شرح و بیان ابعاد شخصیتى مانند حضرت امام خمینى(قدس سره)، مصداق بارز «سهل ممتنع»(1) است؛ زیرا از سویى كمالات، امتیازات، فضایل و مناقب ایشان چنان واضح و چشمگیر بود كه حتى دشمنان هم، به مدح وى زبان گشودند. سرسختترین دشمنان نیز با اینكه تمام وسایل ارتباط جمعى و تبلیغاتى را در اختیار داشتندـ نتوانستند كمالات و فضایل ایشان را كتمان كنند. با وجود تمام تلاشهایى كه براى تخریب و تحریف شخصیت او كردند؛ دلهاى تودههاى مردم در سراسر جهان، شیفته و شیداى وى شدند. در حقیقت، شخصیت ایشان در دل اهل جهان جا داشت.
با این وصف، از یك سو بر سمند سخن تاختن درباره چنین شخصیتى، امر «سهلى» است؛ زیرا همه مىتوانند آن را بفهمند؛ ولى از سوى دیگر این كار، امرى «ممتنع» است؛ زیرا ابعاد شخصیت امام به اندازهاى وسیع و گسترده است كه افراد عادى از احاطه به همه كمالات ایشان عاجزند و هیچ سخنورى توان بیان آن
1. عبارت «سهل ممتنع» در اینجا تناقض ندارد به گونهاى كه اهل ادب ایراد بگیرند؛ زیرا دو جنبه است: از یك جنبه، آسان است و از جنبه دیگر، دشوار؛ نه اینكه از یك جنبه هم «سهل» باشد و هم «دشوار» تا تناقض پیش آید. پس با تعدد «جنبهها»، دیگر تناقضى در بین نیست. (احمدىخواه).
معانى را ندارد. نمىتوان حق سخن و قلم را در اینباره ادا كرد. هر اندازه كه مقام امام را درك كنیم، مانند قطرهاى از دریاى عظمت او خواهد بود. از بس كه دیدیم، شنیدیم و از آثار و بركتهاى وجود او برخوردار شدیم، در نظر ما وصف او عادى شده است؛(1) حداكثر مىگوییم او یك شخصیت استثنایى، نابغه و رهبر فوقالعاده بود؛ اما غیر از این چند كلمه، چیز دیگرى در انبان نداریم.
اگر بخواهیم كه حق امام را ادا كنیم، به واقع «ممتنع» است. بنده، چیزى در توان خود نمىبینم؛ با آنكه نزدیك به «یك اربعین» سال، در محضر آن بزرگ دوران بودم و به اندازه گنجایش خویش بهرهها بردم؛ ولى با این وصف، سیر خویش را بر ساحل اندیشه بىكران او مىدیدم.(2) حقیقت این است كه آن مرد، به قدرى عظیمالشأن بود و ابعاد گوناگون و جهات ژرف و افقهاى وسیع در روح او وجود داشت كه هیچ بیان و بنانى و هیچ قلم و زبانى، توان روشن كردن همه آن ابعاد را ندارد. به راستى، حق او را با امثال این لوح و قلم، نتوان ادا كرد.
آنچه گفته شد، سخنى گزاف و نسنجیده نیست؛ بلكه بیان حقیقت است؛ زیرا آنچه كه سبب شهرت همه خوبان در جهان شده است، تمام آن در وجود امام، بود. در عالم اسلام نوابغى داشتهایم؛ نوابغى كه هر كدام در یك بُعد، ویژگى برجسته و درخور توجّهى داشتند و همان ویژگى تكبعدى، باعث شد كه شهره شهر شوند؛ در حالى كه همه آن ویژگىها به صورت منسجمترىـ در وجود امام تجلى كرده
1. تو بركنار فراتى وندانى قدر این معنى *** به راه بادیه داند قدر آب زلال را
2. در دیده من اندر آ، وز چشم من بنگر مرا *** زیرا برون از دیدهها، منزلگهى بگزیدهام
بود. باید دید كه تفاوت راه از كجاست تا به كجا؛ آنگاه زبان حقیقتگو مىگوید هر آنچه خوبان دارند، امام یكجا دارد.
بنده خودم را در مقابل شخصیت ایشان، مانند حبابى مىدیدم كه روى یك دریاى آرام و بىكناره ایستاده است. گنجایش ذهن خویش را در مقایسه با عظمت شخصیت او، مثل یك «فنجان» آب در برابر یك «دریا» مىدیدم كه اگر آن را از هر گوشه دریا وارد كنید، بخشى از آن را در خودش جاى مىدهد و از بخشهاى دیگرش باز مىماند؛ البته این مثال نیز، نارسا است؛ زیرا این طرف و آن طرف (ابعاد) آب دریا، كم و بیش یكسان است؛ ولى ابعاد شخصیت امام، گوناگون بود. گویا نمونهاى از شخصیت امیر مؤمنان(علیه السلام)بود؛ یعنى جامع اضداد و مانع اغیار بود. فردى كه یك جنبه از شخصیت او را مىدید، گمان نمىكرد چه جنبههاى دیگرى نیز با این جنبه، جمع مىشود.
حقیقت این بود كه او همه این ابعاد را به طور كامل داشت؛ البته كامل نسبى وگرنه كامل مطلق كه به یك معنا خداى متعال است و در مرتبه مخلوقات هم ائمه معصوم(علیهم السلام)، به همین دلیل بود كه او در مقایسه با امام عصر(علیه السلام) آنقدر، خود را كوچك مىدید كه دربارهاش مىفرمود: «اَرواحنا لِتراب مَقْدمه الفداء»؛ یعنى جان خمینىها، فداى خاك پایش باد! او این دعا را از سر اغراق و مبالغه نمىگفت؛ بلكه بر مبناى معرفت مىفرمود. وى، امام زمان را مىشناخت و مىدانست كه او چه مقامى دارد كه هزاران شخصیت مثل «خمینى» باید فداى خاك پاى او بشوند و بر این فدا شدن فخر بورزند؛ فخرى الاهى.
پس از مقام معصوم، روح الله خمینى بر تارك علما و دست پروردگان ائمه معصوم(علیهم السلام) مىدرخشید. تا آنجایى كه عقل مىرسد، او فردى بود كه اسلام را به
طور صحیح درك و آن را در زندگى خود اجرا كرده بود و به دیگران نیز راه به اجرا در آوردنش را مىآموخت.
به هر گوشهاى از شخصیت او بپردازیم، تنها به اندازه فهم خویش كه ظرفى محدود است، نور آن خورشید را منعكس كردهایم و به اندازه همین روزنه كوچك، این آفتاب بر درون ما مىتابد؛ وگرنه روشنى او به اندازهاى است كه در ظرف فهم من و شما نمىگنجد. او، آفتاب عالمتاب عظیمى بود. ذهنهاى ما، مانند روزنههاى كوچكى به سمت این خورشید باز مىشود و به اندازه وسع خویش، از نور او اقتباس مىكند و مُنوّر مىشود. اگر این روزنهها را بگشاییم، از جمال منیرش بهرهمند مىشویم. جمال وجودى كه خود، پرتوى از انوار ائمه بود و خود آن حضرات(علیهم السلام)پرتوى از نور عظمت الاهى و جمال جمیل بودند. ما به این طریق، یعنى وسعت بخشیدن به روزنه معرفت امام، خداشناستر و عارفتر مىشویم.
اگر امام خمینى(قدس سره) با این عظمتـ شاگرد كوچكى از آستان ولایت كبراى امام عصر(علیه السلام) بود و خود را خاك پاى ایشان مىدانست، ائمّه(علیهم السلام) چه مقامى داشتند و دارند! اگر آنان ـ با آن عظمتى كه براى ما قابل فهم نیست ـ بندهاى از بندگان خدا بودند كه خودشان را در مقابل عظمت الاهى هیچ مىدانستند، عظمت خداى متعال چگونه است و چگونه به وصف مىآید!
پس در حقیقت، شناختن امام خمینى(قدس سره)، راهى براى شناختن خداست. با گذر از این راه، عظمت ائمه معصوم دین و رسول خدا را بهتر مىشناسیم. با شناخت ایشان نیز، به عظمت الاهى پى مىبریم و بر آستان كبریائیش سر مىساییم. اكنون در پى آن شناخت متعالى، غرق تماشاى گوشههایى از شخصیت ایشان از چند بُعد مىشویم.
یكى از ابعاد شخصیت امام خمینى(قدس سره) در كنار بعد اخلاقى، عرفانى، سیاسى، اجتماعى، مدیریت و رهبرى ـ بُعد علمى است كه از ابعاد برجسته و ممتاز ایشان بهشمار مىآید. وى، از نظر علمى و معنوى، در افقى قرار داشت كه دست همنوعان و همگنانش به آنجا نمىرسید. امام در چهار رشته از علوم، سرآمد اقران خویش بود و از زبدهترین صاحبنظران این علوم (علم فقه، اصول فقه، فلسفه اسلامى و عرفان اسلامى) بود.
ما كسى را نمىشناسیم كه مثل ایشان در این چهار رشته، به حد كمال رسیده باشد. ممكن است افرادى باشند كه در بعضى از ابعاد این علوم، همطراز یا مقدم بر امام باشند؛ چه اینكه كسانى وجود داشتند كه در عرفان، به مراتب بالایى رسیده بودند؛ ولى در فلسفه، رتبه پایینترى داشتند یا حرفى نداشتند. فقیهان بسیار برجستهاى داشتهایم كه در فقه، تیزبین و موشكاف بودند؛ ولى با مباحث عقلى، آشنایىِ قابل توجّهى نداشتند. جامع بودن امام، در حد بسیار بالایى بود. او، از نادر افرادى بود كه در زمینههاى اصلى علوم اسلامى، به قلّه رسیده بود؛ هم در علوم عقلى و هم در علوم نقلى و هم در سیر و سلوك معنوى. در فقه، فلسفه، عرفان، ادبیات فارسى، عربى و در معارف اسلامى دیگر چنان عمیق فكر مىكرد و آن قدر جامع و همهسو نگر بود كه بنده مانند او را سراغ ندارم. ما استادانى مثل علاّمه طباطبایى(قدس سره)را در تفسیر و فلسفه دیدیم؛ اما مانند امام جامع نبودند. آن بینشى كه امام در فقه و اصول، كلام و فلسفه، عرفان و علوم اسلامى دیگر داشت، جامعیتى ویژه بود. این جامعیّت ویژه او بود و غیر از او، فردى را با چنین وصفى نیافتهام.
وانگهى، در یك علم فرض كنید در علم فقهـ چنان ممتاز بود كه آراى
مستقل و نظریههاى عمیقى داشت. افزون بر تسلّط بر فقه، آن را چنان درك و اجرا كرد كه توانست درد جامعه را درمان كند و به نیازهاى اجتماعى پاسخ گوید، بدون آنكه ذرهاى از اصالت فقه كاسته شود. در سخنان ایشان، سخن از فقه سنتى و فقه جواهرى، فراوان است؛ افزون بر این، پویایى فقه و پاسخگویى به نیازهاى جامعه را متناسب با مقتضیات زمان و مكان ـ و با در نظر گرفتن شرایط متغیر اجتماع هم مشاهده مىكنیم. جمع كردن بین این دو مقوله، كار بسیار دشوارى است؛ یعنى از یك سو، حفظ اصالت فقه بر اساس همان شیوههایى كه بزرگان قدما و معاصران داشتهاند و دارند، و از سویى دیگر، استنباطهایى كه پاسخگوى نیازهاى متغیر جامعه باشد. افرادى كه عمرى در این وادى مقدس گام نهادهاند و دستى در این مسائل دارند، متوجّه هستند كه امام چگونه این دو ویژگى را با فراست و ظرافت فنى و هنرمندانه خویش جمع كرده بود. ورود در چنین موضوعاتى بهویژه آن جایى كه جنبه تخصصى داردـ كار مشكلى است؛ چه رسد به جمع كردن این دو موضوع كه فوق تخصصى هستند؛ این، فقط كار امام بود.
خدمات علمى عالمان و اندیشمندان گذشته، تعلیم، تعلّم و نگارش بود؛ یعنى علوم را از نسل گذشته بیاموزند و به نسل جدید و آینده بیاموزانند و از راه تربیت شاگردان، علوم گذشتگان را براى آیندگان حفظ كنند. عدهاى نیز، علوم را به بند كتابت كشیده، با نوشتن كتابها، رسالهها و...، حلقه اتصال سلسله یك جامعه در طول تاریخ مىشدند. آنان با این زحمتهاى «طاقت طاقكن»، پایههاى علمى نسل حاضر را بر دوش نسل گذشته مىگذاشتند. آنها تجربههاى گذشتگان را حفظ و تكمیل مىكردند تا اسباب بزرگى جامعه علمى و فرهنگى را فراهم و دَیْن خود را به اصل و نسل خویش ادا كنند؛ ولى گاهى میان دانشمندان، نوادر و نوابغى
یافت مىشوند كه افزون بر حفظ میراث علمى و فرهنگى پیشینیان، نوآورىهایى هم داشتهاند كه بر غناى علمى جامعه افزودهاند. حضرت امام خمینى(قدس سره)یكى از این نوابغ و نوادر دوران بود. ایشان علوم اسلامى را به خوبى فرا گرفته بود و با تدریس، تعلّم و تألیف،(1) آن علوم را هم ثبت و ضبط كرد و هم به شاگردانش تعلیم
1. با توجّه به مقتضاى حال، جلساتى كه حضرت استاد حفظه الحفیظـ در آنها افاضه سخن فرموده است و نیز با عنایت به اینكه دأب ایشان بر گزیدهگویى است، درباره تألیفات حضرت امام هم، به مقتضاى مخاطبان و این دأب سخنانى بیان فرموده است؛ یعنى به نوشتههاى ایشان، اشارههایى كوتاهتر از اجمال كرده است.
ما با اجازه این بزرگوار، اسامى تألیفات حضرت امام را در ذیل، تقدیم خوانندگان مىكنیم؛ البته پنهان نمىكنیم كه بیشتر این اسامى را از نوشتههاى حضرت آیتالله رضا استادى مد ظلهـ اقتباس و برخى را هم از مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام دریافت كردهایم. مختصر كلام را در اینجا مىآوریم و تفصیل آن را در «چهل مقاله» و «سى مقاله» مىتوان دید؛ چه اینكه در آنجا با برخى از استادان حضرت امام، نظیر مرحوم میرزا جوادآقا ملكى تبریزى، مرحوم آیت الله میرزا محمدعلى شاهآبادى، مرحوم حاج میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى، مرحوم حاج شیخ عبدالكریم حائرى یزدى، بنیانگذار حوزه علمیه قم و...، نیز عدهاى از شاگردان ایشان، مانند آیتالله استاد شهید مطهرى، آیتالله فاضل لنكرانى، آیتالله جوادى آملى، آیتالله مصباح یزدى، آیتالله جعفر سبحانى و... آشنا مىشویم.
بر اساس منابع پیشگفته، تألیفات حضرت امام، در موضوعات دهگانه عرفان، اخلاق، فلسفه، فقه استدلالى (بیست و هفت كتاب و رساله)، اصول فقه (هفت تألیف)، رجال، حكومت، امامت و روحانیت، رساله عملیه (فقه عملى) و شعر نگاشته شده است؛ البته یكى از بزرگان گفته است: حضرت امام، «هیئت» را نزد آقاى رفیعى قزوینى خواندهاند.
امام، تألیفات فقهى و اصولى را پس از تحقیق و بیش از سى دوره تدریس نوشته است. آن تألیفات عبارتند از:
1. شرح دعاى سحر (عربى)؛ 2. مصباح الهدایة الى الخلافة والولایه؛ 3. رساله لقاء الله (این اثر در پایان كتاب «لقاءالله» استادش، مرحوم ملكى تبریزى چاپ شده است)؛ 4. سرّ الصلاة (صلاة العارفین و معراج السالكین)؛ 5. تعلیقه بر شرح فصوص الحكم (عربى)؛ 6. تعلیقه بر مصباح الأُنس (عربى)؛ 7. تعلیقه بر شرح «حدیث رأس الجالوت» قاضى سعید قمى؛ 8. حدیث رأس الجالوت (عربى)؛ 9. شرح حدیث رأس الجالوت (عربى)؛ 10. الحاشیة على الاسفار (عربى)؛ 11. تفسیر سوره حمد (فارسى)؛ 12. آداب الصلاه (فارسى)؛ 13. مبارزه با نفس: جهاد اكبر (فارسى)؛ 14. شرح حدیث «جنود عقل و جهل: اخلاق اسلامى (یك جلد و نیم!) 15. اربعین: شرح اربعین (فارسى)؛ 16. كتاب الطهاره (چهار جلد)؛ 17. المكاسب المحرمه (دو جلد)؛ 18. كتاب البیع (پنج جلد)؛ 19. كتاب الخلل، الخلل فى الصلوة؛ 20. رسالة فى التقیه؛ 21. رسالة فی قاعدة من ملك؛ 22. رسالةٌ فى تعیین الفجر فى اللیالى المقمره؛ 23. رسالة لا ضرر؛ 24. رسالة الاستصحاب؛ 25. رسالة فى التعادل و التراجیح؛ 26. رسالة الاجتهاد والتقلید؛ 27. رسالة فى الطلب والاراده؛ 28. تعلیقة على الكفایة الاصول: انوار الهدایه (دو جلدى)؛ 29. رسالهاى در موضوع علم اصول؛ 30. تعلیقة على العروة الوثقى؛ 31. تعلیقة على وسیلة النجاه؛ 32. حاشیه توضیح المسائل (حاشیه بر توضیح المسائل مرحوم بروجردى)؛ 33. رساله نجاة العباد (سه جلد)؛ 34. حاشیه بر «ارث» مرحوم ملاهاشم خراسانى؛ 35. مناسك یا دستور حج؛ 36. تحریر الوسیله (دو جلد عربى)؛ 37. زبدة الكلام؛ 38. توضیح المسائل؛ 39. ملحقات توضیح المسائل؛ 40. استفتائات (دو جلد)؛ 41. حكومت اسلامى: ولایت فقیه؛ 42. كشف الاسرار؛ 43. حجیّت خبر اصحاب الاصول و الكتب (رسالهاى در رجال)؛ 44. دیوان شعر؛ 45. تصحیح جلد «غدیر» عبقات الانوار؛ 46. نیل الاوطار (تقریر درس امام)؛ 47. رسالهاى در بعضى مسائل مشكله؛ 48. تهذیب الاصول (یك دوره اصول، تقریر درس او به قلم آیتالله سبحانى)؛ 49. لُب الاثر: رسالة فى الطلب والارادة والجبر والتفویض (به همان قلم)؛ 50. سبوى عشق (شعر)؛ 51. باده عشق (اشعار عرفانى)؛ 52. ره عشق (نامه عرفانى)؛ 53. كتاب البیع (تقریر درس ایشان به قلم آقاى قدیرى)؛ 54. وصیتنامه سیاسى ـ الاهى؛ 55. صحیفه امام: صحیفه نور (بیست و دو جلد؛ اعلامیهها، گفتار، حكمها، سخنرانىها و...)؛ 56. تقریرات فلسفه امام (سه جلدى)؛ 57. آواى توحید؛ 58. منشور روحانیت؛ 59. محرم راز(شعر)؛ 60. نقطه عطف (شعر)؛ 61. بدایع الدرر فى قاعدة نفى الضرر؛ 62. لمحات الاصول؛ 63. مناهج الوصول الى علم الاصول (دو جلدى).
مخفى نماند كه، حضرت امام(قدس سره) چون سبك استنباط و بحث و تحقیق مرحوم بروجردى(رحمه الله)را پسندیده بود، بر همان سبك و سیاق و پایه و اساس، عمل مىكرد؛ مرحوم بروجردى بر نقل قولها، تكیه نمىكرد؛ بلكه خود به كتابها و منابع و روایات و سند آنها مراجعه كرده و تتبع و تحقیق مىكرد؛ امام نیز، این سبك را پسندید و به كار بست.
داد. افزون بر اینها، اهل ابتكار و نوآورى بود. او افزون بر انجام وظیفه پیشگفته،
در چهار رشته از علوم اسلامى، تبحرى ویژه و تخصص و امتیازى چشمگیر داشت.
امام، در چهار علم از علوم اسلامى (علم فقه، اصول فقه، فلسفه اسلامى و عرفان اسلام) ابتكارهاى ویژهاى داشتند.
او، در ضمن توضیح مطالب با بیان روان و دلنشین خویشـ آراى عالمان برجسته آن علم را نقد مىكرد و با دقت نظر زیاد، نقاط ضعف آن نظریهها را آشكار مىساخت. سپس با ارائه نظریهاى كاملتر، بر غناى آن علم مىافزود.
در زمینه عرفان نظرى كه متأسفانه مجال چندانى براى بررسى آراى همه عرفاى پیشین نیافت، تنها درباره بعضى از آراى آنان، نقد و نظر دارد؛ مانند تعلیقاتى كه بر شرح فصوص الحكم و مصباح الأُنس مرقوم فرمود. این تألیف را كه بالغ بر سیصد صفحه است، «مؤسسه پاسدار اسلام» در سال 1406 هجرى چاپ كرد. در آنجا نیز، بعضى آراى فیلسوفان و عارفان را در ترازوى نقد قرار داد؛ حتى بر آراى بزرگانى چون ابنعربى و ملاصدرا انتقادهایى وارد كرد. امام در فقه و اصول، كارهاى بسیارى كرد؛ زیرا عمده فعالیتهاى علمى ایشان، در زمینه این دو علم بود. ایشان بیش از «سى» سال بر كرسى تدریس و تحقیق تكیه زده و لوح و قلم به دست گرفت و این علوم را غنى ساخت.
در اصول فقه، نوآورىهاى گوناگونى داشت. مبانى بزرگان و متخصصان این فن (مانند مرحوم شیخ اعظم مرتضى انصارى، مرحوم آخوند ملامحمدكاظم خراسانى و مرحوم شیخ عبدالكریم حائرى یزدى) را با بیانى محكم، تبیین و گاهى
تهذیب و تكمیل مىكرد و در نتیجه، مبنا و طرحى نو درمىانداخت. براى نمونه، بحث «انسداد» را تهذیب كرد و در قاعده «لا ضرر»، سخنى تازه ارائه داد.
ایشان در «فقه» نیز ابتكارهایى داشتند. بهویژه در بخش مسائل اجتماعى اسلام كه عملاً درباره این مسائل بحث و تحقیقى صورت نمىگرفت. امام در آن زمان، در این خصوص تحقیقاتى را شروع كرد و درس و بحثهایى را درباره مسائل اجتماعى فقه ارائه داد. همان تحقیقات، امروز چون چراغى فراروى مسؤولان كشور و راهگشاى آنان در قوانین اجتماعى و امور سیاسى است. یك نمونه دیگر از ابتكارهاى امام، در «تحریم حِیَل شرعیه ربا» است كه استدلالهاى ایشان، روشن و كارساز بود. همچنین نظریه ایشان در مورد تقیّه و خروج «مهامّ امور» از حوزه آن، بسیار مهم است.
در تاریخ فقه «شیعه» ـ مانند سایر علوم ـ باید زمانها بگذرد تا زمینه ظهور شخصیتى بزرگ و اندیشمندى سترگ و برجسته فراهم آید؛ شخصیتى كه افكارش مثل خورشید كه ستارگان را تحتالشعاع قرار مىدهد، بر اندیشههاى دیگران برترى یابد. براى مثال، در عصر غیبت امام زمان(علیه السلام)بزرگانى مانند شیخ طوسى، محقق حلى، علاّمه حلى، شهید اوّل، شهید ثانى، وحید بهبهانى، شیخ جعفر كاشف الغطا، از جمله كسانى بودند كه در «فقه شیعه» نقاط عطفى را به وجود آوردند و در «فقه» جهشى ایجاد كردند.
در عصر حاضر نیز، حضرت امام با تحقیق در «فقه» و ارائه فتواهاى جدید با حفظ مبانى و اصولـ نقطه عطف جدیدى در تاریخ «فقه شیعه» ترسیم كرد؛ به گونهاى كه «فقه» را از دنبالهروىِ تقلیدگونه صاحبنظران پیشین برگردانده و سبب شكوفایى و پویایى آن شد؛ بهویژه توجّه فقیهان را به مقایسه مصالح مهم و اهم در صورت تعارض مسائلـ و تشخیص اولویتها جلب كردند.
این ابتكار امام، براى فقیهانى كه مىخواهند فتوایى بدهند تا تكلیفشان را در مقام عمل روشن كنند، نكته بسیار مهمى است؛ بهویژه براى فردى كه در مقام رهبرى قرار مىگیرد و مىخواهد احكام «ولایى» صادر كند، داراى اهمیت فوقالعادهاى است. به هر حال، باید حضرت امام خمینى(قدس سره) را از بزرگترین عالمانى به شمار آورد كه به «فقه شیعه» و غناى آن خدمت بزرگى كرد. راههاى نویى را به روى پژوهشگران «فقه» و صاحبنظران این علم گشود.
نحلههاى فلسفى معروف، میان فیلسوفان اسلامى به سه دسته تقسیم مىشوند: یكى، مكتب «مشّایى» است كه بزرگانى مانند فارابى و ابنسینا از آن پیروى و آن را ترویج مىكردند. یكى هم، مكتب «اشراقى» است كه از زمان شیخ شهابالدین سهروردى (شیخ اشراق)، میان فیلسوفان اسلامى رواج یافت. و دیگرى، مكتب «صدرالمتألهین» است كه جامع بین آراى «مشّایین» و «اشراقیین» و عارفان است. مرحوم ملاصدرا در هر باب آنچه را كه به حق نزدیكتر مىدانسته، برگزیده است؛ در نتیجه یك نظام فلسفى ارائه داد كه گرایشهاى اشراقى، افكار مشّایى و نیز گرایشهاى عرفانى در آن وجود دارد. این مكتب، گاه «مكتب صدرایى» و گاهى «حكمت متعالیه» نامیده مىشود.
حضرت امام نیز، همین «حكمت متعالى» را پسندید و بر اساس كتاب اسفار ملاصدرا، تدریس مىكرد كه استاد مطهرى و بزرگان دیگرى، از آن محفل بهرهها بردند؛ البته امام در فلسفه نیز ـ مانند علوم دیگر ـ اهل نظر بود. چنین نبود كه مثل برخىـ تمام افكار ملاصدرا را بىچون و چرا بپذیرد و هیچ نقدى بر آنها
نداشته باشد. امام با وجود نقد و نظر بر مرحوم ملاصدرا، از میان آن سه نحله، مكتب او را تأیید مىكرد؛ از این رو باید بگوییم كه از پیروان فلسفه ملاصدرا بود، هرچند بر آن نیز، خردهها مىگرفت.(1)
از سال 1331 هـ.ش. كه براى ادامه تحصیل(2) به قم آمدم، در درس حضرت امام كه آن هنگام در سهراه موزه، یعنى مسجد محمدیه(3) برگزار مىشد، شركت كردم و درس ایشان را از تمام درسهاى خارج دیگر كه در حوزه گفته مىشد، بهتر یافتم؛ هم از لحاظ بیان كه بیانى بسیار رسا و شیوا داشت؛ هم از جهت تنظیم مطالب كه مطالب چگونه برداشت و از كجا شروع و به چه صورت ختم شود؛ و هم از نظر احاطه بر افكار دیگران و بررسى و نقادى آنان(4) درس ایشان، درس ایدهآلى در نظرم آمد. بر آن شدم كه درسهاى آینده خود را در محضر ایشان ادامه دهم و ظرف علمى خویش را از این بحر گهربار و چشمه فیاض پر كنم. خدا را سپاس كه اینگونه هم شد.
1. حضرت امام، بیش از بیست سال، فلسفه تدریس كرده و حاشیهاى نیز بر اسفار نوشته است. براى اطلاع بیشتر، ر.ك: كیهان اندیشه، ش 11 و 18.
2. پیشتر، پنج سال در «یزد» و نزدیك به یك سال هم در «نجف اشرف» تحصیل كردم و مشغول تحصیل در سطوح عالى بودم كه به قم آمدم.
3. هم اكنون مسجد مذكور جزو بیوت حرم حضرت معصومه(علیها السلام) شده است.
4. یكى از بزرگان كه شاگرد امام بوده است، مىگفت: «بارها، امام از اینكه درس، حالت یكنواخت داشته باشد و فقط استاد، سخن بگوید، اظهار نگرانى مىكرد؛ حتى یك بار در درس فرمود: اینجا كه مجلس روضهخوانى نیست كه همه سكوت كردهاید و گوش مىدهید؛ اینجا كلاس درس است و خاصیت درس این است كه یكى اشكال كند، یكى ایراد بگیرد و اظهار نظر كند».
در آن ایام، امام بزرگترین و یا دستكم یكى از بزرگترینـ و بهترین استادهاى حوزه به شمار مىآمد.
بر هیچ كس مخفى نمانده است كه تحلیلگران در تحلیل شخصیت امام خمینى، چه تفسیرها كردهاند. آنها در بزرگى ایشان، زبان به مدحت گشودهاند تا جایى كه مقابل شخصیت وى، خاضعانه به احترام برخاسته، سر تعظیم فرود آورده و دست ادب بر سینه نهادهاند. تحلیلگران غیر مغرض، در این بخش از شناخت امام شریكند؛ ولى معتقدیم آنچه آنان فهمیدهاند، به تحقیق یك صدم ابعاد حقیقى این شخصیت نیست؛ چون آنان امام را از نزدیك ندیدهاند؛ به درستى كه «شنیدن، كى بُود مانند دیدن». مَثل آنان، مَثلِ كسى است كه بر بام رفته است تا خورشید و ستارگان را با دست لمس كند! آنچه بر این تحلیلگران پوشیده مانده، «بُعد الاهى» این بزرگ مرد است؛ بُعدى كه بر ابعاد دیگرش، سایه افكنده است.
همین شخصیت الاهى بود كه همه ابعاد وجود خود را، در راه این هدف به كار گرفته بود. او مصداق بارز رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ الله(1) بود. وى نمونه كامل دستپروردگان مكتب انبیا، بهویژه جد مصطفایش، رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) بود.
دامان سخن را چنین كوتاه مىكنیم كه شخصیت امام از آغاز نوجوانى، بر اساس بندگى خدا شكل گرفت. وى باور كرد كه عالم هستى، پرتو ناچیزى از
1. یعنى بزرگمردانى كه هیچ چیز (نه تجارتى و نه معاملهاى) آنان را از یاد خدا، بازنمىدارد. (نور، 37).
عظمت وجود اقدس الاهى است كه به امر او تحقق یافته و باقى است. او معتقد بود كه همه چیز مقابل اراده خدا، خاضع و خاشع است: كُلٌّ لَهُ قانِتُون و اراده حق جل جلالهـ به این تعلق گرفته است كه انسان با حركت آزادانه و آگاهانهاش، راه تقرب به سوى «او» را طى كند و در این راه، وظایفى همچون دستگیرى از دیگران و مسؤولیت در برابر انسانهاى دیگر را بر دوش دارد.
چه بسیار انسانهاى برجستهاى كه به این راز (كمال حقیقى انسان، در تقرب به خداست) پى برده بودند؛ ولى آن را به صورت حركتى فردى و رابطهاى شخصى میان خود و خدا، تلقى مىكردند؛ مانند بسیارى از عارفان كه شخصیت آنان كم و بیشـ شناخته شده است؛ اما امام، عرفان را در این چهارچوب تنگ نمىدید. او معرفت ربّ را در این مىدید كه تمام وجود انسان، مظهر بندگى خدا شود؛ نه تنها در دلش با خدا ارتباط داشته باشد؛ بلكه باید در گفتار و پندار، رفتار و كردار فردى، خانوادگى، اجتماعى و حتى بین المللى او «عبودیت» تجسم یابد. امام مىكوشید كه این اعتقاد را با ادله عقلى و نقلى و نیز با سیر و سلوك عرفانى بیابد و ایمان خویش را در این جهت به طور كامل تقویت كند. دوران نوجوانى او، به تقویت این ایمان در ابعاد مختلف فلسفى و عرفانى و استفاده از كتاب و سنت گذشت.
امام، از افراد كمنظیرى بود كه در زمینههاى اصلى علوم اسلامى (علوم عقلى و نقلى و سیر و سلوك معنوى) قلّهپو بود. او با این بینش كامل باور كرده بود كه زندگىاش، باید وقف بندگى خدا شود.
اگر در سخنان مختلفش بارها بر این نكته تكیه و تأكید مىكرد كه «ما، تابع تكلیف هستیم و دنبال انجام وظیفه»، این شعار شوخى نبود؛ بلكه واقعیتى بود كه در عمق دلش جاى گرفته بود و آن را باور داشت.
بنده، باید «بندگى» كند. براى نیل به «قرب الاهى» راهى جز «بندگى» وجود ندارد؛ بندگى هم، باید سراسر هستى آدمى را در بر گیرد؛ یعنى هم در ذهن او، هم عواطفش، هم رفتار فردى و كردار اجتماعىاش. در زندگى انسان، نباید جایى وجود داشته باشد كه در آن، بندگى خدا ظهور نداشته باشد؛ چه آنگاه كه سخن مىگوید یا سكوت مىكند، چه آن وقت كه قیام یا قعود مىكند؛ در حال تعلیم یا تعلّم است؛ چه در حال عبادت یا معاشرت باشد. اگر در حال آموزش فرزند یا پرورش او است، اگر مبارزه و جهاد مىكند یا روانه زندان و تبعید است، تا آخرین نفس باید در همهجا و همه چیز، بندگى خدا را به ظهور برساند؛ به عبارتى دیرین و شیرین «نُسك و صلات و حیات و مماتش، لله ربّ العالمین» باشد. امام، اینگونه بود و از این رو مىفرمود: «عالم، محضر خداست؛ در محضر خدا معصیت نكنید!»
اگر كسى بخواهد شخصیت امام را بررسى كند، در خواهد یافت كه جوهر شخصیت ایشان، «عبودیت» بود. همه چیزهاى دیگر در شعاع عبودیت خدا جلوه مىكرد؛ یعنى جلوههایى از بندگى و شرایطى براى ظهور این نور بود. پس از آنكه امام این حقایق را به طور كامل در حدى كه براى یك انسان عادى و غیر معصوم میسّر استـ به دست آورد، به تربیت دیگران پرداخت؛ البته باز هم عبودیت خدا بود كه در اینجا جلوهگر مىشد. بیان این معانى را در تفسیر سوره «حمد» و «علق» او ببینید تا دریابید كه «اِقرأ» او هم، به اسم ربّ بود. شاگردان فراوانى را در طول تدریسش پرورش داد كه توانستند پیام او را كه همان پیغام پیغمبران و روح اسلام است، در جامعه منتشر كنند.
شرایط اجتماعى ایجاب مىكرد كه بر ضد كفر و الحاد و استكبار حركتى بشود.
در آغاز، توجّه امام به كفرى بود كه جامعهاش را تهدید و تسخیر مىكرد. عوامل كفرستان، در حالِ اسلامزدایى از این كشور امام زمان(علیه السلام)بودند. امام، به همین انگیزه كه باید بندگى خدا را در این جامعه رواج داد، قیام كرد؛ نه فقط با یك انگیزه سیاسى یا اجتماعى یا اقتصادى. در این قیام، اذان بندگى (ایمان به خدا)، اعلان برائت از الحاد و كفر به طاغوت سر داده شد.
اگر فردى سخنرانىهاى امام را از آغاز تا انجام نهضتـ واژهشمارى كند، درمىیابد كه در كلام امام، هیچ كلمهاى به اندازه واژگان مقدس اسلام، قرآن، خداوند تبارك و تعالى و... تكرار نشده است. این واژگان تكیه كلام ایشان بود. ذكر این الفاظ تصنّعى نبود؛ بلكه از عمق جان و دل برمىآمد. او هدفى جز اسلام و رضاى خدا نداشت. او، مىكوشید تا جامعه خویش را خدایى، اسلامى و معنوى به بار بیاورد. وى در این راه، طرحها و برنامههایى را با الهامالاهى و فراست خدادادى اجرا كرد. هنگامى كه همه مردم حتى خوشباورترین افراد ناامید شده بودند، خدا او را به پیروزى رساند؛ با اینكه كشورهاى دنیا، به او اجازه اقامت یا حتى ورود نمىدادند!
پس از رحلت حضرت آیتالله بروجردى(قدس سره) امام در اوج شهرت علمى بود و در حوزه، بزرگترین استاد شناخته شده بود. كسانى كه در حدّ ایشان یا نزدیك به موقعیت علمى وى بودند چون در مظانّ مرجعیت بعدى بودند، به طور طبیعى باید خود را براى پذیرفتن مسؤولیت «مرجعیت» آماده مىكردند. طبق رسم حوزهها، رساله چنین افرادى چاپ مىشود تا آراى آنان از سوى دیگر علما بررسى شود یا مقدمات لازم را براى مسؤولیتى كه در پیش دارند، فراهم كنند؛ ولى حضرت امام(قدس سره) هرگز به انجام چنین رسمى حاضر نشد و به هیچ روى، به قبول
این كار ارادتى نشان نداد.(1) او، از هرگونه اقدامى براى مرجع شدن گریزان بود. ایشان پس از فوت آیتالله بروجردى هم حاضر نشد رسالهاى چاپ كند یا قدمى در راه پذیرش مسؤولیت مرجعیت بردارد؛ حتى از گرفتن مجلس ختم و فاتحه براى مرحوم آیتالله بروجردى نیز امتناع مىورزید؛ زیرا ممكن بود برخى چنین بپندارند كه مراسم ختم، مقدّمه «مرجعیت» است.
حاصل آنكه: به هیچ وجه در پى «مرجع شدن» و آماده كردن مقدمات براى آن نبود و هیچ اقدامى براى چاپ رساله نمىكرد. گویا، تدریس را بزرگترین وظیفه خود مىدانست؛ حتى پس از آنكه كسانى ایشان را «اعلم» تشخیص دادند و به وى رجوع كردند، باز حاضر نشد «رساله» چاپ كند؛ بلكه شاگردانش عهدهدار این كار شدند. آنان، حاشیه امام بر عروة الوثقى را ترجمه و با توضیحالمسائل تطبیق كردند. آنگاه، با هزینه مردم چاپ شد؛ حتى یك رساله توضیح المسائل هم از ایشان با پول بیتالمال و سهم امام به چاپ نرسید.
كتابهاى درسى او را كه تدریس فرموده و نگاشته بود (مانند چند جلد كتاب طهارت و...) نیز یك فرد خیّر با هزینه خود به چاپ رساند؛ البته براى چاپ آنها، توفیق رفیق ما شد و خدمتى براى تصحیح مطالب و آماده كردن آنها براى چاپ، از ما ساخته بود كه انجام دادیم.
1. پس از فوت مرحوم آیتالله حكیم(رحمه الله) یكى از وكلاى او در شهرى از عراق، به امام نامه نوشته، وكالت یك استان را طلب مىكند؛ ولى امام مىفرماید: «همان مقدار وكالت قبلى كافى است». او دوباره نامه مىنویسد و امام را تهدید مىكند كه اگر چنان وكالت نامهاى را به من ندهید، به مردم مىگویم كه از تقلید شما برگردند. امام در جواب نامه او مىنویسد: «اگر یك همچو خدمتى به من بكنید، من از شما تا روز قیامت ممنون مىشوم؛ چون كه اگر مردم از تقلید من برگردند، بار مسؤولیت من، سبك مىشود».
سیره امام پیش از فوت مرحوم آقاى بروجردىـ گریز از مسیر شهرت بود؛ به همین دلیل امامت جماعت هیچ مسجدى را، نمىپذیرفت و خودش در مدرسه فیضیه، به مرحوم آقاى خوانسارى(رحمه الله) اقتدا مىكرد.
در مسائل گوناگون، آنقدر ظرافت و اشارت در سخنان، رفتار، كردار، نشست و برخاست امامـ بود كه از شمار بیرون است؛ من چه بنگارم و شما چه بخوانید! كدام نكته را بگویم و از كدام نكته در گذرم؟ از درس، كوچه و كلاس ایشان بشنوید. وقتى كه براى تدریس مىرفتند، تنها مىرفتند و در مسیر برگشت چون پیاده مىآمد و مىرفتـ اگر طلبهاى پرسشى داشت، امام مىایستاد و به پرسش او، پاسخ مىداد، پس از آن حركت مىكرد. براى آنكه در كوچه، فردى دنبال او و پشت سرش راه نرود، توقف مىكرد و پرسش را جواب مىداد و مىگفت: «بفرمایید!» یعنى پرسش كننده را پس از جواب راه مىانداخت، آنگاه خودش حركت مىكرد. آنقدر در اخلاق، رفتار و منش این بزرگمرد نكته وجود دارد كه اگر بخواهیم بنویسیم، زبان قلم در كام مىخشكد.
امام خمینى(قدس سره) انسانى بیش نبود؛ ولى خود را به جایى پیوند داده بود كه آنجا، كانون بىنهایت عظمت است.(1) او از خود، چیزى نداشت؛ همانگونه پیامبران هم از خود چیزى نداشتند؛ جز اینكه رابطه ایشان با خدا، بیش از دیگران بود. خدا به پیامبرش دستور داد بگوید: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم؛(2) یعنى بگو: من هم آدمى
1. خود ایشان، این معانى را خوش بیان كرده است؛ آنجا كه مىسراید:
دلدرویش بهدست آر كه از سرّ «اَلست» *** پرده برداشته، آگاه ز تقدیرم كرد
و نیز مىگوید:
گر تو آدمزاده هستى، علّم الاسما چه شد *** قابَ قوسینت كجا رفته است اَوْ ادنى چه شد
2. سوره كهف، 110: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً؛ بگو: «من فقط بشرى مثل شما هستم؛ (امتیازم این است كه) به من وحى مىشود كه تنها معبودتان، معبود یگانه است. پس هر كه آرزوى لقاى مالكش را دارد، باید كارى شایسته انجام دهد و هیچكس را در عبادت پروردگارش شریك نكند».
مثل شما هستم؛ البته با یك فرق كه یُوحى اِلَىَّ؛ من، فقط ارتباطى از راه وحىـ با خدا دارم كه همین ارتباط، سرچشمه عظمت و منشأ فرق بین من و شماست؛ وگرنه خود من هم، در ذات خویش فقیرم و چیزى از خود ندارم.
امام خمینى(رحمه الله) هم، انسانى همچون دیگر انسانها بود. از پدر و مادرى از جنس همین بشر متولد شده و در محیط كوچكى تربیت یافته بود، تفاوت او با دیگر انسانها در این بود كه رابطه او با خدا، قوىتر بود. این كه چه مقدار قوىتر بود، عقل ما اندازه آن را درنمىیابد. به قول معروف: «دست ما كوتاه و خرما بر نخیل»؛ ولى مىدانم كه رابطه این مخلوق عابد با خالق معبودش، قوىتر از آن بود كه در وهم ما آید. سرّ عظمت او، داشتن پیوند قوى با خداوند بود.(1)
اگر بنا بر این باشد كه امام خمینى(قدس سره) را به عنوان «الگو» بشناسیم و به او اقتدا كنیم، باید بدانیم كه چرا او به این «عظمت» رسید و سرّش چه بود؟ اگر سرّ این سرورى را به دست آوریم، مىتوانیم در حد توانـ راه او را در پیش بگیریم تا از آن نور خدایى بهرهمند و اندكى از آن عظمت برخوردار شویم؛ هرچند مىدانیم كه خمینى نمىشویم؛ همانگونه كه به طریق اولىـ مىدانیم امام معصوم نمىشویم؛ زیرا امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «شما مثل من نمىشوید». اَلا وَاِنَّ لِكُل
1. ایشان در یك «غزل»، به این ارتباط قوى و خالى كردن حرم دل از غیر خدا و آراستن این عرش رحمان، عاشقانه سرودهاند:
تا از دیار هستى در نیستى خزیدیم *** از هر چه غیر دلبر، از جان و دل بریدیم
با كاروان بگویید از راه كعبه برگرد *** ما یار را به مستى بیرونِ خانه دیدیم
مأمُوم اِماماً یَقْتَدی بِهِ وَیَستَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ اَلا وَاِنَّ اِمامَكُم قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنیاهُ بِطِمْرَیْهِ وَمِنْ طَعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ. اَلا وَاِنَّكُم لا تَقْدِرُونَ عَلى ذلِكَ وَلكِنْ اَعِینُونی بِوَرَع وَاجْتِهاد وَ عِفَّة و سَداد...؛ بدانید كه هر پیروى را، پیشوایى است كه به وى اقتدا كند و راه او را پوید و از نور دانش او روشنى جوید. آگاه باشید كه پیشواى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اكتفا كرده است. بدانید كه شما، چنین نتوانید كرد؛ ولى مرا به پارسایى و در پارسایىـ كوشیدن و پاكدامنى و درستى ورزیدن و درستكارى، یارى كنید.(1)
این سخن حضرت، خودستایى نبود؛ بلكه بیان یك حقیقت بود براى آنكه دیگران، واقع بینانه به خود بنگرند توقع بىاندازه از خود نداشته باشند و نیز مأیوس نشوندـ و در راه تكامل، به مقدار خویش گام بردارند؛ به اصطلاح، پاى از گلیم خویش فراتر ننهند؛ از این رو فرمود: «اِنَّكُم لا تَقدِرُونَ عَلى ذلِكَ؛» نه تنها معرفت مرا پیدا نمىكنید و علم مرا به دست نمىآورید، بلكه رفتار و كردار مرا هم نمىتوانید داشته باشید؛ قادر بر این امور نیستید و قدرتش را ندارید.
چهفردى، توان انجام اعمال على(علیه السلام) را دارد؟ كارهایى كه مىكرد، مگر از انسانهاى عادى ساخته است؟ یكى از اعمال آن جناب را كه هر روز انجام مىداد، در نظر بیاورید و ببینید كه آیا چنان عملى از شما برمىآید؟! كیفیت عمل بماند؛ كمّیت افعال چگونه؟ آن عبادتها، آن انفاقها، آن جهادها و... .
امام هم، چنین حكایتى دارد. او اعمالى با كمّیت و كیفیت بالا انجام مىداد كه نهتنها من و شما نمىتوانیم آنها را انجام دهیم؛ حتى نمایندگان و شاگردان سطح بالاى ایشان هم نمىتوانند و مانند او نخواهند شد.
1. نهجالبلاغه، نامه 45 (به عثمان بن حنیف انصارى، استاندار بصره).
او، گل رعناى گلزار هستى بود. باید او را بیشتر بشناسیم و سعى ما بر این باشد كه شباهت بیشترى به او پیدا كنیم. آیاتى كه درباره الگو قرار دادن انبیا و اولیاى الاهى است، همین معنا را افاضه مىكند: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَه...(1) و یا لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللهَ وَالْیَوْمَ الآْخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثِیرا....(2) معرفى كردن این الگوها، براى آن است كه ما شخصیت این بزرگواران را بیش از پیش بشناسیم؛ بكوشیم كه شباهت بیشترى به ایشان پیدا كنیم و به آنان نزدیكتر شویم. آنچه مهم است، حركت در این مسیر است. براى فتح قلّههاى مادى نیز، قصّه چنین است؛ یعنى براى صعود از بلندترین قلّه و نیل به ستیغ آن، هر فرد به قدر وُسع خویش پیش مىرود و به ستیغ كوه نزدیك مىشود. ممكن است شخصى ده قدم و دیگرى صد گام صعود كند. هر كس به اندازه همتش در قوس صعودى بالا مىرود؛ ولى نكته اساسى این است كه قلّه، جاده و جهت آن را گم نكنیم و مسیر را درست بپیماییم.
درباره امام نیز ـ هرچند مىدانیم كه به آن قلّه بلند نتوانیم رسید و مانند او
1. بخش اوّل آیه چهارم، از سوره «ممتحنه» است. ترجمه كل آیه: ابراهیم(علیه السلام) و كسانى كه با او بودند، الگو (سرمشق) خوبى براى شمایند؛ هنگامى كه به قوم مشركـ خود گفتند: «ما از شما و آنچه غیر از خدا مىپرستید، بیزاریم؛ ما به شما كافریم و میان ما و شما دشمنى همیشگى آشكار شده است تا آن زمان كه به خداى یگانه ایمان بیاورید»؛ جز آن سخن ابراهیم(علیه السلام) كه به پدرش پدر زن یا عمویش آزر گفت (و وعده داد) كه براى تو آمرزش طلب مىكنم؛ و در عین حال، در برابر خداوند براى تو مالك چیزى نیستم (و اختیارى ندارم). پروردگارا! ما بر تو توكل كردیم و به سوى تو بازگشتیم و همه فرجامها به سوى تو است.
2. احزاب، 21؛ مسلماً زندگى رسولالله، الگوى خوبى براى شماست؛ براى هرفردى كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارد و خدا را بسیار یاد مىكند.
نخواهیم شد ـ باید بكوشیم كه جهت، به سوى او باشد. باید راه حركت، به سوى امام باشد. راهنما و جهتنما، «شناخت» اوست. آنگاه در جهت «قرب» به ایشان، حركت ما صحیح است كه شناخت بهتر و بیشترى از او داشته باشیم؛ وگرنه راهى كه مىرویم، سر به شورستان است. راهرو بىمعرفت، نابیناى بىعصا و بىعصاكش است كه جز افتادن و برخاستن، راه به جایى نمىبرد؛ منتهاى حركتش، دور خود چرخیدن یا به در و دیوار كوفتن و به چاه و چاله افتادن است. پس براى دریافتن حال او، شناخت لازم است.
یكى از ابعاد شخصیتى امام كه شناختش ضرورى است، بعد «اخلاقى و معنوى» ایشان بود كه تمام ابعاد دیگر، تحتالشعاع این بخش بود؛ به یك معنا این بعد، رأس هرمى بود كه خطوط جنبى، همه از آنجا سرچشمه مىگرفت و سطوح جانبى، از آنجا ترسیم مىشد. خلاصه اینكه نقطه اصلى، همان «معنویت» او بود.
با اینكه بسیار كوشیدم تا به عمق و اوج معنویت امام پى ببرم، نتوانستم به این مطلب دست یابم؛ عمق معنوىاش ناپیدا بود و اوج ربّانیتش ناآشكار. نه تنها من، بلكه بزرگان نیز اعتراف كردند كه بر صدر و منتهاى آن بیت معمور دست نیافتند. وانگهى، او خودش مىفرمود: «به آن جایى كه باید برسم، نرسیدم!»
او برتر از این بود كه ما گفتیم و بالاتر از آنكه در «گفت» آید. با این وصف، هرچند كه نمىتوان «او» شد و بدان مقصد اعلا كه ایشان رسیده بودـ رسید؛(1)
1. در یك جلسه خصوصى درپاسخ مرحوم آیتالله حاج سیدمحمدرضا بهاءالدینى، فرموده بود: «من در اختیار خودم نیستم و همه چیز در اختیار من است». مرحوم بهاءالدینى(قدس سره)مىفرمود: «من از این جمله، ولایت امام را فهمیدم؛ یعنى من ولایت دارم».
ولى در كلمات و سخنان او، چیزهایى را مىتوان یافت كه جهت حركت را نشان دهد؛ یعنى جهتنماى مكانتى كه او داشت و جایى كه رسیده بود.
یكى از كلمههایى كه امام بر آن تأكید مىكرد، این بود كه همواره مىفرمود: «تمام فسادهایى كه در عالم پیدا مىشود، از خودخواهى پیدا مىشود؛ از حبّ جاه، حبّ قدرت، حبّ مال، و از امثال اینهاست و همهاش به حبّ نفس برمىگردد؛ و این بت، از همه بزرگتر است و شكستنش از همه مشكلتر است... مشغول باشید به شكستن دست و پاى همچو بتى. اگر رهایش كنید، شما را به هلاكت مىكشاند».(1)مانند این یك جمله را، امام صدها، بلكه هزاران بار، بیان فرموده است(2) كه
1. ر ك: صحیفه امام، ج 19، ص 250.
2. براى نمونه، به این جملهها توجه كنید: «...رأس همه خطاهایى كه انسان مىكند، حبّ نفس است؛ هر بلایى سر انسان خودش مىآید یا جامعه از دست قدرتمندان مىبیند، این در اثر هواى نفس و خودخواهى است. در روایات ائمه ما فرمودهاند: رأس كلِّ خطیئة، حبّ النّفس (اصول كافى، ج 2، ص 135)؛ یعنى همه خطاهایى كه از انسان صادر مىشود، در اثر همین خودخواهى و غفلت از خداست. انسان باید كوشش كند كه این حبّ نفس را اگر نمىتواند تمام كند، كم كند؛ البته مسأله بسیار مشكلى است و محتاج به ریاضت است؛ لكن نشدنى نیست» (همان، ج 13، ص 194). «مراقبت و محاسبه نفس در تشخیص راه خودخواهى و خداخواهى، از جمله منازل سالكان است» (همان، ج 16، ص 221).
امام در این باره، یك سینه سخن دارد. براى نمونه، در جاى دیگرى مىفرمود: «از اینجا (قصّه سجده نكردن شیطان) مىفهمیم كه قضیّه «خودبینى»، ارث شیطان است.... تمام فسادهایى كه در عالم واقع مىشود چه فسادها از افراد، چه فسادها از حكومتها و چه در اجتماعـ تمام فسادها زیر سر همین ارث شیطان است. تمام مفسدههایى كه در عالم پیدا مىشود، از این «بیمارى خودبینى» است؛ چه در كنج خانه، فردى نشسته باشد و مشغول عبادت باشد اگر خودبینى بكند، ارث شیطان را داردـ و چه در جامعه باشد و با مردم تماس داشته باشد، این هم اگر فسادى از او حاصل بشود، از خودخواهى و خودبینى خودش است. و چه در حكومتهایى كه در عالم حكومت مىكنند؛ از اوّلى كه حكومت در دنیا تأسیس شده است تا حالا، هر فسادى واقع شده از همین خصیصه است» (همان، ج 19، ص 133).
«"مادر بتها، بت نفس شماست". تا این بت بزرگ و این شیطان از میان برداشته نشود، راهى به سوى او جلّ و علاـ نیست؛ و هیهات كه این بت، شكسته و این شیطان رام گردد» (همان، ج 18، ص 454).
درباره هر كدام از آنها مىتوان یك كتاب نگاشت. این جمله، براى امثال ما پرسش برانگیز است كه مباره آدم با خودش چگونه است؟ بر فرض كه «با خود مبارزه كردن را» تصور كردیم و فهمیدیم، این پرسش پیش مىآید كه چرا با خودش مبارزه كند؟
در پاسخ امثال این مسائل گفته مىشود كه راه تكامل در گرو مبارزه با نفس است؛ یعنى اگر خواهان كمال و تكامل هستید، این گوى و این میدان؛ اگر دنبال معشوق حقیقى نه مجازىـ مىروید، باید از كوچه مبارزه با نفس بگذرید؛ هرچند كه سر بشكند دیوارش.
ممكن است كه این جواب را از روى «تعبد» و از سر تسلیم بپذیریم؛ به این دلیل كه نخست، امام چنین مىفرمود و او هم، سنجیده سخن مىگفت و بدون دلیل، كلامى بر زبان نمىآورد. دوم، همه ما، آیات و روایاتى كه مطلب پیش گفته را تأكید مىكند، دیدهایم و شنیدهایم. از جمله آن روایات، فرمایش حضرت رسولخداست كه فرمود: «اَعْدى عَدُوِّكْ، نَفْسُكَ الّتی بَیْنَ جَنْبَیْك»؛(1) یعنى بزرگترین دشمن تو، همان نفس تو است كه در باطنت هست و در صندوق سینهات، سنگر گرفته است.
امام این مطلب را با عبارتها و در مناسبتهاى گوناگون مىفرمود. هر فردى
1. بحار الانوار، ج 67، ص 36.
كه با نوشتهها و سخنان ایشان آشنا باشد، مطلب پیش گفته را مكرر از زبان و بنان او شنیده و خوانده است؛ در عین حال كه بارها گفته مىشد، باز نامكرر مىنمود؛ زیرا سخن عشق بود.
پرسش دیگرى كه از این جمله امام براى انسانهاى عادى پیش مىآید، این است كه چرا باید با «خود»، مبارزه كنیم؟ مگر ما چه عیبى داریم كه باید علیه نفس خودمان به قیام برخیزیم؟ مگر ما مخلوق خداوند نیستیم و مگر او نیز هر مخلوقى را به نیكوترین وجه، نیافریده است: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَه؛(1)خدایى كه هر چه آفریده، به بهترین صورت به تصویر كشیده است؛ با این بیان، ما كه یكى از همین مخلوقات نیكو آفریده شده آن أَحْسَنُ الْخالِقِین هستیم، پس چرا با خود مبارزه كنیم؟ و چگونه است كه وقتى با خود مبارزه مىكنیم، تكامل یافته، به خدا نزدیكتر مىشویم؟ چه ملازمهاى بین این دو مطلب است؟
به طور طبیعى، چنین پرسشهایى درباره آن سخن امام، به ذهن انسان مىآید؛ بهویژه اگر این افراد با روایات و اخبار، بیشتر آشنا باشند، ممكن است تضادّى بین مطالب وارد شده درباره نفس ببینند؛ زیرا در برخى احادیث، بر اهمیّت نفس و روح انسانى، كرامت نفس، و حفظ عزّت نفس، تأكید شده؛ سفارشى به این مضمون كه كرامت خود را حفظ كنید! آبروى خویش را مریزید! عزّت نفس داشته باشید! شرافت خود را پاس بدارید! و... .
اگر باید بر ضد «خود» قیام كرد؛ پس حكایت این «خود» چیست كه باید او را عزیز بداریم و كرامتش را حفظ كنیم. اگر باید با این «خود» و «نفس» مبارزه كنیم،
1. سجده، 7: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِْنْسانِ مِنْ طِین؛ خدایى كه هرچه آفرید، به نیكوترین صورت آفرید؛ و آفرینش انسان را از گِل آغاز كرد.
پس چگونه دستور مىدهند كه كرامت و شرافت آن را حفظ كرده و عزیزش بدارید! چگونه بین این هر دو ضد امر و نهىـ باید جمع كرد؟ این پرسشها، از قدیم بوده است و تا كنون هم هست.
حقیقت مطلب این است كه انسان، شاهكار خلقت و معجونى عجیب است. خدا در آفرینش این انسان، قدرتنمایى عجیبى كرده است.(1)
تا جایى كه ما مىشناسیم و به ما شناساندهاند، میان مخلوقات خدا موجودى برتر از انسان آفریده نشده است. انسان موجودى است كه تمام استعدادها و كمالات بالقوّه را دارد؛ در عین حال، در معرض پستترین منازل، پرتگاههاى سقوط و دَرَكات نزول هم قرار دارد. اگر شما خطى را رسم كنید و نقطهاى را در نظر بگیرید و دو طرف این نقطه را به سمت راست و چپ یا به طرف بالا و پایین به شكل محور مختصاتـ فرض كنید؛ نقطه مركزى آن، «آفرینش انسان» هنگام انعقاد نطفه یا زمان تولد است. در این نقطه، آن قدر امكانات ذخیره شده و پتانسیل وجود دارد كه مىتواند این موجود را به سوى بالا در محور ایگرگها (y) به سمت بىنهایتـ سوق دهد؛ یعنى سیرى كه حد و حصر ندارد. هرچه بالا برود، باز هم مىتواند كه بالاتر رود (البته در واقع، حد و مرزى دارد امّا میل به بىنهایت دارد). این، همان استعدادهاى نخستین است كه خدا در نهاد این موجود نهاده است.
این بخش «مثبت» ایگرگها (y) است. این خطّ خلقت، قسمت «منفى» هم
1. قدرتى كه در ساخت و ساز این آدم به كار رفته، آنچنان بزرگ و عجیب است كه تنها خود خدا به سبب این خلقت فوقالعادهـ مىتوانست به خودش تبریك بگوید: فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.
دارد؛ یعنى همان پتانسیل مىتواند حركتى معكوس داشته باشد و در جهت «منفى» ایگرگها (y) سیر كند و به سمت پایین و پرتگاه سقوط بكند؛ اما چه اندازه سقوط كند و تا كجا بیفتد، آن هم، میل به «بىنهایت» دارد، و یعنى سقوط بشر، حد و حصر ندارد.
براى آنكه مطلب بالا بهتر تصور شود، یك سخن تاریخى را براى مثال مىآوریم؛ راویان حدیث و گزارشگران حوادث صدر اسلام نوشتهاند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)درباره امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «ضَربَةُ عَلىٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ، اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَین»؛(1) یك ضربه على در روز خندق، از عبادت انس و جن برتر است.
این حدیث را هم شیعه و هم سنى از رسولخدا(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند؛ یعنى ثواب یك ضربه شمشیر على(علیه السلام) به عمروبن عبدود، از عبادت تمام انسانهااز ابتداى تا پایان خلقتـ و نیز از عبادت تمام جنّیان(2) بیشتر و بالاتر است.
همه كارهاى نیكى را كه تمام انس و جنّ از آغاز تا پایان خلقتـ انجام مىدهند، با رایانه حساب كنید، سپس محاسبه كنید كه یك انسان در طول عمرش، چه مقدار مىتواند كار خوب انجام دهد. مىتواند در هر لحظه، یك یا
چندین كار شایسته انجام بدهد؛ با چشم و گوشش، با دست و پایش، با دل و
1. مجمع الزوائد، ص 216. در خصال صدوق، ص 580 به جاى «عبادة»، «اعمال الثقلین» آمده و در شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 19، ص 61، «اعمال امتى الى یوم القیامة» ثبت شده است.
2. موجوداتى كه نمىدانیم چگونه هستند و چه مقدار و چه عبادتهایى دارند. همین اندازه مىدانیم كه قرآن كریم درباره آنان در برخى سورهها سخن گفته است؛ از جمله: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ و فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.
زبانش؛ یعنى یك انسان مىتواند چندین كار خوب را در یك لحظه براى خود ثبت كند. آنگاه، همچو آدمى در طول عمرش، چه اندازه كار نیك مىتواند انجام بدهد؟ یك میلیارد انسان، در طول عمر خودشان چه اندازه كار نیك مىتوانند انجام بدهند؟ آنگاه، تمام انسانهایى كه در یك عصر زندگى مىكنند مثل زمان ما كه بیش از شش میلیارد نفر هستندـ چه مقدار كار خوب مىتوانند انجام بدهند؟ وانگهى، از ابتداى خلقت انسان تا روز قیامت، جمعیت انسانها چه اندازه است و چه مقدار كار نیك مىكنند؟ این را بر جمعیت جنها از آغاز خلقت آنان تا روز قیامت اضافه كنید. پس از آن، با محاسبههاى رایانهاى حاصل را به دست آورید تا ببینیم كه چقدر مىشود و پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره حاصل آن، چه فرموده است!
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: یك ضربه على(علیه السلام)، از همه اینها (حاصل جمع اعمال ثقلین، از ابتدا تا پایان خلقت) بالاتر و بیشتر است.
آیا حضرت، تعارف یا مبالغه مىكرد؟ حضرت امام خمینى(قدس سره) بر همین مطلب، چندین مرتبه تأكید فرمود كه آن یك ضربه، در یك لحظه بود؛ باقى عمر مبارك على(علیه السلام) چه مىشود؟ آیا باقى عمر ایشان بىارزش بود؟! فقط همان یك لحظه ارزش داشت؟!
على، همان على بود و در حال انجام هر كار و وظیفهاى، خدا را عبادت مىكرد. امروز و دیروزش، این لحظه و آن لحظهاش، صبح و شامش فرقى نداشت. او تمام عمرش در حال عبادت خدا بود. امیر مؤمنان، چه مقامى داشت!
یك ضربه او را حساب كنید؛ ضربهاى كه از عبادت ثقلین (تمام انسانها و
جنها، از آغاز تا انجام خلقت) برتر بود، كل عمرش چهقدر مىشود؟(1)
1. مولوى در مثنوى، به مناسبت این نبرد مولا، حدود ده صفحه در مدح مولا سروده است. در آن مثنوى گفته است كه «جمله على لله» است؛ یعنى جنگ و صلح او، امساك و عطاى او، حب و بغض او و... . هرچند كه بحث اندكى به درازا مىكشد، ارزش دارد كه سروده مولوى، در اینجا بیاید؛ از این رو ما گزیدهاى از آن را مىآوریم:
از على آموز اخلاص عمل *** شیر حق را دان مطهَّر از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت *** زود شمشیرى درآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على *** افتخار هر نبى و هر ولى
آن خدو زد بر رخى كه روى ماه *** سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن على *** كرد او اندر غزایش كاهلى
در شجاعت شیر ربّانیستى *** در مروّت خود كه داند كیستى
در مروّت ابر موسیّى به تیه *** كآمد از وى خوان و نان بىشبیه
اى على كه جمله عقل و دیدهاى *** شمهاى واگو از آنچه دیدهاى
تیغ حلمت جان ما را چاك كرد *** آب عِلمَت خاكِ ما را پاك كرد
باز گو! دانم كه این اسرار هُوست *** ز آنكه بىشمشیر كشتن كار اوست
باز گو! اى باز عرشِ خوش شكار *** تا چه دیدى این زمان از كردگار
چشم تو اِدراكِ غیب آموخته *** چشمهاى حاضران بر دوخته
راز بگشا اى علىّ مرتضى *** اى پس از سوء القضا، حسن القضا
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست *** یا بگویم آنچه بر من تافتست
از تو بر من تافت پنهان چون كنى *** بى زبان چون ماه پرتو مىزنى
چون تو «بابى» آن «مدینه علم» را *** چون شعاعى آفتاب حلم را
با زبانش اى باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما «له كفواً احد»
در محل قهر، این رحمت ز چیست *** اژدها را دست دادن، راه كیست
گفت من تیغ از پى حق مىزنم *** بنده حقّم، نه مأمور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا *** فعل من بر دین من باشد گواه
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب *** روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
چون درآمد در میان غیر خدا *** تیغ را اندر میان كردن سزا
تا اَحبّ لله آید نام من *** تا كه ابغض لله آید كام من
تا كه اعطا لله آید جود من *** تا كه اَمسَك لله آید بود من
بخل من لله، عطا لله و بس *** جمله للهام نِیَم من آنِ كس
و آنچه لله مىكنم، تقلید نیست *** نیست تخییل و گمان، جز دید نیست
بیش از این گفتن با خلق روى نیست *** بحر را گنجایش اندر جوى نیست
پَست مىگویم به اندازه عقول *** عیب نبود این بود كار رسول
این، یك نمونه بود تا انسان قدر خویش را بداند. نمونهاى بود كه انسان دریابد تا چه اندازه مىتواند با ارزش باشد؛ به گونهاى كه هم خودش از «مَلَك» پَرّان(1) و هم یك عملش از عبادت ثقلین، بالاتر شود. یك نفر اگر بخواهد كه راه قرب الاهى را پى بگیرد تا از بندگان ویژه خدا شود، راهى جز «بندگى خدا» وجود ندارد؛ «گفتا تو بندگى كن، كو بندهپرور آید».
تمام هنر على(علیه السلام)، بندگى خدا و اطاعت از او بود؛ همین و بس. مگر خود آن سرور، نمىفرمود كه إلهى! كَفى بی فَخْراً، اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَكَفى بِی عِزَّاً، اَنْ تَكُونَ لِی رَبَّا؛(2) یعنى معبودا! نهایت افتخار من این است كه بنده تو باشم و منتهاى عزّتم اینكه «ربّى» (مالكى) چون تو دارم.
همه مقامها، محصول بندگى خداست و نیل به آن مقامها، براى هر انسانى
1.
قدر تو بود افزون از ملائك *** تو قدر خود نمىدانى چه حاصل
2. این روایت در كتابهاى شیعه و سنى نقل شده است؛ البته هر دو گروه، با تفاوتهاى اندك آن را نقل كردهاند؛ از جمله این كه به جاى عبارت مانند: «كفانى»، «كفى بی» و «كَفى لی» آوردهاند. بحارالانوار، ج 74، ص 400:إلهى كفى بی عزاً ان اكون لك عبداً وكفى بی فخراً اَن تكون لی ربّا؛ انت كما احبّ، فاجعلنی كما تحبّ. خصال، صدوق، ص 420؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 255 و....
شاید كه حافظ از این مناجات حضرت امیر(علیه السلام) الهام گرفته است؛ آنجا كه سروده است:
كس در جهان ندارد، یك بنده همچو حافظ *** زیرا كه چون تو شاهى كس در جهان ندارد
مُیسّر است. ظرفیتها و استعدادها (تفاوتهاى فردى) یكسان نیست و همه نمىتوانند «على» بشوند؛ ولى به خودى خود چنان استعدادهایى در نهاد انسان نهفته است. هر فردى در این مسیر مىتواند كم یا زیادـ حركت كند. عكس آن هم، همینگونه است. اگر فردى، مؤمنى را بكشد، گویا همه مردم را كشته است؛ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا؛(1) با این وصف، اگر دو نفر را بكشد، چگونه؟ به یقین، جرمش دو برابر شده است. اگر صد نفر را بكشد، چگونه مىشود؟ دردناكتر آنكه، هزاران نفر بىگناه اعمّ از كودك، پیرزن، پیرمرد و جوانـ را با بمبهاى آتشزا یا بمبهاى شیمیایى و میكروبى در یك لحظه به شهادت برساند. در این صورت، چه گناه بزرگى مرتكب شده است! تا كجا سقوط مىكند؟!
وقتى حقیقت این است كه وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها(2)؛ اگر كسى پنج هزار نفر را در یك لحظه با بمب شیمیایى بكشد، چه مجازاتى دارد؟ مجازات یك نفر، عذاب ابدى جهنم بود؛ اكنون آیا مجازات
1. مائده، 32:مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیاها فَكَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمِیعاً وَلَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِی الأَْرْضِ لَمُسْرِفُونَ؛ به همین دلیل، بر بنىاسرائیل مقرر كردیم كه هر كس، انسانى را كه مرتكب قتل یا فسادى بر روى زمین نشدهـ بكشد، چنان است كه گویا همه انسانها را كشته است؛ و هرفردى انسانى را از مرگ رهایى بخشد، گویا همه مردم را زنده كرده است. و رسولان ما براى بنىاسرائیل، دلایل روشن آوردند؛ اما بسیارى از آنان، پس از آن بر روى زمین، تجاوز و اسراف كردند.
2. اقتباس از آیه 93 سوره نساء است: وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً؛ و هر كس، فرد باایمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه تا ابد در آن مىماند؛ و خدا بر او غضب مىكند و او را از رحمتش دور ساخته و عذاب عظیمى براى او آماده كرده است.
مجرمانى كه، هزاران و صدهزاران نفر را قتل عام كردهاند، قابل محاسبه است؟! از همه اینها بالاتر آنكه اگر فردى هشت سال بر سر مردم بىگناه آتش بریزد و با انواع سلاحهاى شیمیایى و میكروبى، هر نوع گرفتارى، زجر و بیمارى را براى آنان به بار آورد، چه مجازاتى دارد؟ گمان مىكنید كه پستتر از كسى كه این همه جرم و جنایت انجام داده باشد، هم وجود دارد؟ آرى، هست؛ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِین؛(1) پستتر از همه، منافقانند؛ إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَْسْفَلِ مِنَ النّار؛(2) از صدام پستتر، منافقانند. قرآن كریم مىفرماید خود دوزخیان هم در یك سطح نیستند؛ بلكه دركات و درجاتى دارند. پایینترین و بدترین جاى دوزخ، ویژه «منافقان» است.
پس بنا بر آنچه گفته شد، انسان مىتواند در قوس صعود تا «بىنهایت» عروج كند؛ همانگونه كه در مسیر نزول هم مىتواند به سمت «بىنهایت» سقوط كند. اسباب آن صعود و این سقوط، مجموعه امكانات و انرژىهایى است كه خدا در روح او ذخیره كرده و در ذات او قرار داده است؛ البته منظور از انرژى، نیرو و مانند آن، نیرو و انرژى فیزیكى (مفاهیم فیزیكى) نیست؛ بلكه این تعبیرها براى تشبیه معقول به محسوس است.
روح بشر، مىتواند آنچنان اوج بگیرد و صعود كند یا اینچنین سقوط كند و فرو افتد. با این وصف، اگرفردى بخواهد كه اوج بگیرد و بالا برود، پس چرا به او مىگویند كه «با نفس خود مبارزه كن»؟ پاسخ این است كه انرژىهایى (قوا و
1. تین، 5: پس او را به پایینترین مرحله، رساندیم.
2. نساء، 145: إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَْسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً؛ به یقین، منافقان در پایینترین دركات جهنمند؛ در حالى كه هرگز فردى (هیچ كس) آنان را از آنجا نجات نمىدهد.
استعدادهاى روحى) كه خدا در وجود انسان ذخیره كرده، دو سویه است. اگر جهتش به سوى بالا بود، صعود مىكند؛ ولى اگر جهتش به سوى پایین باشد، سقوط مىكند.
براى بیان معانى پیش گفته، یك مثال مادّى مىزنیم: اهل نظر مىدانند «انرژى»، جهت ندارد؛ ولى «نیرو» جهت دارد. نیرو وقتى كه فعالیت مىكند، منشأ اثر شده و كار از آن تولید مىشود و حركتى پدید مىآید كه «جهتدار» است. «انرژى» و «پتانسیل»، ممكن است وجود داشته باشد؛ اما بدون «جهت» و بىحركت است تا وقتى كه به كار تبدیل شود و با یك نیرویى به فعالیت بیفتد. در این صورت است كه «انرژى» نیز نمىتواند بدون «جهت» باشد.
نیروهاى روانى كه در باطن روح انسان نهاده شدهاند، وقتى كه در عالم دنیا و جهان تكلیفـ زمینه اختیارى پیدا مىكنند، مىتوانند آزادانه و با اختیار ـ نه ناآگاهانه و بىاختیار ـ حركت كنند و عملى را از سر فهم و شعور و با اراده خود انجام بدهند؛ این انرژىها را به كار و خدمت بگیرد و آنها را «جهتدار» كنند؛ در این صورت است كه انسان یا رو به خدا مىرود و عروج مىكند و یا به سمت دركات «اسفلالسافلین» سقوط مىكند.
راهبر در این صعود و سقوط نیز، خود انسان است؛ یعنى خودش در پرتو شناختى كه خداى متعال از راه عقل و وحىـ به او یاد مىدهد، جهتها را مىشناسد. عقل انسان تا حدودىـ مىتواند تشخیص دهد كه كدام جهت، سر برفراز دارد و كدام، رو در فرود؛ چه سمتى صعود و چه سویى سقوط است. آنجایى هم كه پاى عقل، لنگ است و دست اندیشه كوتاه، «وحى» تعیین جهت مىكند. مجموع «عقل و وحى»، چنان «شناختى» را در اختیار انسان مىگذارد كه بداند كدامجهت، سمت ترقى، تكامل و صعود است و كدام جهت، سوى تنزل و سقوط.
با این شرح و بیان، وقت آن است كه به اصل بحث برگردیم؛ یعنى پاسخ آن پرسش كه «با خود مبارزه كردن، یعنى چه؟»
وقتى مىگویند «با خود مبارزه كنید»؛ یعنى مبارزه با آن نیروهایى كه سر در آخور دارند؛ جهت آنها، به سوى پایین است. نیروهایى كه انسان را در پرتگاههایى مخوف رها كردهاند؛ به گونهاى كه تا «اسفلالسافلین» سقوط كند؛ وگرنه این «خود»، چیز دیگرى نیست كه انسان بر ضد او قیام كند.
از سوى دیگر، آن «نفسى» كه كرامتش مطلوب است و شرافتش شریف و عزتش را باید عزیز داشت، آن «خودى» است كه رو به بالا دارد و دل به قوس صعود بسته و سر بر آستان جانان نهاده است؛ به تعبیر برخى از بزرگان، یعنى «خود الاهى»؛ خودى كه خدایى شده است. آن «خودى» كه باید با آن مبارزه كرد، خودى مىباشد كه سر به پایین شده است و نگاهش فقط به آخور طبیعت است. باز به تعبیر بعضى از بزرگان، یعنى «خود حیوانى» یا «خود طبیعى»؛ باید این «خود» را رام و مسخر كرد.
توضیح بالا، به معناى وجود دو «خود» نیست؛ چون ما، دو «خود» نداریم؛ بلكه مجموعهاى انرژى در روح آدمى است. از سویى، بشر هم بیش از یك روح ندارد؛ ولى این مطلب به این وابسته است كه همین مجموعه انرژىِ نهفته در روح آدمى، سر به كجا داشته و رو به كجا نهاده باشد؛ نظر به بالا یا به پایین داشته باشد، رو به خدا برود و با خدا باشد یا رو به شیطان نهد و قرین او شود. اگر رو به خدا گردید، این «خود» شرافت مىیابد و این شرافت را باید حفظ كرد. كسى را نمىرسد و حق نداردـ كه به چنان «خودى» بىاحترامى كند. بىاحترامى كردن به چنین خودى، بىحرمتى كردن و مبارزه با خدا خواهد بود. در این باره
روایتهایى هست كه در آنها خداى متعال مىفرماید: «مَنِ اسْتَذَلَّ عَبدِیَ الْمُؤمِنَ، فَقَدْ بارَزَنی بِالْمُحارَبَة»؛ یعنى «كسى كه به مؤمنى بىاحترامى كند، به طور رسمى و علنى با من به مبارزه برخاسته است».(1) این حدیث را رسولخدا(صلى الله علیه وآله)از خداى عزّ و جلّ نقل فرموده است. و در برخى از روایتها ادامهاى دارد كه خداى متعال مىفرماید: «من زودتر از هر چیز و هر كار دیگر، به یارى دوستانم مىشتابم».(2)
این «عزّت» از كجا آمده است كه اهانت به او، در حكم اعلان جنگ با خداى یكتاست؟ از جانب همان «عزیز مقتدر» و از انتساب به خدا؛ یعنى همانفردى كه روى روح انسان به سوى اوست؛ یعنى از بندگى خدا؛ «لا عِزَّ كالطاعة» و «لا عِزَّ الاّ بالطّاعة»(3) (گفتا تو بندگى كن، كو بندهپرور آید).
بنده، باید بفهمد كه تمام هستى و نیرویش از اوست و باید براى «او» صرف شود. این همه نیرو و توانایى كه به او دادهاند، گزاف و بیهوده نیست؛ بلكه به او عطا شده تا در راه تكامل خویش به كار ببندد و صرف «تقرب به خدا» كند.
1. ر.ك: محمد بن یعقوب كلینى، كافى، ج 2، 354.
2. خداوند در شب معراج خطاب به رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) فرمود: یا محمدُ! مَنْ اَهانَ لی وَلیّاً، فَقَدْ بارَزَنی بِالْمُحارَبَةِ وَاَنَا اَسْرَعُ شَیء اِلى نُصْرَةِ اَوْلِیائی (همان، ج 2، ص 352). در روایت دیگر چنین آمده است: «مَنْ اَهانَ لِی وَلیّاً، فَقَدْ بارَزَنی بِالْمُحارَبَةِ وَ دَعانِی اِلَیْها» (همان، ج 1، ص 144، حدیث 6).
3. آمدى، غرر و درر، ج 6، ص 349 و 393. و نیز عن النبىّ(صلى الله علیه وآله) قال: یقول الله: «اَنا الْعَزیزُ، فَمَنْ اَرادَ اَنْ یُعَزَّ، فَلْیُطِعِ الْعَزیزَ» كند؛ عزیز به تمام معنا، منم؛ پس هر كس مىخواهد كه صاحب عزّت شود، باید از عزیز اطاعت كند. وعن امیرالمؤمنین(علیه السلام) انّه قال: لَیس على الأَرْضِ اَكْرَمُ عَلى اللهِ سُبْحانَه، مِنَ النَّفْسِ الْمُطیعَةِ لاَِمْرِهِ؛ نزد خدا بر روى زمین، با شرافتتر از نفسى كه فرمانبردار او باشد، نیست. (همان)؛ همچنین فرمود: «مَنْ كَثُرَتْ طاعَتُهُ، كَثُرَتْ كَرامَتُهُ» (آمدى، غرر و درر، ج 5، ص 431).
سرمایهاى است كه خدا در اختیار انسان گذاشته تا با آن، تجارت كند و از عذاب الیم جان سالم به در ببَرد: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم؛(1)خداوند به زبان ما سخن گفته است كه ما بفهمیم.
إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْر؛(2) انسانى كه دائم در حال زیان است؛ یعنى آنكه سر به پایین دارد. إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات؛(3) مگر آنان كه نظر به بالا دارند؛ به خدا ایمان آوردهاند و براى او كار مىكنند. چنین انسانهایى، هیچ گاه ضرر نمىكنند. آنان كه هیچگاه توجّهشان به خدا نیست و در مقام بندگى او نیستند و نیروهاى خویش را صَرف بندگى خدا نمىكنند، ضرر مىبینند.
همه كسانى كه اهل ایمان و عمل صالح نباشند، در خسرانند و سرمایه خویش را به بهاى ناچیزى (ثمن بخس) باختهاند؛ یعنى به جاى نیروهایى كه صرف كردهاند، چیزى (سودى) نصیبشان نمىشود (شادى جهانگیرى، غم لشكر نمىارزد). البته ضررها نیز با هم فرق دارد: بعضى خیلى ضرر مىكنند؛ بعضى، خاسرند و عدهاى «اخسرین» هستند.
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمالا(4)؛ یعنى مىخواهید به شما بگویم كه ورشكستهترینها و زیانبارترینها كیانند؟ كسانى بیشتر از همه ضرر مىبینند كه توان خود را صرف لذتهاى دنیا مىكنند؛ در حالى كه مىپندارند كارشان درست است و هر چه آنان مىكنند، شیرین بُوَد!
گاهى یك شخص اشتباهى مىكند و سپس مىفهمد كه خطا كرده است؛ ولى
1. صف، 10 ـ 11: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
2. عصر، 2.
3. عصر، 3.
4. كهف، 103.
گاهى، در یك راه نادرست گام مىنهد و تمام نیروهاى خود را در آن راه صرف مىكند؛ با این حال، خیلى هم به خود مىنازد و مىگوید كه كار من نظیر ندارد؛ عمل من، نیكوست. اینگونه افراد، «اخسرین» هستند؛ زیرا ورم كرده را چاق پنداشتهاند.
نكته قابل تأمل اینكه طرفداران پندار یاد شده، چرا چنین شدهاند؟ پاسخ این پرسش را خالق این مخلوق بیان فرموده است: وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ * وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون؛(1) شیطان، آنان را فریب داده و از راه حق، منحرفشان كرده است. اینان، هدف را گم كردهاند؛ ولى خیال مىكنند كه در صراط مستقیم گام برمىدارند. به پندار خویش، بهترین كارها را انجام مىدهند و گمان مىكنند كه رهیافتگان حقیقى، هم ایشانند: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا؛(2) وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون.(3)
افراد یاد شده، بیچاره و سیهروزند. اگر كسى اشتباه كند و بفهمد كه به خطا مىرود و سرانجام پشیمان شود، امید آن مىرود كه یك روز برگردد و گذشته را
1. زخرف، 36 و 37: و هر كس از یاد خدا روى گرداند، شیطان را به سراغ او مىفرستیم؛ پس از این شیطانـ همیشه همراه و همدم او خواهد بود. و آنان (شیاطین) این گروه را از راه خداـ باز مىدارند؛ در حالى كه خودشان گمان مىكنند كه رهیافتگان و هدایتشدگان حقیقى، اینانند.
2. به آیه «104» از سوره كهف اشاره دارد كه درپاسخ آیه قبل آمده است. در این دو آیه مىفرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً، یعنى آیا به شما خبر دهیم كه زیانكارترین مردم در كارها و خسارت دیدهترینشانـ چه كسانى هستند؟ آنان كه در دنیا، هدف را گم كردهاند و بیهوده سعى مىكنند؛ ولى خیال مىكنند كه عملى نیكو انجام مىدهند!
3. به آیه 37 زخرف اشاره دارد.
جبران كند؛ ولى اگر فردى راه خطا بپیماید و خیال كند كه راه راست و درست همین است، خیرخواهى هیچ راهبرى را باور نمىكند و خیال برگشتن در قاموس او نمىگنجد؛ بلكه با شتابى كه روزبهروز بیشتر و سریعتر مىشود، به سوى «خسران» و زیانبارى مىرود. اینان، «اَخسرین» هستند. این افراد افزون بر اینكه از نفسشان پیروى مىكنند، چنان از آن فریب خوردهاند كه جهت بالا و پایین را با هم اشتباه كردهاند؛ در حالى كه رو به پایین مىروند، گمان مىكنند كه رو به بالا مىروند؛ مانند آدمى كه به دور خودش مىچرخد و سرش گیج مىرود، نمىفهمد كه به كدام سمت حركت مىكند، نمىداند كه او چرخ مىخورد یا اتاق دور سر او مىگردد!
«اَخسرین» هم، گیج شدهاند كه فریب شیطان را مىخورند. نخست نمىفهمند كه به كدامین جهت مىروند؛ بعد كارشان به جایى مىرسد كه هنگام سقوط تصور مىكنند رو به بالا مىروند!(1) خیلى هم به خود مىبالند و به راه خویش ادامه مىدهند و مىگویند كه تنها ما از راهیافتگانیم: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون؛ ولى در حقیقت، اینان از همه گمراهترند. تمام این بدبختىها و كجروىها، به سبب طغیان و تقصیر آدمى است.
همین انسان مىتواند راه حق را بشناسد؛ البته به شرط آنكه در پى انبیا راه بیفتد(2) و طوق بندگى خدا را به گردن بیندازد. اگر بر هواى نفس خود ـ یعنى نفس شیطانى كه سر به پایین دارد ـ پا بنهد، آنچنان اوج مىگیرد كه تمام عالم (ملك و
1. مانند معتادانى كه مواد توهمزا استعمال مىكنند.
2.
قطع این مرحله بىهمرهى خضر مكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى
ملكوت) مسخّر او مىشوند و به تسخیرش درمىآیند. «یك قدم بر خویش نِهْ، به افلاك رو»؛ آن گاه، مىتواند خود را مفتخر به این خطاب ببیند كه «یَابْنَ آدمَ! اَنا حَىٌّ لا یَمُوتُ، اَطِعْنی فیما اَمَرتُكَ حَتّى اَجْعَلكَ حَیّاً لا تَمُوتُ. یَا ابنَ آدَمَ! اَنَا اَقُولُ لِلشَّیءِ كُنْ، فَیَكُونُ؛ اَطِعْنی فیما اَمَرْتُكَ، اَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُون؛(1)یعنى هرچه اراده بكند و بخواهد، به اذن اللهـ همان خواهد شد و البتّه خداى حكیم و رحیم، به كار قبیح اذن نمىدهد.
این ترقى و صعود انسان، آن هم نزول و سقوطش؛ این راه و آنهم چاه. اى آدمزاده! این گوى و این میدان، بیا و تو نیز قهرمان این میدان باش. انتخاب كن و بالا برو.(2)
انبیا آمدند كه به ما شناخت بدهند و راه را به ما بنمایند؛ جهت صعود را از سمت نزول و سقوط مشخص كنند تا هر كه هدایت مىشود یا ضلالت مىیابد، از روى برهان و عرفان باشد. در این میسر انتخاب با ما است؛ اما تنها با انتخاب ما كار تمام نمىشود و كمك خدا نیز لازم است.
اگر تنها به انتخاب ما بود رشد و صعود امكانپذیر نبود؛ مگر با این پاى لنگ مىتوان عرصه ملك و ملكوت را طى كرد. هرگز بدون لطف لطیف، راه به جایى نخواهیم برد؛ از این رو به دنبال انتخاب ما، عنایات خداوندى است؛ یعنى ما به
1. میرزا حسین نورى مستدرك الوسائل، ج 11، ص 258 ـ 259. در كتابهاى دیگرى نیز این حدیث قدسى آمده است؛ از جمله با اندكى اختلاف در بحارالانوار، ج 102، ص 165 و شجرةالطوبى، ج 1، ص 33، چنین آمده است: «عَبدی! اَطِعْنی حَتّى اَجْعَلكَ مِثْلِی به اَقْوُلُ لِلشَّیءِ كُنْ فَیَكُونْ؛ تَقُولُ لِلشَّیءِ كُنْ، فَیَكُونُ».
2.
طیران مرغ دیدى تو ز پایبند شهوت *** به در آى تا ببینى طیران آدمیت
رسد آدمى به جایى كه بجز خدا نبیند *** بنگر كه تا چه حد است مقام آدمیت
سوى خدا رو كنیم تا او براى ما آغوش بگشاید. خداى متعال مىفرماید: «مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبراً، تَقَرَّبْتُ اِلَیهِ ذِراعاً؛ وَمَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ ذِراعاً، تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ باعاً؛ وَمَنْ اَتانی مَشیاً، أتَیْتُهُ هَرْوَلَة»؛(1) «كسى كه یك وجب به سوى من بیاید، یك زراع (=نیم متر) به استقبالش مىروم؛ و كسى كه یك ذراع به من نزدیك شود، یك باع (= یك متر) به سوى او مىآیم؛ و فردى كه قدمزنان به سوى من آید، هرولهكنان به استقبالش مىآیم».
اندكى به سوى خدا بیا تا ببینى كه خدا چه اندازه تو را یارى مىكند؛ ببین كه چه نورانیّت و صفاى دلى در تو پدید مىآید و چه آرامش خاطرى به دست مىآورى. برعكس، هرچه تعلق خاطر انسان به دنیا، زر، زیور و مقام آن بیشتر شود، به همان اندازه اضطراب و ناآرامىهاى او هم افزونتر مىشود. وانگهى این فقدان آرامش، در دنیاست؛ ولى لَعَذابُ الآْخِرَةِ أَشَد؛(2) وَلَعَذابُ الآْخِرَةِ أَخْزى.(3) عذاب آخرت؛ شدیدتر، رسوا كنندهتر، سختتر، طولانىتر و خواركنندهتر است.
كوتاه سخن این كه منظور از مبارزه با نفس، این نیست كه انسان، موجود بدى است و باید با آن به مبارزه برخاست؛ آنگونه كه برخى فیلسوفان بدبین بهویژه در این زمینههاـ سخنها گفتهاند یا آنچنان كه بعضى از فرقههاى مسیحیت
1. میرزا حسین نورى، مستدرك الوسائل، ج 5، ص 298؛ عوالى الئالى، ج 1، ص 56 و ج 4، ص 116؛ صحیح بخارى، جزء 8، ص 171؛ امام خمینى، مصباح الهدایه، ص 51 (با اندكى اختلاف).
2. اشاره به آیه 127 طه: وَكَذلِكَ نَجزی مَنْ اَسرَفَ وَلَمْ یُومِنْ بِایاتِ رَبِّهِ، وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ اَشَدُّ وَاَبْقى.
3. اشاره به آیه 16 فصلت: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیّام نَحِسات لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلَعَذابُ الآْخِرَةِ أَخْزى وَهُمْ لا یُنْصَرُونَ.
تعلیم مىدهند كه انسان، ذاتاً گناهكار است. بر خلاف این پندارها، اسلام این اتهام به انسان را نمىپذیرد و مىفرماید: كُلُّ مَولُود یُولَدَ عَلَى الفِطرَةِ وَاِنَّما اَبَواهُ یُهَوِّدانه اَوْ یُنَصِّرانه.(1) هر نوزادى بر فطرت پاك خدایى متولد مىشود؛ و پس از تولد است كه پدر و مادرش آن نوزاد را به چپ و راست مىبرند.
انسان، ذاتاً داراى استعدادهایى است كه مىتواند او را به بسیارى از كمالات برساند. او در ذات خود هیچ عیبى ندارد. ممكن است كه تمایلاتى در او باشد؛ ولى این تمایلات، ابزار كار است. تا تمایل از هر دو جهت نباشد، انتخاب معنا ندارد. باید تمایل به بالا و پایین، به فراز و فرود، به صعود و سقوط باشد تا انسان بتواند برگزیند و با این گزینش، ارزش خویش را جلوه دهد. اگر انسان تنها به یك طرف میل داشت، «انتخاب» ارزشى نداشت.(2) به همین دلیل وجود دو گرایش و گزینش است كه انسان آنقدر صعود مىكند و بر اوج مىنشیند كه فرشتگان خدا باید خادم او بشوند و مىشوند.
1. محمد بن یعقوب كلینى، كافى، ج 6، ص 13 و شیخ صدوق، توحید، ص 330.
حضرت آیتالله العظمى بهجت حفظه الحفیظـ مىفرمودند: معناى این حدیث نبوى، این است كه هر مولودى، بر دین «اسلام» زاده مىشود؛ به دلیل قسمت دوم جمله كه یهودى و نصرانى را مقابل «فطرت» قرار داده است. وقتى از آن سه دین معروف، دوتا كنار رفت، تنها دینى كه مولود بر طبق آن متولد مىشود، اسلام است؛ ولى برخى پدر و مادرها، فرزندان را از اسلام منحرف مىكنند.
2. اختیار آمد عبادت را نمك *** ورنه مىگردد به ناخواه این فلك
گردش او آن را نه اجر و نه عقاب *** كه اختیار آمد هنر وقت حساب
جمله عالم، خود مُسبّح آمدند *** نیست آن تسبیح جبرى، مزدمند
زانكه «كَرَّمنا» شد آدم ز اختیار *** نیم زنبور عسل شد نیم مار
مؤمنان كان عسل زنبوروار *** كافران خود كان زهرى همچو مار
خدا همین فرشتگان را كه عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون(1) هستند، در دنیا به خدمت بندگانش مىفرستد؛ در حالى كه مىگویند: نَحْنُ أَوْلِیاؤُكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا.(2) در آخرت هم فرشتگان نگهبان بهشت به استقبالشان مىآیند و خیر مقدمگویان به آنان سلام و خوشآمد مىگویند: وَقالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِین؛(3) فرشتگان در آخرت نیز، اینگونه در خدمت انسان هستند تا هر كارى دارد، با افتخار انجام دهند.
اگر در انسان هم ـ مانند ملائكه ـ تنها میل به عبادت وجود داشت، هرگز به این مقام با ارزش نمىرسید. آن ارزش، به این دلیل است كه تمایل دو طرفه در وجود او تحقق دارد و انتخاب، با خود انسان است. در چنین جایى هم تمایل به صعود و هم میل به سقوط وجود دارد؛ یعنى در یك میدان، با دو جاذبه متضاد قرار گرفته است كه این به سوى خود و آن به سمت خویش مىكشد. اولیاى خدا و فرشتگان، او را به سوى خدا مىكشند و شیاطین هم او را به سوى خود فرو مىآورند.
قرآن كریم مىفرماید: مَثَل كسى كه به سوى شیطان مىرود، مانند فردى
1. انبیاء، 26 و 27: فرشتگان، بندگان شایسته اویند. هرگز در سخن بر او پیشى نمىگیرند و پیوسته به فرمان او عمل مىكنند.
2. فصلت، 31: نَحْنُ أَوْلِیاؤُكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الآْخِرَةِ وَلَكُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ؛ ما، یاران و مددكاران شما در دنیا و آخرت هستیم؛ و هرچه دلتان بخواهد، براى شما در بهشت فراهم است و هرچه طلب كنید، برآید.
3. زمر، 73: وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتّى إِذا جاؤُوها وَفُتِحَتْ أَبْوابُها وَقالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ؛ و كسانى كه تقواى الاهى پیشه كردند، گروه گروه به سوى بهشت راهنمایى مىشوند؛ هنگامى كه به آنجا مىرسند، درهاى بهشت را بر رویشان گشوده و نگهبانان به آنان مىگویند: «سلام بر شما! بفرمایید داخل بهشت و تا ابد بمانید؛ این نعمتهاى بهشتى، گوارایتان باد»!
است كه در بیابان راه را گم كرده باشد: فِی الأَْرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَه،(1) از یك سو، عدهاى او را به سمت خود مىخوانند، كه بیا! از سوى دیگر، شیطانها و دیوها، جرسجنبان بانگ برمىدارند كه پیش ما بیا؛ راه تو و كمال تو این است و بس. سرانجام، انسان یكى از این دو راه را برمىگزیند؛ یا دست به درجات صعود زده و بالا مىرود الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرفَعُهـ یا پاى در دركات سقوط برده و فرو مىافتد و تا «اسفل سافلین» فرو مىغلطد.
بنابراین، «مبارزه با نفس» هرگز به این معنا نیست كه خداوند موجود بدذاتى را آفریده است و باید شب و روز با او جنگید و وى را كشت؛ بلكه مبارزه با نفس، یعنى مبارزه با خودخواهى و خودپرستى كه جانشین خداپرستى شده است. مبارزه با آن «خود حیوانى» كه انسان را از اوج صعود تا قعر سقوط فرو مىكشد؛ یعنى قیام بر ضد این سرسختترین دشمن داخلى نفس. امام خمینى(قدس سره)، مراقبه و محاسبه در این زمینه و تشخیص خودخواهى از خداخواهى را یكى از منازل سالكان مىدانست.
بعضى از بستگان حضرت امام، خاطرات واپسین روز حیات ایشان را اینگونه
1. انعام، 71: قُلْ أَنَدْعُوا مِنْ دُونِ اللهِ ما لا یَنْفَعُنا وَلا یَضُرُّنا وَنُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللهُ كَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الأَْرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللهِ هُوَ الْهُدى وَأُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ؛ بگو: «آیا غیر از خدا، چیزى را بخواهیم و عبادت كنیمـ كه سود و زیانى به حال ما ندارد؛ و به این ترتیبـ به عقب برگردیم، بعد از آنكه خدا ما را هدایت كرده است؟! همانندفردى كه به دلیل وسوسههاى شیطان، در روى زمین راه را گم كرده و سرگردان مانده است؛ در حالى كه یارانى دارد كه او را به هدایت دعوت مىكنند و مىگویند:ـ به سوى ما بیا!» بگو: «تنها هدایت خدا، هدایت واقعى است و ما دستور داریم كه تسلیم پروردگار (مالك) جهانیان باشیم».
گفتند: عصر همان روز (ارتحال) امام فرمود: به تمام اهل خانواده بگویید كه جمع شوند! همسر ایشان، فرزندان و نوهها كه آنجا حضور داشتند، اطراف تخت وى حلقه زدند و اطراف او جمع شدند. امام به زحمت چشم خود را باز كرد. سخن گفتن برایش خیلى دشوار بود. اهلبیت خود را مخاطب قرار داد و فرمود: «یك جمله وصیت براى شما دارم». همه چشمها خیره و گوشها تیز شده بودند كه امام در لحظههاى واپسین عمر و با این روز و حال، چه وصیتى دارد؟! امام گفت: «وصیت من به شما این است كه بكوشید نافرمانى خدا نكنید!» بعد فرمود: «بروید؛ من خستهام و مىخواهم بخوابم».
پارچه را روى صورتش كشید؛ خوابید و دیگر چیزى نگفت. هنگام نماز مغرب و عشا ایشان را صدا زدند. او به نماز اوّل وقت مقیّد بود. احساس كردم كه فقط، انگشتان و لبهایش اندكى حركت مىكنند؛ با اشاره انگشتانش، ركوع و سجود مىكرد و با حركت لبانش، نماز پایانى را خواند.
این چه شخصیتى دارد و چه روحى است كه در واپسین لحظههاى عمر، توجّهش فقط به خدا و انجام وظیفه است و بس. بهترین سرمایه و هدیهاى كه براى فرزندان خویش بر جا مىگذارد، این است كه «نافرمانى خدا و گناه نكنید».
تأكید و تكیه كلامش در تمام عمر، این بود كه خدا از او چه خواسته است؛ مىكوشید آن را انجام دهد تا به تكلیف عمل كرده باشد.
در اوایل جوانى، امام را ندیده بودیم؛ ولى در حدود سى و پنج سال از نزدیك ایشان را درك كردیم. از همان روز اوّل در سال 1331شـ كه به قم آمدم، در درس ایشان شركت كردم. پس از تبعید او، كم و بیش با وى در ارتباط بودم. پس از مراجعت ایشان، بارها به خدمتش مشرف مىشدم. از نزدیك، غرق تماشاى
حركات، درسها و بحثها، معاشرتها و منشهاى او بودم. با این وصف، هرگز در زندگى او، لحظهاى را به یاد ندارم كه ایشان به فكر منافع دنیوى خود باشد؛ درباره چیزى فكر بكند یا مطلبى بگوید یا نكتهاى بنویسد كه انگیزهاش از این گفتن و شنیدن و نوشتنـ جلب منفعت دنیوى براى خویش باشد. گویا كه در مغز این مرد، جز اطاعت خدا و خدمت به بندگان خدا، چیز دیگرى نمىگذشت. من جز اطاعت حق و خدمت به خلق، چیز دیگرى از این مرد سراغ ندارم. او دریاى متلاطمى بود؛ ولى آرام و بىكرانه!(1)
1. شاگردان شاهد او مىدانند؛ اما براى اطلاع دیگران و نیز در ادامه سخن حضرت استاد مد ظلّه العالىـ مطلب ذیل را به نقل از مؤلف محترم، چهل مقاله، آیت الله رضا استادى كه یكى از شاگردان قدیمى امام است، مىآوریم. او مىگوید: «صبحگاهى كه در آغاز نهضت، دشمن بىدین، امام را با یك دنیا شتاب و وحشت با ماشین به تهران مىبرد، با ساعاتى كه پس از پانزده سال تبعید با هواپیما به ایران برگشت، در حالش هیچ تفاوتى نداشت. فرمود: «آنجا آنها ترسیدند و من نترسیدم» و اینجا هم، شب، نافله خود را خواند و قدرى استراحت نمود».
وضویى كه در بیابانهاى بین كویت و عراق گرفت و تصویرش موجود است كه همراه چند نفر از شیفتگانش نماز خواند، با نمازى كه در جماران خواند و چند نفر از رؤساى جمهور و سران كشورها مأموم او بودند و یا نماز آخرش در بیمارستان، یكسان بود؛ مانند سایر نمازها اینجا، این نكته را مخفى نگذاریم كه بهتازگى، یك سىدى به نام «مستر...» ایران، به عنوان «طنز» به بازار آمده است كه گذشته از دیگر سخنانش، به امام هم تعریضى زده است و ـ به این بهانه، دانسته یا ندانسته، به مراجع بزرگ نیز تعریض زده ـ یك نماز بىوضو را در مسیر تبعید به امام مىچسباند و مىگوید: «اینگونه نیست كه اینها مىگویند. آن یك نماز بىوضو، به درد امام خورد!» این تهمت است. امام نماز بىوضو نخواند؛ تصویرش هست كه وضو گرفته است.
قیافه او، روزى كه در فیضیه بر ضد شاه صحبت مىكرد، با قیافهاش در بهشت زهرا در میان آن همه جمعیتـ با قیافهاش در كلاس درس مسجد سلماسى قم و مسجد شیخ انصارى نجف، یكى بود.
امام، از همان ایامى كه به تحصیل مشغول بود، به مطالعه كتابهاى سیاسى هم علاقه داشت و از تجربههاى سیاستمداران اسلاممدار نیز كه در رأس آنان مرحوم شهید آیت الله سید حسن مدرس(رحمه الله) بود، استفاده مىكرد. او با آیتالله مدرس ارتباط داشت. ایشان، از قم به تهران مىرفت و به عنوان تماشاگرـ در مجلس شوراى ملى شركت مىكرد و به نطقهاى شهید مدرس گوش مىداد. امام به شیوههاى برخورد سیاسى شهید مدرس توجّهى خاص مىكرد و از او سرمشق مىگرفت. این منش، تجربهها و مطالعات سیاسى در كنار آن بینش اسلامى و فراست خدادادى، بینش و بصیرت فوقالعاده ویژهاى به امام خمینى بخشیده بود. شخص مورد اعتمادى از قول امام نقل مىكرد كه ایشان مىفرمود: «هرفردى بیاید و یك جمله با من حرف بزند، نیّتش را تا آخر مىخوانم».
بعضى افراد وقتى كه مىخواهند سخن بگویند، ساعتها مقدمه مىچینند و با تكیه بر تجارب روانشناسى مطالب خود را دستهبندى مىكنند تا مخاطب را براى پذیرش پیشنهاد خود آماده سازند. اینان شیوههاى علمى را به كار مىگیرند و گاهى ده دقیقه هم صحبت مىكنند؛ با این حال، مخاطب متوجّه نمىشود كه در پى چه چیزى هستند و منظورشان از این همه ساخت و ساز جملهها، الفاظ، و مقدمهچینى، چیست؛ ولى همین اشخاص به اصطلاح متخصص با تمام مهارتشانـ یك جمله كه مىگفتند، امام فورى متوجّه مىشد كه دنبال چه هستند. امام در این موارد آنقدر زیرك و هوشمند بود كه قابل وصف نیست و نیازى هم به ذكر نمونه و مصداق ندارد؛ البته بنده نیز در تمام اوقات در محضر ایشان حضور نداشتم تا همه موارد را بگویم؛ ولى با توفیق بیش از سه دهه شرفیابى خدمت
ایشان دریافتم كه وى، بصیرت و نورانیّت و فراستى داشت كه به آسانى فریب نمىخورد.
امام از چهره و سخن گفتن اشخاص، به اسرارشان پى مىبرد؛ یعنى همین كه لب به سخن باز مىكردند، او همه چیز را مىفهمید. وى مىدانست كه اینان در چه عالمى سیر مىكنند، تصورشان چیست و دنبال چه چیزى به اینجا آمدهاند. به همین دلیل، پاسخ مناسب را براى آنها بیان مىكرد. گاهى پس از حرفزدن فردى، امام مجلس را با سكوت اداره مىكرد؛ به گونهاى كه شخص مقابل، درمانده و حیران مىشد و با تمام مهارتهایى كه داشت و به كار مىگرفت، آخر نمىفهمید كه امام موافق است یا مخالف و چه عكسالعملى نشان خواهد داد؟!
امام در برخورد با این افراد، آنچنان ماهرانه عمل مىكرد كه دهان متخصصان باز مىماند و فكرشان حیران مىشد. افزون بر اینكه فریب نمىخورد؛ در پاسخ به افراد هم، تنها در پى رضاى خدا بود و انجام وظیفه؛ چه طرف مقابل، خوشحال بشود و لبخند بزند یا بد حال گردد، چهره درهم كشد و برنجد.
پس از فوت آیتالله بروجردى(رحمه الله) مسأله انجمنهاى ایالتى و ولایتى،(1) در سال 1341 ه.ش پیش آمد. حضرت امام(قدس سره) كه از زمان جوانى غیر از درسهاى
1. این لایحه در 16 مهر 1341 در هیأت دولت وقت به تصویب رسید كه به موجب آن واژه «اسلام» از شرایط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف گردید. همچنین انتخاب شوندگان به جاى آن كه مراسم تحلیف را با قرآن به جاى آورند، این كار را با كتاب آسمانى انجام مىدادند كه این طرح خشم امام خمینى(قدس سره) و سایر علما را برانگیخت.
معمول و رسمى حوزه و كارهاى علمىـ به مسائل سیاسى علاقه داشت، حضور در فعالیت سیاسى و آگاهى از سیاست را وظیفه خود مىدانست. در آن ایام، ایشان یك «فقیه بزرگ» و یك «سیاستمدار» مشهور و بزرگ به شمار مىآمد. ایشان چون چهل سال یا بیشتر بر جریانهاى روز نظارت داشت، از زیر و بم آنها آگاه بود.
در این موقعیت (ارتحال آیتالله بروجردى)، دولت قصد داشت كه لشكر انگیزد و خون اسلام را بریزد؛ اما غافل از این بود كه امام و امت، بر او مىتازند و بنیانش را برمىاندازند. كارگزاران رژیم، كارهایى را آغاز كردند كه در زمان آیت الله بروجردى نمىتوانستند انجام دهند. آنان خیال مىكردند كه پس از آن مرحوم، قدرتى وجود ندارد كه مانع اجراى مقاصد شوم دولت شود؛ به همین دلیل دولتیان از گوشهاى دیگر، سعى بىصفایى را آغاز كردند تا «مرجعیت» را از «قم» به «نجف» منتقل كنند.
آنان ترویج و ترسیم خط انتقال «مرجعیت» را آغاز كردند. رسانههاى گروهى و وسایل ارتباط جمعى كه تحت كنترل و در مواردى ریزهخوار دستگاه حاكم بودند، مراجع نجف را معرفى مىكردند. همه این تیر در تاریكى زدنها، به این دلیل بود كه دولت بر مدار پندار و موج خیال، سیرى را آغاز كرده بود؛ زیرا گمان كرده بودند كه پس از مرحوم بروجردى، فردى در قم نیست تا بتواند در برابر دستگاه سلطنت قد برافرازد. به همین سبب، براى آزمایش این اندیشه خطا، نخست مسأله انجمنهاى ایالتى و ولایتى را طرح كرد. در سایه، بطن و متن این طرح، مسائلى را گنجانیدند كه اشخاص معمولى و ساده متوجّه آن نمىشدند. افراد عادى نمىدانستند كه مسأله و مقصود چیست و مقصد كجاست؛ ولى حضرت امام با كیاست، فراست و هوشمندى ویژه خود دریافت كه این، آغاز یك فرجامِ بسیار خطرناك بر ضد اسلام است.
یكى از مسائلى كه در طرح گنجانیده بودند، افزودن تغییرات ناروا در قانون انتخابات بود؛ براى مثال قید «مسلمان بودن» را از شرایط نماینده شدن حذف كرده بودند. تغییر دیگرشان این بود كه به جاى سوگند به كلامالله مجید، باید به كتاب آسمانى قسم خورده شود.
هدف آن تغییرها این بود كه «اسلام» را از «رسمیّت» بیندازند و آن را در ردیف دیگر ادیان قرار دهند. سوگند یاد كردن به «قرآن» را با سوگند یاد كردن به هر كتاب آسمانى دیگر مساوى مىكردند. این شیطنتها، نظر امامِ نظارهگر و نكتهدان را جلب كه این «لایحه»، نطفه و نقطه آغاز یك توطئه عظیم و خبیث بر ضد اسلام است. وقتى كه آغازش این باشد، به یقین خطرهاى بزرگترى به دنبال دارد؛ به همین دلیل، امام از همان وقت با كمال قاطعیت و بدون وحشت از قلیل بودن همراهان، پا به عرصه مبارزه گذاشت؛ مبارزاتى در جهت عقب راندن دولت و لغو آن «لایحه» كه مدتها طول كشید تا ثمر بخشید.
دولت كه از راه تصویب نامه یاد شده، طرفى نبسته و راه به جایى نبرده بود و با بیدارىِ دیدهبانى چون امام، مجبور به عقبنشینى شده بود؛ اینبار نغمهاى دیگر ساز كرد؛ دولت در پى این عقبنشینى (لغو لایحه قبلى)، موضوع «لوایح ششگانه و رفراندم»(1) و به اصطلاحـ انقلاب سفید را مطرح كرد. در این مرحله، شخص شاه «غضباناً» به میدان مبارزه با اسلام و روحانیت آمد. اینبار، خود شاه
1. دو ماه پس از توطئه مذكور در دى ماه 1341 این موضوع مطرح شد و انقلاب سفید با شش اصل اعلام گردید كه اصولى به آن افزوده شد تا به نوزده اصل رسید. این مسأله مخالفت امام و علما را برانگیخت و در پى آن رژیم شاه در فیضیه قم جنایات وحشیانهاى مرتكب شد و امام در سیزدهم خرداد 1342 سخنرانى معروف خود را در این مدرسه ایراد فرمود.
به طور رسمى «انقلاب سفید» را مطرح كرد و خودش آن مواد ششگانه را كه بعد هم، موادش از شش گذشت، به رفراندم گذاشت.
حضرت امام خمینى(قدس سره) از ابتدا مىدانست و آن روز هم دیده بود كه ریشه هر فتنه و فسادى كه برخاسته است، خود شاه بوده و خواهد بود. وقتى كه درونمایه شاه، از او بیرون تراوید؛ یعنى شاه بر ضد مقدسات به پا خاست، ایستاد و لشكر هم آراست؛ حضرت امام نیز، قد برافراشت. ایشان، شخص شاه را هدف قرار داد و آن اعلامیه تاریخى و معروف (شاه دوستى یعنى چه؟) را صادر كرد. وى، شاه را «اُمُّ الخَبائث» و منشأ مفاسد مىدانست. براى آگاهى از اوضاع آن زمانه و این زمینه، بخشى از آن اعلامیه امام را در ذیل مىآوریم:
«... اینان با شعار «شاهدوستى» به مقدسات مذهبى اهانت مىكنند. «شاهدوستى» یعنى غارتگرى، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمانان و تجاوز به مراكز علم و دانش. «شاهدوستى» یعنى ضربهزدن به پیكر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانههاى اسلام و محو آثار «اسلامیّت»؛ «شاهدوستى» یعنى كوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت.
حضرات آقایان توجّه دارند، اصول اسلام در خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است؛ با این احتمال، تقیه حرام است؛ و اظهار حقایق، واجب؛ «ولو بَلَغَ ما بَلَغَ».
اكنون كه مرجع [دادگاه] صلاحیتدارى براى شكایت در ایران نیست و اداره این مملكت، به طور جنونآمیزى در جریان است؛ من به نام «ملت» آقاى [اسدالله] علم (نخستوزیر) را استیضاح
مىكنم با چه مجوز قانونى در دو ماه قبلـ به بازار تهران حمله كردید؟ با چه مجوزى جمع كثیرى را به حبس مىبرند؟ با چه مجوزى، بودجه مملكت را خرج رفراندم معلومالحال كردید؟ در صورتى كه رفراندم از شخص شاه بود، با چه مجوز مأمورین دولت را كه از بودجه ملت حقوق مىگیرند، براى رفراندم شخصى التزاماًـ به خدمت وارد داشتند؟ با چه مجوزى در دو ماه قبلـ بازار قم را غارت كردید و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید؟ با چه مجوز...؟ با چه مجوز...؟ و... .
من اكنون قلب خود را براى سرنیزههاى مأمورین شما حاضر كردم؛ ولى براى قبول زورگویىها و خضوع در مقابل جبارىهاى شما حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا، احكام خدا را در هر موقع مناسبى بیان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم، كارهاى مخالف مصالح مملكت شما را بر ملا مىكنم...».(1)
امام با صادر كردن این اعلامیه، به طور رسمى در برابر دستگاه استبدادى سلطنت ایستاد و مبارزه سختى را آغاز كرد. این كار امام در آن زمان، امر بسیار خطرناكى تلقى مىشد. تا جایى كه ما آگاهى داشتیم، هیچ فرد دیگرى را یاراى چنین كارى و نه جرأت چنین اقدامى نبود.(2) اگر شخصى مىخواست كه
1. صحیفه امام، ج 1، ص 177 ـ 179.
2. حضرت آیتالله جوادى آملى مد ظله العالىـ به این مضمون مىفرمود: «در همان ایام یك جلسهاى كه خیلى از بزرگان حضور داشتند و از این حركت امام خبردار بودند؛ یكى از آنان، در حالى كه دهانه چپقش را بر كف دستش مىكوبید، به امام عرض كرد: آقاى فلانى! این كار محال است؛ چون با شاه طرف هستید؛ و طرف شدن با شاه كه شوخى نیست؛ یعنى با دُم شیر بازى مكن!» (احمدى خواه).
اعلامیهاى صادر یا اعتراضى كند در تمام مواردـ طرف اعتراض و مخاطب معترض، دولت بود نه شخص شاه. اگر گاهى هم تلگرافهایى به خود شاه مخابره مىشد، با تشریفات و القاب خاص و ادبیات ویژه و الحان خوش با او سخن گفته مىشد. به طور مثال مىگفتند كه ذات همایونى دستورى بفرمایند كه از این كار جلوگیرى كنند؛ البته تا زمانى كه شاه تخریب مقدسات را آشكارا آغاز نكرده بود، امام هم با او طبق عرف صحبت مىكرد؛ ولى پس از اینكه مبناى شاه بر تخریب بناى اسلام قرار گرفت، امام نیز سدّ القاب و احترام ویژه به شاه را شكست و آن ادبیات را بر هم زد و به طور رسمى شاه را طرف خطاب، عتاب و تخطئه خود قرار داد. او تصمیم گرفت كه مبارزه را اینگونه ادامه دهد؛ یعنى مبارزهاى مستقیم برضد شاه و دستگاه سلطنت.
از این پس كه مبارزه با نوه داداشبیگ قزاق(1) تن به تن شد، قیام امام مرحله جدیدى را به خود دید. دستگاه استبداد، درس ایشان را كه در مسجد مرحوم بروجردى برگزار مىشد، تعطیل كرد؛ درِ مسجد را بستند و نگذاشتند كه امام در آن مكان مقدس تدریس داشته باشد. یك یا دو روز، درس در صحن كهنه برقرار بود كه باز مأموران دربار از در و دیوار آمدند و جلوگیرى كردند. با این وصف، امام تدریس را در خانه آغاز كرد. خانه او، مركز رفت و آمد و نشست و برخاست شد. از قم، تهران و شهرستانهاى دیگر به این منزل مىآمدند؛ «بیرونى» آن در عمل، مركز مبارزه شد و امام نیز نماز جماعت را در همین خانه اقامه مىكرد. این بدان معنا بود كه ایشان به این امر (تجمع آنچنانى) راضى است؛ همینگونه هم بود؛
1. منظور، محمدرضا پهلوى است.
بهویژه، در ایّام عزادارى كه مجالس مرثیهخوانى و عزادارى تشكیل مىشد. سخنرانان در آنجا سخن گفته و بسى حرفهاى ناگفته را بیان مىكردند؛ حتى دانشجویان و آنان كه مىخواستند بر ضد دستگاه شاه اعتراضى كنند، این خانه را مركزى براى بیان سخنهاى آتشین خویش قرار مىدادند. در آن خانه سخنرانان سخنها مىگفتند و اعلامیهها صادر مىشد. خلاصه اینكه خانه امام، منزل و مأمنى براى مخالفان دستگاه شاه و مركزى براى فعالیت و مبارزه شده بود؛ در عین حال حضرت امام در همان خانه تدریس مىفرمود.
در آن مطلع تاریخى تا جایى كه مىشناختیم، بیشتر طلبههاى جوان كه همسطح ما بودند، به طور كامل از رفتار و اهداف امام پیروى مىكردند؛ حتى آنها كه مقلد ایشان نبودند، در خط و سیر سیاسى دقیقاً از امام پیروى و ایشان را تأیید مىكردند. علماى قم نیز، با پیشنهاد خود امام جلساتى هفتگى داشتند و اعلامیههاى مشتركى صادر مىكردند.
چنان ارتباطها و هماهنگىهایى وجود داشت؛ ولى محور مختص مبارزه، شخص امام بود. طلاب و فضلاى جوان هم آنچه توان و بضاعت داشتند، براى مبارزه با رژیم و حمایت از ایشان به كار مىگرفتند. ما هم به سهم خویش فعالیتهایى داشتیم و كارهایى مىكردیم؛ از جمله اینكه گاهى اعلامیههاى حضرت ایشان را مىگرفتیم و به چاپخانه مىبردیم، تكثیر و توزیع مىكردیم. این كار (چاپ اعلامیهها) ممنوع و تحت كنترل بود؛ به همین دلیل گاهى نیمه شب اعلامیهاى را به خانه ما مىفرستادند؛ ما نیز آن را همان نیمهشب به خانه مدیر چاپخانه برده، تحویل او مىدادیم؛ به گونهاى كه هیچكس متوجّه نشود. مدیر چاپخانه هم، همان شب یا شب بعد با دو كارگر حروفچین به چاپخانه رفته، اعلامیه را حروفچینى و تكثیر مىكرد. صبح روز بعد مىرفتیم و آنها را در قالب
یك بسته كتاب تحویل مىگرفتیم و براى توزیع آنها روانه مىشدیم. همكار ما در این كارها در بیشتر مواردـ آقاى هاشمى رفسنجانى بود. امورى كه با كمك ایشان انجام مىگرفت، یكى همین اعلامیههایى بود كه امام مىنوشت و ما در تكثیر، توزیع و ارسال آنها به شهرستانها با هم همكارى مىكردیم. همكارى دیگر ما، تهیه «اعلامیه» بود؛ زیرا پس از دستگیرى حضرت امام و تبعید به «قیطریه»،(1) به «تهیه اعلامیههایى» اقدام كردیم. آن اعلامیهها، گاه به فارسى و گاهى به عربى بود و در داخل و خارج كشور توزیع مىشد. این كار، منحصر به ما نبود؛ بلكه افراد بسیارى در این راه گام مىزدند. هر كس، هر خدمتى كه از او ساخته بود، بىمزد و بىمنّت انجام مىداد.
در این نوع كارها بودیم تا اینكه قیام «پانزده خرداد 1342 ه.ش» رخ داد و در جریان آن، حضرت امام را دستگیر كردند و به تهران بردند. بعد هم، مدتى در «قیطریه» بود. پس از مدتى كه در آنجا به سر مىبرد، فقط به تعداد معدودى اجازه ملاقات دادند. تنها چند نفر از اصحاب خاص امام كه خود ایشان تعیین فرموده بود، با او ارتباط داشتند؛ از جمله مرحوم سید محمدصادق لواسانى كه خدمت ایشان مىرسید. از نزدیكان و افراد بیت ایشان هم، افرادى مانند آقاى حاج شیخ حسن صانعى كه مسؤول كارهاى بیت ایشان بود. اگر كس با امام كارى داشت یا مىخواست نامه و استفتایى براى ایشان بفرستد، به طور معمول، این افراد با ایشان تماس مىگرفتند و پاسخ مىآوردند.
1. «قیطریه»، از توابع شهرستان شمیرانات است كه امام پس از سه روز اقامت در منزل نجاتى واقع در داوودیه، به آنجا انتقال یافت و در منزل مرحوم روغنى كه از بازاریان تهران بود، اقامت كرد.
بنده و آقاى هاشمى رفسنجانى قرار گذاشتیم كه گزارش مبسوطى از ماجراهاى «پانزده خرداد» را با یك تحلیل از اوضاع براى امام بنویسیم. آقاى هاشمى نامهاى مفصل نوشت. بنده هم نامه جداگانهاى نگاشتم. در آن نامهها چكیدهاى از فعالیتهایى كه در غیاب امام انجام شده بود، تنظیم كرده، توضیح دادیم كه كارها به كجا رسیده است؛ چه افرادى، همفكر ایشان هستند و چه اشخاصى اختلافنظرهایى دارند و طلاّب، چه فعالیتهایى داشتند؛ موضوع سخن سخنوران و واعظان چه بود؛ علما چه تصمیماتى گرفتند؛ دانشجویان و دیگران ـ حتى ارتشىها ـ در چه كارند؛ دولت در مقابل هر یك از این طبقات، چه موضعى گرفته و براى آنان چه خط و نشانهایى كشیده است.
بنده در پایان نامه نوشته بودم كه ان شاء اللهـ شما به زودى آزاد خواهید شد و به قم تشریف خواهید آورد؛ زمانى كه تشریف آوردید، به این نكتهها توجّه خواهید فرمود؛ از مردم، طلاب و علما چگونه قدردانى بشود؛ از جمله درباره ارتشىها مطالبى را یادآور شدیم؛ البته ما به اصطلاحـ فضولى یا بهتر بگویم، كمطاقتى كرده بودیم؛ زیرا فكر مىكردیم كه امام، در جریان همه آن مسائل نیستند؛ از این رو بنده و آقاى هاشمى، این دو نامه را به طور مبسوط نوشتیم و براى ایشان فرستادیم.
نامهها به دست امام رسیده بود. آقاى حاج شیخ حسن صانعى پس از چند روز پیغام آورد كه امام فرمود: «از فلانى (یعنى بنده) براى این نامهاش تشكر كنید»!
امام از كار ما خرسندبود؛ البته آن جمله هم، تشویقى پدرانهبود. كار پدر، این است كه فرزندش را تشویق كند. از اظهار محبت امام معلوم شد كه از آن كار، راضى است.
خدا چنین خواسته بود كه امام آزاد شود و چنین هم شد. یك شب در منزل
آقاى هاشمى رفسنجانى با جمعى از دوستانـ مشغول آماده كردن یك اعلامیه مفصل، با عنوان «أَجِیبُوا داعِیَ الله» براى ایّام حج بودیم، خبر آزادى امام را آوردند. همان اوایل شب خواستیم از خانه آقاى هاشمى به دیدار امام برویم؛ ولى فكر كردیم كه ایشان خسته است و زمان مناسبى براى دیدار نیست. قرار را بر این مدار گذاشتیم كه فرداى آن شب خدمت ایشان برویم.
فردا صبح اوّل وقت كه رفتم، امام در «بیرونى» نشسته بود. خواستم بر دستانش بوسهاى بزنم؛ نگاهش به من افتاد و لبخندزنان فرمود: «حدس شما صائب بود» منظور ایشان پیشبینى آزاد شدن و تشریففرمایى ایشان به قم، در آن نامه بود.
پس از این هم، در اعلامیههایى كه ایشان مىنگاشت یا در كارهایش كه مىخواست انجام بدهد یا زمانى كه لازم بود سخنرانى مهمّى ایراد بكند، به طور معمول به دوستان مىفرمود كه اگر مطلبى به نظر شما مىرسد، یادداشت كنید و به من بدهید؛ البته این را هم مىفرمود كه انتظار نداشته باشید، هر چه مىگویید، انجام بدهم؛ در عین حال، اگر نكتهاى به نظرتان مىرسد، بگویید.
هنگامى كه سخنرانى مهمى داشت، اگر مطلب و یا نكتهاى به نظر مىرسید كه گفتنش لازم بودـ به طور كتبى خدمت ایشان تقدیم مىكردیم. ایّام اینچنین مىگذشت تا اینكه جریان «كاپیتولاسیون»(1) پیش آمد و در پى اعتراض امام به آن، دستگیرى مجدد و تبعید ایشان به تركیه رخ داد.
1. كاپیتولاسیون در لغت به معناى سازش و تسلیم است و بر قراردادهایى اطلاق مىشود كه به موجب آن اتباع یك دولت در قلمرو دولت دیگر مشمول قوانین ویژهاى مىشوند. این قوانین را كنسول آن دولت اجرا مىكند؛ به همین دلیل آن را در فارسى حق قضاوت كنسولى هم مىگویند. امام در آبان 1343 علیه كاپیتولاسیون سخنرانى كرد كه به دستگیرى ایشان انجامید.
افزون بر این، حوادث بسیارى اتفاق افتاد كه همه مىدانند، و چون بناى بیان مطالب تكرارى را نداریم، به بیان مطالبى مىپردازیم كه كمتر مورد توجّه قرار گرفته یا از آنها غفلت شده است.
پس از تبعید امام به تركیه، دوستان گرد آمدند. آنان، پریشانخاطر بودند و مىگفتند كه اینبار، مسأله جدى است و امیدى به برگشت امام نیست. صد قافله دل دوستان، همراه آن تبعیدى شده بود و امید نداشتند كه یوسف گمگشته، به زودى به ایران باز آید. دولت نیز تصمیم گرفته بود به هر طریق، از فعالیت امام جلوگیرى كند. پس از آزادى امام، از «قیطریه» براى فریب ایشان فعالیتهایى كردند؛ براى مثال كوشیدند ظاهرسازى كنند و بگویند كه امام با دولت صلح كرده است. براى دستیابى به این امر، راههاى مختلفى را امتحان كردند؛ ولى دریافتند كه امام، انعطافناپذیر است و به هیچوجه تسلیم فرمان، تزویر و تدلیسـ آنان نمىشود. آنان وقتى كه امام را اینگونه دیدند، براى خارج كردن امام از ایران تصمیمى قاطعانه گرفتند تا در دسترس مردم نباشد.
پس از این دورى، مهجورى و غم هجران، دوستان به مشورت نشستند كه چه باید كرد؟ در این مرحله از مبارزه، وظیفه ما چیست؟ با این وصف كه به امام دسترسى نداریم تا به طور مستقیم كسب تكلیف كنیم و دستورهاى ایشان را انجام دهیم، چاره این بیچارگى چیست؟
حضرت امام پیشترـ به برخى از بازارىهاى تهران دستور داده بود كه جلسههایى تشكیل بدهند و در آنها، با هم ارتباط داشته باشند تا طیفى از
مسلمانان متدین به وجود بیاید كه با هم، همعقیده هستند؛ ولى جلسهها، گوناگون باشد تا اگر یكى از آنها كشف شد، جلسات دیگر محفوظ بماند.
براى اجابت دستور امام، هیئتهایى در تهران تشكیل شده بود.(1) در هر منطقه، عدهاى از افراد متدین بازار به صورت نشستهاى مذهبى، گاهى به عنوان تفسیر قرآن، گاهى به نام درس اخلاق و امثال این مسائل جلساتى تشكیل مىشد. در واقع، این جلسهها رابطى بودند تا اندیشههاى امام در جامعه منتشر شود.
در كنار تشكیل هیئتهاى مؤتلفه، گروهى از دوستان كه همكار و با حضرت امام و افكار ایشان آشنا بودیم، تصمیم گرفتیم جلسه مشتركى در قم تشكیل بدهیم و كارى تشكیلاتى را آغاز كنیم؛ یعنى همانگونه كه مردم بازار با هم تشكیلاتى را به وجود آوردند و با یكدیگر ارتباط برقرار كردند، ما نیز میان روحانیان چنین كارى را بكنیم. سرانجام، موفق شدیم این تصمیم را به اجرا درآوریم و هیئتى به نام «هیئت مدرسین» با یازده نفر عضو تشكیل شد. اعضایى كه هسته مركزى «هیئت» را تشكیل مىدادند، عبارت بودند از آقایان: آیتالله خامنهاى (مقام معظم رهبرى) و برادر ایشان: سید محمّد خامنهاى، على مشكینى، ابراهیم امینى
1. مدتى پس از فروردین 1342، امام گروههاى فعال مذهبى را خواست و از آنها تقاضا كرد بیایید با هم كار كنید و مؤتلف شوید. شهید مهدى عراقى با استفاده از تأكید امام، پیشنهاد نام هیئتهاى مؤتلفه را مىدهد كه قبول مىشود و به دلیل خطر زندانى شدن امام و نیز عدم دسترسى به ایشان؛ شهید مطهرى، شهید بهشتى، انوارى و... مسؤولیت تطبیق تصمیمهاى این هیأت را با شرع عهدهدار مىشوند.
اصفهانى، اكبر هاشمى رفسنجانى، حسینعلى منتظرى، مرحوم شهید على قدوسى، مرحوم حائرى تهرانى، مرحوم احمد آذرى قمى، مرحوم عبدالرحیم ربّانى شیرازى و بنده.
فعالترین افراد در این گروه، مرحوم ربّانى(رحمه الله) بود. وى در آن جمع، تقریباً از همه سالخوردهتر بود و سوابق زیادى در این نوع مبارزات داشت؛ یعنى پیشكسوت مبارزه بود. او به طور معمول به عنوان مدیر، جلسات را اداره مىكرد.
براى «هیئت مدرسین»، اساسنامهاى تنظیم شد كه در آن، كارها و وظایف این هیئت پیشبینى و مشخص شده بود. یكى از آن امور، تبلیغات بود و یك كار دیگر، پژوهش و تحقیق. قسمتهاى مختلفى داشت؛ تا ببینیم كه از دست و زبان اعضا چه برآید. من، مُنشى جلسه بودم و در «كمیسیون تبلیغات» نیز كار مىكردم. این مسأله را پیش نهادم كه باید در كنار فعالیتهاى سیاسى، یك كار عمیق و دقیق تحقیقاتى نیز انجام دهیم؛ زیرا به هر حال، هدف این است كه این مبارزه را به سر منزل مقصود و پیروزى برسانیم؛ در نتیجه باید «حكومت اسلامى» تشكیل بشود؛ و حكومت اسلامى نیز جنبههاى مختلفى دارد و براى آنها برنامه لازم است.
بعضى از دوستان مىگفتند كه برنامه ما، قرآن و سنّت پیغمبر (ثقلین) است. بنده و برخى دوستان، بر این اصرار داشتیم كه در این زمینهها، باید كار كرد. نباید به این سادگى با مسأله برخورد شود. باید براى تشكیل حكومت اسلامى، «طرحى» داشته باشیم. باید كیفیت انتخاب مسؤولان از دیدگاه اسلامـ مشخص شود. باید سیاست بینالمللى و خارجى ما معلوم شود. همچنین باید آشكار شود كه اصول این سیاست كدامند و از كجا تبیین مىشوند؟ (بیان پشتوانه نظرى آن).
لازم است در زمینه اقتصاد و اصول اقتصاد اسلامى، برنامهها مشخص بشوند. این موضوعات را نباید سهل انگاشت. نباید سطحى برخورد كرد. درست نیست كه فقط بگوییم، «قانون اساسى ما، قرآن است»؛ زیرا برداشتها از قرآن و حدیث، متفاوت است باید درباره این موضوعات كار كرد. البته از یك سو، گرفتارىهاى آن زمان امان نمىداد كه وقت ما براى این كارها صرف شود. از سوى دیگر، نه امكانات كافى وجود داشت و نه بودجه وافى. بودجه و تسهیلات، بسیار محدود بود؛ و وقتها براى كارهاى روزمرّه، نوشتن اعلامیه، توزیع آن و كارهایى از این قبیل صرف مىشد.
پنهان نماند كه در آن ایّام، دو «نشریه» هم منتشر مىكردیم. یكى از آنها، مخصوص و حاصل زحمت همین یاران، ارادتمند و طرفدار امام بود كه نام آن را انتقام نهادیم. نشریه دوم هم، با همكارى برخى دوستان دیگر كه با مراجع تقلید دیگرى همكارى داشتند منتشر مىشد؛ نام آن، بعثت(1) بود.
خلاصه آنكه بیشتر وقت ما، در اینگونه امور صرف مىشد و براى تحقیقات، وقت چندانى گذاشته نمىشد؛ ولى ما به صورت فوق برنامهـ هر اندازه كه مىتوانستیم، به تحقیق درباره حكومت اسلامى و اصول اقتصاد مىپرداختیم. تمام جدّ و جهد ما این بود كه اصول و مبانى این دو بخش از مسائل اسلامى را تبیین كنیم. مطالعات، بحثها و گفتوگوهایى درباره این موضوع، به صورت گروهى انجام گرفت. براى این كار، مرحوم شهید آیت الله دكتر بهشتى یك
1. این نشریه در سالهاى 1343 ـ 1342 هـ.ش در دوران حاكمیت اختناق و سانسور مطبوعات در شرایطى بسیار دشوار و كاملاً مخفى به عنوان نشریه داخلى دانشجویان حوزه علمیه قم انتشار مىیافت كه به سهم خود توانست در آن ایام رسالت مبارزاتى و انقلابى خویش را براساس فرهنگ ناب اسلامى ایفا كند.
«گروه» تشكیل داد. ابتدا براى آنكه دستگاه حاكم نسبت به این كار حساس نشود، موضوع را تحت عنوان «بحث درباره ولایت» مطرح كردیم؛ در صورتى كه مقصود از «ولایت»، همان «حكومت» بود. علت این پنهانكارى هم، این بود كه رژیم را منصرف كنیم تا متوجّه ما نشود؛ زیرا اگر مىفهمیدند كه چه طرحى داریم، فورى بنیانش را برمىانداختند و جلسات را بر هم مىزدند؛ به همین دلیل ما قرار را بر این مدار گذاشتیم كه بگوییم درباره «ولایت اهلبیت» تحقیق و گفتوگو مىكنیم. مبتكر این كار نیز، مرحوم دكتر بهشتى(رحمه الله) بود؛ البته ایشان از دوستان زیادى دعوت كرد؛ از جمله مرحوم شهید دكتر محمد مفتح و بعضى از دیگر دوستان كه بیشتر آنان شهید شدند.
برخى از اعضاى هسته مركزى كه نام بردم، در قم بودند؛ مانند حجج اسلام و آیات كرام علىاكبر هاشمى رفسنجانى، ابراهیم امینى و على قدوسى. این عده نیز در بحث «حكومت اسلامى» مشاركت داشتند و بنده هم در خدمت این آقایان بودم.(1)
مدتى تحقیق و كار كردیم تا بتوانیم طرح «حكومت اسلامى» را تبیین كنیم. در این زمینه، چند سال تحقیق پیگیر و كار نفسگیر صورت گرفت؛ حتى آن زمان كه مرحوم دكتر بهشتى به آلمان رفت و چهار ـ پنج سال در آنجا بود، ما كار را پى گرفتیم و دوستان دیگرى را جذب كردیم. مدتى تمام گروه از جمله آیات كرام محمد یزدى، حسین مظاهرى و محمدى گیلانى در این كار تحقیقى مشاركت
1. حضرت استاد زید عزّه العزیزـ این مطالب را در جواب مصاحبهگرى بیان فرمود كه از ایشان پرسید: «حضرتعالى، در آن ایام، نوشتهاى درباره «حكومت اسلامى» داشتید؛ لطفاً در آن باره توضیح بفرمایید!»
كردند. ایشان از منابع اسلامى فیشبردارى مىكردند تا این بحثها تنظیم شود. در نتیجه حجم عظیمى از فیشها فراهم آمده بود.
وقتى مرحوم دكتر بهشتى از آلمان برگشت، تصمیم گرفت كه در تهران بماند و براى همان كارهاى تحقیقى «مركزى» تشكیل بدهد. او پس از تشكیل آن «مركز تحقیقاتى» همه فیشها را تحویل گرفت و به تهران برد؛ ولى متأسفانه طولى نكشید كه ساواك آن مركز را اشغال كرد و تمام فیشها و یادداشتها را ضبط كردند. از این ماجرا، غمناك و متأثر شدیم؛ براى آنكه زحمتهاى چندین ساله ما تباه شد و محصول آن تحقیقات بر باد رفت؛ البته مفاهیم علمى آن تحقیقات به یغما رفته، در ذهن ما بود. قرار بود كه فیشها براى یك سلسله تحقیقات مكتوب و مدوّن، مبنا قرار بگیرد.
خلاصه اینكه تلاش آن هیئت یازده نفره (هیئت مدرسین) ادامه داشت تا اینكه اساسنامه هیئت كشف شد. در جریانى كه یكى از اعضا به دلیل دیگرى تحت تعقیب بود، خانهاش را بازرسى و در لابهلاى كتابهایش، نسخه «اساسنامه» را پیدا كرده بودند. سپس در جریان بازجویى معلوم شده بود كه آن نسخه، به خط بنده است. به این جهت تحت تعقیب قرار گرفتم.
بنده همانگونه كه در هیئت «مدرسین» مشاركت داشتم، به كارهاى دیگرى هم مشغول بودم؛ براى مثال تهیه و توزیع نشریه انتقام، مشاركت در نشریه بعثت، همكارى با هیئتهاى مؤتلفه و نیز مسؤولیت یكى از جلسههاى هیئتهاى مؤتلفه؛ یك جلسه آن را آیتالله خامنهاى (مقام معظم رهبرى)، جلسه
دیگر را جناب آقاى هاشمى رفسنجانى و جلسهاى را هم شهید دكتر محمدجواد باهنر اداره مىكرد. این، همكارىهایى بود كه در تهران داشتیم. در طول هفته، یكى دو شب به تهران مىرفتیم.
این فعالیتها همچنان ادامه داشت تا زمانى كه حسنعلى منصور نخست وزیر ترور شد و به قتل رسید. با هلاكت او بهانهاى به دست دشمن افتاد و هیئتهاى مؤتلفه تحت تعقیب قرار گرفتند. افرادى كه در جریان ترور منصور دخالت داشتند، گرفتار شدند؛ چند نفر از آنان، اعدام و تعدادى نیز در حدود دوازده سال (تا اواخر حكومت رژیم شاه معدوم) به حبس محكوم شدند.
پس از این حادثه از یك سو، هیئتهاى مؤتلفه دیگر نتوانستند كه فعالیتهاى چشمگیرى داشته باشند؛ زیرا تقریباً تمام اعضاى آنها شناسایى شده و زیر نظر بودند. از سوى دیگر، هیئت مدرسین قم نیز كشف شد و در پى آن، بیشتر افراد هیئت گاهى در رابطه با هیئت و گاهى هم به لحاظ مسائل دیگرىـ دستگیر شدند.
در همین گیر و دار بنده و مرحوم شهید دكتر باهنر در مسجد جلیلى تهران كه در آن زمان، آقاى مهدوىكنى نماز جماعت را در آنجا اقامه مىكردـ سخنرانى داشتیم. موضوع سخن بنده هم در آن جا «حكومت اسلامى» بود.
در آن ایّام، آقاى منتظرى در زندان بود. یكى از افرادى كه به زندان رفت و آمد داشت، پس از سخنرانى آمد و گفت: «یك پیغام خصوصى براى شما دارم. من، زندان بودم و آزاد شدم. آقاى منتظرى براى شما پیغام فرستاد كه به دوستان بگویید آنان كه بیرون هستند و در زندان نیستند، متوارى شوند؛ زیرا مسأله «هیئت» كشف شده و «اساسنامهاش» به چنگ مأموران رژیم افتاده است. همه
اعضاى آن هم شناسایى شدهاند و مشخص شده كه اعضاى اصلى، چه كسانى هستند».
پس از دریافت این پیغام، بنده و آقاى مشكینى و آقاى هاشمى رفسنجانى كه آزاد بودیم و در روزهاى آخر بهار و تعطیلى درسى قرار داشتیم، تصمیم گرفتیم از قم و تهران خارج شویم. آقاى هاشمى به رفسنجان رفت؛ چون رفسنجان در آن زمان، حكم جزیره امنى را داشت. مسؤولان آن شهر با تجار و معتمدان آن دیار، ارتباط نزدیك داشتند و در اختیار آنان بودند. آنان هم به مسؤولان كمك مىكردند. به این صورت، محیط رفسنجان به منطقهاى تقریباً امن تبدیل شده بود. بنده نیز بدون آگاهى از مقصد آقاى هاشمى، به منطقهاى بین یزد و رفسنجان رفتم. آنجا با خبر شدم كه ایشان در رفسنجان منبر مىرود. من ابتدا باور نكردم؛ زیرا بنا بود كه او متوارى شود، با این حال، به رفسنجان رفتم و قضیّه را چنان دیدم كه شنیده بودم. آقاى هاشمى در آنجا مستقر بود و منبر مىرفت. بنده نیز در یك سخنرانى ایشان شركت كردم؛ در حالى كه رئیس شهربانى را دیدم كه نزدیك در روى صندلى نشسته و آقاى هاشمى هم بر سمند سخن سوار است. كتاب سرگذشت فلسطین(1) او، در همانجا به فروش مىرسید.
چند روز تا پایان ماه صفرـ در رفسنجان بودم. پس از ماه صفر كه ایشان را دستگیر كردند، بنده نیز به شهرستان یزد برگشتم و تابستان را در اطراف یزد به سر بردم. اوایل پاییز به سمت تهران آمدم و مدتى هم در اطراف تهران بودم تا اینكه وضع، عادى شد و در پایان آن گذار و گریز به قم برگشتم. مدتى هم در قم
1. كتاب سرگذشت فلسطین یا كارنامه سیاه استعمار را استاد اكرم زعیتر، محقق فلسطینى (متولد 1909 م در شهر نابلس) نوشته و آقاى هاشمى رفسنجانى آن را ترجمه كرده است.
بودم. در قم هم، خیلى بیرون نمىآمدم تا اینكه مأموران ساواك به دو دلیل مرا تعقیب كردند: نخست، كشف همان اساسنامه «هیئت مدرسین» و دیگرى، نامهاى كه براى حضرت امام در قیطریه نوشته بودم.
قضیّه از این قرار بود كه مدتها پس از تبعید امام به تركیه، چندان كسى به خانه ایشان رفت و آمد نمىكرد؛ مأموران هم، متعرض آن جا نمىشدند. نمىدانم كه چه چیزى حساسیت دولت را برانگیخته بود كه ناگهان مأموران ساواك به خانه امام، حمله كردند و همه كتابها، اسناد و مداركى را كه در آنجا بود، با خود بردند.
از جمله اسنادى كه برده بودند، همان نامهاى بود كه براى امام نوشته بودم و پیشتر اشاره شد. این «نامه» را با «اساسنامه» تطبیق داده بودند. هر دو آنها به خط بنده بود؛ البته «اساسنامه» امضا نداشت؛ ولى خطش، خط بنده و در پایان نامه هم امضاى بنده نمایان بود.
مأموران ساواك براى غافلگیر كردن ما، از چیزهاى گوناگونى مىپرسیدند. ما هم دقت مىكردیم تا رمز بازجویى را به دست آوریم. بنده هم دنبال این بودم كه ببینم آنان روى چه مطلبى حساسیت دارند و چه مدركى از ما به دست آوردهاند.
بنده از ابتدا، به فكر این روز بودم و احتیاط مىكردم؛ و بهمین جهت پاسخ بازجوییها را به دستخط رسمى و معمول ننوشتم؛ بلكه مانند خط دانش آموزان ابتدایى نوشته بودم تا خط را نشناسند و امضا را هم به گونهاى دیگر غیر از امضاى رسمىـ كرده بودم. آنها اصرار مىكردند تا از بنده اقرار بگیرند كه این خط را من نوشتهام؛ اما من اعتراف نمىكردم. ساعتها، از خط بنده نمونهبردارى كردند. چند بار، قلم را عوض كردند. بهانههاى گوناگون مىگرفتند؛ مثلا مىگفتند بلند شو و ایستاده بنویس! بنشین و نشسته بنگار! با این قلم بنویس و... .
اندك اندك متوجّه شدم كه اینان به خط من حساسیت دارند؛ و بنده هم خیلى ساده با آنان برخورد مىكردم؛ به گونهاى كه گویا هیچ اتفاقى نیفتاده است! براى مثال مىگفتند: «نزد چه كسانى درس خواندى؟» مىگفتم: نزد حضرت آیتالله بروجردى و حضرت آیتالله خمینى». مىپرسیدند: «نزد هر كدام چند سال؟» پاسخ مىشنیدند كه براى مثال نزد آیتالله بروجردى چهار سال و نزد آیتالله خمینى هم هشت سال درس خواندم. با احترام اسم ایشان را بر زبان مىآوردم؛ منتها نه به صورتى كه جنبه سیاسى داشته باشد؛ بلكه مانند طلبهاى كه به استادش احترام مىگذارد.
مىپرسیدند كه ارتباط شما با ایشان چگونه بود؟ جواب مىدادم: «معلوم است كه شاگرد چگونه با استادش ارتباط دارد. شاگرد، پرسش دارد و رفت و آمد و پرسش مىكند و پاسخ مىخواهد». ارتباط را انكار نمىكردم؛ ولى به صورت یك ارتباط ساده استاد و شاگردى. پرسش دیگرشان این بود كه: «آیا با ایشان مكاتبهاى هم كردهاید؟» گفتم: «نه! یادم نمىآید كه با ایشان مكاتبهاى كرده باشم؛ چون اگر پرسشى داشتم، از خودشان مىپرسیدم و دیگر احتیاجى به مكاتبه و نامهنگارى نبود!»
پس از این بازجویى طولانى كه مختصرش بیان شد، فردى آن «نامه» را آورد. یك سطرش را نشان داد و گفت: «این خط را مىشناسى؟» نخست، متوجّه نشدم كه این كدام نوشته است و این خط از كجاست كه ایشان از من دارند. هرچه دقت كردم نتوانستم به دست بیاورم كه این چه سندى است كه یك قسمت آن را آورده بودند تا من نتوانم تشخیص بدهم كه مضمونش چیست. گفتم: «نه! نمىدانم كه این چیست و خط كیست؟» بازپرس پرسید: «اگر كارشناس ما بگوید كه این خط
شماست، چه مىگویید؟» گفتم: «اگر كارشناس باشد، نمىگوید خط من است و چنین چیزى را نخواهد گفت؛ زیرا خودم مىدانم كه خطم چگونه است». گفت: «اگر ثابت شد كه این خط تو است؟» گفتم: «اگر چنین چیزى ثابت شد، به لوازمش ملتزم و تبعاتش را پذیرا هستم؛ ولى مطمئن هستم كه چنین چیزى ثابت نخواهد شد. نمونه خط من كه از صبح تا به حال، كه چقدر خط نوشتمـ نزد شما هست، هیچ شباهتى به نوشته آن كاغذ ندارد».
دستاویز دیگرشان در بازجویى، امضاى پاى نامه بود. آنان با اصرار مىگفتند كه مىدانیم این امضاى تو است؛ همانگونه كه آن خط را هم تو نوشتهاى. آن خط و این امضا هر دو مال تو است و چون اعتراف نمىكنى، قلم بردار و تعهدنامه بنویس كه اگر ثابت شود این خط، خط من است، به لوازم قانونى آن هم ملتزم هستم و هر مجازاتى داشته باشد، قبول دارم».
وقتى چنین تعهدى از من خواستند، گفتم: «بنویسم كه كدام نوشته، خط من است؟ آنچه من مىنویسم، صفحه جداگانهاى است؛ مشار الیه «این نوشته» چیست؟» بازجو گفت: «این نامهاى كه نزد من است». گفتم: «نامهاى كه نزد شماست؟! هزاران نامه، نزد شماست؛ با این وصف، معلوم نمىشود كه ضمیمه چه چیزى و كدام نامه است . شما مشخصات نامه را توضیح دهید تا بگویم كه نامهاى با چنان مشخصاتى كه مىگویید، خط من است یا نیست». گفت: «نامهاى كه با این عنوان آغاز شده است: «محضر مبارك حضرت آیتالله العظمى خمینى...». با این وصف، دانستم كه این، كدام نامه است.
تعهدنامه را اینگونه نوشتم: «نامه چند صفحهاى كه با این عنوان «محضر مبارك...» آغاز شده است و این خصوصیات را دارد، خط من نیست و اگر ثابت شد كه این نوشته خط من است، لوازم (مجازات) قانونى آن را نیز مىپذیرم».
با كشف این اسناد به دست مأموران ساواك، «هیئت مدرسین» نتوانست به كارش ادامه بدهد؛ براى اینكه هر كدام از اعضاى آن، مدتى گرفتار زندان شده بودند. بیشتر اعضا اعتراف نكردند و كسانى كه ناچار به اقرار شده بودند گفته بودند كه یك «طرح ابتدایى» براى انجام چنین كارى در ذهن داشتیم؛ ولى هنوز براى اجراى آن تصمیم نگرفته بودیم. اعتراف دوستان و همراهان، در این حد بود.
مرحوم شهید آیت الله قدوسى(رحمه الله) مىگفت: «مرا براى بازجویى درباره طرح یاد شدهـ به اتاقى بردند و آن «طرح» را برداشتند تا در حضور بنده بر روى میز بزرگى پیاده كنند. تشكیلات، شبكهها و واحدهایش را مشخص ساختند و كیفیت ارتباط بین آنها را به صورت «مجموعهاى» درآوردند. یك میز بسیار بزرگ، با طرحى مفصل كه همه چیز آن معین شده بود». در چنین زمانى گفتند: «اینها را چه افرادى طرّاحى كردهاند؟ این، فكر چه كسى است؟»
با وجود همه فشارهایى كه از هر سو وارد مىكردند از زندان و حبس تا تعقیب، تهدید، بازجویى و بازرسىـ، چیزى به چنگ نیاوردند و نفهمیدند كه بر اساس آن «اساسنامه» چه كارهایى انجام شده بود؛ ولى به هر حال با فاش شدن اساسنامه، هیئت ما نیز تشكّل نخستین خود را از دست داد؛ هرچند اعضاى آن با هم ارتباط غیر تشكیلاتى داشتند و در حد امكان، كارهایى هم انجام مىشد تا به مسائل نزدیك انقلاب منجر شد.
موضوعى كه باید درباره آن، لختى خامه را بر نامه راند، دغدغه امام درباره مسائل حوزه و دانشگاه است. پس از پیروزى انقلاب اسلامى، كارهاى فراوانى چه از
ناحیه حوزه و چه از سوى مردم، مسؤولان و انقلابىهاـ انجام شده است. كارى كه براى بنده اهمیت داشت امور فرهنگى و مسائل حوزوى بود. چندان علاقهاى به كارهاى اجرایى، ادارى و نظیر آن نداشتم؛ نه این كارها از دست و زبان ما برمىآمد و نه ما را ارادتى بدان امور بود؛ به همین دلیل پس از پیروزى انقلاب اسلامى كوشیدم كه از این موقعیت براى جبران كمبودهاى فرهنگى و ضعفهاى حوزه به مقدارى كه برایم میسّر استـ بهره ببرم. به طور طبیعى سال اوّل انقلاب، جاى طرح این مسائل نبود. پس از آنكه امواج انقلاب آرام گرفت، آشوبها فرو نشست، زد و خوردهاى داخلى كم شد، گروهها تا حدى كنترل شدند و نهادهاى نظام منظم شده و شكل گرفت، امام به تهران عزیمت كرد.
پس از عزیمت امام به تهران، با گروهى از دوستان كه پیشتر با هم، هم مباحثه بودیم، جلسهاى برگزار كردیم. در آن جلسه، گفتوگو درباره این مسأله بود كه ما اعضاى حوزه، عمرى را در این راه صرف كردهایم. اكنون در این انقلاب چه تكلیف و رسالتى بر دوش داریم و براى حوزه چه خدمتى مىتوانیم بكنیم تا حوزه در آینده براى انقلاب و اسلام مفید باشد.
با حُسن ظنّى كه حضرت امام به بنده داشتند، دوستان گفتند كه تو خود، پیشنهادهایت را خدمت ایشان (امام) عرضه دار! در پى این درخواست دوستان؛ یعنى آقایان محمد یزدى، محمدى گیلانى، حسین مظاهرى، سید محسن خرازى، از حضرت امام وقت ملاقات گرفتیم و خدمت ایشان شرفیاب شدیم. بنده درباره مسائل حوزه، مطالبى را بیان كردم كه اجمالش این بود:
«حوزهاى كه ما داریم، حوزهاى است كه از رژیم گذشته باقى مانده و با وجود آن ضربهها و فشارهاى كذایى كه به آن وارد مىآمد به حیات خود ادامه داده است. نهایت كارى كه این حوزه مىتواند انجام دهد، این است كه افرادى را در رشته فقه و اصول تربیت نماید تا «فقیه» شوند. و نیز مبلغانى را براى وعظ و خطابه پرورش دهد. بیش از این، از این حوزه در چنان شرایطىـ ساخته نیست؛ اما آنچه در حكومت اسلامى به آن نیاز داریم، بیش از این است؛ براى اینكه از نظر كمّیت، مسؤولیتهاى حوزه در زمان حال، حداقلّ پنجاه برابر مسؤولیتها در زمان گذشته است. از هر ارگانى، از ارتش گرفته تا وزارتخانهها، دانشگاهها و دیگر ارگانها، كارشناس امور دینى مىخواهیم. اگر بخواهیم همه این سازمانها و ارگانها اسلامى بشوند، باید همهجا كارشناس اسلامى (روحانى) حاضر و ناظر باشد. حوزهاى كه ما اكنون داریم، پاسخگوى چنین نیازهایى نیست؛ از این رو باید تدبیرى اندیشید كه حوزه هم از نظر كمّیت و هم از نظر كیفیّت، وسعت یابد تا پاسخگوى آن مسائل و نیازهاى جامعه باشد. باید وضع تحصیل، تدریس و تحقیق به گونهاى باشد كه نیازهاى جامعه اسلامى را تأمین كند؛ بنابراین باید تحولاتى بنیادین در حوزه به وجود بیاید».
در ادامه جلسه، به كمبودهاى حوزه اشاره كردم كه با وجود كمبودهایى كه خود حضرت عالى هم استحضار دارید، چنین حوزهاى نمىتواند از پس كارها برآید و نخواهد توانست كه مطالبات جامعه را تأمین كند. ما در حد امكانات خود از زمان تبعید حضرت عالىـ كارى را در «مؤسسه در راه حق» انجام دادیم. بخشى را به نام بخش آموزش تأسیس كردیم تا دروسى كه در حوزه نیست و مورد نیاز است در آنجا تدریس بشود.
حدود یك ربع یا بیست دقیقه صحبت كردم و حضرت امام با دقت تمام، به عرایض بنده گوش مىدادند. مطلب كه به اینجا (قصّه آموزشهاى جدید) رسید، احساس كردم ایشان مىخواهند صحبتى بكنند؛ از این رو بنده دیگر سكوت كردم و براى شنیدن سخنان امام منتظر ماندم.
حضرت ایشان فرمود: «شما اینجا را توسعه بدهید، بودجه اینجا را خودم تا زنده هستم، مىپردازم و شما اقدام كنید!» وقتى كه امام چنین فرمود، ادامه صحبت را لازم ندیدم و اجازه مرخصى خواستم.
با خود مىگفتم: همین كه امام در حق ما لطف كرد و این كار را مورد عنایت قرار داد، بزرگترین سرمایه و دلگرمى براى ما خواهد بود؛ ولى فكر نمىكردم كه ایشان با آن همه گرفتارىهایى كه در آن زمان داشت، این مسأله را دنبال كند. تصور مىكردم كه این مطلب را به فراموشى بسپارد؛ ولى دو ـ سه روز بعد آقاى شیخ حسن صانعى تماس گرفت و گفت: «امام فرمودند كه آیا براى توسعه آن كار (مؤسسه) اقدام كردید یا نه؟» گفتم: «اكنون كه وسط سال است، و ما باید براى اوّل سال، برنامهریزى كنیم». او گفت: «نه، نظر امام این است كه از همین ایّام براى توسعه مؤسسه اقدام كنید و بودجهاش هم هرچه شد، اطّلاع دهید كه بفرستیم.»
با این پیام امام، بودجه را پیشبینى و محاسبه كردیم و ایشان نیز از ماه بعد آن را پرداختند. ما همان وسط سال كار را آغاز كردیم و یك كلاس جدید تشكیل دادیم. منظور اینكه حضرت امام به این كار فرهنگى، اهتمام ویژهاى داشت و براى پیگیرى، نماینده خویش را به قم فرستاد. بدون مراجعه ما، ایشان مسأله را پیگیرى كرد. این كار امام حكایت از آن مىكرد كه ایشان با دگرگونىهاى حوزه و با سبكِ كار ما موافق است.
مطلب دیگرى كه امام پس از انقلاب بر آن تأكید كرد، دانشگاه بود. ایشان تأكید داشت كه دانشگاه ـ بهویژه درباره علوم انسانى ـ باید با حوزه همكارى كند. پس از دستورالعملى كه ایشان صادر كرد، ما وظیفه خود دانستیم ـ در حد امكان ـ به امر ایشان پاسخ مثبت دهیم و دعوتشان را لبیك گوییم و طرحى نو در اندازیم؛ بنابراین طرح «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» را تهیه كردیم. از سوى دیگر، طرحى فراهم آوردیم تا حوزه با «ستاد انقلاب فرهنگى»، در تهیه كتابهاى درسى براى دانشگاهها همكارى داشته باشد؛ زیرا آنچه از كتابهاى درسى دانشگاهها با مسائل اسلامى ارتباط داشت، مختص رشتههاى علوم انسانى بود؛ آن هم نه تمام رشتههاى این علوم؛ چون رشتههاى علوم انسانى، شامل كتابدارى، حسابدارى و... مىشود.
ما، پنج رشته را كه در علوم انسانى رشتههاى مادر بود، انتخاب كردیم و عقیده داشتیم كه اگر در این پنج رشته كار صورت بگیرد و به صورت كتاب درآید و دیدگاههاى اسلامى در آنها منعكس شود؛ براى اصلاح كتابهاى درسى دیگر، مبنا و معیار مىشود. و بدین ترتیب در مرحله نخست، این كار انجام بگیرد تا به تدریج فرصت بیشترى پیش بیاید و تمام كتابهاى دانشگاهى بازبینى و بررسى شود. پیشبینىهایى صورت بگیرد كه در كنار درسهاى دانشگاهى، دروس دیگرى نیز تدریس شود تا علوم اسلامى را مشخص كند.
«دفتر همكارى» تشكیل شد؛ ولى این كار، با طبع دستاندركاران دانشگاهها سازگار نبود و از همان روز نخست، آنگونه كه باید، همكارى نكردند. بعضى بر زخم نمك پاشیدند، كارشكنىها كردند و سنگها انداختند. بگذارم و بگذرم و ذائقهها را تلخ نكنم.
عهد كرده بودم كه «پانزده ماه» براى راهاندازى «دفتر همكارى» كار كنم و كارهاى مقدماتى آن را انجام بدهم. در طول آن پانزده ماه كه استادان رشتههاى مختلف انتخاب شدند، یك دوره درس معارف اسلامى در دانشگاه «الزهرا» براى آنان گفته شد. بعدها آن درسها از رادیو پخش شد و به صورت كتاب هم چاپ گردید. افزون بر اینها از هر گروهىـ هفتهاى یك روز به قم مىآمدند و محصول تحقیق خود را عرضه مىكردند؛ یعنى یك سمینار نقادى برگزار مىشد كه متن و نیز نوارهاى ویدئویى آن بحثها موجود است.
در طول پانزده ماهى كه عهد كرده بودم از هر یك از آن پنج رشتهـ سى مسأله مادر و اساسى انتخاب و درباره آنها تحقیق و بحث شد. پس از این طبق قرارـ باید گروههاى مربوط، حاصل تحقیق و تدریس این مسائل را تنظیم مىكردند تا به صورت كتاب درآید. پس از این مرحله، بر اثر ضعف مزاج و نیز مسؤولیتهایى كه در حوزه داشتم، دیگر ادامه كار را قبول نكردم؛ ولى «دفتر» همچنان باقى است و حوزویانى كه در آن مشاركت كرده بودند، همچنان كار خویش را افتان و خیزان ادامه مىدهند. دفتر در این اواخر، اندكى فعالتر شده و چند كتاب از همان مباحث نخستین را چاپ كرده است؛ البته در طول این چند سالى كه از عمر آن مىگذرد، همكاران دفتر كتابهاى دیگرى را نیز نوشتند و چاپ كردند. امیدوارم كه با فعالیتهاى بیشتر و یك سعى باصفا، بتوانند كتابهاى بهترى ارائه كنند و كارهاى تحقیقى بیشترى انجام دهند.(1)
این، گوشهاى از عنایات امام به مسائل اجتماعى، سیاسى و فرهنگى جامعه بود. نكته درخور توجّه این است كه باید درسهایى را كه امام به ما آموخت و
1. دفتر همكارى حوزه و دانشگاه اخیراً پژوهشكده حوزه و دانشگاه تبدیل شده است.
شناختهایى را كه او به ما داد، همیشه در نظر داشته باشیم و فراموش نكنیم. باید اصول سیاستى را كه در مبارزه با استكبار جهانى براى ما ترسیم كرد، به خاطر داشته باشیم و به دست غفلت نسپریم. لازم است خطوطى را كه او براى حركت جامعه اسلامى ترسیم كرد، درست بشناسیم و هم خود به این اصول و خطوط عمل كنیم و هم به دیگر مسلمانان آموزش دهیم؛ نه تنها به مسلمانان، بلكه دامنه فرهنگ اسلامى را از مرزهاى كشورهاى اسلامى فراتر ببریم؛ زیرا اسلام و معارف آن را خدا به امانت به دست ما سپرده است تا به جهانیان برسانیم.
هر مسلمانى موظف است در هر جایى كه باشدـ به اندازهاى كه امكان دارد، در راهنمایى دیگران همت بگمارد؛ یعنى ما هم راه را چنان برویم كه «راهبرمان» رفت.
امام ـ افزون بر جامعیت در ابعادى كه گفته آمد ـ همچنین از نظر قدرت مدیریت(1)و رهبرى جامعه، شجاعت، شهامت و مبارزه با بزرگترین قدرتهاى جهان، از لحاظ فراست، تیزهوشى و دوراندیشى، جمعبندى مصالح و تشخیص اولویتها، كمالاتش منحصر به فرد و فوقالعاده بود.
امروز، آنچه براى ما از هر چیز دیگر مهمتر است، درك موقعیت سیاسى و
1. ناگفته نماند كه در میان چند سخنرانى حضرت استاد دامت بركاتهـ (یازده جلسه) كه در اختیار گردآورنده قرار گرفت، درباره این بعد از شخصیت امام (رهبرى و مدیریت)، با اشاره و مختصر سخن گفته شده است. مفصل آن را باید از دیگر سخنرانىهاى حضرت استاد، به دست آورد؛ آنها هم، در اختیار بنده نیست؛ بنابراین كوتاهى این بخش، به دلیل محدود بودن این جلسهها است.
اجتماعى امام مىباشد. به گواهى مطالعات و مسموعات تاریخى، او رهبرى بود كه از آغاز اسلام تا كنون ـ غیر از ائمه اطهار(علیهم السلام) كه حساب جداگانهاى دارند ـ نمونهاش را سراغ نداریم؛ ولى آنچه درباره رهبران عالم اسلام ـ غیر از معصومان(علیهم السلام) ـ خواندیم و شنیدیم، كسى را مثل ایشان نیافتیم. این مرد، پس از آنكه اسلام را آنچنان كه باید، شناخت و در این زمینه در حد ممكنـ كوتاهى و سستى نداشت، از نظر مطالعه و تفكر، كارهاى فراتر از امور مادّى، مسائلى كه مربوط به سیر و سلوك عرفانى و ریاضتهاى شرعى، خلوتها، مناجاتها، سحرخیزىها، نالههاى نیمهشب انجام داد. او اسلام را در تمام ابعادش، به صورت یك مكتب جامع و همهسونگر شناخت؛ آنگاه آن را در جامعه به كار بست؛ البته در كنار این امور، از تجارب سیاستمداران بزرگ اسلام و مكتوبات اهل سیاست كه تفصیلش گذشت، استفاده كرد و راهروان را راهبرى كرد.
افزون بر این مسائل، بُعد دیگرى كه امام را از دیگر رهبران اجتماعى ممتاز مىكرد؛ «اعتقاد» ایشان به حقایق و معارف دینى بود. او اقیانوس آرامى بود؛ وقتى بر ساحلش نشسته بودى، متوجّه موج نگاههاى عمیقش مىشدى. یك دنیا وقار، سنگینى، اُبهت و عظمت همراه با سكوت، سكون و آرامش بود. او، جهانى بود بنشسته در گوشهاى.
حركت و سكون، سخن و سكوت و قیام و قعودش، براى رضاى خدا و اداى تكلیف بود و بس. یكى از كارهاى او، همین حركت معجزهآسایى بود كه در ایران به وجود آورد و كشورى را كه در دام استعمارگران افتاده بود و در حال سقوط به اعماق جهنم بود با توكل به خدا و از نیروى خدادادىـ از منجلاب فساد، بیرون كشید و نجات داد؛ كشورى اسلامى ساخت كه با وجود همه كاستىهایى كه
هستـ نظیر آن را در عالم نمىتوان یافت؛ زیرا كه رهبرى چون راهبر این جامعه، كس در جهان ندارد.
پنهان نماند آن چیزى كه امام ساخت، مردم استعداد آن را داشتند. امام آن استعداد، شور و شعور را شكوفا ساخت. او، قوم خویش (مردم) و خوبىهایشان را درك كرد. زبان حالش و لسان قالش، همان بود كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در شب عاشورا فرمود كه اصحابى باوفاتر و بهتر از شما سراغ ندارم: «فَاِنّی لا اَعْلَمُ لی اَصحاباً اَوْفى وَلا خَیراً مِنْ اَصحابی...».(1)
نگاه و نظر امام به مردم، یاران و هم پیمانانش، همان نگاه سالار شهیدان بود. او مىگفت: هیچ ملتى را بهتر از ملت ایران سراغ ندارم؛ حتّى مىفرمود:
«من، با جرأت مدعى هستم كه ملت ایران و توده میلیونى آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز(2) در عهد رسولالله(صلى الله علیه وآله) و كوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن على(علیهما السلام)مىباشند. آن حجاز كه...با بهانههایى به جبهه نمىرفتند كه خداوند تعالى در سوره توبه، با آیاتى آنها را توبیخ فرموده و وعده عذاب داده».(3)
با این اعتقادى كه امام به مجموعه ملت داشت، ملت نیز برایش سر مىافشاند و جان و مال فدایش مىكرد. با یك اشاره او، امت شور مىآفرید و میلیونها نفر روانه جبهه و جهاد مىشدند. پس از رحلتش و در ایّام سالگردش نیز، از سراسر كشور كاروانها، عاشقانه ـ همچو پروانه برگرد شمع ـ بر مزارش حاضر مىشوند.
1. مثیر الاحزان، ص 38.
2. حجاز در شمال غربى عربستان واقع شده و غالب اراضى آن را نواحى كوهستانى تشكیل مىدهد. مكه و مدینه، در این بخش از شبه جزیره عربستان واقعاند.
3. وصیتنامه امام، ص 12.
از خارج و داخل مىآیند و بر مزار یار مىگریند؛ حتى كاروانهایى از دور و نزدیك از سراسر كشورـ گاه پیاده و با پاى برهنه رو به كوى دوست مىنهند و به سبب عشق و اداى حق او، متوجّه تن خسته و پاى زخمى خویش نمىشوند؛ «چون عشق حرم باشد، سهل است بیابانها».
امام، این یاران دیرینش را خوب شناخت. استعدادشان را چنان شكوفا كرد كه راستقامتان جامعه و تاریخ شدند؛ به گونهاى كه روى تمام جوامع عصر حاضر، به سوى این ملت برگردانده شد. امام با همین ملت، جامعهاى باور نكردنى و اعجاببرانگیز ساخت. یاد آن ایّام را فراموش نكردهایم؛ ایّام پیش از پیروزى انقلاب را كه آن رژیم كذایى ـ در این كشور ـ به چه صورتى و چه بلایى بر سر اسلام آورده بود. اگر دانشجوى متدین در دانشگاه پیدا مىشد، جرأت نمىكرد كه در برابر دیگر دانشجویان نماز بخواند. اگر چنین دانشجویى مىخواست كه نماز بخواند، باید جایى دور از چشم اساتید و دانشجویان پیدا مىكرد تا نمازش را بخواند؛ زیرا نماز خواندن پیش چشم دیگران، عار بود و ارتجاع.
دخترى كه مىخواست در دانشگاه حجاب داشته باشد، در دید دیگران خوار و خفیف بود. امثال این مسائل، بسیار بود. كسانى بودند، دیدند و آنان كه نبودند، بشنوند كه این جامعه در چه سراشیبى سقوطى قرار گرفته بود؛ حتى تاریخش در اواخر رژیم پهلوىـ تاریخ زرتشتى شده بود؛ تاریخ هجرى شمسى، به دو هزار و پانصد و سى و پنج شاهنشاهى تبدیل شده بود.(1) به طور رسمى، تاریخ اسلام را هم حذف كرده بودند. آنچه منسوب به اسلام بود، یكى پس از دیگرى محو
1. به ظاهر، ریشه این تحریف تاریخى، به دوره كورش برمىگردد و كار صهیونیستها بوده است؛ وگرنه تاریخ كشور ما بیش از دو هزار و پانصد سال است.
مىشد و از بین مىرفت؛ حتى اظهار به اسلام هم، میان مسلمانان عار شده بود. چنین حكایتى در كشورهاى دیگر جهان هم وجود داشت.
شگفتا! ابراز هر عقیده و اظهار هر دینى دیگر غیر از اسلامـ عیب نبود؛ ولى آنچنان در تبلیغات، مطبوعات، فیلمهاى سینمایى و دیگر وسائل ارتباط جمعى، مسلمانان را با تخریب و تحریفـ بد نام كرده بودند كه اظهار مسلمانى در خارج از كشورهاى اسلامى نیز، مایه بدنامى بود و بسى خجلت به بار مىآورد. من با چشم خود در مسافرتهایى كه به خارج از كشور داشتمـ دیدم كه «عزّت» جامعه ما مىرود. عزّتى براى ایرانى نگذاشته بودند تا به آن افتخار كنیم؛ از این رو خجالت مىكشیدم، بگویم كه من ایرانى هستم! ولى به بركت انقلاب اسلامى در یكى از سفرهاى چند سال پیشـ در برابر كاخ سفید، در واشنگتن ایستاده بودم كه دو پلیس به من مراجعه كردند؛ پاسپورتم را خواستند و پرسشهایى كردند. با كمال سرافرازى گفتم: «من، ایرانىام؛ عالم دینى هستم و استاد الاهیات. آن پلیس امریكایى هم كه گویا مىخواست خود را آشنا با ارزشهاى ایران معرفى كند، برگشت و گفت: «اتفاقاً من هم، فوقلیسانس الاهیات دارم. اى كاش فرصت داشتم اندكى بیشتر با هم صحبت مىكردیم». پس از آن، با احترام مرا تا كنار ماشینى كه سوار شدم، بدرقه كرد.(1)
این عزّت را، چه كس به ما داد و از كجا به دست آوردیم؟ به اصطلاح، «كلاه خویش را قاضى كنیم» كه اگر رهبرى امام نبود، جامعه ما به چنین عزّتى مىرسید؟ به خدا قسم! هرگز نمىرسید. پس چه نیكوست كه قدر امام را بدانیم.
1. این مطلبى كه گفته شد، پشت پنجرههاى كاخ سفید در واشنگتن بوده است؛ برخى از كسانى كه در آن سفر همراه ما بودند، اكنون معاون وزیرند كه اگر بخواهم مىتوانم نام ببرم.
مردم، این حقیقت را هرچند به اجمالـ مىدانند؛ به همین دلیل است كه پروانهوار و عاشقانه در فراق او اشك مىریزند و لباس عزا بر تن، حركت كرده اظهار مودّت و محبت مىكنند. لبریز دشت و آسمان، خدا را سپاس مىگذاریم كه چنین مردم حقشناسى داریم؛ آفرینِ خالق بر شما باد، اى مردم ایران!
آنچه براى ما مهم است كه بیشتر درباره آن بیندیشیمـ این است كه امام خمینى ثابت كرد كه اگر كسى اسلام را درست درك كند و راستقامت بایستد و كمر همت ببندد، مىتواند با تمام نیروهاى بشرى مبارزه كند، پیروز شود و پیروز هم خواهد شد. به عبارت دیگر، به دو شرط مىتوان با تمام نیروهاى بشرى مبارزه كرد و پیروز شد؛ یكى، شناخت صحیح از اسلام و دیگرى، اراده راسخ بر عمل كردن به اسلام.
كسانى كه نمىتوانند چنین كارى را انجام دهند یا شناخت ناقصى از اسلام دارند و یا اراده آنان مثل اراده امام نیست؛ وگرنه او ثابت كرد كه چنین چیزى شدنى است و خودش هم چنین بود كه نمود.
با ذكر نمونهاى از بركت نهضت امام، بر این فصل نقطه پایان مىنهیم. قصد بیان همه بركات نهضت او و تأثیرش بر عالم اسلام و بر كل جهان را ندارم؛ ولى به اشارهاى كوتاهتر از اجمال در این زمینه اكتفا مىكنم.
یكى از هزاران بركات وجود او و رهبرىاش این بود كه در جوامع اسلامى، افراد و گروههاى زیادى پیدا شدند كه از عمق جان به اسلام دل بسته و عاشق آن شدند و نقد جان را بر كف گرفته، در راه خدا بذل كردند. این مسأله سادهاى نیست. در جامعه بشرى كه ما نمونهاش را در ایران دیده بودیم و امروز در كشورهاى دیگر نیز مىبینید، معلوم است كه قشر جوان به چه مىاندیشند و در چه منجلابى تا
چانه فرو رفتهاند؛ امام كارى كرد كه این قشر جوان را نجات داد. او به این قشر سرگردان بىمقصد، هدف و مقصودى روشن داد؛ هدفى كه این قشر به آن ایمان آوردند و در راه رسیدن به آن، از هیچ چیز مضایقه نكردند و نمىكنند. پرورش چنین نسلى در چنان شرایطى، یكى از معجزات تاریخ به شمار مىآید. در این زمینه، یك سینه سخن دارم؛ ولى بگذارم و بگذرم.
امام اعتماد به نفس از دست رفته را به كشورهاى اسلامى برگرداند؛ حتى از دورافتادهترین جوامع اسلامى كه در سختترین شرایط زندگى مىكردند بعد از انقلاب اسلامى ایرانـ مسلمانان به اصل خویش برگشتند و اعتماد به نفس پیدا كردند. جوامع اسلامى كه زیر فشار دیكتاتورى «پرولتاریا»(1) جانشان به لب رسیده بود؛ هویت خویش را فراموش كرده بودند و جز اسمى از اسلام نمىدانستند. آنها با پیروزى انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى، آنچنان اعتماد به نفسى یافتند كه با یكى از مقتدرترین نیروهاى مادّى جهان به مبارزه برخاستند. اخبار آن مبارزات را منتشر نمىكنند؛ اما خدا مىداند كه در پشت آن دیوارهاى آهنین چه گذشت! امروز كار به اینجا رسیده است كه با وجود تمام تبلیغاتى كه براى «شعار» دموكراسى مىكنند ـ هزاران مسلمان را در برابر تانك با مسلسل مىكشند و اخبارش هم كم و بیش در دنیا منتشر مىشود. بر اثر بیدارى عدهاى معدود و یك مشت مسلمان، چنان ترس و لرزى بر اندام متجاوزان استعمارگر افتاده كه در وصف نمىآید؛ یعنى وحشت از ابهت و قدرت همان مسلمانانى كه هفتاد سال جرأت نداشتند نام مذهبشان را بر زبان بیاورند!
1. پرولتاریا (Proletaria) بر اقشار كارگران صنعتى اطلاق مىشود كه ماركس و لنین آن را رواج دادند. با حاكمیت این طبقه از دیدگاه ماركسیزم دیكتاتورى پرولتاریا وجود مىآید.
دوستان ما مىگفتند، پیرمردى در جمهورى آذربایجان مىگفت: «این پسر من كه چهل سال عمر كرده، تا به حال نماز خواندن مرا در خانه خویش ندیده است! من نماز مىخواندم؛ اما چهل سال است كه پسرم از نماز خواندن من خبر ندارد!»
پدر، تكلیفش را از پسر مخفى كند! اما اكنون هویت خویش را باز یافتهاند. حركت اسلامى را آغاز كردهاند كه نمونههایش به صورتهاى مختلفـ در كشورهاى اروپایى و امریكایى هست.
اگر امروز دیدهاید یا شنیدهاید یك دولت(1) كه خودش را پایهگذار دموكراسى در جهان مىپندارد، مقابلِ چهار دختر روسرىدار به مبارزه برخاسته، به دلیل آن است كه از قدرت اسلام مىترسند. در این كشورها هر روز پدیدههاى اجتماعى گوناگونى رخ مىدهد كه دولتهایشان، آن پدیدهها را خوش نمىدارند؛ ولى با این حال به آنها چندان توجّهى نمىكنند و خیلى آسان و راحت از كنار آن مسائل مىگذرند؛ اما چه شد كه تا همین چهار دختر مسلمان كه تصمیم گرفتند با حجاب به مدرسه بروند آن دولتهاـ چنان مبارزهاى را به راه انداختند كه گویا مىخواهند با نیرومندترین دشمنان بجنگند؛ همینگونه هم بود. اینان مىدانند كه بزرگترین دشمن استكبار و بیدادگرى آنان، اسلام و قدرت آن است كه همچو سیل بنیان كن، بنیادشان را مىكند و بر باد مىدهد.
همه این قول و غزلها كه در دل و بر لب طرفداران عزّت و آزادگى، معنویت و بندگى در عالم اسلام و كل جهانـ است، از بركت نهضت امام خمینى(قدس سره) و تأثیر رهبرىهاى الاهى او و وجود مباركش است. آفرینِ خالق و رحمتِ رحمان بر او باد!
1. منظور كشور فرانسه است كه قانون منع حجاب در مدارس را تصویب كرده و حتى رئیس جمهورش وارد مبارزه با چند بچه مدرسهاى شد!