بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرا رسیدن ایام سوگوارى سالار شهیدان ابى عبد الله الحسین(علیه السلام) را به پیشگاه مقدس ولى عصر ـ عجل الله فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگوار تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت عرض مىكنم، و امیدوارم خداى متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبد الله كوتاه نفرماید.
در این ایام فرصت خوبى است كه شناخت خودمان را نسبت به مكتب عاشورا و مكتب حسینى عمق ببخشیم و سؤال هایى را كه درباره مسائل مربوط به قیام ابى عبد الله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان یدید مىآید، مورد بحث قرار دهیم، تا معرفت همه ما، به ویژه جوانان عزیز نسبت به سالار شهیدان(علیه السلام) و قیام بزرگ او بیش تر شود، و بتوانیم در سایه معرفت بیش تر، هم براى دنیاى خود و هم براى آخرتمان بهره بیش ترى ببریم.
در نظر مىگیریم نوجوانى را كه تازه به رشد فكرى رسیده است و مىخواهد همه مسائل و پدیده هاى اجتماعى و آنچه را در اطرافش مىگذرد بفهمد، و علت آن ها را درك كند، تا ارزیابى روشنى از مسائل و پدیده هاى پیرامون خود داشته باشد. نوجوان در ایام محرم مىبیند جلساتى تشكیل مىشود، مردم لباس سیاه مىپوشند، پرچم هاى سیاه نصب مىكنند. او مشاهده مىكند هیأت هاى عزادارى، سینه زنى و زنجیرزنى تشكیل مىشود و مردم اشك مىریزند. او شاهد پدیده هایى است كه سابقه اى در سایر ایام ندارد، یا در سایر اجتماعات
دیده نمىشود. طبعاً این سؤال براى وى مطرح مىشود كه این مراسم به چه منظورى است؟ چرا باید انسان لباس سیاه بپوشد؟ چرا باید مردم تا پاسى از شب به سر و سینه بزنند؟ چرا باید این همه اشك بریزند؟
معمولاً جواب هاى ساده اى داده مىشود كه سیدالشهداء(علیه السلام) در راه خدا و اسلام شهید شده اند و باید به یاد آن حضرت اشك بریزیم؛ و یا این كه عزادارى براى امام حسین(علیه السلام) ثواب دارد؛ آن حضرت روز قیامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما كم و بیش چنین جواب هایى را مىشنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جوانى با این پرسش ها فرض كنم، این پاسخ ها برایم چندان قانع كننده نخواهد بود.
پرسش هایى را كه در این زمینه مطرح مىشود، مىتوان به چهار سؤال تحلیل كرد. سعى ما بر این است كه هر یك از این سؤال ها را جداگانه جواب دهیم تا بتوانیم پایه شناخت نوجوانان و جوانان عزیزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشیم و فرهنگ عاشورایى را بیش تر روشن كنیم.
چرا باید خاطره حادثه اى را كه 1360 سال پیش اتفاق افتاده است، زنده كرد و مراسمى به یاد آن خاطره برگزار كرد؟ این رویداد جریانى تاریخى بوده است كه زمان آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا باید بعد از گذشت نزدیك به چهارده قرن، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمى براى آن بر پا داریم؟
پاسخ این سؤال، چندان مشكل نیست. براى این كه به سادگى مىتوان به هر نوجوانى تفهیم كرد كه حوادث گذشته هر جامعه مىتواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمى داشته باشد. تجدید آن خاطره ها در واقع نوعى بازنگرى و بازسازى آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده كنند. اگر حادثه مفیدى بوده است و در جاى خود منشأ آثار و بركاتى به شمار مىرفته است، بازنگرى و بازسازى آن نیز مىتواند مراتبى از آن بركات را داشته باشد.
علاوه بر این، در همه جوامع انسانى مرسوم است كه به نوعى، از حوادث گذشته خود یاد مىكنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام مىگذارند. خواه مربوط به اشخاصى باشد كه در پیشرفت جامعه خود مؤثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به كسانى
باشد كه از جنبه سیاسى و اجتماعى، در رهایى ملت خود نقش مؤثرى داشته اند و قهرمان ملى بوده اند. همه عقلاى عالم براى این گونه شخصیت ها آیین هاى بزرگداشتى را منظور مىكنند. این كار بر اساس یكى از مقدس ترین خواسته هاى فطرى است كه خدا در نهاد همه انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسى» تعبیر مىكنیم. لذا این خواسته فطرى همه انسان ها است كه در برابر كسانى كه به آن ها خدمت كرده اند حق شناسى و شكرگزارى كنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند. علاوه بر این، یاد آن خاطره ها، در صورتى كه در سعادت جامعه تأثیرى داشته، مىتواند عامل مؤثر دیگرى را در زمان بیان خاطره ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید مىشود.
از آن جا كه معتقدیم حادثه عاشورا حادثه عظیمى در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین كننده اى در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازى این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مىگردد تا بتوانیم از بركات آن در جامعه امروز نیز استفاده كنیم. این جواب را به طور كلى مىتوان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع كرد كه زنده نگه داشتن یاد بعضى از خاطره ها و بازسازى برخى از حوادث كه در گذشته اتفاق افتاده است، كار عاقلانه اى است، و ممكن است منافع و مصالحى را براى جامعه تأمین كند. همان طور كه اصل آن حادثه تأثیر مفیدى در جامعه آن روز داشته، تجدید خاطره و بازسازى آن نیز مىتواند آثارى متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول كه «چرا باید یاد عاشورا را زنده نگه بداریم؟» به همین اندازه بسنده مىكنیم.
سؤال دومى كه از تحلیل آن سؤال كلى به دست مىآید این است كه زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست كه انسان سینه زنى و گریه كند، شهر را سیاه پوش كند، مردم تا نیمه هاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها كار و زندگى خود را تعطیل كنند؛ مخصوصاً با توجه به اینكه این امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. در حالى كه ممكن است این خاطره ها به گونه اى تجدید شود كه ضررهاى اقتصادى و اجتماعى كم ترى داشته باشد. این سؤال را بر اساس این فرض به این صورت مطرح مىكنم كه روحیه بسیارى از مردم
با مسائل اقتصادى و مادى بیش تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش تر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهاى مادى و اقتصادى ارزیابى مىكنند. نوجوانى را فرض مىكنیم كه هنوز تربیت دینى كاملى نیافته است. ممكن است این سؤال به ذهن او بیاید كه انجام این قبیل امور ضررهاى اقتصادى در پى دارد. تولید كم مىشود، وقت اشخاص گرفته مىشود، هنگامى كه مردم تا نیمه شب عزادارى مىكنند، روز بعد توان كار كردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعى سستى و رخوت را بپذیرد، براى این كه یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالى كه راههاى دیگرى نیز براى بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایى ترتیب داده شود، و با تماشاى بحث و گفتگو خاطره این حادثه براى مردم تجدید شود. دیگر دو ماه عزادارى و گریه كردن و بر سر و سینه زدن، چرا باید صورت پذیرد؟ حتى اگر یك مجلس كافى نیست، مىتوان مجالس متعدد، كنفرانس و كنگره بر پا كرد. مگر زنده نگه داشتن یك خاطره صرفاً به این است كه مردم بر سر و سینه بزنند و خود را اذیت كنند؟
بعد از این كه پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا و حسین بن على(علیه السلام) براى ما مفید است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم این است كه چرا این بزرگداشت باید به این شكل صورت بگیرد؟ در تمام دنیا هنگامى كه مىخواهند از بزرگان خود به بزرگى یاد كنند، مراسمى تشكیل مىدهند، بحث و گفتگو برگزار مىكنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا باید به این شكل باشد؟
جواب این سؤال تا حدودى از سؤال اول پیچیده تر است. جواب این است كه البته بحث درباره شخصیت سیدالشهداء(علیه السلام) ، تشكیل میزگردها، كنفرانس ها، سخنرانى ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل كارهاى فرهنگى، علمى و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است. و البته در جامعه ما نیز انجام مىشود و به بركت نام سیدالشهداء(علیه السلام) و عزادارى آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقیقات زیادى پیرامون این امور صورت مىگیرد و مردم نیز معارف را فرامىگیرند. این فعالیت ها به جاى خود لازم است، اما آیا براى این كه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى كامل كنیم، این اقدامات كافى است؟ یا این كه امور دیگرى نیز مثل همین عزادارى ها به جاى خود لازم است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است كه ما نظرى روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملى كه در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختى و معرفت است یا عوامل دیگرى هم در شكل دادن رفتارهاى اجتماعى ما موثر است.
هنگامى كه در رفتارهاى خود دقت كنیم درمىیابیم كه در رفتارهاى ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسى ایفا مىكنند. یك دسته عوامل شناختى، كه موجب مىشود انسان مطلبى را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله اى كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و یا راههاى دیگر استفاده مىشود. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادى دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگرى هم هستند كه شاید تأثیر آن ها در رفتار ما بیش تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور كلى انگیزه ها، و به تعبیرات دیگرى احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش ها، میل ها، غرائز و عواطف مىنامند. این ها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است كه در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحلیل كنید، خواه رفتار مربوط به زندگى فردى شما باشد، و خواه رفتار خانوادگى، رفتار اجتماعى، یا رفتار سیاسى شما باشد، مىبینید عامل اصلى كه شما را به انجام آن رفتار واداشته است همین عوامل تحریك كننده و برانگیزاننده است. مرحوم شهید استاد مطهرى در این مورد تشبیهى داشتند. ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه مىكردند. یك خودرو براى حركت به دو عامل نیازمند است. عاملى كه انرژى مكانیكى را در خودرو تولید كند، تا خودرو به كمك آن بتواند حركت كند. غیر از انرژى مكانیكى، یك خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در محیط تاریكى موتور خودرو خیلى خوب كار كند و انرژى مكانیكى هم تولید كند، اما راه را نبینیم، ممكن است با خطرهاى بسیار جدى مواجه شویم. ممكن است تصادفاتى روى دهد كه به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت براى تولید انرژى مكانیكى، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. همچنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملى باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید براى هر كارى میلى داشته باشیم تا آن كار را انجام دهیم. باید شور و شوقى نسبت به انجام آن كار پیدا كنیم، علاقه اى نسبت به آن كار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام كنیم. و دیگر این كه باید بدانیم به چه دلیل باید این كار را انجام دهیم؟ این كار، براى ما چه فایده اى دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ مواردى از این قبیل از جمله عوامل شناختى است. این عوامل را باید به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با كارى كه مىخواهیم انجام دهیم شناختهاى لازم را به دست آوریم. اما فقط شناختْ كافى نیست تا ما را به حركت درآورد.
عامل روانى دیگرى نیاز داریم تا ما را به سوى كار برانگیزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه هاى روانى مىنامند. اسم هاى دیگرى هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها. این عوامل در مجموع، میل به حركت را در انسان به وجود مىآورد، عشق به انجام كار را ایجاد مىكند، و شور و هیجان به وجود مىآورد. تا این عوامل نباشد كار انجام نمىگیرد. حتى اگر انسان به یقین بداند كه فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهاى او تحریك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضاً اشتهاى كسى كور شود، و یا به بیمارى مبتلا شود كه اشتها پیدا نكند، هر چه به او بگویند كه این ماده غذایى براى بدن او خیلى مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمىكند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سیاسى هم همین حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى براى انجام آن حركت نداشته باشد حركتى انجام نمىدهد. مىگوید قبول دارم كه انجام آن خوب است، اما من باید انگیزه اى داشته باشم، عاملى باید مرا به حركت درآورد تا آن كار را انجام دهم.
حال، بعد از این كه پذیرفتیم براى حركت هاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى دو دسته عوامل شناختى و انگیزشى یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از این كه دانستیم حركت سیدالشهداء(علیه السلام) چه نقش مهمى در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود براى ما حركت آفرین نمىشود. هنگامى دانستن و به یاد آوردن آن خاطره ها ما را به كارى مشابه كار امام(علیه السلام) و به پیمودن راه او وا مىدارد كه در ما نیز انگیزه اى به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن كار را انجام دهیم. خودِ شناخت، این میل را ایجاد نمىكند؛ بلكه باید عواطف ما تحریك شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این كه ما هم بخواهیم كارى مشابه كار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امرى نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانى ها مىتواند آن بخش اول را تأمین كند، یعنى شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگرى هم براى تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت، یادآورى و مطالعه یك رویداد مىتواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چیزهایى ایفا مىكند كه تأثیر مستقیمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى كه صحنه اى بازسازى مىشود و انسان از نزدیك به آن صحنه مىنگرد، این
مشاهده با هنگامى كه انسان بشنود چنین جریانى واقع شده، یا این كه فقط بداند چنین حادثه اى اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد. خود شما مىتوانید این نكته را در زندگى خود تجربه كنید. چیزى را كه مطلع شدید انجام شده، یا انجام مىشود، اما وقوع آن را ندیده اید، تأثیر آن نسبت به زمانى كه به چشم خودتان دیده اید كه آن حادثه واقع شده، تفاوت زیادى خواهد داشت. همه ما مىدانیم كه در این شهر مردم محروم زیادى هستند اما دیدن یك شخص محروم با یك حالت رقت آور مىتواند در ما تأثیرى ببخشد كه صرفِ دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد. وقتى انسان حالت رقت آور مریضى و یا حالت طفل یتیمى را دید، اثرى در روح او ایجاد مىشود كه هرگز دانستنى ها چنین اثرى را نمىتواند داشته باشد. این مطلب را، هم مىتوانیم در زندگى خودمان تجربه كنیم و هم از منابع دینى استفاده كنیم.
اكنون به عنوان مثال داستانى را از قرآن كریم یادآورى مىكنم كه همه شنیده اید. مىدانید كه حضرت موسى(علیه السلام) از جانب خداوند به كوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت كند. آنچه به مردم گفته شد این بود كه ایشان یك ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده خدا آن بود كه حضرت موسى چهل روز بماند: «وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر»1 آن ده روز را مردم نمىدانستند، و این آزمایشى براى قوم بنى اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این كه سى روز تمام شد، بنى اسرائیل نزدهارون ـ كه جانشین موسى بود ـ آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ گفت منتظریم، به زودى مىآید. روز بعد هم موسى نیامد. مجدداً پرسیدند چرا موسى نیامد؟ از تأخیر او معلوم مىشود كه ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامرى از این فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد و گفت: «هذا اِلهُكُمْ وَ اِلهُ مُوسى»،2 این خداى شما است و خداى موسى نیز همین است. خدایى كه موسى مىگفت من در كوه طور با او مناجات كنم، آن خدایى كه موسى را به رسالت مبعوث كرده است، آن خدا همان است كه من او را ساخته ام. بسیارى از بنى اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداى متعال در طور به حضرت موسى وحى كرد كه در میان قومت چنین جریانى اتفاق افتاده است و در طى این غیبت ده روزه تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسى هم شنید اما عكس العملى
1. اعراف، 142.
2. طه، 88.
نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانى را كه بر او نازل شده بود براى مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احكام الهى و عمل به شریعت نازل شده دعوت كند. وقتى حضرت برگشت دید مردم گوساله مىپرستند. به محض این كه دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانى شد، به گونه اى كه الواح را به كنارى پرتاب كرد: «وَ اَلْقَى الاَْلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأسِ اَخیهِ یَجُرُّهُ اِلَیْهِ»1 به سراغ برادرش حضرتهارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوى خود كشید و از او بازخواست كرد كه چرا اجازه دادى مردم گمراه گردند؟ «أَفَعَصَیتَ أَمْرى»؛2 به كل داستان كارى ندارم. منظورم تذكر فرق بین دانستن و مشاهده كردن است. خدا به حضرت موسى از ماجراى گوساله پرستى قوم او خبر داده بود. حضرت موسى نیز در مورد آن هیچ شكى نداشت. زیرا خبرى بود كه خدا به او داده بود. وقتى خبر را شنید چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانى كه بازگشت و دید كه مردم گوساله مىپرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل كند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض كرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است.
خداى متعال انسان را به گونه اى آفریده است كه هنگامى كه چیزى را مىبیند یا مناظرى را مشاهده مىكند، اثرى مىپذیرد كه هیچ گاه گفته ها، شنیده ها و دانسته ها آن اثر را ندارد. هر گاه صحنه هایى را بسازیم و بازسازى كنیم، خواه در قالب سنتى و یا با استفاده از روش هاى جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونه اى كه جریان عاشورا را براى مردم مجسم كند، بازسازى آن صحنه ها و نشان دادن آن ها اثرى دارد كه گفتن و دانستن آن ها نمىتواند آن اثر را داشته باشد. نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه كرده اید. مكرراً حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جاى گرفته است. مىدانید امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته هاى شما اشك شما را جارى مىكند؟ وقتى در مجالس شركت مىكنید و مرثیه خوان مرثیه مىخواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان كربلا را براى شما بیان كند، آن گاه مىبینید كه بى اختیار اشك شما جارى مىشود. این شیوه مىتواند در تحریك احساسات شما تأثیرى داشته باشد كه خواندن و دانستن چنان اثرى را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده مىشود به مراتب مؤثرتر از شنیدنى ها است. منظور از این توضیحات
1. اعراف، 150.
2. طه، 93.
آن بود كه ما علاوه بر این كه باید بدانیم چرا ابى عبد الله قیام كرد، و بدانیم كه چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه اى بازسازى شود تا حتى المقدور بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه این ها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صِرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا نمىتواند نقش عزادارى را ایفا كند. باید صحنه هایى در اجتماع به وجود آید كه احساسات مردم را تحریك كند. همین كه صبح از خانه بیرون مىآیند مىبینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم هاى سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل ها را تكان مىدهد. گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثرى را در دل آن ها مىگذارد كه دانستن این كه فردا اول محرم است آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دسته هاى سینه زنى با آن شور و هیجان خاص خود مىتواند آثارى را به دنبال داشته باشد كه هیچ كار دیگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم این بود كه چرا خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانى، تشكیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمىداریم؟ چرا باید عزادارى كرد؟ جواب این است كه این صحنه ها باید به وجود بیاید كه غیر از عامل شناخت، عامل احساسى ـ عاطفى نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریك شود، آن گاه مىتواند اثر كند. نمونه چنین تأثیرى را مىتوانید در زندگى فردى و نیز زندگى اجتماعى خود بیابید. به خصوص در این سى ـ چهل سال اخیر كه حركت حضرت امام(قدس سره) علیه دستگاه طاغوت و كفر شروع شد. ملاحظه كردید كه در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء(علیه السلام) و عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) مردم را به حركت وادار مىكرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمىشود و جز با همین مراسم سنتىِ عزادارى یا نظایر آن حاصل نمىشود؛ باید عمل كرد. و رفتارى نشان داد كه احساسات و عواطف مردم را تحریك كند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. این جا است كه متوجه مىشویم چرا امام(قدس سره) بارها مىفرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم.1 چرا این همه اصرار داشت كه عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟2 چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود كه این امور نقش عظیمى در برانگیختن احساسات و عواطف دینى مردم ایفا مىكند و معجزه
1. صحیفه نور، ج 15، ص 201.
2. همان.
مىآفریند. تجربه نشان داد كه بیش تر پیروزى هایى كه در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود كه مردم در ایام عاشورا و به بركت نام سیدالشهداء(علیه السلام) حاصل مىكردند. این تأثیر كمى نیست. با چه قیمتى مىشود چنین عاملى را در اجتماع آفرید كه این همه شور و حركت در مردم ایجاد كند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایى كه افراد را براى شهادت آماده كند؟ اگر بگوییم در هیچ مكتبى و یا در هیچ جامعه اى چنین عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفته ایم.
پس این كه باید غیر از بحث و گفتگو كار دیگرى براى بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، كارى كه در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب كلى سؤال این است كه انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروى دیگرى به نام انگیزش ها و هیجانات وجود دارد كه عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا كند. برنامه هاى عزادارى از جمله این عوامل است.
تا این جا فهمیدیم كه باید در جامعه عواملى را ایجاد كرد تا احساسات و عواطف دینى مردم را تحریك كند و آن ها را برانگیزاند تا كارى مشابه كار سیدالشهداء(علیه السلام) انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به این امر مهم علاقه پیدا كنند. اما موضوع دیگرى كه در این جا مطرح مىشود این است كه یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزادارى و گریه نیست. عواطف انسان ممكن است با مراسم جشن و سرور هم تحریك شود. مىدانیم كه در ولادت هاى مبارك، در میلاد خود سیدالشهداء(علیه السلام) ، وقتى مراسم جشن برگزار مىشود، مدح ها خوانده مىشود و مردم از طریق آن ها شور و نشاطى مىیابند. سؤال سوم این است كه چرا براى تحریك احساسات از مراسم شاد استفاده نمىكنید؟ چرا باید گریه كرد؟ چرا باید به خود زد؟ چرا باید زنجیر بزنیم؟ بیاییم به جاى این كارها جشن بگیریم، نُقل و نبات پخش كنیم، شیرینى بدهیم، مدح و سرود بخوانیم، تا احساسات مردم تحریك شود.
جواب این است كه احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد. تحریك هر نوع احساسات و عواطف، باید با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثه اى كه بزرگ ترین نقش را در تاریخ اسلام ایفا كرد، حادثه شهادت ابى عبد الله بود. او بود كه مسیر تاریخ اسلام را عوض كرد. او بود كه
درسى براى حركت، براى نهضت، براى مقاومت و براى استقامت تا روز قیامت به انسان ها داد. براى آن كه آن خاطره تجدید شود، فقط مجلس جشن و شادى كافى نیست. باید كارى متناسب با آن حادثه انجام داد. یعنى باید كارى كرد كه حزن مردم برانگیخته شود، اشك از دیده ها جارى شود، شور و عشق در دل ها پدید آید. و در این حادثه چیزى كه مىتواند چنین نقشى را بیافریند، همین مراسم عزادارى و گریستن و گریاندن دیگران است؛ در حالى كه خندیدن و شادى كردن هیچ وقت نمىتواند این نقش را ایفا كند. خندیدن هیچ وقت آدم را شهادت طلب نمىكند. هیچ وقت انسان را به شلمچه نمىكشاند. هیچ وقت نمىتوانست سختى ها و مصیبت هاى هشت سال جنگ را بر این مردم هموار كند. این قبیل مسائل عشق دیگرى مىخواهد كه از سوز و اشك و شور پدید مىآید. راه آن هم همین عزادارى ها است. این سؤال سوم كه چرا ما باید براى زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) عزادارى و گریه كنیم.
به دنبال این سؤال ممكن است سؤال دیگرى پدید آید كه این روزها بیش تر مطرح شده است. اغلب، این پرسش را منافقان مطرح مىكنند، البته منافقانِ مدرن! آن ها مىگویند كه بسیار خوب، ما تا این جا قبول كردیم كه تاریخ امام حسین(علیه السلام) تاریخ مؤثر و حركت آفرینى بوده است. همچنین دریافتیم كه باید آن را عمیقاً به خاطر داشت، و به یاد امام حسین(علیه السلام) عزادارى كرد؛ تا این جا را قبول داریم. اما شما در این عزادارى هاى خود كار دیگرى هم مىكنید. علاوه بر این كه از امام حسین(علیه السلام) به نیكى یاد مىكنید، و بر شهادت او گریه مىكنید، بر دشمنان امام حسین(علیه السلام) هم لعن مىفرستید. این كار براى چیست و چرا دشمنان ابى عبد الله را لعن مىكنید؟ این كار نوعى خشونت و بدبینى است. این یك نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمىسازد. هنگامى كه احساسات شما تحریك مىشود، بروید گریه و عزادارى كنید. اما چرا دشمنان را لعن مىكنید؟ چرا مىگویید «أَتَقَرَّبُ اِلى اللّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِك»،1من با تبرّى از دشمنان تو، به خدا تقرب مىجویم. چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین(علیه السلام) را لعن كنید؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین كنید و یا نسبت به دیگران
1. زیارت عاشورا.
احساسات منفى ایجاد كنید؟ امروز زمانى است كه باید با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز باید دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. این روحیه لعن و تبرى و پشت كردن به دیگران خشونت هایى است كه به هزار و چهار صد سال پیش، یعنى زمانى كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند برمىگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این كارها را نمىپسندند. بیایید به جاى این ها راه آشتى را پیش بگیرید، به روى دشمنان هم لبخند بزنید، به آن ها هم محبت كنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه كارى است كه شما دائماً لعن و بدگویى مىكنید؟
اگر كسانى واقعاً از روى جهل این سوال را مطرح كنند، جواب دادن به آن ها مشكل نیست. اما احتمال قوى مىدهیم كه بسیارى از كسانى كه این گونه سخن مىگویند، اندیشه هاى دیگرى، و اغراض خاصى در سر دارند. احتمال دارد آن ها از سیاست هاى دیگرى پیروى كنند، و یا نقشه هایى را كه دیگران كشیده اند اجرا كنند. البته ما فرض را بر این مىگذاریم كه این سؤال عاقلانه و عالمانه اى است كه جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذارى در مورد طرح این گونه سؤال ها، فرض كنید اگر نوجوانى از ما سؤال كرد كه چرا باید قاتلان ابى عبد الله را لعن كرد؟ به جاى لعن هایى كه در زیارت عاشورا مىخوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین(علیه السلام) سلام بفرستید. مگر سلام كردن براى سیدالشهداء(علیه السلام) ثواب ندارد؟ به جاى آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبى دارد؟ این همه لعن و بدگویى، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومى دارد؟
جواب علمى چنین سؤالى این است كه همان گونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانى نمىتواند بى غم و یا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش باید خندید و به جاى خود هم باید گریست. تعطیل كردن بخشى از وجودمان، به این معنى است كه از داده هاى خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نكنیم. دلیل این كه خدا در ما گریه را قرار داده، این است كه در مواردى باید گریه كرد. البته مورد آن را باید پیدا كنیم، و الا استعداد گریه در
وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا مىكند و اشك از دیدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گریه كردن نیز در زندگى انسان جاى خود را دارد. گریه براى خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا مىكند؛ این طبیعت انسان است كه در مواردى باید رقت قلب پیدا كند و در اثر آن گریه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند، خواه كمال جسمانى، یا كمال عقلانى یا روانى و یا عاطفى، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامى كه انسان احساس مىكند در جایى كمالى و یا صاحب كمالى یافت مىشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پیدا مىكند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بُغض و دشمنى قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر این است كه كسى را كه به او خدمت مىكند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است كه كسى را كه به او ضرر مىزند دشمن بدارد. البته ضررهاى مادىِ دنیوى براى مؤمن اهمیتى ندارد. چون اصل دنیا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دین را از انسان بگیرد، دشمنى كه سعادت ابدى را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرماید: «انَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً»1 شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنى كنید. با شیطان دیگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد. وگرنه انسان هم مىشود شیطان. اگر باید با اولیاى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنى كرد. این فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آن ها دوستانه مىشود، و در اثر معاشرت، رفتار آن ها را مىپذیرد و حرف هایشان را قبول مىكند. كم كم شیطان دیگرى مثل آن ها مىشود. مىگویید نه! ببینید قرآن چه مىفرماید: «وَ اِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فى آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم حتّى یَخوضُوا فى حَدیث غیرهِ»،2 چنانچه ببینى كسانى نسبت به دین بدگویى و اهانت مىكنند، با سستى و با زبان مسخره و استهزا سخن مىگویند، به آن ها نزدیك نشو. هر چه گفتند، گوش نده تا زمانى كه به بحث دیگرى بپردازند. و در جاى
1. فاطر، 6.
2. انعام، 68.
دیگر مىفرماید: «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فى الْكتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّى یخوضوا فى حدیث غَیْرهِ» بعد مىفرماید اگر كسانى این نصیحت را گوش نكردند، باید بدانند كه عاقبت به آن ها ملحق خواهند شد. «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْكافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً»1 سرانجامِ كسانى كه نسبت به استهزاكنندگانِ دین محبت مىورزند و به آن ها روى خوش نشان مىدهند این است كه تدریجاً حرف هاى استهزاكنندگان بر آن ها اثر مىگذارد. وقتى حرفهایشان اثر كرد، در دل هایشان شك به وجود مىآید. و اگر شك ایجاد شد، اظهار ایمان كردن نفاق مىشود. انسان وقتى در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن مىفرماید: «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْكافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً» چنین كسانى كه در دنیا به واسطه اثر همنشینى با كافران منافق مىشوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود.
به عبارت دیگر، دشمنى با دشمنان، سیستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ایجاد مىكند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه اى دارد كه مواد مفید را جذب مىكند، یك سیستم دفاعى نیز دارد كه سموم و میكرب ها را دفع مىكند، سیستمى كه با میكرب مبارزه مىكند و آن ها را مىكشد. كار گلبول هاى سفید همین است. اگر سیستم دفاعى بدن ضعیف شد، میكرب ها رشد مىكنند. رشد میكرب ها به بیمارى انسان منجر مىشود و انسان بیمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوییم ورود میكروب به بدن ایرادى ندارد! به میكرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم مىماند؟ باید میكرب را از بین برد. این سنت الهى است. این تدبیر و حكمت الهى است كه براى هر موجود زنده اى دو سیستم در نظر گرفته است، یك سیستم براى جذب و دیگرى سیستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نیاز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا مىكند. چیزهایى كه براى بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاه هایى در بدن وجود دارند نظیر كلیه، مثانه، و... كه این كار را به طور عادى انجام مىدهند. گاهى هم وقتى
1. نساء، 140.
میكروب هاى خارجى حملهور مىشوند، باید گلبول هاى سفید فعال شوند و با آن ها بجنگند تا آن ها را كشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادى وجود داشته باشد. باید یك عامل جاذبه روانى داشته باشیم تا از كسانى كه براى ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آن ها نزدیك شویم، از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ براى این كه وقتى به آن ها نزدیك مىشود از آن ها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستى كرد، و در مقابل، باید عملا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَكُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ»1 قرآن مىفرماید شما باید به حضرت ابراهیم(علیه السلام) و یاران او تأسى كنید. مىدانید كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) در فرهنگ اسلامى جایگاه بسیار رفیعى دارد. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)هم مىفرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) به این دین و آیین داد: «هُوَ سَمّاكُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل»2 خداوند مىفرماید شما باید به ابراهیم(علیه السلام) تأسى كنید. كار ابراهیم(علیه السلام) چه بود؟ ابراهیم(علیه السلام) و یارانش به بت پرستانى كه با آن ها دشمنى مىكردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «اِنّا بُرَئاءٌ مِنْكُمْ » ما از شما بیزاریم. اعلان برائت كردند. بعد به این هم اكتفا نمىكند. مىفرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى و كینه برقرار است، مگر این كه دست از خیانتكارى خود بردارید.
این كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر كینه داریم و اجازه نمىدهیم شعار «مرگ بر آمریكا» حذف شود، تأسى به حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. قرآن مىفرماید شما باید از ابراهیم(علیه السلام) یاد بگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنى خود را نسبت به دشمنان دین اعلام كنید. همه موارد، جاى لبخند نیست. در بعضى موارد باید عبوس بود، باید اخم كرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتى نمىكنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقاً مىگفتند فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهى از منكر» دو فرع «تولّی» و «تبرّی» را نیز جزء فروع دین به حساب مىآوردند.
1. ممتحنه، 4.
2. حج، 78.
یعنى از جمله واجباتى كه همه مسلمان ها باید توجه داشته باشند و به آن ها عمل كنند، این است كه باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنى كنند. تنها دوستى دوستان خدا كافى نیست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعى بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى كه باید جذب كنیم عملا به دفع مىپردازیم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر براى او توضیح دهیم، از روى انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنین كسى نباید دشمنى كرد. صِرف این كه كسى مرتكب گناهى شد، نباید او را از جامعه طرد كرد، بلكه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیمارى است كه باید به پرستارى اش پرداخت. در این مورد جاى اظهار دشمنى نیست. مگر كسى كه تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خباثت و پلیدى است. باید با چنین شخصى دشمنى كرد. اما اگر كسى اشتباهاً مرتكب گناهى شده است، باید با مهربانى با او رفتار كرد. نباید آبروى او را ریخت، بلكه باید در اصلاح او سعى كرد. او مشكل دارد و باید مشكلش را حل كرد.
اما در مورد دشمنان غدّار، كینه توز و قسم خورده، خداوند مىفرماید: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم»1، تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریكا از شما راضى نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل كنیم كه آشتى با چنین كسانى یعنى چه؟ لبخند به روى آنان یعنى چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندى و عبوسى با این ها بر خورد كرد. باید مرگ را بر سر این ها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضى نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلكه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضى مىشوند.
حاصل سخن این كه، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء(علیه السلام) بازسازى حیات حسینى است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود نباید به بحث هاى علمى اكتفا شود. چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادى، به خنده، بسنده كرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) و مظلومیت او از راه احساسات شور انگیز حزن و گریه و سوگوارى امكان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و
1. بقره، 120
سلام و عرض ارادت به خاك پاى حسینى و به خاك قبر حسینى، باید بر دشمن حسین(علیه السلام) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین كرد. تنها سلام و درود مشكل را حل نمىكند. ما نمىتوانیم از بركات حسینى استفاده كنیم، مگر این كه اول دشمنان او را لعن كنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول مىفرماید: «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار»،1 بعد مىفرماید: «رُحَماءُ بَیْنَهُم».2پس در كنار سلام، باید لعن هم باشد. در كنار ولایت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد. اگر این گونه شدیم، حسینى هستیم؛ وگرنه بى جهت خودمان را به حسین(علیه السلام) نسبت ندهیم.
1. فتح، 29.
2. همان.