صوت و فیلم

صوت:

طرح ولایت و حل شش مسأله بنیادین زندگی انسان!

در دیدار با مجموعه طرح ولايت شهرستان باغ ملک
تاریخ: 
چهارشنبه, 14 مرداد, 1394

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح پرفتوح امام راحل‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و شهدای بزرگوار اسلام، صلواتی اهدا می‌کنیم.

تشریف‌فرمایی برادران و خواهران ارجمند را به این مؤسسه که خانه خودشان است و به نام مبارک امام، مزین است خوش‌آمد عرض می‌کنم. صادقانه خدمت شما عرض می‌کنم همین‌که گهگاهی امثال شما را زیارت می‌کنم که حالا برای زیارت حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها تشریف می‌آورند و ما هم به برکت ایشان موفق می‌شویم شما را از نزدیک ببینیم و عرض ارادتی بکنیم خیلی خوشحال می‌شویم. ان‌شاءالله خدا دل‌های شما را نورانی‌تر، معرفت شما را افزون‌تر و پیمان ولایت‌تان را محکم‌تر و استوارتر کند و امثال شما را در میان سایر جوانان و نوجوانان کشور زیاد کند و به ما هم توفیق بدهد که خدمتگزار امثال شما باشیم و بتوانیم در آخرین و واپسین روزهای عمرمان خدمتی انجام بدهیم که در پیشگاه الهی زیاد شرمنده نباشیم.

ولایت‌فقیه؛ عامل پیروزی و دوام انقلاب اسلامی

از میان خدمت‌هایی که از امثال بنده برمی‌آید و تجربه‌اش را خودم شخصاً دارم یادم نمی‌آید خدمتی را خدا توفیق داده باشد که برکتش به اندازه این طرح باشد. در واقع، این طرح حاصل بیش از 60 سال تلاش فکری و تحقیقات و بحث و استفاده از بزرگان و علما و این‌هاست اما این‌که در این شکل و در این برنامه تنظیم بشود و قابل عرضه باشد توفیقی است که خداوند متعال مرحمت کرده و ما شاکر هستیم و امیدواریم حالا که توفیقش را داده شکر این نعمت را هم به ما عطا بکند.

امسال دقیقاً بیستمین سالی است که ما این طرح را اجرا می‌کنیم. یکی از چیزهایی که در طول این بیست سالی که این طرح را اجرا می‌کنیم به آن برخورد کردیم اصلاً توجیه این دروس و این مطالب است. حتماً می‌دانید که این دروس به شش بخش کلی تقسیم می‌شود. آخرین بخش آن که در واقع ثمره کل این آموزش‌هاست، بیان نظریه سیاسی اسلام و ولایت‌فقیه است، همان چیزی که اصلاً قوام این انقلاب به آن است. کاری که خداوند متعال به دست امام اجرا کرد و برکتش هم شامل حال مردم ما و هم شامل حال کشورهای دیگر شد قوامش به ولایت‌فقیه است. اگر ولی‌فقیه نباشد انقلاب ما با حرکت‌های دیگری که در کشورهای دیگر هم انجام می‌گیرد فرق بنیادی نخواهد داشت و شاید علت پیروزی این انقلاب و دوام آن‌ هم همین عنصر باشد والا می‌دانید که حتی قبل از نهضت حضرت امام در ایران، در بعضی از کشورهای اسلامی حرکت‌های اسلام‌گرایانه‌ای انجام گرفته بود و کارهای خوبی هم انجام داده بودند.

یکی از این حرکت‌ها که همه شما می‌دانید مسئله اخوان‌المسلمین است که ریشه‌اش در مصر بود و به بعضی از کشورهای دیگر از جمله اردن و جاهای دیگر هم سرایت کرد و به یک نهضت بزرگ، منظم و تشکیلاتی منجر شد و دانشمندان بزرگی مثل سیدقطب داشتند که مثلا تفسیر قرآن «فی ظلال القرآن» که تفسیر بسیار مهمی است که آن زمان قبل از تفسیر المیزان نوشته شد و چاپ شد، از ایشان است و یا کتاب‌های دیگری که اساتید طرفداران اخوان‌المسلمین می‌نوشتند و این‌ها، کارهای خیلی فرهنگی بزرگی انجام می‌گرفت و در کنارش هم کارهای سیاسی و تشکیلاتی انجام می‌گرفت. آخرین نمونه‌اش که بعدها از انقلاب ایران استفاده کردند و انقلاب مصر و حکومت مرسی تشکیل شد، دیدید که بالاخره آخرش شکست خورد و از بین رفت. بین این دو تا حرکت یک حرکت اسلام‌خواهانه اخوان‌المسلمین مصر که تا آنجا که بنده اطلاع دارم شروعش قبل از نهضت حضرت امام در ایران بود، آن اوایلی که طلبه شده بودیم یکی از کتاب‌هایی که روشنفکران ما می‌خواندند و به فارسی ترجمه می‌کردند و استفاده می‌کردند همین کتاب‌های اخوان‌المسلمین بود و دانشمندان بزرگی هم تربیت شدند ولی آخرش کارش به اینجا منتهی شد که ملاحظه می‌فرمایید؛ ریشه استعمار در مصر، حتی از زمان سابق هم قوی‌تر شد! فرق اساسی‌اش این است که آن جا ولی‌فقیه نداشتند. دانشمند زیاد داشتند اما کسی که این‌ها معتقد باشند که اطاعت از او واجب است، او جانشین امام معصوم است و او موظف است که احکام و قوانین اسلامی را ترویج کند و در پیاده کردنش تلاش کند، چنین کسی را نداشتند.

شبیه‌اش در افغانستان، حالا نمی‌دانم شما چه اندازه اطلاع دارید. یک حرکتی که در افغانستان انجام گرفت و گروه‌های مذهبی قوی‌ و احزاب مختلف اسلامی تشکیل شد که بعضی‌هایشان شیعه بودند و اکثرشان هم سنی بودند. این حرکت در مقابل نهضت مارکسیستی بود و این‌ها سال‌ها تلاش کردند، فداکاری‌ها کردند، کشته‌ها دادند و سختی‌هایی کشیدند که گفتنی نیست، بعضی‌هایش را ما اطلاع داریم که این‌ها چه زحمت‌ها و چه سختی‌هایی، چه خون دل‌هایی، چه گرسنگی‌هایی در کوه‌ها کشیدند، آخرش به کجا منتهی شد؟! اول به جان هم افتادند و همدیگر را کشتند و بعد هم آمریکا مسلط شد و الآن تحت تسلط آن‌هاست.

ما در ایران نه آن‌قدر هزینه دادیم و نه آن‌قدر کشته، البته ما صدها هزار کشته دادیم که عمده آن‌ها بیشتر برای جنگ بود اما برای خود انقلاب آن‌قدر زیاد نبود ولی با این‌که هزینه‌ای که ما صرف کردیم نسبت به آن‌ها کمتر بود اما چنین نظامی داریم که مستقر و مستحکم و بالنده است که روزبه‌روز دارد در دنیا تقویت می‌شود و خودش را نشان می‌دهد و دشمنان اعتراف می‌کنند و در مقابل آن زانو می‌زنند.

اهمیت مبنای فکری صحیح در باب ولایت‌فقیه

عامل اصلی که قابل شناسایی و قابل تعریف است همین مسئله ولایت‌فقیه است. اگر محوریت امام نبود هرگز این کارها نمی‌شد. پس ما مهم‌ترین مسئله‌مان برای دوام انقلاب همین است که ما این فکر را درست بفهمیم و باور کنیم و به نسل آینده نیز منتقل کنیم. اگر این باور ضعیف شد و ما نتوانستیم به نسل آینده درست باور بدهیم که روش صحیح حکومت این است، تدریجاً وقتی فکر ضعیف شد گرایش‌ها و فداکاری‌ها هم برای آن کم می‌شود، افکار انحرافی‌ هم قاطی آن می‌شود، یک حالت التقاطی پیدا می‌شود و ماهیتش عوض می‌شود. برای این کار باید مبنای فکری صحیحی داشته باشیم و ببینیم به چه دلیل باید از ولی‌فقیه اطاعت کرد؟ اصلاً ولی‌فقیه کیست؟ از کجا پیدا می‌شود؟ چه کسی باید تعیین کند؟ چه شرایطی باید داشته باشد؟ چه کسی گفته که باید از او پیروی کنیم؟

یک بخش از این دروس یعنی بخش اخیرش همین مسئله سیاست اسلامی و تبیین ولایت‌فقیه است.

فلسفه حقوق، مقدمه فلسفه سیاست

وقتی ما بخواهیم این را بیان بکنیم و اثبات بکنیم، به یک سلسله پیش‌فرض‌هایی نیاز داریم. وقتی ما می‌گوییم اطاعت ولی‌فقیه لازم است، شبهات و سؤالات دیگری مطرح می‌شود. امروز این مسئله مطرح می‌شود که اصلاً هیچ کسی بر کسی حقی ندارد، همه آزادند، خودشان باید سرنوشت خودشان را تعیین کنند، این یک نوع دیکتاتوری است، این خلاف حقوق بشر است. شما می‌گویید باید در این چارچوب باشد، چرا این‌ها حق نداشته باشند علیه ولایت‌فقیه قیام کنند؟! مگر آزادی نیست؟! اینجاست که مسئله حقوق بشر مطرح می‌شود و پایه‌های حقوق که اصلاً حقوق یعنی چه؟ چگونه پیدا می‌شود؟ حقوق بشر از کجا پیدا شده؟ این حقوق بشر از کجا معتبر است؟ پس ما باید قبل از مسائل سیاسی، مسئله اساسی حقوق را بررسی کنیم چون آن پیش‌فرضش است. اگر ما ندانیم حقوق چیست و از کجا پیدا می‌شود و چرا آزادی محترم است و چرا حقوق بشر محترم است، نهایتاً اعتراض می‌شود که پس اصلاً ولایت‌فقیه چه کاره است؟! مردم هر وقت خواستند از فقیه تبعیت می‌کنند و هر وقت هم نخواسته باشند، او را می‌کشند و بیرونش می‌کنند. چه کسی گفته باید ولایت‌فقیه اصل ثابتی در این نظام باشد؟! پس ما اول باید ببینیم این حقوق از کجا پیدا شده، ملاک اینکه بشر، حقوقی دارد چیست و چرا و چه کسی تعیین می‌کند و چه ارتباطی با آن دارد؟

فلسفه ارزش‌ها و اخلاق، مقدمه فلسفه حقوق

وقتی وارد حقوق می‌شویم، می‌بینیم مکاتب مختلفی درباره منشأ پیدایش حق مطرح است. معروف‌ترین آنها که همه شما شنیده‌اید حقوق طبیعی است. ما  نیز گاهی می‌گوییم حق طبیعی ماست که مثلاً آزاد باشیم یا سرنوشت خودمان را تعیین کنیم. این جزو فرهنگ ماست. این فرهنگ دنیاست. اصلاً حق طبیعی یعنی چه؟ اصلاً معنای حق طبیعی چیست؟ از کجا پیدا می‌شود؟ چه کسی گفته چه چیزهایی حق طبیعی است؟ چه منطقی پشت این است؟ آخرش به این می‌رسد که این‌ها یک چیزهایی است که همه عقلا می‌فهمند؛ هر انسانی می‌فهمد که باید کرامت داشته باشد، آزاد باشد، چنین و چنان باشد. اینجاست که یک سلسله ارزش‌ها مطرح می‌شود. باز یک بحث ریشه‌ای‌تر پیدا می‌شود که ارزش‌ها یعنی چه؟ اصلاً ارزش از کجا پیدا می‌شود؟ این‌که می‌گوییم عدالت بزرگ‌ترین ارزش است، آزادی بزرگ‌ترین ارزش است، یعنی چه؟ ارزش از کجا پیدا شده؟ ما کجا اثبات بکنیم؟ از چه راهی می‌شود اثبات کنیم که چه چیزی ارزش است و چه چیزی ضد ارزش است؟ یک منطقی باید پشتش باشد. پس قبل از فلسفه حقوق باید فلسفه ارزش‌ها و اخلاق مطرح بشود که اصلاً خوب و بد یعنی چه؟ فلان چیز ارزشمند است یا بی‌ارزش است یعنی چه؟ ارزش از کجا پیدا می‌شود؟ دلیلش چیست؟ به چه دلیل ما باید بپذیریم که این ارزشمند است یا فاقد ارزش است؟ این یک بحث ریشه‌ای دارد که قبل از فلسفه حقوق، فلسفه ارزش‌ها و اخلاق مطرح می‌شود.

جایگاه انسان‌شناسی و هستی‌شناسی

وقتی بخواهند این مسئله را مطرح بکنند که اصلاً ارزش‌ها چیست، نهایتاً چیزی که استدلالی است و این‌ها، حاصلش را اشاره می‌کنیم، برمی‌گردد به این‌که اصلاً ماهیت انسان طوری است که به کمال رسیدنش، با این ارزش‌ها ارتباط دارد. این ارزش‌ها چیزهایی است که کمک می‌کند که انسان به کمال خودش برسد. سؤال می‌شود که کمال انسان چیست؟ اصلاً انسان چه طور موجودی است؟ چه کسی گفته باید کمال داشته باشد و چه کسی کمالش را تعیین می‌کند؟

پس بحثی که قبل از این مطرح می‌شود انسان‌شناسی است؛ باید ببینیم انسان چیست؟ چرا این‌جا پیدا شده؟ آیا اتفاقی پیدا شده؟ یک میمونی صبح بلند شد و دیگر دید که یک بشر زاییده، انسان این طوری پیدا شده یا نه، یک نقشه‌ای است، خدا آفریده، حکمتی برای این کار دارد، انسان را برای یک هدفی آفریده است؟ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا؟![1] فکر می‌کنید شما را همین‌طور بی‌هدف آفریدیم و نقشه‌ای، حکمتی، چیزی در کار نبود؟! این‌که خیلی کار غیرعاقلانه‌ای است! خدا اصلاً برای چه ما را این جا آفرید؟ چرا ما باید در این زندگی این سختی‌ها و این مشکلات را بکشیم و تکالیفی داریم که باید انجام بدهیم، گاهی جنگ، گاهی صلح، گاهی بلا، گاهی سیل، گاهی زلزله، چرا ما این‌طوری شدیم؟! خب خدا رحمت دارد، خب ما را از اول در بهشت خلق می‌کرد، اصلاً برای چه این جا آمدیم؟! انسان چه موجودی است و برای چه او را این جا آورده‌اند؟!

پس باید انسان را بشناسیم. وقتی می‌خواهیم انسان را بشناسیم می‌بینیم انسان جزئی از هستی است؛ از این‌رو باید شناختی کلی از هستی داشته باشیم تا ببینیم جایگاه انسان در این هستی کجاست؟ پاسخ این سؤالات به قبل از این و به هستی‌شناسی برمی‌گردد.

جایگاه معرفت‌شناسی در مباحث طرح ولایت

برای همه این‌ها یک سؤالی مطرح می‌شود که حالا که ما می‌خواهیم این‌ها را بشناسیم اصلاً از چه راهی بشناسیم؟ اصلاً ما می‌توانیم بشناسیم یا نه؟ یعنی می‌شود معرفت صحیح پیدا کرد یا نه، همه چیز شک است؟ اگر می‌شود از چه راهی؟ چه کسی گفته؟ به چه دلیل؟ از کجا بفهمیم که این استدلال درست است یا نیست؟ یعنی ریشه همه این‌ها منطقاً برمی‌گردد به این‌که ما معرفت‌شناسی را یاد داشته باشیم که اصلاً معرفت یعنی چه؟ شناخت چگونه پیدا می‌شود؟ به چه دلیل اعتبار دارد؟ جمعاً شش تا موضوع می‌شود. از آن آخر که گرفتیم یکی‌یکی رسیدیم به این‌جا، از فلسفه سیاست به فلسفه حقوق، از فلسفه حقوق به فلسفه اخلاق و ارزش‌ها، از آن به انسان‌شناسی، از آن به هستی‌شناسی و آخرش معرفت‌شناسی. ما اگر بخواهیم منطقاً شروع کنیم از کجا باید شروع کنیم؟ از این‌جا باید شروع کنیم که اصلاً ما می‌توانیم چیزی را بشناسیم یا نه؟ اگر می‌شناسیم راهش چیست؟ چه دلیلی دارد؟ چه چیزهایی را می‌توانیم بشناسیم؟ اگر ما این‌ها را بشناسیم آن‌وقت می‌فهمیم خود ما چه هستیم، برای چه آمدیم، کجا داریم می‌رویم. آن‌وقت می‌فهمیم باید چه کنیم؟ در مسائل فردی‌مان باید چگونه رفتار کنیم؟ در مسائل اجتماعی چگونه؟ حکومت چگونه تشکیل بدهیم؟ رئیس حکومت چه کسی باید باشد؟ قانون باید چطور باشد؟ تدریجاً این‌ها به آن‌جا می‌رسد. آن، حلقه آخری است که همه ما باید بدانیم والا آن انقلاب ما هم بی‌ریشه خواهد بود؛ شما بگویید این‌طوری، خب یک گروه دیگر هم می‌گویند یک طور دیگر، مارکسیست‌ها هم می‌گویند اصلاً حکومت باید مارکسیستی باشد، از کجا بگوییم نه خیر حکومت ما درست است و مال شما درست نیست؟

طرح ولایت، راهی برای جذب رحمت خداوند متعال

وقتی قدم‌به‌قدم به ریشه‌ها برمی‌گردیم، می‌رسیم به اینکه باید از معرفت‌شناسی شروع کنیم، اصلاً شناخت ما چگونه پیدا می‌شود؟ از کجا بفهمیم چه چیزی را درست فهمیدیم و چه چیزی را غلط فهمیدیم؟ قدم‌به‌قدم جلو بیاییم تا برسد به آن‌جا که چگونه جامعه تشکیل بدهیم و این جامعه چه ارکانی دارد و مسئول و مدیر این جامعه چه کسانی باید باشند؟ آن‌وقت می‌شود فلسفه انقلاب اسلامی را فهمید؛ ما انقلاب کردیم فلسفه‌اش چه بود؟ فلسفه‌اش این بود که راه سعادت انسان منحصر است به این‌که حکومتش به این شکل باشد والا به سعادت نهایی نمی‌رسد. چرا؟ به همین دلیل، قدم‌به‌قدم که برمی‌گردیم این‌جا می‌شود که اول بفهمیم معرفت صحیح چگونه پیدا می‌شود، بعد انسان چگونه موجودی است.

البته این سیر حقیقتاً در منابع دینی ما هست منتها به این شکل و این نظم و این‌ها شاید اصلاً سابقه ندارد و در همین طرح ولایت تنظیم شده است والا این روایت معروفی است که همه شما حتماً شنیدید، رَحِمَ الله مَن عَرَفَ نَفسَه وَعَلِمَ مِن أینَ وَفی أینَ وَإلی أینَ؛ رحمت خدا بر کسی که خودش را بشناسد؛ انسان‌شناسی. بداند که از کجاست؛ خداشناسی. در کجاست یعنی حالا باید چگونه زندگی کند و به سوی او. اگر کسی می‌خواهد مشمول رحمت خدا باشد باید این را بداند. تا این‌ها را نفهمیم نمی‌توانیم رحمت خدا را درست جذب کنیم و ممکن است اشتباه و عوضی برویم و نه‌تنها از رحمت خدا محروم می‌شویم حتی گاهی هم مبتلا به غضب خدا می‌شویم.

برای این‌که مشمول رحمت خدا بشویم این‌ها را باید حل کنیم که ما چه کسی هستیم؟ از کجا آمدیم؟ برای چه ما را این‌جا آوردند؟ کجا می‌خواهند ببرند؟ چه کار باید بکنیم که به هدف اصلی برسیم؟ وقتی این را به شکل سیستماتیک و یک مجموعه‌ای از دانش‌ها دربیاوریم این شش تا مقوله‌ای می‌شود که برای طرح ولایت در نظر گرفته شده است.

ریشه انحرافات جوامع بشری

از یک طرف وقتی شما به انحرافات، اشتباهات، لغزش‌ها و ناهنجاری‌های جوامع فکر بکنید به چنین نتیجه‌ای می‌رسید که اِشکال اصلی برای این است که این چیزها را درست حل نکردند. امروز مثلاً هر کسی، هر جوانی، در هر جامعه‌ای زندگی بکند از آن وقتی که خودش را می‌شناسد و می‌خواهد تلاش و فعالیتی بکند خب دلش می‌خواهد پیشرفت کند و زندگی خوبی داشته باشد. این یعنی چه؟ یعنی من درآمد خوبی داشته باشم، خانه خوبی داشته باشم، وسیله خوبی داشته باشم، همسر خوبی داشته باشم، زندگی آرامی داشته باشم، کسی مزاحمم نباشد، به من ظلم و ستم نکند، این‌هاست؛ بیمار می‌شوم راه معالجه داشته باشم. معالجه، حتی‌المقدور مجانی باشد. اگر مجانی نبود، اقلاً بار معالجه سبک باشد. چیزهایی که در دنیا مطرح است این‌هاست. حتی در بین مسلمان‌های خیلی جدی هم، ابتدائاً به ذهن‌شان نمی‌آید که ما باید چه کنیم که بعد از مرگ چه بشود. چه کسی می‌داند که بعد از مرگ چه خواهد شد؟ اصلاً آدم توجه نمی‌کند. آن که آدم را به حرکت وادار می‌کند این است که می‌گوید من کار می‌کنم که زندگی بکنم، بتوانم نیازهایم را تأمین کنم، غذای خوب، مسکن خوب، لباس خوب، همسر خوب، زندگی آبرومند داشته باشم، این‌هاست دیگر، یعنی محور همه ارزش‌های ما مادیات و خوشی‌های دنیاست. این‌طور نیست؟! همان مسلمان‌های خوبمان را می‌گویم، کفار و این‌ها هیچی، خوب‌هایمان هم همین‌اند. ما خودمان هم همین‌طور هستیم. دیگر یواش‌یواش وقتی با قرآن و حدیث و این‌ها آشنا می‌شویم و متدینین و اساتید و این‌ها، یواش‌یواش می‌گوید بابا! بعد از مرگ قیامتی هست و ما برای آن‌جا آفریده شده‌ایم. این‌ها را هم همین‌طور تعبداً می‌پذیریم ولی خیلی به آن بها نمی‌دهیم.

اگر ما بفهمیم که اصلاً زندگی بعد از مرگ یک زندگی بی‌نهایت است و وسایلش را باید همین جا فراهم کرد، نمی‌شود این‌طور به این راحتی آدم زندگی کند. ما یک سفر می‌خواهیم برویم، ده روز می‌خواهیم برویم مسافرت، از چند روز جلوتر مقدماتش را فراهم می‌کنیم، لباس برمی‌داریم، احتیاطاً همراه‌مان پولی داشته باشیم، مثلاً غذایی داشته باشیم، برای یک سفر ده روزه. آن سفری که ادامه‌اش بی‌نهایت است، چه چیزی را باید این‌جا تهیه کنیم؟ همین جا هم باید تهیه کرد، هیچی جای دیگر هم نیست، هر چه این‌جا تهیه می‌کنیم می‌بریم. آن‌وقت می‌شود آدم فکرش فقط همین باشد که این‌جا چه کنم؟! یعنی مثل مسافری است که در قهوه‌خانه‌ای پیاده شده تا رفع خستگی کند، تمام فکرش این باشد که در این قهوه‌خانه خوش بگذرانم؛ بابا! این قهوه‌خانه، سر راه بوده که یک ساعت این‌جا استراحت بکنی. این‌جا که اقامتگاه نیست. اسمش را می‌گویند اقامتگاه، این اقامتگاه یک ساعتی است؛ مقصد، فلان شهری است، کلی راه در پیش دارید، باید فکر آن‌جا باشید. ما باورمان نیست، یعنی باور ذهنی هست اما عملاً جدی نمی‌گیریم.

حقیقت زندگی انسان از نگاه دین

این در واقع برای این است که انسان را همین موجودی می‌دانیم که در یک تاریخی از مادر متولد می‌شود، در یک تاریخی هم او را در قبر می‌گذارند و روی او خاک می‌ریزند؛ انسان را همین می‌دانیم. اما دین از روز اول می‌گوید الذین یومنون بالله و الیوم الاخر ... بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ،[2] ... مَا هَٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ.[3] اصلاً این زندگی صدساله‌تان یک سرگرمی است، زندگیِ جدی‌ای نیست. قرآن این‌ها را می‌گوید، ما هم قرآن را قبول داریم ولی مضمون و این‌ها را خیلی جدی نمی‌گیریم! معتقدیم که زندگی همین است دیگر، آدم باید برود درس بخواند، پست بگیرد، ریاست پیدا بکند تا بشود رئیس‌جمهور، تا بشود وزیر، نمی‌دانم چه، زندگی همین است دیگر. قرآن می‌گوید همه این‌ها یک سرگرمی است؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ. این را چه طوری باید پیدا کرد؟ راست است یا دروغ؟ بالاخره یکی طوری باید حل کرد. اگر دروغ است، خب بیخود خودمان را سرگرم این‌ها کنیم که چه؟ حضرت علی‌علیه‌‌السلام در نخلستان‌ها گریه می‌کرد تا بی‌هوش می‌شد، یعنی چه؟! گریه‌اش چه بود؟! زندگی راحت می‌کرد، می‌گرفت می‌خوابید خواب راحت، بعدش هم دنبال خوشی‌ها می‌رفت و حالا بچه‌های خوب هم تربیت می‌کرد، امام حسن، امام حسین، بچه‌های خوب، همسر خوب، گریه‌اش چیست؟ و سایر چیزها. این‌ها برای ما مبهماتی است که قابل حل نیست، چرا؟ برای این‌که نفهمیدیم انسان یعنی چه؟ خیال کردیم انسان یعنی همین بدن مادی که در یک وقتی متولد می‌شود و در یک وقتی هم خاک می‌شود و می‌پوسد و از بین می‌رود؛ إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا؛[4] زندگی همین است دیگر، مرگ است و زندگی.

مهم‌ترین نکته‌ای که قرآن و همه ادیان روی آن تکیه دارند این است که این را اول به بشر بفهمانند که بابا! این یک دوران موقتی است، یک دوران جنینی است، مثل این‌که زندگی در شکم مادر یک دوران جنینی نه ماهه است این هم یک دوران جنینی نود ساله است. یک دوران موقتی است، از این‌جا باید عبور کرد و به زندگی رسید و لذا انسان وقتی به آن عالم می‌رود می‌گوید یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی؛[5] ای‌ کاش برای زندگی فکری کرده بودم! نمی‌گوید برای زندگی آخرت، می‌گوید قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی؛ کاش برای زندگی‌ام چیزی پیش فرستاده بودم! یعنی آن که در دنیا بوده اصلاً اسمش زندگی نبود، یک مرگ تدریجی بود. زندگی این جاست و حالا تازه شروع شده است.

اهمیت شناخت صحیح انسان

اگر این را درک کنیم و باور کنیم، آن‌وقت می‌فهمیم که چگونه باید زندگی کنیم، به چه چیزهایی اولویت بدهیم، چرا باید در راه دین تلاش کرد، چرا سیدالشهدا باید بیاید در کربلا کشته بشود و زن و بچه‌اش اسیر بشوند، چرا باید مردان فداکار سال‌ها در زندان بگذرانند و با طاغوت مبارزه کنند، خب برای چه؟ اگر فقط برای خوشی بود که راه خوشی بهتر از این‌ها امکان داشت. مشکل اصلی این است که ما اصلاً نفهمیدیم زندگی حقیقی انسان کدام است، یعنی انسان را درست نشناختیم.

این مراتبی دارد و تا آن جایی می‌رسد که حتی گاهی ممکن است در بعضی از کشورهای مسلمان، دولتمردانشان فقط فکر رفاه زندگی مادی باشند و بگویند کارهای معنوی و فرهنگی ربطی به دولت ندارد! دلواپس آخرت مردم نباشید! فکر این باشید که نان مردم تهیه بشود، پیشرفت مادی، تکنولوژی، این‌هاست. راهش هم همین است که برویم با آمریکا بسازیم! بی‌خود درگیر بشویم و دائماً جنگ برای چه؟ یک کمی ما کوتاه بیاییم و یک کمی آن‌ها، برد برد با هم می‌سازیم و خوش و راحت زندگی می‌‌کنیم، چرا؟ برمی‌گردد به این‌که خیال می‌کند اصلاً زندگی یعنی همین، آدمیزاد یعنی همین. آن باور ضعیف است، باورمان نیست که این‌جا یک مسافرخانه‌ای است و چند روزی این‌جا هستیم و باید در این جا یک کارهایی برای مقصد انجام بدهیم والا اگر اصل فکرمان همان بود که نکند در مقصد گیر بیفتیم، آن‌وقت شاید گریه هم داشت و استغفار و این حرف‌ها هم معنی پیدا می‌کرد اما وقتی فکر این هستیم که زندگی یعنی همین، باید فکر این باشیم که خوش بگذرانیم، خوش بپوشیم، در دنیا راحت باشیم، این‌ها دیگر گریه ندارد، عبادت ندارد، ریاضت ندارد. روزه برای چه؟! نمی‌دانم سختی برای چه؟! راحت بخور، بپوش. اگر یک وقتی هم خواستیم از دین تعریف بکنیم و توجیه کنیم می‌گوییم روزه برای سلامتی بدن خوب است، عبادت و نماز هم یک ورزشی است، یعنی آن را هم خادم زندگی دنیایمان می‌کنیم! این حرکت ما مثل این می‌ماند که کسی عمر هفتادساله‌اش را می‌گوید باید طوری زندگی کنم که این دوره جنینی‌ام خوب بگذرد؛ بابا! دوران جنینی مقدمه است برای زندگی دنیا، نه اینکه زندگی دنیا مقدمه باشد برای آن! گفتند زندگی کن برای این‌که زندگی ابدی‌ات را آباد کنی، راهش هم دین است. ما بگوییم نه، دین هم برای این‌ است که اینجا سلامت داشته باشیم و ورزش کنیم، نماز بخوانیم برای این‌که ورزش کنیم، روزه بگیریم برای این‌که دستگاه گوارش‌مان کمی استراحت کند و سالم‌تر بشویم؛ صوموا تَصِحّوا، برای همین است. یک کمی بالاتر که برویم اصلاً عبادت خدا برای چیست؟ برای این‌که روزی‌مان وسیع بشود؛ یعنی خدا را برای شکم استخدام می‌کنیم! یعنی این لقمه نانی که می‌خوریم و بعد هم دفعش می‌کنیم آن‌قدر ارزش دارد که خدا هم باید برای این استخدام بشود! چرا عبادت می‌کنیم؟ برای اینکه روزی‌مان زیاد بشود و حوائج‌مان برآورده بشود! این تفاوت دو نوع انسان‌شناسی است. انسان این است یا آن؟! این یک جا باید حل بشود و باور کنیم و ببینیم واقعاً چیست؟ آن‌هایی که می‌گویند زندگی و فلان و آخرت و ابدیت و این‌ها شعر می‌گویند؟ مثل این‌که این زندگی ابدی که می‌گویند یعنی نام نیک و الا واقعیتی ندارد، یعنی اسم آدم می‌ماند، این زندگی ابدی یعنی این. واقعاً این است؟! خب حالا اسم آدم نماند، این‌همه آدم‌ها مردند و هیچ‌کس هم نمی‌شناسد، من خوش بگذرانم، بعدش هر چه می‌خواهد بشود بشود.

اما اگر آن واقعاً راست است و بناست آدم در یک عالم ابدی زنده بشود این را باید جدی گرفت! نمی‌شود با آن شوخی کرد! آن‌وقت باید ببینیم در زندگی فردی‌مان چگونه باید زندگی کنیم، در زندگی اجتماعی‌مان چگونه، تا می‌رسد به مسئله حکومت و سیاست و انقلاب و... والا همه این‌ها حرف مفت است، همه این‌ها دامی است برای این‌که خوش بگذرانیم، روی صندلی‌ای تکیه بزنیم، پستی داشته باشیم، درآمدی داشته باشیم یا خوش‌مان بیاید از این‌که بعضی‌ها بگویند یار امام خوش‌آمد، عمار رهبر آمد، دلشان به این‌ها خوش باشد اما همین‌هاست و دیگر خبری نیست. این‌ را یک جا باید حل کنیم؛ اگر راست است جدی بگیریم، اگر راست نیست بی‌خود خیلی غصه‌اش را نخوریم و دلواپسش نباشیم، حق با آن‌هاست که می‌گویند دلواپس بعد از مرگ‌تان نباشید، خب برای چه باشیم؟! وقتی این‌جا می‌توانیم خوش بگذرانیم، فکر مرگ باشیم که چه بشود؟!

طرح ولایت، طرحی برای تقویت ریشه‌های درخت انسانیت!

ریشه همه این‌ها برمی‌گردد به این‌که این افکار بنیادین حل بشود و در دل ما اثر بگذارد و باور کنیم. وقتی در طول عمرمان حتی ده‌ روز، بیست روز، یک ماه وقت صرف این‌ها نکنیم آن‌وقت چه می‌خواهد بشود؟! این فیلم‌ها هست و اینترنت هست و فضاهای کذایی به اسم فرهنگ و هنر و این حرف‌ها هست و به دنبالش هم مخدرات و مسکرات و روان‌گردان‌ها و این‌ها، این یک تراز انسانی است، آن هم یک تراز دیگری است، تراز علی و زهرا و حسن و حسین‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین این تراز دیگری است. یا باید این را بپسندیم یا آن را. التقاطش فریب دادن خودمان است. بنابراین جا دارد که ما اقلاً یک ماه، چهل روز، وقت بگذاریم و همین شش مسئله را کمی بررسی کنیم.

جایگاه طرح ولایت این است که اساس انسانیت ما را می‌سازد. اگر این مسائل برایمان حل نشود انسانیت ما لق است و می‌لرزد؛ كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ.[6] درختی که ریشه ندارد باد می‌آید و تکانش می‌دهد. افکار بنیادین یعنی ریشه‌های درخت انسانیت. این‌ها اگر در دل انسان، قوت پیدا کرد و ریشه دواند این انسان می‌ماند، ولو هزار طوفان بیاید پابرجاست. ممکن است برگ‌هایش خشک بشود و بریزد اما درخت تا ریشه‌هایش سالم است نمی‌میرد.

ان‌شاءالله که خدا توفیق بدهد که از این فرصتی که فراهم شده، زحماتی که بزرگان کشیدند و ما رفتیم خوشه‌چینی کردیم و در این شکل تنظیم کردیم، زحمت برای آن کسانی است که مباحثش را حل کردند و به دست ما دادند، شماها استفاده کنید و بعد همین نقش را نسبت به نسل آینده ایفا کنید؛ اول خودتان درست بفهمید و باور کنید و عمل کنید، بعد دیگران را بر اساس همین بسازید. بالاخره روزی شما هم مثل ما سالمند خواهید شد و کسان دیگری جای شما را در این سن و حال و احوال شما خواهند گرفت. شما نسبت به آن‌ها وظیفه دارید که آنچه را خدا به برکت این انقلاب و خون‌های شهدا نصیب شما کرده به آیندگان منتقل کنید. پس هم خودتان باید خوبی‌ها را فرابگیرید و هم برای منتقل کردنش به دیگران آمادگی پیدا کنید.

امیدواریم که همه شما مشمول عنایت‌های خاص آقا امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف باشید؛ دعاهای امام در آن عالم در حق همه شما مستجاب بشود؛ سایه مقام معظم رهبری بر سر ما مستدام باشد و همه ما وظایف خودمان را بهتر بشناسیم و بهتر عمل کنیم.

وصلّی ‌الله علی محمد و آله الطاهرین

شیرین‌تر، ساده‌تر و مفیدتر از یاد امام زمان سراغ ندارم!

گفتند یک نصیحت بکنید؛ بنده به اندازه عقلی که خدا به من داده در این سن که بیش از 80 سال عمر کردم و از کسانی استفاده کردم، هیچ چیز شیرین‌تر، ساده‌تر و مفیدتر از یاد آقا امام زمان سراغ ندارم. شما هر جا باشید و در هر حالی، بدون هیچ مؤونه‌ای می‌توانید توجه پیدا کنید. حتی به کار بردن زبان هم نمی‌خواهد، توجه دل کافی است. شیرین هم است؛ یاد محبوب شیرین است، از همه چیز هم مفیدتر است، بلاها را از شما دفع می‌کند، توفیق برای کارهای خوب به شما می‌دهد، از شر شیطان و هوس‌ها و این‌ها حفظ‌تان می‌کند و همین یاد است دیگر؛ آقا! من قربانت بروم، هوای ما را داشته باش!

نه سفر طولانی باید بروید، نه پول زیاد باید خرج کنید، نه شمشیر و تفنگ به روی کسی بکشید؛ البته دنبالش خیلی چیزها می‌آید، آن‌ها هم به موقع خودش اما اصل این خیلی راحت است.

ان‌شاءالله شما هم موفق باشید دعا کنید که گوینده پیر هم خودش عمل بکند و توفیق نصیبش بشود.

والسلام علیکم و رحمه‌الله


[1]. مؤمنون، 116.

[2]. لقمان، 4.

[3]. عنکبوت، 64.

[4]. مؤمنون، 37.

[5]. فجر، 24.

[6]. ابراهیم، 26.

 

پرونده ویژه: