صوت و فیلم

صوت:

روش تفسیری علامه طباطبایی (ره)

در همايش مبانی و روش تفسيری علامه طباطبايی(ره)
تاریخ: 
پنجشنبه, 14 ارديبهشت, 1391

 

روش تفسیری علامه طباطبایی[1]

بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.

« اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا »

به روح ملکوتی امام راحل و همه اساتید و بزرگانی که حق تعلیم و تربیت بر ما دارند و همه علمایی که میراث اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین را به دست ما رساندند صلواتی اهدا می کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد

خدمت سروران، اساتید، بزرگان، خواهران ارجمند خوش آمد عرض می کنم از خدای متعال عاجزانه درخواست می کنم که به همه شما عزیزان طول عمر، سلامتی، توفیق بیشتر و توفیق خدمت مقبول مرحمت کند.

شخصیت علامه طباطبایی خیلی استثنایی است. جمله‌ای از مرحوم آقای صدوقی[2] رضوان الله علیه به یادم آمد كه زمانی سالها پیش از پیروزی انقلاب، در محضرشان بودم و سخن از تفسیر المیزان به میان آمد ایشان فرمودند اگر آقای طباطبایی از حوزه قم حذف شود امتیازی برای حوزه قم باقی نمی ماند. امتیاز حوزه قم بر سایر حوزه ها به شخص آقای طباطبایی است. آیة‌الله صدوقی آدم ساده ای نبود سالیان درازی در حوزه گذرانده بودند و مقسّم شهریه مراجع بزرگ بودند؛ در اوایل، مقسم مرحوم آقای بروجردی هم بودند که بعدها مسئولیت سنگین شد و ایشان آن را رها كردند و بعد هم در یزد ساکن شدند. به هر حال شخصیت علامه در دنیا به خصوص در زمان معاصر کم نظیر است. ما هم خودمان را و حوزه و دوستانمان را خیلی مدیون زحمات مخلصانه ایشان میدانیم و همین جا دعا می کنیم که خدای متعال ایشان را با اجدادشان پیغمبر اکرم و اهل بیت محشور بفرماید؛ بهترین پاداش هایی را که به استادی از شاگردانش مرحمت می کند به ایشان عنایت بفرماید و ما را هم مشمول دعاهای ایشان در آن عالم قرار بدهد.

این همایش درباره روش تفسیری علامه طباطبایی رضوان الله علیه است. همه می‌دانیم که ایشان با نوشتن تفسیر المیزان و با درسی که در قم شروع کردند حرکت جدیدی را در حوزه های علمیه شکل دادند یک حرکت پربرکتی که بعد هم الحمدلله ادامه پیدا کرد و مخصوصاً حضرت آیت الله جوادی ایّده الله تعالی این راه را ادامه می دهند و همین جا عاجزانه از پیشگاه الهی توفیق بیشتر و سلامتی و تأییدات ایشان را از خدای متعال درخواست می کنیم که خداوند ایشان را در همه کارهای خیرشان و از جمله ادامه بحث تفسیری موفق بدارد؛ برای حوزه علمیه افتخار بزرگی است که چنین درس تفسیری وجود داشته باشد و چنین کتابهایی نوشته شود و چنین محققینی وقت زیادی صرف بحث های تفسیری کنند و مشعل تفسیر قرآن را همچنان در حوزه روشن بدارند. بنده به سهم خود صمیمانه از ایشان تشکر می کنم و برای سلامتی شان دعا می کنم. امیدواریم دیگران هم تأسی کنند و این روش را ادامه بدهند یا اگر شروع نکرده‌اند شروع کنند. تفسیر قرآن خیلی برکت دارد. اما اینکه روش علامه طباطبایی در نوشتن تفسیر المیزان یک روش ممتازی به حساب می آید مخصوصاً با آن مقدمه ای که خود ایشان نوشته بودند گاهی مورد سوالهایی واقع می شود و ابهام هایی در شناخت این روش پدید می‌آید و اینكه معرفی هایی که برای این روش شده است آیا در مقام عمل کاملاً وفق می دهد یا نه؟ بنده در این چند دقیقه از بزرگان اجازه می خواهم که چند نكته در این زمینه عرض کنم.

نکته اولی که باید مورد توجه قرار بگیرد معنای واژه تفسیر است که حقیقتاً تفسیر چیست و آنچه مرحوم علامه طباطبایی در مقام انجام آن بودند که قرآن را تفسیر کنند به چه معناست؟ نكته بعدی آن كه مقصود از این ادعا چیست كه قرآن برای فهماندن مقاصد خودش احتیاج به امری خارج از قرآن ندارد بلکه یفسر بعضه بعضاً؟ و اینکه آیا مقصود از این روش ـ كه ویژه تفسیر المیزان به شمار می رود ـ این است که ما هر استفاده ای بخواهیم از قرآن بکنیم هیچ احتیاجی به هیچ علم و شاهد خارجی و یا به بیانات اهل بیت صلوات الله اجمعین یا به کلمات خبرگان علوم ادبی، تاریخ و غیر آن ... نداریم و همه چیز را ما خود می توانیم از قرآن استفاده کنیم؟ فرض بفرمایید آیاتی در قرآن درباره غسل و تیمم داریم آیا با همین آیات همه مسائل غسل و تیمم و طهارت را بدون احتیاج به هیچ روایتی می توانیم استفاده کنیم؟ آیا ایشان چنین ادعایی داشتند که مقصود از اینكه قرآن خود را تفسیر می کند این است كه ما همه احکام طهارت را می توانیم از همین آیات مربوط به طهارت استخراج کنیم و احتیاج به هیچ چیز دیگری نداریم؟ آیا مقصود از اینکه ایشان می فرمودند قرآن را با قرآن تفسیر می کنیم این است یا چیز دیگری است؟ نیز بعضی تعبیراتی که در خود قرآن آمده اشاره به واقعیات و قضایای تاریخی است که قبلاً واقع شده یا بعداً واقع خواهد شد ولی تفصیل آن‌ها را نمیدانیم و شخصیت هایی که در این قضایا به آنها اشاره شده برای ما مجهول است كه در چه زمانی زندگی می کردند یا در چه زمانی ظهور خواهند کرد، اینها را نمیدانیم. آیا ادعای ایشان این است که اگر درست در قرآن دقت کنیم همه اینها معلوم می شود؟ مثلاً با دقت در آیات مربوط به اصحاب کهف[3] روشن می‌شود که تعدادشان چند نفر بوده و اسم آنها چه بوده است و کجای عالم زندگی می کردند یا معاصر با چه کسانی بودند و سرنوشت شان به کجا انجامید؟ آیا ایشان ادعا می کردند که همه اینها از خود قرآن استفاده می شود؟

مثال دیگر این كه قرآن از ذوالقرنین نام می برد؛[4] شخصیتی که مورد تأیید قرآن است و پیداست که لحن ستایش آمیزی درباره او به کار رفته است و ظاهر بعضی از روایات این است که ایشان از پیامبران است. آیا پیامبر بوده یا یکی از اولیای خدا یا شخصیت و عبد صالحی بوده است؛ اینکه چه کسی بوده و کجا زندگی می کرده و داستان شرق و غرب رفتن او و آن سدی که ایشان ایجاد کرده کجا بوده و آیا الان هم هست یا نیست؟ اینها همه مجهول است و ما نمی دانیم؛ آیا علامه طباطبایی مدعی بودند که اگر ما در خود قرآن دقت کنیم همه اینها روشن می شود؟ منظور از اینکه می گفتند قرآن احتیاج به غیر ندارد یعنی این چیزها را اگر می خواهید بفهمید در خود قرآن دقت کنید معلوم می شود و اگر معلوم نیست برای این است که درست قرآن را نفهمیده‌اید؟ آیا منظور ایشان این بوده است؟

یا قرآن اشاره می کند که «حتی اذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون»[5] یک روزی خواهد آمد که یأجوج و مأجوج خارج شده سرازیر میشوند اینها چه کسانی هستند؟ کجا هستند؟ کی ظاهر می شوند؟ چه کار می کنند و چه ویژگی هایی دارند و کارشان به كجا می انجامد و بعد آن چه می شود؟ اینها همه برای ما مجهول و سوال است. در قرآن فقط اسم یأجوج و مأجوج هست و اینکه یک روزی اینها خارج می شوند و آن سد هم شکسته می شود. آیا آقای طباطبایی مدعی بودند که پاسخ این پرسش‌ها را از خود قرآن می شود فهمید که اینها كیانند، کجا زندگی می کنند و در چه زمانی خروج می کنند؟ آیا ادعای ایشان این بود؟ آیا مقصود ایشان از این سخن که می فرمایند قرآن نور است «و ما بال النور یستنیر بنور غیره»؛ نور را چه شده كه از غیر خود روشنی می‌گیرد؟! آن است كه چون قرآن نور است پس برای فهمیدن اینها احتیاجی به غیر قرآن نداشته و باید از خود قرآن پاسخ همه این سوالات را به دست بیاوریم؟ آیا مقصود ایشان این بود و چنین ادعایی داشتند؟ پس ادعای ایشان چه بوده است؟

نكته دیگر این كه از خود قرآن و نیز از روایات زیادی استفاده می شود که قرآن غیر از این ظاهری که عموم مردم استفاده می کنند چیزی به نام تأویل دارد و کسانی دنبال این تأویل هستند «اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم...»[6] این تأویل چیست؟ آیا چیستی این تأویل را از خود قرآن می توان فهمید؟ و آیا دست‌یابی به تأویل جزء آن تفسیرهایی است که ما گفتیم تفسیر قرآن را با خود قرآن می فهمیم؟ یعنی می‌توان تأویل همه آیات قرآن را ـ اگر همه آیات تأویل دارد ـ به دست بیاوریم که مصداق آن چیست. چرا؟ چون خود قرآن نور است و «ما بال النور یستنیر بنور غیره» آیا ادعای ایشان این بود؟

نكته دیگری که در خود قرآن به آن تصریح نشده ولی روایات فراوانی داریم که «انّ للقرآن بطناً و للبطن بطن»[7] و امثال این روایات که کم هم نیستند در بحارالانوار مجموعه ای از این روایات در باب ویژه‌ای ذکر شده است.[8] آیا ادعای ایشان این است که ما از همین تفسیر القرآن بالقرآن می توانیم بطون قرآن را به دست بیاوریم؟ پس خوب است از اول شروع کنیم شما از سوره حمد تا كنون چند بطن برای قرآن بیان کردید و چگونه استفاده می شود؟ ایشان در جایی نگفتند که این بطن قرآن است كه ما از راه تفسیر قرآن بالقرآن این بطن را کشف کردیم. اگر ادعایشان این است که از خود قرآن باید اینها را کشف کرد پس کجا بیان کردند؟ بنابراین ایشان چنین ادعایی ندارند.

این سوالهایی که بنده طرح کردم تقریباً همه جواب منفی داشت. یعنی نه ایشان ادعا می کنند که ما می توانیم بطون قرآن را از خود قرآن به دست بیاوریم و نه اینکه مصادیق تأویلات قران را می شود از خود قرآن به دست آورد. هیچ جا چنین نگفتند که این تأویل این آیه است. و نه اینکه تفصیل داستانهای قرآن را می‌توان از قرآن فهمید مثلاً اینكه ذوالقرنین که بوده یا یأجوج و مأجوج چه كسانی هستند یا سایر داستانهایی که در قرآن اشاره شده است و گاهی با تعبیرات مبهمی آمده است مانند دابة الارض[9]. پس مدعای ایشان این نیست که ما از خود قرآن به این امور پی می‌بریم هم چنین احکام فقهی که در قرآن به آنها اشاراتی شده است مانند غسل و وضو که بیشتر از دیگر احكام، قرآن متعرض آن شده است از قرآن قابل فهم نیست. بله شاید بعضی احکام باشد که قرآن خیلی مبسوط بحث کرده است مانند آیه دین و رهن[10]، اما سایر مسائل فقهی به تفصیل مطرح نشده است. مثلاً در جایی نگفته نماز چند رکعت است و ارکان آن چیست. آیا آقای طباطبایی مدعی هستند که از خود قرآن می توان فهمید که نماز صبح چند رکعت است و چطور باید بخوانیم؟ یعنی صلوه را تفسیر کنیم و تفسیر قرآن هم که با خود قرآن است پس باید اینها را از خود قرآن بفهمیم! آیا اینطور ادعایی داشتند؟ قطعاً چنین ادعایی نداشتند و هیچ جا هم در مقام بیان این مطلب برنیامدند. پس چه می خواستند بگویند؟

برای فهم مقصود ایشان می توانیم از شواهدی کمک بگیریم. این یک روش عقلایی است که برای فهم مقصود گوینده از کلام از شواهد حافّ به کلام، از شواهد مقامی استفاده می کنیم. فضای بیان سخن به فهم مقصود گوینده خیلی کمک می کند كه این کلام را در مقابل چه کسی گفته و برای چه نکته ای چنین گفته و این قیود را در کلام خود آورده است. بزرگانی مثل مرحوم آیت الله بروجردی رحمت الله علیه در فقه چنین مبنائی داشتند و بر این باور بودند كه در هر روایتی که وارد می شویم باید جوّ صدور آن روایت را ببینیم که در زمان چه کسی و در مقابل چه کسانی بیان شده است یا آن روز در بین عامه چه احکامی رواج داشته و شایع بوده است و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین این روایت را در مقابل چه کسی گفتند و ناظر به چه کلام و مذهب و مسلکی بوده است. ایشان مسائل را از نظر تاریخی بررسی می کردند که این روایت در فلان زمان صادر شده و ناظر به فلان فتوای ابوحنیفه یا دیگری است. از ویژگی های روش فقاهتی مرحوم آقای بروجردی این بود كه اینها را در فهم روایات دخالت می دادند.

این مسئله ضعف و شدت دارد؛ ولی همه عقلا برای فهم کلام یک دیگر رعایت می کنند حالا کم یا زیاد که چه اندازه شواهد در دست باشد. یکی از مصادیق روشن آن که همه ما آشنا هستیم تفسیرهای سیاسی است که به‌فرض سیاستمداری در جایی سخنرانی می کند و کسانی آن را تفسیر می کنند. مفسران سیاسی این تفاسیر را از کجا در می آورند؟ نخست از قرائنی که در خود آن کلام هست و در مرتبه بعدی از آن فضایی که این سخنرانی در آن ایراد شده است که در مقابل چه کسان و در چه زمان بوده است یا مخاطبین آن چه کسانی بودند و چه فکر می کردند و این سخن را به چه منظوری و یا با اشاره به کدام مطلب گفته است؟ باید جوّی را که مرحوم آقای طباطبایی در تفسیر مشاهده می کردند و آن موضع خاصی را که می خواستند اتخاذ کنند در نظر بگیریم. در آن جو آثاری از تفاسیر پیشینیان بود، روشهایی که در گذشته معمول بود اما ایشان نمی پسندیدند. گویی که روش شایعی هم نبوده اما کسانی هم بودند که اینگونه بودند مانند تفسیرهای عرفانی که امثال محی الدین[11] و دیگران داشتند در تفسیر‌های منسوب به او و در فتوحات مکیه در بعضی آیات بیاناتی دارند که چیزهای عجیب و غریبی است؛ نکته های ذوقی عرفانی است؛ گاهی هم شیرین است، اما هیچ تناسبی با آیه ندارد. بزرگانی بودند كه آدمهای ساده ای نبودند اما چنین نکته هایی را از قرآن استفاده می کردند یا به عنوان تفسیر مطرح می کردند.

در برابر این روش، این سوال مطرح می شود که آیا راه تفسیر قرآن همین است که وقتی صحبت فرعون می‌شود بگوییم فرعون یعنی فرعون نفس، از موسی که صحبت می شود بگوییم یعنی موسای عقل؛ یا اینکه جنگ و اختلاف بین موسی و فرعون اشاره به جنگ عقل و نفس است؟ آیا تفسیر قرآن این است و این گونه باید قرآن را تفسیر کرد؟ آری اگر نکته ای از باب اشاره به ذهن کسی بیاید و آن را بر آیه تطبیق کند آن سخن شیرین و لطیفی است، اما به عنوان تفسیر بگوییم كه آیة بیان‌گر جنگ موسی و فرعون و اختلاف آنها به همان معنی جنگ عقل و نفس است و اصلاً منظور قرآن همین است! آیا این کار درست است؟ ایشان این را نمی پسندند.

کسان دیگری معانی‌ای برای قرآن اثبات می کردند از باب علم حروف و علم اعداد روی حساب ابجد و اینکه این کلمه چند حرف است و زبر و بینات آن فلان است و بنابراین این آیه این معنا را افاده می کند. در این زمینه داستانهایی است که واقعاً کارهای عجیبی هم شده است. بنده شاید بیش از 60 سال پیش از این کتابی دیدم از شخصی که از علمای شیعه بود و از زبر و بینات آیه تطهیر «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ... »[12] نام‌های ائمه اطهار را درآورده بود! این یک کار عجیبی است شاید هم اسراری باشد كه ما نفی نمی کنیم، اما آیا راه فهم قرآن این است؟ ما اگر بخواهیم بفهمیم «انما یرید الله... » یعنی چه و این آیه چه چیز را اثبات می کند و اینکه دلالت بر عصمت دارد یا ندارد و این مربوط به چه کسانی است؛ آیا راهش همین است که از زبر و بینات استفاده کنیم؟ یا از اعداد و حروف استفاده کنیم؟ یا نه، اینها راههای تفسیر نیستند؟ اموری از این قبیل از سوی گذشتگان در عصرهایی مطرح بوده و بر اساس آن کارهایی انجام گرفته و احیاناً اینها را به عنوان تفسیر قرآن مطرح می‌کردند. اما این‌گونه مطالب در آن‌ها آمده است. آیا اینها واقعاً تفسیر است؟ این بخشی از شرایط ذهنی بود که در آن وقت بر بعضی اذهان حاکم بوده و علامه می خواستند راجع به اینها مطلبی بگویند و مناقشه کنند که اینها تفسیر نیست.

بخش دیگری از معاصرین، گروهی روشنفکر مآب بودند. آنان آیات قرآن را با علوم مادی که در زمان معاصر کشف شده تطبیق كرده و به این وسیله قرآن را تفسیر می‌كردند. نمونه آن تفسیر طنطاوی است[13] که سعی کرده آیات قرآن را با مطالب و اکتشافات علمی جدید تطبیق کند، و گویا در مواردی می‌خواهد خیلی از آیات را به وسیله همین اکتشافات علمی تفسیر کند. به هر حال چنین گرایشی هست که ما برای اینکه تفسیر آیه ای را بگوییم سراغ مطالب علمی مربوط رفته و بعد بگوییم آیه هم همین را می گوید. البته این كار در سابق هم ریشه هایی داشته است و امر جدیدی نیست. در تفاسیر پیشینیان هم دیده می شود کسانی که با هیأت بطلمیوسی آشنا بودند سعی کردند بعضی از آیات قرآن را طبق نظریات آن هیأت، تفسیر کنند. در قرآن به سبع سماوات تصریح شده است[14]، و بعضی از مفسرین (که حتی بعضی از آنها در زمان ما هم بودند و ما آنها را درک کردیم؛ بزرگانی بودند که امیدواریم خداوند آنها را مورد رحمتهای خود قرار دهد) گفتند مقصود از این آسمان‌های هفت‌گانه همان سیّارات سبعه است منظومه شمسی است که یک خورشید دارد و هفت تا سیاره دور آن میچرخد و این کواکب همان آسمانهای هفت گانه اند. به نظرم در کتاب الهیئة و الاسلام[15] چنین چیزی تقریر شده است، با اینکه ظاهر آیه چنین چیزی را نمی فهماند. سماوات سبع، طرائق، تعبیر اینکه طباق هستند، و دیگر ویژگی هایی که برای سماوات ذکر شده با این مطلب ناسازگار است و چگونه می‌توان بر هفت سیاره منظومه شمسی تطبیق كرد؟ بعد هم با مشکلی مواجه شدند که معلوم شد سیارات هم منحصر به هفت تا نیستند و هشتمی و نهمی آنها هم کشف شد. دیگر چه کار کنیم؟ فکر کردند این را هم باید با یک تکلّفی توجیه كرد و آن این كه چون آن وقت‌ها همه این سیارات قابل رویت نبوده است، همان مقدار که قابل رویت بوده در آیه گفته شده است! آیا این صحیح است که وقتی بخواهیم سماوات سبع را تفسیر کنیم برویم ببینیم هیأت چه می گوید و از داده های این علم، قرآن را تفسیر کنیم؟ پیش تر از اینها نیز سماوات سبع را به افلاک تسعه تفسیر کردند و بعد در برابر این سؤال كه چگونه افلاک بطلمیوسی که نه تاست بر دیدگاه قرآن كه می گوید آسمان‌ها هفت تاست قابل تطبیق است، گفتند یکی از آنها هم عرش است و یکی هم کرسی! افلاک نه گانه ای که بطلمیوس می گفته است همین هفت آسمان است که قرآن می گوید و یک عرش و کرسی هم داریم که قرآن می گوید «وسع كرسیّه السماوات و الارض»[16] پس آن فلکی که محیط بر همه این افلاک است می شود کرسی و عرش یعنی چیزی که فوق آن است می شود فلک اطلس. یک چنین تطبیقاتی می‌كردند. آیا ما باید اینطور قرآن را تفسیر کنیم؟ وقتی می گوید ما بر فراز شما هفت راه یا هفت آسمان آفریدیم بگوییم این همان افلاک است یا همان منظومه شمسی و سیاراتش هست؟

سخن علامه ناظر به اینها بوده است که اینها راه تفسیر نیست. نه آن روشهای عرفانی، نه آن علم حروف و اعداد، و نه آن تطبیق بر اکتشافات علمی چه قدیمی و چه جدید، اینها در محدوده تفسیر نیست. پس تفسیر چیست؟ ایشان معتقد بودند که قرآن یک مقاصدی دارد که می خواهد با همین الفاظ بیان کند و مخاطب معنای همین الفاظ را بفهمد؛ یعنی قرآن در مقام بیان همین مطلبی است که الان به مخاطب القا می کند، ولی این مطلب حواشی هم دارد که این آیات الان در مقام بیان آن نیست. وقتی می فرماید: اقیمواالصلوة،[17] آن چه می خواهد بفهماند فقط "اقیمواالصلوه" است اما اینکه نماز چند رکعت است را در اینجا نمی خواهد بگوید، بلكه آن را برعهده پیامبر گذاشته و می گوید « لتبین للناس ما نزّل الیهم»[18]؛ یعنی پیامبر باید تفسیر آن را بیان کند، و آیه در پی بیان آن نیست. تفسیر چیزی است که الآن می خواهد بیان کند و منظور از تفسیر این است که ما مقصود از این الفاظی که قرآن انتظار دارد مخاطبش از این الفاظ بفهمد را به دست بیاوریم، و با فکر و تأمّل و استفاده از روش صحیح تفسیر تبیین کنیم. این را ما از خود قرآن باید به دست بیاوریم. پس منظور از تفسیر، نه تأویل است، نه بطون است، نه حواشی است و نه تفسیر مجملات است، هیچ کدام از اینها نیست، بلكه مقصود از تفسیر قرآن آن است كه وقتی قرآن این آیه را بیان می کند انتظار دارد مخاطبش چه بفهمد؟

بنابراین اولاً تفسیر یعنی بیان معنای ظاهر قرآن. قرآن در مقام بیان بطون نیست و نخواسته با این الفاظ آنها را بیان کند، و اگر دلالت اشاری بر آن دارد که معصومین استفاده می‌کنند یا رمزی برای پیغمبر است آنها از استثنائات است. ما اینها را تفسیر نمی گوییم؛ تفسیر این است که آنچه خواسته مردم بفهمند اینها را روشن و باز کنیم و در اختیار همه بگذاریم و اگر ابهامی در این جهت هست برطرف كنیم. همانند یك مفسر سیاسی كه می گوید مقصود گوینده از این جمله این بود. از کجا می فهمد؟ می گوید این تعبیری که کرد اشاره به آن جریانی است که در فلان كشور واقع شده بود یا آن حرفی که دیروز فلان سیاستمدار در آنجا گفته بود، امروز این جواب او را داده است. معنای تفسیر کلام این است. اما اگر یک کلمه ای بود که این کلمه حواشی دارد و مطالبی در اطراف آن مطرح می شود، ربطی به تفسیر ندارد. اگر کسی هم اسم آن را تفسیر بگذارد اصطلاح دیگری خواهد بود. مانند اینكه اگر کسی بگوید تفسیر به‌معنای تأویل است؛ این اصطلاح دیگری است و نفی هم نمی کنیم و با او دعوا نداریم؛ لامشاحّة فی الاصطلاح. اما منظورمان از تفسیر همین است که وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این الفاظ آیات را برای مردم بیان می فرمودند انتظار داشتند مردم از اینها چه بفهمند؟

تا اینجا من خواستم عرض کنم که تفسیر یعنی چه؛ که در مقابل تأویل و نیز در مقابل بطون است، و تفسیر ربطی به اینها ندارد. همینطور است چیزهایی که اصلاً قرآن در مقام بیان آن نیست. فرض کنید اینکه نام‌های اصحاب کهف چه بوده و در چه زمانی زندگی می کردند؟ قرآن اصلاً در مقام بیان آن نبوده و نخواسته بیان کند. زیرا اگر می خواست، می گفت. اگر ما در تفسیر این آیه از آنچه در تاریخ آمده استفاده كنیم که در زمان دقیانوس در کجا زندگی می کرده‌اند؛ این تفسیر قرآن نخواهد بود بلكه بیان مطلبی در حاشیه این آیه است که چنین می توان گفت؛ حالا ثابت باشد یا نباشد این بر عهده بیان کننده آن است؛ اما به هر حال تفسیر آیه نیست.

پس از آن كه معنی تفسیر را فهمیدیم سوال بعدی این است که آیا در تفسیری که می گوییم، هیچ ابهامی در الفاظ قرآن نیست که بتوان از جایی دیگر ـ غیر از خود قرآن‌ ـ رفع کنیم؟ بدون شک آقای طباطبایی هم خودشان و هم همه مفسرین این کار را کرده‌اند. در بسیاری از آیات، الفاظ و مفرداتی بوده که برای فهم آن به لغت شناسان مراجعه کرده‌اند. کدام مفسری است که این کار را نکرده باشد؟ این روش عقلایی است كه اگر کسی با زبانی سخن می گوید و شما بخواهید مراد او را بفهمید باید قواعد آن زبان را یاد بگیرید. این را نمی توان چیزی خارج از روش تفسیری دانست. این از بدیهیاتِ رفتار عقلایی است که کسی که به زبانی سخن گفته، مفسر كلام او باید ادبیات آن زبان را بداند تا بتواند درست بفهمد. پس معنای اینکه تفسیر قرآن به قرآن است و ما احتیاج به چیز دیگری نداریم این نیست که احتیاج به لغت یا صرف و نحو و یا قواعد بلاغت نداشته باشیم! اینها ویژگی های لفظ هستند بنابراین باید اینها را یاد بگیریم تا بتوانیم مقصود از آن كلام را بفهمیم. این به معنای احتیاج قرآن به غیر خود نیست، اصلاً فهم کلام محتاج به اینهاست و گوینده هر كه باشد. تفاوتی ندارد. اگر کسی سخنرانی انگلیسی کرده و شما می خواهید مقصود او را بفهمید آیا می توانید با قواعد زبان فارسی آن را تفسیر کنید؟ کسی مقصود او را می فهمد که زبان انگلیسی را بلد باشد و قواعد ادبی آن را بداند. پس احتیاج قرآن به بیان لغت‌شناسان یا ادیبان، از ضروریات تفاهم است و چیزی نیست که بگوییم امری خارجی است و در نتیجه قرآن به غیر احتیاج دارد. یعنی مفروض است که حتماً این نیازها وجود دارد و باید قواعد زبان را دانست. البته کسی که عرب اصیل باشد نه تنها نیازی به یادگیری ندارد، بلكه دیگران باید قواعد زبان را از او یاد بگیرند؛ اما دیگران که اهل زبان نیستند یا اهل زبان هستند ولی زبانشان عربی اصیل نیست نیازمند آموختن این امور هستند. حتی در مواردی در زمان نزول قرآن همان عربهای اصیل هم معنی بعضی لغات را نمی دانستند مثلاً لغات غیر مشهوری بوده كه آن‌ها نمی‌دانستند. معروف است که بعضی از کسانی که در زمان خود پیغمبر اکرم بودند معنای کلمه ابّاً را نمی‌دانستند[19] با آن كه عرب هم بودند اما آیا این معنایش این است که تفسیر قرآن احتیاج به غیر دارد؟ آقای طباطبایی این را انکار می کنند، زیرا از قواعد اولیه استفاده از هر زبانی این است که باید به لغت و قواعد ادبی آن زبان تسلط داشت تا بتوان کلمات را درست فهمید.

نیز در صورتی كه کلامی قرائن مقامی داشته، باید با توجه به آن تفسیر كرد زیرا کسانی که مخاطب بودند چون خودشان همزمان و معاصر و ناظر بودند، می دانستند این قرائن مقامی چیست، ولی اكنون آن قرائن برای ما مخفی شده است. به عنوان مثال آیه «و اذ غدوت من اهلک تبوء المومنین مقاعد للقتال»[20] خطاب به پیغمبر می فرماید که یادآور آن هنگامی که صبح گاهان از خانه ات بیرون آمدی و برای مردم سنگرهایی تعیین می‌کردی و جای هر کسی را مشخص می‌کردی. اگر از من و شما بپرسند در چه تاریخی پیغمبر صبح از خانه اش بیرون آمد و فرماندهی لشگر را به عهده گرفت و معین کرد که هر کسی باید در چه سنگری باشد، جوابی نداریم؛ اما تاریخ می گوید این داستان مربوط به جنگ احد بوده است. زمانی که صبح‌گاه پیغمبر از خانه بیرون آمد و میدان جنگ هم نزدیک بود و محل استقرار اشخاص و گروهها را معین کرد که چه کسانی چه سنگرهایی داشته باشند، جنگ احد بوده است. اگر ما تاریخ را نمی‌دانستیم این نكته را نمی فهمیدیم. آیا آقای طباطبایی منکر این هستند که ما برای اینکه بفهمیم در «اذ غدوت» اذ اشاره به چه زمانی است و در کجا بوده است نیازمند قرینه تاریخی هستیم؟ یک قرینه همراه کلام بوده و مخاطبین آن روز، مردمی که خودشان به جنگ رفته بودند یا شنیده بودند که این جنگ واقع شده، می فهمیدند. اما ما بعد از 1400 سال چه میدانیم که چه برنامه ها و وقایعی در آن زمان اتفاق افتاده است؟ بنابراین باید تاریخ را بدانیم. پس آنجا که قرآن به یک قضایای تاریخی اشاره دارد که در زمان نزول قرآن به دلیل وجود قرائن حافّ به کلام روشن بوده است ولی الان این قرائن بر ما مخفی شده است، باید این قرائن را از جایی به دست بیاوریم. این معنایش این نیست که ما در تفسیر قرآن احتیاج به غیر داریم.

بنابراین آنجا که کلام متکی به قرائن مقامی است آن قرائن مقامی را باید بشناسیم. اگر امام معصوم به ما خبر دهد که قضیه از این قرار است، علی الرأس و العین؛ برچشم و سر گذاشته و می‌پذیریم؛ و اگر خبر متواتر بود قطع پیدا می کنیم. و كمتر از آن جایی است كه قرائن ظنی داریم كه نتیجه ظنی هم دارد. آیا راه دیگری هم وجود دارد؟ آیا این بدان معنا است که قرآن احتیاج به غیر پیدا کرده است؟ آن وقت که قرآن این مطلب را برای مخاطبین خود فرموده قرائن زنده بوده و مردم می‌دانستند، اما در اثر مرور زمان آن قرائن مخفی شده است و این منافاتی ندارد با اینکه قرآن بیان للناس[21] است و احتیاجی به غیر ندارد. پس همانطور که احتیاج به قواعد زبان داریم و باید ببینیم قول لغوی چیست، قواعد صرف و نحو و فصاحت و بلاغت را باید بدانیم و یاد بگیریم، این قرائن را هم باید یاد بگیریم. این روش عقلایی است و در همه جا برای فهم کلام هر عاقلی لازم است اما معنای آن این نیست که فهم یک کلامی محتاج به یک علم دیگر و منبع دیگری برای شناخت است؛ زیرا اینها ابزار شناخت همان کلام است. پس موضع گیری مرحوم علامه طباطبایی به معنای این نیست که ما باید از اینها صرف نظر کنیم.

یک بخش از آنها هم اخباریان بودند که می گفتند ما حق نداریم چیزی از قرآن استفاده کنیم، بلکه هر جا روایتی از معصوم رسیده بود آن روایت را می گیریم و می گوییم مقصود خداوند از آیه این است، و هر جا هم نرسیده بود توقف می کنیم، و حق نداریم معنی آیه‌ای را بیان كنیم. حتی در باره معانی اسمای خداوند می گویند ما معنای این كه خدا علیم یا قدیر است را نمیدانیم مگر جایی كه امام و پیغمبر فرموده‌اند. این دیدگاه از آن اخباریانی است كه خیلی تفریطی هستند، اما معتدلین آنها این دیدگاه را نپذیرفته و مطالبی كه از واضحات است مانند نصوص را قابل فهم می‌دانند، اما در آنجا که نص صریح نیست، فقط به کلام امام معصوم اتکا می‌كنند و هیچ چیز دیگری برای آنان اعتبار ندارد. علامه طباطبایی می فرماید این دیدگاه صحیح نیست؛ قرآن مشرکین را هم مخاطب قرار می دهد؛ آیا آنان نمی‌فهمند كه چه برای آنها می گوید، و باید پیامبر یا امام معصوم برای آنان تفسیر کند؟ وقتی خطاب به اهل كتاب می گوید «یا اهل الکتاب»[22]، آنها نمی فهمند قرآن چه می گوید؟ آیه آمده که بفهمند، و می خواهد حجت را برآنها تمام کند؛ چطور می شود آنها نفهمند؟ همانطور که این فهم برای اهل کتاب حجت است آیات خطاب به مومنین نیز برای آنها حجت است؛ اما حجت است به اندازه‌ای كه می خواهد با این کلام به آنها بفهماند.

ما نیازهایی داریم که باید از جاهای دیگر بفهمیم و قرآن آنها را بیان نکرده است، بلكه فرمان داده كه بروید از پیغمبر بپرسید. بنابراین، ما نباید توقع داشته باشیم که همه چیز را از قرآن بفهمیم. اگر روایاتی آمد که مجملاتی از قرآن را تفصیل داد و مثلاً گفت نماز چند رکعت است و چطور باید بخوانند، این بدان معنا نیست که ما برای تفسیر «صلوة» احتیاج به روایت داریم. معنای صلوه معلوم است. اصل این که آدم در پیشگاه الهی نیایش کند: «و اوصانی بالصلوه و الزکوه ما دمت حیا»[23]. معنای صلوه همین نمازی نیست که ما می خوانیم زیرا این یکی از مصادیق آن است. از قول حضرت عیسی نقل كرده که «اوصانی بالصلوه». پس مقصود نماز ما نبوده است، زیرا هنوز قرآنی نازل نشده و فاتحه الکتابی نبوده است. معنای لغوی صلوه یکی است، چه برای حضرت عیسی و چه برای ما؛ اما نماز برای ما یک ویژگی های خاصی دارد که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار باید بیان کنند كه آن تفسیر صلوه نیست بلكه تبیین احکام صلوه است: «لتبین للناس ما نزّل الیهم»[24]. نباید توقع داشته باشیم كه قرآن هر جا می گوید صلوه، بگوید چند رکعت است و چطور بخوانید! این همان را می گوید که عیسی گفت «و اوصانی بالصلوه» یا به موسی فرمود «و اقم الصلوه لذکری»[25]. معنا همان معناست و روشن هم هست، اما ویژگی هایی در دین اسلام برای نماز تشریع شده است كه آیه در مقام بیان آن نیست. این بدان معنا نیست که ما برای تفسیر «صلوه» احتیاج به روایت داریم. زیرا تفسیر صلوه روشن است و غیر مسلمان ها هم معنای آن را می فهمند. اما تفصیل احکام صلوه را در مقام بیانش نیست و نخواسته در اینجا بیان کند. اما مسأله بطون و تأویل اصلاً ربطی به تفسیر ندارد. بحث از اینکه تأویل چیست، خود یک بحث تفسیری است که کلمه «تأویل» که در قرآن آمده به چه معناست؟ این یکی از مصادیق آیاتی است که باید با روش صحیح تفسیر بیان کنیم.

نکته آخر اینکه ما در همه یا اغلب علوم، مسائلی داریم که به طور قطع و یقین ثابت می شود و هیچ نقطه ابهامی در آن نمی ماند و قریب به بداهت است. در هر علمی هم چنین مسائلی ممکن است وجود داشته باشد. مثلاً در ریاضیات جمع و تفریق تقریباً اینطوری است. دو به علاوه دو می شود چهار؛ این خیلی روشن است. ولی غالباً، در اکثر علومی که امروز در دست بشر هست، مسائل ظنی است، و راه حل هایی که بیان می شود قطعی نیست؛ علما در آنها اختلاف نظر دارند. صاحب نظران در یک زمان و زمانهای مختلف تفاسیر مختلفی از آن می کنند و نظریات مختلفی ارائه می دهند. هیچ کس هم انتظار ندارد که حرف آخر بیان شود و دیگر ردخور نداشته باشد. کار بشری همین است. بهترین نمونه ای که ما با آن آشنا هستیم علم فقه است که علم است، اما ما چه انتظاری از آن داریم؟ کار به آنجا رسیده که کسانی در تعریف علم فقه گفته‌اند: الظن بالاحکام الشرعیة الفرعیه المستنبط من الادله المعتبره. اصلاً ملاک را ظن به احکام گفته‌اند[26]، كه شاید مقداری خالی از شذوذ نباشد، ولی بالاخره در فقه احکام ظنی فراوان داریم، اگرچه نمی توان مشخص كرد كه چند درصد احکام فقهی ما یقینی و چند درصد ظنی است. شاهد آن هم این همه اختلاف فتاواست. حالا اگر کسی فتوایی داد باید مؤاخذه اش کنند که چطور فتوای تو مخالف با فتوای دیگری است؟ اقتضای علم ما و کار بشری همین است. وقتی آقای طباطبایی می فرمایند روش تفسیر قرآن این است که ما آیات را با استفاده از خود آیات قرآن تفسیر کنیم به این معنی نیست که من این کار را می کنم و حرف آخر را می زنم و این است و جز این نیست! نه، یک کار علمی است؛ مثل اینکه فقها می گویند ما باید فقه را از کلمات اهل بیت استفاده کنیم، اما در استفاده اش اختلاف دارند. یکی می گوید اینطور استفاده می شود و یکی می گوید آنطور. گاهی اختلاف نظرها 180 درجه فاصله دارد، و یکی می گوید نمازجمعه واجب است و دیگری می گوید حرام است، هر دو هم فقه است. نباید انتظار داشت که وقتی روش معتبری برای تفسیر ارائه شده به معنای این باشد که همه مشکلات با این روش حل می شود و هیچ ابهامی نمی ماند و هیچ اختلافی هم بین صاحب نظران باقی نمی ماند و هیچ وقت هم این مفسر اشتباه نمی کند! نه، مفسر هم مثل فقیهی است که فقاهت می کند و یک جا هم اشتباه می کند.

کلام در این است که آیا روش تفسیر این است که به علم حروف و اعداد مراجعه کنیم، یا روش تفسیر این است که به روش تجربی استناد کنیم، یا روش تفسیر این است که به عرفان نظری یا به فلسفه تمسک کنیم؟ نه هیچ کدام از اینها روش تفسیر نیست. روش تفسیر این است که قواعد عقلایی را در فهم کلام گوینده حکیم به کار بگیریم، و از بهترین کمک هایی که می‌توان گرفت قرائن خود کلام است. در کلام هر حکیمی، از بخشی از آن برای فهم بخش دیگر می شود استفاده کرد. این معنای «یفسر القرآن بعضه ببعض» است. شواهد حافّ به کلام و قرائن مقامیه را باید شناسایی کرد؛ آنها که یقینی هست به آنها استناد کرد؛ آنها هم که نیست گاهی ظنی می شود. وقتی یک مقدمه اش ظنی شد طبعاً نتیجه هم ظنی خواهد بود چون نتیجه هر استدلالی تابع اخس مقدمات است. اگر ما از مقدمه ای ظنی استفاده کردیم نمی‌توان انتظار داشت که نتیجه یقینی باشد. بنابراین روش تفسیر قرآن با قرآن روش منسجمی است و نقضی ندارد. این روش مخالف با روش اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین نیست، و مخالف با روش عقلا هم نیست؛ اما به این معنا نیست که ما هیچ احتیاجی به قرائن تاریخی یا کلام لغوی یا روایات نداریم؛ نه هیچ کدام از اینها نیست. به این معنا هم نیست که وقتی نظری ابراز می شود همه جا یک نظر قطعی و غیر قابل نقض است! نه، یک نظری است مثل همه علوم دیگر كه عمده نظریات ظنی است و ممکن است در آن اشتباهی هم واقع شود.

 

 


[1]. سخنرانی آیت‌الله مصباح یزدی در همایش مبانی و روش تفسیری علامه طباطبایی

[2]. شهید محراب آیة‌الله محمد صدوقی به سال 1284ش در یزد متولد شد. تحصیلات علوم دینی را در زادگاه خود آغاز كرد و پس از چند سال برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت اما با گذشت یك سال راهی قم شد و در حین تحصل، در اداره امور حوزه با مراجع وقت همكاری داشت. در سال 1330ش با سفارش عالمان بزرك حوزه واستقبال بی‌نظیر مردم به یزد بازگشت و زعامت مردم یزد را برعهده گرفت و به ویژه در جریان نهضت روحانیت به رهبری حضرت امام خمینیŠ خوش درخشید و از هیچ كوششی در این راه دریغ نكرد تا آن كه در یازدهم تیرماه 1361 پس از برگزاری نماز جمعه به دست منافقی كوردل شربت شهادت نوشید و به آرزوی دیرین خود رسید.

[3]. سوره كهف آیات 9ـ26.

[4]. سوره كهف آیات 83ـ98.

[5]. سوره انبیاء آیه 96.

[6]. سورة آل عمران، آیه 7.

.[7] ر.ك. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج89، ص91.

[8]. ر.ك. محمدباقر مجلسی، همان، ص78، باب 8 «ان للقران ظهراً و بطناً...»

[9]. سوره نمل، آیه 82.

[10]. سوره بقره، آیه 282 و 283.

[11]. محیی‌الدین بن‌عربی (م637ق) از عارفان نامی است كه افزون بر طرح نكات عرفانی از آیات قرآن در نگاشته‌های عرفانی خود، تفسیری نیز به همین شیوه نوشته است. حاجی خلیفه گفته است: وی تفسیر بزرگی براساس طریقه متصوفه تألیف كرده است كه گفته‌اند شصت جلد و تا سوره كهف را دربرداشته است و تفسیر كوچكی نیز در هشت جلد براساس شیوه مفسران داشته است. ر.ك: حاجی خلیفه، كشف الظنون، ج1، ص438 اخیراً آثار تفسیری ابن‌عربی از جمله «ایجاز البیان فی الترجمة عن القرآن» را محمود محمود غراب در مجموعه‌ای به نام «رحمة الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن» گرد آورده و انتشارات دارالایمان در دمشق منتشر كرده است.

[12]. سوره احزاب، آیه 33.

[13]. «الجواهر فی تفسیر القرآن الكریم نگاشتة طنطاوی بن جوهری (1287 ـ 1358ق) این تفسیر در 26 جزء (13 جلد) تنظیم شده و بارها در قاهره و بیروت چاپ شده است.

[14]. سوره بقره، آیه 29.

[15]. این كتاب اثر سید هبة الدین شهرستانی (م 1386ق) است و حاج سراج انصاری آن را به فارسی ترجمه كرده است.

[16]. سوره بقره، آیه 255.

[17]. سوره بقره، آیه 43.

[18]. سوره نحل، آیه 44.

[19]. ر.ك: محمدبن‌محمدبن‌النعمان (الشیخ المفید)، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص200. نیز: محمدبن‌فتوح الحمیدی، الجمع بین الصحیحین البخاری و مسلم، ج1، ص55.

[20]. سوره آل عمران، آیه 121.

[21]. سوره آل‌عمران، آیه 138.

[22]. سوره آل‌عمران، آیه 64.

[23]. سوره مریم، آیه 31.

[24]. سوره نحل، آیه 44.

[25]. سوره طه، آیه 14.

[26]. شیخ مفید ره در تعریف اجتهاد آورده است: استفراغ الوسع فی طلب تحصیل الظن بالاحكام الشرعیة الفرعیه عن اذلتها المقبرة ... محمدبن‌محمدبن النعمان، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، جزء13، ص3.