ریشه انقلاب ما فرهنگ اسلامی است

مصاحبه حضرت آیت‌الله مصباح یزدی با هفته‌نامه نه دی به مناسبت یوم‌الله نهم دی‌ماه
تاریخ: 
جمعه, 1 آذر, 1392

بسم‌الله الرحمن الرحیم

ریشه انقلاب ما فرهنگ اسلامی است

مصاحبه حضرت آیت‌الله مصباح یزدی با هفته‌نامه نه دی به مناسبت یوم‌الله نهم دی‌ماه ـ آذرماه 1392

تشکر می‌کنیم از وقتی که برای طرح سؤالات هفته نامه 9 دی اختصاص دادید. این فرصت برای ما غنیمت است که به صورت سالانه می‌توانیم خدمت شما برسیم و سؤالاتی که در افکار عمومی مطرح است، را طرح کنیم و  با انتشار نظرات شما به بصیرت‌‌افزایی جامعه کمک کنیم.

ان شاء الله که ما هم بتوانیم به تکلیفمان عمل کنیم.

چهار سال است که از 9 دی می‌گذرد؛ ما در هفته نامه 9 دی تلاش کرده‌ایم تا هر هفته آن خط را دنبال کنیم  و هر ساله هم شاهدیم که در ایام عاشورا صدا و سیما مقدمات آن حوادث تلخ را نشان می‌دهد؛ ولی الان این سوال مطرح است که با توجه به فضایی که بهوجود آمده، چرا ما باید همچنان به چنین روزی بپردازیم؛ به‌ویژه که برخی القا می‌کنند نتیجه انتخابات ریاست جمهوری امسال به نوعی پایان 9 دی بود؛ حتی اخیراً برخی از رسانه‌های حامی فتنه‌گران، نامه‌ای خطاب به رئیس جمهور را تیتر کردند که رئیس جمهور باید به سوءتفاهم‌های سال 88 پایان دهد. البته این نامه جدی هم گرفته نشد. تحلیل حضرت‌عالی که یکی از چهره‌های اصلی در بصیرت‌بخشی به جامعه و خلق حماسه 9 دی بودید، چیست؟

همان‌طور که آقایان مستحضرند، یکی از روش‌های تربیتی که مبتنی بر اصول روانشناسی است و در اسلام و مذهب اهل بیت ـ‌علیهم السلام‌ـ و در سیره علمای اسلام هم مورد توجه قرار گرفته، همین نمادهای اجتماعی است. البته اصل این‌که از نمادها در فعالیت‌های اجتماعی استفاده می‌شود،‌ اختصاص به دین‌داران ندارد؛ بلکه ‌همه گروه‌های مختلف، از جمله مثلاً فراماسون‌ها هم نمادهایی دارند؛ ولی در اسلام استفاده از نمادهایی مورد تأکید قرار گرفته که مبتنی بر واقعیات و یادآور خاطره‌های سازنده است.
در دوران انقلاب ـ‌به حسب تشخیص بنده‌ـ از جمله بزرگترین خطراتی که دوام انقلاب را تهدید می‌کرد، فتنه سال 88 و خطر براندازی‌ای بود که دشمنان اسلام بیش از 30 سال روی آن کار کرده بودند و اطمینان داشتند که در این برهه به نتیجه خواهند رسید. یعنی آن اتفاقات را نقطه پایان نظام اسلامی، به خصوص نماد این نظام که ولایت فقیه است، می‌دانستند. به خیال خودشان همه چیز فراهم بود و خاطر جمع بودند که پس از سه دهه برنامه‌ریزی این‌کار به نتیجه می‌رسد. اما در روزی مثل 9 دی سال 88 خداوند متعال عنایت فرمود و جامعه ما را از این خطر نجات داد،‌ و باید بگوییم این روز بزرگ‌ترین روز نجات جامعه ما از بزرگ‌ترین خطرهایی است که آینده‌اش را تهدید می‌کرد؛ چنین روزی به دلیل پایبندی مردم به ارزش‌ها به خصوص ولایت فقیه، ‌می‌تواند برای جامعه اسلامی نماد باشد و جا دارد این خاطره همیشه زنده باشد.

یعنی بزرگداشت این روز را به عنوان یکی از شعائر الهی می‌دانید.

می‌دانید که در اسلام خاطره‌هایی زنده مانده که مربوط به هزاران سال پیش است. ما نمادهایی در حج داریم که متعلق به زمان حضرت ابراهیم ـ‌علیه السلام‌ـ است؛مسأله قربانی، مسأله رمی جمرات یا سعی صفا و مروه و چیزهایی از این قبیل، اینها کارهای نمادین است و این نمادها مربوط به چند هزار سال پیش از اسلاممی‌شود؛ ‌اما چون کار بسیار ارزشمند و مهمی بوده، در اسلام نماد برای مسلمانان و حج‌ شده است. اینها چیزهایی است که خداوند تکرار آنها را تا روز قیامت واجب کرده تا حفظ شود. این تأکید، نشانه این است که حفظ نمادها می‌تواند در تربیت جامعه خیلی اثر داشته باشد و ما اگر روز 9 دی را یوم الله ـ‌بلكه از بزرگ‌ترین ایام‌الله‌ـ بنامیم و حفظش را توصیه کنیم و خودمان هم تا حدی که ممکن است در این جهت تلاش کنیم، ‌هم عقلاً و هم نقلاً کار بسیار پسندیده‌ای است.

عده‌ای تلاش می‌کنند چنین القا كنند که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری به معنای پایان 9 دی و آن حماسه و حضور بوده و مردم دیگر عوض شدهاند؛ در باره این تلقی چه نظری دارید؟

آیا شما توقع دارید آنهایی که حاضر بودند نظام را از بین ببرند و ریشه کن کنند، در این فرصت حرفی نزنند که نشانه خواسته‌های خودشان باشد؟ آنها قطعاً تلاش می‌کنند به اسم مردم، به اسم آزادی، به اسم دمکراسی حرف خودشان را بزنند. ‌هر شورشی که در جایی می‌شود، به نام مردم انجام می‌شودو اینها پرچمی ندارد. البته باید توجه کنیم که مردم در تشخیص‌شان، و در افکار و ایده‌ها و آرمان‌هایشان بسیار مختلف‌اند. بالاخره روز هم که انقلاب اسلامی شد، معنایش این نبود که همه جامعه عوض شده‌اند،‌ یا همه باورها و ارزش‌ها تغییر کرده است؛ در هیچ تحول اجتماعی چنین اتفاقی نمی‌افتد. اسلام هم وقتی ظهور كرد، رسوبات کفر و شرک به كلی از بین نرفت. ‌اینها در جامعه بود، و بعضی از ایشان در حرکت‌های منافقانه ظاهر شدند؛ در ظاهر اظهار اسلام می‌کردند، مسجد می‌ساختند و مردم را با حرکت‌های ظاهری دعوت می‌کردند؛، ولی در باطن می‌خواستند ریشه اسلام را بکنند. حتی می‌بینیم تا زمان سیدالشهداء ـ‌علیه‌السلام‌ـ در کربلا گرایش‌های کفر و شرک باقی بود. هنر نظام اسلامی این است که آنها را مدیریت می‌کند و نمی‌گذارد خطری بیافرینند؛ و الا، نه انقلاب آنها را نابود کرد، نه قصد نابود کردنشان را دارد، و نه نابودشدنی هستند.البته اینها به دنبال فرصتی هستند که خودشان را نشان بدهند و از موقعیت‌ها سوءاستفاده کنند؛ نباید از این اتفاقات تعجب کرد. خدا سایه مقام معظم رهبری را با آن بصیرت استثنایی، ‌با آن تیزبینی و روشن بینی که خداوند متعال به ایشان عنایت فرموده و نظیرش را جز در امام سراغ نداریم، برای ما حفظ کند، تا بتوانند در این آشفته بازار، کشتی نظام اسلامی را حفظ کنند و به ساحل برسانند.

در روز 9 دی سال 88 مردم با آن حضور میلیونی در سراسر کشور، مطالباتی را مطرح کردند و به صراحت شعارهایی سر دادند و از برخی افراد اعلام برائت کردند. مردم ناراحت بودند که عده‌ای به دلیل بغض و کینه و خصومت‌های شخصی، حزبی و گروهی که با فرد منتخب داشتند، توجه پیدا نکردند که فتنه سال 88 و حوادث بعد از آن، فقط تسویه حساب با یک کاندیدا  نیست؛ بلکه بهانه‌ای شده برای تسویه حساب جریاناتی با اصل نظام؛ حتی بعضی افراد در خیابان‌ها شعار می‌دادند «مرگ بر اصل ولایت فقیه»؛ یعنی با مصداق هم کاری نداشتند؛ مشکل‌شان ریشه و اصل ولایت فقیه بود. چرا عده‌ای این را ندیدند؟

در طول سال‌های بعد از انقلاب، همیشه سمت و سوی اصلی تهاجم‌ها به سوی ولایت فقیه بوده است. چون، همان‌طور که عرض کردم، با وجود گرایش‌های مختلفی که درون یک جامعه وجود دارد، مهم‌ترین مسئولیت بر دوش کسی است که عهده‌دار رهبری جامعه است؛ و طبعاً كسانی که به ایشان نزدیک‌تر هستند و در مراتب بعدی قرار می‌گیرند، همین مسئولیت را در درجه نازل‌تری دارند. عمده این است که مدیریت جامعه با توجه به وجود این واقعیت‌ها و اختلاف فکرها یا اختلاف هوس‌ها، جامعه را طوری مدیریت کند که بیشتر و بهتر به اهدافش نزدیک شود. تصور می‌کنم برای این‌كار فرمول واحدی هم وجود نداشته باشد که باید در همه زمان‌ها به یک صورت اجرا شود. ‌مدیریت جامعه باید مجموع شرایط داخلی و خارجی را بسنجد، ‌نقاط قوت و ضعف را ارزیابی کند، نتایج حرکت‌های مختلف را پیش‌بینی کند و همه اینها را طبق مصلحتی که اسلام و مسلمین اقتضا می‌کند، مد نظر قرار دهد. کسانی هم که در رده‌های بعدی قرار دارند، باید همان هدف را دنبال کنند؛ این جریان ادامه دارد تا برسد به عموم نخبگان، فرهیختگان، دانشمندان، نویسندگان، و گویندگان. اما این که چرا كسانی این اتفاقات را ندیدند، این هم موضوعی با سابقه است. در صدر اسلام هم عده‌ای اسلام و پیامبر اسلام ـ‌صلوات‌الله علیه‌ـ را با تمام وجودشان نپذیرفته بودند. نگاهشان به پیامبر به عنوان یک رهبر دینی نبود؛ بلکه ایشان را یک مدیر سیاسی می‌دیدند.

وظیفه مردمی که 9 دی را خلق کردند، در برابر اتفاقاتی از این دست چیست؟‌ چطور این جریانات را تبیین و تحلیل کنند و چطور با این موضوعات برخورد کنند؟ باید از این موارد اعلام برائت کرد، یا باید آنها را جذب کرد؟

همیشه كسانی که مزاجشان اقتضای آسایش و آرامش می‌کند، سعی می‌کنند از اسلام فقط مسأله رحمت، مهربانی،صلح، آسایش، گذشت، و عفو و اغماض را ببینند و تبلیغ کنند، تا توجیهی برای رفتار خودشان بیابند.‌کسانی هم در مقابل اینها هستند که نقطه مقابل این مسائل، یعنی فقط جنگ‌ها و مبارزات را می‌بینند و از جهت دیگر غفلت می‌کنند. طبعاً کسی می‌تواند درست قضاوت کند که اسلام را در کلیتش، و در مجموعه باورها و ارزش‌هایش بشناسد، و برای اغراض و اهداف خودش و بستگانش اهمیتی قائل نباشد؛ خالصانه ببیند اسلام چه می‌خواهد و به همان عمل کند. ما در اسلام نسبت به شخص پیغمبر اکرم ـ‌صلوات‌الله علیه‌ـ و هم‌چنین نسبت به انبیاء ‌سابق، بیاناتی داریم که هر کس مختصر آشنایی داشته باشد و با انصاف به آنها نگاه کند، می‌فهمد که تنها جاذبه کافی نیست. قرآن در باره پیروان پیامبر اکرم ـ‌صلوات‌الله علیه‌ـ می‌فرماید:«وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم‏»؛  اول هم «اشداء علی الکفار» را می‌گوید؛ یا مثلاً در آیه دیگری می‌فرماید: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُم‏» ؛ از  قول حضرت ابراهیم ـ‌علیه‌السلام‌ـ نقل می‌کند که به مخالفینشان تصریح کردند که ما از شما بیزاریم، و بعد می‌فرماید که شما هم باید به آنها تأسی کنید؛ «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ ». این همان تولی و تبری است که جزء آموزه‌های اسلام، و به‌خصوص مکتب تشیّع است که این دو، با هم مطلوب است. اصول علمی هم این مسأله را تأیید می‌کند که هر موجود زنده‌ای هم باید جاذبه داشته باشد، و هم دافعه؛ هیچ کدام از این دو به تنهایی کافی نیست. بنابراین نسبت به پدیده‌ها و رخ‌دادهایی که می‌تواند برای اسلام مشکل‌آفرین باشد، ما باید هر دو اصل را رعایت کنیم؛یعنی هم تولی داشته باشیم و هم تبری. کسانی که در این فتنه‌ها شرکت می‌کنند، همه در یک سطح نیستند. کسانی هستند که مثل «ائمه الکفر»، اصلاً آنها پایه‌گذار و‌ طراح‌اند، و نقش اصلی را آنها ایفا می‌کنند، و لو پشت پرده.قرآن می‌گوید:«فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر» ؛عهد و پیمانی را از اینها قبول نکنید، ‌اینها امتحانشان را داده‌اند، و نشان داده‌اند كه به هیچ عهد و پیمانی پایبند نیستند. ولی همه این‌گونه نیستند؛ بسیاری از اصحاب فتنه فریب خورده‌اند؛ ‌باید تا جایی که می‌شود، چنین كسانی را ارشاد کرد، یا لا اقل جلوی خطرشان را باید گرفت.

از کجا می‌شود بین این دو دسته تفکیک قائل شد؛ نشانه هر یك چیست؟

اگر اینها تعمدی در کارشان نداشته باشند، وقتی برایشان روشن شد که کار غلطی انجام گرفته، عذرخواهی می‌کنند، و می‌گویند: کار غلطی انجام دادیم و فهمیدیم اشتباه کرده‌ایم؛ البته بعد از این‌که ما مطلب صحیح را برایشان بیان کردیم و مسأله را درست تبیین کردیم. اما اگر بعد از روشن شدن امر باز هم بر كار خود پافشاری کردند، پیدا است که موضع‌گیری آنها از سر اشتباه و غفلت نبوده، بلكه تصمیمی سنجیده، حساب شده و سازمان‌دهی شده، بوده است. باید اینها را درک کرد و با هر کسی مطابق با موقعیت و نقشی که در فتنه داشته، برخورد کرد. البته تشخیص این مسأله هم کار آسانی نیست و تنها کسی که می‌توانیم به تشخیص‌اش اطمینان کنیم، مقام معظم رهبری هستند که هم در بینش اسلامی ممتازند، و هم در تحلیل و درک مسائل اجتماعی سرآمدند. باید ببینیم برخورد ایشان با فتنه و فتنه‌گران چگونه است؛ همان باید ملاک باشد.

حضرت آقا فتنه سال 88 را ظلم به نظام می‌دانند و علی‌رغم تلاشی که برخی‌ها در این ایام کرده‌اند تا به بهانه تغییر دولت، ایشان هم از سران فتنه بگذرند، ولی ما دیدیم که این اتفاق نیفتاد. حتی برخی از موجهین گفتند که رأس فتنه سال 88 خارج از کشور است؛ آمریکا و اسرائیل رأس بودند و این آدم‌های داخلی فریب خورده بودند ...

ببینید؛ این واژه‌هایی که به‌کار می‌بریم، مثل رأس یا اصل فتنه، اینها مفاهیم تشکیکی است. ما در صدر اسلام حرکت منافقین را داریم که مسجد ضرار را درست کردند. آیا اینها اصل فتنه بودند؟ به طور قطع اینها از خارج از مرزهای اسلامی تشویق و کمک می‌شدند. در قرآن هم به این امر اشاره دارد. ولی اینها در داخل جبهه اسلام هم اصل و رأسی داشتند، گرایشات و زمینه‌ای داشتند كه می‌خواستند این کارها را بکنند؛ کمکی هم از خارج گرفتند، وصل شدند، و این فتنه را راه انداختند و مسجد ضرار را درست کردند. اسلام هم دستور داد این مسجد را خراب کنید؛ چون این مسجد نیست، خانه نفاق و کفر است. خداوند نگفت فقط بروید با  حامیان اینها که خارج از مرزهای اسلامی هستند، بجنگید؛ چون در حرکتی که انجام گرفت، ‌اینها اصل و رأس داخلی بودند و آنها پشتیبانی می‌کردند، ‌خط می‌دادند، کمک فکری و تبلیغاتی می‌کردند؛ ولی عامل اینها بودند.

امروز تلاش می‌شود تا مردم را از این رؤس داخلی منحرف کنند، آنها را تبرئه کنند حتی تطهیر کنند. مردم چگونه بفهمند چه کسانی رأس داخلی فتنه بودند؟

باید ببینیم عامل داخلی فتنه چه کسانی هستند. شاهدش هم این است که دست‌بردار نیستند؛ با این‌که شکست هم خورده و همه مردم هم نقش او را فهمیده‌اند، اما دست بر نمی‌دارد. ‌اما اصل چیست؟ اصل، نسبی است. اصل این جریان فتنه کسانی بودند که در داخل این کارها را می‌کردند و پشتیبانی و کمک هم داشتند. نمی‌شود گفت که فقط شخصیت‌های آمریکایی و اسرائیلی در فتنه دخیل بوده‌اند. بحث‌هایی که مدتی قبل مطرح شد و بعضی از بزرگان که به رحمت خدا رفتند، نکته‌هایی از این قبیل گفتند که اینها فتنه‌گر نیستند و خودشان فتنه شده، هستند، این مباحث قابل نقد بود. چون فتنه‌ای در آن سطح حتماً یک عامل داخلی دارد و عامل داخلی‌اش هم اصل دارد و تا امروز هم ایستاده، تردیدی هم ندارد، و از راهش هم برنمی‌گردد؛ بلکه ‌دنبال فرصتی است تا حرکت خودش را تجدید کند.

شما بارها فرمودهاید، مشکل اصلی این است که بخشی از مسئولین ما موضوع ولایت فقیه، به عنوان یکی از اصول، برایشان حل نشده، و نگاهشان به ولایت فقیه یک نگاه اداری است، یعنی یك جایگاه اداری برای خودشان قائل‌اند، و جایگاهی هم برای ولایت فقیه قائل‌اند. ما در فتنه سال 88 این تقابل را به صورت عینی دیدیم که كسانی می‌گفتند فصل‌الخطاب رهبر انقلاب است، ولی راه حل مشکلات چیزی است که ما اعلام می‌کنیم؛ حتی الان هم این تقابل را می‌بینیم؛ رهبر انقلاب مکالمه تلفنی آقای روحانی با اوباما را کاری نابجا دانستند، ولی آنها این تابوشکنی را امداد الهی اعلام کردند؛ رهبر معظم انقلاب می‌گوید من به مذاکره با آمریکا خوش‌بین نیستم، ولی آنها القا می‌کنند که مذاکره با آمریکا یک نقطه امید و راه حل مشكلات کشور است؛ در عین حال همین‌ها ولایت فقیه هم از زبانشان نمی‌افتد و خودشان را نزدیک‌ترین فرد به ولی فقیه می‌دانند. شاید در میان مردم عادی جامعه هم کسانی به همین شکل باشند.

مسأله مراتب داشتن را در هر موضوعی مد نظر داشته باشید. نفاق هم مراتبی دارد؛ یک مرتبه‌اش کسانی بودند که درباره مسلمین می‌گفتند:«لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَل‏» ؛ ما عزیز هستیم و مسلمانان كه ذلیل‌ترین هستند، را بیرون می‌کنیم و به جای آنها می‌نشینیم و عزیزترین می‌شویم. اما وقتی شکست خوردند، گفتند: نه؛ ما پیامبر و خدا را قبول داریم؛ «إِذا جاءَكَ‏ الْمُنافِقُونَ‏ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّه‏»،  اما خداوند در برابر ایشان می‌فرماید: « وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقینَ لَكاذِبُون‏». این نوع اظهار نظرها، ‌موافقت‌ها و طرفداری‌های این دسته از پیغمبر یا اولیای دیگر، منافقانهء محض است؛ یعنی فقط به‌خاطر مصالحشان است. اما فردا که ورق برگردد، دوباره فحش می‌دهند. اینها یک گروه‌اند. اما همه این‌گونه نیستند؛ کسانی هم هستند که موضوع ولایت‌فقیه واقعاً برایشان ثابت نشده است.اینها می‌گویند هر چه را اسلام می‌گوید، ما قبول داریم؛ ولی در باره بعضی مسایل شبهه‌هایی دارند که حتی برخی از فقها هم در آن اختلاف دارند. نباید بگوییم چنین كسانی با منافقین مثل هم هستند. حتی در میان علما هم کسانی بودند که در باره محدوده و اختیارات ولایت‌ فقیه نظرات مختلفی داشتند. نباید بگوییم هر کسی مثل ما معتقد نبود، حتماً منافق است؛ چون ‌مراتب دارد. عمده این است که انسان هر کسی را با ویژگی‌هایش بشناسد و آن‌گونه که ارزش‌های اسلام اقتضا می‌کند، با او رفتار کند.
کسانی که ما یقین داریم در كار خود تعمد دارند، و اشتباهی در کار نبوده، باید با آنها با کمال جدیت برخورد کرد؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر»؛ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُم‏» . اگر کسی در جنگ فرار کند، دیگر تعقیبش نکنید؛ ولی اینها را هر جا پیدا کردید، بکشید.‌ این یک دسته است. دسته دیگری هم هستند که اسلام در باره آنها می‌گوید اگر در وسط میدان جنگ هم کسی آمد و گفت من می‌خواهم حق را بشناسم، بگویید: بفرما! ‌اسکورتش کنید تا بیاید، با او بحث کنید، بعد هم با این‌که تسلیم شما نشده، دوباره او را با اسکورت به جبهه دشمن برگردانید. پس نباید با همه به یک شكل رفتار کرد. باید آموزه‌های اسلام را درست شناخت، و با افراد و گروه‌های مختلف متناسب با ارزش‌های اسلامی رفتار کرد. البته بهترین کسی که می‌تواند این هنر را اجرا کند شخص مقام معظم رهبری است. ما باید از ایشان الهام بگیریم،‌ و سعی کنیم در هر دو راهی‌ای که پیش می‌آید، از فرمایشات رهبری انقلاب الهام بگیریم.

اگر اجازه بفرمایید وارد بحث مسائل فرهنگی شویم. اخیراً مقام معظم رهبری در دیداری که با شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتند، از وضعیت مدیریت فرهنگی گلایه داشتند؛ حتی خودشان وارد مصادیق جزیی شدند؛ یعنی به وزارت ارشاد می‌گویند: می‌خواهم این چند کار را به صورت مشخص انجام دهید. حتی به بازتولید تهاجم فرهنگی در اشکال و مصادیق جدید اشاره کردند. شما خودتان در شورای عالی انقلاب فرهنگی بوده‌اید و نگاه آسیب‌شناسانه و نقادانه داشتید. در اینجا دو سؤال مطرح است، یکی این‌که این اشکال و مصادیق تهاجم فرهنگی را در چه می‌بینید؟ و سؤال دیگر این‌که علت ناتوانی شورای عالی انقلاب فرهنگی در تحقق بخشیدن به مطالبات رهبری چیست؟

علت همانی است که عرض کردم. وقتی انقلاب اسلامی در ایران اتفاق افتاد، همه، مثل امام راحل و مقام معظم رهبری و یاران نزدیک امام نبودند. بعضی‌ها این حرکت امام را صرفاً یک حرکت سیاسی تلقی می‌کردند؛ مثل دیگر انقلاب‌هایی که در کشورهای دنیا اتفاق می‌افتد که در آن زمان غالباً انقلاب‌های مارکسیستی بود، ‌چه در آفریقا، چه در آسیای جنوب شرقی، و چه در آمریکای لاتین، انقلاب‌های فراوانی که اتفاق می‌افتاد همه نگاه مارکسیستی داشتند؛ و اصلاً واژه «انقلاب» که گفته می‌شد،  اسم «مارکسیسم» هم  در کنارش به ذهن می‌آمد، و اصلاًمی‌گفتند مارکسیسم علم مبارزه است و هر کس می‌خواهد انقلاب کند، باید مارکسیست باشد. در ایران هم همین را ترویج می‌کردند. کسانی اصلاً حرکت انقلاب اسلامی را این‌گونه می‌دیدند. اینها راجع به امام هم می‌گفتند که امام وارد جریان مردم شد و موج‌سواری کرد! از نگاه آنها ‌مردم می‌خواستند یک حرکت سیاسی انجام بدهند و امام زرنگی کرد و گفت این یک حرکت دینی است و بعد هم سرانجام با استفاده از احساسات و عواطف دینی مردم، کار را پیش برد و موفق هم شد و اسمش را گذاشتند «انقلاب اسلامی»! نهضت آزادی‌ها و بسیاری از ملی‌گراها واقعاً این نگاه را داشتند. آنها می‌گفتند ‌این انقلابی است که دکتر مصدق پایه‌گذارش بود. این انقلاب با ملی شدن صنعت نفت شروع شد و موفقیتش ادامه پیدا کرد و می‌بایست به همین صورت ادامه پیدا کند؛ یعنی به صورت حرکت سیاسی و همان حرکت‌های حزبی که تحت عنوان «جبهه ملی» و با همان اعضا داشتند. اینها می‌گویند امام وارد صحنه شد و از این موقعیت استفاده کرد و این حركت را به اسم اسلام و انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی تمام کرد، و بعداز آن ولایت فقیه را آورد.

برای مردم باور این مطلب سخت است که بپذیرند كه کسانی در کنار امام بودند، حتی بعضی از آنها هم از امام حکم داشتند، ولی اعتقادی به امام نداشتند.

این نقص از کسانی است که انسان را درست نمی‌شناسند. آیا باورش سخت نبود که کسی به عنوان مرجع دینی در راهی قدم بگذارد که نقشه‌اش ترور امام و براندازی و بمباران جماران بود؟! چطور می‌شود این مسأله را باور کرد؟! آدمیزاد اشتباهاتی می‌کند و در راهی می‌افتد و کسانی هم به او القائاتی می‌کنند که تدریجاً كارش به این جا کشیده می‌شود. یا کسی که به عنوان قائم مقام رهبری مطرح بود، كسی كه به خاطر انقلاب سال‌ها زندان رفته بود،و شکنجه شده بود، عاقبتش به کجا کشید؟ باورکردنش آسان است؟!

بعضی از فرازهای تاریخ اسلام را که می‌خوانیم، از حوادث آن روزهاتعجب می‌کنیم؛ در حالی که امروز همین مصادیق درکنارمان است.

واقعاً، اگر این مصادیق اتفاق نیفتاده بود، تاریخ اسلام برای ما به‌صورت معما باقی می‌ماند. چطور شد مردمی که مسلمان بودند و همراه پیغمبر هم به جهاد رفته بودند، بعداً آمدند پسر پیغمبرشان را کشتند؟! كسانی که پسر پیغمبر را کشتند، یهودی یا نصرانی یا بت‌پرست نبودند، همین مسلمانان بودند! بعضی از ایشان در رکاب حضرت علی ـ‌علیه‌السلام‌ـ در جنگ صفین شرکت کرده بودند. همین‌ها آمدند امام حسین ـ‌علیه‌السلام‌ـ را کشتند؛ چطور چنین چیزی می‌شود؟! این تعجب به خاطر این است که ما آدمیزاد را درست نشناخته‌ایم. بله؛ آدمیزاد این خطرها را دارد و این تحول‌ها در او ایجاد می‌شود. مخصوصاً قشر غیر فرهیخته جامعه که زود تحت تأثیر عوامل مختلف قرار می‌گیرند و رنگ عوض می‌کنند.

ابزار این تهاجم فرهنگی جدید شده؛ مثلاً امروز شبکه‌های اجتماعی، اینترنت و ابزاری از این دست برای تهاجم فرهنگی مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ اما منظور رهبر انقلاب از این‌که فرمودند مصادیق تهاجم فرهنگی جدید شده، چیست؟

مصادیق و اشکال با چه چیزی متنوع می‌شود؟ یكی از موارد تنوع مصادیق همین تنوع ابزارها است. مسأله‌ای که باز از روشن‌بینی مقام معظم رهبری بود و به تعبیرهای مختلف مثل«ناتوی فرهنگی» و«شبیخون فرهنگی»آن را مطرح کردند، همین توجه ویژه به «فرهنگ» و «تهاجم فرهنگی» است. خود این موضوع که حرکت اجتماعی انقلاب اسلامی ما در سال 57، ریشه‌اش فرهنگ اسلامی است، برای همه باورکردنی نیست. بعضی‌ها معتقدند که دلیل این انقلاب، مسائل اقتصادی بود، و مردم، چون زندگی بهتری می‌خواستند، انقلاب کردند.اوج آرمان‌خواهی بعضی هم این است که مردم مقداری بالاتر از آب و نان، آزادی و استقلال هم می‌خواستند، شرافت ملی هم می‌خواستند. در حالی که امام راحل، آب و نان از دهانشان می‌افتاد، اما اسم اسلام از دهانشان نمی‌افتاد؛ وقتی می‌خواست بگوید خطر، خیلی جدی است، می‌فرمود: من برای اسلام احساس خطر می‌کنم. ‌این بالاترین تهدیدی بود که امام می‌کرد. ولی کسانی بودند که باور نداشتند كه ممكن است برای اسلام هم خطری باشد؛ می‌گفتند شما در دل معتقد به اسلام و خدا باش! چه خطری برای اسلام وجود دارد؟! آنها اصلاًچنین مسأله‌ای باورشان نمی‌شد. طبعاً این‌که ریشه این انقلاب، یک انقلاب فرهنگی است، اصلاً برای این جماعت قابل قبول نیست؛ آنها می‌گفتند این انقلاب، یک انقلاب سیاسی است، مثل انقلاب‌های دیگر.

این که از نگاه یک جریان، یا از نگاه یک نفر این انقلاب فرهنگی است، چطور خودش را نشان می‌دهد؟

اگر کسانی باور کردند که انقلاب، فرهنگی است، در این صورت نسبت به فرهنگ حساس خواهند بود؛ خطری که متوجه فرهنگ باشد، از هر خطر نظامی و اقتصادی برایشان مهم‌تر است؛ خدمتی که در جهت فرهنگ اسلامی باشد، را از هر خدمتی بالاتر می‌دانند. اصلاً اسلام یعنی این، اسلام یعنی باورها و ارزش‌ها؛ فرهنگ یعنی همین. اما همه این را باور نمی‌کنند و نمی‌فهمند. ‌اما چرا نمی‌فهمند؟ یا امثال ما در فهماندن این مطلب کوتاهی کرده‌ایم، یا به خاطر قصوری است که خودشان داشته‌اند، بخشی از آن هم به خاطر تبلیغات القائی دیگران است که ذهنشان را آلوده می‌کند، و به همین دلیل حرف‌های حسابی کمتر در آنها اثر می‌کند. حاصل مجموع این عوامل می‌شود این وضعیتی که الان هست.

در مواجهه با این وضع ما چه وظیفه‌ای داریم؟

ما، اگر باور داریم که ریشه این انقلاب، فرهنگ اسلامی است، بلکه ریشه سعادت انسان در دنیا و آخرت این فرهنگ است، باید سعی کنیم که به موضوع فرهنگ اهمیت بدهیم. البته مشکلات جامعه ابعاد دیگری هم دارد، ابعاد نظامی، بین المللی،‌اقتصادی، حقوقی و... همه اینها سر جای خودش؛ ولی ریشه‌ای که همه این ابعاد را تغذیه می‌کند، فرهنگ اسلام است. ‌اگر در مقام تقسیم کار هم این مطلب را باور کردیم، در این صورت اگر حرکت سیاسی انجام می‌دهیم، حرکت علمی انجام می‌دهیم، یا حرکت اقتصادی هم انجام می‌دهیم، همه اینها باید برخاسته از این فرهنگ باشد. اگر بنده هم گاهی بر روی فرهنگ تأکید خاص می‌کنم، معنایش این نیست که حوزه‌های دیگر را فراموش کرده‌ام؛ بلکه به خاطر این است که به این مسائل کمتر توجه شده است؛ علت دیگرش هم این است که سر و کار ما در این80 سال زندگی با مسائل فرهنگی بوده است.اما متأسفانه دیگران اهمیت نمی‌دهند.

یکی از ویژگی‌های مقام معظم رهبری این است که با واژه سازی، مفاهیم زیادی را به جامعه منتقل می‌کنند و موج می‌سازند یا جلوی موجی را می‌گیرند؛ مثلاً در سال‌هایی که شعار اصلاحات مطرح بود و برخی در قالب اصلاحات اهدافی را دنبال می‌کردند، ایشان «اصلاحات اسلامی» و «اصلاحات آمریکایی» را مطرح کردند و با همین تقسیم‌بندی کمر جریان افراطی اصلاحات شکست. در این ایام هم پس از تغییر و تحولی که در دولت صورت گرفت و مدیریت جدیدی در سیستم اجرایی کشور حاکم شد، ایشان تعبیر «نرمش قهرمانانه» را به‌کار بردند. همان موقع، عده‌ای «نرمش» را به«سازش»تفسیر کردند، ‌با این‌که قید «قهرمانانه» دقیقاً جلوی این تفسیر غلط را می‌گرفت، ولی این تحریف را در رسانه‌هایشان کردند. اتفاقاً همین‌هایی که دائماً در ظاهر می‌گویند ولایت فقیه، ولی کار خودشان را می‌کنند، همین تفسیر غلط را انجام دادند و چراغ سبز خودشان را هم به جریان آمریکایی نشان دادند. اخیراً رهبر انقلاب گلایه کردند و گفتند عده‌ای از «نرمش قهرمانانه» بدفهمی کردند و آن را به «عقب‌نشینی»تفسیر کردند. اگر حضرت‌عالی بخواهید از این واژه به نوعی مصونیت کنید، چه رفتاری را نرمش قهرمانانه می‌دانید؟

اصل این مطلب که از تعبیرات، عبارات و اصطلاحات مقام معظم رهبری سوء‌استفاده می‌شود ـ‌گاهی از روی اشتباه، و گاهی از روی عمد‌ـ این مسأله در طول تاریخ سابقه‌دار است؛ در قرآن به خصوص روی یک مورد تکیه شده است: «لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا» . عده‌ای از منافقین از لفظ «راعنا» که در عربی یک معنی داشت و در عبری معنای دیگری داشت، سوءاستفاده می‌کردند و به زبان عربی می‌گفتند: «راعنا»، یعنی مراعات ما را بکن، ولی معنای عبری را اراده می‌کردند. این روش از جمله شیطنت‌هایی است که سال‌ها است با سوء استفاده از قواعد روان‌شناسی مورد استفاده قرار می‌گیرد، کار ابلیس هم است. البته گاهی هم از روی غفلت است، و توجه ندارند. به اصطلاح ما طلبه‌ها، گاهی از مغالطه است، و گاهی مشاغبه.  اصلاً در صدد این هستند که دیگران را به غلط بیندازند. این، كار شایعی است.

 در مواجهه با چنین سوءاستفاده‌هایی چگونه باید برخورد کنیم؟

 یک برخورد، با خود مفاهیم است؛ در این زمینه بهترین استفاده را خود مقام معظم رهبری کرده‌اند و از هنرهای ایشان است كه وقتی مغرضان می‌خواهند از یک واژه و اصطلاح در جامعه سوءاستفاده کنند، قرائن جدیدی برای آنمی‌آورند و نقشه آنها را خنثی می‌کنند؛ مثل «دموکراسی» که وقتی كسانی بحث دموکراسی را اصلی‌ترین موضوع کشور معرفی کردند، ایشان با اضافه کردن قید «دینی» به آن، اصطلاح «مردم‌سالاری دینی» را مطرح كردند، و با همین یک کلمه جلوی سوءاستفاده از دموکراسی را گرفتند، نظایر دیگری هم دارد که به بعضی از آنها اشاره کردید. از یک طرف این هنر ایشان واقعاً شایسته تشکر و قدردانی است، ‌و ما هم باید یاد بگیریم که در حد توان این کار را انجام دهیم. اما شاید برخی در استفاده از چنین تعابیری مغرض نباشند، بلكه فریب خورده‌اند؛ ‌طبعاً باید با کمال نرمی و ملایمت از آنها رفع شبهه کنیم. اما كسانی که قصد سوء دارند، فقط با روشن شدن مفاهیم مشکلشان حل نمی‌شود. آنها آگاهانه این کار را کرده‌اند و می‌خواهند دیگران را هم به اشتباه بیندازند. ‌باید آنها را رسوا کرد، باید قصد و نیت آنها را افشا کرد تا مردم فریب آنها را نخورند. یکی از موارد سوءاستفاده از واژه‌ها همین مسأله«نرمش» است. اینها می‌گویند: اولاً خود نرمش یک ارزش است، در مقابل خشونت؛ و کسانی که با خشونت کار می‌کنند، رفتارشان بد است. امروز به‌قدری در دنیای غرب علیه خشونت کار شده که از واضح‌ترین مسایل برایشان این است که خشونت در هیچ شرایط و در هیچ وجهی صحیح نیست، و همیشه باید با نرمی رفتار کرد. كسانی که تحت تأثیر این حرف‌ها قرار می‌گیرند یا می‌خواهند دیگران را به اشتباه بیندازند، به این آیه از قرآن استناد می‌کنند که «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً» ؛ لیّن یعنی نرم؛ یا آیه دیگری كه می‌فرماید: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك‏» ؛ باید نرم بود، نرمش داشت و با زبان نرم سخن گفت، و مدارا کرد. اما این یک روی سکه است. اگر ما می‌خواهیم از تعلیمات اسلام استفاده کنیم، باید بقیه آیات را هم بخوانیم. همین خدایی که در این آیه می‌گوید: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً»، در جای دیگر هم می‌گوید: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُم‏»،در آیه دیگری هم می‌گوید: «قاتِلُوا أَئِمَّةَالْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُم‏»؛كسانی که به قول و عهدشان پایبند نیستند و زیر قولشان می‌زنند، نباید با آنها نرمش کرد؛ باید با آنها با قاطعیت برخورد کرد. اگر فقط بگوییم آرامش و صلح، آیا این منطق اسلام است؟ این یک روی سکه است. ‌همان‌طور که خشونت مطلق غلط است، نرمی مطلق هم غلط است. ازجمله مواردی كه در صدر اسلام گفتند نرم باشید، شاید مهم‌ترین موردش، در فتح مکه بود. خانه ابوسفیان مأمن و پناهگاه شد. این خیلی کار عجیبی بود؛ رسول خدا ـ‌صلوات‌الله علیه‌ـ خانه ‌سرسخت‌ترین دشمنان اسلام را مأمن اعلام كرد و ‌هر که به آنجا پناه می‌برد، در امان بود. این بالاترین سیاستی است که یک سیاست‌مدار در عالم می‌تواند داشته باشد و شاید اگر این کار نبود، در همان ابتدای اسلام، ده‌ها سال فتنه بنی‌امیه هم‌چنان ادامه پیدا می‌کرد و در آغاز گسترش اسلام باعث زحمت می‌شد.این کار پیامبر اسلام باعث شد که بنی‌امیه در ابتدا آرام بشوند. به هر حال، سوءاستفاده از مفاهیم، الفاظ، واژه‌ها و حتی از جریانات، امر شایعی است. باید نیت طرف مقابل را بفهمیم و با توجه به آن ببینیم چگونه باید برخورد کنیم که نفعش بیشتر و ضررش کمتر باشد.

حضرت آقا تعبیر«نرمش قهرمانانه» را در عنوان ترجمه‌شان از کتاب صلح امام حسن(ع) بکار برده بودند. در این ایام که ایشان این تعبیر را استفاده کردند، برخی شیطنت کردند که پس، از نظر رهبری ما الان در دوره صلح امام حسن(ع) هستیم. برخی گفتند این دوره ما شبیه به صلح حدیبیه است. از آن طرف ما در بیانات ایشان هم شنیده ایم که فرمودند: اگر قرار باشد حادثه‌ای در این کشور اتفاق بیفتد، عاشورای امام حسین(ع) است. این را اگر بخواهیم به نوعی با تعبیر «نرمش قهرمانانه» بسنجیم، شما شرایط را چگونه می‌بینید؟

قطعاً اهل بیت ـ‌علیهم صلوات‌الله‌ـ با یک‌دیگر تفاوتی نداشتند؛ بلکه تاکتیک‌ها با هم متفاوت بود. در دوره‌ای حفظ اسلام به پذیرش صلح بود و در دوره دیگری حفظ اسلام به این بود که حتی جگر گوشه‌های امام حسین(ع) ‌هم به شهادت برسند. مانباید اشتباه کنیم؛ اینها مفاهیم عامی است که مصادیق متعددی دارد که هر یک شرایط خودشان را دارند و ما نباید آنها را تعمیم بدهیم. آن مفهوم عام سرجای خودش محفوظ است.‌این‌که در موردی، وقتی انسان مورد هجمه قرارگرفت، در حال انفعال نباشد و بتواند در مقابل دشمن راه نرمی را انتخاب کند كه تأمین کننده مصلحت او باشد، این یك عنوان کلی است و همیشه مطرح است؛ چه صلح حدیبیه باشد، چه صلح امام حسن(ع) و چه مصادیق دیگر. اما اگر فرض کنیم امروز شرایط این نرمش قهرمانانه مشابه یکی از این جریانات با ویژگی‌های خاص خودش باشد،‌ دلیلی ندارد. هر صلحی شرایط خاص خودش را داشت. عرض کردم، یکی از آنها فتح مکه بود كه یکی از مصادیق نرمش قهرمانانه بود. هر یك از این جریانات ویژگی‌های خاص خودش را دارد. عمده این است که نرمش قهرمانانه یعنی اتخاذ رفتاری که مصالح ما را بیشتر تأمین می‌کند و کمتر خطر دارد؛ انتخاب این روش بدون این‌که منفعل شویم و خود را ببازیم،‌ می‌شود نرمش قهرمانانه. مثال دیگرش صلح حدیبیه است،‌ صلح امام حسن(ع) نمونه دیگر آن است، امن اعلام کردن خانه ابوسفیان هم یك نمونه است و موارد دیگر.

آیت‌الله مصباح را بیشتر به این می‌شناسند که در بزنگاه‌ها و التقاط‌های فکری، زنگ خطر و هشدار را نسبت به وجود التقاط در یک جریان به صدا در آورده است، و شأن و ویژگی علمی و سابقه حوزوی حضرت‌عالی این را می‌طلبد. آدرسی هم که مقام معظم رهبری داده و توصیه کرده‌اند که مثل ما، از مثل حضرت‌عالی استفاده کنیم، به همین دلیل است. زندگی سیاسی و فرهنگی حضرت‌عالی که دفتر جریان‌شناسی هفته نامه 9 دی در باره آن کتابی منتشر کرده، نشان می‌دهد قبل از انقلاب ، زمانی که برخی شیفته منافقین شده بودند، شما هیچ‌وقت حاضر نشدید منافقین را تأیید کنید؛ در مقطع دیگری هم كه چهره‌ای که فن بیانش همه را جذب می‌کرد، در دانشگاه‌ها برجسته شد، باز شما حاضر نشدید مهر تأیید بر افکار او بزنید؛ بعد از انقلاب هم كه اشخاصی در مناظره‌ها کنار شما نشستند، ولی شما هیچ وقت آنها را تأیید نکردید؛ در دولت اصلاحات باز، این وجهه حضرت‌عالی شاخص بود، و در میان آحاد جامعه، به‌ویژه دانشگاهیان و حوزویان روشنگری می‌کردید؛ در دوران آقای احمدی‌نژاد هم وقتی برخی التقاط‌ها و تفکرات انحرافی شکل گرفت، هشدار دادید و ملاحظه قرابت احمدی‌نژاد به خودتان را نکردید. سؤال این است که آیا امروز هم در دولت اعتدال، در حوزه فرهنگ، سیاست داخلی و خارجی و در حوزه‌های مختلف دیگر، انحراف و التقاط نظری و فکری‌ حس می‌کنید که بخواهید خیرخواهانه تذکر بدهید؟

من قبلاً هم اشاره کردم که ما تخصص‌مان مسائل فرهنگی است و طبعاً اگر خطری هم احساس کنیم، خطرهای حوزه فرهنگی را بیشتر از دیگران حس می‌کنیم. حساسیت‌مان هم نسبت به دیگران در این حوزه بیشتر است. همان‌طور که اشاره کردید، این حساسیت سابقه طولانی دارد. در فعالیت‌های سیاسی قبل از انقلاب هم، در گروه 11 نفره که بودیم، بنده در میان آن جمع بیشتر بر مسائل فرهنگی تکیه می‌کردم؛ دوستان دیگر فعالیت‌های دیگری هم داشتند؛ اما بنده تمرکزم بر مسأله فرهنگ بود. البته اقتضائات ذاتی خود افراد و مطالعات آنها، و مسأله تقسیم کار هم این‌چنین ایجاب می‌کرد. در دوران اصلاحات هم بنده احساس کردم اصل فرهنگ انقلاب و اسلام در معرض خطر قرار گرفته، دیگران هم کمابیش این خطر را حس کردند و بعدها بیشتر روشن شد که تفکرات سکولاریستی بر آن تیم حاکم بود؛ اصلاً رئیس ستاد انتخاباتی آن گروه در زمینه سکولاریسم تخصص داشتند، مقالات و بحث‌هایی هم در ترویج فرهنگ سکولار داشتند؛ آن زمان حلقه کیان روی سکولاریسم کار می‌کرد. حتی به خاطر دارم مقاله‌ای نوشتند به نام «دین سکولار»! كه در یکی از مجله‌هایی که اصرار بر اسلام سکولار داشت، منتشر ‌شد. صریحاً تا این حد مسأله سکولاریسم را به عنوان یک ارزش اجتماعی‌ـ‌سیاسی مطرح می‌کردند. اگر یادتان باشد، رئیس جمهور وقت گفت: اگر اسلام با آزادی در بیفتد، هر دو ضرر می‌کنند؛ یعنی اسلام در مقابل آزادی مثل دو تا کشتی‌گیرند! این حرف در درونش بزرگ‌ترین خطر را برای اسلام داشت. دیگران به این مسأله توجهی نداشتند. شاید از نگاه عده‌ای هم من اشتباه می‌کردم و نباید آن‌قدر حساسیت می‌داشتم‌. این بود که من در آن زمان پا به رکاب، هر اندازه كه توان داشتم، با این تفکر مبارزه کردم.
امروز هم اگر احساس کنیم که مسائل فرهنگی اسلام، یعنی باورها و ارزش‌های اسلام در معرض خطر است، وظیفه خودمان می‌دانیم که با کمال جدیت مسأله را دنبال کنیم. ‌اما در جایی که صراحت در كار نیست، بلکه فقط از مفاهیم متشابه استفاده می‌شود و شعارهای التقاطی با نوعی نرمش تزریق یا احیا می‌شود، در مرحله اول صحیح نمی‌دانیم که آدم شمشیر را از رو ببندد و بگوید که شما هم مثل كسانی هستید كه تعمداً قصد مقابله با فرهنگ اسلامی را دارید؛ چون ممکن است بگویند منظور ما چیز دیگری بوده، و شما که علم غیب نداشتی، از كجا فهمیدی كه منظور ما چه بود. در مقابل چنین رفتاری ابتدا باید برخورد نرمی باشد تا مقصود طرف مقابل معلوم شود و كار به جایی برسد که مطالب از زیر پرده بیرون بیاید؛ آن‌وقت انسان صریحاً موضع بگیرد. قطعاً در شعارهایی که این دولت مطرح می‌كند، ابهاماتی وجود دارد که ‌ما كمابیش در سخنرانی‌هایمان به آنها پرداخته‌ایم،‌ بعضی دوستان دیگر هم مشغول نوشتن مقالاتی درباره مفهوم «اعتدال» و ارتباط آن با ارزش‌های اسلامی هستند تا روشن شود اصلاً این مفاهیم  ارزشش را از کجا می‌گیرد، و کاربردش در کجاست؛ در این باره مجموعه‌ای در حال تهیه است. این یک کار فرهنگی ساده و نرمی است و با کسی هم برخورد صریحی نمی‌شود. اما اگر کار به جایی رسید که پرده برداشته شد و معلوم شد که مقصود از این تعابیر مواجهه با ارزش‌های ریشه‌ای اسلامی است، ما هم ناچاریم صریح تر با آن برخورد کنیم.

رهبر معظم انقلاب همواره اعلام کرده‌اند که من از دولت‌ها حمایت می‌کنم؛ از طرفی هم ایشان بعضاً انتقاداتی می‌کنند. البته حمایت‌های ایشان از دولت‌ها به یک میزان و با یک کیفیت نبوده، بلکه به تناسب وجود شاخص‌ها در هر دولت، ایشان هم حمایتشان پررنگ و کم‌رنگ شده؛ نکته این است که این شبهه برای عده‌ای به‌وجود می‌آید که چرا رهبری باید همیشه از دولت‌ها حمایت کنند، آیا موضع حمایت همیشگی حُسن است؟

از حکیمانه‌ترین فرمایشات مقام معظم رهبری و سفارشات ایشان همین مسأله است که به عنوان یک مدیر عالی به صورت‌های مختلف تذکر داده‌اند که از دولت‌ها حمایت می‌کنند، و البته گاهی بی‌پرده و گاهی پنهانی و مستور هم تذکر می‌دهند که هیچ کس بی‌عیب نیست. مخصوصاً ایشان روی این مسأله تکیه کرده‌اند که تا به حال هر دولتی سرکار آمده، حمایتش کرده‌ام. به خاطر دارید بعضی دولت‌ها را ایشان از شخص رئیس دولت به اسم حمایت کردند؛ حمایتی که نظیرش در مورد هیچ کس تکرار نشده است. این دست‌آویزی می‌شود برای کسانی که کأنه ایشان منفعلانه در مقابل هر دولتی می‌گوید: همه خوبند و این عین پلورالیسم است؛ ولی  پلورالیسم سیاسی! در صورتی که این‌طور نیست؛ بلکه این نشانه انصاف است. این مطلب که انسان با هر کسی که بخواهد مواجه شود، باید نقاط ضعف و قوتش را با هم در نظر بگیرد، نشانه انصاف است. نه کسی را به طور مطلق بگویند هیچ نقطه ضعفی ندارد، خوب مطلق است؛ چون چنین چیزی نداریم و اگر باشد در انبیا و اولیای خداست؛ بالاخره بشر جایزالخطاست؛ و نه از آن طرف درست است که بگوییم یک نفر هیچ حسنی ندارد و هر چه هست نقص است؛ این هم در عالم نداریم؛ حتی در بت‌پرست‌ها هم نقاط قوتی داریم. اگر قوت نباشد، آن نقاط ضعف دوامی نمی‌آورند. هر جا دوامی هست، به‌خاطر عنصر حقی است که در آنجا وجود دارد؛ ولو هزار عنصر باطل در کنارش باشد. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فِی الْأَرْض» . هر جا هرچه دوام می‌آورد، به‌خاطر عنصر حقی است که در آن است. ما نباید هیچ فرد، گروه و مکتب بشری را این‌گونه فرض کنیم که خوب مطلق است یا شرّ مطلق؛ ‌بله، آن چه از طرف خدا نازل شده، همان آبی است که از آسمان نازل شده: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً»؛ آن، نفع مطلق است. ولی وقتی وارد این عالم می‌شود، مخلوط می‌شود؛ «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ» ؛ آنچه در این عالم دیده می‌شود، هر چند به نام اسلام، یا به نام ولایت، آنچه بین مردم دیده می‌شود، نه حق محض است، نه باطلِ مطلق. البته در جایی صبغهء حق غالب است ـ‌مخصوصاٌ در مسائل بنیادی‌ـ و باید آن را حمایت کرد و سعی کرد نقاط ضعفش ترمیم و اصلاح شود، یا اگر خیلی جزئی است، اغماض شود؛ و آن که صبغه باطلش غالب است، باید با آن مبارزه کرد؛ ولی در عین حال باید گفت این نقطه قوت را هم دارد. قرآن در جایی که نزول عذاب بر برخی اقوام را ذکر می‌کند، می‌فرماید: «وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنین‏» ؛ بلا نازل شد و همه قوم از بین رفتند، اما بدانید، اکثرشان مؤمن نبودند. «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلیلٌ»؛ قرآن «الا قلیل» را هم فراموش نمی‌کند.

یکی از استراتژی‌های مقام معظم رهبری در برخورد با دولت نهم و دهم که ایشان حمایت‌های ویژه‌ای از این دو دولت داشتند، ـ‌‌بویژه دولت نهم، چون دولت دهم در کنار خدمات زیادی که داشت، متأسفانه در سال‌های آخر خطاهای بزرگی هم داشت‌ـ در برخورد با دولت‌ها، همواره با جمع‌بندی موضع می‌گرفتند؛ یک نگاه جمع‌بندی مبنی بر دیدن نقاط قوت و ضعف، در کنار هم بود. قبل از انتخابات ریاست جمهوری هم ایشان فرمودند دولت آینده باید تلاش کند نقاط قوت این دولت را داشته باشد، و نقاط ضعفش را نداشته باشد؛ اما الان به‌گونه‌ای طوری وانمود می‌شود، کانّه هیچ اقدام مثبتی وجود نداشته است.

انصاف یک ویژگی قرآنی و از صفات اولیای الهی است و اگر آدم به خاطر انگیزه‌های شخصی و انتقام‌گیری بخواهد در مقابل کسی چنین وانمود کند که او نقطه مثبتی در تمام عمر و مسئولیتش نداشته، بلکه هر چه داشته باطل بوده، همه ضرر بوده، این خیلی بی‌انصافی است. فرمایشات مقام معظم رهبری در برخورد با دولت‌ها واقعاً از حکیمانه‌ترین و منصفانه‌ترین فرمایشات است. حتی ایشان در مورد آمریکا هم وقتی مثلا می‌خواهند آماری بدهند، می‌گویند آن در یک آماری که طور که گفته‌اند، یا تقریباً، آن طور که به من خبر داده‌اند؛ ایشان در آنچه نقل می‌کنند، دقت دارند. این تعلیمی است به ما تا حرفی را که می‌زنیم بسنجیم؛ نه این‌که هر چه گناه است به گردن دیگران بیندازیم. شاید گناهانی که به آنها نسبت می‌دهیم، شدیدترش در خودمان باشد و دیر یا زود روشن شود. البته توقع این‌که هر کس بر کرسی ریاست نشست، بی‌عیب باشد، این هم توقع بی‌جایی است؛ وقتی سطح توقعات واقع‌بینانه شد، نه آدم خودش را گم می‌کند، نه زیاده روی، و نه افراط و تفریط می‌کند؛ ‌هر چیزی را در قالب و حد خودش ارزیابی و نسبت به آن قضاوت می‌کند. آن‌جایی که باید کمک کند، کمک می‌کند؛ در جایی که باید انتقاد کند، انتقاد سازنده می‌کند؛ مگر درباره کسانی که ثابت شود اینها در صدد ریشه‌کنی هستند و ریشه را هدف گرفته‌اند.

مواضع شفاف و بدون رو دربایستی شما با کج‌روی‌های آقای‌هاشمی یا دولت اصلاحات برای خیلی‌ها عجیب نبود؛ اما برخورد شما با دولتی که نقش حمایتی نسبت به آن داشتید، برای عده‌ای عجیب بود. هواداران ایشان چنین عنوان می‌کنند که برخورد سخت و جدی شما با برخی از اطرافیان آقای احمدی‌نژاد منصفانه نبود؛ بلکه به نوعی زیاده‌روی بود.

شاید این تلقی به این دلیل است که آنها از جریان مسیری که طی شده، اطلاع ندارند؛ بلکه آنها فقط نقطه آخرش را اطلاع دارند. بنده در همان دولت نهم وقتی که زاویه کوچکی شروع شد، دو نفر از دوستانم را فرستادم که با خود ایشان حضوراً تماس بگیرند و نامه محترمانه‌ای هم نوشتم و به آنها دادم. آنها هم آخر شبی رفتند و بیش از یک ساعت با ایشان صحبت کردند و نامه را دادند.این برخورد خیلی محترمانه، منصفانه و دلسوزانه بود.

بله؛ به‌خاطر دارم حتی یک بار وقتی معاون اولی فردی اعلام شد و در برابر نامه رهبری و تغییر آن فرد مقاومت صورت گرفت، شما وقتی در تهران بودید، جلسه‌ای هم با آقای احمدی نژاد برگزار کردید.

خیلی قبل از آن و از دولت نهم تذکرات غیر علنی را شروع کرده بودم ...

از همان قضیه حضور خانم‌ها در ورزشگاه‌ها...

بعد از آن هم اتفاقاتی افتاد که ما ملاقات حضوری هم با آقای احمدی نژاد داشتیم و من با رعایت این که در مقابل چنین شخصی و با چنین ویژگی‌های شخصیتی چطور باید حرف بزنم که احتمال تأثیر داشته باشد، وقت ملاقات می‌دادم و صحبت می‌کردم. در برخی از جلسات بعضی از دوستان دیگر که شما می‌شناسید و همکاری‌هایی هم با ایشان داشتید، سه نفری بودیم، ما نشستیم و باهم صحبت کردیم؛ اما متأسفانه حرف‌ها اثر نکرد؛ کأنه اثر معکوس گذاشت، تا در دولت دهم که دیگر کار به جایی رسید که ایشان تعبیراتی در باره برخی موضوعات داشت و حتی راجع به آن شخص گفت که او از اولیای خداست و تعابیر دیگری که دیگر قابل تحمل نبود. از اینجا بود که ما موضع علنی گرفتیم و در سخنرانی‌ها انحرافات فکری را مطرح کردیم. ما این سیر را در ابتدا به تدریج شروع کردیم. کسانی که از سابقه خبر ندارند، به اینجا که رسید، می‌گویند تندروی کردی؛ درحالی که ما از اول صمیمانه مسائل را مطرح کردیم و چیزهایی را یادآور شدیم که خیلی بیّن و قابل فهم بود؛ مسائل فکری و پیچیده‌ای نبود. مثلاً شما ببینید نقاط قوت ایشان تدریجاً تبدیل به نقاط ضعف شد، و وضعیت ایشان در بین جامعه متدینین، ‌علما و مراجع تضعیف شد. من اینها را تأکید کردم، و مسائل پیچیده‌ای نگفتم، و تکیه کردم که با این رفتارها موقعیت شما در بین مراجع و علما ضعیف می‌شود و دیدید که چطور کار به چه جاهایی رسید.

من یادم هست که شما در همان سال 85، یعنی یک سال بعد از شروع به کار دولت نهم نسبت به حضور و تأثیرگذاری برخی اطرافیان آقای احمدی‌نژاد تذکر و هشدار دادید و بعدها هم قبل از خانه‌نشینی این تعبیر را بکار بردید که خطر بزرگی...

بله؛ نوع نگاه و مواضع این فرد خبرش به ما می‌رسید؛ ولی متأسفانه در رئیس دولت خوش‌بینی مفرطی نسبت به او وجود داشت؛ در حالی که در سخنرانی‌هایش می‌گفت دوره اسلام‌گرایی گذشته و حساسیتی نشان داده نمی‌شد.

هیچ وقت آن شخص درخواست کرد که بیاید و توضیح دهد؟ دنبال این نبود که خودش را تثبیت کند؟

من یادم نمی‌آید؛ ولی اگر هم می‌آمدند، فایده‌ای نداشت. برخی ویژگی‌های شخصیتی است که با بحث حل نمی‌شود. تا مادامی که ضررش به جامعه نرسیده، می‌شود مدارا و چشم‌پوشی کرد؛ اما وقتی بناست خطرش به جامعه سرایت کند، وظیفه ایجاب می‌کند که آدم موضع‌گیری کند.

مقام معظم رهبری در هفته دولت فرمودند که امام یک شاخص است؛ هر کجا اختلاف داشتید به امام مراجعه کنید. ولی می‌بینیم مدتی است تشکیک در امام و بالطبع در مبانی ایشان شروع شده؛ از جمله خاطره‌سازی از حضرت امام، آن هم در مورد موضوعاتی که برای مردم خیلی روشن بوده؛ مثلاً مخالفت حضرت امام با شعار «مرگ برآمریکا»؛ در حالی که مردم تا آخرین روز حیات امام این شعار را سر می‌دادند و ایشان هیچ وقت مخالفت علنی نداشتند. شما در این نحوه برخورد با امام و مبانی استکبارستیزی ایشان تعمدی حس می‌کنید؟ چون همین خاطره‌گویی‌ها در میان مردم این موج را ایجاد می‌کند که چرا باید بگوییم «مرگ بر آمریکا».

ما دو نکته را فراموش نکنیم: یکی آن‌که افراد، هم در شناخت‌هایشان متفاوت‌اند، و هم در انگیزه‌ها و ارزش‌هایشان؛ همه جا مراتب تشکیکی (به معنای فلسفی‌اش) وجود دارد. کسانی از روز اول امام را به عنوان یک رهبر سیاسی شناختند، نه رهبر دینی. یکی از سیاست‌مداران بزرگ مملکت که الان هم در نظریه‌پردازی پشت پرده نقش فعالی دارد، زمانی مسئول اجرایی بود و کارهای مهمی هم کرده است. وی در روزهای اول انقلاب به خود من می‌گفت: ما امام را برای این می‌خواهیم که شاه را بیرون کنیم؛ ولی ایدئولوگ ما دکتر شریعتی است! یعنی معتقد بود که ما افکار امام را قبول نداریم؛ ما یک بولدوزر می‌خواهیم که او را جلو بیندازیم، تا مردم هم دنبالش راه بیفتند و شاه را بیرون کنیم؛ بعد باید امام را کنار بگذاریم! این را صاف و صریح به من می‌گفت. البته او در آن جلسه خصوصی و دو نفره چنین چیزهایی را می‌توانست بگوید؛ همین الان هم خیلی‌ها هستند که در عمق دلشان همین است؛ ولی مصلحت نمی‌دانند، به زبان بگویند. البته کسانی وقتی از دهانشان در برود و مصلحت ببینند، می‌گویند ولایت یک منصب زمینی است. «منصب زمینی» یعنی چه؟ یعنی وجوب شرعی اطاعت و این قبیل حرف‌ها را درست کرده‌اند و این حرف‌ها فقط خیال است! او هم مثل رئیس جمهور است که مردم به او رأی می‌دهند! ممکن است فردا بفهمند اشتباه کرده‌اند، و یکی دیگر را انتخاب کنند!

این یک مطلب است که اشخاص از اول، فهم‌شان نسبت به مسائل، مختلف است؛ مطالب را هم نمی‌شود به کسی تحمیل کرد؛ فهمشان همین است؛ ‌هزار بار هم استدلال کنید، فهم آنها عوض نمی‌شود. این یک واقعیت است که در فهم‌ها اختلافاتی داریم. نکته دیگر این است که ممکن است کسی از اول فکری داشته باشد، اما این فکر آرام، آرام آب برود و رنگ ببازد؛ این هم یک واقعیت است. اینها انسان‌شناسی و روان‌شناسی لازم دارد تا بفهمیم چگونه یک نفر این چنین تغییر می‌کند.

مقام معظم رهبری یک سخنرانی داشتند در مورد خواص که در آن به این مسایل خیلی پرداختند و قبل از این‌که این مسائل پیش بیاید، این مسائل را توضیح دادند. جا دارد که دانشمندان متخصص و روان‌شناس روی این موضوع کار کنند که چه عواملی موجب می‌شود این تحولات در انسان پیش بیاید؟ کسانی بودند که با اخلاص کامل، تا پای شهادت هم رفتند، اما آرام، آرام برگشتند! کسی که افتخار می‌کرده و دعا می‌کرده در جبهه شهید شود، بعد از چندی که جنگ تمام شد، تدریجاً قاچاق‌فروش شد! چطور چنین چیزی می‌شود؟ برخی افراد پست‌های مهمی داشتند، کارهای مهمی می‌کردند،‌ اما امروز با خودشان می‌گویند ما چند ماه در جبهه بودیم؛ پس سهم ما چه شد؟!‌ چندین سال سختی کشیدیم، از زن و بچه‌مان دور بودیم؛ حالابرگشته‌ایم، ولی خانه و زندگی نداریم؛ سهم ما چه شد؟! با خودش می‌گوید اینها حق ماست و تدریجاً می‌رود دنبال دنیا! اول مقداری مشتبهات و ‌اموال مصادره‌ای، و بعد هم تحت عنوانی دیگر... .

یعنی شما ریشه این تغییر و تحول در افراد را فساد اقتصادی می‌دانید؟

خدا می‌فرماید ریشه حب‌الدنیا است که ‌چند مظهر مهم دارد: ‌یکی مال است؛ یکی هم پست و مقام است. کسی حاضر است تمام پول و سرمایه‌اش را برای رسیدن به پست و عنوان خرج کند؛ برای بعضی هم مسائل جنسی مهم است. این سه چیز سمبل دنیاست: « زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ» . حساب‌های بانکی خارجی، کشاورزی‌هایی تحت عنوان خیریه، یا تحت عناوین دیگری مثل عمران و آبادی؛ ‌اینها یک چیز نیست؛ ولی‌عنوان جامع آنها حب دنیاست که با حب خدا در یک جا جمع نمی‌شود.

سال گذشته اتفاقی در قم افتاد، در 22 بهمن، در حرم حضرت معصومه ـ‌سلام‌الله علیها‌، ‌هم حرمت حرم شکسته شد، هم حرمت برخی از مسؤلین؛ آن اتفاق زمینه یک سری تهاجم‌ها به برخی از طلاب فعال به‌ویژه کسانی که منتسب به حضرت‌عالی بودند و حتی موسسه امام خمینی شد؛ با این‌که کاملاً مشهود و واضح بود که آن حرکت سازمان‌دهی شده نبود؛ اما عده‌ای سعی کردند القا کنند که این کار نتیجه تحرکات موسسه امام خمینی و برخی شاگردان آیت الله مصباح بوده و در گزارش مجلس هم بدون استناد به سند محکمه‌پسندی به این مطلب تصریح کردند. البته ما در هفته نامه 9 دی آن گزارش را موشکافانه، نقد دقیق، مستند و مستدل کردیم. حضرت‌عالی هیچ‌وقت در برابر این مسأله موضعی نگرفتید. آیا به دلیل این بود که به آن گزارش خیلی اهمیت ندادید؛ یا از سر دلگیری بود و توقع نداشتید یک نهاد بررسی کننده این‌گونه سطحی برخورد کنند. چون آن گزارش کم‌لطفی در حق این مؤسسه و حتی شخص حضرت‌عالی بود و زمینه شد که برخی از رسانه‌های واقعاً وابسته که به دنبال عقده‌گشایی نسبت به شما بودند، از آن گزارش برای حمله به این مجموعه علمی و شخص شما استفاده کردند.

سؤال می‌کنم: شما چند سال است که بنده را می‌شناسید؟

حدود 16 سال است که توفیق دارم از نزدیک خدمت‌تان برسم ...

از کسانی که خیلی بیشتر از این بنده را می‌شناسند، سئوال کنید که تا به حال کی و کجا بنده از خودم دفاع کرده‌ام؟یک مورد را نشان دهید. ما وظیفه خودمان می‌دانیم که اسلام را تبیین کنیم و اگر خطری اسلام را تهدید می‌کند، هشدار دهیم؛ اما این‌که به من چه می‌گویند یا به من چه ضرری می‌زنند، مهم نیست. هزاران مثل من فدای اسلام. ما چیزی نیستیم که اگر کسی بد بگوید، یا تعریف کند، مهم باشد. در این مورد هم اگر ما موضع نگرفتیم، به‌خاطر همین بود. ‌صدها مورد از این مهم‌تر بوده که ما به آنها توجهی نکردیم و در برابر آنها موضعی نگرفتیم؛ حالا به خاطر این مسأله جزئی موضع بگیریم؟!

من توصیه‌ای که دارم این است که هر وقت بخواهیم حتی از شخص خودمان دفاع کنیم، باید نزد خدا حجتی داشته باشیم؛ به‌ویژه در نسبت‌هایی که به کس دیگری می‌دهیم. بنده به واسطه یکی از دوستان به کسی که مورد اهانت قرار گرفت، پیغام دادم که والله ‌العلی ‌العظیم من از این موضوع هیچ اطلاعی نداشتم؛ همین اندازه می‌دانستم که آن روز، مثل هر سال بناست راهپیمایی و سخنرانی باشد. حتی نمی‌دانستم قرار است چه کسی سخنران باشد؛ و از داخل مؤسسهء ما هم به عنوان کار موسسه و از منسوبین بنده هیچ‌کس دخالتی در این جریان نداشته است. اما این مؤسسه یک دانشگاه است، ‌ما بیش از 1000 دانشجو داریم، ممکن است یک دانشجو هم آنجا رفته، شعار داده یا نداده، این، چه ارتباطی به ما دارد؟ من که نمی‌توانم همه دانشجوها را کنترل کنم،‌ یا مگر هر کاری که می‌خواهند انجام بدهند از فلانی(آیت الله مصباح) می‌پرسند؟ هر کسی هر کاری کرده ـ‌درست یا غلط‌ـ به ما ربطی ندارد. آنچه برای بنده یقینی است، این است که منسوبین به بنده نه سازمان‌دهی داشتند، و نه اصلاً اطلاعی از این جریان داشتند. اگر هم کسانی سر و صدایی راه بیندازند و گزارش خلاف واقع بدهند، خیلی مایه تأسف است و فقط باید بگویم متأسفم. اما کار ما هم اینها نیست؛ کار ما مسائل فرهنگی و فکری است، موضع‌گیری درباره اشخاص چه از آن مهم‌تر و چه مادون آن، ‌تا زمانی که به مسائل فرهنگی و اجتماعی ارتباطی نداشته باشد، ما در شأن‌مان نمی‌‌بینیم وارد شویم.

این مسأله را بهانه کنم برای طرح موضوع دیگری که اصلاً تندروی چیست؟ هر کس الان بر حرف حقی پافشاری ‌کند، می‌گویند تندرو است؛ حتی شما را تندرو می‌دانند؛ البته بالاتر از شما، یعنی رهبری را هم تندرو می‌دانند. بعضی‌ها غیر مستقیم می‌گویند همه مشکلات کشور به خاطر این است که ایشان محکم ایستاده است. اگر ما از حمایت از سوریه کوتاه بیاییم، دست از حزب‌الله برداریم، مشکلات‌مان کمتر می‌شود. حتی در موضوع هسته‌ای، پافشاری روی حقوق هسته‌ای را تندروی می‌دانند و گاهی اوقات هم آن‌قدر فضاسازی می‌کنند که جوان‌ترها...

گاهی حتی پیرمردها هم دچار تردید می‌شوند.

بله؛ فضا را سنگین می‌کنند تا کسی جرأت نکند در مواضع حق ایستادگی کند.

اینها از همان مواردی است که عرض کردم. گاهی مفاهیمی مطرح می‌شود که متشابه است؛ مصادیق صحیحی دارد و بی‌جا تعمیم داده می‌شود و یا کاربردهای نادرستی برایش در نظر گرفته می‌شود. این مطلب هم مؤید این است که ما نیاز به کار فرهنگی داریم تا این امور برای آحاد جامعه واضح شود.

آیا می‌شود شاخصه‌ای برای تندروی منفی یا مثبت تعریف کرد؟

بله شاخصه دارد و ضمن عرایضم اشاره کردم که مجموعه‌ای از دوستان مشغول هستند در مورد اعتدال، یا تندروی که در مقابل اعتدال است، بررسی کنند که اصلاً اعتدال یعنی چه، کجا مطرح می‌شود، دلیل ارزشش چیست، اسلام نظرش در این باره چیست، تجربه خارجی‌اش چگونه است و ابعاد مختلف دیگری که این مفهوم دارد.

زمان اصلاحات که بحث خشونت را مطرح می‌کردند، حضرت‌عالی می‌فرمودید اینها می‌خواهند غیرت دینی را بزنند و آن موقع خیلی خوب این بحث را تبیین کردید و جلوی انحراف را گرفتید.

مردم ما صاف و الهی هستند، ‌خیلی خوب مسائل را درک می‌کنند، مسائل را خیلی بهتر از سیاست‌مداران تحلیل می‌کنند، و از ما ـ‌به اصطلاح فرهیختگان‌ـ خیلی بهتر وظیفه خودشان را درک می‌کنند. توده‌های صاف و ساده مردم با فطرت خودشان خیلی چیزها را درک می‌کنند. زمان حضرت امام(ره) قبل از انقلاب، خیلی از نزدیکان امام می‌‌گفتند امام تندروی می‌کند. این خبر را به ایشان رساندند که بعضی از بزرگان می‌گویند شما تندروی می‌کنید. ایشان فرمود چرا نمی‌گویند کندروی می‌کنی؟! مسأله اسلام مطرح است؛ اینها می‌خواهند ریشه اسلام را بکنند، کوتاه بیاییم؟ یعنی چه؟! در یک جمله، یک وقت حق و باطلی در کار است، یکی حق است و یکی باطل؛ ‌یا باید این را بگیریم، یا آن را.‌ در این موارد، میانه‌روی معنا ندارد. فرض کنید مثلاً کسی تومور مغزی دارد و جراحان می‌گویند اگر امروز عمل نکنید، فردا می‌میرد؛ عده دیگری می‌گویند: نه آقا! در حد اعتدال عمل کنید؛ عملی که ظرف یک ساعت انجام می‌گیرد، در طول یک شبانه روز آرام، آرام عمل کنید! شما می‌گویید این بیماری فقط یک راه حل دارد؛ باید یک نیشتر بزنند تا کثافاتش بیرون بریزد؛ و الا به قلبش می‌ریزد؛ اما او می‌گوید: نه؛ آدم باید معتدل باشد! این کارها تندروی است، آرام، آرام باید عمل کرد تا بیمار کمتر درد بکشد!
در مواردی که پای حق و باطل در میان است، و یا قضیه دو طرف دارد که باید یک طرف را انتخاب کرد، میانه معنا ندارد. وقتی که یک راه است که می‌شود شتاب گرفت یا آرام رفت، اگر کسی بخواهد کوهپیمایی کند تا به قله دماوند برسد، برای این‌که به او بگویند در ساعت چند کیلومتر برو، باید قدرت بدنی او، راهی را که انتخاب می‌کند، ‌مواد غذایی که همراه دارد، و وضعیت هوا را درنظر بگیرند. کوهپیمایی شرایطی دارد؛ نمی‌توانند به همه بگویند به یک شکل برو؛ ‌راهی که در سربالایی می‌روند، در سراشیبی باید به صورت دیگری بروند، در سراشیبی نباید نیرویی صرف بکند، آیا هرچه تندتر برود بهتر است؟ اگر تندتر برود، به زمین می‌خورد؛ اتفاقاٌ در سراشیبی باید بیشتر احتیاط را رعایت کرد. اما چکار کنیم؟ آیا هر چه کندتر برویم، بهتر است؟ ‌این کلیت ندارد.

 ما اول باید حق و باطل را بشناسیم؛ بدانیم حق چیست، و باطل چیست؛ برای رسیدن به حق چند راه وجود دارد؛ بعد از آن راهی را انتخاب کنیم که منفعتش بیشتر و ضررش کمتر باشد. اگر اسم این کار را اعتدال می‌گذارید، اشکالی ندارد. اگر دکتری دارویی داده که باید روزی چند میلی‌گرم از آن مصرف شود، اگر من برای این‌که زودتر خوب شوم، ده برابر نسخه دکتر مصرف کنم، این تندروی است. اگر در جایی تعیین شده که حق کدام است و کدام مصلحت است، ‌و غیر از آن ضرر دارد،‌ اما من بگویم می‌خواهم زودتر خوب بشوم؛ این، تندروی مذموم است. برعکس، اگر گفتند از فلان دارو باید مقدار مشخصی مصرف کنید، و کمتر از آن موجب می‌شود بدن تدریجاً به آن عادت کند و دیگر اثر نمی‌کند.‌ حال اگر من احتیاط کنم، و به جای عمل کردن به دستور دکتر کمتر از آن مصرف کنم؛ این، کندروی مذموم است. اما اگر بگویند در هر موردی حد وسط را بگیرید، این هم غلط است. مثلاً عده‌ای می‌گویند خدا یکی است، عده دیگری می‌گویند خدا هزار تا است؛ آیا در این‌جا ما می توانیم بگوییم ‌‌نه تند برویم، نه کُند، حد وسط را که 500 تا است، قائل شویم، چون معتدلیم؟!

ما باید حق و باطل را از راه‌های خودش بشناسیم. زیاده‌روی در مسیری که حق، خلاف آن را اقتضا می‌کند، تندروی است؛ کوتاه آمدن از آن هم کندروی است. اما حق را با این معیار نمی‌توان شناخت. نمی‌توان گفت در هر مسأله‌ای حد وسط بین اول و آخر آن اعتدال است. آیا می‌شود گفت از دوازده امام به شش امام قائل هستیم، چون باید اعتدال داشته باشیم؟!‌ آیا به این شکل درست می‌شود؟ خیر؛ بلکه هم پیش افتادن، و هم عقب افتادن از حقی که دلیل آن را اقتضا می‌کند، غلط است. پس ما نوکر حقیم؛ و حق چیزی است که دلیل عقلی و دلیل شرعی آن را اثبات می‌کند؛ آن را باید ملاک قرار دهیم. پس تندی و کندی را چه کسی تعیین می‌کند؟ دلیل تعیین می‌کند؛ ‌مصلحت واقعی تعیین می‌کند؛ نه صِرف عنوان اعتدال و وسط بودن.

سؤال دیگر این است که شما هم مثل سایر چهره‌های مذهبی و سیاسی دیگر، بر حسب تکلیف و وظیفه‌ای که احساس می‌کردید در انتخابات ریاست جمهوری ورود کردید؛ ولی ‌کاندیدای مورد حمایت شما شکست خورد، و رأی نیاورد. حال، آیا آیت‌الله مصباح باز هم در بزنگاه‌هایی مثل انتخابات‌ها به شکل مصداقی ورود می‌کند؛ یا اتفاقی که افتاد باعث می‌شود دیگر به آن شکل عمل نشود؛ یعنی یا ورود نکنید، یا اگر ورود کردید به استراتژی وحدت روی فرد تن می‌دهید؟ خصوصاً با توجه به این‌که عده‌ای شما را عامل شکست جریان اصول‌گرایی معرفی می‌کنند؛ در حالی که خودشان هم از کاندیدای دیگری حمایت می‌کردند. سؤال این است که آیا با این شکست، آیت‌الله مصباح تغییر رویه می‌دهد؟ نگاهش به انتخابات عوض شده و آن استراتژی‌ که نسبت به آن نقد داشتید، یعنی به‌جای وحدت بر مبانی و شاخصه‌ها، وحدت بر فرد را می‌پذیرید؟ کدام اتفاق می‌‌افتد؟

این مسأله هم شاهد دیگری است بر همان نکته مهمی که اشاره کردم. ما باید به کار فرهنگی، حتی در حوزه مسائل سیاسی بیشتر بها بدهیم. در عرف سیاسی مسأله انتخابات و رقابت در انتخابات، از یک طرف مثل کشتی گرفتن در میدان است و هر کسی وارد می‌شود می‌خواهد برنده شود و در ظاهر بازنده نباشد. این، یک منطق دنیاگرایانه یا مادی‌گرایانه است؛ ولی منطق دیگر این است که اگر کسی هدف صحیحی داشت و از راه تلاش به هدفی که می‌خواست رسید، یا نزدیک شد، این شکست نخورده است؛ چون هدفش احیای یک سری از ارزش‌ها بوده، نه فقط پیروزی ظاهری. مثال ساده‌اش داستان امام حسین ـ‌‌علیه‌السلام‌ـ است. آیا ایشان در کربلا شکست خورد یا پیروز شد؟ بر اساس آن منطق شکست فاحشی خورد؛ اصلاً بچه شیرخواره‌اش هم از بین رفت، ‌و دیگر چیزی برایش نماند! اما بر اساس منطق دیگر، امام حسین ـ‌سلام‌الله علیه‌ـ بزرگ ترین پیروزی را در عالم داشت. او کاری کرد که با هیچ نیروی دیگر و با هیچ برنامه دیگری این کار عملی نبود، ‌و آن تأثیری بود که آن حضرت بر هدایت خلق به راه خدا باقی گذاشت، و اگر ما الان از اسلام و تشیع حرف می‌زنیم، به‌خاطر همان جریان کربلاست. ‌اگر آن جریان نبود، همه اینها از بین رفته بود. این پیروزی است یا شکست؟ اگر ما ورود در انتخابات و فعالیت‌های سیاسی را با آن نگاه اول ببینیم، بله؛ ما شکست خوردیم؛ نه ما، بلکه بقیه هم؛ و فقط یک گروه پیروز شدند؛ البته آن گروه هم باور نمی‌کرد پیروز شود؛ شرایطی پیش آمد که این‌گونه شد. ولی ما این‌چنین معتقد نیستیم. ما صرفاً برای برنده شدن ظاهری در انتخابات وارد کار سیاسی نشدیم. هدف اصلی ما پیروزی ارزش‌ها و باورهای اسلامی است. یکی از راه‌هایش این است که رئیس جمهور اصلحی بر سر کار بیاید. به زبان امروزی و مطابق ادبیات چنین موقعیتی، هدف ما احیای فرهنگ مقاومت بود؛ هدف ما این بود که در مقابل گرایش‌های سازشکارانه، دنیاطلبانه، و ‌منفعت‌جویانهء دیگری که وجود داشت و ضعف‌های زیادی داشتند، ارزش مقاومت قربانی نشود. پیروزی‌ در این مبارزه به این بود که این تفکر نمیرد و دوباره مطرح شود؛‌ و این پیروزی هم حاصل شد...

یعنی این هدف را تأمین کردید؟ واقعاً احیا شد؟

در این انتخابات کاندیداهای متعددی وجود داشتندکه تا آخر با هم رقابت کردند. اگر همه آنها فقط روی مسأله تحریم و گرانی تکیه می‌کردند، تمام عالم می‌گفتند آمریکا کاملاً پیروز شد؛ چون اینها دیگر از انقلاب‌شان دست برداشتند، و دیگر اسمی از اسلام و انقلاب و ارزش‌های انقلابی، از جمله مقاومت در برابر زیاده‌خواهی‌ها نمی‌برند. اگر همه کاندیداها می‌گفتند گرانی، تحریم، آشتی با همه، نقشه اسرائیل و آمریکا کاملاً پیروز شده بود و می‌گفتند انقلاب اسلامی نفس‌های آخرش را می‌کشد، و با یک فشار دیگر کارش تمام است. ما احساس می‌کردیم در چنین شرایطی باید کاندیدایی هم باشد که از ارزش‌های انقلابی دم بزند، رأی بیاورد یا نیاورد. اگر رأی آورد، چه بهتر، و اگر رأی نیاورد، لااقل تریبونی باشد که در عالم مطرح شود که یکی از کاندیداها برجستگی‌اش به عنصر مقاومت است و هنوز هم از ارزش‌های اسلامی دفاع می‌کند. طبیعی است اگر این جریانات عیناً تکرار شود، رفتار ما هم تکرار خواهد شد، ‌باز هم ما کاندیدایی معرفی می‌کنیم که از ارزش‌های انقلابی حمایت کند، پیروز شود، یا نشود؛ این خودش یکی از اهداف است؛ ‌اصلاً خود این، نتیجه است. همین الان با کمی عقب‌نشینی، دشمنان روز به روز بیشتر تصور می‌گنند تحریم‌ها اثر کرده و بیشتر فشار می‌آورند. اگر این وضع از قبل بود، به طور کلی فاتحه ما را می‌خواندند، ‌تحریم‌ها را چند برابر می‌کردند، هر نوع فشاری به ما وارد می‌کردند و با تبلیغاتشان دنیا را پر می‌کردند که اندیشه انقلابی شکست خورد و دیگر کسی در ایران توجهی به این تفکرات ندارد. حالا ما پیروزیم، یا شکست خوردیم؟

یعنی برجسته کردن این شعار برای شما موضوعیت داشت؟ یعنی اگر وحدت می‌شد نتیجه بهتری حاصل نمی‌شد؟

اصلاً این از بالاترین اهداف ماست؛ رئیس جمهور را هم برای این می‌خواهیم که ارزش‌های اسلامی را ترویج کنیم. این یک مرحله‌اش بود. اگر وحدت هم حاصل شده بود، بهتر بود؛ ولی حال که نشد، لااقل یک مرحله از کار پیش رفته است. علاوه بر این‌که به ده‌ها دلیل ـ‌‌که در ایام بعد از انتخابات مورد بحث قرار گرفت‌ـ مشخص بود که این نتیجه با وحدت کاندیداها هم تغییر نمی‌کرد.

پس شما پشیمان نیستید؟

ابداً؛ ‌هیچ احساس پشیمانی نمی‌کنم. خدا را شکر می‌کنیم که فهمیدیم و عمل کردیم و تحت تأثیر جوسازی‌ها و فشارها و تهمت‌ها واقع نشدیم. ولی برخی‌ها که رأی نیاوردند، احساس خسران زیادی کردند, چون نتیجه اول برایشان اصل بود و همین نقطهء تفاوت بود.

پافشاری شما و سختی و استواری شما در برابر این همه هجمه و انتقاد، هر کس دیگری را به جایی می‌رساند که کوتاه بیاید؛ ولی این سؤال به ذهن متبادر می‌شود که آیا آیت‌الله مصباح اشتباه نمی‌کند؟ چرا آیت‌الله مصباح نمی‌پذیرد که مثلاً یک جا اشتباه کرده است؟

ما هرگز چنین ادعایی نداریم که اشتباه نمی‌کنیم؛ هر کس با منطق ثابت کند که فلان جا اشتباه کردیم، با کمال میل می‌پذیریم و از او تشکر هم می‌کنیم. بسم‌الله؛ این گوی و این میدان. راجع به مسأله خشونت که از نظر مخالفین یکی از واضح‌ترین نقاط ضعف ما بود، آقای حجتی پیشنهاد کردند, بیایند مناظره کنند؛ بنده هم قبول کردم و ما مناظره کردیم. بالاخره هر کسی هر چقدر باید بفهمد که حرف و ادعای چه کسی درست بود، فهمید.

اصلاً در طول حیات سیاسی خودتان اشتباه نداشته‌اید؟

چه کسی است که اشتباه نداشته است؟ آقا فرمودند که همه، نقطه ضعف دارند؛ ما هم داریم؛ و اگر کسی با منطق ثابت کند که اینجا اشتباه است، از او تشکر هم می‌کنیم، افتخار هم می‌کنیم.

بحث دیگری هم که مطرح است این است که چطور بین کار جمعی که لازمه فعالیت اجتماعی است، با تشخیص فردی که لازمه عقلی پاسخگویی در برابر پروردگار عالم و حتی پاسخگویی در این دنیا است،‌ چگونه شاخصه‌گذاری کنیم؟

این مسأله هم شاهد بر این است که ما باید در حوزه سیاسی هم کار فرهنگی کنیم. اینها همه شواهدی بر این امر است که همه ضعف های ما از ناحیه کم‌کاری فرهنگی است.

اساساً جبهه پایداری را بر همین اساس حمایت کردید؟

ما سعی می‌کنیم جبهه پایداری در همین جهت پیش برود. البته جبهه پایداری هم چند نفر هستند که به دلیل جهات مشترکی که دارند، مدت کوتاهی است کنار هم کار می‌کنند، و سابقه پنجاه ساله‌ی کار تشکیلاتی با هم نداشته اند. طبیعی است تا زمانی که اینها با هم جوش بخورند و افکارشان در جزئیات به هم نزدیک شود، مسیر واحدی را در پیش بگیرند، و نقاط قوت و ضعفشان جرح و تعدیل شود، وقت می‌برد. ‌باید با خونسردی و مدارا کم، کم مسائل حل شود. نمی‌توان آنها را باجمعیتی مقایسه کرد که 50 سال سابقه فعالیت سیاسی دارد و از بهترین امتیازها برخوردار بوده و هستند. وقتی آنها اشتباه کرده‌اند، طبیعی است که ما هم بعید نیست اشتباه کنیم.

نسبت شما با جبهه پایداری هنوز هم مانند قبل است، و رابطه ارشادی و مشورتی است؟ یا آن‌طور که برخی رسانه‌ها القا می‌کنند، شما لیدر و رأس هستید؟

البته این که می‌گویم ما چنین می‌کنیم و یا چنان می‌کنیم، به خاطر این است که این دوستان برای مشاوره به ما مراجعه می‌کنند؛ و الا بنده در تصمیم‌گیری‌های ابتدایی آنها دخالتی ندارم؛ آنها مشورت می‌کنند، ما هم نظر می‌دهیم. از ابتدا آنها سراغ ما آمدند؛ بنده سراغ آنها نرفتم. آنها آمدند و از ما پرسیدند که نظر شما چیست، ما هم نظراتی داشتیم، که دادیم.

البته دوستداران این جریان انتقادی به جبهه پایداری مطرح می‌کنند که چرا این جبهه کم‌تحرک است؛ یعنی انتخابات که تمام شد دیگر تحرکی ندارد. البته شاید پشت پرده جلساتی دارند، ولی ظهور و بروز علنی ندارد.

البته در این باره خود این دوستان باید اعلام کنند؛ ولی به نظرم این، کم لطفی است. یعنی گروه‌های دیگر خیلی فعال‌ترند؟ گروه‌هایی که این همه امکانات مادی و اجتماعی دارند، از جاهای دیگری کمک می‌گیرند، و در مجلس موقعیت دارند، آنها بیشتر کار کرده‌اند؟

شاید این بدنه اجتماعیِ ولایت‌مدار، از جبهه پایداری توقع بیشتری دارد.

باید واقع بین بود. اینها چه امکاناتی دارند؟

شما به این دوستان این توصیه را دارید که با همین امکانات محدود تحرک بیشتری داشته باشند؟

ما همیشه به این دوستان و دوستان دیگر هم گفته‌ایم که پایدار باشید.

شما مراوداتی با آیت‌الله خوشوقت داشتید. ایشان هم مؤید جبهه پایداری بودند. اگر نکته‌ شنیدنی درباره آقای خوشوقت دارید، بفرمایید؛ خصوصاً با توجه به این‌که نزدیک ایام سالگرد ایشان هستیم.‌

خداوند متعال بهترین پاداش‌ها را به ایشان مرحمت کند و آنچه اقتضای کرمش است، به ایشان مرحمت کند. آشنایی ما از همان سال‌های اولی بود که به قم آمدم، سال 32،؛ بعد هم در درس‌های علامه طباطبایی، ایشان از افراد ثابت درس‌های مرحوم علامه بودند. در جلسات اخلاقی هم که علامه طباطبایی داشتند و بزرگان خدمت ایشان می‌رسیدند و گاهی ما را برای کفش‌جفت‌کنی راه می‌دادند، ایشان را آنجا زیارت می‌کردیم. یکی از افراد ثابت جلسات اخلاقی آقای طباطبایی، آقای خوشوقت بود. اما در مسائل سیاسی ما هیچ‌وقت همکاری نداشتیم. ‌ایشان مدتی در ستاد انقلاب فرهنگی به نیابت از آقای مهدوی‌کنی شرکت می‌کردند. آقای مهدوی گرفتاری کمیته و وزارت کشور را داشتند و برای خودشان قائم مقام تعیین کرده بودند، که آقای خوشوقت بود. در ارتباط با مسائل فرهنگی انقلاب در همین حد با ایشان ارتباط داشتیم؛ ارتباط دیگری با ایشان نداشتم. ارتباط با ایشان در مسائل جبهه پایداری هم اتفاقی و به‌واسطه دوستان در جیهه پایداری بود که همکاری و همیاری سیاسی‌ هم شکل گرفت.

وجه بارزی در مورد ایشان داشتید؟

کسی که از سال 32 تا سال 61 عمدهء کارش در رابطه با مسائل اخلاقی و معنوی و تربیت انسان‌ها بوده، چنین کسی را با چه می‌شود مقایسه‌ کرد؟ ایشان از اساتیدی چون آقای طباطبایی و اساتید دیگری استفاده کرده بودند؛ ولی استاد رسمی‌شان آقای طباطبایی بود. این چهره‌ها را نمی‌شود به راحتی با هر کسی مقایسه کرد.

ببخشید! شما را خسته کردیم؛ ولی گفتگوی خوب و شیرینی بود. ان شاءالله کسانی که مطالعه می‌کنند، استفاده می‌برند.

امیدواریم آنچه گفتیم مرضی خدا باشد و انجام وظیفه‌ای شده باشد.