بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خدا را شکر میکنم که عمری عطا فرمود که در چنین محفل نورانیای، در حضور شما عزیزان که چهرههای نورانیتان، از ایمان و ولایت میدرخشد، شرکت کنم و - به زبان ساده - انرژی بگیرم.
همچنین خدا را شکر میکنم که قبلاً هم موفق شدهام چند روزی را در شهر دزفول در حضور عزیزان، افتخار استفاده و گفتوگو را داشته باشم، آن وقتی که مرحوم آقای اراکی (ره) در اینجا امامجمعه بودند و بنده در حدود دو هفتهای که در این شهر بودم جلسات و سخنرانی داشتهام و از آن اوایل با مردم پاک و شریف اینجا آشنا بودهام. همچنین از برادرهای عزیز روحانیمان نیز آنجا شرکت داشتهاند. درست یادم نیست که چند سال پیش بود ولی فکر میکنم بیش از 20 سال است. یادم است که درست در همسایگی خانهای که آقای اراکی (ره) در آن زندگی میکردند موشک خورده بود و الحمدلله نه به ایشان آسیب وارد شده بود، نه به روحانیان و نه به سایر مردم، انگار که اصلاً چیزی واقع نشده است. مردم این شهر خم به ابرو نیاوردند و مقاومت کردند و اسوه مقاومت در ایران، بلکه در منطقه و بلکه در جهان اسلام شدند.
در این فرصتی که من خدمت شما هستم میتوانم چند جملهای از فضائل دزفولیها و علما و سوابقشان عرض کنم. هم جا دارد و هم هر چه بگویم کم گفتهام، اما خیال میکنم که برای ما یکچیزهایی لازمتر از اینها هم باشد که هم گوینده توجه کند و هم احیاناً برای شنوندگان عزیز یادآوری شود.
مسئله جنگ، دفاع، ظلم و ستم، خونریزی و امثال اینها تقریباً همراه با وجود حضرت آدم روی زمین شروع شده است، از آنوقتی که فرزند آدم برادر خودش را کشت؛ وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ.[1] یعنی وجود جنگ و نزاع و خونریزی در زندگی بشر چیز جدیدی نیست؛ از دعواهای شخصی و خانوادگی و قبیلهای گرفته تا جنگهای جهانی. طبعاً در هر جنگی هم که بین دو گروه، دو کشور، دو شهر و یا دو قبیله انجام میگیرد هرکدام سعی میکنند که نیروهای خودشان را متمرکز و تقویت کنند تا پیروز شوند. بعد هم از فداکاریها، زحمات، سلحشوریها و شجاعتهایشان نقل میکنند، در تاریخ مینویسند و حماسهها میسرایند، چه اهل حق باشند چه اهل باطل.
در همین جنگ هشتسالهای که در ایران گذشت شبیه همین حماسههایی که برادران عزیز ما در جبهههای مقدس آفریدند را عراقیها هم داشتند؛ خیلیهایشان هم شیعه بودند. آنها هم برای خودشان داستان میسرودند که ما در جنگ چه کردیم و چه فداکاریهایی کردیم، چه رشادتهایی به خرج دادیم و چه برتریهایی داشتیم؛ بنابراین گاه وقتی صحبت از رشادتها و شجاعتها میشود صرفا بر اساس یک عِرق ملی، عِرق نژادی و عِرق قومی است؛ مثلا گفته میشود عربها بر عجم پیروز شدند، یا عجمها بر عرب پیروز شدند، یا اهل فلان شهر یا فلان محل در مقابل دیگران چه قدر مقاومت کردند و مثلاً چه رشادتهایی به خرج دادند.
این یک منطق مادی است که همه انسانها چه اهل حق باشند و چه اهل باطل، چه مؤمن باشند و چه کافر، این منطق را دارند و نمیشود کسی را هم مذمت کرد و خیلی هم ستایش آنچنانی ندارد چون دیگر طبیعتِ کار، چنین است؛ دو نفر کشتی میگیرند که یکی پیروز شود و وقتیکه پیروز شد بالاخره به خودش میبالد. در مسابقه دو تا تیم فوتبال هم یکی برنده میشود، بعد جشن میگیرند و شادی میکنند. این در منطق مادی انسانی چیز رایجی است؛ اما در میان این صدها و هزاران جنگی که در طول تاریخ اتفاق افتاده یک گروههایی هستند که شعارهای خاصی دارند، وقتی هم که از جنگجویان و سلحشورانشان ستایش میکنند یک آهنگ مخصوصی دارند و تنها زور بازو و تسلط بر دشمن و اینها نیست، مسئله پیروزی یک فکر، یک ایده، یک معنویت و امثال این حرفها در کار است. بهطورکلی در میان ادیان آسمانی چنین چیزی یافت میشود. حالا نمیگویم همه اینطورند اما فرض کنید مثلاً بنیاسرائیل که با فرعونیان میجنگیدند آنها آنقدر در دربار فرعون ضعیف بودند که اصلاً تاب عرضِ اندامی نداشتند ولی همینکه با آمدن حضرت موسی یک شخصیتی پیدا کردند و توانستند یک خودی نشان بدهند، در شعارهایش فقط این نبود که اسرائیلی هستند و بر مصریها، یا بر سبطیها و بر قبطیها پیروز میشوند یا شکست میخورند، صحبت این بود که دین و حق و خدا مطرح شود. خب دیگرانی که معتقد نبودند و یا بتپرست بودند این چیزها برایشان مطرح نبود.
پس اولاً یک فرقی بین این جنگها، چه شکستش و چه پیروزیاش، وجود دارد بین آن کسانی که معتقد به یک دینی هستند، ایمانی دارند، یک آرمانی دارند، برای یک هدفی غیر از تسلط بر دشمن و پیروزی بر سرزمینها و اموالشان میجنگند و طبعاً جایگاه اینها را در میان سایر جنگها خیلی بالاتر میبرد. آن جنگها، شبیه جنگهای حیوانات وحشی است که در جنگل با هم میجنگند صرفاً برای اینکه هر کسی که زورش بیشتر است غالب شود اما در میان اینها کسانی هستند که جنگشان تنها برای این نیست که زور ما بیشتر است یا نیست، یا قوم ما یا نژاد ما غالب شود، بلکه در کنار آن اهداف این هدف هم هست که آرمان ما پیروز شود؛ بنابراین من بحث را روی جنگها و مبارزاتی میآورم که در میان متدینان اتفاق افتاده است.
اینکه چه اندازه برای آرمانشان، برای دینشان و برای ارزشهای دینیشان اهمیت قائل باشند و این در فعالیتهای جنگیشان، مبارزهشان و فداکاریهایشان مؤثر باشد خیلی باهم اختلاف دارد. خب هر کسی که بگوید من متدینم ادعایش این است که برای دینم میجنگم؛ اما همه راست نمیگویند؛ آنهایی که در کربلا آمدند و سیدالشهداصلواتاللهعليه را به شهادت رساندند آنها میگفتند: یا خَیْلَ اللّهِ اِرْکَبی وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِری. صبح هم نماز جماعت خواندند! امروز هم ملاحظه میفرمایید کسانی که اسم خودشان را خادمالحرمین گذاشتهاند آنچنان انسانها را بیمحابا درو میکنند که در تاریخ، کمنظیر است مخصوصاً با نام اسلام و...؛ کسانی را که در قومیت، در زبان، در جغرافیا و در اصالت، مقدم بر خودشان هستند؛ اصالت یمنیها در عربیت، بیشتر از حجازیهاست. ایمانشان هم همینطور است. آنوقت، اینها را اینطور به نام دین، اما به کام بزرگترین دشمنان دین، دارند با خاک یکسان میکنند!
یک دسته دیگر را هم باید کنار بگذاریم؛ آنهایی که عالماً، به نام دین اما از روی نفاق و برای اغراض دنیویشان کار میکنند؛ اما آنهایی که بهراستی برای دین ارزش قائلاند و حاضرند برای پیروزی دین زحمت بکشند و افتخار میکنند که در راه دین کشته شوند، اگر انسان از آنها سؤال کند که دین چه اهمیتی دارد که شما اینقدر افتخار میکنید جانمان را فدای دین میکنیم و اینها، آخر دین چه نقشی در زندگیتان دارد؟ شاید خیلی جواب روشن و یکنواختی دریافت نکنیم. در مقام اینکه دین چرا اهمیت دارد، چرا ما میخواهیم دین داشته باشیم، چرا میخواهیم از دین دفاع کنیم، جوابهایی که گفته میشود مختلف است. حالا سادهتر، قبل از مسئله جنگ و فداکاریهای جنگ، اگر بین خود مردم، همسایههایمان، خویش و قومهایمان و دوستانمان این سؤال مطرح شود که آخر شما برای دین چه نقشی قائلید؟ اگر آدم دین نداشته باشد چه طور میشود؟ ممکن است بگویند که ما دین که داریم در آخرت بهشت میرویم و بیدینان به جهنم میروند. خب میگویند اصلاً از کجا معلوم جهنم و بهشتی باشد؟! آن کسی که دین ندارد خب بهشت و جهنمش را هم قبول ندارد؛ إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا؛[2] همین است دیگر، یک روز متولد میشویم یک روز هم میمیریم تمام میشود، بهشت و جهنم کجا بود؟!
کسان دیگری که شاید عدهشان بیشتر از همه باشد میگویند وقتی انسان دین داشته باشد خیانت نمیکند، ظلم نمیکند، زندگی آرامی دارد، آرامش دارد، آسایش دارد، جنایت کم میشود؛ شواهدی هم میآورند که هر چه مردم دیندارتر باشند در میان آنها کمتر جرم و جنایت رخ میدهد. ایامی که به عبادت میپردازند مثل ماه رمضان، گناه کم میشود، جنایت کم میشود. این دلیل این است که دین خوب است. حاصل این کلام چیست؟ این است که آن که برای ما ارزش دارد آرامش زندگی و راحتی زندگی دنیایمان است. دین را میخواهیم چون به آرامش زندگی ما کمک میکند. وقتی میگوییم چرا دین دارید؟ میگویند برای اینکه وقتی دین داریم جنایت کمتر میشود، راحتتر زندگی میکنیم، کمتر ظلم و ستم میشود. معنای این سخن درواقع چیست؟ یعنی هدف اصلی ما خوشی دنیاست؛ دین را هم میخواهیم برای اینکه خوشی دنیا را بهتر فراهم کنیم. وقتی ظلم و خیانت نمیشود خب آرامتر و راحتتر زندگی میکنیم، امنیت داریم، به مال و عِرض و ناموسمان خیانت نمیشود، دین برای این خوب است.
شاید در سخنرانیها، کتابها، مقالات هم از اینگونه سخنان زیاد شنیده باشید. بنده که کمی سنم بیشتر از شماست از اول نوجوانیام از منبریها، از وعاظ، از کتابها و مقالات درباره اهمیت دین بیشتر از شما شنیدهام. غالباً هم بر این آهنگ بوده که دین باعث آسایش، پیشرفت و راحتی زندگی میشود. غافل از اینکه این منطق، ازنظر خود دین منطق قویای نیست. کسانی هستند که عمیقتر، حسابشدهتر و معقولتر از اینها جواب میدهند. عده آنها زیاد نیست اما نقششان خیلی بالاست و ارزششان خیلی بالاتر است. آنهایی که فهمیدهاند اصلاً برای چه آفریده شدهاند و اصلاً چرا زندگی میکنند. هدف آن دسته پیشین ادامه زندگی راحت بود. این مفروقعنه بود. چرا ندارد؛ چرا زندگی راحت؟ بالاخره انسان زندگی راحت میخواهد. چه کنیم که راحت زندگی کنیم؟ دین داشته باشیم تا راحت زندگی کنیم؛ اما اینها میگویند اصلاً برای چه زندگی کنیم؟ اصلاً برای چه آفریده شدهایم؟
بنابراین به نظر بنده اولین مسئلهای که ما باید روی آن فکر کنیم همین است که ما اصلاً برای چه آفریده شدهایم؟ اینجا آمدهایم که چهکار کنیم؟ آیا همان غریزه حیوانی است که هر حیوانی میخواهد بیشتر به حیات خودش ادامه دهد؟ حشرات هم وقتی احساس خطر کنند میخواهند یکطوری خودشان را استتار کنند، یکطوری فرار کنند که بیشتر زنده بمانند، تا آخرین لحظه هم دستوپا میزنند تا بلکه حیاتشان ادامه پیدا کند. ما هم همینطوریم؛ ولی انسانیت انسان اقتضا میکند که اصلاً بفهمد برای چه زندگی میکند.
یکی از مطالب اساسیای که قرآن به ما یاد میدهد و متأسفانه کمتر به آن توجه میکنیم این نکته است که اصلاً ما برای چه شما را در این عالم آفریدیم؟ ما از اینها حقایق غفلت میکنیم؛ مثلاً آیه نماز، روزه، جهاد و اینها را بحث میکنیم اما اینکه اصلاً چرا اینجا خلق شدهایم و برای چه ما را خلق کردهاند، کمتر روی آن فکر میکنیم، درصورتیکه مسئله اصلی همین است.
بهترین جوابی که معمولاً به این سؤال داده میشود که خدا برای چه ما را آفریده، این است که خدا ما را آفریده تا با اعمال خودمان به رحمتهای ابدی برسیم. چون راه رسیدن به آن رحمتها، انجام کار درست در این عالم بوده، اینجا ما را آفریده تا کارهای خوب انجام دهیم تا به آنجا برسیم. یک کسی وقتی خیلی دقیق باشد میگوید خدا اگر خیلی میخواست رحمت بفرستد خب از اول ما را در بهشت میآفرید. مگر نمیگویید که خدا ما را آفریده تا برای اینکه ما را بیشتر به رحمت برساند؟ خب از اول ما را در بهشت میآفرید، دیگر اینهمه جنگها، خونریزیها، سیلها، زلزلهها، مصیبتها و امثال اینها نبود. مگر از خدا کم میآمد؟! بالاتر از آن، عزیزترین بندگانش باید در این عالم به فجیعترین وضعی به شهادت برسند! خب همه اینها را یا لااقل آنهایی که میدانست بناست کار خوب انجام دهند، همه را از اول در بهشت میبرد و دیگران را هم خلق نمیکرد. جوانهایی که تیزبین و کنجکاو هستند از این سؤالها میکنند. در سایتها و امثال اینها گاهی از این سؤالها مطرح میکنند و جواب دادنش آسان نیست. من خیال میکنم که شما عزیزان هم این استعداد را داشته باشید و این سؤال بهصورت جدی برایتان مطرح است و جوابش را گرچه بهطور مبهم حل کردهاید، منتها هر چه انسان روشنتر جواب بگیرد کمتر آفت میبیند. هر چه جواب، روشنتر و قویتر باشد تشکیکات و شبهات کمتر به او ضربه میزند.
خود قرآن این جواب را به ما داده منتها ما باید سعی کنیم بیشتر بازش کنیم، بهتر بفهمیم، استدلالاتش را بیشتر فکر کنیم. در یک آیهای میفرماید إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[3] در سوره تبارک میفرماید الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[4] درباره جنگها و جهادها میفرماید وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِینَ.[5] حاصلش این است که یک مقامی هست که خدا در عالم هستی آفریده که بعد از مقام الوهیت و مقام خدایی، چیزی بالاتر از آن نیست. ذات و ماهیت آن مقام بهگونهای است که یک کسانی باید خودشان بخواهند، انتخاب کنند تا به آن برسند. زورزورکی هم نمیشود به کسی داد. اگر زورزورکی به کسی بدهند مثل احترامهای زورزورکی میماند؛ مثلاً یک طوطی را تربیت کردهاند که وقتی یک کسی وارد میشود میگوید: سلام، خوشآمدید! خب، خیلی قشنگ است و انسان تعجب میکند اما واقعاً این احترام بود؟! آن را تربیت کردهاند؛ یک حرکت مکانیکی یا شبیه حرکت مکانیکی است. میگوید: خوشآمدید! اینطوری عادت کرده یا تربیتش کردهاند. خودش هم نمیداند که آنچه میگوید یعنی چه؟ اینکه یک کسی را بهزور ببرند و در یک جایی بنشانند، این برای او کمال نمیشود و خودش هم از آن لذتی نمیبرد. آنوقتی از آن مقام لذت میبرد که بفهمد کجاست، با چه کسی سروکار دارد و در حضور کیست.
فرض کنید اگر اینجا به شما یک دسته دعوتنامه دادند که امروز به دفتر مقام معظم رهبری تشریف بیاورید، مهمان آقا هستید، خب اول آنهایی که گرسنه هستند میگویند: الحمدلله! غذایمان تهیه شد، نباید دیگر دنبال غذا برویم. این یکی. دسته دوم میگویند برای ما چه افتخاری است که دفتر آقا، ما را دعوت کردهاند. چه افتخاری است که نصیب ما شده است. این دو تا. اگر شما آنجا رفتید و دیدید که آقا، صدر مجلس نشستهاند و یکییکی دعوت میکنند و با او مصافحه میکنند و او را نوازش میکنند، آن احساس با آن احساسی که از خوردن غذا پیدا میشود چه فرقی دارد؟ چه کسی آن را درک میکند؟ کسی که بداند این آقا کیست، من کجا هستم و این دعوت کردن یعنی چه، این دست به سروگوش کشیدن یعنی چه. کسانی هستند که اگر دفعتاً چنین حالتی برایشان پیدا شود از شوق و از لذت بیهوش میشوند؛ اما اگر زورزورکی دستش را بگیرند و ببرند آنجا بنشانند، یک غذا هم جلویش بگذارند که بگیر! زود باش بخور! این هرگز چنین لذتی نمیبرد. اگر نفهمد که اینجا کجاست، با چه کسی مواجه است، چه مقامی او را به اینجا دعوت کرده، چه ارزشی دارد؟ اصلاً آن لذت برایش پیدا نمیشود. همان لذتی پیدا میشود که یک حیوانی از خوردن غذا شکمش سیر میشود.
آن مقامی که خدا آفریده که بعد از مقام الوهیت چیزی بالاتر از آن نیست این یک چیزی است که انسان باید بفهمد، درکش کند، انتخاب کند، یکعمر برایش زحمت بکشد تا انسان به آن برسد. اگر زورزورکی دست انسان را بگیرند و آنجا بگذارند اصلاً نمیفهمد آنجا چیست؟ اینکه میگوییم خوب بود ما را از اول همانجا خلق میکرد، خیلی که هنر میکردیم مثل یکی از فرشتگان میشدیم. فرشتگان خادم اولیای خدا هستند. فرشتگان کسانی هستند که به دستور خدا برای نماد انسانیت، برای حضرت آدم، به خاک افتادند و سجده کردند. ما خیلی که هنر کنیم میگوییم خدا ما را در بهشت میآفرید. در آن صورت ماهم مثل یکی از فرشتهها میشدیم. فرشتگان از اول همانگونه هستند. خاصیت فرشتگان همین است؛ مثلاً هرکدامشان از اول در هر جایگاه مقدسی که آفریده شدهاند، تا آخر همانجا هستند؛ اما آن مقامی که خدا برای انسانها آفریده و انسان را خلیفه خودش قرار داده، آن مقامی است که فرشتگان نوکرش میشوند.
همین انسان در شب معراج بهجایی رسید که جبرئیل گفت: من دیگر نمیتوانم بیایم؛ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْت. این انسان بود که بالاتر میرفت. آن مقام را برای من و شما آفریدهاند به شرطی که بفهمیم کجاییم؟ از ما چه خواستهاند؟ و تصمیم بگیریم آنگونه که خواستهاند عمل کنیم؛ در بند این نباشیم که سخت میگذرد یا راحت، در جنگ پیروز میشویم یا شکست میخوریم؛ وظیفهمان را باید انجام دهیم؛ سالم هستیم یا مریض، فقیر هستیم یا غنی، هر چه او میخواهد. باید ببینم مولا از ما چه میخواهد. اگر گفت برو دکتر! بگویم چشم. تو گفتی، من هم گفتم چشم، اما من اگر پیش دکتر بروم چه خوب بشوم و چه نشوم به آنچه تو میخواهی راضیام. برو به جنگ! چشم، اما پیروز بشوم یا شکست بخورم برای من فرقی نمیکند؛ من بنده تو هستم، هر چه تو بگویی پاسخ من «چشم» است.
این مقام را جوانهای ما در این عصر میتوانند کسب کنند. خدا ساعت بر ساعت بر علو درجات امامرضواناللهعلیه بیفزاید. اوست که این راه را برای ما باز کرد و به ما نشان داد. مراحل قبلیاش را دیگران هم گفته بودند، حالا این را هم گفته بودند منتها رواجی نداشت و امام این را رایج کرد. اینکه دین داشته باشید تا زندگیتان آرام باشد، جنایت کمتر شود، این را دیگران هم گفته بودند اما اینها مراحل پایین بود. برای ما بچهها گفته بودند. آنچه خدا برای اولیای خود خواسته است این است که این راه را بیایید تا کنار خودم جای بگیرید؛ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ.[6] مرد و زن هم فرقی نمیکند، هر دو میتوانند به این مقام برسند. حالا جالب این است که الگویی که خدا برای این کار معین میفرماید یک خانم است؛ وَضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیتًا فِی الْجَنَّةِ.[7] میگوید الگوی همه مؤمنین عالم این خانم است؛ چرا؟ برای اینکه گفت: خدایا! من میخواهم کنار خودت بیایم؛ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیتًا. برای من یک خانهای کنار خودت بساز. این تعبیر که یک خانه برایم بساز تعبیری خودمانی است؛ اما او که خانه نمیخواست؛ میخواست عِندَكَ باشد.
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاء عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ؛[8] همه مؤمنین، چه در عالم برزخ و چه در عالم قیامت از طرف خدا روزی داده میشوند؛ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُكْرَةً وَعَشِیا.[9] پس شهدا چه خصوصیتی دارند؟ آنها عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ هستند. ما نمیفهمیم که عِندَ رَبِّهِمْ یعنی چه؟ اما همین را باید بدانیم که نزدیک خداست. چه طور میشود به آن مقام رسید؟ آنوقتی که انسان بخواهد نزدیک خدا شود؛ یعنی بخواهد خودش را فراموش کند. من کیستم؟! خدا من را از یک اسپرماتوزوئید خلق کرده، هر چه به من داده او داده، مال اوست، در راه او صرف کنم؛ کجا برو، هر چه او میگوید چشم؛ به راست، راست. به چپ، چپ. ایست، ایست. اگر میخواهی کنار من بیایی اینطوری باش. از کلمات بسیاری از روایات و بعضی اشارات آیات قرآن و اینها استفاده میشود که کسی که این مقام را دارد، شاید، حالا من عرض میکنم شاید، دیگر اصلاً عارش میشود که به بهشت نگاه کند.
یک حدیث است که شاید چند بار دیگر هم خوانده باشم. این حدیث را در کودکی از یک آقای ملایی که داشتیم، مرحوم آقا شیخ غلامرضای خراسانی، شنیدهام. ایشان روی منبر بود و من بچه بودم و از ایشان شنیدم اما از بس خوشم آمده در یادم مانده است. با آن لهجه یزدی میگفت: جونم! فکر آن جایی باش که وقتی حضرت زهراسلاماللهعلیها به روی امیرالمؤمنینعلیهالسلام میخندد بهشتها پر از نور میشود. روایت این است که وقتی حضرت زهراسلاماللهعلیها در بهشت به روی امیرالمؤمنینعلیهالسلام لبخند میزنند از بین دندانهایشان، بین ثنایاها، نوری پخش میشود که همه بهشت را فرامیگیرد. مؤمنان از لذتی که از دیدن آن نور میبرند مدهوش میشوند. چنین کسی دیگر از اینکه در بهشت گوشت مرغ بخورد لذت میبرد؟! یک لبخند حضرت زهراسلاماللهعلیها برای بهشتیان چنین اثری دارد. یک لبخندش! این چه مقامی است؟! خدا این مقام را برای شیعیانشان معین فرموده، میگوید به اینطرف بیایید، خیلی ارزش دارد. دل به این زخارف دنیا نبندید، اینها اسباببازی است؛ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ.[10] اینها را دست شما دادهاند که بازی کنید، تا امتحانتان کنند. آنکه باید به آن دل ببندید آنجاست.
اگر میخواهید به آنجا برسید باید سعی کنید در هر حالی، مطابق آنکه خدا میخواهد عمل کنید، هر چه باشد؛ گاهی شادی است، گاهی غم است، گاهی جنگ است، گاهی صلح است، گاهی شادی است و گاهی عزاست، هر چه او میخواهد. فهمیدن این خیلی مشکل نیست. پیدا کردن راهش هم خیلی مشکل نیست. الحمدلله خدا رهبری به ما داده که در پیچیدهترین کارها، با سرانگشت اشاره میکند و راه را نشان میدهد. ایشان اولاد همان حضرت زهراست. ما کم نداریم، یککمی همت میخواهد که اولاً بفهمیم و بشناسیم بعدش هم عمل کنیم. تصمیم بگیریم که آنکه به ما فهماندند را جدی بگیریم.
وقتی تحلیل میکنیم درمییابیم که الآن حفظ دین و ایمان و کشور ما همه به برکت خون شهداست، و ما طفیلی آنها هستیم، اگر آنها نبودند شما میتوانید تصور کنید که آنوقت چه میشد؟ حکومت کجا بود؟ در دست چه کسی بود؟ خدا انشاءالله درجات آنها را عالیتر کند و به ما هم توفیق دهد که راهی که آنها رفتند را ادامه دهیم و هر چه دستمان میرسد دست یکی دیگر را بگیریم و با خودمان ببریم.
پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، دلهای همه ما را از همه آلودگیها پاک کن!
بر معرفت ما و بر محبت ما نسبت به خودت و اولیای خودت بیفزا!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
در ظهور ولیعصر (عج) تعجیل بفرما!
عاقبت امر همهمان را ختم به خیر بفرما!
وصلّی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین
[1]. مائده، 27.
[2]. انعام، 29.
[3]. کهف، 7.
[4]. ملک، 2.
[5]. محمد، 31.
[6]. قمر، 55.
[7]. تحریم، 11.
[8]. آلعمران، 169.
[9]. مریم، 62.