فهرست مطالب

درس سى ام: راهى براى خشوع در نماز (1)

درس سى ام

راهى براى خشوع در نماز (1)

«خشوع»، «خوف» و «خشیت»

بحث ما در جلسات پیشین در باره نماز تأثیرگذار بود. گفتیم، نماز هنگامى مى‌تواند اثر واقعى خود را ببخشد كه توأم با خشوع باشد، كه فرمود: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان خشوع دارند. به همین مناسبت، درباره مفهوم خشوع بحث كردیم و توضیحاتى بیان شد. اجمالا، گفتیم كه خشوع عبارت است از احساسى خاص از خودباختگى، بریدن و فرو شكستن كه براى انسان پیدا مى‌شود. این حالت توأم است با «خشیت» و «خوف». از این رو براى روشن‌تر شدن مفهوم «خشوع» باید مقدارى نیز درباره مفهوم «خشیت» و هم چنین «خوف» و تفاوت خشیت و خوف و ارتباط آنها با خشوع صحبت كنیم.

در قرآن كریم چنین مى‌خوانیم: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛2 اگر این قرآن را بر كوهى فرو مى‌فرستادیم، یقیناً آن [كوه] را از بیم خدا فروتن [و]از هم پاشیده مى‌دیدى. اگر قرآن بر كوهى نازل مى‌شد حالت خشوع و شكستگى در آن پدیدار مى‌گشت و متلاشى مى‌گردید! در این آیه شریفه مفهوم «خشوع» و «خشیت» را با هم به كار برده است.

معمولاً مفهوم واژه «خشیت» به درستى بر ما روشن نیست. در زبان فارسى این كلمه در بسیارى موارد همراه با واژه «خوف» و گاهى نیز به همراه واژه «هیبت» به كار مى‌رود. بسیارى از ما تصور مى‌كنیم كه این سه كلمه مترادف و به یك معنا هستند، و حال آن‌كه این گونه نیست.


1. مؤمنون (23)، 1ـ2.

2. حشر (59)، 21.

اتفاقاً كلمه «هیبت» را معمولاً به غلط به كار مى‌بریم. ما در فارسى، مثلاً، مى‌گوییم: «فلانى چنان هیبتى داشت...» یا: «از هیبت فلانى، فلان حالت براى من پیدا شد»؛ كه هیبت را به شخص مقابل نسبت مى‌دهیم؛ در حالى كه هیبت حالتى براى خود شخص است كه از درك عظمت طرف مقابل حاصل مى‌شود! در هر صورت، هنگامى كه انسان با عظمتى فوق العاده مواجه مى‌شود و خود را در مقابل آن، حقیر و ناچیز احساس مى‌كند، حالتى از خودباختگى و فروشكستگى برایش پیدا مى‌شود. البته این حالت قابل توصیف نیست و انسان خود باید آن را درك كند. شاید براى ما پیش آمده باشد كه گاهى در مقابل شخصیت بزرگى واقع شده باشیم و دست و پایمان را گم كرده و لكنت زبان پیدا كرده باشیم. این همان حالتى است كه براى بیان آن مى‌گوییم: «از هیبت فلانى زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم». همان طور كه گفتیم «هیبت» در واقع صفت و حالت ما است كه از عظمت آن شخص پیدا مى‌شود.

حالت «هیبت»، گاهى با شناخت ها و توجهات دیگرى نیز توأم است. انسان گاهى پس از درك عظمت آن فرد و معرفت نسبت به شخصیت او، به این امر توجه مى‌كند كه با چه شخصیت عظیمى مخالفت كرده و نسبت به او نافرمانى و بى حیایى روا داشته است. این جا است كه علاوه بر حالت «خشیت» كه تحت تأثیر درك عظمت آن شخص به وجود آمده بود، حالت «خشوع» نیز در انسان پیدا مى‌شود. گاهى علاوه بر اینها به این امر توجه مى‌كند كه در قبال نافرمانى ها و گناهانى كه در مورد آن شخصیت بزرگ انجام داده، مستحق عقوبت شده و آن شخصیت، براى گناه كاران عذاب ها و عقوبت هایى را مهیا كرده است. در این جا علاوه بر حالت «خشیت» و «خشوع»، انسان دچار ترس و «خوف» نیز مى‌گردد.

«خشیت» و «خشوع» لزوماً همیشه با «خوف» همراه نیستند و به سبب ترس از عذاب الهى پدید نمى‌آیند، بلكه ممكن است صرفاً تحت تأثیر درك عظمت الهى پدیدار شوند؛ همان‌گونه كه در مورد كوه ها اشاره كردیم: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛1 اگر این قرآن را بر كوهى فرو مى‌فرستادیم، یقیناً آن [كوه] را از بیم خدا فروشكسته [و]از هم پاشیده مى‌دیدى. در مورد كوه، گناه و نافرمانى مطرح نیست تا بگوییم كوه از ترس عذاب الهى حالت خشوع و خشیت پیدا مى‌كند، بلكه از هم فروپاشیدن كوه تحت تأثیر درك عظمت الهى حاصل مى‌شود.


1. همان.

البته این‌كه چگونه كوه عظمت الهى را درك مى‌كند براى ما روشن نیست. در قرآن و روایات و برخى مكاشفاتى كه از اهل معنا نقل مى‌شود، چیزها و مطالبى آمده كه ما انسان هاى معمولى از درك آنها عاجزیم؛ مثلاً قرآن مى‌فرماید فرو افتادن برخى سنگ ها، از خشیت الهى است! وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛1 و برخى از آن [سنگ]ها از بیم خدا فرو مى‌آید. گاهى مى‌بینیم سنگى از بالاى كوه فرو مى‌غلطد و سقوط مى‌كند؛ قرآن مى‌فرماید این امر در اثر «خشیت» الهى است! حال این خشیت چگونه در سنگ ایجاد مى‌شود و آیا سنگ چگونه عظمت الهى را درك مى‌كند؛ آیا با همین صورت مادى و جسمانى است، یا صورتى باطنى و ملكوتى دارد كه ادراك عظمت الهى از آن طریق است، یا این بیان قرآن بیانى تمثیلى و تشبیهى است؛ اینها مسایلى هستند كه مفسران پیرامون آن بحث هایى كرده‌اند؛ ولى در هر حال حقیقت آن بر ما مكشوف نیست.

شبیه آیات فوق، برخى آیات دیگرى نیز در قرآن وجود دارد كه معناى آنها نیز به درستى بر ما معلوم نیست. نظیر این آیه شریفه كه مى‌فرماید: وَ إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ؛2 و هیچ چیز نیست مگر این‌كه در حال ستایش، تسبیح او مى‌گوید، ولى شما تسبیح آنها را در نمى‌یابید. بر اساس این آیه شریفه، همه موجودات در حال تسبیح خداى متعال هستند، اما همان طور كه خود آیه شریفه مى‌فرماید، ما چگونگى تسبیح موجودات را درنمى یابیم.

در آیه‌اى دیگر مى‌فرماید: أَ لَمْ‌تر أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ؛3 آیا ندانسته‌اى هر چه در آسمان ها و زمین است براى خدا تسبیح مى‌گویند، و پرندگان [نیز] در حالى كه در آسمان پر گشوده‌اند [تسبیح او مى‌گویند]؟ همه، ستایش و نیایش خود را مى‌دانند. در این آیه شریفه نیز تصریح شده كه همه موجودات نماز و تسبیحى دارند؛ اما براى ما انسان هاى معمولى چگونگى این نماز و تسبیح معلوم نیست و حقیقت این معنا را فقط اولیاى خاص الهى درك مى‌كنند:

نطق آب و نطق خاك و نطق گل *** هست محسوس حواس اهل دل

ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم *** با شما نامحرمان ما خامُشیم


1. بقره (2)، 74.

2. اسراء (17)، 44.

3. نور (24)، 41.

در هر صورت، آیه شریفه‌اى كه در ابتداى بحث به آن اشاره كردیم، مى‌فرماید: اگر این قرآن را بر كوه نازل مى‌كردیم، از هم فرو مى‌پاشید و شكافته و متلاشى مى‌شد. ظاهراً نباید این خشیت و فروپاشیدگى كوه به سبب معصیت و گناه باشد! و دست كم در ظاهر آیه اشاره‌اى به این مسأله نشده است، بلكه ظاهر آیه شریفه این است كه این متلاشى شدن در اثر درك عظمت الهى است.

بنابراین پدید آمدن حالت خشیت و خودباختگى و ترس در انسان، نسبت به خداى متعال، اعم است از این‌كه خاستگاه آن، احساس گناه و ترس از عذاب باشد یا این‌كه صرفاً به سبب درك عظمت خداى متعال پدید آید. یكى از حالت هاى انسان این است كه وقتى در برابر شخصیتى بسیار باعظمت قرار مى‌گیرد، گاهى رنگش مى‌پرد، بدنش به لرزه مى‌افتد و حالتى ترس گونه بر او مستولى مى‌شود؛ اما عروض این حالت لزوماً به سبب ترس از عذاب و عقوبت نیست، بلكه مى‌تواند تحت تأثیر درك عظمت آن شخصیت پدید آید. در روایات نقل شده كه وقتى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مشغول وضو گرفتن مى‌شدند، بدنشان به لرزه مى‌افتاد و رنگ مباركشان مى‌پرید.1 درباره حضرت زهرا(علیها السلام) نیز آمده است كه آن حضرت وقتى در محراب عبادت مى‌ایستادند بندبند بدنشان مى‌لرزید! و خداى متعال در این حال، خطاب به ملایكه مى‌فرمود،‌اى فرشتگان مقرب من! بنگرید كه این بنده و كنیز من چگونه از خشیت من به خود مى‌لرزد! شاهد باشید كه دوستان او را (به سبب همین خشیت وى) مورد شفاعت قرار خواهم داد.2

در هر حال به نظر مى‌رسد مفهوم «خشیت» با مفهوم «خوف» تا حدودى متفاوت باشند و خشیت اعم باشد از خوفى كه به سبب عذاب و عقاب دست مى‌دهد، و خوفى كه تحت تأثیر درك عظمت الهى پیش مى‌آید؛ گرچه كلیت این مسأله با مراجعه به آیات قرآن تأیید نمى‌شود. قرآن كریم مى‌فرماید: وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِیفَتِهِ؛3 رعد، به حمد او، و فرشتگان از بیم او تسبیح مى‌گویند. در این آیه مى‌فرماید، ملایكه از خوف خداى متعال تسبیح او را مى‌گویند؛ در حالى كه بر اساس آیات قرآن، ملایكه اهل معصیت و گناه نیستند تا


1. ر. ك: مناقب، ج 4، ص 14.

2. ر. ك: بحار الانوار، ج 28، باب 2، روایت 1.

3. رعد (13)، 13.

بگوییم خوف آنان از خداى متعال به سبب گناه است. قرآن درباره ملایكه مى‌فرماید: لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ؛1 از آنچه خداى متعال به آنان دستور داده سرپیچى نمى‌كنند و آنچه را كه مأمورند انجام مى‌دهند. از این رو از این آیه شریفه استفاده مى‌شود كه واژه «خوف» در مواردى كه ترس از گناه مطرح نیست نیز به كار مى‌رود.

در هر حال، با توضیحاتى كه دادیم، معلوم شد كه «خشوع» ممكن است اسباب مختلفى داشته باشد: گاهى صرفاً به سبب درك عظمت مقام الهى است؛ گاهى به سبب شرمسارى و خجالت از گناهى است كه نسبت به خداى متعال از انسان سر زده است؛ و گاهى نیز ممكن است به سبب ترس از عذاب و عقاب الهى باشد. از باب تشبیه و مثال، مجرمى را تصور كنید كه بازجویى‌اش كرده‌اند و مشتش باز شده و مى‌داند كه با این وضعیت قطعاً محكوم به اعدام است. چنین كسى از آن هنگامى كه درك مى‌كند مشتش كاملاً باز شده و دیگر راهى براى پنهان كارى ندارد، حالت بریدن به او دست مى‌دهد.

توجه به بزرگى خداوند، عامل پیدایش خشوع

براى آن‌كه به هنگام نماز در ما خشوع پیدا شود، باید قبلاً در این مقولات بیندیشیم. باید سعى كنیم عظمت خدا را درك كنیم و كوچكى و حقارت خویش را در مقابل عظمت الهى، در حد توان و فهم خود بسنجیم. جالب است كه نماز هم با اشاره به همین مسأله، یعنى عظمت خداى متعال، شروع مى‌شود. ابتداى نماز باید «الله اكبر» بگوییم؛ یعنى باید به بزرگى و عظمت خداوند توجه و اعتراف كنیم. و باز جالب است كه این ذكر بارها در طول نماز و حتى پس از پایان نماز و در تعقیبات آن تكرار مى‌شود. به هنگام رفتن به ركوع و سجده و هم چنین سر برداشتن از آنها، در تسبیحات اربعه در ركعت سوم و چهارم، در تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) پس از پایان نماز و در موارد متعدد دیگر، با ذكر «الله اكبر» به عظمت و بزرگى خداوند توجه داده مى‌شود. آن كسى كه انسان را خلق كرده و نماز را بدین صورت تشریع كرده، بهتر مى‌دانسته كه انسان چگونه باید تربیت شود و توجه و تكرار چه مفاهیمى براى انسان بیشتر ضرورت دارد.

بنابراین درك عظمت الهى خشوع آور است. اگر ما در نماز به دنبال خشوع هستیم، یكى از


1. تحریم (66)، 6.

راه هاى بسیار مؤثر آن این است كه به درك عظمت الهى نایل آییم. اكنون سؤال اساسى این است كه راه نیل به چنین دركى چیست؟

معناى عظمت الهى

براى نیل به درك عظمت خداوند ابتدا باید ببینیم اصولا چه مفهومى از این امر در ذهن داریم. هنگامى كه مى‌گوییم: «هو العلىُّ العظیم» چه تصورى از عظمت خداوند داریم؟ ما موجودى مادى و محدود هستیم و در درك مفاهیم غیرمادى كمتر توفیق داریم. از این رو باید تلاش كنیم معرفت خود را تقویت كرده، سطح آن را بالا ببریم.

به هر حال در مقوله عظمت الهى، ما باید از همین مفاهیم مادى شروع كنیم. ما ابتدا، بزرگى را با مصادیق جسمانى آن درك مى‌كنیم، كه از مقوله «كمّیّت» است. در ابتدا وقتى مى‌گوییم چیزى بزرگ است، منظورمان این است كه حجمش زیاد است. هر چه طول و عرض و ارتفاع چیزى بیشتر باشد، مى‌گوییم آن چیز بزرگ‌تر است. در این میان، موجوداتى هستند كه حجم ندارند و جسمانى نیستند، اما ما مفهوم «بزرگى» را در مورد آنها هم به كار مى‌بریم؛ مثلاً مى‌گوییم فلانى «روحش» بزرگ است؛ در حالى كه روح، ماهیتى مادى و جسمانى نیست. وقتى مى‌گوییم روح كسى بزرگ است منظورمان این نیست كه حجم روح او بیشتر از دیگران است! در این موارد، در واقع ما چون مفهوم دیگرى نداریم تا بتوانیم آن معنا و حقیقت را بیان كنیم، به ناچار از همین الفاظى كه معانى مادى دارند استفاده مى‌كنیم. به این كار اصطلاحاً «توسعه در مفهوم» مى‌گویند؛ یعنى مفهومى را كه در اصل براى معنایى مادى وضع شده در معناى غیرمادى نیز به كار مى‌بریم و مى‌گوییم بزرگى منحصر به بزرگى جسمانى نیست، بلكه بزرگى معنوى هم داریم. به همین منوال وقتى بخواهیم خدا را به این وصف متصف كنیم، باز هم از همین الفاظ استفاده مى‌كنیم؛ در حالى كه مصداق بزرگى در این جا كاملاً متفاوت از بزرگى جسمانى و حتى روحانى است. اما به هر حال چاره‌اى نداریم و ذهن ما از مفهوم بزرگى، در ابتدا چیزى جز بزرگى حجم درك نمى‌كند. مَثَل ما در این موارد، مَثَل مورچه است كه امام باقر(علیه السلام) مى‌فرماید، مورچه خیال مى‌كند كه خدا هم دو شاخك دارد!1 چرا كه شاخك هاى مورچه براى او بسیار حیاتى هستند، و از این رو مى‌پندارد هر موجودى كه


1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23.

شاخك نداشته باشد ناقص است؛ به این ترتیب مورچه براى خدا نیز شاخك قایل است! تصورات ما هم در ابتدا از خدا چنین تصوراتى است. «علىّ» و «عظیم» بودن خدا را در قالب هاى مادى درك مى‌كنیم. «علوّ» و بالایى خدا را فكر مى‌كنیم به این معناست كه خداوند بالاى آسمان ها است! این بدان سبب است كه ما در ابتدا از علوّ، چیزى جز علوّ مادى نمى‌فهمیم. باید به تدریج به ذهن خود فشار بیاوریم تا خود را متقاعد كنیم كه علوّى دیگر غیر از علوّ جسمانى نیز وجود دارد. هر اندازه كه معرفت ما بالاتر رود، مفاهیمى را هم كه درباره خداوند به كار مى‌بریم از آلودگى هاى مادى و پیرایه هاى جسمانى تنزیه مى‌شود. در مراتب ابتدایى معرفت، ما از «علىِّ اعلى» بودن خداوند، مفهوم بالایى و پایینى به ذهنمان مى‌آید؛ در حالى كه خداوند بالا و پایین ندارد.

در هر صورت ما در آغاز با همین مفاهیم مادى آشنا هستیم و هنگامى كه بخواهیم در مورد مسایل معنوى و غیرمادى نظیر خداى متعال و اوصافش فكر كنیم ابتدا باید از همین مفاهیم كمك بگیریم، تا كم كم ذهن خود را تجرید كنیم و به حقیقت آن معانىِ غیر مادى نزدیك شویم. این مسأله در مورد «درك عظمت خداوند» نیز صادق است. خدا به چشم سر كه دیده نمى‌شود؛ رؤیت قلبى و دیدن به چشم دل هم كه امثال امیرالمؤمنین(علیه السلام) دارند براى ما میّسر نیست؛ پس ما چگونه عظمت خداوند را بفهمیم؟! مسأله این جا است كه «خشوع» پس از درك عظمت الهى حاصل مى‌شود؛ اما عظمت الهى را چگونه مى‌توانیم درك كنیم؟!

توصیف پیامبر(صلى الله علیه وآله) از عظمت الهى، براى زینب عطّاره

حدیثى در كتاب شریف كافى نقل شده است كه شاید برخى نكات آن با بحث ما متناسب باشد. این حدیث مربوط به زنى به نام «زینب عطّاره» است. «زینب عطّاره» زنى بود در مدینه كه شغل عطرفروشى داشت و به همین دلیل هم به نام «عطّاره» مشهور شده بود. این زن معمولاً به خانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌آمد و زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى گاهى خود آن حضرت از او عطر مى‌خریدند. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد منزل شدند و بوى عطر زیادى احساس كردند. حدس زدند كه باید زینب عطّاره آمده باشد. حدسشان درست بود و زینب عطّاره در خانه آن حضرت بود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند: شما هر وقت به خانه ما مى‌آیى منزل ما خوش بو مى‌شود. زینب عطّاره كه زنى مؤدب بود، عرض كرد: یا رسول الله! بوى وجود شما از هر

عطرى خوش بوتر است و این خانه از بوى شما است كه عطرآگین است. سپس زینب عطّاره عرض كرد: یا رسول الله! امروز براى فروختن عطر به این جا نیامده ام، بلكه براى پرسشى حضور شما رسیده ام. حضرت فرمودند، آن پرسش چیست؟ زینب عطّاره گفت: آمده‌ام از شما بپرسم كه عظمت خدا را چگونه بشناسم. از پاسخ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این جا، به تحلیل خود كه گفتیم براى درك عظمت الهى ابتدا باید از همین مفاهیم مادى استفاده نماییم، بیشتر اطمینان پیدا مى‌كنیم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب عطّاره فرمودند: درباره عظمت خلق خدا بیندیش.

زینب عطّاره هنوز در آغاز راه است و نمى‌تواند عظمت خود خدا را با چشم دل مشاهده كند. او هنوز ذهنش با همین مفاهیم مادى آشنا است و در پیمانه ذهنش چیزى جز همین مفاهیم جسمانى یافت نمى‌شود. از این رو چاره‌اى ندارد كه براى درك عظمت الهى، از همین مفاهیم مادى و جسمانى، به معنایى فوق جسمانى و معنوى كانال بزند. از این رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) سعى كردند ابتدا توجه او را به همین عظمت جسمانى و مادى جلب كنند تا ابتدا همین عظمت را خوب تصور كند.

ما حتى در درك همین عظمت هاى جسمانى محدودیت داریم. ما اگر بخواهیم مثلاً كوه دماوند را با همه بزرگى آن درك كنیم، چاره‌اى نداریم كه با وسیله‌اى نظیر هواپیما، از سطح زمین فاصله بگیریم. اگر كنار كوه دماوند بایستیم، زاویه دید ما محدود است و چون كوه دماوند بسیار بزرگ است، فقط بخش كوچكى از آن در زاویه دید ما واقع مى‌شود و آن را درك مى‌كنیم. بنابراین اگر بخواهیم همه كوه دماوند را یك جا ببینیم باید صدها متر از سطح زمین بالا برویم و مثلاً از داخل یك هواپیما آن را نظاره كنیم. اما در این صورت نیز عظمت و بزرگى واقعى كوه دماوند در پیش چشم ما جلوه گر نمى‌شود و ما آن را درك نمى‌كنیم؛ چرا كه ما هر چه از شیئى دورتر شویم، آن شیىء در نظر ما كوچك‌تر مى‌شود. شما وقتى از داخل هواپیما، آدم ها و ماشین هاى داخل خیابان و شهر را نگاه مى‌كنید آنها را بسیار كوچك‌تر از اندازه واقعى خود مى‌بینید. این محدودیت در تمامى «ادراك هاى حسى» ما نسبت به حجم اجسامى كه بسیار بزرگ هستند وجود دارد. این محدودیت حتى در «ادراك هاى خیالى» ما هم وجود دارد. «ادراك خیالى» یعنى آن چیزى كه ما در ذهن خود تصور مى‌كنیم. ما مثلاً اگر بخواهیم یك دریاى بزرگ را در ذهنمان مجسم كنیم، معمولاً فقط به همان بزرگى كه در

خارج و از طریق ادراك حسى دیده ایم، مى‌توانیم تصور كنیم. حتى اگر قوه خیال ما خیلى قوى باشد، حداكثر كمى بزرگ‌تر از آنچه كه در خارج دیده ایم، مى‌توانیم در ذهن مجسم كنیم. از این رو اندازه و بزرگى اجسام بسیار بزرگ، نه از طریق ادراك حسى و نه از طریق ادراك خیالى براى ما قابل درك نیست.

پس از ادراك حسى و خیالى، نوبت به ادراك عقلى مى‌رسد. وقتى نتوانستیم بزرگىِ اجسام بسیار بزرگ را از طریق ادراك حسى و خیالى درك كنیم دست به دامان عقل و مفاهیم عقلى مى‌شویم. این جا است كه پاى مقایسه و نسبت سنجى و اعداد و ارقام به میان مى‌آید. مثلاً براى بیان بزرگىِ واقعىِ دریاى مازندران، مى‌گوییم یك میلیون برابر آن چیزى است كه در خیال ما آمده یا به ادراك حسى ما در آمده است. اما حتى با این گونه مقایسه ها و نسبت سنجى ها مشكل حل نمى‌شود؛ چرا كه اولا، تصور اعداد و ارقام براى ما بى نهایت نیست و در جایى، عدد آن قدر بزرگ مى‌شود كه حتى از تصور ما بیرون است؛ و ثانیاً، فاصله حقیقى خود ارقام و اعداد و نسبت ها در فضاى ذهن ما روشن نیست؛ مثلاً ما صد را ده برابر عدد ده مى‌دانیم و صد میلیارد را هم ده برابر ده میلیارد مى‌دانیم. هر دو نسبت را با عدد ده بیان مى‌كنیم، در حالى كه بین ده تا صد فقط نود عدد فاصله است، ولى فاصله بین ده میلیارد تا صد میلیارد، نود میلیارد است. 90 واحد بزرگ‌تر بودن كجا و 9000000000 واحد بزرگ‌تر بودن كجا! اما ادراك عقلى ما این هر دو فاصله را با نسبت «ده برابر» درك مى‌كند.

بنابراین مى‌بینیم كه ما حتى در ادراك عظمت ها و بزرگى هاى مادى ضعف و نقص داریم و اولین هنر ما این است كه با تأمل در این گونه مسایل، ابتدا ادراك خود را از عظمت هاى مادى و جسمانى بهبود بخشیم و دقیق‌تر كنیم، تا در مرحله بعد به ادراك واقعیت عظمت ها و بزرگى هاى معنوى و غیرجسمانى برسیم.

این مقدمه نسبتاً طولانى را بیان كردیم تا توجه كنیم كه در این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى فهماندن عظمت وجود پروردگار به زینب عطّاره، از چه راهى وارد شدند. بیابانى را با مساحت، مثلاً، صد فرسخ در صد فرسخ در نظر بگیرید. حال تصور كنید انگشترى شما در این بیابان بیفتد؛ چه نسبتى را بین بزرگى انگشترى خود و بزرگى آن بیابان مى‌بینید؟! یا اگر مثلاً كوه دماوند را تصور كنید و بعد حلقه انگشترى خود را نیز تصور كنید كه كنار این كوه افتاده، چه نسبتى بین بزرگى آنها مى‌بینید؟! اگر از شما چنین سؤالى را بپرسند، نمى‌توانید بگویید

انگشترى من یك چندم آن بیابان یا كوه دماوند است، اما مى‌گویید، بسیار بسیار كوچك و ناچیز است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب عطّاره براى درك عظمت خداوند، به وى فرمودند، درباره عظمت خلق خدا فكر كن. سپس براى تصویر عظمت خلق خدا، به وى فرمودند: این كره زمین با همه بزرگى و عظمتش در مقایسه با آنچه آن را احاطه كرده است «كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات»؛ یعنى مانند یك حلقه انگشترى است كه در بیابانى بسیار وسیع افتاده باشد! آن انگشتر در مقایسه با آن صحراى پهناور آن قدر خُرد و ناچیز است كه اصلاً به حساب نمى‌آید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند، كره زمین نیز نسبت به آنچه كه آن را احاطه كرده آن قدر كوچك و ناچیز است كه اصلاً به چشم نمى‌آید! سپس فرمودند، خود كره زمین به اضافه آنچه كه آن را احاطه كرده است، نسبت به آسمان اول آن قدر كوچكند كه باز: «كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات»؛ به مثابه حلقه‌اى بسیار كوچك است كه در وسط بیابانى وسیع و بى كران افتاده باشد! سپس فرمودند اگر آسمان اول را نسبت به آسمان دوم بسنجى، آسمان اول در پیش آسمان دوم آن قدر كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات. سپس باز فرمودند، آسمان دوم نیز در مقایسه با آسمان سوم به حدى كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات. و همین طور ادامه دادند، آسمان سوم نسبت به آسمان چهارم، آسمان چهارم نسبت به آسمان پنجم،... تا به آسمان هفتم رسیدند.

بزرگْ در حد صفر!

در آن زمان هنوز مسأله سال نورى مطرح نبود و براى زنى ساده و درس نخوانده، بهتر از آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند، نمى‌شد عظمت جهان را توضیح داد. امروزه دانشمندان و كسانى كه با مسایل كیهان‌شناسى آشنا هستند تا حدودى مى‌توانند تصور كنند كه كره زمین ما نسبت به منظومه شمسى تا چه حد كوچك است. اگر ما منظومه شمسى را به اندازه یك پرتقال در نظر بگیریم، كره زمین به اندازه یكى از برجستگى هاى كوچك روى پرتقال هم محسوب نمى‌شود. هم چنین اگر همه منظومه شمسى را در مقایسه با كهكشان راه شیرى كه منظومه شیرى در آن قرار دارد، حساب كنیم، به اندازه یك ارزن در مقابل خرمنى انبوه محسوب نمى‌شود. نور در هر ثانیه سیصد هزار كیلومتر را طى مى‌كند. آن گاه فاصله بین كره زمین تا خورشید به حدى زیاد است كه نور خورشید با همه سرعتش، حدود 8 دقیقه طول مى‌كشد تا به زمین برسد!

یعنى فقط فاصله بین كره زمین تا خورشید در حدود یكصد و پنجاه میلیون كیلومتر است! همه این فضا به اضافه چند ده برابر فضاى آن (فاصله بین سایر سیارات منظومه شمسى) در مقابل عظمت كهكشان راه شیرى در حد صفر است! به راستى عظمت كهكشان راه شیرى چه اندازه است كه چند صد میلیون كیلومتر، در مقابل آن، صفر است! این در حالى است كه امروزه ستاره شناسان مى‌گویند، كهكشان راه شیرى، تنها یكى از میلیون ها و میلیاردها كهكشانى است كه در فضاى بى انتهاى آسمان وجود دارند! گاهى فاصله یك كهكشان با كهكشان دیگر ده میلیارد سال نورى است! یعنى اگر با سرعتى معادل سیصد هزار كیلومتر در ثانیه حركت كنیم، ده میلیارد سال، یا سه تریلیون و ششصد و پنجاه میلیارد روز طول خواهد كشید تا از یك كهكشان به كهكشان دیگر برسیم! حال در نظر بگیرید كره زمین در این وسعت بى انتها چقدر كوچك و ناچیز است: آن قدر كه از تصور بیرون است! آن گاه یك انسان كه در روى كره زمین به اندازه یك ارزن هم محسوب نمى‌شود در مقابل كل این عالم چه حظّ و بهره‌اى از وجود دارد؟! نقطه سیاهى است بسیار كوچك‌تر از سر سوزن، بر پهنه جغرافیاى بى كران هستى! اگر انسان، در این مقایسه خوب تأمل كند، خود به خود از خجالت و خُردى و ناچیزى، سر در گریبان فرو برده، آب شده و به زمین خواهد رفت! و خداى متعال آن موجودى است كه همه این جهان پهناور با یك اراده او «هست» و با یك اراده او «نیست» مى‌شود!

بنابراین براى آن‌كه گوشه‌اى از عظمت الهى را درك كنیم، باید همان‌گونه كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به زینب عطّاره آموختند، ذهن خود را حركت دهیم و در وسعت بى كران هستى به پرواز درآوریم. امیدواریم پس از ده ها سال فقه و اصول و فلسفه و عرفان خواندن، به اندازه آن خانم درس نخوانده عطر فروش بتوانیم عظمت این عالم را تصور كنیم! باید به هنگامى كه مى‌خواهیم «الله اكبر» بگوییم و وارد نماز شویم، كوچكى و حقیرى خود در برابر عالم وجود را در نظر آوریم و بسنجیم كه در برابر این عظمت واقعاً هیچ هستیم! اگر انسان این حقیقت را درك كند، آن گاه بدون هیچ تصنّعى، ظاهر و باطن او حالت خشوع پیدا خواهد كرد. به یقین اگر برخى معرفت هاى دیگر نیز به این معرفت اضافه شود، موجودى با این همه حقارت، هرگز در مقابل خداى متعال عرض اندام نخواهد كرد و از فرمان او بیرون نرفته، اعلان جنگ با او نخواهد نمود. در صورت درك این حقایق، اگر سر سوزنى فطرت انسانى بیدار باشد، انسان از خجالت و شرمسارى آب خواهد شد، تا چه رسد كه بخواهد در مقابل خدا سینه سپر كرده،

اعلان جنگ نماید! اگر در كنار درك عظمت خداى متعال به عظمت گناه در مقابل چنین بزرگى و نیز عظمت عذاب هایى كه براى گناه كاران مهیا گردیده توجه كنیم خشوع ما چندین برابر خواهد شد.

خلاصه كلام این كه، براى آن‌كه بتوانیم نمازى با خشوع بخوانیم، یكى از راه ها این است كه قبلاً درباره عظمت الهى بیندیشیم. براى پى بردن به عظمت الهى، به فرموده پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) باید درباره عظمت مخلوقات خدا بیندیشیم؛ سپس به این نكته توجه كنیم كه آن كس كه این عظمت بى انتها را تنها با یك اراده آفریده است چه عظمتى خواهد داشت! عظمتى كه مادى و جسمانى نیست، گرچه راه نیل به درك آن، ابتدا از مفاهیم و مصادیق مادى آغاز شده است.