بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنم که ادامه حیات و توفیقی مرحمت فرمود که امروز در جمع بهترین فرهیختگان و بزرگان کشور باشم و فرصتی باشد برای عرض ارادت و تشکر از زحمات خالصانه و ارزشمندی که عزیزان انجام دادهاند و بیشتر هم انجام خواهند داد.
بنده و امثال بنده متعلق به دو نسل سابق هستیم. امروز کسانی که باید در برنامهریزی و جهتیابی حرکت و فعالیتهای علمی، فکری و مدیریتی تلاش کنند جوانانی هستند که با انرژی، با اراده قوی، با امید فراوان و با اعتمادبهنفس قابلستایشی وارد میدان شدهاند و ما هم از تماشای فعالیتهایشان لذت میبریم و حسرت میخوریم که دورانی که ما جوان بودیم این فرصتها برای ما پیش نمیآمد و الحمدلله به برکت پیروزی انقلاب، رهبریهای امام و فداکاریهای شهدا و ایثارگران، این فرصتها پیش آمده است که نسل جوان ما امروز بتوانند قدمهای استوار و بلندی در راه ترقی و تعالی بردارند. اگر از مثل بنده کاری بربیاید این است که بتوانم ظرف چند دقیقه، عصاره تجربیات گذشته 70 ساله و استفادههایی که از منابع دینی و شخصیتهای بزرگ بردهام را خدمت عزیزان ارائه بدهم. حالا اینکه آیا آنچه من عرض میکنم واقعاً برای شما ارزش شنیدن داشته باشد یا نه، بعد قضاوت خواهید فرمود. بنده که چنین قضاوتی را ندارم که عرایض بنده بتواند برای شما مفید باشد. شاید هم باید پیشاپیش از تضییع وقت شما از شما عذرخواهی کنم.
به نظر بنده حرکت در جهت تعالی، ترقی و توسعه، به آن معنایی که مقام معظم رهبری اشاره فرمودهاند، احتیاج به یک افکار بنیادی دارد. اگر ما این پیشفرضها و این مبادی فکری را درست بشناسیم و باور کنیم، میتوانیم تحول عظیمی در کشور خود و بلکه در جهان به وجود بیاوریم، تحولی در جهت مثبت و به سوی کمال بینهایت؛ اما اگر این ریشهها را درست شناسایی نکنیم و سؤالاتش را درست حل نکنیم کار ما بیریشه خواهد بود.
قرآن یک مثل جالبی دارد که همه شما بهتر میدانید؛ میفرماید أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا.[1] در مقابلش هم میفرماید وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ.[2] سخن پاک مثل درخت ریشهداری است که ریشهاش در زمین محکم و استوار است و شاخههایش به طرف آسمان، بالا رفته و میوههای خودش را همواره به بار میآورد؛ تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا.
در مقابل، درختی را تعریف میکند که اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ؛ از زمین کنده شده و ریشهاش در زمین استوار و پابرجا نیست. چنین درختی دوامی پیدا نمیکند، ریشههایش بهزودی میخشکد و میپوسد و دیگر شاخ و برگی درنمیآورد و میوهای هم نخواهد داشت.
عرض بنده در این نیست که این آیه در چه مقامی است. فقط خواستم از این تشبیه استفاده کنم که اگر ما افکار و ساختار فکری و انسانی خودمان را مانند یک درخت ریشهدار قوی تقویت کنیم میتوانیم امیدوار باشیم که میوههای بسیار ارزندهای به بار خواهد آورد، میوههایی که پایانناپذیر است اما اگر پایه و ریشه نداشته باشد چندی ممکن است سرسبزی خودش را حفظ کند ولی دوامی نمیآورد و بالاخره میخشکد و از بین میرود.
ما وقتی با مسائل زندگی مواجه میشویم غالباً عادت نکردهایم که به ریشهها بیندیشیم و فقط به برخورد با معلولات اکتفا میکنیم. اگر به دنبال علت آن هم میگردیم، به علتهای قریبی که بشود زود به آن پرداخت و به قول خودمان، کاربردی باشد و زود یک اثر عملی داشته باشد توجه میکنیم. این روحیه و تفکر پراگماتیسمی است که بالاخره زود به عمل برسیم. این خیلی با این مَثل قرآنی وفق نمیدهد.
انبیا خواستهاند که ساختار فکری، ذهنی و انسانی بشر را از ریشه، تقویت کنند و لذا روی مسائلی تکیه کردهاند که جنبه بنیادی دارد. اگر آن ریشهها تقویت شود بهموقع بار میدهد و شاخ و برگ پیدا میکند؛ تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا؛ اما اگر ریشه، قوی نبود و کنده شده بود و پابرجا نبود اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ، این دوامی نخواهد داشت.
ما اگر بناست فکر کنیم و اتاق فکری داشته باشیم، کسانی که واقعاً اندیشیدن، اندیشهسازی و ارائه اندیشههای نو و سازنده را وظیفه خودشان بدانند باید از ریشهایترین مسائل شروع کنند. این شروعی که عرض میکنم منظورم شروع زمانی خاصی نیست. منظورم این است که ترتیب منطقی آن باید حفظ شود. حالا اینکه زمان چه اندازه اقتضا کند و شرایط چه اندازه مساعد باشد برای اینکه چه اندیشهای از چه راهی پیگیری شود ولی بههرحال این ترتیب منطقی باید در ذهن باشد.
راستی ما دنبال چه میگردیم؟! برای چه زندگی میکنیم؟! ما چه هستیم؟! از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت؟! اگر ما آمار بگیریم شاید درصد کسانی که راجع به این مسائل میاندیشند از یک درصد هم کمتر باشد. مردم زندگی که میکنند از وقتی که خودشان را میشناسند نیازهایی دارند؛ گرسنه هستند، تشنه هستند، لباس میخواهند، همسر میخواهند، دنبال این هستند که نیازهایشان را برطرف کنند. در مقابل این سؤالات که چه بودهایم، کجا بودهایم و به کجا خواهیم رفت گفته میشود برو کشکت را بساب! حالا یک چیزی بودهایم و یک چیزی هم خواهیم بود! انگیزهای برای اینکه اصلاً چرا آفریده شدهایم، اصلاً آیا آفریده شدهایم یا نه، هدفی در کار بوده یا نه، به کجا میتوانیم برسیم، چه میتوانیم بشویم و چه باید بشوی وجود ندارد. اگر ما اینها را ندانیم پس چگونه میتوانیم بگوییم از چه راهی باید برویم؟! اگر ندانیم که به کجا میخواهیم برویم و به کجا میخواهیم برسیم آیا جواب صحیحی خواهیم داشت که از چه راهی باید برویم؟! مقصد است که راه را تعیین میکند. اگر مقصد برای ما مشخص نباشد و بگوییم حالا از این راه برویم یا از آن راه؛ یکی میگوید راه راست بهتر است، یکی میگوید راه چپ، یکی هم میگوید میانه بهتر است. آخر راه به کجا؟! به کجا میخواهیم برویم؟! دنبال چه میگردیم؟!
آنچه عملاً هدف قریب و کاربردی انسانها را تشکیل میدهد رفع نیازهاست. اکثراً هم نیازهای حیوانی است. اگر از این نیازهای حیوانی فراغتی پیدا کردند اندکی هم به نیازهای فراحیوانیشان میرسند؛ برای ارضای کنجکاویشان، کشف حقایق و اینکه امتیازهای خاصی کسب کنند کمیابیش به اینها هم میپردازند اما دیگر به فراتر از اینها که اصلاً ما برای چه آفریده شدهایم و چرا باید زندگی کنیم، کمتر توجه میشود. من آماری نگرفتهام. لااقل من که اینها را میگویم با خودم مقایسه میکنم؛ من چقدر از ساعات زندگیام را صرف فکر کردن در این باره میکنم؟ حالا من که در محیطی بار آمدهام که جای این حرفها بوده و از اینگونه چیزها زیاد به گوشم خورده است اما درعینحال، خودم خیلی درباره اینها فکر نکردهام. آنهایی که اصلاً این حرفها به گوششان نمیخورد که به طریق اولی.
در میان شاخههای معرفتی انسان، کدام شاخههاست که میتواند به اینها جواب بدهد؟ در بین این رشتههای علوم مختلفی که داریم و شما بهتر از من میشناسید، آیا فیزیک به این سؤالات جواب میدهد؟! آیا شیمی جواب میدهد؟! آیا ریاضیات جواب میدهد؟! آیا زیستشناسی جواب میدهد؟! کدامیک از این رشتههاست که جواب میدهد که من برای چه آفریده شدهام، کجا میتوانم بروم و به کجا میتوانم برسم؟ حالا اگر کلی فکر کنیم میگوییم شاید تا کره مریخ بتوانیم برویم. تازه وقتی که به کره مریخ رفت میبیند کرهای است مثل اینجا یا شاید شرایط آن خیلی نامناسبتر از زمین هم باشد. آنوقت چه میشود؟ آن کجایی که من میگویم غیر از این کجاست. منظور این است که آن مقامی که انسان برای آن آفریده شده است کجاست؟
در بین رشتههای معرفتیای که ما میشناسیم آن کسانی که متصدی بیان این مسائل هستند یکی فیلسوفانی هستند که در این زمینهها اندیشیدهاند و خواستهاند از راه عقل به آن برسند. آنها باید راههای بسیار پرپیچوخمی را طی کنند تا به نتیجه برسند. حتی ممکن هم است که به کجراهههایی بیافتند، کما اینکه افتادهاند. یکی هم راه دین و وحی است که میگوید شما برای چه آفریده شدهاید؟ شما چه هستید و به کجا باید بروید؟ چه ارزشی دارید؟ نسبت شما با سایر مخلوقات چه نسبتی است؟ نسبت یک به دو، یا یک به سه یا یک به هزار؛ یعنی شما هزار برابر آنها ارزش دارید یا کمتر یا بیشتر؟
اجمالاً آن جوابی که دین میدهد غیر از همه اینهاست. خلاصه جوابی که دین به ما میدهد این است که ارزش شما نسبت به سایر موجودات، شبیه فاصله بین متناهی با نامتناهی است. شما هر چقدر متناهی را طولانی و عدد بزرگی فرض کنید چه نسبتی با نامتناهی دارد؟! ارزش شما آن است. شما در حد خلیفهالله و جانشین خدا هستید. شما برای آن مقام خلق شدهاید. آن مقام چیست؟ پر خوردن است؟! زیبا پوشیدن است؟! اندام زیبا داشتن است؟! کاخهای آنچنانی داشتن و امثال اینهاست یا چیز دیگری است؟! چیزهای از این قبیل یعنی از سنخ مادیات است یا نه یک چیز معنوی است؟! معنوی نه اینکه یعنی خیالی بلکه یعنی یک واقعیت روحی؛ یعنی ارزش شما به این است که روحتان تکامل پیدا کند. این روح است که میتواند به خدا نزدیک شود و مظهر و جانشین خدا شود. این جوابی است که دین میدهد. متناسب با این مقصد هم راههایی را معرفی میکند که خلاصه آن هم بندگی است؛ باید اطاعت خدا کنید تا به خدا نزدیک شوید، حالا در شاخههای مختلف آن.
همه ما کم یابیش به این معتقدیم. بالاخره قرآن را قبول داریم، اسلام را قبول داریم، اینکه انسان خلیفهالله است را همه میگوییم اما این اعتقاد آنچنان زنده نیست تا در رفتار ما اثر برجستهای داشته باشد. بسیاری از وقتها غفلت میکنیم. مخصوصاً اگر نیاز مادی در ما قوی شود، اصلاً فراموش میکنیم. میگویند آدم گرسنه، دین و مذهب درستی ندارد. عقل درستی هم ندارد. اگر غرایز قویی هم از قبیل شهوت و غضب بر ما غلبه کند دیگر فکر ما درست کار نمیکند و حاضر نیستیم در این بارهها درست فکر کنیم. اگر هوسهای دیگری هم بر ما غالب شود و در ما رسوخ کند مثل مقامطلبی، جاهطلبی یا پولپرستی که اصلاً یک مرضی است، انسان ازخودبیگانگی پیدا میکند. اصلاً فقط عاشق پول میشود و هیچ استفادهای هم از این پول نمیکند. یا کسی که عاشق مقامش است، اینکه فلان تیتر یا فلان عنوان آیتالله یا پروفسور یا رئیسجمهور را داشته باشد همین عنوان، معشوقش میشود. آیا ما برای همین آفریده شدهایم؟! تا ما این را نشناسیم راههایش را نمیتوانیم بشناسیم و نمیتوانیم درست ارزیابی کنیم که ما کجای کار هستیم.
ما الآن وقتی بخواهیم بگوییم میخواهیم راه توسعه را پیش برویم، ناخودآگاه خودمان را با آمریکا، با انگلیس و با آلمان مقایسه میکنیم؛ ملتمان را با ملت آنها، صنایعمان را با صنایع آنها، اقتصادمان را با اقتصاد آنها، مدیریتمان را با مدیریت آنها و چون میبینیم آن صنعتها را نداریم احساس حقارت میکنیم. حالا اندک حرکتی در علم و تکنولوژی پیدا شده است وگرنه 30، 40 سال پیشتر خواب اینها را هم نمیدیدیم. همه احساس حقارت میکردند. مسئولان ما میگفتند شما لولهنگ هم نمیتوانید بسازید؛ که البته همان را هم راست میگفتند.
وقت گفته میشود توسعه، یعنی خودمان را با آنها مقایسه میکنیم و میبینیم که ما خیلی عقب هستیم، کمی حرکت کنیم تا به آنها نزدیک شویم. آخرش این است که در توسعه کشور، ایدهآل ما یکی از اینها میشود.
اگر ازلحاظ آرامش بخواهیم توسعه پیدا کنیم حداکثر این است که سوئیس میشود. اگر ازلحاظ پیشرفت اقتصادی بخواهیم توسعه پیدا کنیم قبل از این بحران اقتصادی که آمریکا به آن گرفتار شده است، میشود آمریکا یا مثلاً ازلحاظ صنعتی میشود آلمان. دلمان میخواست اینگونه باشیم.
اگر این فکر، غالب باشد آن طوری که من خیال میکنم که ازلحاظ تعداد، غالب هم است توسعه ما درنهایت به جایی منتهی خواهد شد که اینها رسیدهاند؛ یعنی ما اگر مثلاً خودمان را مثل آمریکا میدیدیم احساس نقصی نمیکردیم و کمبودی نداشتیم. حالا دنبال این میگردیم که کمبود داریم و باید تلاش کنیم؛ میخواهیم چه بشویم؟ تا صنعتمان مثل آنها بشود و فرض کنید بهتر از آنها! اصلاً ایدهآل ما آنهاست؛ اما سؤال ریشهای این است که آیا باید اینگونه باشد؟! آیا اینها واقعاً ایدهآل هستند؟! ما برای همین آفریده شدهایم که بمب اتم بزنیم و هزاران نفر را بکشیم؟! برای این خلق شدهایم که با فلسطین، با لبنان، با عراق و با افغانستان اینگونه رفتار کنیم؟! آیا برای این خلق شدهایم؟! اینکه ما آمریکا شدیم یعنی اینها دیگر. چیست که بشود آن را ایدهآل قرارداد و بگوییم ما دلمان میخواهد آنگونه شویم؟ الگو کدام است؟ چقدر در این باره فکر کردهایم؟
اگر بناست ما فکری را آغاز کنیم، اگر میخواهیم در این زمینه تلاشی کنیم و اتاق فکری تشکیل بدهیم، موضوع فکر ما چه باید باشد؟ اگر موضوع فکر ما چیزی بود که درنهایت ما هم یکی از ایالتهای پنجاه و چندگانه آمریکا بشویم، بلاتشبیه مثل اسرائیلی که متعلق به آمریکاست، چه طور است؟ بمب اتم، تکنولوژی پیشرفته و هواپیمای فوق مدرن به آن میدهد. اگر آمریکا با ما هم اینگونه بود دیگر مثل اینکه احساس کمبودی نمیکردیم. آیا ما برای همین تلاش میکنیم؟! یعنی جهت اتاق فکر ما به همین جهت است؟! توسعه را این میدانیم؟! الگو را این میدانیم؟! اگر اینگونه است خیال میکنم فکر کردنمان با فکر نکردنمان چندان تفاوتی ندارد و داریم کج میرویم! دستکم اسلام این را تأیید نمیکند.
اسلام میگوید شما آفریده نشدهاید که آمریکا بشوید؛ میگوید شما آفریده شدهاید که علیگونه شوید، سلمان شوید؛ شما برای این آفریده شدهاید. اگر میخواهید حکومت هم تشکیل بدهید باید حکومتی باشد که در رأس آن مثل علیعلیهالسلام باشد.
در پاریس از امامرضواناللهعلیه سؤال کردند که اگر شما پیروز شدید و شاه را بیرون کردید، چه حکومتی تشکیل میدهید؟ ایشان فرمودند حکومت علیعلیهالسلام؛ الگوی ما اوست. همه ما میدانیم که علیعلیهالسلام یعنی چه. نهتنها ما میدانیم بلکه کفار عالم هم میدانند که علی یعنی چه. کفار عالم که خدا را قبول ندارند ولی علی را میشناسند و میدانند علیعلیهالسلام چه کسی بود؛ علیعلیهالسلام یک انسان ایدهآل بود.
ما باید بنشینیم فکر کنیم که باید چه بشویم؟ اینهایی که ما فکر میکنیم ایدهآل است احتمال بدهیم که داریم اشتباه میکنیم. آیا معنایش این است که نباید به اینها برسیم؟! نه، اینطور نیست. صحبت بر سر ایدهآل است؛ صحبت سر هدف نهایی است. اینها میتوانند شاخ و برگهای تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِینٍ باشد. اینها ریشه نیستند. میگوید به دنبال ریشهای بگرد که این شاخهها را هم دارد اما اگر فقط به دنبال شاخه باشید، اگر ریشه نداشته باشد اینها هم از بین میرود.
اقتصاد آمریکا در چه حالی است؟! حالا تنها آمریکا نیست، کل کشورهای غربی و کشورهای سرمایهداری را میبینید که چه طور به سرازیری افتادهاند. این همان چیزی است که تا چندی پیش در همین جمهوری اسلامی، ایدهآل بود. اقتصاددانهای ما فرمولشان را از آمریکا میگرفتند. برای ما نسخه اقتصادی از اقتصاد آمریکا میدادند. حالا به این روز افتادهاند. چند روز دیگر هم سقوط قطعی خواهند کرد. این منحنی نزولی، آخرش به صفر میرسد، مگر تحولی پیدا شود و خدا تقدیری کرده باشد وگرنه این منحنی، آخرش به صفر میرسد. این همانی بود که ایدهآل ما بود. یک روزی آرزوی اکثریت قریب به اتفاق ما این بود که اقتصادی مثل اقتصاد امریکا داشته باشیم. اینگونه نبود؟! در چیزهای دیگر هم همینطور؛ در روانشناسیمان هم همینطور؛ در جامعهشناسیمان هم همینطور؛ در علوم سیاسیمان هم همینطور. اقتصادمان را هم که عرض کردم.
محور همه اینها شناخت حقیقت انسان و جایگاه او در آفرینش است که یک مجهول است و ما توجهی به آن نداریم. اگر اعتقاد ذهنی مبهمی هم داریم، در عملمان چندان اثری ندارد؛ اما اسلام میگوید اگر آن پایه را درست کردید همه اینها به عنوان گلها و میوههایی از این درخت خواهد رویید و ثابت و پایدار هم خواهد ماند اما اگر نباشد الآن هم یکمشت از این میوهها را به آن بچسبانید دوامی نمیآورد، ریشه ندارد و میخشکد.
بنده به عنوان کسی که شصت، هفتاد سال در خدمت اساتید، بویی از اسلام به مشامم رسیده است، حاصل عمرم را در همین جمله خلاصه میکنم؛ اولین فکری که ما باید بکنیم و آن را حل کنیم و باور کنیم، باوری که در عمل ما اثر ببخشد، نهتنها یک جواب ذهنیای که روی کاغذ بدهیم یا یک گزاره ذهنی درست کنیم و شعاری بدهیم، این است که ما برای چه آفریده شدهایم و باید به کجا برسیم. اگر این مقصد تعیین شد راههای پیدا کردن آن چندان مشکل نیست اما اگر این مقصد برای ما روشن نباشد، خواهناخواه به بیراهه خواهیم رفت و هیچوقت به هدف اصلی و نهایی از خلقتمان نخواهیم رسید.
امیدواریم خداوند متعال به برکت خونهای شهدا و فداکاریهای عزیزانمان بر بصیرت ما، بر همت ما، بر آگاهی ما و بر اراده ما بیفزاید و سایه بلندپایه مقام معظم رهبری را بر سر همه مستدام بدارد و تمام کسانی که در راه تعالی اسلام و مسلمین میکوشند را موفق بدارد.
والسلام علیکم و رحمة الله