پیوست | اندازه |
---|
دگرگونىهایى كه در زندگى اجتماعى انسانها و جوامع مختلف پدید آمده است، علل و عوامل گوناگونى داشته و شاخهاى از جامعهشناسى به بررسى این موضوع اختصاص داده شده است. این دانشمندان «علمالاجتماع» و كسانى كه در فلسفه تاریخ بحث و تحقیق كردهاند، گرایشهاى مختلفى را پدید آورده و نظریههاى متفاوتى را ابراز كردهاند. آنان در این مسأله، یك اختلاف اساسى با هم دارند و آن اینكه آیا جامعه و تاریخ، ساخته دست قهرمانان هستند یا قهرمانان، ساخته دست جوامع هستند و افراد، نقشى اساسى در جامعه ندارند؟ به عبارت دیگر، قهرمانان فكر و عمل، جامعه و تاریخ را مىسازند یا تاریخ و جامعه ـ در بستر و دامن خود ـ نوابغ را مىپرورانند؟
به طور عمده، نظریهها را مىتوان به دو بخش تقسیم كرد؛ یك دسته معتقدند، دگرگونىهاى اجتماعى بیشتر بر اثر عوامل سیاسى، اقتصادى و گاهى عوامل فرهنگى پدید مىآید. به هر حال، پدید آمدن پدیدههاى اجتماعى را باید در محیط اجتماعى بررسى كرد.
صاحبان این نظریه، نقش افراد را ناچیز مىشمارند و بر این باورند كه خود
جامعه، قانونمند است و با قوانین خاصِّ خودش، دگرگونىهایى پیدا مىكند. در این دیدگاه، افراد، نقش رهبران (نوابغ و قهرمانان)، كمرنگ جلوه داده مىشود. در مقابل، گروه دیگرى این تغییرها را بیشتر معلول تأثیر شخصیتهاى بزرگ تلقّى مىكنند و تا آنجا پیش مىروند كه گاهى اظهار مىكنند: «تاریخ، ساخته دست قهرمانان است».
اینان، معتقدند كه «قهرمانان»، نقش اساسى را در تغییرهاى اجتماعى بازى مىكنند (منظور از «قهرمانان» نیز، اشخاصىاند كه داراى مزایاى ویژهاى باشند و فعالیتهاى برجستهاى انجام بدهند و تحولى در جامعه به وجود بیاورند).
نظریهپردازان اخیر، بیشتر به بررسى ویژگىهاى روانشناختى رهبران و قهرمانانِ جامعه مىپردازند. آنان بررسى مىكنند در حركتى كه به دست رهبر معیّنى به وجود آمده چه عاملى جنبه اصلى داشته است و كدام یك از ابعاد شخصیت وى در پیشرفت كار و موفقیت او مؤثر بوده است و حتى گاهى بعضى از ویژگىهاى منفىشخصیت رهبران، مانند خودبزرگبینى، داشتن روحیه پرخاشگرى، عواطف تند و امورى از این قبیل را عوامل پیروزى رهبران معرفى مىكنند!
ما درصدد قضاوت بین این دو نظریه نیستیم؛ ولى آنچه از منابع اسلامى استفاده مىشود، با هیچ یك از این دو نظریه مطابقت كامل ندارد؛ یعنى چنین نیست كه تنها «قهرمانان» در ساختن جامعه و تاریخ مؤثر باشند و جامعه هیچ نقشى نداشته باشد و نیز چنان نیست كه خود جامعه، داراى یك قانونمندى جبرى باشد و افراد نتوانند نقشى اساسى را در جامعه ایفا كنند؛ بلكه این عوامل، به طور مشترك تأثیر
مىگذارند؛ یعنى گاهى این عامل، قوىتر است و گاهى عامل دیگر. به هر حال، هر دو عامل با هم در دگرگونىهاى جامعه مؤثرند.
از جمله مواردى كه نظریه جامعهگرایان را ـ كه منكر نقش افراد هستندـ رد مىكند، ظهور پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین ـ، پیشوایان دینى و مصلحان اجتماعى است؛ و روشن است كه این نظریه براى تبیین حركتهایى مثل حركتهاى انبیا ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ و پیروان راستین آنها كافى نیست. در میان اینگونه دگرگونىهاى تاریخى كه به رهبرى رجال الاهى تحقق یافته است، به تغییرهایى برمىخوریم كه نقطههاى عطفى را در تاریخ رسم كردهاند.
اینگونه حركتها، ابتدا پدیدههایى ساده و محلى تلقى مىشدهاند، به طور مثال، فردى حركت كوچكى را در منطقهاى گاهى دور افتاده و گمنامـ شروع كرده است؛ ولى پس از مدتى همین حركت، آنچنان گسترش یافتهاست كه پهنه جامعه انسانى و گستره تاریخ را فرا گرفته است و نهتنها بر شؤون اقتصادى، اجتماعى، حقوقى و سیاسى جامعه اثر گذاشته، بلكه همه ابعاد انسانى را دگرگون كرده است.
گویا جامعهگرایان خواستهاند این حركتها را هم به گونهاى بر نظریه خودشان تطبیقكنند؛ یعنى بگویندكه اصلا پدید آمدن آن افراد هم، به دلیل زمینههاى اجتماعى ویژهاى بوده است؛ ولى این توجیهها، بىمایه و براى هر نظریهاى قابل ارائه است.
اینكه هزار و چهارصد سال پیش، در «جزیرة العرب» فردى با ویژگىهاى معینى ظهور كرد و تحولى عظیم در عالم پدید آورد، از سوى پیروان دین او یا افراد دیگر، انكارناپذیر است. هیچ فردى نمىتواند تأثیر او را در ایجاد این تحول جهانى انكار كند. براى ظهور چنین فردى توجیههایى مىكردند ـ و هنوز هم برخى افراد،
همانها را تكرار مىكنند ـ كه هیچ یك از آنها قابل قبول نیست؛ مانند زمینه فقر اجتماعى، عقبافتادگى جامعه و مسائل دیگرى از این قبیل؛ و یا تضاد طبقاتى و مطالبى كه ماركسیستها مىگفتند و هنوز هم عدهاى در گوشه و كنار، همان مطالب را تكرار مىكنند!
حقیقت این است كه ظهور پیغمبران، یك پدیده الاهى است و از قوانین اجتماعى و این جهانى پیروى نمىكند. خداى متعال اراده فرموده است به افرادى كه داراى ویژگىهاى خاصى هستند، در زمانى وحى بشود و ایشان مبعوث شوند و مردم را دعوت كنند تا دگرگونىهاى مطلوب ـ در حدى كه با اختیار مردم سازگار باشد ـ به وقوع بپیوندد. از سوى دیگر، تأثیر پیامبران بر تغییرهاى اجتماعى، به معناى قهرمانپرستى در تاریخ نیست؛ یعنى وقتى یك پیامبر یا امام و یا یك مصلح اجتماعى در جامعهاى ظهور مىكرد ـ هرچند داراى ویژگىهاى خاص، فوقالعادگىها، نبوغها، علم غیب، قدرت اعجاز، چیزهاى دیگر و سرانجام داراى وحى بود ـ چنان نبود كه به تنهایى بتواند جامعه را یكسره عوض كند؛ بلكه پیشرفت دعوت انبیا، مرهون شرایط اجتماعى ـ فرهنگى ویژهاى است؛ البته خود پیامبران در ایجاد این شرایط ـ كم و بیش ـ مؤثر بودند؛ ولى پیشرفت ایشان، مرهون پذیرش مردم بود؛ یعنى اینكه مردم، چقدر انبیا را بپذیرند. هیچ عامل جبرى براى اینكه مردم دعوت انبیا را بپذیرند وجود نداشت، همانگونه كه براى پدید آمدن ایشان هم، عامل جبرىاى مؤثر نبود.
پس آنچه مىتوان از دیدگاه اسلامى در این زمینه ارائه كرد، نظرى معتدل است. در این نظریه باید دو مطلب را با هم ملاحظه كرد: اول، نقش افراد برجسته ـ بهویژه نقش انبیا ـ در جامعه؛ دوم، شرایطِ اجتماعى، تودههاى مردم و تأثیرى كه آنان مىتوانند بر حركت اجتماعى و پذیرفتن دعوت انبیا و مصلحان داشته باشند.
همه مسلمانان مىدانند و معتقدند كه از بدو خلقت تا كنون و بلكه تا پایان روزگار، یعنى از ازل تا ابدـ شخصیتى به فضیلت پیامبر اسلام، حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله) نیامده و نخواهد آمد.(1) مكتب او، بهترین مكتبها، رهبرى او، كاملترین رهبرىها و ویژگىهاى شخصى او ممتاز بود. با این وصف، به تنهایى نتوانست تأثیرات كافى و دگرگونىهایى را كه در نظر داشت، در مدت كوتاهى به وجود بیاورد. در زمان حیات خویش، تحولى بسیار مهم را بنیاد نهاد؛ ولى به اتمام نرسید و پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به جاى اینكه آن خط در مسیر تكاملى خودش پیش برود، عقبگردهایى كرد و متأسفانه انحرافها، انعطافها و كجروىهایى پدید آمد. حدود چهارده قرن، به این منوال گذشت. كسانى كه به نام رهبرى مسلمانان و به اسم جانشین پیامبر در گوشه و كنار دنیا چه در زادگاه اسلام و چه در كشورهایى كه مردمانش بعدها مسلمان شدند و حتى در اندلس(2)ـ حكومت كردند؛ ولى در حقیقت، نهتنها جانشین پیامبر نبودند، بلكه بسیارى از كارها و رفتارهایشان در جهت عكس برنامهاى بود كه پیغمبر اسلام ترسیم كرده بود. آنان به نام خلافت اسلامى، مانند پادشاهانى كه مذهبى ندارند؛ به عیاشى، خوشگذرانى، ظلم بر مردم و بىاعتنایى به تودههاى مردم گذراندند. نتیجه
1. فصل نهم كتاب قهرمان در تاریخ درباره «مرد حادثهجو و مرد حادثه آفرین» است. در آن فصل، از تحقیق مشهور «ماك كین كاتل»، شخصیتهاى برجسته در تاریخ عرب را نام برده است. ده نفر، نامشان در ابتداى هزار تن از نام بُردهشدگان است كه نام مبارك «محمد(صلى الله علیه وآله)» در صدر همه نوابغ و قهرمانان قرار دارد. ر.ك: سیدنى هوگ، قهرمان در تاریخ، ترجمه خلیل ملكى، فصل 9، ص 139.
2. اندلس سرزمینى است در جنوب غربى اروپا كه در سال 92 هجرى مسلمانان آن را فتح و حدود هشتصد سال بر این ناحیه فرمانروایى كردند.
بىاعتنایى به دین هم، سقوطها، عقبگردها و انحطاطى بود كه براى خود و جامعه خویش به بار آوردند.
در طول این تاریخ ـ بعد از ائمه(علیهم السلام) ـ افراد اندكشمارى یافت مىشوند كه اسلام را با همه جوانب و در همه ابعاد آن (عقاید، اخلاق، احكام، مسائل فردى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، مسائل درون مرزى و بینالمللى)، شناخته باشند، و افزون بر مسائل پیشگفته، بینش اجتماعى و شناخت وى از جامعه، بینشى وسیع و جامع باشد و با وضع جهان، سیاستمداران، سیاستبازان و دسیسهها آنان آشنایى كافى داشته باشند، دست سیاستبازان و توطئهگران را از پیش بخوانند و بدانند كه آنان در چه كارند و چه نقشههایى مىكشند، حتى گاهى، پیش از آنكه آنان طرحى را ارائه كنند، او پیشاپیش نقشه آنان را بخواند كه چه خواهند كرد؛ یعنى از نظر بینش جهانى و شناخت سردمداران استكبار و زورمندان جهانى، پیشتر و بیشتر از همه بدانند كه آن سیاستبازان، چه نقشهاى در بر و چه خیالى در سر دارند. در زندگى فردى؛ زاهد، پارسا، نمونهاى از زندگى پیشوایان معصوم و یاران والامقام آنان و در مهربانى؛ از مادر براى امت، مهربانتر باشند. در دوراندیشى و دورنگرى ـ نسبت به دشمنان و بیگانگان ـ بافراست و تیزبین بوده و بتوانند اسلام را آنچنان كه هست، بشناسند و آنگونه كه بنیانگذار آن خواسته است، در خودشان اجرا كنند و بعد در اجراى آن (اسلام ناب) در جامعه و جهان همت گمارند و تمام نیروهاى خویش را براى این هدف به كار ببرند.
در این چهارده قرن ـ پس از ائمه(علیهم السلام) ـ كمتر كسى را با ویژگىهاى پیشگفته، مانند یك قهرمان، یعنى حضرت امام خمینى(رحمه الله)سراغ داریم. اگر دوست و دشمن، شخصى را با این ویژگىها سراغ دارند، معرفى كنند؛ این گوى و این میدان. البته
ممكن است فردى فقیهتر یا در بعضى از جنبههاى علوم اسلامى برتر از او وجود داشته باشد؛ ولى در مجموع، آن كه چنین بینش جامع و ژرفى از اسلام در تمام ابعاد داشته باشد؛ در طول عمر پر بركت خود، لحظهاى از اصول اسلامى رویگردان نشده باشد؛ هرگز در راهى كه تشخیص داده، سستى نورزد و هیچ عاملى نتواند او را از عمل به وظیفهاش باز دارد بسیار كمیاب است.
سخن، در بیان نارسایى آن دو نظریه جامعهشناختى بود. از تاریخ انبیا كه بگذریم، در نهضت امام خمینى نیز قصّه همان است؛ یعنى دو نظریهاى كه در ابتداى نوشتار به آنها اشاره شد، با انقلاب اسلامى ما انطباق ندارند. نهضت امام خمینى، پدیدهاى بود كه در عصر ما اتفاق افتاد. بیشتر ما شاهدش بودیم و بسیارى هم، در آن مشاركت مستقیم و جدى داشتیم. بدون شك، این پدیده تاریخى ـ با وجود تحلیلهاى فراوانى كه در این دو دهه، دوست و دشمن، در تمام جهان درباره آن انجام دادند ـ هنوز زوایاى ناشناخته بسیارى دارد.
این نهضت، بدون تردید زمینههاى اجتماعى ـ تاریخى بسیارى داشته است. عواملى مانند عقاید شیعه، دگرگونىهاى زندگى شیعه در طول تاریخ، زحمتهایى كه عالمان و بزرگان در تبیین سیره اهلبیت(علیهم السلام) كشیدهاند، اعتقاداتى كه مردم ـ بهویژه مردم شیعه ایران ـ نسبت به حركت ائمه اطهار و بهویژه قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) داشتهاند، آداب و رسومى كه در طول تاریخ شكل گرفته بود و عوامل دیگرى كه در قرن اخیر در كشور ما پدید آمد. به طور قطع، مجموعه عوامل پیش گفته، زمینههایى را براى این تغییر فراهم آورده بود؛ چنان كه شخصیت عظیم رهبر این نهضت نیز، تأثیر فوقالعادهاى داشت؛ به گونهاى كه دشمن و دوست نتوانستند آن را انكار كنند.
بحث را با این پرسش آغاز مىكنم كه نخستین فردى كه «بزرگداشت» یاد دیگران را به عنوان یك «سنّت» ایجاد كرد، كه بود؟
این، یك پرسش تاریخى است. هر حركت اجتماعى، سنّت یا رسمى، از نقطهاى شروع شده است. آنگاه، دیگران هم یاد گرفته و به آن عمل كردهاند تا این كه اندكاندك به یك «سنّت» تبدیل شده است؛ مانند سنّت روز «چهلم» یا «سالگرد» عزیزى كه از دنیا رفته باشد. این امر، یك «سنّت الاهى» است؛ شاید سنّت حسنهاى نیز باشد. پرسش این بود: بنیانگذار این «سنّت»، چه كسى بوده است؟
درست است كه درباره حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نخستین فردى كه یاد آن حضرت را گرامى داشت و به زیارتش مشرف شد، جناب «جابر بن عبدالله انصارى(رحمه الله)» بود؛ ولى پرسش، عامتر است. تنها درباره «عزادارى» نمىپرسیم؛ بلكه به طور كلى، سخن از «بزرگداشت» مىباشد. چه شخصى به ما آموخته است كه «بزرگداشت» و «نكوداشت» برگزار كنیم؟
به نظر مىرسد كه خداوند متعال بزرگداشت را تعلیم داده است؛ یعنى اوست كه به ما یاد داده از نیكان به نیكى یاد كنیم. آیاتى كه در اوایل مطلب بیان كردم، به همین مناسبت بود. شاید شما هم تعجب كنید كه چرا در روز و شب اربعین یا سالگرد امام، این آیات را خواندم:(1)(سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِینَ * إِنّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ * ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِینَ * وَإِنَّ مِن
1. حضرتاستاد مدظلّهـ درسخنرانى پیشاز خطبههاى نمازجمعه همدان درتاریخ 1378/03/14، این مطالب را بیان فرموده است. ایشان در آغاز سخن، آیات مزبور را قرائت فرمودند.
شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِیم.(1) مناسبتش همین بود تا بگویم خدا این «سنّت» را به ما آموخته است كه از بندگان شایسته و رهبران برجسته به نیكى یاد كنیم و خاطره ایشان را زنده نگاه داریم.
در قرآن كریم، مكرر از انبیا با اوصاف و القاب تحسینآمیزى یاد شده است. گاهى با بیانِ قطعهاى از تاریخ و گاهى به صورت داستان تاریخى كه به حیات فكرى و سیاسى آنان اشاره دارد (براى الگو گرفتن).
یكى از سورههایى كه بیشترین نام را از انبیا برده است، سوره «صافات» مىباشد. در این سوره از پیامبران به نیكى یاد كرده و پس از ذكر هر كدام از ایشان، به داستان زندگى وى اشارهاى كرده و نكتههاى برجسته زندگىاش را بیان فرموده است. آنگاه مىفرماید: سلام خدا بر او باد!
چند آیه پیشین، پس از داستان حضرت نوح(علیه السلام) آمده است. حضرت، قومش را به حق دعوت كرد؛ ولى مردم، نپذیرفتند.(2) ماجراى آن جناب با قومش و غرق شدن منكران حق، به اینجا مىرسد كه كشتى حضرت نوح(علیه السلام) به ساحل رسید؛ مؤمنان نجات یافتند و منكران غرق شدند. پس از آن، خداوند مىفرماید:سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِین؛ سلام خدا ـ در همه جهانها ـ بر نوح باد!
1. صافات، 79 - 84؛ یعنى سلام بر نوح(علیه السلام)، از همه زمانها و تمام مكانها (در میان جهانیان)؛ ما اینگونه نیكوكاران را پاداش مىدهیم؛ زیرا او از بندگان «با ایمان» ما بود؛ سپس دیگران دشمنان او را غرق كردیم؛ و یكى از پیروان او، ابراهیم(علیه السلام) بود؛ (به خاطر بیاور) هنگامى كه با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.
2. قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَنَهاراً * فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلاّ فِراراً * وَإِنِّی كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ و...(نوح، 5 ـ 7).
بسیار باارزش است كه خدا به بندهاى این چنین سلام بگوید. وقتى حضرت نوح(علیه السلام) پیام سلام را شنید، چه حالى داشت! عبارتى به نظر نمىرسد كه بتواند آن حال نوح(علیه السلام) را بیان كند و به تصویر بكشد.(1) تعبیر شاعرانهاى بهتر از این نیست كه خدا به بندهاش بفرماید: «سلام من بر تو باد!» آن هم، نه فقط در این جهان؛ بلكه در همه حال و همهجا!
خداى سبحان در ادامه «بزرگداشت» حضرت نوح، مىفرماید كه إِنّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین؛ یعنى ما نیكوكاران را اینگونه پاداش مىدهیم. هر كه كار نیكویى انجام دهد، از چشم ما مخفى نمىماند؛ پاداش او را مىدهیم و یادش را زنده مىداریم. آنچه سبب شد كه ما بر حضرت نوح «سلام» بفرستیم و یاد او را زنده بداریم، این بود: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِین؛ او، از بندگان با ایمان ما بود؛ یعنى بندهاى نیكوكار با ایمانى كامل.
بنگرید كه نزد خدا، چه چیزى ارزش دارد؟ وقتى خدا مىخواهد از بندهاى تعریف كند، از چه چیز او تعریف مىكند؟ از قیافهاش یا از دیگر ارزشهاى مادى و معنوى او؟ هیچیك از اینها، ملاك ارزش نیست؛ بلكه آنچه شایسته تمجید است و ارزش دارد، «ایمان» است: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِین. ایمان كه در همه مؤمنان، كم و بیش وجود دارد؛ ولى اینكه خدا درباره نوحِ پیغمبر مىفرماید: «او با ایمان و از بندگان مؤمن ما است»، نشانه این است كه «ایمان» حضرت، آن قدر
1. حافظ:
مژده وصل تو كو كز سر جان بر خیزم *** طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولاى تو اگر بنده خویشم خوانى *** از سر خواجگى كون و مكان برخیزم
كمال داشته كه خدا از او به عنوان «مؤمن نمونه» یاد مىكند. در ادامه مىفرماید: دیگران را كه به او ایمان نیاوردند، نابود كردیم؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِین.
در ادامه آیه پیشگفته آمده است: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِیم. قصّه حضرت نوح(علیه السلام) گذشت. افرادى كه به ایشان ایمان آوردند، باقى ماندند؛ ولى دشمنان و مخالفانش نابود شدند. این خط، جریان داشت تا آنكه میان پیروان حضرت نوح(علیه السلام)شخصیتهاى برجستهاى پیدا شدند و راه او را ادامه دادند. قرآن مجید میان پیروان نوح، از جناب «ابراهیم(علیه السلام)» یاد مىكند: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیم؛ از شیعیان او، ابراهیم(علیه السلام) بود؛ البته فاصله زمانى میان جناب نوح و حضرت ابراهیم(علیهما السلام) خیلى زیاد ـ شاید چند هزار سال ـ بود. با این وصف، خدا مىفرماید: ابراهیمى كه شیعه نوح بود، همان راه او را ادامه داد. فاصله زمانى مهم نیست؛ بلكه اشتراك در هدف، راه و برنامه مهم است. آنچه حضرت ابراهیم را به جناب نوح پیوند داد و یك خطّ نورانى را در تاریخ ترسیم و سلسلهاى را پىریزى كرد ـ كه حلقههایش نوح و ابراهیم و انبیاى دیگر بودند ـ هدف توحیدى ایشان بود؛ یعنى بندگان خدا را به سوى «او» بخوانند و ایمان را در دلهاى مردم زنده كنند؛ با زشتىها و پلیدىها به مبارزه برخیزند و با جهالتها، گمراهىها و كجروىها بستیزند.
انسانها براى به كار انداختن جریان گذشته، روشهاى مختلفى را در وقایعنگارى
و تاریخنویسى ابداع كردند. قرآن نیز، براى زنده نگاه داشتن جریانهاى گذشته روش ویژهاى دارد. قرآن مجید براى بیان وقایع، انبیا را محور قرار مىدهد. براى مثال، وقتى مىخواهد شرح حال مردمى كه در زمان حضرت نوح زندگى مىكردند ـ با ویژگىهاى مختلفى كه داشتند ـ بیان كند، نه سلطان آنان را مطرح مىكند و نه سرزمینى كه در آن زندگى مىكردند. قرآن، بر چنان امورى تكیه نمىكند؛ زیرا اینها مهم نیستند؛ بلكه مهم این است كه در آن جامعه چه كسى «محور» بود و انسانها را به سوى «سعادت» دعوت مىكرد.
قدرتهاى مادّى ـ در آن دیار ـ آمدند و رفتند؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِین؛ دیگران را غرق كردیم. آنان نابود شدند. بعد از ایشان هم، اقوام فرعون و دیگران آمدند؛ آنان نیز به همان سرنوشت مبتلا شدند. زندگى ایشان اهمیتى ندارد؛ زیرا چند صباحى در این عالم، جولانى دارند، زرق و برقى از خود نشان مىدهند و سرانجام، راه نیستى را در پیش مىگیرند و نابود مىشوند. آنچه پایدار مىماند، حق و پیروان آن است.
شیوه قرآن این است كه بر «حقّ» تكیه دارد و بر آنان كه «حقّ» را در جامعه زنده كردند و مردم را به سوى «حقّ» دعوت كردند؛ یعنى دقیقاً مقابلِ آنها كه پیرو باطل بودند. باطل، دوامى ندارد و رفتنى است؛ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقا(1). آنچه تا ابد پایدار مىماند، حق است؛ هرچند ممكن است كه پیروان حق در این عالم، فرازها، فرودها و گرفتارىهایى داشته باشند. ممكن است به زندان بیفتند و شكنجه ببینند؛ ولى این مشكلات مانع از حقگویى و حقجویى نمىشود؛ زیرا حق
1. وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ و بگو «حق آمد و باطل نابود شد؛ به یقین، باطل، نابود شدنى است». (اسراء، 81).
نه تنها در این جهان، بلكه براى همیشه پایدار خواهد ماند. به هر حال، شیوه قرآن این است كه ستارههاى برجسته حقجویى یعنى انبیا و پیروان راستین آنانـ را معرفى مىكند. دیگران ـ خواه پیروان راستین انبیا باشند یا مخالفان آنهاـ به سبب آنان طرح مىشوند؛ اصل، این ستارههاى درخشندهاند. ایشان، انسانهاى نمونهاى هستند كه خدا آنان را پسندیده است و به ایشان درود مىفرستد. خداوند به صورت غیر مستقیم، به ما نیز مىآموزد كه «یاد بزرگان و رهبران» را این چنین زنده بداریم.
حضرت نوح، چند هزار سال ـ به طور دقیق نمىدانیم ـ زندگى مىكرد. تاریخنویسان در اینباره سخنانى گفتهاند كه اطمینانبخش نیست. حضرت نوح، هزاران سال قبل زندگى مىكرد؛ ولى این كه قرآن براى مردم عرب ـ در زمان ظهور پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ـ یاد نوح را گرامى مىدارد و بر او سلام مىفرستد: سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِین. این سلام، ویژه زمان خودش نبود؛ بلكه در تمام عالمها، سلام خدا بر نوح باد و پس از او بر ابراهیم و انبیاى دیگرى كه یكى پس از دیگرى ظهور مىكردند؛ پس «خدا» به ما مىآموزد كه «یاد گذشتگان عزیز» و «یاد رهبران شایسته» را گرامى بداریم و بر آنان درود بفرستیم.
نكته دیگرى كه از این داستان حضرت نوح به دست مىآید، همین خطى است كه قرآن ترسیم مىكند. نقطه شروعى را كه ـ در این سوره ـ بیشتر به آن بها داده است، از حضرت نوح شروع مىشود و پس از آن جناب، این خط ادامه یافت تا زمانى كه حضرت ابراهیم بار دیگر در احیاى آن كوشید؛ در حالى كه گرد و غبار مرور زمان بر این خطِ راست الاهى مىنشست و آثار هدایت را در زیر غبارهاى تاریخْ پنهان مىكرد، مردم تعالیم حضرت نوح و راه خداپرستى را فراموش
مىكردند؛ آنان به دنبال بتپرستىها و خودپرستىها رفته بودند. در چنان اوضاعى، حضرت ابراهیم كه پیرو جناب نوح بود، آمد و همان راه، یعنى راه خداپرستى را زنده كرد.
از آیه پیشگفته برمىآید كه خداى متعال مىخواهد بفهماند، این «سنّت الاهى» است كه راه صحیح انسان زیستن و به خدا نزدیك شدن را همواره میان انسانها ـ در طول تاریخ ـ روشن بدارد و آنگاه كه به تاریكى مىگراید، مردانى چون نوح و ابراهیم را برمىانگیزد. آنها بار دیگر این راه را روشن مىكنند تا مردم دچار حیرت و جهالت نشوند؛ این، سنّت خداست. دهها و صدها آیه، به صراحت یا به اشاره این مطلب را در قرآن مطرح كردهاند كه كار ما هدایت انسانهاست. به بندگان شایسته مىگوید كه آنان، الگو باشند؛ راه را به دیگران نشان بدهند و رفتارشان براى دیگران، سرمشق باشد؛ در عین حال، قرآن به آن نكتههایى كه باید از آنها الگو گرفت، اشاره مىفرماید؛ مانند: فداكارىهایى كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) كرد؛ مقاومت آن جناب، مقابلِ نمرودیان كه وقتى او را در آتش هم افكندند، از كارش دست نكشید و از راه خود منصرف نشد.
افزون بر این، آن «ابتلائاتى» بود كه خدا براى حضرت ابراهیم پیش آورد؛ امتحانهاى عجیبى كه ما سراغ نداریم ـ حتى براى پیغمبران دیگر ـ به این صورت طرح شده باشد. خدا به حضرت ابراهیم در سنّ پیرى در حالى كه تازه به او فرزندى داده و آن فرزند جوانى برومند، زیبا و با كمال شده بود، دستور داد كه فرزندت را براى من قربانى كن! حضرت ابراهیم نیز حاضر شد تا اسماعیل عزیزش را كه نور چشمش بود و میوه دلى كه نزدیك صدسالگى به دست آورده بود، براى خدا قربانى كند؛ البته خدا نگذاشت كه اسماعیل قربانى شود و براى
ابراهیم، قربانى فرستاد. آنچه مهم بود، آمادگى پدر براى انجام چنین مسؤولیتى بود كه ما براى هیچ پیامبرى ـ غیر از ایشان ـ چنین امتحانى را سراغ نداریم.
خدا ـ به طور عملى ـ به ما یاد مىدهد، كسانى شایستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند كه حاضر شوند حتّى فرزندان خود را هم ـ براى سعادت و هدایت انسانها ـ قربانى كنند. نمونه تام و تمام چنین رهبرانى، حضرت ابراهیم بود؛ همان ابراهیمى كه حاضر شد تا با دست خودش، اسماعیل را در راه خدا قربانى كند. آن رهبرى، مراتب نازلترى هم دارد؛ یعنى پدر و مادرانى كه آماده بشوند تا فرزندان خویش را به قربانگاه و میدانهاى جهاد بفرستند!
اى پدران و اى مادران شهدا! آفرین بر شما باد! سزاوار است كه بگوییم: اِنَّ مِنْ شیعَةِ ابراهیم لَهؤلاءِ الْمُؤمنینَ وَالْمُؤمِنات؛ یعنى به یقین، این خانوادههاى شهدا، از پیروان راستین ابراهیم هستند؛ همان ابراهیمى كه اسماعیل عزیزش را براى قربانى به كوى دوست برد. همینطور، آن مادرى كه چهار فرزند خود را به دست خویش، به قربانگاه فرستاد. این فداكارىها نزد خدا گم نخواهد شد. در ملكوت الاهى بر فرشتگان وحى نازل مىشود كه خداى متعال به این پدران و مادرانى كه این چنین فرزندانشان را در راه من و براى احیاى دین من روانه قربانگاه كردند، افتخار مىكند.
مضمون مطلب پیشگفته، در روایات هست؛ یعنى خدا به وسیله انسانهاى نمونه، بر فرشتگان مباهات مىكند؛ مباهات مبنى بر اینكه فرشتگان ببینید كه چگونه انسانهاى شایسته فداكارى مىكنند و در راه من از همه چیز مىگذرند.
پاداشى كه خدا در دنیا به اینگونه انسانها مىدهد، عبارت است از: عزت، افتخار، سربلندى، عشق و محبت در دلهاى مردم. خیال نكنیم كه فقط ما عاشق
امام خمینى(رحمه الله) بودیم؛ امامى كه حاضر شد تا فرزند برومندش را در راه خدا بدهد، آنگاه بفرماید: «اینطور قضایا(1) مهم نیست، خیلى پیش مىآید... و خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر، و الطافى دارد خفیه؛ یك الطاف خفیهاى خداى تبارك و تعالى دارد كه ماها علم به آن نداریم و... چون از هر جهتى ناقص هستیم، از این جهت در این امورى كه پیش مىآید جزع و فزع مىكنیم، صبر نمىكنیم. این براى نقصان معرفت ما است به مقام بارىتعالى. اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیهاى كه خداى تبارك و تعالى نسبت به عبادش دارد و اِنَّهُ لَطیفٌ عَلى عِبادِه(2) و اطلاع بر آن مسائل داشتیم...؛ مىفهمیدیم كه یك مصالحى در كار است، یك الطافى در كار است».(3)
افزون بر اینكه مصیبتِ فقدانِ فرزند را از الطاف خدا شمرد، در عزاى او نیز گریه نكرد! آیا شایسته نیست كه خدا در ملكوت به فرشتگان بفرماید: «اِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَلْخُمینى»؟
خدا، رهبران شایسته را براى هدایت بشر فرستاده است. اوست كه در قرآن دائماً یاد انبیا را زنده مىدارد و بر ایشان درود مىفرستد. دو نمونه (حضرت نوح و ابراهیم) را ذكر كردیم. نمونه دیگر، «بزرگداشت» یاد پیامبر اسلام به وسیله خود
1. اشاره به شهادت مرحوم آیة الله سید مصطفى خمینى، فرزند امام.
2. اقتباس از شورى، 19.
3. ر.ك: صحیفه امام، چ اوّل 1378، ج 3، ص 234 و 235، سخنرانى 10 آبان 1356؛ صحیفه نور (22 جلدى)، ج 1، ص 255؛ و دوره جدید، ج 1، ص 427؛ و 10 دى 1356. مكان سخنرانى: نجف اشرف، مسجد شیخ انصارى.
خداست. در چندین جاى قرآن، از وى یاد و تجلیل شده است. یكى از آیههایى كه در «نكوداشت» پیامبر اسلام «سنگ تمام گذاشته»، در سوره احزاب است: إِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما؛(1) یعنى خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود مىفرستند؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، بر او درود بفرستید و سلام گویید ـ آن هم چه سلامى ـ و به طور كامل، تسلیم فرمان او باشید.
خدا و ملائكهاش بر پیامبر اسلام درود مىفرستند؛ بلكه به مردم نیز دستور مىدهد كه شما هم بر او درود بفرستید؛ صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما! پس «سنّت بزرگداشت» را خدا خود، بنا نهاده است.
ما بر نام امام، «صلوات» مىفرستیم؛ زیرا خدا فرموده است كه من بر بندگان شایسته «سلام» مىفرستم، شما هم «صلوات» بفرستید! هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ لِیُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَكانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیما؛(2)یعنى او كسى است كه بر شما درود و رحمت مىفرستد و فرشتگان او نیز براى شما تقاضاى رحمت مىكنند تا شما را از ظلمتها به سوى نور رهنمون شود؛ او با مؤمنان، همواره مهربان بوده است.
خدا، فقط بر شخص پیامبر و اهلبیت او «سلام» نمىفرستد؛ بلكه بر پیروان راستین پیامبر هم «صلوات» مىفرستد. ما نیز براى امتثال امر الاهى، از خداى متعال درخواست مىكنیم كه پروردگارا! به عزت و جلالت، صلوات و سلامهاى
1. احزاب، 56.
2. احزاب، 43.
بىپایانت را بر ارواح طیبه شهداى ما و روح ملكوتى امام خمینى بفرست! به ما نیز توفیق بده تا به گونهاى مشى كنیم كه مستحق درود و سلام بشویم!
آیا براى «بزرگداشت» یاد رهبران شایستهاى (مثل امام خمینى) تنها همین مراسم عزادارى كافى است یا بیش از این هم، چیز دیگرى لازم است؟
پاسخ این پرسش واضح است؛ به دلیل آنكه اساساً، علت عقلایى برگزارى چنین مراسمى این است كه اهداف و روشهاى امام زنده شود، اگر تنها نامى بر زبان جارى شود، چندان ارزشى ندارد. زنده نگاه داشتن یاد او، براى زنده نگاه داشتن شخصیت، آرمانها، اهداف، سنّتها و سیره اوست. این مراسم، ابزارى است كه جنبه نمادین دارد. اصل این است ما كه شایستگى رهبرى وى را پذیرفتهایم، راهبرى او را زنده بداریم و او را فراموش نكنیم؛ یعنى از هدف و راه او غفلت نورزیم؛ وصیتهایش را به دست فراموشى نسپاریم و پشت سر نیندازیم.
امام خمینى چندین سال پیش از وفاتش، این «وصیتنامه» را نوشت و مهر و موم كرد تا پس از وفاتش گشوده شود و مردم از محتوا و مضمون آن آگاه شوند؛ یعنى امام، نهتنها در زمان حیات خودش و براى مردم معاصرش راهنما بود و احساس مسؤولیت مىكرد، براى نسلهاى آینده هم احساس مسؤولیت مىكرد. براى آیندگان نیز، دل مىسوزاند و به فكر آنان بود. نیمه شبها، در پیشگاه خدا اشك مىریخت و دعا مىكرد. براى عمل به اسباب ظاهرى هم، این «وصیتنامه» عجیب را نگاشت و به یادگار گذاشت.
اى مردمِ وفادار و حقشناس كه براى «بزرگداشت» یاد امام، هر سال این
مراسم عظیم را بر پا مىكنید، یكى از وجوه حقشناسى شما این باشد كه «وصیتنامه» امام را نگاه بدارید و هر روز یك صفحه از آن را بخوانید! امام سالها پیش از وفاتش، به یاد من و شما بود؛ بهویژه به یاد جوانهایى كه بعد از درگذشت امام، در صحنه اجتماع حاضر مىشوند و او را نمىبینند؛ طنین سخنان دلنوازش را نمىشنوند و آن چهره نورانى را تماشا نمىكنند، تا حداقل نوشتههاى او باقى بماند و از آنها استفاده كنند. حكمتِ «وصیتنامهاى» كه امام نوشت، این بود كه پیشرفت جوانان نسل حاضر و نسلهاى آینده را در نظر داشت. امام، براى افرادى كه او را درك كرده بودند با رهنمودهایشـ به وظیفه خویش در برابر آنان عمل كرده بود؛ ولى براى نسلهاى بعد كه آنان نیز باید از رهبرىهاى او استفاده كنند، توجّه خاصّى داشت؛ از این رو وصیتى دلسوزانه در اختیارشان قرار داد.
وصیتنامه امام خمینى(رحمه الله) عصاره قرآن كریم، روایات پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است تا مرهم و درمانى براى زخمهاى زمان ما و دردهاى بىدرمان اجتماعى ما فراهم كرده باشد. آیا شایسته نیست كه هر روز با این «وصیتنامه» انس داشته باشیم و آن را دستورالعمل روزانه خود قرار دهیم؟ آیا عشق به امام، چنین اقتضایى ندارد؟ آیا حقشناسى نعمت امام و شكر راهبرى او، چنین اقتضا نمىكند؟ آیا فراموش كردن وصیتهاى امام، یك نوع «جفا» نیست؟
متأسفانه! عدهاى این «وصایا» را به سبب مرور زمان، غفلت یا وسوسههاى شیاطین انس و جن، به فراموشى سپردهاند!
امروز، كسانى هستند كه نمىخواهند «وصیتنامه» امام خمینى(رحمه الله) در جامعه زنده باشد. دوست ندارند كه سخنان امام، آویزه گوش یاران و یاوران او شود. مىخواهند كه همه چیز وصیت كننده، وصیت و وصیتنامهـ فراموش شود. به
صراحت مىگویند كه ما آن زمان هم به «ولایت فقیه» ایمان نداشتیم! این افراد، شاید در بعضى از پستهاى مهم كشور هم حضور یافته و بر جاى بزرگان تكیه زدهاند! اینان نمىخواهند كه «وصیتنامه» امام، پیش چشم یاران او باشد و مردم با آن مأنوس شوند؛ زیرا مادامى كه این سخنان در دست باشد و مردم با آنها انس داشته باشند، فریب دشمنان اسلام و عُمّال و مزدوران آنان را نخواهند خورد؛ اما وقتى كه مردم از كلام امام، وصیتها و رهنمودهاى او فاصله بگیرند، كمكم جاى وسوسههاى شیطان باز مىشود.
من از جوانان عزیز درخواست مىكنم كه چند صفحه از «وصیتنامه» امام را بخوانند! آن گاه چند صفحه از «روزنامهها و نشریههاى دگراندیش»(1) را نیز بخوانند. سپس این دو را با هم مقایسه كنند تا بدانند كه امام چه مىگفت و اینها چه مىگویند و ببینند كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا! آیا اینان مىتوانند پیرو امام باشند؟
آیا این قوم، به انقلاب و اسلام و ولایت معتقدند؟ آیا انكار صریح مُفاد آیات قرآن، با اسلام سازگار است؟ آیا مرسوم كردنِ هتك احكام قطعى و ضرورى اسلام با لحن تمسخرآمیزـ با «ایمان» مىسازد؟ كجاى این اندیشه با اعتقاد به خدا،
1. آن نشریههایى كه در یك زمان ظهور كردند و زنجیروار بر جامعه پیچیده بودند، در همان ایام (1378ش) حملههاى گستردهاى را به مقدسات شروع كردند. هرگاه یكى از آنها توقیف مىشد، قلم به دستان آن، به یارى همكار دیگر خود مىرفتند و از آنجا حمله مىكردند و یا با نام جدیدى كار را شروع مىكردند. خیلى از آنها، توقیف شد. مقام معظم رهبرى این نشریهها را «روزنامههاى زنجیرهاى» و «پایگاه دشمن» لقب دادند.
قرآن، ایمان و اسلام سازگار است كه اختلاف ارث زن و مرد و یا اختلاف دیه آنان را به صورت مسخرهآمیز، در «روزنامهها» بنویسند؛ آن هم افرادى كه خودشان را به مقامات كشورى نیز منسوب مىدانند!(1)
آیا این دگراندیشان كه احكام اسلام را مسخره مىكنند، نظر امام را نشنیدهاند كه به این نوع مسخرهكنندگان فرمود: «...تا گفته مىشود مكتبى، آقایان مسخره مىكنند! مكتبى یعنى اسلامى. آن كه مكتبى را مسخره مىكند، اسلام را مسخره مىكند. اگر متعمّد باشد، مرتد فطرى(2) است و زنش برایش حرام است، مالش هم باید به ورثه داده بشود، خودش هم باید مقتول باشد...».(3)
در اوایل انقلاب، «لایحه قصاص» در شوارى عالى قضایى مطرح شد تا احكام قصاص اسلام براى جمهورى اسلامى، به صورت قانون درآید. گروهى از حقوقدانان جبهه ملى، اعلامیهاى صادر كردند مبنى بر این كه حكم قصاص اسلامى، غیر انسانى است. آنها مردم را دعوت كرده بودند تا برضدّ لایحه تظاهرات كنند! امام در پاسخ آنان در نطق غرّایى چنین فرمود:
«من مىخواهم ببینم كه اساس این راهپیمایى كه امروز اعلام شده است، چیست؟ من دو اعلامیه از «جبهه ملى» دیدم كه دعوت به راهپیمایى كرده است. یكى از این دو اعلامیه كه جزء انگیزهاى كه براى راهپیمایى قرار دادهاند، درباره لایحه «قصاص» است؛ یعنى مردم را دعوت كردند كه مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگرى كه منتشر كرده بودند، تعبیر «لایحه غیر انسانى!»
1. سخنرانى مزبور به تاریخ 1378/03/14 در نماز جمعه همدان ایراد شده است.
2. مرتد فطرى: مسلمانى كه كافر شده است.
3. سخنرانى امام در 6 خرداد 1360، در دیدار با نمایندگان مجلس (ر.ك: صحیفه امام، ج 14، ص 376).
آمده بود. ملت مسلمان را دعوت مىكردند كه در مقابل لایحه قصاص راهپیمایى كنند. مىدانید یعنى چه؟ یعنى در مقابل نص قرآن راهپیمایى كنند! شما را به قیام، استقامت و راهپیمایى در مقابل نص قرآن كریم! دعوت مىكنند...
لایحه قصاص، از مسائل قرآن است. مردم در مقابل احكام ضرورى اسلام قیام كنند! افرادى كه از بعضى جبههها بودند، تكلیفشان معلوم است. از ابتدا هم مسأله اسلام، نزد آنها مطرح نبوده است. آنچه مطرح بوده است اگر راست بگویندـ ملىگرایى بوده است و من در این هم شك دارم؛ زیرا افرادى كه سردسته اینها بودند و به ملىگرایى معروف بودند(1)، دیدیم كه بر ضد ملت قیام كردند. اكنون هم در خارج هستند و دعوت مىكنند كه قدرتها بر ضد این ملت فعالیت كنند. این قدرتهاى بزرگ نیز، همه نوع نیرویى دارند. ملى، مذهبى و حتى معمم هم دارند!
من باید متأسف باشم! من باید بسیار متأسف باشم كه در یك كشور اسلامى، اینگونه در برابر دیدگان مسلمانان، بر قرآن و اسلام سبّ(2) شود و فلان مقام هم تأیید و دعوت به شورش كند؛ در مقابل چه؟ در مقابل نص قرآن؟!
افرادى كه در این راهپیمایى مىخواهند شركت كنند یا اظهار كردند كه شركت كنند یا این شركت را تأیید كردند یا مردم را به این شركت دعوت كردند، نمىدانند كه محتواى این معنا چیست. واى به حال ملتى كه ملىهایش این باشند، و متدینینش هم كه اظهار تدین مىكنند، آن باشند، و سرانشان هم این!
«جبهه ملى» تكلیفشان معلوم است؛ زیرا به صراحت بر ضد اسلام قیام كرد. اینكه مىگویند، حكم خدا و اسلام «غیر انسانى» است، چنین افرادى كافرند؛ اینها مرتدند. «جبهه ملى» از امروز به ارتداد محكوم است.
1. منظور، «شاپور بختیار» آخرین نخست وزیر رژیم پهلوى است.
2. سبّ: دشنام، بدگویى.
امام فرمود: من متأثرم از اینكه با دست خودشان اینها گور خودشان را كندند. من نمىخواستم اینطور بشود. من حالا هم توبه را قبول مىكنم؛ اسلام قبول مىكند.(1)
با این برخورد امام، آنان دست و پایشان را از همان زمان جمع كردند. كشورى كه امام، رهبرى آن را دارد و اسلام بر آن حكومت مىكند، جاى اینها نیست؛ به این دلیل، فرار را بر قرار ترجیح دادند؛ ولى باید اظهار تأسف كرد كه امروز، عدهاى از فضاى باز سیاسى و آزادى مطبوعات سوءاستفاده مىكنند و همان سخنان را به صورت زشتتر و زنندهترى در روزنامهها و مجلّهها مىنویسند! آنچه بر زشتى كار مىافزاید، این است كه همین روزنامهها با كمك بودجه دولت و بیتالمال مردم تأمین مىشوند؛ یعنى بودجه بیتالمال مسلمانان، براى تخریب اسلام مصرف مىشود!(2)
ما اگر یاد امام خمینى را زنده مىداریم، براى این است كه مردم حسّاس باشند؛ بدانند او كه بود و چه كرد؛ هدف و روش او چه بود. باید آن هدف و روش را زنده بداریم و او را فراموش نكنیم؛ زیرا سیره و سنّت امام را فراموش كرده و غافل نشستهایم؟ چرا سستى ما به جایى رسیده است كه برخى چنان جرأتى پیدا بكنند كه به طور عمد، احكام ضرورىِ اسلام را زیر سؤال ببرند یا مسخره كنند؟ اگر غیرت دینى مردم آشكارتر بود، اینها چنین جسارتى پیدا نمىكردند.
كار تخریب اسلام به دست روزنامههاى دگراندیش به جایى رسید كه مقام
1. 25 خرداد 1360؛ متن كامل سخنان و اخطار شدید امام، به مخالفان لایحه قصاص و حكم ارتداد مخالفان احكام ضرور اسلام را، در صحیفه امام، ج 14 ص 448 تا 465 ببینید.
2. سخنرانى مزبور به تاریخ 1378/03/14 در نماز جمعه همدان ایراد گردیده است.
معظم رهبرى (حضرت آیتالله خامنهاى مد ظلّهـ) چارهاى جز این ندید كه از خود مایه بگذارد. ایشان جوانان غیور را مخاطب قرار داد كه اى جوانان غیرتمند! اى مؤمنان با غیرت! باید آماده باشید تا با این موج هجوم فرهنگى مقابله كنید!
یاد و بزرگداشت امام خمینى، «گرامىداشت» و یاد امام حسین(علیه السلام) است؛(1) زیرا امام خمینى براى احیاى مكتب حسینى قیام و عمر خویش را در این راه صرف كرد. او در این راه، توفیق ویژه و بىنظیرى به دست آورده بود. به تعبیرى شاعرانه باید گفت كه امام، روح حسین(علیه السلام) بود كه پس از هزار و سیصد و چند سال، باز بار دیگر در این كشور تجلى كرد؛ منتها در پیكره فرزندش روحالله. آن هدفى كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) دنبال مىكرد، به دست این فرزند برومندش تا حدود زیادىـ تحقق پیدا كرد؛ البته مرتبه جامع و كامل آن مقاصد، به دست نهمین فرزندش، حضرت صاحبالامر ـ انشاءاللهـ تحقق خواهد یافت.
این حركت عظیمى كه در كشور ما و بسیارى از كشورهاى دیگر وجود دارد و این اظهار حقشناسى و ابراز عواطف مذهبى به رهبر روحانىـ اثر عشق مردم به امام است. عشق، هنرها دارد و اعجازها مىكند. نمونههاى كوچكى از عشق و محبت
1. از كلام حضرت استاد مد ظلهـ دو نكته دیگر روشن مىشود: 1، نكوداشت یاد امام با یك واسطهـ نكوداشت یاد پیامبر اسلام نیز است؛ 2. آن كه امام خمینى را دوست بدارد، خدا نیز او را دوست دارد؛ به دلیل «حُسَیْن مِنّی وَأنَا مِن حُسَیْن، اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَیْنا».
این است كه مردم، چنین مراسمى برپا مىكنند؛ شبها را بیدار مىمانند؛ دست از كار و زندگى مىكشند؛ كاروانهاى عزادارى تشكیل مىدهند؛ دهها و صدها فرسخ راه را پیاده یا با وسایل سادهاى طى مىكنند تا به عشق امام، در كنار مرقد مطهرش حضور یابند؛ زیارتى كرده، یاد او را گرامى بدارند.
براى این حركت برخاسته از عواطف، دلایل عقلایى هم وجود دارد؛ یعنى تنها، اظهار عاطفه خشك نیست كه مردم ما و سایر عشاق و شیفتگان مكتب اهلبیت را به اینگونه كارها وا مىدارد؛ بلكه افزون بر اظهار عواطف، مزایاى بىشمارى بر این حركتها مترتب است كه مردم آزمودهاند. بزرگان ما نیز آزمودهاند كه این حركتها، چه مصالحى براى جامعه اسلامى دارد. و همین دلایل عقلایى است كه مردم را به برگزارى مراسم «بزرگداشت» رهبرانى همچون «امام خمینى» تشویق مىكند.
دامان سخن را با دو بند جمع مىبندیم: نخست اینكه خدا به ما آموخته است كه از رهبران شایسته تجلیل كرده، «بزرگداشت» و «نكوداشت» آنان را فراموش نكنیم؛ همانگونه كه خود خدا از انبیا و پیروان راستین ایشان بعد از هزاران سالـ به نیكى یاد مىكند؛ دوم اینكه، «بزرگداشت» یاد امام و نیز نامیدن انسانى به نام «امام» كه بسیار پرمعناست ـ براى این است كه مردم بار دیگر، فرمایشها و رهنمودهاى «او» را در دلها و ذهنهاى خود زنده كنند و راه و رسمى را كه امام ترسیم كرده بود، به خاطر بیاورند؛ نگذارند كه بر دامان آن بینش و منش، گرد فراموشى بنشیند و آن سیره و سنّت كهنه شود؛ نگذارند با شعارهاى «تساهل و
تسامح» آن غیرت دینى از بین برود. اگر تسامح و تساهل در هر جا مطلوب باشد، در مبانى دین و ارزشهاى انقلاب به هیچ وجه مطلوب نیست؛ بلكه با بىغیرتى و بىتفاوتى مساوى است؛ در این امور، تسامح و تساهل نیست. مدارا كردن با دیگران، در مورد احكام ظنى و مشكوك جا دارد، نه در امور قطعى اسلام. احكام ضرورى اسلام، جاى مدارا كردن ندارد. سستى كردن در حمایت از احكام قطعى و ضرورى اسلام؛ یعنى بىتفاوت بودن نسبت به هتك اسلام؛ و از دست دادن غیرت دینى. همان چیزى كه این انقلاب را به وجود آورد و بقایش هم در گرو بقاى همان غیرت جوانان غیور مسلمان است. دشمن چون این مطلب را مىداندـ به بهانههاى مختلف مىكوشد این غیرت را از جوانان ما بگیرد تا بىتفاوت و سهلانگار شوند. گاهى به بهانه «مبارزه با خشونت» و گاهى با ترویج شعار «تسامح و تساهل» مىكوشند روح شهامت، حماسه و غیرت دینى را از جوانان ما بگیرند تا بر «خر مراد خویش سوار شوند» و به هر سو كه مىخواهند بتازند. آنچه كه از تاخت و تاز این دشمنان و توطئههاى آنان جلوگیرى مىكند، غیرت دینى جوانهاست. به هوش باشید كه این سرمایه خدادادى را كه با عواطف دینى تغذیه مىشود، از دست ندهید؛ سرمایهاى كه مىتواند سعادت شما و نسلهاى آینده را تا قیامت تضمین كند.
الگوى «غیرت دینى» بعد از ائمه اطهار(علیهم السلام)، امام خمینى(قدس سره) است. و ما در ساحل آن اقیانوس غیرت و ایمان سیر مىكنیم. به امید آنكه نسیم نَفَسش، دل آشنایان را بنوازد و نور كلامش روشنایىبخش شبهاى تار تهاجم باشد.