صوت و فیلم

صوت:

ارزش هدایت بندگان خدا

در دیدار با ائمه جماعت رباط کريم
تاریخ: 
پنجشنبه, 23 آبان, 1398

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ‌تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خداوند متعال را شکر می‌کنم که حیات و توفیقی افاضه فرمود که در این ایام مبارک میلاد مسعود حضرت ختمی‌مرتبت و فرزندشان امام صادق‌‌سلام‌‌الله‌‌علیهما، خدمت شما عزیزان می‌رسم. بنده حضور آقایان را در اینجا برای خودم یک عیدی از ناحیه اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین می‌دانم و امیدوارم که إن‌شاء‌الله همواره مشمول دعاهای خیر شما عزیزان باشم.

انسان و غفلت از نعمت‌های الهی!

ما انسان‌ها وقتی یک نعمت ثابتی داشته باشیم و با آن انس بگیریم و به آن عادت کنیم، اهمیت آن نعمت از یاد ما می‌رود. به‌عنوان‌مثال اصل نعمت‌ها نعمت حیات است که زنده‌ هستیم؛ در شبانه‌روز چند بار به یاد این می‌افتیم که این چه نعمتی است که خدا به ما داده که ما زنده هستیم؟! بنده که اصلاً به یاد این نمی‌افتم که این هم یک نعمتی است که خدا داده است. بعد از نعمت حیات، نعمت سلامتی؛ سلامتی یعنی هر عضو کوچکی از مغز سر تا ناخن پا، در هر لحظه در معرض صدها آفت است و خدا همه این‌ها را از ما دفع می‌کند و ما سالم هستیم؛ یعنی خدا غیر از اصل حیات، در هر لحظه هزاران نعمت که مجموع آن‌ها سلامتی بدن می‌شود را به ما افاضه می‌کند ولی ما به یاد این نیستیم که سلامتی هم یک نعمت است. یک‌وقتی که مریض شویم می‌گوییم اِ اِ اِ، چند روز پیش این‌گونه نبودیم و حالا این‌گونه شدیم، مثل‌اینکه سلامتی هم یک‌ چیزی است! چه‌بسا اگر مرض آدم طولانی شود بگوید وقتی کسالتم رفع شد دیگر قدر سلامتی را می‌دانم و مواظب هستم که مثلاً خلاف بهداشت عمل نکنم یا چنین و چنان کنم. چند روز که می‌گذرد باز یادش می‌رود و باز همان آش است و همان کاسه! این همان حالت و ویژگی‌ای است که اکثر انسان‌ها به آن مبتلا هستند و اهمیت نعمت‌های خدا را فراموش می‌کنند.

نعمت‌هایی فراتر از نعمت‌های مادی!

بعد از این نعمت‌های مادی نوبت به نعمت‌های معنوی می‌رسد یعنی اصل اسلام و شناختن حقیقت اسلام، خدا، پیغمبر و ائمه اطهار علیهم‌السلام که هرکدام از آن‌ها صدها نعمت‌اند. ما همه این‌ها را یک نعمت حساب می‌کنیم و تحت عنوان شناخت دین حق می‌شناسیم درحالی‌که صدها نعمت فرعی در درون آن وجود دارد. هر وقت یادمان باشد می‌گوییم الحمدلله که خدا نعمت اسلام را به ما مرحمت کرد. وقتی توجه کنیم به این‌که مسلمان‌ها در عالم زیاد هستند و گرایش‌ها و مذاهب و مکاتب مختلفی دارند و از طرفی توجه کنیم به اینکه در میان میلیاردها انسان، ما درصد کمی هستیم که خدا بعد از اینکه دین حق را به ما مرحمت فرموده، مذهب حق را هم به ما مرحمت فرموده و ما را با آن آشنا کرده، متوجه خواهیم شد که این یک نعمت ویژه‌ای است که خدا در بین میلیاردها انسان به مجموعه‌ای از شیعه‌ها عنایت فرموده است. آیا این نعمت ویژه، شکر ویژه نمی‌خواهد؟! غیر از نعمت حیات و سلامتی که خداوند متعال به همه انسان‌ها چه مؤمن و چه کافر عنایت می‌فرماید، این نعمتی که در این زمان در بین چند میلیارد انسان، حالا گذشتگان و آیندگان هیچ، درصد کمی از این انسان‌ها شیعه هستند و ما جزو این‌ها هستیم و خدا این نعمت معرفت اهل‌بیت و مذهب حق را به ما عنایت فرموده، این هم بخش دیگری از نعمت‌های عظیمی است که فوق نعمت‌های مادی است و اگر این‌ها نباشد چه‌بسا همه نعمت‌ها حکم نقمت را پیدا کند.

تبدیل نعمت به نقمت!

فرض کنید نعمت حیات داریم. اگر این نعمت، موجب عصیان و بعد هم جهنم شود چه نعمتی می‌شود؟! بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ.[1] انسان گاهی نعمت‌های خدا را تبدیل به عذاب می‌کند! این نعمت‌ها وقتی نعمت است که همه این‌ها با اسلام و تشیع شکل بگیرد و از آن‌ها در راه عمل به وظایف اسلامی و شیعی‌مان استفاده کنیم.

نعمت تعلیم و تعلّم معارف اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

در بین همه شیعیانی که در عالم هستند چند درصد از آن‌ها موفق می‌شوند که سالیانی را به آموختن علوم اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین بگذرانند؟! ما در میان اقل اقلین یعنی اقلیتی از اقلیت‌ها موفق شدیم که از این نعمت استفاده کنیم و بتوانیم سالیانی، حالا بعضی‌ها کمتر و بعضی‌ها تمام عمرشان را در حوزه‌های علمیه به آموختن علوم اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین بگذرانیم. شکر این نعمت چقدر بیش از شکر نعمت‌های دیگر لازم است؟! و چه‌بسا خیلی از ما غافل هستیم که این نعمت، نعمتی بالاتر از همه نعمت‌ها است و شکری بالاتر از همه شکرها می‌طلبد. چه‌بسا گاهی نه‌تنها یادمان نیست که شکر این نعمت را بدهکار هستیم بلکه خودمان را طلبکار هم می‌دانیم و می‌گوییم: بله، ما داریم به دین خدمت می‌کنیم و باید برای ما امتیاز قائل شوند!

حالا از تحصیل‌کردگان در حوزه‌های علمیه و کسانی که سالیانی، حالا در مقاطع مختلف، پنج سال، ده سال، بیست سال درس خواندند و از معارف اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین استفاده کردند چند درصد موفق می‌شوند که بتوانند این معارف را به دیگران منتقل کنند؟! اشخاص زیادی هستند که در حوزه زحماتی کشیدند، گاهی چهل، پنجاه سال با زحمت درس خواندند و با دقت کوشش کردند اما آخرش یک معلم در حوزه هستند و اگر کسی بیاید از ایشان خواهش کند که یک درس رسائل یا مکاسبی بگو، بگوید و اگر هم کسی نیامد که هیچی، انگارنه‌انگار که این‌ها یک وظیفه‌ای برای انتقال این معارف به مردم دارند! حالا کسانی که خودشان تشخیص دادند که این کار را انجام دهند و در یک بخشی، روستایی، شهری، شهرکی، مشغول تبلیغ و ترویج دین شوند، موفقیتشان در این راه بستگی دارد به اینکه مردم چقدر آن‌ها را بشناسند و قدر آن‌ها را بدانند و از وجود آن‌ها استفاده کنند.

توفیق خدمت در نظام اسلامی

اگر کسانی یک پست رسمی‌ داشته باشند و وقتی وارد شهری می‌شوند بگویند امام جماعت این محل فلان شخص است، مردم اگر مسئله‌ای داشته باشند خودشان می‌دانند که باید به چه کسی مراجعه کنند و دیگر احتیاجی ندارند که خودشان بروند دانه‌دانه تحقیق کنند و عالِم آنجا را بشناسند. همین‌که انسان یک عنوان داشته باشد زمینه را فراهم می‌کند که مردم به او مراجعه کنند و طبعاً توفیق آدم برای خدمت، در مقایسه با کسی که گمنام و در گوشه‌ای باشد و با وجودی که هم عالمِ است و هم آماده ولی مردم او را نمی‌شناسند و لذا به او مراجعه هم نمی‌کنند. خود این‌که آدم در نظام اسلامی یک پست رسمی مقدّسی داشته باشد که مردم او را به آن پست بشناسند و برای امور دینی‌شان، برای تقرب به خدا و انجام وظایف دینی‌شان به او مراجعه کنند و از او کمک بگیرند و مقدمه‌ای فراهم شود که او یک وظیفه بزرگی را انجام دهد و چقدر ثواب ببرد، آیا خود این، نعمت بزرگی نیست؟!

فرض کنید که آدم یک ملّا باشد اما گمنام باشد، لذا مردم او را نمی‌شناسند و کسی هم به او مراجعه نمی‌کند لذا توفیقی هم برای او حاصل نمی‌شود؛ درس خودش را خوانده، تحقیق هم کرده، آمادگی هم دارد، اما مردم او را نمی‌شناسند؛ یعنی این نعمت الهی شامل حال او نشده که در میان یک جمعیتی، به‌عنوان متخصص دین‌شناس، شاخص باشد. همین داشتن یک پست رسمی مقدّس، نعمتی است فوق همه آن نعمت‌ها. این نعمت چقدر ارزش دارد؟!

ارزش هدایت کردن بندگان

بنده یک حدیث را که حتماً همه شما بارها خوانده‌اید و شنیده‌اید و برای دیگران بیان کرده‌اید را یادآور می‌شوم؛ در اواخر زندگی پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله، بعد از بیست سال نبوت و رسالت، عده‌ای در یمن به اسلام ایمان آورده بودند و به دنبال آن، آشوب و کشمکش و اختلافی در یمن اتفاق افتاده بود. پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله امیرالمؤمنین‌علیه‌‌السلام را فرستادند برای اینکه آن مشکل را حل کنند و آن آشوب را بخوابانند و جلوی فتنه را بگیرند. وقتی امیرالمؤمنین را می‌فرستادند چند جمله به ایشان نصیحت کردند، به تعبیر عامیانه ما به علی‌‌علیه‌‌السلام سرِراهی دادند؛ معمولاً بزرگان به کسانی که به سفر می‌روند سرراهی می‌دهند. از جمله مطالبی که در آن موقعیت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند که شاید نقل آن مستفیض باشد اگر متواتر نباشد، این جمله است که یا علی لأن یهدی الله بک رجلا خیر لک من ملأ الأرض ذهبا تنفقه فی سبیل الله؛ من تو را می‌فرستم برای اینکه آنجا بروی و امور مردم را اصلاح کنی؛ اما بدان که اگر بتوانی یک نفر را هدایت کنی اهمیت و ارزش آن، یعنی ثواب و نتایج معنوی آن برای تو بیش از آن است که همه روی زمین پر از سکه طلا باشد و تو همه این طلاها را در راه خدا انفاق کنی!

اگر فقط اینجا پر از سکه طلا باشد چقدر می‌شود؟ ملأ الأرض ذهبا یعنی همه بیابان‌های روی زمین پر از طلا باشد و تو که علی هستی، همه این طلاها را در راه خدا انفاق کنی، نه اینکه خود آن طلاها برای تو ارزش داشته باشد بلکه ثواب انفاق آن‌ها را ببری، ثواب همه این‌ها را جمع کن و در یک کفه ترازو بگذار و ثواب هدایت کردن یک انسان را در کفه دیگر ترازو بگذار، این از آن‌ها بهتر است؛ لأن یهدی الله بک رجلا خیر لک من ملأ الأرض ذهبا تنفقه. انفاق علی هم با انفاق ما تومانی دو عباسی تفاوت قیمت دارد. با آن اخلاصی که علی‌‌علیه‌‌السلام در انفاق دارد، پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله می‌فرمایند اگر یک نفر را هدایت کنی بهتر از همه این‌هاست! حالا این یک فرض است و اصلاً امکان وقوع ندارد، نه زمینی پر از طلا وجود دارد و نه آن‌قدر انسان محتاجی که به همه این‌ها احتیاج داشته باشند تا این‌ها را به آن‌ها انفاق کنند اما حالا فرض است. اگر شما چنین چیزی را حساب کنید و بتوانید یک اعداد نجومی را با ارقام سمبلیک نشان دهید، هدایت کردن یک نفر از همه آن‌ها بهتر است. این ثواب‌ها مخصوص علی‌‌علیه‌‌السلام بود یا نه، این خاصیت این عمل است؟! اگر فقط علی‌علیه‌‌السلام هدایت بکند این ثواب‌ها را دارد یا نه، هدایت بندگان خدا این ثواب‌ها را دارد و تو که علی هستی هم اگر این کار را بکنی این ثواب را خواهی داشت؟!

علی‌الظاهر معنی‌اش این نیست که خدا امکان هدایت کردن دیگران را فقط برای شخص علی‌علیه‌‌السلام معین کرده و یک چیزی مخصوص علی‌علیه‌‌السلام است، ظاهراً این‌گونه نیست و به‌عنوان مصداقی از قاعده کلی است؛ هدایت دیگران این‌قدر ارزش دارد. البته ما علی نمی‌شویم، هدایت ما هم هدایت علی نمی‌شود، اخلاص ما هم به اندازه اخلاص علی نمی‌شود اما این ماهیت و این ظرفیت در آن هست که هرقدر ما همت داشته باشیم از آن استفاده کنیم و از این دریای بیکران رحمت الهی بهره‌مند شویم گرچه آخر آخرش ثواب‌های مجموع همه آن‌ها را روی هم که بگذارند به اندازه یک موی علی نمی‌ارزد. آن حسابش جداست اما به‌هرحال کارهای خوب ما نسبت به هدایت کردن دیگران این‌قدر تفاوت دارد. اگر نمازی بخوانیم، قرآنی بخوانیم، دعایی بخوانیم، ذکری بگوییم، روضه‌ای بخوانیم و هر کاری غیر از عنوان هدایت بنده به‌سوی خدا انجام دهیم، اگر همه آن‌ها را یکجا بگذاریم ثواب هدایت یک انسان از همه آن‌ها بیشتر خواهد بود.

غفلت از هدایت دیگران!

توجه دارید که هر روز برای ما چقدر امکان چنین امری وجود دارد. از آن‌ وقتی که این توفیق نصیب ما شده چقدر می‌شد افرادی را هدایت کنیم و چقدر از این فرصت استفاده کردیم؟! البته هدایت، مراتبی دارد؛ اشخاص، مراتبی دارند؛ رفتار ما، ظرفیت ما، قدرت ما، توان علمی ما و مهارت عملی ما، همه این‌ها مراتب دارد اما این ماهیت، این ظرفیت را دارد و ما غافل هستیم! کارهای روزمرّه زندگی شخصی و مراجعات عادی روزمرّه، ما را از توجه به اینکه ما چنین ظرفیتی را داریم غافل می‌کند. خدا چنین توفیقی را به ما داده، چنین امکانی را هم برای ما فراهم کرده و ما داریم آن را مفت از دست می‌دهیم و از آن استفاده نمی‌کنیم! خوش به حال آن‌هایی که مقداری از این ظرفیت‌هایشان استفاده کردند؛ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ.[2] إن‌شاء‌الله خدا به برکت خوبان و به برکت شما خوبان به ما هم توفیق دهد که از این دریای رحمت الهی بهره‌ای بگیریم.

بر اساس این روایت، خوب است همه ما در خصوص جایی که هستیم و زمینه‌ای که برای ما وجود دارد به‌طور خاص فکر کنیم و ببینیم که چه‌کاری می‌توانیم انجام دهیم که افراد بیشتری، مراتب بیشتری از هدایت را پیدا کنند؛ هم ازلحاظ کمّیّت، افراد بیشتری هدایت شوند و هم ازلحاظ کیفیت، آن هدایتی که پیدا می‌کنند ارزش بیشتری داشته باشد. کیفیت این هدایت نسبی است، هرکسی به یک اندازه از این هدایت بهره‌مند می‌شود. خدا به بعضی از اولیایش توفیقی داده که ما باید حسرت آن را بخوریم. البته خدا که بخیل نیست و ما باید دعا کنیم که خدا شبیه آن را به ما هم مرحمت کند.

امام خمینی‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه؛ چراغ راه هدایت

خدا در زمان ما به امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه که یک روحانی شبیه امثال ما بود این توفیق را مرحمت فرمود. معلومات امام یک‌وقتی در حد ما بود، طلبه جوانی بود و کم‌کم امام شد. امام که امام متولد نشده بود؛ ایشان اول یک طلبه‌ای بود که در اراک درس می‌خواند. بعد که مرحوم حاج شیخ به قم آمدند، عده‌ای از اراک به قم آمدند و ایشان هم به اینجا آمد. ایشان شاگرد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و بعضی از اساتید دیگری که تشریف داشتند بود. تا اینکه یک‌وقت استاد شد. بنده شصت و چند سال پیش که به قم آمدم، امام در مسجد سه‌راه موزه که حالا جزو ساختمان حرم شده، عصرها درس اصول می‌گفتند. شاگردانش عده معدودی بودند. درس ایشان سال‌به‌سال گسترش پیدا کرد و طلبه‌ها دیگر در مجلس درس جا نمی‌شدند و در خیابان می‌ایستادند و گوش می‌دادند لذا امام مجبور شدند محل درسشان را به مسجد سلماسی منتقل کنند. منظور این است که ایشان یک استادی در کنار استادهای دیگر بودند و امثال ایشان در بین اساتید کم نبودند و حتی شاید بعضی‌ها از یک جهاتی مزیت هم داشتند. حالا به‌عنوان نمونه عرض می‌کنم؛ آن‌وقت مرحوم آسید محمد محقق داماد که داماد مرحوم حاج شیخ بودند عصرها در مسجد امام درس می‌گفتند. شاگردهای معروفشان آقای شبیری، آقای مکارم، آقای موسوی اردبیلی و آقای مشکینی بودند و عده زیادی در درس ایشان شرکت می‌کردند و بسیار درس پرجمعیتی بود. جلسات درس در شبستان بالای سرداب برگزار می‌شد و جمعیت قابل‌توجهی، آن‌هم از افرادی که برجسته‌ترین فضلای حوزه بودند، در آن شرکت می‌کردند. در بین شاگردان درس امام هم فضلایی بودند که معروف‌ترین آن‌ها آقای سبحانی بودند و تقریرات ایشان را هم نوشتند.

ازنظر تعداد فضلایی که در درس شرکت می‌کردند، در درس آقای داماد چند برابر شرکت می‌کردند که همه ایشان از مراجع شدند؛ آقای موسوی اردبیلی، آقای مشکینی، آقای شبیری و آقای مکارم شاگردهای آسید محمد داماد بودند. امام یک استادی در این ردیف بود. منظورم این است که این‌گونه نبود که آن‌وقت که امام استاد بود از همه استادها شاخص‌تر باشد. درس ایشان یک خصوصیاتی داشت. یکی از خصوصیات درس ایشان که گاهی متوجه می‌شدیم ایشان با استادهای دیگر فرق دارد این بود که مثال‌هایی که می‌زد فقط از غساله ماء قلیل و چیزهایی از این قبیل نبود و وقتی می‌خواست برای مسائل اصولی مثال بزند از حوادث اجتماعی مثال می‌زد. یادم است که این مثل را چند بار از ایشان شنیده‌ام و شاید بعضی‌ها هم در درس ایشان شنیده باشند که امام در خصوص مسئله ولایت‌فقیه و اینکه اطاعت فقیه واجد شرایط، واجب است مَثَلی که در درس می‌زد این بود که حتی اگر به من بگوید که باید این عبایت را در راه اسلام بدهی، بر من واجب است که عبایم را بدهم! چه زمانی این مثل را می‌زد؟ قریب هفتاد سال پیش. مسئله اصولی مطرح می‌کرد، ظاهراً هیچ‌کدام از مسائل اصولی این‌گونه نبود که مربوط و خاص به یک مثل باشد اما مثالی که می‌زد می‌گفت اطاعت ولی فقیهی که جامع شرایط باشد واجب است، اگر به من بگوید باید این عبایت را برای اسلام بدهی، باید بدهم. همان‌‌وقت‌ها وظایف اجتماعی، مسائل و احکام اجتماعی و همچنین احکام سیاسی را تزریق می‌کرد. ما بچه طلبه‌ها از همان وقت در ذهنمان می‌آمد که امام چرا این مثل را می‌زند؟ و از این راه اهمیت این مسئله را درک کردیم. کم‌کم مناسبت‌های دیگری هم که پیش می‌آمد مثال‌های واضح‌تری می‌زد تا اینکه زمان انقلاب سفید پیش آمد که همه شما شنیده‌اید و بالاخره نهضت حضرت امام کم‌کم از اینجا شروع شد. این ویژگی‌های شخصیتی امام و طرز فکر و طرز تدریس ایشان بود.

در معاشرت‌هایش هم یک نکته‌های ظریفی بود که کسانی که نکته‌سنج بودند متوجه می‌شدند. فرض کنید شخص بزرگی، مرجع تقلیدی، استاد بزرگی، در خیابان راه می‌رود. اگر شاگردی بیاید و از او سؤالی بکند یکی دیگر هم می‌آید، یا معمولاً در حین برگشت از درس، شاگردها همراه استاد می‌روند و از استاد سؤال می‌کنند و وقتی در خیابان حرکت می‌کنند مجموعه‌ای از پنج، شش نفر، کمتر، بیشتر می‌شوند. این طبیعی است که یک استادی که درسش تمام می‌شود و راه می‌افتد شاگردها اطراف او جمع می‌شوند. بچه طلبه‌ها هم همین‌طور هستند، حالا اگر در سطح استاد برجسته حوزه باشد که خیلی داریم؛ اما ما بارها ایشان را می‌دیدیم که کسی سؤالی داشت و در راه به ایشان می‌رسید و سؤال می‌پرسید، ایشان می‌ایستاد سؤال او را گوش می‌داد و جوابش را می‌داد و بعد می‌گفت بفرمایید! برای اینکه کسی در خیابان همراه او حرکت نکند و کسی پشت سر او راه نرود می‌ایستاد جواب سؤال را می‌داد و بعد دستش را چنین می‌کرد که بفرمایید و او را راه می‌انداخت و بعد حرکت می‌کرد. به کسی هم چیزی نمی‌گفت که من چرا این‌گونه می‌کنم اما آن‌هایی که نکته‌سنج بودند می‌فهمیدند که این یک ویژگی اخلاقی است که می‌خواهد متواضع باشد و مبتلا به جاه‌طلبی نشود. تا اینکه زمان فوت مرحوم آقای بروجردی رسید. شاید همه شما بدانید که چند نفر در قم بودند که برای تشریف‌فرمایی آقای بروجردی از بروجرد به قم اثر قابل‌توجهی داشتند. یکی از این اشخاص آقای خمینی بود و یکی هم حاج‌آقا روح‌الله کمالوند از استان لرستان بود. کسانی که از استان لرستان باشند ایشان را می‌شناسند. آقای کمالوند معمولاً واسطه بین آقای بروجردی و دربار بود. اگر آقای بروجردی پیغامی برای شاه و دربار داشت آقای کمالوند می‌رفت و به شاه می‌گفت. ایشان چنین شخصیتی بود. البته در استان هم ایشان بسیار مورد احترام کل لرستان بود و بسیار هم مرد شریفی بود. یکی از بزرگان علما گفته بود که آقای بروجردی دوتا روح دارد؛ یکی حاج‌آقا روح‌الله خمینی و یکی حاج‌آقا روح‌الله کمالوند. این را گفتم تا موقعیت این‌ها را نسبت به آقای بروجردی بدانید.

وقتی آقای بروجردی مرحوم شدند همه علما و بزرگان برای ایشان مجلس فاتحه گرفتند. امام می‌آمد در همه مجالس فاتحه شرکت می‌کرد و می‌نشست اما خودش مجلس فاتحه نمی‌گرفت. بالاخره دوستان ایشان جمع شدند و گفتند شما چه بخواهید و چه نخواهید ما فردا به اسم شما مجلس فاتحه می‌گیریم! یعنی ایشان حاضر نبود که حتی این‌قدر برای شهرت خودش قدمی بردارد که بگویند این بعد از سی، چهل نفر دیگر برای آقای بروجردی فاتحه گرفته است! حتی این اندازه هم حاضر نبود که خودش را به مردم بشناساند. دنبال شهرت نبود.

مرسوم بود که سالی یک یا دو مرتبه در مواقعی که درس‌ها تعطیل می‌شد جلسه آخر درس را یک مقدار به موعظه می‌گذراندند. خود مرحوم آقای بروجردی هم این‌گونه بودند و به دیگران هم سفارش کرده بودند و وقت‌هایی که می‌خواستند مسافرت بروند و تعطیلی پیش می‌آمد طلبه‌ها را با یک سری مسائل اخلاقی موعظه می‌کردند. امام گاهی موعظه می‌کرد و موعظه‌های ایشان بسیار تحول‌زا و مؤثر بود. البته قبلش را ما درک نکرده بودیم. من سال 1332 به قم آمدم یعنی بیش از شصت و چند سال قبل. قبل از اینکه بنده به قم بیایم ایشان در مدرسه فیضیه درس اخلاق می‌گفتند، دیگر جلوترش را نمی‌دانم که از چه سالی درس اخلاق را شروع کرده بودند. بعدها آن درس اخلاق را به خاطر جهاتی تعطیل کرده بودند. یکی از بازاری‌هایی که گاهی می‌رفتند و در درس اخلاق ایشان شرکت می‌کردند برای من نقل می‌کرد و می‌گفت که من خودم در درس اخلاق امام در مدرسه فیضیه بودم که کسانی از شدت گریه، غش کردند و عده‌ای آمدند آن‌ها را به هوش بیاورند! درس اخلاق ایشان هم این‌گونه بود. به‌هرحال چنین ویژگی‌هایی داشت. درس اخلاق می‌گفت بعضی از طلاب یا بازاری‌های متدّین به گریه می‌افتادند تا آنجا که از شدّت گریه غش می‌کردند! شما دیدید که کسی از شدّت گریه غش کند؟ من یادم نمی‌آید که دیده باشم، اگر هم بوده بسیار کم و نادر بوده اما در درس اخلاق ایشان زیاد اتفاق می‌افتاد. یک آقای ارجمندی ساعت‌ساز بود که برای من نقل می‌کرد و می‌گفت که من خودم آنجا در درس اخلاق ایشان بودم.

آن رفتار امام این‌گونه بود که نمی‌گذاشت کسی با او راه بیاید یا پشت سر او قدم بردارد. آن اقدامش برای اجتناب از جاه‌طلبی و مقام و این حرف‌ها بود که حتی حاضر نمی‌شد برای آقای بروجردی مجلس فاتحه بگیرد و آخرش شاگردها به نام ایشان مجلس فاتحه گرفتند. به نظرم آقای خزعلی و آقای جنتی در اینکه مجلس فاتحه به نام ایشان گرفته شد مؤثر اصلی بودند. این‌ها در آن‌وقت از شاگردان اصلی آقای خمینی بودند.

هدایت جهانی امام خمینی‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

خدا چنین بنده‌هایی دارد که زمینه هدایتی که برایشان فراهم می‌کند میلیونی است. یک سخنرانی که می‌کنند نه‌تنها همه مردم ایران متوجه می‌شوند بلکه کشورهای خارج هم متوجه می‌شوند. شاید شما باور نکنید و تعجب کنید ولی اگر من را راستگو می‌دانید این قصه‌ای است که خود بنده شاهد آن بودم؛ ما اوایل انقلاب یک سفر به چند تا کشور رفته بودیم ازجمله به کشور چین و از آنجا به سنگاپور و مالزی رفتیم. در سنگاپور یک آقایی بود که تاجر بازاری بود و از ما دعوت کرد که صبحانه به منزل او برویم. ما ایشان را نمی‌شناختیم ولی افراد سفارت، او را می‌شناختند. گفتند خوب است شما قبول کنید. ما دو نفر بودیم و چند تا از اعضای سفارت. ما را صبحانه دعوت کرد و به منزل او رفتیم. جای شما خالی، آنجا صبحانه مفصّلی خوردیم. بعد به صاحب‌خانه گفتم که ما مهمان شما هستیم، اگر اجازه بدهید یک سؤال از شما بپرسم. گفت: بفرمایید. گفتم: شما اسلام، تشیع، انقلاب و امام را از کجا شناختید؟ آخر ما را برای چه به اینجا دعوت کردید؟ سنگاپور! یک تاجر! یک آخوند طلبه که از قم به آنجا آمده! ما را به چه مناسبت دعوت کردید؟! گفت: شما را به خاطر اینکه هم‌لباس خمینی هستید دعوت کردم. گفتم: شما اهل سنگاپور هستید، شما ایشان را از کجا می‌شناسید؟! گفت: ایشان سخنرانی که می‌کرد خلاصه آن‌ها را در اخبار کشور ما ترجمه و نقل می‌کردند. بعد مقدمتاً گفت که من سنّی و ضد تشیع بودم و اصلاً می‌گفتم که این شیعه‌ها باعث اختلاف در عالم اسلام شده‌اند، یک اقلیتی هستند خب بیایند با ما مسلمان‌ها یکی شوند، این‌ها اصلاً ایجاد اختلاف کرده‌اند. شیعه‌ها را به این عنوان می‌شناختم و با شیعه‌ها بد بودم ولی در اخبار صداوسیمای آنجا گاهی خلاصه‌ای از کسی که در ایران چنین کرده و فلان و چنین حرف‌هایی زده را پخش و چند تا جمله او را نقل می‌کرد. من گاهی ترجمه بعضی سخنان آن آقایی را که در ایران بود و برای ما نقل می‌کردند را گوش می‌دادم و احساس می‌کردم که این یک روح دیگری دارد، این حرف‌ها با حرف‌های دیگر فرق دارد و بسیار دلنشین بود. این وسیله‌ای شد که من بروم و کل حرف‌هایش را به دست بیاورم و مطالعه کنم. به سفارت ایران مراجعه کردم و گفتم اگر امکان دارد ما از متن سخنرانی ایشان استفاده کنیم. گفت من سخن‌های ایشان را که شنیدم دیدم دین حق و اسلام حق این است، حالا می‌خواهد شیعه باشد یا سنّی یا هر مذهب دیگری. اینجا بود که به‌عنوان اینکه اسلام واقعی را بشناسم عاشق امام شدم.

یک آدم سنّی، در کشور سنگاپور، ترجمه چند جمله از حرف‌های امام را می‌شنود و به شیعه هدایت می‌شود و دست از دشمنی با شیعه برمی‌دارد و در آنجا مبلغ شیعه می‌شود! ایشان در آن کشور تاجر کامپیوتر بود. آن زمان هنوز کامپیوتر در ایران خیلی رواج نداشت و تازه آمده بود.

اخلاص؛ راز موفقیت امام خمینی‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

این یک مثال بود برای اینکه کسی که لیاقت داشته باشد و راز اصلی کار، یعنی اخلاص و کار برای خدا را کشف کرده باشد، خدا در همین دنیا این‌گونه به او مزد می‌دهد. امام پسرخاله خدا نبود، بنده‌ای از بندگان خدا بود، خوب بندگی می‌کرد، هرچه وظیفه‌اش می‌دانست چون خدا گفته انجام می‌داد و دیگر کار نداشت که دیگران خوششان می‌آید یا بدشان می‌آید. ما اگر این فرمول را یاد بگیریم و یک‌صدم آن را عمل کنیم هم آثار آن را در دنیا خواهیم دید و هم برای آخرتمان ذخیره خوبی خواهیم داشت؛ وفقناالله و ایاکم.

إن‌شاء‌الله که مشمول دعاهایتان باشیم و ما هم به برکت دعای شما توفیق دعاگویی برای شما و امثال شما را داشته باشیم.

وَ‌صَلَّی الله عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین


[1]. ابراهیم، 28.

[2]. رعد، 29.