درس چهارم: حد شناخت خدا

 

درس چهارم

حد شناخت خدا

 

 

 

بیان اجمالی دیدگاه‎ها

حد شناخت حصولی خدا

حد شناخت حضوری خدا

 

 

 

 

انتظار می‌رود، دانش‌پژوه پس از اتمام این درس بتواند:

1. دو دیدگاه‎ كلی درباره امكان و میزان شناخت خداوند را بیان كند؛

2. ادلة قایلین به امتناع شناخت خداوند را بیان و نقد كند؛

3. حد شناخت حصولی و حضوری خداوند را به‌تفكیك تبیین كند؛

4. دیدگاه‎های موجود را در مسئله حد شناخت خداوند، به یكدیگر نزدیك كند.

 

 

 

 

لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَلَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه؛(1) «عقل‌ها را بر مرزبندی صفت خود آگاه ننموده، ولی از مقدار لازم معرفتش نیز محروم نساخته است».

 

در دروس گذشته گفتیم كه شناخت خدا برای انسان، به‌نحو حصولی و حضوری امكان‎پذیر است و گفتیم كه در قرآن افزون بر خداشناسی حصولی، از خداشناسی حضوری نیز سخن به‌میان آمده است. در این درس به بررسی این مسئله می‌پردازیم كه انسان تا چه حد می‌تواند خدا را بشناسد و به او معرفت پیدا كند؟

بیان اجمالی دیدگاه‎ها

دانشمندان مسلمان از دیرباز به این مسئله توجه كرده و دیدگاه‌‎های مختلفی را درباره آن بیان داشته‎اند. برخی با استناد به برخی از آیات یا روایات گفته‎اند: خدا به‌هیچ‌وجه شناخت‌پذیر نیست؛ ما فقط مجازیم خدا را با اسما و صفاتی كه در قرآن و روایات برای او ذكر شده است، در دعاها و در گفت‌وگوهایمان بخوانیم و یاد كنیم؛ اما مفاهیم این كلمات را درست درك نمی‎كنیم؛ مثلاً مجازیم بگوییم خدا خالق، عالم، قادر و رازق است؛ بی‎آنكه بفهمیم علم یا قدرت خدا یعنی چه؟ ما نباید هیچ‎گونه تفكر، تحلیل و‌


1. نهج ‌البلاغه، خطبة 49.

حتی پرسشی دراین‎باره داشته باشیم.(1) ادعاهای مشابه دیگری نیز دراین‌زمینه وجود دارد كه هرچند در آنها صریحاً سخن از ناتوانی انسان از درك صفات خدا نیست، بازگشت آن به عدم امكان شناخت اسما و صفات خداست؛ برای نمونه، برخی از معتزله و برخی از محدثان شیعه چنین گفته‌اند كه ما از آنچه به‌منزلة صفات ذاتی خداوند، مانند علم و قدرت می‎شناسیم، تنها می‌توانیم جهات منفی و صفات سلبیه را به او نسبت دهیم؛ مثلاً وقتی می‌گوییم: خدا عالم است، درواقع می‌خواهیم بگوییم: خدا جاهل نیست و یا وقتی می‌گوییم: خدا قادر است، مقصودمان این است كه عجز را از ذات خداوند نفی كنیم.(2)


1. هرچند در میان فرقه‌های كلامی مسلمانان، به این عقیده در قالب یك دیدگاه تصریح نشده، اما ظاهر عبارات برخی از بزرگان و رؤسای این فرقه‌ها، بیانگر وجود چنین عقیده‌ای در میان ایشان است؛ برای نمونه، از سفیان‌بن‌عیینه چنین نقل شده است: كل ما وصف الله به نفسه فی كتابه، فتفسیره تلاوته والسكوت علیه (ابن‌حجر عسقلانی، فتح ‌الباری بشرح صحیح ‌البخاری، ج13، ص343؛ جلال‌الدین عبدالرحمن سیوطی، در المنثور، ج3، ص92؛ و همان، ج5، ص336) و ما وصف الله به نفسه فتفسیره قرائته، لیس لأحد أن یفسره إلا الله تعالی ورسله صلوات ‌الله ‌علیهم (همان، ج3، ص92).

2. مشهور معتزله، به‌دلیل اینكه معتقدند هر صفتی، زاید بر ذات موصوف است، در اثبات این «صفات» برای ذات خداوند، خود را مواجه با محذوراتی مانند تركیب در ذات و اعتقاد به تعدد قدما ـ یعنی همان محذوراتی كه اشاعره به آن مبتلا شده‌اندـ می‎دانند؛ از‌این‌رو، برای فرار از این مشكل، «صفات ثبوتیة ذاتیة» خداوند را به «صفات سلبیه» ارجاع داده و چنین گفته‌اند كه وقتی می‌گوییم: خدا عالم یا قادر است، مقصودمان نفی جهل یا نفی عجز از ذات باری‌تعالی است؛ اما علم و قدرت را به‌معنایی كه درباره ممكنات می‌فهمیم، نمی‌توانیم برای خدا اثبات كنیم و به او نسبت دهیم (ر.ك: شیخ‌ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ج1، ص165ـ168، دیدگاه نظام و برخی دیگر از معتزله). همین دیدگاه در سخنان برخی از محدثان شیعه، مانند محمدبن‌علی‌بن‌بابویه قمی (كتاب التوحید، باب صفات الذات وصفات الافعال، ذیل حدیث 19، ص148) و محدثان متكلم، مانند مولی صالح مازندرانی (شرح اصول كافی، ج3، ص326) و برخی از متكلمان، همچون مقداد‌بن‌عبدالله سیوری حلی (اللوامع الالهیة، ص79 و 130ـ132) نیز به‌چشم می‌خورد. برخی از دانشمندان معاصر با رد این‌گونه ارجاعات و تأیید دیدگاه متكلمان و فلاسفة شیعه ـ مانند ملاصدراـ در «عینیت ذات و صفات»، صفات ذاتیة خداوند را به‌گونه‌ای ترسیم كرده‌اند كه مبتلا به محذورات اثبات «صفات ذاتیة ثبوتیه» برای ذات خداوند نباشد (عبدالله جوادی آملی، شرح حكمت متعالیه، بخش دوم از جلد ششم، ص354ـ357). البته دیدگاه‌های دیگری نیز از برخی شیوخ معتزله نقل شده است كه دیدگاه معتزله را تاحدودی به دیدگاه شیعه دربارة‌ «نفی صفات زاید بر ذات» و درعین‌حال، «اثبات صفات كمالیه» نزدیك می‎كند؛ ازجمله، ابوهذیل علاف معتزلی درباره نحوة اتصاف ذات به صفات ذاتی، مانند علم و قدرت می‌گوید: انّه عالم بعلم هو هو وهو قـادر بقدرة هی هو و... واذا قلت انّ الله عالم ثَبَتُّ لله علماً هو الله ونَفَیْتُ عـن الله جهلاً؛ یعنی «خـداوند عالم است به علمی كه عین خود اوست و زاید بر ذات نیست»؛ این دیدگاه را معمولاً با عنوان «نظریة نیابت ذات از صفات» یاد می‌كنند (ر.ك: قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص182؛ و شیخ ‌ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ج1، ص165). دیدگاه شیعه درباره اثبات صفاتی ذاتیه (صفاتی كه عین ذات خداوند است) و نفی صفات زاید بر ذات، همان معرفتی است كه از بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام) با توجه به دلایل مطرح‌شده برای «نفی صفات»، به‌خوبی استفاده می‌شود: وكمال توحیده الاخلاص له وكمال الاخلاص نفی الصفات عنه، لشهادة كل صفة أنّها غیر الموصوف، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ومن قرنه فقد ثناه ومن ثناه فقد جزأه ومن جزأه فقد جهله (نهج البلاغه، خطبة 1) و نیز این حدیث از حضرت صادق(علیه السلام): لم ‎یزل الله جلّ وعزّ، ربّنا والعلم ذاته ولا معلوم، والسمع ذاته ولا مسموع والبصر ذاته ولا مبصر والقدرة ذاته ولا مقدور (محمدبن‌علی‌بن‌بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص139).

ازسوی‌‌دیگر، گروهی معتقدند كه حتی ذات الهی نیز شناخت‌پذیر است. هریك از این گروه‌ها برای عقیدة خود، دلایل و مستنداتی ذكر كرده‎اند. مهم آن است كه بدانیم قرآن كریم دراین‌باره چه می‎گوید؛ آیا قرآن مدعی است كه خدا را به‌هیچ‌وجه نمی‎توان شناخت و مردم فقط مجازند الفاظی را درباره خدا به‌كار ببرند؛ بدون اینكه معنایش را بفهمند؟ یا اینكه ادعای قرآن این نیست؟ اگر این نیست، قرآن تا چه‌اندازه برای بشر معرفت خدا را ممكن‌ می‌داند؟ دیدگاه قرآن را دراین‎باره، به‌تفكیك، ذیل دو عنوانِ «حد شناخت حصولی» و «حد شناخت حضوری» خواهیم آورد.

حد شناخت حصولی خدا

همان‎گونه‌كه در درس دوم گذشت، مقصود از شناخت حصولی خدا، درك عقلی مفاهیم یا عناوین كلی قابل انطباق بر ذات یا صفات خداست، نه درك حقیقت ذات یا صفات ذاتی؛ پس وقتی درباره حد شناخت حصولی خدا سخن می‎گوییم، مقصودمان میزان شناخت و درك مفاهیمی است كه عنوان‌هایی برای ذات یا صفات الهی‎اند.

كسی كه قرآن كریم را مرور و در آیاتی كه درباره امكان معرفت خداست دقت كند، درمی‌یابد كه قرآن دراین‎باره مفاهیمی را عرضه می‎كند كه معنای آن برای مردم، فهمیدنی است و توقع دارد شنونده آن را درك كند و بپذیرد. چنین نیست كه خدا فقط

الفاظی را درباره خود به‌كار برد و بگوید شما هم این الفاظ را به‌كار برید و به معنای آن توجه نداشته باشید. وجود شمار فراوانی از آیات قرآن كه در آنها درباره صفات خدا سخن گفته شده است و همچنین، فرمان عام قرآن به تفكر و تدبر در آیات قرآن، جای تردیدی باقی نمی‎گذارد كه بشر باید توان فهم این صفات را داشته باشد؛ وگرنه وجود این حجم از آیات در قرآن، بیهوده خواهد بود؛ برای نمونه، وقتی خداوند می‎فرماید: اَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللّطیفُ الخَبیر (ملك:14) و از وجدان و عقل مردم می‌پرسد كه «آیا كسی كه این جهان را آفریده است، علم ندارد؟» یا وقتی می‎فرماید: وَاعْلَمُواْ أنَّ اللّهَ بِكلِّ شَیْءٍ عَلِیم (بقره:231)؛ «بدانید كه خدا از همه‌چیز آگاه است»، با این جملات چه می‎خواهد بگوید؟ آیا خداوند در این آیات، از علم، معنایی را اراده كرده است كه ما آن را به‌هیچ‌وجه نمی‌فهمیم و فقط تعبداً باید بگوییم كه خدا علم دارد، یا آنكه مراد از علم، همان معنای مقابل جهل است كه آن را می‌فهمیم؟ بدون تردید، دومی مراد است؛ زیرا وقتی قرآن اوصافی را برای خدای متعال برمی‎شمارد و به مردم عرضه می‌كند، مقصودش این است كه مردم، خدا را با این اوصاف بشناسند و این درصورتی معقول است كه مردم معنای این اوصاف را بفهمند؛ وگرنه این‎گونه بیانات قرآن، یك سلسله الفاظ بی‎معنا درباره خدا خواهد بود.

شاید بتوان از ظاهر برخی آیات نیز استفاده كرد كه یكی از اهداف مهمِ آفرینش جهان و انسان، شناخت خدا و درك صفات او ـ به‌ویژه قدرت و علم الهی ـ بوده است؛ برای نمونه، خداوند در آیه 12 سوره طلاق می‌فرماید: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أنَّ اللَّهَ عَلَی كلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وأنَّ اللَّهَ قَدْ أحَاطَ بِكلِّ شَیْءٍ عِلْمًا؛ «خدا همان كسی است كه هفت آسمان و همانند آنها، هفت زمین آفرید. فرمان [خدا] درمیان آنها فرود می‏آید تا بدانید كه خدا بر هرچیزی تواناست و به‌راستی دانش وی هرچیزی را دربرگرفته است».

توضیح آنكه، بنابر بسیاری از آیات، هدف از آفرینش جهان، آفرینش انسان و آزمایش او بوده(1) و البته آزمایش انسان، مقدمه‌ای است كه انسان به كمال خود، یعنی قرب الهی برسد. برای تحقق این كمال، انسان باید خدا و صفات او را بشناسد؛ زیرا آنچه بیش از همه او را در این راه یاری می‌كند و از گناه و سركشی بازمی‌دارد، توجه به صفات الهی، به‌ویژه قدرت و احاطة علمی او بر همه امور است. از آیات دیگر قرآن نیز چنین برمی‌آید كه خدا از بندگان خود توقع دارد كه او را با برخی صفـات ـ به‌ویژه علم بشناسند و رفتار خود را مطابق این شناخت تنظیم كنند؛ برای نمونه، در آیه 14 سوره علق می‌فرماید: ألَمْ یَعْلَمْ بِأنَّ اللَّهَ یَرَی؛ «آیا نمی‌داند كه خداوند می‌بیند». این آیه با توجه به سیاق، به‌روشنی دلالت دارد كه خدا از مخاطبان خود انتظار دارد كه در تنظیم رفتارهای خود، به علم الهی توجه كنند و از طغیان، سركشی و تكذیب آیات الهی بپرهیزند. قرآن كریم برای اثبات برخی از مراتب توحید، اثبات نبوت و معاد، و تربیت اعتقادی و اخلاقی انسان‌ها، بر صفات خود به‌ویژه علم، قدرت و حكمت تكیه كرده است كه اكنون جای تفصیل آن نیست. تأكید آیات قرآن بر برخی دیگر از صفات خدا، مانند عزت، قوت، هیمنه، عظمت، غنی، قرب، سمیع بودن و بصیر بودن، مؤید فهم‌پذیر بودن این صفات است. این صفات، غالباً ارتباط روشن و معناداری با پیامی دارند كه در آیات مشتمل بر آنها مطرح است؛ برای نمونه، ازآنجاكه غرض سوره حدید، تشویق مردم به ایمان به خدا و انفاق در راه اوست و چنین فرمانی ممكن است شبهة نیاز خدا به مخلوقات را مطرح كند، در آیات آغازین این سوره با بیان صفات الهی، بر پیراستگی خدا از هر عیب و نقص، و دارا بودن عزت و حكمت الهی و سایر صفات مرتبط با این‌


1. مانند این آیه شریفه: وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَكمْ أَیُّكمْ أَحْسَنُ عَمَلاً... (هود:7)؛ «و اوست كسی كه آسمان‌ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود؛ تا شما را بیازماید كه كدام‏یك نیكوكارترید...».

فرمان‌ها تأكید شده است.(1) بدیهی است برای درك درست پیام چنین آیاتی و عمل به محتوای آنها باید معنای این صفات را به‌درستی فهمید.

گویا كسانی كه گفته‎اند اوصاف خدا را نمی‎توان شناخت و معنای الفاظی را كه برای اسما و صفات خدا به‌كار می‌روند نمی‌‌توان فهمید، گرفتار شبهه‎ای ازباب اشتباه مفهوم به مصداق شده‌اند؛(2) زیرا آنچه از آیات و روایات مربوطه استفاده می‎شود این است كه مصداق اوصاف الهی را با مفاهیم ذهنی نمی‎توان شناخت؛ نه اینكه مفاهیم هم وقتی درباره خدا به‌كار می‎روند، اصولاً معنای خود را از دست می‎دهند. وقتی می‎گوییم: «خدا موجود است»، مقصود از واژه «موجود»، همان معنایی است كه دربرابر معدوم به‌كار می‎رود. همچنین، وقتی می‎گوییم: «خدا عالم است»، بدون شك «عالم» را به همان معنایی به‌كار می‎بریم كه دربرابر جاهل به‌كار می‎رود؛ پس ما مفهوم این صفات را می‌فهمیم،‌ اما همه مصادیق آنها را نمی‌توانیم بشناسیم؛ چنان‌كه در عرصة مفاهیم مربوط‌


1. ر.ك:‌ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص144ـ 146.

2. توضیح آنكه، یكی از مغالطاتی كه ممكن است هنگام استدلال پیش بیاید، از اشتباه مفهوم به مصداق ناشی می‌شود؛ یعنی گاهی ذهن ویژگی‌ها و احكام مربوط به مصداق را به مفهوم یا برعكس نسبت می‌دهد. مفهوم، آن معنای كلی است كه ما در ذهن درك می‎كنیم؛ مانند معنای كلی‎ای كه ما از واژه انسان یا حرارت در ذهن تصور می‎كنیم و در مقام توضیح می‎گوییم: انسان موجودی زنده‎ و دارای عقـل (حیوان ناطق) است. مصـداق این مفهوم ـ یعنی آن شخصی كه این مفهوم بر آن منطبق می‎شودـ فرد خارجی انسان است یا آن جسم گرمی كه به‌عنوان آتش از آن یاد می‎كنند. در بسیاری از موارد، آثار و احكام مفهوم به مصداق و یا آثار و احكام مصداق به مفهوم، نسبت داده می‎شود و سبب مغالطه می‎گـردد. آیا هنگامـی‌كه شمـا آتش را در ذهنتان تصـور می‌كنید ـ یعنی مفهوم چـیزی را كه دارای نـور و حـرارت است ـ ذهنتان هم داغ می‎شود؟ البته نه؛ زیرا مفهوم حرارت، سوزنده نیست؛ آنچه می‎سوزاند، مصداق حرارت است، نه مفهوم حرارت. پس این استدلال كه آتش سـوزاننده است و شما در ذهنتان آتش را تصـور كرده‌اید؛ پس با تصور آتش، ذهن شما گرم می‎شود، مغالطه است؛ یعنی چیزی كه اثر مصداق است، به مفهوم نسبت داده شده است. آنچه در ذهن است، مفهوم آتش است، نه مصداق آتش؛ ولی آنچه می‎سوزاند، مصداق آتش است، نه مفهوم آن. این‌گونه مغالطات، در بحث‌ها و استدلال‌ها زیاد پیش می‎آید. در منطق، فنی است به‌نام مغالطه كه انواع مغالطات در آن دسته‎بندی شده‌‎اند تا كسی كه می‎اندیشد، توجه داشته باشد كه چندگونه مغالطه وجود دارد تا هم خود گرفتار آنها نشود و هم مغالطة دیگران را تشخیص دهد.

به امور حسی نیز چنین است.(1) مثلاً علم، مصادیق متعددی دارد؛ آنچه از مصادیق علم می‌شناسیم، علم‌هایی است كه در خود می‌یابیم. مصداق این علم در ما محدود است و در شرایط ویژه‌ای پدید می‎آید. دانش ما مطلق نیست؛ راه تحقق آن نیز محدود است؛ اما مصداق علم در خدا، دانشی است كه هیچ حدی ندارد؛ كسب‎شـدنی هم نیسـت و عیـن وجـود خـداست. مفاهیمـی كه در اینجـا به‌كار مـی‎بریم چیست؟ مفهوم «دانش»، مفهوم «كسب‎نشدنی»، مفهوم «نامحدود»؛ اینها همه مفاهیم‌انـد. پس وقتی می‎گوییم: «خـدا عالم است»، مفهوم «عالم»، همان مفهومی است كه درباره خودمان هم به‌كار می‎رود و می‎گوییم: «فلان شخص عالم است». مفهوم، همان مفهوم است؛ اما مصداق علم خدا بی‎نهایت است، ولی مصداق علم‌های ما محـدود و اكتسابی اسـت؛ مصادیق‎انـد كه باهم فـرق دارند، نه مفهوم‎ها. آنچه را ما نمی‎توانیم درك كنیم، حقیقت مصداق این مفاهیم است؛ نه اینكه اصلاً معنا و مفهوم اسما و صفات خدا را درك نمی‎كنیم. حقیقت معنا، جز همان مفهوم ذهنـی نیست كه ما آن را كاملاً درك می‎كنیم؛ آنچه را نمی‎توانیم درك كنیم، حقیقت مصداق است. بنابراین، تمام اسما و صفات الهی، ازحیث مفهومی، برای ما قابل درك‌اند و ازجهت شناخت حصولیِ مفهوم اسما و صفات الهی، محدودیتی نداریم.

ادله قایلین به امتناع شناخت خدا

چنان‌كه پیش از این گفتیم، برخی از متكلمان، صفات ذاتیة كمالیة خداوند را به نفی‌


1. فرض كنید كه یك موج صوتی را در فركانس مخصوصی می‌توانیم بشنویم؛ اگر فركانس آن كمتر از این حد باشد، نمی‌شنویم؛ بیشتر از آن هم باشد، نمی‌شنویم. اما می‌توانیم موجی را كه فركانسش از این حد بیشتر یا كمتر است، تصور كنیم. همچنین، فركانس انواری كه ما می‌بینیم، معین است؛ اگر بیشتر یا كمتر باشد ـ مانند امواج فرابنفش یا مادون قرمزـ درك نمی‌كنیم. اما به‌هرحال، نور یا موجی وجود دارد كه فركانسش از اینها كمتر یا بیشتر است؛ مفهومش را درك می‌كنیم؛ هرچند مصداقش را نمی‌بینیم و نمی‌شنویم. آنجا می‌گوییم موج، اینجا هم می‌گوییم موج. مفهوم ناشناخته‌ای نیست؛ اما مصداق این مفهوم برای ما ناشناخته است؛ چون قوة بینایی ما توانایی درك آن و قوة شنوایی ما توانایی شنیدن چنین صوتی را ندارد؛ اما مفهوم همان مفهوم است.

صفات سلبیه ارجاع داده‎‌اند كه به‌نظر ما، این دیدگاه مآلاً به امتناع شناخت صفات الهی می‎انجامد. این گروه برای اثبات نظریة خود، گاهی به وجوه عقلی و گاهی به وجوه نقلی استدلال كرده‎اند كه از هر دسته، نمونه‎ای را ذكر می‎كنیم.

دلیل عقلی

برخی در مقام استدلال بر امتناع شناخت خدا، گفته‌اند كه برای شناخت یك شیء باید به وجود آن احاطه داشت و یا صورتی از آن، نزد ما حاضر باشد؛ اما نه ما بر ذات خدا احاطه می‌یابیم و نه خداوند، صورت ذهنی دارد. علم خدا نیز مانند ذات او، صورت ذهنی ندارد تا با واژه «علم» از آن یاد كنیم. آنچه با عنوان «علم» می‌شناسیم، مفهومی ذهنی است كه از علم‌های محدود و امكانی خود به‌دست آورده‌ایم؛ اما علم خدا برخلاف علم ما، صورت ذهنی ندارد؛ بنابراین، مفهوم علم و مانند آن، تنها بر نظایر علوم ما در عالَم امكان قابل تطبیق است، نه بر علم خداوند. ما درباره خود یا وجودهای امكانی دیگر همچون خودمان، مفهوم علم را می‎فهمیم؛ اما درباره خدا همین مقدار می‌دانیم كه علم او برخلاف علم ما، به‌واسطة صورت‌های حسی و مانند آن تحقق نمی‌یابد؛ بنابراین، از حقیقت علم او اطلاعی نداریم؛ پس به‌جای اثبات این صفت برای ذات الهی، باید جهل (عدم العلم) را از ذات باری نفی كنیم.

ارزیابی

در پاسخ باید گفت كه علم و جهل، دو مفهوم متقابل‌اند؛ اگر بتوانیم یكی از این‌دو مفهوم را درك كنیم، توان درك مفهوم دیگر را نیز داریم و عدم درك یكی، ملازم با عدم درك دیگری است. اگر بتوانیم مفهوم جهل را از ذات خداوند سلب كنیم، قطعاً مفهوم علم را نیز درك كرده‌ایم؛ زیرا سلب این مفهوم، بدون تصور و درك

مفهوم مقابل آن امكان‌پذیر نیست. چنان‌كه پیش‌تر گفتیم، آنچه را كه نمی‌توانیم بشناسیم، حقیقت مصداق این مفاهیم و صفات است، نه اینكه هیچ معنایی از آنها درك نكنیم.

دلایل نقلی

برخی پنداشته‌اند كه مفاد آیات قرآن و یا روایاتی كه از اهل‌بیت(علیهم السلام) نقل شده‌اند، این است كه معانی اسما و صفات الهی شناختنی نیستند؛ برای نمونه، خداوند در قرآن خطاب به مشركان می‎فرماید: فَلاَ تَضْرِبُواْ لِلّهِ الأمْثَالَ إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ وأنتُمْ لاَ تَعْلَمُون (نحل:74)؛ «برای خدا مثَل نزنید؛ خدا می‎داند، ولی شما نمی‎دانید». ایشان می‎گویند: مثل زدن، نوعی توصیف است؛ وصف كردنِ چیزی است از راه مثَل؛ وقتی خدا می‌فرماید: برای خدا مثل نزنید، یعنی خدا را با مثَل‎ وصف نكنید.(1) پس اصلاً خدا را نمی‎توان وصف كرد و با اوصاف شناخت.

خداوند در آیه دیگری می‌فرماید: سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِین (صافات:159ـ160)؛ «منزه است خدا از آنچه [مشركان] در وصف [او] می‏آورند؛ مگر بندگان مخلَص خدا». در اینجا هرچند فاعلِ «یصفون» مشركان‌اند، استثنایی كه در آیه 160 آمده است، مجموعاً با آیه قبل، دلالت بر حصر می‌كند.(2) بنابر مفاد این آیات، خداوند نه‌تنها از وصفی كه مشركان به او نسبت می‎دهند منزه است، بلكه از هر وصفی‌


1. فیومی دراین‌باره می‌نویسد: مردم «مثال» را به‌معنای «وصف» و «صورت» به‌كار می‌برند؛ وقتی می‌گویند: «مثاله كذا»، مرادشان این است كه وصف و صورتش چنین است و «ضرب الله مثلاً» یعنی آن را وصف و بیان كرد (ر.ك: احمد‌بن‌محمد‌بن‌علی فیّومی، المصباح المنیر، ماده «مثل» و «ضرب»).

2. استثنا در این آیه شـریفه منقطع است و دلالت استثنای منقطع بر حصر، مورد گفت‌وگوی دانشمندان علوم ادبی اسـت؛ اما به‌نظر بسیاری از ایشان، استثنای منقطع دلالت بر حصر دارد و دلالت آن نیز ابلغ (رساتر) از استثنای متصل است.

ـ مگـر وصف بندگان مخلَص ـ منـزه است؛ ما نیز چون مخلَص (الذین اخلصهم الله لنفسه)(1) نیستیم، اوصاف حقیقی خدا را نمی‎فهمیم.

در برخی روایات نیز از قول امام باقر(علیه السلام) آمده است: كلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ باَوْهامِكمْ فی اَدقِّ معانیه، مَخلوق مثلكم مَرْدودٌ اِلَیْكمْ؛(2) یعنی «آنچه را شما در ذهن خود با دقیق‎ترین معانی درباره خدا تصور می‎كنید،(3) آفریده‎ای مثل شماست و به شما بازمی‎گردد و خدا از آن برتر است». از این روایت نیز چنین نتیجه گرفته‎اند كه ما نمی‎توانیم خدا را با عقل خود و با مفاهیم ذهنی درك كنیم.

براساس چنین آیات و روایاتی(4) گفته‎اند: اوصافی كه ما درباره خدا می‌گوییم، هیچ‌یك صفت واقعی خدا نیستند. خدا را نمی‎توان وصف كرد. تنها خود خدا و بندگان مخلَص، یعنی كسانی مانند پیامبران الهی می‌توانند صفات خدا را درك و او را وصف كنند؛ ولی دیگران كه از درك عظمت خداوند عاجزند، توان توصیف او را نیز ندارند.

ارزیابی

استدلال به آیه شریفة فَلاَ تَضْرِبُواْ لِلّهِ الأمْثَالَ إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ وأنتُمْ لاَ تَعْلَمُون (نحل:74) تمام نیست؛ زیرا با توجه به سیاق، آنچه در این آیه از آن نهی شده، توصیف خداوند از راه تشبیه او به مخلوقاتش است؛(5) و این نحوة توصیف، از موضوع بحث ما خارج است.‌


1. مخلَصان، كسانی‌اند كه خداوند، آنها را برای خودش خالص كرده است و تنها بر پیامبران الهی و جانشینان برحق ایشان، صدق می‎كند.

2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج69، ص293، باب 37، روایت 23.

3. در اینجا «وهم» دربرابر ظن و شك نیست؛ اوهام در اینجا به‌معنای اذهان است؛ كلما میزتموه باوهامكم، یعنی «آنچه با ذهن خود تصور می‌كنید».

4. افزون بر حدیث یادشده در متن، ر.ك: محمد‌بن‌یعقوب كلینی، الكافی، ج1، باب جوامع التوحید (44)، ص184، ح1.

5. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص298ـ299.

موضوع بحث ما توصیفی است كه همراه با تنزیه باشد؛ یعنی می‌توانیم همة‌ اوصافی را كه كمالی برای ذات‌اند، به خداوند نسبت دهیم و او را از جهات نقصی كه در اوصاف مخلوقات است، تنزیه كنیم.

پاسخ استدلال به آیه شریفة سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِین (صافات:159ـ160) نیز به‌نظر ما، همان است كه درباره علم حصولی گفتیم(1) و آن این است كه ما وقتی اشیا را با عناوینی كلی بشناسیم، ذات آنها را نشناخته‎ایم؛ اوصافی را هم كه با یك عنوان كلی بشناسیم، حقیقت وصف را نشناخته‎ایم. عناوین عقلی، ساختة ذهن مایند؛ با مفاهیم عقلی، نه حقیقت ذات شناخته می‌شود و نه اوصاف ذات‌اند. تنها راه درك حقیقت ذات و اوصاف ذاتی، علم حضوری و شهودی است؛ با توجه به این نكته، آیه سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِین معنایی دقیق می‌تواند داشته باشد(2) و آن اینكه جز مخلَصان كه به بارگاه ملكوت راه یافته‌اند و عظمت خدا را با علم حضوری به اندازه استعداد خویش مشاهده كرده‌اند، هیچ‌كس نمی‌تواند اوصاف حقیقی خدا را بشناسد و او را وصف كند؛ چون دیگران اوصاف خدا را نیافته‎اند، آنچه یافته‌اند تعمیمات ذهنشان است(3) و در این تعمیمات، غالباً از اضافة برخی نقایص به ذات الهی‌


1. ر.ك: درس سوم، مقایسة خداشناسی حصولی و حضوری.

2. البته وجوه دیگری را نیز می‌توان در این آیه طرح كرد؛‌ مثل اینكه بگوییم غیر از توصیف مخلَصین، توصیفات دیگران از خدا، توصیف كاملی نیست؛ توصیف كامل، مخصوص آنهاست. این وجه، گاهی در نظایر این آیات بیان می‌شود؛ اما وجهی كه در متن به آن اشاره شده است، دقیق‌تر به‌نظر می‌رسد؛ هرچند درباره آن، ادعای قطع نمی‌كنیم و نمی‌گوییم هیچ تفسیر دیگری ممكن نیست درست باشد؛ ولی معنای یادشده در متن، چیزی است كه از ظاهر آیات فهمیده می‌شود و روایاتی هم كه مخلَصین را بر ائمه اطهار(علیهم السلام) تطبیق می‌كنند،‌ می‌توانند مؤید همین معنا باشند (ر.ك: ابوالقاسم فرات‌بن‌ابراهیم بن فرات كوفی، تفسیر فرات كوفی، ص286، ذیل نور:35ـ36).

3. حقیقت اوصاف الهی برای ما قابل درك نیست؛ زیرا آنها را نیافته‌ایم. وقتی درصدد بیان اوصاف الهی برمی‌آییم، در مثَل به كوری می‌مانیم كه بدون درك رنگ سفید یا رنگ‌های دیگر، بخواهد حقیقت رنگ را توصیف كند. عقل ما در این توصیف، بیش از این هنر ندارد كه مفاهیمی را براساس یافته‌های محدود خود بسازد و با تجرید و تعمیم آن و نفی محدودیت‌ها، به خدا نسبت دهد.

مصون نیستند؛ بنابراین، توصیف آنها همواره باید با تنزیه همراه باشد. شاید روایت امام باقر(علیه السلام) نیز ناظر به همین نكته باشد؛ نكته‎ای كه با آن می‌توان به كلید بسیاری از مسائل دراین‌زمینه دست یافت و بیشتر سخنان به‌ظاهر متعارض را به‌هم نزدیك كرد و آن اینكه تمام دریافت‌های عقلی و ذهنی انسان درباره خدا، دریافت‌هایی كلی و غایبانه‌اند؛ نه شناخت حقیقت اوصاف او.

توضیح آنكه، ما برای انتزاع مفاهیم ماهوی، نخست یك فرد از ماهیت را درك می‎كنیم؛ بعد، خود آن ماهیت را به‌صورت كلی در ذهنمان تصور می‎كنیم؛ مثلاً رنگ سفیدی را حس می‎كنیم؛ بعد، ماهیت آن را با تجرید ویژگی‌های فرد در ذهن خود تصور می‎كنیم. این مفهوم كه مفهومی ماهوی است، كاملاً آن سفیدی را نشان می‎دهد؛ اما مفاهیم فلسفی (معقولات ثانیة فلسفی) این‌گونه نیستند؛ بلكه نیاز به تلاش ذهن دارند. ذهن واقعیت آنها را نمی‎یابد؛ چون واقعیتی منحاز (مستقل) ندارند. این مفاهیم از نحوة وجود واقعیات خارجی حكایت می‎كنند، نه از چارچوب وجودی آنها.(1) اوصافی را كه به خدا نسبت می‎دهیم، ازقبیل اوصاف ماهیت نیستند؛ زیرا خدا ماهیت ندارد (الحق ماهیته إنّیّته). مفاهیمی مانند علم و قدرت، ازقبیل مفاهیم فلسفی‌اند كه از نحوة وجودی واقعیت خارجی حكایت دارند. این مفاهیم به یك معنا، ساختة ذهن مایند؛ به این معنا كه ما ابتدا با ملاحظة علم‎ محدود و ناقص خود، مفهوم علم را انتزاع می‌كنیم؛ سپس با تجرید برخی از ویژگی‌ها، آن مفهوم را به خدا نسبت می‌دهیم.(2) اما باید توجه‌


1. بنابراین، مفهومی مانند وجود كه از این‌گونه مفاهیم است، از عالی‎ترین تا ‌پایین‌ترین مراتب آن، قابل انتزاع و بر همه این مراتب، صدق‌پذیر است.

2. مثلاً‌ شنیدن را در خودمان تجربه می‌كنیم و از آن مفهوم‌ می‌سازیم؛ سپس این مفهوم را از لوازم مادی، مانند وجود اعضای مادی برای شنیدن (لالة گوش، پردة صماخ و...) و نیز سایر جهات نقص و محدودیت‌ها تجرید می‌‌كنیم و این تجرید را ادامه می‌دهیم تاآنجاكه آن را به غرض از شنیدن ـ قدرت بر درك سخن و پیام دیگران ـ منحصر می‌كنیم و به خدا نسبت می‌دهیم. درباره چگونگی انتزاع و ویژگی‌های این مفاهیم، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، درس 15، ص198ـ200.

داشته باشیم كه علم خداوند ویژگی‌هایی از علم ما را كه همراه با نقص و محدودیت است، نـدارد؛ زیرا به‌تصریح قرآن، خداوند هیچ مثل و مانندی ندارد و خدا را‌ـ ‌نه در ذات و نه در اوصاف ـ نمی‌توان به كسی تشبیه كرد و مانند كسی از مخلوقاتش دانست: لَیْسَ كمِثْلِهِ شَیْء (شوری:11). اگر كسی ذات خدا و تجلیات او را دید، می‌تواند اوصافی را كه از آن واقعیات خارجی درك كرده است، آیینه‌ای برای حكایت از آنها قرار دهد؛ توصیف او اشاره به همان حقیقتی دارد كه یافته است؛ ولی آنچه دیگران به خدا نسبت می‎دهند، تعمیمات ذهنشان است و حواله به غایب می‎دهند؛(1) مثلاً می‌گویند: خدا عالم است، اما نه مثل علم ما؛ قادر است‌، اما نه مثل قدرت ما. البته این مطلب هم در جای خود درست است؛ هركس بخواهد خدا را از راه علم حصولی بشناسد، نتیجه‎اش همین است. رهیافت علم حصولی بیش از این نیست؛(2) آنچه را با علم حصولی درك می‎كنیم، مفاهیمی با قید نامحدود است؛ ازاین‌رو، هر مفهومی كه می‎خواهیم نسبت دهیم، باید بین تشبیه و تنزیه باشد؛ بنابراین، چنین نیست كه بگوییم درباره علم و قدرت خدا هیچ نمی‎دانیم و نمی‎توانیم علم و قدرت را با معنایی كه از آن می‎فهمیم برای خدا اثبات كنیم؛ زیرا این، تعطیل ذات از صفات است. اما باید توجه داشته باشیم كه نباید ویژگی‌هایی را كه در علم خودمان می‎یابیم، همراه این مفهوم ذهنی به خدا نسبت دهیم؛‌


1. با توجه به آنچه گذشت، مفاد روایت امام صادق(علیه السلام) كه فرمود: فَمَن زَعَمَ اَنَّهُ یَعبُدُ اللّهَ بالصِّفةِ فَقَد اَحَالَ عَلَی غائِب...اِنَّ مَعْرِفةَ عَین الشّاهِدِ قَبْلَ صِفَته وَمعْرِفَةَ صِفَةِ الغائِب ِقَبْلَ عَینِهِ، روشن می‎شود. اگر چیزی را حضوراً بخواهیم بشناسیم، نخست خودش را می‎شناسیم، بعد صفاتش را. یعنی ذهن ما از آنچه می‎شناسیم، مفاهیمی را انتزاع می‎كند. رتبة آن مفاهیمِ انتزاعی و آن اوصاف، متأخر از شناخت خود ذات است؛ اما اگر چیزی را غایبانه بخواهیم بشناسیم، اول باید صفاتش را به‌صورت مفاهیم كلی بشناسیم. پس اگر شناخت حضوریِ خدای متعال ممكن باشـد ـ كه هست ـ، تنها از راه دل حاصل می‎شود و متقدم بر درك صفات انتزاعی و ذهنی ا‌ست.

2. روایتی از امام علی(علیه السلام) نیز همین اندازه از توانایی را برای عقل بیان می‎كند. عقل هرچند حقیقت صفات خداوند را نمی‎تواند بشناسد، اما در همان حد كلی و مفهومی می‎تواند صفات خدا را درك كند: لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَلَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ؛ «عقل‌ها را بر چگونگی صفت خود آگاه نكرده؛ ولی آنها را از مقدار لازم معرفت آن محروم نساخته است» (ر.ك: نهج ‎البلاغه، خطبة 49).

زیرا این نیز تشبیه می‎شود؛(1) بلكه هر وصفی را كه می‌خواهیم به خدا نسبت دهیم باید همراه با تنزیه باشد؛‌ مثلاً در مقام توصیف خدا بگوییم: عالمٌ لا كعِلْمِنا؛ قادرٌ لا كقُدْرَتِنا.(2) تنها مخلَصان، می‌توانند خدا را بی‌هیچ ‌پیرایه‌ای وصف كنند؛ زیرا اوصاف حقیقی خدا را یافته‌اند؛ بنابراین، آنچه درباره خدا می‌گویند، نشان‌دهندة اوصاف حقیقی اوست و از هر نقصی پیراسته است.

نتیجه اینكه، اگر مراد كسانی كه می‌گویند: «خدا را باید تنها با اوصافی كه در كتاب خدا و روایات آمده است، شناخت و خواند» و یا كسانی كه معتقدند: «ما از مفهوم علم و قدرت خداوند تنها این را می‌فهمیم كه جهل و عجز و سایر نقایص در ذات او راه ندارد»، این باشد كه ما از مفهوم اوصاف الهی هیچ‌چیز درك نمی‌كنیم، خلطی میان مفهوم و مصداق برای آنها رخ داده است؛ ولی اگر مرادشان همین ناكارآمدی عقل برای شناخت حقیقت ذات و اوصاف الهی باشد، مطلبی درست و دقیق است و همین معنا در روایات فراوانی آمده است؛ ازجمله امام حسین(علیه السلام) در قسمتی از بیان نورانی خود می‌فرماید: احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار؛(3) «خدا همان‌گونه‌كه با چشم‌ها قابل دیدن نیست، با عقل هم قابل شناختن نیست».

اینكه خداوند با عقل هم قابل شناختن نیست، یعنی حقیقت ذات و صفات الهی شناختنی نیست، نه مفاهیم آنها. اصولاً كار عقل، درك مفهوم است. عقل یعنی قوه‌ای كه‌


1. بنابراین، هرگونه توصیفی از خدا مستلزم اثبات پیرایه‌ای برای ذات او نیست؛ اما هر وصفی نیز شایسته او نیست. باید با شناخت عظمت و پیراستگی ذات حق، تمام صفات كمالیه را با حذف نقایص امكانی، به حق‌تعالی نسبت دهیم.

2. در روایتی از امام رضا(علیه السلام) چنین آمده است: للناس فی التوحید ثلاثة مذاهب؛ نفی وتشبیه واثبات بغیر تشبیه. فمذهب النفی لا یجوز ومذهب التشبیه لا یجوز؛ لانّ الله تبارك وتعالی لا یشبهه شیء والسبیل فی الطریقة الثالثة اثباتٌ بلا تشبیه (محمدبن‌علی‌بن‌بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص107، باب 7، ح8).

3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص301. در مقدمة این حدیث چنین آمده است: لا یقدر الواصفون كنه عظمته ولا یخطر علی القلوب مبلغ جبروته لانه لیس له فی الاشیاء عدیل ولا تدركه العلماء بالبابها ولا اهل التفكیر بتفكیرهم الاّ بالتحقیق ایقاناً بالغیب لانه لا یوصف بشیء من صفات المخلوقین وهو الواحد الصمد، ما تصُوِرَ فی الاوهام فهو خلافه.

مفاهیم كلی را درك می‌كند. هیچ‌گاه عقل نمی‌تواند مصداق را درك كند؛ مصداق را باید با تجربة حسی یا تجربة درونی (علم حضوری و شهودی) یافت. كار عقل فقط درك مفاهیم كلی است. عقل هیچ‌گاه یك شیء مشخص و عینی را نمی‌شناسد، مگر با اوصاف كلی. ازاین‌رو، نباید از عقل توقع داشت كه ذات خدا را از آن جهت كه یك موجود عینی خارجی و مصداق صفات و اسماست، بشناسد. عقل در هیچ جای دیگر نیز چنین هنری ندارد. هرجا عقل چیزی درك می‎كند، از راه مفاهیم كلی است. پس ذات خدا و حقیقت اوصاف را چگونه و تا چه حد می‌توان شناخت؟ درباره این مسئله، با عنوان حد شناخت حضوری خدا سخن خواهیم گفت.

حد شناخت حضوری خدا

تا اینجا، حد شناخت خداوند از راه علم حصولی بیان شد. اكنون ببینیم شناخت خداوند از راه معرفت حضوری، تا چه حدی امكان‎پذیر است؟

مراد از شناخت خدا از راه علم حضوری، درك بی‎واسطة ذات خداوند و مصداق صفات اوست. در استدلال به آیه فطرت و میثاق بیان شد كه مرتبه‎ای از علم حضوری به ذات خداوند، برای همه انسان‌ها حاصل شده است. این، مرتبه ضعیفی از علم حضوری است؛ همه دل‌ها در عمق خودشان ارتباطی با خدا دارند و خدا را می‎یابند. مرتبه كامل‌تر آن برای مؤمنان صالحی پیدا می‌شود كه براثر تمركز و حضور قلب در عبادت و اطاعت، دلشان با خدا آشناتر می‌شود و معرفت فطری‎شان صیقل می‌خورد و تابناك‌تر و قوی‌تر می‌شود و از حالت ناآگاهانه و نیمه‌آگاهانه، به حالت آگاهانه می‌رسد. حتی برای مؤمنان متوسط هم پیش می‌آید كه نیمه‌شبی مشغول مناجات و رازونیاز با خدا باشند و خود و جهان را فراموش كنند؛ دلشان چنان با خدا آشنا شود و با او انس گیرد كه توجهشان از همه‌چیز قطع شود. این، همان علم حضوری فطری

است كه در اینجا پرده‌اش كنار افتاده، فعال شده و نور و درخششی بیشتر یافته است. بالاترین مرتبه نیز آن معرفت شهودی است كه برای مؤمنان كامل و اولیای خدا، مانند امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر امامان(علیهم السلام) حاصل می‏شود؛ تاجایی‌كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌فرماید: ما كنْتُ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَه؛(1) «این‌گونه نیستم كه خدایی را كه ندیده‌ام، بپرستم». یا امام حسین(علیه السلام) در دعای عرفه می‎فرماید: إِلَهِی عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَتَنَقُّلَاتِ الْأطْوَارِ أنَّ مُرَادَك مِنِّی أنْ تَتَعَرَّفَ إِلَیَّ فِی كلِّ شَیْ‏ءٍ حَتَّی لَا أجْهَلَك فِی شَیْ‏ء... أ یَكونُ لِغَیْرِك مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَك حَتَّی یَكونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك؛(2) «خدایا! با رفت‌وشد آثار و دگرگونی حالات دانستم كه می‎خواهی خود را در همه‌چیز به من بشناسانی تا در هیچ‌چیز برایم ناشناخته نمانی؛... آیا غیر تو ظهوری دارد كه تو نداری تا او آشكاركنندة تو باشد...؟». یعنی تو از همه‌چیز روشن‌تری و همه اشیای دیگر را باید در پرتو نور تو دید. حضرت در بخش دیگری از این دعا به خداوند عرض می‎كند: اَنْتَ الّذی تَعَرَّفتَ اِلَیَّ فی كلِّ شَیء، فَرَاَیْتُك ظاهِراً فی كلِّ شَیء وَاَنْتَ الظَّاهِرُ لِكلِّ شَیء؛(3) «خدایا! تو در همه‌چیز، خودت را به من شناساندی؛ پس تو را آشكار در هرچیزی می‎بینم و تو بر همه‌چیز هویدایی». یعنی به هرچه نگاه می‌كنم تو را در آن می‎بینم. كسانی كه می‎خواهند تو را با دیگران بشناسند، پنداشته‎اند كه دیگران نوری و ظهوری دارند كه تو نداری و در پرتو نور دیگران باید تو را بشناسند. چه توهم باطلی! مگر نوری هست كه از تو نباشد.

این، معرفتی است كه برای اولیای خدا پیدا می‌شود. آن بزرگوار می‌فرماید: مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْك وَمَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَكونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْك عَمِیَت


1. محمد‌بن‌یعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص97، روایت 6.

2. رضی‌الدین ‌علی‌بن‌طـاووس، الاقـبال، ص349؛ محمـدباقر مجلسـی، بحـار الانوار، ج95 (98)، ص225‌226، باب 2، روایت 3؛ شیخ‌عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

3. رضی‌الدین‌ علی‌بن‌‌طاووس، الاقبال، ص350؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج98، ص227، باب اعمال خصوص یوم عرفة ولیلتها.

عَیْنٌ لَا تَرَاك عَلَیْهَا رَقِیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّك نَصِیبا؛(1) یعنی هیچ‌گاه از دل من غایب نبوده‎ای كه تو را بجویم؛ مجهول نبوده‎ای كه به‌دنبال شناختت بروم. جز تو چیزی ظاهر نیست؛(2) مگر آنچه تو او را ظاهر كرده باشی. این معرفت، خاص اولیای الهی و مؤمنان كامل است؛ همانان كه در وادی توحید گام نهاده‌اند و دل به عشق او سپرده‏اند: اَنتَ الَّذی اَزَلْتَ الاَغْیَاَر عَْن قُلُوبِ اَحِبّائِك حَتّی لَمْ ‎یُحِبُّوا سِوَاك؛(3) «تویی آن كسی كه اغیار و بیگانگان را از دل‌های دوستانت زدودی تا در دل آنها جز تو كسی باقی نماند».

پس تنها با علم حضوری می‌توان ذات و صفات الهی را شناخت. اما باید توجه داشت علم حضوری به ذات الهی در مرتبه‎ای كه خدا خودش را می‎شناسد (مرتبة‌ بی‎نهایت وجود)، حتی برای اولیای خدا نیز ممكن نیست؛ زیرا ایشان نیز تنها درحدّ وجودی خودشان ذات خدا را می‎شناسند؛ نه آن‌گونه‌كه بر آن ذات احاطه یابند؛ پس حقیقت و كنه ذات و صفات الهی نیز برای ایشان ناشناخته است.

 برای نزدیك شدن مطلب به ذهن، فرض كنید عمودی از نور به‌صورت خطی مستقیم،(4) از منبعی نورانی می‌تابد. اگر این عمود نور می‌توانست خود را بیابد، مركز اتصالش را نیز با منبع نورانی می‌یافت و از همان مركز اتصال، می‌توانست نمایی‌ـ هرچند محدود و متناسب با دایره وجودی خود ـ از آن منبع نورانی مشاهده كند. بنابراین، هركس با توجه درونی به حقیقت خود، تنها می‌تواند جلوه‌ای محدود از ذات خداوند را متناسب با ظرفیت وجودی خود مشاهده كند.


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج98، ص226، روایت 3 (بخش دیگری از دعای عرفه).

2.                                                       كـی رفته‎ای ز دل كه تمنا كنم تـو را                              كی بوده‎ای نهفته كه پیدا كنم تو را

        غیبت نكرده‎ای كه شوم طالب حضور                             پنهان نگشته‎ای كه هویدا كنم تو را

                                                                                                                                                فروغی بسطامی

3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج98، ص226، روایت 3 (بخش دیگری از دعای عرفه).

4. اینكه حقیقت نور، ذره‎های كوچك انرژی (فوتون) است كه از خود خاصیت موجی نشان می‎دهد یا چیزی دیگر، در فرض و تشبیه ما دخالتی ندارد.

با این بیان نیز می‌توان بین كسانی كه می‌گویند ذات خدا قابل شناختن است و كسانی كه می‌گویند ذات خدا قابل شناختن نیست، آشتی برقرار كرد. اگر منظور از شناخت ذات، شناختی همراه با احاطه بر ذات باشد، چنین چیزی برای غیرخدا محال است؛ چون ذات خدا نامتناهی است و احاطة محدود بر نامحدود محال است. چنین معرفتی برای شریف‌ترین مخلوقات خدا، یعنی پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) و فرشتگان مقرب الهی نیز محال است؛ زیرا آنها نیز وجودشان محدود است و نمی‎توانند بر ذات نامحدود الهی احاطه پیدا كنند. تنها خود خدا، به علم حضوری، ذاتش را به‌طور كامل مشاهده می‌كند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دراین‌باره می‌فرمایند: ... ولا یبلغ احد كنه معرفته، فقیل: لا انت یا رسول‌ الله؟ قال: لا انا، الله اعلی واجل أن یطلع احد علی كنه معرفته؛(1) «هیچ‌كس به كنه معرفت خدا نمی‌رسد. از او پرسیدند: حتی شما ای رسول خدا؟ فرمود: حتی من؛ خدا بالاتر و برتر از این است كه كسی به كنه معرفتش برسد». اما اگر منظور از معرفت ذات، این باشد كه برخی از انسان‌ها می‌توانند به مقامی برسند كه رابطه وجودی خودشان را با خدا بیابند و از همین دریچه، جلوه‌ای از ذات الهی را به اندازة‌ ظرفیت وجود خود مشاهده كنند، چنین چیزی ممكن است.

باید توجه داشت كه رابطه وجودی انسان و سایر مخلوقات با خدا، ازقبیل روابط اجسام مادی با یكدیگر نیست؛ زیرا خداوند جسم و ماده نیست و چنین رابطه‌ای با خدا محال است.(2) همه آفریدگان، تجلی یك ارادة خدایند و تمام هستی‌شان، بسته به همان اراده است.(3) در تشبیهی ناقص، همه مخلوقات، شبیه شعاعی از نورند كه تمام روشنی‌اش‌


1. ابن‌ابی‌الجمهور احسائی، عوالی ‌اللئالی، ج4، ص132، ح225. در حدیثی نیز در نهج ‌البلاغه دراین‌باره چنین آمده است: الحمد لله الذی انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته (نهج‌ البلاغه، خطبة 155؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ص321، ح2).

2. داخل فی الاشیاء لا كشیء فی شیء داخل (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج3، ص271، ح8).

3. بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَی أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كن فَیَكون (بقره:117)؛ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كن فَیَكون (نحل:40).

بسته به اتصالش با یك منبع نور است و به‌محض قطع این ارتباط، چیزی جز تاریكی مطلق از آن باقی نمی‎ماند؛ و یا شبیه صورت‌هایی ذهنی‌اند كه آنها را با توجه ذهنی خود ایجاد می‌كنیم و وجودشان، عین همین توجه ذهنی ماست و با قطع این توجه، دیگر صورتی باقی نمی‌ماند. وجود مخلوقات نیز به‌گفتة فیلسوفان بزرگ مسلمان، عین ربط به خداست؛ نه اینكه چیزی است كه با خدا ارتباط دارد. اساساً تمام هستی‎شان عین همین ارتباط است؛ بنابراین، اگر كسانی بتوانند با دل كندن از ظواهر دنیا، به درون خود توجه كرده، رابطه خود را با خدا، به چشم دل مشاهده كنند، می‌توانند از دریچة همین رابطه و متناسب با ظرفیت وجودی خود، ذات خدا را به علم حضوری مشاهده نمایند.

پاسخ ما به این پرسش كه آیا ذات الهی قابل شناختن است یا خیر، این است كه با توجه به آیه فطرت و میثاق ـ به‌ویژه روایات ذیل آنها ـ می‌توان گفت كه شناخت حضـوری خدا و حقیقت صفات او ممكن است و همه انسان‌ها در عالمی كه نام او را عالم ذر گذاشته‌اند، خدا و برخی صفات او ‌ـ ‌ازجمـله یگانگی، ربوبیت، خـالقیت و رازقـیت ـ را بی‌واسطـه شناخته‌اند و به آن اعتراف كرده‌اند. پس قرآن، اصل شناخت حضوری خداوند و برخی صفات او را تأیید فرموده و بر آن تأكید كرده است؛ اما حد شناخت حضوری او، با توجه به تحلیل عقلی و روایات، همان است كه انسان، تنها درحد ظرفیت وجودی خود، خدا را می‌تواند بشناسد؛ زیرا وجود خدا نامحدود است و حتی كامل‌ترین اولیای الهی نیز احاطه‌ای بر این وجود نامتناهی ندارند؛ بلكه تنها از دریچة وجود خود می‌توانند خدا را بشناسند.

بنابراین، پاسخ ما به پرسش یادشده، به یك معنا آری است و به یك معنای دیگر، خیر. اگر منظور از شناخت ذات الهی، معرفت كامل با احاطه بر ذات الهی باشد، معرفت به كنه ذات الهی ابداً ممكن نیست؛ اما اگر منظور از معرفت ذات، معرفت ذات بوجهٍ است، یعنی معرفتی است كه از راه دل و با شهود قلبی برای اولیای خدا و عارفان حقیقی حاصل می‌شود، آری در این حد امكان‎پذیر است؛ اما چنین معرفتی، محدود و در شعاع ارتباط وجودی خود عارف است.

خلاصه

1. درزمینه توانایی بشر در شناخت خداوند و صفات او، دست‌كم دو دیدگاه كلی وجود دارد: برخی بر این باورند كه بشر توانایی شناخت خدا و صفات او را ندارد و تنها باید به آنچه در قرآن و روایات آمده است بسنده كند. دربرابر، گروهی معتقدند نه‌تنها صفات خدا، بلكه ذات خدا نیز برای بشر قابل شناخت است.

2. دیدگاه سوم كه با ظاهر آیات قرآن كریم درباره خداوند و صفات او سازگار است، این است كه آنچه را درباره خداوند نمی‌توانیم با عقل و با علم حصولی درك كنیم، حقیقت ذات و صفات اوست كه مصداق این مفاهیم است؛ زیرا اساساً كار عقل، تنها شناخت باواسطه و كلیِ اشیاست و امكان شناخت شخصی و جزئی اشیا برای عقل وجود ندارد؛ ولی از راه دل و با شناخت حضوری می‌توان خدا و صفات او را بی‌واسطه شناخت.

3. قایلان به امتناع شناخت ذات و صفات خداوند، برای اثبات دیدگاه خود به ادله‎ای عقلی و نقلی استناد كرده‎اند؛ ازجمله دلایل عقلی آنها این است كه ما به ذات خدا احاطه نداریم تا بتوانیم ذات او را درك كنیم؛ ذات و صفات او نیز صورت ذهنی ندارد تا با این واسطه، خدا و صفات او را بشناسیم؛ بنابراین، به‌جای اثبات صفاتی مانند علم و قدرت برای خدا، تنها می‌توانیم جهل و عجز را از ذات او نفی كنیم.

4. پاسخ دلیل عقلی قایلان به امتناع شناخت خدا این است كه اولاً، مفاهیمی همچون علم و جهل، مفاهیم متقابل‌اند؛ اگر بتوانیم یكی را از ذات نفی كنیم، دیگری را نیز می‌توانیم درك و بر ذات حمل كنیم؛ زیرا سلب این مفهوم، بدون تصور و درك مفهوم مقابل آن ممكن نیست. ثانیاً، هرچند علم خداوند و سایر صفات ذاتیة او مانند ذاتش صورت ذهنی ندارند، اما ما می‌توانیم مفهوم علم، قدرت و مانند آن را از مصادیق محدود علم و قدرت خودمان انتزاع كنیم و سپس با تجرید، آن‎قدر آن را

گسترش دهیم تا بر صفات الهی نیز قابل صدق باشد؛ زیرا مفهوم علم و مانند آن، از مفاهیم فلسفی‌اند كه بر مصادیق متفاوت قابل صدق‌اند.

5. برخی پنداشته‎اند كه مفاد آیاتی مانند: فَلاَ تَضْرِبُواْ لِلّهِ الأمْثَالَ إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ وأنتُمْ لاَ تَعْلَمُون (نحل:74) و سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِین (صافات:159ـ160) این است كه معانی اسما و صفات الهی قابل شناخت نیست؛ با این توضیح كه در آیه اول، از مَثل زدن برای خدا نهی شده است و توصیف خدا، نوعی مثَل زدن (وصف كردن از راه مثَل) است. آیات سوره صافات نیز می‎فرماید: تنها مخلَصان، كه خداوند، آنها را به‌عنایت خاص خود خالص گردانیده است، می‌توانند خدا را به‌شایستگی وصف كنند؛ بنابراین، دیگران نه قدرت درك صفات خدا و نه توان توصیف او را دارند. روایت كلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ باَوْهامِكمْ فی اَدقِّ معانیه، مَخلوقٌ مثلكم مَرْدودٌ اِلَیْكمْ و مانند آن، مستند این گروه قرار گرفته است؛ با این توضیح كه آنچه انسان با عقل خود درباره خدا تصور می‎كند، ساختة ذهن اوست و خدا از آن فراتر است؛ بنابراین، انسان توان درك عظمت و والایی خدا را ندارد.

6. پاسخ ما به استدلال به آیه 74 سوره نحل این است كه با توجه به سیاق، آنچه در این آیه از آن نهی شده، توصیف خدا با تشبیه به مخلوقاتش است و چنین توصیفی ربطی به موضوع سخن ندارد. آیات سوره صافات و روایت امام صادق(علیه السلام) نیز بر این دلالت دارد كه مصداق ذات الهی و اوصاف حقیقی او را نمی‎توان با عقل شناخت؛ نه اینكه مفاهیم این صفات را نیز با عقل نتوانیم بشناسیم؛ زیرا كار عقل، تنها درك مفاهیم كلی است و راهی به شناخت مصادیق ندارد.

7. كسانی كه می‌گویند: «تنها خدا را باید با اوصافی كه در كتاب خدا و روایات آمده است، به‌صورت تعبدی شناخت» و «ما از مفهوم علم و قدرت خداوند، تنها این را می‌فهمیم كه جهل و عجز و سایر نقایص در ذات او راه ندارد و ما

هیچ‌چیز مثبتی از مفهوم اوصاف الهی درك نمی‌كنیم»، میان مفهوم و مصداق خلط كرده‌اند.

8. درباره شناخت حضوری ذات و صفات الهی باید گفت كه این شناخت، مراتبی دارد كه مرتبه ضعیف آن، برای همه انسان‌ها حاصل شده است و در استدلال به آیه فطرت و میثاق بیان شد. كامل‌ترین مرتبه علم حضوری به خداوند، برای مؤمنان صالحی تحقق می‎یابد كه براثر تمركز و حضور قلب در عبادت، معرفت فطری‌شان بیدارتر شده است. اما درك كنه ذات و حقیقت اوصاف خداوند، حتی برای اولیا و بندگان مخلصش نیز ممكن نیست؛ زیرا آنها احاطه‌ای بر آن ذات نامتناهی ندارند.

پرسش‌ها

1. دو دیدگاه عمده در مسئله امكان و میزان شناخت خدا را بیان كنید.

2. حد شناخت حصولی خداوند را بیان كنید.

3. حد شناخت حضوری خداوند را بیان كنید.

4. ادلة عقلی و نقلی قایلین به امتناع شناخت خدا را بیان و نقد كنید.

5. چگونه بین نظر كسانی كه معتقدند خداوند به‌هیچ‎وجه قابل شناخت نیست و كسانی كه معتقدند ذات الهی قابل شناخت است، جمع می‎كنید؟ توضیح دهید.

فعالیت تكمیلی

در این حدیث از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) لَا أبْلُغُ مَدْحَك وَالثَّنَاءَ عَلَیْك أنْتَ كمَا أثْنَیْتَ عَلَی نَفْسِك،(1) آیا اظهار ناتوانی حضرت از مدح و ستایش خداوند، نشانه عجز بشر از شناخت خدا و صفات او نیست؟ توضیح دهید.


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج22، ص245، باب 4، روایت 14.

منابعی برای مطالعه بیشتر

1. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الكتاب والسنة والعقل، الفصل‎ الثالث (الاسماء والصفات) و الباب الاول (الصفات الثبوتیة الذاتیة).

2. جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص270ـ289 (دیدگاه‎ها درباره صفات الهی).

3. مطهری، مرتضی، مجموعه‌آثار، ج3، درس سوم تا هفتم (معتزله، اشاعره و شیعه)؛ و همان، ج5، مقصد سوم، نظر معتزله، اشاعره و حكمای اسلام درباب صفات خدا، ص505ـ511.

4. قاضی عبدالجبار، شرح اصول الخمسة.