بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین لاسیَّما بَقیَّهَ اللَّهِ فِی الأرَضینَ عَجَّلَ الله تَعَالَی فَرَجَه وَسَهَّلَ مَخْرَجَه وَ جَعَلَنَا مِنْ أعوَانِهِ وَ اَنْصَارِه وَ المُستَشهَدِینَ بَینَ یَدَیه
قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِی کِتابِه: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا.[1]
و قال مولانا امیرالمؤمنینصلوات الله و سلامه علیه: إنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ. فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ، وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ، فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى.[2]
درباره اینکه سیر جوامع انسانی در طول تاریخ به چه صورتی انجام میگیرد کموبیش بحثهایی صورت گرفته است؛
نظر اول این است که انسانیت بهطورکلی از ابتدای پیدایش آن تا مادامیکه روی این کره زندگی میکند یک مسیر دُوری را میپیماید یعنی جوامعی پیدا میشوند و یک حرکتی را شروع میکنند و تحولاتی پیدا میکنند و بالاخره باز به همان نقطهای که شروع کردهاند برمیگردند و مجدداً دوره دیگری به همین منوال شروع میشود، جوامع جدیدی پیدا میشوند و از همان نقطهای که دیگران شروع کرده بودند شروع میکنند و به همان جایی که دیگران به آنجا ختم کردند میرسند. این را سیر دوری، دَورانی یا دایرهوار میگویند.
نظر دوم این است که حرکت جامعه و تاریخ به صورت مارپیچی است؛ یعنی گو اینکه دورههای تاریخ انسانی شباهتهایی به همدیگر دارد ولی عیناً نقطه ختم، منطبق بر نقطه بَدو و شروع نمیشود؛ یعنی جامعههایی پیدا میشوند که از نقطهای شروع به حرکت میکنند، مسیری را طی میکنند تا به یک نقطهای میرسند که محاذی نقطه اول است ولی بالاتر و کاملتر است و دوران دوم تاریخ عیناً از نقطه اول شروع نمیشود بلکه از نقطهای مشابه آن شروع میشود و باز دوران دیگری طی میشود و مرحله سوم به نقطهای میرسد که محاذی نقطه اول است اما کاملتر از آن و محاذی نقطه دوم است و باز از آن هم کاملتر است و بدین ترتیب سیر تاریخ، سیر تکاملی خواهد بود.
نظر سوم این است که سیر تاریخ انسانی، یک سیر نوسانی است؛ یعنی نه دایرهوار است و نه مارپیچی بلکه جوامع بشری دائماً از مرحلهای شروع میکنند، صعودها، کمالها، نزولها و انحطاطاتی دارند، باز اوج میگیرند و باز سقوط میکنند و این حرکت همینگونه به صورت نوسانی ادامه پیدا میکند. اینکه آیا بالاخره منحنی این حرکت نوسانی، صعودی خواهد بود یا نزولی یعنی سرانجام این حرکت باعث این میشود که انسانهای نهایی کاملتر باشند و یا نازلتر، آن هم یک بحث فرعی متفرع بر این حرکت نوسانی است.
اینها نظریات مختلفی است که درباره تکامل جامعه انسانی و حرکت انسان در مسیر زمان و تاریخ گفته شده و یا میشود گفت ولی همه این اشخاص، همه این مکتبها و همه این تئوریها در یک مطلب با هم اتفاق دارند و آن این است که جوامع مختلف انسانها در طول تاریخ، جهات مشابه و مشترک زیادی دارند یعنی بسیاری از جریاناتی که در یک جامعه گذشته اتفاق افتاده است مشابه آنها در جامعههای بعدی هم اتفاق میافتد. این مطلب قابل انکار نیست. تاریخ نویسان و وقایعنگاران هم کموبیش به این مطلب توجه داشتهاند، تجارب تاریخی هم این را تأیید میکند و بالاتر اینکه قرآن شریف و کلمات پیغمبران و ائمه دینسلاماللهعليهماجمعين هم این مسئله را تأیید میکند.
مضمون آیه شریفهای که تلاوت کردم این است که آیا شما میپندارید که وارد بهشت میشوید و سرانجام به سعادت ابدی میرسید درحالیکه نمونه جریانات گذشتگان برای شما رخ نداده است؟! یعنی آیا میشود شما به سعادت برسید، جامعه شما به سرمنزل مقصود برسد و مشکلاتی که پیشینیان داشتهاند برای شما واقع نشود و گرفتاریهایی که برای جامعههای گذشته بوده برای شما روی ندهد؟! این پندار، پندار اشتباهی است؛ سختیها، گرفتاریها و ناراحتیهایی برای گذشتگان پیش آمد تا آنجا که متزلزل شدند، اضطراب پیدا کردند و آرامش خودشان را از دست دادند؛ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا. این جریانات برای شما هم پیش خواهد آمد. خیال نکنید شما تافته جدا بافتهای هستید و مسیر زندگی شما یکنواخت، آرام، بدون دغدغه و بدون فراز و نشیب خواهد بود؛ چنین چیزی نیست. این پنبه را از گوش خودتان درآورید! برای شما هم مشکلات، فراز و نشیبها، سختیها، گرفتاریها، اضطرابها، تزلزلها و انحرافها وجود خواهد داشت همانگونه که برای پیشینیان بوده و اساساً سرّ اینکه قرآن شریف، مکرراً داستانهای گذشتگان را بیان میکند و مردم را متوجه تاریخ گذشته میکند همین است که بدانند مشابه اینها برای خودشان هم اتفاق میافتد و لذا از گذشتگان پند بگیرند و در آن چاههایی که آنها افتادند نیفتند. این است که در ذیل داستانها میفرماید إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَار؛[3] اگر چشم داشته باشید و ببینید باید از اینها پند بگیرید.
در روایات اسلامی هم مطالبی در این زمینه وارد شده است و گویا این روایت را زیاد شنیده باشید که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند: آنچه در میان بنیاسرائیل اتفاق افتاده است برای شما هم واقع خواهد شد؛ حَذْوَ اَلنَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ اَلْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ؛[4] شما هم دقیقاً همان مسیری که آنها پیمودند را خواهید پیمود همانگونه که دو لنگه کفش با هم جفت هستند. حتی اگر آنها وارد سوراخ سوسماری شده باشند شما هم وارد خواهید شد؛ لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ.
چنین جریاناتی که برای مسلمانهای صدر اسلام و مخاطبان این آیات و روایات واقع شده برای ما هم واقع خواهد شد. اگر امروز هم بنا بود آیهای نازل شود و پیغمبری باشد، شبیه این آیه به گوش ما هم خوانده میشد که أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ؛ شما خیال میکنید نجات پیدا میکنید، به سعادت میرسید، جامعه اسلامی تشکیل میدهید و بالاخره به هدف ایدهآل خودتان میرسید اما از غیر از مسیری که مسلمانهای صدر اسلام پیمودند و بدون خطرهایی که برای آنها واقع شد؟! چه خیال خامی! شما هم مشابه آنها هستید.
حوادث تاریخی بسیار جهات مشابه و مشترکی دارد. هیچ مکتب جامعهشناسی، تاریخشناسی و فلسفه تاریخ نمیتواند حقیقت جهات مشترک و متشابه بین جوامع مختلف در طول تاریخ را انکار کند. اگر ما بخواهیم وضع امروز خودمان را با جوامع پیشین مقایسه کنیم و پند بگیریم، آنگونه که قرآن به ما تعلیم میدهد و پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و جانشینان بهحق ایشان تعلیم فرمودهاند و بیان کردهاند ما چگونه میتوانیم خودمان را با گذشتگان مقایسه کنیم و از حوادث آنها پند بگیریم؟ این راهی است که قرآن به ما نشان میدهد؛ میگوید باید این کار را انجام دهید، در رفتار گذشتگان تأمل کنید و برای خودتان سرمشق بگیرید، خوبیهایشان را بیاموزید، از بدیهایشان احتراز کنید و مواظب باشید در چالههایی که آنها افتادند نیفتید.
حالا که بنا شد ما خودمان را با گذشتگان مقایسه کنیم و از حوادث آنها پند بگیریم ما خودمان را با چه زمانی، با چه اقوامی و با چه دورانهایی از تاریخ باید مقایسه کنیم؟!
به نظر بنده ما اگر بخواهیم خودمان را با بنیاسرائیل مقایسه کنیم باید با آن زمانی مقایسه کنیم که بنیاسرائیل از چنگال فرعونیان نجات پیدا کرده بودند و میرفتند که بر اساس رهنمودهای پیغمبرشان یک جامعه نوین بنیاد کنند. از طرف خدا کتابی بر آنها نازل شد، تورات در الواحی بر آنها نازل شد تا اینکه آنها استفاده کنند و دستورات آن را به کار ببندند؛ به خاطر اینکه ما یک دوران پراضطرابی را پشت سر گذاشتهایم که در چنگال فرعونیان گرفتار بودیم، آنوقتی که بر جوانهای ما رحم نمیکردند، بر پیرهای ما رحم نمیکردند، بر مردها و زنهای ما رحم نمیکردند، بر کوچک و بزرگ ما هم رحم نمیکردند. درست است که انسان بسیار فراموشکار است اما نباید بگذارد همه چیز فراموش شود! جریانات گذشتهای را که همه ما به یاد داریم باید در خاطرهایمان زنده نگه داریم تا هم نعمت خدا را بشناسیم و هم وظیفهمان را در مقابل این نعمت بشناسیم.
خدا بر ما منت نهاد، فرعونیان را در طوفان غضب خودش غرق فرمود و ما را سالم به ساحل نجات رساند؛ اما آیا داستان به همین جا ختم میشود و مسئله دیگر تمام شد، بنیاسرائیل از فرعونیان نجات پیدا کردند و دیگر به بهشت رسیدند؟! بله؟! یا نه، حالا اول بازی است و آنها مقدمه بود؟! ما جامعه نوینی تشکیل دادیم و حالا اول کار و وقت امتحان و آزمایش است، حالا اول تقلبات و انقلابات و زیرورو شدنهاست؟! لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً؛ آنقدر زیرورو خواهید شد، آنقدر آشوب و گرفتاری در میان شما واقع خواهد شد که حَتّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ.[5] این چیزی است که در همه جوامع واقع شده و چه بخواهیم و چه نخواهیم برای ما هم واقع خواهد شد. چه باید کرد و از این داستان چه پندی باید بگیریم؟!
همه میدانیم که در یک غیبت چهل روزه پیغمبر بنیاسرائیل، حضرت موسیعلی نبینا و آله و علیه السلام همان مردمی که در چنگال فرعون گرفتار بودند و دعاها و گریهها میکردند که خدایا! منجی بنیاسرائیل را برسان! و او را شناختند و او آنها را نجات داد و برای اینکه وحی الهی را دریافت کند چهل روز از میانشان رفت، همان مردم جمع شدند و گوسالهای زرّین ساختند و به پرستش آن مشغول شدند نه به عنوان اینکه ما از راه موسی منحرف شدهایم و دشمن خدا شدهایم و دین را فراموش کردهایم و پرستش خدا را کنار گذاشتهایم؛ ابداً؛ بعد از اینکه سامری، گوساله را ساخت و برای بنیاسرائیل آماده کرد و خُوارش[6] بلند شد گفت: هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى؛[7] خدایی که موسی میگفت همین است، معبود موسی هم همین است؛ نه اینکه من چیز تازهای آوردم، اگر شما تابع موسی هستید باید این را پرستش کنید برای اینکه معبود و خدای موسی هم همین است؛ هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى.
این یک فصل تاریخ است که با توجه به شرایط فعلی ما برای ما بسیار قابل توجه است. یک فصل تاریخ هم از صدر اسلام و از زندگی مسلمانها است بعد از اینکه از چنگال کفار و مشرکان نجات پیدا کردند، مشرکانی که آنها را در محاصره اقتصادی قرار داده بودند، با آنها معامله نمیکردند، آنها را گوشه و کنار پیدا میکردند و اذیت و شکنجه میکردند و کتک میزدند و بالاخره اموالشان را گرفتند و آنها را از خانه بیرون کردند؛ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ.[8]
اینها بعد از اینکه نجات پیدا کردند و در مدینه مستقر شدند و جامعه نوین اسلامی را تشکیل دادند، وضعی پیدا کردند که برای ما قابل مطالعه و مقایسه است یعنی ما میتوانیم زندگی خودمان را در این مقطع زمانی و تاریخی به وضعی که مسلمانها بعد از استقرار در مدینه و برقراری یک جامعه اسلامی پیدا کردند تشبیه کنیم.
ما آن وضع، آن حال و آن روحیهای که مسلمین در آن شرایط داشتهاند را نمیتوانیم درست تصور کنیم. همه ما کموبیش مطالبی شنیدهایم. اگر الآن هم به خاطرهایمان توجه کنیم نقطههای روشنی درباره زندگی آنها خواهیم یافت اما بین تصورات خام و مبهمی که ما داریم با واقعیتی که آنها تجربه میکردند بسیار فرق هست. شرایط، بسیار سخت بود. گرفتاریها فوقالعاده سخت بود. مسلمانها مدتها در شعب ابیطالب و در جاهای دیگر با چه فلاکت و گرفتاری ظاهریای زندگی میکردند. بالاخره حالا نجات پیدا کردهاند، راه فراری پیدا کردهاند، یک جای امنی پیدا کردهاند و دستهدسته از گوشه و کنار مهاجرت میکنند و به مدینه میآیند برای اینکه در این دارالامان استقرار پیدا کنند و در کنار پیغمبر و در سایه اسلام زندگی کنند؛ اما با چه حالی؟! اگر بخواهیم یک مقدار زندگی آنها را مجسم کنیم تصور میکنم باید کنار مرزهای عراق فعلی رفت و دید که مسلمانها را چگونه و با چه شکلی از آنجا بیرون میکنند، آن وقت آدم یک مقدار میتواند شبیه آنها را تصور کند؛ البته مسئله بسیار تفاوت دارد. نمونه آن، داستان اصحاب صفّه است که همه کموبیش شنیدهاید. داستان معروفی است که شیعه و سنی مکرر نقل کردهاند و همه ما هم شنیدهایم.
9 نفر از مهاجرین آنقدر دستشان از مال دنیا تهی بود و به فقر و فلاکت گرفتار بودند که حتی خانهای که در آن زندگی کنند برای آنها مهیا نبود. با اینکه مسلمانهای مدینه، انصار، فوقالعاده به مهاجرین کمک کرده بودند، آنها را در خانههای خودشان جا داده بودند و اموالشان را بین آنها تقسیم کرده بودند، 9 نفر از این مهاجرین مانده بودند که هنوز به وضع اینها سروسامانی داده نشده بود. اینها در مسجد پیغمبر در یک صفّهای، در یک گوشهای، زندگی میکردند. این 9 نفر یک دانه پیراهن داشتند که 9 نفری علی التناوب میپوشیدند و نماز میخواندند! آنها میبایست برای ستر عورت خودشان کمتر از جایشان بلند میشدند! اینها چیزهایی است که تصور آن برای ما بسیار مشکل است که اینقدر فقر چگونه میشود؟! آنها در نماز پیغمبر نمیتوانستند شرکت کنند. قرار گذاشته بودند که هر روز در هر مرتبهای از نماز، یکی از آنها لباسشان را بپوشد، به نماز برود و برگردد و یکی دیگر آن لباس را بپوشد و نماز دوم را یکی دیگر برود. مهاجرین مسلمانها هم در یک چنین فقری زندگی میکردند. البته این وضع همیشگی نبود؛ بعد خدا بر اینها منّت گذاشت و اینها به وسیله انصار و مؤمنین مدینه کمکم سروسامانی پیدا کردند اما یک برههای از زمان را به این وضع گذراندند.
در این شرایط و پس از گذراندن این سختیها و جنگهایی که پشت سر هم با مشرکین مکه و امثال اینها اتفاق میافتاد دیگر به وضع اقتصادیشان نمیرسیدند، به کشاورزیشان نمیرسیدند، باغهایشان از بین میرفت، محصولاتشان از بین میرفت، تجارت و اقتصادشان از بین رفته بود. همینطور پشت سر هم جنگها و غزوهها و سریهها و بالاخره بعد هم توابعش؛ از دست دادن جوانها و مبتلا شدن مادرها به عزای بچهها و عزیزانشان. اینها چیزهایی نبود که تحمل آن برای یک جامعه نوپا آسان باشد ولی همه اینها را گذراندند.
آنها در سایه تعالیم پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله از فقر، بدبختی، گرفتاری، پستی، رذالت، مفاسد اخلاق، ازهمپاشیدگیهای خانوادگی و بسیاری از مفاسدی که شاید در کمتر جامعهای این مفاسد جمع شده باشد از همه اینها نجات پیدا کردند. آنقدر علوّ مقام و والایی همّت پیدا کردند که به سلاطین عالم اعتنا نمیکردند. به وضعی آرام، با یک مهربانی، دوستی و صمیمیت کمنظیری رسیدند. بعد از آن دشمنیها و پدرکشتگیهایی که بین قبایل عرب بود به آن پایهای از محبت و صمیمیت رسیدند که هرکدام زندگی خودشان را به دیگران میدادند و ایثار میکردند؛ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ.[9] نان شبی که محتاج بودند را خودشان نمیخوردند و به دوستان و میهمانان و همسایگانشان میدادند. همه این تحولات در یک مدت بسیار کوتاهی رخ داده بود و خود این از عجایب تاریخ و از معجزات تربیت اسلامی است که در این مدت کوتاه چگونه این درندگان به این فرشته صفتان تبدیل شدند؟!
همه میدانستند که آنچه از مزایای مادی و معنوی در اختیار دارند به برکت اسلام و پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله است. این حقیقت در برابر چشمان آنها قرار داشت و چیزی نبود که احتیاج به توضیح و یادآوری داشته باشد. آنها همه چیز خودشان را مرهون پیغمبر میدانستند. کسانی هم که در صدر اسلام در جنگها فداکاریها کرده و مسلمین را پیروز کرده و این سعادت را برای آنها خریده بودند همه آنها هم این حقیقت را میدانستند؛ اما چه شد؟!
به نظر میرسد وضع ما در این زمان به وضع مسلمین بعد از استقرار حکومت اسلامی در مدینه، آن دهههایی که ایام درخشندگی جامعه اسلامی بود بسیار شبیه است؛ تازه یک ستارهای در عالم انسانیت درخشیده و اوج گرفته و در دنیا نمونه شده و آوازه این جامعه در عالم پیچیده است که یکمشت عرب وحشی سوسمارخور از همه چیز رانده و مانده، به جایی رسیدهاند که در مقابل امپراطوریهای عالم اعتنایی ندارند و وضع داخلی آنها به آن صفا و صمیمیت و مهربانی رسیده است و این دشمنیها برداشته شده و به این علوّ همت رسیدهاند و به این مرتبه از تمدن و فرهنگ و اخلاق و انسانیت راه یافتهاند؛ اما چه شد؟! باز همه میدانیم که چه شد؛ امیرالمؤمنینسلاماللهعليه در کلماتشان، البته در کلمات همه ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين هم هست اما چون بیشتر این قسمتها در دورانی است که خود حضرت، شاهد آن جریانات بودهاند و برای مردمی میفرمودند که آنها خودشان در متن این جریانات بودند یک مزیّت خاصی برای ما دارد که بیشتر در این تأمل کنیم.
تا اینجا را متوجه شدیم که جریانات تاریخ کموبیش با هم شباهت دارد و اگر عیناً هم تکرار نشود اما وجود شباهت در آن زیاد هست و بر این اساس میدانیم که جوامعی پیدا شدهاند که بعد از ترقی، انحطاطهایی پیدا کردهاند. البته ازنظر مادیین، انحطاط یک معنا دارد و ازنظر فرهنگ ما معنای دیگری دارد. تکاملی که آنها میگویند به یک معنا میگویند، ما که تکامل میگوییم از دیدگاه دیگری میگوییم.
بنا شد که ما از جوامع مختلف در دورانهای مختلف تاریخ درس بگیریم و تنها خواندن و اینکه یک تئوری جامعهشناسی مطرح کنیم و یا اینکه فلسفه تاریخ را صرفاً به عنوان یک علم بدانیم نباشد. منظور این بود که عبرت و تدبّری هم باشد؛ فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.[10]
از این مقایسهای که بین وضع خودمان با مسلمین صدر اسلام و با بنیاسرائیل بعد از نجات از چنگال فرعونیان کردیم چه عبرت و پندی باید بگیریم؟!
از دیدگاه ما به عنوان کسانی که دارای یک مکتب الهی با طرز فکر خدایی و اسلامی هستیم تکامل حقیقی، تکاملی معنوی است. این تکامل بر اساس تقرّب به خدا و نزدیک شدن به مقامی است که او برای انسانهای کامل خلق فرموده و قرار داده است. ما اگر میگوییم جامعهای تکامل پیدا کرد از دیدگاه ما یعنی به آن هدفی که خدا در نظر دارد نزدیک شده باشند و روحشان تعالی و ترقی کرده باشد و اگر میگوییم انحطاط پیدا کردند یعنی از آن هدفی که برای آن آفریده شده بودند دور شدند. البته لوازمی هم دارد؛ شعاع این ترقی و تکامل، در امور مادی و دنیوی هم میتابد، در مقررات و روابط اجتماعی هم انعکاس پیدا میکند اما اصل، ترقی و تعالی روحی است. چه میشود که یک جامعهای یا یک فردی یا یک گروهی انحطاط روحی و اخلاقی و معنوی پیدا میکنند؟!
ممکن است بفرمایید که خیلی روشن است. لااقل یکی از بزرگترین عوامل، جهل است. وقتی مردمی ندانند، ناآگاه باشند، حق برای آنها مخفی باشد، تعلیمات صحیحی نداشته باشند اینها انحطاط پیدا میکنند؛ ولی ما خودمان را که مقایسه کردیم، با جامعه زمان جاهلیت قبل از اسلام مقایسه نکردیم تا بگوییم یک جامعهای دور از علم هستیم و مردمی ناآگاه، ناشناس و ناآشنا با حقایق هستیم. بحمدالله وضع ما اینگونه نیست کما اینکه وضع مسلمانهای صدر اسلام هم اینگونه نبود که بهطورکلی از حق دور باشند و راهی برای شناخت آن نداشته باشند. حق تازه طلوع کرده بود و قرآن، کتاب هدایت، تازه در دسترس بشر قرار گرفته بود علوم از سرچشمه وحی سرازیر شده بود.
یا وضع بنیاسرائیل بعد از نجات از فرعونیان و بعد از نزول تورات که روی این کلمه تکیه کردم، بهگونهای نبود که حق برای آنها مخفی باشد؛ رهبرشان حضرت موسی در میان آنها بود. حتی آن چهل روزی که از مردم کنارهگیری کرد و برای دریافت وحی رفت، جانشین زنده او، برادرش، پیامبر دیگری در میان بنیاسرائیل وجود داشت و این دوتا از آغاز در دعوت و در هدایت مردم و در رهبری جامعه شریک بودند. خدا حضرت موسی و هارون را با هم مبعوث فرمود و این یکی از نمونههای کمنظیر یا شاید بینظیر است که دوتا پیغمبر با هم به طرف یک قومی مبعوث شوند آن هم دوتا برادر. این چهل روزی هم که حضرت موسی غیبت داشت برادرش هارون در میان مردم بود؛ وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي.[11]
بهگونهای نبود که اینها راه شناخت نداشته باشند و حق بر آنها مخفی شود. پس منشأ این انحراف و خطا و انحطاط چه بود و از کجا سرچشمه میگرفت؟! البته ما میتوانیم خودمان اینجا بنشینیم و به عنوان یک جامعهشناس یک چیزهایی ببافیم. گاهی ممکن است یک گوشه آن هم درست دربیاید اما آیا بهتر نیست که از علیسلاماللهعليه بپرسیم که آقا! منشأ این انحرافات جوامع از چیست؟! مخصوصاً بعد از اینکه حق را شناختند و دین حق در میان آنها رواج پیدا کرد، بعد از آن دیگر چرا منحرف میشوند؟!
إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ. فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ، وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ، فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى؛ میدانید چرا انحراف پیدا میشود و از کجا شروع میشود؟! اگر میخواهید بفهمید، اگر بازیتان نمیآید، اگر بهراستی نهجالبلاغه را کتاب قابلاستفادهای میدانید و میگویید از آن باید درس گرفت از خود کتاب نهجالبلاغه سؤال کنید! آغاز فتنهها و منشأ انحرافات دینی دو چیز است که باز بین این دوتا تقدّم و تأخّری هست؛ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ. انحراف از اینجا شروع میشود؛ مردم تمایلات، خواستهها و دلبخواههایی دارند. طبعاً آنها که در رأس کار هستند و پستهای مهمتری دارند دلبخواههای بیشتری دارند و بیشتر هم میتوانند اعمال کنند چون قدرت در دست آنهاست. مگر هرکس در هر گوشهای هرچه دلش خواست میتواند عمل کند؟!
آن کسانی که در رأس کار قرار میگیرند، یا در اثر زور و قدرت، یا در اثر فتانت و زیرکی، یا در اثر موقعیتهای اجتماعی که در انقلاب اسلامی به دستشان افتاده و آبروهایی که در سایه مبارزات و مجاهدات پیدا کردهاند اینها موقعیت خطرناکی دارند. اینها هستند که میتوانند مسیر جامعه را به سوی سعادت و سلامت و نجات و فلاح رهبری کنند و میتوانند جامعه را به جاهلیت اُولی بازگردانند. البته دیگر جاهلیت اُولی نمیشود؛ جاهلیت ثانیه و ثالثه و الیآخر میشود. نقش اینها در جامعه بسیار حساس است و امتحان و آزمایش برای آنها بسیار مهم است. چه کسانی در صدر اسلام موجب انحطاط جامعه اسلامی شدند؟! در اینجا از دیدگاه خودمان عرض میکنم وگرنه برادران سنّی ما معتقد هستند که در زمان خلفا، اسلام به اوج تکامل رسید ولی ما معتقدیم که از روزی که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله از این دنیا چشم بربستند انحطاط اسلام شروع شد که مقدمات آن از مدتها پیش فراهم شده بود و طرحهای آن ریخته شده بود، نقشههای آن کشیده شده بود، قسمنامههای آن نوشته شده بود. چطور شد؟! چه کسانی مردم را به انحطاط کشاندند؟! چوپانهای بیابان؟! کشاورزهای مدینه یا کشاورزهای خیبر و فدک؟! چه کسانی بودند؟! همه ما میدانیم که رجال برجسته قوم بودند، پدرزنهای پیغمبر بودند، داماد پیغمبر بود، پسرعمه پیغمبر بود، نزدیکان پیغمبر بودند، کسانی بودند که سوابق زیادی در زندگی اسلامی داشتند، کسانی بودند که از سابقین اولین مؤمنین حساب میشدند، از کسانی که در زمان غربت اسلام به حسب ظاهر ایمان آورده بودند، خدمتها کرده بودند و پولها خرج کرده بودند.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ؛ آیا اکنون کار تمام شده است، اسلام پیروز شده است و شما هم در رأس کار قرار گرفتهاید و دیگر مسئله ختم شده است؟! بله؟! مگر خدا از آزمایش دست برمیدارد؟! خدا هیچ قومی را، هیچ ملتی را، هیچ گروهی را و هیچ فردی را نه در هیچ دورهای و نه در هیچ فصلی از زندگی تا دم مرگ، از آزمایش استثنا نکرده و نخواهد کرد. بزرگترین اولیاء خدا هم همیشه در حال آزمایش هستند. آزمایش الهی استثنابردار نیست.
کسانی به خیال خودشان یا به خیال دیگران چند صباحی خدماتی انجام دادند، مجاهداتی کردند؛ آیا کار تمام شد و خدا دست از سر اینها کشید؟! نه، بلکه تازه میدان آزمایش گشوده شده و حالا آغاز کار است؛ ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُون؛[12] حالا ببینیم شما چه میکنید؟! طاغوتیان را که دیدیم چه کردند؛ ببینیم شما مسیر طاغوتیان را میپیمایید یا مسیر انبیا را؟! به صرف اینکه کلاه انبیا را به سر بگذارید انبیا نمیشوید؛ به صرف اینکه ردای انبیا را بپوشید جانشین انبیا نمیشوید؛ باید عمل انبیا را داشته باشید! انبیا در مقابل حق، آنجا که حق بود، مثل کوه استوار بودند و هیچ چیز، آنها را نمیلرزاند. آنها یک کلمه باطل برخلاف حکم و دستور خدا و به دلخواه مردم به زبان نمیآوردند وگرنه نامشان از دفتر انبیا حذف میشد. انبیا، از سوی قوم خود، گروههای حاکم و حتی نزدیکترین اطرافیانشان، آزارها و سختیهای بسیاری را متحمل شدند اما قدمی برخلاف حق برنداشتند و سخنی برخلاف حق بر زبان نیاوردند. آزمایش سران قوم اینجاست؛ اکنون که شما در رأس کار قرار گرفتید آیا رعایت ناموس الهی یعنی احکام و قوانین دین را میکنید یا به دلخواه خودتان هر روز تعبیر و تفسیری میکنید و بدعتی میگذارید؟! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ.
اول به دلخواه رفتن و دنبال هوای نفس قدم برداشتن. به دنبالش چه میشود؟ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ؛ قانونهای جدید و مندرآوردی، بدعت در دین. مگر بدعت شاخ دارد؟! آیا وقتی بدعت به بازار میآید دوتا شاخ اینطوری در پیشانی او هست که هرکس ببیند بگوید من بدعت هستم؟! آیا باید داد بزند؟! چیزی که برخلاف حکم خدا و حکم پیغمبر خدا باشد بدعت است.
آغاز انحراف یک جامعه از میل به هوای نفس و جاهطلبی شروع میشود؛ برای اینکه مقام من محفوظ باشد و به من رأی بدهند باید چیزی بگویم که اکثریت مردم بپسندند؛ بهگونهای اسلام را تفسیر کنم که اگر نوبت دوم انتخابات ریاست جمهوری شد به من رأی بدهند و بگویند عجب مسلمان و عالم و آیتالله روشنفکری است! احکام دین را بسیار خوب عوض میکند و خوب به دلخواه مردم سخن میگوید پس این مرجع بسیار خوبی است! آیا چنین هستم یا حاضر هستم از همه چیز بگذرم و کلمهای برخلاف حکم خدا بر زبان نیاورم؟! هرچه میخواهد بشود، مگر من مسئول آن هستم؟! مگر علیعلیهالسلام بلد نبود دین را تحریف کند تا دور او جمع شوند؟! مگر علیعلیهالسلام طلحه و زبیر را نمیشناخت؟! اینها تازه با ایشان بیعت کرده بودند. زبیر پسرعمه پیغمبر بود و پیغمبرصلیاللهعلیهوآله درباره او دعا کرد. او از اصحاب شورای شش نفری بود. اینها آمدند با علیعلیهالسلام بیعت کردند. شب خدمت حضرت آمدند، حضرت شمعی که از بیتالمال بود را خاموش کرد. آیا حضرت آنقدر سرشان نمیشد که چند صباحی سبیل اینها را چرب کند تا فتنه ایجاد نکنند و بین مسلمانها اختلاف نیندازند و جنگ جمل را به راه نیندازند و آنقدر خون نریزند؟! مگر مال چقدر ارزش داشت؟! یک مقدار سبیل اینها را چرب میکرد و این همه خون مسلمین ریخته نمیشد! اما علیعلیهالسلام است. او عمر نیست او ابوبکر نیست او عثمان نیست او مرد حق است؛ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ؛[13] او خوب میفهمید که میتواند با این کارها سبیل اینها را چرب کند اما نکرد برای اینکه خدا اجازه نداد. آیا من و تو از علی نسبت به اسلام و مسلمین دلسوزتر هستیم؟! آیا رهبران ما و سردمداران اجتماع ما از علی برای اسلام و مسلمین دلسوزتر هستند؟! این اول آزمایش است. کار تمام نشده است. فردا هم نوبت من تو خواهد بود؛ در اینجا نه، در یک جای دیگری؛ در محیط وسیعی نه، در یک محیط محدودی، در یک کوره دهی، در یک شهری، در یک بخشی و یا هر جای دیگری که فرض کنید. هیچ کس از امتحان در امان نیست.
خدا از تو بندگی خواسته است. ای کسی که خود را جانشین امام و جانشین انبیاء میدانی! إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ؛[14] ای آقایی که تو جانشین امام و پیغمبر هستی و این عمامه را بر سر گذاشتهای برای اینکه خودت را به دستگاه امام زمانسلاماللهعليه منتسب کنی و مردم تو را به این انتساب بشناسند! بدان که تکلیف تو بسیار مشکل است! اگر رفتاری کنی که مردم توهم کنند که این رفتار، مرضی امام زمانعجلاللهفرجهالشریف است و از تو بپذیرند گمراه شدهای و بار گناه آنها را به دوش کشیدهای! تو حق را باید بگویی، تو امانتدار هستی، دین را به دست تو سپردهاند تا آن را سالم به دست مردم برسانی؛ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ؛[15] تو حق نداری دین را بهگونهای تفسیر کنی که مردم خوششان بیاید! این کار را خود خدا بهتر از تو بلد بود، پیغمبر و امام بهتر از تو بلد بودند که دین را بهگونهای تفسیر کنند که اکثریت مردم بپذیرند! ولی فرمود وَلَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُون؛[16] وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ؛[17] وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ؛[18]
از تو بندگی و امانتداری خواستهاند. دین را آنگونه که هست بشناس و آنگونه که هست به مردم بشناسان! خواه بپذیرند، خواه نپذیرند؛ فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا؛[19] مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ.[20]
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت و به آبروی اولیائت قسم میدهیم به ما توفیق مرحمت بفرما و ما را موفق بدار که دین تو را آنگونه که هست بشناسیم و آنگونه که هست به مردم بشناسانیم!
به ما توفیق بده که از شرّ هوای نفس و شیاطین انس و جن خلاص شویم و به راه تو بپیوندیم!
پروردگارا! بر ما منّت بگذار و دل مقدس ولیات را از ما راضی فرما!
ما را از دوستان و یاران آن حضرت محسوب فرما!
عاقبت ما را ختم به خیر فرما!
[1]. بقره، 214.
[2]. نهجالبلاغه، خطبه 50.
[3]. نور، 44.
[4]. بحار الأنوار، ج ۵۱، ص ۱۲۸.
[5]. نهجالبلاغه، خطبه 16.
[6]. اشاره به آیه فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ؛ طه، 88.
[7]. طه، 88.
[8]. حج، 40.
[9]. حشر، 9
[10]. اعراف، 176.
[11]. اعراف، 142.
[12]. یونس، 14.
[13]. الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ج ۱، ص ۳۳۹.
[14]. امالی صدوق، ص 60.
[15]. کهف، 29.
[16]. زخرف، 78.
[17]. بقره، 12.
[18]. انعام، 116.
[19]. نساء، 80.
[20]. مائده، 99.