فهرست مطالب

درس بیست و یكم: تحلیل رابطه ایمان و عمل

درس بیست و یكم

تحلیل رابطه ایمان و عمل

مرورى بر مطالب پیشین

پیش از این بیان كردیم كه بر حسب آنچه از آیات شریفه قرآن و هم چنین روایات استفاده مى‌شود، تنها راه سعادت انسان، ایمان به خدا و انجام اعمال صالح است. هم چنین گفتیم ایمان داراى مراتب متعددى است و شدت و ضعف دارد. شدت و ضعف ایمان در عملْ ظاهر مى‌شود. كسانى كه تقیّدشان به انجام وظایف شرعى و اعمال صالح بیشتر باشد، این امر نشانه قوى‌تر بودن ایمان آنها است. هم چنین در مقام اجتناب از گناهان، هر چقدر فرد پرهیز و نگرانى‌اش از گناه بیشتر باشد، به طورى كه حتى از امور مشتبه و مشكوك و نیز مكروهات اجتناب كند، نشانه قوى‌تر بودن ایمان او است.

اشاره كردیم كه سیر تكاملى انسان و آنچه انسان را انسان حقیقى مى‌كند و سپس در مراتب انسانیت بالا مى‌برد چیزى جز «ایمان» نیست. از این رو هر چقدر ایمان انسان كامل‌تر باشد، از كمالات انسانى بیشترى برخوردار خواهد بود، و هر چه ایمان ضعیف‌تر باشد كمالات انسانى فرد نیز كمتر خواهد بود. از سوى دیگر نیز آنچه كه موجب سقوط انسان مى‌شود و او را در این مسیر تنزّل مى‌دهد، «كفر» و «الحاد» است. «كفر» نیز به مانند ایمان داراى مراتبى است و آثار آن نیز مانند ایمان در عملْ ظاهر مى‌شود. هر چقدر گردن فرازى و عصیان فرد در مقابل خداى متعال بیشتر باشد نشانه كفر شدیدتر است. برخى از افراد در پست ترین مراتب كفر و شقاوت هستند؛ جایى كه به تعبیر قرآن «فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ»1 است؛ یعنى پایین ترین چاه هاى جهنم. هرچه از این پایین ترین مرتبه فاصله بگیریم، كفر كمتر مى‌شود، تا مى‌رسد به مرز بین ایمان و كفر؛ یعنى جایى كه فرد اگر یك گام به این طرف بردارد «مؤمن» است و اگر یك قدم


1. نساء (4)، 145.

به آن طرف بردارد «كافر» محسوب مى‌گردد. این جا، به اصطلاح، نقطه صفر است و به محدوده كفر یا ایمان وارد شدن بستگى به این دارد كه فرد از این نقطه، اولین قدم را به كدام سو بردارد. تلاش همه انبیا و اولیا نیز این بوده كه غیر از آن‌كه خودشان مراتب كامل ترى از ایمان را كسب مى‌كنند، دیگران را هم وادار كنند در این مسیر به پیش بروند. همه كسانى كه راه انبیا را انتخاب كرده‌اند هدفشان همین است كه هر چه بیشتر ایمانشان را قوى كنند؛ یعنى كمالات انسانى شان را افزایش دهند؛ كه آن نیز به نوبه خود با نزدیكى هر چه بیشتر به خداوند ملازم است.

پرسشى كه مطرح كردیم این بود كه، چگونه مى‌توان ایمان را تقویت كرد؟ اكتفا كردن به مراتب پایین و پایین ترین مرتبه ایمانْ این خطر را دارد كه انسان پیوسته در معرض افتادن در دامان كفر واقع مى‌شود؛ چرا كه به مرز ایمان و كفر بسیار نزدیك است و با كوچك ترین خطا و لغزشى به پرت گاه كفر سقوط خواهد كرد. از آن سو، در مراتب كامل ایمان، عكس این حالت است. اگر همه عالم با تمام قوایشان بر كسى كه ایمان كامل دارد هجوم بیاورند سر سوزنى در او تأثیر نمى‌كند. عالى ترین مرتبه ایمان آن است كه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مى‌فرماید: لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یقیناً؛1 اگر تمام پرده ها كنار رود ذره‌اى بر یقین من افزوده نخواهد شد. البته كسانى كه در چنین مرتبه‌اى و حتى مراتب پایین‌تر و نزدیك به آن باشند بسیار بسیار كم هستند. اگر راهى را كه انبیا نشان داده‌اند در پیش بگیریم مسیر حركتمان به سوى این قله خواهد بود. امّا این‌كه تا چه حد به این قله نزدیك شویم، امرى است كه بستگى به اراده و همت خودمان و میزان توفیق الهى دارد.

ایمان و تقویت آن، در گرو دو عامل

اما پرسش اساسى در این میان این است كه براى پیمودن این مسیر و نزدیك شدن هر چه بیشتر به آن قله چه باید كرد؟ حاصل بحث هایى كه پیش از این داشتیم این شد كه ایمان، برآیندِ مجموع دو عامل است: یكى شناخت و علم، و دیگرى اراده ترقى و تكامل و تقرب به سوى خدا. از این رو تقویت ایمان و بالا رفتن در مراتب و درجات آن، بسته به تقویت این دو عامل است. ما باید سعى كنیم معرفت و شناخت خود را نسبت به خداى متعال و صفات و افعال او


1. بحار الانوار، ج 69، باب 33، روایت 22.

بیشتر كنیم تا ایمانمان افزوده شود. هم چنین هر چه شناختمان نسبت به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بیشتر شود ایمانمان بیشتر خواهد شد. گاهى تجربه كرده‌ایم كه اگر كرامتى از یكى از اولیاى خدا ببینیم یا آن را از طریقى موثق و یقین آور بشنویم، مى‌بینیم گویا نورانیتمان بیشتر مى‌شود و گرایشمان به انجام كارهاى خیر و پیمودن مسیر كمال بیشتر مى‌شود. این همان ازدیاد ایمان در اثر افزایش شناخت است. هر چه شناخت اجمالى ما درباره این مسایل به شناخت تفصیلى تبدیل شود، متعلَّق ایمان براى ما شفاف‌تر و واضح‌تر مى‌گردد و راحت‌تر مى‌توانیم آن را بپذیریم.

عامل دوم براى تقویت ایمان، تقویت اراده نسبت به انجام اعمال صالح و كارهاى خیر است. اراده، تنها با معرفت و شناخت حاصل نمى‌شود، بلكه نیاز به تمرین و ممارست دارد؛ چیزى كه عرب به آن «ریاضت» مى‌گوید. ریاضت شرعى كشیدن نیز از همین جا است؛ یعنى انسان براى تقویت جنبه هاى معنوى در خویش، به یك سرى تمرین ها روى بیاورد. یكى از فلسفه هاى این‌كه هر روز و در هر روز پنج نوبت به ما دستور داده شده عبادت كنیم، همین است كه این كار نوعى تمرین است و موجب تقویت اراده ما مى‌شود. هم چنین هر سال به ما دستور داده شده كه یك ماه (ماه رمضان) را روزه بگیریم؛ یكى از آثار مهم روزه، تقویت اراده است. سایر عبادات و دستورات شرعى نیز كه وارد شده و به طور كلى تمامى اعمال خیر، تمرین هایى براى تقویت اراده حركت به سوى كمال و تقرب الى الله است. اراده تقرب به خدا، در واقع نوعى حركت درونى است. این اراده امرى اختیارى است و موجب به پیش رفتن روح انسان به سوى مقصد مى‌شود؛ زیرا تغییرى تدریجى در باطن انسان پدید مى‌آید و «تغییر تدریجى» همان «حركت» است. وقتى انسان تصمیم گرفت كه دل و قلبش را متوجه خدا كند، به تدریج تغییرى در روح و باطن او پدید خواهد آمد: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً؛1 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است. این توجه كردن، یعنى این‌كه اراده كرده‌ام تغییرى را در درون خود به وجود آورم؛ این همان حركت تكاملى روح است. هر قدر این اراده در شكل و قالب اعمال مختلف ظهور پیدا كند، آن حركت، هم دامنه و گستره و هم سرعت بیشترى پیدا مى‌كند.


1. انعام (6)، 79.

اگر محورهاى مختصات را در ریاضیات در نظر بگیریم، محور xها محور گستره ایمان و محور yها محور مراتب و درجات ایمان است. انبیا براى آن آمده‌اند كه راه انسانیت و تكامل انسانى را به ما نشان دهند. براى پیمودن مسیر تكامل انسانى باید از نقطه صفر بر روى محورهاى مختصات، روى خود را به سوى خدا كنیم. وقتى در نقطه صفر هستیم، آزادیم كه به هر سو مایلیم رو كنیم. توصیه انبیا این است كه: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً؛1 پس روى خود را با گرایش تمام به سوى دین كن. كدام دین؟ فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها؛2 همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. اگر انسان این كار را بكند و سمت و سوى حركت خود از نقطه صفر را به این جهت قرار دهد قدم به قدم به خدا نزدیك مى‌گردد. این همان كارى بود كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) كرد و گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ؛3 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و همان است كه به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دستور داده شد: قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛4 بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر]عبادات من و زندگى و مرگم، براى خدا، پروردگار جهانیان است. وقتى انسان رو به سوى او بود، نه تنها نماز و عبادتش، كه همه چیزش، تمام حركات و سكناتش و زندگى و مرگش براى خداى متعال خواهد بود؛ و از این رو نه فقط نماز و عبادتش كه سراسر زندگى‌اش موجب تكامل او و تقربش به سوى خدا مى‌گردد.

اما خداى متعال آن چنان قدرتى به انسان داده است كه مى‌تواند در همان حال كه رو به سویى كرده و به پیش مى‌رود، بسیار ساده و راحت، بلافاصله رویش را از آن سو برگرفته و به سوى دیگر كند. همان انسانى كه تا یك لحظه پیش رویش به سوى خدا بود و به سمت خدا و تكامل انسانى حركت مى‌كرد، به یك باره رویش را برمى گرداند و به طرف شیطان متوجه مى‌شود! به هر اندازه كه توجهش به شیطان و راه و كار شیطان متمركز شود، فوراً به همان اندازه سقوط مى‌كند. این حقیقت سیر انسانى است. از این رو انسان باید موقعیت خود را در عالم هستى بشناسد و بداند حركتش چگونه است؛ چطور حركتش تكاملى و رو به رشد مى‌شود


1. روم (30)، 30.

2. همان.

3. انعام (6)، 79.

4. همان، 162.

و چگونه سیر نزولى پیدا مى‌كند. اگر این گونه شد اولا قدر خود را بهتر مى‌شناسد، و ثانیاً مراقب است قدم هایش را استوارتر بردارد و انحراف پیدا نكند و نلغزد.

امام صادق(علیه السلام) در روایتى، تقوا را همین‌گونه تفسیر كردند. راوى از آن حضرت پرسید «تقوا چیست»؟ حضرت در پاسخ فرمودند: بیابانى را در نظر آور كه پر از خس و خاشاك و مار و عقرب باشد. اگر بخواهى در شب تاریكى در چنین بیابانى راه بروى چگونه گام برمى دارى؟ روشن است؛ بسیار با احتیاط، و كاملاً مراقبى كه پاى بر سر مار و عقربى یا خارى نگذارى. حضرت فرمودند، تقوا همین است. تقوا این است كه توجه داشته باشى در مسیر زندگى مار و عقرب ها فراوانند و دایم باید حواست جمع باشد تا طورى قدم بردارى كه مار و عقرب ها به تو آسیب نزنند.

از این رو در مسیر زندگى و براى طى مسیر تكامل، اولین كارى كه انسان باید انجام دهد این است كه جهت حركت خود را مشخص كند. اشاره كردیم كه ما در ابتدا در نقطه صفر از محورهاى مختصات هستیم و مى‌توانیم به هر سو؛ بالا، پایین، راست و چپ بچرخیم. البته راه كلى دو مسیر بیشتر نیست؛ یكى خدا و دیگرى شیطان؛ یكى بهشت و دیگرى جهنم؛ و یكى نور و دیگرى ظلمت. انسان مى‌تواند به سوى خدا حركت كند: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلاً؛1هر كه بخواهد به سوى پروردگار خویش راهى در پیش گیرد؛ یعنى از نقطه صفر به سمت yهاى مثبت حركت كند و بالا برود. نیز مى‌تواند به سمت yهاى منفى و نقطه زیر صفر حركت كند و پایین بیاید و سیر نزولى را در پیش گیرد. هم چنین در سمت yهاى مثبت، مى‌توانید گستره حركت خود را بر روى محور xها طورى قرار دهید كه مثلاً فقط نماز و عباداتتان براى خدا باشد، هم چنان كه مى‌توانید گستره حركت خود را به گونه‌اى قرار دهید كه همه زندگى تان عبادت و براى خدا و به سوى خدا باشد!

تبیین رابطه ایمان و عمل صالح

اما به راستى چگونه است كه انجام اعمال صالح موجب تقویت ایمان انسان مى‌شود؛ مثلاً اگر صدقه بدهیم، یا نماز بخوانیم، یا براى خدا به كسى كمك كنیم و...، موجب مى‌شود كه ایمان ما زیاد گردد؟ البته در پذیرش تعبدى آن بحثى نیست و چون قرآن فرموده، مى‌پذیریم؛ مثلاً


1. مزمل (73)، 19 و انسان (76)، 29.

قرآن مى‌فرماید شنیدن آیات قرآن موجب ازدیاد ایمان و تقویت آن مى‌شود: وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. از این رو در اصل این مطلب تردیدى نداریم، اما مى‌خواهیم ببینیم از نظر تحلیلى مسأله چگونه است؟ در این باره، بیانى كه تا حدّى بتواند انسان را قانع كند این است كه:

ارزش همه كارهایى كه نام آنها را «عمل صالح» مى‌گذاریم به این است كه داراى روح خاصّى هستند، و آن روح، توجه به خداى متعال است. البته گاهى ما در عملمان به صورت آگاهانه، به این روحْ توجه كامل داریم و گاهى نیز توجهمان كم رنگ و نیمه آگاهانه است. از این رو است كه روح عمل صالح در واقع همان توجه به خدا است و موجب ازدیاد ایمان ما به خدا مى‌گردد.

از آن جا كه ما با عالم محسوسات و مفاهیم مادى سروكار داریم، از این رو چاره‌اى نداریم كه براى بیان مطالب معنوى و غیر مادى نیز از همین الفاظ مادى استفاده كنیم. در واقع این كار نوعى ایجاد توسّع در معنا است. مثلاً لفظ «علىّ» یا «عظیم» براى علوّ و بالایى و بزرگى مادى وضع شده است. وقتى مى‌گوییم «فلان چیز "علىّ" است»، یعنى در جایى بلند قرار دارد. یا وقتى مى‌گوییم «چیزى عظیم است» بزرگى مادى مد نظر است. اما همین مفاهیم را عیناً براى خداى متعال نیز به كار مى‌بریم و مى‌گوییم: «خداوند علىّ و عظیم است». در این جا این دو مفهوم را از آن خصایص مادى خود جدا مى‌كنیم و سپس آن را به خدا نسبت مى‌دهیم؛ گرچه كه در هر صورت چون ذهن ما مشوب به معانى مادى است، باز هم نمى‌تواند حقیقت بالایى و بزرگى معنوى را درك كند.

در مورد بیان سیر تكاملى یا تنازلى انسان نیز از چنین تمثیل ها و توسعه هایى استفاده مى‌شود. یكى از مفاهیمى كه قرآن در این باره به كار مى‌گیرد مفهوم نور و ظلمت است: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ؛2 خداوند ولىّ كسانى است كه ایمان آورده‌اند. آنان را از تاریكى ها به سوى روشنایى به در مى‌برد. و[لى]كسانى كه كفر ورزیده‌اند، سرورانشان طاغوت[ها]هستند، كه آنان را از روشنایى به سوى تاریكى ها به در مى‌برند. خداى متعال،


1. انفال (8)، 2.

2. بقره (2)، 257.

عالَمى از نور را براى انسان ها به تصویر مى‌كشد و در مقابل آن، عالَمى ظلمانى و تاریك؛ كه برخى از افراد از عالَم ظلمت به عالم نور راه مى‌یابند و برخى دیگر به به عكس از عالم نور به عالم ظلمت وارد مى‌شوند. فردى كه از عالَم ظلمت به عالَم نور پاى مى‌گذارد به مثابه كسى است كه شبى در بیابانى تاریك گرفتار آمده و ناگهان نقطه‌اى نورانى و روشن نظرش را جلب مى‌كند. با دیدن آن نقطه نورانى امیدى در دل او زنده مى‌شود و شروع به حركت به سمت آن مى‌كند. هر چقدر جلوتر مى‌رود آن نقطه بزرگ و بزرگ‌تر مى‌شود، تا جایى كه به خود آن منبع مى‌رسد.

حركت نور به گونه‌اى است كه وقتى از منبع خود جدا مى‌شود، هر چه از آن فاصله مى‌گیرد جمع‌تر و باریك‌تر مى‌شود و تقریباً شكل مخروطى پیدا مى‌كند تا جایى كه سرانجام در رأس مخروط به صورت نقطه‌اى درمى آید. فردى كه از عالم ظلمت وارد عالم نور مى‌شود ابتدا همان نقطه نورانى را كه در واقع رأس مخروط است، مى‌بیند و هر چه جلوتر مى‌رود شعاع هاى نور بیشتر و قوى‌تر مى‌شود، تا وقتى كه به خود منبع مولّد نور مى‌رسد، كه در آن جا بسته به نوع منبع، قوى ترین و شدیدترین نور را مى‌بیند. اگر آن منبع ستاره‌اى یا خورشیدى فروزان باشد هنگامى كه به آن نزدیك شود با دریایى از نور مواجه مى‌گردد. شما خورشید را در نظر بگیرید كه چه گستره عظیمى از فضا را روشن مى‌كند. فقط فاصله بین زمین تا خورشید یكصد و چهل و چهار میلیون كیلومتر است، و خورشید تمام این فضا و ده ها برابر آن را روشن مى‌كند! حال منبعى نورانى را در نظر بگیرید كه نور آن بى نهایت است. البته ما نمى‌توانیم بى نهایت را مجسّم كنیم، اما اجمالا، گستره‌اى از نور كه هر چه برویم تمام نمى‌شود، نور بى نهایت است. قرآن مى‌فرماید خداى متعال چنین منبع نورى است: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ؛1 خدا نور آسمان ها و زمین است. ما در نوك آن مخروط نورانى هستیم كه از ذات اقدس الهى تا وجود ما كشیده شده است. حركت تكاملى ما بدین معنا است كه ما از انتها و رأس این مخروط شروع به حركت به سمت قاعده آن كنیم. هر چه به قاعده مخروط نزدیك شویم نور بیشتر و شدیدتر مى‌شود و وجود ما را بیشتر روشن مى‌كند. پشت سر ما نیز دریایى از ظلمت قرار دارد؛ دریایى كه به تعبیر قرآن، ظلمتى فوق ظلمتى دیگر در آن موج مى‌زند. كافران و كسانى كه وارد این دریاى ظلمت مى‌شوند هر چه دست و پا مى‌زنند راه به جایى نمى‌برند و چیزى غیر از ظلمت عایدشان نمى‌شود. هر موجى از ظلمت را كه پشت سر


1. نور (24)، 35.

مى گذارند موجى عظیم‌تر از آن از راه مى‌رسد و آنان را در خود فرو مى‌بلعد. به راستى قرآن چه زیبا این مطلب را ضمن تمثیلى به تصویر مى‌كشد: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ ... أَوْ كَظُلُمات فِی بَحْر لُجِّیّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛1 و كسانى كه كفر ورزیدند، كارهایشان... مانند تاریكى هایى است كه در دریایى ژرف است كه موجى آن را مى‌پوشاند [و]روى آن موجى [دیگر]است [و] بالاى آن ابرى است. تاریكى هایى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هرگاه [غرقه]دستش را بیرون آورد، آن را نخواهد دید، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود.

اما فرد مؤمن كه خدا او را از دریاى ظلمت رهانیده و به عالم نور وارد كرده، اكنون مى‌تواند در نور به پیش برود. این به پیش رفتن تا كجا است؟ پاسخ این است كه حد و مرز ندارد؛ نورى است بى نهایت كه هر چه هم از سمت نوك مخروط به سمت قاعده آن نزدیك شویم هیچ‌گاه به خود منبع و قاعده مخروط نمى‌رسیم. هر چه به پیش رویم باز هم جاى این هست كه جلوتر برویم. اما باید توجه داشته باشیم كه این نور، نور حسّى نیست؛ گرچه قرآن با تعبیر «نور» از آن یاد مى‌كند. حركت تكاملى ما این است كه دنبال این جرقه نور را، كه همان مرتبه اولیه ایمان است، بگیریم و قدم به قدم به سمت منبع مولد نور، یعنى خداى متعال، جلو برویم. خداى متعال نیز در این مسیر انسان را مدد مى‌كند. همین كه وارد اولین مرتبه ایمان شد، همان جا خدا به او عنایت مى‌كند و قلبش را هدایت مى‌فرماید: وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ؛2 و كسى كه به خدا بگرود، [خدا] دلش را به راه آوَرَد. كسى كه به ایمان راه یافته، مرده‌اى بوده كه خداوند او را به نور ایمان زنده كرده است؛ عنایتى كه كافر با ظلمتى كه براى خود ایجاد كرده و با حصارى كه به دور خود كشیده، از آن محروم مانده است: أَ وَ مَنْ كانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِج مِنْها؛3 آیا كسى كه مرده [دل]بود و زنده‌اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون كسى است كه گرفتار در تاریكى ها است و از آن بیرون آمدنى نیست؟


1. همان، 39ـ40.

2. تغابن (64)، 11.

3. انعام (6)، 122.

در مقابل عالم نور، عالم ظلمت است. هر چه انسان به طرف هواهاى نفسانى و شیطان برود از آن منبع و عالم نور فاصله مى‌گیرد و در عالم ظلمت به پیش مى‌رود. اگر بخواهیم خدا دست ما را بگیرد و از عالم ظلمت به عالم نور وارد كند شرط آن «ایمان» است؛ چرا كه فرمود: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ؛1 یعنى ملاك این‌كه خداوند ولایت و هدایت برخى را به عهده مى‌گیرد این است كه «آمنوا» هستند و «ایمان» آورده‌اند. به عكس، كفر موجب مى‌شود انسان در تاریكى ها فرو رود و از ولایت «الله» خارج شده و شیطان و طاغوت را ولىّ خود قرار دهد.

براى پیش رفتن در عالم نور، «عمل صالح» لازم است. «عمل صالح» عملى است كه روح ایمان در آن دمیده شده و برخاسته از ایمان است. هر چقدر این روح قوى‌تر باشد ، عمل صالح‌تر و قدرت پیش برندگى آن بیشتر است و نورانیت بیشترى به انسان مى‌دهد. قرآن كریم مى‌فرماید: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ؛2 سخنان پاكیزه به سوى او بالا مى‌رود، و كار شایسته به آن رفعت مى‌بخشد. مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله علیه ـ در ذیل این آیه مى‌فرمایند، این آیه نقش عمل را نسبت به ایمان روشن مى‌كند و از آن معلوم مى‌شود كه عمل صالح موجب رفعت ایمان مى‌گردد: وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ. مرحوم علامه مى‌فرمایند، آنچه كه انسان را به سمت خدا بالا مى‌برد و او را در مسیر تكامل سیر مى‌دهد در واقع همان «كلمه طیّب» است. «كلمه طیّب» آن اراده‌اى است كه از انسان براى حركت به سوى خدا صادر مى‌شود؛ به عبارتى، اولین درجه ایمانى است كه انسان در آن گام مى‌نهد. «كلمه طیّبه» همان كلمه «لا اله الاّ اللّه» و كلمه توحید است. ایمان به توحیدْ انسان را به سوى خدا به پیش مى‌برد؛ و آنچه باعث رفعت این ایمان مى‌شود عمل صالح است؛ چرا؟ چون عمل صالح چیزى است كه جوهرش با ایمان سنخیت دارد؛ جوهر عمل صالح، همان‌گونه كه اشاره كردیم، توجه به خدا است. البته مراتب توجه متفاوت است. گاهى توجه كاملاً آگاهانه و متمركز است؛ در این حال انسان به هیچ چیز دیگر غیر از خدا توجه نمى‌كند. نمازهایى كه ائمه اطهار(علیهم السلام) مى‌خواندند از این قبیل بود. آنان در آن حال از همه چیز غافل مى‌شدند و فقط به خداى متعال توجه مى‌كردند. چنین عمل صالحى، مى‌تواند در یك لحظه انسان را فرسنگ ها به پیش ببرد.


1. بقره (2)، 157.

2. فاطر (35)، 10.

نماز بهترین عمل صالحى است كه مى‌تواند این تأثیر را داشته باشد؛ كه فرمود: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَل؛ بشتابید به سوى بهترین كار. آرى، همین دو ركعت نمازى كه ما به سادگى ذكرى مى‌گوییم و خم و راست مى‌شویم، اگر واقعاً نماز باشد بهترین عملى است كه مى‌تواند انسان را در درجات كمال و قرب به خداى متعال بالا ببرد.

گناه، دشمن ایمان

همان گونه كه عمل صالح با جوهر ایمان سازگار است و موجب رشد ایمان مى‌شود، در مقابل، عكس آن نیز همین‌گونه است. روح گناه، تبعیت از شیطان و دور شدن و روى گرداندن از خدا است. به محض این‌كه انسان روى خود را از خدا گرداند مسیرش عوض مى‌شود. با اولین گناه و روى گردانى از خدا، انسان یك قدم افت مى‌كند. گناه دوم، قدم دوم، و همین طور هر چه گناه ادامه پیدا كند سقوط بیشتر مى‌شود. اگر گناه به صورت ملكه درآید، دائماً در حال سقوط و تنزل به سوى جهنم و اسفل سافلین خواهد بود، مگر آن‌كه جرقه‌اى زده شود و توفیقى نصیبش گردد كه بازگردد و جبران كند. به هر حال، همان‌گونه كه عمل صالح ایمان را رشد مى‌دهد، گناه نیز آن را تضعیف مى‌كند و زمینه را براى كفر فراهم مى‌سازد. انسان به یك باره و بى جهت، پس از ایمان به دامن كفر نمى‌افتد، بلكه این گناه است كه به تدریج زمینه این امر را فراهم مى‌كند. در قرآن كریم مواردى داریم كه تصریح مى‌كند كسانى كه به كفر و نفاق مبتلا شده‌اند، در اثر ارتكاب گناه بوده است: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ. فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا یَكْذِبُونَ؛1 و از آنان كسانى‌اند كه با خدا عهد كرده‌اند كه اگر از كَرَم خویش به ما عطا كند، قطعاً صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد. پس چون از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند، و به حال اعراض روى برتافتند. در نتیجه، به سزاى آن‌كه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى‌گفتند، در دل هایشان ـ تا روزى كه او را دیدار مى‌كنند ـ پى آمد نفاق را باقى گذارد. در این جا تصریح مى‌كند به سبب پیمان شكنى و تخلف از وعده و پیمانى كه با خدا داشتند و به سبب دروغ هایى كه گفتند، نفاق در دل آنان پدید آمد.


1. توبه (9)، 75ـ77.

در آیه‌اى دیگر مى‌فرماید: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛1 سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه و زشت كردارى، تكذیب و تمسخر آیات الهى است. كسانى كه گناه روى گناه انجام مى‌دهند و توبه نمى‌كنند، كم كم كارشان به جایى مى‌رسد كه نه تنها میل و رغبتى به حركت به سوى خدا ندارند، بلكه به مقابله با خدا برخاسته، آیات او را تكذیب كرده و به سخره مى‌گیرند! از علایم نزدیك شدن به چنین حالتى، مثلاً، این است كه انسان اگر بخواهد دو ركعت نماز بخواند مانند كوهى برایش سنگین است! اگر ساعت ها به تماشاى فیلم و صحبت هاى بى فایده و بذله گویى مشغول باشد خسته نمى‌شود، اما دو دقیقه نماز در نظرش آن چنان است كه گویى مى‌خواهد كوهى را جابه جا كند. به تعبیر قرآن كریم: وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛2 و به راستى كه آن [نماز]گران است، مگر بر فروتنان. این حالت به سبب گناهانى است كه انسان مرتكب مى‌شود. دل انسان فطرتاً خدا آشنا است؛ آنچه باعث رمیدن آن از خدا مى‌شود تاریكى گناه است. بسیار بوده‌اند كسانى كه ابتدا مؤمن بوده‌اند، اما گناه آنان را به خاك سیاه نشانده است. به راستى عجیب است كه گاهى كار انسان به جایى مى‌رسد كه گرچه در ظاهر به خدا ایمان دارد اما عارش مى‌آید از این‌كه دستش را به سوى خدا براى گدایى و طلب حاجت دراز كند. حاضر است پیش هر كس و ناكسى گردن كج كند، اما یك مرتبه از روى تضرع «یا الله» نگوید! اینها از آثار آلودگى گناه است. حتى گاهى كار به آن جا مى‌رسد كه اصلاً از بردن و شنیدن نام خدا نفرت مى‌یابد و ناراحت مى‌شود! ولى شنیدن نام دیگران دلش را شاد مى‌كند: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛3 و چون خدا به تنهایى یاد مى‌شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند منزجر مى‌گردد، و چون كسانى غیر از او یاد شوند به ناگاه آنان شادمانى مى‌كنند. اما این درجه باز هم سقوط نهایى نیست! سقوط نهایى این است كه بگوییم اصلاً خدا «مفهومى سمبلیك» است. سقوط نهایى این است كه ادعا كنیم قرآن را قبول داریم اما قرائتمان از قرآن این است كه خدا مفهومى نمادین و سمبلیك است و وجود


1. روم (30)، 10.

2. بقره (2)، 45.

3. زمر (39)، 45.

عینى و خارجى ندارد! افتادن به چنین ورطه هایى و این‌چنین باوقاحت دم از قرآن زدن و در عین حال خدا را منكر شدن، نتیجه تاریكى ها و ظلمت هاى تو در توى گناه است و همان است كه فرمود: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ؛1 آخر، سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. نتیجه آن غرورهاى علمى، احساس شخصیت كردن هاى كاذب و انس گرفتن با اهل معصیت چیزى جز این نخواهد بود. این امور موجب مى‌شود روز به روز دل انسان تاریك‌تر شود، تا به جایى مى‌رسد كه نور ایمان به كلى از آن سلب مى‌گردد. در این حال، دیگر حقیقت را با آن‌كه از آفتاب روشن‌تر است، نمى‌بیند و آن را انكار مى‌كند!

از خداى متعال مسألت داریم كه نور ایمان را بر دل هاى ما بتاباند و از تاریكى ها و ظلمات گناه و زشت كردارى دور بدارد.


1. روم (30)، 10.