ضرورت توجه به آموزه‌های اجتماعی و سیاسی اسلام در کنار تحصیل و تهذیب

در آغاز سال تحصیلی 92ـ93
تاریخ: 
سه شنبه, 26 شهريور, 1392

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش‌فرض‌های طلبگی

تصور من این است که حضور طلبه‌ها در حوزه علمیه و اشتغال به دروس دینی پیش‌فرض‌هایی دارد؛ پیش‌فرض اول این است که معتقدیم راه سعادت دنیا و آخرت انسان منحصر در اسلام است و بدون شناخت معارف اسلام و عمل کردن به آموزه‌های اسلام، انسان به سعادت دنیا و آخرت نمی‌رسد؛ پیش‌فرض دوم اینکه، معارف اسلام خود‌به‌خود  به انسان‌ها عرضه نمی‌‌شود؛ یعنی به‌گونه‌ای نیست که هر کسی به‌طور جبری آن‌ها را بشناسد و بهره‌مند شود؛ بلکه باید کسانی باشند که آن‌ها را بشناسند و به دیگران بشناسانند: فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إلَیْهِمْ.  (توبه، 122) پس باید افرادی عمرشان را صرف شناخت صحیح معارف اسلام کنند تا بتوانند نتایج آن را به دیگران منتقل کنند و همه جامعه از آثار آن‌ها بهره‌مند شود.

ضرورت تقسیم كار در تحصیل علوم دینی

با توجه به اینکه، برای این کار در حدی که ما می‌شناسیم، نه در جامعه خودمان و نه در کشورهای دیگر من‌به‌الکفایه وجود ندارد، این را یک تکلیف واجب کفایی می‌دانیم که در اثر نبودن من‌به‌الکفایه، حکم واجب عینی را پیدا کرده است؛ زیرا هر واجب‌الکفایی، اگر من‌به‌الکفایه نداشته باشد، همه مسئولند. بنابراین، ما برای ادای تکلیف واجب کسب معارف اسلامی به حوزه علمیه آمده‌ایم تا مراحلی را طی کنیم. البته باید به این نکته توجه داشته باشیم که همه افراد نمی‌توانند بر تمام معارف اسلامی به‌طور کامل احاطه پیدا کنند؛ زیرا گستره معارف اسلام آن‌قدر وسیع، و زمینه تحقیق در آن زیاد است که اگر یک فرد همه عمرش را نیز صرف کند، نمی‌تواند بر همه آن‌ها احاطه پیدا کند. برای نمونه، فقیهان بزرگی که حدود نیم ‌قرن از عمر خود را صرف تحقیق در فقه و اصول می‌کنند و همه کارهای دیگر را کنار می‌گذارند، و فقط در یک رشته از علوم اسلامی‌ متمرکز می‌شوند، پس از سال‌ها تلاش هنوز نمی‌توانند نظر قطعی ابراز کنند ـ زیرا یا منابعْ ضعیف، یا فرصت کم است ـ در نهایت نیز اعتراف می‌کنند که ما بر همه فقه احاطه‌ نداریم؛ در بسیاری از موارد نیز احتیاط می‌کنند. حال چگونه یک فرد می‌تواند بر همه ‌معارف اسلامی، که حجم آن ده‌‌ها برابر معارف فقهی است، احاطه پیدا کند؟ از این‌رو،‌ به‌ناچار باید تقسیم کار انجام داد؛ یعنی عده‌ای روی فقه متمرکز شوند و افرادی نیز در رشته‌های ‌دیگر معارف اسلامی فعالیت کنند تا بتوانند حتی‌المقدور هر چه بیشتر و بهتر معارف اسلامی را استنباط، و آن‌ها را به صورت آسان‌تر و قابل فهم‌تر به دیگران عرضه کنند. البته نوع عرضه کردن معارف اسلامی،‌ به‌‌گونه‌‌ای که مردم بفهمند و بهتر از آن استفاده کنند، به‌ویژه مردم کشورهای خارجی، تکلیف مشکل دیگری است که آن‌ نیز به طور واجب کفایی بر عهده روحانیان است.

ضرورت تأمل در پیش‌فرض‌ها

به نظر من، این‌ها پیش‌فرض‌های طلبگی است و بر این اساس آمده‌ایم تا اسلام را فرابگیریم و چاره‌ای جز این هم نداریم؛ زیرا در غیر این صورت، به سعادت دنیا و آخرت نمی‌رسیم. با توجه به اینکه همه نمی‌توانند این کار را انجام دهند، ما طلبه‌ها در مقام کسانی که داوطلبانه این بار را بر دوش گرفته‌ایم، باید نتایج آن را در اختیار دیگران قرار دهیم؛ مانند پزشکان که سال‌ها درس‌های پزشکی می‌خوانند و حاصل تحقیقاتشان را به صورت کتاب‌های بهداشتی و علمی در اختیار دیگران قرار می‌دهند. این یک مسئله است که همه بدان اعتقاد داریم؛ اما در اینکه همه ما درباره مقدمات آن به اندازه کافی فکر، و به طور آگاهانه آن را انتخاب کرده‌ باشیم، با همدیگر یکسان نیستیم. من به دانش‌پژوهان توصیه می‌کنم که درباره این مقدمات  بیشتر فکر کنند، آگاهانه‌تر بیندیشند و سپس انتخاب کنند؛ و صِرفاً این‌گونه‌ نباشد که چون صَرفیین چنین کردند، پس ما هم باید چنین کنیم.

نداشتن تعصب در امور غیر اجماعی و غیریقینی

نکته دیگر این‌که، ما در مسیر شناختن معارف اهل‌بیت و حقایق اسلام، راه پر پیچ و خمی را در پیش داریم؛ برای مثال، در طول تاریخ اسلام و تشیع، حتی در یک رشته نیز بین صاحب‌نظران آن اختلاف‌نظرهایی وجود داشته است. بزرگانی مانند شیخ مفید، شیخ صدوق، کلینی که به عهد ائمه نزدیک‌تر بودند، افرادی‌اند که افتخار اسلام و تشیع‌ هستند و ما به محبت آن‌ها، تقرب الی الله پیدا می‌کنیم؛ اما بین خود این بزرگواران اختلافات چشمگیری وجود داشته است. شیخ صدوق کتابی درباره اعتقادات شیعه نوشتند؛ ولی مرحوم شیخ مفید که آن توقیع عظیم را از امام زمان ـ عج‌ـ دریافت کردند، دیدگاه‌های شیخ صدوق درباره‌ عقاید شیعه در این کتاب را نقد کردند؛ حتی در برخی موارد تعابیر تندی نیز به کار برده‌اند؛ مانند اینکه ‌ای کاش شیخ ابوجعفر به نقل روایت اکتفا‌ کرده بود. بنابراین، این‌که همه عالمان در یک رشته به یک‌ صورت فکر کنند و استنباط‌شان یکسان باشد، توقعی نابجاست؛ این مسئله دلایل مختلفی دارد که در این مجال، در مقام بحث درباره آن‌ها نیستیم؛ ولی این یک واقعیت است. البته خوشبختانه درباره ضروریات دین، چنان ادله محکمی از کتاب، سنت، عقل و اجماع داریم که در آن‌ها هیچ تشکیکی نیست و با استناد به این ضروریات می‌توانیم راه اصلی خود را بپیماییم، هر چند در برخی مسائل فرعی، اختلاف‌نظرهای حتی در زمینه اعتقادات وجود دارد. برای نمونه، معروف است که شیخ صدوق قائل به سهو ‌النبی بوده، در حالی که دیگران آن را نفی می‌کردند و با ایشان اختلاف نظر داشتند. پس نباید از این مسئله تعجب کنیم که چرا بین عقلا و علما اختلاف‌نظر وجود دارد. به هر حال، این مسائل واقع شده، و این‌که مسئول آن کیست و چرا واقع شده، موضوع مورد بحث ما نیست. بنابراین، در مسائل غیرضروری باید حالت انعطاف داشته باشیم؛ یعنی نسبت به یک سلیقه یا فکر یا روش خاصی تعصب نداشته باشیم. بزرگانی در اعصار نزدیک ما بودند که از لحاظ علم، تقوا و ارادت به اهل‌بیت در اوج بودند؛ اما از نظر سلیقه فقهی خیلی با هم تفاوت داشتند؛ برای مثال، صاحب حدائق که یکی از رجال بزرگ تشیع، و از لحاظ علم، تقوا و زهد کم‌نظیر، و از لحاظ انصاف علمی هم حتی نسبت به سایر اخباریین برتر بود؛ ولی درمسائلی با مرحوم آقا باقر بهبهانی که در زمان خودش استوانه فقاهت بود، و بزرگانی مانند بحرالعلوم شاگرد او بودند، اختلاف نظر داشت. در واقع، روش اصولیین با اخباریین تفاوت داشت و نتیجه آن وجود اختلاف‌نظرهای شدید در بین بزرگان بود. این‌ها آسیب‌هایی است که شیطان می‌تواند از طریق آن‌ها ما را به دام بیندازد و برای ایجاد اختلاف، کدورت و دشمنی در بین محققان از آن استفاده کند و با تعصبات بی‌جا ما را به کج‌راهه بکشاند و از انجام وظایف اصلی و مهم‌تر باز دارد. پس در مسائل غیراجماعی غیریقینی باید نسبت به دیگران انعطاف، و حسن ظن داشته باشیم. در میان برخی روحانیان این نوع مسائل اتفاق افتاده، و حتی گاهی به حدی رسیده است که در مسائل فقهی اختلافی، برخی تعبیرهای نامناسبی را به کار برده‌اند. از این‌رو، باید توجه داشته باشیم که به این آفت مبتلا نشویم؛ در غیر یقینیات و ضروریات، انعطاف داشته باشیم؛ نسبت به نظر دیگران احترام بگذاریم و زود به تعصب مبتلا نشویم؛ اما در مواردی هم که هیچ تعصبی نداریم و انعطاف هم داریم، شیطان انسان را رها نمی‌کند؛ گاهی قصورهای شخصی و روانی باعث می‌شود که ما حتی گاهی در فهم مطالب، تبیین، ترویج و تأیید آن دچار اشتباه شویم. برای مثال، گاهی انسان در اثر خواسته‌های شخصی تمایل دارد نتیجه تحقیقاتش سمت‌و‌سوی خاصی داشته باشد. این داستان را همه ما شنیده‌ایم ـ البته من سند یقینی ندارم، ولی داستان معروفی است ـ که مرحوم علامه حلی رضوان‌الله‌علیه وقتی می‌خواست درباره مسائل منزوعات بئر تحقیق کند، دستور داد چاه داخل منزل او را ببندند تا  علاقه به اینکه تطهیر آن چاه راحت‌تر باشد،‌ باعث نشود که در فهم روایات و استنباط حکم دچار اشتباه شود. این موضوع نشان‌دهنده‌ یک واقعیت روانی است که انسان گاهی در اثر علل مختلف، که خیلی پیچیده و گاهی از مکاید نفس انسانی است، پیش‌داوری می‌کند؛ یعنی فرد به‌گونه‌ای درباره مسائل تحقیق می‌کند و بدان‌ها سمت‌و‌سو می‌دهد که به آنچه دلخواه اوست دست یابد. این یکی از آفت‌‌هایی است که چه‌‌بسا هر کسی در کار خودش بدان مبتلا شود؛ پس حب و بغض‌ها، بدبینی‌ها و خوش‌بینی‌های بی‌جا و خواسته‌های شخصی می‌تواند تأثیرگذار باشد. افرادی که در حوزه‌ مسائل روان‌شناسی تحقیق کرده‌اند، به خوبی می‌دانند که چگونه انسان می‌تواند خواسته‌های شخصی خود را در فهم، قضاوت و رفتارش دخالت دهد. پس اگر بخواهیم در بهتر فهمیدن حقایق دین و ترویج بهتر آن موفق باشیم،‌ باید تهذیب اخلاق کنیم؛ ‌یعنی باید خودمان را از بعضی از صفاتی که موجب پیش‌داوری‌ها می‌شود، پاک کنیم.

زمینه‌های ایجاد کفر

کبر وخودبزرگ‌بینی: در اصول کافی و سایر مجامع روایی، روایات زیادی ذیل عنوان دعائم الکفر بیان شده، و اینکه چند چیز باعث کفر می‌شود؛ یعنی کفر بر اصولی استوار است که یکی از آنها کبر و خودبزرگ‌بینی است؛ همان‌ چیزی که شیطان را به کفر کشانید: وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ.  (بقره، 34)‌ چه‌بسا استادی درسی را بیان کرده یا کتابی نوشته است و از خود تعریف کند؛ این همان روح خودبزرگ‌بینی است؛ یا اینکه فردی می‌داند که باید از نظر خود دست بردارد، اما روح خودبزرگ‌بینی مانع می‌شود تا مطلب را خوب بفهمد. در نتیجه، به لجاجت و تعصب روی می‌آورد. مثال ساده‌ این مطلب آن است که استادی در کلاس درس مطلبی را به اشتباه بیان کرده است؛ اگر شاگردی به او بگوید احتمال دارد مطلبی را که بیان کردید، طور دیگری باشد، آن را نمی‌پذیرد؛ یعنی خودبزرگ‌بینی مانع می‌شود تا انسان حقیقت را بفهمد. این یکی از ریشه‌های کفر است که اگر در نفس انسان رسوخ پیدا کند، انسان را به کفر می‌کشاند. پس انسان باید صبور،‌ متواضع، منصف و حق‌پذیر باشد و لجاجت و استکبار نداشته باشد.

حسد: یکی دیگر از زمینه‌های کفر، حسد است؛ صفت رذیله‌ای که باعث شد اولین برادر انسانی، برادر خود را بکشد؛ دو برادر قَرَّبَا قُرْبَانًا (مائده، 27) عبادتی را انجام دادند و دو قربانی کردند؛ قربانی یکی قبول شد و قربانی دیگر قبول نشد؛ چون قربانی او پذیرفته نشد، به برادرش گفت تو را می‌کشم: قَالَ لَأَقْتُلَنَّك. بالاخره هم او را به دلیل پذیرفته شدن قربانی‌اش کشت. این یکی از خطرهای بسیار بزرگ، و در عین حال مخفی است؛ برای مثال، چه بسا گاهی در دل برخی انسان‌ها این حالت‌‌ها به وجود آید که چرا فلانی باید این‌قدر محبوبیت یا شهرت یا طرفدار یا مقلد داشته باشد و من نداشته باشم. اگر این آفت‌ها را اصلاح نکنیم، به جاهایی می‌رسد که کار ما را خیلی سخت خواهد کرد.

حرص: از دیگر زمینه‌های ایجاد کفر، حرص و علاقه به مال دنیاست. زمینه این خصلت کم‌و‌بیش در همه ما وجود دارد. بنابراین، انسان باید با جهاد نفس این‌ آلودگی‌ها را از درون خود پاک کند و زمینه‌های پیدایش آن را از بین ببرد تا بدان مبتلا نشود.

ضرورت تزکیه نفس در کنار تحصیل

بسیاری از مفاسد بزرگ عالم از همین چند خصلت ناپسند نشئت می‌گیرد. پس ما غیر از درس خواندن، باید یک کار دیگر، یعنی تزکیه نفس نیز انجام دهیم تا به هدف درس خواندن که فهم درست است، دست‌ یابیم؛ یعنی خوب بفهمیم و در فهم‌مان دچار اشتباهی نشویم که در آن نوعی تعمد وجود دارد و برای ما مسئولیت دارد؛ زیرا می‌توانستیم از آن جلوگیری کنیم و نکردیم. پس در کنار تحصیل علم، باید مسئله تهذیب نفس و اخلاق یک هدف جدی برای ما باشد، وگرنه به همان خطرهایی مبتلا می‌شویم که دین‌سازان، بدعت‌گذاران و فرقه‌سازان مبتلا شدند. آن‌ها نمودهای بارزش است و مراتب نازل‌تری نیز دارد.

ضرورت توجه به آموزه‌های سیاسی و اجتماعی اسلام

یک نکته مهم دیگر این است که بسیاری از مردم و حتی مسلمانان و  شیعیان به اشتباه می‌پندارند دین و تقوا تنها در عبادات و مسائل فردی منحصر می‌شود. در همین شهر قم و بین متدینین و حوزه‌های علمیه و علما، فضلا و طلاب، اگر بخواهید برای شناسایی باتقواترین فرد آمار بگیرید، کسی را به شما نشان می‌دهند که سر به زیر و تسبیح به دست باشد، به‌طور دائم ذکر بگوید، مرتب به حرم برود، آهسته صحبت کند و چنین ویژگی‌هایی داشته باشد؛ اما اینکه در مسئولیت‌های اجتماعی چقدر دخالت دارد، شاخص و معیار قرار نمی‌گیرد؛ می‌گویند ایشان اهل دنیا نیست و به این مسائل کاری ندارد. بر اساس این نگرش، تقوا یعنی مسائل فردی، مانند عبادت و نماز؛ اما گویا جهاد، شهادت، مبارزه با ظلم و بدعت‌، جزو آموزه‌های اسلام نیست! و این‌ها را به شمار نمی‌آورند. این یک انحراف در فرهنگ عمومی است و کم‌و‌بیش در ما نیز اثر گذاشته است. اما بالاخره از ما می‌پرسند که اگر اسلام آموزه‌های فردی، ‌اجتماعی و سیاسی دارد، مسائل غیرفردی آن را چه کسانی باید بیان کنند؛ یعنی کسانی غیر از عالمان، فقیهان و روحانیان باید آن را بیان کنند و ما فقط مدام کتاب طهارت و صلات بنویسیم و کتابخانه‌ها را پر کنیم؟! امروزه در بیشتر کتابخانه‌ها کتاب‌های طهارت و صلات وجود دارد؛ اما کتاب‌ و تک‌نگاره درباره سایر ابواب فقه بسیار کم است؛ البته درباره خمس و زکات نیز گاهی کتاب‌هایی پیدا می‌شود. همچنین مرحوم ملا‌علی کنی کتابی درباره قضا نوشته است؛ ولی مسائل دیگر در رساله‌های عملیه مطرح نمی‌شود. پرسش این است که چه کسی باید این مسائل را بیان کند؟ اگر مانند برخی معتقد باشیم که اسلام فقط مسائل فردی است ـ یعنی همان گرایش سکولاریستی به اسلام که دین را در رابطه انسان با خدا و قیامت منحصر می‌کند ـ و برای امور دنیایی مانند سیاست، اقتصاد، حقوق، و مسائل بین‌الملل دستورالعملی ندارد و انسان باید با عقل برای این مسائل تدبیر کند، نپرداختن به این مسائل قابل توجیه است؛ اما ما که معتقدیم اسلام برای همه عرصه‌‌ها برنامه دارد، تحقیق درباره این مسائل را باید به چه کسانی واگذار کرد؟ پس از تحقیق، چه کسانی باید آن را عملیاتی کنند؟ ‌خدای متعال در این عصر بر ما منت نهاد و مردی را در میان مردم برانگیخت که این مسئله را بهتر از دیگران ‌فهمید که اسلام فقط به عبادات و احکام فردی منحصر نیست و ما مسائل سیاسی و اجتماعی واجب داریم که باید آن‌ها را بشناسیم و تبیین کنیم. گاهی درباره این‌ها مسائلی پیش می‌آید که جنبه فقهی‌ آن کارساز است؛ برای مثال، در اوایل نهضت انقلاب اسلامی، درباره مسئله‌ای بین فقیهان اختلاف وجود داشت؛ امام در بیانیه‌ای با صراحت نوشت تقیه حرام است، ولو بلغ ما بلغ؛ چنین فتوایی در بین معاصران سابقه نداشته است؛ یعنی کسی جرئت نداشت چنین حرفی بزند. ممکن بود بگویند اینکه فرموده‌اند: التقیّة دینی و دین آبائی یا لادین لمن لا تقیّة له، تقیه در آنها اطلاق دارد. اما امام با صراحت فرمود: امروز تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ؛ یعنی حتی اگر موجب کشته ‌شدن هزاران و میلیون‌ها انسان شود؛ خودش نیز این کار را شروع کرد. این منّتی است که خدا بر بشریت گذاشت که یک‌بار دیگر بخش عظیمی از اسلام را به وسیله یکی از فرزندان اهل‌بیت صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین زنده کرد؛ کسی که نه تنها از نظر علمی، فقهی و نظری درباره‌ این مسائل بحث کرد، بلکه به میدان آمد، زندان رفت، تبعید شد، تا پای جان ایستاد و این حجت را بر امثال ما و آیندگان تمام کرد. امام خمینی‌ره اولاً فهماند که اسلام این مسائل را دارد؛ ثانیا فهماند که می‌توان این کارها را انجام داد و نتیجه مثبت گرفت و نظامی بر اساس اسلام بنا کرد؛ موضوعی که به مخیّله‌ کسی نیز خطور نمی‌کرد. حال چنین میراثی در دست ماست. آیا سزاوار است که بار دیگر آن را فراموش کنیم و فقط به موضوع‌‌هایی مانند صوم و صلات بپردازیم و مسائل فقهی اجتماعی و سیاسی را متروک بگذاریم و عمل به آنها را متروک‌تر، و بلکه به آنها ارزش منفی هم بدهیم و بگوییم که دستور داده‌اند که شما در این مسائل وارد نشوید؟! به نظر من، یکی از بزرگ‌ترین کفران نعمت‌ها این است که بعد از روشن شدن این حقایق به‌وسیله امام خمینی ره، بار دیگر آن‌ها را  فراموش کنیم و ندانیم که چه وظایف اجتماعی‌ای بر دوش ماست.

محبان واقعی اهل بیت علیهم‌السلام

در تحف‌العقول روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است که در مجلسی چند نفر از اصحاب امام، از جمله سدیر صیرفی نشسته بودند؛ یک نفر ناشناس وارد شد. حضرت فرمود ممن الرجل؟ شما از چه کسانی هستید؟ ـ این‌که چرا امام سؤال کرد، مسئله دیگری است؛ اگر سؤال نکرده بود، امروز از آن استفاده نمی‌کردیم؛ شاید امام احتیاجی به پرسش نداشت؛ و این پرسش هم حکمتی داشت که ما بفهمیم ـ آن مرد جواب داد: از دوستان شما هستم. حضرت تأملی کرد و سپس فرمود: از کدام دوستان و محبین ما هستید؟ آن فرد به این فکر نکرده بود که مگر محبین هم چند دسته هستند. سدیر که خودش از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بود، از حضرت پرسید مگر محبین شما چند دسته هستند؛ فقال: علَی ثَلاثِ طبَقاتٍ: طَبقَةٌ أحَبّونا فِی الْعَلانِیَة و لَمْ یُحِبّونا فِی السِّرّ و طَبقَةٌ یُحبّونا فِی السِّرّ و لَمْ یُحبّونا فِی الْعَلانِیَة و طَبقَةٌ یُحبّونا فِی السِّرِّ و العَلانِیَة هُمُ النَّمَطُ الأعْلی ـ تفسیر این حدیث مفصل است و پرداختن به آن مجال دیگری می‌طلبد؛ منظور من در این بخش، طبقة نمط اعلی است ـ امام می‌فرماید: کسانی هستند که تمام ظاهر و باطن‌شان را با دستورها و عشق و محبت به ما آراسته کرده‌اند؛ این‌ها جان‌شان را هم فدای ما کردند: فَمِنْ بَیْنِ مَجْروحٍ و مَذْبوح. آن‌هایی که تسبیح دست می‌گیرند و فقط زیارت عاشورا می‌خوانند، مجروح و مذبوح دارند؟ بعد می‌فرماید: بِهِمْ تُمْطَرونَ و بِهِمْ تُرْزَقونَ و هُمُ الأقَلّونَ عَدداً الأعْظَمونَ عِنْدَ الله قَدْراً و خَطَراً؛ عده این‌ها خیلی کم است و در بلاد مختلف پراکنده هستند و خدا به برکت آن‌ها به شما روزی می‌دهد و بر شما  باران می‌باراند. همان عده کمی که برخی مجروح و برخی مذبوح هستند، در محبت ما تلاش کرده، معارف ما را فراگرفته‌اند و بدان عمل می‌کنند؛ در حالی که ما بسیاری از این مسائل را  فراموش کرده‌ایم، و فقط به ذکر و خواندن زیارت عاشورا بسنده کرده‌ایم.

سه وظیفه اصلی طلاب

بنابراین ما غیر از درس خواندن، دو  وظیفه دیگر نیز داریم؛ نخست تهذیب اخلاق، و سپس درک مسائل اجتماعی و سیاسی زمان. اگر این ویژگی‌ها را نداشته باشیم، بسان طعمه‌ای برای دشمنان اسلام خواهیم شد؛ همان‌گونه که متأسفانه گاهی در طول تاریخ چنین مسائلی اتفاق افتاده است؛ یعنی افرادی بسیار مؤمن، متدین و باتقوا بودند؛ اما چون مسائل سیاسی را درک نمی‌کردند، دشمنان از ‌آن‌ها سوءاستفاده کردند. فتوای دار زدن شیخ فضل‌الله نوری را یک آخوند صادر کرد. پسر شیخ فضل‌الله نیز در پای دار پدرش ایستاد و کف زد. این گونه حوادث برای این رخ داد که در دین بصیرت نداشتند؛ گاه انسان‌‌های فقیه، اهل عبادت و با‌تقوایی هم بودند؛ اما درک سیاسی و اجتماعی نداشتند. پس ما سه وظیفه در کنار هم داریم که هر کدام از آنها نباشد، با مشکل مواجه خواهیم شد. چه‌بسا اگر یکی از این سه ویژگی را نداشته باشیم، ضررمان برای دین، بیش از منفعتمان باشد. امیدواریم خدای متعال به همه ما توفیق تحصیل علم نافع، تهذیب اخلاق و درک مسائل اجتماعی و انجام وظایف سیاسی دینی را مرحمت کند تا بتوانیم آن امانتی را که به برکت خون شهیدان به دست ما سپرده شده است،‌ به‌طور سالم به نسل بعد، و در نهایت به صاحب‌الامر عجل‌الله فرجه‌الشریف تقدیم کنیم.

برای خواندن گزارش خبری این جلسه اینجا را کلیک کنید!