بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح مطهر امامرضواناللهعلیه، همه اساتید و حقداران، مخصوصاً شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنم که ادامه حیات و توفیقی لطف فرمود برای اینکه بار دیگر در این جمع نورانی حاضر شوم و شاهد آغاز سالی جدید برای خدمتگزاری به مقام ولایت کلیه الهی، حضرت بقیة الله الأعظم و خدمتگزاری به مقام معظم رهبری بهعنوان جانشین شایسته ایشان در این عصر باشم و عرض ارادتی داشته باشم و بلکه آقایان هم دعایی کنند تا إنشاءالله عاقبتبهخیر شویم. برای اینکه این مجلس مورد توجه آقا امام زمانعجلاللهفرجهالشریف قرار بگیرد صلوات دیگری ختم بفرمایید.
من هرچه پیرتر میشوم به این نکته مطمئنتر میشوم و ایمان و باورم بیشتر میشود که از بزرگترین خدماتی که میشود به جامعه انسانی کرد سعی در این است که اولاً فهم صحیحی نسبت به عقاید، افکار و اندیشههای اساسی زندگی آدم پیدا کنیم و ثانیاً برای گسترش آن بکوشیم؛ چیزی که غالباً در اوایل زندگی و مخصوصاً در این عصر که فضایش مملوّ از امور غفلتآور و سرگرمکننده است، در چنین محیطی آدم کمتر خودبهخود به این فکر میافتد؛ چشم که باز میکنیم و گوش به هر جا میدهیم، همهجا صحبت از لذتهای دنیا و مسائل روز است. یک مقدار که بزرگتر میشویم صحبت از مسائل اجتماعی سیاسی است، اما اینکه ما برای چه آفریده شدهایم و اینجا آمدهایم چه کار کنیم اصلاً مطرح نیست. البته بعد از اینکه اعتراف داریم به اینکه آفرینندهای داریم وگرنه اصلاً آیا ما آفریده شدیم یا خودبهخود و اتفاقی به وجود آمدیم و اگر آفریده شدیم کسی ما را برای یک هدفی آفریده یا نه برای او یک سرگرمی بوده، اگر هدفی داشته آن هدف چه بوده، چگونه باید آن هدف و راه رسیدن به آن را بشناسیم و بعد چه شرایطی برای تحقق آن هدف لازم است و چه موانع و آفاتی وجود دارد که از آن احتراز کنیم، اینها اصلیترین چیزهایی است که هر عاقلی که در این عالم زندگی میکند باید به آن بیندیشد. اینها اجمالاً همان چیزهایی است که به نام اصول دین، از طرف انبیا مطرح شده است.
تحصیلات طلبگی من از ده، دوازده سالگی خودم شروع شد و الآن بیش از هفتاد سال از آن میگذرد. آنوقتی که ما تحصیلات طلبگی را شروع کردیم، هم در شهر خودمان که دارالعبادة بود و هم در شهرهای دیگر و حتی در مراکز علمی بزرگ، شرایط طلبگی و درس خواندن بسیار محدود و تحت فشار بود و باید بگوییم که در یک شرایط استثنایی به سر میبرد. باید اقرار کنم که شرایط زندگی بنده و بهخصوص شرایط تحصیلی آن زمان بهگونهای بود که اگر کسانی هم این سؤال برایشان مطرح میشد اصلاً جایی برای طرح این سؤال و کسی که بروند از او بپرسند و جواب قانعکنندهای بشنوند پیدا نمیکردند و یا لااقل ما پیدا نمیکردیم. بههرحال خدا توفیق داد و در اثر عنایاتی که فرموده بود، گوشه و کنار در قم، مشهد و نجف خدمت بعضی از بزرگان رسیدیم و کمکم یک مقدار به این فکر افتادیم که در این زمینه هم بیندیشیم که اصل مسئله چیست؟
امروز نیاز به درک این مسائل حتی از آن زمانی که عرض کردم شرایط برای تحصیل سخت بود، بسیار بیشتر است. همچنین عوامل سرگرمکننده و بازدارنده از این مسائل هم بیشتر است؛ اما خداوند متعال خواسته که زمینه طرح سؤالش و اگر طرح شود زمینه پذیرش آن از طرف نوجوانها و جوانها بسیار بیشتر از سابق است و همین مایه امید به آینده است و شاید علت اینکه مقام معظم رهبری اینقدر روی مسائل جوانان تکیه میفرمایند و به تربیت آنها اهمیت میدهند به خاطر همین احساس و شناختی است که از روحیات جوانان و صفای فطرتشان و آمادگیای که خدا برای شناختن حق و پذیرفتن حق و پیمودن راه حق در آنها رشد داده، دارند. البته عوامل طبیعی هم داشته و خدا همه کارهایش را در این عالم با اسباب کموبیش شناختهشدهای انجام میدهد.
بنده اگر شخصاً در اتاق خودم تنها باشم عقل من، من را آزاد نمیگذارد که فقط بگویم چه بخورم و چه بپوشم. با اینکه خیلی هم به اینها احتیاج دارم اما عقلم رهایم نمیکند که تو چه هستی؟ چه کار میخواهی بکنی؟ تا چه زمانی زنده هستی؟ این زندگیات را چگونه باید صرف کنی؟ آخرش چه میشود؟ حدس میزنم در عمق وجدان نوع جوانهای ما این سؤالات هست و آنها را میگزد. شاهد بر این حدسم سؤالات فراوانی است که در اینگونه مقولات بهصورت بسیار جدی مطرح میشود و گاهی با زبان تهدیدآمیزی مطرح میکنند که اگر شما اینها را نگویید ما منحرف میشویم و یا مسئولیتش گردن شماهاست! عملاً هم هر جا میرویم جوانها غالباً مسائل بسیار جدیای مطرح میکنند و به جوابهای سطحی و قانعکننده اقناعی اکتفا نمیکنند و به دنبالش میخواهند سؤالاتشان بهصورت ریشهای حل شود. این نعمت بسیار بزرگی برای جامعه ماست. البته اختصاص به جامعه ما هم ندارد؛ نامههایی از کشورهای خارجی میآید یا در سفرهای خارجی با جوانهایی که مواجه شدیم، باز نشانه این است که این روحیه در عالم، عمومیت دارد. البته همینگونه که عرض کردم عوامل بازدارنده، آنقدر زیاد است که نمیگذارد اینها خیلی بشکفد ولی اصلش هست. خدا لطف فرموده این عامل را در درون جوانها رشد داده و در مقایسه با سابق و با هفتاد، هشتاد سال قبل ما، محیط برای طرح این سؤالات و پذیرش آن خیلی آمادهتر است. مثلاً آن زمانها اگر از اینگونه سؤالات مطرح میکردیم اشخاصی به آدم میخندیدند که یعنی چه ما برای چه آفریده شدهایم! معلوم است دیگر، آفریده شدهایم که زندگی کنیم. برای چه ما را خلق کردند! خدا خودش میداند. یک مقدار که درسخوانده بودند جواب میدادند که وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ،[1] و دیگر تمام میشد ولی امروز اینگونه بیان و اینگونه مواجهه، قانعکننده و کافی نیست. شاید اینگونه آیات و اینگونه بیانات هم در ظرف پاسخ به چنین سؤالاتی نازل نشده باشد و در یک مقام دیگری بوده، بیاناتی مناسب قبل و بعدش بوده و ضمناً این آیه آمده و ما خیال میکنیم این آیه برای همین نازل شده که اگر کسی پرسید که آیا ما برای هدفی آفریده شدهایم بگوییم بله، وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.
واقعیت این است که در عمق وجدان نسل جوان دنیا و نهتنها ایران، این سؤالها زنده است و ما باید یک جواب صحیحی داشته باشیم و تا این جواب صحیح را نداشته باشیم مسائل دیگر ما مانند درخت بیریشه میماند و دوامی ندارد، مشکلگشا نیست و آخرش آدم به بنبست میرسد؛ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ؛[2] وقتی اینها جواب صحیح پیدا میکند که قبل از آنها این مسائل حل شده باشد و آدم بتواند به اینها اتکا کند.
الحمدلله به برکت انقلاب، در حوزههای علمیه هم زمینهای برای طرح این مسائل و جواب دادن به آنها و تحویل گرفتن و با روی باز استقبال کردن از کسانی که سؤال دارند فراهم شده و الحمدلله زمینههایی کمیابیش متناسب با این سؤالات هم فراهم شده است. اکثر جوانها شاید تصور کنند که حوزه همیشه همینگونه بوده است. حالا بد نیست اشارهای کنم که بدانید همین حوزه مقدس قم، قبلاً، در نیم قرن قبل یا اندکی بیشتر، شصت سال قبل، چگونه بوده است.
اشاره کنم به این کلیپی که از آقای شبزندهدار نقل شد. من لحظات آخرش رسیدم و استفاده کردم. خدا إنشاءالله بر توفیقات ایشان بیفزاید. پدر ایشان مرد بسیار بزرگواری بودند. از کسانی بودند که بنده شخصاً به ایشان ارادت داشتم و گاهی برای عرض ارادت خدمت ایشان شرفیاب میشدم. ایشان میفرمودند که ما وقتی تازه به قم آمده بودیم، به نظرم گفتند در مدرسه دارالشفاء، حجره داشتند. مرحوم آقا مصطفی فرزند حضرت امامرضواناللهعلیه، نوجوانی بود و تازه به مدرسه آمده بود و درس طلبگی میخواند و حالا یا با ایشان همدرس بودند و یا رفتوآمد و مباحثهای با ایشان داشتند.
ایشان میفرمودند که آقا مصطفی به حجره ما میآمد و با هم بحث داشتیم. روزی یک آقایی دید ایشان در یک لیوانی آب خورد. گفت: احتیاطاً این لیوان را آب بکشید! گفتم: یعنی چه؟ شما دیدید که دهان ایشان نجس شده بود؟ گفت: نه، به خاطر اینکه میگویند پدرش قائل به اعتقاداتی است که کفریات است! من بسیار تعجب کردم، کسی با فکر خام و کج و انحرافی چیزی گفته و این بنده خدا هم تحت تأثیر واقع شده است.
بعضی افراد آنقدر نسبت به حضرت امامرضواناللهعلیه بدبین شده بودند که حتی میگفتند لیوانی که فرزندش آب میخورد را احتیاطاً باید بشویند چون شاید خود پدرش کافر شده و به طریق اولی و به تبعیت، فرزند هم مثلاً همانگونه میشود و بنابراین احتیاط دارد!
اینها را میخواهم بگویم تا مقداری به وضع آشفته علمی و روحانی آن زمان پی ببریم که چه گونه بوده است. خیال نکنیم همیشه این شرایطی بوده که ما آرام میآییم اینجا درسی میخوانیم و عالِمی هست و همه رشتههای مختلف که مورد احترام و تقدیس هستند. البته در همان زمان یک ساعتسازی سر سهراه موزه بود. کنار درِ بزرگِ صحنی که به اینطرف باز میشد یک خیابان بود که تا پل آهنچی میرفت. خیابانی بود که از همینجا شروع میشد، اینجا را میگفتند سهراه موزه. اینطرف رو به روی سهراه موزه که الآن ساختمانها و هتلهایی ساخته شده یک ساعتسازی بود به نام ساعتسازی ارجمندی. ما گاهی برای ساعت به او مراجعه میکردیم. او هم آدمی اهل معنا و با معنویت بود و بدش نمیآمد. ما آنجا مینشستیم و ایشان یک مقدار برای ما صحبت میکرد و قصه میگفت و ما از حرفهایی که نقل میکرد خوشمان میآمد. آن آقای ارجمندی ساعتساز میگفت که امام، زیر کتابخانه مدرسه فیضیه، درس اخلاق میگفت و بسیاری از بازاریها هم شرکت میکردند و من شاهد بودم که در مواردی، عدهای از شدت گریه غش میکردند! اینها را آقای ارجمندی ساعتساز نقل میکرد، البته من بعداً هم شواهد مؤیدی از دیگران شنیدم و همینها را میگفتند اما حالا من ناقلش را گفتم که بدانید، شاید راههایی برای تحقیق بیشتر هم داشته باشید. ازیکطرف درباره فرزند امام میگفتند که اینها مرتد هستند و ازیکطرف اینگونه بود. بالاخره کار شیطان و فتنهگریهای شیطان به جایی رسید که امام، هم درس اخلاقش را، همین درس اخلاقی که عدهای از گریه، پای آن غش میکردند و هم درس فلسفهای که میگفت را تعطیل کرد و فقط به فقه و اصول چسبید. اینها از فتنهگریهایی بود که در آن زمان در داخل حوزه مطرح بود.
البته حوزه هم هیچوقت اینقدر وسعت نداشت و مثلاً بخواهند وسعت آن را بیان کنند میگویند حوزه چند هزار نفری، مثلاً دو سه هزار نفر و الیآخر. از اینگونه نمونهها که چه اختلافات فکری، کجرویهایی، کجسلیقههایی و شذوذاتی بود و طبعاً کسانی هم به این دام میافتادند، یکی به آن دام میافتاد، چیزهایی که الحمدلله نمونههای آن اگر هم یافت شود خیلی شاذ در گوشه و کنار حوزه پیدا میشود. امروز دیگر اینگونه مسائل، مسئلهای در حوزه نیست و الحمدلله همه نسبت به همه مسائل، نظرهای معتدلی دور از افراط و تفریط دارند که البته باید سعی کرد که در هیچ جا به دام افراط و تفریطها نیفتیم.
در عین حال با این تحولاتی که خداوند متعال به طور طبیعی برای نسل جوان ما پیش آورد و به برکت انقلاب، به دست یک بنده شایسته مخلص که وجودش فقط وقف اطاعت خدا بود و چیز دیگری انگیزه حرکت در او نمیشد، چه در مسائل فردیاش، چه خانوادگیاش و چه در مسائل سیاسی و بینالمللی و به برکت خونهایی که در این راه ریخته شد که ارزش این خونها برای ما قابل محاسبه نیست و قطرهای از آن را هم نمیتوانیم حساب کنیم که چقدر ارزش دارد و به برکت همان قطره خون که به ناحق ریخته شده است چه برکاتی بعدها در طول سالها و قرنها بیاید، به برکت این عوامل، تحولاتی در فکر ما، در شرایط زندگی ما، در نیتها و انگیزههای ما، در شرایط تحصیل علم ما و خیلی چیزهای دیگر، پیدا شده است اما نسبت به آنچه امروز جامعه انسانی به آن احتیاج دارد هنوز ما قاصریم. شاهدش هم این است که بسیاری از دانشگاههایی که شاید در شهر خودمان هم باشند، دانشجوی مسلمان به نیت خوبی آمده درس بخواند و به کشور خدمت کند، استادی سر کلاس میرود و با طعنه یک چیزی میگوید، یا به شبههای اشاره میکند، یا حرفی نقل میکند، در خود همین دانشگاه، در محیط کلاس درس! حالا برنامههای مجازی و چیزهایی که با رسانههای مجازی و یا با استفاده از اقمار مصنوعی آنها پخش میشود که هیچ، در همین کلاس رسمی درسی، استادی در کلاس مسلمانها در شهر قم میرود یک چیزی میگوید و ذهن این دانشجو آلوده میشود و درصدد برمیآید که جوابش را پیدا کند ولی به هر استادی مراجعه میکند جوابش را بلد نیست و این در حالی است که عدهای از علما بعد از انقلاب وارد دانشگاهها شدند، حالا به دلایل مختلفی، بعضی از آنها هم شاید فقط برای انجام وظایف و هدایت نسل جوان. اگر اینگونه باشد خدا إنشاءالله بر توفیقاتشان باز هم بیفزاید و امثالشان را زیاد کند؛ یعنی ما هنوز در دانشگاههای خودمان، حالا مراکز فساد، مراکز انحراف، شبنشینیها یا جلسههای خصوصی که افراد دارند و با کامپیوتر و با موبایل خودشان با همه در سراسر دنیا تماس میگیرند آنها هیچ، کلاس رسمی دانشگاه! ما هنوز به قدر کافی نیروی انسانی آمادهای برای پاسخگویی به مسائلی که سر کلاس رسمی دانشگاه مطرح میشود در همان دانشگاه نداریم! این یعنی چه؟! یعنی جامعه ما با اینهمه رشدی که کرده و درصدد بوده که نیازهای جامعه را برطرف کند ولی هنوز عقب هستیم؛ یعنی بعید نیست که روزی بگویند: آشیخ! این را میفهمیدی یا نمیفهمیدی؟! میدیدی این جوان در معرض کفر است یا نه؟! میتوانستی کاری بکنی که از این ارتداد، از این کفر و از این انحراف جلوگیری بشود یا نه؟ حالا فسادهای اخلاقیاش هیچ، اعتقادات اصلیاش!
حتی شده که گاهی، حالا شاید آنهایی که اینگونه اقداماتی را کردند یک تاکتیک خاصی بوده، کسانی به نام بعضی دانشجویان خود ما به بخش سؤالات سایت و این حرفها نامه نوشتند و چیزهایی راجع به اصلیترین مسائل اعتقادی که برای همه ما از واضحات است و سؤال از آن مثلاً خندهدار است پرسیدهاند. سؤال کرده که اگر کسی اینگونه بگوید چه عیبی دارد؟ یعنی میخواهم عرض بکنم آن رشد استعداد و رشد عطشی که خداوند متعال در فطرت انسانها در این زمان رشد داده، در کنارش این خطرها هم افزایش پیدا کرده است. این تعادل در اصل خلقت محفوظ است. آن کسی که این عالم را اداره میکند در مدیریت تکوینی این عالم کم نمیگذارد. دیگر نوبت ماست که وظیفه و واجب تکلیفی خودمان را بشناسیم، نظامی را طراحی کنیم، اگر طراحی شده کمک کنیم و در پیشرفت آن از نظر فکری، از لحاظ برنامه، از لحاظ محتوا و از لحاظ اجرا شرکت کنیم تا بتواند به رفع این نیازها کمک کند.
فکر میکنید اگر میبایست کسانی در جامعه باشند که این کار را انجام دهند خوب است از چه گروهی باشند؟ از چه صنفی و از چه کسانی که دارای چه شرایط خاصی هستند؟
به نظر بنده کسانی که در آنها زمینههایی هست که بتوانند در مبانی اصلی اسلام و نظرهای اسلام در زمینههای مختلف زندگی انسان از اقتصاد، از اجتماع، از مسائل نظامی، از مسائل دفاع، از جنگ، از صلح و امثال اینها بتوانند تحقیقی کنند که راه گشا باشد آنها مخاطب اصلی این تکلیف هستند. شما که تا اینجا را درک کردید و وارد شدید و کمیابیش امکانات هم برای شما فراهم است چه بهانهای برای کوتاهی کردن دارید؟!
اگر بعضی از بهانههایی ذکر شود که مگر امروز درآمد ما چقدر است، چقدر شهریه میدهند، شهریهای که میدهند حتی پول اجاره خانه ما نمیشود و امثال اینها، آنوقت خداوند متعال یک نمونههایی برای اتمام حجت بر دیگران دارد و میآید اینها را نشان میدهد؛ میگوید در همین جامعه کسانی بودند که خورشت غذایشان چای شیرین بود! گاهی پول نان خالی برای آنها پیدا نمیشد!
حالا برای اینکه شما بدانید که یک وقتی هم مصداق داشته و همه اینها خیال نیست، خود بنده در همین حوزه قم در روزی که سالها بود درس خارج میرفتم، وقتی شده که برای ناهار ظهرم سی شاهی، پول نصف نان سنگک آن روز را نداشتم و گرسنه ماندم! اینجانب یادم است روزی برای شکم سیر کردن من کافی بود سی شاهی، یعنی یک ریال و نیم داشته باشم تا نصف نان سنگک بخرم و با نمک بخورم و همین را نداشتم و تا شب گرسنه ماندم! خدا اینها را حجت میآورد و میگوید اینها آدم نبودند؟! و کسان دیگری و نمونههای بیشتری. حالا خواستم نمونههای عینی را بگویم که خیال نکنید همه اینهایی که گاهی گفته میشود خیالبافی است؛ نه، اینها واقع شده، الآن هم هست. کسانی هستند که صورت خودشان را با سیلی، رنگی نگه میدارند تا آبرویشان نریزد. خودشان و خانوادهشان گرفتاریهایی دارند با این گرانیها و تورمهایی که هر روز دارد پیش میآید. البته از یک نظر هم امتحان الهی است. از نظر فکر اسلامی خیلی عجیب نیست. عجیب است؟!
ببینیم خود قرآن چه میگوید؛ أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ؛[3] ما برای هیچ قومی پیغمبری نفرستادیم مگر اینکه یک زمینه روانی آمادهای در جامعه ایجاد کرده بودیم که عامل طبیعی برای توجه به خدا داشته باشند، آنهم بلا بود و گرسنگی و سختی.
در قرآن، دو آیه با این مضمون داریم که یک جا يَضَّرَّعُونَ است و یک جا يَتَضَرَّعُونَ. این سنت الهی است و ما نباید تعجب کنیم؛ بالاخره انواع بلا و گرفتاری در عالم هست، فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ.[4] بسیاری از جاها تذکر داده شده که ما شما را در این عالم به گرفتاری مبتلا میکنیم؛ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ؛[5]
ادبا گفتهاند که لام وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ لام قسم است و جوابش هم نون تأکید ثقیله، وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ یعنی حتماً این کار را خواهیم کرد.
انواع بلاها، امتحاناتی است که خدا پیش میآورد. این جزو تدبیر عالم است. خیال نکنید اتفاقاً این دولت شده، حالا ممکن است عاملش اشتباه این دولت باشد، آن یک بحث دیگری است، اما این نظام عالم حسابشده است و از دست خدا در نرفته است؛ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.[6] همینگونه که خوبیها میتواند امتحان باشد، بدیها هم میتواند امتحان باشد. کلام در این است که ما غیر از آنچه مربوط به تدبیر عالم و دستگاههای الهی است، ببینیم تکلیف ما چیست و چه باید بکنیم؟ البته کسانی که برای رفع گرفتاریهای مردم از دستشان بربیاید وظیفه دارند که کمک کنند. تجار و اقتصاددانها وظیفه دارند که در این راه پیشنهاد دهند نه اینکه فکر این باشند که اموال مردم را بچاپند و ببرند در بانکهای خارجی لوکزامبورگ و سوئیس بگذارند، خدایی نکرده کسانی هم سعی کنند یک پست و مقامی به دست بیاورند برای اینکه درآمدی برای خودشان و خانوادهشان در آمریکا ذخیره کنند! اینگونه نباشد، اینها تکالیف ماست. این بهانه نمیشود که چون باید ضراء و بأساء در جامعه باشد پس ما این کارها را کردیم و به خدا کمک کردیم! این به شما مربوط نیست!
خدا میگوید کار من که تدبیر عالم است بیحکمت نیست اما شما وظیفه داری. به بنده و جنابعالی چه میگوید؟ میگوید چرا ثروتتان را صرف فقرا نکردید؟ این سؤال که موضوع ندارد؛ چه ثروتی؟! اما اگر بگوید چرا این را که میفهمیدی به مردم نرساندی، جواب داریم؟! صرف اینکه مثلاً بگوییم روحانی در جامعه مثل مسجدی است که باید دیگران بهسوی او بیایند، این کفایت میکند؟! خدا حتماً به این قانع میشود؟! ما نباید سراغ مردم برویم، مردم باید بیایند و چون نمیآیند ما وظیفهای نداریم! همینگونه است؟! گویا نه دلیل عقلی بر وجوب ارشاد مردم داریم و نه دلیل شرعی، نه امر به معروف و نهی از منکری داریم و نه وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِی،[7] اصلاً اینها خبری از آن نیست! ما فقط اینجا محترمانه بنشینیم، اگر کسی آمد دست ما را بوسید میگوییم دست شما درد نکند! همین؟! اگرنه ما باید مهمترین خطرهایی که این جامعه ما با همین وضعی که دارد، با همین مشکلاتی که دارد، نسبت به وضع سابقش و بسیاری از جوامع فعلی موجود قابل مقایسه نیست. شما آمارهای رسمی دنیا را ببینید که هر روز در آمریکا چند نفر از گرسنگی و از فقر خودکشی میکنند! در ثروتمندترین کشور عالم! در انگلستان آمار خودکشیها روزبهروز افزایش پیدا میکند مخصوصاً در بین سربازها. الحمدلله اینگونه مسائل اصلاً در کشورمان وجود ندارد، آیا در عمری، یکبار، دوبار، یکجایی اتفاق بیفتد یا نه. ببینید همین مردم با همه فقرشان در ایام عزاداری سیدالشهدا چه کار کردند! این اطعامها از کجا پیدا شد؟! مردم از شکم خودشان بازمیگیرند و در این راهها صرف میکنند و الحمدلله اینقدری هست که بتوانند این کارها را بکنند و اگر معرفت بیشتری بود و ما بیشتر جنبیده بودیم و حقایق را بیشتر برای مردم تبیین کرده بودیم از این هم بهتر بود.
اولین وظیفه ما این است که مطمئن شویم که خودمان در شناخت اسلام، اشتباهی نداریم. ممکن است کسانی از این حرفها بخندند که بعد از بیست سال در حوزه درس خواندن، یعنی ما اسلام را درست نشناختهایم؟! گستره اسلام آنقدر وسیع است و به ساحتهای مقدسی پرداخته که میشود گفت ساحتی از زندگی انسانی نیست که اسلام در آنجا هدایتی نداشته باشد. ببینیم در اینجاها جایی اشتباهی نداریم؟ علت اینکه این سؤال را عرض میکنم برای این است که گاهی در کنار حوزهها یک نوع گرایشهای تصوف انحرافی پیدا میشود که مردم را از مسائل اجتماعی کنار میگذارند و میگویند ما باید دنبال خودسازیمان باشیم، آقا امام زمان باید بیاید اصلاح بکند؛ آیا اسلام همین است؟! تشیع همین است؟! سیدالشهدا برای همین کشته شد؟! یا برعکس، کسانی فکر کنند که اسلام فقط آمده برای آنکه مسائل اقتصادی جامعه را حل کند و آنهای دیگر حاشیه است، بود بود، نبود نبود، مهم این است که مردم رفاه پیدا کنند. البته اینها فکرهای تازهای نیست. بنده یادم است، اوایل نهضت حضرت امام بود، به نظرم ایشان به ترکیه تبعید شده بودند، ما یک مباحثهای داشتیم که با اشاره خود حضرت امام اینگونه مباحثهای را تشکیل داده بودیم، مسائلی که کمتر کار شده بود را مورد بحث قرار میدادیم و پژوهش میکردیم. چند نفر بودیم، یکی مرحوم آقای محمدی گیلانی بودند، یکی حضرت آیتالله یزدی بودند، چهار، پنج نفر بودیم. یکی آسید علی اکبر موسوی مقسم آقا بودند. این پنج شش نفر بودیم. آنوقتها میگفتند مباحثه کمپانی، نمیدانم حالا اسمش را چه میگذارند. در مورد مسائلی که فکر میکردیم احتیاج به تحقیق بیشتر دارد منجمله همین مسائل سیاسی اسلام و ولایتفقیه با هم بحث میکردیم. یک روز در منزل آقای یزدی بودیم. یکی از کسانی که آدم خوبی بود و پدرش مرد بسیار بزرگواری بود و خودش هم در هفت تیر به شهادت رسید، آن روز هم یک طلبه جوان فعال پر جنبوجوشی بود. از این مسائل اجتماعی و گرایشهایی که در جامعه بهسوی مارکسیسم پیدا شده بود و اینها خیلی رسماً نئومارکسیسم را ترویج میکردند صحبت شد. آن آقا در آن روز، این یادم نمیرود، شما شاید باور نکنید، اینکه در حضور ما شرکت کرده بود به خاطر دوستی و ارتباط با مجموعه ما بود، گفت: «آقا! من یک چیزی به شما بگویم؛ جامعه به دو چیز احتیاج دارد، یکی مسئله نیازهای مادی و اقتصادی و عدالت اجتماعی است و یکی هم مسائل معنوی و اخلاقی است. اسلام و سایر ادیان هم شأنشان تأمین این مسائل معنوی و فکری و اینها است. مارکسیسم هم علمی است که میتواند مسائل مادی را حل کند و عدالت اجتماعی برقرار کند، ما نباید به آنها اعتراض کنیم! نصف بار جامعه به گردن آنهاست، بله نصفی هم برای ماست. آنها نقص دارند به خاطر اینکه از معارف اسلام بهرهمند نیستند، ما هم نقص داریم برای اینکه زندگی مادی را بلد نیستیم! ما نباید اصلاً بین خودمان و آنها خطی ایجاد کنیم، ما با مارکسیسم شریک هستیم، نصف مسئولیت را ما پذیرفتیم و نصفی را آنها و ما باید سعی کنیم بیشتر به آنها نزدیک شویم. اینکه آنها را طرد کنیم و تکفیر کنیم و بگوییم اینها آفت هستند، ابداً اینگونه نیست، ما اشتباه میکنیم.»
این شخص اینگونه معتقد بود و تا اواخر عمرش هم این اعتقادش را از دست نداد و درعینحال برای انقلاب هم به شهادت رسید؛ یعنی اینگونه تفکرات گاهی آنچنان با عوامل احساسی عاطفی مثل دیدن فقر و گرفتاری مردم توأم میشود که میگویند آخوندها که نتوانستند اینها را درست کنند! اسلام همیشه میگوید أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ،[8] اینکه به دنیا نمیپردازد، پس معلوم میشود که دین فقط برای جهات معنوی آمده و کسی که امروز میتواند این مسائل مادی را بگوید و کمر همت بسته، مارکسیسم است. آنوقت نصف دنیا را گرفته بودند برای همینکه مردم طالب عدالت هستند. امروز اینگونه افکار کمیابیش در بعضی از جوانهای ما و در بعضی از فرهنگیان و فرهیختگان ما وجود دارد.
شاید، حالا این احتمال است، در بعضی از دولتمردان ما هم وجود داشته باشد که وظیفه دولت، تأمین نان مردم است و اینکه دین مردم چیست به ما ربطی ندارد، شما آخوندها بروید تبلیغ کنید! این کار اشتباه است که برای اجرای دین، قانون بگذاریم! این کار قانون نیست! اشتباه میکنید! اگر گردن ما هم بگذارید حالا ما بهزور میپذیریم! ته دلشان میگویند کار ما این نیست، کار ما این است که برای ایجاد رفاه اقتصادی فکری بکنیم، در بین کشورهای دیگر سری در میان داشته باشیم، صنایع ما پیشرفت کند، اقتصاد ما رشد داشته باشد، اینها وظیفه ماست اما فلان جا بیحجابی است یا نمیدانم چه هست و اینها، به ما چه! چه ربطی به دولت دارد؟! چه ربطی به مجلس دارد که برای اینها قانون وضع کند؟! این کار آخوندهاست، بروید درس بگویید، نصیحت کنید که میروید جهنم میسوزید و از اینها، اینها کار شماست، اصلاً اینها دو مسئله است؛ یعنی چیزی که امروز اصطلاح آن سکولاریسم است. این دو باب است، دین ربطی به مسائل زندگی مردم ندارد، یک حاشیهای است، آنهایی که دین را دوست دارند، یک حاشیه طلایی برای زندگیشان است و آنهایی که دوست ندارند میگویند نه، چیز زائدی است، مزاحم است، حالا یا این یا آن، به ما ربطی ندارد، ما بهعنوان دولت ایران موظف هستیم به اینکه نان مردم را تهیه کنیم، امنیت تهیه کنیم، کاری کنیم که صنعت پیشرفت داشته باشد، یعنی همین جهات دنیوی آن. این باز یک نوع از جلوههای سکولاریسم است.
جا دارد که آدم لااقل در طول تاریخِ عالم اسلام بگردد و نمونههایی از ریشههای سکولاریسم را پیدا کند که از زمان خود پیغمبر اکرم چنین چیزی بوده و شاید فسادهایی که بعد از وفات پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله اتفاق افتاد از همینجا نشأت میگرفت. یک شاهدش هم این است که امروز در بین بسیاری از مسلمانان اهل تسنن مخصوصاً شافعی مذهبها کسانی هستند که نسبت به ائمه اهلبیت عشق دارند، علاقه دارند، احترام میکنند و حتی آنها را بهعنوان ائمه معصومین مینامند و آنها را تأیید میکنند ولی معتقدند که حکومت را خود مردم باید انتخاب کنند، چنین رأی دادند و چنین شد و حالا هم همینطور. این همان سکولاریسم است.
بنده شهادت میدهم در بین همین علمای اهل تسنن دیدم کسی است که احساس نمیکنم یک درصد سوءنیتی داشته؛ مرحوم شیخالاسلام، نماینده کردستان. یک روز اتفاق افتاد و در یک جلسهای بودیم و بعد از نهار، دوتایی برای استراحت رفته بودیم و اتفاق افتاد که من و ایشان در یک اتاق، استراحت میکردیم. خدا ایشان را رحمت کند و بیامرزد. میگفت پدر من قطب نقشبندیه در منطقه بود. حتماً شما شنیدهاید و شاید بعضی از شما دیده باشید، من هم در جوانیام نمونه آن را در بین بعضی از متصوفین شیعه دیدهام. معمولاً اقطاب و مرشدهایی که تاپ هستند، در جلساتی که بهعنوان عبادتشان برگزار میکنند، آن شیخ آنجا خیلی متین مینشیند و بعد دیگران وقتی وارد جلسه میشوند با خضوع در مقابل شیخ میآیند و تقریباً شبیه سجده، زانوی شیخ را میبوسند و بعد کمکم بلند میشوند و عقب عقب میروند تا از آن مجلس خارج شوند. این احترام عمومی است که نسبت به اقطاب دارند. ایشان میگفت پدر من در کردستان قطب نقشبندیه بود. من ندیدم در مقابل هیچ مقامی از جایش بلند شود ولی نشد کسی از اولاد حضرت زهراسلاماللهعليها وارد مجلس شود و ایشان تمامقد جلوی او بلند نشود! در اواخر عمر که خودش نمیتوانست بلند شود اگر میفهمید که سیدی وارد شده میگفت زیر بغل من را بگیرید تا تمامقد بلند شوم. گفتم پس تو از ما شیعهتری. گفت نه، من سنی هستم، شافعی هستم، حتی دیدی که نماز را دستبسته میخوانم. حالا مجلسی بود و ما را دعوت کرد که چند روز برای سخنرانی به آنجا رفتیم و تشریفاتی بود . من احساس نمیکنم که ایشان سوءنیتی نسبت به تشیع یا غرض سوئی نسبت به مذهبی که خودش داشت، داشته باشد. برای او ثابت نشده بود یعنی آن علاقهای که به اقطاب و بزرگان مورد اعتمادشان داشتند بهگونهای بود که باور نمیکردند که اینها دشمنیای نسبت به اهلبیت داشته باشند. او میگفت ائمه معصومین هم بودند ولی خلفا رئیس مردم بودند و مردم آنها را انتخاب کردند و حالا هم اگر باشد باید همین کار را بکنند. مگر شما برای انتخابات رأی نمیدهید؟ آن زمان هم همینگونه بود. اگر گاهی در مسائل دینی گیر میکردند به دنبال اهلبیت میفرستادند، سراغ علی میفرستادند، نه ایشان ابا میکرد از اینکه بیاید و نه آنها ابا داشتند که از او سؤال کنند، یعنی خودشان را مرجع علمی نمیدانستند، مرجع سیاسی میدانستند. حالا آیا واقعاً فکر میکردند که این مرجع سیاسی حق مشروعشان است یا خدایی نکرده یک عوامل نفسانی هم در آن دخالت داشته است.
اولین وظیفهای که فکر میکنم ما باید در مقام شناخت وظایف اجتماعیمان درباره آن بیندیشیم این است که بزرگترین خطری که اسلامیت جامعه ما را تهدید میکند چه چیزهایی است و برای شناختن اسلام صحیح در جامعه چه کمبودهایی داریم؟ اینها را دستهبندی کنیم و بعد اولویتبندی کنیم. قطعاً نه یک نفر و نه یک گروه، نمیتوانند همه اینها را تأمین کنند ولی باز حکم عقلائی این است که اگر تزاحمی بین امرین باشد باید اهم و مهم را رعایت کنند و ببینند کدام هم در دنیا و هم در آخرت مهمتر است؟! اگر کمبودی هست که ما بتوانیم آن را رفع کنیم، فسادی هست که دارد منتشر میشود و فراگیر میشود و ما بتوانیم جلوی آن را بگیریم و نگیریم، وای بر ماست! حجتی پیش خدا نخواهیم داشت اما اینکه سرمان را زیر بیندازیم و بگوییم کشکت را بساب! چه کار داری! امروز عشق است و فعلاً کارمان را بگذرانیم، حالا فعلاً یک خانهای خریدیم باید قسطهایش را بدهیم، چه کار داریم، حالا یا این یا آن؛ این جواب خدا نمیشود.
اگر فهمیدیم که کاری میشود کرد و در همین چهل سال نمونههایی هست که میشود کاری کرد؛ همین ساختمان و این جمع هم نشانه این است که یک کارهایی میشود کرد. ببینیم چه کارهایی مهمتر است، ما در کدام میتوانیم مشارکت داشته باشیم و کدام را بهتر میتوانیم انجام دهیم؟!
آخر عرایضم دو نکته را خیلی مختصر عرض میکنم، اول اینکه فراموش نکنیم که برای انجام این وظایف، مهمترین چیزی که میتواند برای تداوم آن در آینده نقش اساسی و مؤثر داشته باشد نیت حرکت ماست؛ برای چه دنبال اینها میرویم؟ برای اینکه تیتر و عنوان و پست و مقامی پیدا کنیم، فردا اسم ما را آنجا بگذارند، عکس ما را آنجا بزنند یا احیاناً یکوقت هم مجسمه ما را درست کنند و بعد از صد سال نصب کنند، برای اینهاست یا چون خدا به من گفته این کار را بکن باید بگویم چشم، همین؟ اگر نیت، خالص بود خدا به ما برکت میدهد.
در این چهل، پنجاه سال اینهمه تحولی که در عالم در مورد اسلام میبینید به برکت اخلاص یک سید بود، یک آخوندی که در این حوزه درس میخواند، درس میداد، گاهی درس او تعطیل میشد، زندگی ظاهری خودش را هم بهزحمت اداره میکرد اما اخلاص داشت و خدا اینگونه برکت داد. این را فراموش نکنیم، خیال نکنیم همهچیز برای همین تشکیلاتی است که مثل امثال مارکسیستها و امثال اینها دارند که دستور از مافوق و عمل از کجا و تصمیمگیری از کجا و باید اینها را یاد بگیریم. اینها شکل ظاهری کار است، روح کار از جای دیگری است، از عالم دیگری است، از قدرت دیگری است. ما وظیفه داریم عمل کنیم اما این وظیفه آنوقتی نتیجه مطلوب میدهد که آن روح در آن وجود داشته باشد. این یک نکته.
نکته دوم اینکه این تکالیفی که گردن ما هست تا کوچکترین آن را بخواهیم انجام دهیم خیلی کارهای سنگینی داریم، وسایل همهچیز برای ما حاضر و آماده نیست اما ما تجربه کردیم، از دیگران هم شنیدیم و آنقدر از بزرگان دیدیم و شنیدیم که باور کردیم که کلید حل همه این مشکلات برای ما شیعیان توسل به اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين است.
وفقناالله و ایاکم
[1]. ذاریات، 56.
[2]. ابراهیم، 26.
[3]. اعراف، 94.
[4]. انعام، 42.
[5]. بقره، 155.
[6]. اعراف، 168.
[7]. آلعمران، 104.
[8]. حدید، 20.