بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَه وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَه وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
تشریففرمایی سروران، عزیزان و نور چشمان را به این مؤسسه که به نام مبارک امامرضواناللهعلیه مزین است و در حقیقت به امر ایشان تأسیس شده، خوشآمد عرض میکنم. امیدوارم خداوند متعال توفیق قدردانی از نعمتها، شکر این نعمتها و عمل به وظایف را به همه ما مرحمت بفرماید.
با زیارت شما عزیزان یاد خاطرهای افتادم که قاعدتاً همه شما شنیدهاید؛ قریب 50 سال قبل، حالا اندکی بیشتر یا کمتر، وقتی امام راحلرضواناللهعلیه نهضت روحانیت را شروع کردند ابتدا با چند تا سخنرانی بود؛ در مسجد اعظم سخنرانی میفرمودند، گروههای مختلفی از بازاریها و طلاب غیر شاگردشان هم شرکت میکردند و راجع به مسائل روز و نیاز جامعه اسلامی و لزوم یک حرکت دینی مطالبی را بیان میفرمودند که منشأ پیدایش این انقلاب شد. شروعش قریب 50 سال قبل بود. ده، پانزده سال گذشت که ایشان در این سالها یا در زندان بودند و یا در تبعید به سر میبردند تا اینکه در سال 57 ایشان به ایران مراجعت کردند و انقلاب شروع شد. آنوقتها از ایشان سؤال کرده بودند که آخر شما در مقابل نیروی داخلی شاه که صدها هزار سرباز تربیتشده دارد، آمریکا سلاحهای پیشرفته در اختیارش گذاشته، دولتهای خارجی از آن حمایت میکنند، شما یک روحانی با چند تا طلبه با چه نیرویی و با چیزی میخواهید با اینها بجنگید؟! با چه قدرتی میخواهید با اینها مبارزه کنید؟! با چه سربازی؟! چه کسی از شما حمایت میکند؟! ایشان فرمودند یاران من در گهواره هستند. حالا این فرمایش را به استناد چه منبعی میفرمودند را من درست نمیدانم. در طول این مدتی که نهضت را مدیریت فرمودند و جلوتر هم قرائنی بود که به ایشان یک الهامات و یک تاییداتی میشود که ما زمینه و راهش را نمیدانیم اما ایشان به یک حوادثی که در آینده اتفاق میافتد مطمئن بودند، حالا در اثر مکاشفات خودشان یا بعضی اساتیدشان مثل مرحوم آقای شاهآبادی یا دیگران، اینکه این اطلاعات را از کجا پیدا میکردند ما نمیدانیم اما این از آن جملههای قصاری بود که ایشان در آغاز نهضت که یکمشت طلبههایی که پای درسشان بودند و گاهی هم بازاریها و امثال اینها میآمدند و شرکت میکردند این را فرمود که یاران من در گهواره هستند؛ یعنی مطمئن بودند که روزی خواهد آمد که نوجوانان و جوانانی امثال شما، پرچم این انقلاب را بر دوش خواهید کشید و مطمئن بودند که خداوند متعال شما را یاری خواهد کرد و مطمئن بودند که این حرکت تا ظهور ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف ادامه خواهد یافت و قطع نخواهد شد، اما اینکه اینها را از کجا مطمئن بودند ما منبعش را نمیدانیم اما شواهدی هست که به اینها اطمینان داشتند.
وقتی شما را دیدم یاد این فرمایش امامرضواناللهعلیه افتادم که فرمود: یاران من در گهواره هستند. گفتم الحمدلله بعضی از کسانی که در گهواره بودند امروز در میدان وارد شدهاند و در شرف پذیرش یک مسئولیت بسیار بزرگ و سازنده و یک حرکت الهی قرار گرفتهاند. خدا را شکر کردم که این وعده امام تحقق پیدا کرد. ما زنده بودیم که دیدیم که آنکسانی که در گهواره بودند، آرامآرام دارند وارد میدان میشوند و این مایه امیدی است که کسانی فکر نکنند با توطئههایی که دشمنان میکنند این انقلاب خاموش خواهد شد و از بین خواهد رفت. مطمئن باشید که روزبهروز بر وسعتش، بر شکوهش، بر عظمتش و بر موفقیتش افزوده خواهد شد. الحمدلله تابهحال شده و بعد از این هم خواهد شد اما این به معنای این نیست که ما همینطور دست روی دست بگذاریم و بگوییم خودش میشود. این پیشگویی این است که کسانی همتی پیدا خواهند کرد، تلاشی خواهند کرد، راه را خواهند شناخت، برای پیمودن راه و انجام وظایف آمادگی کافی خواهند داشت، خدا هم آنها را یاری خواهد کرد. معنایش این نیست که یک حرکت جبری است و حتماً این خودبهخود خواهد شد؛ نه، یک حرکت اختیاری است با رفتار افراد متعهد، با کسانی که با انتخاب خودشان وارد این میدان بشوند و این افتخار را کسب کنند. البته با وعدههایی که خداوند متعال داده که به چنین کسانی مدد خواهد فرستاد و آنها را بیشتر از دیگران یاری خواهد کرد. این یکی از اصول تربیتی قرآن کریم است و همه شما کمیابیش آشنا هستید. انشاءالله با این وعدهای که دادند که بسیاری از شما به تحصیلات رسمی دینی هم موفق بشوید، در آینده بیشتر خواهید فهمید و به عمقش بیشتر پی خواهید برد.
یکی از اصول تربیتی قرآن این است که با ارائه نمونههای عینی و حوادث تاریخی قطعی، در دیگران انگیزه ایجاد میکند و راه را به آنها نشان میدهد. روانشناسان هم گفتهاند که یکی از بهترین روشهای تربیت، ارائه الگوست. اگر در یک جمعی یک کسی را به عنوان الگو معرفی کنند و ویژگیهایش را مشخص کنند خیلی زودتر انگیزه پیدا میشود که دیگران بهطرف او بروند و شبیه او بشوند، کما اینکه خود حضرت امام برای جامعه اسلامی دنیا یک الگوست و کمیابیش در کشورهای دیگر سعی میکنند یک نمونههایی شبیه او به وجود بیاورند و راهی شبیه راه او انتخاب کنند.
یکی از داستانهایی که در قرآن برای الگو گرفتن و سرمشق گرفتن ما بیان شده یک داستانی است که برای گروهی از بنیاسرائیل است. میدانید بزرگترین قومی که در قرآن از آنها نام برده شده و داستانهای تلخ و شیرینشان نقل شده، هم در خود قرآن، هم در روایات زیادی تأکید شده که شبیه آن جریانات برای شما هم اتفاق خواهد افتاد، بنیاسرائیل هستند. یکی از اسمهای سوره اسراء، سوره بنیاسرائیل است. در بعضی از قرآنهای قدیمی اسم سوره اسراء، سوره بنیاسرائیل است.
از سوره بقره که شما نگاه کنید آیات زیادی از قرآن درباره داستانهای بنیاسرائیل است. یکی از داستانهایی که راجع به بنیاسرائیل در قرآن ذکر شده و برای ما بسیار آموزنده است داستان بقره است که اصلاً سوره بقره به همین نام نامیده شده است. اسم پیغمبرش ذکر نشده است. در روایات آمده که اسم آن پیغمبر، سموئیل بوده است.
إِذْ قَالُواْ لِنَبِی لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛[1] یک عده از بنیاسرائیل سالها تحت شکنجه دشمنانشان واقع شده بودند. دشمنان اینها را خیلی اذیت میکردند، اموالشان را غصب کرده بودند، خانههایشان را ویران کرده بودند و بر اینها تسلط پیدا کرده بودند. این داستان در زمان پیامبری به نام سموئیل بود. اینها از بس جانشان به لب رسیده بود و سختی کشیده بودند آمدند دست به دامان این پیغمبر شدند که از خدا بخواه یک فرمانده ای برای ما تعیین کند، ما همراه او به جنگ این دشمنان برویم و انتقام و حقمان را از اینها بگیریم؛ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ خدا برای ما یک مَلِکی، یک فرمانده ای تعیین کند که بدانیم ما باید از او اطاعت کنیم و به کمک او و به راهنمایی او برویم در راه خدا بجنگیم و حقوق خودمان را از این دشمنان بگیریم و دین خدا را یاری کنیم.
پیغمبرشان در جواب اینها فرمود که اگر خدا برای شما چنین فرمانده ای تعیین کند و دستور بدهد واقعاً شما گوش میکنید، عمل میکنید، میروید میجنگید و در جنگ پایداری میکنید یا نه حالا یک هوسی است؟! میخواست با اینها اتمامحجت کند چون یکی از خصوصیات بنیاسرائیل همین بود که یک خوی راحتطلبی داشتند و خیلی مرد میدان و فداکاری و مبارزه نبودند ولی از بس فشار دیده بودند دیگر اینها چارهای نمیدیدند؛ خانهها و اموالشان رفته بود، گفتند: ما چرا نجنگیم؟! دیگر چیزی برای ما نمانده! اموالمان را گرفتند، زمینهایمان را گرفتند، بر ما تسلط پیدا کردند، چرا نجنگیم؟! ما چیزی نداریم.
آن پیغمبر از خدا خواست که خدا یک فرمانده ای برای اینها تعیین کند و حکم جهاد داده شود و اینها بروند با دشمنانشان بجنگند. بعد وحی شد و خداوند متعال فرمانده ای را به نام طالوت تعیین کرد. وقتی پیغمبر به مردم فرمود که خدا طالوت را برای فرماندهی شما تعیین کرده و باید از او اطاعت کنید مردم گفتند: او چه حق دارد بر ما حکومت کند و فرمان بدهد؟! او یک آدم عادی است، نه ثروتی دارد و نه مثلاً مکنتی. این چهکاره است که بیاید رئیس ما باشد و ما باید از او اطاعت کنیم؟! قَالُوا أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا... وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛[2] همانهایی که گفته بودند هر چه خدا تعیین کند عمل میکنیم، گفتند این چه برتریای بر ما دارد؟! این یک فردی مثل ما است. روی این تکیه کردند که وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛ مال فراوانی ندارد. اگر کسی فرمانده باشد باید پول خرج کند، این پولی ندارد که خرج کند. باز وحی شد و به پیغمبر جواب داد ه شد که این، صلاحیت آن چیزی که مأموریتش به او داده شده را دارد؛ او هم شجاعت در میدان رزم را دارد و هم تدبیر در مدیریت شما را دارد. اگر دستش از مال دنیا خالی است اما مال دنیا خیلی دخالتی در پیروزی جنگ ندارد. آن چیزی که در جنگ لازم است شجاعت و مدیریت و همت است که خدا به او بیش از دیگران داده است. بههرحال آن کسی که خدا تعیین کرده همین است. اینها دیگر تسلیم شدند و حجت بر آنها تمام شد؛ خودشان گفته بودند هر چه خدا بگوید قبول میکنیم، دیگر چارهای نداشتند جز اینکه بپذیرند ولی ته دلی خیلی موافق نبودند و میگفتند این موفق نمیشود.
طالوت اینها را آماده کرد و آموزشهای لازم و ابتدایی را به اینها داد و برای مبارزه کردن با دشمنانشان که آن روز رئیس آن دشمنان، شخصی به نام جالوت بود آماده شدند. این را قرآن میفرماید. تاریخ نیست که بگوییم ضعیف است. نص قرآن است. دو تا سپاه؛ یکی در یک جای مشخصی که مرکز آنها بود مجهز و آماده شده بودند و فرماندهشان جالوت بود؛ یک عده از بنیاسرائیل هم از همین ضعفا و کسانی بودند که سالها تحت فشار بودند و فقیر و درمانده و کاسب و به فرمایش امامرضواناللهعلیه، پابرهنهها، یکمشت هم اینها بودند که فرماندهشان طالوت بود. اینها حرکت کردند که برای جنگ، به طرف جالوت بروند.
اینها را من یککمی با تفسیر عرض میکنم برای اینکه نوجوانهای عزیز شاید تفسیرش را نشنیده باشند. این قصهای است که قرآن ذکر فرموده است. اگر اهمیت نداشت خدا جزئیاتش را به این تفصیل بیان نمیکرد. جمله به جمله این داستان برای ما آموزنده است و اگر فرصت پیدا کردید ترجمه و تفسیرش را و داستانهای قرآن را در این زمینه حتماً بیشتر مطالعه کنید و از آن استفاده کنید.
حالا یک لشکری حرکت کرده، دارد بهطرف جایی که جالوت هستند میرود. همینطور که عرض کردم اینها آدمهای ضعیف، مستضعف و پابرهنه هستند؛ نه توشه و توانی دارند، نه آمادگی رزمی دارند، نه آموزشی دیدهاند و نه سلاحی دارند؛ یکمشت مستضعف هستند که بالاخره راه افتادند و اینها را برای جنگ با دشمنانشان آماده کردند. در بین راه وقتی میخواستند بروند، فرماندهشان گفت: ما الآن در این مسیری که میرویم به یک نهر آبی میرسیم. اینها در قرآن هست؛ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی؛[3] یک نهر آب وسیله آزمایش و امتحان شماست. شما به این نهر آب که میرسید تشنه هستید و خیلی دلتان میخواهد از این آب استفاده کنید اما من به شما دستور میدهم از این آب نخورید! اگر کسی از این آب بخورد این با ما نیست. این نشانه این است که چه کسی با ما هست و چه کسی با ما نیست. باید اینقدر بر خودتان قدرت داشته باشید که بتوانید در حال تشنگی آب نخورید، صبر کنید و به دستور فرماندهتان عمل کنید.
بالاخره اینها سر راهشان به یک نهر آب رسیدند. اینها هم تشنه بودند و اکثراً سر نهر آب ریختند و آب خوردند تا سیر شدند. طالوت گفته بود فقط حق دارید یک مشت آب بخورید؛ إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیدِهِ. ببینید قرآن جزئیاتش را در داستان گفته است. شاید کمتر داستانی در قرآن با این جزئیات ذکر شده باشد که شما به یک نهر آب میرسید، این وسیله آزمایش شماست، نباید از این بخورید، فقط حق دارید حداکثر یک مشت آب بخورید؛ إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیدِهِ؛ به دست خودش یک مشت آب بردارد. اکثراً گوش نکردند و هر چه دلشان میخواست آب خوردند. فقط بعضیها خودداری کردند و بیش از یک مشت آب نخوردند.
بعد، از این جا عبور کردند و با لشکر جالوت مواجه شدند و جنگیدند. آنهایی که آب نخورده بودند یا فقط یک مشت آب خورده بودند آنها پیروز شدند. حالا یک مدد الهی بود به خاطر اینکه اطاعت کرده بودند یا یک اثر طبیعی بود که تقویت اراده کرده بودند. وقتی انسان، تشنه است و مخالفت نفس کند و در مقابل خواسته نفسانی خودش مقاومت کند آنوقت در جنگ هم میتواند مقاومت کند اما اگر تسلیم شود و هر چه دلش خواست بخواهد عمل کند در میدان جنگ هم تسلیم میشود. در میدان جنگ، شمشیر و نیزه و جنگ و کشتن و این حرفهاست، خیلی با مزاج بعضیها نمیسازد و زود در میروند، مگر کسی که بر خودش مسلط باشد، وظیفهاش بداند، انگیزه و آرمان مقدسی داشته باشد. شاید خود همین یک وسیله تربیت بود که اینها بر نفس خودشان تسلط پیدا کنند و ارادهشان قوی شود. شاید هم یک آزمایشی بود که خدا به این وسیله به آنها یک قدرت بیشتر غیبی بخشید تا پیروز شدند. بالاخره كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ؛ این جمله در همان داستان است. این یعنی چه؟ یعنی چهبسا، گروه اندکی که به اذن خدا بر گروه پرشماری پیروز شوند؛ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ؛ یک گروه اندکشماری، غَلَبَتْ؛ غالب شوند، فِئَةً كَثِیرَةً؛ بر یک گروه پرشماری. این عدد کم بر آنها پیروز بشوند بِإِذْنِ اللّهِ.
خیال نکنید که پیروزیها همیشه درگرو عِدّه و عُدّه است. نه در گروی شماره افراد رزمنده است و نه درگرو اسباب و وسایل و ادوات جنگی است؛ بیش از هر چیز درگرو ایمان و اراده آنها و مدد الهی است. این مطلب در نهجالبلاغه به صورتهای مختلفی بیان شده، حالا من عبارتهایش را حفظ نیستم اما امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه در جواب یک کسی که درباره جمعیت رزمندگان صحبت کرده بود فرمود: چه وقت بوده که ما مسلمانها به واسطه عِدّه و عُدّه پیروز بشویم؟! در زمان پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله ما هر جا که در جنگ پیروز شدیم به واسطه ایمان و مدد الهی بود. ما اصلاً به عِدّه و عُدّه توجهی نداریم. آنها یک ابزاری است. اگر خدا بخواهد اگر کم هم باشیم پیروز میشویم.
عمده این است آن که ما باید به او اتکا کنیم؛ ایمان به خدا، توکل بر خدا و مددهایی است که خدا به ما برساند. اگر این قوی باشد پیروز خواهیم شد وگرنه اگر جمعیت پرشماری هم تهیه کنیم، پیشرفتهترین ادوات جنگی را هم در اختیار داشته باشیم، آموزشهای کافی هم دیده باشند اما اگر ایمان نباشد ضمانتی برای پیروزی نخواهد بود و حداکثر به تناسبی که بین جمعیت شما با دشمنان شما هست بستگی دارد؛ دو تا گروه هستید، مثل دو تا گروه کافر که با هم میجنگند، هر کس زورش بیشتر است غالبتر است اما اگر ایمان و توکل بر خدا داشته باشید، ولو جمعیتتان کم باشد، ولو پابرهنه باشید، ولو ادوات جنگی نداشته باشید، خدا شما را پیروز میکند.
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ.[4] أَذِلَّةٌ جمع ذلیل است. میفرماید شما در جنگ بدر بر دشمنانتان پیروز شدید درحالیکه خوار و ضعیف بودید. ذکر کردهاند که تعداد مسلمانها در جنگ بدر چند نفر بیشتر نبود که چند تا شتر داشتند و چند تا شمشیر. کل ادوات جنگی مسلمانها در جنگ بدر چند تا شتر بود با پنج، شش تا شمشیر. دشمنان جمعیت زیادی داشتند و بیش از هزار نفر بودند. اینها کل جمعیتشان، کوچک و بزرگ و پیاده و سوارشان، 313 نفر بودند. آنها چند برابر اینها بودند. آنها جمعیتشان بیش از هزار نفر بود، همه هم مجهز و با ادوات آماده جنگی آمده بودند. درعینحال مسلمانها پیروز شدند. خدا فرشتگان را به کمک اینها فرستاد و اینها پیروز شدند.
اجمالاً همه ما به چنین چیزی اعتقاد داریم اما شاید نوجوانهای ما بیشتر احتیاج داشته باشند که روی این معنا تکیه بشود که فقط امیدتان به نفرات و ادوات نباشد؛ بیش از هر چیز امید شما به خدا باشد. تازه وقتی میفرماید ما در جنگ بدر چند هزار فرشته را به کمک شما فرستادیم بعد میفرماید که تازه ما فرشتهها را که فرستادیم فرشتهها شما را پیروز نکردند، آنها را فرستادیم تا شما آرامش داشته باشید؛ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ.[5] خیال نکنید که حالا فرشتگان را فرستادیم و فرشتگان شما را پیروز کردند؛ نه آنها هم یک ابزاری مثل شما هستند، منتها ما آنها را فرستادیم تا شما یککمی دلتان گرم بشود و خیلی نگران نباشید؛ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ؛ اما نصرت و پیروزی مال آنها نبود؛ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ. ادوات حصر است؛ نفی و اثبات؛ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا؛ یاری نیست جز از طرف خدا.
ما باید به عزیزان خودمان از همین نوجوانی این مطالب را بیشتر گوشزد کنیم که امید ما باید به خدا باشد. وقتی امیدوار به خدا هستیم که در مقام اطاعت خدا باشیم. پس کلید کار در اطاعت خداست تا لیاقت این را پیدا کنیم که امیدوار به خدا باشیم. اگر امیدوار شدیم و توکل بر خدا کردیم خدا حتماً ما را پیروز خواهد کرد. هر جا مسلمانها پیروز شدند برای این است که ایمان و توکلشان زیاد بوده است. هر جا شکست خوردند برای این است که به خودشان متکی شدند. در داستان حنین و جاهای دیگر باز در قرآن آمده که وَیَوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئًا.[6] در جنگ حنین شما به فراوانی جمعیتتان بالیدید؛ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ؛ کثرتتان مایه اعجابتان شد. با خودتان گفتید ما عجب لشگری داریم! این باعث این شد که اتکایتان به نفراتتان باشد؛ خب اینها هستند که ما را پیروز میکند؛ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئًا. برای شما فایده نکرد و شکست خوردید؛ اما روز بَدر، آن وقتی که وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ؛ هیچ وسیله و قدرتی در اختیار نداشتید؛ تعداد کم، چند تا شمشیر و شتر، در مقابل دشمن مجهز، هم تعدادشان چند برابر شما، هم ادوات فراوانی جنگی. آن جا نَصَرَكُمُ اللّهُ؛ خدا شما را یاری کرد.
این درسی است که مسلمانها تا روز قیامت باید حلقه گوششان باشد؛ ما به جمعیت، به اسباب ظاهری و به ابزارهای جنگی پیشرفته نبالیم و اعتماد نکنیم، چه رسد به دشمن! اعتمادمان به دشمن باشد؟! عجیب است. خیلی نادانی میخواهد! آدم در جنگ، به کمک دشمن اعتماد کند، دشمنی که به خون ما تشنه است، میخواهد سر به تن ما نباشد، ما امیدوار باشیم که او به ما کمک کند! چه قدر نادانی است؟! چه قدر خلاف تربیتی دینی ماست؟! قرآن میگوید آن وقتی که جمعیت دارید، سلاح دارید، وسایل دارید، به اینها اعتماد نکنید و امیدتان به خدا باشد. آن وقت ما میخواهیم نهتنها به افراد خودمان بلکه میخواهیم به کمک دشمن اعتماد کنیم!
این یک اصل مهمی است که كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ؛ اگر اعتماد به خدا کردید خدا شما را با همان عده کم، با همان ضعفهایی هم که دارید پیروز میکند و امثال این در تاریخ زیاد واقع شده است. ممکن است کسی بگوید که آقا! حالا یک داستانی است؛ یک بار خدا در جنگ بدر چنین کاری کرده، خب داستانی نقل میکند و میگوید وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ. خب نگفت که من همیشه این کار را میکنم!
خداوند متعال حجت را برای ما تمام کرده، در همین زمان ما، در جنگی که بین یک عده شیعه مؤمن خداپرست، با قویترین ارتش منطقه و مجهزترین آنها با ادوات جنگی پیشرفته و با پشتیبانی قویترین دولتهای عالم؛ مدعی هستند حالا راست یا دروغ من نمیدانم، میگویند ارتش اسرائیل در این منطقه از همه ارتشها مجهزتر است و سلاحهای پیشرفتهتری در اختیار دارد. میگویند، حالا بارها گفته شده است. در این که آمریکا صریحاً میگوید این نزدیکترین همپیمانان ماست و ما با تمام توان از آن حمایت میکنیم و همیشه نهتنها فروش سلاح و این حرفها بلکه بزرگترین کمکهای مجانی را در اختیار اسرائیل میگذارد که دیگر شکی نیست.
اینها یک گروهی هستند که اصلش چند تا طلبه بودند، طلبههای که لبنانی بودند و در قم درس خوانده بودند و به فرمان امام به لبنان رفتند و در آن جا یک گروهی را به نام حزبالله تشکیل دادند. من در همان اوایل پیروزی جنگ حزبالله با اسرائیل این جمله را از شخص جناب سید حسن نصراللهحفظهالله شنیدم که میفرمود ما گاهی در یک موقعیتی قرار میگرفتیم که مثلاً بچههای حزبالله در یک منطقهای آنچنان محصور میشدند که چند روز باید با یک غذای مختصری اکتفا میکردند، هیچ وسیلهای نبود، محاصره میشدند، هیچ راهی نداشتیم که برگردیم. میفرمود همان وقت ما شنود کردیم که در ارتشهای اسرائیل، در ارتباطاتشان به هم خبر میدادند که ما نمیدانیم چگونه با اینها بجنگیم؟! اینها لباسهای سفید تنشان است، با شمشیر میآیند با ما میجنگند و ما در مقابل اینها طاقت نمیآوریم. این را خود آقای سید حسن نصرالله برای شخص بنده نقل کرد که در همین جنگ اخیری که حزبالله پیروز شدند و اینها عقبنشینی کردند، آنها کسانی را در برابر خودشان میدیدند و در اطلاعاتشان به همدیگر خبر میدادند که اینها یک عده زیادی، با لباس سفید، با شمشیر، سراغ ما میآیند و ما چارهای جز عقبنشینی نداریم!
یعنی همان چیزی که در جنگ بدر اتفاق افتاده بود، امروز بعد از هزار و چهارصد و چندی، باز برای کسانی که صادقانه بخواهند اطاعت خدا کنند، امیدی به هیچی ندارند جز به لطف خدا، همان داستان جنگ بدر تکرار میشود؛ خدا فرشتگانی به کمک اینها میفرستد و دشمنانی که مجهزترین سلاحها را دارند در مقابل آنها کم میآورند و نمیتوانند با آنها بجنگند و میگویند سلاحهای ما از کار افتاده و اینها با شمشیر میآیند با ما میجنگند! بنابراین خیال نکنیم که وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ فقط یک داستانی برای هزار و چهارصد و چندی پیش بود. امروز هم اگر ما بدری باشیم خدا همان خداست، خدا عوض نشده است. اگر ما بدری بشویم، مطیع خدا و پیغمبر باشیم، پیغمبر نیست امام، امام نیست جانشین امام، همان کسی که بر ما حجت است؛ فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِم؛[7] من او را برای شما حجت قرار دادم. فقیه جامعالشرایط حجتی است برای همه مردم، اطاعتش مثل اطاعت امام واجب است. اگر این را باور کردیم و در مقام برآمدیم که ببینیم او چه میخواهد، با تمام توانمان عمل کنیم، خدا همان خداست، فرشتگان هم جایی نرفتهاند، امر خدا باشد باز هم به یاری شما خواهند آمد. ما سعی کنیم لیاقت کمک آنها را پیدا کنیم.
سؤال این است چه کنیم این لیاقت را پیدا کنیم؟ من خیال میکنم این جوابش برای همه روشن است، هیچ ابهامی ندارد، منتها فکرش را نکردهایم. اگر اندکی فکر کنیم متوجه میشویم.
آقا! مگر همه انبیا و بهخصوص پیغمبر اسلام برای این نیامدند که راه سعادت دنیا و آخرت را به ما نشان بدهند؟!124 هزار پیغمبر برای چه آمدند؟! قرآن برای چه نازل شد؟ این که میفرماید نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛[8] ما قرآن را نازل کردیم و ما آن را حفظ میکنیم، برای چه کسی آن را حفظ میکنیم؟! خب برای شما که بخوانید و یاد بگیرید و عمل کنید. برای چه قرآن را حفظ میکند؟! ما اگر سعادت دنیا و آخرت بخواهیم راهی غیر از عمل به قرآن داریم؟! اگر خدا بخواهد به ما کمک کند راهش غیر از عمل کردن به قرآن است؟! اگر بخواهیم لیاقت دریافت کمکهای الهی را پیدا کنیم راهی جز عمل کردن به کتاب خدا دارد؟!
قدم اول این است که کتاب خدا را درست یاد بگیریم و ببینیم چه فرموده است. خب خدا این کتاب را نازل کرده که بشر تا روز قیامت راه سعادتش را پیدا کند ولی اگر ما درست ندانیم چه چیزی در آن هست، چه قدر بیهمت هستیم؟! نسخه پزشک دست ما دادهاند، نمیدانیم در آن چه چیزی نوشته و نمیرویم از کسی بپرسیم! خیال میکنیم همین نسخهای که پزشک داد دیگر باید ما خوب بشویم. خب نسخه میدهد که عمل کنیم. چه وقت میتوانیم عمل کنیم؟! وقتیکه بفهمیم چه چیزی در آن نوشته است. حالا اگر خودمان نمیفهمیم اقلاً داروفروشش بفهمد، برویم کنار کسی که فهمیده، به ما معرفی کند.
قدم اول این است که دین را درست بشناسیم. البته این مراتب دارد، هرقدر بیشتر بشناسیم بهتر میتوانیم از آن استفاده کنیم. تا آخر هم، اگر پنجاه سال هم در این راه کار کنیم تمام نمیشود. بستگی دارد به اینکه شرایط چه اندازه اجازه بدهد و برای ما امکان داشته باشد؛ اما راه همین است؛ باید قرآن را شناخت، تفسیر قرآن را که ائمه اطهار فرمودند، یعنی علوم اهلبیتسلاماللهعلیهماجمعین، یعنی همین علوم دینی. البته این معنایش این نیست که همه مردم دست از همهچیز بکشند و همه بروند طلبه بشوند. این سنت الهی نیست، کما این که همه نمیروند پزشک بشوند، بااینکه همه در دنیا مریض میشوند؛ کم کسی است که اصلاً مریض نشده باشد. شما چند نفر سراغ دارید که در عمرش هیچوقت مریض نشده باشد؟ بالاخره همه مریض میشوند، اقلاً یک سرماخوردگی پیدا میشود؛ اما حالا چون همه مریض میشوند که همه پزشک نمیشوند ولی به قدر کافی باید پزشک باشد.
همه ما باید از محتوای قرآن استفاده کنیم اما یک کسانی قرآنشناس باید به قدر کافی باشند که هر جا ابهامی در آن هست به دیگران تعلیم بدهند و رفع ابهام کنند یعنی به قدر کفاف عالم دینی داشته باشیم اما تنها علم هم کافی نیست. من دیدهام که گاهی پزشکی به بیمار میگوید: آقا! سیگار کشیدن برای شما ضرر دارد، برای ریههایت ضرر دارد، سیگار نکش! اما خودش که خسته میشود میرود در دفترش سیگار آتش میکند و میکشد. اگر تو میدانی بد است و به بیمارت میگویی نکش، چرا خودت این کار را انجام میدهی؟! دیگر عادت کرده است.
تنها علم پزشکی برای سالم ماندن کافی نیست. آدم باید تربیت عملی هم داشته باشد. باید برنامهای داشته باشد که عادت کند عمل کند. نه اینکه به ضد عمل، عادت کند؛ بنابراین ما دو تا برنامه میخواهیم؛ یکی این که دین را خوب یاد بگیریم، یکی هم یک برنامه تربیتی میخواهیم که به دین عمل کنیم. همانگونه که از کودکی در خانه یاد میگیریم که چه چیزی خوب است، چه چیزی بد است، چه چیزی میکروب دارد، نمیدانم سرما که میخورند مثلاً ترشی نباید بخورند، این چیزهای دین را باید از کودکی در خانه یاد بگیریم. دیگران هرچه میتوانند، معلم به ما کمک کند تا خودمان یک پزشکی بشویم که به دیگران یاد بدهیم.
پس شرط لازم برای سعادت و برای پیروزی بر دشمنان، علم دین است؛ ولی شرط کافی نیست. شرط کافی این است که تربیت بشویم و عمل به دین، ملکه ما بشود. از فرزندان علمای بزرگی نقل شده که گاهی ما صبح دیدیم پدرمان گریه کرده، چشمهایش قرمز شده و اصلاً حال حرف زدن و معاشرت با ما را ندارد. تحقیق کردیم گفتند دیشب خواب ماندم نماز شب از من فوت شده، چه خاکی به سرم شده! یک شب نماز شبش فوت شده بود، صبح حال حرف زدن با کسی را نداشت! این تربیت است. تنها خواندن کتاب نیست، من هم خواندم که نماز شب خیلی خوب است اما آن تربیت شده، عمل کرده، ملکهاش است.
اینها وظایف فردیمان است. در کنار این دو وظیفه، خدا برای ما وظیفهای نسبت به جامعه قرار داده است؛ وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَى الْخَیر.[9] اینکه ما تنها خودمان را بسازیم کافی نیست. خدا میخواهد نسبت به دیگران هم احساس مسئولیت کنیم. برای این کار، هم باید راه یاد دادن به دیگران را یاد بگیریم، چهکار کنیم که در کمترین وقت، کمترین هزینه و بیشترین بازده، دیگران یاد بگیرند؟ چهکار کنیم که از ما بپذیرند؟ با چه زبانی با آنها حرف بزنیم که اثر بکند. این یک جهت و یک روی سکه است. یک روی سکه هم این است که مرضها را بشناسیم. پزشک اگر بیماری شناس نباشد نمیتواند معالجه کند. اگر فقط داروها را بداند اما نداند که این چه بیماریای است، این را بلد نباشد، خب نمیتواند معالجه کند. ما باید بدانیم جامعه ما در معرض چه آسیبهایی است؟ ما چه دشمنانی داریم؟ از چه راههایی میخواهند در ما نفوذ کنند؟ یعنی بصیرت اجتماعی و سیاسی پیدا کنیم.
پس همه ما سه تا وظیفه کلی داریم که مراتب دارد، هرکسی بهحسب موقعیتش به یکی از اینها باید بیشتر بپردازد؛ یکی اینکه دین را خوب یاد بگیریم، یکی اینکه خودسازی کنیم و یکی هم اینکه دیگرسازی کنیم. شرط دیگرسازی این است که آسیبهای متوجه جامعه را بشناسیم، بدانیم چه خطرهایی متوجه جامعه ماست، چه کسانی میخواهند ما را فریب بدهند، از چه راههایی میخواهند ما را از اهدافمان دور کنند و خودمان را برای مبارزه با آنها آماده کنیم. کلید همه اینها یک چیز است؛ شناختن رهبر صالح و اطاعت از او.
وفقنا الله و ایاکم انشاءالله
[1]. بقره، 246.
[2]. بقره، 247.
[3]. بقره، 249.
[4]. آلعمران، 123.
[5]. انفال، 10.
[6]. توبه، 25.
[7]. اکمال الدين صدوق، ج ٢، ص ٤٨٣.
[8]. حجر، 9.
[9]. آلعمران، 104.