بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی الله عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
من قبل از هر چیز به شما عزیزان و امثال شما تبریک میگویم که خداوند متعال در این دوران تنزل ارزشها این نعمت را به شما عنایت فرموده که به چیزی که بسیاری از مردم آن را یک نوع ارتجاع و کهنگرایی و امثال اینها میدانند توجه کردهاید و به اهمیت آن پی بردهاید و درصدد این برآمدهاید که هم خودتان استفاده کنید و هم به دیگران بهره برسانید.
فرهنگ جامعه ما بعد از انقلاب یک مقداری تغییر کرده ولی نزدیکهای نهضت حضرت امامرضواناللهعلیه و در پایان دوران ستمشاهی، تصور عموم مردم- البته استثناء همه جا بوده- تصور عموم مردم این بود که روضهخوانی یک مراسم خشک است و لااقل اگر یک زمانی هم حُسنهایی داشته امروز دیگر اینها کار بیفایدهای است و یا حتی مضرّ است؛ جامعه را همیشه به عزا و اشک و گریه دعوت کردن، اینها با تمدن امروز نمیسازد؛ امروز جامعه باید شاد باشد و نشاط داشته باشد؛ فایدهاش چیست که اینها جمع شوند، داد بزنند، گریه کنند و سینه بزنند؟!
حتی مردم متدین که به دین، به تشیع، به ائمه اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین و مخصوصاً به سیدالشهداعلیهالسلام علاقهمند بودند حتی آنها هم داشتند به اینگونه مسائل تمایلی پیدا میکردند. حالا شاید هیچکدام از شما یادتان نباشد یا اصلاً هنوز متولد نشده بودید که حتی در بین ما کسانی بودند که نظرشان این بود که باید شکل این کارها را عوض کرد، به جای اینکه سینهزنی و زنجیرزنی باشد و مردم سیاه بپوشند و گِل به سروصورت بمالند باید خیلی منظم و شستهرفته، لباس تمیز بپوشند، حالا یک علامت عزایی هم داشته باشند و خیلی آرام حرکت کنند و در یکجایی بیایند و مثلاً یک سخنرانی بشود و بعد هم مردم متفرق بشوند و دنبال کار خودشان بروند. این سروصداها و شلوغ کردنها و گریهها، اینها دیگر به درد این دوران تمدن نوین نمیخورد!
اینگونه افکار کمکم داشت در بین خوبان هم رواج میگرفت. یک مقدماتی هم شروع شده بود. البته بعد از نهضت حضرت امامرضواناللهعلیه و فرمایشات ایشان و تأکیداتی که روی حفظ آداب و سنن سنتی عزاداری کردند و اینکه ما هرچه داریم از محرم و صفر و از عاشورا داریم، با این تعبیرات بلندی که امامرضواناللهعلیه فرمودند این افکار مقداری تغییر کرد ولی هم گذر زمان و هم شرایط فرهنگ عمومی دنیا باز اینها را به همان وضعیت برمیگرداند؛ به نظر ما، برمیگرداند ولی به قول خود آنها بهسوی پیشرفت فرهنگی و نواندیشی و نوگرایی پیش میبرد!
طبعاً بنده این حرکت شما و این گرایشی که در شما پیدا شده را یک نعمت الهی میدانم و تبریک عرض میکنم. ضمناً تأکید میکنم که این، نعمت خداست؛ قدر آن را بدانید! خدا این نعمتها را به این ارزانی به هرکسی نمیدهد.
با این حساب، ما که بیش از همه خلائق عالم از این نعمت بهرهمند شدهایم و اصلاً کشور ما کشور سیدالشهداعلیهالسلام است، انقلاب ما انقلاب حسینی است و به فرمایش امامرضواناللهعلیه ما هرچه داریم از عاشورا و از محرم و صفر داریم، ما چه کنیم که از این نعمت، بیشتر استفاده کنیم و چه کنیم که شکر این را به جا بیاوریم؟ چون طبیعی است که هر نعمتی، در مقابل، یک تکلیفی را ایجاد میکند، حالا واجب یا مستحب؛ تکلیف ما چیست؟ احیاناً تکلیف واجبی هم داریم یا نه؟ یا اگر مستحب است لااقل چگونه برگزار کنیم که حق آن تا حدّی ادا شده باشد؟
کسانی در توده مردم سعی میکنند که همین مراسم ظاهری و آداب و رسومی که متداول است را توسعه بدهند و کمّاً و کیفاً ترویج کنند. الحمدلله همینطور هم شده است؛ مراسم عزاداری هر سال باشکوهتر انجام میگیرد، از لحاظ جمعیت با تعداد بیشتری، از لحاظ کیفیت با شور بیشتری و حتی از لحاظ محتوای نوحهها یا احیاناً سرودها با مضامین بهتری انجام میگیرد، مخصوصاً با تأکیداتی که مقام معظم رهبری فرمودهاند و میفرمایند کار ترقیاتی کرده و همه اینها امیدبخش است و موجب شکر بیشتر است؛
ولی باز میبینم آن نعمتی که خدا به شما داده فراتر از آن نعمتی است که به توده مردم مسلمان داده است و آن این است که شما لااقل در یک جمع محدودی به فکر این افتادهاید که مبانی علمی آن را بررسی کنید. متأسفانه ما به اینگونه کارها عادت نکردهایم و یا کم عادت کردهایم. وقتی میخواهیم قدر امام حسینعلیهالسلام را بیشتر بگذاریم سعی میکنیم دستههای ما سنگینتر باشد، بهتر سینه بزنیم، منظمتر باشیم اما اصلاً اینکه سینه زدن برای چیست؟ روضهخوانی برای چیست؟ گریه کردن برای چیست؟ خیلی انگیزه نداریم که اینها را دنبال کنیم و ببینیم اصلاً اینها یک راز عقلانی معقولی دارد یا نه، صرف یک آداب و رسومِ تقلیدی است و چهبسا هیچ پایه عقلانی هم نداشته باشد؛ چون دست ما در این زمینه پر نیست و تحقیقات زیادی در این زمینه نداریم و کتابهای زیادی در این زمینه نوشته نشده است، چیزهایی هم که داریم، تکوتوک چیزهایی است که از فرمایشات مرحوم آقای مطهریرضواناللهعلیه و امثال ایشان گه گاهی گوشه و کنار یک بحثهایی شده است. آنوقتها که ما جوان بودیم، هر ماه یک جلسه گفتار در تهران تشکیل میشد و به نظرم دو، سه جلد کتاب هم منتشر شد. بالاخره ایشان به اینکه مسائل علمی و تحقیقی و معنوی را بیشتر بیان کنند و تحقیق کنند اهتمام داشتند اما ایشان یک نفر بود و در شرایط محدودی چندان پیشرفت زیادی نبود. با اینکه واقعاً باید گفت که حق تقدم و حق سَبق در این زمینه مال آقای مطهریرضواناللهعلیه است. ایشان در این زمینه بسیار زحمت کشیدند؛ منبرهایی که ایشان میرفتند، سخنرانیها، جلسات و بحثهایی که با نخبگان و مهندسان و پزشکان داشتند بخشی از زحمات ایشان است.
بنده فکر میکنم چند نفر از کسانی که ذوق این کارها را داشته باشند و کموبیش مطالعاتی در زمینه علوم مربوط مثل روانشناسی و جامعهشناسی داشته باشند، همت کنند اول یک مجموعهای از سؤالها در این زمینه فراهم شود که سرفصلی برای تحقیقات در این زمینه باشد.
حالا ما بگوییم مثلاً میخواهیم درباره اربعین تحقیقی علمی کنیم، مثلاً چه کار کنیم؟ اگر بخواهیم اسناد و مدارک و تاریخ و روایاتی که هست را بررسی کنیم چهبسا نتیجهای هم که عاید شود همین باشد که منبریها میخوانند؛ پس اینکه میگوییم تحقیق علمیکنیم، مثلاً چه کار کنیم؟
من تصور میکنم خوب است یک سلسله مسائلی تهیه شود- البته شاید هم این کار شده باشد- در خصوص اینکه اصولاً برگزاری مراسم از لحاظ روانشناسی فردی و اجتماعی چه جایگاهی در زندگی آدم دارد و چطور میشود که آدم به فکر این میافتد که آداب و رسومی در این زمینهها ایجاد و جعل کند؟ این یک بحث علمی تنهاست که از مبانی روانشناسی فردی و اجتماعی سرچشمه میگیرد. در کنار آن، بحثهای تاریخی هست که اصلاً چگونه این آداب و رسوم در طول تاریخ در همه جوامع و مذاهب شکل گرفته است؟ چطور شد که فلان رسمی در فلان قومی پیدا شد؟ آدم هم باید عینیت خارجی آن را ببیند که چگونه شکل گرفته و هم عوامل روانی، فکری، ذهنی و عقلانی خود انسانهایی که به این فکر افتادهاند را بررسی کند.
کسانی که بخواهند در این خصوص تحقیق کنند طبیعتاً اول راجع به رفتار خود انسانها از این جهتی که یک پدیده انسانی است بهتر میتوانند تحقیق کنند چون خودشان مایههای فطری آن را دارند. بعد که نتایج اینها به دست آمد که اصلاً این آداب و رسوم اجتماعی چگونه شکل میگیرد، آنوقت با آداب و رسوم دینی تطبیق کنند که حالا دین که تشریع کرده آنجاهایی که واقعاً دینی است این با این اصول چه تناسبی دارد؟ آیا چیز اضافهای دارد یا کم دارد؟ البته تطبیق بر اینها نتایج آن را مضاعف میکند و آدم، هم از نظر اتقان، خاطرجمعتر میشود و هم یاد میگیرد که چگونه آن را توسعه بدهد و از نتایج آن بیشتر بهره ببرد.
حالا من به عنوان نمونه یک فرض را برای شما عرض میکنم، شاید خیلی فرضهای بهتری بتوان فرض کرد و یا تحقیقاتی شده باشد که من اطلاع ندارم. از نظر مراسم عرفی و صرفنظر از انتساب به دین، مثلاً جشن نوروز در جامعه ما؛ این چیست و برای چه پیدا شده است؟! چطور شد که کسانی به فکر چنین چیزی افتادند و بعد حتی این مراسم از زادگاه خودش تجاوز کرد و به همسایگان هم رسید؟! امروز چند تا از کشورهای بزرگ دنیا هستند که مراسم نوروز را برگزار میکنند. اصلاً ریشه مشترکی هم با ما ندارند اما اینها از این مراسم خوششان آمده است.
شاید وقتی بررسی کنیم به این نتیجه برسیم که یک نوع احساسی در افراد هست و در زندگی اجتماعی شکل جمعی پیدا میکند. این احساس، احتیاج به ارضاء دارد. در ابتدا ممکن است یک کار را یک یا چند نفر به صورت خودرو انجام بدهند؛ دیگران هم وقتی میبینند آن کار، موافق با احساس آنها است آنها هم آن کار را میپسندند و آن را تکرار میکنند؛ بعد سعی میکنند این ادامه داشته باشد و کمکم به صورت یک رسم دائمی درمیآید. همه مسائل فرهنگی تقریباً همین سیر را دارد یعنی آداب و رسومی که برگزار میشود درواقع نمادی از اشباع و رفع یک نیازی است که در درون انسانها شکل میگیرد. مثلاً دنبال لذت هستند و نیاز به تفریح و شادی دارند و لذا جشن میگیرند؛ ولی احساسات انسان فقط اینگونه نیست. احساساتی هم هست که در مقابل آن است. اظهار اندوه هم یک نیازی در انسان است که باید این را هم ارضاء بکند. آن احساس با گریه و با مراسم، اشباع میشود؛ یعنی آدمیزاد همینگونه که احتیاج به خنده دارد، احتیاج به گریه هم دارد. در یک مواردی اصلاً از اینکه گریه کند کِیف میکند. وقتی که گریه نمیکند کأنه یک مانعی جلوی او را گرفته لذا گریه میکند و آرام میشود. معنایش این است که یک نیاز طبیعی روانی دارد و نیاز او با این وسیله برطرف میشود.
در قدم بعد باید ریشهیابی کند که احساساتی که الآن مثلاً راجع به این مراسم دینی هست و در جامعه ما مطرح است، این احساس از کجا پیدا شده است؟ ما احساس میکنیم نسبت به امام حسینعلیهالسلام علاقه داریم و میخواهیم علاقه خودمان را بهگونهای ابراز کنیم. این است که آدم بهطور طبیعی در غم مصیبتهای ایشان غصهدار میشود و این را با اشک ریختن ارضاء میکند. حالا صرفنظر از اینکه ثواب دارد و دین به ما میگوید. من میخواهم این احساس را تحلیل روانشناختی بکنم. این احساس از کجا پیدا میشود؟
وقتی خوب کنجکاوی بکنیم میبینیم این احساس، یک پدیدهای است که بر اثر یک شناخت پیدا میشود. البته زمینه این شناختها در فطرت انسان هست اما یک ظرف خالی است، در زندگی است که این احساسات بهتدریج تبلور پیدا میکند، شکوفا میشود، به آدم فشار میآورد و ارضای خودش را میطلبد. احساس مادری در هر زنی هست اما تا مادر نشده این احساس فعلیت پیدا نمیکند. برای فعلیت یافتن آن احساسات بالقوه، شناخت لازم است. البته هر شناختی در هر چیزی اثر ندارد. یک شناخت هست که شادی را ایجاد میکند، یک شناخت هم هست که غم و اندوه را ایجاد میکند. پس از نظر روانشناسی، ریشه آداب و رسوم این است که اینها ارضای نوعی احساسات و عواطف آدم است.
اما شکل گرفتن خود احساسات و عواطف و فعلیت یافتن و شکوفا شدن آن بهوسیله یک شناختهای خاصی است. در زمینه کارهای ما بالاخره این شناخت به شناختهای مذهبی برمیگردد و بالاخره به این برمیگردد که ما بفهمیم فطرتاً طالب یک کمال و مقام و درجه و یک فضیلت انسانی هستیم و برای رسیدن به آن یک عواملی مؤثر است. کسانی زمینه را فراهم کردند که ما را رشد بدهند و به آن مقام عالی انسانی برسانند. ما چون کمال خودمان را دوست داریم آن کسی که موجب این میشود که ما این کمال را پیدا کنیم او را هم دوست میداریم و در اثر دوست داشتن او، هر چیزی که ما را به او نزدیک کند و بیشتر موجب شود که از آن استفاده کنیم او را هم دوست میداریم. ابراز این دوست داشتن در دو شاخه کلی خودش را نشان میدهد؛ یک شاخه شادی و یک شاخه غم و اندوه و حزن و هردو در جای خودش مطلوب است.
حالا اینجا یک سؤال مطرح میشود که آیا این احساسات هر جور در انسان پدید بیاید مطلوب است و هراندازه رشد کند و هر شکلی را به خودش بگیرد مطلوب است یا اینها باید مرزی داشته باشد، باید حدّ و اندازه و شکل خاصی داشته باشد؟
شاید با بحثها به این نتیجه برسیم که خود احساسات و عواطف، مرزشناس نیستند. آدم وقتی چیزی را دوست میدارد خود این نمیگوید چه اندازه دوست بدار؛ بستگی به شرایط دارد که آدم چه اندازه زمینه تقویت این عاطفه را در خودش زیاد کند. اگر برای آدم میسر باشد که این عاطفه هر روز بیشتر بشود، این تا کجا زیاد میشود؟ آیا مرزی دارد که به یک جایی برسد یا نه؟
در مقابل، حزن و اندوه هم همینگونه است؛ اگر به یک کسی مصیبتی رسیده باشد هر وقت یادش میآید دلش میخواهد گریه کند. این حالا صبح تا شب آنجا بنشیند و گریه کند؟! خب این یک احساسی است که در آدم هست و اگر قرار باشد همیشه این احساس را زنده نگه دارد و همیشه هم درصدد ارضاء آن باشد یعنی صبح تا شب بنشیند گریه کند پس دیگر در زندگی جایی برای شادی نمیماند. عکس آنهم همینطور است. این همان است که ما میگوییم ارضای احساسات و عواطف باید در پرتو راهنمایی عقل باشد یعنی خدا یک نیروی دیگری به ما داده که مرز اینها را تعیین کند. حالا مثال ساده آن، هر کسی گرسنه که میشود از یک غذایی خوشش میآید. بعضیها به عللی به نوع خاصی از غذاها خیلی علاقه دارند. حالا هر روز صبح تا شب بنشیند و به مقدار نامعینی هرچه فراهم شد بخورد یا نه، خوردن اندازه دارد، وقتی باید داشته باشد، مقداری باید داشته باشد، نوع آن باید مشخص باشد؛ چه کسی اینها را تعیین میکند؟ خود گرسنگی؟ نه، عقل باید تعیین کند که اگر از این حدّ گذشت ضرر دارد و اگر کمتر از این بود خسارت دارد و نفع شما تأمین نمیشود. پس سلسلهای از عوامل هست که هرکدام از اینها در دیگری اثر میگذارد. در یک انسان از آن جهتی که انسان است آن عاملی که فطریات انسان را به سوی شکوفا شدن و کمال یافتن حرکت میدهد عقل است.
وقتی ما دنبال این میرویم که در همه چیز از عقل استفاده کنیم بالاخره به اینجا میرسیم که عقل ما همهچیز را نمیفهمد. خود ما هم تجربه میکنیم. گاهی هم خیال میکنیم عقل ما یک چیزی میفهمد و فردا میفهمیم که اشتباه کردهایم و این عقل نبوده و خیال بوده است. اینجاست که دین به کمک عقل میآید؛ وَیعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ.[1] آنچه را که خودتان نمیفهمید دین به شما میگوید؛ آنوقت نقش دین در زندگی آدم معلوم میشود که چه اثری دارد، یعنی مکمل عقل ما است در اینکه خوبیها و کمالات خودمان را بشناسیم و راه رسیدن به آن را پیدا کنیم و کمّ و کیف و شرایط آن را تعیین کنیم تا به هدف اصلی آفرینشمان که رسیدن به بالاترین کمال ممکن است برسیم.
از آنجایی که ما خودمان و کمال خودمان را دوست داریم هرچه موجب این بشود که ما به کمال برسیم آن را دوست خواهیم داشت؛ پس دین را باید دوست بداریم، عقل را باید دوست بداریم، باید درصدد ارضای احساسات و عواطف خودمان هم باشیم چون اینها موتور حرکت ما هستند؛ عقل فقط چراغ است، اینکه ما را به حرکت درمیآورد همین احساسات و عواطف است، اینها را باید احترام کرد اما حدّ و حدود آن را باید تعیین کرد.
بنابراین آداب و رسوم که نمادی فرهنگی است و از مقوله فرهنگ است اینها برخاسته از احساسات و عواطف انسان هستند که احساسات و عواطف باید در چارچوب عقل و راهنماییهای عقل ارضاء بشوند. از طرفی عقل همه چیز را درست نمیداند و لذا باید به کمک دین باشد؛ پس بالاترین و تعیینکنندهترین عامل برای ترقی ما، دین است و باید دین را بیشتر از همه چیز دوست بداریم. متعلَّق دین هم خدا و اولیای خدا هستند و باید آنها را بیش از همه دوست بداریم. اصلاً کمال ما که قرب به خداست در این است که به آنها نزدیک بشویم.
وقتی این محبت پیدا شد و در چارچوب راهنماییهای عقل و دین این محبت را ارضاء کنیم تا ثبات پیدا کند، هرچه بیشتر با اینها انس داشته باشیم مثل همه محبتها این محبت تقویت میشود. آدم به هرکسی محبت داشته باشد هرقدر بیشتر با او مأنوس باشد و انس پیدا کند محبت بیشتر تثبیت میشود و اگر بهگونهای شود که رابطه کمکم ضعیف شود محبت هم کمکم میپرد. این است که جزو اخلاق و آداب یک انسان متمدن عاقل این است که باید محبت مطلوب را تقویت کند، آنهم با همین عواملی که مثل آبیاری متناوب یک درخت میماند. آدمی که بخواهد محبت او نسبت به کسی تثبیت شود هر از چند گاهی باید این محبت را با ارضاء معقول آنها و انجام کارهایی که آن را تثبیت میکند تقویت کند؛ بهعبارتدیگر عقل از یکطرف منشأ این میشود که ما احساساتمان را به کار بگیریم تا موجب آداب و رسومی شود، آن آداب و رسوم ما را به کار خاصی وابدارد، متقابلاً این کار برمیگردد و در همه آن عوامل اثر میگذارد، یعنی یک رابطه زیگزاگ بین عوامل وجود دارد؛ از فکر عقلانی شروع میشود تا کار؛ اینها جهت میدهند، پیش میروند، آدم را به کار میرسانند، انجام کار اینها را تقویت میکند.
هرچه ما با آن کسی که او را دوست داریم بیشتر انس بگیریم دلمان بیشتر او را میخواهد. خود این انس گرفتن، محبت را زیاد میکند. محبت باعث این شد که ما برویم با او انس بگیریم اما هرچه بیشتر انس بگیریم محبت ما بیشتر میشود. وقتی محبت ما بیشتر شد دائماً توجه ما، شناخت ما و ذهن ما بیشتر متوجه او میشود و به آنجایی میرسد که کسی که عاشق کاملی باشد اصلاً ذهن او از محبوب پر میشود.
پس در برگزاری مراسم عزاداری یا جشن، هردو، این رابطه مشترک است و به این بستگی دارد که در چه جایی، چه مقداری، در پرتو عقل و دین باید آن را ارضاء کرد اما اصل هردوی اینها تقویت آن محبت است که آن محبت با معرفت ما ارتباط دارد و آن معرفت باعث حرکت ما به سوی کمال میشود؛ یعنی آنی که برای آن آفریده شدیم و مطلوب فطری ما است. این رابطه را باید کشف کنیم؛ مطلوب فطری ما چه رابطهای با احساسات دینی ما دارد؟ ما چقدر باید وقت و نیروی خودمان را صرف این کار کنیم؟ در چه موقعیتهایی؟ به چه شکلی؟ تا عملاً دوباره آن عمل برگردد و در مبادی خودش اثر تقویتی داشته باشد و همینطور این رابطه زیگزاگ پیش میرود؛ معرفت، محبت میآورد؛ محبت، احساسات را تحریک میکند؛ احساسات، آدم را وادار به کار میکند؛ کار، احساس را تقویت میکند؛ تقویت احساسات، محبت را بیشتر میکند؛ محبت باعث میشود معرفت بیشتر شود و همینطور، هلمّ جراً تا نقطه N ام پیش میرود.
پس بحث علمی باید چنین نتیجهای را به ما بدهد که اربعین چه جایگاهی دارد؟ اصلاً این چگونه و برای چه پیدا شده است؟ چرا ما باید برای امام حسینعلیهالسلام گریه کنیم؟ ایشان چه نیازی دارند که ما برای ایشان گریه کنیم؟ ما به گریه بر ایشان نیاز داریم یا ایشان به گریه ما نیاز دارند؟ و اگر ما بر ایشان گریه کردیم آیا ما طلبکار هستیم یا ایشان طلبکار هستند؟ ما اصلاً باید نسبت به این کارمان منت هم بکشیم که ما توفیق پیدا کردیم به شما محبت پیدا کنیم یا طلبکار شویم که حالا که گریه کردیم و یک قطره اشک ریختیم پس فلان حاجت ما را برآورده کن؟!
آدم از کجا به کجا تنزل میکند! عالیترین عامل تکامل را به ارضای یک خواسته موقت دنیوی تبدیل میکند؛ من زیارت میروم و اربعین و چهل روز پیاده میروم برای اینکه خانهدار شوم یا فلان دختری را میخواهم بگیرم به من بدهند، یا فلان پستی را که حالا معلوم نیست آنها چه اندازه در سعادت من واقعاً اثر داشته باشند! عالیترین عامل سعادت را فدای یک چیز مشکوکی میکنم! این به خاطر کم معرفتی است، برای این است که ما نفهمیدیم اصلاً این را برای چه درست کردهاند.
ما اگر بتوانیم این را یک تحلیل علمی روانشناسانه بکنیم که اصلاً این آداب و رسوم چه جایگاهی در فرهنگ و زندگی ما دارد، از کجا شروع میشود و به کجا باید برسد و در مقابل آن، چه آسیبهایی دارد، چه انحرافاتی ممکن است پیش بیاید، آنوقت میتوانیم یک سلسله تحقیقاتی را در این زمینه تعریف کنیم و کسانی، گروههایی به آنها بپردازند اما اگر برنامه کلی این شکل کار اصلاً برای ما روشن نباشد که اصلاً تحقیق علمی در این زمینه یعنی چه، چهبسا نیروها و هزینههایی صرف کنیم اما آخرش هم چیزی دستگیرمان نشود.
امیدواریم انشاءالله به برکت خود سیدالشهدا، نوری در دلهای همه دوستان بتابد که بتوانند اولاً از این فرصتها بهترین استفاده را برای تکامل و تقرب خودشان ببرند و ثانیاً قدمی برای هدایت و دستگیری دیگران بردارند و همانطور که امام بارها فرمودند ما از این عامل برای سعادت جامعهمان، نهتنها جامعه خودمان بلکه برای سعادت جامعه بشریت استفاده کنیم.
وَفَّقَنَا اللهُ وَ إیَّاکُمْ إنشاءالله