بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
راز خلقت انسان در این عالم، فراهم کردن زمینه انتخاب برای امور مختلف است؛ چیزی که در فرهنگ دینی امتحان نامیده میشود، الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛[1]خداوند میتوانست همه انسانها را در بهشت بیافریند و این مسئله برای او مقدور بود و هیچکس هم نمیگفت چرا چنین کرده است. اینکه انسان و این عالم را با این هزینه سنگین آفرید برای این بود که مخلوقاتی به وجود آیند که با انتخاب خود مسیرشان را مشخص کنند؛ آمدن انبیا و اولیای الهی، تحمل سالها رنج و سختی دوری از وطن و تحمل زندانها و درنهایت شهادت، به وجود آمدن حادثه کربلا و از دست دادن شهیدانی که ارزش یک تار مویشان از همه عالم بیشتر است، همه برای تحقق این هدف بود. خداوند ملائکه را در مسیر خیر آفرید؛ حیوانات را خلق کرد که هیچ تکلیفی ندارند و تابع شرایط طبیعی هستند؛ اما در این میان، جای موجودی که مسئولیت داشته باشد و بتواند با انتخاب خود نتیجه خوب یا بد کار خود را تعیین کند، خالی بود؛ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ.[2]
آنگونه که از قرآن استفاده میشود، چنین موجودی میتواند با اراده و اختیار خود، جانشین یا نماینده خدا روی زمین باشد. شاید رازی که خداوند در جواب پرسش ملائکه بیان کرد، همین مسئله باشد؛ وقتی ملائکه به خداوند گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِكُ الدِّماءَ[3] و خداوند در جواب فرمود: قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ،[4] راز همین بود که در میان انبوه مشکلات، عدهای راه صحیح را میشناسند و به خدا نزدیک میشوند؛ آنگاه ملائکه خادم این افراد میشوند. چون ملائکه از مسئله انتخاب آگاهی نداشتند و نمیدانستند نتیجه آن چه میشود و این چه فضیلتی است، خدا فرمود: قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.
سختتر بودن انتخابهای اجتماعی در برابر انتخابهای فردی
ما نیز باید بهطور دائم به مسائل فردی خود توجه داشته باشیم و بدانیم که بر سر چندراهیها، کدام مسیر را انتخاب کنیم؛ یعنی در زندگی خود با امتحانهای فردی مواجهیم؛ شاید هر یک از ما در هر لحظه دهها امتحان داشته باشیم؛ ما بهطور دائم در نگاه کردن، شنیدن، سخن گفتن و دیگر امور زندگیمان بر سر چندراهیها قرار داریم که باید از میان آنها مسیر درست را انتخاب کنیم؛ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.[5] اینها مربوط به مسائل فردی است؛ اما اگر این مسائل در کنار مسائل اجتماعی قرار گیرد، در برابر آنها رنگ میبازد زیرا هر انتخابی در فعالیتهای اجتماعی، چهبسا هزاران یا میلیونها انسان را به سمت جهنم یا بهشت سوق دهد. برای مثال، بهوسیله یکنفر، با یک بمب اتمی صدها هزار نفر کشته میشوند؛ یا اینکه چهبسا با اقدام یکنفر، عده زیادی نجات پیدا کنند. گاهی انسان برای انتخاب یک چیز از قرعهکشی و روش شیر و خط استفاده میکند؛ این انتخاب کور است. برای اینکه انتخاب آگاهانه باشد، فرد باید بداند تصمیمهای او چه آثاری دارد و نتایج آن چیست؛ یعنی با محاسبه و دقت انتخاب کند؛ این ویژگی انسان است. انتخاب کور فایدهای ندارد.
روشن است از ابتدا که ما به تکلیف میرسیم و باید انتخاب کنیم، همه چیز برایمان روشن نیست. کودک وقتی بزرگ میشود، بهتدریج شعور، تجربه و آگاهی از دین و مسائل اجتماعی پیدا میکند و میفهمد باید چه کاری انجام دهد یا ندهد، کجا اشتباه داشته و کجا درست عمل کرده است. وقتی ما وارد مرحله تکلیف میشویم، مانند طفل نوآموزی هستیم که به دبستان رفتهایم. وقتی در امتحانات سال اول قبول شویم، به سال دوم میرویم. این روند تا پایان تحصیلات ادامه دارد. بیشک امتحان سال اول با سال دوم تفاوت زیادی دارد. هر سال که پیش میرویم، امتحانات نیز سختتر میشود. برای مثال، امتحانات کنکور بهمراتب سختتر از مراحل قبل از آن است. سختتر شدن شرایط بدین معناست که جامعه رشد کرده و به حدی رسیده است که باید از آن، امتحان سختتری گرفته شود.
ما در دهه اول انقلاب، امتحان خود را دادیم و برای رفتن به مراحل بالاتر باید امتحانهای سختتری بدهیم. البته در این میان چهبسا گاهی دچار تنزل شویم یا در همان مرحله بمانیم. البته امتحانهای الهی اینگونه است که وقتی انسان مردود شد، در همان مرحله باقی نمیماند، بلکه تنزل و سقوط میکند؛ یعنی انسان نمره منفی و زیر صفر میگیرد. بنابراین، ما نباید امید داشته باشیم که هر روز، اوضاع آرامتر، شرایط روشنتر و مشکلات کمتر باشد. چرا باید اینگونه باشد؟ انسان برای چه آفریده شده است؟ اگر آفریده شدهایم که با امتحانات ترقی کنیم و به کمال برسیم، هر روز باید امتحانمان مشکلتر باشد و غیر از این، معقول نیست. اگر سال اول موفق شدیم، تکرار درسهای آن در سال دوم معنایی نخواهد داشت. بیشک امتحانهای سال دوم سختتر خواهد بود؛ سختتر یعنی چه؟ شاید در ابتدا به ذهن متبادر شود که باید بیشتر کشته دهیم؛ این معنا نادرست است؛ بلکه مراد این است که تشخیص تکلیف، سختتر است.
در صدر اسلام، شرایط جامعه تا امام یازدهمعلیهمالسلام به چه صورت بود؟ مسلمانان در زمان پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله امتحانهای متفاوتی داشتند؛ چندین سال در شعب ابیطالب گرفتار فقر بودند، در برابر شکنجههای مشرکان صبر پیشه کردند، چند سال آخر را به حبشه و مدینه مهاجرت کردند. خود سختیهای ناشی از این مهاجرت، امتحانی بزرگ بود؛ مهاجرین در مدینه املاک مزروعی نداشتند و در نتیجه سربار اهالی مدینه شدند تا آنجا که پیغمبر بهطور رسمی بین آنها اخوت ایجاد کرد؛ یعنی اموال مردم نصف شد و هر کسی هر چه داشت، با یکی از مهاجرین که برادر او بود، تقسیم میکرد. بر همین اساس منافقین گفتند: لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلّ؛[6] اینها ذیل هستند و بیرونشان میکنند. پس در آن شرایط، بهجز آوارگی، سربار مردم نیز بودند. مردم آنجا نیز زندگی عشایری داشتند و هر عشیرهای مسئول محله خودش بود. این امتحان، خیلی سختتر از امتحان قبلی بود. افزون بر این، این جامعه گرفتار جنگهایی مانند بدر و احد نیز بود. بههرحال، در این گیرودارها، اکثریت آن جامعه به پیغمبر گرویدند. عدهای نیز با منافقین همراه بودند و مدتی مسجد ضرار را درست کردند و با مشرکان و یهودیان همکاری میکردند درحالیکه پیامبر اسرارشان را فاش نمیکرد تا جامعه سروسامان گرفت. چهبسا بر اساس مصالح جامعه، با برخی از آنها ازدواج نیز میکرد؛ یعنی همه مردم رهبری پیغمبر را پذیرفته بودند.
وقتی ایشان از دنیا رفت، از همان روز، باطل پیدا شد؛ فَلَمَّا مَضَی الْمُصْطَفی ... انْتَهَزُوا الْفُرْصَة؛[7] یعنی امتحان جدیدی برای جامعه پیدا شد. این امتحان خیلی سختتر از جنگ بدر و احد بود زیرا این مردم در جنگها شرکت میکردند یا پول و اموالشان را برای جنگ میفرستادند؛ اما پس از رحلت پیامبرصلیاللهوعلیهوآله، شرایط عوض شد و امتحان عجیبی به وجود آمد؛ امتحانی که حدود 25 سال طول کشید. در این امتحان، همان اصحاب بدر و حنین حضور داشتند؛ اما بسیاری از آنها مردود شدند. حال پرسش این است که آیا قانونی که پیغمبر آورده بود نقص داشت که شرایط اینچنین دگرگون شد؟ آیا قانون خدا و مدیریت پیغمبر نقص داشت؟ ما معتقدیم نه قانونی بهتر از قانون اسلام است و نه مدیری بهتر از پیغمبر اسلام. پس چه اتفاقی افتاد که نزدیک بود مسلمانان به دوران جاهلیت اولی برگردند؟ اگر حرکت فاطمه زهراسلاماللهعلیها نمیبود، آنها به دوران جاهلیت بازمیگشتند.
بههرحال، این جریان ادامه یافت تا اینکه بعدها با امام علیعلیهالسلام بیعت کردند و امتحان دیگری آغاز شد. جنگهای جمل و صفین بخشهایی از این امتحان بود. حتی افرادی نیز که تابع امیرالمؤمنین بودند و بعد از مدتهای طولانی در جنگ صفین باقی مانده بودند، دچار امتحان جدیدی شدند. در این امتحان نهروانیها و خوارج از مسیر حق جدا شدند و در نهایت همین افراد، امام علیعلیهالسلام را به شهادت رساندند؛ مگر ابنملجم جزء آنها نبود؟ بعضی از آنها نیز باقی ماندند تا سیدالشهدا را به شهادت برسانند.
عمرسعد در شب عاشورا، از شب تا صبح خواب نمیرفت و با خود فکر میکرد که چه کند! آیا جنگ با امام حسینعلیهالسلام را قبول کند یا نکند. اینکه کسی که چندین سال در دارالاسلام زندگی کرده و پای منبر امیرالمؤمنینعلیهالسلام بزرگ شده، اینگونه متحیر بماند که چه کند، نشاندهنده سختی امتحان است.
از اینجا باید حدس بزنیم که از این به بعد نیز هر روز امتحانها سختتر خواهد بود. سختی آن بدان معنا نیست که تعداد کشتههای بیشتری بدهیم یا پول بیشتری خرج کنیم؛ بلکه تشخیص تکلیف مشکلتر است. بنابراین، باید بصیرت، فهم، شعور و تجربه خود را زیاد کنیم. امتیاز کسانی که در دورههای بعد پذیرفته میشوند این است که درکشان بالاتر میرود. البته مرحله بعد از درک هم ایمان است و به آنچه درک میکنند عمل میکنند. اما اولین قدم برای ترقی، بالاتر رفتن فهم است. بر این اساس، باید منتظر باشیم که هر روز با دشواریهای جدید و بیشتری مواجه شویم. نباید بپنداریم تنها مشکل کشور شاه بود و حال که رفته، همه چیز درست شده است.
شما به یاد دارید که در زمان امام خمینیرضواناللهعلیه چه کسانی، در چه پستها و با چه لباسهایی با امام مخالفت میکردند. عدهای نیز که بهطور رسمی مخالفت نمیکردند، طعنه میزدند و میگفتند جواب این خونها را چه کسی میدهد؟! برخی مردم سخاوتمندانه فرزندان خود را به جبهه میفرستادند و آنها از دور میگفتند جواب این خونها را چه کسی میدهد؟! یعنی این تقصیر امام است! این امتحان را با امتحان زمان شاه مقایسه کنید. در زمان شاه نیز میگفتند در عالم یک پادشاه شیعه داریم و نباید به او جسارت کنیم! سخنانی که این روزها نیز مشابه آن را میشنویم. بنابراین، توقع اینکه اوضاع خیلی آرامتر شود و ما با خاطری آسوده راهمان را ادامه دهیم، خیالی باطل است. این عالم آفریده شده است تا عدهای روزبهروز ترقی کنند و ترقی آنها نیز در گرو امتحان سختتر است؛ باید در امتحانهایی سختتر پذیرفته شوند تا به مراحل بالاتر برسند.
اهمیت این مسئله ایجاب میکند که انسان درباره این مسائل فکر کند. در این صورت، از یکنظر، انسان، آرامتر و توقعات بیجای او نیز کمتر میشود؛ از طرف دیگر نیز میکوشد از خود مراقبت کند تا گرفتار این دامها و اشتباهات نشود. لازمه این پیچیدگیهایی که در تشخیص تکلیف پیدا میشود آن است که بین افرادی با امتیازات و سوابق زیاد در علم و تقوا اختلافنظر پیدا میشود. وقتی همه یک مطلب را بگویند، انسان زود خاطرجمع میشود که راه درست است اما وقتی مسائل پیچیده شود، هر کس چیزی میگوید، یکی عیبی را میبیند و دیگری مزیتی را؛ افزون بر این، روشها و انتخابها نیز فرق میکنند. در نتیجه، دیگران در تشخیص، دچار تحیر و سرگردانی میشوند و نمیدانند سخن چه کسی را بپذیرند؛ چهبسا خدای ناکرده کار به جایی برسد که عدهای همدیگر را لعن کنند ـ مسئلهای که در گذشته اتفاق افتاده است ـ بههرحال، لازمه امتحانهای سختتر و تشخیص مشکلتر، وجود اختلافنظرها است.
در این میان، چهبسا به ذهن عدهای خطور کند که ما اصلاً این انقلاب را نخواستیم و میرویم فقط به نماز، عبادت، زیارت عاشورا و دعای ندبه میپردازیم. قبل از انقلاب نیز این نوع سخنان، مطرح بود. برخی از بزرگان، بهرغم اینکه در حد مرجعیت بودند، مورد اعتنای مردم قرار نمیگرفتند زیرا مردم میگفتند اینها سیاسی هستند. نمونه معروف آن، مرحوم آقا سید ابوالقاسم کاشانی بود. ایشان جزء بزرگترین مراجع بود و ازلحاظ علم، کمتر از دیگر مراجع نبود ولی چون وارد مسائل سیاسی شد مردم به ایشان اهمیت نمیدادند؛ خیلی هنر میکردند، در کوچه به او سلام میکردند؛ برخی حتی به او سلام هم نمیکردند. امام با اقدام معجزهگونه خود این فضا را عوض کرد یعنی چیزی که نقطه ضعف محسوب میشد، به بالاترین نقطه قوت تبدیل شد. البته خیلی خون دل خورد. خود ایشان نوشتهاند که پدر پیرتان از دست این مقدسنماها چقدر خون دل خورده است؛ ولی مقاومت کرد تا اقدام او به ثمر رسید.
عموم مردم متدین باانصاف فهمیدند که امام درست میگوید و این اختصاص به مردم ایران نداشت. من با افرادی مواجه شدهام که میگفتند ما وهابی بودیم، بعد از اینکه ترجمه سخنرانیهای امام به ما رسید فهمیدیم شیعه، حق است و اکنون طرفدار و مروج شیعه هستند. تاجری را در سنگاپور میشناختم که میگفت من وهابی و مخالف صد درصد شیعه بودم اما بعد از شنیدن سخنان امام و دیدن رفتارهای ایشان شیعه شدم. اقدام امام خمینیرضواناللهعلیه شبیه معجزات انبیاست. باید خدا را خیلی شکر کنیم که ایشان را فرستاد تا نصف اسلام و یا حتی بیش از نصف معارف اسلام را برای مردم روشن کرد. امام به ما آموخت که همانطور که نماز، واجب است دخالت در مسائل سیاسی و اجتماعی نیز بر شما واجب است؛ دخالت در امور سیاسی، نهتنها نقص نیست، بزرگترین تکلیف و مانند نماز، واجب است. این هنر امام بود و در عالم تشیع هیچکس را سراغ ندارم که میتوانست چنین کاری انجام دهد. این عنایتی بود که خداوند به دلیل اخلاص امام به ایشان داشت؛ ولی این پایان کار نیست و عرصه جدیدی برای امتحان پیش آمده است.
خداوند متعال را شکر میکنیم که با رفتن ایشان، جانشینی برای او به ما مرحمت کرد که به یک معنا نسخهبدل ایشان است و همانطور که قدر امام برای خیلی از همقطارهایش مجهول بود، قدر ایشان نیز برای همقطارهایش مجهول است. نمیدانند که اگر عزتی دارند، از برکت وجود اوست و اگر این سایه از سرشان کم شود به چه ذلتی میافتند. نتیجه اینکه قبل از هر چیز در مسائل اجتماعی باید گوشمان به فرمایش ایشان باشد؛ هم از لحاظ وظیفه شرعی که جانشین امام زمانصلواتاللهعلیه، حاکم شرع و ولیفقیه است، آنهم ولایت مطلقهای که امام فرمود و ما هم قبول داریم و هم تجربه تاریخی، این را به ما اثبات کرده است. آیا شما سیاستمداری را در عالم پیدا میکنید که این هنرها را داشته باشد؟ در میان تمام کشورهای دنیا، نوع مدیریتی که ایشان بعد از انقلاب و رحلت امام در کشور اعمال میکند، شبیه معجزه است. بنده هر چه درباره بزرگی این نعمت فکر میکنم نمیتوانم عظمت آن را درک کنم جز اینکه با فرود آوردن سر تعظیم، خدا را شکر کنم که چنین شخصیتی را نصیب ما کرده است. ایشان با بسیاری از اشخاص قابل مقایسه نیست. بنابراین، هر چه میتوانیم باید برای حفظ، سلامتی و محفوظ بودن ایشان از بلاها دعا کنیم. البته برخی از بلاها از جانب شیطان و برخی دیگر نیز از جانب نفس، جن و دیگر انسانهاست و ما باید خودمان را حفظ کنیم. امتیاز ایشان نیز آن است که خداوند ایشان را بهواسطه توسلاتی که دارند و به برکت خونهای شهدا و خانوادههای ایشان و دعاهای نیمه شب، از این بدیها حفظ کرده است. انشاءالله خداوند ایشان را حفظ کند. ما باید این را بزرگترین نعمت برای خود بدانیم و با وجود ایشان، هر گاه دچار اشتباهی شدیم بتوانیم مسیر درست را تشخیص دهیم.
من بارها این را بیان کردهام که جناب سید حسن نصراللهحفظه الله میفرمود شما فکر میکنید ما منتظریم آقا امر کنند تا یک کاری انجام بدهیم؛ ما همینکه بدانیم ایشان دوست دارد کاری انجام بگیرد، با تمام قدرت آن کار را دنبال خواهیم کرد. آنها این مسئله را تجربه کردهاند و چون حسد و تنگنظری ندارند درست میبینند و درست تشخیص میدهند اما ما تا حدودی نگاهمان تیره و تار است و چشممان بهدرستی نمیبیند.
[1]. ملك، 2.
[2]. اسراء، 29.
[3]. بقره، 30.
[4]. همان.
[5]. ملك، 30.
[6]. منافقون، 8.
[7]. فرازی از زیارت جامعه ائمة المؤمنین علیهم السلام.