ظاهر مسلمان، القا مىگردد؛ لكن جوهره تفكر قرائتهاى مختلف از دین را باید در انسان محورى جستجو كرد. چنان كه اشاره شد تفكر مذكور، گزارههاى دینى و احكام و دستورات كتب آسمانى را بىمعنا تلقى مىكند و معتقد است قرآن و هر متن دینى دیگر ساكت است و حامل معنا و مفهومى نیست؛ بلكه ما انسانها هستیم كه با سوابق ذهنى خود برداشت و قرائت خود را به دین و قرآن نسبت مىدهیم وگرنه خودِ قرآن حامل پیامى نیست و بیانگر هیچ حقیقتى نمىباشد.
براى روشن شدن ماهیّت تفكر مذكور و دانستن معناى سخن طرفداران آن مبنى بر ساكت بودن دین و امكان برداشتهاى متفاوت از آن، ذكر مثالى مىتواند مفید باشد.
به نظر مىرسد همگان كمابیش با دیوان حافظ و غزلها و سرودههاى این شاعر بزرگ و عارف والامقام آشنا هستند. قرائتهاى مختلف از دیوان حافظ و سرودههاى این شاعر بزرگ بدین معناست كه سراینده این اشعار هیچ معنا و مقصودى در الفاط و كلمات به كار گرفته در سرودههاى خود، منظور نداشته و تنها الفاظ و كلماتى را بىآن كه حاكى از معنایى باشند به صورتى موزون در كنار هم قرار داده و آنها را به عنوان قالبهایى تهى، البته با وزنى بسیار جالب و دل انگیر تنظیم نموده است؛ یعنى بدون این كه هیچ گونه معنا و هدف و منظورى در ذهن سراینده خطور كرده باشد آنها را سروده است.
بر طبق دیدگاه «قرائتهاى مختلف» گفته مىشود سرودهها و غزلهاى حافظ فاقد معناست و هر كس با فال زدن و با قصد و ذهنیت خاصى كتاب حافظ را مىگشاید و از اولین شعر یا مجموع یك غزل مطلبى را بر اساس ذهنیت خود برداشت مىكند؛ مثلا كسى مریض دارد و در آرزوى شفاى اوست؛ فال مىزند و از یك غزل، شفاى مریض را مىفهمد، دیگرى قرض دارد و از همان غزل اداى دینش را برداشت مىكند، سومى امید
آمدن مسافرى را دارد و از آن مژده آمدن مسافرش را دریافت مىكند. به طور كلى هر كس طبق ذهنیت خود برداشتى از این الفاظ دارد و در واقع، افراد هستند كه كتاب حافظ را به سخن درمىآورند و هر كس ذهنیت خود را به دهان حافظ مىگذارد و همه تفسیر و توجیه و برداشتها درست تلقى مىشود؛ زیرا برداشتهاى مذكور از خود افراد است و الفاظ و كلمات و اشعار و غزلها، طبق فرض، بىمعنى است.
تفكرى كه امروزه در جامعه بنام «قرائتهاى مختلف از دین» مطرح مىشود اینچنین تفكرى است. تفكرى كه قرآن و هر متن دینىِ دیگر را بىمعنى و تهى از هر گونه پیام و رسالتى مىداند. طرفداران این تفكر چنین مىپندارند كه قرآن هرگز نمىگوید چه باید كرد، یا از انجام چه كارى پرهیز نمود، چه چیز حق و صحیح و چه چیز باطل و غلط است؛ بلكه این افراد هستند كه بر اساس ذهنیتهاى خاص خود معناى خاصى از قبیل حق و باطل و صحیح و غلط از قرآن برداشت مىكنند. از آنجا كه این امور برآمده از ذهنیّتهاى افراد است، بنابراین مىتوان همه آنها را درست دانست؛ بلكه به طور كلى قضاوت درباره صحت و سقم آنها معنا ندارد؛ چون به عنوان مثال همه برداشتهاى متفاوت از یك آیه، گرچه متناقض باشد، مقبول شمرده مىشود. چنان كه از یك غزل حافظ یك شخص چنین برداشت مىكرد كه مریضش شفا مىیابد، دیگرى از آن مژده آمدن مسافرش را مىفهمید و سومى از آن ناامید مىگشت و در انتظار از دست دادن بیمارش مىنشست.
صاحبان پندار «قرائتهاى مختلف از دین» مىگویند قرآن و هر متن دینى دیگر نیز چنین است. آنها معتقدند افراد نمىباید یكدیگر را در فهم قرآن متهم به بدفهمى كنند؛ چون فهم قرآن نیاز به هیچ گونه تخصصى ندارد و به تعبیر بعضى از نویسندگان «صورت معیّنى ندارد»؛ زیرا قرآن و هرمتن دینى دیگر خود معناى مشخّصى ندارد تا فهم آن مطرح باشد. آنچه مطرح است برداشت خود انسان است. به نظر ما طرح این تفكر در واقع براى رسیدن به اهداف سیاسى است، ولى در ظاهر به عنوان یك نظریه معرفتشناختى دینى و با نام قرائت جدید از دین و صراطهاى مستقیم و نظایر آن مطرح و تبلیغ مىشود. تفكر پلورالیسم دینى كه در قالب قرائتهاى مختلف از
دین مطرح مىشود به قدرى از منطق و عقل بدور است كه هر عاقلى وقتى به ریشههاى این تفكر و نتایج آن توجه كند بىدرنگ پوچى و بطلان آن را تصدیق خواهد كرد. از طرف دیگر با توجه به پیامدهاى ویرانگر تفكر پلورالیستى در جامعه دینى نمىتوان به سادگى از كنار آن گذشت.
به نظر مىرسد یكى از بزرگترین دامهایى كه شیطان، این دشمن قسمخورده انسان، از خلقت آدم(علیه السلام) تا كنون براى فریب خداپرستان و موحدان عالم با مدد تجربه چندین هزار سالهاش گسترده است القاى تفكر قرائتهاى مختلف از دین است. كسانى نیز بنام روشنفكر با الهام گرفتن از این فكر شیطانى به كمك شیطان شتافته، با تمام وجود برآنند تا او را در این زمینه یارى دهند. اینان عقل و ذهن و توانایىهاى بیانى، گفتارى و نوشتارى خود را در اختیار شیطان قرار داده، خود را وسیله گمراه كردن انسانها قرار دادهاند.
بنابراین اگر بخواهیم جوهره تفكر پلورالیسم در معرفت دینى را كه تحت عناوینى از قبیل قرائتهاى مختلف از دین و صراطهاى مستقیم و دین اقلى و اكثرى و... مطرح مىشود در عبارتى كوتاه و گویا بیان كنیم باید بگوییم تفكر مذكور عبارت است از تفكرى كه دین و قرآن و هر متن دینى دیگر را فاقد حقایق ثابت مىپندارد و حق و باطل و صحیح و غلط را در باب آن منتفى مىداند. دین در نزد صاحبان این تفكر مجموعهاى از آراى متفاوت و گاه متناقض است كه انسانها در هنگام مراجعه به متون دینى از آنها برداشت مىكنند بدون آن كه خود قرآن یا متن دینى گویاى چیزى باشد. صاحبان این تفكر چنین مىپندارند كه ـ نعوذ بالله ـ قرآن كتاب رمانى است كه تخیلات گوناگونى را در انسان برمىانگیزد و هر كسى بر اساس سابقه ذهنى خود مطلبى را تخیل مىكند و آن را برداشت و قرائت خود از دین و قرآن معرفى مىنماید و به خدا نسبت مىدهد.
در اینجا تأكید مىكنیم كه ما باید هر چه بیشتر درباره حقیقت معناى قرائتهاى مختلف از دین و واقعیت صراطهاى مستقیم بیندیشیم و در باب پیامدها و نتایج ویرانگر این تفكر الحادى تأمل نماییم تا بتوانیم به اهداف صاحبان و طراحان این دام شیطانى پى برده و عمق حركت آنان را دریابیم.
به هر حال وقتى گرایش مذكور را با گرایش گروه اول مقایسه مىكنیم روح گرایش اول، روح خدامحورى و روح بندگى و تسلیم درمقابل خداى متعال است و روح گرایش دوم، روح انسانمحورى وروح فرار از خدا و دستورات اوست. به طور كلى در گرایش اوّل تلاش بر این است تا انسان، بندگى خداى متعال را بپذیرد. در حالى كه در گرایش دوم تلاش بر این است تا انسان از بندگى خدا جدا شود و در شهوات و تمایلات حیوانى رها گردد. این گرایش، تمایلات و خواستههاى انسان را اصل قرار مىدهد و سعى مىكند تا دین و قرآن را در جهت آنها تفسیر و توجیه نماید.
شاید یكى از حكمتهاى این كه در قرآن تعابیرى نظیر: تِلْكَ آیاتُ الْكِتابِ وَ قُرآن مُبین(1)، بِلِسان عَرَبِى مُبین(2)، تِلْكَ آیاتُ الْقُرآنِ وَ كِتاب مُبین(3)، قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللهِ نُوْرٌ وَ كِتابٌ مُبینٌ(4)، به كار رفته كه در آنها بر روشن و واضح و رسا بودن قرآن تأكید گردیده، همین باشد كه جلوى افكار انحرافى نظیر قرائتهاى مختلف گرفته شود و بهانه مبهم و نامفهوم بودن معنا و مقصود قرآن، در دست كسى نباشد.
بنابراین قرآن كتاب هدایت است و خداى متعال تمام حقایقى را كه براى سعادت دنیا و آخرت انسان لازم است در آن بیان نموده و مسلمانان موظفند با تدبر در قرآن به وظایف فردى و اجتماعى خود آشنا شوند و با پیروى از آن، رستگارى خود را تضمین كنند. امّا این كه فهم قرآن و معارف دینى در صلاحیت چه كسى است مطلبى است كه در ادامه به توضیح آن مىپردازیم.
بدیهى است فهم قرآن و تفسیر آن در صلاحیت هر كسى نیست. چنان كه فهم مطالب دقیق علمى در هر رشته و زمینهاى در صلاحیت هر كسى نیست. فهم معادلات پیچیده
1. حجر، 1.
2. شعراء، 195.
3. نمل، 1.
4. مائده، 15.
ریاضى یا دقایق سایر علوم، تنها در صلاحیت متخصصان آن علوم است و غیر متخصصان نه تنها از اظهار نظر درباره آنها عاجزند و اظهار نظر آنها فاقد هرگونه ارزش است.
در مورد فهم و تفسیر قرآن نیز اظهار نظر كسانى كه با علوم و معارف دینى آشنا نیستند فاقد هر گونه ارزش و اعتبارى است. هر چند قرآن به لسان بلیغ و آشكار نازل شده است تا مردم بفهمند و بدان عمل كنند؛ لكن چنان نیست كه عمق معارف آن براى همگان در یك سطح قابل فهم باشد. آنچه از قرآن براى عموم مردم قابل فهم است همان سطحى از معناست كه خود قرآن مىفرماید ما با بیانى روشن قرآن را نازل كردیم؛ یعنى قرآن به نحوى نازل شده است كه هر كس با زبان و اصول و قواعد دستور زبان عربى آشنا باشد و روح بندگى بر او حاكم باشد مىتواند از قرآن استفاده كند و در حد فكر و معرفت خود از آن بهرهمند شود. امّا رسیدن به عمق معانى و معارف قرآن نیاز به مقدمات و تعقل و تدبر دارد. در این زمینه قرآن مىفرماید: اِنّا اَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون(1)، یا اِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون(2). به طور كلى آیاتى كه انسان را به تدبر و تعقل درباره قرآن و معارف آن فرا مىخواند به ما مىگوید به ظواهر قرآن اكتفا نكنید؛ بلكه با تدبر و تعقل و با استفاده از معارف اهلبیت(علیهم السلام) به عمق و دقایق معارف قرآن پىببرید و از این گنجینه علم الهى بیش از پیش استفاده كنید. بنابراین فهم قرآن و تفسیر معارف بلند آن، تنها در صلاحیت متخصصان و آشنایان به علوم اهلبیت است. چنان نیست كه هر كس از گرد راه برسد حق اظهار نظر داشته باشد و بدون كمترین اطلاعى از معارف دینى و اصول و قواعدِ تبیین و تفسیر، بتواند به عنوان قرائت جدید درباره دین و احكام و معارف آن سخن بگوید.
در بسیارى از روایات، این مضمون به چشم مىخورد كه قرآن ظاهر و باطنى دارد و هر
1. یوسف، 2.
2. زخرف، 3.
كس قادر بر فهم عمق معارف قرآن نیست. قرآن كتاب و نوشته معمولى نیست كه همه انسانها قادر به درك تمام معارف آن باشند. چنان كه قبلا اشاره شد قرآن دریاى عمیق و بىكرانى است كه هر كس به مقدار توانایى و قدرت شناورى خود از آن، گوهر معرفت صید مىكند و به مقدار ظرفیت و استعداد خویش، از ظواهر قرآن پاى فراتر گذاشته، به عمق معارف آن راه پیدا مىكند و از یك آیه مطالب گوناگونى در طول هم و بدون اینكه مطالب مذكور كمترین تعارض و تناقضى با یكدیگر داشته باشند، استفاده مىكند و این خود از معجزات قرآن كریم است.
به عنوان مثال قرآن كریم مىفرماید: یا اَیُّها النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمید(1). آنچه عموم مردم از این آیه مىفهمند و ظاهر آیه بیانگر آن است این است كه شما به خداى متعال نیازمندید و خداى متعال بىنیاز و شایسته حمد است. آنچه از واژه فقر در ذهن عموم تداعى مىشود همان نیازمندىهاى انسان در امر معاش، اعمّ از خوراك و پوشاك و غیره است كه خداى متعال با ایجاد اسباب و علل آنها زمینه ادامه حیات و رشد و تكامل انسان را فراهم مىكند. در این مرتبه از فهم، كه از آن به مرتبه ظاهر تعبیر مىشود، ظاهر قرآن روشن و گویاست و همه اهل زبان آن را به خوبى درك مىكنند. لكن چنین نیست كه عمیقتر از این معناى ظاهرى، معناى دیگرى از آن استفاده نشود و آیه مذكور فراتر از این فهم عمومى، اشاره به مطلب دقیقترى نداشته باشد. هر قدر انسان به زیر و بم كلام و به رموز و نكتههاى ادبى زبان آشنایى بیشتر داشته باشد و از طرف دیگر، چنان كه قرآن سفارش مىكند، در هنگام مواجهه با آیات قرآن در آنها تدبر و تعقل نماید به نكتههایى دقیقتر و عمیقتر از ظواهر آیات پى خواهد برد.
اگر در این آیه كمى عمیقتر بیندیشیم، فقر و نیازمندى خود را به خداى متعال، فراتر از خوراك و پوشاك و بهداشت و امكانات مادى مىبینیم. ما فقیر مطلقیم و خدا بىنیاز مطلق. ما فقیر بالذات هستیم و خداوند غنى بالذات. فقیر در لغت به معناى كسى است كه ستون فقرات او شكسته و قادر بر ایستادن نیست. انسان فقیر است بدین معناست كه
1. فاطر، 15.
هر چند تمام امكانات مادى برایش فراهم باشد باز هم وجود انسان ناقص و وابسته است. وقتى با این دید و با توجه به این نكته به آیه نگاه كنیم در خواهیم یافت كه نیاز ما انسانها به خدا فراتر از خوراك و پوشاك و سایر مسائل است. ما در اصلِ وجود به خدا نیازمندیم. خداى متعال است كه ما را آفریده و اوست كه با ایجاد اسباب و علل وجودى، زمینه ادامه حیات و رشد و تكامل انسان را فراهم كرده است. ما در اصل وجود و بالذات نیازمند و فقیریم و خداى متعال غنى بالذات است.
بدیهى است نگاه دوم عمیقتر از نگاه اول است. در اینجا معناى اول، ظاهر و معناى دوم باطن محسوب مىشود. معناى عمیقتر از معناى دوم این است كه بگوییم شما (انسانها) نه تنها در اصل وجود فقیر و نیازمندید بلكه عین نیاز و سرتا پا احتیاج هستید. وجود و هستى شما عین ربط به خداى متعال است. البته درك حقیقت این معناى سوم، از حدّ فهمهاى عادى خارج است.
به هر حال، باید توجه داشت كه این سه معنا و تفسیر از این آیه، در طول یكدیگرند و در عین حال كه هر سه معنا و تفسیر درست و صحیح است، هیچ كدام منافى دیگرى نیست؛ لكن از نظر عمق، معانى مذكور در یك سطح قرار ندارند و چنان نیست كه تمام مراتب قرآن براى همه قابل درك باشد و همه افراد قدرت و استعداد فهم تمام مراتب و بطون قرآن را داشته باشند. البته مقصود از بیان فوق تقریب مطلبى است كه در بعضى از روایات وارد شده است، مبنى بر اینكه قرآن داراى ظاهر و باطنى است و همه قادر به درك عمق معارف این كتاب الهى نیستند. تأكید و تذكر این مطلب نیز لازم است كه تنها ائمه(علیهم السلام) هستند كه به تعلیم الهى، از معارف و علوم قرآن آگاهند و به بطون این كتاب عظیم آسمانى عالمند. در این زمینه، بخشى از یك روایت را ذكر مىكنیم:
عَنْ اَبى جَعْفَر(علیه السلام) فَقالَ یا جابِر اِنَّ لِلْقُرآنِ بَطْناً وَلِلْبَطْنِ بَطْنٌ وَلَهُ ظَهْرٌ وَلِلظَّهْرِ ظَهْرٌ یا جابِر وَلَیْسَ شَىءٌ اَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسیرِ الْقُرآنِ اِنَّ الایَةَ یَكونُ اَوّلُها فى شَىء وَ اخِرُها فى شَىء وَهُوَ كَلامٌ مُتَّصِلٌ یَنْصَرِفُ عَلى وُجُوه(1). امام باقر(علیه السلام) خطاب به جابر مىفرمایند: قرآن
1. بحار: ج 92، ص 91.
داراى باطنى است كه آن باطن نیز باطنى دارد و نیز قرآن داراى ظاهرى است كه آن ظاهر نیز داراى ظاهرى است. اى جابر این نكته را نیز توجه داشته باش كه عقول مردان عاجرتر از آن است كه از عهده تفسیر حقیقت و باطن قرآن برآیند؛ زیرا همانا ممكن است اولِ آیهاى درباره چیزى باشد و آخر آن مطلب دیگرى را بگوید. قرآن كلام بههمپیوستهاى است كه قابلیت آن را دارد كه معانى گوناگونى داشته باشد بدون آنكه این معانى و معارف با یكدیگر كمترین تعارض یا تنافىاى داشته باشند.
آنچه در اینجا بر آن تأكید مىشود این است كه فهم بطون و دقایق معارف قرآن در صلاحیت همه نیست؛ البته معناى این سخن آن نیست كه قرآن تنها براى ائمّه و راسخونِ در علم نازل شده است و دیگران حتى از فهم ظاهر قرآن عاجزند؛ بلكه ظاهر قرآن براى هر كسى در حد فهم و درك و استعدادش قابل استفاده است، به شرط آنكه پیشداورى و خواستهها و تمایلات نفسانى خود را كنار بگذارد و از تفسیر به رأى بپرهیزد. در رابطه با فهم قرآن، مىباید نكاتى را مورد توجه قرار داد كه در این قسمت از بحث به آن مىپردازیم.
چنان كه در جاى خود بیان و اثبات شده است یكى از مقامات پیامبر(صلى الله علیه وآله) غیر از مقام تلقى وحى و ابلاغ آن، مقام تبیین وحى و تفصیل احكام و دستورات الهى است. قرآن كریم به صورت مجموعهاى از قوانین و كلیات احكام بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است كه خود در مقام تبیین و تفصیل احكام و جزئیات آن نبوده است و جز در موارد معدودى، تفصیل و تبیین آنها را به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام)نهاده است. به عنوان مثال قرآن به صورت كلى امر به نماز مىكند و از مسلمانان مىخواهد كه نماز بخوانند، امّا این كه نماز چیست و چند ركعت است و كیفیت خواندن آن چگونه است و شرایط و جزئیات آن كدام است، در قرآن بیان نشده است. تفصیل این حكم كلى و امثال آن را بر عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) گذاشته است. بنابراین، تفسیر و تبیین احكام الهى به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از
مقامات آن حضرت است. قرآن نیز مقام تبیین وحى را مورد توجه قرار مىدهد و آن را از وظایف پیامبر برمىشمرد: وَ اَنْزَلْنا اِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِم(1)؛ و ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا آنچه را براى مردم فرو فرستاده شده است تبیین كنى. بعید نیست كه مقصود از تعلیم در آیاتى نظیر 164 آلعمران كه تعلیم را دركنار تلاوت آورده است نیز بیانگر جایگاه و مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبیین و تفسیر وحى و قرآن باشد.
در واقع پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن گاه كه در مقام ابلاغ وحى برمىآیند دو وظیفه مهم بر عهده دارند، یكى آن كه كلام وحى را بر مردم قرائت و تلاوت كنند و دیگر اینكه مقاصد و مضامین آیات را براى آنان تبیین و تفسیر كنند و آنها را با احكام و معارف قرآن آشنا نمایند. قرآن مىفرماید: لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ اِذْ بَعَثَ فیهِم رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیهِم َآیاتِهِ وَ یُزَكّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبین(2)؛ خدابر اهل ایمان منّت گذاشت كه رسولى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا براى آنها آیات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاك گرداند و به آنها احكام شریعت و حقایق حكمت را بیاموزد، هر چند پیشتر از آن در گمراهى آشكارى بودند. در این آیه و آیات مشابهِ آن، وظیفه نخست، یعنى خواندن و قرائت آیات با تعبیر «یَتْلوا» بیان شده است و براى بیان وظیفه دوم، یعنى تفسیر و تبیین مضامین و احكام، از تعبیر «تعلیم» استفاده شده است.
در نتیجه، تبیین وحى و تفصیل احكام الهى و تفسیر قرآن كریم به معناى مذكور، كارى است كه جز در صلاحیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) نیست؛ زیرا تنها آنان هستند كه با علم خدادادى به علوم و معارف الهى آشنایند.
اكنون با توجه به نكته قبلى، وظیفه مفسرین به خوبى روشن مىشود. چنان كه بیان شد،
1. نحل، 44.
2. آل عمران، 164.
تبیین وحى و تفصیل احكام و تفسیر آیات قرآن، در اصل به عهده و در صلاحیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و آن حضرت در زمان حیات پربركت خویش تا آنجا كه امكان یافتند مردم را با معارف قرآن آشنا كردند. در این زمان مفسرین نیز موظفند به روایات و احادیثى كه با اسناد صحیح از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این زمینه رسیده است، رجوع كنند و بر اساس آنها آیات مربوطه را مورد توجه و دقت نظر قرار دهند و فكر و نظر خویش را در چهار چوبه تبیین و توضیح پیامبر(صلى الله علیه وآله) شكل دهند. و آنجا كه حضرتش توفیق تبیین این ثقل اكبر و قرآن مستحكم را نیافتند مىباید به ثقل اصغر، یعنى اهلبیت و ائمّه معصومین(علیهم السلام)، تمسّك كنند. در این زمینه نیز متخصصان و آشنایان به علوم و معارف دینى موظفند روایات و احادیث صحیحالسند را مستند و راهگشاى خود در فهم قرآن كریم قرار دهند و بر اساس روایات صحیح در صدد فهم و تفسیر قرآن برآیند.
بنابراین اولین ملاك در فهم درست قرآن و معارف دین تبیین و توضیحى است كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) رسیده باشد. در نتیجه اولین واصلىترین وظیفه یك مفسر، فهم و تبیین آن تفسیرى است كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان رسیده است؛ زیرا تنها در پرتو علوم اهلبیت مىتوان به فهم معارف قرآن رسید.
نكته سومى كه در فهم صحیح از كلام وحى بسیار مهم و توجه به آن ضرورى است، مسأله تفسیر قرآن به قرآن و توجه به ارتباط بین آیات است. هر چند آیات قرآن به حسب ظاهر به صورت جدا جدا و هر یك یا هر چند آیه از آنها بیانگر مطلبى خاص به نظر مىآید؛ لكن فهم درست و تفسیر صحیح در صورتى امكان تحقق مىیابد كه آیات قرآن در ارتباط با یكدیگر و ناظر به یكدیگر مورد توجه قرار گیرند. بسیارى از آیات قرآن و معارف این كتاب الهى یكدیگر را تفسیر مىكنند و بر صدق و درستى مضامین یكدیگر گواهى مىدهند.
على(علیه السلام) در این زمینه مىفرماید: كِتابُ اللهِ تُبْصِرُون بِهِ وَ تَنْطِقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ وَ یَنْطِقُ
بَعْضُهُ بِبَعْض وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلى بِعْض، و لا یَخْتَلِفُ فِى اللهِ وَ لا یخالِفُ بِصاحِبِه عَنِ الله(1)؛ قرآن این كتاب الهى شما را بینا و گویا و شنواى حق مىگرداند. قرآن كتابى است كه بعض آن بعض دیگر را تفسیر و نیز بعض آن گواه و شاهد بعض دیگرش مىباشد.
از موارد تفسیر قرآن به قرآن، براى نمونه مىتوان به آیه 11 از سوره شورى، لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر و آیه 10 از سوره فتح، یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدیهِم، اشاره كرد. لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىء از محكمات قرآن است و معناى آن روشن و واضح است. این آیه مىگوید هیچ چیز مانند خدا نیست؛ خداى متعال یك حقیقت بىمانند است. در آیه یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدیهِم مىگوید دست خدا بالاى دستهاست. هرچند این آیه به خداوند، دست نسبت داده است، لكن آیه لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىء این معناى ظاهرى را نفى مىكند و با توجه به آن مىفهمیم مراد از «ید» معناى ظاهرى آن یعنى «دست» نیست؛ بلكه مىباید معانى كنایى از قبیل قدرت و امثال آن منظور باشد. بنابراین، تفسیر و توضیح آیه یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ بدون توجه به آیه لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىء خروج از روش صحیح تفسیر است و ممكن است خطا از كار درآید و بر اساس تفسیر غلط، تصویرى ناصحیح و جسمانى از خدا ارائه شود.
بنابراین، در تفسیر قرآن باید به این نكته توجه كنیم كه آیات را در ارتباط با یكدیگر مورد توجه قرار دهیم و سعى كنیم مضمون آنها را به كمك خود قرآن بفهمیم.
چهارمین نكتهاى كه مىباید در تفسیر قرآن بدان توجه شود رعایت اصول و قواعد محاوره عقلایى در فهم درست از قرآن كریم است. به خصوص آنجا كه در باب آیهاى، روایت صحیح و تبیین روشنى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا ائمّه معصومین(علیهم السلام) در دسترس نباشد ضرورت رعایت اصول و قواعد محاوره عقلایى در فهم درست از آیات قرآن مضاعف مىگردد. در این مرحله است كه نقش بزرگان دین و مفسرین و آشنایان به علوم اهلبیت، كه عمر خویش را در فهم معارف قرآن و علوم اهلبیت مصروف داشتهاند، در فهم
1. نهجالبلاغه، خطبه 133.
صحیح از قرآن و تبیین معارف دین ظاهر مىگردد. آنها هستند كه بر طبق اصول محاوره عقلایى، عام و خاصهاى قرآن را تشخیص مىدهند و محدوده معنایى هر یك را مشخص مىكنند، مطلق و مقیدها را مىشناسند و آیات را با یكدیگر تفسیر مىكنند و ناظر بودن آیهاى به آیه دیگر را تشخیص مىدهند و در مقام تفسیر بدان توجه دارند.
نكته دیگرى كه در این قسمت باید مورد توجه قرار گیرد اختصاص به فهم قرآن و معارف دین ندارد؛ بلكه در سایر رشتهها و تخصصهاى گوناگون علمى مورد قبول همگان است و آن، وجود مراتب فهم و متناسب بودن آن با توانایى ذهنى و مقدار كوشش و تلاش و دقت در فهم صحیح است. توضیح اینكه:
در مباحث فقهى یكى از مسائلى كه تقریباً همه فقها بدان فتوا مىدهند و از وظایف مقلّد مىشمارند، مسأله تقلید از اعلم است. بر این اساس، گفته مىشود فقاهت و تخصص در رشته فقه و استنباط احكام، داراى مراتب است و هر مكلفى موظف است از فقیه اعلم، یعنى كسى كه در استنباط احكام از دیگران داراى فهم و مهارتى بیشتر و از شمّ فقاهت برترى برخوردار است، تقلید كند. البته دیگر مراجع كه از نظر قوه استنباط در حد آن فقیه اعلم نیستند نیز فقیه و مجتهد هستند؛ لكن در مراتب بعدى قرار دارند. ناگفته نماند فتواى فقها مبنى بر لزوم تقلید از اعلم نیز برخاسته از یك روش عقلایى است. درست مثلِ رجوع به پزشك متخصّصى كه سالها تجربه طبابت دارد و ترجیحِ آن بر شخصى كه امروز مجوز طبابت گرفته است یك روش عقلایى است و عمل بر خلاف این روش مورد مذمت عقلا قرار مىگیرد. فهم و تشخیص دقایق معارف قرآن، جز در صلاحیت متخصصان و آشنایان به علوم اهلبیت(علیهم السلام)، كه عمر خویش را در فهم قرآن و معارف دینى صرف كردهاند، نمىباشد و با توجه به مراتب فهم قرآن و تفسیر این كتاب آسمانى، بدیهى است هر قدر امور و نكات مذكور مورد توجه و دقتِ بیشتر قرار گیرد از ضریب احتمال خطا در تفسیر آیات الهى كاسته مىشود و به فهم صحیح از این كتاب آسمانى نزدیكتر مىشویم.
ششمین تذكرى كه توجه خوانندگان را بدان جلب مىكنیم لزوم توجه به قراین كلامى و مقامى و شأن نزول آیات است. هر چند قرآن كریم براى همه عصرها و نسلها نازل شده و مخاطب آن مردم همه عصرهایند؛ لكن قراین و شأن نزولها و موقعیتهاى زمانى و مكانىاى كه آیات كریمه در آن نازل شده است براى مخاطبان اولیّه و مردمان عصر نزول قرآن چنان روشن بوده است كه جاى هیچ گونه تردید و اختلافى در معنا و تفسیر آن باقى نمىمانده است. به علاوه اگر آیهاى مبهم مىنموده، دسترسى مردم به پیامبر(صلى الله علیه وآله) چندان مشكل نبوده است. امّا امروز با دور شدن از عصر نزول و امكان مخفى شدن بعضى قراین و شأن نزولها، ضرورت و لزوم دقت در فهم صحیح از قرآن اهمیت مضاعف مىیابد.
از طرف دیگر، اطلاع از معانى حقیقى و لغوى الفاظ به كار رفته در قرآن كریم از مسائلى است كه بدون آن، فهم صحیح و تفسیر درست قرآن میسّر نیست. ممكن است غفلت از تحول معنایى، كه گاه به مرور زمان در یك لغت رخ مىدهد، موجب اشتباه و بدفهمى شود.
براى مثال، معنا و مفهوم كلمه «تقیّه» براى همگان روشن است. آنچه در فرهنگ عمومى از این كلمه اراده مىشود این است كه شخصى عقیده و مذهب خود را مخفى كند و چنان وانمود كند كه مخاطبِ او از عقیده و مذهب واقعى او آگاه نشود. این، در حالى است كه معناى لغوى تقیّه، پرهیزكارى است و در قرآن و نهجالبلاغه به همین معنا به كار رفته است. هر چند واژه تقیّه در قرآن نیست، لكن واژه «تقاة»، كه مرادف با، تقیّه و تقواست در آیه اِتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه(1) آمده است.
هر چند قرآن كریم، چنان كه خود مىگوید، به زبان روشن و آشكار نازل شده است و هر
1. آل عمران،102.
كس در حد فهم و استعداد خود مىتواند از این كتاب آسمانى بهرهمند شود؛ لكن توجه به این نكته ضرورى است كه قرآن از فصیحترین و بلیغترین محسّنات كلامى و بیانى برخوردار است و بدیهى است كه توجه به نكات مذكور نیز از شرایط اساسىِ استفاده صحیح و درست از قرآن كریم است.
گاه در قرآن كریم چنین است كه آیهاى حكمى را به صورت عام و كلى بیان مىكند و در آیه دیگرى محدوده آن حكم را روشن مىكند. یا در آیهاى حكمى را به صورت مطلق بیان كرده و از آیه دیگرى قید و شرط آن استفاده مىشود. بیان مطلب از طریق مثال و استفاده از كنایه و استعاره و مجاز و امثال آنها نیز از شیوههایى است كه در قرآن به كار رفته است و چون مخاطب قرآن انسانها هستند و شیوههاى مذكور از محسنّات كلام انسانى و عقلایى در بیان مقصود محسوب مىشود، قرآن نیز از شیوههاى مذكور به زیباترین نوع ممكن در بیان احكام و معارف خود استفاده مىكند. بنابراین، شیوههاى به كار رفته در قرآن همان شیوهاى است كه عقلا در بیان مقاصد خویش به كار مىگیرند، با این تفاوت كه نوع و كیفیت استفاده از هنرهاى بیانى كه در قرآن بكار رفته است از نظر مرتبه و زیبایى و شیوایى، با به كارگیرى محسّنات مذكور در كلام آدمى قابل مقایسه نیست. دلیل این امر نیز آن است كه قرآن كلام خداى متعال است كه به فصیحترین و بلیغترین بیان بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است و اصول فن فصاحت و بلاغت را به بشر آموخته است. این كتاب، با زیباترین، شیواترین و رساترین بیان مردم را به توحید و هدایت و تكامل و سعادت فراخوانده است.
خلاصه و نتیجه مباحث بخش پایانى این فصل در یك جمله این است: توجه به نكات و محسّنات كلامى به كار رفته در قرآن، در كنار نكات قبلى، از شرایط ضرورى فهم آن است كه عدم توجه به آنها بىشك بدفهمى و تفسیر نابجا را در پى خواهد داشت.