فصل چهارم:راهبردها و رویکردهای فتنه‌گران

 

 

فصل چهارم

راهبردها و رویکردهای فتنه‌گران

 

 

 

 

 

درآمد

راه‌هایی کلی برای فتنه‌گری وجود دارند، که باید کانون توجه قرار گیرند. این راه‌ها، جنبه راهبردی (استراتژیک) دارند. مسائلی نیز هستند که جنبة تاکتیکی و کاربردی دارند؛ یعنی در وضعیت‌های گوناگون، دربارة اشخاص، احزاب، قشرها و جنسیت‌های متنوع جامعه، با یکدیگر تفاوت می‌کنند؛ خط مشی‌ها‌یی کلی که همه پی می‌گیرند، ولی در هرزمان، دربارة هر گروهی، راه و شیوة متناسب با آن گروه را انتخاب و ابداع می‌کنند. در اینجا چیزهایی که همه می‌دانیم و با آنها روبه‌رو هستیم، تااندازه‌ای تدوین و تنظیم می‌کنیم.

 

تغییر باورها و ارزش‌ها؛ دو راهبرد مهم فتنه‌گران

نقشه‌های شیاطین برای فتنه‌سازی، به دو دستة کلی تقسیم می‌شوند: یکی تلاش برای تغییر باورها، و دوم تلاش برای تغییر ارزش‌ها. از ابتدای تشکیل نخستین جامعة انسانی، شیاطین نیز درمیان انسان‌ها فعال شده‌اند و این نقشه‌ها به‌صورت‌ها‌ی گوناگون بوده است. حتی اگر هیچ دلیل تاریخی معتبری نداشتیم، در قرآن مطالبی آمده که می‌توان با استناد به آنها فهمید این مسائل تازگی ندارند. فتنه‌گران در مسیر تلاش برای تحقق راهبردهای پیش‌گفته، از روش‌های گوناگون بهره می‌گیرند و به‌تناسب اوضاع زمان و مکان، به امور ذیل می‌پردازند.

راه‌های پیشبرد فتنه

اول. تحقیر پیامبران خدا

در چندین آیة قرآن کریم تأکید شده است: ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه مردم، به‌ویژه

مترفین و نخبگان جامعه، او را تکذیب و استهزا کردند. داستان‌های قرآن کریم دربارة تک‌تک انبیا نیز بر همین مطلب دلالت دارند. فتنه‌گران ابتدا با استفاده از قاعده‌ای روان‌شناختی که ارتکازیِ همة انسان‌هاست، وارد شدند.(1) یکی از روش‌هایی که از دیرزمان، برای منحرف کردن مردم و محروم کردن آنان از هدایت انبیا و فتنه‌گری در جامعه استفاده شده بود، تحقیر انبیا و اولیای خدا بود. مخالفان می‌دانستند که انبیا، صرف‌نظر از مقام نبوت، افرادی محترم، پاک، شریف، امین، درستکار، راست‌گو، مهربان، و خدمتگزار دیگران هستند، و همة انسان‌ها این‌گونه افراد را به‌طورفطری دوست می‌دارند، و وقتی حرف‌های منطقی و مستدل بیاورند، به‌طورطبیعی باید پذیرفته شده، پیشرفت کنند. اما تاریخ و قرآن، عکس این مطلب را نشان می‌دهند. وقتی پیغمبران مبعوث می‌شدند، فقط عده‌ای معدود به آنها ایمان می‌آوردند و بقیة مردم، آنها را تکذیب می‌کردند. آنچه بیشتر باعث نگرویدن تودة مردم به انبیا بود، شیاطینی بودند که انبیا را درمیان مردم تحقیر می‌کردند؛ یعنی به‌گونه‌ای با اینها رفتار می‌کردند که کسی به آنها اعتنا نکند: وَما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن.(2) فرد محترم و وزینی را ببینید که چند نفر دور او باشند و مسخره‌اش کنند؛ هرقدر که آن فرد متین و مؤدب باشد، اما در نظر مردم سبک می‌شود. گاهی حتی اگر بچه‌ها کسی را مسخره کنند، در جامعه سبک می‌شود، چه رسد به اینکه افراد بزرگ‌سال و سرشناس کسی را مسخره کنند. این مسخره کردن، ضمائمی داشت: آنها اول، انبیا را متهم می‌کردند به کم‌خردی، و گاهی به‌صراحت آنان را دیوانه می‌نامیدند. گاهی به خود آنها می‌گفتند: ما هیچ تفسیری از حرف‌های شما نداریم، جز اینکه دیوانه شده‌‌اید و خدایان ما به شما غضب کرده و عقل شما را سلب کرده‌اند. وقتی پیامبران حرف‌های متین، زیبا و مستدل بیان می‌کردند، به آنان ‌تهمت شاعری می‌زدند و می‌گفتند: اینها شاعرند و حرف‌های قشنگ می‌زنند. این بخش‌نامه‌ای بود که از پیدایش زندگی اجتماعی بشر به بعد، میان همة اقوام اجرا می‌شد.


‌1. مسائل روان‌شناختی، جعلی و قراردادی نیستند، بلكه در ارتکاز همة انسان‌ها‌یند كه با دسته‌بندی و تدوین، به‌صورت علم درآمده‌اند، وگرنه همة انسان‌ها، خود یک‌نوع روان‌شناسی دارند.

‌2. حجر (15)، 11: هیچ پیامبری بدیشان نیامد، جز آنكه او را مسخره كردند.

قرآن می‌فرماید: أتَوَاصَوْا بِهِ؛(1) آیا [این اقوام گوناگون در طول تاریخ] به همدیگر سفارش کرده بودند که این‌گونه با پیغمبران برخورد کنند؟ پیداست که این رفتارها و شیوه‌های شیطانی، بسیار پرپیشینه‌اند. تنها امروز نیست که وقتی کسی کانون توجه مردم قرار می‌گیرد، او را مسخره ‌کنند، بلکه با همة انبیا همین‌گونه رفتار کردند. بنابراین، جنبه‌ای از قضیه این بود که انبیا را تحقیر می‌کردند تا از چشم مردم بیفتند و مردم دور آنها جمع نشوند.

دوم. تهمت زدن به پیامبران خدا

اگر مخالفان، موفق نمی‌شدند که کاملاً پیامبران را از راه و کار خود بازدارند، آنان را به رفتارهای ناپسند و ناهنجار متهم می‌کردند. رفتارهای نامشروع با جنس مخالف، در همة جوامع محکوم و مردود بود، و حتی جوامعی که این‌گونه رفتارها در آنها رواج داشت و علنی بود، این کارها را زشت و پست می‌شمردند. برخی انبیا را به گناهانی متهم کردند تا از چشم مردم بیندازند و آن‌قدر این مسائل عمومیت یافت، ساده شد و قبح آنها ریخت، که در متن تورات فعلی که کتاب مقدس میلیاردها انسان است، به برخی انبیا نسبت رابطة نامشروع با دختران خود داده شده است. قرآن کریم در آیه‌ای به‌ویژه برای رفع این‌‌گونه اتهام‌ها تأکید فرموده است: لا تَکونُوا کالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرأهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا.(2) پیداست که زمینة این‌گونه اتهامات، برای پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم فراهم بوده که خداوند به مسلمانان می‌فرماید: شما همانند آنان نباشید. در برخی مجامع روایی، احادیثی از برخی فرقه‌ها درباب علاقة پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به همسر زیدبن‌حارثه آمده است که شبیه آن دربارة حضرت داوود در کتاب مقدس آمده است. به‌هر‌حال یکی از راه‌های دور کردن و متنفر کردن مردم از انبیا، متهم کردن انبیا به کارهای ناروا بود. البته زشتی‌ها و زیبایی‌ها در هر جامعه‌، به‌طورکامل همانند جوامع دیگر نیستند، ولی این‌گونه مسائل، به‌تقریب در تمام جوامع، زشت شمرده شده‌اند.


‌1. ذاریات (51)، 53: آیا یكدیگر را بدان سفارش كرده بودند؟

‌2. احزاب (33)، 69: مانند آنان نباشید كه موسی را آزار دادند [و تهمت‌هایی بدو زدند،] پس خداوند او را از آنچه گفته بودند بری دانست.

اکنون نیز برای بدنام کردن شخصیت‌های سیاسی مهم، چنین اتهام‌هایی، مطرح می‌شود. حتی در جوامع غربی که ارتباط مرد با زنی غیر از همسر خود، بسیار رایج است، وقتی بخواهند سیاست‌مدارِ رقیب‌ خود را متهم کنند، چنین اتهامی به او می‌زنند. این امری فطری است که همه، این کارها را زشت می‌دانند و حتی آنها که خود مرتکب می‌شوند، از این نسبت ناراحت می‌شوند؛ اما برای اینکه مردم را از انبیا دور کنند، این اتهامات را به آنها می‌زدند، که به‌هیچ‌رو دربارة آنها روا نبود. آنها به‌قدری پاک و منزه بودند که حتی مواظب بودند به نامحرم نگاه نکنند. اتهام نخست به این جهت بود که مردم افکار انبیا را نپذیرند و بدانها دل‌بسته نشوند؛ اتهام دوم با این هدف بود که مردم به رفتار آنان نیز توجه نکرده، تحت تأثیر آن قرار نگیرند؛ یعنی پیامبر خدا را انسانی شایسته و اخلاقی ندانند. زندگی انسان یک منشأ فکری و یک منشأ رفتاری دارد. مردم، هم از انبیا فکر می‌گرفتند، و هم سیرة عملی‌ و رفتاری. اگر پیامبران در ناحیة فکر، مجنون و در ناحیة رفتار، گنهکار و اهل فساد و انحراف معرفی شوند، جایی برای پیروی از آنها باقی نمی‌ماند.

 

سوم. آزردن، حبس، تبعید و کشتن پیامبران خدا

اگر هیچ‌کدام از دو راه پیشین اثر نمی‌کرد، پیامبران را اذیت کرده، از شهر بیرون می‌کردند، یا سرانجام می‌کشتند: وَقَتْلِهِمُ الأنْبِیَاء بِغَیْرِ حَقًّ؛(1) فلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِیَاء اللّهِ مِن قَبْلُ.(2) این، رفتار مترفان و نخبگان فاسد با پیامبران، بنابر نقل قرآن بود. همة پیامبران را نکشته‌اند، ولی بیرون کردن آنها از شهر، اذیت کردن، زندان کردن، و روا داشتن انواع آزار به آنها عمومیت داشته است. شیاطین، در ایجاد فتنه نیز از این الگوها استفاده می‌کنند؛ زیرا آنان با جامعه‌ای روبه‌رو هستند که براساس مبانی دینی اسلامی شکل گرفته و انقلاب ما براساس باورها و ارزش‌های اسلامی پدید آمده و قوام آن به همین باورها و ارزش‌هاست. اگر این باورها و ارزش‌ها از انقلاب گرفته شوند، دیگر انقلاب اسلامی نخواهد بود.


‌1. آل عمران (3)، 181: [و اینكه آنان] پیامبران را به‌ناحق كشتند.

‌2. بقره (2)، 91: پس چرا پیش‌ازاین، پیامبران الهی را می‌كشتید؟

تهاجم فتنه‌گران معاصر به باورهای اسلامی

اولین کار فتنه‌گران این است که افکار مؤثر در پیدایش و تثبیت این حرکت انقلابی و نظام اسلامی را متزلزل کنند. اگر فتنه‌گران بخواهند این نظام به‌کلی ریشه‌کن شود، می‌کوشند منشأ فکر انقلابی و تکیه‌گاه کلام امام در طول تاریخ انقلاب و پس از پیروزی آن، یعنی کلمة «اسلام» را تضعیف کنند، و اگر بتوانند آن را ریشه‌کن کنند، بزرگ‌ترین آرزو و آرمان آنهاست. پس آنها می‌کوشند تا مردم کمتر به این‌گونه مسائل توجه کنند، و درنتیجه باورهای دینی آنها ضعیف شوند. آنها درکنار حمله به باورهای دینی، تلاش می‌کنند ارزش‌های عملی، ارزش‌های اخلاقی و هنجارهای دینی نیز کم‌رنگ، و مردم کم‌کم به گناه کشیده شوند، و پایبند عمل به دستورها و رعایت ارزش‌های اسلامی نباشند. اینها دو کار اصلی آنهاست؛ همان کارهایی که با انبیا می‌کردند: اول آنان را به جنون متهم می‌کردند و می‌گفتند که اینها خردمند نیستند، پس فکرشان را نگیرید؛ و سپس آنان را به گناه و کج‌رَوی متهم می‌کردند و می‌گفتند که آنها خود به گفتار خویش عمل نمی‌کنند و پایبند نیستند،‌ پس هنجارها و ارزش‌های آنان را نپذیرید. فتنه‌گران نیز همین کار‌ها را می‌کنند؛ با این تفاوت که شکل کار در آن زمان بسیار ساده‌ بود و با شایعه‌ای که دهان‌به‌دهان می‌گشت، به هدف خود می‌رسیدند، اما امروز انواع و اقسام وسایل رسانه‌ای، سایت‌ها و وبلاگ‌های شخصی هستند، و هرکس هرچه بخواهد می‌نویسد و دیگران بدون هزینه و به‌راحتی دریافت می‌کنند. پس ازلحاظ رسانه‌ای، امروز به‌هیچ‌وجه قابل مقایسه با گذشته نیست. در گذشته، وقتی می‌خواستند حرفی را در جامعه‌ای منتشر کنند، در جمعی هزارنفری نیز به این آسانی منتشر نمی‌شد. اما اکنون در ظرف چند دقیقه، همة دنیا باخبر می‌شوند. بنابراین، ریشه و اساس کار همان‌ است، ولی شکل عوض شده و پیچیده‌تر شده است و فتنه‌گران، راه‌های بهتر و پیچیده‌تری پیدا کرده‌اند.

بنابراین کارهایی که برای فتنه‌جویان جنبة راهبردی دارند و امور اساسی و زیربنایی به شمار می‌روند، تغییری نکرده، همواره ادامه دارند. این کارها، یکی تلاش در جهت تغییر افکار مردم، و دیگری تلاش در جهت تغییر رفتار مردم؛ و به‌تعبیردیگر، یکی مبارزه با باورها، و دیگری مبارزه با

ارزش‌هاست. این دو اصل، جنبة راهبردی (استراتژیک) دارند و آنها را در همة فتنه‌ها می‌بینید، به‌ویژه فتنه‌هایی که در جوامع پایبند به باورها و ارزش‌ها پدید می‌آیند. همة جوامع، هرچند معتقد به خدا نباشند، ارزش‌ها، اصول و اعتقاداتی دارند که نسبت به آنها حساس هستند.

از روزهای اول انقلاب تاکنون، سلسله‌تلاش‌هایی در جهت تضعیف باورها صورت گرفته که بیان فهرست آن نیز سخن را طولانی می‌کند. اصل اعتقاد به خدا، دین، وحی، اعتقادات شیعه، امام زمان، سیدالشهدا، و به تعبیری، همه‌چیز دچار تردید شده بود. شبهه‌سازی، کار دشواری نیست. به‌قول‌معروف، دیوانه‌ای سنگی درون چاه می‌اندازد، اما صد نفر عاقل باید تلاش کنند تا آن را بیرون بیاورند.

 

اول. ترویج مبانی فکری مکاتب فلسفی بیگانه

یکی از روش‌های فتنه‌گران در مبارزه با باورهای ناب اسلامی، ترویج باورهایی است که با پذیرش آنها ازسوی مردم، ارزش‌های اصیل رنگ می‌بازند و به‌ آنها توجهی نخواهد شد. برای دستیابی به این هدف، باید آن‌چنان کار فرهنگی در جامعه صورت گیرد که باورهای مردم سست شوند. به این منظور در سال‌های گذشته، شک‌گرایی، نسبی‌گرایی، پوچ‌گرایی، سکولاریسم، اومانیسم و مکتب‌ها‌ی فلسفی الحادی به‌صورت‌ها‌ی گوناگون در کتاب‌ها و فیلم‌ها منعکس و ترویج ‌شدند، و کسی نیز چندان متوجه این پدیده نبود. کار به جایی رسیده بود که برخی نظریه‌پردازان در بعضی از دولت‌ها‌ی گذشته، به‌نام سکولاریسم کتاب نوشتند و از آن حمایت کردند. افراد دیگری به‌صراحت گفتند که ایدئولوژی ما لیبرال‌دموکراسی است و حزب ما فقط همین را می‌شناسد. اینها به‌معنای فراهم شدن زمینة فتنه است. اینها کار‌هایی اساسی بودند که از اول شروع شدند و همچنان ادامه یافتند و فتنه‌گران انتظار داشتند که در سال 1388 (در فتنة پس از انتخابات) به ثمر بنشینند و آنها فاتحة اسلام و جمهوری اسلامی را بخوانند. ارادة خدا و برکت خون شهدا مانع شد، وگرنه آنها چیزی کم نگذاشته بودند. سرانجام، اگر آنها نتوانستند افکار دانشمندان و بزرگان را تحریف کنند و شخصیتشان را ترور کنند، شخص آنان را ترور کردند؛ مانند آیت‌الله

مطهری که بزرگ‌ترین دانشمند دوران انقلاب بود و در اولین بهار انقلاب، این نادانان یا مزدوران، ایشان را به شهادت رساندند و با این کار، همة ما را از آثار علمی، قلمی و رفتاری ایشان محروم کردند.

دوم. تحقیر و تضعیف عالمان دین

باورها و ارزش‌ها چگونه در جامعه رواج می‌یابند و چگونه باقی می‌مانند؟ این باورها و ارزش‌ها، در کتاب‌ها و متون دینی مندرج‌اند، عالمانی اینها را یاد ‌گرفته، در کلاس‌ها‌ی رسمی کلاسیک تدریس می‌کنند یا در مجالس دینی، مساجد و حسینیه‌ها برای مردم بیان می‌کنند. این باورها در دل‌ها جای‌گزین ‌شده، نفوذ می‌کنند و جزء وجود افراد گشته، به قول امروزی‌ها نهادینه می‌شوند. چه کسی می‌تواند اینها را در جامعه حفظ و تقویت کند و برای نسل‌های بعد نگه دارد؟ عالمان دین. پس دشمن باید از اول، عالمان دین را هدف بگیرد. تا عالمان دین هستند، هرچه دشمن بریسد، آنها پنبه می‌کنند. دشمنان شبهه افکنند و آنها پاسخ می‌دهند. دشمنان، ارزش‌ها را تضعیف، و آنها تقویت می‌کنند. پس برای تضعیف باورها و ارزش‌ها، هیچ چاره‌ای جز تضعیف عالمان دین وجود ندارد. دشمنان، نخست باید کاری کنند که موقعیت اجتماعی عالمان دین تضعیف شود. پیش‌تر، درباب چگونگی تضعیف موقعیت انبیا نکاتی بیان کردیم. امروز نیز همان روش‌ها به‌صورتی پیچیده‌تر اعمال می‌شوند و دشمنان درصدد برمی‌آیند عالمان را از چشم مردم بیندازند. در ابتدا، انبیا مردم را به باورها و ارزش‌ها‌ی دینی دعوت می‌کردند. سپس ائمة معصوم(علیه السلام) طبق اعتقاد شیعه چنین کاری را صورت می‌دادند و اکنون در زمان غیبت، عالمان دین، این وظیفه را عهده‌دار هستند.

یکی از ساده‌ترین کارهای دشمنان این است ‌که نقطة ضعفی از عالمان دین پیدا کنند؛ چون هیچ انسانی به‌طور‌کلی از ضعف خالی نیست و در عالمان دین نیز گاهی ضعفی دیده می‌شود. آنان عالمان را انسان‌هایی خرافه‌گرا، دورافتاده، عقب‌ماندة ذهنی، بدون درک اجتماعی و بی‌خبر از مصالح، به مردم معرفی می‌کنند. حدود هفتاد سال پیش‌، که من کودکی پنج یا شش‌ساله بودم،

روزنامه‌ای منتشر می‌شد و هر روز نکته‌ای از مسائل دینی و به‌ویژه دربارة آخوند و روحانی مطرح می‌کرد، مانند اینکه عکس خزینة حمامی را می‌کشید که آخوندی با ریش بلند و سر تراشیده، وسط خزینه، دست به زیر آب برده و از آب خزینه می‌خورد! در گذشته‌ای نه‌چندان دور، حمام‌ها خزینه‌ای بود و مرسوم بود وقتی صبح وارد خزینه می‌شدند، مشتی آب به یکدیگر تعارف می‌کردند. ولی معلوم نیست که این رسم چگونه پدید آمده بود. گویا منشأ آن روایتی بود که می‌گوید: آب غسل شما باید آن‌قدر تمیز باشد که بتوانید از آن بیاشامید، و به‌این‌ترتیب، رسم و احترامی شده بود که صبح‌هنگام که افراد به حمام می‌رفتند، دست می‌کردند و مشتی آب تعارف می‌کردند. این روزنامه وانمود کرده بود که آخوندها هنگام ورود به خزینه، از این آب‌های کثیف حمام می‌خورند. سپس در طرف دیگر نشان داده بود که بچه‌ها و برخی افراد کثیف، چرک‌های بدن خود را داخل خزینه می‌شویند، یا بچه‌ای در خزینه ادرار می‌کند. آخوند نیز در آن‌سو، از این آب می‌خورد. آخوندها اصرار دارند که این خزینه‌های حمام باید باشند، ولی ادارة بهداشت می‌گوید باید دوش باشد، تا مردم از این کثافت و بیماری‌ها سالم بمانند. به‌این‌صورت‌ها، آخوندها را نزد مردم، خفیف و سبک‌مغز معرفی می‌کردند. این وقایع، مربوط به هفتاد سال پیش‌ است. داستانی نیز از ایام نزدیک انقلاب نقل کنم. گویندة‌ روشن‌فکری، در شهری سخنرانی زیبایی می‌کرد. وقتی می‌خواست فکاهی بگوید و مطلب را با لطیفه‌ای تمام کند، می‌کوشید به اسم آخوندی لطیفه بگوید. یاد دارم که در یکی از سخنرانی‌ها گفت: طلبه‌ای در مدرسة مـروی ـ‌ در تهران‌‌ـ‌ درس می‌خواند، ولی وقتی می‌خواست حمام برود، به قم می‌رفت؛ یعنی از تهران به قم می‌آمد و پس از حمام، به تهران برمی‌گشت. آن‌وقت‌ها که این سخنرانی ایراد می‌شد، نرخ حمام قم دو ریال بود. کرایة اتوبوس از قم تا تهران 25 ریال بود؛ یعنی اگر کسی می‌خواست مسیر تهران تا قم را طی کند و برگردد، کرایه‌اش پنج تومان می‌شد. او می‌گفت از این طلبه پرسیدند: چرا برای حمام رفتن به قم می‌روی؟ او گفت: زیرا حمام قم ارزان‌تر است. گفتند: چگونه؟ پاسخ داد: من در تهران باید پنج ریال بدهم، درحالی‌که حمام قم دو ریال است. گفتند: تو باید کرایه بدهی و یک روز هم وقت صرف کنی. او گفت: باشد، ولی حمام قم ارزان‌تر است! او تلاش می‌کرد تا این اندازه، طلبه

را سبک‌مغز معرفی کند و بگوید که او توانایی محاسبه ندارد، به‌گونه‌ای‌که پنج تومان خرج می‌کند، تا دو ریال سود ببرد. این روش از دوران مشروطیت شروع شد و در زمان‌های بعد ادامه یافت؛ به‌این‌صورت که گوینده‌ای، در یکی از مراکز فرهنگی بسیار معروف سخنرانی می‌کرد و لطیفه‌هایی در جهت تضعیف روحانیت می‌گفت. این کار، روش شناخته‌شده‌ای بود تا مردم را از آخوند و روحانی جدا کنند. البته ما تعصبی دربارة عالمان حوزوی نداریم. خود نیز می‌دانیم که عیب‌ها‌یی در ما هست. همه‌جا عیب هست. ما هم عیب داریم. حتی برخی عیب‌ها داریم که نباید داشته باشیم و توقع نیست که این عیب‌ها را داشته باشیم.

مقصود آن‌ است که دین‌شناسانی که بتوانند اسلام ناب را معرفی کنند، درمیان آخوندها هستند. دانشگاه هاروارد به کسی اسلام ناب یاد نمی‌دهد. اگر کسی قرآن‌شناس باشد، از همین مدرسة فیضیه و امثال آن فارغ‌التحصیل شده است. امام، آقای مطهری و آقای بهشتی که اسلام را می‌شناختند، در همین حوزه‌ها تربیت شدند، زیرا اینجا مرکز و پایگاه دینی است و علمای بزرگ حضور دارند. البته اگر تخصص در رشتة خاصی بخواهید که دانش آن در کشوری دیگر است، باید به آنجا بروید، اما اگر کسی بخواهد علوم دینی را بهتر یاد بگیرد، باید در قم و مانند آن درس بخواند. آنهایی که می‌خواستند مردم را از عالِم جدا کنند، ضعف آخوندها را پیدا می‌کردند و گاهی زیر ذره‌بین ‌گذاشته، در نشریات و رسانه‌های دیگر به‌صورت‌ کاریکاتور ترسیم می‌کردند، و اشعار هجو درست می‌کردند. این کارها حساب‌شده بودند؛ یعنی برای رسیدن به آن هدف، باید این کارها را صورت داد. چگونه می‌شود دین را شکست داد؟ باید عالمان دین را شکست داد و ترور شخصیت کرد. اگر این روش کارساز بود، کار دیگری لازم نیست و دشمنان به هدف می‌رسند. وقتی مردم از علما جدا شدند، همه‌گونه انحرافی برای آنان ممکن است. اما اگر این روش کارساز نبود، دشمنان به ترور فیزیکی عالمان دین روی می‌آورند. دو ماه از انقلاب گذشته بود که علامه شهید مطهری به شهادت رسید. آیا هیچ شخصیت سیاسی و نظامی‌ای در آن وقت، در ایران فعال‌تر از آقای مطهری نبود؟ این‌همه شخصیت‌ها‌ی سیاسی و فرماندهان نظامی بودند. چرا سراغ آقای مطهری رفته، ایشان را ترور کردند؟ آنان می‌دانستند که برای پیشرفت فکر

انقلاب اسلامی، باید امثال آقای مطهری باشند تا اسلامی بودن نظام را تأمین کنند. فکر و باور اسلامی باید باقی بماند و به شبهه‌ها پاسخ داده شود. این کار هرکس نیست، بلکه چنین پهلوانی می‌خواهد. در آن زمان شاید به‌واقع کسی مثل آقای مطهری نبود که از عهدة این کار برآید. پس این راه حساب‌شده‌ای است. تصور نشود یک حادثة اتفاقی بود: کسی پیدا شد و تیری زد، و کسی هم کشته شد و تمام شد؛ بلکه این، کاری حساب‌شده بود و درکنار آن نیز برنامه‌هایی برای تضعیف و متهم کردن دیگران بود. مانند تهمت بی‌سوادی یا کم‌عقلی یا ناآگاهی، یا چیزهای دیگری که مردم دوست ندارند، مانند مفاسد اخلاقی و اقتصادی و امثال آنها، همه برای این است که سرانجام، میان مردم و روحانیان فاصله پدید آید. امام(ره) که فرمود: «اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام منهای اسلام»، به عمق تلاش دشمن آگاه بود. این فرمایش ایشان، مربوط به مباحث پیش از پیروزی انقلاب و در پاسخ کسانی بود که گفتند دکتر مصدق، اقتصاد منهای نفت را پیشنهاد کرد و ما اسلام منهای روحانیت را پیشنهاد می‌کنیم.(1) امام درمقابل فرمود: اسلام منهای روحانیت، معنایش این است که اسلام باشد منهای اسلام.(2) این موضع امام، نه به‌سبب علاقة ایشان به عمامة من و شما بود، و نه از‌آن‌رو که خود در صنف روحانی بود و می‌خواست تعصب صنفی داشته باشد. امام بسیار پاک‌تر، مبراتر و فراتر از این حرف‌ها بود. او می‌دید که وارد شدن ضربه به روحانیت، به‌معنای عدم امکان بهره‌گیری صحیح از علوم اهل‌بیت(علیه السلام) و معارف اسلام است؛ زیرا پس از بیرون راندن عالمان متعهد از صحنة هدایت مردم، می‌توان هرچیزی را با آب‌ورنگ اسلامی و به‌نام اسلام قالب زد و دیگران را فریفت.

 

تهاجم به ارزش‌های اسلامی

راهبرد دوم، تلاش برای نابودی مبانی ارزشی است. از اول انقلاب تاکنون، به‌صورت‌های


‌1. اكنون خوشبختانه همان‌طور كه دكتر تز اقتصاد منهای نفت را طرح كرد... تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق یافته است. علی شریعتی، با مخاطب‌های آشنا، ص8.

‌2. صحیفة امام، ج8، ص44.

گوناگون تلاش شده تا مبانی ارزشیِ نیروهای انقلابی را بربایند، و امور مقدس و محترم را اندک‌اندک کم‌رنگ کنند. کم‌رنگ کردن یک ارزش، گاهی براثر ایجاد شبهه‌های فکری، و گاهی با برنامه‌های عملی است. محض نمونه، ربا یکی از خط قرمزها در جامعة اسلامی، و گناه بسیار بزرگی است که قرآن، آن را جنگ با خدا نامیده است: فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛(1) اگر دست از ربا برنمی‌دارید، با خدا اعلان جنگ کنید. احادیثی نیز داریم با این مضمون که یک درهم ربا خوردن، از چه گناهانی بدتر است.(2) کسانی شبهه می‌کنند که فلان‌کار ربا نیست و راه شرعی دارد و حیله‌های شرعی مطرح می‌کنند. این یکی از کارهای شیاطین است. حضرت امیر(علیه السلام) به نقل از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به‌ویژه دربارة فتنه‌های آخرالزمان، نشانه‌هایی بیان می‌فرماید.(3) در آینده فتنه‌های عظیمی درمیان مسلمان‌ها رخ خواهد داد. یکی اینکه فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَالسُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَالرِّبَا بِالْبَیْع؛ شراب را به‌نام نبیذ، و رشوه را به‌نام هدیه، و ربا را به‌نام خریدوفروش حلال می‌شمارند. رشوه را که حرام و سحت است و قرآن به‌صراحت آن را نکوهش کرده است، به‌نام هدیه می‌خورند و دارای ثواب می‌پندارند! این روشی است که نام چیزی را عوض کنند و به آن رنگی بزنند تا از زشتی بیفتد. شکل دیگر این است که در عمل، آن‌قدر آن کار را صورت دهند که قبح آن از بین برود. نقش فیلم‌ها، شبکه‌های تلویزیونی و ماهواره‌ای و مانند آنها، شبهه کردن در مسائل فکری و نظری نیست و آنها به ارزش یا ضد ارزش بودن پدیده‌ها کاری ندارند، ولی چنان عمل می‌کنند تا جوان‌ها تحریک شده، بدانها عادت کنند. فعالیت غریزه در جوان، مثل مادة محترقه‌ای است که فقط چاشنی و اشاره‌ای می‌خواهد تا از درودیوار بر او آتش ببارد. به‌فرض به بازار می‌روید تا برای خود یا فرزند یا همسرتان لباس بخرید، ولی لباسی که با شئون اسلامی مناسب باشد پیدا نمی‌کنید! مدل‌ همه


‌1. بقره (2)، 279.

‌2. وأخبرنی أبی عن ابن أبی عمیر عن جمیل عن أبی عبد الله(علیه السلام) قال درهم من ربا أعظم عند الله من سبعین زنیة بذات محرم فی بیت الله الحرام، قال إن للربا سبعین جزءًا أیسره أن ینكح الرجل أمه فی بیت الله الحرام (علی‌بن‌ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج1، ص91).

‌3. نهج ‌البلاغه، خ156.

لباس‌ها، به‌صورت‌ها‌ی گوناگون، تبلیغ فرهنگ غربی است. دشوار می‌توان لباسی یافت که روی آن خطوط خارجی، نقش‌ها، حرف‌ها و شعارهای نادرست نباشد و گاهی به‌طوررسمی، برای جسارت و توهین، در جاهای نامناسب لباس، اسماء مقدس می‌نویسند. روی بسیاری از این لباس‌ها، خطوط انگلیسی یا علامت‌هایی بسیار بد وجود دارند که مربوط به گروه‌ها‌ی فاسدند و کسانی که می‌پوشند، از آنها خبر ندارند. در عمل به‌گونه‌ای کالاهای تجاری مورد نیاز مردم را طراحی می‌کنند که خودبه‌خود به اینها گرفتار می‌شوند.

این فعالیت‌ها جنبة راهبردی (استراتژیک) دارند و از روز اول انقلاب شروع شده، ولی دارای نوسان بوده و گاهی شدید‌تر و گاهی ضعیف‌تر ادامه داشته‌اند. سوگمندانه، اختلاف‌نظرهایی در تشخیص این مسائل وجود دارند و همة دولتمردان و مسئولان، عزم واحدی درزمینة مقابله با این پدیده‌ها ندارند. یکی آن را خوب و دیگری بد می‌داند. یکی اشکال اقتصادی و دیگری اشکال فرهنگی می‌کند و گاهی مطالب بسیار ظریفی مطرح‌اند که بیشترِ افراد متوجه نمی‌شوند و اگر کسانی نیز توجه کنند، جرئت گفتن ندارند. در اینجا به برخی از مهم‌ترین روش‌های فتنه‌گران در مبارزه با ارزش‌های اسلامی می‌پردازیم.

 

اول. ترویج ملی‌گرایی

از سیاست‌های شاه مخلوع که به گمان ما براساس دستور خارجی بود و اطرافیان او در داخل آنرا تأیید می‌کردند، ملی‌گرایی بود. او بر همین اساس، تاریخ اسلام را تغییر داد، و تاریخ 2500 ساله را تأسیس کرد، تا ملیت ایرانی زنده شود و اسلام تحت‌الشعاع ملیت ایرانی قرار گیرد. کلمه‌‌های «میهن‌پرستی» و «وطن‌پرستی» و مانند آنها را، از اول به بچه‌ها‌ی سال اول ابتدایی می‌آموختند و در کتاب‌ها می‌نوشتند و به‌جای اینکه شعارهای دینی تقویت شود، بر مسائل ملی و ایرانی بودن و جانم فدای ایران و سرود‌هایی مربوط به آن تأکید می‌شد. این کار در زمان شاه عجیب نبود؛ زیرا اگر کسی بخواهد ارزش‌ها‌ی دینی از بین برود، باید ارزش دیگری به‌جای آن بگذارد. آنچه می‌تواند جای ارزش‌ها‌ی دینی را بگیرد، ارزش‌ها‌ی ملی است؛ اینکه پدران و گذشتگان و نیاکان

ما را بزرگ کنید، تا مردم مسائل دینی را کم‌کم از یاد ببرند یا کمتر به آنها اهمیت دهند، و سرانجام به اینجا برسیم که تاریخ اسلام را نیز عوض کنید و به‌جایش تاریخ باستانی ایران را بگذارید و بگویید: ما ایرانی هستیم و 2500 سال سابقه داریم!

متأسفانه پس از انقلاب نیز گاهی حتی درمیان افراد خوش‌نیت، چنین گرایش‌هایی، ضعیف یا قوی دیده می‌شود؛ غافل از اینکه با ترویج تاریخ چندهزارساله، دل دشمنان را خنک کرده، اسلام و آورده‌ها‌ی آن را از یاد مردم می‌برند.

 

دوم. ترویج آزادی مطلق

از اسلوب‌هایی که برای تضعیف مبانی فکری و اعتقادی و ارزشی به کار گرفته می‌شود، مطرح کردن ارزش‌ها‌ی به‌اصطلاح انسانی است. یکی از این ارزش‌ها آزادی است. کسی جرئت نمی‌کند که دربارة اهمیت و ارزش و قداست این شعار، تردیدی داشته باشد. ولی چنان با این مفهوم بازی می‌کنند و آن را توسعه می‌دهند که حاصل آزادی، بی‌بندوباری و عمل کردن به همة خواهش‌های نفسانی، بدون هیچ قیدوشرط است. این شوخی نیست. امروز بزرگ‌ترین افتخار فرهنگ امریکایی همین است و آنها دراین‌زمینه، حتی مدعیِ برتری بر اروپائیان هستند؛ زیرا کاری کرده‌اند که هرکس هرگونه که بخواهد زندگی کند و تا آنجا که ممکن است، قیدو‌بندها، قانون‌ها و هنجارهای اجتماعی شکسته شوند. من اولین بار که در برخی دانشگاه‌ها و مجامع امریکا حاضر شدم، صحنه‌هایی شگفت‌آور ‌دیدم و از خود می‌پرسیدم که آیا اینها انسان هستند؟(1)


‌1. در امریكا از ما دعوت کرده بودند تا در کلاسی، بحثی ارائه كنیم. جناب آقای دکتر حداد عادل نیز تشریف داشتند و سخنان ما را ترجمه می‌کردند. صحنه‌هایی را در کلاس دانشگاه می‌دیدیم و تعجب می‌کردیم اینجا چه دانشگاهی است؟! فرض کنید در کلاس دانشگاه، استاد بنشیند روی میز سیگار بکشد، دانشجو هم دستش در گردن دختر کنار دست خود باشد، شیشه‌ای آبجو هم به دستش باشد. لباس‌ها هم بی‌اندازه کوتاه است و به این افتخار می‌کنند. دانشگاه‌ها‌ی اروپا این‌گونه نیست. ولی امریکایی‌ها افتخار می‌کنند به اینکه ما این‌قدر آزاد هستیم که هرکس هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند. این را آزادی و مایة افتخار می‌دانند و می‌گویند هدیه‌ای است که ما برای انسان‌ها آورده‌ایم.

از یکی از وزیران ارشاد در دولت جمهوری اسلامی(1) پرسیدند: وزارت متبوع شما چه خدمتی به فرهنگ اسلامی کرده است؟ او گفت: بزرگ‌ترین خدمت ما، دادن آزادی به مردم بود. ما سعی کردیم مردم هرگونه خواستند، آزاد باشند. او می‌گفت: ما در ایران باید مانند برخی کشورها باشیم ـ یکی از کشـورهای اسلامی را نام می‌برد ـ که وقـتی شمـا در خیابان می‌روید، خانمی با چـادر مشکی و صورت پوشیده می‌بینید و کنار او نیز دخترش یا خانم دیگری، نیمه‌عریان با هفت قلم آرایش، و با یکدیگر راه می‌روند!

 

پیچیدگی روش‌ها در فتنه‌های معنوی

فعالیت‌هایی که برای تغییر وضعیت و روند حرکت جامعه در مسیر مطلوب صورت می‌گیرند، گاهی فقط برای اهداف مادی و دنیوی هستند و در قالب فعالیت‌های مادی شکل می‌گیرند؛ گاهی نیز فراتر از اهداف مادی، اهداف معنوی منظورند. در اهداف مادی، مطلوب این است که فتنه‌گران، قدرت را از عده‌ای سلب کرده، خود، آن را تصاحب ‌کنند یا امکاناتی که در اختیار عده‌ای است، در اختیار گرفته، خود از آن بهره‌مند شوند. اما در فتنه‌های معنوی، مطلوب‌ فراتر از اینهاست و این‌گونه فتنه‌ها در هدف و روش با فتنه‌های مادی تفاوت دارد. یعنی ممکن است هدف نهایی این باشد که فتنه‌گران، بر امکانات مادی‌ مانند ثروت و قدرت طرف مقابل تسلط یابند، اما چون آن جامعه، جامعه‌ای دینی است، ابتدا با عقاید و باورهای دینی مبارزه می‌کنند تا زمینة رسیدن به اهداف فراهم گردد. در همة اینها روش‌ها و سیاست‌های کلی‌ای، میان همة انواع فتنه‌ها مشترک‌اند؛ ولی در نوع اخیر که موضوع دین مطرح است، روش‌ها بسیار پیچیده‌تر و مشکل‌تر می‌شوند.

اگر بخواهیم واژة «فتنه» را در فرهنگ خود، با زبان امروز بیان کنیم، به‌تقریب می‌توانیم از اصطلاح «جنگ نرم» استفاده کنیم که درمقابل «جنگ سخت» است. وقتی دو گروه دربرابر یکدیگر قرار می‌گیرند یا آشکارا به‌روی هم اسلحه می‌کشند و قصد نابودی یا تسلیم کردن


‌1. عطاء‌الله مهاجرانی، وزیر ارشاد دولت سیدمحمد خاتمی.

طرف دیگر دارند، جنگ سخت رخ داده است. اما گاهی دو طرف درگیری، از ابتدا مبارزة نظامی ندارند، بلکه با روش‌های گوناگون و فعالیت‌های تبلیغاتی عمل می‌کنند و سرانجام اگر به اهدافشان برسند، به همین بسنده می‌کنند. این جنگ نرم و فتنه است. البته ممکن است جنگ نرم، به جنگ سخت منتهی شود؛ ولی از این بخش به بعد، فتنه به‌شمار نمی‌رود، بلکه جنگ سخت است.

در صدر اسلام، فتنه و حرب، هر دو بوده‌اند. در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) فتنه‌هایی ‌رخ داد، پیش از خلافت ظاهری ایشان، فتنة زمان عثمان بود، سپس به‌ترتیب، قضایای جمل، صفین و نهروان پیش آمد که نخست به صورت فتنه بود ولی به جنگ منتهی شد. حیثیت فتنه‌، همان حیثیت مقدمات آن است؛ یعنی فتنه‌گران فعالیتی کردند تا میان مردم اختلاف پدید آورده، رویاروی امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار دهند.

فتنه‌هایی که فقط اهداف مادی داشته باشند، قابل بحث‌اند، اما برای ما کاربردی ندارند و چون کم‌رنگ‌تر و ضعیف‌تر از فتنه‌های معنوی هستند، با بحث کردن از فتنه‌های معنوی، آنها نیز روشن می‌شوند. ولی اساس بحث ما دربارة فتنه‌هایی است که به دین، ایمان و نظام اسلامی ما مربوط است. بحث‌های دیگری که بیان شد، مقدمه‌ای برای رسیدن به اینجا بود. یعنی اگر گروهی بخـواهند با جامعه‌ای که نظام سیاسی ـ حکومتی مبتنی‌بر دین دارد و به قول امروزی‌ها، حکومت ایدئولوژیک دارد، مقابله کرده، آن را نابود یا ضعیف سازند؛ جامعه‌ای که فقط متکی به قدرت نیست، بلکه بر اعتقادات مردم متکی است، جنگ نرم کاربرد بیشتری دارد؛ زیرا آنچه علت محدثة‌ این نظام است، به‌واقع علت مبقیة آن نیز هست و آن، چیزی جز باورهای دینی مردم نیست. مردم از زمانی‌که حرکت انقلابی خود را آغاز کردند، براساس اعتقادات دینی‌ و به‌منزلة وظیفه شرعی بود، و برای حفظ این نظام نیز براساس وظیفة شرعی تلاش می‌کنند و اگر پای جنگ سخت نیز به میان آید، آمادة جان‌فشانی هستند. کسانی که با چنین نظامی دشمنی می‌کنند، به‌طورطبیعی باید فکر کنند که چگونه پایه‌های فکری و اعتقادی مردم که پشتوانة اصلی نظام هستند، سست شود. بنابراین آنها افزون بر روش‌هایی که در فتنه‌های دنیوی،

جنگ‌های نرم و انقلاب‌های مادی و مخملی دیگر به کار می‌روند، باید روش‌هایی پیچیده‌تر و گسترده‌تر به کار بندند. اوکراین و امریکا، دو کشوری هستند که هیچ‌یک چندان به مبانی دینی پایبند نیستند و دین خود را از دنیا جدا می‌دانند، و نظام حکومتی هیچ‌کدام براساس مسیحیت نیست. امریکایی‌ها می‌خواستند اوکراین را از چنگ روسیه درآورند. آنها فعالیت‌های خود را در قالب جنگ نرم آغاز کردند و سرانجام، انقلابی مخملی در آنجا پدید آوردند و بدون جنگ آشکار نظامی، حکومت اوکراین را عوض کردند و چندی نیز ادامه داشت. در این‌گونه موارد، راه دشوار نیست. فقط کافی است که مردم را به آن نظام بدبین کرده، عده‌ای را برای شورش و آشوب آماده سازند. در اینجا، بسته به اندازه‌ای که زمینه آماده باشد و فتنه‌گران سرمایه‌گذاری کنند، راهشان روشن است. اما وقتی آنها با نظامی روبه‌رو می‌شوند که براساس دین استوار است، و تنها به قدرت مادی‌، ثروت و حتی فناوری و علم متکی نیست؛ بلکه محرک اصلی‌ِ آن وظیفة دینی است، صورت مسئله تفاوت دارد. اگرچه معنای سخن این نیست که همة افراد چندان ایمان قوی دارند که در همة مراحل، فقط برای دین کار می‌کنند؛ بلکه به این معناست که عامل مؤثر و تعیین‌کننده در این نظام، عامل دینی است. البته عوامل دیگری نیز ممکن است درکنار آن باشند و چه‌بسا ازلحاظ کمیت نیز بیشتر از عامل دینی باشند، اما سرانجام، دین عامل تعیین‌کننده است و کار را به سرانجام می‌رساند. می‌دانیم که نظام ما این‌گونه بود. جوانان، اوایل انقلاب را درک نکرده‌اند، ولی آن‌قدر داستان‌ها شنیده‌اند و کتاب‌ها یا فیلم‌های مربوط به انقلاب را خوانده و دیده‌اند که به این نکته آگاهی دارند. کسانی نیز که خود حضور داشته‌اند، دیده‌اند که مردم فقط براساس دستور نایب امام زمان(علیه السلام) فرمود: «تقیه حرام است، ولو بلغ ما بلغ». مردم نیز آمدند و تا پای جان ایستادند و شهید‌ها دادند، تا انقلاب پیروز شد.

مقابله با چنین نظامی، با همان روشی که مثلاً در اوکراین، گرجستان یا برخی کشورهای دیگر صورت گرفت، ممکن نیست. دشمنان تصور می‌کردند در اینجا نیز انقلاب مخملی با همان شیوه‌ها ممکن است. حتی آنها امتحان کرده، مقدماتی فراهم کردند؛ ولی آنها که تیزبین

و دوراندیش بودند می‌دانستند که با آن روش، در اینجا کاری از پیش نمی‌رود. بنابراین طراحان فتنه، از سال‌ها پیش زمینه‌های گوناگونی را بررسی و فراهم کردند تا ایمان مردم به نظام را سست کنند، آن‌هم نه فقط با یک راه، بلکه با راه‌های گوناگون، که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد.

 

تحلیلی اجمالی از جنگ نرم و تبیین راهبردهای فتنه‌گران

فرض کنید گروهی قصد دارند بر مردمی که معتقد و پایبند به باورها و ارزش‌هایی هستند، مسلط شوند. آنها چه کارهایی لازم است صورت دهند؟ در هر جنگی، اعم از نرم و سخت، سلسله‌فعالیت‌های ویژه‌ای، که در هر دو نوع جنگ مشترک‌اند، وجود دارند. در جنگ سخت و نبرد نظامی نیز چند نوع فعالیت باید صورت گیرد: یکی از آنها برآورد نیروها و امکانات است. نخست باید نیروهای خود را ارزیابی و تقویت، و امکانات لازم را فراهم کرد. یعنی نیروی انسانی، ابزار جنگی و سایر لوازمی که برای جنگ مورد نظر لازم است، حتی تغذیه و مسائل امنیتی باید پیش‌بینی شوند. این کارها به جبهة خودی مربوط‌اند. ولی فعالیت‌هایی نیز باید دربارة دشمن صورت داد. مثلاً باید هرچه می‌توان و ممکن است، دشمن را تضعیف کرد. این امور کلی و عام، در همة نبردها وجود دارند؛ اما در جنگ‌های نرم، چون قوایی که نظامِ مبتنی‌بر دین حق، به آنها متکی هستند، تنها امور مادی نیستند، مقابله به‌آسانی میسر نمی‌شود. فرض ما این است که نیروهای مؤمن و باورمندی هستند که حاضرند همه‌چیز خود را فدا کنند. آنها تنها به سرزمین علاقه ندارند، بلکه حاضرند سرزمین را هم بدهند، و خود و فرزندانشان را هم فدا کنند، تا دینشان باقی بماند. باور کردن این مطلب برای دشمن مشکل است، ولی در طول این سی سال، ناگزیر باور کردند.

پس فعالیت‌هایی که در جنگ نرم باید صورت داد، فقط این دو نوع فعالیت ساده نیست که طرف را تضعیف و خود را تقویت کنیم، بلکه سلسله‌ای از فعالیت‌های گسترده و هماهنگ برای تضعیف باورها لازم‌اند. مردم ازلحاظ پایبندی به باورها، در سطوح گوناگون هستند. اکثر مردم، به

دسته‌ای از باورها قاطعانه پایبند هستند. اما اعتقاد آنها به برخی باورها، تااندازه‌ای ضعیف‌تر است. دلیل این ضعف نیز آن است که کمتر به آن باورها توجه شده و برای ترویج و تبلیغ آنها کار چندانی صورت نگرفته است. در جامعة ما، اعتقاد به خدا، پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، امام زمان(علیه السلام)، سیدالشهدا(علیه السلام) ریشه‌دار است و نمی‌توان به‌سادگی با آنها بازی کرد. ولی قشرهایی در جامعة ما هستند که حتی در همین اعتقادات، ضعیف و آسیب‌پذیرند. به‌طورطبیعی آنها که جوان‌ترند، آسیب‌پذیر‌ترند. کسانی که در عرصه‌ها، مجالس و مناسک دینی فرصت حضور ندارند یا به‌دلایل دیگری دور مانده‌اند، آسیب‌پذیرترند. فعالیت‌هایی که در کشور ما پس از انقلاب برای تشکیک در اعتقادات دینی مردم صورت گرفت و اکنون نیز با هزینه‌های سنگین در حال انجام‌ است، زمینه‌سازی برای جنگ نرم است. به قدری سایت‌ها، رادیوها، تلویزیون‌ها و هزاران برنامة رایانه‌ای، برای تضعیف عقاید اسلامی به‌ویژه عقاید شیعه وجود دارد که شمارش آنها سرسام‌آور است. این هزینه‌ها و تلاش‌ها پیغمبر، اسلام، ائمة اطهار(علیه السلام)، علما و بزرگان خودداری نمی‌کنند. درنتیجه، عده‌ای نیز تحت تأثیر اینها قرار می‌گیرند. ولی از آن مهم‌تر، نسلی است که قرار است در آینده، سرنوشت این کشور و نظام را در دست گیرند. اینها رجاله‌ها، اوباش، اراذل و عرق‌خورها نیستند. البته اوباش را هم می‌توان از راه‌هایی تحت تأثیر قرار داد و در جاهایی از آنها استفاده کرد، اما آنان که آیندة کشور را، چه در دستگاه‌های دولتی، چه در دستگاه‌های ملی اداره می‌کنند و اقتصاد، صنعت و مدیریت کشور را به دست می‌گیرند، چه کسانی هستند؟ آنها قشر جوانِ تحصیل‌کرده‌ یا دانشجویانِ در حال گذراندنِ مدارج علمی هستند که در آینده، کارهای مهم کشور را در دست خواهند گرفت و رئیس‌جمهور، وزرا، نمایندگان مجلس، استاندارها، صنعتگران، تجار و فرهنگیان و مانند آنها از میان همین گروه برمی‌خیزند. بنابراین بیشترین هم‌ّ دشمن، صرف قشر فرهیختة جامعه می‌شود. اگر کسی بخواهد چنین شیطنتی بکند، چه باید بکند؟ بخشی از فعالیت‌هایی که باید در این جنگ نرم صورت گیرد، این

است که اعتقادات دینی مردم را در سطوح گوناگون تضعیف کنند. بحث کردن برای کارگر و کشاورز دربارة اینکه آیا خدایی هست یا نیست، بی‌فایده است. اینها اعتقادی پدرومادری دارند و پای آن نیز ایستاده‌اند. داستان آن کشاورز را شنیده‌اید که به او گفتند: اگر کسی بگوید خدا نیست، چه می‌کنی؟ بیلش را بلند کرد و گفت: با این بیل به سر او می‌زنم! دانشجویان و قشر فرهیختة جامعه، با مسائل فکری سروکار دارند و از همان اوایل، فعالیت بسیار گسترده‌ای برای تأثیرگذاری بر آنها آغاز شد، که اکنون می‌توان به بررسی آنها پرداخت و ارتباط میان این فعالیت‌ها را مشاهده کرد. در آن زمان نه به عقل بنده و نه بالاتر از بنده، مگر افرادی بسیار اندک، می‌رسید که سلسله‌فعالیت‌های برنامه‌ریزی‌شده و هماهنگ و سازمان‌یافته در جریان است. تصور ما آن بود که کارهای متفرقه‌ای هستند و کسی اتفاقاً در جایی اشتباهی می‌کند.

بنابراین بخشی از کار، تضعیف عقاید است. آنها از اینکه عقاید اسلامی را سلب کرده، مردم را کافر کنند، ناامیدند، ولی در ایجاد شک و تضعیف ایمان مردم، هیچ ناامید نیستند. آنها تجربه کرده‌اند و تجربة آنان مثبت بوده است در اینکه با ایجاد شبهات، اعتقادات را سست و ضعیف کنند، و فهمیده‌اند که به هر اندازه در اینجا موفق شوند، سود می‌برند.

بخش دیگری از کار دشمن، دربارة ارزش‌هاست؛ یعنی چیزهایی که در عمل ما مؤثرند؛ بایدهاونبایدهای عملی، و خوب‌وبدهای رفتاری. اینکه چه کاری خوب و چه کاری بد است، و چه باید کرد و چه نباید کرد. همة اینها در هر جامعه‌ای، براساس یک نظام ارزشی است، اعم از اینکه نظام ارزشی تدوین شده و دارای مواد مشخص باشد، یا نانوشته باشد. هر جامعه‌ای، ارزش‌هایی دارد. در جامعة اسلامی، این ارزش‌ها برخاسته از دین، و بخشی بزرگ از دین‌اند. دشمن می‌خواهد اینها را نیز در جامعه تضعیف کند، غیر از اینکه اعتقادات را سست می‌کنند، می‌کوشند که رفتار مردم براساس ارزش‌ها‌ی اسلامی نباشد. این نیز بخشی از کار دشمنان است و ‌سازکار خود را می‌طلبد.

 

گروه‌های هدف در تهاجم فرهنگی

گفتیم دشمنان برای مقابله با جامعة اسلامی، باید با روح این جامعه که اسلام است مبارزه کنند،

و مبارزه با اسلام در دو محور خلاصه می‌شود: یکی تهاجم به باورها، و دیگری تهاجم به ارزش‌های اسلامی؛ و به‌تعبیردیگر باید با فرهنگ این دین که عبارت است از باورها و ارزش‌ها، یا عقاید و اخلاق، مبارزه کنند.(1) دشمن در تضعیف باورهای مردم، با چند قشر گوناگون روبه‌روست: یکی قشر تحصیل‌کردة دانشگاهی یا حوزوی، که با مفاهیم عقلی و فلسفی سروکار دارند و به‌اصطلاح با بحث‌های دقیق فنی آشنا هستند؛ و دیگری تودة مردم که با بحث‌های دقیق آشنا نیستند، اما استدلال‌ها‌ی ساده و همگان‌فهم را می‌پذیرند و درمقابل، ممکن است تحت تأثیر مغالطاتی از همان نوع قرار گیرند.

اول. فرهیختگان حوزوی و دانشگاهی

دشمنان در مواجهه با قشر فرهیخته، شبهه‌هایی مطرح کردند که از مهم‌ترینِ آنها تشکیک در وجود خدا بود. آنان بی‌پرده و صریح گفته‌اند که نمی‌توان بر وجود خدا برهان عقلی اقامه کرد؛ و اساساً عقل در اینجا کارایی ندارد! همچنین آنها در همة براهینی که در اسلام و غیر اسلام برای اثبات خدا مطرح شده، مناقشه کرده و هیچ‌یک از این دلیل‌ها را تمام ندانسته‌اند. سپس گفتند که اگر صرف‌نظر از مسائل عقلی، بپذیریم که خدایی هست و او پیغمبری هم فرستاده است، نمی‌توان پذیرفت این قرآنی که پیغمبر آورده است، کلام خدا است! آنها در استدلال بر این سخن خود گفتند: خدا حرف نمی‌زند. پس این کلام پیغمبر است. در مرحلة بالاتر گفتند: اگر بپذیریم که قرآن کلام خداست، از کجا معلوم که خدا راست بگوید؟ چه دلیلی داریم بر اینکه خدا هرچه می‌گوید راست باشد؟ آنها همچنین در ادلة صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشکیک کرده، گفتند که صدق امری اعتباری است و حسن صدق، برهان‌پذیر نیست. پس نمی‌شود دلیلی بر لزوم راست‌گویی خدا اقامه کرد. آنها دربارة سایر منابع دینی نیز که بنابر عقیدة ما شیعیان، سرانجام به کلام پیغمبر یا امام معصوم منتهی می‌شوند، گفته‌اند: میان ما و اولیای دین، بیش از هزار و چند صد سال فاصله افتاده و از کجا معلوم که آنچه از آنها نقل


‌1. این تعبیر از مقام معظم رهبری است.

شده، کلام پیغمبر و امام معصوم باشد؟ زیرا کتاب‌ها و نسخه‌ها چنان زیرورو شده‌اند که درست و نادرست آنها روشن نیست، و به‌فرض ‌که معلوم شود آنها کلام پیامبر و امام هستند، چه دلیلی بر درست بودن سخن پیامبر و امامان وجود دارد؟ آنها نیز مانند دیگران بشرند و بشر خطاکار است و به‌دلیل مخدوش بودن دلایل عصمت انبیا و امامان، هیچ دلیلی نداریم که انسانی معصوم باشد و هیچ خطایی نکند. باوجود این شبهات، چه چیزی از اسلام و ادیان الهی دیگر باقی می‌ماند؟ شبهة دیگر آن است که اگر فرض کنیم قرآن، کلام خدای متعالی و حدیث‌ها نیز از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)هستند، از کجا معلوم که به معنای آنها پی برده، آنها را درست بفهمیم؟ زیرا معانی و قرائاتْ متعددند. آنها بحث‌های هرمنوتیکی و مانند آن را مطرح کردند و نتیجه این شد که ما از دین چیزی نمی‌دانیم و هیچ دلیل قطعی بر دینی بودن این مطالب نداریم. این سخن خیال‌بافی نیست و اسناد و مدارک آن موجود است. برخی کسانی که چنین مطالبی گفته‌اند، از آن دفاع کرده و در نوشته‌های خود به آن تصریح کرده‌ و حتی در بحثشان با عنوان‌هایی مانند «نقدپذیری قرآن» بر این مطلب تأکید کرده‌اند. زمانی‌که به مناسبتی به کانادا رفته بودم، فردی که همه او را می‌شناسید و معروف است، به کانادا آمده بود و در دانشگاه مک‌گیل سخنرانی می‌کرد. از دوستانی که در جلسة سخنرانی او حضور داشتند، از موضوع بحث ایشان پرسیدم (دقت کنید که استاد دانشگاهی از ایران رفته و خود را یکی از طرف‌داران و بلکه یکی از نظریه‌پردازان انقلاب و مدافع اسلام معرفی کرده است). آنها گفتند موضوع بحث او نفی عصمت بود و اینکه هیچ انسانی معصوم نیست و مسئلة عصمت، دروغ است! در دانشگاهی مانند مک‌گیل در کانادا، چه نیازی به این بحث است؟ شاید برخی افراد تعجب کنند و بگویند که طرح بحث کلامی عصمت، برای دانشجویان چه فایده‌ای دارد. ولی این‌کار، کاملاً حساب‌شده است؛ زیرا اگر بخواهیم دین را کنار بگذاریم، اولین مسئله‌ای که باید ثابت کنیم این است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) خطا کرده‌اند. تا معتقد به عصمت پیامبر و امام هستیم، نمی‌توانیم بگوییم که آنها اشتباه کرده‌اند. پس باید این اصل را بزنند تا بتوانند شاخه‌های آن را بزنند و درخت دین را بخشکانند.

دوم. تودة مردم

بحث‌هایی که به‌آنها اشاره شد، در مجامع عمومی مشتری ندارند؛ زیرا باید آنها را با اصطلاحات ویژه‌ای مطرح کرد و عموم مردم با آن اصطلاحات آشنا نیستند و حوصلة‌ بحث‌های سنگین علمی، فلسفی و کلامی ندارند. ولی بحث‌هایی هستند که عموم مردم متوجه می‌شوند و بسیار راحت می‌شود از این راه، در افکار و عقاید آنان نفوذ کرد. پس کار دوم فتنه‌گران برای تأثیرگذاری در تودة مردم، ترویج مغالطه‌هایی است که فهم آنها برای مردم آسان، و جواب‌ آنها مشکل‌ است. فهم اصل شبهه آسان است، اما جواب آن مشکل است. این چیز تازه‌ای نیست و از دیرباز بوده و خوشبختانه در خود قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است: هُوَ الَّذِی أنزَلَ عَلَیْک الْکتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أمُّ الْکتَابِ وأخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکرُ إِلاَّ أولُوِا الألْبَابِ.(1) «محکم و متشابه» که گاهی در کتاب‌های اصولی نیز مطرح می‌شود، اصطلاحی قرآنی است و از همین آیه گرفته شده است. خداوند می‌فرماید: آیاتی که ما نازل کرده‌ایم، دو دسته هستند: یک دسته محکمات‌اند، یک دسته متشابهات. متشابه چیزی است که در آن شبهه واقع می‌شود، و معنای حقیقی آن با معنای دیگری اشتباه می‌شود. در نهج‌البلاغه آمده است: وإِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لأنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ؛(2) شبهه را «شبهه» «متشابه» است.


‌1. آل عمران (3)، 7: او [ (خداوند)] كسی است كه كتاب را بر تو فروفرستاد؛ بخشی از آن محكم است. آنها مرجع كتاب [ (آیات دیگر)]اند و بخشی دیگر [از آن] آیات متشابه­اند. اما آنان كه در قلب‌هایشان كژی است، آیات متشابه آن را پی‌جویی می‌كنند تا فتنه‌انگیزی كرده، تأویل آن را بیابند و حال‌آنكه تأویل آن را جز خدا نمی‌داند، و راسخان در علم گویند ما بدان ایمان آورده­ایم، همه [آیات] ازسوی پروردگار ماست و [این را] جز صاحبان اندیشة ناب درنمی‌یابند.

‌2. نهج ‌البلاغه، خ38.

پس قرآن خود تصریح می‌کند که دسته‌ای از آیات، متشابه هستند. درباب راز تشابه آیات، سخن فراوان است. شاید در تفسیر المیزان، این بحث را بیشتر و بهتر از سایر تفاسیر مطرح شده باشد.(1) قرآن می‌فرماید: آن کسانی که در دل، کژی‌ و زیغ(2) و انحرافی دارند، درپی آیات متشابهات می‌روند. برخی افراد، کج‌اندیش هستند و دل و فکرشان کج می‌رود. اینها درپی آیات متشابه می‌روند: فَأمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَة.(3) چرا کژدلان درپی متشابهات می‌روند؟ به این سبب که آنها فتنه‌گرند. پس قرآن، خود به ما یاد می‌دهد یکی از راه‌های فتنه‌گری این است که برخی، متون تأویل‌پذیر را که قابلیت بدفهمی دارند، پی می‌گیرند، بر معنای غلط آنها تأکید می‌کنند و آن را میان مردم ترویج می‌کنند. حتی شاهد هم می‌آورند که معنای آیه همین است و حرف ما همان حرف قرآن است. آنها عین همین حرف را دربارة روایات نیز تکرار می‌کنند. پس از قرآن و روایات که منابع اصلی دین ما هستند، دربارة کلمات علما نیز همین شیوه را اجرا می‌کنند. شاید آن اندازه که در این سه دهه، فرمایش‌های امام تحریف شده و معناهای عوضی برای آن ذکر کرده‌اند، در هیچ عصری واقع نشده باشد. همین کسانی که در ظاهر، خود را انقلابی معرفی می‌کنند و چه‌بسا پُست‌های مهمی نیز داشته‌اند، نصوص قطعیِ کلام امام را رها کرده، به یک کلمه می‌چسبند که بتوان معنای غلطی برای آن ذکر کرد که صددرصد مخالف با منظور امام و ده‌ها کلام دیگر ایشان است.

خدا در عصر نزول قرآن می‌فرماید کسانی هستند که فتنه‌گرند و کارشان همین است. آیا توقع دارید که پس از 1400 سال چنین چیزی نباشد؟ امروز فتنه‌گران بسیار بیشتر، پیشرفته‌تر و روشمند‌تر کار می‌کنند. و دراصل، شاخه‌ای فلسفی به‌نام هرمنوتیک برای این کار درست شده است که به هر لفظی هر معنا که بخواهند بچسبانند و سپس توجیه ‌کنند که معنای کلام


‌1. در جلد دوم قرآن‌شناسی، از مجموعة معارف قرآن از همین قلم نیز مطالب مبسوطی مطرح شده است.

‌2. «زیغ» اصطلاحی قرآنی است كه در مواردی ذکر شده است: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ یا: فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغ. اصل «زیغ» یعنی انحراف، کج شدن و منحرف شدن از راه مستقیم.

‌3. «ابتغاء ‌الفتنه»، مفعول لاجله است؛ یعنی لاجل ابتغاء الفتنه.

همین است. کار به آنجا رسیده که می‌گویند لفظ، صرف‌نظر از مخاطب، معنایی ندارد و مخاطب، معنا را برای لفظ ایجاد می‌کند و یا مخاطب، در تحقق معنا مشارکت دارد. معنا، امری دوبعدی است، یک پا روی ذهن گوینده و پای دیگر هم روی ذهن شنونده دارد. یا به تعبیری که برخی از همین نویسندگان به کار برده‌اند: لفظ آبستن معنا نیست، بلکه گرسنة معناست(1) و این مخاطب است که به لفظ معنا می‌بخشد. هرکس هر معنایی که به لفظ داد، همان درست است و این مسئله‌ای فلسفی شده و بزرگان فلسفه در اروپا، دربارة آن کتاب‌ها نوشته و بحث‌ها کرده‌اند و شعبه‌ای از فلسفه شده است.

 

دستاویزهای فتنه‌گران

فتنه‌گران، در مسیر شبهه‌افکنی و مبارزه با باورهای اصیل اسلامی، از ابزارهای گوناگون سود می‌جویند؛ خواه آیات قرآن یا احادیث معصومان یا سخن عالمان بزرگ یا فتاوای فقهی آنان یا غیر آنها باشد. در ادامه، تفصیل این نکته را باز خواهیم گفت.

 

1. استفاده ابزاری از قرآن و حدیث

فتنه‌گران، گاهی برای عموم مردم با یک آیة قرآن یا حدیث یا فرمایش امام استدلال می‌کنند تا مطالب خود را به دیگران بقبولانند و خود را سازگار و هماهنگ با قرآن و حدیث جلوه دهند؛ یا اینکه خود می‌گویند قرآن کلام خدا نیست و به‌طورطبیعی حجیت ذاتی ندارد و حدیث پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز معلوم نیست از ایشان باشد و اگر به‌واقع از ایشان باشد، معلوم نیست که درست گفته باشد؛ چون معصوم نیست. اگر نوشته‌های سی‌سالة پس از انقلاب را که از نویسندگان پرکار منتشر شده بررسی کنید، خواهید دید که چگونه به آیه و حدیث استدلال کرده، از آنها برای مقاصد خود بهره می‌گیرند. آنها افزون بر کتاب‌ها، در سخنرانی‌ها و گاهی به‌نام جلسة تفسیر نهج‌البلاغه و مانند آن نیز این مطالب را مطرح می‌کنند.


‌1. ر.ك: عبدالكریم سروش، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص287، 394.

2. سخنان متشابه بزرگان

آنان ابتدا ارزش‌ها را اموری اعتباری می‌دانند؛ یعنی خوب بودن یا بد بودن چیزها واقعیت ندارد. ما در خارج چیزی به‌نام خوب یا چیزی به‌نام بد نداریم، بلکه خوب یا بد، حالتی روانی است که ما نسبت به رفتاری پیدا می‌کنیم و بنابر احساسات، سوابق ذهنی و آداب‌ورسوم‌ خود، مثلاً کاری را خوب می‌دانیم. چه‌بسا خود ما پس از مدتی، همان کار را بد بدانیم. این حالت، دلیل این است که خوب‌وبد پایة عقلانی ندارند. آنها سپس به دیدگاه برخی بزرگان که این مفاهیم ارزشی را اعتباری دانسته، آنها را برهان‌ناپذیر می‌دانند، استناد کرده، ایشان را موافق با دیدگاه خود قلمداد می‌کنند و می‌گویند که بیایید و ببینید علامه و بزرگ شما نیز همین را می‌گوید! اینکه علامه چه گفته، در چه مقامی بوده و مقصود از دیدگاه او چیست، برای این اشخاص اهمیتی ندارد؛ زیرا وقتی قرار است به متشابهات تمسک کنیم، نیازی به فهم مطلب بزرگان نیست! مهم آن است که بگویند ارزش‌هایی که شما مطرح می‌کنید، ازقبیل حجاب، ولایت فقیه، آزادی و مقولات دیگر، اعتباریات‌اند و برهانی نیستند و شما نباید درپی دلیل برای آنها باشید. با اثبات این مطلب، دیگر چیزی از دین باقی نخواهد ‌ماند.

 

3. رفتارها و آداب متفاوت در مناطق گوناگون

ایشان اضافه می‌کنند: ارزش‌های موجود در جامعه نیز از هر راهی ثابت شوند، امور متغیر و نسبی هستند؛ یعنی ممکن است برای برخی و در زمانی خوب، و برای برخی دیگر در زمانی دیگر بد باشند. می‌توان برای این ادعا استدلال‌های عرف‌پسند نیز بیان کرد. فرض کنید بگوییم در فصل تابستان، در شهرهای جنوب ایران به‌ویژه در شهرهای ساحلی مثل بندرعباس و بندر بوشهر، مردم شلوار نمی‌پوشند و به‌جای آن لنگ می‌بندند، پس در آنجا لنگ بستن خوب است؛ زیرا اگر مردم شلوار بپوشند، اندام آنها عرق‌سوز می‌شود. اما اگر کسی در قم با لنگ در خیابان راه برود، بد و زشت است. چگونه این کار، آنجا زشت نیست و اینجا زشت است؟ پس معلوم می‌شود که ارزش‌ها متغیر و نسبی‌اند. یا در حمام عمومی و استخر، افراد لباس‌های خود را بیرون آورده، در

حد پوشش عورت، چیزی می‌پوشند، ولی آیا در خیابان، مجالس، دانشگاه و مدرسه نیز می‌توان مانند حمام وارد شد؟ از این امور روشن می‌شود که خوب‌ها و بدها نسبی هستند و امور، در جایی خوب و در جای دیگر بدند. قضاوت آنها دربارة همة امور ارزشی، این‌گونه است. امروز بسیاری از کسانی که در رأس برخی کشورهای دنیا هستند، مانند رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، وزیر، وکیل و کسانی که پست‌های مهمی در کشورهای درجه‌اول دنیا دارند، با وقاحت تمام، هم‌جنس‌بازی را خوب می‌دانند و یکی از اشکالات جمهوری اسلامی را مخالفت با هم‌جنس‌بازی می‌دانند؛ زیرا به اعتقاد آنان، آزادی، حق بشر است. آنها می‌گویند: چرا جمهوری اسلامی با هم‌جنس‌بازان مخالفت کرده، حق اینها را به‌رسمیت نمی‌شناسد؟ همین افراد، نیم‌قرن پیش در همان کشورها، هم‌جنس‌بازی را از زشت‌ترین کارها می‌دانستند، ولی اکنون در همان کشورها، هم‌جنس‌بازی به‌طوررسمی آزاد است و هم‌جنس‌بازان پرچم و باشگاه دارند.(1) فتنه‌گران، اینها را دلیل نسبی بودن خوب و بد می‌دانند و می‌گویند: پس این‌قدر سخت نگیرید! زمانی در شهر قم، زن‌ها پوشیه می‌زدند. خانم‌هایی که متدین بودند و احتیاط می‌کردند، دو تا پوشیه می‌زدند. اکنون اگر کسی پوشیه بزند، همین مسلمان‌ها به او می‌خندند. پس این ارزش‌ها نسبی هستند. سپس آنها مقداری پیش‌تر آمده، می‌گویند: اینکه ممکن است چیزی یا کاری به نظر کسی خوب، و به نظر دیگری بد باشد، هر دو محترم است؛ نه گروه نخست می‌تواند به دیگری بگوید: شما اشتباه می‌کنید، و نه طرف مقابل حق دارد به آنها چنین بگوید. ادب را باید رعایت کرد، ولی واقعیتی وجود ندارد. یا می‌گویند مگر شما در تفسیر یک آیه، چند قول از مفسران ندارید؟ مگر گاهی یک مفسر، چند احتمال را دربارة یک آیه مطرح نمی‌کند؟ و مفسری دیدگاهی را تقویت، و مفسری دیگر نظریه‌ای دیگر را تقویت نمی‌کند؟ پس همة مسائل دینی همین‌گونه‌اند. اعتقاد به خدا نیز همین‌گونه است. شما تفسیری از خدا دارید، و بت‌پرست نیز تفسیری دیگر از خدا دارد. معلوم


‌1. در وین، پایتخت اتریش، ساختمان صورتی‌رنگ و بسیار زیبایی دیدم كه پرچمی بر فراز آن افراشته بود. به برخی دوستان سفارت گفتم: این ساختمان ویژگی خاصی دارد؟ گفتند: آری. این، ساختمان هم‌جنس‌بازان است و شخصیت‌های مهم کشور، تجار، ثروتمندان، شخصیت‌های سیاسی و مسئولان به اینجا رفت‌وآمد دارند!

نیست که تفسیر شما بهتر از تفسیر آن بت‌پرست باشد! آنها همچنین گفته‌اند: الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق؛(1) راه خدا به تعداد انسان‌ها، یا به تعداد نفس‌ها‌ی انسان‌هاست. هر انسانی، برای خود راهی به خدا دارد، دیگری هم راه دیگری دارد. درنتیجه، یک صراط نیست، بلکه صراط‌ها‌ی مستقیم داریم و چه کسی گفته است که فقط یک صراط مستقیم است؟!

 

4. اختلاف و تغییر فتاوای مراجع دینی

ازجملة این مغالطات این است که به مقلدان مراجع تقلید می‌گویند: شما در زمان مرجع پیشین، به فلان فتوا عمل می‌کردید و اگر به غیر از آن عمل می‌کردید، عبادت شما باطل بود. اما اکنون براساس فتوای مرجعی دیگر، به‌گونة دیگر عمل می‌کنید. پس معلوم می‌شود دین، نسبی است. همچنین می‌گویند: فراتر از این، جایی است که گاهی فتوای مجتهدی تغییر می‌کند. مجتهد، پیش‌ازاین فتوایی داده بود و در زمان دیگر فتوای دیگری می‌دهد. پس معلوم می‌شود احکام دین نیز آن‌گونه قرص و محکم، و ابدی و ازلی نیستند، بلکه نسبی و شناور‌اند. گاهی اهل زیغ، آن‌قدر جرئت می‌کنند که می‌گویند: خود امام ابتدا شطرنج را جایز نمی‌دانست، ولی پس‌ازآن، به جواز بازی شطرنج فتوا داد. شطرنج حرام بود و حلال شد! پس ممکن است مشروبِ حرام نیز روزی حلال شود!

اینها متشابهاتی هستند که اهل زیغ، از آنها سوء‌استفاده می‌کنند. البته ما می‌دانیم که اختلاف فتوا بین فقها وجود دارد و هیچ اشکالی ندارد. هرکس به فتوای مرجع تقلید خود عمل کند، ثواب داشته، معذور خواهد بود. مجتهد نیز حتی آنجا که به واقع نرسیده و ناخواسته فتوای نادرستی دهد، بی‌پاداش نیست. لِلمصیبِ اَجْرانِ ولِلْمُخْطِىءِ اَجْرٌ واحد. اما آیا این سخن، دلیل نسبی بودن ارزش‌هاست؟ آیا ارزش‌های ثابت نداریم؟ جوابش چندان ساده نیست. آنها برای اغوای دیگران، از این چیزها می‌توانند درست کنند. به قول آن مثل معروف: دیوانه‌ای سنگی درون چاه


‌1. ر.ك: محمد‌باقر مجلسی، بحار الانوار، ج64، ص137. گاهی نیز به‌این‌صورت گفته شده است: الطرق الی الله بعدد نفوس الخلایق.

می‌اندازد که ده عاقل نمی‌توانند بیرون بیاورند. سنگ انداختن و شبهه افکندن آسان است، اما حل شبهه دشوار است. انواع و اقسام راه‌ها برای شبهه کردن، به‌ویژه با پشتیبانی جناب شیطان وجود دارند که مسیر را برای فتنه‌گران آسان می‌کنند. اما مبارزه کردن با آن شبهه‌ها مشکل است، به‌ویژه وقتی کسانی که باید مبارزه کرده، جواب دهند، احساس مسئولیت نکنند. در این هنگام، شبهه‌افکنان و فتنه‌گران، میدان را خالی دیده، یکه‌تازی می‌کنند. سوگمندانه باید بگوییم چنین چیزهایی وجود دارد.

 

لزوم کسب آمادگی دربرابر شبهات

شبهه‌های فلسفی که به برخی از آنها اشاره شد، به ذهن بعضی بزرگان هم نمی‌آیند. بزرگانی اهل علم، فضل، فقاهت و بسیار متقی و متدین هستند و ما برای آنها احترام قایل هستیم اما برای پاسخ‌دادن به این شبهات آمادگی ندارند، زیرا شبهه‌ای فلسفی است و با ‌آن بیگانه هستند. بیش از بیست سال است که مسئلة قبض‌وبسط شریعت، مطرح شده و مقالات و کتاب‌هایی دراین‌باره نوشته ‌شده است. اگر اکنون از شما بپرسند که قبض وبسط شریعت چیست، کدام‌یک تصور روشنی از آن دارید؟ متأسفانه هستند کسانی که صورت مسأله‌ را نمی‌دانند تا درصدد جوابش بربیایند! ازاین‌دست مسائل فراوان‌اند و دلیل وجود آنها این است که درس‌های رسمی حوزه‌های علمیه که بسیار لازم و قابل احترام‌اند، برای پاسخ‌گویی به شبهات کافی نیستند و افزون بر آنها، دروس دیگری نیز لازم‌اند.

کسی که با فلسفه آشنا نباشد، به این شبهه‌ها با چه چیز پاسخ می‌دهد؟ با اصل برائت و استصحاب؟ این نیز فنی است و استدلال و جواب متناسب با خود را می‌طلبد. اگر پاسخ دادن به این شبهات واجب است، مقدمات آن نیز واجب‌اند.(1) باید توجه داشت که فتنه


‌1. به‌فرض اگر جبهه رفتن واجب است، آموزش نظامی نیز واجب است. کسی که آموزش ندیده، در جبهه چه كاری ‌می‌تواند صورت دهد؟ پس به همان دلیلی که جهاد واجب است، آموزش نظامی نیز واجب است؛ اگرچه واجب کفایی است و هروقت جهاد واجب عینی شد، آموزش نظامی نیز واجب عینی خواهد بود.

چگونه شکل می‌گیرد، و در چه زمینه‌ها و بسترهایی رشد می‌کند. تصور نشود همة دانشجویان، که بچه‌های بسیار خوب و متدینی نیز هستند، به‌اندازة طلبه‌ها از مسائل شرعی، فقهی و کلامی آگاهی دارند. زیرا طلبه‌ها سالیان فراوان در حوزه‌ها درس خوانده و با این مباحث سروکار داشته‌اند. وقتی آنان مثل دانشجویان علوم دینی آگاهی ندارند، زودتر تحت تأثیر شبهات واقع می‌شوند. وقتی شبهه قوی باشد، افراد تحصیل‌کرده نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرند. و دیگران به‌طریق‌اولی متأثر خواهند شد. مسئول پاسخ‌گویی کیست؟ در حدیثی آمده است که خدا تحصیل علم را بر متعلمین واجب نکرد، مگر زمانی‌که تعلیم علم را بر علما واجب کرد.(1)

عالمان باید با زحمت، علوم را بیاموزند و به دیگران بیاموزانند، یا حاصل آموخته‌ها را به‌صورت خلاصه و مختصر در اختیار آنان قرار دهند.(2) اما اگر عالمان دین حرکت نکنند، چه کسی مسئول این کار است؟

 

5. اختلاف‌افکنی فتنه‌گران و بهره‌گیری از اختلافات

یکی از روش‌هایی که فتنه‌گران به کار می‌برند و سابقة بسیار طولانی در تاریخ دارد، سوءاستفاده از زمینه‌ها‌ی اختلاف میان مردم است. حتی اگر اختلافی میان مردم نباشد، آنها ایجاد اختلاف می‌کنند و به‌این‌وسیله، قدرت مردم را دربرابر خود تضعیف می‌کنند. وقتی نیروها، اعم از نیروهای فکری، عاطفی، علمی و هر نیروی دیگری که جامعه در اختیار دارد، پراکنده و متفرق شدند و هرکدام در سویی به کار گرفته شدند، دشمن به‌خوبی بر آنها مسلط می‌شود. اما اگر نیروها در یک جهت متمرکز باشند، تسلط بر چنین نیروی متمرکزی بسیار دشوار است. بنابراین دشمن درزمینة اختلاف‌افکنی میان مردم تلاش می‌کند. مسئلة اتحاد و


‌1. رُوِیَ عَنْ عَلِی أَنَّهُ قَالَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْجُهَّالِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ یُعَلِّمُوا (محمد‌باقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص78).

‌2. به تعبیر جناب حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی، باید مطالب را به‌صورت ساندویچی در اختیار دیگرانی كه فرصت كافی ندارند، قرار دهیم.

اتفاق، به استدلال نیاز ندارد.(1) در آیاتی از قرآن نیز به این مطلب پرداخته شده است؛ ازجمله: إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَکانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی‏ شَیْ‏ء...،(2) یا: وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکمْ؛(3) وقتی رویاروی یکدیگر قرار گرفته، باهم به نزاع و کشمکش می‌پردازید، شکست خورده، بی‌آبرو می‌شوید و درنتیجه، قدرت شما از بین می‌رود. قرآن اختلافات میان مردم را نکوهش کرده، آن را موجب سقوط می‌داند. در نهج‌البلاغه نیز نظیر این مطالب هست و به‌طور‌کلی در منابع اسلامی، این مسائل روشن‌اند و احتیاج به توضیح‌ نیاز ندارند. آنچه برای ما اهمیت دارد، فهم چگونگیِ پدید آمدن اختلاف و بهره‌گیری دشمن از آن است تا بتوانیم از آن پیشگیری کنیم و اگر اختلافی پدید آمد، راه اختلاف‌زدایی را بشناسیم و از گسترش آن جلوگیری کنیم.

 

راز پیدایش اختلاف

مقصود از اختلاف، اختلاف در افکار و رفتار انسان‌هاست؛ وگرنه اختلاف در شکل و قیافه و مانند آنها، لازمة آفرینش است. آیا ممکن است در جامعه‌ای، همة مردم یک‌سان بیندیشند و سلیقه و رفتار‌ی همگون داشته باشند؟ شاید به‌طورعادی، محال باشد که مردم جامعه‌ای هرچند کوچک، در هیچ‌چیزی اختلاف‌نظر نداشته باشند. تجربه نیز همین را نشان می‌دهد. حتی همة اعضای یک خانوادة کوچک شامل پدر، مادر و چند فرزند، یک‌سان فکر نمی‌کنند و


‌1. معروف است كه پدری هنگام مرگ، فرزندان خود را فراخواند و چوبی به دست آنها داد و گفت: بشکنید. آنها چوب‌ها را شکستند. سپس پدر چندین چوب دركنار هم قرار داد ‌و تقاضا كرد كه آنها بشكنند و آنان از شكستن آنها فروماندند. آن‌گاه پدر گفت: این را به شما نشان دادم که بدانید، تا جدا از یکدیگر هستید، دشمن بر شما چیره می‌شود، اما اگر باهم متحد باشید، مثل این چوب‌ها خواهید بود که اگر یك دسته روی هم گذاشته شود، به‌راحتی شکسته نمی‌شود. در کتاب‌ها‌ی درسی ابتدایی هم این مثال‌ها بود و همه با اشعار سعدی و دیگران دراین‌باره آشنا هستیم که اتحاد و اتفاق بسیار كارساز، و اختلاف فرصت‌سوز و ویرانگر است. مانند: مورچگان گر بكنند اتحاد / شیر ژیان را بدرانند پوست.

‌2. انعام (6)، 159: آنان كه در دین خود اختلاف كرده، گروه‌گروه شده‌اند، تو با آنان نسبتی نداری.

‌3. انفال (8)، 46: با یكدیگر كشمكش مكنید؛ كه ناتوان شده، ابهت شما از بین خواهد رفت.

سلیقه یگانه‌ای ندارند. به‌طورعادی نمی‌توان از این اختلافات دور شد و اگر به‌فرض، چنین چیزی واقع شود، شاید مطلوب نباشد؛ زیرا رشد فرهنگ جامعه و تمدن بشر، در سایة فعالیت‌ها‌ی گوناگونی است که صورت می‌گیرند و باهم تأثیر و تأثر دارند و به‌این‌ترتیب، رشد فکری، صنعتی، رفاهی، اقتصادی و علمی برای بشر پیش می‌آید. اگر همه یک‌سان فکر کرده، یک سلیقه داشتند و درپی یک کار بودند، کارهای دیگر بر زمین می‌ماند و کسی عهده‌دار آنها نمی‌شد. پس چنین اتحادی مطلوب نیست. اکنون که نمی‌توان جلوی همة اختلافات را گرفت، آیا صحیح است که همه در انتخاب مسیر زندگی و پیشرفت، رها شوند و هیچ تلاشی برای ایجاد وحدت فکری و رفتاری نکنیم؟ بودن اختلاف، طبیعی است و افرادی که با یکدیگر اختلاف‌نظر دارند، کم‌کم رفتارها، اعتقادات و دین‌ آنها نیز باهم اختلاف می‌یابد و حتی گاهی با یکدیگر درگیر می‌شوند. این طبیعی است، اما آیا نباید برای کم کردن فاصله‌ها و رفع اختلاف‌ها کوشید و باید چنان عنان اختلاف را رها کرد تا درست نقطة مقابل فرض اول شکل گیرد؟ فرض اول این بود که تلاش کنیم هیچ اختلافی پدید نیاید. آن فرض، ممکن نبود. آیا رواست که در نقطة مقابل این فرض، اختلاف‌ها را رها کرده، از هیچ اختلافی جلوگیری نکنیم؟

عقلا می‌دانند که اگر برخی اختلافات پدید آیند، رها شوند و برای جلوگیری از آنها اقدامی نشود، جامعه، تمدن و اخلاق باقی نخواهند ماند؛ زیرا اگر قرار باشد هرکس به دلخواه خود عمل کند و هیچ ضابطه‌ای مقبول دو طرف نباشد، هرج‌ومرج، فساد و ازهم‌گسیختگی در جامعه پدید خواهد آمد. پس رها کردن اختلافات به‌این‌صورت، درست نیست. افزون بر اینکه هر جامعه، دشمنی دارد که ممکن است از این اختلاف سوءاستفاده کرده، درپی نابودی جامعه باشد. بنابراین باید درپی راهی برای کاستن از اختلافات بود تا بتوان دربرابر دشمن، نفوذ‌ناپذیر شد. ازاین‌رو باید به بررسی عوامل اختلاف و شناخت حوزه‌های مهم اختلاف‌ناپذیر پرداخت، و دانست که در چه چیزهایی باید وحدت داشت، در چه چیزهایی اختلاف رواست، و راز پیدایش اختلاف در افکار، رفتارها و منش‌های افراد چیست.

بایسته‌ها و محور وحدت

آنچه ضرورت دارد این است که در امور اساسی اختلاف نشود؛ یعنی حقایق، اعتقادات و رفتارهای حق که برای سعادت انسان ضرورت دارند، نباید دستخوش اختلاف گردند. باید تلاش کرد که همگان حق را شناخته، به آن ملتزم شوند و اختلافی در آن پدید نیاید. اما اگر در امور دیگر اختلافاتی پدید آید، چندان خطرناک نیست و به‌طور‌کلی نمی‌توان از آنها پرهیز کرد. بدین‌ترتیب، حوزة‌ بایستة رفع اختلاف، دینِ حق است که شامل حقایق، باورها و ارزش‌ها‌ی حقی است که باید به آنها پایبند بود. از آنجا که به اعتقاد ما، دین حق همواره یکی است، اگر در حوزة دین اختلافی پدید آید، یا یکی از دو طرف دعوا و اختلاف، باطل و دیگری حق است؛ یا آنکه هر دو باطل‌اند. بنابراین هرگز دین حق متعدد نیست و دربرابر خودِ دین، حقی نخواهد بود: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال.(1) وقتی حقی را داشتیم، پس‌ازآن هرچه باشد، ضلالت خواهد بود.

در این زمان که برخی آن را جاهلیت قرن بیستم و بیست‌ویکم نامیده‌اند، کسانی معتقد شده‌اند که حق و باطل تابع سلیقه‌ها‌ و خواسته‌ها‌ی مردم‌اند و بنابراین دین حقی نیز وجود ندارد، بلکه همة دین‌ها پسندیده و نیکویند. حتی در میان مسلمانان و مدعیان دفاع از اسلام، کسانی پیدا شده‌اند که صراط‌ها‌ی مستقیم را باور دارند و میان مذهبی با مذهب دیگر و دینی با دین دیگر، اختلاف مهمی نمی‌بینند. می‌گویند که مسیحیت یا یهودیت یا اسلام یا دین دیگر، هرکدام را بپذیری تفاوتی ندارد. این را پلورالیسم یا کثرت‌گرایی دینی نامیده‌اند و براساس آن، همة ادیان را صحیح می‌پندارند.

این مطلب، بحثی مستقل می‌طلبد و ما و دیگران، در جای خود دربارة آن سخن گفته‌ایم. مفروض ما در اینجا این است که دینِ حق، یکی است. اگر کسانی حرف داشته باشند، جداگانه باید دربارة آن بحث کرد.

آنچه ما بر آن اصرار فراوان داریم آن است که دینِ حق، یکی است و در آن اختلافی نیست. اختلاف در سلیقه‌ها و رفتارها، ضرر چندانی نمی‌زند و حتی گاهی مفید است، اما اختلاف در دین،


‌1.یونس (10)، 32.

انسان را به عذاب ابد کشانده، سعادت دنیا و آخرت را از او می‌گیرد. دین، پاره‌ای مسائل اساسی دارد که ارکان دین بوده، قوام دین به آنهاست. در اینها نباید اختلاف باشد. ولی ممکن است گاهی مسائل فرعی و جزئی، محل اختلاف باشند که راهی برای رفع کلیِ آنها وجود نداشته باشد؛ مثل اختلاف فتاوای مراجع تقلید دربارة تسبیحات اربعة نماز و اینکه آیا سه مرتبه باید خواند یا یک مرتبه کافی است. فقها هزار سال در این زمینه‌ها بحث کرده‌اند و هنوز نیز برخی می‌گویند سه مرتبه تسبیحات لازم است و برخی فتوا می‌دهند یک مرتبه کافی است.

از این اختلاف‌ها گریزی نیست و راز عمدة آن این است که ما به امام معصوم دسترسی نداریم. ولی در قطعیات و ضروریات دین نباید اختلاف شود؛ زیرا اگر کسی آنها را انکار کند، دیگر تابع آن دین نخواهد بود. اما چرا در ضروریات دین اختلاف می‌شود؟(1) در قرآن و روایات، پاسخ این پرسش برای معتقدان به دین آمده است. آیات بسیاری دراین‌زمینه وارد شده که این آیه، نمونه‌ای از آنهاست: شَهِدَ اللّهُ أنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکةُ وأوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ * إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ.(2) مفهوم این جمله: «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُم» مکرر در قرآن بیان شده است. یکی از آموزه‌های جامعه‌شناختی قرآن این است که اختلاف در دین، فقط‌وفقط براثر برتری‌طلبی، خودخواهی و عبور از حق است؛ یعنی براثر سوءرفتار افراد ستمگر، اختلاف در دین پیش آمده است، وگرنه خدا پیامبران را فرستاده و حجت را تمام کرده است. پس اصل اختلاف در دین، براثر جهل و نادانی نیست، بلکه آنها که اختلاف پدید می‌آورند. خودْ اهل علم هستند. اینان به این سبب که به دیگران بزرگی فروخته، بر


‌1. دراین‌باره، بحثی علمی لازم است و روان‌شناسان اجتماعی و جامعه‌شناسان باید بحث کنند.

‌2. آل عمران (3)، 18،19: خداوند كه همواره عدل و داد را برپا داشته، گواهى داد كه جز او خدایى نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز. جز او خدایى نیست، شكست‌ناپذیر و حكیم است. همانا دین [صحیح] در پیشگاه خدا اسلام است؛ و كسانى كه كتاب [آسمانی] بدانان داده‏اند، اختلاف نكردند [و ادیان و فرق مختلف پدید نیاوردند] مگر پس از آنكه دانش و آگاهى بدیشان آمده بود، [و اختلاف آنان] ازروى ستم و بدخواهى میان خویش [بود] و هركه به آیات خدا كافر شود، پس خدا به‌سرعت حسابرسی می‌كند.

آنها برتری بورزند و برای خود پست و مقام و پرستیژی قایل شوند و مغازه‌ای باز کنند، فرقه‌ها و مذهب‌ها و دین‌ها را ساخته‌اند. اگر انگیزة «بغیا بینهم» نبود، برحسب این معادلات، اختلافی در دین پدید نمی‌آمد. یادکرد این نکته، بایسته است که انگیزة برتری‌طلبی، فقط در مسائل دینی نیست، بلکه در نهاد آدمی این غریزة‌ شیطانی هست که اگر تربیت نشود، رشد یافته، به فسادهای فراوانی منتهی می‌شود. این نکته در کودکان نیز مشاهده می‌شود که یکی می‌خواهد بر دیگری برتری داشته باشد. مثلاً اسباب‌بازی را فقط برای خود می‌خواهد و مایل است کودک دیگر نداشته باشد، یا آنکه نوع بهتر را برای خود می‌خواهد. کودک به‌طورطبیعی اسباب‌بازی خود را به دیگری نمی‌دهد، مگر آنکه در محیطی تربیت شده باشد که این کار را به‌منزلة ارزش پذیرفته باشد؛ وگرنه ابتدا دیگری را کنار زده، نوع بهتر را برای خود برمی‌دارد. بلکه می‌کوشد همه را در اختیار خود بگیرد. این روحیة برتری‌طلبی، اساس بسیاری از مفاسد است. قرآن می‌فرماید: تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَسَادًا.(1) سعادت ابدی از آنِ کسانی است که درپی برتری‌ بر دیگران نیستند. روح برتری‌طلبی، باعث عذاب ابد و ابتلا به انحرافات دینی و فساد، کفر و شرک است. قرآن در آیة دیگر، به روحیة برتری‌طلبی فرعون اشاره کرده، آن را منشأ فسادهای او می‌داند. یعنی آن چیزی که فرعون را فرعون کرد و درمقابل موسی واداشت و باعث شد او ادعای خدایی کند، همین روحیه بود:إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ؛(2)فرعون علوّ پیدا کرد و درصدد برتری بر دیگران برآمد. در ذیل این آیات، آن‌قدر در روایات اهل‌بیت(علیه السلام) سفارش شده که به فکر برتری‌ بر دیگران نباشید، تا جایی که روایتی می‌فرماید: اگر کسی بخواهد بند کفش او بهتر از بند کفش دیگران باشد، مرتبه‌ای از علوّ است. یعنی چرا در مقام مقایسه با دیگری، درپی برتری بر او هستی؟ نیاز خود را برطرف کن و درپی کمالی باش که در آن هیچ نزاعی نیست و هرچه پیش بروی، هیچ مزاحمتی با دیگران پدید نمی‌آید. چرا انسان دربارة چیزهای جزئی‌ چشم‌وهم‌چشمی ‌کند و بخواهد از دیگری بهتر باشد؟ در لباس، کتاب، خانه،


‌1. قصص (28)، 83: آن سرای آخرت را برای كسانی قرار می‌دهیم كه درپی برتری و فسادانگیزی در زمین نباشند.

‌2. همان، 4.

خودرو و دیگر امور، تا ریاست و پست و مقام. وقتی پیش‌تر بروید، فتنه‌ها سر برمی‌آورد. روحیة برتری‌طلبی، به‌گونه‌ای جزء غرایز انسان است و باید با عقل و تربیت دینی اصلاح و تعدیل شود. روحیة علوّ بر دیگران، بیشتر با حسد توأم است. به‌فرض اگر مردم به عالمی احترام کنند، ولی او رقیبی داشته باشد که این احترامِ افزون‌تر را ببیند، از خود خواهد پرسید: چرا به من، مانند او احترام نمی‌کنند؟ بنابراین ممکن است او در مقام بغی برآید و کاری ‌کند که از او بالاتر به شمار آید و به او بیشتر احترام بگذارند؛ یعنی از احترام افزون‌تر مردم به رقیب خود ناراحت می‌شود. داستان حضرت یوسف(علیه السلام) را دوباره مرور و دقت کنید که چرا برادران یوسف، او را در چاه انداختند و حتی یکی از آنها، پیشنهاد کشتن او را مطرح کرد: لیوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا؛(1) چون پدر، یوسف را بیشتر دوست می‌دارد. چه کنیم؟ اقْتُلُواْ یوسُفَ؛ یوسف را بکشید. آنان فرزندان پیغمبر خدا بودند، ولی وقتی دیدند که پدر به دو تن از برادران بیشتر علاقه دارد، به همین راحتی برای ناپدید کردن او اقدام کردند. این پدیده به برادران یوسف اختصاص ندارد، بلکه در ذات همة ما هست که دوست داریم از همتا، همدرس و همکار خود برتر باشیم و دیگران به ما بیشتر توجه کنند؛ مگر اینکه خدا کمک کند و خود را در مکتب اهل‌بیت(علیه السلام) تربیت و اصلاح کرده باشیم. وگرنه طبع اولیِ آدمی همین است. قرآن می‌فرماید: اختلاف در دین از آنجا پدید آمد که عالمان دین، برای اینکه بر اقران خود برتری یابند، اختلاف کردند. این مطلب به عالمان اختصاص ندارد و قشرهای دیگر مردم نیز در برتری‌طلبی همین‌گونه‌اند. محض نمونه، تاجری با تاجر دیگر رقابت دارد، و دوست دارد منافعی که دیگری می‌برد، در اختیار او قرار گیرد. تبلیغات کالاها برای چیست؟ برای اینکه کالای این بنگاه، بهتر فروخته شود و از دیگری نخرند تا رقیب ضرر کرده، ورشکست شود! او درپی سود خود است و به فکر دیگری نیست. تاجری که به فکر رقیب خود بوده، راضی به ضرر کردن او نباشد، بسیار کمیاب است. آدمی در ذات خود، به فکر دیگری نیست. خودخواهی به‌ویژه در این زمانه (2) فراگیر است و کسی به فکر


‌1. یوسف (12)، 8.

2. Individualism.

دیگری نیست. حتی فرزند به فکر پدر نیست و به وقت پیری و بیماری، از او سراغی نمی‌گیرد و او را به خانة سالمندان می‌فرستد!

پس منشأ اختلاف در دین، و اینکه هر روز فرقه و دین جدیدی پدید می‌آورند یا بت‌ جدیدی می‌سازند، کسب منافع مادی و برتری‌طلبی است. اما گاهی این عالمان، خودْ فتنه‌گر نیستند، بلکه کسانی دیگر فتنه‌گرند و اینها را آلت دست قرار می‌دهند؛ یعنی از اختلافات آنان سوءاستفاده کرده، به آن دامن می‌زنند و آن را تشدید می‌کنند. آنها تلاش می‌کنند تا افراد را درمقابل یکدیگر قرار دهند و به جان هم بیندازند تا نتیجة مطلوب خود را بگیرند. پس دو دسته از مردم، به‌سوی اختلاف رفته، از آن بهره می‌گیرند: یک دسته، کسانی که خود عامل اختلاف‌اند و بیشتر براثر برتری‌طلبی‌ها و خودگزینی‌ها‌ و ریاست‌طلبی‌ها درپی امتیازند و دیگران را نفی می‌کنند. دستة دیگر، کسانی هستند که خود اهل اختلاف نیستند، ولی درپی اختلافات عالمان یا اقوام یا گروه‌های گوناگون هستند تا این اختلافات را تشدید کرده، نیروهای دو طرف را تضعیف کنند، و برایند نیروهایی که درمقابل قرار می‌گیرند، براثر اصطکاک صفر گردد. شاید یکی قوی‌تر باشد و تااندازه‌ای غالب شود، ولی سرانجام، نتیجة اختلاف به‌نفع دشمن است. اگر حقیقت اختلاف این است، وظیفة ما چیست و باید چه کنیم؟

نخست، باید تلاش کنیم که خود، عامل اختلاف نباشیم. برای اینکه عامل اختلاف نباشیم، باید خوی برتری‌طلبی و حسد را در وجود خود ریشه‌کن کنیم. تا این آفت در درون ما هست، در جایی خود را نشان خواهد داد. یعنی اگر امروز میدانی ندارد، وقتی میدان یافت، نمایان می‌شود، هرچند در هشتادسالگی و سنین بالاتر باشد. باید کوشید که این خوی شیطانی برطرف شود و خودْ عامل فساد (اختلاف) نگردیم؛ زیرا چنان‌که گذشت، خاستگاه اغلب خون‌ریزی‌ها،‌ فسادها و انحرافات دینی و‌ اخلاقی، حسدورزی است.

دوم، باید درپی حل اختلاف باشیم و از تبدیل آن به خصومت و تنازع جلوگیری کنیم. اختلاف، خواسته یا ناخواسته و کم یا زیاد پیش خواهد آمد. باید کسانی که اهل ایجاد اختلاف نیستند و درپی اصلاح‌اند، راهی برای رفع اختلاف بیابند تا از گسترش آن جلوگیری کنند.

به‌ویژه باید از پیدایش اختلاف در اصول پرهیز گردد. تجربة سال‌های گذشته نشان داد که عامل اختلاف در برخی مسائل اصولی دین، کسانی بودند که خود اهل عمل به بعضی از وظایف شرعی بودند! سالیانی پیش، دربارة یکی از ارکان فتنه و فساد، به آقای بزرگی گفته بودند که جناب ایشان چنین اعتقادات فاسدی دارد و دربارة وحی و نبوت، چنین‌وچنان گفته است. او در پاسخ گفته بود: این حرف‌ها چیست؟ ایشان چند روز پیش نزد من آمد و خمس دارایی خود را پرداخت کرد. به دیگری گفتند: آقا این شخص چنین حرفی می‌زند. در پاسخ گفته بود: او هرگز اهل این حرف‌ها نیست. پدر ایشان آن‌قدر در محلة ما محترم بود که مردم به سر او قسم می‌خوردند. آیا ممکن است پسر او تا این اندازه فاسد باشد؟ اینها معیارهای ما برای شناخت اشخاص و حق و باطل است! چه رابطه‌ و ملازمه‌ای میان خوبی یا بدی پدر با پسر وجود دارد؟ مگر هر پدر خوبی، پسر خوبی دارد؟ یا مگر هرگاه پدر بد بود، به‌حتم پسر نیز بد می‌شود؟ یا اگر کسی پولی برای خمس یا زکات و مانند آن پرداخت کرد، نشان درستی افکار و عقاید و نیات و انگیزه‌های اوست؟ یکی از راه‌های نفاق و فریب‌کاری همین است که فردی، برای تظاهر به دین‌داری نزد عالمی رود و وجوهاتی تقدیم کند؛ زیرا آن عالم که نمی‌تواند از نماز شب او مطلع شود و اگر مدعی اقامة نماز شب باشد از او نمی‌پذیرد، ولی وقتی وجوهات دهد، آن عالم چنان پاک و خوش‌نفس است که طرف مقابل را همانند خود، پاک و بی‌ریا می‌پندارد و فریب می‌خورد. پس لازم است ابتدا خود اشخاص را بشناسیم، نه از راه پدر یا بستگان دیگر؛ و دوم آنکه آنان را با وضع فعلی‌ بشناسیم. ممکن است کسی اول کافر باشد، و سپس مسلمان شده باشد؛ مانند صحابه‌ای که نخست کافر بودند و سپس به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آوردند. آیا می‌توان گفت که آنها، پس از ایمان نیز کافرند؟ ملاک، حال فعلی افراد است. باید دید که آن فرد، اکنون کافر است یا مسلمان. همچنین کسی را که زمانی مسلمان بود، نمی‌توان همواره مسلمان دانست و گفت چون پارسال مسلمان بوده، پس به‌حتم امسال نیز اعتقادی درست دارد. باید اعتقاد فعلی او را معیار دانست. پس یک راه مبارزه با اختلاف آن است که خود را اصلاح کنیم؛ و راه دیگر آنکه تلاش کنیم واقعیت افراد را شناخته، از ظاهر

آراسته آنان، فریب نخوریم. نباید بی‌جهت پیش‌داوری کنیم و دیگران را فقط به‌سبب گذشتة‌ آنها خوب یا بد بدانیم، بلکه باید ملاکمان وضع فعلی آنان باشد. در قضاوت یا رأی دادن و مانند آن، بدون تحقیق کاری نکنیم.

 

راه کم‌کردن اختلافات

چه کنیم که اختلافات کمتر شوند؟ شیطان، در ابتدا بسیاری از اختلافات جزئی را براثر سوءظن‌ پدید می‌آورد. گاهی براثر نقل نادرست دو نفر، انسان به فردی بدبین می‌شود و تا آخر با او میانة خوبی ندارد؛ زیرا شنیده است که او حرف نامناسبی زده یا رفتار غلطی انجام داده است. باید تلاش کرد که به این نقل‌ها اعتماد نشود. قرآن می‌گوید:إِن جَاءکمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَینُوا أن تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ.(1)‌امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج‌البلاغه می‌فرماید: بین حق و باطل، چهار انگشت فاصله است.(2) هرچه دیدی بپذیر، اما هرچه شنیدی باور نکن،‌ بلکه تحقیق کن. همه می‌گویند! همه چه کسانی هستند؟ گاهی دو یا سه نفر بیشتر نیستند. این دو یا سه نفر نیز چیزی شنیده و خود ندیده‌اند و چه‌بسا همة حرف‌ها به نقل یک نفر برگردد که او نیز اشتباه شنیده است. همة اینها با این فرض است که سوءنیّتی در کار نباشد. بنابراین نباید بی‌جهت کسی را متهم کرد. گاهی براثر همین نقل‌های نادرست، اختلاف عجیبی میان افراد پدید می‌آید؛ افزون بر اینکه در فهم بسیاری از حرف‌ها اختلاف است. گاهی کسی قصد دیگری داشته و در محلی،‌ به‌مناسبتی چیزی گفته که از آن سوءبرداشت شده است. باید دربارة مقصود او تحقیق کرد. پس تا آنجا که این اختلافات جزئی‌اند، با همین کارها قابل حل‌اند. باید تلاش کنیم وحدت را حفظ، و افراد را به یکدیگر نزدیک کنیم، مگر آنکه اختلاف در اساس دین باشد.


‌1. حجرات (49)، 6: اگر فاسقی برای شما خبری آورد، بررسی كنید تا مبادا [براساس آن] گروهی را ازروی نادانی [و به‌اشتباه] هدف قرار داده، از كردة خویش پشیمان گردید.

‌2. أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلا أَرْبَعُ أَصَابِعَ. فسئل(علیه السلام) عن معنى قوله هذا فجمع أصابعه ووضعها بین أذنه وعینه ثم قالالْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْتُ (نهج ‌البلاغه، خ141).

نقش رهبری در حل اختلاف

اگر به‌طورجدی فهمیدیم که کسانی با اساس دین مشکل دارند، نباید آن را سهل بگیریم و باید جدی برخورد کنیم. اما در مسائلی که به‌طورطبیعی اختلاف پیش می‌آید؛ نباید از این پدیده تا آنجا که مورد نیاز نیست، جلوگیری کنیم. اختلافِ‌سلیقه‌‌ها و رفتارها در مسائل اجتماعی، آشکارا درست یا نادرست نیست، به‌گونه‌ای‌که هرکس به‌سرعت بفهمد که این یا آن رفتار، حق است. گاهی دو نفر مسئول که هر دو صادق، متدین و متعهد هستند، باهم اختلاف‌نظر دارند؛ مانند دو پزشک متخصص که دربارة بیماری نظر‌های متفاوتی دارند. اینها اموری عادی‌اند و در این‌گونه موارد، تا آنجا که لازم نیست، نباید از اعمالِ‌سلیقة‌ افراد جلوگیری کرد. اما اگر امری با رفتار ما اصطکاک دارد، به‌گونه‌ای‌که ما باید اظهار نظر کنیم و خود نمی‌دانیم چه باید بکنیم و فرض آن است که همة اینها در حوزه‌ای رخ داده‌اند که با دین ارتباط دارد، در چنین مواردی باید به رهبر دینی مراجعه کرد. در اینجا نقش رهبری در جامعة اسلامی روشن می‌شود. وحدت جامعة اسلامی، به محـوریت رهبر آن است. اگر همه با اختلافاتی که دارند ـ و اختلاف داشتن به‌معنای خـائن بودن نیست، بلکه درک افـراد، متفاوت اسـت ـ بخـواهند نظر خود را اعمـال کنند، مصالح جامعة اسلامی از دست خواهد رفت. باید وحدت رویه‌ای پدید آید و محوری باشد. باید معیاری برای رفتارهای اجتماعی، که هم بعد اجتماعی و هم بعد دینی دارند، جست. فراموش نکنید که همة این بحث‌ها بر سر اختلاف در دین یا امور مربوط به دین است. بنابراین تنها راهی که می‌تواند جامعه را به صلاح هدایت کند و از اختلافات خانمان‌برانداز نجات بخشد، اتحاد حول محور رهبری است. اگرچه شناخت و انتخاب رهبر، در جای خود مسئله‌ای مهم است. فرض این است که رهبر، صالح‌ترین فردی است که برای این کار شناسایی و انتخاب شده است. آیا اگر ما از او جدا شده، برخلاف او رفتار کنیم، به‌نفع جامعة اسلامی خواهد بود؟! به کدام دلیل، دیگران بهتر از او می‌فهمند؟ وقتی کسی سی سال سابقه در مسائل سیاسی و اجتماعی دارد، در شناخت همة ابعاد مسائل جامعه بر همه اولویت دارد، هوش و فراست او بیشتر است، تدبیر و تجربة کاری بیشتری دارد، و در عمل نیز نشان داده که کمتر از دیگران خطا دارد، باوجود این احوال، سراغ

دیگران رفتن، صلاح جامعة اسلامی را تأمین نمی‌کند. بنابراین شیطان می‌خواهد ما را دچار اختلاف و پراکندگی کند، تا دشمن را بر ما مسلط کند.

بنابراین یکی از روش‌های دشمنان برای ایجاد فتنه، دامن زدن به اختلافات است. ما باید بکوشیم هرچه ممکن است، از راه‌ها‌ی گوناگون جلوی این اختلافات را بگیریم. در آنجا که خواه‌ناخواه اختلافات پدید می‌آیند و باید مسیری انتخاب کنیم، معیار را رهبری قرار دهیم که از قبل، صلاحیت او محرز شده است.

 

نکوهش اختلاف‌افکنان در قرآن

در چندین آیه به‌صورت‌های بسیار تند، اختلاف‌افکنان در دین نکوهش شده‌اند. حتی آیه‌ای می‌فرماید: وَلا تَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ...؛(1) «از مشرکان نباشید، از آنان که در دین خود اختلاف کردند...». شرک در این آیه، شرک در خالقیت نیست، بلکه شرک در ربوبیت تشریعی، یعنی شرک در قانون‌گذاری است. کسانی که درمقابل قانون خدا، قانونی وضع کرده، مسیر دین خدا را منحرف کنند، در ربوبیت تشریعی مشرک‌اند. به همین جهت در حدیث آمده است: فَإِذَا حَکمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ اللَّهِ وَعَلَیْنَا رَد والرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه؛‏(2) «اگر براساس حکم ما حکمی کرد، کسی که حکم و سخن آنان (عالمان و راویان سخنان اهل‌بیت) را نپذیرد و رد کند، حکم خدا را سبک شمرده و سخن ما را رد کرده است، و آن ‌که سخنان ما را رد کند، همانند کسی است که سخن خدا را رد کند و آن در اندازه، همانند شرک به خداست». مشرکان در تشریع، کسانی هستند که در دین اختلاف پدید می‌آورند، بدعت‌هایی مطرح کرده، چیزهایی از دین حذف می‌کنند. از سوی دیگر، خدای متعالی بر مسلمان‌ها منت می‌گذارد و می‌فرماید: ما پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)


‌1. روم (30)، 31، 32.

‌2. محمد‌بن‌یعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص67.

می‌فرماید: هُوَ الَّذِیَ أیَّدَک بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـکنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ؛(1) «او کسی است که تو را به یاری خود و به مؤمنان تأیید کرد و در دل‌های ایشان الفت پدید آورد. اگر همة دارایی‌های زمین را خرج می‌کردی، نمی‌توانستی در دل‌هاشان الفت افکنی، ولی خدا میان آنان الفت ایجاد کرد. همانا او عزیز و حکیم است». شاید این تأیید، مصداق امدادهای غیبی باشد. امداد به‌وسیلة مؤمنین، در زمانی است که آنان باهم متحد باشند و دل‌هایشان یکی باشد. همچنین آیه می‌فرماید: خدا این الفت را پدید آورد. سپس می‌فرماید: اگر تو تمام اموال روی زمین را صرف می‌کردی تا چنین الفتی میان مسلمان‌ها به وجود آوری، ممکن نبود. این نعمتی الهی است که خدا در سایة ایمان به خدا و پیغمبر، دل‌های مؤمنان را با یکدیگر مهربان می‌کند. با هیچ عامل دیگری، این مهربانی پدید نمی‌آید. خداوند در آیة دیگر می‌فرماید: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکمْ إِذْ کنتُمْ أَعْدَاءً فَألَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکمْ فَأصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأنقَذَکم مِّنْهَا؛(2) «به ریسمان الهی چنگ زنید و متفرق نشوید و نعمت الهی دربارة خود را به یاد آورید که شما دشمن یکدیگر بودید، پس میان دل‌های شما الفت ایجاد کرد و با نعمت الهی، برادر یکدیگر گشتید و در پرتگاه گودالی از آتش بودید و خدا شما را از آن نجات بخشید». یکی از راه‌های جلوگیری از اختلافات و درنتیجه، جلوگیری از فتنه‌هایی که به‌وسیلة شیاطین انس و جن پدید می‌آیند، وحدت، هماهنگی، محبت و صمیمیت درمیان مؤمنان است. در نقطة مقابل، باید از آنچه موجب کدورت و کینه‌توزی میان مؤمنان می‌شود، جلوگیری کرد. این مطلب به توضیح و بحث نیاز ندارد.

ولی آیاتی از قرآن، وحدت و ائتلاف با همه را تجویز نمی‌کنند؛ یعنی درحالی‌که وحدت را نعمت بزرگ دانسته، در مواردی آن‌قدر محکم برخورد می‌کنند که انسان در شگفت می‌ماند از اینکه خدای رحمان و رحیم، به پیامبر رئوف و مهربان خود چنیندستورهای کوبنده‌ای داده


‌1. انفال (8)، 62، 63.

‌2. آل عمران (3)، 103.

است. در سورة توبه آمده که وقتی دستور جهاد داده شد، عده‌ای از مسلمان‌ها بهانه آوردند و گفتند: اکنون وقت شدت گرماست و اگر در این فصل به جنگ برویم، شکست می‌خوریم. صبر کنید مقداری از شدت گرما کاسته شود. خداوند بلافاصله می‌فرماید: قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا؛(1) اگر شما از گرما می‌ترسید، بگو گرمای آتش جهنم، بسیار دشوارتر از این است. آیات سپس می‌فرمایند که اینها سرانجام نیامدند و در جهاد شرکت نکردند و بهانه آوردند؛ ولی پس‌ازاین ممکن است طایفه‌ای از اینها بیایند اجازه بگیرند که با تو به جهاد بیایند. این صحنه را تصور کنید. در آن دورانی که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در مدینه با آن دشواری‌‌ها مواجه بودند و به‌ویژه به نیرو برای جهاد احتیاج داشتند، عده‌ای بهانه آورده، تنبلی کردند و به جهاد نرفتند. خدا پیشاپیش به پیغمبر می‌گوید: بعضی از اینها ممکن است فردا بیایند و از تو عذرخواهی کنند و اجازه بگیرند که در جهاد شرکت کنند.قُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِیَ أَبَدًا؛(2) «[به آنان] بگو: شما هرگز با من به جهاد نخواهید آمد». شما که نخست بهانه آوردید، اکنون نیز درپی کار خود بروید. احتیاجی به شما نیست! این برخورد دربارة سیاست و مدیریت جامعه، بسیار عجیب است؛ اینکه عده‌ای ازروی تنبلی و بهانه‌تراشی در جنگ شرکت نکردند اکنون از شرکت آنان در جنگ جلوگیری شود! البته مسئله به اینجا ختم نمی‌شود. قرآن می‌فرماید: وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ؛(3) اگر یکی از بازماندگان از شرکت در جهاد، بمیرد، هرگز بر او نماز میت نخوان و بر سر قبر او [برای طلب رحمت از خدا] حاضر مشو. اینها در ظاهر کافر نبودند و درپی کسب اجازه برای شرکت در جهاد بودند. خدا می‌فرماید: اینها را قبول نکن، اینها صادق نیستند. سپس می‌فرماید: ممکن است آنان برای عذرخواهی، بگویند ما اشتباه کردیم و شما ببخشید، قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکمْ قَدْ نَبَّأنَا اللَّهُ مِنْ أخْبارِکم؛ «بگو نمی‌خواهد عذرخواهی کنید. ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد. خداوند ما را از اخبار


‌1. توبه (9)، 81.

‌2. همان، 83.

‌3. همان، 84

شما آگاه فرموده است». شما می‌دانید نماز میت خواندن برای هر مسلمانی، واجب کفایی است. وقتی مسلمان بمیرد، کمترین کاری که باید برای او صورت دهند، خواندن نماز میت است. خدا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) می‌گوید: بر مردة اینها نماز نخوان؛ سپس می‌فرماید: وَلَیَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ؛(1)قسم می‌خورند که ما قصد سوئی نداشتیم، اشتباه کرده، عذرخواهی می‌کنیم. خدا شهادت می‌دهد که آنان دروغ می‌گویند. یعنی عذرخواهی آنان نیز ظاهری است و ازروی پشیمانی نیست. پس مقصود از این‌همه دستور دربارة وحدت، الفت، صمیمیت، و گذشت و اغماض چیست؟ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ؛(2) هنگامی‌که کسانی اشتباه و سپس عذرخواهی کردند، عذرشان را بپذیرید. اما خداوند در این آیات به‌صراحت می‌گوید: آنان عذرخواهی می‌کنند و نباید بپذیری، و به اینها بگو شما هرگز لیاقت جهاد نخواهید داشت و اگر بمیرید، نماز میت برای شما نمی‌خوانم و بر سر قبر شما حاضر نمی‌شوم. چگونه این فرمان، با آن روح رحمت، عفو و گذشتی که اسلام دارد قابل جمع است؟ به‌ویژه آنکه پیامبر، مظهر اتمّ رحمت و مهربانی است و شاید در عالم، هیچ انسانی تا این حد دارای محبت، مهربانی و دل‌سوزی پدید نیامده و نیاید. اما خدا می‌گوید: حتی بر مردة آنان نماز میت مگزار؛ زیرا از شرکت در جهاد تخلف کردند. پس اینجا آدمی می‌فهمد که درمیان جمعیت مسلمان‌ها که در ظاهر حتی نماز می‌خوانند اگرچه با کسالت باشد (وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کسَالَى(3) ‌چنین افرادی هستند که قرآن آنها را طرد کرده، آنان را از جامعة اسلامی نمی‌داند: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَکانُواْ شِیَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ؛(4) اینها که در دین خود اختلاف کرده، قصد ایجاد فرقه و گروه و حزب داشتند، با تو هیچ ارتباطی ندارند.


‌1. همان، 107.

‌2. نور (24)، 22: باید عفو و گذشت كنند. آیا دوست نمی‌دارید كه خدا شما را بیامرزد؟

‌3. توبه (9)، 54: و جز در حال كسالت، به نماز نمی‌آیند.

‌4. انعام (6)، 159.

بنیان‌گذاران مسجد ضرار

گروه دیگری که قرآن برخورد تندی با آنها می‌کند، سازندگان مسجد ضرار هستند: وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ.(1) عده‌ای از منافقان، در خارج از مدینه با برخی دشمنان اسلام سروسرّی داشتند و روابط پنهانی برقرار کردند. آنان برای ایجاد اختلاف در جامعة اسلامی، دوری راه خود تا مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بهانه کردند و گفتند که ما به‌موقع به نماز نمی‌رسیم؛ بنابراین در محلة خود مسجدی ساختند و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز دعوت کردند مسجد را افتتاح کند. امروز اگر در جامعه‌ای مانند شهر قم یا تهران یا جای دیگر، عده‌ای مسلمان ظاهرالصلاح، با پول خود زمین بخرند و مسجدی بسازند، همه به آنان آفرین می‌گویند. ولی خداوند دربارة آن مسجد فرمود: این مسجد برای ضرر زدن به مسلمان‌هاست. «ضرار» یعنی ضرر زدن به غیر، و به این مسجد «ضرار» می‌گویند؛ زیرا آن را برای ضربه زدن به مرکزیت اسلام ساخته بودند. یعنی مرکز دیگری پدید آورده بودند تا وحدت مسلمان‌ها را از بین برده، آنان را پراکنده کنند. فردا که اینها در مسجد خود نماز بخوانند، به مسجد پیامبر نخواهند آمد و برای خود تصمیماتی می‌گیرند. خدای متعالی نقشة‌ اینها را فاش کرد و فرمود: این مسجد را برای ضرر زدن به مسلمانان احداث کردند. این کار ناشی از کفر است و آنان به پیامبر ایمان واقعی ندارند؛ بنابراین درپی بهانه‌ای هستند تا از اطاعت او خارج شده، برای خود دستگاهی درست کنند و به‌این‌وسیله میان مسلمان‌ها تفرقه ایجاد کرده، پایگاهی برای کسانی که پیش‌تر با خدا و پیامبر جنگیده‌اند فراهم آورند. این آیه به کسانی اشاره دارد که پیش‌تر با پیامبر(صلى الله علیه وآله) جنگیدند و شکست خوردند. آنان اکنون در مقام جنگ نیستند، ولی پیش‌تر اهل جنگ بودند و تارومار شدند و اکنون موقعیتی ندارند. بانیان این مسجد، قصد دارند آن را پایگاه دشمنان پیامبر کنند. «ارصاد» یعنی رصد کردن و کمینگاه ساختن. یعنی آنان‌ درصددند کمینگاهی برای کسانی بسازند که پیش‌تر با خدا و پیغمبر جنگیده‌اند. خداوند سپس می‌فرماید: هرگز به این


‌1. توبه (9)، 107: و آنان [(منافقان)] كه مسجدی ساختند برای ضرر زدن و كفر و اختلاف‌افكنی میان مؤمنان و كمینگاهی برای كسانی كه پیش‌تر با خدا و فرستادة او جنگیده بودند.

مسجد پا نگذار: لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.(1) پیامبر دستور داد آن مسجد را خراب کنند. اگر ما آن زمان بودیم، چه قضاوتی می‌کردیم؟ شاید می‌گفتیم: آیا خانة خدا را خراب می‌کنند؟! آنها مسجد درست کردند که نماز بخوانند، چه‌بسا اگر ما بودیم، به آنها احترام می‌کردیم بابت اینکه از پول خود مسجدی درست کرده‌اند. اما خدا به‌صراحت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) می‌فرماید: این مسجد را خراب کن و هرگز در این مسجد پا نگذار!سزاوارتر آن است در آن مسجدی که از روز اول براساس تقوا پایه‌ریزی شده نماز بگزاری، نه در مسجدی که براساس ایجاد تفرقه و ضرر زدن به مرکزیت اسلام ساخته شده است.

ممکن است برخی سیاست‌مداران بگویند: خوب بود پیامبر در آن مسجد نمازی می‌خواند و دستی بر سروگوش آنان می‌کشید و بعد هم فردی مورد اعتماد را جانشین خود در آنجا قرار می‌داد. چه نیازی به خراب کردن مسجد بود؟ آیا این کار با روح رأفت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سازگار است؟ سرّ این کار چیست؟ مسئله این است که درمیان مردم، اختلافاتی به‌صورت طبیعی پیش می‌آیند، و گاهی هم شیطان کمک‌هایی می‌کند. اختلافات قومی، نژادی و استانی، نمونه‌ای از این‌گونه اختلاف‌اند. کسانی درصدد برمی‌آیند که پان‌ترکیسم یا پان‌عربیسم و مانند آنها درست کنند. گاهی اینها محض گرایش‌های ساده‌ای است که پشتوانه و نقشه‌ای برای تضعیف دولت مرکزی نیست، بلکه اشتباهاتی است که می‌توان عاملان آنها را هدایت کرد تا از کینه‌توزی و دشمنی بپرهیزند و با یکدیگر با محبت برخورد کنند. اما گاهی کسانی، با نقشه، ازروی علم و عمد، و برای تضعیف یا براندازی دولت اسلامی طرحی دارند. دربرابر آنان چه باید کرد؟ قرآن کسانی را که ازروی تنبلی به جهاد نرفتند، طرد کرد و آن تعبیرهای تند را دربارة آنان بیان فرمود، بااینکه آنها درپی براندازی دولت اسلامی نبودند. اکنون اگر کسی نقشه‌‌ای دارد و با دوستانی در بیرون از مرزهای کشور در ارتباط بوده، درپی تضعیف دولت مرکزی یا براندازی نظام اسلامی است و


‌1. توبه (9)، 108: هرگز در آن [مسجد] نماز مگزار. سوگند كه مسجدی كه از روز نخست براساس تقوا پایه‌گذاری شده، سزاوارتر است كه در آن نماز بگزاری. در آن مسجد، مردانی هستند كه دوست دارند پاكیزه شوند.

قراین و شواهدی بر عمدی بودن رفتار او در دست باشد، سازش با چنین کسانی محبت نیست، بلکه حماقت است! آیا با کسی که تا سرحد براندازی دشمنی کرده، هرآنچه در توان داشته به کار گرفته، با هر دولت سلطه‌گر خارجی که ممکن بوده همدست ‌شده و از آنها پول گرفته و آنها نیز برای او تبلیغات کردند، و سرانجام شکست خورده است، باید با مهربانی و برادری برخورد کرد؟ چرا آن زمان که عزاداران سیدالشهدا(علیه السلام) را در خیابان هدف گرفته، نمازگزاران روز عاشورا را می‌زدند و می‌کشتند، احساس برادری نکردید؟ اکنون که همة راه‌ها را به روی خود بسته می‌بینند، دم زدن از برادری، چیزی جز حیله و فریب نیست. اسلام به اتحاد دعوت کرده و بسیار بر آن اصرار ورزیده‌ است، اما اتحاد با کسانی که با اساس اسلام و نظام اسلامی موافق باشند. اگر آنها اشتباهی نیز مرتکب شدند، باید اغماض کرد و نادیده گرفت تا وحدت جامعة اسلامی خدشه‌دار نشود و قدرت و عزت کشور اسلامی محفوظ بماند، و دشمنان به‌سبب اختلافات،‌ در شما طمع نکنند. جای حفظ وحدت، تألیف قلوب، گذشت و محبت اینجاست. اما کسی که شمشیر را از رو بسته و اکنون سرش به سنگ خورده و هیچ راه دیگری برای او نمانده است، بین دو امر مردد است: سقوط محض و بیرون رفتن از صحنه؛ یا عذرخواهی از مردم تا به‌این‌وسیله آنان را فریب داده، راهی برای بقای خود بجوید! آیا می‌توان این عذر‌خواهی را پذیرفت؟ عذرتراشان نزد پیامبر آمده، گفتند: إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ.(1) ما قصد سوئی نداشتیم و گفتیم جنگ در هوای خنک، بهتر است و زودتر پیروز می‌شوید. خدا می‌فرماید: دروغ می‌گویند. اینها قصد تقویت دولت اسلامی نداشتند، چه رسد به آنها که دراصل با بیگانگان بندوبَست کردند و برای براندازی نظام اسلامی کوشیدند. ببینید خداوند چقدر خواسته بندگان مؤمن‌ او باهوش و بافراست باشند. خداوند نمی‌خواهد مؤمن، احمق و ابله و فریب‌خور باشد که اگر دشمنی آمد، روی خوشی به او نشان داد، لبخندی زد و عذری خواست، از او فریب بخورد. آیا باید بار دیگر زمینه را فراهم کرد تا آنان فتنه‌گری کنند؟ درآن‌صورت چه کسی پاسخ‌گو خواهد بود؟ در احادیث آمده است که مؤمن، از سوراخ حشرات دو بار گزیده نمی‌شود؛ یعنی اگر یک بار از لانة عقرب یا زنبور


‌1. توبه (9)، 107: ما جز نیكی نمی‌خواستیم! و خدا گواهی می‌دهد كه آنان دروغ می‌گویند.

یا موجود دیگری گزیده شد، دیگر هیچ‌وقت از آن لانه غافل نشده، از آن‌سو تهدید نمی‌شود: لا یُلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ؛(1) «مؤمن، از یک سوراخ دو بار گزیده نمی‌شود». او یک بار که گزیده شد، دیگر عبرت می‌گیرد. از اول انقلاب تاکنون چند بار گزیده شده‌ایم؟ آیا بازهم ما را فریب دهند و بگویند که ما غرض سوئی نداشتیم و باید با یکدیگر برادر باشیم؟ آیا کفر و ایمان برادر می‌شوند؟ قرآن کفر را دربارة همین نمازخوان‌ها نیز به کار برده و فرموده است: مسجدی که ساختند، کفر و تفرقه‌افکنی میان مؤمنان است. این کار، کافرانه است. خدا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) می‌فرماید: با مؤمنان متحد باشید، نه با کافران و کفرپیشگان. در این اوضاع باید مواظب بود و از حماقت دوری کرد تا دوباره و سه‌باره فریب نخوریم. اگر آنها دوباره مسلط ‌شوند، همان اوضاع را با تجربه و آمادگی بیشتری پدید می‌آورند.

پس نباید این دو مسئله را با یکدیگر اشتباه کنیم. حفظ وحدت و جلوگیری از تفرقه در دین، امری است که در بیشترِ تعبیرات قرآن به کار رفته است: أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ.(2) بیشترِ کسانی که اختلاف پدید می‌آورند، سراغ دین می‌روند تا گوشه‌کنار آن را بزنند و بدعتی بسازند؛ چیزی از آن را کم‌رنگ کنند و بگویند: این حکم در زمان کنونی قابل اجرا نیست و به هزار سال پیش مربوط است! یا در مفاهیم دین تشکیک کرده، بگویند: این یک قرائت است و قرائت دیگری نیز داریم! اگر بااینکه بارها آزموده‌ایم، بازهم چشم خود را به‌روی واقعیت‌ها ببندیم و بگوییم نجابت به خرج می‌دهیم و گذشت می‌کنیم، کار ناروایی کرده‌ایم؛ زیرا این گذشت نیست، بلکه حماقت و بی‌شعوری است. مؤمن باید باهوش باشد و وقتی دشمن را شناخت، به سرعت او را نپذیرد: لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا. آیه نمی‌فرماید اگر اصلاح شدند، در مسجد آنان نماز بگزار، بلکه فرموده است: هرگز در این مسجد اقامة نماز مکن. خداوند دربارة برجای‌نشستگان از جهاد که تکذیب خدا و پیامبر و نماز نیز نکردند، می‌فرماید: وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا؛ اگر یکی از اینها مُرد، هرگز بر او نماز میت نخوان. می‌گویید: او اکنون مرده است و دشمنی با آدم


‌1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص378.

‌2. شورا (42)، 13: دین را برپا دارید و در آن اختلاف نكنید.

مرده، نارواست؛ برویم نمازی بخوانیم و برایش استغفار کنیم! خداوند به این کار نیز راضی نیست. شاید حکمت این نهی آن است که دیگران عبرت بگیرند و بفهمند که اگر کسانی با مسلمانان دشمنی کنند، از آنها نخواهند گذشت و پس از مرگ نیز برایشان طلب رحمت نمی‌کنند. ما در بسیاری از موارد، این مفاهیم را با یکدیگر اشتباه می‌کنیم. وحدت، رحمت، مهربانی و رأفت، با هوشیاری، فراست و بصیرت تفاوت دارد. مؤمن باید بصیرت داشته باشد و باهوش باشد: الْمُؤْمِنُ کیِّسٌ فَطِنٌ حَذِر.(1) نباید درمقابل این افراد شیطان‌صفت که همواره در فکر فریفتن دیگران هستند، سریع تسلیم شد و حق را به آنان داد؛ بلکه باید با قاطعیت ایستاد و گفت: هیچ‌وقت شما را نمی‌پذیریم و با شما هیچ رابطه‌ای برقرار نخواهیم کرد: لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ؛ دیگر ارتباطی با تو نداشته، بیگانة محض‌اند. این کار برای آن است که از فتنه‌‌گری مجدد آنان جلوگیری کند و نیز دیگران را از هرنوع فتنه‌گری بازدارد. اگر به اینها گذشت روا شود، معارضان و مخالفان دیگر نیز خواهند گفت: ما هم درپی مقصد خود می‌رویم و برای تضعیف یا براندازی تلاش می‌کنیم؛ اگر موفق شدیم، که به آرزوی خود رسیده‌ایم، و اگر شکست خوردیم، از آنان عذرخواهی می‌کنیم! پس این‌همه سخت‌گیری، جنبة بازدارندگی دارد. اگر عذر این گروه پذیرفته نشد و رابطه با آنان برقرار نگشت، دیگران طمع نخواهند کرد.

یک‌پارچگی تلاش‌های مستمر ضدانقلاب

اگر حوادث پدید‌آمده از اوایل انقلاب تاکنون را درکنار یکدیگر قرار دهید، خواهید دید که همگی دارای یک هدف، و در واقع اجزای یک فتنه‌اند. آنچه یقینی است، این است که اصل فتنه از طرف جناب ابلیس، و به منظور گمراه کردن مردم و مبارزه با اسلام است. شاگردان ابلیس نیز به نص قرآن، دشمن دین مردم بوده، فقط دشمن جان و مال آنان نیستند: وَلَن تَرْضَى عَنک الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم(2) وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکمْ عَن دِینِکمْ إِن


‌1. محمد‌باقر مجلسی، بحار الانوار، ج64، ص307: مؤمن بسیار زیرك و تیزهوش و محتاط است.

‌2. بقره (2)، 120: یهود و نصاری از تو خشنود نخواهند شد مگر آنكه از آیین آنان پیروی كنی.

اسْتَطَاعُوا.(1) آیه می‌فرماید: مبارزة دشمنان شما با شما ادامه خواهد یافت، و یک روز و دو روز نیست، بلکه آنها همواره با شما خواهند جنگید. هدف آنها این است که اگر بتوانند، شما را از دینتان برگردانند. پس شگفت نیست که طرح‌هایی برنامه‌ریزی شود تا مردم گمراه شوند و دست از انقلاب اسلامی‌ بردارند. کوتاه‌مدت یا بلند‌مدت بودن برنامه‌ها چندان مهم نیست؛ زیرا هدف که نابود کردن نظام اسلامی است، آن‌قدر برای دشمنان اسلام، مهم است که اگر مقدمات آن دهها سال هم طول بکشد، مهم نیست. آنها باید مقدمات را فراهم کنند و هزینة این طرح‌ها را در مقیاس میلیارد دلار خواهند پرداخت.

اکنون حوادث گوناگون پس از پیروزی انقلاب را مرور کنید و آنها را به‌صورت یک مجموعه و پازل ببینید. ازیک‌طرف، از همان اوایل، شک‌گرایی را در دانشگاه‌ها ترویج کردند و گفتند که انسان، از اصل نمی‌تواند معرفت یقینی به دست آورد. اعتقاد ما این است که دربارة خدا، پیامبر و عالم آخرت باید معرفت یقینی کسب کنیم. قرآن نیز می‌گوید: وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون(2) وَفِی الأرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ.(3) محور این آیات، یقین است. اما آنها دربرابر این حقایق می‌گویند که اینها خیالی بیش نیست، و مگر ممکن است کسی دربارة چیزی یقین کند؛ این شدنی نیست. آنها در مقاله‌ها، سخنرانی‌ها، بحث‌ها و کلاس‌ها‌ی دانشگاه، این موضوع را بسیار ترویج کرده و می‌کنند و دانشجویان را این‌گونه بار می‌آورند که شک‌گرایی را افتخار بدانند. می‌گفتند: عقل آدمی هنگامی کامل می‌‌شود که بفهمد نمی‌توان دربارة چیزی یقین به دست آورد، و تا زمانی که بپندارد می‌توان به چیزی یقین ورزید، هنوز جاهل است و چیزی از فلسفه نمی‌فهمد. این بحث، مهره‌ای از آن مجموعة کلی بود.

بحث دیگر آنها، به معرفت دینی مربوط است. یکی از شاخه‌ها‌ی معرفت، معرفت دینی، و شامل این بحث است که چگونه دین را بشناسیم. اگر از امثال بنده بپرسند، خواهیم گفت که ما


‌1. بقره (2)، 217: و آنان همواره با شما نبرد خواهند كرد، تا شما را از دینتان بازگردانند، اگر بتوانند.

‌2. بقره (2)، 4: و به سرای آخرت یقین دارند.

‌3. ذاریات (51)، 20: و در زمین، نشانه‌هایی است برای آنان كه یقین دارند.

باید برخی مسائل دین را با عقل، و برخی دیگر را با وحی بشناسیم. خدا و پیامبر را باید با عقل بشناسیم. وقتی خدا، پیامبر و کلام خدا ثابت شدند، به وحی تمسک می‌کنیم. این راه ساده‌ای است که همه می‌دانیم. آنها از همین جا شروع کردند و گفتند: آیا می‌شود خدا را اثبات کرد؟ پس براهین توحید را بررسی کرده، سرانجام گفتند که هیچ‌کدام از این‌ برهان‌ها تام نیست و دراصل، نمی‌توان بر وجود خدا دلیل عقلی اقامه کرد. گفتند: این‌ برهان‌ها ظنیاتی هستند که فلاسفه به هم بافته‌اند. برهان صدیقین و مانند آن هیچ‌کدام اساس متقنی ندارد، و به‌فرض که خدا ثابت شود، ما کاری با خدا نداریم. او در آسمان‌ها و عرش، برای خود خدایی کند، ما هم باید به فکر خود باشیم(!) اینکه بگوییم باید دین و احکام را از خدا یاد بگیریم درست نیست؛ زیرا خدا ما را آفریده و به ما عقل داده تا با عقل خود کار کنیم. دراصل، خدا به مردم چیزی نگفته است. دلیل عقلی داریم که محال است خدا کلامی به بشر القا کند. وحی، تخیلی عرفانی است، و جز این نیست که کسی دچار حالاتی می‌شود و خیال می‌کند خدا با او حرف زده است. اینها واقعیت ندارند. پس قرآن، ممکن نیست کلام خدا باشد. این‌‌گونه سخنان نیز جزئی دیگر از این مجموعه (پازل) است که باید درکنار بقیة اجزای آن قرار گیرد. آنها سپس می‌گویند: اکنون اگر فرض کنیم قرآن کلام خدا باشد، مگر همة گفته‌های خدا راست است؟ دلیلی نداریم که هرچه خدا فرموده راست باشد و استدلال عقلی بر صادق بودن خدا، تمام نیست. درنتیجه، این مسئله از مصادیق حسن و قبح عقلی است و اینها از قضایای مشهوره و آرای محموده هستند و دراصل، برهان‌پذیر نیستند. بنابراین هیچ دلیلی نداریم که خدا راست می‌گوید؛ افزون بر اینکه خودِ ما نیز می‌گوییم که در برخی موارد، گفتن دروغ مصلحت‌آمیز، عیبی ندارد. شاید خدا هم دروغ مصلحت‌آمیز گفته است! این سخنان، خیال‌بافی نیستند. اسناد موجود نشان می‌دهند برخی استادان، از همان اوایل انقلاب در کلاس درس دانشکدة الهیات این سخنان را مطرح و درکنار آن، عصمت پیامبر و امام را انکار کردند. به باور آنها، عصمت دروغی است که برخی شیعیان ساخته‌اند، و چه کسی گفته که انسان معصوم وجود دارد؟ هر انسانی اعم از پیامبر و غیر پیامبر، جایزالخطاست. آنان برای اثبات معصوم نبودن انبیا، به ادلة عقلی و نقلی استناد کرده‌اند، ازجمله اینکه به نص قرآن، پیامبر

مأمور به استغفار بوده است. این استغفار برای چه بوده است؟ بنابراین معلوم می‌شود پیامبر معصوم نیست! این‌ مطلب نیز جزئی دیگر از این مجموعه (پازل) است.

 

ارتباط شبهات با یکدیگر

شما هرچه از اسلام و احکام اسلام بخواهید بگویید، سرانجامش به اینجا می‌رسد که خدا یا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است. اگر سخنی از خداوند باشد، اولین اشکال آنها این است که خدا حرف نمی‌زند، و دوم آنکه اگر سخن بگوید، معلوم نیست که راست بگوید. همچنین می‌گویند که پیامبر نیز معصوم نیست و معلوم نیست مطالبی که گفته، درست و خالی از خطا باشد. وعلی الاسلام السلام! باوجود این چند شبهه، چه چیزی از اسلام می‌ماند؟ اگر بگویید: باید به فتوای مراجع تقلید عمل کرد، خواهند گفت: پیامبر و امام، معصوم نیستند و خطا در اندیشة آنان راه دارد؛ افراد دیگر که به‌طریق‌اولی چنین‌اند و سخن آنان هیچ حجیتی ندارد. بااین‌وصف، چیزی از دین باقی نخواهد ماند. هرچه دراین‌زمینه پیشرفت شود، پایة انقلاب، اسلام و نظام اسلامی سست‌تر خواهد شد. روزبه‌روز با سخنرانی‌ها، مقالات و نوآوری‌های علمی و فلسفی، و مطالبی که در روزنامه‌ها، سایت‌ها و ماهواره‌ها منتشر می‌شوند، صدها و هزارها مطلب از این‌گونه مقولات مطرح می‌شوند.

درکنار شبهه‌افکنی در باورهای مردم، حمله به ارزش‌‌های مورد قبول نیز بخشی از تلاش‌های فتنه‌گران است. بسیاری از این ارزش‌ها از ضروریات اسلام، و برخی از آنها، حتی از ضروریات عقل بشرند. آنان با هدف تضعیف یا محو این ارزش‌ها، کوشیدند ارزش‌های کاذبی پدید آورند؛ و برای اینکه در جامعة اسلامی، حرف‌های باطل رواج یابند و پذیرفته شوند، آنها را با آب‌ورنگ دینی به کار بردند، به‌گونه‌ای‌که اصطلاحات دینی در آنها به کار رود، و به قرآن و حدیث و کلام بزرگان استدلال گردد تا مردم از آن حرف‌ها وحشت نکنند. یکی از اولین ارزش‌هایی که آنها مطرح کردند، این بود که مردم دنیا دین‌ها‌ی گوناگون دارند و مشغول زندگی هستند. اگر تلاش کنیم فقط یک دین باشد و همة دین‌ها‌ی دیگر باطل باشند، عملی و ممکن نخواهد بود. گفتند: شما ببینید افرادی از دو مذهب شیعه و سنی، سال‌های طولانی درکنار یکدیگر در یک روستا یا

یک شهر زندگی کردند و نتوانستند برای هم اثبات کنند که فقط این یا آن مذهب درست است. این واقعیت، نشانة آن است که خدا نخواسته همگان یک دین یا یک مذهب داشته باشند. سپس به این سخن استدلال می‌کنند: الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق.(1) عارفان گفته‌اند که به تعداد نفس‌ها یا به تعداد نفوس آفریدگان (به تعداد انسان‌ها) راه‌هایی به‌سوی خدا هستند. یکی شیعه، دیگری سنی، یکی یهودی، و دیگری مسیحی است و همة اینها راه‌هایی به‌سوی خداوندند. بر همین اساس، فلسفة جدیدی در مسائل سیاسی گوناگون پدید آمد، که در ادامه، مسائل دینی را نیز دربر گرفت. در پلورالیسم دینی یا کثرت‌گرایی دینی، به همین مبحث می‌پردازند. یکی از دگراندیشان، در این زمینه مقاله‌ای نوشت که به نام «صراط‌ها‌ی مستقیم» معروف شد. او در آن مقاله نتیجه گرفت که ما نه یک صراط مستقیم، بلکه صراط‌های مستقیم داریم. این‌گونه افراد، برای اینکه اتباع ادیان مختلف با یکدیگر جنگ و نزاع نکنند و بتوانند درکنار هم قرار گیرند، ارزش تساهل و تسامح (تولرانس) را مطرح کردند و گفتند: دربارة یهودی بودن یا مسیحی بودن یا مسلمان بودن افراد سخت‌گیری نکنید؛ بلکه بیایید با یکدیگر به‌طور مسالمت‌آمیز زندگی کنید. آنچه برای این تفکر ضرر دارد، غیرت و تعصب دینی است. آنها که دین‌دارترند و دربارة دین خود غیرت و تعصب بیشتری دارند و اگر کسی به بزرگان دین آنان بد بگوید، ناراحت می‌شوند و حتی حاضرند جان خود را فدا کنند تا به مقدسات دینی‌ آنان توهین نشود، غیرتمند هستند و این غیرت دینی، با مقاصد فتنه‌گران ناسازگار است. آنها دربرابر این غیرت، ارزش کاذب تساهل و تسامح را مطرح کردند تا با آن مقابله گردد. پس از تشکیل دولت اصلاحات، از من برای سفر به برخی کشورهای امریکای جنوبی دعوت شد و اولین سفر خارجیِ وزیر ارشاد آن دولت نیز سفری به کلمبیا بود که یکی از کشورهای امریکای جنوبی است. در آن زمان بنده در کلمبیا بودم و ایشان در کنفرانسی که نمایندگان کشورهای گوناگون تشکیل داده بودند و موضوع آن تساهل و تسامح (تولرانس) بود، شرکت کرد. تعبیر خودمانی‌ «تولرانس»، بی‌غیرتی و نداشتن حساسیت است. این طرح، درست دربرابر کاری بود که امام خمینی(ره) درمقابل


‌1. محمد‌باقر مجلسی، بحار الانوار، ج64، ص137.

سلمان رشدی(1) کافر کرد. ایشان دربرابر توهین آن نویسندة مرتد فرمود که او خونش حلال است، و تا این حد حساسیت نشان داد. در آن زمان برخی نهادهای رسمی کشور مانند بنیاد 15 خرداد، برای ترور رشدی سرمایه‌گذاری کردند(2) و هنوز نیز گاهی اظهار می‌کنند. اینها دیدند اگر کسی به دین جسارت کند و با او این‌گونه برخورد کنند، کاری از پیش نمی‌رود. بنابراین گفتند باید این غیرت را شکست تا مردم بی‌خیال شوند. آنها در ادامه، سیاست توهین کردن و کاریکاتور کشیدن و جسارت کردن و تشکیک در مقدسات، در سراسر جهان را در پیش گرفتند. این سیاست بر همین اساس بود که حساسیت مردم از بین برود؛ زیرا هنگامی‌که یک بار یا دو بار فحش دادند، مردم ناراحت می‌شوند؛ اما وقتی مردم توهین‌های مکرر بشنوند، عادت کرده، حساسیتشان از بین می‌رود. روزی که سلمان رشدی آن حرف را زد، خون همة مردم به جوش آمد، اما اکنون بدتر از آن را می‌گویند و مردم می‌شنوند و به‌آسانی از کنار آن می‌گذرند؛ زیرا اکنون به آن عادت کرده‌اند. این جزئی از آن پازل است. جالب است که این تلاش‌ها، همراه با استناد به منابع دینی صورت می‌گیرند.(3)

درکنار این مسئله، اومانیسم را مطرح کردند که خود، تاریخچه‌ای بیش از پنج یا شش قرن دارد. اومانیسم، از چند قرن پیش تاکنون در اروپا رواج داشته و تأثیرات عظیمی در فرهنگ و رفتار اروپایی‌ها گذاشته است و اکنون موج آن به ما نیز رسیده است. اصل مسئله این بود که پس از


‌1. بسمه تعالى. إنا للَّه وانا الیه راجعون. به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان مى‏رسانم مؤلف كتاب آیات شیطانى كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مى‏باشند. از مسلمانان غیور مى‏خواهم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر كسى جرئت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هركس در این راه كشته شود، شهید است ان‌شاء‌اللَّه. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد، ولى خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد. والسلام علیكم ورحمة اللَّه وبركاته. روح الله الموسوى الخمینى (صحیفة امام، ج21، ص263).

‌2. ر.ك: روزنامة جمهوری اسلامی، 1377/07/20، مصاحبه با حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صانعی.

‌3. بنده آن روز كه در کلمبیا بودم، نطق وزیر ارشاد دولت اصلاحات در آن كنفرانس را در سفارت جمهوری اسلامی مطالعه كردم. وی به حدیث بعثت بالشریعة السهلة السمحة استدلال کرده بود كه پیغمبر اکرم فرمود: شریعت من سهله و سمحه است. «سهله و سمحه» همان است که تساهل و تسامح از آن مشتق می‌شود و اینها از یک ماده هستند. پس گفتند خود پیغمبر فرموده که ما اهل تساهل و تسامح هستیم!

دوران رواج مسیحیت که آن را «دوران قرون وسطی» می‌نامند، روشن‌فکران اروپایی به فکر افتادند که «انسان» را به‌جای «خدا» بگذارند. آنها این اندیشه را در ادبیات (اشعار، تئاترها و رمان‌ها‌) و کتاب‌ها‌ی فلسفی‌ ترویج کردند. گفتند: به‌جای اینکه مرتب بگوییم خدا در آسمان‌هاست و خدا چنین‌وچنان کرد و به او توجه داشته باشیم، باید به انسان توجه کنیم و به اصالت انسان بیندیشیم. «اومانیسم» که تلفظ انگلیسی آن «هیومنیسم» است، به‌معنای انسان‌مداری است.(1) این باور را نمی‌توان در کشوری اسلامی، آشکارا ترویج کرد و گفت که خدا را بردارید و به‌جای او انسان بگذارید. بنابراین آنها گفتند: مقصود از کرامت انسان که در قرآن آمده، همین انسان‌مداری است. قرآن می‌فرماید: وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ.(2) گفتند پس قرآن نیز برای انسان کرامت قایل است و به هیچ انسانی به‌هیچ‌وجه نباید بی‌احترامی شود. «کرامت» به‌معنای ارجمندی و احترام است و بنابراین باید هر قانون ناسازگار با کرامت انسان، لغو گردد. اعدام و کشتن انسان‌ها نیز بی‌احترامی به آنهاست؛ پس باید مجازات اعدام به‌کلی لغو شود. همچنین مجازات‌هایی مانند تازیانه زدن و دست بریدن و مانند آنها قابل قبول نیست و به‌این‌ترتیب باید کلیة احکام کیفری اسلام لغو شود. در سال‌های اولیة پیروزی انقلاب، زمانی‌که لایحة قصاص مطرح شد و اینکه باید در جمهوری اسلامی قانون قصاص را اعمال کنیم، جبهة ملی با پشتوانة حقوق‌دانان وابسته به خود و نهضت آزادی، در بیانیه‌ای اعلام کرد که این لایحة قصاص، غیرانسانی است و ما باید کرامت انسان و حقوق بشر را بپذیریم.

به‌این‌ترتیب اومانیسم، کرامت انسان، حقوق بشر و مانند اینها، مفاهیم و ارزش‌هایی هستند که درمقابل اسلام رواج داده شده‌اند. بسیاری افراد، غافل بودند؛ اما امام مسئله را فهمید و فرمود: جبهة ملی از امروز محکوم به ارتداد است.(3) معنای این حکم آن بود که همسران آنها بر آنها حرام


1.Humanism.

‌2. اسراء (17)، 70: ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم.

‌3. صحیفة امام، ج14، ص462. برای آگاهی بیش‌تر از این حركت ضد اسلامی كه در هماهنگی با منافقین و دیگر مخالفان اسلام انجام شد ر.ك: سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، جمعی از پژوهشگران، ج2، ص552ـ556. تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های بازرگانی، 1384ش.

است و دارایی‌های آنان به وارثان مسلمان ایشان منتقل می‌شوند. امام(رحمه الله) عقب‌نشینی کردند و بسیاری از آنها به فرانسه، انگلستان و امریکا فرار کردند و هنوز برنگشته‌اند. ولی نقشة آنان درست بود و بعد هم به‌گونة کم‌رنگ‌تری دوام یافت. اگر بررسی کنید، خواهید دید حتی کسانی که عمامه به سر داشته، نسبتی با بیوت برخی مراجع داشتند، در احکام کیفری اسلام تردید کردند و خوبان آنها گفتند که این احکام، امروزه اجرا‌شدنی نیستند، ولی برخی دیگر به‌طوررسمی نوشتند که قوانین کیفری، برای بازدارندگی‌اند و اگر کاری کنیم که دزدی نشود، دیگر به بریدن دست دزد نیازی نیست. دزدان، بیشتر به‌سبب فقر و گرفتاری دست به دزدی می‌زنند. اگر زندگی آنان تأمین شود، مسئله حل خواهد شد. این‌ بخشی از کارهایی بود که باید درکنار کارهای دیگر قرار می‌گرفت تا زمینه به‌گونه‌ای فراهم شود که روزی به‌طورعلنی، وجود امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار کنند، علیه سیدالشهدا(علیه السلام) حرف بزنند و به عزاداران سیدالشهدا(علیه السلام) حمله کنند. این مقدمات، آسان فراهم نمی‌شوند. این مقدمات باید از سی سال پیش‌، آرام‌آرام و به‌صورت‌ها‌ی گوناگون فراهم، و با یکدیگر جفت‌وجور می‌شدند تا در مقطعی به نتیجه برسند. آنان به بهانة انتخابات، تلاش کردند به آنچه می‌خواستند، برسند. بعضی‌ها شعار انتخاباتی خود را تغییر قانون اساسی و حذف شورای نگهبان قرار دادند. حذف شورای نگهبان، به‌معنای حذف نهادی است که اسلامی بودنِ قوانین را تضمین می‌کند. درپی آن، شعار جمهوری ایرانی به‌جای جمهوری اسلامی مطرح شد. گفتند که همة مردم ایران مسلمان نیستند؛ یهودی و مسیحی نیز داریم و ما دربرابر همه مسئولیت‌ داریم؛ پس چرا شعار اسلامی بدهیم؟! این رشته سر دراز دارد. مسائل فراوانی دست به دست یکدیگر دادند، و تأثیر و تأثراتی میان افکار و ارزش‌ها رخ دادند. سپس رواج مظاهر فساد مانند فساد اداری و فساد اخلاقی و فساد جنسی، و وارد کردن کالاهای مبتذل و تبلیغاتی و غیر آن را به یکدیگر ضمیمه کنید. آن‌گاه جا دارد که احتمال دهیم و بلکه یقین کنیم که شیطان یا گروهی از شیاطین، آنها را برنامه‌ریزی کرده‌اند. اگر شیاطین انس طراحی نکرده باشند، به‌طور‌قطع شیطان جنّ دخیل بوده‌اند و هرکدام از اینها، بخشی و پروژه‌ای را بر عهده‌ گرفته‌اند. چنان‌که گفتیم، پروژه‌ها‌ی عظیم به پروژه‌ها‌ی کوچک تقسیم می‌شوند و

هرکس مسئولیتی قبول می‌کند. سپس بخش‌های گوناگون را باهم جفت‌وجور می‌کنند تا آن هدف نهایی تأمین شود. به‌یقین جناب ابلیس چنین کاری را بر عهده دارد، و شواهدی وجود دارند بر اینکه درمیان انسان‌ها نیز کسانی هستند که نقش ابلیس را به‌خوبی ایفا کنند.

باید دانست که در زندگی اجتماعی انسان و به‌ویژه پس از نهضت حضرت امام(ره) و پیروزی انقلاب اسلامی، دشمنانی هستند که می‌خواهند چنین فتنه‌هایی پدید آورند تا اسلام از بین برود. نباید تصور کرد با خنثی شدن مرحله‌ای از فتنه، توطئه‌ای در کار نیست: أحَسِبَ النَّاسُ أن یُتْرَکوا أن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ.(1) فتنه‌ها نه‌تنها از بین نمی‌روند، بلکه هر روز پیچیده‌تر می‌شوند. نه ابلیس مرده است و نه شیاطین انس و جن از بین رفته‌اند. به‌ویژه کسانی که دل‌هایشان با یکدیگر یکی است، همواره وجود دارند و محتمل است ‌که در آینده فتنه‌ها ادامه یابند، و حتی فتنه‌ها‌ی دشوار‌تر و پیچیده‌تری پدید آیند که امروز نمی‌توانیم آنها را تصور کنیم. بنابراین مطالعة فتنه‌ها به این منظور است که عبرت گرفته، از مبتلا شدن به دام فتنه‌گران برهیم.


‌1. عنكبوت (29)، 2.